هورناز @hurnaaz Channel on Telegram

هورناز

@hurnaaz


‹ ﷽ ›

☀️‹ هورناز : به زیباییِ خورشید درخشنده ›☀️

برای پیشنهادات و تبادل به آیدیِ زیر مراجعه کنید:
@bahram_ghorbani

[ارتباط با ادمین ها]
@Ad_Hurnaaz

کانال اول:
@HURDAD

هورناز (Persian)

هورناز یک کانال تلگرامی با تمرکز بر زیبایی خورشید درخشنده است. این کانال فضایی مطمئن برای ارتباط با ادمین ها و تبادل فکر و ایده برای اعضایش فراهم می‌کند. اگر به دنبال پیشنهادات جدید و تبادل نظر در مورد زیبایی و خورشید هستید، به کانال هورناز بپیوندید. توسط آیدی @bahram_ghorbani می‌توانید پیشنهادات و تبادلات خود را ارسال کنید. همچنین بی‌تردید با ادمین ها از آیدی @Ad_Hurnaaz در ارتباط باشید. کانال اول هورناز نیز با آیدی @HURDAD دنبال می‌شود. پس از عضویت در کانال هورناز، به دنیایی از زیبایی و ایده‌های جدید و متنوع خواهید پیوست.

هورناز

05 Jan, 20:16


باز هم نصف شب و تاب و تبی تكراری
دلبرم! هم نفسم! باز تو هم بيداری؟

گل شب بوی غزل ريز! مزاحم نشوم!
وقت داری كمی از روی غمم برداری؟!

ميشود دست به بغضم بكشی...بی‌زحمت؟!
ميشود گوش به آهنگ دلم بسپاری؟

"يك نفر آدمم و چند نفر غمگينم"
خسته‌ام!...خسته از اين زندگی اجباری!

شده مخروبه بنای دل كج بنيادم!
شاعری را چه به وصله زدن و معماری؟!

خسته‌ام!...منتظر معجزه تازه‌ايم
تو بيایی، به دلم دين نويی می‌آری!

كاش، پايان غم من به خودت ختم شود
كاش، شيرين شود اين درد و غم تكراری

#عقيل_پورجمالی
@hurnaaz

هورناز

02 Jan, 05:40


به دنیا آمدم، اما به من، دنیا نمی‌آید!
چه باید کرد؟ دنیا، جز به بی‌غم‌ها نمی‌آید...

گشودم با چه امّیدی منِ دیوانه، دیوان را
زدم فال و چنین آمد: میاید یا نمی‌آید

مرا وعده به فردا دادی و دی، پشت دی، طی شد
نشسته روی مویم برف و آن فردا نمی‌آید!

نفس، بیهوده می‌آید برون، وقتی نمی‌آیی
بدون بودنت، بودن، به من حتی نمی‌آید...

دلِ خوش‌باور و انبوه شایدهای تو... ، اما
به جز غم، همدمی، بی شاید و اما نمی‌آید!

زدی لبخند و رفتی، بعد از آن، هر قدر نوشیدم
از این دمنوش اشک و شعر، حالم جا نمی‌آید

میان بیم و امّیدی دمادم، با تپش‌هایش
دلم، هی پشت هم می‌گوید: او می‌آ... نمی‌آید!

در این غم، دلخوشم، بالاتر از این، بعد از این دیگر
بلایی بر سرم، ای خوش قد و بالا! نمی‌آید

#قاسم_صرافان
@hurnaaz

هورناز

01 Jan, 15:17


که از تمام بودنت
نبودنت به من رسیده...
@hurnaaz

هورناز

31 Dec, 20:21


عشق خوب است تا زمانی که
با همین جسم نیمه جانی که
دل سپردی فقط بدانی که
حق نداری که انتخاب کنی

عشق یعنی غرور غم بارت
که بگویی خدانگهدارت
تا همان لحظه توی افکارت
ساختی هر چه را، خراب کنی…

#سید_تقی_سیدی
@hurnaaz

هورناز

28 Dec, 21:18


در حالی که به نیمی از مردم این شهر یک لبخند بدهکار بودم، به تو می‌خندیدم...

#سید_تقی_سیدی
@hurnaaz

هورناز

25 Dec, 13:01


رسيدن من و تو وصلت دو ديوار است
چقدر عشق دو مغرور مردم آزار است!

اگر چه درد زياد است در دلم اما
نگفتن از تو برايم هنوز دشوار است...

يگانه بودى و بسيار عاشقت بودم
ولى به چشم نمى‌آيد آنچه بسيار است

به خواب بى خبرى رفته ايم و در دلمان
هنوز هم كه هنوز است عشق بيدار است...

