پری جو | رومان | عاشقانه @paryjo_roman Channel on Telegram

پری جو | رومان | عاشقانه

پری جو | رومان | عاشقانه
گویند که آمدنت همچون خیال هست
آری
سرخوشم من به خیالی که تو در آنی♥️

#دست_نویس_تان_را_برایمان_بفرستید!
@Rahimi_af
5,481 Subscribers
1,482 Photos
381 Videos
Last Updated 01.03.2025 21:44

پری جو: رمان عاشقانه‌ای که دل را می‌رباید

پری جو یک رمان عاشقانه است که به زیبایی و عمق احساسات پرداخته و دنیای دل‌انگیزی را برای خوانندگانش به تصویر می‌کشد. این رمان با نثری روان و داستانی جذاب، نه تنها نظر عشاق ادبیات را به خود جلب کرده، بلکه باعث شده تا بسیاری از جوانان به ادبیات و هنر نویسندگی علاقه‌مند شوند. در داستان پری جو، شخصیت‌ها با روابط و احساسات پیچیده‌ای روبه‌رو هستند که در نهایت منجر به کشف خود و عشق واقعی می‌شود. این رمان با به تصویر کشیدن تصورات و آرزوهای عاشقانه، خواننده را به دنیایی می‌برد که در آن عشق و احساس، در مرکز توجه قرار دارند. نویسندگان ایرانی با الهام از فرهنگ و هنر خود، موفق شده‌اند که این اثر را به عنوان یک نماد از ادبیات عاشقانه مدرن معرفی کنند.

داستان رمان پری جو درباره چیست؟

رمان پری جو داستانی عاشقانه و اجتماعی را روایت می‌کند که در آن شخصیت‌های اصلی با چالش‌ها و تنگناهای مختلفی روبه‌رو می‌شوند. این داستان حول محور عشق و روابط انسانی شکل می‌گیرد و احساسات عمیق و پیچیده‌ای را به تصویر می‌کشد. نویسنده با نثر زیبای خود، لحظات عاشقانه، غم و شادی را به طرز ماهرانه‌ای به تصویر می‌کشد.

در این رمان، هر شخصیت دارای داستان و پس‌زمینه خاص خود است که باعث می‌شود خواننده با آنها احساس همدردی کند. تلاش برای رسیدن به عشق و احساسات متضاد، موضوع اصلی داستان را تشکیل می‌دهد و خواننده را به تأمل در مورد زندگی و روابط خود وامی‌دارد.

چرا رمان پری جو مورد توجه قرار گرفته است؟

رمان پری جو به دلیل نثر زیبا و داستان‌های دلنشینش در میان جوانان و علاقه‌مندان به ادبیات عاشقانه مورد توجه قرار گرفته است. ترکیبی از احساسات عمیق و موضوعات اجتماعی، این رمان را به یک اثر ماندگار تبدیل کرده است. همچنین، شخصیت‌های قوی و باورپذیر در داستان به جذابیت آن افزوده‌اند.

نویسنده با استفاده از زبان شیرین و توصیف دقیق احساسات، توانسته است پیوند عاطفی قوی بین خواننده و شخصیت‌ها ایجاد کند. این ویژگی‌ها باعث شده تا رمان پری جو نه تنها به عنوان یک داستان عاشقانه، بلکه به عنوان یک اثر ادبی قابل ارزیابی باشد.

شخصیت‌های اصلی رمان پری جو چه کسانی هستند؟

شخصیت‌های اصلی رمان پری جو شامل فردی عاشق و یک معشوقه با روحیات و ویژگی‌های منحصر به فرد هستند. این دو شخصیت با چالش‌ها و موانع مختلفی در راه عشق خود روبه‌رو می‌شوند که هر کدام به نوعی بر روی رشد شخصیت‌های داستان تأثیر می‌گذارد.

نویسنده با پرداختن به جزئیات زندگی و روانشناسی شخصیت‌ها، عمق بیشتری به داستان داده و باعث می‌شود که خواننده احساس کند که با این شخصیت‌ها همزادپنداری می‌کند.

