-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد- @shadow_of_moonliight Channel on Telegram

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

@shadow_of_moonliight


اگه فردا بی‌من شروع شد؛
همون آدم قبلی بمون.

مهسا، ۲۳، دانش‌جوی ترم هشتم دواسازی.

-محتوای این چنل؛ بیشتر غیرکنکوریه تا کنکوری-

معرفی‌ من،‌ نتایج پارسال و شرایط مشاوره:
@Shiine_together

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد- (Persian)

به کانال تلگرامی shadow_of_moonliight خوش آمدید! اگه فردا بی من شروع شد؛ مثِ تموم دیروزای بی من... رام نشو، اشک نریز، غصه نخور، قوی بمون. این کانال توسط مهسا، ۲۳ ساله، دانشجوی سال چهارم داروسازی اداره می‌شود. محتوای این کانال بیشتر غیرکنکوری است تا کنکوری. اگر به دنبال مطالب جذاب و آموزنده خارج از حوزه کنکور هستید، این کانال برای شما مناسب است. مهسا به عنوان مدیر کانال، مطالب متنوع و جذاب را به اشتراک می‌گذارد. همچنین، در این کانال می‌توانید اطلاعات مربوط به معرفی مهسا، نتایج پارسال و شرایط مشاوره را پیدا کنید. برای کسب اطلاعات بیشتر و عضویت در این کانال، می‌توانید به آی‌دی زیر مراجعه کنید: @Shiine_together

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

03 Feb, 19:16


خوابگاه دخترانه توی ایران واقعا عالیه. حتما نصب کنید.🫱🏻‍🫲🏻

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

03 Feb, 19:16


سرپرست خوابگاه درهمون‌حالیکه از رنگ لاکم تعریف می‌کرد برگه‌ی تاخیر چپوند کف دستم و گفت امضا کنم. بعد من این‌جوری بودم که وا.

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

03 Feb, 19:13


تا مدت‌ها دل‌شکسته بودم، دل‌شکسته. این کلمه رو توی اون دفترچه‌ت بنویس. دل‌شکستگی مثل غصه نیست که شب بخوابی و صبح بیدار بشی و تموم شده‌باشه. دل‌شکستگی مثل تجربه‌ی یک مرگه. از دست‌دادن و تنها شدن. دل‌شکستگی، تجربه‌ی از دست‌دادن تکّه‌های بزرگی از قلبه‌.

ریموند کارور

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

03 Feb, 19:00


داری زندگیت رو می‌کنی و فکر می‌کنی خیلی‌چیزها رو برای خودت حل کردی یا حداقل پذیرفتیش که یهو رندوم یادت میفته و این‌جوری میشی که واقعا؟! هیچی دیگه. این واقعنی که خودت از خودت می‌پرسی خیلی چیز کثافتیه.

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

03 Feb, 17:47


سلول‌های قلبم هرچند ساعت یک‌بار رو به هم‌دیگه این‌طوری‌ن که: ما چرا آروم نشستیم بچه‌ها؟
مسئله‌ای تنش‌زایی در لحظه وجود نداره؟مهم‌نیست. امتحانش رو داد؟ مهم نیست. فلان پیام رو جواب داد؟ مهم نیست. راجع فلان موضوع که نگرانش بود حرف زد؟ مهم نیست. غمگینه؟ مهم‌نیست. شاده؟ مهم‌نیست. خوابه؟ مهم نیست. بیداره؟ مهم نیست.
ما باید در ماکزیمم ضربان ممکن باشیم. هر لحظه. هر جا.

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

03 Feb, 16:02


If you go away as I know you must
There'll be nothing left in the world to trust
Just an empty room full of empty space
.

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

03 Feb, 15:54


با تقریب خوبی آدم‌ها فقط خسته‌م می‌کنن.

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

01 Feb, 09:31


لذت بردن بلدى؟ نه، از كجا بايد شروع كنم؟ كارى نكن، فقط كارى نكن، ينى تكون نخورم؟ نه اونجورى، مثل اين گلدون باش، اين گلدون وقتى روى ميزه فقط روى ميزه، وقتى تو ايوونه فقط تو ايوونه، وقتى ميوفته و ميشكنه فقط ميوفته و ميشكنه نه بيشتر، تو هم همينجورى باش، وقتى سيگار ميكشى فقط سيگار بكش، وقتى قدم ميزنى فقط قدم بزن، اگه ميخواى فيلم ببينى فقط فيلم ببين، نذار هيچكدوم اينا از جايى كه هستى دورت كنه، يه مدت پيش خودت بمون، ميتونى؟

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

31 Jan, 00:50


۲۴‌سالگی شروع‌ش خیلی ناز بود. خیلی قشنگ‌تر از ۲۳ و حتی ۲۲. با خودم عهد کرده بودم که یک‌قطره اشک از سرناراحتی نمی‌ریزم توی روز تولدم. و نریختم. یه‌جاهاییش داشت غم بهم غلبه می‌کرد و دستم می‌رفت به سمت پلی‌کردن موزیک‌هایی که نباید. اما جلوی غم ایستادم. با اینکه آسون نبود. به‌جاش بارها خندیدم، قهقهه زدم، ذوق کردم و درمجموع روز خوبی داشتم. با وجود اینکه از بی‌خوابی شب‌وروز قبلش تو نصف عکس‌ها چشمام نیمه‌باز بود و زیرچشمام گود.
دو تا کیک بوسیدنی فوت کردم. تلاش کردن که سوپرایزم کنن با وجود اینکه خیلی موفقیت‌آمیز نبود و متوجهش شده بودم. نامه دریافت کردم. نامه‌ی کاغذی. اونم کاغذ کاهی. اونجا اشک ریختم، اما قسم می‌خورم که تمامش اشک‌شادی بود.
کلمه‌ها. کلمه‌های شفابخش. کُلی تبریک تولد گرفتم. تبریک‌هایی که سطحی نبودن. از آدم‌هایی که وقت گذاشته بودن و به‌قشنگ‌ترین شکل ممکن کلمه‌ها رو کنارهم چیده بودن. هیچ‌چیز به اندازه‌ی کلمه‌به‌کلمه‌ی اون جمله‌ها نجاتم نداد. کلمه‌های نجات‌بخش.
بغل شدم، عمیق و طولانی. بوسیده‌شدم. زیاد. عکس‌های قشنگی به یادگار موندن.دلم می‌خواد شروع ۲۴ سالگی رو به فال نیک بگیرم. کاش ناامید نشم.