اگرچه در دل من اشتياق ديدن توست
هميشه روى لب تو خدا نگهدار است!

#سید_تقی_سیدی
@hurnaaz

هورناز

24 Dec, 12:50


دو حرفی است: «من و تو» سوال هشت عمودی
نگو که "ما"ست جوابش! تو هیچ‌وقت نبودی...

دوازده، افقی، رنگ چشم، من بنویسم؛
سیاه؟ سبز؟ چه رنگی‌ست پشت عینک دودی؟؟

چه خالی‌اند ببین! خانه‌های کوچک جدول
درست مثل همان روزها که خانه نبودی

چه پنج حرفی سختی! نوشته «حس زنانه«
و من «به یاد تو شاید» نوشته ام که «حسودی»

#محمد_کاشی
@hurnaaz

هورناز

23 Dec, 19:38


تلفن را خاموش می‌کند
سیگار را روشن
و بعد روی برگه می‌نویسد:
جمعه‌ی هفته بعد دیدار با مادر.
دیروز هم روی برگه‌ی دیگری نوشته بود: آخرِ اردیبهشت سفر.

دیوار اتاقش پُر است از این برگه‌ها که زندگی‌اش را به تعویق انداخته.
قبل از اینکه تلفن را بردارد و با مادرش حرف بزند تلفن رفته بود روی پیغام گیر و مادرش گفته بود: یه سال و نیم شد که ندیدمت...
بعد گوشی را برداشته بود و ذوب شده بود رفته بود توی کابل‌های تلفن.

عجله دارد هی از اتاق به حمام می‌رود و از حمام به آشپزخانه.
زنگ خانه را می‌زنند.
سارا پشت در است. با یک قابلمه زرشک پلو.
مسعود عاشق این است که صبحانه پلو بخورد. اما قابلمه را از سارا می‌گیرد و می‌گذارد توی یخچال برای شام. وقت برای آشپزی ندارد. همچنین برای فیلم دیدن و کتاب خواندن.

سارا نشسته است روی صندلی کنار پنجره اما احساس می‌کند با صندلی فرقی ندارد. مسعود نمی‌بیندش...!
پا می‌شود برود.
پای راستش لنگ می‌زند. مسعود می‌رود دنبالش. و راجع به پای‌اش می‌‌پرسد. سارا می‌گوید چند ماه است که آسیب دیده. مسعود می‌پرسد چرا من خبر ندارم؟ سارا همانطور که دارد در را می‌بندد که برود می‌گوید: چون خیلی وقته باهم قدم نزدیم...

به فاصله یک ربع مسعود هم از خانه می‌زند بیرون.
چهل دقیقه گذشته است که تلفن خانه زنگ می‌خورد. یک نفر آن طرف خط هراسان نسبتم با مسعود را می‌پرسد.
می‌گویم : هم خانه‌ایم!

وقتی می‌رسم بیمارستان پزشک می‌گوید تصادف خیلی سختی بود، متاسفم.
صریح می‌گوید
سخت می‌شنوم
سخت می‌بینم.
راه می‌روم.
می‌نشینم.
آب می‌خورم، سیگار می‌کشم. آب میخورم، سیگار میکشم. آب می‌کشم، سیگار می‌خورم!

می‌رسم خانه.
پیغام گیر تلفن را روشن می‌کنم.
مادرِ مسعود پیغام گذاشته: فخری خانم با پسرش دارن میان تهران، منم همراهشون میام؛ دلم طاقت نداره. توام اینجوری از کارات نمی‌مونی.

می‌لرزم...

می‌روم توی اتاق مسعود.
پنجره را باز می‌کنم.
برگه هایی که به دیوار چسبانده، شبیه زنگلوله‌های غلافِ شمشیر هفت سامورایی در سکانس پایانی فیلم، سر قبر، شروع می‌کنند تکان خوردن.

تاریخِ روی برگه‌ها از تاریخی که در گواهی فوت ثبت شد جلوتر هستند.

تکیه می‌دهم به دیوار و جذبِ زمین می‌شوم.

نه قابلمه‌ی زرشک پلو به شام رسید.

نه قدم‌هایش به قدم‌های سارا.

