بعد نشستم فکر کردم دیدم منم رفتم.
خیلی وقته! خیلی وقته که از این تن رفتم و آواره شدم؛ کولی شدم؛ دوره گرد شدم. توی تک تک کوچه و خیابون های این شهر، که باتو، پابهپای تو، دست توی دستای تو قدم زدم. حرف زدم. خاطره ساختم.
رفتم و نشستم زیر سایه همه تبریزی های پارک نیاوران. گوش دادم! به پچ پچ باد و برگ ها که قصه میگفتن!
قصه ما! مایی که طول عمر عشق، تو خیالمون به بلندی تبریزی ها بود. اما نشد. نشد و بعد از رفتنت ، منم رفتم؛ و فقط جسمم موند.
بزرگ شد و عشقبازی کرد.
مادر شد. چاق شد. لاغر شد. مریض شد.
موهاش ،موهاشو کوتاه کرد،بلند شد،
سفید شد.
و تو همچنان رفتی
و من همچنان رفتم
حالا تو کوچه ها و خیابون ها مردم سایه ای رو میبینند که زیر لب میگه:
آه ای مسافر من ای رفته از کنارم ای بودنت مدارا با قلب بی پناهم باز آ که بی قرارم
به قلم
#محی
@chame_nevis