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

30 Jan, 22:41


مررسی خانوم:* بوس به کله‌‌ی شما که انقدر ناز و ملیح و سبزید.💚

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

30 Jan, 22:39


تولدت مبارک مهسای دوست داشتنی،مهربون و سخت کوش💕
امیدوارم امسال نتیجه ی همه ی زحمات این 24 سالت رو ببینی🫠

@shadow_of_Moonliight

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

29 Jan, 12:41


از رسوم روز تولد هم اینه که باید این‌ آهنگ‌و گوش داد. بی‌وقفه‌.

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

29 Jan, 11:22


این‌قضیه‌ی مثبت ببین، مثبت نگاهش کن، هیس، نذار غم غرقت کنه، نذار حال بد ببلعدت، یه وقتایی واقعا کار می‌کنه بچه‌ها. انگار بالاخره یه‌جا از اون دستی که دادی، پس می‌گیری‌.

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

29 Jan, 11:11


حدیث انقدر عجیب‌غریب یهو سروکله‌ش پیدا شد توی زندگیم که مطمئنم براتون تعریف کنم، باورتون نمیشه. البته که حق دارید. خودمم باورم نمیشه. یه‌روز ظهر بود که خوابیده بودم و وسطای خوابای عجیب‌غریبم داشتم می‌دیدم که حدیث بهم پیام داده و میگه نگرانتم. مدت‌هاست می‌بینم توی چنل حالت خوب نیست. دوست‌داری با من صحبت کنی؟ و خب طبعا خیلی خواب عجیبی بود چون قبلش هیچ‌گونه اینترکشنی باهاش نداشتم. اندگس‌وات؟ حدودا ۱۲ ساعت بعد چشمم به نوتیف پیامی خورد از یه‌اکانت ناشناس وسط تلگرامم که ببخشید یهو اومدم پی‌ویت. اکانتت رو از ممبرهای چنلم پیدا کردم و در ادامه دقیقا همون‌حرفا:))) باورتون نمیشه نه؟
حق‌دارید. ما خودمون هم باورمون نمیشد‌‌‌.
یک‌بار گفتم اما دوباره میگم، اون‌جا که نوشته بودی، امیدوارم سال های طولانی تمام فرداها با تو شروع بشه، صاف رفت وسط قلبم.
می‌بوسمت زن. از همین فاصله‌ی هزار کیلومتری.🤍

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

29 Jan, 11:02


برای تو مینویسم دوست خوبم،
دورا دور و نادیده.
دلتنگتم،
ارتباط با تو برام پشت این صفحه سخته، اما از احساسم به تو کم نمیکنه، مهربونیت برام ثابت شده است، مدت کوتاهیه که بیشتر شناختم تو رو
ولی خودتم میدونی که با اینحال جای خاصی تو قلبم داری،
امیدوارم هر چه زودتر ببینمت و کلی بغلت کنم ولی از همینجا هزار کیلومتر دورتر از خونه‌ تو جنوبی ترین نقطه ایران
دارم برات مینویسم که بگم
روزای خوبی تو راهه، دوباره آدمای خوبی سر راهت قرار میگیره و تو رو به خاطر این زمان بندی دقیقش برای رویارویی های تازه اش به وجد میاره ایمان دارم و تو هم داشته باش
که زندگی
روی‌تازه ای از خودش رو به جنگجوهای صبوری مثل تو نشون میده،
امیدوارم سال‌های طولانی تمام فرداها با تو شروع بشه،
برات از خدا بهترین ها رو میخوام
تولدت مبارکمون باشه خانم دکتر 🤍🫂

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

29 Jan, 11:01


عه‌وا. بیست‌وچاهار سالت شد زن؟
به‌عبارتی، بیست‌وسه‌سال از این عکس می‌گذره.

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

29 Jan, 10:56


هوف. دقیقا همزمان با ساعتی که بیست‌وچاهار سال پیش پریدم تو این دنیا، برگه‌ی امتحان سیوتیکس۵ رو تحویل مراقب دادم و از جلسه پریدم بیرون. پنج‌تا فارماسیوتیکسی که باید پاس می‌کردم، توی این دانشکده و با این دپارتمان ترسناک، تموم شد. (البته امیدوارم)

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

27 Jan, 21:59


نوشته بودم که دلم میخواد کُلی شمع فوت کنم تا تولدم. بعد به تو گفتم می‌دونی چرا؟ چون عادتمه هر سال نزدیک تولدم که میشه، غم رو بغل می‌کنم. سفت‌ومحکم. هر روزی هم که به تاریخ‌ش نزدیک‌تر میشیم، غمگین و غمگین‌تر میشم. دوره می‌کنم. از دست‌داده‌هام رو. از دست‌رفته‌هام رو. به دست‌نیاورده‌هام رو. گفتم امسال به اندازه‌ی کافی، غم توی بغلم دارم‌. جای غم اضافی ندارم. دلم می‌خواد شمع فوت کنم تا به این بهونه هم که شده، به خودم تلقین کنم ۲۴ قراره سال خوبی باشه. گفتم اصلا مهم نیست شمع روی چی باشه. روی هر چی. فقط دلم می‌خواد شمع فوت کنم. شمع فوت کنم و آرزو کنم حالم خوب بشه. آرزو کنم حالمون خوب بشه.
حالمون خوب میشه. مگه نه؟
من کلی شمع فوت کردم آخه.