نه لب‌هایش به دست و گونه‌ی مادر…

#علی_سلطانی
@hurnaaz
@aliii_soltaniiii

هورناز

19 Dec, 11:39


آمدی وقتی که دیگر بی‌نهایت دیر شد
آن جوانی که رهایش کرده بودی پیر شد

آفتابِ  انتظارت  آنقدَر  تابید  که
پهنه‌ی دریای عشقم عاقبت تبخیر شد

من همانم که پُر از شورِ رسیدن بود؟ نه
از تمام زندگی چشم و دل من سیر شد

شور و شوقِ زندگی بعد از تو افتاد از سرم
روزهای جمعه نه ، هر روز من دلگیر شد

بد شدی با من ، منم با کُلِ دنیا بد شدم
بد شدن بعد از تو راحت ، مُسری و واگیر شد

گریه می‌کردم نشد جوری که باید خوب دید
چهره‌ای تار و پریشان آخرین تصویر شد

دورهایت را زدی و بعد از آن برگشته‌ای؟
جا ندارد قلب من ، با بی‌کسی تسخیر شد

با ببخشید و غلط کردم چه جبران می‌شود؟
عمرِ من رفت و غرورم له شد و تحقیر شد

خارج از وقتش که باشد عشق هم بی ارزش است
نوش دارویی که آوردی تو بی‌تاثیر شد

حرف آخرجانِ دل برگشتنت بی‌فایده ست
آمدی وقتی که دیگر بی نهایت دیر شد

#حمیدرضا_گلشن
@hurnaaz

هورناز

17 Dec, 11:18


تشنگان را می بری تا چشمه با طنازی ات
تشنه تر می آوری با لهجه ی شیرازی ات

آی بی انصاف تر از تیغ ِ قصاب محل
عاشقم کردی تو با انواع صحنه سازی ات

دست هایت را بیاور سوی دست عاشقم
چشمهای من‌ شده دلبسته ی ممتازی ات

راستی وقتیکه میخوانی صدایت محشراست
می شود مدهوش جان من ز خوش آوازی ات

اندکی بنشین کنارم ای که قلبم پیش توست
تا شود ایمن وجود من ز سنگ اندازی ات

خوشدلم ، خوشدل ترم کن با نگاهی دلنواز
دست بردار از کم‌ و بسیاری ِ پروازی ات

کاش یک بار دگر لطفت مرا شامل شود
تا شوم در کوچه های کودکی هم بازی ات...

#جعفر_زارع
@hurnaaz

هورناز

04 Dec, 10:18


خدشه‌ای در تو نیست، اما من...
در منِ پیرمرد اشکالی‌ست
چوب‌خطّی که از تو پُر شده‌است
سی و اندی‌ست از خودم خالی‌ست

روزْ هر شب درون من خواب است
صبحِ فردا مسلماً ابری‌ست
پشتِ این ماه بی‌چراغی‌هاست
گریه ته‌مانده‌های خوشحالی‌ست

سرفه همراه عمر می‌گذرد
سینه‌ام خلط ناگواری‌هاست
سال تا سالِ من نفس‌تنگی‌ست
نفسی هم که می‌کشم سالی‌ست

بی‌هوا می‌پرانی‌ام به هوا
کیش هم می‌کنی که دور شوم
سنگ هم پرت کن، تو هر سنگی
که به من پرت می‌کنی بالی‌ست

سر هر سفره‌ای که چیده شدی
تلخی‌ات سهم کاسه‌ی من بود
یک وجب آش روی روغن بود
دستپختت هنوز هم عالی‌ست

وزنه‌ای نیستم که برداری
عددی نیستم که بشماری
به شمارِ کسی نمی‌آیم
طبل یک اختراع تو خالی‌ست

حالی از من نپرس، بد حالم
خوب شو، خوب می‌شود حالم
آخ دستم، دلم، پرم، بالم
حال بد هم برای خود حالی‌ست!

#حسین_صفا
#وصیت_و_صبحانه

@hurnaaz

هورناز

04 Dec, 10:17


اگر كسی شبِ سرما
به ابرها زد و گم شد
مرا به ياد بياريد

و با ستارهء چشمم
برای راهْ بلدها
نشانه ای بگذاريد

برای اين گل قرمز
نماز مرده بخوانيد
مرا شمرده بخوانيد

برای خاكسپاری
تمام باغچه ها را
به مادرم بسپاريد

دو دانگ پيرهنم را
دو پاره از كفنم را
به اين دو چشم بدوزيد

سپس ملال تنم را
دو بال پر زدنم را
در اين كفن بگذاريد

لباس گرم بپوشيد
به اين اتاق مبادا
بهار آمده باشد.

كدام فصل از اين سال؟
مصمّم ايد كه امسال
سر از كدام در آريد؟

به همسري كه ندارم
به نقل قول بگوييد
چه دوست داشتنی بود

شما! آهای شماها!
شما كه همسر خود را
هميشه دوست نداريد!

