-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

@shadow_of_moonliight


اگه فردا بی‌من شروع شد؛
مثِ تموم دیروزای بی‌‌من...
رام نشو، اشک‌نریز، غصه نخور، قوی بمون.

مهسا، ۲۳، دانش‌جوی سال‌ چهارم داروسازی.

-محتوای این چنل؛ بیشتر غیرکنکوریه تا کنکوری-

معرفی‌ من،‌ نتایج پارسال و شرایط مشاوره:
@Shiine_together

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

23 Oct, 14:13


داروخانه‌ی دانشکده شیفتم، یه نسخه‌ اومد که باتوجه به اقلامش حدس زدیم خانوم بارداری باشه که فشارخون کنترل‌نشده‌ی دوران بارداری داره. همه‌چیز طبیعی بود تا وقتی تاریخ تولد مادر رو دیدیم و متولد ۷۹ بود:)))))
باورم نمیشه انقدر بزرگ شدم که برای خانومی که فقط یک‌سال ازم بزرگ‌تره و بارداره دارم داروهاش رو دستور می‌‌زنم.🚶🏻‍♀

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

22 Oct, 15:30


قشنگی‌ِ تو با تو راه میره، آه می‌کشه.
قشنگی‌ِ تو، از قشنگ بودنش فراریه.

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

22 Oct, 15:24


«روزگار نکبتی شده. آن‌قدر که دل آدم می‌خواهد مدام به خاطره‌هاش چنگ بیندازد و آن‌جاها دنبال چیزی بگردد. یاد بچگی‌ها و سایه بعدازظهر و توت‌های کال روی آجر فرش، انگار خواب بوده و حسرتش حالاحالا می‌مانَد. یاد پنجره‌ای که باد مدام بازش می‌کرد، یاد پدربزرگی که معلوم نشد کِی مرد.»

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

21 Oct, 05:25


-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد- pinned «سلام دخترا. الوعده وفا. من ظرفیت مشاوره رو فردا باز می‌کنم. لطفا اول از جایی که ریپلای کردم پیام‌ها رو تا جایی که نمونه برنامه‌های سال‌های گذشته ارسال شده کاااامل بخونید. چون مهرماه رو به اتمامه، یه مقدار دیتاهایی که ازتون می‌خوام متفاوته. در واقع تمام‌چیزهایی…»

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

20 Oct, 11:58


به‌نظرم وقتش بود که ترم اولیا دوباره پیامایی که راجع به ترم اول و زندگی خوابگاهی نوشتم‌و بخونن.🫵🏻

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

20 Oct, 11:56


نکته‌ی آخر؛
نترسید. رفاقت کنید. گاهی ریسک کنید. گاهی خطر کنید. تا می‌تونید به باورهاتون شک کنید‌ و مطمئن باشید هیچ‌چیز توی این جهان ۱۰۰‌درصد نیست.
تجربه کنید. حسرت نسازید، به‌جاش تا می‌تونید خاطره بسازید.
خاطره‌هایی که ارزش به یاد آوردن، حتی ۳۰ سال بعد رو هم داشته باشن.🪄

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

20 Oct, 11:56


تا یادم نرفته این رو هم بگم؛
اگر رشته و دانشگاه خوبی قبول شدید،
فکر نکنید آسمون شکافته شده و شما افتادید پایین:)))
خوشحالی بابت قبولی و رهایی از کنکور تا ترم اول اوکیه.
اما اینکه بعد از چندین ترم یا حتی چند سال! هنوز تنها دست‌آورد زندگی‌تون قبولی کنکور باشه و هر جا نشستید با ذوق از این مسئله صحبت کنید یا به رشته‌تون افتخار کنید اصلا جالب نیست.
چون هم‌کلاسی‌ها یا هم خوابگاهی‌هاتون هم توی جایگاهی مشابه شما ایستادن و این قبیل افتخار کردن‌ها، واقعا جایگاهی نداره.
سعی کنید دنبال یه هدف‌جدید باشید.
مهارت‌ گفت‌وگو یاد بگیرید. مهارت‌های اجتماعی‌تون رو ارتقا بدید.‌ کتاب بخونید. اگر احساس نیاز می‌کنید، حتما تراپی برید و درجا نزنید.
در نهایت همه‌تون (شما و هم‌کلاسی‌هاتون) از یه این رشته و دانشگاه فارغ‌التحصیل میشید؛
اما نه با یک سطح از سواد،
نه با یک جهان‌بینی
و نه با تجربیات یکسان.

