غم و اندوه ،سرشت بود و نمی دانستیم
باز هم، از غم دوران گذشتیم بخیر
با غم و هم دگر باز ...، نمی دانستیم
فصل فصل عمر را ، ثانیه ای می گذرد
گاه غافل زخود و باز...، نمی دانستیم
من تمام در پس هر شعر ، تو را می خواندم
تو گذشتی و گذشت عمر ، نمی دانستیم
می سپارم تو را ، دست همان دوست که او
خود نگهدار من و توست و نمی دانستیم
خبر از حال مرا ، لیک خودش می داند
اوست غمخوار من و تو ، و نمی دانستیم
بگذریم ، تلخ نگردد غزل و حرف دلم
که روان میگذرد عمر و نمی دانستیم