💞 writer_kosarshahinifar 💞 @writerkosarshahinifar Channel on Telegram

💞 writer_kosarshahinifar 💞

@writerkosarshahinifar


خوش اومدین🌺

رمان های کوثر شاهینی فر 🙂
مخمصه باران
مرداب فریب
حرارت تنت
تب دلهره
عاشق چشماتم هنوز
قدیسه ی ناپاک ۱و۲
رسوایی
بوسه با طعم خون(بزودی)
پاییز یخ زده
اینستاگرام👇
k.shahinifar
پشتیبانی تلگرام👇
Ad_kosarshahinifar
واتساپ👇
۰۹۳۳۵۲۲۷۸۲۹

خوش اومدین (Persian)

با افتخار به کانال خوش اومدین خوش آمدید! اینجا مکانی است که می‌توانید اثرات متمیز و جذاب کوثر شاهینی فر را بخوانید. از رمان‌هایی همچون 'مخمصه باران'، 'مرداب فریب'، 'حرارت تنت'، 'تب دلهره'، 'عاشق چشماتم هنوز'، 'قدیسه ی ناپاک ۱و۲'، 'رسوایی'، 'بوسه با طعم خون' و 'پاییز یخ زده' بهره مند شوید. بلافاصله به اینستاگرام آقای شاهینی فر نیز سر بزنید و با کارهای ایشان در ارتباط باشید. برای ارتباط با پشتیبانی تلگرام و واتساپ، از اطلاعات زیر استفاده کنید. با عضویت در این کانال، به دنیایی از احساسات و داستان‌های شگفت‌انگیز خواهید پیوست. همراه ما باشید و تجربه‌ی خواندنی‌ترین آثار این نویسنده استعدادمند را داشته باشید.

💞 writer_kosarshahinifar 💞

20 Nov, 06:28


جدی یه سریا
حرف زدنشون حال آدمو خوب میکنه😍❤️

💞 writer_kosarshahinifar 💞

20 Nov, 06:25


بفرست براش 😍

💞 writer_kosarshahinifar 💞

20 Nov, 06:24


بعضی وقتا آدم وقتی به گذشته اش نگاه میکنه؛
دلش میخواد از خودش معذرت خواهی کنه و بگه‌:
"چجوری اجازه دادم‌ این اتفاقات برام‌‌ بیوفته"!

💞 writer_kosarshahinifar 💞

20 Nov, 06:24


◾️ پارت ۳۰
#Part30
📖رمان زیبای "  تسکین      "

به قلم خانم کوثر شاهینی فر  ❣️


💥💫💥


زن سر پا میشه و رو به مرد میگه : هیچی نیست ! ... مَرد نفس عمیقی میکشه و مشکوک به من زل میزنه : چرا داشتی فرار میکردی !؟...
تو ذهنم می گردم برای جواب دادن که آرش زودتر از من میگه : تو این ظلمات ، مَرداشَم می ترسن ، از این جوجه چه توقعی داری ؟! ...
جوجه با منه ؟! ... مرد شاکی میگه : خودش زبون داره !
آرش دست توی جیبش می کنه و کارتی رو بیرون میکشه ... سمت مَرد می گیره و می گه : من زَبونِشم ! ...
مرد به کارت نگاه می کنه ... آهسته پلک می زنه و رو به زن ... عصبی میگه : این اطلاعات رو کی داده ؟! ... کی گفته امشب ساقی میاد !؟ ...
زن هول شده و دستپاچه ، اما با صدای محکمی جواب میده : بازجویی کردیم قربان ...
مرد ـ برو تو ماشین ... ( رو به آرش ) متاسفم ... گویا اطلاعات کِذبی دریافت کردیم ! ..
آرش سری تکون میده و مرد رو به من میگه : امیدوارم درک کنین ! ...
آرش ـ به شکایت نمی رسه ( رو به من ) مگه نه ؟! ....
بی حواس و بی تمرکز سر تکون میدم که مرد میره .. دور میشه ... حالا ما می مونیم ... منو آرش ! ...
نگاهی به زمین می ندازم ... به وسایل روی زمین و کیفی که داخلش رو درآوردن ! ...
آرش زودتر از من روی پاهاش می شینه ... کیف رو بلند می کنه و خاک های روی اون رو می تکونه ... منی که کنارش ، روی پاهام می شینم و بهش زل میزنم ... اون اما ، همه ی حواسش به وسایلِ روی زمین مونده س ... دونه دونه ، با صبر و خونسردی ... اونا رو توی کیف می ندازه ...
میگم : برِش داشتی ؟! ...
هنوزم نگاهم نمی کنه ... دفترچه رو برمی داره و وقتی توی کیف می ندازه ، جواب میده : نگهبان گفت ، تو گفتی اوردوز کرده ! ...
بی ربط حرف میزنه ... شاکی می گم : کارِ توعه نه ؟! ...
باز نگاهم نمی کنه ... لب میزنه : هرکسی نمی فهمه علائمش رو !
آخرین وسیله رو توی کیف می ندازه و سر بلند میکنه ... بالاخره بهم زل میزنه ... میگه : کیف که از دستت افتاده توی سالن ... دل و روده ش بیرون افتاده ... زیپش رو نبسته بودی !
جا می خورم ... راست میگه ... من عادت دارم ... عادت به اینکه وقتی وسیله ای رو از کیفم بیرون میارم ، یادم میره زیپ اونو ببندم !



