زندگی در گوشه دنیا @aussiedu Channel on Telegram

زندگی در گوشه دنیا

@aussiedu


سلام. ما در استرالیا زندگی می کنیم! در این کانال پاره‌هایی از تجربه‌های زیسته و آموخته‌هایمان در زمینه های خانواده، کودک، و آموزش را به اشتراک می گذاریم.

ارتباط با ما:
@Hanifreza_Jaberipour

زندگی در گوشه دنیا (Persian)

زندگی در گوشه دنیا یک کانال تلگرامی فوق العاده است که به شما کمک می کند تا جهان را از یک زاویه ی جدید ببینید. این کانال توسط aussiedu اداره می شود و شامل تجارب شخصی، سفرهای جذاب، تصاویر زیبا و نکات جالبی از سراسر جهان است. nnآیا شما دوست دارید زندگی خود را به چالش بکشید و تجربه های جدیدی را تجربه کنید؟ با عضویت در این کانال، شما می توانید از دانش و تجربیات aussiedu بهره ببرید و ایده های خلاقانه برای سفرهای خود را پیدا کنید. nnبا زندگی در گوشه دنیا، شما به دنیایی بی پایان از زیبایی ها، ماجراها و فرصت های جدید وارد خواهید شد. پس همین الان به این کانال ملحق شوید و شروع به کاوش در دنیای زیبای زندگی کنید.

زندگی در گوشه دنیا

10 Nov, 17:28


در پارک محلی نزدیک خانه‌ی ما یک درخت شلیل است. وقتی نزدیک بار دادن درخت می‌شود، روی آن توری پارچه‌ای بلندی می‌کشند که تا زمین می‌رسد. توری مانع از این می‌شود که پرنده‌ها دخل همه‌ی میوه‌ها را بیاورند.
امروز رفته بودم دوری بزنم. گفتم نگاهی هم به درخت بیندازم ببینم اوضاع شلیل‌ها چطور است. متوجه شدم پروانه‌ای داخل توری گیر افتاده. مدام تلاش می‌کرد از توری عبور کند و برود. بال‌بال می‌زد، خسته می‌شد، روی شاخه‌ای می‌نشست، بال‌بال می‌زد، خسته می‌شد، روی جداره‌ی داخلی توری استراحت می‌کرد. دوباره و دوباره تلاش می‌کرد.
دلم سوخت. با خودم فکر کردم که از کجا رفته داخل. روزنه‌ای پیدا نکردم. مانده بودم از کجا وارد این قفس شده. شاید هم اصلا در داخل این قفس باصفا پروانه شده. خیال کردم که شاید پروانه، قبلا کرمی بوده در مجاورت درخت. زندگی‌اش را می‌کرده. به مرور بر اساس غریزه پیله‌ای به دور خود تنیده. فصل عوض شده و روی درخت توری کشیده‌اند. مدتی بعد، کرم پیله را به امید پرواز شکافته. بال گشوده. پرواز کرده. اما خیلی بالا نرفته ...
پروانه هنوز تلاش می‌کرد. با خودم گفتم من باید به او کمک کنم تا آزاد شود. با تکه‌ چوبی توری را بالا زدم. پروانه دوباره پرواز کرد. اما به طرف حفره‌ای که من باز کرده بودم نیامد. مدام خودش را به قسمت‌های بسته‌ی توری می‌زد. رفتارش جوری بود که انگار متوجه وجود توری نبود. گویا مانعی که ارتفاع گرفتن و رهایی‌اش را محدود می‌کرد، درک نمی‌کرد.

تلاشم را بیشتر کردم. مصمم بودم که هر طور شده نجاتش دهم. با خودم گفتم حتی اگر توری را نمی‌فهمد، وقتی از آن خلاص شود، نبودن توری و آزادی را خواهد فهمید. با یک چوب بخشی از توری را باز نگه می‌داشتم و با چوبی دیگر سعی در هدایت پروانه به طرف حفره داشتم. پروانه، اما، خودش را به بخش‌های بسته‌ی توری می‌کوبید. گاهی هم پشت شاخه‌ها می‌رفت که از دسترس من دور باشد. انگار از من می‌ترسید! از من که می‌خواستم آزادش کنم، می‌ترسید!
بیشتر تلاش کردم. پروانه خسته شده بود و من کلافه. با سر چوب به او نزدیک شدم تا بار دیگر پروازش دهم. سر چوب لحظه‌ای به یک گره از شاخه‌ای نازک گیر کرد و سپس با شتاب به پروانه خورد.
پروانه به زمین افتاد. چند بار به طور نامنظم بال زد و از تکان خوردن ایستاد. مبهوت نگاهش می‌کردم. برایش ناراحت شدم. راستش را بگویم، شک کردم که آیا پروانه داشت داخل توری و میان شاخه‌ها بازی می‌کرد، یا خود را به امید رهایی به این طرف و آن طرف می‌کوبید. به هر حال من تلاشم را کرده بودم! توری را پایین آوردم، و رفتم پی کارم.