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

27 Jan, 19:44


بچه‌ها گفته بودم بهتون من ۷ ماهه به دنیا اومدم؟ مامانم پیام داده که سلام من دارم میرم بیمارستان:)))
سکته کردم زنگ پرسیدم چی‌شده؟
میگه همین‌ساعتا بود دیگه. ۸بهمن ۲۴‌سال پیش.
از ظهر دردم گرفت اما هرچقدر صبر کردم بهتر نشد، آخرش شب رفتم بیمارستان، دکتر گفت یکم کیسه‌ی آبت پاره شده، ولی اگه بتونیم حداقل دو هفته دیگه نگهت داریم بچه یکم بزرگ‌تر شه. صبح دهم گفت پارگیش بیشتر شده و احتمال داره بچه خفه‌ بشه. :"
بردنم اتاق‌عمل و ظهر به دنیا اومدی.
برای چی انقدر عجله داشتم؟‌ ۲۴‌ساله دارم دنبال جوابش میگردم بچه‌ها. هنوزم نمیدونم:)))

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

27 Jan, 19:35


می‌دونید چیه بچه‌ها؟ به‌عنوان دانشجویی که سه هفته دیگه وارد سال‌پنجم داروسازی میشه و توی این چهارسال، خیلی‌جاها کم‌ آورده، خیلی جاها پشیمون شده، خیلی‌جاها زارزار اشک ریخته، خیلی‌جاها به بن‌بست خورده و با پوست‌و استخونش حقیقت علوم پزشکی و سختیش، رفتار مردم با کادردرمان و خیلی‌چیزهای دیگه رو لمس کرده، [نه اینکه صرفا شنیده باشه]
شاید یکم پیر و فرتوت باشم برای اینکه پابه‌پاتون برای قبولی‌هاتون ذوق کنم. اما این به این معنی نیست که حواسم نباشه چه مسیرسختی رو طی کردید، می‌دونم که هنوز هم برای خیلی از ماه‌ها، کنکور [تنها] راه نجاته. اما از صمیم قلبم آرزو می کنم چشم‌ها، دست‌ها، پاه‌ها و روان‌تون،‌ قدرت و شهامت تموم کردن این راه رو هم داشته باشه.
چون تموم کردنش، حتی از به دست‌آوردنش هم سخت‌تره.

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

27 Jan, 19:26


مهسااااا
یادته پیام دادم گفتم فکر کنم بالاخره تلاش هام داره نتیجه میده
گفتی چه جمله قشنگی :)
پزشکی روزانه میخونم الان😭🤍
امسال قبول شدم🥲💕

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

27 Jan, 17:08


امشب مثل این‌که شب‌گریه‌ست بچه‌ها.
کمربستید تا می‌تونید منو اشکی کنید همه‌تون با هم.😭😭😭😭😭😭

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

27 Jan, 17:08


سلام مهسا خوبی؟
مهسا من از دهم توی چلنت بودم نمیدونم چی شد‌که حذف شد برام هرچقدر گشتم نتونستم پیدات کنم
اما‌ همه‌ویس ها‌و راهنمایی های چلنت رو گوش دادم
و همونا‌کمکم کرد :)
شنبه هفته بعد میرم‌کاشان رشته پزشکی
واقعا ممنونم‌ازت
نمیدونم اگه راهنمایی هات نبود الان‌کجا بودم
ولی واقعا ممنونم‌ازت
امیدوارم‌ بعد از فوت کردن شمع تولدت از این به بعد همش پر از خاطره های خوب و اشک‌شوق باشه:)
مثل همون‌اشک شوقی‌ک من بعد از قبولیم‌ریختم:)❤️

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

27 Jan, 17:02


ای وای. ای وای. من باز گریه.😭😭😭😭😭😭
اینکه یه‌سریاتون از اون‌موقع هستید و میگید اون شب و اون پیام رو یادتونه بیشتر اشکی‌م میکنه‌.
باورتون میشه بچه‌ها؟ نمی‌دونم خدا اون شب به قلب و دعای کدوممون نظر کرده:)))))

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

27 Jan, 17:00


https://t.me/shadow_of_Moonliight/4493
وای وای عزیزم😭♥️
اون شب رو یادمه
حتی فکر کنم با اشک دعا کردم
و خیلی خوشحالم
خیلی
خدا نگهشون داره♥️
چقدر این پیام قشنگ بود

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

27 Jan, 16:50


توی سالن‌مطالعه کلافه و بی‌حوصله نشسته بودم که یهو وسط ناشناس‌ها، چشمم خورد به این پیام. وای. وای از احساسم.
هنوزم دستام می‌لرزه وقتی دارم تایپ می‌کنم، نتونستم اشکام رو نگه دارم و از سالن زدم بیرون. مدت‌ها بود از خوشحالی اشک نریخته بودم. مدت‌ها بود یادم رفته بود حس اشک‌شوق چه‌طوری میتونه باشه. شاید سال‌ها حتی.
دو سال و چهارماه از اون شب می‌گذره.‌ من؟ من اصلا یادم رفته بود همچین پیامی توی چنل هست.
اشکام بی‌وقفه چکید وقتی رسیدم به این جمله:
«مادرم حالش بهتر شده و درمانش تموم شده.»‌‌
این پیام احتمالا تا ابد، عزیزترین و قشنگ‌ترین پیامی می‌مونه که روزی‌‌، می‌تونستم به واسطه‌ی این چنل دریافت کنم.
مدت‌ها بود یادم‌ رفته بود چه‌‌حسی داره ترکیب این سه واژه: خداروشکر. خداروشکر. خداروشکر.
فکر کنم کادوی تولد ۲۴‌سالگی‌م رو دو روز زودتر گرفتم.

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

27 Jan, 16:45


بچه‌ها🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

27 Jan, 16:44


https://t.me/shadow_of_Moonliight/2253
سلام خانوم دکتر مهربونم
امیدوارم حالتون خوب باشه
من خیلی وقته می‌خواستم از شما تشکر کنم
اما هی اتفاق جدید پشت سر هم می افتاد و فرصت نمی شد
الان که لینک گذاشتید خواستم بگم بابت این پیامی که اون سال گذاشتید و از عزیزان خواستید برای مادرم دعا کنن، یه دنیا ممنونم ازتون. مادرم حالش بهتر شده و درمانش تموم شده.
اون روز انقدر ترسیده بودم که نمی دونستم چیکار کنم
کسی رو نداشتم باهاش حرف بزنم
اومدم توی ربات براتون نوشتم حالمو
و شما کلی بهم امید دادید
خدا هیچ وقت نا امیدتون نکنه که انقدر بزرگوارید
امیدوارم خدا به وسعت قلب بزرگ و پاکتون بهتون خوشبختی و سعادت و سلامتی ببخشه
عزیزانتون رو براتون نگه داره و همیشه سایه شون بالای سرتون باشه
الهی که بهترین ها نصیب شما و اعضای کانال که لطف کردن دعا کردن بشه
هرچقدرم تشکر کنم ازتون کمه اما بازم یه دنیا متشکرم از لطفتون
خدا پشت و پناهتون باشه همیشه❤️

