شهرام شیدایی @shahramsheydayi Channel on Telegram

شهرام شیدایی

@shahramsheydayi


زنده‌یاد شهرام شیدایی 1346_1388

ما تمامِ فاصله‌ها را در دلتنگی‌مان زیسته‌ایم
و روز‌به‌روز تاریکیِ چسبیده به سینه
به گلومان نزدیک‌تر می‌شود...
@vahidteymuri

شهرام شیدایی (Persian)

شهرام شیدایی یک کانال تلگرامی است که به یاد هنرمند بزرگ موسیقی ایران، شهرام شیدایی اختصاص یافته است. با پخش موزیک، ویدیوها، و مطالب مرتبط با زندگی و آثار این هنرمند محبوب، کانال شهرام شیدایی به طرفداران و علاقمندان این هنرمند افتخار می‌کند. زنده‌یاد شهرام شیدایی 1346_1388، نام دیگر این کانال است که با مطالبی از زندگی و آثار این هنرمند بزرگ، خاطره‌های خوبی را برای علاقه‌مندان به او زنده کرده است. اگر شما نیز به دنبال یادآوری خاطره‌های زیبای شهرام شیدایی هستید، به @shahramsheydayi بپیوندید و لحظات شادی و نوستالژیک را با هم به اشتراک بگذاریم.

شهرام شیدایی

18 Nov, 21:12


#تا_دیر_نشده


از دیوار بالا می‌رود تردید، تردیدهایم

ماه خانۀ ما را هر شب می‌شناسد
و در پنجره‌مان، نامه‌های عاشقانه‌اش را
لرزان مرور می‌کند
بر لبِ شیشه و نوری پریده‌رنگ

ما پشتِ باغ‌های خواب‌آلوده به دام می‌افتیم
زیرِ آوازی غمگین
که دختری، در جنگلِ تاریک
در پناهِ درختان، در پناهِ باد، می‌خوانْد:
ــ لب‌های من هرگز لب‌های کسی را نبوسیده است
و شعرهایم هرگز از ساقۀ عریانِ گُلی
بالا نرفته است
پس به آب‌های تنهاییِ خویش بازمی‌گردم
و چشم‌های نرم و مرواریدشده‌ام را
در کفِ دست‌هایم می‌گیرم
و به پایین می‌آیم
رو به ژرفای واهشته و شفافِ دوشیزه‌گی‌ام
رازِ خود را به پرستویی می‌گفتم
به پرستویی کوچک
که پیکانِ بهاران بود
و شنلِ سبزش را
مستانه و جاری و کَت‌برباد می‌آورْد
به نوکِ برگ‌ها می‌گفتم
به نیمکت‌های دبستان‌ها
به کوچه‌های کودکی‌هامان
به پری‌سایان، به رَشایان
به طلای گیسوها
به طلای گندم‌ها
به طلای خورشید می‌گفتم:
ــ تا دیر نشده باید مُرد
تا دیر نشده باید مُرد      
20 / 1 / 1373

@shahramsheydayi

شهرام شیدایی

18 Nov, 20:57


@shahramsheydayi

چرا همۀ حرف‌هایمان را یک‌ریز و یک‌جا نمی‌زنیم
تا بعد، چند سال زنده‌گی کنیم؟
از تکه‌تکه حرف‌زدن
خوابیدن و بیدارشدن، خسته شده‌ام...

#بخشی_از_شعر
#شهرام_شیدایی

@shahramsheydayi

شهرام شیدایی

17 Nov, 22:49


هیچ‌ چیز قابل برگشت نیست
سعی کن عادت بکنی...

