موومان @lastmouvement Channel on Telegram

موومان

@lastmouvement


- فصل بیست و دوم کتاب سفر به دور اتاقم -
@lastmouvement_bot

موومان (Persian)

با عضویت در کانال تلگرامی "موومان" به یک سفر هیجان انگیز و جذاب در دنیای داستان ها و کتاب ها خواهید رفت. این کانال به وسیله یوزرنیم "lastmouvement" اداره می شود و در آن مطالبی متنوع از کتب و داستان ها ارائه می شود. در اینجا شما می توانید از فصل بیست و دوم کتاب سفر به دور اتاقم بخوانید و لذت ببرید. با زدن لینک زیر مستقیما به این فصل معرفی شده می روید: https://t.me/BluChtBot?start=67a6aa04bddfab8e8b40. شما با عضویت در این کانال به دنیایی از ارزشمندترین کتب و داستان ها و مطالب مفید دسترسی پیدا خواهید کرد. پس حتماً از این فرصت عالی استفاده کنید و با ما همراه شوید تا سفری دوست داشتنی در دنیای کتاب ها آغاز شود.

موومان

09 Feb, 21:30


ثانیه ای اجازه نمیدم بیکار باشم، کل روز دست و مغزم رو درگیر نگه میدارم یه کوه کار روی سرم تلنبار میکنم و خودمو مجبور میکنم شده بیشترشون رو انجام بدم که آخر شب انقدر خسته باشم بدون فکر کردن بخوابم.
زندگیم شبیه همون کبکی شده که کلش رو کرده تو برف که نکنه با فهمیدن اتفاق های اطرافش دیوونه شه.

موومان

09 Feb, 21:03


به تازگی متوجه شدم من توی تقسیم توجه و علاقه هم بین آدمای دور حد وسط ندارم، بعضی از آدما توی زندگیم جایگاه بزرگی دارن که حتی براشون اذیت کننده میشه این حجم توجه و محبت و یا حتی دقت من روی کوچیکترین کاراشون این در حالیه که خیلی از آدما توی زندگیم هیچ نقشی ندارن شاید خودشون فکر کنن آدمهای تاثیر گذار مهم یا بخشی از زندگی من هستن فقط چون با هم زمان و خاطرات زیادی رو گذروندیم ولی مغزم هیچ جایگاهی برای اون آدم تعریف نشده.

موومان

09 Feb, 19:30


عاشق نوشتنم...
نوشتن درباره هرچیزی، هرموضوعی، صرفا سیاه کردن کاغذ سفیدی که اطرافم هست و کنار هم چیدن کلمات در هر حالتی حالمو بهتر زمانی که با تلفن حرف میزنم روی کاغذ کلمات مهم مکالمه رو مینویسم، افکارمو مینویسم، جزوه هارو باید حتما خودم بنویسم، کتاب هم که میخونم اگر اسم و موقعیت کاراکترهارو بنویسم زودتر با کتاب ارتباط برقرار میکنم، مشغول بودن ذهن و دستم با کنار هم قرار دادن کلمات باعث میشه کمتر غرق افکار بی منطق و زیادم بشم.

موومان

09 Feb, 14:30


امروز خیلی رندوم به یه خانمی که دو میز اونورتر با پارتنرش در حال غذا خوردن بود گفتم " از وقتی دیدمتون میخواستم بگم از نظرم هم لباستون قشنگه هم خیلی زیبا هستید " و جالبیش اینه بیشتر از این که اون دونفر ذوق کنن خودم ذوق کردم.

موومان

03 Feb, 17:30


" اگر شهامت پریدن یا کنده شدن از جایگاهت رو نداشته باشی توی زندگیت هیچ پیشرفت یا تغییری اتفاق نمیوفته "

موومان

03 Feb, 14:50


آدمارو طبق شخصیت و رفتارشون میشه به اشیا تشبیه کرد و من از آدمایی که مثل طبل تو خالی ولی پر سر و صدا هستند متنفرم.

موومان

30 Jan, 17:30


برداشتن یه کوله پشتی پر از وسایل شخصی و فرار از زندگی روزمره و مسئولیت های تکراری پرتکرار ترین سناریویی هست که توی مغزم رژه میره.

موومان

30 Jan, 15:49


‏ عاشق سؤال‌های کوچیک و سؤال‌های بی‌اهمیتم. ‏صبح راحت پاشدی؟ قهوه‌ات رو خوردی؟ تونستی به کارهای امروزت برسی؟ اون آهنگ رو گوش کردی؟

موومان

30 Jan, 11:35


لطفا به تلگرام بگین این واتساپ بازیا چیه من فورواردامو میخوام ببینم چرا فضولی کردی؟

موومان

30 Jan, 11:30


امروز همکارم بامزه ترین و عجیب ترین تعریف رو ازم کرد؛ گفت تو انگار توی مغزت برای همه اطرافیانت یه فایل اکسل از تمام ویژگی هاش اونم با تمام جزئیات درست میکنی و هیچ وقت اون جزئیات رو از خود اون آدم نمیپرسی و صبر میکنی خودش برات شرح بده یا وقتی واکنشش نسبت به رفتارت رو میبینی یادت میمونه و پرسید نمیدونم این رفتارت رو از کسی یاد گرفتی یا خودت انجامش میدی!

موومان

29 Jan, 20:15


تو شامل مکان امنم نمیشی تو خود مکان امنمی.

موومان

29 Jan, 20:02


آدمایی که روتین یا برنامه مشخصی دارن خیلی جالبن، بعد از دست شستن حتما باید کرم بزنن، ساعت ۳ بعدازظهر حتما باید چای بخورن، چای بعد ناهارشون حتما باید با ناهارشون فاصله داشته باشه، حتما باید صبحانه مواد غذای مشخصی بخورن، سر تایم خاصی آنلاین میشن، سر تایم خاصی مهمونی میرن و حتی سر تایم خاصی میخوابن این آدما به نظر خیلی برای خودشون ارزش قائلن و خودشونو به طرز قشنگی دوست دارن که انقدر با برنامه رفتار میکنن.

موومان

21 Jan, 19:53


برای ارتباط با آدما توی یه هفته انگار برام دوز معینی تعیین شده یه حد مشخصی از ارتباط رو در ارتباط باهاشون نیاز دارم و وقتی حس میکنم اون تایم کم شده با فرستادن آهنگ، متن، یه پست مرتبط سعی میکنم جبران کنم که اونم بعضی وقتا نمیشه و باید قبول کنم دوز رابطمون برای طرف مقابل اندازه من تعریف نشده.