برادران عزيزم!
شميم ملحفه هايش
كنار ميز شما بود

پدر عزيز شما بود
كسالت پدرم را
مگر به ياد نداريد؟

به خواهران صبورم
خبر دهيد كه فردا
تصادفاً شب يلداست

تولدم شب يلداست
مقدّر است كه فردا
بدون وقفه بباريد

زياد اميد ندارم
كه از تپيدن قلبم
گلی دوباره برويد

مگر بهار كه سر شد
كنار سنگ مزارم
دلی دوباره بكاريد

كدام قلّه؟ كدام اوج؟
منی كه اين همه كوهم
از اين جهان به ستوهم

من از شكار نكردن
شما از اين كه شكارم
نبوده ايد شكاريد

غروب شد همه رفتند
در ايستگاه كسی نيست
چه خوب شد همه رفتند

چه ساده ايد كه دائم
كنار اين چمدان ها
در انتظار قطاريد

به اين اتاق مبادا
بهار سر زده باشد
بهار؟ سر زد و سر شد

خروس خوانِ سحر شد
ستاره های من! آيا
خيال خواب نداريد؟


برشی از کتاب #وصیت_و_صبحانه
اثر #حسین_صفا
@hurnaaz

هورناز

04 Dec, 10:16


آیا چنین که ماهْ مهیاست
باید که را به یادِ تو بوسید؟
باید چگونه زائرِ او شد
تا اشک را به دامنِ او ریخت؟

پایانِ کودکی‌ست، خدایا
از چهره‌ها چراغ بیاویز!
گفتیم و در اجابتِ این حرف
جز نور هرچه بود فروریخت

#حسین_صفا
#این_دست_بی_صدا
@hurnaaz

هورناز

29 Nov, 08:55


تحمل می‌کنم اندوه دنیایی خیالی را
تماشا می‌کنم نیم پر لیوان خالی را

چرا عاشق شدم؟ از خویشتن هر روز می‌پرسم
مدام این جمله‌ی بی‌معنیِ تلخِ سوالی را

دلیل کشف و شوق و ذوق و احساس و جنون در من
تو در من ساختی تشخیص و تلمیح و توالی را

تو از یک تکه سنگ سخت شاعر ساختی و‌‌ من
نشستم شعر کردم واژه های لاابالی را

تو بودی اوج مفهوم رسیدن در درون من
که من در حسرتت طی کرده بودم نونهالی را

از اینجا رد شدی حتما، اگر من اینچین مستم
اگر بو می‌کشم رد تو بر گل‌های قالی را…

#سید_تقی_سیدی
@hurnaaz

هورناز

25 Nov, 14:20


می‌روم حسرت دریای مرا دفن کنید
اهل دیروزم و فردای مرا دفن کنید

لحدم را بگذارید به روی لحدم
شال ابریشم لیلای مرا دفن کنید

ایل من مرده کسی نیست که چنگی بزند!
وقت تنگ است بخارای مرا دفن کنید

صخره ام، صخره که دلتا شده از سیلی رود
دل که خوب است فقط "تا"ی مرا دفن کنید

تا پر از روسری و سیب شود شهر شما
زیر این خاک غزل های مرا دفن کنید...

#حامد_عسکری
@hurnaaz

هورناز

18 Nov, 15:15


لبهاى ترت، مثل وضو قبل نماز است
يعنى كه در آغوش، به لب‌هات نياز است

جايى كه خودش چشمه-شراب ست، مسلمان
پيداست، تيمّم عملى غيرمجاز است!

بر عكسِ درِ مسجد و ميخانه، به رويت-
-آغوشِ منِ بى سر و پا، يكسره باز است!

ده فصلِ رساله شده در باب تو، از بس
موى تو براى فُقَها، مسأله ساز است!

بايد "بِكِشم" دست به آن؟! يا كه از آن؟! چون
اندام تو گنجينه اى از گوهرِ "ناز" است!

القصّه، تو مجموعه اى از قوس و هلالى
طورى كه فقط راهِ دو ابروت، تراز است!

خلوت بشود جاده ى چالوس از اين پس
تا منحنىِ خنده ى تو چشم نواز است:)

#حسن_رحمانى_نكو
@hurnaaz

هورناز

09 Nov, 17:18


چه فرو شدی به کُلْفَت چه شُدَت چه حال داری
برو و بِکش دو جامی که بسی مَلال داری

دل تُست فارغ از غم که شرابِ عیش خوردی
تو به عیش کوش و مستی که فراغ بال داری

تو نشسته در مقابل من و صد خیال باطل
که به عالم تخیل به که اتصال داری


به کدام علم یارب به دل تو اندر آیم
که ببینم و بدانم که چه در خیال داری!

به ترشح عنایت غم باز مانده‌ای خور
تو که کاروان جان‌ها به لب زلال داری

چه خوش است از تو وحشی ز شراب عشق مستی
که نه خستهٔ فراقی نه غم وصال داری...