پارت های بعدی این رمان فوق العاده رو آنلاین  در کانال " کوثر شاهینی فر" دنبال کنید 🗨👇

🧚‍♂️ @writerkosarshahinifar🥀

💞 writer_kosarshahinifar 💞

20 Nov, 06:23


وقتی تو گریه میکنی
شک میکنم به بودنم..




🔥 میثم ابراهیمی

💞 writer_kosarshahinifar 💞

19 Nov, 11:02


📣📣


کانال اختصاصی رمان  ((تسکین)) اماده هست .




ضمن عذرخواهی از خوانندگان همیشگی و دائمی رمان های خانم شاهینی فر
برای جلوگیری از سواستفاده ی عده ای از اشخاص سودجو

نحوه ی ارائه ی رمان تسکین متفاوت خواهد بود .
به این صورت که پس از واریز وجه و ارسال فیش به پشتیبانی های ذکر شده .
نام و نام خانوادگی به همراه شماره تماس رو ارائه داده تا در اسرع وقت وارد کانال می شوید .
((فایل رمان قابل ذخیره ، ارسال و ... نخواهد بود ))

📍از کانال لفت ندهید .
📍یک بار دانلود رمان کفایت میکنه و در زمان خاموشی اینترنت ، در حالی که یکی از اعضا هستید ، قابل خواندن هست .
📍تنها با یک شماره ی همراه قادر به ورود خواهید بود .

هزینه ی فایل رمان تسکین : ۸۳ هزارتومان


شماره کارت جهت واریز 👇

۵۰۴۷۰۶۱۰۷۱۶۴۰۲۳۵

بانک شهر

به نام خانم کوثر شاهینی فر

💞 writer_kosarshahinifar 💞

19 Nov, 11:01


◾️ پارت ۲۹
#Part29
📖رمان زیبای "  تسکین      "