موومان

21 Jan, 17:20


° کتاب هایی که شما پیشنهاد دادید:
پی یر و لوسی نشر نو
شب های روشن
گربه های آدمخوار
آدم خواران
خموشان آلبرکامو
سوکورو تازاکی بی رنگ
داستان ملال انگیز
مرگی بسیار آرام
یک اتفاق مسخره
کتاب فروش خیابان ادوارد براون
خاطرات یک آدمکش
فارنهایت ۴۵۱
بند ها از دومینکو استارنونه
اتاقی برای مهمان نشر بیدگل
مرگ راجر آکروید
تا چشم کار میکند لاکپشت
اول شخص مفرد
نفر هفتم
شهر گربه ها
سال اسپاگتی
دال دوست داشتن
عامه پسند بوکوفسکی
آخرین انار دنیا ترجمه آقای حلبچه ای
قله خود را فتح کن نشر همراز
اضطراب منزلت الن دوباتن
بار دیگر شهری که دوست میداشتم از نادر ابراهیمی
The end of loneliness
This is how you lose the time war

موومان

21 Jan, 08:48


لطفا به کسی که چندین ماه هست کتاب نخونده کتاب جذاب معرفی کنین🧍🏻‍♂️
کوتاه باشه چه بهتر ولی جذاب بودنش مهم تره.

موومان

21 Jan, 08:10


عزیزم من کل روز در حال گوش دادن به چیس آتلانتیک، د نیبرهود و cas هستم خیلی توقعم ازت بالا رفته خواستم حواست باشه.

موومان

20 Jan, 20:26


قرار نیست تمام تجربه ها، تمام تلاش ها، تمام قدم هایی که برمیداری یا هر کوچکترین واکنشی که داری فوق العاده و بی نقص باشه بعضی وقتا میتونی فقط خوب یا بهتر از قبل با کمی اشکال باشی و این خیلی طبیعیه.
" مخاطب این حرف بیشتر از همه باید خودم باشم "

موومان

20 Jan, 19:10


بعضی وقتا واقعا نوشتن افکار کافی نیست چون سرعت دستم هیچ وقت به پای سرعت مغزم و سناریوها سازیهاش نمیرسه.

موومان

19 Jan, 19:53


توی زندگی بعدیم یا وقتی از خانواده دور بودم و این کار از نظرشون عجیب نبود یه مدت پستچی بودن یا پیک بودن رو دوست دارم تجربه کنم، قطعا همشون این کار رو برای هزینه های زندگی انجام میدن و هیچ کس داوطلب برای این کار نمیشه ولی فکر نمیکنم خودشونم بدونن چقدر ماها منتظر و مشتاق رسیدنشونیم، مشتاق این که صدای زنگ بیاد نامه ما، بسته ما، غذای ما رو با خودشون بیارن و ما برای مدتی خوشحالی رو چاشنی اصلی زندگیمون قرار بدیم.
اون حس خوشحال کردن کسی رو برای مدت کوتاه یا اون حس منتظر بودن بقیه برای رسیدن بنظرم بامزست.

موومان

19 Jan, 17:51


وقتی که اومدیم این خونه مامان به مسخره میگفت کی آخه روی پشت بوم تاب میذاره؟ این باید توی حیاط باشه نه اون بالا که خطرناک هم هست، بچه ها با ویو ساختمون و کولر و کلی وسیله بشینن روی تاب؟ ولی نمیدونست من هنوزم که هنوزه هروقت مغزم از کلی فکر داره منفجر میشه میرم بالا پشت بوم میرم توی بالاترین نقطه و از آسمون عکس میگیرم بعد میشینم روی اون تابی که کلی مسخره میشد و چای میخورم، آهنگ گوش میدم، به آسمون نگاه میکنم، کتاب میخونم، چت میکنم، بلند بلند حرفایی که نمیتونستم به کسی بگم رو با خودم مرور میکنم و فقط یه تایم زیادی رو تا تاریک شدن هوا به هواخوری میپردازم، میدونی یه حالتی برام هست که انگار یه زندونیم و تنها تایمی که راحت میتونم هواخوری کنم یا از همه چی رها باشم و کمتر فکر کنم اون تایمی هست که میشینم روی اون تاب و به کارایی که دوست دارم میپردازم.
برعکس مامان من از اون آدمی که این وسیله رو برد بالا پشت بوم صمیمانه ممنونم.

موومان

19 Jan, 14:30


با مباحث محاسباتی یه رابطه توام با عشق و تنفر دارم به این صورت که هر سوالی که درست جواب بدم عاشقشم هر سوالی که نفهمم چی شد از هرچی عدد و فرمول و امثالشه متنفرم.

موومان

18 Jan, 18:30


آدم فراموشکاری هستم کلی خاطره توی زندگیم وجود داره که وقتی اطرافیانم تعریف میکنن هیچ پیش زمینه ذهنی ای ازش ندارم در صورتی که طبق گفته اونها من نقش مهمی توی اون خاطره داشتم ولی چیز زیادی ازش یادم نمیاد و مغزم مثل یه سیستمی با فیلتر میان گذر (سیستمی که اجازه عبور فرکانس در بازه مشخصی رو میده و مانع از عبور فرکانس های خارج از این بازه می شه ) عمل میکنه و فقط یک سری از خاطرات رو مثل فیلم جلوی چشمم تداعی میکنه صداهاش رو میتونم به وضوح بشنوم، حسی که داشتم رو بهم یادآور میشه و حتی میتونم کامل با جزئیات اون خاطرات رو تعریف کنم که شاید از نظر بقیه خیلی خاطرات بی اهمیتی باشه.

موومان

18 Jan, 09:10


با تمام احترامی که برای بانو Sia و نسخه اصلی آهنگ قائل هستم ولی این هوا جون میده آهنگ snowman با صدای Isak Danielson گوش داد.

موومان

18 Jan, 07:10


چون از خونه اومدم بیرون برف میومد و برعکس همه که از ترافیک کلافه بودن من با لبخند احمقانه ای برف رو نگاه میکردم به خودم قهوه جایزه دادم و روی لیوانم مجدد یه جمله از صائب تبریزی بود که قشنگ بود
" هیچ فردی در پی اصلاح خوی خویش نیست هرکه را دیدم در آرایش روی خودست "

موومان

15 Jan, 08:34


این که علاقه دارم اطرافیانم درباره جزئی ترین اتفاق هاشون برام تعریف کنن بحث کنجکاوی من نیست یا دوست ندارم ازشون سوال کنم و معذب بشن من فقط دوست دارم اونا حس راحتی و قضاوت نشدن رو کنار من تجربه کنن.