چگونه می‌توان به خواندن رمان پری جو پرداخته و از آن لذت برد؟

برای لذت بردن از رمان پری جو، بهترین روش این است که در یک محیط آرام و دلنشین شروع به خواندن کنید. انتخاب زمان‌هایی آرام و بدون مزاحمت برای خواندن به شما کمک می‌کند تا با دقت بیشتری به جزئیات داستان و احساسات شخصیت‌ها توجه کنید.

همچنین می‌توانید با دوستان و آشنایان خود درباره داستان و شخصیت‌ها صحبت کنید و تجربه‌های مشترک خود را به اشتراک بگذارید. این گفتگوها می‌تواند تأثیر عمیق‌تری بر روی درک و لذت از داستان بگذارد.

آیا رمان پری جو به اقتباسی از آثار ادبی دیگر نزدیک است؟

رمان پری جو با الهام از آثار کلاسیک و مدرن ادبیات عاشقانه، داستانی منحصر به فرد را ارائه می‌دهد. نویسنده با آگاهی از روش‌های داستان‌نویسی در ادبیات جهانی و با تکیه بر تجربیات فرهنگ و هنر ایرانی، توانسته است داستانی با طراوت و جذاب خلق کند.

از طرف دیگر، این رمان با موضوعات معاصر و چالش‌هایی که جوانان امروز با آن روبرو هستند، ارتباط برقرار می‌کند و این باعث می‌شود که به راحتی با نسل جوان همخوانی داشته باشد.

پری جو | رومان | عاشقانه Telegram Channel

پری جو یک کانال تلگرامی عاشقانه با محتوای رومانتیک است. اگر شما علاقه‌مند به خواندن داستان‌های عاشقانه و شعرهای زیبا هستید، این کانال برای شماست. با عضویت در این کانال، شما به دنیایی از احساسات و عشق ورزی خواهید وارد شد. در کانال پری جو، شعرها، داستان‌ها و نوشته‌هایی با موضوع عشق و عاشقی منتشر می‌شود که احساسات شما را به لرزه در خواهد آورد. همچنین، شما می‌توانید دست‌نوشت‌های خود را برای اشتراک در کانال ارسال کنید و با دیگر اعضای کانال ارتباط برقرار کنید. برای ارتباط با مدیران کانال و ارسال دست‌نوشت‌های خود، می‌توانید به آی‌دی @Rahimi_af پیام دهید. پس از عضویت در کانال پری جو، لحظاتی شیرین و پر از احساسات را تجربه خواهید کرد. عشق را با پری جو تجربه کنید و لحظات خاصی را با خواندن و نوشتن به اشتراک بگذارید.