#مداخله

زندگی در گوشه دنیا

28 Sep, 13:00


گوشِ‌نیوش:
شنیدن همدلانه، گفتگو و مشورت محققانه درباره‌ی کودک، نوجوان، خانواده، و آموزش.

در صورت نیاز، برای تعیین قرار با گوش‌ِنیوش به شناسه‌ی زیر پیام دهید.
@Hanif_Jaberipour

حنیف‌ جابری‌پور

زندگی در گوشه دنیا

11 Sep, 22:41


شاهد از غیب رسید! درست بعد از ارسال پیام بالا این را روی یکی از نمایشگرهای فرودگاه دیدم.

زندگی در گوشه دنیا

11 Sep, 22:24


المپیک ۲۰۲۴ سومین المپیکی بود که ما از استرالیا شاهدش بودیم. در هر سه‌ی این تجربه‌ها نکته‌ای چشم‌گیر بود: رابطه‌ای که رسانه‌ها میان جامعه و ورزشکاران برقرار می‌کردند.

در تلویزیون هر ورزشکاری یک کلیپ ویدیویی مخصوص خودش را داشت و در آن از زندگی و ویژگی‌های شخصی او و مخصوصا از زحمت زیادی که در راه المپیک کشیده برای مردم گفته می‌شد. شما کاملا می‌توانستید ببینید که قرار است از #تلاش این شخص و #تاب‌آوری‌ ای که در این مسیر داشته الگویی برای بچه‌ها، جوانان، و عموم جامعه ساخته شود.
رسانه‌ها حتما از مدال‌آوری ورزشکاران می‌گویند و بارها با افتخار تکرار می‌کنند. اما بیش از آن، آن‌چه که بارها و بارها تکرار می‌شود این است که ما بابت تلاش شما و زحمتی که برای استرالیا کشیدید "proud" هستیم.

این یک فرهنگ است. شما عبارت "We are proud of you" را با تکرار فراوان در جامعه‌ی استرالیا و از زبان مادر و پدر و معلم می‌شنوید. گویا دنبال بهانه‌ای هستند که به جوان‌شان بگویند بابت تلاشی که کردی به تو افتخار می‌کنیم. نصب پوسترهای بالا در راهروهای فرودگاه سیدنی، نمونه‌ای است از این فرهنگ. بیشتر این ورزشکاران هیچ مدالی در المپیک کسب نکرده‌اند و از قضی امسال استرالیا از لحاظ مدال‌آوری پدیده‌ی مسابقات بود. جالب اینجاست که بعد از هر دوره المپیک درصد بچه‌هایی که تمایل به پیگیری منظم یک رشته‌ی ورزشی پیدا می‌کنند به شکل محسوسی افزایش پیدا می‌کند.

می‌خواهم بگویم دیدن تلاش و کوشش به معنی بی‌توجهی به نتیجه نیست. شاید بشود گفت که وقتی افتخار کردن به زحمتی که بچه‌ها می‌کشند تبدیل به فرهنگ شود، افتخار کردن به نتیجه‌، محصول پایدار این فرهنگ خواهد بود که در میان‌مدت به دست می‌آید.

زندگی در گوشه دنیا

07 Sep, 20:21


به نظر من بهترین تجربه‌های والد و کودک زمانی است که همراه هم کیف می‌کنند در حالی‌ که نیازهای کودک و پدر و مادر، با هم، برآورده می‌شود.
امروز یکی از رفیق‌های قدیمی تعریف کرد که خواهرزاده‌اش "گفته بود دوست داره تولدش لب دریا باشه.
در نتیجه کل خانواده به اضافه هفت تا خانواده از دوستای به قول خودش قدیمیش رفتیم شمال و لب ساحل براش تولد گرفتیم و بعدشم ۴-۵ ساعت همگی رفتیم تو دریا شنا کردیم.
شب بعدش هم همگی رفتیم تو جنگل چادر زدیم و بچه‌ها اولین تجربه شب خوابیدن در طبیعتشون رو داشتن
."
گفتم "چه باحال ... دمتون گرم. تا آخر عمر یادش میمونه".
پاسخ داد "یاد ما هم می‌مونه. خیلی خوش گذشت".

بعد از این مکالمه، تا چند ساعت سرخوش بودم. به خودم نگاه کردم ببینم چرا اینقدر سرحال شدم. دیدم برای اون بچه، دوستاش و خانواده‌هاشون خیلی خوشحالم. می‌دونم که این تجربه بستری برای رشد همه‌جانبه برای اونها بوده. تصور این که لحظات پربار و شیرین این تجربه در لایه‌هایی عمیق از وجود اون کودکان ته‌نشین شده، قلبم را روشن می‌کند، حالم رو خوب می‌کند. تصمیم گرفتم این شیرینی را ثبت کنم. همینطور که دارم می‌نویسم سه وجه از این تجربه برام بارز می‌شود:

اول اینکه این تجربه در درجه‌ی اول محصول توجه، آگاهی، حضور، خلاقیت، و همت بزرگترهای آن کودک بوده، نه پول و امکاناتشان. این خیلی خوشحالم می‌کند، چرا که می‌توانم تصور کنم که می‌شود شبیه آن برای بسیاری از بچه‌ها رقم بخورد.