موومان

12 Jan, 16:30


نمیدونم الان که شب هست و سعی کردم به خودم سخت نگیرم کار درستی میکنم یا نه ولی دیروز برای خودم نوشتم " چله میگیرم و سعی میکنم تا لحظه آخر بدوئم " نمیدونم این هیچ کاری نکردن های شب و فقط به صدای آهنگ و سوختن شمع گوش سپردن و منتظر سرد شدن چای بودن و فقط پشت میز نشستن هام جز هیچ کاری نکردن محسوب میشه یا فقط یه نفس گیری کوچیک وسط دوییدن به سمت چیزی هست که میخوام چون دیگه پذیرفتم منم میتونم بعضی وقتا خسته بشم و جای گفتن وای چقدر تنبلی وای چرا متوجه نمیشی و چقدر سهل انگاری میتونم به خودم استراحت بدم و خستگی درکنم.

موومان

09 Jan, 20:50


ذوق دارم کلی کار مختلف رو فقط با آدمای به خصوصی انجام بدم و تجربه کنم و وقتی میبینم طرف مقابل ذره ای ذوق نداره یا ذوقش اندازه من نیست دوست دارم خودمو خفه کنم.

موومان

09 Jan, 19:40


یکی از خوبی های پنج شنبه ها اینه که میدونی فردا تا لنگ ظهر میتونی بخوابی و نیازی نیست با آلارم گوشی بیدار شی.

موومان

09 Jan, 16:50


حالا هی به من توجه نکن وقتی اسم مادرتو دادم دعا نویس برات دعا نوشت میفهمی.

موومان

08 Jan, 19:53


اضافه کردن صفت " موردعلاقه " برای هر عمل یا چیزی برام کار آسونی نیست، سخت میتونم بگم چه چیزی یا چه کاری موردعلاقمه یا وقتی ازم درباره خودم میپرسن بدون فکر کردن و بدون معطلی نمیتونم جواب بدم چون هرچیزی فقط یه تایم به خصوصی موردعلاقه ام بوده و بعدش تموم شده.

موومان

08 Jan, 18:52


ببخشید اگه بهتون خیره میشم و دقیق نگاهتون میکنم من فقط دارم زیبایی استایل زمستونیتون یا رنگ موهاتون یا زیبا بودن چهرتون رو توی ذهنم تحسین میکنم و خجالت میکشم به زبون بیارم.

موومان

06 Jan, 20:10


یه زید می‌خوام، به وفاداری سردرد.

موومان

06 Jan, 20:10


یه زید می‌خوام، به وفاداری معده درد.

موومان

03 Jan, 16:32


بعضی از تصمیم هایی که برای زندگیم میگیرم از ترکیب هایی که توی کومان تست میکنن هم عجیب و غریب تره.

موومان

03 Jan, 13:30


0:48
I know you'll find somebody better
You got my love but I don't want a love anymore
So hold me just keep me afloat

موومان

03 Jan, 11:30


کل ماه برنامه ریزی میکنیم که باهم بهترین کافه رو بریم ولی هنوز اون روزی که یهویی قرار گذاشتیم صبح زود بریم کوه و وسایل صبحونه با تو و ناهار با من بود رو بیشتر از کافه رفتنامون یادمه، کلی برنامه میریزیم که یه روز خالی کنیم تا ساعت ها باهم وقت بگذرونیم ولی هنوز اون روزی که بعد سرکار دو ساعت رفتیم بیرون و با فلاسک قهوه آوردی و با شکلات خوردیم و کل مسیر رو دوییدیم تا دیرمون نشه رو بیشتر یادمه، کلی غذای گرون خواستیم بگیریم و رستوران خوب بریم ولی هنوز اون روزی که توی سرمای زیاد از لبو فروش یه لبو گرفتیم دوتایی خوردیم بعدشم یه بستنی رو توی سرمای شدید خوردیم و تا مغز استخونمون یخ زد یا اون روز که وسط میدون غذا خوردیم رو بیشتر دوست دارم، کلی عکس برات میفرستم که اینجاها اگه باهم بریم مثل آدمای توی عکس کلی بهمون خوش میگذره ولی روزایی که توی یه خیابون طولانی باهم راه میرفتیم و به در و دیوار میخندیدیم و مغازه های خوشگل رو از بیرون میدیدیم بیشتر خاطره ساز شد.
گاهی وقتا اتفاقایی که براشون هیچ برنامه ریزی ندارین و حتی کوچیک تر ازچیزیه که تصورشو میکنین خیلی جالب تر و دلچسب تر از کاراییه که کلی برای انجام دادنشون زمان میذارین و برنامه ریزی میکنین.

موومان

31 Dec, 15:30


My only Pen pal,
Finding you was a wonderful accident :))*

موومان

30 Dec, 20:45


من عاشق یهویی هدیه دادن به بقیه ام ولی در مقابل هر دفعه وقتی کسی برام بی دلیل یا یهویی هدیه میگیره عذاب وجدان میگیرم چرا برای من خرج کرده.

موومان

30 Dec, 20:00


اون ورژن از من که چندین اپیزود توی یه شب تموم میکرد و یه کتاب رو توی مدت کوتاه میخوند و سریع میرفت دنبال کتاب بعدی کو؟ دقیقا کجا قایم شده؟

موومان

30 Dec, 19:35


بُرد رو توی زندگی کسی میکنه که خوشحالیش رو با آدمای محدودی به اشتراک میذاره اونایی که به اندازه خودش خوشحال میشن و ذوق میکنن، نه همه اطرافیانش.

موومان

30 Dec, 14:30


- 2024 -

موومان

28 Dec, 15:20


دیدین وقتی تعداد صفحاتی که توی مرورگرتون باز میکنین از یه حدی بیشتر میشه دیگه تعدادشو نمیزنه و فقط " D: " نشون میده؟ منم وقتی هزارتا کار میریزم رو سر خودم و نمیدونم چجوری هندلشون کنم دقیقا همون شکلی میشم.