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

20 Oct, 11:56


از دوران دانشجویی، ۴-۵ نفر آدم‌حسابی که هم‌ فاز و هم‌وایبتون باشن،‌ بتونید کنارشون خودتون باشید، بدون ترس از دغدغه‌هاتون صحبت کنید و نقش‌بازی نکنید، کفایت می‌کنه واقعا. بقیه‌ش حاشیه‌ست.
زمان بدید تا آدم‌های درست خودتون رو پیدا کنید(قطعا برای این‌کار نباید گوشه‌گیر باشید یا خجالتی و توی هیچ‌جمعی ظاهر نشید و انتظار داشته‌ باشید آدم‌های هم‌ فازتون رو پیدا کنید)
معاشرت کنید.اما عجولانه راجع به آدم‌ها تصمیم نگیرید و اجازه بدید کمی زمان بگذره تا بتونید آدم های دایره امنتون رو پیدا کنید.

سرتون به کار خودتون باشه توی دانشگاه و نه از این آدم‌های چیپ و low levelیی باشید که دنبال اینن بقیه چیکار می‌کنن و با کی میرن و با کی میان، نه با این آدم‌ها معاشرت کنید!

خیلی طبیعیه که گاهی با خودتون،‌ خط قرمزها و باورها و حتی اعتقاداتتون دچار بحران بشید. به تناقض برسید یا حتی شک کنید. چون حداقل ۱۸‌سال با خانواده زندگی کردید و یه‌سری باورها و اعتقاداتتون، تحت‌ تاثیر خانواده‌ست.
این احتمالا اولین تجربه‌‌تون از مستقیم، وارد اجتماع شدنه.
پس تجربه‌کردن خیلی از چالش‌ها و احساس‌ها طبیعیه.
نترسید، به خودتون زمان بدید، راجع به چالش‌هاتون با آدم‌های مورد اعتمادتون صحبت کنید و مطمئن باشید، تو این‌سال‌ها خیلی چیزها قراره براتون تغییر کنه.
خیلی از خط‌قرمزهاتون صورتی میشه،
و خیلی خط‌قرمزهای جدید و پررنگ‌تر جایگزین.

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

20 Oct, 11:56


ممکنه آدمی باشید که در عین اینکه پایه‌ست و وقت‌گذروندن با دیگران رو دوست داره؛
گاهی نیاز به تنهایی بیرون رفتن یا تنهایی با خودش زمان گذاشتن داره.
از بیان این مسئله نترسید و همون اول اینو به اکیپ یا دوستاتون بگید. که بعدا مجبور نشید بابت هر تنهایی بیرون رفتنی جواب بدید.
من تو این‌ سال‌ها، هزاران بار تنهایی رفتم قدم زدم یا یه قهوه گرفتم، بارها تنهایی کافه رفتم، تنهایی خرید رفتم، حتی تنهایی سینما رفتم!
و نه ترسناک بوده نه دوستام دلخور شدن.
چون می‌دونن که یه‌روزهایی، شارژ اجتماعی بودنم ته میکشه:)))))

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

20 Oct, 11:56


همون اول، با آدم‌ هایی که هم‌ اتاقی میشید،
یه تایمی هماهنگ کنید و دور هم بشینید و صحبت کنید.
یه سری قوانین ثابت برای اتاق‌تون تعیین کنید. مثلا هر شب از ساعت ۱۲ خاموشیه، از فلان ساعت سر و صداها زیاد نباشه. طبقه‌های یخچال رو تقسیم کنید. اینکه هر روز هفته وظیفه یه نفر باشه که سطل‌زباله رو خالی کنه.
به هیچ‌عنوان قانون نذارید که هر شب یه نفر ظرف‌ها رو بشوره. هر کس ظرف‌های خودش رو بشوره و مثلا صحبت کنید که بیشتر از ۴--۵ ساعت ظرف کثیف توی سینک نمونه!
یا راجع به جارو کشیدن و نظافت هفته‌ای اتاق، تقسیم وظایف کنید.
اگر روی مسئله‌ای حساسید، همون اول بیانش کنید.
مثلا بگید که خوابتون سبکه و خواهش کنید هم‌اتاقی‌هاتون بازه‌ای که خوابید سر و صداشون کم‌ تر باشه.
یا قانون بذارید که وقتی کسی توی اتاق خوابه، هیچ‌کس تلفنی صحبت نکنه و از اتاق بره بیرون و از این‌جور مسائل...
یه نکته‌ی مهم که ممکنه به اشتباه بندازدتون اینه که چون خوابگاهه و زندگیِ خوابگاهی، پس باید بسوزم و بسازم و اگر دارم اذیت میشم، پس مشکل من و حساسیت بیش از حدمه!
نه واقعا. اگر آدم خیلی حساسی نیستید اما مسائل زیادی داره اذیتتون میکنه، پس قطعا یه اشتباهی این وسط وجود داره.
خوابگاه سوختن و ساختن نیست.
محیطیه که مهمه توش آرامش داشته باشید و بعد از خستگی کار و دانشگاه، بتونید استراحت کنید.
پس توی خودتون نریزید و حرف بزنید.
۹۰ درصد مشکل‌ها با حرف زدن حل میشه.