#وحشی_بافقی
@hurnaaz

هورناز

07 Nov, 12:37


به خودم افتخار می‌کنم
زیرا من
در میان تمام تاریکی‌ها و سختی‌ها
هنوز ایستاده‌ام
هنوز لبخند می‌زنم
و هنوز باور دارم که می‌توان روشنایی را ساخت.

#رامین_وهاب_راوی
@hurnaaz

هورناز

29 Oct, 15:25


گفتم بمان! نماندی و بی‌آشیان شدم
انگار بی‌ستاره‌ترین کهکشان شدم
از روی جبر، هم‌سفر این و آن شدم
تعریف کن برای اهالی آسمان
شعرم حریف بال نحیفت نشد ولی
شاعرترین کبوتر مازندران شدم

بنشین! دوباره شعر پریشان بخوان، دِتِر!
از سوز و ساز مرد زمستان بخوان، دِتِر!
با داروگ ترانه‌ی باران بخوان، دِتِر!
غم خانه کرده در دل گل‌های کاغذی
امشب برای غربت گلدان بخوان، دِتِر!

#امیررضا_بهمنی
دتر: دختر
@hurnaaz

هورناز

15 Oct, 08:22


جز حرفِ تو هر حرف شده حرفِ اضافه
بی‌حوصله‌ام بی‌تو...همین‌قدر کلافه

من در ته فنجان و کفِ دست پیِ تو‌...
برگرد که خود را نسپارم به خرافه

آواره‌ی یک شهر شدم کوچه به کوچه
از دوریِ تو، تلخ شدم کافه به کافه

هر‌شب وسطِ خواب‌و‌خیال و غمِ دوری
هی موی تو را بافته‌ام بافه به بافه ....

برگرد تو ای صبحِ سپید از پسِ ظلمت
تا روی تنِ من نکشیدند ملافه...

#محمد_شریف
@hurnaaz

هورناز

14 Oct, 10:49


خانم! شما که مانده دلم مات چشم‌تان
یعنی شدم مزاحم اوقات چشم‌تان

امروز درس‌مان غزلی تازه از شماست
فصلی جدید از ادبیات چشم‌تان

فصلی که با رسیدنش انگار می‌رسند
دستان من به دامن ساداتِ چشم‌تان

فصلی که فرصت سفری عاشقانه‌است
از اصفهانِ دل به محلات چشم‌تان

خانم! اجازه هست بمیرم، که بعد از آن
جانم جوان شود به کرامات چشم‌تان؟!

با چند لهجه اشک بریزم، نمی‌برید
یک نیمه شب مرا به ملاقات چشم‌تان؟!

یک نیمه شب که توبه کنم چشم خویش را
مومن شوم به سبزیِ آیات چشم‌تان

اوضاع رو به راه تر از این نمی‌شود
ما و شما و خواب و خیالات چشم‌تان...

#ناصر_حامدی
@hurnaaz

هورناز

11 Oct, 11:12


درگیر تو بودم که نمازم به قضا رفت در من غزلی درد کشید و سر زا رفت

سجاده گشودم که بخوانم غزلم را سمتی که تویی عقربه قبله نما رفت

در بین غزل نام تو را داد زدم ، داد آنگونه که تا آن سر این کوچه صدا رفت

بیرون زدم از خانه یکی پشت سرم گفت این وقت شب این شاعر دیوانه کجا رفت !؟

من بودم و زاهد به دوراهی که رسیدیم من سمت شما آمدم او سمت خدا رفت

با شانه شبی راهی زلفت شدم اما ..... من گم شدم و شانه پی کشف طلا رفت

در محفل شعر آمدم و رفتم و ... گفتند ناخوانده چرا آمد و ناخوانده چرا رفت !؟

می خواست بکوشد به فراموشی ات این شعر سوزاندمش آنگونه که دودش به هوا رفت

#محمد_سلمانی
@hurnaaz

هورناز

10 Oct, 12:56


من از تمام دختران شهر، سر بودم
افسوس از بازی دنیا بی‌خبر بودم

از عکس‌هایی که به دیوار اتاقت بود
هر چند زیباتر نبودم، ساده‌تر بودم

هر جا کم آوردی کنارت بیشتر ماندم
با این که زن بودم ولی مرد خطر بودم

هر جا به خاکی می‌زدی از آن همه همراه
تنها یکی می‌ماند، من آن یک نفر بودم

هرجا یکی کم بود کاسه کوزه‌هایت را
روی سر او بشکنی، آن دور و بر بودم

از دور می‌فهمم چه حالی، شاد یا غمگین
اما تو چه؟ دیروز فهمیدی پکر بودم؟

از خود به تو، از تو به غم، از غم به تنهایی
من در تمام عمر در حال سفر بودم

من عاشقی کردم تو عادت، فرق ما این بود
اهل سیاست بودی و اهل هنر بودم

ای کاش آن روزی که گفتی دوستت دارم
یا لال بودی، نه! زبانم لال! ... کر بودم

گفتی اگر تو جای من بودی چه می‌کردی؟
ترکت نمی‌کردم عزیزم من اگر بودم

برگشتی و تنهایی‌ام را بیشتر کردی
من هم به پایت سوختم، از بس که...