#شهرام_شیدایی
#بخشی_از_شعر


@shahramsheydayi

شهرام شیدایی

16 Nov, 20:49


‍ درِ سنگی را میزنم.
می‌خواهم به درونت داخل شوم،
و دوروبر را نگاه كنم
تورا مثل هوا نفس بكشم.
من كاملا بسته هستم
حتا اگر تكه تكه شویم
باز كاملا بسته خواهیم ماند.
حتا اگر به شكل ماسه درآییم
هیچ‌كس را به خود راه نمی‌دهیم.
درِ سنگی را می‌زنم.
ـ منم، اجازه‌ی ورود بده.
صرفا از روی كنجكاوی آمده‌ام.
كنجكاوی‌ای كه تنها فرصتش زندگی‌ست.
می‌خواهم نگاهی به قصرت بیندازم،
و بعد، از یك برگ و قطره‌ی آب هم دیدن كنم.
برای این همه كار زمان كم آوردم.
میرایی من باید تو را متاثر می‌كرد.
و ضروری‌ست كه جدیت را حفظ كنم
از اینجا برو.
من فاقد عضلات خندیدنم.
ـ منم، اجازه‌ی ورود بده
شنیده‌ام كه در تو اتاق‌هایی بزرگ و خالی هست،
اتاق‌های از نظر پنهان مانده، با زیبایی‌هایی بی‌مصرف،
مسكوت، بی طنین گام‌های كسی.
قبول كن كه خودت چیزی از آن نمی‌دانی.
اما در آن‌ها جایی وجود ندارد
زیبا، شاید، اما
خارج از حواس ناقص تو.
می‌توانی مرا بشناسی، اما هرگز مرا تجربه نخواهی كرد.
همه‌ی سطحم مقابل چشمان توست
اما همه‌ی درونم وارونه.
درِ سنگی را میزنم.
ـ منم، اجازه‌ی ورود بده.
دنبال سرپناهی همیشگی در تو نیستم.
منم , بدبخت نیستم.
بی‌خانمان نیستم.
دوست دارم دوباره به دنیایی كه در آنم برگردم.
دست خالی وارد شده و دست خالی بیرون خواهم آمد.
و برای اثبات اینكه در تو واقعا حضور داشته‌ام
چیزی جز كلماتی كه هیچ كس باورشان نخواهد كرد
عرضه نخواهم كرد.
ـ اجازه‌ی ورود نخواهی داشت ـ سنگ می‌گوید ـ
حس همیاری نداری.
هیچ حسی جایگزین حس همیاری نخواهد شد.
حتا اگر چشم تیزبینی تا حد همه چیزبینی یافت شود
بدون حس همیاری به هیچ دردی نمی‌خورد.
اجازه‌ی ورود نخواهی داشت
تازه می‌توانی شمه‌ای از آن حس
شكل نخستینه‌ی آن، و تنها تصوری از آن را داشته باشی.
درِ سنگی را می‌زنم.
ـ منم، اجازه‌ی ورود بده.
منتظر ورود به بارگاه تو بمانم
از برگ بپرس، همان را كه من گفتم خواهد گفت
از قطره‌ی آب بپرس، همان را كه برگ گفت خواهد گفت.
دست آخر از تارِ موی سرِ خودت بپرس.
خنده مرا نمی‌گشاید، خنده، خنده‌ی بزرگ
خنده‌ای كه با آن نمی‌توانم بخندم.
درِ سنگی را می‌زنم.
ـ منم، اجازه‌ی ورود بده.
ـ من دری ندارم ـ سنگ می‌گوید.

#ویسلاوا_شیمبورسکا
ترجمه :شهرام شیدایی،چوکا چکاد و مارک اسموژنسکی

@shahramsheydayi

شهرام شیدایی

16 Nov, 04:36


قرار بود ترس،
کوه‌ها و دره‌ها را خالی کند.

قرار بود حقیقت،
زودتر از دروغ به مقصد برسد.

قرار بود دیگر بدبختی‌هایی
مثل جنگ و گرسنگی و غیره
پیش نیاید.

قرار بود حرمت بی‌پناهی مردم بی‌دفاع حفظ شود
اعتماد و امثال آن.

