🖌 ارسیا تقوا
👈 داستانِ اوّلین قسمتِ «هزاردستان» از آنجا شروع میشود که شهر را تعطیل و مردم را خانهنشین کردهاند تا از مردمِ تهران سرشماری کنند. در این سکوت و خلوتی، جواهریِ معروف، قازاریان در وسطِ شهر توسّطِ مأمورانِ رئیسِ نظمیّه خالی میشود.
👈 در میان اموالِ دزدی، قطعهیِ جواهری متعلق به عروسِ خانِ مظفّر، دولتمردی قدیمی به سرقت رفته است. خانِ مظفّر رئیسِ نظمیّه (جعفرِ والی) را احضار میکند و از او میخواهد که جواهرِ عروس او را پس بدهد؛ و او هم آن را برمیگرداند.
👈 سردستهیِ سارقان، رئیسِ نظمیّه (جعفر والی) مینالد و از فسادِ حکومت و مردمِ دزد میگوید. خانِ قدرتمند از میانِ جواهراتِ برده شده، فقط حواسش پیِ گمشدهیِ عروسِ سوگلیاش است. نشاط (جمشید لایق) مأمورِ دولت، هنگام سرشماری از هر کسی به راحتی رشوه میگیرد. آژانها بهجایِ حفظِ اموالِ مردم، شریکِ دزد میشوند. در این تهرانِ قدیم، فساد چنان پذیرفته است که کسی از این حجمِ ناامنی و کثافت تعجّب نمیکند.
👈 همهیِ پلشتیها، معمولی و سرجایِ خودش به نظر میرسد؛ بویِ تعفّن مشامِ کسی را نمیآزارد. وقتی تباهی عادی تلقّی میشود تعجّبکردن و شگفتزده شدن بلاهت و جهالت خوانده میشود. انگار اگر شگفتزده شویم مثل ندید-بدیدها به نظر میرسیم. در چنین فضایی حیرت کردن، اسبابِ شرمساری است.
👈 نصرالله (اسماعیلِ محرابی) کارمندِ دونپایه سعی میکند شرافتِ خود را در این وادیِ پلشت حفظ کند، جالب است این آدمِ صاف و صادق و بیشیله-پیله، سادهلوح به نظر میآید. در این ترکیب چون تعجّب، نشانهیِ نادانی و حماقت تلقّی میشود، ترجیح میدهیم برایِ این که ابله-و-پرت به نظر نرسیم، شگفتزده هم نشویم و زشتیها را امری بدیهی و روندی مرسوم ببینیم.
👈 در همین سریال مفتّش (داودِ رشیدی) چندی بعد به قازاریان صاحبِ جواهراتی میگوید که ما عاملِ دزدیِ مغازه تو بودیم. قازاریان بیاعتنا به او وانمود میکند که مغازهاش از اساس سرقت نشده بود.
👈 وقتی بویِ تعفّنِ فساد، متداول تلقّی شود و احساسِ انزجار و ناخوشایندی ایجاد نکند یعنی با آن خو کردهایم و برایمان غریبه نیست، از جنسِ خودمان است و آنقدر آشنا است که دیگر نه شگفتزدهمان میکند، نه نیازی به تغییری میطلبد، و نه جایِ امیدی باقی میگذارد؛ در این صورت ما هم قسمتی از همان ابتذالِ موجود میشویم.
🌸🌸🌸
🆔 @podcast_filmemrooz
🆔 @filmemrooz_official
🆔 @DirectorAliHatami