#مائده_هاشمی
@hurnaaz

هورناز

04 Oct, 14:58


خاتون! خودم کتیبه‎ای از آهم، دیگر ز تو ملال نمی‎خواهم
حرفی ‎بزن! سکوت تو پیرم‎ کرد، من واژه‎های لال نمی‎خواهم

تردیدی آن‌چنان که تو می‌‎دانی، مثل خوره به جان من افتاده‎ست
چیزی بگو که دل‌خوشی‎ام باشد، تقدیر و احتمال نمی‎خواهم ‏

با این‎چنین تبسّم کم‎رنگی برگشتنت قشنگ نخواهد بود ‏
سیب ‎آن ‎زمان که سرخ شود سیب است، من هدیه‎های کال نمی‎خواهم

روزی دلت گرفت و گمان کردی وقتش رسیده ‎است که برگردی
پای همان درخت اساطیری، تقویم، ماه و سال نمی‎خواهم

من دل‌خوشم به اینکه کنار تو یک عمر آشنای قفس باشم
پرواز را ز یاد نخواهم برد؛ اما دوباره بال نمی‎خواهم

آری اگر به خویش قبولاندم تو رفته‎ای و بازنخواهی‎گشت
دل می‎دهم به «هرچه که باداباد»، از مرگ هم مجال نمی‎خواهم

#بابک_دولتی
@hurnaaz

هورناز

02 Oct, 07:01


چشم هایش شروع واقعه بود
آسمانی درون آنها، من
در صدایش پرنده می‌رقصید!
بر تنش عطر خوب آویشن...
 
باز گوشواره های گیلاسی
پشتِ گوشش شلوغ می‌کردند
دست های کمندِ نیلوفر
سینه‌ریزی ظریف بر گردن
 
احتمالا غریبه می‌آمد
از خیابان به شرم رد می‌شد
دختر پا به راهِ دیروزی
هیکلِ رو به راهِ حالا… زن!
 
در قطاری که صبح آمده بود
دشت هایی وسیع جا ماندند
شهر از این زاویه قفس می‌شد
زیر پاهای گرمِ در رفتن...
 
پشت سر لاشه های پل بر پل
پیشِ رو کوره راهِ سردرگم
مثل یک مادیانِ ناآرام
در خیابان سایه و روشن
 
در خیالش قطار مردی بود
بی حیا، بی لباس، بی هرچیز
در خیالش عروس خواهد شد
توی هر کوپه کوپه آبستن!
 
سارقانی که دست می‌بردند
سیب سرخ از حصار بردارند
دکمه هایی که حیف می‌مردند
روی دنیای زیر پیراهن
 
مردمانی که توی پنجره ها
در پیِ هرچه لخت می‌گشتند
پیش چشمانِ گردشان اینک
فرصتی داغ بود و طعمِ بدن!
 
آسمان با گُروم گرومب خودش
عکس هایی فجیع می‌انداخت
چکه های غلیظِ خون افتاد
از کجا روی صورتِ دامن...؟
 
او مسافر نبود اما باز
منتظر تا قطار برگردد
مثل حالا که داشت برمی‌گشت
تن تَ تَن تن تَ تن…
 
سوتِ کمرنگِ سرد می‌آمد
تیر غیبی تَلَق تلق در راه
خاطراتی که داشت قِل می‌خورد
روی تصویر ریل راه آهن
 
توی چشمِ فلان فلان شده اش
آسمانی برای ماندن نیست
زندگی بود و آخرین شِهه
مادیانِ در انتظارِ تِرن
 
#علیرضا_آذر
@hurnaaz

هورناز

25 Sep, 21:30


کوچ کردم که دلم را به کسی نسپارم
حس خوبی‌است که من این‌همه بی‌آزارم

عشق احساس قشنگی‌است ولی من شخصا،
دیدگاهی متفاوت به دو عاشق دارم

یائسه نیست دلم ذائقه‌ام احساسی‌است
این دروغ است که عاشق‌زده‌ای بیمارم

خوش‌ندارم به کسی قولی و قلبی بدهم
که به یک حادثه روزی دل از او بردارم

این دلیلی‌است که در این سفر تنهایی
از مسیری که به عشقی برسد بی‌زارم

در زمانی‌که به آخر برسد شک و فریب
بذر یک عاطفه در خاک تنم می‌کارم

#فرشاد_هاشمی‌زاده
@hurnaaz

هورناز

16 Sep, 20:28


ساحل به ساحل می‌روم، دریا به دریا
خود را به ساحل می‌زنم، دل را به دریا!