به قلم خانم کوثر شاهینی فر  ❣️


💥💫💥

حالا یه سمت کیف دست زن مونده ، سمت دیگه ش دست مَرد ! ... مردی که حالا که از نیمرخ نگاهش می کنم ... می شنامسش ... جا می خورم .. وا میرم ...
ـ اگه روشن نَشه چی ؟!
یه مُرد جلو میاد ... یه مَرد مُسِن با لباس نظامی ... اخم آلود و جدی لب میزنه : شما کی باشی !؟ ...
ـ همراهش!
چه خبره ؟ .. آرش اینجا چیکار می کنه ؟! ... وقتی میگه همراهِ منه ... دلم هری می ریزه ... الان جفتمون رو می برن ! ...
مَرد ـ شریک جرمی دیگه !
آرش ـ جُرم پیدا کن ... تنهایی گردن میگیرم ! ... منتها پای شکایت از مامورای نیروی انتظامی هم بمون ! ...
مرد عصبی میشه ... بدش میاد از آرش ... از این سینه سپر کردن ... آرشی که محکم کنارم ایستاده و من وا رفته م ... بدبخت میشیم ... دوتامون با هم ... یخ کردم ! .. دلم زندان نمی خواد ...
مَرد جلو میاد و کیف رو چنگ می زنه ... زیپش رو باز می کنه و اونو برعکس میکنه ... همه ی وسایلم روی زمین پخش میشن و تو دلم ختم میگیرم ... برای خودم .. برای زندگیم ! ...
یه دفترچه یاد داشت ... یه رژ مدادی ِ تا نصفه اومده ... دستمال کاغذی ... دو تا تراول و چند تا پول خورد ... همین ؟! ...
چشمام درشت می شن ... مرد کلافه میشه ... خم میشه و همون وسایل های کم رو به هم می ریزه تا از لا به لاش چیزی پیدا کنه ... دوباره کیف رو برعکس می کنه ... تهش ، نا امید خود به کیف نگاه می کنه و می گرده ... هیچی نیست ؟! ... هیچ پودری ؟! ...
شاکی رو به زن میگه : بگردش ! ...
نیم قدم عقب می رم ... آرش اما ، دست روی کمرم می ذاره ، برای ثابت ایستادن ... بهش نگاه می کنم ... اونم نگاهم می کنه ... بیخیال ، خونسرد ! ...
یهویی پیداش شده و بسته نیست ... آرش چیکار کرده !؟ ... اینجا چیکار می کنه ؟ ...
دستای زن روی تنم بالا پایین میشه ... حتی لمس سینه هام ، برای مطمئن شدن از اینکه زیر سوتیَن چیزی نباشه ... خجالت میکشم .. خودمو جمع می کنم .. زن اما براش عادیه ... اونقدر که بی محابا خم میشه و لگن و رون پاهام و تهش میگه کفشام رو دربیارم ... یه کتونی ساده ی مشکی زهوار در رفته .. گوش می کنم ... آرامش بیشتری دارم ... همین که خبری از پودر نیست کافیه ...





پارت های بعدی این رمان فوق العاده رو آنلاین  در کانال " کوثر شاهینی فر" دنبال کنید 🗨👇

🧚‍♂️ @writerkosarshahinifar🥀

💞 writer_kosarshahinifar 💞

19 Nov, 11:01


◾️ پارت ۲۸
#Part28
📖رمان زیبای "  تسکین      "

به قلم خانم کوثر شاهینی فر  ❣️


💥💫💥

جلوی ورودیش که می رسم .. کیف رو محکم چنگ می زنم ... می ترسم ... هنوز برام عادی نشده این جا به جایی ... خیلی وقته که حامد بسته بندی می کنه و من پخش می کنم ...
هنوزم می ترسم ... با مکث وارد میشم ... گفته بود فرعی سوم ، دومین نیمکت ... کنار آب خوری !
چشمام دو دو می زنن ... یه مَرد با کلاه مشکی لبه دار ... پیراهن سفید ... سر می چرخونم ، تاریکه ... جز سوسوی چارغ های پایه بلند کنار خیابون که کمی هم این سمتی می تابن ، هیچ نوری نیست و همینم ، فضارو ترسناک تر کرده !
فرعی سوم رو داخل می رم ... نیمکت رو می بینم ، حتی آب خوری رو .. کسی نیست .. هیچ پیراهن سفیدی نمی بینم ...
یه صدای ترسیده که میگه : خودشه آقا ... خودشه به امام حسین ...
ـ احمدی ، بگیرش ...
سمت صدا برمی گردم ... سمت سایه ای که نزدیکم میاد و من نیم قدم عقب میرم ، کیفم رو بین دستام می گیرم ، تو بغلم .. محکم ... می خوام دور بشم .. ترسیده م ... خیلی ترسیده م !
از پشت به کسی می خورم ... وحشت زده عقب برمی گردم ... یه مَرد قد بلند ... یکی که با دستاش ، بازوهام رو نگه می داره .. تا عقب تر نَرَم ...
رنگم می پره ... می رم زندان ؟ ... حکمم چیه ؟ ... حامدِ لعنتی ... از کی شاکی باشم ؟! ... مامان ؟ .. حامد ؟! ...
یکی مچ دستم رو میگیره و عقب میکشه ، بیرونم میکِشه از بغل مَرد ... یه خانم چادر به سر ... اخم آلود ... جدی ، خشن ! ...
ـ کجا به سلامتی ؟! ...
خودم رو عقب میکشم ... خودمو ، دستمو ... وِل نمی کنه ... محکم تر مچ دستم رو می گیره : هستیم حالا ... آروم بگیر !
دعوا داره ... می تونم ستاره های روی آستین لباسش رو ببینم .. تصویرش جلو چشمام تار میشه ... پر بغض میگم : ولم کن ... چیکار کردم مگه ؟ ...
با دست دیگه ش کیفم رو چنگ می زنه و تلاش می کنه تا اونو ازم بگیره ... لب میزنه : روشن میشه ...
کیف از دستم در میره ... قبل از اینکه به خودم بیام دستی از پشت سر کیف رو میگیره ... همون دست ! ... دستی که چند دقیقه ی پیش بندِ بازوهام بود تا عقب تر نَرَم ... تا زمین نخورم ...





