پری جو | رومان | عاشقانه @paryjo_roman Channel on Telegram

پری جو | رومان | عاشقانه

@paryjo_roman


گویند که آمدنت همچون خیال هست
آری
سرخوشم من به خیالی که تو در آنی♥️

#دست_نویس_تان_را_برایمان_بفرستید!
@Rahimi_af

پری جو | رومان | عاشقانه (Persian)

پری جو یک کانال تلگرامی عاشقانه با محتوای رومانتیک است. اگر شما علاقه‌مند به خواندن داستان‌های عاشقانه و شعرهای زیبا هستید، این کانال برای شماست. با عضویت در این کانال، شما به دنیایی از احساسات و عشق ورزی خواهید وارد شد. در کانال پری جو، شعرها، داستان‌ها و نوشته‌هایی با موضوع عشق و عاشقی منتشر می‌شود که احساسات شما را به لرزه در خواهد آورد. همچنین، شما می‌توانید دست‌نوشت‌های خود را برای اشتراک در کانال ارسال کنید و با دیگر اعضای کانال ارتباط برقرار کنید. برای ارتباط با مدیران کانال و ارسال دست‌نوشت‌های خود، می‌توانید به آی‌دی @Rahimi_af پیام دهید. پس از عضویت در کانال پری جو، لحظاتی شیرین و پر از احساسات را تجربه خواهید کرد. عشق را با پری جو تجربه کنید و لحظات خاصی را با خواندن و نوشتن به اشتراک بگذارید.

پری جو | رومان | عاشقانه

11 Jan, 16:43


هیچوقت نگران ای نباشین که ارزش شمار فهمیدن یا نه٫
آدما ب وقتیو میفهمن چی ر از دست دادن.🫴🏻🙂
‌‎‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎@ParyJo_Roman

پری جو | رومان | عاشقانه

11 Jan, 13:51


"سلام دوستان عزیز! 💖
امیدوارم حال همه‌تون خوب باشه. امروز می‌خواستم از شما درخواست کنم که در صورت علاقه و حمایت از رمان من، پست رو با قلب نشون بدید. هر یک واکنش و حمایتی که دریافت کنم، انگیزه‌ام بیشتر میشه برای نشر بیشتر داستان و ادامه این مسیر!
ممنون از همراهیتون و همیشه در کنارم باشید! 🙏💫"

#ارسالی
آزیتا هاشمی زاده نویسنده رمان
#مهوش

پری جو | رومان | عاشقانه

10 Jan, 18:39


و بازم نیامد....😞💔
من دیگر بروم بخابم خبریی ازش نیست....😪💔


شبتان به زیباییی چشایم🤧🧸


برق نازنیم....بوس به کله ات 💋
@ParyJo_Roman

پری جو | رومان | عاشقانه

10 Jan, 18:36


کاشکی مه چینی میبودم تا تمام دغده مه ای میبود که شاو غذا ما ملخه یا خرچنگ😞😂

پری جو | رومان | عاشقانه

10 Jan, 18:33


مثلا روت زوم کنوم بوم بوم کنه قلبت....❤️😍


مم سنگ وردارم وار کنوم به تخته سینه تو که دگه جوبر نکنی بچه گگ😒😂
@ParyJo_Roman

پری جو | رومان | عاشقانه

10 Jan, 18:27


سر صنف عربی :

استاد :

اگه ببینم کسی سر صنف مه دری گپ بزنه مگری بره بیرون

مه به دوستم :

الخودکار السیاه الداری ؟

دوستم : البله الدارم ، البفرمایید !!!

چوکی بغلی : الـــخخخخخخخ

صنف : الــــخخخخخخخخخخخخ

استاد: الکصافطان😐💔😂😂
@ParyJo_Roman

پری جو | رومان | عاشقانه

10 Jan, 18:24


میفهمین برق وقتی میره به کدو لعت خو میره؟


مم نمیفعموم به کدو گور میره اگ شما میفهمین لطفا سکوت بیاشامید😫🤣
@ParyJo_Roman

پری جو | رومان | عاشقانه

10 Jan, 18:16


دیگرررر بر نمیگردم......😭🚶🏼‍♀️🥲😂

پری جو | رومان | عاشقانه

10 Jan, 18:15


بزنیم آهنگ احمد ظاهر از جم برقا گوش کنیم همو که میگه...

دیگر بر نمیگردم...🥲😞
😂
@ParyJo_Roman

پری جو | رومان | عاشقانه

10 Jan, 18:14


عه چری ایقذر میپرسین چند ساله یی؟؟؟
خو خجالت میکشم بگم سه ساله هیجده ساله یوم😕
سال اول هجده بودم
پارسال هجده پرو امسال
هجده پرومکس🤫
دگه سال اگه خواست خدا بود میرم ته نوزده سالگی🫠🫣
@ParyJo_Roman

پری جو | رومان | عاشقانه

10 Jan, 18:13


ما تشریف نمیاریم به خونه شما که شما هم بخونه ما تشریف نیارین😐😂وگرنه به ای زمستون بی برق کی حوصلع مهمون داری داره بقرآن🤧🧸

پری جو | رومان | عاشقانه

10 Jan, 18:10


نصف ملت آفن😂😐همه از دست بی برقی یه وگرنه حالی همه آن میبودن و ریکشن میزدن به پستا مه🚶🏼‍♀️مم که بته کانال فقط ملخ میگیرم تک تنها😒

پری جو | رومان | عاشقانه

10 Jan, 18:10


وقتی مهمون میگه:
چری تشریف نمیارین به خونه ما؟ نکنه نمیاین که ماهم نیایم؟!

میگم: هی هی ای گپا چیه میزنین!!!!
ولی ته دل خو میگم: ای به قربون آدم چیز فهم😐😂😂😂
@ParyJo_Roman

پری جو | رومان | عاشقانه

10 Jan, 18:08


علت طولانی بودن گپ زنها :

بی بی گل میشناسی؟ خوار فاطمه دخترخاله سلیمه، که زن کاکای مریم دختر نسرین میشه، خوار محمد بچه اشرف همسایه نویده دختر منیره !

نی نمیشناسم…!! 🙄

ای بابا امو بی بی گل که ده عروسی دیدیم . پدر ندا محمد که پدرش میشه کاکای منیره و خوار بچه عمه خوده گرفته مادرکلانش مادرکلان ساره دختر کلثوم میشه☺️☺️

آهاااا تازه یادم آمد چی شده ؟؟

لاغر شده😂😂😂
@ParyJo_Roman

پری جو | رومان | عاشقانه

10 Jan, 16:43


#رمان
#مهوش
نویسنده:
#آزیتا_هاشمی_زاده
قسمت ۱۳۸


برادرش صدا کرد ما ای رقم بی معنا گپ ختم نمیکنیم ..صبح باید خان صاحب جواب بتن ای بی نزاکتی و بی ادبی چی معنا داره..
گفتم مربوط خودتان میشه ،هر کاری میکنید
(ماه بانو)
به موتر طرف خانه میرفتیم خان گفت شکر برهان ادم شده ..
امشب به رضایت خود خانه حماسه نشست ،انشالله که باز دیوانه گری نکنه هاهاها..
گفتم من هم به حماسه گفتم یک رقم خوده به برهان نزدیک کنه ،بلاخره مرد هست ..
مهوش هم همی رقم بازی داده برهانه ،حماسه چی کمی از مهوش داره ..هنوز بهتر هم هست .
خان گفت ها وله خوب گپ هست ،در همی وقت الیاس گفت ،برهان ره اینقدر زیر فشار قرار نتین ،یک بار دیوانه میشه باز نامزدی را که برهم زد او وقت مزه میکنید .
من گفتم اگر سر از فردا خوش خوشحال طرف خانه حماسه نرفت من نام خوده دگه چیز میمانم ..
الیاس بلند خنده کرد ، گفت خی یک نام را مد نظرت بگیر هاهاها.
(حماسه)
من را به چشم زن خراب میبینه .... من ...در طول عمرم ادم خرابی نبودم ..گناه من چیست، سعی میکردم گیریه نکنم ،نمیخواستم غرورشکسته من را همه ببینه ..
زن لالایم‌گفت باز چی گُل را به اب دادی دختر جان ؟
گفتم هیچ ،یاد بگیر یگان چیزبه تو مربوط نمیشه خالده جان ..
زن لالایم با کنایه گفت .ابرو تو ابروی ما هم هست ، او قسم که من دیدم داماد فراری بود ، و نامزدی را فسخ میکرد ..
طرفش دیدم ، هیچ خشم خوده کنترول نمیتانستم ،به سختی گفتم ، بورو به اتاقت و اولاد هایته جم کن لطفا ..
ب طرف دروازه حولی که باز بود میدیدم ، گفتم به سی سپاره قران قسم برهان .. جزای ای بی احترامی امشب ته حتما میبینی ..
(برهان)
شب سرد بود و باران نم نم ..
اوفف شکر خدا کنه به غیرت شان تاثیر کنه بدون کدام جنجال گپه ختم کنن ..
میخواستم طرف خانه برم ولی نرفتم ،نمیدانم کدام حسی بود حس پشیمانی یا عشق ،ولی پاهایم به طرف خانه مهوش روان بودن.
هیچ نمیفهمیدم با من چطور رفتار میکنه .. ولی تا یک جایی بی گناه بود ..نباید ای قسم همرایش گپ میزدم ..
به فکر و خیال بودم که چی بگویم متوجه شدم پشت دروازه مهوش شان هستم .
ده دقیقه ایسو اوسو رفتم اخر دروازه را زدم .. هر چی شد .. دگه ای سرما تحمل نمیشه ..
(مهوش)
به زیر کمپل بودم خوابم نمیبورد ، شدیداً به گپ های برهان فکر میکردم ،من واقعا ازو خوشم امده نباید ای قسم سوالات از من میکرد ..
از اول همه چیز را در مورد من میفهمید ،که نامزد دارم و ... صدای تک تک دروازه مره از فکر بیرون کرد .. یا الله خیر ،ای کی هست ؟
تا به دهلیز برامدم ،پدرم با چاقو طرف حولی میرفت ..ترسیدم گفتم کجا میری ای رقم ؟
پدرم گفت تو چپ امروز همسایه ها گفتن در ای منطقه دزدی زیاد هست ، خبر شدن نو امدیم ،حالی خوده به خانه نندازن ...
ترسیدم خاله ام را بیدار کردم ، گفتم بخیز سیل کو پدرم میگه دزد امده ..
خالم خواب پر عاجل بلند شد .. گفت نی توبه من نو دلم هست عروس شوم ای چی حاله ؟
خنده کردم به شانه اش زدم .... بلا زده عروسی چی ایتو ورخطا بودی ..دعا کن دزد نباشه ..
پدرم با چراغ قوه نزدیک دروازه میشد و من دعا دعا میکردم گپی نباشه ..
دیدم دروازه را باز کرد و با یکی طرف خانه امدن ..
به دوش خوده نزدیک دروازه دهلیز کردم برقا را روشن کردم که برهان ...
وی ای اینجه چی میکنه ؟
نزدیک دروازه شد و چند سرفه کرد ، گفت مهمان ناخوانده کار ندارین ؟
دست به کمر ایستاد شدم و گفتم نی پس بورو .. پدرم گفت الا او دختر بی ادبی نکن ..
برهان گفت خیره گپی نیست ، یک گوشه دهلیز تان مره جای بتین ..‌ من کم توقع هستم با همو هم راضی میشم ..
طرفش بد بد سیل میکردم .. باز کدام پلان داره نسق ..
پدرم گفت نی نی ای چی گپ هست شما به روی چشم ما جای دارین بفرمایین داخل ...برهانه تعارف کرد داخل خانه به زیر صندلی با ما نشست ..
گفت چقدر دلم برای صندلی تنگ شده بود ،چی یک لحاف مقبولی ..
پدرم گفت دست دوز هست و مادر مهوش دوخته ..برهان گفت ماشالله بسیار زیبا ..
خالم بلند شد چای تیار کنه من هم از پشتش رفتم .. گفت طالع نداریم دگه .. اینجه هم امده من مجبور چای جور کنم..
گفتم ای خدا زده باز کدام پلان داره .. ناق خانه ما نیامده باش ببینم چی هست درد اش..
چای را بردیم رو به رویش زیر صندلی نشستم خوب طرفش میدیم چی میگه که با پای خود به پایم زد .. به تعجب طرف پدرم دیدم ، اشاره کردم میبینه ..
خنده کرد و با اشاره گفت به من چی، به دلم گفتم خوو صبر تو دلت به رشخندی شده ...من بلند گفتم خان صاحب پایین زغال هست پایت نسوزه یک بار داغ داغ هست فکرت باشه ..

