چندي پيش مدارس تعطيل شد و تعطيلات تابستان اغاز،عيالمان را گفتيم دلبندمان وقت به بطالت نگذراند، او را به مجلس نمايندگان به كاراموزي گذاريم كه هم كلاس دارد و هم راه مملكت داري بياموزد و قانونمداری!
روز اول برفت و بيامد و شام تقاضاي مٓركبی افضل كرد كه آنجا همه اين دارند و من خجل ! گفتيم مركب افضلمان كجا بود؟! گفت تو هم چو پدر اوشان سهمت از سفره انقلاب بردار تا ميسر شود. باسن مبارك به زمين ميكوبيد و ميگفت اصلا چرا حق اوقات فراغت من در فيش حقوقي شما منظور نشود…
چندی بعد به خريد روزمره به بازار رفتیم، بالاجبار مركب در جای ممنوعه گذاشتيم، جناب پليس تذكرمان داد و تهديد به جريمه، هنوز حرفش پايان نيافته بود كه دلبندمان يك كف گرگی به صورت و يك كله به دماغ مبارك سركار، گفتيم اين چكار بود با پليس بينوا كردي ؟!گفت اين نحوه برخورد با قانون امروز آموختم…
دگر روز تاخير كرد، نگرانش شديم به كوچه سرك كشديم، چشمتان روز بد نبيند، جمله دختران همسايه گرد خود جمع نموده بود و سلفي ميگرفت، شصتمان خبر دارشد، گفتيم عيال صفحه جادو باز كن ببينيم امروز مجلس چه خبر بوده كه ديديم مراسمی رسميست و بانو میهمانی از فرنگ و نمايندگان چو پروانه بدور او جمع، نخست فكر كرديم به ارشادش، اما سلفي ميگرفتند،سلفي!
نه اينكه نديد بديد باشند، ميخواستند اورا ملطفت كنند كه در شان تويي كه با چو مايي عكس ميگيری نيست كه حجابت چنين باشد و رفتارت چنان…
شبی به منزل آمدیم، دیدیم خواهر و مادر بدور خود جمع نموده و مشقشان ميداد كه بياييد طرح استيضاح پدر اماده كنيم و بعد با گرفتن سرويسي طلا و قول سفري به فرنگ استيضاح پس گيريم، اوضاع ادامه می یافت رای به عدم كفايتمان هم می داد…
با دوستی تلفنی صحبت میکرد و کمی به درازا کشید،گفتم کیست؟ گفت این پفیوز ساکن بلاد دور است، نپرسیدم، میدانستم از کجا آموخته…
روز آخر مهياي رفتن بود كه مانعش شديم، گفتيم دلبندم، ايام به بطالت گذراندن به كه با تني چند از ايشان بنشستن !
https://t.me/Slitdrmirhshemi