✍️علی مرادی مراغه ای
♦️هیچ علمی و پژوهشی برای بشر مهمتر از این نیست که تبیین کند چگونه بچهیِ معصومِ آدمی ضحاک می گردد. کاری فوق العاده سخت است چون مثل پزشکِ رمان رابرت لویی استیونسن نیست که در آن «دکتر جکیل» بتواند به آسانی دارویی بسازد تا بلکه امیدوار باشد که بدان وسیله، آقای «هاید» را از «هاید» شدن یا دیکتاتور شدن باز دارد!
در درون اسدِ چشم پزشک و در درون همه ما،هم دکتر جکیل خوب و هم هایدِ جنایتکار در کشمکش دائمی هستند سوال اساسی اینست که چگونه میتوان با اتخاذ مکانیزمهای مدرن و نهادهای مدنی، انسانهای معمولی را از دیکتاتور شدن ممانعت کرد.
دیکتاتور شدنِ اسد کمی کار برد چون هم استعداد زیادی نداشت و هم از ابتدا برای این کار در نظر گرفته نشده بود و همچنین در راه رسیدن به اوج و کسب قدرت، هیچ مبارزه ای نکرده بود.
♦️او اصلا قرار نبود سیاستمدار گردد چه برسد دیکتاتور. دومین پسر حافظ اسد بود فرستاده بودند در لندن چشم پزشکی بخواند، فوق العاده خجالتی بود وقتی با شما گفتگو میکرد از خجالتی«به چشمان شما نگاه نمی کرد وقتی صحبت میکرد دهانش را با دستانش می پوشاند و صحبت میکرد البته با صدایی آهسته. قوز میکرد تا قد بلند خود را کمتر نمایان کند، او یک شهروند کاملاً منظم و با لباس شیک و تمیز بود، شما نمی توانستید حدس بزنید که او پسر رئیس جمهور است مگر اینکه شخصاً او را بشناسید».
اینها را ایمن عبدالنور، یکی از دوستان دانشگاهیش میگوید.
او به زبانهای انگلیسی و فرانسوی صحبت میکرد همسر پر زرق و برقش اسما نیز از پدر و مادر سوری در بریتانیا به دنیا آمده و در محیطی کاملا دمکراسی غربی رشد کرده بود.
حتی بعدها نیز این مرد تمیز و شیک پوش وقتی با رسانه ها مصاحبه میکرد همیشه یک لپ تاپ اپل روی میزش بود.
اما لازم نیست که قیافه دیکتاتورها همیشه مانند قذافی اکبیری باشد، میتواند یک چشم پزشک خجالتی و تمیز باشد. دیکتاتورها که یک شبه دیکتاتور نمی گردند بیچاره ضحاک نیز از اول ضحاک نبود این اوضاع و احوال و خودش و اطرافیان او بودند که با تملق و بوسیدن شانه هایش، او را کم کم ضحاک کرده و باعث روئیدن مارهایش شدند!
♦️اما یک اتفاق باعث شد سرنوشت «چشم پزشک خجالتی» دگرگون گردد همیشه در زندگی ما یک اتفاق بزرگ تعیین کننده میگردد در اگزیستانسیالیسم به آن می گویند وضعیت مرزی!
آن اتفاق این بود:
وقتی باسل برادر بزرگتر و قدرتمندِ بشار که درجات نظامی را طی کرده و برای جانشینی پدر پرورده شده بود در سال ۱۹۹۴ در یک سانحه رانندگی کشته شد، بزودی «چشم پزشک خجالتی» را از لندن به سوریه آوردند و مجلس هم به سرعت حداقل سن نامزدها را از ۴۰ به ۳۴ سال، یعنی سن بشار اسد در آن زمان، کاهش داد و پدرش او را "امید" جدید مردم سوریه نامید!
اما چون برای این کار در نظر گرفته نشده بود پس، زمان زیادی برد و هفت سال او را پروراندند و پس از مرگ پدرش، قدرت را بدست گرفت. او بدون مخالفت انتخاب شد. رژیم ادعا کرد که او ۹۷ درصد رای آورده...
♦️در ابتدای کار از اصلاحات و آزادی دم میزد از دیکتاتوری پدرش انتقاد کرده، زندانیان سیاسی پدرش را آزاد کرد، به مطبوعات و احزاب اجازه فعالیت داد، در سخنرانی ژوئیه ۲۰۰۰ خواستار «دموکراسی»، «شفافیت» و «نقد سازنده» شد، امیدها در دلها شکفت و دوره «بهار دمشق» پدید آمد...
اما این فضای آزاد بزودی محو شد زمانیکه برخی زمزمه ها آغاز شد که او را نمی خواهند، آنوقت، بهار دمشق پایان یافت و چشم پزشک شمشیر از رو بست!
همیشه ذات و گوهر آدمها و حکومتها را در وضعیت عادی قضاوت نکنید بلکه در زمانیکه به خطر می افتند و به چالش کشیده میشوند، ذات واقعی شان هویدا میگردد.
اینجاست که آن چشم پزشک خجالتی به دژخیم بدل شد! ابتدا ده تن از مخالفانش را به زندان فرستاد و هیولا شدن آدمی از همین موارد کوچک شروع می گردد!
گروههای جامعه مدنی را که منتقد دولت بودند ابتدا دشمنان کشور، ابزار دست بیگانگان و سپس تروریستهای خارجی نامید.
دیگر از اینجا به بعد، بازگشت ممکن نبود و تا آخر طی کرد و سرانجام بجایی رسید که حتی از بکار بردن سلاح شیمیایی بر علیه مردمش نیز دریغ نورزید!
♦️او موضوع خوبی برای پژوهشگران علوم سیاسی، جامعه شناسان و روانشناسان است که چگونه یک انسان نرمخو و خجالتی به مرور دیکتاتور میگردد!
میگویند فرزندان دیکتاتورها غالبا شبیه پدرشان میگردند اما به نظر من او در ابتدا اصلا فرزند پدرش نبود! به نظر من، سرنوشت او بیشتر شبیه اتلّو بود سربازی دلیر و بی گناه که سرانجام فریبِ لاگو را میخورد و خنجر بر قلبِ دزدمونای زیبا و معصوم فرو کرده و می کشد اما پس از پِیبردن به نیرنگ لاگو، از پشیمانی، خود را می کشد!
و اکنون، آن چشم پزشک خجالتی آواره در گوشه ای از جهان شاید پشیمان است از اینکه چرا نیرنگِ لاگویِ قدرت را خورد و خنجرها بر قلب مردم خویش فرو کوفت...؟!
@Etehad_Metro