کسی که می‌خواست دنیا شاد باشد
با تکلیفی نشدنی مواجه می‌شود.

حماقت خنده‌دار نیست
حکمت شادی‌بخش نیست
امید دیگر آن دختر جوان نیست.


#ویسواوا_شیمبورسکا
📙 #آدم‌ها_روی_پل
🔁 #شهرام_شیدایی #چوکا_چکاد #مارک_اسموژنسکی

@shahramsheydayi

شهرام شیدایی

15 Nov, 19:48


🍂
🍂
مدیون آنانی هستم
که عاشق‌شان نیستم

این آسوده‌گی را
آسان می‌پذیرم
که آنان با دیگری صمیمی‌ترند

خوش‌حالی این که
گرگ گوسفندشان نیستم

با آن‌ها آرام‌ام و
آزادم
با چیزهایی که عشق نه توان دادن‌اش را دارد و
نه گرفتن‌اش

دم‌ در
چشم به‌راه‌شان نیستم
شکیبا
تقریبن مثل ساعت‌آفتابی
چیزهایی را که عشق درنمی‌یابد
می‌فهمم
چیزهایی را که عشق هیچ‌گاه نمی‌بخشد
می‌بخشم

از دیداری تا نامه‌ای
ابدیت نیست که می‌گذرد
تنها روزی یا هفته‌ای

سفر با آنان همیشه خوش است
کنسرت شنیده شده
کلیسای دیده شده
چشم‌انداز روشن

و هنگامی که هفت کوه و رود
ما را از یک‌دیگر جدا کند
این کوه و رودی‌ست
که از نقشه به خوبی می‌شناسی‌شان

اگر در سه بعد زندگی کنم
این انجام آنان است
در فضایی ناشاعرانه و غیربلاغی
با افقی ناپایدار

خودشان بی‌خبرند
چه زیاد دست خالی می‌برند

عشق در مورد این امر بحث‌انگیز
می‌گفت دینی به آنان ندارم.



‌■●شاعر: #ویسواوا_شیمبورسکا | Wisława Szymborska | لهستان ۲۰۱۲‌-۱۹۲۳ |

■●برگردان: #مارک_اسموژنسکی | #شهرام_شیدایی | #چوکا_چکاد

@shahramsheydayi

شهرام شیدایی

04 Nov, 20:32


@shahramsheydayi

شهرام شیدایی

01 Nov, 19:36


جایی هست، می‌دانم؛
جایی که می‌توانم از همه‌چیز حرف بزنم؛
خیلی نزدیک شده‌ام، احساسَش می‌کنم؛
اما نمی‌توانم توضیح بدهم.



اورهان ولی
رنگِ قایق‌ها مالِ شما
ترجمه‌ی شهرام شیدایی

‌@shahramsheydayi

شهرام شیدایی

21 Oct, 19:13


بعضی‌ها دوست دارند شعر را


بعضی‌ها —
یعنی نه همه.
حتا نه اکثریتِ همه، بلکه اقلیت.
اگر مدرسه‌ها را به حساب نیاوری
که در آن‌جا شعر اجباری‌ست
و خودِ شاعران را.
و شاید از میان هزار نفر، دو نفر پیدا شود.


دوست دارند —
اما آش رشته را هم دوست داریم،
تعارف‌ها و رنگِ آبی را دوست داریم،
شال گردنِ کهنه را هم دوست داریم،
دوست داریم حق با ما باشد،
نوازش‌کردنِ سگ‌ها را دوست داریم.
شعر را —
اما این شعر چیست.
پاسخ‌های تردیدآمیزی که داده شده
یکی دو تا نیست.
اما من می‌دانم و نمی‌دانم، و می‌چسبم به همین،
مثلِ حفاظِ پله‌ها.