موومان

28 Dec, 09:55


دلم برای گرفتن نامه‌های کاغذی تنگ شده.

موومان

27 Dec, 17:10


یه روز دوربین میخرم و از تمام آدما وقتی دارن درباره علاقشون حرف میزنن یا به افراد موردعلاقشون نگاه میکنن عکس میگیرم و اسم اون سری عکسارو میذارم ستاره بارون بودن چشم ها.

موومان

27 Dec, 16:15


خودم ساعت ها بی حرکت یه جا میشینم برعکسِ افکارم که یه لحظه هم یه جا آروم‌ نمیگیره و هی از این شاخه به اون شاخه میپره.

موومان

26 Dec, 20:10


پس کی یکی برام رول دارچینی درست میکنه بیاد بگه بیا اینم اونی که میخواستی؟

موومان

26 Dec, 19:53


فکر کنم هروقت مستقل شم و خونه خودمو داشته باشم قبل از خرید هرچیزی یه کارتن شمع بگیرم که تا هوا تاریک میشه جای چراغ همه جارو با شمع روشن کنم الان متاسفانه هنوز تابع قوانین والدینم.

موومان

26 Dec, 19:20


حالا شما دو دقیقه درباره همه چی اظهار نظر نکن ما قول میدیم به همه بگیم خیلی دانای کلی.

موومان

26 Dec, 17:51


نود درصد آدمهای حتی یه نسل قبل ما هرچقدر هم درباره روشن فکری یا به روز بودن افکارشون صحبت کنن باز انگار توی افکارشون احترام گذاشتن به پوشش، گرایش، علایق و مسیری که فرد دیگه انتخاب کرده نصب نشده و از همه بدتر روی روابط آدمها برچسب های مختلف میزنن و توی ذهنشون خیلی کم پیدا میشه درک صمیمیتِ بین دو جنسیت مختلف بدون شکل گیری علاقه رو داشته باشن، هرچقدر هم تلاش برای پنهان کردن این رفتار و عقاید سنتیشون دارن نمیشه و تهش پیدا میشه.
کاری هم از دست ما برنمیاد فقط امیدوارم انقدر به کسی کاری نداشته باشیم و کسی رو قضاوت نکنیم که نسل بعد هیچ وقت درباره ما انقدر با دل پر حرف نزنه.

موومان

24 Dec, 20:00


تو شبیه آخیش گفتن موقع دراز کشیدن اونم بعد از سپری کردن یه روز سخت و شلوغی.

موومان

24 Dec, 10:00


میخوام در وصف بعضی آدمها کتاب بنویسم " چگونه اطرافیان خود را روانی کنید؟ " بعد که چاپ کنم امضا کنم تحویلشون بدم بگم ممنونم که در این کتاب منشا الهامم بودید.

موومان

23 Dec, 20:02


رییسمون میگفت توی مستند اگه به خرسها نگاه کنین ماهی رو که از رودخونه شکار میکنه همونجا نمیخورتش میاره بیرون یه جایی که دور باشه از آب، بعد قبل سیر کردن شکمش یا همون لذت بردن از اون دستاوردش یه تکون شدیدی به خودش میده و کلی آب از بدنش به اطراف پرت میشه و انگار با اینکار خودشو خشک کرده و دیگه سنگینی اون قطره ها و کاری که کرده رو دوشش نیست و سبک شده و بعد با خیال راحت از غذاش لذت میبره، فکر کنم بیشتر دلیلی که از رسیدن به هر نتیجه ای لذت نمیبرم همینه که یه تکون خرسی هیچ وقت به خودم نمیدیم که اون خستگی، اون تلاش، اون وزن زیادِ مشکلی که توی راه متحمل شدم و دور نکردم تا بتونم به راحتی از اون ماهی لذت ببرم.

موومان

23 Dec, 19:15


من آدم تماشا کردنم...دیروز داشتم به یکی میگفتم که من دوست دارم همه رو تماشا کنم ولی نگاه نه، چون نگاه وزن داره و پیداست که یکی ناظره و ممکنه اذیت کننده باشه اما تماشا کردن اینجوری نیست.
تماشا کردن خیلی لذت بخشه، تماشای جزئیات اطرافم، تماشای آسمون، تماشای یه جمع شلوغ از دور، تماشای یه اکیپ جوون توی کافه، تماشای افراد موردعلاقم وقتی غرق زندگیشونن، تماشای هر تکاپویی که اطرافم شکل میگیره.عاشق اینم که از دور تماشاگر این تکاپو باشم نه بخشی از اون.

موومان

22 Dec, 19:53


من ادعا میکنم آدم صبوریم ولی تا ۹۹ درصد موضوع صبر میکنم اون یه درصد آخر مسیر که میدونم آخراشه یهو قاطی میکنم میزنم زیر همه چی.

موومان

03 Dec, 08:58


خواستم یادآور بشم کمتر از ۱۲ ساعت تا قرض دادن سوییشرتتون زمان باقیست.😔

موومان

03 Dec, 08:40


جدیدا یه قسمتهایی از بدنم درد میگیره که قبلا فکر نمیکردم همچین قسمتی هم هست.

موومان

02 Dec, 21:07


نامه ای به پاییز: عزیزم این بار هم نه در اکتبرت فال این لاو شدم، نه در دسامبرت سوییشرتی گرفتم.

موومان

02 Dec, 12:27


حرفایی که دوست دارم بزنم با حرف هایی که میزنم زمین تا آسمون متفاوته.
مثلا دوست دارم بعضیارو بزنم بترکونم ولی مجبورم باهاشون بگم و بخندم تا روزم بگذره.

موومان

02 Dec, 10:25


- گالری ثالث

موومان

01 Dec, 18:05


چند هفته ای هست یکشنبه ها خودم رو تحویل میگیرم و برای خودم ساندویچ موردعلاقم رو میخرم و تایم ناهار میرم بالا پشت بوم و اونجا غذا میخورم و کتاب میخونم و بعدش به بقیه کارام میرسم و واقعا این کار رو دوست دارم.

موومان

01 Dec, 17:51


توی کتابی که دارم میخونم یه تیکه نوشته بود " اون جذب آدمها شده بود و تحسینشان میکرد. زندگی و علایق آنان نمیتوانست دور از علایق او باشد به همین دلیل خیلی راحت توانست از بین آنان دوستان بسیاری بیابد و ار یک از این افراد جدید را مانند داستانی دیگر مطالعه میکرد و خاطرات خود با آنان را در دفتر خاطراتش ثبت میکرد "
دیدگاهش رو برای دوست پیدا کردن دوست داشتم.