ادامه دارد...

پری جو | رومان | عاشقانه

10 Jan, 16:43


#رمان
#مهوش
نویسنده:
#آزیتا_هاشمی_زاده
قسمت ۱۳۷


حماسه گفت ها ای گپا خو هست ، خدا میفهمه چقدر کوشش کرده توره به دام خود بندازه ..
گفتم نمیدانم شاید ،
یک مقدار سرمه پیش کردم و یک نفس عمیق‌گرفتم ...و گفتم اما تو همیشه مره یاد گل های تازه بهاری مندازی ..سر تا پای حماسه را دیدم ، گفتم تو بسیار ازو بهتر هستی ،چادر شه از سرش پایین کردم و به موهایش دست زدم .
حماسه یک لبخند زد و گفت ، خی چرا تا حالی هیچ وقت برم‌نگفتی ؟ و همیشه طوری رفتار کردی فقط من مزاحم هستم ..
دست شه ماچ کردم و گفتم در حقیقت من ادم اجتماعی نیستم ..و نمیدانستم با تو چطور گپ‌زدن را شروع کنم ..
متاسفانه همیشه یک‌حالت دفاعی خشک و سرد در مقابل دیگر ادم ها دارم که سر مردم خوش نمیخوره .. ازو خاطر معذرت ... مرا ببخش .
حماسه با ناز و عشوه خود گفت من هم همی فکره میکردم..که ادم خشک رفتار باشی ..گپی نیست کم کم خودم توره اجتماعی میسازم ..
دست مره گرفت و گفت بیا ، بریم خانه را نشانت بتم .. شب نامزدی چنان فرار کردی که فکر کردم از خانه ما ترسیدی ...
همتو که از پشتش میرفتم ، گفتم خانه کسی خوابم نمیبره ..هر جایی باشم شب خانه خودما میرم ..
چند اتاق را نشانم داد و مره بورد به اتاق خود، گفت ببین از رنگ سبز یشمی بسیار خوشم میایه ..
یک گوشه نشستم و گفتم خوو که اینطور مقبول هست ، حماسه گفت بیازو ، سلیقه من خاص هست هاهاها.
دو سه ساعت با هم قصه کردیم .. از هر چیزی بی پرده گپ میزد ..
با تعجب به گپ های حماسه گوش میدادم ..
که کسی امد .گفت خان صاحب میرن ..گفتن به شما بگوییم امشب اینجه میباشین یا خانه میرین ؟
تا میخواستم گپی بزنم ..حماسه گفت نی امشب اینجه میباشه و یک لبخند زد ..
مره خنده گرفته بود ،حماسه گفت بعد از امشب عادت میکنی اینجه شبانه بخوابی عزیزم ..
گفتم خووو عجب چطور عادت میکنم او وقت ؟
حماسه گفت چون امشب پیش من میباشی ..شب نامزدی فرار کردی ولی امشب نمیمانت هاهاها ..
مره خنده گرفت .. گفتم خووو ...حماسه گفت ها صبر بگویم چلم (قلیون) بیارن با چای و میوه خشک ، شب تا صبح بیدار میباشیم چی شوه جان جان ..
گفتم یک دقیقه تو چلم میزنی ؟
گفت ها عزیزم ..در قوم ما تمام زن ها چلم میزنن،یک چیز عادی هست ..
گفتم خوو چقدر جالب ،حماسه امد نزدیک و به پهلوی من نشست ..سرشه به سر شانم ماند ..من هم دست مه دور بازویش گرفتم ،گفت یک اعتراف کنم ؟
گفتم بگو جانم ..
حماسه گفت من از همو شب اول مهمانی که دیدمت از تو خوشم امد ..
گفتم خوو، گفت ها عزیزم ،چند بار خواستم طرف ات چشمک بزنم خو هیچ بالا ره ندیدی .. از همی اخلاقت خوشم امد ..
سرشه پیش اورد و از صورتم یک ماچ گرفت ..من هم بدم امد تیله کردمش ..
با پشت دست صورتمه پاک کردم .. گفتم باز مهوش را میگی معشوقه ؟
طوری رفتار میکنی هر کسی ببینه فکر میکنه ده تا شوهر داشتی .. بی نزاکت ..
از جایم بلند شدم ، گفتم از اول هم میخواستم بفهمم چی رقم دختر هستی ..اگر نی من به صد سال با دخترای مثل تو گپ نمیزنم ..
حماسه گفت چی میگی منظورت چیست ؟؟
گفتم خوب میفهمی چی میگم .. راست میگی بسیار فرق ها بین تو و مهوش هست ..دو شب پیش دست مهوش ره گرفته میخواستم به اتاق خود ببرم ..ولی اینقدر پاک و نجیب هست که نیامد ،
مگم تو ...لا حول بلا ، در قریه ما ای رفتار توره زن های خراب دارن ..
حماسه با قهر گفت مگر چی کردم ،تو نامزدم میشی متوجه هستی که چی میگی ؟؟ مریض هستی تو مریض ..
گفتم بسته کن دهانته بی شرم ..حماسه گفت نمیکنم بسته ،چرا گناهم چیست ، از روزی که امدی طوری رفتار میکنی فقط مادر ات را من کشته باشم ..جز خوبی از من چی دیدی ...بار اخرت باشه معشوقه ات را با من مقاسیه میکنی ..گفتم به تو بیشتر میمانه معشوقه باشی تا مهوش.. دگه هم نام او دختره به دهان نجس ات نگیری ..
از خانه شان به غالمغال برامدم ،برادر کلانش گفت داماد جان چی گپ شده ؟ خیریت هست ؟
گفتم نی از ما و شما خلاص شد از اول هم نباید من قبول میکردم ای نامزدی ره .... باقی گپه با خان صاحب فیصله کنید ..وسلام
حماسه صدا کرد ،لالا بخدا ای ادم‌مریض هست .. من هیچ‌کار نکردم
برادر کلانش با اعصبانیت گفت چی معنا میته خلاص شد ؟؟ مگر حماسه چی کار بدی کرده ؟ معامله زن و شوهری ای قسم نمیشه ،تا اندک گپی شود فسخ کنید ..
من همرای خان صاحب گپ میزنم ،ما رشخند شما مردم نیستیم ..
گفتم بورو گپ بزن ،یک رقم از معامله زن و شوهری گپ میزنی فقط گپ تجارت شما هیچ در بین نبوده ..
بان برت یک چیزه واضع بسازم برادر محترم .، من فقط به خاطر معامله راضی شدیم نامزد کنیم ،هیج تمایلی قلبی و احساسی به ای نامزدی ندارم ..خدا حافظ شما ..