تا مثل مجنونِ بیابانگرد باشم-
-یا سر به جنگل می‌گذارم یا به دریا...

دریا شما هستیّ و ما بیچاره‌هایی
که می‌گریزیم از غم دنیا به دریا

بی‌شک وجود تو، دلیل بودنِ ماست
وابستگی دارند ماهی‌ها به دریا

ما لکّه‌ی ننگیم بر دامان هستی
پاکیزه خواهد کرد ما را آب دریا...

#مجتبی_حاذق

هورناز

13 Sep, 21:00


در به در آواره بودم در پى ات من سال ها
پُرس پُرسان جستجو می‌كردمت در فال ها

آسمان را زير و رو كردم براى ديدنت
خواب هايم بى تو وحشت، حاصلش تبخال ها!

ابرها را من به خط كردم تو را پيدا كنند
باز باران! بى تو حالم بدترين بدحال ها!

ناگهان خورشيد از بالا به پايين آمدش
در زمين پيدات كردم بينِ قيل وُ قال ها!

شب ندارد روزهايم تا كه خورشيدم تويى
روز مى مانم عزيزم، بى حسابِ سال ها!

#محمدصادق_زمانی

هورناز

11 Sep, 21:17


تمام تنم گریه‌ست
شبیه خودم خیسم
برای چه بنویسم؟!
برای که بنویسم؟!

که مرگ، طنابش را
گره زده در مویم
سقوط‌تر از عشقم
دروغ نمی‌گویم

شب است... و غمگینم
شب است... و در راهم
شب است و پر از شعرم
اگرچه نمی‌خواهم

که زندگی‌ام جز یک
حیات نباتی نیست
که مطمئنم هر روز
که راه نجاتی نیست

به غیر خودم چیزی
نمانده در آغوشم
که مستم از این پوچی
شراب نمی‌نوشم

عروسکی‌ام ساکت
که در کمدم هستم
رها شده از تشبیه
شبیه خودم هستم

شمردن یک جوجه
در آخر پاییزم
شبیه به تاریخم
همیشه غم‌انگیزم

به پنجره مشکوکم
به فاجعه نزدیکم
تناقض یک مفهوم:
که روزم و تاریکم!

برای که بنویسم
که خسته‌ام از فریاد
مرا که پر از هیچم
نجات نخواهد داد

نه این‌ورِ خط چیزی
نه آن‌ورِ خط جایی‌ست
و یک شب تنهاتر
ادامه‌ی تنهایی‌ست

برای که بنویسم؟!
برای چه بنویسم؟!...

#سید_مهدی_موسوی
@hurnaaz

هورناز

05 Sep, 05:46


برای فراموش کردن او سیگار می‌کشم اما تنها چیزی که این میان محو می‌‌شود دود سیگارهاست، خاطراتش که محکم و قرص ایستاده‌اند...

#رامین_وهاب_راوی
@hurnaaz

هورناز

30 Aug, 20:48


گویا که جهان بعد تو زیبا شدنی نیست
حتی گره اخم خدا وا شدنی نیست!

از حاصل ضرب من و تو عشق به پا شد
از خاطره‌ام عشق تو منها شدنی نیست...

من با تو، همیشه همه جا ما شدنی بود
من با تو شدن، این دفعه گویا شدنی نیست!

آغوش من و عشق تو و لحظه‌ی دیدار
رویای قشنگی‌ست و اما شدنی نیست

از دوری هم، هر دو چه بیمار و خرابیم
اندازه‌ی این عشق که معنا شدنی نیست!

پایان کلامم، من و تو، آخر این شعر
با وصله و اصرار و دعا... ما شدنی نیست.

#محمدعلی_بهمنی درگذشت...🖤
@hurnaaz

هورناز

30 Aug, 20:47


درود به همراهان و مخاطبان عزیز هورداد
مسعود پسری که نان‌آور خانه است بر اثر حادثه در هنگام کار هر دو پایش دچار آسیب‌دیدگی شده و امکان کار کردن ندارد، پدر و مادر مسعود، سالخورده و دچار بیماری می‌باشند که با این وضعیت پیش آمده برای این جوان، امرار معاش خانواده با مشکل روبرو شده است.
(اسناد و مدارک پزشکی دارند و هورداد این موضوع را تایید میکند)
یاری خواه دستان پرمهرتان هستیم:

6219861935321785
مسعود حکمت
@hurdad

هورناز

28 Aug, 17:11


توی این خانه کسی بعد تو تنها مانده
دهن پنجره از رفتن تو وا مانده...

