[حاوی اسپویل بخشهایی از داستان]
به گواه همین صفحه مدتها چشمانتظار سریال Disclaimer بودم. اسم آلفونسو کوارون در مقام کارگردان یک مجموعه تلویزیونی در کنار نام کیت بلانشت به عنوان بازیگر اصلی نوید یک مجموعه جذاب را میداد. اما طبق قاعده عروس تعریفی نتیجهی کار چیزی در حد فاجعه بود.
من کتابی که کوارون بر اساس آن فیلمنامهش را نوشته نخواندم [کتابی با همین نام اثر رنی نایت که اتفاقا خودش قبل از نویسندگی مستندساز بوده درست شبیه کاترین]، اما سریال از همین نقطهی فیلمنامه ضربه اساسی خورده. فیلمنامهای متشکل از سوراخهای ریز و درشت هم در روایت هم در طراحی شخصیتها.
کارگردانی کوارون هرچند نکات مثبتی دارد اما در نهایت بلاتکلیف است. مشخص نیست با یک درام اروتیک طرفیم یا یک درام انتقامجویانه یا داستان معمایی. سریال مرتبا ژانر عوض میکند تا در نهایت با قسمت آخر متوجه میشیم که با یک درام اخلاقگرایانه مواجهیم؛ که چقدر قضاوت زودهنگام بد است و چقدر روایات میتواند گمراه کننده باشد اگر تریبون و قدرت رسانهای در اختیارت باشد [طعنهای به مستندسازان؟].
در طول یک سریال ٧ قسمتی بارها و بارها سکانسهای تکراری نمایش داده میشود که تنها توجیه وجودش روایت از دید ناظر متفاوت است. اما نه تنها هیچ کمکی به پیشبرد روایت نمیکند که خستهکننده و تکراری است. پرداختن بیش از حد به رابطه تنانه جاناتان و کاترین که در انتها متوجه میشویم چیزی جز خیالپردازی نویسنده نیست، نزدیک به دو قسمت از وقت مجموعه را پر میکند که تنها مزیتش جلب تماشاگران احتمالی علاقمند به سافت پورن است.
در هنگام تماشا بیشمار سوال در مورد طراحی کاراکترها و داستان پیش میآید. برای مثال کاترین یک چنین واقعه بزرگی را اساسا چرا مخفی کرد؟ حالا بپذیریم که یادآوری خاطره تجاوز دردناک است وقتی چنین مهلکهای درست شد چرا به همسرش توضیح نداد؟ رابرت گوش شنوا نداشت، ایمیل و موبایل و نامه هم نبود؟ در قسمت پایانی میبینیم پیامک کاترین توسط رابرت خوانده میشود پس این امکان هم وجود داشت که حداقل تلاش کنی دو خط به اطرافیانت توضیح دهی!واقعا میشد عنوان سریال را گذاشت: «این زن حرف نمیزند مگر در قسمت آخر»! یا اساسا آن همه جزییاتی که از زاویه دید مادر جاناتان روایت میشود و از قضا کاملا درست است چگونه توجیه میشود؟ زنی که دستی در نویسندگی ندارد اما به یکباره چنان روایت اروتیکی با جزییات دقیق صرفا با چند ساعت حضور در محل حادثه و از روی چهار تا حلقه فیلم مینویسد! کاراکتر استفان یک معلم است که از تکنولوژی چیزی نمیداند با یک صفحه عبارات و اصطلاحات چت نسل جدید به یکباره در قامت یک اینستاگرامر ظاهر شده و در پنج دقیقه اعتماد نیکلاس را جلب میکند و برایش از واقعیت مادرش میگوید. یا موضوع عکسها به عنوان هسته مرکزی سریال: آیا میشود باور کرد فردی در لحظات تجاوز و تهدید جانی چنان ژستهای اروتیکی بگیرد انگار که برای مجلات پورن مدل شده است؟ یا برای نمونه از موقعیتهای احمقانه دیگر به این دو مورد بسنده میکنم: وقتی کاترین به شدت در پی ملاقات با استفان بود و با شدت در میزد و استفان قصد داشت در را باز کند با فریاد خودش را معرفی کرد تا استفان پشیمان شود و یا در قسمت آخر اثرات داروی خوابآور تنها چند دقیقه دوام داشت و کاترین بعد از چند دقیقه مثل دوندگان دوی سرعت در خیابانهای لندن میدوید.
و در نهایت قسمت آخر که فاجعهبارترین قسمت مجموعه است تمام صبر و حوصله شش قسمت قبل را فراموش میکند و به یکباره داستان تجاوز به عنف را از آستینش درمیآورد [تنها نشانهای که در مجموعه از احتمال روانپریش بودن کاراکتر جاناتان در سریال وجود دارد آن است که دوستدخترش به لندن برمیگردد درحالیکه خالهش نمرده و مادرش جواب تلفن مادر جاناتان را نمیدهد]. و در یک عکس در حال سوختن ما نیکلاس را هم در گوشه میبینیم و اهمیت تروما را درک میکنیم و در نهایت با جمله هشت ریشتری کاترین به رابرت که: «تو نگران لذت بردن من بودی الان دیگه که فهمیدی تجاوزه خیالت راحت شد» متوجه عمق ظلمی که ما با قضاوت زودهنگام در حق این زن کردیم، داستان را به آخر میبریم. چیزی در حد روایات پاورقی زرد در مجلات قدیمی. خراب کردی آقای کوارونیون! خراب کردی.
در مجموع اگر سریال Affair، فیلم فروشنده فرهادی و فیلم Tár را در میکسر بریزیم خروجی چیزی شبیه این مجموعه خواهد بود.