پری جو | رومان | عاشقانه

10 Jan, 16:42


#رمان
#مهوش
نویسنده:
#آزیتا_هاشمی_زاده
قسمت ۱۳۶

(حمیده)
نزدیک های یک ماه هست که اصلیان گم شده ..هر جایی گشتیم نبود ،مثلی اینکه زمین دهان باز کرده ای پسره بلعیده ..
گم شدن اصلیان ضربه روحی شدیدی به مادرم وارد کرده یک شب خانه هست و ده شب شفاخانه ..سعی میکنیم ارامش کنیم ولی نمیشه ،حق داره پسرش پاره تنش نیست و مفقود شده ..
در فکر وخیال بودم که عفت داخل خانه شد یک پتنوس چای اورد ..
گفت حمیده جان به نظرت خان صاحب کی پس میایین ؟
گفتم چی بفامم جانکم ،پیسه دار هستن از ما زمستان میشه به غم سردی و خرید چوپ هستیم ،او مردم به فکر میله و خوشگزرانی ..
گم شدن لالایم هم یک غم دگه ..
عفت پیاله چای را پیش رویم ماند ، گفت خان خو پیسه داره رفت .. ای مهوش و فامیلش چرا رفتن ؟
گفتم جانکم ایقه از من سوال نکو ..خودم به اندازه کافی فکرم مشغول هست ..
ولی به دلم گفتم واقعا مهوش با کدام‌پیسه رفت ؟
کابل‌خو جایی نیست که از اسمان پیسه ببازه ، کرایه خانه و خرچ زندگی نسبت به ازینجه سخت تر هست ...
طرف کلکین دیدم ..اوووف ای باران هم هیج قط نمیشه ..
باز سیل خاد شد ، خداوند خودش به داد غریب و بیچاره برسه ..
روز به خلاصی بود و شب سرد خزانی رسید ..
همه زیر صندلی (کرسی) نشسته بودیم ،کاکایم یک مشت کشمش نخود گرفت و تکیه کرد ، به طرف لالای کلان دید و گفت .. بچیم زمین را هم فروختیم ، و مثل همیش فامیل غلام فکر کردن ما قصد ما رشخندی هست و عروسی نمیگیریم ...حق دارن ،ادم باید دو جانبه فکر کنه ..
اما ... هر چقدر تیر میشه به ای فکر میشم که اصلیان .....خوش ندارم بگویم ولی حس میکنم یک بلا به سرش امده ..
درست هست بی خبر میرفت ..ولی اخر یکی میفهمید کجا هست ..
لالای کلانم گفت راست میگین ..من با شما کاملا موافق هستم ،به حوزه خبر دادیم ،فعلا خان نیست ...خان که بیایه میریم پیش او و مستقیم اقدام میکنیم ..
من گفتم لالا .. گپت قبول ولی اگر خان زاده ها زمستان نیایین و کابل بشینن چی کنیم ؟
لالایم سرشه نا امیدانه بالا و پایین کرد ،گفت ای گپ هم هست ..کابل گرم تر از اینجه هست شاید زمستان کابل بشینه ..
بیایید دعا کنیم اول خدا کمک کنه پولیس پیدا کنه .. خان زاده ها گزینه دوم هستن ،فعلا هم که مادر جان به شفاخانه مرکزی هستن ..
باز که امدن یک فکری میکنیم .
(برهان)
به خانه حماسه نشسته بودیم ، طبق معمول در مورد کار گپ میزدن ..
من هم تسبیح را گرفته بودم و دانه به دانه رها میکردم ،فکر مشغول مهوش و چند روز اخیر بود ،نمیدانم حرفی که زدم واقعا بد بود یا خیر ..اوووف
در همی وقت حماسه امد و گفت میشه پهلویت بشینم ؟
گفتم خانه از شما هست هر جای نشستی ،و مثل همیشه چیزی به مقابل من نگفت و ارام پهلویم نشست .
چند دقیقه سکوت بود ، باز گفت ذکر چی را میگی ؟
گفتم منظور ؟
گفت منظورم دانه های تسبیح هست چی میگی که رها میکنی ؟
مره خنده گرفت ،گفتم من در طول عمرم نماز نخواندم ،روزه نگرفتم ،حتا یاد ندارم .... ذکر و ای چیزا هم پیشم بی معنا هست .
حماسه گفت خو گناه میکنی کار خوب نیست ،گپشه قط کردم و گفتم ببین ..
با من گپ نزن !
گفت چرا گپ نزنم ؟ من و تو نامزد هستیم ،زمان اشنایی ماست ..چرا گپ نزنم ؟
یک نفس عمیق گرفتم متوجه شدم الیاس طرف مه میبینه .. اشاره دادم دیوانه کرد مره ای دختر ..
الیاس یک پوز خند زد ،همو وقت پدر حماسه گفت ، خوب باز هم میگم خوش امدین ، انشالله که با پیوند ای دو جوان و ای دو خانواده هم سود زیاد میکنیم و هم باعث افتخار هست که با فامیل خوب و نجیب حبیب جان اشنا شدیم ..
پدرم هم در مقابل تعارفات خوده شروع کرد ..
من هم از فرصت استفاده کرده بیرون رفتم ،محفل خسته کن ..
طرف هوا ابری دیدم .. توبه امسال بارندگی خلاصی نداره بخدا ..
صدای حماسه امد که گفت من با مهوش مشکلی ندارم ..میتانه معشوقه تو باقی بمانه

طرفش دور خوردم .. همو‌قسم که با ناز و عشوه طرف من میامد گفت از قدیم هم رسم بوده که خان ها با نوکر های خود رابطه داشته باشن ..در ای گپی نیست فقط تو یک مقدار مهوش را جدی گرفتی ..

مره خنده گرفت گفتم خوو تو با ای که مهوش را دوست دارم مشکلی نداری ؟
حماسه امد نزدیک تر و دست به بازوی من زد و گفت ،جانم بیازو مشکلی ندارم .. از روز اول که دیدم تان فهمیدم ...اما همانطور که همه میدانن بسیار فرق ها هست بین من و مهوش.. دختر های خدمتکار مثل او فقط میتانن معشوقه باشن .. و خانم های با شخصیتی مثل من زن زندگی..
ای که ازو دختر خوشت امده گپی نیست عزیزم ..
یک لبخند زدم و دست شه گرفتم ، و گفتم هیم ..
راست میگی .. در ای گپ خو شکی نیست تو بسیار با او فرق میکنی ،او یک دختر خدمتکار هست و همیشه لباس هایش بوی غذا میته .. و خوشایند نیست ..ولی ازو خوشم امده دگه ..شاید چون در قریه دگه دختر نبود ، و هر کسی هم بود دور برم خدمتکار بودن

پری جو | رومان | عاشقانه

10 Jan, 15:37


#رمان
#مهوش
نویسنده:
#آزیتا_هاشمی_زاده
قسمت ۱۳۵


خنده کنان داخل خانه شدم با دیدن خانه تبریکی دادم به‌همه بعد از روی بوسی با خواهرم و خواهر زاده ها ..با‌مهوش درمورد برهان‌گپ زدیم ..
تمام‌شب با تعجب از‌گپ‌های برهان و رشخندی سر خواستگار تیر شد ..
(برهان)
به کنج دیوار منتظر رونا بودم .. که صدای مهوش امد..
اینقدر از گپی که( تو شکاک دیوانه را غرض نیست )
به جوش امده بودم که میخواستم‌مهوش را خفک کنم..
به دلم‌گفتم‌اگر تو عروسی کردی من برهان نباشم ..
به دیدن پسر خاله ذکیه عتیق الله رفتم ..
پشت دخل نشسته بود ، دکان عطاری‌داشتن‌..
با دیدن من خوشحال شد ، بلند شد سلام علیکی کردن ..
از هر طرف قصه کردم .. نمیدانستم سر گپ‌را‌چطور باز کنم‌..
گفتم میبخشی من و خودت اگر‌یک جای کلان نشدیم ولی پدر و مادر های ما خوب سعی یکی‌دگه خوده میشناسن ..
عتیق گفت ها میفهمم ،گپی‌شده لالا جان ؟
گفتم خبر داری برایت یک‌دختره خووش کردن .. گفت ها ها میفهمم پدرم با خان صاحب در ای مورد گپ‌زدن .. خبر دارم به خانه شما کار میکنه ..بسیار در موردش تعریف کردن ..

چی ؟ پدرم ؟ در مورد مهوش امده تعریف کرده ؟؟ فکر میکنه‌وقتی حماسه را به من‌گرفت من پشت مهوش را ایلا میکنم ؟ خیر خیر ..
دست مه مشت کردم ..
گفتم ببین لالا او دختره من خوش دارم ، و ماها هست با هم ارتباط داریم .. فامیل ها خبر ندارن ولی او زندگی من‌شده ..
درست هست نامزد کردم ،ولی مهوش را بسیار دوست دارم ..
متوجه تغیر رنگ‌چهره عتیق شدم ..
گفتم از من‌گفتن بود ، بهتر هست ازی معامله صرف نظر کنی ...
و بدون کدام گپی از دکانش برامدم ...
به دلم خنده کردم ، خوو مهوش جان .. دلت به عروسی هست خی،به خواب ببینی ..
امشب خانه حماسه مهمانی بستن قرار داد هست ماره دعوت کردن.