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

27 Jan, 15:59


شما اگه من بودین، موقع فوت‌کردن شمع تولد ۲۴‌سالگی‌تون چیا آرزو می‌کردین؟
از اون شبی که این پیام رو نوشتم، ۴بار تا حالا شمع فوت کردم اما موقع انگار اون لحظه مغزم قفل می‌کنه. تمام چیزی که تو ذهنم میاد اینه، میشه ۲۴‌سالگی حالم خوب بشه؟
دلم می‌خواد ریزریز و باتموم جزئیات آرزو کنم.
برام می‌نویسید اگه جای من بودین، چیا آرزو می‌کردین؟:"
http://t.me/HidenChat_Bot?start=745890705

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

27 Jan, 12:58


کی میگه تو نباشی،
ستاره بی‌فروغه؟

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

27 Jan, 12:42


ببخشید شما می‌دونید به‌جز کیف‌قاپ و آدم‌کش و کتک‌بزن و این‌سری مشاغل، آتیش‌زن هم داریم یا نه؟ شدیدا نیاز دارم این دانشکده رو آتیش بزنم. حتی اگر لازم باشه در ازاش کلیه‌م رو بفروشم.

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

18 Jan, 12:41


میشه برای گربه‌ی دوستم دعا کنید بچه‌ها؟:""
اسمش فرهاده و تازه هشت ماهشه. اولش دکترا فکر می‌کردن ریه‌ش عفونت کرده و بهش آنتی‌بیوتیک زدن، اما حالش بدتر شده و به زور نفس می‌کشه و باید بیمارستان بستری شه:"""

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

18 Jan, 12:37


کلمه‌ای ندارم و هی زور می‌زنم و هی فایده‌ای نداره و همینه که داره خسته‌م می‌کنه. از زور زدن و همیشه زور زدن حتی برای فهمیدن اینکه چرا مدام روی شونه‌هام احساس سنگینی و درد می‌کنم خسته‌م.
کلمه‌ای ندارم ولی همیشه انگار حرفی دارم که نمی‌تونم بگمش. البته معتقدم دلیل حرف نزدن هم، فهمیده نشدنه. منظورم این نیست که تو، یا تو‌، یا حتی تو نمی‌فهمی. منظورم اینه که من نمی‌تونم چیزی که هست رو، همون‌طوری که هست بیان کنم تا تو، درست و دقیق حسش کنی. من از ناتوانی خودمه که خسته‌م.
~delaeism

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

18 Jan, 12:21


چنل سارا همیشه برام این‌جوریه که الان باید گریه کنی؟ پس پاشو برو اون‌جا رو بخون.
فرفی نداره کِی، چه تاریخی، یه‌سال پیش، دو سال پیش، رندوم پیام‌های هر بازه‌ای از چنلش رو بخونی این‌جوری‌ای که فاک. انگار یه نفر از قلبم پرید بیرون، دردش رو تبدیل به کلمه کرد و دوباره رفت تو.

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

18 Jan, 12:17


‏تقریباً هیچوقت هیچکس رو واقعاً برای خودم نداشتم. یه مجموعه‌ام از بودن‌های نصفه‌نیمه‌ی آدم‌های نصفه‌نیمه و بعد هم نبودن‌شون. نمی‌نالم، فقط دارم می‌گم. عادی‌تر از اونی شده که دیگه حتی بتونم بنالم ازش.

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

18 Jan, 10:08


اوضاع به‌قدری خرابه که مجبور شدم این عکسو بذارم لاک‌اسکرین گوشیم:))))

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

18 Jan, 02:35


بش میگن زندگی.

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

18 Jan, 02:32


بهت گفتم دیشب رو تا صبح زیر تگرگ بودم و تو گفتی دیشب؟ دیشب که تگرگی نبارید. نتونستم بگم تگرگ غم. غم‌ها مثل تیکه‌های بزرگ تگرگ، دونه‌دونه روی سرم فرود می‌اومدن و از چشم‌هام پایین می‌ریختن. روی تنم سر می‌خوردن و از دست‌هام می‌چکیدن. غم من‌و ذره ذره می‌بلعه و با تو، دیگه نمیشه حرف زد. نه از تگرگ. نه از غم. نه از شب‌.

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

18 Jan, 02:20


هر بار از اول به خودم میام و باورم نمیشه که آدم‌ها تا این‌حد می‌تونن کم بذارن. همون آدم هایی که اگر پاش می‌ افتاد، تو تمامت رو بی‌هیچ منتی براشون می‌ذاشتی‌. چقدر ناامید کننده.

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

16 Jan, 19:42


از باشگاه برگشتم و دیدم دخترخوشگله برام نرگس خریده و این‌جوری گذاشته رو تختم کنار این احمقا تا برگردم:))))) آخه خر🥺
حالم بهتره و کم‌تر غمم‌گینه.

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

16 Jan, 17:31


گریه‌کردن توی باشگاه هم لول جدید و عجیبی از غمگین بودنه.

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

16 Jan, 15:55


یه‌روز می‌فهمی منو
اون‌روز من نیستم.

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

16 Jan, 15:53


اینکه هر اتفاق بدی که برام میفته، مغزم یه دور هم به تو ربطش میده حالم‌و بهم میزنه. راننده‌ی اسنپ باهام بد حرف زد؟ پس تو. نتونستم توی دعوا حرفم و بزنم با اینکه حق با من بود؟ پس تو. احساس می‌کردم توی اون جمع اضافی‌ام؟ پس تو. دلم‌ خیلی شکست اما هیچی نگفتم؟ پس تو. آستین‌‌م گیر کرد به دستگیره‌ی در؟ پس تو. آبدارچی داروخانه باهام بد حرف زد؟ پس تو. صدام رو بردم بالا و بقیه از دستم ناراحت شدن درحالیکه فقط دلم می‌خواست بغل بشم؟ پس تو.‌ همیشه احساس کردم حرف‌هام اون‌جوری که باید فهمیده نمیشن؟ پس تو.
خسته‌م‌کردی. خودم خودم رو خسته کردم. لعنت به تو.

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

15 Jan, 20:27


‏با خودم گفتم: «فکر کنم الان فقط می‌خوام دوست داشته بشم» و هنوز فعل جمله‌م رو کامل نگفته بودم که فروپاشیدم. اشک اشک اشک. خیلی ناراحت‌کننده بود. کاش می‌تونستم خودم رو بغل کنم.

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

14 Jan, 17:28


این بچه چندوقت یه‌بار بهم پیام میده و از خودش، خوابگاه و دانشگاهش و بوشهر برام عکس و فیلم می‌فرسته. دیشب دیدم که برام از دریا ویدیو فرستاده و هِق. چقدر دلم دریای جنوب میخواد خدایا.