دوم اینکه در این تجربه، مانند خیلی تعاملات امروزین والد و کودک، پدر و مادر سرویس‌دهنده نیستند. در این سفر کوتاه همه‌ لذت بردند، سبک شدند، و ارتباط گرفتند. هم به درخواست کودک و نیاز پشت آن توجه شده، و هم نیازهای بزرگسالان به شکلی منطقی برآورده شده.

سوم اینکه صد البته این تجربه‌ برای کودک عالی است. کلی پیام‌های مثبت درباره خودش، خانواده، روابط، و دنیا سرازیر می‌شود به وجود کودک و سیستم عصبی او. اما چیزی که اهمیت دارد تکرار است. اما کودکان نیاز دارند مانند این دریافت‌ها را بارها و بارها تجربه کنند. تکرار مهم است. منظورم تکرار خود تجربه‌ی شمال رفتن نیست. منظور تکرارِ شنیده شدن، احترام دیدن، روابط جدید و امن تجربه کردن است. و من مطمئن هستم که خانواده‌ی آنها و اکثر پدر و مادرها ظرفیت این تکرار را دارند.

زندگی در گوشه دنیا

29 Aug, 04:23


در دهه‌ی ۱۹۹۰، یک شرکت چوب‌بری به نام "پسیفیک لامبر"، که با ازدیاد تقاضا برای صندلی های چوبیمواجه شده بود، قطع درختان کهنسال "ردوود" (Redwood) در شمال کالیفرنیا را افزایش داد. این تصمیم با مخالفت شدید فعالان محیط زیست مواجه شد، زیرا تهدیدی جدی برای آخرین باقی‌مانده‌های درختان کهنسال ردوود و اکوسیستم‌های وابسته به آن‌ها به شمار می‌رفت.

در این میان، دختری ۲۳ ساله به نام "جولیا باترفلای هیل" (Julia Butterfly Hill) تصمیم گرفت به این جنبش محیط‌ زیستی بپیوندد. او در دسامبر ۱۹۹۷ از یکی از این درختان ردوود کهنسال به نام "لونا" در شهرستان هومبولت صعود کرد تا از قطع شدن آن توسط کارگران چوب‌بری جلوگیری کند. او در ابتدا قصد داشت تنها مدت کوتاهی را در بالای درخت بگذراند، اما در نهایت بیش از دو سال، یعنی ۷۳۸ روز، در بالای این درخت زندگی کرد و به یکی از شاخص‌ترین نمادهای اعتراضات محیط‌ زیستی تبدیل شد.

در طول این مدت، جولیا هیل با چالش‌های بسیاری مواجه شد. او در برابر شرایط سخت جوی، انزوا و حتی خصومت شرکت چوب‌بری مقاومت کرد. شرکت چوب بری با به پرواز درآئردن هلی کوپتر بر فراز درخت و ایجاد دود در پایین آن و محدود کردن دسترسی دیگران به درخت، تلاش کرد مقاومت جولیا را بشکند. جولیا روی یک سکوی کوچک و موقت زندگی می‌کرد و از طریق غذا و لوازمی که دیگر فعالان برای او می‌آوردند، زنده می‌ماند. او با استفاده از یک تلفن همراه با دنیای بیرون ارتباط برقرار می‌کرد و توانست توجه رسانه‌ها را به مسئله قطع درختان کهنسال جلب کند.

سرانجام، در سال ۱۹۹۹، پس از ماه‌ها فشار از سوی فعالان و رسانه‌ها، توافقی حاصل شد. شرکت چوب‌بری پذیرفت که آن درخت بلند، که حالا "لونا" نام گرفته بود، و یک ناحیه محافظتی به شعاع ۶۱ متر در اطراف آن را حفظ کند. در مقابل، هیل نیز موافقت کرد که به زندگی خود بر بالای درخت خاتمه دهد. او در ۱۸ دسامبر ۱۹۹۹، پس از بیش از دو سال، از لونا پایین آمد.

اقدام هیل به عنوان یک عمل قدرتمند از #نافرمانی_مدنی و غیرخشونت‌آمیز در یادها باقی ماند. لونا، درختی که هیل از آن محافظت کرد، همچنان پابرجاست و به عنوان نمادی از تأثیرگذاری یک فرد بر جهان و اهمیت دفاع از باورهای خود شناخته می‌شود.
#قصه