پری جو | رومان | عاشقانه

10 Jan, 15:36


#رمان
#مهوش
نویسنده:
#آزیتا_هاشمی_زاده
قسمت ۱۳۴


دیدم یک زنی پیری دروازه را باز کرد ..گفتم میبخشین کی شما را اجازه داد داخل بیایین ..
بفرمایین بیرون زود ...
ترسیدم ماه بانو ببینه ، دستم پاک نبود با ارنجم به شانه زن دکه دادم ..
گفتم بفرمایین بیرون لطفا خواهش میکنم‌...با خنده گفت به دیدن خودت امدیم دختر جان ..
مره نشناختی؟
طرفش دیدم ..گفتم حالی خو به یادم نمیایه ولی حتا اگر به دیدن من هم امدین ..اینجه خانه من نیست اجازه داخل شدن ندارین ..
گفت یک دقیقه دختر جان ، خان صاحب و ماه بانو را میشناسم ..
به محفل نامزدی که ادرس خودته پرسان کردم اینجه را ادرس دادی ..
یادت نیست ..
به دلم گفتم اولااا ای زن .... ای خواستگاری من امده ..
چی ابرو خوده بوردیم و خبر ندارم ..
با شرمندگی زیاد گفتم میبخشین فکرم نشددد...
خوب هستین .. بسیار شرمیدم مره با ای حالتم دیدن ، زیاد شرمیدم ..
گفتم اول یک چیز را مستقیم برایتان توضیع بتم ..
من پیسه دار نیستم خان صاحب لطف کردن مره به محفل پسر خود راه دادن ..من اشپز هستم ..
تمام وقت به طرف پیش بند سوخته ام میدیدم ..
به دلم گفتم کاش دگه پیش بند خوده بسته میکردم ..اوووف ..
کم بود گریه کنم ، گفتم ببینید من .... خدمتکار هستم .
میبخشین ولی ....دروغ گفتیم
سرمه بلند کرد گفت بچیم ای شرم نیست گریه نداره ..
من وقت در مورد تو پرسان کردم باز امدم ..
خان صاحب بسیار تعریف کردن ، شش سال کار کردن.. و رضایت یک فامیل را داشتن نشان میته چقدر خوش رفتار و خوش اخلاق هستی ..
من دو عروس پیسه دارم گرفتم ، ولی بچه مره با خود بوردن .. به سال ها نمیبینم شان .. دختر های بی تربیه و هنر ..
ای بار خلاف اش عمل میکنم ، پشت یک دختر میگردم .. که احترام ماندن را یاد داشته باشه ..کلان خورد را بفهمه ..
با تعجب طرفش میدیدم، که گفت بچیم کلان نداری ..همرایش گپ بزنم ؟
یک لبخند زدم ، گفتم چرا هست خواهر کلانم ، به همی کابل هست ..
به پشت سینما بریکوت خانه شان هست ..
یک لبخند زد و‌گفت ما کوچه مقابلش خانه داریم ،چقدر نزدیک ..
میشه به من دقیق ادرس بتی عزیز جان ؟
گفتم من هم ندیدیم چون نو کوچ امدن ..ولی شنیدم دروازه کلان چوبی به رنگ خاکی دارن ..
یک‌لبخند زد و گفت خوو خو بچیم اونجه خانه خان هست ..
دیدم اوره ، میریم دیدنشان عزیزم ..
تو به کارت ادامه بتی دختر جان باز میبینیم بخیر ..
با شنیدن ای که او خانه از خود خان هست باز احساس سر افگندگی کردم ..
حالی فکر میکنه ما بدختا هیچ جای به ماندن نداریم ، حتا خانه از خودما نیست ..
بعد از رفتن او زن ، عاجل زمرد پلو را دم داده .. و بعد از تیار کردن قورمه ..به گلثوم گفتم ماست را تو تیار کن اگر من پس نامدم .
چادرمه گرفتم و تا خانه مهوش شان موتر گرفتم‌..
هوا هم چنان سرد بود که دندان هایم به هم میخورد..
نفس سوخته خوده رساندم ..که سر کوچه برهانه دیدم ..
با تعجب گفتم داخل میرین ؟
گفت نی .. گفتم خوب هست خی من داخل میرم ..
برهان صدا کرد رونا صبررر..
گفتم چی شده زود بگو‌باید دیدن خواهرم برم ..
یک‌مقدار پیش تر امد و گفت فکر میکنم به مهوش خواستگار امده ..
بورو به مهوش بگو ..قبول نکنه ،چون هیچ‌برش خوب تمام نمیشه ..
با تعجب زیاد طرفش دیدم ..به دلم گفتم به من‌امده نیی مهوش ..ای چی میگه ؟
گفتم تو از کجا خبر شدی؟
گفت یک زن ادرس خانه شانه از من‌گرفت وقتی پرسان کردم‌چرا .. گفت دختر گرفتن امده ..
مره خنده گرفت .. ولی ازو جایی که دیدن من‌امدن ..شرمیدم چیزی نگفتم ..
برهان گفت چی شد ، چرا ناق خوش هستی ؟
گفتم هیچ من‌داخل میرم باز برت خبر میتم دروازه باز بود داخل شدم ..
دیدم یک حولی کلان و یک‌مقدارش گُل کاری قسمت های زیادش خاکی بود ..
خانه به پیش بود پانزده قدم دور تر ازدروازه حولی ..
پیش رفتم که دیدم مهوش به شیشه های خانه پوف میکنه و چیزی نوشته میکنه ..
با دیدن من خوشحال شد و کلکلین‌را باز کرد ..
گفت‌واه واه عروس امد.....
خنده کردم ،گفتم چی‌میگی دیوانه .
گفت خواستگارت امده بود ، گفت خودت رضایت دادی نظر ما چیست ..
باز مادر جانم گفت باید بی بی جانم از قریه خبر بتن ..
میفامی سه‌شنبه پشت جواب‌میایه ..
گفتم خو چشمت روشن‌، راستی برهان نزدیک دروازه ایستاد بود ..
فکر میکرد خواستگار تو امدن هاهاها بیچاره ایتو ترسیده ..
مهوش با‌دهان‌کجی گفت ، هالی هم پشت دروازه هست ؟
گفتم ها منتظر جواب من‌هست ..
مهوش از کلکین‌خوده کاشال کرد ، بلند صدا کرد ..
تو شکاک دیوانه را غرض نیست به عروسی مردم ..
بورو همو‌نامزد مقبول عشوه گر ات را‌بگیر..
گفتم‌الا توبه ،ای‌گپا‌از‌کجا شد ..؟؟
مهوش گفت‌بیا داخل .. بیا داخل که‌جیگر مره ای بچه داغ کرد به گپ هایش ...

پری جو | رومان | عاشقانه

10 Jan, 15:36


#رمان
#مهوش
نویسنده:
#آزیتا_هاشمی_زاده
قسمت ۱۳۳


در حال جم کردم لباسا بودم که الماسک (رعد برق ) زد .
از صدایش ترسیدم و چیغ زدم ..
مره به حالت خودم خنده گرفت ، ای چی حال و روز هست هاهاها ...
از چیغ من خالم خوده رساند به اتاق ، نفس نفس میزد گفت چی شده ؟
گفتم هیچ الماسک‌بود هاهاها ..
گفت‌بلا زده دیگ به دستم بود ترساندیم یک مقدار برنج چپه شد هاهاها ..
گفتم الا خاله خوب خو هستی .. نسوختی ؟
گفت نی جان خاله خوب هستم ورخطا کردی مره ، تیز جم کن لباس هاره که رفتنی هستیم صبح باز به ورخطایی جم نمیشه ..
گفتم به چشم خاله جان .
کلکین باز بود و شمال سرد میامد ..و من هنوز خوب نشده بودم ..
بلند شدم کلکین را بسته کنم ،که طرف اتاق برهان دیدم ..
مثل جن ایستاد شده بود و اتاق مره میدید .. یک ثانیه ترسیدم ..به دلم گفتم خدا زده کم بود قلبم ایستاد شود ..
میخواستم بگوییم بورو داخل مریض هستی بدتر نشی.. باز گفتم به من چی...
مریض دیوانه ،خودت نامزد هستی گپی نیست به سر من که رسید شک میکنه ..
اووووف من کی از مرد در زندگیم طالع کردیم که ای دومیش باشه ؟ ..

مادر و پدرم پیشاپیش رفته بودن تا خانه را جم‌جارو کنن..
کوچ‌ما هم رسیده بود ، فقط صبا باید خانه را منظم کنیم ..
در بین جگر خونی و اشک نمیدانم چی وقت بود که خوابم بورد ..
(برهان)
از گپ های که به مهوش گفته بودم پشیمان نبودم ..
من نی یک مرد دگه ..یک بار ای چیزا به ذهنش میایه ،یعنی من حق دو سوال ساده را نداشتم ؟
میتوانست راست خوده بگویه ...ای که زود پرخاشگری کرد یعنی چی ؟
در فکر بودم که صدای الماسک امد و همو وقت چیغ مهوش ..
مره خنده گرفت .. گفتم حتا از الماسک هم میترسه دختر دیوانه..
بلند شدم کلکین را باز کردم ،چی شمالی سردی به صورتم خورد ..
مره به سرفه انداخت ..طرف پایین دیدم که مهوش لباس ابی را دار زده ..
خدایا ای کل عقل میگیره خدا میدانه، تمام خشم و زور خوده سر لباس بی جان زده ..
طرف لباس میدیدم که مهوش نزدیک کلکین امد .. اول عادی طرفم دید ..تا میخواستم بگویم بورو داخل سرد هست ....
به خشم کلکین را بسته کرد..
چند ساعت صبر کردم ..
نی خوابم میبورد نی ارام شیشته میتانستم ..باید همرای مهوش گپ بزنم ..
رفتم پایین ...دروازه را اهسته باز کردم ...ولی صدای او بلند شد ..اوووف دگه وقت با لگد بزنی به دروازه صدا نداره ..
داخل اتاقش شدم که دیدم بین لباس های خود خواب رفته ،از سردی هوا خوده جم گرفته یک گوشه ..
هی هی دختر شوخ و بازیگوش .. یک روز به سور نیستی ..
از بین خانه بلندش کردم ..کم بود کمرم رگ شوه ..
به ای لاغری ایفه وزن ؟،
سر توشک ماندمش ...از الماری کمپل کشیدم و اهسته به سرش انداختم ..
به دلم گفتم حق دارم همی حالی سر گپ هایت خفک ات کنم مگر حیف هستی هاهاها..
کومه هایش از سردی زیاد سرخ شده بود ..
کمپل را بالا تر کش کردم و سرشه ماچ کردم
خواب راحت ..
(مهوش)
صبح از خواب بلند شدم که دیدم خالم یک کمپل به سر من انداخته و خودش رفته چای صبح تیار کنه ..
بیچاره .. همیش به فکر من هست ، برهان نیم خالم به فکرم بود چی میشد ..