پری جو | رومان | عاشقانه Latest Posts

Post image

رمان♥️
#بازی_های_روزگار💔
#ناشر_فریحه_رحیمی
قسمت:۱۶۷

الطاف : میفهمم ریس صاحب ولی دوباره تایپ شان کده پرنت میکنم شما تشویش نکنین
ریس : چییی رقم تمام شان میکنیییی میفهمی چقدر وقت ره دربر میگیره مه اوره کار دارم ولی بشینم تا که تو خلاصش کنی؟؟؟؟
الطاف : ریس صاحب...
ریس : مه دگیشه نمیفهمم صبح تمام ورقها سرم میزم تیار باشن......هر رقم که میکنی دلت ولی...... صبح همینجه سر میز باشن......فهمیده شد
الطاف : به چشم ریس صاحب
ریس :  دفه آخرت باشه که ای رقم اشتباه میکنی فهمیدی بی پروا نباش کمی فکر ته طرف کار گرفته متوجه اسناد ها و اوراق دفتر باش چی رقم بی پروا که اوناره به پیش یک طفل میمانی
الطاف : ریس صاحب اشتباه شد دگه تکرار نمیشه
ریس : فردا آخرین روزت است تمامش پرنت شده و تاپه کده گی باشن
الطاف : پیش خود گفتم فااااااامیدم یک گپ ره شش دفه تکرار نکو خوردی مغز مه وی دول کته
—درست است دول......
درست است ریس صاحب وقت بخیر
بخدا اگر دول کته میگفتم باز بیاب شده بودم....
از اتاق ریس بیرون شده و به اتاق خود میرفتم که هاجر ره دیدم طرفم میبینه ای هم دگه هیچ کار نداره از صبح تا دیگر مره تماشا میکنه برو کارته کو ده قصه نشده داخل دفتر رفتم که از پشتم آمد
هاجر : الطاف خیرت است صدای ریس ای تا دهلیز میامد چیزی برت گفت؟
الطاف : به چوکی شیشته با ورقها مصروف شدم
— چیزی نیست خانم هاجر
هاجر : ولی ریس سر شما...
الطاف : ازی که هاجر به هر کار مه غرض میگرفت دگه هم عصبانی شده سر مه بلند کدم و برش گفتم
— خانم هاجر گفتم چیزی نیست لطفاً ده هر کار مداخله نکنین و ده حد خود باشین درست است؟؟
با ای گپم هاجر سر خوده تکان داده و بیرون شد
و همو دقه عزیر داخل آمد
عزیر : چی شد لالا؟
الطاف : هیچ بیزو دلش سرم پُر بود خالی کده راحت شد گفت تا صبح خلاص شون
عزیر : تا صبح؟؟؟
الطاف : ها...
عزیر : خیر است ده قصه نشو بکش ورقهاره تو بخوان مه تایپ میکنم...
الطاف : خاک ده سر تو عزیر از دستی که نام ریس ره پیش مه دول کته صدا میکنی کم بود حالی از دهن مه پیش ریس دول کته بیرون شوه خیلی خیلی....لوده استی
عزیر : هههههههه


ادامه دارد........

01 Mar, 19:06
262
Post image

رمان♥️
#بازی_های_روزگار💔
#ناشر_فریحه_رحیمی
قسمت:۱۶۶


دیروز ریس بر مه یک تعداد ورق هاره داد که تمام شانه منظم کده اصلاح شان کنم ولی.....ولی دیشب ینگیت فکرش نشد دستش به گیلاس چای خورده تمام اش سر ورق ها چپه شد
عزیر : چی....هههههه
الطاف : مرگگگ.....خنده داشت
عزیر : خی منتظر یک جنگ جهانی باشیم؟
الطاف : مه ناحق به تو‌ لوده گفتم عوضی که مره کمک کنی هنوز ریشخندی هم داری
عزیر : تو بتی ورقهاره ببینم که باز یک خنده کنم سرت
الطاف : ورقهاره از بکس لپتاپ بیرون کده و به عزیر دادم
— مجبور ایناره ده لپتاپ تایپ کده دوباره پرنت کنم پس تاپه شون او هی....
عزیر : ده قصه ازو نشو ای کارها ره مه همرایت میکنم زود خلاص میشن ولی....از گپهای ریس خوده چی رقم نجات میتی ههههه
الطاف : مچم بخدا نمیفهمم
همرای عزیر گپ میزدم که یکی از همکار ها پیش مه آمده و گفت که ریس  کارم داره مه هم ورق هاره دوباره به بکس مانده نخواستم ریس ببینه یک بسم الله گفته و رفتم اتاقش تک تک زده داخل شدم
— اجازه است ریس صاحب؟؟
ریس : بیا الطاف داخل
الطاف : بفرمایین ریس صاحب همرای مه کار داشتین؟
ریس : ها ورق های که دیروز برت دادم اگر تمام شان کدی بیار که کار دارم
الطاف : ریس صاحب چی است.....ورقهاره مه تمام شه اصلاح کده بودم ولی......برادر زاده گکم فکرش نشد دستش به گیلاس چای خورد و تمامش سر ورق ها چپه شد
پیش خود گفتم برادرزاده گک از کجا کدم مه خودم هنوز اولاد ندارم
ریس : الطاف چی گفته روان استی میفهمی او اوراق چقدر مهم بووودن...