ویسواوا شیمبورسکا
آدم‌ها روی پل
ترجمه‌ی مارک اسموژنسکی، شهرام شیدایی، چوکا چکاد
‌@shahramsheydayi

شهرام شیدایی

28 Sep, 20:44


@shahramsheydayi
____
تو زمینه شعرهایم هستی

گرچه هیچ‌کس این را نداند

همه کلمه ها

اول معنای تو را می‌دهند

بعد به آن‌چه خوانده می‌شوند


در همه حرف‌هایم

پنهانت کرده‌ام ■
____
#شهرام_شیدایی
#شعرکوتاه
از کتاب:آتشی برای آتشی دیگر
نشر:کلاغ سفید
@shahramsheydayi

شهرام شیدایی

27 Aug, 19:40


شعری از شهرام شیدایی با صدای علی رنجبر

@shahramsheydayi

شهرام شیدایی

18 Aug, 15:21


بچه‌های این دور و زمانه



ما بچه‌های این زمانه‌ایم
و عصر، عصرِ سیاست است.

همه‌ی امورِ روزانه، امورِ شبانه
چه مال تو باشد چه مال ما یا شما
امورِ سیاسی‌اند.

چه بخواهی چه نخواهی
ژن‌هایت سابقه‌ی سیاسی دارند
پوستت ته‌رنگِ سیاسی دارد
چشم‌هایت جنبه‌ی سیاسی دارند.

هرچه می‌گویی بازتاب سیاسی دارد
سکوتت چه بخواهی چه نخواهی
سیاسی تعبیر می‌شود.

حتا هنگامی‌که از باغ و جنگل می‌گذری
گام‌های سیاسی برمی‌داری
روی خاکِ سیاسی.

شعرِ غیرِسیاسی نیز سیاسی‌ست
و در بالا ماهی می‌درخشد
که دیگر ماه نیست.
بودن یا نبودن، سوال این است.
سؤال چیست، عزیزم بگو.
سؤالِ سیاسی است.

حتا لازم نیست انسان باشی
تا بر اهمیتِ سیاسی‌ات افزوده شود.
کافی‌ست نفت باشی، علوفه یا مواد بازیافتی.

یا حتی میز مذاکراتی که شکل آن
ماه‌هاست موردِ جنگ و جدال است:
پشتِ کدام میز درباره‌ی زندگی و مرگ باید مذاکره کرد
میزِ گرد یا میزِ مربع.

در این اثنا
آدم‌ها گم می‌شدند
جانوران می‌مردند
خانه‌ها می‌سوختند
و مزارع بایر می‌شدند
مثلِ زمان‌های قدیم که کمتر سیاسی بودند.




ویسواوا شیمبورسکا
از کتاب آدم‌ها روی پل نشر مرکز
ترجمه‌ی مارک اسموژنسکی
شهرام شیدایی
چوکا چکاد

@shahramsheydayi

شهرام شیدایی

30 Jul, 11:01


• ناگهان



‌همه‌چیز ناگهان اتفاق افتاد.
نور خورشید ناگهان به زمین تابید؛
آسمان ناگهان به وجود آمد؛
آبی ناگهان.
همه‌چیز ناگهان اتفاق افتاد؛
بخار ناگهان از خاک شروع به بخارکردن کرد؛
جوانه ناگهان به وجود آمد، غنچه ناگهان.
میوه ناگهان رسید.


ناگهان
ناگهان
همه‌چیز ناگهان اتفاق افتاد.
دختر ناگهان، پسر ناگهان؛
راه‌ها، بیابان‌ها، گربه‌ها، انسان‌ها...
عشق ناگهان به وجود آمد،
شادی ناگهان.