نکته‌ی بعد راجع به مدیریت هزینه‌ها.
حواستون به پولی که خرج می‌کنید باشه و مثلا دو هفته‌ی اول ماه، هر روز با دوستاتون نرید کافه که دو هفته‌ی بعدی، آه نداشته باشید با ناله سودا ‌کنید:))
باز می‌رسیم به اهمیت نه گفتن. اینکه تو همچین شرایطی بلد باشید به درخواست‌‌های دوستاتون نه بگید!

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

20 Oct, 11:56


اگر قراره برید خوابگاه،‌ خیلی مهمه که زندگی گروهی رو یاد بگیرید.
به حقوق دیگران احترام بذارید و به همون نسبت با رفتارتون، از دیگران بخواید که به حقوق شما احترام بذازن.
ساکت و مظلوم و توسری‌خور نباشید توی خوابگاه!
هر جا که به حقوقتون بی‌احترامی شد،‌
شما با احترام، اما قاطع و رسا راجع بهش صحبت کنید.
حتی اگه اولش هم‌اتاقی‌هاتون قیافه بگیرن یا دلخور بشن. ( جنگ اول بِه از صلح آخر)
تمرین کنید حرف زدن راجع به حقوقتون رو،
حتی اگه اولش صداتون بلرزه یا حتی گریه‌تون بگیره.
وقتی می‌بینید نتیجه‌ی حرف زدن، اصلا به اون بدی که توی ذهنتون بوده نیست، کم‌کم ترستون میریزه.
احتمالا یکی از بدترین تصمیم‌هاتون میتونه این باشه که مثلا اون ۶ نفری که توی یه اتاقید، همگی هم‌رشته‌ای و هم‌ورودی باشید. (بله،‌ من سال اول تجربه‌ش رو داشتم)
اولش احتمالا خیلی کول و باحال به‌نظر میرسه.
با هم بیدار میشید، با هم میرید دانشگاه و از دانشگاه برمیگردید و احساس غریبی نمی‌کنید توی دانشکده اما کم‌کم چالش‌ها شروع میشه.
قطعا هر ۶‌نفرتون وارد یه اکیپ نمیشید؛ اکیپ‌ها متفاوت میشه، حرف بردن و آوردن‌ها شروع میشه، حریم خصوصی توی خوابگاه نخواهید داشت،
بخاطر هم‌کلاسی بودن رودروایسی دارید و روتون نمیشه بگید مثلا فلانی، پاشو سطل زباله رو خالی کن یا لباس‌هات سه روزه تو حمامه!
اینکه دو سه نفری که با هم صمیمی‌اید،
هم‌اتاقی باشید خیلی پوینت مثبتیه اما همه‌ی افراد اتاق؟ اصلا.
تو‌ دوران امتحانا بهم میخورید جرقه میزنید!
میزان درس خوندن یا سرعت درس‌خوندن هم اتاقی‌تون بهتون ممکنه استرس بده.
از طرفی ممکنه ازتون انتظار داشته باشن؛ راجع به موضوعی که شما قول دادید به کسی نگید، حتما اون ها رو هم در جریان بذارید و این هم یه چالش دیگه میشه براتون.

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

20 Oct, 11:56


برای بودن با هیچ‌کس، هیچ‌آدمی، هیچ اکیپی از خط قرمزهاتون عبور نکنید!!!
هیچ‌وقت بچه‌‌ها. تحت هیچ‌ شرایطی به‌خاطر یه آدم دیگه، روی خط قرمزهاتون پا نذارید.
مهم‌ ترین نکته‌ای که چه برای زندگی خوابگاهی، چه دانشگاه باید یاد بگیرید توانایی نه گفتنه.
یاد بگیرید نه بگید، تمرین ‌کنید که نه بگید، بدون اینکه خجالت بکشید.
وگرنه خیلی زیاد اذیت میشید.
اگر درس و نمره براتون مهمه، با آدم‌هایی که واضحا درس براشون مهم نیست و صرفا دنبال تفریحن، اکیپ تشکیل ندید.
در کل سعی کنید نه از اون تیپ آدم‌هایی باشید که دوران دانشجویی‌شون صرفا دنبال درسن و فقط سرشون تو کتابه و برای نیم‌نمره حرص میخورن و هیچ تفریحی ندارن،
به همون نسبت هم کلا وا ندید تو درس خوندن که ترم اولی مشروط بشید:)))
تعادل! تو هر چیزی تعادل رو پیاده کنید.
خوش بگذرونید، خاطره بسازید، تجربه کنید،
و در کنارش حواستون به درس و دانشگاه هم باشه.