01 Mar, 18:58
213
Post image

رمان♥️
#بازی_های_روزگار💔
#ناشر_فریحه_رحیمی
قسمت:۱۶۵


آرزو : الطاف سر کوچ شیشت و به کار خود مصروف شد مه هم رفتم ده جایم ولی تا چقدر دیر بیدار بودم و خوابم نبورد بخاطر کار امشب ولی الطاف کار خوده خلاص کده و خواب شده بود نمیفهمم چند بجه بود که چشم‌های مه هم گرم خواب شدن و خواب شدم....
(الطاف)
وقتی که دست آرزو به گیلاس خورد وارخطا از جایم بلند شده و ورقهاره بلند کده نماندم که تر شون ولی کار از کار گذشته بود چون تمام شان تر شده بودن اعصابم خراب شد و سر آرزو قهر شده هر چیز گفتم که گریه کده رفت سر تخت شیشت چند دقه بعد ورقهاره سر میز مانده پهلوی آرزو رفتم که گریه داشت از کارم پشیمان شدم آرزو ره به آغوش گرفتم ولی آرام نمیشد بعد از چند دقه آرام شد ولی هنوز هم دلش پُر بود و میخواست گریه کنه که بلندش کدم رفت دست روی خوده ششته و خواب شد مه هم به طرف میز رفته طرف ورق ها میدیدم یادم از صبح آمد که به ریس چی بگویم بیزو از اول همرایم خوب نبود صبح دگه خدا برش میته صبح مجبور تمام شه از سر دوباره پرنت کنم یک اففف کشیده کمی کاری که مانده بود خلاص کده و مه هم خواب شدم
(آرزو)
صبح از خواب بیدار شدم  دیدم که الطاف ده جایش نبود و رفته بود به میز دیدم که یادم از اتفاق دیشب آمد
خدا میفهمه که الطاف ره ریس شان چقدر هر چیز گفته باشه تمامش از خاطر مه شد اففف آرزوی بی عقل یک کار ره به درستی انجام داده نتانستی وقتی تو چیزی میخوایی او به هر گپت میکنه ولی او بیچاره به چقدر امید از تو کمک خواست آخر هم...اففف
ولی گناه مه هم نبود
با خود دعوا داشتم که افرا داخل اتاق شد
افرا : صبححح بخیر ینگه جاان
آرزو : صبح بخیر افرا
افرا : چرا یک رقم جگرخون استی؟
آرزو :  واقعه دیشب ره به افرا هم گفتم
افرا : آرام باش آرزو ده ای گناه تو نیست یعنی قصدی خو نکدی باز لالایم هم فقط کمی سرت عصبانی شده ولی پسان خو دلداری داد برت
آرزو : ......
افرا : بلند شو ینگه جان ای گپ هاره بان که مه و تو امروز میریم کورس انگلیسی هوورااا
آرزو : با یاد آوری کورس انگلسی اشک‌های مه پاک کدم و خوش شدم از جایم بلند شده دست رویمه ششتم و با افرا پایین رفتیم...
(الطاف)
امروز از خواب بیدار شده حمام کده تیار شدم به طرف آینه رفتم ساعت مه پوشیده و موهای خوده منظم میکدم از آینه چشمم به آرزو خورد که چقدر معصوم خواب بود به طرفش رفته و کنارش سر تخت شیشتم یادم از دیشب آمد که بالایش قهر شدم که او گریه کد موهایشه نوازش کده و از پیشانیش بوسیدم که کمی تکان خورد پیش خود گفتم ده بیداری خو تره بوسیده نمیتانم ولی وقتی که خواب میباشی خو حق دارم....از جایم بلند شدم تا بیدار نشه لپتاپ مه همراه با کلید موتر گرفته از خانه بیرون شدم...
داخل وزارت شده و رفتم به طرف دفترم تمام فکرم طرف ورق های بود که از پیش آرزو تر شده بودن که همو دقه عزیر دم رویم آمد
عزیر : صبح بخیر رفیق دیروز که نامده بودم پشت مه دق نشده بودی
الطاف : صبح بخیر عزیر نی دق نشده بودم
دگه چیزی نگفته داخل دفتر شدم که عزیر هم از پشتم آمد
عزیر : او روزی که مه تره خوش و خندان ببینم وظیفه بیایی خو پیش همی وزارت اقتصاد شیشته به کلکی حلوا خیرات میکنم اگر نکدم باز هر چی گفتی بگو
الطاف : ......
عزیر : باز چی شده غم درون؟
وله چی یک نامی خوب برت میخوانه ههههه
الطاف : امروز از پیش ریس بد رقم بیاب خاد شدم عزیر
عزیر : چرا چی کدی  ، یا امروز باز وقت میری خانه هههه
الطاف : نی ای دفه بیخی یک کار خطرناک شده