ساعت را دیدم که نزدیک های ده بجه هست ..
اوووو چقدر دیرر...
چادرمه گرفتم ، گفتم کور شوم مادرم به تنهایی خانه را جم میکنه .. برم کمکی ..
نزدیک دروازه حولی بودم که یکی تک تک کرد ..
گفتم حتما حماسه هست امده خبر گیری نامزد جانششش ..
خاک بر سر هر دویت خدا تخته و دروازه را خوب جور کرده ..
تا دروازه را باز کردم ، یک زن پیر و یک دخترک نوجوان ایستاد بودن ..
با تعجب گفتم با کی کار دارین ؟
خاله پیرکی گفت اول سلام بچیم خوب هستی ؟
گفتم توبه همیش یادم میره میبخشین سلام شما خوب هستین ؟
گفتم شکر خوب هستم دختر مقبول ..
مره به یادت امد ؟
کمی دقت کردم ، گفتم متاسفانه نی ... میبخشین اینجه خانه ما نیست‌اگر با خان صاحب یا ماه بانو کار دارین بفرمایین ..
ولی اگر با خدمتکار ها کار دارین صبر کنید من صدا کنم خاله جانمه ..
خانه من نیست شماره داخل دعوت کنم معذرت میخواهم ..
زن پیر خنده کرد و گفت ماه بانو را میشناسم ، از اشنا های ما هست ..
ولی دیدن رونا امدیم ..
با تعجب گفتم خالم ؟
گفتم خو بفرمایین مطبخ رو به روی زینه هست .. دروازه چوبی ..
من باید عاجل جایی برم با اجازه تان ..
ازی زن خدا حافظی کرده طرف خانه رفتم ..کوچ دیشب رسیده مادرم وقت شروع کرده ، باید خوده برسانم اگر نی تا عمرم دارم کنایه و تعنه امروز از سرم پس‌نمیشه ..
که دگرا دختر دارن . و من هم دارم ،چقدر بی هنر هستی.. و و و
(رونا)
دروازه مطبخ تک تک شد .. نو امادگی میگرفتم برای زمرد پلو ..
گفتم مهوش دستت بند هست به زمین بان خودت باز کن دروازه ره ، اب پالک (اسفناچ) میگیرم ..

پری جو | رومان | عاشقانه

27 Dec, 16:53


دویار🚶🏼‍♀️

عجب وضعی شده🤍

دان کنین عالی یه😎
@ParyJo_Roman

پری جو | رومان | عاشقانه

27 Dec, 16:52


یکاری کرده باهام که اون سریش ناپیدا🥲😒
چیبودی چیشدی ای وای ای وای ای وای🚶🏼‍♀️💃🏼

پری جو | رومان | عاشقانه

27 Dec, 16:51


هرکه خودیش نمکه ادا هاش واویلا😳🥀

پری جو | رومان | عاشقانه

27 Dec, 16:51


عجب وضعی شده چیشده چیشده 😍🚶🏼‍♀️
ماکه موندیم والا 🤨

پری جو | رومان | عاشقانه

27 Dec, 16:45


همه بهانه ها دروغ اند؛
هرکه بخواهد، میتواند....

پری جو | رومان | عاشقانه

27 Dec, 16:08


یلدا هم تیر شد ،و بازم مه شب یلدای کسی نبودم😒

@ParyJo_Roman

پری جو | رومان | عاشقانه

27 Dec, 16:05


#پیشاپیش فرارسیدن #سال2026 وجشن کریسمس به شما

دوستان عزیزم به خانواده های محترم شما  ، ملت

مسلمان وغیور افغانستان هیچ ربطی ندارد! 😂😂😂
@ParyJo_Roman

پری جو | رومان | عاشقانه

27 Dec, 16:03


📌یکی از خصوصیات خوبی که مه دارم ☺️
اینه که هر کی با مه عروسی کنه پیر نمیشه


یکی آرزوی مرگ میکنه😑
یاسکته میکنه میمیره 😂
یا خود خو میکشه🤣🤣🤣🤣
@ParyJo_Roman

پری جو | رومان | عاشقانه

27 Dec, 15:59


وی بخاک شین که به پی وی همه برفته بودین😪

پری جو | رومان | عاشقانه

27 Dec, 14:40


به همه کسانی که از بخش کامنت‌ها به قصد آزار و اذیت دخترا پی وی می‌روند، یک بار دیگه با صراحت می‌گوییم: این رفتار نه مردانه است، نه انسانی، و نه در شأن کسی که خود را مسلمان و باشعور می‌داند. چندین بار به خاطر همین کارهای بی‌جا مجبور شدیم بخش کامنت‌ها را ببندیم، ولی باز هم بعضی‌ها دست از این اعمال زشت خود نمی‌کشند.

این گونه رفتارها نه‌تنها بی‌احترامی به دیگران است، بلکه نشان‌دهنده بی‌مسئولیتی و ضعف شخصیت خودتان می‌باشد. اگر عزت نفس دارید، اگر ذره‌ای غیرت در وجودتان باقی مانده، دست از این کارها بردارید. هیچ کسی حق ندارد حریم خصوصی کسی دیگر را زیر پا بگذارد. بیایید فرهنگ و انسانیت را حفظ کنیم و محیطی سالم و بااحترام برای همه ایجاد نماییم.

اما اگر این رفتارهای زشت ادامه پیدا کند، مجبور می‌شویم از طریق شواهد و شات‌هایی که در اختیار داریم، شما را به مراجع مربوطه معرفی کنیم. با توجه به آشنایی‌هایی که داریم، می‌توانیم از طریق امارت اسلامی شکایت رسمی نماییم. پس اگر به خود و آبروی‌تان احترام می‌گذارید، همین حالا دست از این کارها بردارید.

#فریحه

Channel |
@ParyJo_Roman

پری جو | رومان | عاشقانه

27 Dec, 14:04


شما دختران من هستین نترسین من کنارتان هستم😐😞نمیگذارم کسی مختان کند🚶🏼‍♀️😴😍

پری جو | رومان | عاشقانه

27 Dec, 13:56


ای دوتا پی وی مم آماده بودن عبرتا😞😭
تیر غیبی بخورین بخیر بابیلا

پری جو | رومان | عاشقانه

27 Dec, 13:55


سلام عرض ادب عزیزای دلم🤍
کانال و گروه بری ساعت تیری یه که دو دیقه باهم خوش باشیم بخندیم نه ایکه مزاحمت ایجاد کنیم بری دگع کس
یکی از دخترا کانال ما شکایت کرد که ای دونفر همش مزاحمت میکنه نمیتونم که بلاک کنم به جنحال میفتم اور خیلی خوب درک میکنم
منم پی وی ها ای دوتا خاستم و شات گرفتم گذاشتم که گوش زد کنم بری همه شما که مزاحمت ایجاد نکنین خواهشانه همه مثل شما لاشی نین بار آخر شما باشه بری دخترا مزاحمت ایجاد میکنن اگه ادامه پیدا کنه هرکی مایع باشه همیته شات میگیرم میندازم ته کانال که درسی بشع بری خودینا و بقیه کاری نکنین بخش کامنتا بسته کنیم ایرقم که نمیشه طرف با ترس کامنت بده ای گرگای لاشی هم به کمین باشن جای افسوسه 🥴
@ParyJo_Roman

پری جو | رومان | عاشقانه

27 Dec, 13:41


هیچ وقت برای هیچ تصمیمی دو دِل نشدم ..
همیشه همیشه با اطمینان کامل راه اشتباه رو انتخاب کردم 😔😂

@ParyJo_Roman

پری جو | رومان | عاشقانه

27 Dec, 13:40


بعضی ها ایقذر دوست داشتنی هستن که فقط باید نگاه کنی اونار . . . . . . . . .





حالا نمایه ایقذر به مه نگاه کنی خجالت میکشم خووووووووووووو😌😇😊☺️🫣
@ParyJo_Roman

پری جو | رومان | عاشقانه

27 Dec, 13:09


اکثر رابطه ‌ها 💏 در افغانستان



با جمله 👈 تو با بقیه فرق داری شروع ...

و با جمله 👈 تو هم مثل بقیه ای تموم میشه! 🤔😂✋️😂😂😝😝
@ParyJo_Roman

پری جو | رومان | عاشقانه

27 Dec, 13:06


این پیام صرفا جهت دیدن نام زیبای بنده در گروه است


و اعتبار دیگری ندارد.