موومان

29 Nov, 14:48


من از حرف زدن فراری بودم، ترجیح میدادم خودم موضوع رو حل کنم یا با خودم کنار بیام جای حرف زدن با کسی و روی این کارم اسم های مختلفی میذاشتم: درونگرایی، اورتینک و...
اما ما موجودات ناطقی هستیم وقتی شروع میکنیم درباره حس الانمون، حسی که تجربه کردیم، شرایط یا حالی که داشتیم با طرف مقابل حرف میزنیم یا به نوعی داستان رو از دیدگاه خودمون تعریف میکنیم و اجازه میدیم طرف مقابل هم داستانش رو تعریف کنه انگار اون گره باز میشه انگار اون طوفانی که یه مدت باعث غرق شدن میشده تورو به ساحل نزدیک کرده یا لااقل از شدتش کم شده، حرف زدن درباره احساسات یا اتفاق ها از بلوغ میاد وقتی آدم بالغ میشه یاد میگیره جای فرار کردن از مشکلات سعی کنه اون رو حل کنه.

موومان

29 Nov, 14:30


- دوازده ساعت پیش -

موومان

23 Nov, 13:01


عاشق دیدن واکنش بقیه توی موقعیت های مختلف ام، واکنششون به یه حرف، به کادویی که براشون خریدی، به قسمت حساس یه کتاب، به فیلمی که میبینن، به لباس جدیدی که پوشیدی، به خبری که تازه متوجه اش میشن، به اتفاقی که براشون تعریف میکنی کلا واکنش نشون دادن آدم ها از اون اتفاق بامزه تره چون واکنش ها برای هر آدم منحصر به فرده.

موومان

22 Nov, 17:10


" دست و پا زدن زیادی باعث میشه آدم هم بیشتر خسته بشه و هم بیشتر غرق بشه و درگیری هاش زیادتر بشه "
این جمله فقط درباره شنا کردن نیست.

موومان

22 Nov, 13:30


Who's gonna be the carpe to my diem?

موومان

21 Nov, 21:25


چون روزا از نظرم خیلی زود میگذرن و از دستم در میرن عکس گرفتن از هرچیزی باعث میشه فکر کنم اون لحظه رو از دست ندادم و وقتی میبینم یه مدت زیادی عکس چندانی ننداختم انگار هیچ کدوم از لحظاتی که داشتم رو زندگی نکردم.

موومان

21 Nov, 11:05


عزیزم! third of December نزدیکه؛ از الان سویشرتت رو پست کن که تا اون موقع به دستم برسه.😉

موومان

21 Nov, 10:01


افراد مسن برای من خیلی جالبن
میتونن ساعت ها کنار هم بشینن و با صدای بلند درباره گذشته ی خوبشون، بچه هاشون، سرمایه و ثروت از دست رفته یا به دست اوردشون صحبت کنن اونم در حالی که کنار خیابون روی نیکمت نشستن یا داخل پارک حین شطرنج بازی کردن باهمن.
یا به دور از چشم همه دارن ناپرهیزی میکنن حتی یادمه یه آقایی با ذوق وصف ناپذیری داشت یواشکی چیپس میخورد و حواسش بود کسی نبینتش
یا یه جوون رو پیدا میکنن و شروع میکنن به نصیحت کردن و درس زندگی دادن و یا ساکت تر میشن یه گوشه میشینن و از دور اتفاق های اطرافشون رو با دقت نگاه میکنن و اینکه همشون یه جور متفاوتی دارن زندگی رو میگذرونن واسم جالبه.

موومان

19 Nov, 20:27


انقدر این مدت صب ها خواب موندم اسم آلارمم رو گذاشتم لعنت بهت بیدار شو یه چند روز دیگه ادامه دار بشه با خودم دست به یقه میشم.

موومان

19 Nov, 19:53


باید یه روز پاشم برم بانک چون حس میکنم کارت بانکیم نشتی داره وگرنه این حجم بی پولی ته هر ماه طبیعی نیست.

موومان

19 Nov, 19:45


اول هر ماه شبیه شاهزاده های عربی پول خرج میکنم آخر ماه ها فقط با گرفتن دستی از بقیه یا نیاز به یه پارتنر پولدار میتونم زندگی بگذرونم.

موومان

19 Nov, 19:27


واقعا نیاز دارم یکی که مثل خودم بارون رو دوست داره یه روز بارونی بگه بریم بیرون و ساعت ها توی بارون یا حتی اون هوای سرد بارون و خیسی زمین بعد بارون راه بریم و حرف بزنیم و تا چند روز شارژ بشیم.

موومان

19 Nov, 19:25


به یه آدم دیوونه نیاز دارم تا این ساعت شب باهاش برم زیر بارون، تا جون داریم راه بریم و ریه هامونو پر کنیم از هوای تازه و خاک بارون خورده و تا میشه به چیزی فکر نکنیم، تا میشه توی لحظه زندگی کنیم.

موومان

17 Nov, 20:15


یه روزهایی رو بین روزهای عادی زندگیم نیاز دارم که فقط روز استراحت مطلق باشه ینی حتی هیچ کسی رو هم نبینم فقط توی اتاقم باشم و روزمو به هیچ کاری نکردن بگذرونم و اون روزها جز عمرم حساب نشه.

موومان

17 Nov, 20:05


توی دوران مدرسه میگن زوده درستو بخون بعدش انجامش میدی، دوران کنکور میگن الان وقت اینکاراست؟ درستو بخون دانشگاه قبول بشو بعدش هرکاری میخوای بکن، دانشگاه قبول میشی میری میگن ۸ ترمه باید تموم شه وارد بازار کار شی دیر میشه الان خیلیا توی دوران دانشگاه هم شاغل هستن و همزمان هم درس میخونن هم براشون سابقه کار میشه، وارد بازار کار میشی تا چند سال اول چون تجربه نداری میگن کارای پر ریسک رو انجام نده، اینکارارو انجام بده اون کار رو چرا کردی؟ و برای هر کاری باید هزاربار بپرسی یا با کلی ترس و لرز خودت انجامش بدی و وقتی غرق کار میشی زمان انجام کار‌های موردعلاقت رو هم دیگه نداری و رسما توی یه دوره باطل افتادی که من واقعا این سیستماتیک و شبیه هم زندگی کردن رو دوست ندارم.

