روزنامهی دنیای اقتصاد مطلبی منتشر کرده با عنوان «ضرورت توسعه صنعت نساجی» که در آن نویسندهی مطلب بهاصطلاح سه دلیل آورده که چرا دولت باید توسعهی صنعت نساجی را در اولویت قرار دهد و بدین طریق به اشتغال و تولید بیفزاید.
در نظر نویسنده، یکی از مزایای توسعه صنعت نساجی تحریک توامان تولید در صنایع و بخشهای متعدد از جمله بخش کشاورزی و دامپروری، بخش خدمات، پتروشیمی، ماشینسازی و صنایع کارخانهای به عنوان صنایع درگیر و مرتبط با صنعت نساجی است. در همین راستا، از ChatGPT خواستیم برای نمونه تعداد صنایع درگیر در جایی مانند خودروسازی را برای ما جستجو کند تا ببینیم کدام صنعت از این حیث مستعدتر است. و ایشان هم ۸ صنعت که در فرآیند تولید خودرو نقش دارند را ردیف کرد: صنایع معدنی و مواد خام (فولاد، آلومینیوم، پلاستیک و پتروشیمی و شیشه)، الکترونیک و تراشه و نیمههادیها، صنعت نساجی (پارچه برای داخل خودرو)، شیمیاییها (رنگ و چسب)، باتری و قطعات الکتریکی، ماشینالات و ابزار (برای مونتاژ و جوشکاری …) و صنعت نرمافزار و IT.
چنانکه میبینیم اگر تعدد بخشها و صنایعِ درگیر را ملاک قرار دهیم به جای صنعت نساجی باید به فکر گسترش صنعت خودروسازی باشیم که صنایع بیشتری از جمله خود صنعت نساجی را درگیر تولید میکند و بدین ترتیب در کنار سایر شرکتهای خودرویی و رونق اشتغال و تولید، میتوان یک برند آبرومند ملی دیگر هم به برندهای سابق اضافه کرد.
دلیل دیگری که نویسنده برای توسعه صنعت نساجی آورده این است که این صنعت از مزیت کاربر بودن برخوردار است. ایشان البته به ما نمیگوید که اگر کاربر بودن مزیت است چرا به فکر توسعهی بخش کشاورزی یا بخش ساختمان نباشیم. آیا وزن و اتکای نسبی به نیروی کار در صنعت ساختمان بیشتر نیست؟ از قضا بخش ساختمان صنایع متعدد دیگری (جواب سرانگشتی چتجیپیت از ۱۴ بخش و صنعت حکایت میکند) را هم به تحریک و تولید وا میدارد و بر اساس دو ملاک مذکور بر صنعت نساجی اولویت دارد. حتی میتوان دنبالهی بیگپروژههایی مانند مسکن مهر را گرفت و با نیروی کار ارزان برای تک تک ایرانیان خانههایی بزرگ و ارزانقیمت ساخت. حتی میتوان طرح هر ایرانی یک ویلا در سواحل دریای کاسپین را پیاده کرد.
نکتهی جالب دیگر این است که ایشان سقوط دستمزدها را به عنوان یک مزیت برای توسعه صنعت نساجی در نظر گرفته است. نویسنده حتی از خودش این سوال را نپرسیده که اگر با صرفِ دستمزد پایین میشد تولید را زیاد کرد کوبا با کمترین دستمزد باید وضع بهتری میداشت و کارش به این فلاکت نمیکشید. یا مثلا هند با آن حجم عظیم نیروی کار ارزان بایستی گلستان عالم میشد.
در دروس اولیهی اقتصاد به دانشجو یاد میدهند (مدل رشد سولو) که رشد قابل اتکا و دیرپا از مجرای انباشت سرمایه و اثرمندی نیروی کار یا همان بهرهوری میگذرد نه بالا و پایین کردن دستمزد. اما همزمان در اقتصاد آن ایدهی کینز را هم به صورتهای مختلف به اهالی مکتب و مدرسه میخورانند که میگفت اگر دولت بطریهای (پاتیلهای) کهنه و به درد نخور را با اسکناس پُر و آنها را در عمق معادن از کار افتادهی زغال سنگ در زیر انبوه زبالههای شهری دفن میکرد و بعد از بخش خصوصی میخواست تا طبق اصول بازار آزاد اسکناسهای دفنشده را استخراج کنند درآمد جامعه و ثروت و سرمایه افراد بیشتر از آنچه واقعا هست میشد. به عبارت دیگر، تئوری تولید به مثابهی تئوری خرج؛ دست در انبان جادویی شاهسلیمان.
در چنین دوگانهای، به نظر میآید مستمع خودش هم میبایست بهرهای از کامن سنس و عقل سلیم داشته باشد تا از هیأت بردهی اقتصاددانی متوفا (اصطلاح معروف خودِ لرد کینز) به در آید.
@freemarketeconomy