01 Mar, 18:57
211
Post image

رمان♥️
#بازی_های_روزگار💔
#ناشر_فریحه_رحیمی
قسمت:۱۶۴

(آرزو)
بلاخره شب شد مه و افرا ده آشپز خانه مصروف تیار کدن غذا بودیم که الطاف از پهنتون آمد
افرا : سلام لالا
آرزو : سلام
الطاف : علیکم سلام.....آرزو یک گیلاس آب بتی
آرزو : به الطاف آب دادم نوشید دوباره گیلاس ره بر مه داده گفت
الطاف : راستی امروز باز کورس رفتین شما دو نفر؟
افرا : ها لالا جان رفتیم ثبت نام هم کدیم فردا بخیر شروع میشه درس‌هایش
الطاف : خو خوب است تایم اش چی وقت است
آرزو : سه تا پنج
الطاف : بنظر تان تایم اش یک ذره ناوقت نیست تا شما بیایین آفتاب غروب میکنه هوا کم تاریک میشه
افرا : نی لالا جان حالی بهار شده روزها دراز میشه باز دگه ای که مه و افرا یکجای استیم روزهای که ناوقت شد باز ده موتر میاییم تو تشویش نکو
الطاف : خو صحی است مقصد متوجه تان باشین
آرزو : الطاف بالا رفت مه و افرا غذا ره کشیده بوردیم خانه که الطاف هم آمد...
غذا خورده شد ظرفهاره ششته رفتم بالا سرتخت شیشتم و مصروف موبایل بودم و با تبسم مسج داشتم که چند دقه بعد الطاف هم آمد و رفت سر کوچ شیشت
مسج کدنم با تبسم خلاص شد یادم از مادرم شان آمد که چقدر پشت شان دق شده بودم بعد ازی کورس هم میرم خانه مادرم رفته نمیتانم موبایل ره گرفتم و به مادرم شان زنگ زدم یک ساعت با مادرم گپ زدم و بلاخره قطع کده موبایل ره سر میز ماندم که دیدم هنوز هم الطاف مصروف لپتاپ است و ورقها پیش رویش مانده گی طرفش سیل داشتم که صدا کد
الطاف : آرزو یک بار اینجه بیا
آرزو : از تخت پایین شده و رفتم نزدیکش
آرزو : بگو الطاف
الطاف : یک کار بگویم میکنی؟
آرزو : خوب...مربوط به کارت میشه ببینم چی است؟
الطاف : ای ورق های که برت میتم اونای که تاپه شدن ره یک طرف بان و اونای که تاپه نشدن دگه طرف یعنی هردویشه برم جدا کو
آرزو : صحی است آسان است میتانم
الطاف : هههه باید هم بتانی زمرد....
آرزو : چی؟
الطاف : هیچ چیز گفتم یک گیلاس چای بیار
آرزو : نی کدام چیزی دگه گفتی
الطاف : یاااا خدا از دست اقدر پر گفتن ات......آرزو مره ده گپ نکی برو یک گیلاس چای بیار باز بیا کار ره خلاص کنیم که مه صبح وظیفه میرم ، تو خو‌ خدا یار جانت تا ناوقت خواب میشی مه بیچاره مجبور استم که صبح وقت بیدار شوم
آرزو : هههههه