موومان

16 Nov, 20:49


همه موزه هنرهای معاصر رو توی آبان رفتن و تنها کسی که وقت نکرده بره منم، این موضوع غمگینم میکنه.

موومان

16 Nov, 19:57


یعنی شما تصور کنین کلی پلن کلی برنامه میریزی و تنها فردی که اول توی ذهنت میاد اون فرده و تمام جاهارو که میخوای بری رو با اون آدم تصور میکنی رفتی ولی جایگاهت برای اون آدم در حد نیمکت ذخیره یا اولویت سوم چهارم باشه، خب من از این شرایط متنفرم.

موومان

16 Nov, 19:53


من از این موقعیت که فکر میکنی با یکی صمیمی هستی ولی بعدش میفهمی تنها کسی که این رابطه رو جدی گرفته تویی متنفرم.

موومان

16 Nov, 19:51


بعضی وقت‌ها هم هست آدم فکر می‌کنه به کسی نزدیکه. بعد یک رفتارهایی از طرف مقابل می‌بینه که باعث می‌شه بفهمی برای اون فرد مقابل این‌طور نیست.
یا رابطه شما اون ارزش و معنایی که برای تو داشت رو برای اون شخص نداره، یا تو اون جایگاهی رو در زندگی اون نداری که اون فرد در زندگی تو داره. یک حس ناامیدی خاصی پیش می‌اد که قابل وصف نیست. قابل درکه اما همچنان گیرت می‌اندازه.

موومان

16 Nov, 15:15


-وقتی دیگه روی میز جا برای خودت هم نداری-

موومان

16 Nov, 11:50


شاید به اون اندازه‌ای که بعضی آدما رو امن می‌بینم؛ اونا من رو امن نمی‌بینن که اتفاقای خوب و بدشون رو باهام درمیون بذارن.

موومان

16 Nov, 11:50


«از این به بعد وقتی اتفاق بدی افتاد بهم بگو. اتفاق خوبی هم افتاد بگو. همه چیز رو باهام درمیون بذار.»

موومان

15 Nov, 18:52


هر جارو نگاه کنین میتونین ببینین پر شده از ویدیوها وپادکستایی که همشون میگن مهارت در این کار در n روز یا تغییر لایف استایل در n روز و ... هممون هم منتظر اینیم بدونیم وقتی وارد یه حوزه میشیم کی تموم میشه؟ کی ماهر میشیم؟ کی میتونیم سری تو سرا دربیاریم؟ همش دنبال آخر ماجرا هستیم و این یادگیری هرچقدر تایمش کوتاه تر باشه علاقه ما برای کسب اون مهارت بیشتره. انگار هممون دنبال اینیم که یه شبه تغییر کنیم یه شبه به یه آدم دیگه یا یه آدم بهتری تبدیل شیم، نمیتونیم باور کنیم برای رسیدن به اون مهارت مسیر طولانی و سخته و نمیشه به راحتی به پایانش رسید.

موومان

15 Nov, 17:35


دیدن اون همه کارتون و فیلم ابرقهرمانی واقعا تاثیر بدی روم گذاشته، همیشه دوست دارم همه چی رو دست خالی و تنها درست کنم و همه رو نجات بدم.

موومان

13 Nov, 18:05


* پیام قبلی را در پیوی ریپلای کرده *
+عزیزم میخوای بریم؟
- من ۷ کلاس دارم باید یه جا نزدیک مترو بریم
+ بیا همون تئاترشهر، هرچقدر هم بشینیم برگشتمون میشه ۲۰ دقیقه

موومان

13 Nov, 10:25


الان همچین ترکیبی دلم میخواد.

موومان

13 Nov, 08:05


توی این هوا بجز فسق و فجور هر کاری فکر کنید هم میچسبه جز سرکار رفتن.

موومان

12 Nov, 20:00


جدیدا خیلی واژه " خانه " رو میبینم که همه زمانی که حس خوبی دارن یا احساس امنیت میکنن ازش استفاده میکنن، با خودم فکر کردم من اگه بخوام یه زمانی از واژه خانه استفاده کنم چه زمانی هست؟ این واژه برای من توی زمان های مختلف میتونه معانی مختلف و تعاریف متفاوتی داشته باشه میتونه آدمی باشه که بعد یه روز بد میتونم بهش پناه ببرم و باهاش حرف بزنم، میتونه زمانی باشه که سر یه موضوع ابتدایی با اعضای خانواده داریم بلند بلند میخندیدیم، میتونه اون اکیپی باشه که باهاشون میرم بیرون و ساعت ها وقت گذروندن باهاشون باعث میشه روزها شارژ و پرانرژی باشم، خونه میتونه نامه دوست نامه ایم باشه که از کل ماهش برام گفته و من با خوندنش حس خوبی نسبت به خودم و این که برام تعریف کرده دارم، خونه میتونه اون کتابفروشیی باشه که بدون نگرانی ساعت ها بشینم و کتاب‌هاش رو نگاه کنم و مقدمه هرکدوم رو بخونم و میتونه خلاصه بشه توی بغل یکی که میتونه تمام غم و غصه رو ببره، خلاصه برای من واژه " خانه " معنی یکسان و واحدی نداره بلکه خلاصه میشه به اون لحظه ها یا کسایی که بهم حس زندگی و امنیت میدن.

موومان

12 Nov, 19:15


پنجره اتاقم رو به روی پنجره ساختمون روبه روییمونه و چون تختم کنار پنجرست وقتی که میخوام بخوابم ساختمونشون پیداست چند وقت پیشا اسباب کشی کردن و یه مدت طولانی ساختمون خالی بود، چندشبه چنتا کارگر اومدن و دارن داخل آپارتمان رو رنگ میکنن، آخر شبا بغل پنجره با هم میشینن بازی میکنن، غذا میخورن، حرف میزنن و میخندن. دیدنشون خیلی برام بامزست انگار دارم یه سریال رو هرشب قبل خواب میبینم زندگی چند نفر رو از دور دیدن جالبه از این که اون جنب و جوش رو میبینم درحالی که خودم آروم یه گوشه هستم خوشم میاد اینکه میبینم چقدر باهم راحتن و اون تایم کوتاه شب رو زندگی میکنن و واقعا دوس دارم.