پارت های بعدی این رمان فوق العاده رو آنلاین  در کانال " کوثر شاهینی فر" دنبال کنید 🗨👇

🧚‍♂️ @writerkosarshahinifar🥀

💞 writer_kosarshahinifar 💞

19 Nov, 10:48


می‌پرسی، کدامین احساس در عشق،
شگفت‌انگیز است؟

می‌گویم: "اَمنیت"
اینکه حس کنی کسی "قلبت" را
تنگ در آغوش می‌گیرد
نه دستانت را...

-أدهم‌‌شرقاوی

💞 writer_kosarshahinifar 💞

18 Nov, 06:21


یه رضایتمون از تسکین نشه ؟ 😍😁

💞 writer_kosarshahinifar 💞

18 Nov, 06:00


◾️ پارت ۲۷
#Part27
📖رمان زیبای "  تسکین      "

به قلم خانم کوثر شاهینی فر  ❣️


💥💫💥

ـ چه خبره ؟ ... چه خبره اینجا ؟ .. ما آبرو داریم !
هِن هِن کنان ، با عصاش اومده جلوی در اینو بگه ! ... به جمله ش خنده م میگیره ... پوزخند صدا داری میزنم ... می فهمه ... اما به روی خودش نمیاره ... دندون تیز کرده ، پیرِ سگ !
عصمت عقب برمی گرده ... لب میزنه : کار پیدا کردم براش بره شاهی کنه ... خانوم رَد کرده !
حاتم لب میزنه : کوتاه بیا زَن ... حامد شَر به پا می کنه ...
عصمت ـ گوه خورده لَجَن ... نمی بینی سکه ی یه پول شدم جلو در و همسایه ؟! ... کی می خواد خرجشو بده ؟ ...
هنوز جلوی درم .. هنوز از پله ها بالا نرفتم برای رفتن به اتاقم ... از همین جا صدامو بالا می برم و می گم : شوهرت فلج میشد خوب بود !؟ ... الان اینطوری نمی گفتی ازش ...
عصمت تند عقب میاد ... منم تند جلو میرم ... دوست دارم دق و دلی این زندگی کثافت رو سرش خالی کنم ... خودش می دونه که چاک و دهن ندارم ... شکل خودش ... حاتم عصاش رو جلوی عصمت نگه می داره و رو به من می گه :
ـ سلیطه ، زبون کوتاه کن .. نمی بینی نگرانِ پسرشه ؟! ...
عصمت داد میزنه : گورتو گم کن از خونه ی من بی پدر مادر .... گمشو بیرون از اینجا ...
بی پدر مادر ؟! ... آب دهنم رو قورت می دم ... تا بره پایین ، گلوم درد میگیره ... یه چیزی شکل یه سنگ ، پایین میره از حنجره م ... تند بهشون پشت می کنم و بیرون میزنم از خونه ...
حالا بهتره ... حالا که چونه م می لرزه و چشمام پر میشه ، کسی نمی بینه ... حداقل عصمت نمی بینه ... حاتم نمی بینه ... نمی بینن این کاسه ی چه کنم چه کنم رو ! ...
عصمت هیچوقت بیرونم نکرده ... هیچوقت .. جز امشب ! ... می ترسه مامان ، بهش پول نده ... مامان ؟! ... وسط کوچه صبر می کنم ... دست مشت شدم رو به پیشونیم می کوبم ... تند و تند می گم : نگو .. نگو بهش مامان ... نگو احمق ! ...
شاید دیگه بهش پول نمیده که نگه نمی داره منو ... بینیم رو بالا می کِشم ... میرم بیرون از کوچه و نیم ساعت دیگه با اون مَرد قرار دارم ... مَردی که حامد نشونیش رو داده تا بسته رو تحویلش بدم و پول بگیرم ازش ...
حتی حامدم عوضیه ... حتی من ... کی خوبه ؟! ... کی خوب مونده !؟ ... با پشت دست اشکام رو پاک می کنم و پیاده راه می افتم ... سمت پارک ... پارک نه ... یه فضای سبزِ کوچیک ... یه فضای آشغال دونی ، پُر از آشغال ... یکیش خودم !