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

04 Jan, 09:27


تولد دوستم رو تبریک گفتم، بهم گفت بوس به سروکله‌ت عسل‌مربااا. میشه از این به‌بعد همگی عسل‌مربا صدام کنید؟🥹🍯

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

04 Jan, 08:43


این ۳‌دقیقه و ۵۰‌ثانیه‌ی بی‌کلام، عزیزترین، دردناک‌ترین، همراه‌ترین، تلخ‌ترین، دوست‌داشتنی‌ترین و منزجز کننده‌ترین ۳‌دقیقه و ۵۰ ثانیه‌ی زندگیمه. اولین موزیک توی most played‌های گوشیم. پارسال همین‌حوالی بود که پیداش کردم. وقتی نمی‌تونستم بخوابم و با‌ کوچک‌ترین صدا و حرکتی از ترس، از خواب می‌پریدم. وقتی حتی از فکرِ به‌خواب رفتن و با هر صدایی بیدار شدن، مضطرب میشدم. تنها موزیکی بود که می‌تونستم گوش بدم و بخوابم. تنها صدایی که اگر با تپش‌قلب از خواب می‌پریدم، بلافاصله پلی می‌کردم و صداهای تو سرم رو خفه می‌کردم. بی‌نهایت بار باهاش اشک ریختم، بی‌نهایت بار موقع هر اضطراب و حمله‌ی عصبی‌ای گوشش دادم و بالاخره باهاش آروم گرفتم.
گاهی فکر می‌کنم اگر داستان زندگیم قراد بود موسیقی متنی داشته باشه، احتمالا این‌ آهنگ موسیقی متنش بود.
امیدوارم برای شما هم نجات دهنده باشه.

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

04 Jan, 08:17


متاسفانه نجات‌دهنده خیلی متوجه این‌ مسئله نیست که برای نجاتمون باید درس بخونه.

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

02 Jan, 22:59


زار زار اشک‌ریختن و ضجه‌زدن اون آدمی‌که برات خیلی مهم و عزیزه توی بغلت، ‌یه‌لول جدید و متفاوت از درد کشیدنه. انگار یه‌تیکه از قلبت،‌ بیرون از تو و توی بغلت داره خورد میشه و تو هیچ‌کاری جز محکم‌‌تر بغل‌کشیدنش از دستت برنمیاد. نمی‌دونم‌ چه‌جوری بگم اما یه تجربه‌ی مجسم و بدون هیچ‌اغراقی از ‌‎«درد کشیدن‌»‌‌ه انگار.
درد میکشی اما کاری هم از دستت برنمیاد.

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

01 Jan, 05:21


نکته‌ی آخر هم در مورد این قرص‌های ویتامین B12.
راستش فکر می‌کنم همه‌مون در مورد ویتامین b12 و اثر کمبودش روی کم‌خونی می‌دونیم،
اما دلیل اصلی پیشنهادم اینه که شرایط جوریه که این‌روزها، همه‌مون توی بستگان و اطرافیان نزدیکمون، احتمالا حداقل یه‌نفر رو داریم که درگیر دیابته و داره متفورمین مصرف می‌کنه.
متاسفانه خیلی‌هاشون در جریان تاثیر مصرف متفورمین روی کاهش ویتامین b12 بدنشون نیستن. چون متفورمین مانع جذبش میشه و منشا خیلی از دردهای نوروپاتیکی که بیمارای دیابتی دارن می‌تونه همین قضیه باشه.
اگر از اطرافیانتون کسی دیابت داره و متفورمین میخوره، حتما حتما بهش توصیه کنید چکاپ کنه و اگر نیاز بود ویتامین b12 رو شروع کنه.

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

01 Jan, 05:11


معرفی بعدی این قرص‌های منوآورت یوروویتاله.
اگر مامان، خاله، یا هر خانومی از اطرافیانتون درگیر علائم یائسگیه، پیشنهاد می‌کنم بگید از این قرص استفاده کنن، هم برای کنترل علائم گرگرفتگی که دارن و معمولا خیلی اذیت میشن، هم برای جلوگیری از پوکی استخوان هاشون.

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

01 Jan, 05:07


راستش نمی‌دونم دقیقا چه فعل‌و انفعالاتی باید توی مغز رخ بده که ساعت ۸ صبح تصمیم بگیره بیاد بهتون لوسیون بدن معرفی کنه، احتمالا چون فرجه‌هامه و هزاران هزار صفحه جزوه ریخته روی سرم:)))
اما خواستم بگم من یه‌هفته‌ایه این بادی لوشن‌و گرفتم و از شدت دوست‌داشتنش هربار دلم می‌خواد گریه کنم.😭🎀
نرم‌کنندگی و ماندگاری بوش حرف نداره، بوش نه زیادی گرمه که روی مخ بره نه زیادی سرد. یه بوی ناز ترکیبی از رُز و آبنباته انگار.
حجمش ۶۲۰ میله که به نسبت قیمتش [حدودا ۴۰۰‌تومن] خیلی‌خیلی به صرفه‌ست.
هر جا دیدید بخرید و منو هم دعا کنید.💅🏻
پ‌ن: اگر تبریزید من از سامِ ولیعصر گرفتم.

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

31 Dec, 23:23


مشکلم این نیست که آدم‌ها دوستم ندارن. مشکلم اینه که معمولا جوری دوستم دارن که اون دوست‌داشتن فقط می‌تونه بخوره توی سرشون.

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

31 Dec, 21:01


One day...🤍

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

31 Dec, 20:49


یه ویدیویی این‌مدت خیلی وایرال میشد مدام تو اینستا و تیک‌تاک‌ که شب‌ سال‌ نوی میلادی برید زیر میزو ۱۲ تا انگور بخورید به نیت هر ماه. این باعث میشه آرزوهاتون برآورده بشه و اتفاقای خوبی بیفته براتون هر ماه:))))
خلاصه که امشب جدی‌جدی انگور خریدیم و رفتیم زیر‌میز با بچه‌ها و از ۱۲ تا ۱۲ و یک‌دقیقه تند‌تند ۱۲دونه انگورو خوردیم^^
در مورد نتیجه و اینکه کار کرد یا نه به امیدخدا آخر 2025 آپدیت میدم:)))

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

31 Dec, 20:44


2025 شدا.
شما هم تو 2018 گیر کردین؟

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

30 Dec, 19:50


December, Cold but gold❄️🩷

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

30 Dec, 19:48


فرض کن سرت‌و بذاری رو شونه‌ی کسی‌که نیست
و بری تو بغل اونی که رفت؛
سرت‌و بذاری رو شونه‌‌ی کسی‌که نیست
و بری تو بغل اونی که رفت؛
سرت‌و بذاری رو شونه‌‌ی کسی‌که نیست
و بری تو بغل اونی که رفت...