— رفتم پایین برش چای آوردم و پیش رویش ماندم مه هم پایین میز شیشته بودم و مصروف جدا کدن ورقها و غرق ده خواندن نوشته های ورق بودم که یک دفه فکرم نشد دستم به گیلاس الطاف خورد و تمامش سر ورقها چپه شد الطاف طرف ورق ها دیده زود بلندش کرد تا مکمل تر نشه ولی وقت تمامش تر شده بود با ترس طرف الطاف سیل داشتم که دیدم زیاد عصبانی بود ولی خوده کنترول میکد خیلی جدی و محکم گفت
الطاف : آرزو چی کدی تو؟؟؟
آرزو : الطاف بخدا....فکرم نشد یک دفه یی شد
الطاف : چرا اقدر هوش پرک استی آرزو میفهمی که ای اوراق چقدر مهم بودن......صبح مه به ریسم چی جواب بتم؟؟؟
آرزو : الطاف.....الطاف بخدا فکرم نشد قصدی نبود معذرت میخوایم
الطاف : مه بد کدم که از تو کمک خواستم همی ره به تنهایی انجام داده ناوقت خلاص میکدم خوب بود........افففف
آرزو : گریه داشتم و یک کلمه هم نگفتم
الطاف : بانش همینجه دگه غرض نگی حالی خو خرابش کدی
آرزو : ازی که ای قسم یک کار شد پیش خود خجالت کشیدم ولی گناه مه نبود دستم خورد آرزوی لوده.....رفتم یک گوشه تخت شیشه و گریه داشتم که چند دقه بعد الطاف آمده پهلویم سر تخت شیشت
الطاف : آرزو ...
آرزو : ولی مه گریه داشتم
الطاف : آرزو معذرت میخوایم نفسم نباید سرت غالمغال میکدم
آرزو : گریه کده گفتم
— الطاف بخدا قسم دستم خورد خود مام نفهمیدم چی رقم شد
الطاف : صحی است آرزو آرام باش گریه نکو
آرزو : الطاف مره به آغوش گرفته و سر مه بوسید
الطاف : یعنی صبح باید از خاطر تو باز از طرف ریس گپ بشنوم....
آرزو : سر مه بلند کدم از آغوشش دور شده گریه کده گفتم
— الطاف معذرت میخوایم بخدا قصدی....قصدی نبود
الطاف با دست‌هایش از دو طرف رویم گرفته گفت
الطاف : آرام باش آرزو فهمیدم که از قصد نکدی چون یک دفه یی عصابم خراب شد اتو گپ ها ره برت گفتم خیره صدقه سرت ده قصه نباش
آرزو : الطاف پهلویم شیشته بود ولی مه هنوز هم گریه داشتم چند دقه بعد کمی آرام شدم که گفت
الطاف : خلاص شد گریانت؟
آرزو : نی
الطاف : ههههه بخیز دگه برو رویته بشوی که چشمهایت بیخی سرخ شدن
آرزو : چیزی نگفته و رفتم حمام دست روی مه ششته آمدم اتاق که الطاف پشتش طرف مه دور داده گی بود و طرف ورق ها میدید با جگرخونی گفتم
— الطاف ای دگه چاره نداره؟؟
الطاف : نی اینا خو چاپ شدن اگر قلمی میبود تمامشه سرت نوشته میکدم هههه
آرزو : خیره برت نوشته میکدم ولی نباید اتو میشد
الطاف : آرزو برو خواب شو خوده ناراحت نکو هر چی بود حالی خو شد حالی که تو جگرخونی کنی ای پس جور میشه؟؟؟؟
جگرخونی فایده نداره برو خواب شو یک کمی کار مه مانده خلاص کنم مه هم خواب میشم

01 Mar, 18:53
260