اورهان ولی
رنگ قایق‌ها مال شما
ترجمه‌ی شهرام شیدایی

‌@shahramsheydayi

شهرام شیدایی

29 Jul, 17:47



چشم‌هایت را نگاه می‌کنم
مثل نقش پرنده‌ای‌ست که بر بشقابی از دریا حک کرده‌اند
مثل خانه‌های دهکده‌ای متروک و دورافتاده است
مثل پیاز سنبلی در سبد در هاله‌ای از سایه و راز

قلب‌هامان چنان سبقت گرفته از اندیشه‌هامان
که صدای شلیک شروع مسابقه
بعد از تاختِ لب‌هامان است که
می‌فهمیم چه چیزهایی گفته‌ایم.



ملیح جودت آندای
ترجمه‌ی شهرام شیدایی
از کتاب #گیلگمش_در_پی_جاودانگی


‌@shahramsheydayi

شهرام شیدایی

29 Jul, 09:17


عشقی که خاطراتِ تکه‌تکه‌شده را یکی کند نمی‌تواند خواب ببیند.
ای جنگل، ای بختِ اسبِ شکارشده،
ای کبوترِ گرسنه‌یِ ازنو آغاز کردن!
ما بختی نداریم.



ملیح جودت آندای
ترجمه‌ی شهرام شیدایی


‌@shahramsheydayi

شهرام شیدایی

28 Jul, 19:47


بیست‌وهفت سال با «زمان» بازی کردن
و با سنگینیِ همبازیِ غایبِ خود ساختن
آتش پیرامونِ همه چیز را دیدن
بیست‌وهفت دریای متلاطم را در سکوت ریختن
در گلو گنجاندن
بیست‌وهفت سال، پشتِ چراغ‌های سبز
بی‌حرکت ماندن
پرت‌شدن از خوابی به خوابی
از کابوسی به کابوسی
و تحقق‌یافتنِ کابوس‌ها
— درد از همه‌‌سو—


کاش به جز دست‌ها و چشم‌ها و قلبم
چیز دیگری برای ازدست‌دادن داشتم
برای باد



‌شهرام شیدایی

‌بخشی از شعر #همبازی_غایب از کتاب آتشی برای آتشی دیگر

@shahramsheydayi

شهرام شیدایی

27 Jul, 20:10


‌همیشه بعد از دیدنِ یک فیلم
غریبه شده‌ام
از تمام‌شدنِ هر چیزی می‌ترسم.
از داشتنِ آلبومِ عکس
از خاطره‌ها
از منطقِ روزانه‌ی تکرار
از غروب‌کردنِ خورشید می‌ترسم
از این‌که زمان می‌تواند بگذرد
از این‌که گذشته پُشتِ‌ سر می‌مانَد
از این‌که سنگ همیشه سنگ است
و زمین صورتی ندارد
از چسبیدنِ خواب‌هایم به تنم به صدایم
از به‌خودآمدن‌های ناگهانی‌اَم می‌ترسم.



‌شهرام شیدایی
بخشی از یک شعر

#آتشی_برای_آتشی_دیگر

@shahramsheydayi

شهرام شیدایی

26 Jul, 14:24


من مثل ساعتی مریضم

و به دقت درد می‌کشم

#شهرام_شیدایی
#بخشی_از_شعر

@shahramsheydayi

شهرام شیدایی

24 Jul, 21:31


بی‌آن‌که بدانید ٬ بی‌آن‌که از من خواسته باشید ٬ بی‌آن‌که صدایِ من خوب باشد ٬ برای شما آواز خوانده بودم و وسطِ آواز بی‌آن‌که بدانم چرا ٬ زده بودم زیرِ گریه .



۱۳۷۷/۳/۷

بخش پایانی داستان #مجارها
از #کتاب #پناهنده‌_ها_را_بیرون_می_کنند
#شهرام_شیدایی
نشر #کلاغ_سفید

@shahramsheydayi

شهرام شیدایی

24 Jul, 19:34


شعر از شهرام شیدایی

با صدای مهدی مردوار


تقدیم به دوستان آزاده‌ام که مرگ برایشان مضحکه‌ای بی‌مزّه است.


@shahramsheydayi