پس لطفا کپی نکنید😁😂
@ParyJo_Roman

پری جو | رومان | عاشقانه

27 Dec, 08:11


‏داستان کوتاه ترسناک:

تو بیا پا تخته😑😂
😂😂😝😝
یادش بخیر🚶🏼‍♀️
@ParyJo_Roman

پری جو | رومان | عاشقانه

27 Dec, 08:09


غمگینم😓🙁



















مثل پسری که

خیره زده به پروفایل مه و میگه کاش ایی زن مه میبوووود 😇
@ParyJo_Roman

پری جو | رومان | عاشقانه

31 Oct, 12:09


دلم خیلی گرفته خیلی!!!!!😞😞!!!😞😞

پری جو | رومان | عاشقانه

31 Oct, 12:04


خیلی بی اعصاب و غیر قابل تحمل شدم
کاش یکی بیادیه بغلم کنه بگه همه چی
درست میشه!
مم بگم گوه خوريش به تو يكي نيومده
🫤😂
@ParyJo_Roman

پری جو | رومان | عاشقانه

31 Oct, 11:13


سلام دخترا ای بازی کنن این بازی نیاز به ماین کردن نداره فقط به قدامت تلگرام شما بری شما امتیاز میده فقط یکبار رستارت کنید مثل داگز دگه نیازی ب باز کردنش نیست!👇


https://t.me/PAWSOG_bot/PAWS?startapp=rpp4NwFi

پری جو | رومان | عاشقانه

31 Oct, 11:03


از
چه
میترسی
دگر
بعد
از
سیاهی
رنگ
نیست!

Channel |
@ParyJo_Roman

پری جو | رومان | عاشقانه

31 Oct, 11:02


⚫️ فوری

متاسفانه بانوی آتشین (آریاناسعید ) خواننده افغانی، دقایقی پیش در سن 40 سالگی بر اثر تصادف در مقابل منزلش از خواب پرید و اعصابش خط خطی شد😐😂
@ParyJo_Roman

پری جو | رومان | عاشقانه

31 Oct, 11:00


دختری که خانواده یو بری کم نگذاشتن چشمیو سیره نمیتونی با کادو هایی گرون قیمت اور بدست بیاری!

Channel | @ParyJo_Roman

پری جو | رومان | عاشقانه

31 Oct, 11:00


دنبال هیچکس نباید دویید
آدمایی که همو دوست دارن مطمئنا کنار هم راه میرن..🤌🤍

Channel | @ParyJo_Roman

پری جو | رومان | عاشقانه

31 Oct, 10:55


#رمان_جدید
دختر لجباز
نویسنده سارا انوش

برای خواند رمان روی لینک زیر کلیک کنید

https://t.me/ParyJo_Roman/16741

پری جو | رومان | عاشقانه

31 Oct, 10:54


به زنده گی خو هیچوقت سه چیزه طلب نکنیم
۱ .. زیبایی😍
۲ .. تیپ😆
۳ .. جذابیت😌
مه که دارم به کجا رسیدم 😢،،،
هیچی داخلی نیه!!! باور کن ...
جز ازی که روزی چند تا کشته میدیم و نفرین چند نفر پشت منه😣😞😄🙌 ...
زحمت نمیشه یک سپنجی به دود کن😐😂
@ParyJo_Roman

پری جو | رومان | عاشقانه

31 Oct, 10:53


.
امروز رفتم خون دادم 🫠🩸💉
داکتر گفت چند سی سی میدی گفتم ای گپا نمی فهمم بیلر ها ۲۰ لیتره بیارین 😒😌🖐

برادرگلی که تور دارم یک سی سی خون بکشیدن از مه بیهوش شدم 😔😒

دو سطل خون به مه وصل کردن تا بهوش امدم😂

داکتر گفتک بخدا قسم دیگه تور به ۴۰ کیلومتری شفاخانه ببینم به به خیشت پارچه به فرق تو میزنم خشک جیگر دریده 😒😂😂
زده زده مر از شفاخانه بیرون کردن 😔😂
@ParyJo_Roman

پری جو | رومان | عاشقانه

31 Oct, 10:44


دختر موجودی یه که خوشگل ترین عکس گالری خور با هزار فیلتر و ویرایش بری طرف میفرسته و زیریو مینوسه:اینجی گنده آمدوم !
😌😂
@ParyJo_Roman

پری جو | رومان | عاشقانه

31 Oct, 10:42


کاشکی میفهمیدین که ما میفهمیم، اما به رو شما نمیاریم‌...🤦🏼‍♀️🥴

@ParyJo_Roman

پری جو | رومان | عاشقانه

31 Oct, 10:38


«اَللَّهُمَّ اَغُفِرُ لَىِ الذُّنُوبَ الَّتىِ تَحُبِسُ الدُّعَاءَ »

خدايا ببخش ان گناهانم را كه دعايم را حبس كرده است):

🩸🍁


Channel | @ParyJo_Roman

پری جو | رومان | عاشقانه

31 Oct, 09:43


پروژه های معتبر که به  زودی تبدیل به دولار میشوند برای یک آینده بهتر لطفا بازی کنید! 🤑

برای استارت کلید کنید👇

@Tapswap

@Cexio

3
@Blum

4
@Major

5
@PAWSOG

تائید شده کانال پوزخند هراتی ها


@Poozkhand_Heratiha

پری جو | رومان | عاشقانه

31 Oct, 09:03


سلام دخترا ای بازی کنن این بازی نیاز به ماین کردن نداره فقط به قدامت تلگرام شما بری شما امتیاز میده فقط یکبار رستارت کنید مثل داگز دگه نیازی ب باز کردنش نیست!👇


https://t.me/PAWSOG_bot/PAWS?startapp=rpp4NwFi

پری جو | رومان | عاشقانه

31 Oct, 08:57


هر 1 کا Paws مبلغ 100دالر میشه 👆👆

پری جو | رومان | عاشقانه

31 Oct, 08:53


ایردراپ جدید و پول ساز چند روز دیگه این لیست میشه 👇


https://t.me/PAWSOG_bot/PAWS?startapp=rpp4NwFi

پری جو | رومان | عاشقانه

31 Oct, 07:25


ببخشید متوجه نشدم تماس گرفتید.





( زل زده بودم به گوشی تا قطع کنی، بعدا بهت پیام بدم ) 😁😁




😂😂😝😝


@ParyJo_Roman

پری جو | رومان | عاشقانه

31 Oct, 03:35


وتوپناہ‌منی‌‌؛
وقتی‌هرراهی‌خستہ‌ام‌ميكند،یااللّـہ❤️


Channel | @ParyJo_Roman

پری جو | رومان | عاشقانه

31 Oct, 03:35


جاهایی که تو هستی مه خود مه نمیام....!
«جاهایی که مه هستم امثال تو راه نمیدن»

اینه فرق ما جوجه..!😌💋


Channel | @ParyJo_Roman

پری جو | رومان | عاشقانه

26 Oct, 18:42


مرتکه ﺯﻧﮓ ﺯﺩﻩ ﺭﺍﺩﯾﻮ ﻣﯿﮕﻪ :
ﺑﻪ ﺁﻣﺮﯾﮑﺎ ﺑﮕن ﺍﮔﺮ ﺻﺪ ﺗﺎ ﻣﻮﺷﮏ ﺑﻪ کابل ﺑﺰنن ﻣﺎ ﺍﺯ ﺟﺎﯾﻤﺎﻥ ﺗﮑﺎﻥ
ﻧﻤﯿﺨﻮﺭﯾﻢ !!!
ﻣﺠﺮﯼ ﮔﻔﺖ :
آفرین ، ﺍﺯ ﮐﺠﺎ ﺗﻤﺎﺱ ﻣﯿﮕﯿﺮن
ﮔﻔﺖ : ﺍﺯ هرات !😂
@ParyJo_Roman

پری جو | رومان | عاشقانه

26 Oct, 16:23


#رمان🫀
#دختر_لجباز👩
#نویسنده_سارا_انوش
#قسمت۷۰



هر چی کد نخوردم دوباره میخواستم به موتر بالا شوم که چپنم ده
چیزی بند شد.
و ای هم از چانس خوب مه...
چی دیگه ها پاره شد...
اووو خدا حالی ده کجا تبدیل کنمش...
ده بکسک خورد فقط یک جوره لباس برم گرفته بودم... شکر که یک لباس آدم وارو است...
طالب : 2
دگام سرم اکشن کو از ای بدتر میشی
من سر مرگت خندہ کو آدم بد...
بگو کجا تبدیل کنم لباس مه؟
طالب ( میباشم....
داخل موتر تبدیل کو مه ده بیرون منتظر
داخل موتر شدم و دروازههای موتر قفل کدم و لباس های مه تبدیل
کدم.
بعدا خودش سوار شد و دوباره حرکت کردیم مچم کجا میریم؟؟؟
طالب شیشک زن برت نان گرفتیم بگی بخو که گشنه استی. ده راه که ما میریم نه هوتل است و نه کدام دکان دشت و ریگ زار تلف نشی خدا نخاسته
من نمیخورم بان تلف شوم حداقل از تو بی غم میشم...
اما هر قدر کوشش کدم اما نشد...



ادامه دارد....

واکشن بدن تا روحیه پیدا کنیم و بیشتر نشر کنیم!