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

20 Oct, 11:56


مهم‌ترین نکته راجع‌ به ترم‌ اول/سال اول دانشگاه اینه، که به تصویر اولیه‌‌ای که آدم‌ها از خودشون نشون میدن،‌ بیش از حد اعتماد نکنید.
چون اکثر آدم‌ها در تلاشن که خودشون رو بهتر از چیزی که واقعا هستن نشون بدن.
خودتون رو، خود واقعی‌تون رو با تصویر غیرواقعی که هم‌ کلاسی‌هاتون بهتون نشون میدن، مقایسه نکنید.
تا یه حدیش طبیعیه.
بعد از تجربه‌ی محیط بسته‌ی دبیرستان و زندگی کنکوری، وارد دانشگاه میشید، آدم‌های مختلف، با فرهنگ‌های متفاوت.
اما اگه بیش از حد خودتون رو با دیگران مقایسه کنید، هیچی از اعتماد به‌نفستون باقی نمی‌مونه.
سفره‌ی دلتون رو همون هفته‌ی اول، پیش هم‌ کلاسی یا هم‌خوابگاهی‌تون باز نکنید.
مشکلات یا چالش‌های زندگیتون رو سریع برای بقیه تعریف نکنید. چون ممکنه وضعیت جوری پیش بره که انتهای اون سال، با اون آدم‌ها حتی سلام‌علیک هم نداشته باشید!
به احساس اولیه‌تون به آدم‌ها اعتماد کنید.
اگر از آدمی وایب مثبتی نمی‌گیرید، سعی نکنید به‌خاطر حرف فُلان‌دوستتون به زور تحملش کنید یا باهاش صمیمی و رفیق بشید.
مودب و خوش‌رو باشید. به هم‌کلاسی‌هاتون سلام‌ کنید. واسه دیگران قیافه نگیرید اما در عین‌حال، با همه صمیمی رفتار نکنید!
تلاش نکنید توی اکثر اکیپ‌های کلاسی‌تون وارد بشید و با همه صمیمی باشید؛
چون به قولی در نهایت:
دوست همه؛ دوست هیچ‌کس نیست!!
و قطعا متهم میشید به آدم خبرچینی که از این‌اکیپ خبر میگیره واسه‌ی اون اکیپ میبره.

۸۰ درصد اکیپ‌هایی که ترم اول شکل میگیره، نهایتا از هم میپاشه. پس آمادگی این قضیه رو داشته باشید و انقدر تو ابراز احساسات به دوستاتون یا اکیپتون، از حد خارج نشید (مثلا استوری بذارید خفن‌ترین اکیپ دانشکده مال ماست و این صحبتا:)))) )
که بعد از یک‌سال و اگه اکیپتون از هم پاشید و دیگه با اون آدم‌ها یه سلام‌ علیک ساده هم نداشتید، روتون نشه تو دانشگاه راه برید.

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

20 Oct, 11:56


خب گایز
قرار بود راجع‌ به تجربه‌ی ترم‌ اول دانشگاه و خوابگاه بنویسم براتون.
احتمالا اگه بخوام فقط یه‌‌جمله در این مورد بهتون بگم؛ اینه که:
هیچ‌چیزِ بدی، اون‌قدری که اولش بد به‌نظر میرسه بد نیست.
و هیچ‌چیزِ خوبی، اون‌قدری که اون اول خوب به نظر میرسه، خوب نیست.

همه‌چیز نسبیه.
اگه اولش با جَو یا محیط خوابگاه حال نکردین، اگه شهری که توش دانشجو شده بودید یا فرهنگ و مردمش رو دوست نداشتید،
اگه دانشگاه به اون خوبی که راجع‌ بهش رویاپردازی کرده بودین نبود، اگه با هم‌کلاسی‌هاتون نتونستید خیلی ارتباط بگیرید؛
نترسید. هیچ‌ چیز اون‌قدری که اولش به‌ نظر میرسه ترسناک نیست. هیچ‌چیز.
به مرور آدم‌ها و اکیپ خودتون رو توی دانشگاه پیدا می‌کنید، کم‌کم یاد میگیرید که چه‌طور با زندگی خوابگاهی کنار بیاید و هندلش کنید و کم‌کم پاتوق و لوکیشن‌های محبوبتون رو توی اون شهر پیدا می‌کنید.
و به‌ همون نسبت، اگه اولش خیلی با خوابگاه، شهر یا هم‌کلاسی‌هاتون حال کردید یا حس‌کردین با چه آدم‌های کول و خفنی! هم‌کلاسی شدید و چقدر همه‌چیز خوبه، متاسفانه باز هم قرار نیست همه‌چیز همین‌طوری بمونه.