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

30 Dec, 19:42


ماما‌ شبیه بچه‌گیامه هنوزم همه‌چی.‌ هنوزم تو تاریکیا یه غول گُنده تو کمده‌ که می‌خواد بیاد سراغم. اما فرقش اینه دیگه نمی‌تونم تو رو صدا کنم و بگم از تاریکی می‌ترسم مامان. تو هم بغلم کنی و تموم تاریکیا پر بکشن. تموم غولای تو کمد گم‌و‌گور بشن و تموم تنم نور بشه از بغل کردنت. ماما هنوزم شبیه بچگیاست همه‌چی. اما بچه‌ت دیگه از تاریکی نمی‌ترسه. تک‌تک غول گنده‌‌های تو کمد اومدن بیرون و دیده حتی اگه تا سر حد مرگ بترسه، بازم نمی‌میره. چی قوی‌تر از آدمی که تا سرحد مرگ ترسیدن رو تجربه کرده و زنده مونده مامان؟

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

30 Dec, 19:28


کلمه‌ها یاری‌م نمی‌کنن حرفای‌ تو سرم رو جمع‌و‌جور کنم‌ اما فکر کنم‌ ته همه‌ی حرفام به این‌جا میرسه که می‌گذره. حتی وقتی خیلی‌خیلی سخت می‌گذره. نمی‌خوام شعار بدم‌ که سخت‌نگیر، اینو به عنوان کسی میگم‌ که احتمالا اسم سرخ‌پوستیش؛ سخت‌گیرنده حتی در موقعیت‌های کاملا غیرِسخته! من تهِ سخت‌گرفتن و دهن خودم‌ رو صاف کردنم و از همین ته، دارم برات می‌نویسم‌ که می‌گذره.

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

29 Dec, 09:42


It’s four in the morning,
the end of December
I’m writing you now just to see if you’re better...

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

29 Dec, 09:15


یکی از سخت‌ترین لحظه‌های بزرگسالی احتمالا اون‌جاییه که میفهمی بعضی از چیزهای قشنگ دنیا، هرگز قرار نیست برای تو اتفاق بیفته. با این‌حال باید بپذیری و به زندگی ادامه بدی.

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

25 Dec, 17:25


فشار روانی شیفت‌ امروز رو تبدیل کردیم به خمیربازی آریا. با ۲۳‌سال سن:)))🧘🏼‍♀️

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

01 Dec, 13:40


آدم‌ها میگن حالشون خوبه و بعدش lili گوش میدن.

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

01 Dec, 11:01


‏می‌خوام بِکَنم. از همه. خیلی وقت‌ها به خودم میام و می‌بینم گزینه‌ای جز «کَندن» باقی نمونده.

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

30 Nov, 13:14


-Girls don't heal.
+Girls heal!
-No we don't.
We might look like we're all better,
But if you look closer
We are covered in concealer.

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

30 Nov, 11:49


تو یک‌لحظه اتفاق میفته. تو کافه‌تریای دانشکده نشستی و منتظری که قهوه‌ت آماده بشه که یکهو، سر پیش‌پاافتاده ترین مسئله‌ی ممکن مثل اینکه چرا تو لیوانی که انتظار داشتی قهوه‌ت رو نریختن، خشم جوری زیر پوست تنت جریان پیدا می‌کنه که احساس می‌کنی هر آن ممکنه پوست تنت از این‌همه عصبانیت ترک بخوره. یا تو کتابخونه‌ی دانشکده نشستی و چندثانیه از خستگی، سرت رو روی میز می‌ذاری و چشم‌هات رو میبندی که همون‌لحظه، نفر جلوییت که از قضا هم‌کلاسیت هم هست، شروع میکنه با دوستش به پچ‌‌پچ حرف‌زدن و همین پچ‌پچ ساده، چنان خشمی رو بهت تحمیل می‌کنه که احساس می‌کنی هر لحظه ممکنه سرت رو بلند کنی و جزوه‌ت رو محکم بکوبی روی میز. واقعیت اینه که نه نریختن قهوه توی لیوان همیشگی، نه صدای پچ‌پچ همکلاسی‌ت توی کتابخونه چیزی نیست که انقدر آژیته و خشمگینت کنه.
مشکل تمام خشم‌ها، دلتنگی‌ها،‌ دلخوری‌ها و حرف‌های فروخوردته. مشکل تمام خشم‌های کوچیکیه که بروز ندادی، تمام دلخوری‌هایی که هیچ‌وقت نگفتی و تمام دلتنگی‌هایی که هیچ‌وقت نشد ابراز کنی. و حالا یه هیولای سیاه خشمگین زیر پوست تنت زندگی می‌کنه. هیولایی که هر لحظه باید مواظب باشی تا از سرانگشتات، از تن‌صدات، یا از حرف‌هات، خودش رو پرت‌نکنه بیرون.

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

30 Nov, 08:29


تمام رنگی که تو قصه‌م داری رو ازت می‌گیرم.

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

30 Nov, 06:56


مامان عزیزم
جایی در کتابی* خواندم که نویسنده درباره‌ی مادرش نوشته بود :« پرسش ساده‌ای بود که بی‌پاسخ ماند. سلامی بود که از کسی پاسخی نگرفت. توقع زیادی نداشت. فنجانی بود یا سیگاری یا مهمانی که سال‌ها منتظر بود تا پُر شود، روشن شود یا درآغوش کشیده شود. یک نقطه‌ی روشن بود در همه‌ی روزهای پشت سر و امکانی بود برای بی‌نهایت دوست داشتن. هرچی بیشتر دوستش می‌داشتی هنوز ناکافی بود. بزرگتر از آن بود که نیروی دوست داشتن بتواند بر او چیره شود.» با این‌ جای کتاب اشک ریختم و رد چنگ غم روی دستم ماند. مامان دلم برات تنگ شده. حتا وقتی هستی دلم برات تنگ میشه. تنها کسی که این وسط بم باور داشت تو بودی. تنها کسی که به هر تصمیمم احترام گذاشت تو بودی. مامان تو فیلم نروژی «بدترین آدم دنیا» رو ندیدی ولی توی اون فیلم دختر داستان هربار یه تصمیم برای زندگیش می‌گرفت و اول به مامانش اعلام می‌کرد؛ مامان داستان هربار می‌گفت اگر فکر می‌کنی کار درستیه انجامش بده و تو برای من همینی مامان. سخت‌گیر بودی ولی همین بودی مامان. دقیقا همون سنی که دیگه بهت احتیاج داشتم از دیکتاتوری درآمدی و به دادم رسیدی مامان. نجاتم دادی بارها و وصلم کردی به زندگی مامان. دوستت دارم مامان.