قاب عکسی شده این پنجره و رفتن تو
مثل یک منظره در حافظه اش جا مانده!

چمدان بستی و هنگام خداحافظی ات
دوستت دارمِ تلخ تو معما مانده

چندتا عکس و دو خط نامه و یک دفتر شعر
تکه هایی ست که از روح تو اینجا مانده

بی تو تقویمِ پر از خاطره های خوشمان
زیر لب گفت فقط روز مبادا مانده!

از تو یک روح مسافر که پر از خاطره هاست
از من اما جسد یک زن تنها مانده...

#مهسا_تیموری
@hurnaaz

هورناز

25 Aug, 08:17


روزی دل‌آرامم شدی، حالا دل‌آزاری
فهمیدم آن‌طوری که می‌گفتی وفاداری!

رد می‌شدی از دشت سرخ لاله‌ها، گفتم:
وقت کویری مُردنم، بیهوده می‌باری

حلاجم و بر دار عشق تو، سرم آونگ
سیزیفم و اندوه تو بر شانه‌ام، باری

رد می‌شوی از من اگرچه دوستت دارم
رد می‌شوم از تو اگرچه دوستم داری

پیدا نخواهد شد شبیهت هیچ‌کس دیگر
پیدا نخواهی کرد مثل من کسی، آری!

#علی_کاملی
@hurnaaz

هورناز

25 Aug, 08:17


قدم قدم شده‌ام مست راه رفتن تو
صدای کفش تو... موسیقی مُطَنطَن تو...

تفاوتی نکند مستی همیشه‌ی من
به وقت آمدن تو، به وقت رفتن تو

الهه‌ای که خدایان شعر در غزلم
چه بیت‌ها که تراشیده‌اند از تن تو!

جهان سراسر از اندوه تیرگی پُر بود
بدون خنده‌ی آن چشم‌های روشن تو

پناه می‌بری از شرّ غم به آغوشم
پناه می‌برم از شرّ غم به دامن تو...

#علی_کاملی
@hurnaaz

هورناز

23 Aug, 20:38


بزرگترین هراس یک زن
نادیده گرفته شدن است!
این موجودات ظریف به گونه‌ای
خلق شده‌اند که اگر دشمنشان نیز
نسبت به آن‌ها بی‌اعتنایی کند،
رنج خواهند کشید...

#گابریل_گارسیا_مارکز
@hurnaaz

هورناز

21 Aug, 21:21


از اسب تار و تیره ی اندوه بیزارم
ارابه ی غم بی تو می تازد به دیدارم

قحطی گرفته آسمان دیگر نمی بارد
از چاه خشکیده چگونه ماه بردارم

حتی به کل سنگ فرش این خیابان ها
مشتی قدم را در کنار تو بدهکارم


آنقدر یوسف را تو ارزان می فروشی که
از رونق افتاده در این دِه کوره بازارم

انگار آب رودها برعکس می رفتند
از بس درون جنگل مویت گرفتارم

باران نباریدی ولی ای کاش می گفتی
از چاه خشکیده چگونه ماه بردارم...

#علی_قاسمیان
#ارسالی_شما
@hurnaaz

هورناز

20 Aug, 07:23


در دالان‌های روح خسته‌ام همان جایی که نبودنت چون آوازی غم انگیز طنین انداز می شود تکه های شکسته عشقی را جمع می کنم
که هنوز خون آلود است و در این ویرانه تنها سرگردانم و خاطراتی را که چون سایه‌ها مرا آزار می‌دهند چنگ می زنم زیرا می دانم که هر قدم دوری از تو سفری عمیق تر به اندوه است.

#رامین_وهاب_راوی
@hurnaaz

هورناز

15 Aug, 08:30


خود این حکایت هر روز روزگار من است
به غم دچار چنانم که غم دچار من است!

نسیم سبز بهاری وزید بر خاکم
اگر خطا نکنم عطر، عطر یار من است!

کدام گریه از این سنگ شسته است غبار؟
کدام لحظه‌ی روشن در انتظار من است؟

پرید پلک دلم میهمان جانم کیست؟
کدام دسته گل امروز بر مزار من است؟

مرا تحمل دیدار اشک‌های تو نیست
فدای آن دل غمگین که داغدار من است!

عجیب نیست اگر جان رفته باز آید
مسیح گم شده‌ام، یوسفم کنار من است...

بگیر دست مرا تا ز خاک برخیزم
اگر چه سوخته‌ام نوبت بهار من است!

اگر خطا نکنم عطر، عطر یار من است...
کدام دسته گل امروز بر مزار من است؟

#فاضل_نظری
@hurnaaz