موومان

12 Nov, 09:50


شاید کسی جز خودم متوجه منظورم نشه ولی من واقعا به یه تغییر یا یه شرایط جدید یا یه اتفاق خوب توی زندگیم نیاز دارم که از طرف شخص ثانی اتفاق بیوفته نه من.

موومان

04 Nov, 19:20


روزی هزار بار تصمیم میگیرم تمام برنامه هایی که مربوط به فضای مجازی هست رو پاک کنم، همه چی رو ول کنم و فقط با یه نوکیا اونم چون وقتی بیرونم خانوادم نگران نشن بگذرونم بعد با هزار و یک دلیل میفهمم نمیتونم یهو از همه چی دست بکشم و بخوام نخوام موجود اجتماعی محسوب میشم و باید زندگیم رو توی اجتماع بگذرونم.

موومان

04 Nov, 18:52


هر چقدر سعی کنیم از گوشیمون فاصله بگیریم انگار بهش با زنجیر های نامرئی غل و زنجیر شدیم و به دلایلی نمیتونیم گوشی رو پرت کنیم کناری و بدون اون زندگیمون رو بگذرونیم‌

موومان

03 Nov, 14:11


یکی دیگه از زیبایی های پاییز اینه هرروز آسمونش یه جور خاصی قشنگه.

موومان

03 Nov, 11:45


اگر امروز خونه موندید و نمیخواید جایی برید لباسای گرمتون رو بپوشید و برای خودتون چایی بریزید بعدش پنجره اتاقتون رو باز کنید و همینجوری که سوز سرما میاد چاییتون رو بخورید چون این هوا جون میده برای اینکار‌.

موومان

02 Nov, 20:30


توی همه مراحل زندگیم در یک زمان اشتباه با آدم اشتباه و توی یک مکان اشتباه بودم. یعنی اینجوری که زمانم رو با آدمایی میگذرونم که ترجیح میدم آدم های دیگه جاشون باشه، حرفایی رو از آدم هایی میشنوم که دوست دارم آدم های دیگه بهم بزنن، بعضی جاهای قشنگ رو با آدم هایی میرم که ترجیح میدادم با آدم های موردعلاقم برم در کل انگار توی یه لوپ معیوب گیر کردم و هیچ راه فراری هم نداره.

موومان

31 Oct, 18:15


عکس های امروزِ تهیونگ خودش یه جور کاسپلی برای هالووین محسوب میشد چون دیدن اون حجم عضله واقعا ترسناک بود.

موومان

31 Oct, 18:05


به عنوان کسی که گل خریدن یکی از کار های موردعلاقشه از اِرای خریدن گل آفتابگردون خارج شدم و وارد اِرای خریدن نرگس شدم.

موومان

31 Oct, 16:50


من از تعریف کردن روزم خوشم میاد از اورشیر کردن همه چی خوشم میاد و تعریف تک به تک کار هایی که توی روزم انجام دادم اما باعث میشه بعدش عذاب وجدان بگیرم که خب که چی براش تعریف کردی؟ خب که چی انقدر با جزئیات گفتی؟ مگه بقیه هم اینکار رو انجام میدن؟ شاید دوست نداشته باشه تو درباره همه چی براش صحبت کنی، برای همین سعی میکنم حرف نزنم و شنونده باشم.

موومان

31 Oct, 14:27


هوای امروز خوب بود آسمون قشنگ بود ولی نشد بیرون بریم پس پنجره اتاق رو باز میکنیم با لباس های گرم میشینم و دونات و قهوه و چای میخوریم و از روزمون بهم میگیم تا خستگیمون در بره.

موومان

31 Oct, 14:20


سر راهم برات قهوه بگیرم تو هم برام چایی دم کنی؟

موومان

30 Oct, 18:30


دقت کردین زمانی که نیاز داریم به یه حرف، به یه تلنگر یا یه اشاره از اطرافیان که خودمون موضوع رو ادامه بدیم هیچ کس حاضر نیست قدم اول رو برداره و دقیقا برعکسش وقتی دیگه نیاز یا تمایلی نداریم پشت سر هم برامون اتفاق میوفته.

موومان

30 Oct, 18:00


با این که توی ویدیو کال هی به خودم نگاه میکنم و هی در حال پیدا کردن بهتر شدن زاویه و قیافم هستم ولی واقعا بانمکه چون تو توی دنیای خودتی و اون توی دنیای خودت و گوشیهاتون باعث شده انگار کنار هم باشین برای همین خیلی دوست دارم فیلم دیدن همزمان توی ویدیو کال یا حرف زدن درباره روزمرگی یا حتی کتاب خوندن همزمان رو اینجوری و توی قالب ویدیو کال تجربه کنم.

موومان

30 Oct, 18:00


ویدیوکال واقعا چیز بانمکیه
من توی اتاقم نشستم و پتو پیچیدم دورم، تو گوشی رو با خودت می‌بری توی آشپزخونه و چایی دم می‌‌کنی و از روزت بهم می‌گی

موومان

30 Oct, 14:15


چند وقت یه بار باید برم جلو آینه دوتا نر و ماده بزنم توی گوش خودم و به خودم یادآور بشم ربات نیستم و قرار نیست هرروز درحال دوییدن باشم و حق خسته شدن هم دارم.

موومان

28 Oct, 19:53


جدیدا جمله هایی که میگم از جمله های جواد خیابانی گیج کننده تره، واقعا کلمه ها درست کنار هم چیده نمیشن تقصیر من نیست.

موومان

28 Oct, 09:30


موقعیت:
تو دوست منی پس وسط چت ممکنه بگم بیا آهنگی که دارم گوش میدم رو باهم گوش بدیم، وقتی حالت بده و نمیتونم حالت رو خوب کنم برات آهنگ میفرستم، وقتی چند وقته حرف نزدیم برات آهنگ میفرستم، ببینم خواننده موردعلاقت آهنگ داده برات میفرستم.

موومان

27 Oct, 20:26


اگه همیشه جای بقیه فکر نمیکردم و از قضاوت های خیالیشون جلو جلو نمیترسیدم احتمالا زندگی خیلی بهتری داشتم.

موومان

25 Oct, 15:15


برعکس همه که با مودشون سلیقه موسیقیشون هم فرق میکنه من سلیقه موسیقیم به جز چندتا استثنا وابسته به آب و هواست.