* رساله درباره‌ی نادر فارابی از مصطفی مستور

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

29 Nov, 20:57


حالا اون دستا کجاس؟

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

29 Nov, 17:19


بچه‌ها من با ۲۳‌سال و ۱۰‌ماه سن، هنوزم که هنوزه، هر بار به شدت‌ اولین‌بار از بدجنسی و قدرنشناسی آدما تعجب می‌کنم. هر بار با خودم میگم دیگه یادم می‌مونه هیچکس رو باور نکنم و به هیچکس اعتماد نکنم و از همه‌کس، انتظار همه‌چیز رو داشته باشم. اما نه. بازم انگار نه انگار.
چند ماه بعد مچ خودم رو درحالی می‌گیرم که دارم میگم: نه بابا، فلانی قول داده انجامش میده، پس حتما انجامش میده. فلانی گفته به کسی نمیگه، پس حتما به کسی نمیگه. فلانی خیلی خوب و مهربون و خوش‌ذاته، عمرا دستم رو بذاره توی حنا. و خب متاسفانه وقتی به خودم میام‌ که نه‌تنها دستم، که کله و پامم تو حناست.
نمی‌دونم کی قراره یاد بگیرم که آدم‌ها، تحت هر شرایطی خودشون و منافع‌شون رو اولویت میذارن و احساسات و حال خوب یا بد تو هم به هیچ‌ورشون نیست.

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

29 Nov, 12:31


آدم گاهی دلش می‌خواد یه‌کاغذ گنده بچسبونه روی پیشونیش که تو روخدا تو دیگه من رو اذیت نکن. چون من خیلی اهمیت میدم. خیلی جمله‌ها و کلمه‌هایی که به‌کار میبری رو بالا پایین می‌کنم. خیلی روی لحنت، موقع گفتن اون‌جمله فوکوس می‌کنم. خیلی به طرز نگاه و حالت صورتت دقت می‌کنم، خیلی یادم می‌مونه قبلا تو شرایط مشابه چیا گفته بودی و چیکار کرده بودی و بعد، خیلی خودم رو اذیت می‌‌کنم.

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

29 Nov, 10:53


با مامان حرف می‌زدم که یهو دلتنگی تا مغز استخونم نفوذ کرد. دلم می‌خواست در لحظه هزار کیلومتر رو طی می‌کردم تا فقط یه لحظه بغلش کنم...
بعد یاد یه‌قسمتی از تئاتر بک تو بلک سجاد افشاریان افتادم که می‌گفت: افرادی سخت‌ترین‌ جای دنیاست. تنها انفرادی که آدم دوست نداره هیچ‌وقت ازش آزاد بشه، مادرشه. واسه همینه که اولین لحظه‌ای که بچه به دنیا میاد، بلند گریه می‌کنه..

پ.ن: عکس‌ها به یادگار از ۱۰ روز پیش و همین تئاتره.‌‌☁️

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

28 Nov, 17:13


ازت قوی‌تره. حتی وقتی خیلی عجیب و سخت و بد می‌گذره، حتی وقتایی که انگار نمی‌گذره، بازم ازت قوی‌تره. وقتی کلی کار و درس و مسئولیت ریخته روی سرت، وقتی کارات پیش نمیره و انگار یهو یه‌سنگ از آسمون صاف میاد میفته جلوی پای تو، وقتی که کلافه‌ و خسته‌ای، وقتی که دلت تنگه، وقتی که بی‌پولی، حتی وقتایی که دلت شکسته و فکر می‌کنی شکستگی‌ش هیچ‌جوره درست بشو نیست، بازم زندگی قوی تره.
اینو دیشب که خسته‌ و کوفته از شیفت داروخانه برمی‌گشتیم خوابگاه و خیلی یهویی و آنی برف شروع به باریدن کرد فهمیدم. راننده‌ی اسنپ از برف‌بازی بچگیش خاطره تعریف می‌کرد و من، به دونه‌های کوچولوی برف که زیر نور چراغا برق میزدن و به زمین نرسیده آب میشدن نگاه می‌کردم و فهمیدم که در نهایت زندگی، از همه‌چیز قوی تره.

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

17 Nov, 19:26


خسته‌‌م. کلافه‌م. عصبی‌م. ناراحتم. درد دارم. حس می‌کنم یک هزارپا داره روی مغزم راه می‌ره. حرکت کردنش واضح و واقعی و ملموسه توی سرم. گریه‌م میاد. از این حس تهوع و انزجاری که نسبت به گذشته‌م دارم گریه‌م می‌گیره. دلم می‌خواد خودم رو پرت کنم ته دره‌ای که پایینش پر شده از مواد مذاب. یک نفرت توأم با درموندگی و کلافگی دارم نسبت به همه‌ی رویدادها. بُریده‌ام. عصبانی‌ام؟ عصبانی‌ام! از خودم، از دوست‌هام، از مامان، از بابا، از آدم‌های گذشته، از هر کسی که بود و حالا نیست، از این مملکت، از مردم، از بیهودگی همه‌ی اتفاقات و فکر کنم از همه‌چیز. از همه‌چیز. از همه‌چیز. دلم می‌خواد این‌قدر سرم رو بکوبم توی دیوار تا در نهایت جوری بشه که خودم رو از یاد ببرم. اما چه تضمینی هست که به این اتفاق منجر بشه؟ ولی بسه. واقعا بسه. زندگی بسه. زنده بودن بسه‌. جنگیدن بسه. خسته‌ام و می‌خوام تکیه بدم. بسه.