پارت های بعدی این رمان فوق العاده رو آنلاین  در کانال " کوثر شاهینی فر" دنبال کنید 🗨👇

🧚‍♂️ @writerkosarshahinifar🥀

💞 writer_kosarshahinifar 💞

18 Nov, 06:00


شازده کوچولو:
آدما دنیاشون چقدر جمعیت داره ؟
روباه : بعضیا هفت میلیارد بعضیا یه نفر ....

💞 writer_kosarshahinifar 💞

16 Nov, 06:55


خیلی قشنگه که یکی نیازش هر روز دیدن تو باشه.



🔥 اهنگ جدید ایهام

💞 writer_kosarshahinifar 💞

16 Nov, 06:52


◾️ پارت ۲۶
#Part26
📖رمان زیبای "  تسکین      "

به قلم خانم کوثر شاهینی فر  ❣️


💥💫💥

ـ کجا ؟! ..
صداش متوقفم میکنه ... باعث میشه سمتش برگردم ... از ساختمون بیرون میاد ... خونسرد ... از عرض خیابون رد میشه و من پاهام به لرزه در میان ...
ترسیدم ... بازداشتم می کنه ؟ ... اما ... اما کیف رو سمتم میگیره ... با لبخند ... همون لبخند مهربون و خونسردش ! ...
لب میزنه : فکر کنم انقدر دیر کردم ، فکر کردی منصرف شدم !
کنایه می زنه .. به این رفتن ... هول شدن ... اونقدری هول شدم که دستم رو با مکث بلند میکنم برای گرفتن کیف ... حتی تلاشی برای قایم کردن لرزش دستم نمی کنم ... منو زیر نظر داره ... ابرو بالا می ندازه ...
می فهمه یه جای کار می لنگه ... دستم که سِفتی کیف رو لمس می کنه ... میگه : من داخلش رو ندیدم .. اما ... داری کنجکاوم میکنی ببینم !
ندیده .. ندیده احمق ... کیف رو می کِشم ... لب میزنم : فـ .. فقط ... فقط خسته م !
سر تکون میده ، ملایم ... پر تفکر ... دو سه قدمی ازش فاصله میگیرم ... لب میزنم : ممنونم !
بهش پشت می کنم ... بی حرف ... دور میشم ... با عجله ! ... تندتر از یه راه رفتن عادیه ! ... سنگینی نگاهش رو از پشت سرم حس می کنم ... عاصیِ نادون ، امشب می خواستی جای بسته چی رو تحویل اون گولاخ بدی ؟! ... نزدیک بود سرتو به باد بدی ! ... نفس عمیقی میکشم ...
برای اولین ماشین دست بلند میکنم ... خوشبختانه ترمز میزنه و سوار میشم ... میگم منو به نزدیک ترین ایستگاه مترو ببره و بعد تکیه می دم ... هنوز نفسم سرجاش نیومده !
*
ـ کی گفت برگردی ؟ ... هان ؟! ...
خم میشه .. .دمپایی پلاستیکی روی زمین رو بلند میکنه و پرت می کنه سمتم ... تند کنار میرم .. به در ورودی میخوره و اخم آلود و عصبی می گم :
ـ چه مرگته ؟ .. هان ؟! ... نِمی رم .. خودت برو ...برو کُلفَتی !
خونش به جوش میاد ... مشت می کوبه روی سینه ش و ناله و نفرین رو شروع میکنه :
ـ الهی خَبَرِت رو بیارن ... الهی رخت عزات رو تَن کنم بچه ! ... چشم سفیدی ، عین اون ننه ت که رفت بیخ ریش شوهرش و نگفت داداش خدا بیامرزه م ، جوونیش رو داد به پاش ...
نچی می کنم و صدامو بالا میبرم ... شکل خودش : کور بودی ؟ ... چرا قبول کردی ؟ ... غیره اینه که ماه به ماه دستش تو دهنته ؟! ... اصلا اگه دستش تو دهنت نبود قبول می کردی ؟! ...