Channel |
@ParyJo_Roman

پری جو | رومان | عاشقانه

26 Oct, 16:22


#رمان🫀
#دختر_لجباز👩
#نویسنده_سارا_انوش
#قسمت۶۹



تو خوده مجاهد میگی و ملا؟ حیف نام سر تو واری پست آدم....
خدا لعنتت کنه مره ببر پیش فامیلم....
اقدر چیغ زدم.
اقدر فحش دادم...
اقدر گریه کدم...
که از حال و شیمه رفتم اما او هیچ عکس العملی نشان نمیداد... نمیدانم چی وقت بود که چشمم پت شده و از خستگی زیاد بی حال
شدم...
چشم هایم پت بود اما کسی به رویم آب میزد و صدایم میکد...
عسل!
عسل چشم ته واز کو دختر
عسل!
هي عسل!
آرام آرام چشم مه باز کردم دیدم بالای سرم طالب است
وقتی به خود آمدم دیدم ده روی سرک استم و سرم سر زانوی طالب
است و ده رویم
آب میزنه...
من با قهر چی میکنی بی عقل؟
طالب بخیز یک چیز بخور که بیخی بیتاب شده بودی ضعف كدی
من نمیخورم بخو خودت


Channel |
@ParyJo_Roman

پری جو | رومان | عاشقانه

26 Oct, 16:21


#رمان🫀
#دختر_لجباز👩
#نویسنده_سارا_انوش
#قسمت۶۸



طالب رفت شفاخانه از اونجه حوزه و بعدش زندان
من
ماكجا میریم هاااا؟ کجا میریم؟
طالب خانه خود ما...
من خانه خود ما چی معنا میته...؟
طالب به حالت قهر چپپپپپ نشنوم صدایته چپ شو!
اقدر بلند چیغ میزد که فکر میکدم سرم میترقه از درد و صدایش مثل مرمی تفنگچه داخل گوشم میشد
كل راه اشک ریختم و گریه کدم و ده قصه هیچی نشدم و فحش
دادمش...
اما او مثلی که هیچی نمیشنوه به راه خود ادامه میداد...
من پدر و و مادرم چی خاد کدن؟
طالب خبر دادمشان که پیش مه استی
من چقه به تشویش باشن.
طالب صدای ته نکش اگه قار شوم میندازمت بیرون سگ ها بخورنت من مگم سگی بدتر از تو هم است لعنتی شپشی کثافت...؟ هااااا؟
تو دزد استی...
دزد ناموس...
اختطاف چی استی....
ظالم.... آدم پست فطرت بی عقل
لعنت به روزی که به دنیا آمدی.....



Channel |
@ParyJo_Roman

پری جو | رومان | عاشقانه

26 Oct, 15:36


#رمان🫀
#دختر_لجباز👩
#نویسنده_سارا_انوش
#قسمت۶۷


مه و مبین ده موتر تنها بودیم و مه پشت سر شیشته بودم... مبین از موتر
پایین کد و یک قفاق محکم ده رویش زد...
طالب کی استی و کجا میبریش؟
مبین نامزدش استم...
طالب دروغ نگو بیشرف پست چی وقت نامزدت شد؟
مبین دیشب نکاح کدیم
طالب هم اقدر زدیش که دیگه تحمل نتانستم و پایین شدم رفتم
نزدیک...
من با صدای پر از بغض و کینه و :چیغ نزنیششششش الهی دست هایت
بشکنه نزنیششششش
نیسسسست نامزدم نیسسست
اما نی بدتر از قبل میزدش
طالب هم فرارش دادی...
هم بیگانه استی....
هم دروغ میگی....
اقدر زدیش که مبین غرق خون شده بود و د دست افراد خود روانش کد
کابل...
خودش سر جلو نشست و حرکت کد
من کجا میریم؟ مبین چی شد؟
طالب ..........
من با گریه و قهر جواااااب بتییبی وحشی آدم خور


Channel |
@ParyJo_Roman

پری جو | رومان | عاشقانه

26 Oct, 15:35


#رمان🫀
#دختر_لجباز👩
#نویسنده_سارا_انوش
#قسمت۶۶


گر دستم رسد به قاموس بلند روزگار
واژه ی تلخ وداع را سنگ باران میکنم




ده موتر بالا شدم و موتر حرکت کد
همگی اشک میریختن هر کس میدید فکر میکد جنازه از خانه بیرون
میشه.
امتور هم شده بود عسل مثل جنازه شده بود...
ده راه گریه کدم و اشک ریختم و سرم ده شیشه تکیه داده بودم...مبین
هم هیچی نمیگفت...
خسته بودم از گریه زیاد از بیدار خوابی
نمیدانم چی وقت خوابم برد.
خواب بودم که موتر خیلی به شدت برک گرفت و ایستاد شد... اقدر با شدت که فکر کدم امیالی موتر ملاق میخوره
چشم هایم باز کردم
نی دیگه آییییی خدا چی امتحانی است...؟
ای از کجا خبر شد....
بلی طالب سر
راه ما ره گرفته بود...
تازه از کابل بیرون شده بودیم که موتر نظامی پیش روی موتر ایستاد شد.



Channel |
@ParyJo_Roman

پری جو | رومان | عاشقانه

26 Oct, 15:34


#رمان🫀
#دختر_لجباز👩
#نویسنده_سارا_انوش
#قسمت۶۵



فيصل ها میفامم اما دلت جمع باشه آدم بی اعتبار نیست.
تو آماده شو که شب بخیر حرکت میکنین.
<>
فیصل رفت بیرون از اتاق و من خروار اشک ریختم یعنی مه میرم از فامیلم دور میشم اگه از پشتم نیایین چی؟
اگه مبین اذیتم کنه؟
اگه مره به او چینایی بتن؟
او خدا جان خودت کمکم کو.....

پخش کننده رومان در کانال تلگرامی: "پری جو رومان عاشقانه"

گریه کنان یک بکس آماده کدم
شب هم به غذای شب نرفتم و بعد غذا همگی شان آمدن ده اتاقم و برم دل پری دادن که حتما میاین و مبین آدم اهل و صالح است. شب هم بین پدر و مادرم خوابیدم اما کدام خواب....
چشمم پت نمیشد بسیار خسته بودم.... اقدر زود ای یک شب لعنتی گذشت که هیچ نفامیدم چی وقت ساعت
سه بجه شد...؟
قرار است چهار صبح حرکت کنیم و مبین هم آمده... ایییی واااای که لحظه خداحافظی چقدر دردناک بوده.
از عزیزترینهایت دور میشی
به طرف آینده مبهم روان استی...
اقدر گریه کرده و هر یک شان ده آغوش گرفتم که چشم هایم شارید و
سوخت میکد...


Channel |
@ParyJo_Roman

پری جو | رومان | عاشقانه

26 Oct, 15:33


#رمان🫀
#دختر_لجباز👩
#نویسنده_سارا_انوش
#قسمت۶۴


مه ماندم هزار غم و غصه...
به اولین بار اشک ریختم آن هم از دل پرم چی خاد کدم یعنی زندگیم
برباد شد...؟
نیم
ساعت بعد که فیصل آمد ده اتاقم...
فيصل الهی بمیرم به خوار نازم که گریه کرده
من نمیبخشمت فیصل چطو گفتی مره میتی برش ها؟
اقه زود تسلیم شدی؟
اقه زود از خوارت سیر شدی ها؟
فيصل خلاص شد...؟؟
عه؟ خلاص شد شکایتت؟
نی خوار نازم نمیتمت برش...
من خی چی چرا وعده کدی؟
فیصل او ره پشت نخود سیاه روان کدم صبح وقت همراه مبین روانت میکنم پاکستان؟
من چیییی؟ پاکستان؟ همراه مبین؟
فيصل ها مجبور استم خوارم دیگه چاره نیست.
خودم نمیشه که .برم هم زینت حامله است و هم باید مه باشم. وقتی پرسان کد میگم فرار کدی بعد از یک هفته همگی ما میاییم پیشت و
بعدش خاله مرسل کارهای ما ره جور کنه میریم بخیر آلمان من تا یک هفته مه چی کنم؟ تو خو میفامی مبین به مه نظر داره اگه بلایی سرم بیاره باز چی؟


Channel |
@ParyJo_Roman

پری جو | رومان | عاشقانه

26 Oct, 14:01


#رمان🫀
#دختر_لجباز👩
#نویسنده_سارا_انوش
#قسمت۶۳



ماها میشه دخترتان دل مه .برده دیگه تحمل دوری شه ندارم باید از مه
شوه.
به زور یا به رضا امی خوب است که به نام نیک خودتان دست شه به دستم بتین
پدرم تحصیل....
طالب تحصیل چی کدام تحصیل همه جا بسته است. باز شد باز خودم
روانش میکنم
:پدرم اما او قبول نداره
طالب شما قبول کنین قبول میکنه.
پدرم هر چه میکد و هر چی میگفت آخر نتانست قناعتش بته. بالاخره فیصل :گفت خوب هر چی ملا صیب آدم امتو خاستگاری میکنه از خود پدر و مادر و هیچ کس ندارین؟
با دو نفر مسلح آمدین و دختر خاستگاری میکنین حداقل رسم و رواج
خو بجا کنین...!
بسیار سر فیصل قار شده بودم یعنی چی وعده که به مه دادن بود چی
شد...؟
یعنی مره میته..؟
طالب خو درست است حالی میرم دو روز بعد با فامیل میایم نشه که نی و ناستان کنین بدون کدام خفه گی میخایم محفل بگیرم... گپ آخرم
است....
امی قسم گفت و رفت...