موومان

24 Oct, 23:20


دیدید بعضی از کتابا هر فصلش از دید یکی از کاراکتر ها موضوع رو بیان میکنه و ما با ذهنیت اون آدم آشنا میشیم و دلیل رفتارش رو میفهمیم نیاز دارم این یه بخشایی از زندگیم رو مثل اون کتابا میتونستم بخونم و بفهمم چی توی سر بقیه میگذره.

موومان

24 Oct, 21:38


من متوجه شدم نه برونگرام نه درونگرام من سنجشگرام ینی می سنجم با کی برونگرا باشم با کی درونگرا.

موومان

22 Oct, 19:55


And then I go and spoil it all by saying something stupid like " چرا هیچ وقت تو هم اندازه من به همه چی اهمیت نمیدی؟ برات مهم نیست درسته؟ "

موومان

22 Oct, 18:52


بیا اسم‌هامون رو عوض کنیم و از اینجا بریم. موهامون رو رنگ می‌کنیم، من عکس‌های دوربینم رو پاک می‌کنم و برگه‌های دفترم رو جدا می‌کنم. بیا از اینجا بریم و همه چیز رو از اول شروع کنیم. جوری رفتار می‌کنیم که دیروزی وجود نداشته. آدم‌های گذشته؟ تا‌حالا اسمشون هم به گوشمون نخورده. بیا از اینجا بریم و جوری ماگ قهوه رو بین دست‌هامون بگیریم که انگار اولین باره که طعمش رو می‌چشیم. قول می‌دم اولین چایمون رو‌به‌ دریا باشه. بیا از اینجا بریم و دوباره لبخند بزنیم. اسم‌هامون رو عوض می‌کنیم و همه چیز رو از اول شروع می‌کنیم. هنوز دیر نشده و با تو هیچوقت دیر نمی‌شه.

موومان

22 Oct, 18:35


وقتی یه حرف رندومی درباره خودت میزنی یا وسط حرفات به یه موضوعی اشاره میکنی، اینکه بعد یه مدت طرف مقابلت وسط حرفاش دقیقا به همون موضوع اشاره میکنه و بهت یادآور میشه که حواسش بهت بوده خیلی حس شیرینیه.

موومان

22 Oct, 17:15


جدیدا نمیتونم منظورمو در قالب کلمات توصیف کنم و نمیتونم اونو به بقیه منتقل کنم،‌ انگار وارد مرحله بعدی شدم.

موومان

22 Oct, 14:30


بعد یه ماه تاخیر بالاخره وارد پاییز شدیم.

موومان

21 Oct, 20:20


بدترین قسمت خوشگذرونی اونجاست که وقتی بعد خندیدن زیاد یهو ساکت میشی و یادت میوفته اگه اون یه نفر پیشت بود چقدر بیشتر بهت خوش میگذشت و دیگه نیازی نبود کل اتفاق هارو براش توی تکست و ویس خلاصه کنی و به جاش با خودش تجربه میکردی.

موومان

21 Oct, 19:55


قبل از به سرانجام رسیدن هرکاری از زمانی که یادمه خیال پردازیشو میکردم و خودمو توی اون موقعیت میدیدم اما وقتی چندبار توی اون خیالاتم خوش بودم و دیدم نه واقعیت فرسنگ ها با اون خیالات من با اون آدم های خیالی با اون موقعیت های خیالی فاصله داره از هرچی فکر و خیال قبل از به نتیجه رسیدن هرچیزی دوری میکنم.

موومان

20 Oct, 20:05


نمیخواستم دعوا بشه یا از دستم ناراحت بشی من فقط اون حرفا و اون فکرایی که چند مدت داشتن اذیتم میکردن رو باهات درمیون گذاشتم.

موومان

20 Oct, 19:55


من واقعا در جواب سوالایی مثل "روزت چطور بود؟" "از هفته ای که گذشت بگو" "چیکارا میکنی؟" نمیدونم باید چی جواب بدم یا چه چیزهایی لازمه بگم و چه چیزهایی رو بهتره نگم ولی اینو میدونم هروقت هرکسی این سوال رو خیلی رندوم ازم میپرسه قبل جواب دادن جوری خوشحال میشم و از درون ذوق میکنم که هیچ جوره نمیتونه وصفش کنه.

موومان

20 Oct, 19:35


آهنگ بیکلام خوبیش اینه هر سری که بهش گوش میدی میتونی یه سناریو جدید براش بسازی.

موومان

15 Oct, 19:11


از این که در تمام شرایط من بیشتر از همه واکنش نشون میدم متنفرم، درباره یه اتفاقی بیشتر از همه عصبی میشم، بیشتر از همه ذوق میکنم، بیشتر از همه استرس میگیرم، بیشتر از همه اهمیت میدم.

موومان

15 Oct, 18:00


موسیقی واقعا سهم بزرگی از زندگیم رو شامل میشه، حالم بد باشه آهنگ گوش میدم، تنها باشم آهنگ گوش میدم، وقتی شلوغی اذیتم میکنه آهنگ گوش میدم، حرفمو نمیتونم بزنم با بحثی نداشته باشم و بخوام بحث ادامه دار بشه آهنگ میفرستم، وقتی یکی سلیقه‌اش با من یکیه میتونم ساعت ها درباره لیریک آهنگ‌های موردعلاقم باهاش حرف بزنم، مسیرهای طولانی رو آهنگ برام کوتاه میکنه، وقتی کنار آدم‌های امنم هستم هندزفریمو میدم بهشون تا آهنگ گوش بدیم یا آهنگ میذارم باهم گوش بدیم، خوابم نمیبره آهنگ گوش میدم، خوابم میاد آهنگ گوش میدم و میتونم بگم سهم بزرگی از روزم با آدما سپری نمیشه و فقط با پلی لیستم سپری میشه.

موومان

14 Oct, 17:30


اون لحظه که وسط کارات یهو یه نوت از سالهای قبل رو پیدا میکنی و میبینی اون اتفاقایی که برات دست نیافتنی و رویایی بود و الان جزئی از روزمرگی و روتینت شده >>>

موومان

14 Oct, 14:48


کتابخانه ام عبارت است از چند رمان به علاوه ی آثار چند شاعر دلخواه.
انگار خود به قدر کفایت درد و رنج ندارم که این چنین به میل و رغبت در اندوه و آلام هزار و یک شخصیت خیالی نیز سهیم می شوم و رنج آنان را نیز چنان از بُن جان حس می کنم که غم خویش را.

- سفر به دور اتاقم، اگزویه دومستر