پارت های بعدی این رمان فوق العاده رو آنلاین  در کانال " کوثر شاهینی فر" دنبال کنید 🗨👇

🧚‍♂️ @writerkosarshahinifar🥀

💞 writer_kosarshahinifar 💞

16 Nov, 06:52


◾️ پارت ۲۵
#Part25
📖رمان زیبای "  تسکین      "

به قلم خانم کوثر شاهینی فر  ❣️


💥💫💥

جواب میدم :
ـ آره ... پول برام همه ... می تونه یکی از گزینه ها باشه ! ... ولی ... ولی جایی که من ازش اومدم ، با شماها فرق داره ... طبیعی نیست مدل مدل دختر آوردن و انواع دِراگ رو مصرف کردن ! ... حداقل برای من ... در حضور من ! ...
هر 4 نفرشون به من زل میزنن ... بی حرف ... من اما دست دراز میکنم ، سمت اسکناس های توی دست هاکان مونده ... دو برگ از تراول ها رو برمی دارم و هاکان ابرو بالا می ندازه ... میگم : این برای امروزم ! ...
همین کافیه عاصی ؟! .. حداقل خرج شام دربیاد ... قاسم برمی گرده ... پول قبض ها چی ؟ ... جواب عصمت چی میشه ؟! ... پلک می بندم و نفس عمیقی میکشم ... این بار چشم باز می کنم و از بین اونا ، سمت آرش برمی گردم ... بازم ! ... لب میزنم :
ـ کیفم ، توی خونه ش جا مونده ... میشه ...
نمی ذاره جمله م تموم بشه ... با دست به انتهای راهرو اشاره می کنه : البته ... من می برمت !
قدر دان نگاهش می کنم : ممنونم !
*
ـ کارتمو که ننداختی دور !
لبخند می زنم ... نگاهم رو ازپنجره میگیرم و سمت اون برمی گردم ... نگاهش به خیابونه ... به رو به رو ... لب میزنم : می خواستمم فرصتش نشد !
لبخند کجی میزنه ... جذابه ! ... نیمرخش ، تمام رُخِش ! .. همه ش ... به حرف میاد : پس هروقت منصرف شدی باهام تماس بگیر ...
سری تکون میدم و نگاهم رو ازش میگیرم ... دیگه چیزی نمیگه ... اصرار نمیکنه !
تا وقتی که جلو برج نگه داره و خودش پیاده بشه ... من بمونم ! ... طول میکشه تا بیاد ...
یه دفعه چیزی خاطرم میاد و پر میشم از دلهره ... یخ می کنم .. دستم رو به دستگیره میگیرم و پیاده میشم ... زل میزنم به برج .. من .. من یه پلیس رو فرستادم تا کیفم رو بیاره ! ...
کیفی که اون پودرِ کثافت داخلشه ! ... فرار کنم ؟ ... برو ... مدارکم اونجاست ... گوشیم ... پیدات میکنه عاصی ! ... همه ش برای چند گرم ؟! ...
عرق میکنم از ترس ... اسکناس های مچاله شده کف دستم ، همون که از دست هاکان بیرون کشیدم حالا نَم برمی دارن ... قدم اول رو برمی دارم برای دور شدن ... قدم دوم ...





پارت های بعدی این رمان فوق العاده رو آنلاین  در کانال " کوثر شاهینی فر" دنبال کنید 🗨👇

🧚‍♂️ @writerkosarshahinifar🥀