Channel |
@ParyJo_Roman

پری جو | رومان | عاشقانه

26 Oct, 14:01


#رمان🫀
#دختر_لجباز👩
#نویسنده_سارا_انوش
#قسمت۶۲



مادرم کی میبره چی شده بگو برم !
نا
خود
دیدم
آگاه چرت و پرت میگفتم که یک سیلی محکم ده رویم خوردم
که فیصل است و تکانم میته...
فیصل عسل خوب استی خوارم بگو چی شده
من که تازه به خود آمدم دانه دانه از اول تا آخر ماجرای طالب قصه کردم برشان
فیصل هر چی که باشه نمیتمت برشان دل خوده کوه واری پر بگیر...
هیچ چاره که نیافتم فرار میتمت خارج از کشور
فیصل ده آغوش گرفتم و بعدش او رفت و مه ده اتاق مادرم سرم سر زانوی پر مهرش ماندم و خوابم برد.
نمیفامم چی قسم اما کل روز خوابیده بودم.
ساعت چهار عصر بود و ده منزل پایین
خانه ما بلاک است اما دو منزل داره...
سرو
صدا.
وارخطا از جا بلند شدم و به سرعت پایین آمدم... که امو طالب آمده و با پدرم بحث داره... قسمی به حرفهایشان گوش دادم که هیچ یک متوجه مه نشدن...
پدرم ببینین ملا صیب دخترم خورد است و مه نمیتانم به شما بتمش. او باید درس بخانه و تحصیل کنه او باید داکتر شوه.
طالب به لفظ خوش و اعصاب آرام میگم ببینین کاکا آمدیم خاستگاری


Channel |
@ParyJo_Roman

پری جو | رومان | عاشقانه

26 Oct, 13:57


#رمان🫀
#دختر_لجباز👩
#نویسنده_سارا_انوش
#قسمت۶۱



من الااااا شكر عمه میشم . بخیر...
زینت که از شرم سرش بلند نمیشد.
صبحانه به خوشی و ساعت تیری خورده شد...
اما مه هنوز هم خوب نیستم...
تصمیم گرفتم برم خانه نازنین شان او هم ده امی روز ها عروسی میکنه
باز گله . می کنه نامدی...
بیازو خوب هم نیستم فکرم دگه میشه
از مادرم پرسیدم و ساعت ده بجه بود که از خانه برآمدم... ده راه روان بودم که کسی دست مه کشید طرف خودش... من بسیار قار خیرت بی عقل
از چیزی که دیدم مات و مبهوت ماندم....
من: تووووو؟
طالب چیغ نزنها دیگه منتظر کی بودی؟
من دست مه ایلا بتی بی عقل کار دارم
طالب ببین دختر جان زیاد صبر کدم دگه حوصله نیست. وقت میآمدم خاستگاری خو عمیم فوت شد رفتم وطن و مصروف شدم امشب میایم خانه تان آمادگی ته بگی...
بسیار حس بد داشتم و به طرف خانه دویدم
مادرم عسل دخترم خیرت مادری چی شده چرا اقدر وارخطا استی؟! من ما ادر آمد بخدا باز پیدا شد آخر میبره مره


Channel |
@ParyJo_Roman

پری جو | رومان | عاشقانه

26 Oct, 13:57


#رمان🫀
#دختر_لجباز👩
#نویسنده_سارا_انوش
#قسمت۶۰


چی تیار کنم هیچی ره خو یاد ندارم...
ده قابها قیماق مربا عسل و کیک گرفتم شیر هم جوش دادم و یک
و نیم ساعت بعد یک میز فوق العاده آماده شد.
بعدش رفتم پشت اتاق هر یک اعضای فامیلم و بیدار شان کدم و همه سر میز تشریف فرما شدن
ظاهراً خوب و خوش بودم اما نمیفامم از داخل چیزی مره میخورد... یک حس بد یک نارامی و نگرانی دارم دلیلش چی بوده میتانه نمیفامم...؟
بابیم ولا خوبش دختر ما امروز کاریگر شده نامخدا نظر نشی دخترم من تشکر بابه جان
بابیم عروس به دخترم پخت و پز هم یاد بتی که به دردش میخوره. مادرم ههه سیس پدر جان
همه خوش بودن و میخندیدن
جز مه... . آخر چرا...؟ چرا مه خوش نیستم ؟
شاید بخاطر خواب دیشبم باشه نمیفامم...؟
فيصل: شکر خدا همگی تان خوب و خوش استین قراری که سه ماه از ما گذشته مه هم خبر خوش برتان میتم
عروسی
به اجازه بزرگان خانواده عزیزم مه پدر میشم ..بخیر
:پدرم حالی که پدر میشه اجازه میگیره وقت چرا نگرفتی هههههه
مادرم تبریک باشه بخیر به دنیا بیایه نواسه نازم
بی بی ام شکر که ای روزه هم دیدم
بابیم زیر سایه پدر و مادرش بزرگ شوه بخیر



Channel |
@ParyJo_Roman

پری جو | رومان | عاشقانه

26 Oct, 13:57


#رمان🫀
#دختر_لجباز👩
#نویسنده_سارا_انوش
#قسمت۵۹


امروز یک هفته از محفل فیصل میگذره و فیصل و زینت بی حد خوش
استن.
هر دو خالیم بار بار خاستگاری کدن مره و پدرم به هر دو نی گفت... شکر از شر شان خلاص شدم.
یکیش سه روز قبل و دگیش دیروز رفتن.
کورس هنوز هم رخصت است و مه شکر از طالب خبر ندارم اما عمران
گاه گاهی پیام میته برم که منتظر باشم
و دوستم داره و دیگه و دیگه...
خوب ببینیم آینده مه چی خاد شد....
با صدای آلارم مبایلم بیدار شدم و وضو گرفته نماز خواندم. گرچه دیشب هم نماز خوانده خوابیده بودم اما باز هم شب گذشته خیلی خواب های بدی دیدم و دلم نارام .است خیر خدا خیر پیش بیاره...
دوباره آمدم سر تختم دراز کشیدم اما نشد هیچ خوابم نبرد.
ساعت هم پنج صبح است و همگی خواب استن.
هوا هم امروز ابری است و خزان از راه رسید...
چی بدانم که خزان عمر مه هم رسیده...
به اولین بار باش برم و صبحانه آماده کنم بیازو خاله آمنه هم نیست و
مادرم هم دیشب نوکری داشت خسته هم است.
به آشپز خانه رفتم خوو خو...؟


Channel |
@ParyJo_Roman

پری جو | رومان | عاشقانه

26 Oct, 13:56


#رمان🫀
#دختر_لجباز👩
#نویسنده_سارا_انوش
#قسمت۵۸



من: او بچه بروبان ما بی عقل نشو مه تره نمیگیرم.
شهرام خی احمد خوشت میایه؟
من چیییی نیییی احمد كجا مه کجا...
هیچ کدام تان نمیگیرم چون نمیخایم خاله هایم ازم دلخور شون دیگه ای موضوع یاد نکنی
شهرام وقتی دستت ده دستم بود روز عروسی باز یادت میارم.
من توووووووبه !
شهلا و نجلا هم آمدن اونا هم مقبول شده بودن. به هوتل رسیدیم و همه چشمها عسل ره میدید.
محفل خوبی بود و زیاد تعریف و تشویق شدم. اقدر کم بود که سه تا خاستگار دیگه هم پیدا شد برم.
مچم مه چی دارم توووبه
زینب کارد ره گرفت و رقصید و اسفندی ره مه.
زینب دو هزار .گرفت اما مه شش هزار چیزی که نفر ده هوتل بود اسفند کدم و پول گرفتم ههههه
شهرام و احمد که دشمن های جانی شده بودن هر دو برم یک یک هزار دادن و مثل پروانه گرد گردم میدویدن
اما اشتباه میکدن چون مه قبول شان نداشتم و از عمران خوشم میامد. عمران هم یک هفته قبل برم مسج زده بود که میاین خاستگاری و بخیر ها میگم که آرام شوم از دستای دشمن های جانی...


Channel |
@ParyJo_Roman

پری جو | رومان | عاشقانه

26 Oct, 13:56


#رمان🫀
#دختر_لجباز👩
#نویسنده_سارا_انوش
#قسمت۵۷
2 ماه بعد .....
امروز هم عروسی یگانه لالایم است و مه ده آرایشگاه قرار دارم نمیفامم مره چی جور خاد کردن نمیمانن سر مه بلند .کنم میگه هر وقت خلاص شد باز ببین مچم چی قسم بشر استن اینا توووبه مه اولین بار است آرایشگاه آمدیم نمیفامم چی میکنن همراه چهره گک
مه ....
خو به امید ای که مقبول شوم اگه نی سرشان خشک کل میکنم مامایم آمده نتانست اما خاله مرسلم هم همراه کل قبیله آمده و خاله است یک ماه میشه نرفته هنوز.
گوزلم هم
آرایشگر تمام شد عسل جان ببین خوده
من وااااااااااو چقدر مقبول شدیم بخداااا.
زیاد قند شدیم پراهنم هم یک لباس بسیار مقبول دراز است و آستین نداره اففف چی زیبا شدیم مه نامخدا نظر نشم
شهلا عسلی بیا که بریم شهرام آمده....
راستی شهلا و نجلا هم با مه آمدن و خالیم شان و مادرم با زینت رفتن
از آرایشگاه بیرون شدم که شهرام گفت
شهرام چقدر مقبول شدی عسل.
بخیر ده روز عروسی ما زیبا تر از ای میشی
من عروسی چی دیوانه؟
شهرام نامدیم که محفل فیصل .ببینم آمدیم که زن کنم و محفل خوده ببینم با عروس دلخواهم که دو سال پیش عاشقش شدم. با عسل خود و زن مقبول مه ببرم همرایم.



Channel |
@ParyJo_Roman

پری جو | رومان | عاشقانه

26 Oct, 13:55


با متاهل رل زدی
ازو انتظار وفاداری نداشته باش
اگه وفاداری بلد بود
به شریک زندگی خو خیانت نمیکرد😒😆
@ParyJo_Roman

پری جو | رومان | عاشقانه

26 Oct, 13:54


خدایا به حق ای روزای عزیز
گناهای مر که کم هم نیه بنداز گردن هرکی که پستامر میخونه میخنده و ریکشن نمیزاره آمین 🤲🥲😂
@ParyJo_Roman

پری جو | رومان | عاشقانه

26 Oct, 10:59


‏روانشناسا میگن رو مخ دخترا نرن و اونار عصبانی نکنن..چون او لحظه قدرت کلامی و زبانینا بالا میره و هر گندی که زدن ته صدم ثانیه به شما یاداوری میکنه و ممکنه پاره بشین🤌😂

پری جو | رومان | عاشقانه

26 Oct, 10:57


پاسخ به سوالات شرعي:🤣
- سلام. من ٩٠ سالمه و تا حالی روزه نگرفتم بايد چكاربكنم؟
-سلام و زهرمار...
يا بايد چين را غذا بدي يا بايد فلسطين را آزاد كني...
🤣😂🤣😂🤣😂

7,184

subscribers

1,475

photos

377

videos