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

14 Nov, 07:08


‏«دراز کشیدم و به شب کویر خیره شدم. به آن پرده‌ی سیاهی که کشیده بودند روی همه‌چیز تا خدا نبیند چه بلایی دارد به‌سرمان می‌آید.»

- تماما مخصوص؛ عباس معروفی.

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

13 Nov, 16:00


یه صحنه‌ی خیلی‌خیلی تلخ‌ که قلبم رو تیکه‌پاره کرد می‌دونین کجاش بود؟
به هر کدوم یک از موشا که فاکتورالتهابی تزریق می‌کردیم، برش می‌گردوندیم توی قفس‌شون، یه لحظه به خودمون اومدیم دیدیم اونی که برگردوندیم توی قفس، از درد داره دستاشو می‌ماله و بقیه‌ی موشایی که هنوز بهشون تزریق نکردیم، دورش جمع شدن و دارن بوجی‌موجیش می‌کنن:""
(شایدم نمی‌کردن. ما تصمیم گرفتیم این‌طوری برداشت کنیم و قضیه رو هر لحظه تراژدیک‌تر کنیم:)))))

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

13 Nov, 15:54


بالاخره بعد از ۸‌ ترم، امروز موش فاکینگ‌واقعی گرفتیم دستمون و بهشون دارو تزریق کردیم🥲
فکر کن باید از قسمت پشت سرش محکم می‌گرفتیمش تا مهارش کنیم و فرار نکنه، بعد به کف پاشون به صورت زیرجلدی فاکتور التهابی تزریق کردیم (همون یهههه ذره کف‌پایی که تو ویدیو می‌بینید:))))
و انقدر حساس بود که اگر کمی این‌ور یا اون‌ور تزریق می‌کردی رگ پاش رو سوراخ می‌کردی:"""
به محض تزریق کف پاشون ورم می‌کرد، بعد به یه سریاشون مثل ویدیوی دوم داخل شکمی کتورولاک زدیم(ضدالتهاب)،
بعد از یه‌ساعت برگشتیم و عرض کف‌پای موشایی که کتورولاک گرفته بودن رو با اونایی که نگرفته بودن مقایسه کردیم.
قسمت تلخ ماجرا بعد از ۳ساعت فشار روانی که موقع تزریقا تحمل کردیم، اون‌جایی بود که اون ۳‌تا موشی که کتورولاک گرفته بودن بعد از یه‌ساعت واسه خودشون تو قفس خیلی اوکی می‌چرخیدن، و اون سه‌تای دیگه به‌خاطر ماده التهاب‌زا سرشون رو گذاشته بودن روی همدیگه و بی‌حال افتاده بودن🥲🥲🥲🥲🥲
انسان واقعا موجود بی‌رحم و خودخواهیه بچه‌ها:)))))

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

13 Nov, 15:47


اینا رو ولش کنید. بیاید تا نسخه‌ی جدید نیومده این‌ ویدیوها رو ببینید تا براتون تعریف کنم که چرا امروز رو باید روز مواجه‌شدن با ترس‌ها نام‌گذاری کنم:))))

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

13 Nov, 15:23


مثلا امروز صبح از ساعت ۹ تا ۱۲ آزمایشگاه بودم، از ۱۲ تا ۲ کارگاه داشتم، الانم که تا ۸شب داروخانه شیفتم.‌ تازه پنج‌شنبه هم ندارم از این‌ترم و هر پنج‌شنبه از ۸صبح تا ۱۲ کارگاه کارآموزی دارم.🤡
در واقع من از وقتی پام رو گذاشتم توی این دانشکده منتظرم بعد از فلان‌ترم، بیفتم توی سرازیری، اما هر ترم سربالایی‌تر میشه وضعیت:))))))

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

13 Nov, 15:11


وضعیت این روزام یه سور زده به میگ‌میگ.
از یه‌طرف شیفت و کارگاه‌ و کلاس‌ و آزمایشگاه.
از یه‌طرف استرس امتحان‌های میان‌ترم‌ و حجم‌ناتمومشون. از طرف دیگه دغدغه‌‌ی فکری پایان‌نامه.‌ از اون‌ور هم مشاوره و برنامه‌های بچه‌ها.
بدنم در سیمپاتیک‌ترین حالت خودش قرار داره و هر‌چقدر توی گوشش می‌خونم که شل کن،‌ این‌جوری نمیشه، انگار نه انگار. به‌جاش لحظه به لحظه فرمان میده که ما در وضعیت جنگی قرار داریم‌‌،‌ منقبض باشید، آماده‌ی پانیک باشید و‌ آروم نگیرید، چون هر آن ممکنه این زن به کشتنمون بده.

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

06 Nov, 17:57


آدم‌های بدحساب واقعا کلافه‌ و عصبی‌م میکنن.

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

06 Nov, 09:44


دشمن داخلی، فقط سناریوهایی عجیب و وحشتناکی که مغزمن موقع خواب دیدن می‌چینه.
عزیزم ما تو یه تیمیم. با کی دقیقا داری لج میکنی؟

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

05 Nov, 20:15


از «پذیرش» خسته و عاجزم. دلم می‌خواد یه‌گوشه بشینم و تا مدت‌ها نپذیرم. هیچ‌چیزی رو.

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

05 Nov, 12:15


یه‌ روزی برمی‌گردی، به خودت نگاه میکنی و باورت نمیشه‌ این تویی که عبور کردی.‌ تویی که تمام لحظه‌هات رو انگار ته‌‌ چاه می‌گذروندی، کم‌کم یادت میره ته‌چاه بودن چه شکلی بود و چقدر درد داشت. به خودت میای و می‌بینی دیگه نور چشم‌هات رو نمی‌زنه. چون توی چاه بودن آدم رو به تاریکی عادت میده.‌ یه روزی جای زخم‌هات انقدر کم‌رنگ میشه که یادت میره این‌جا قبلا چقدر دردت اومد، چقدر خون‌ریزی کرد و چقدر برای دردش اشک ریختی. جاش اونقدر کم‌رنگ میشه که برای پیداکردنش باید چشماتو ریز کنی.
یه روزی که خیلی هم دور نیست، همه‌ی این‌ها رو پشت سر می‌ذاری و دیگه پشت سرت رو،‌ نگاه هم نمی‌کنی.

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

05 Nov, 06:56


وضعیت:

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

04 Nov, 14:21


آدم‌هایی آن‌قدر نزدیک و امن، که در مورد رنگ آسمان و شکل‌ ابرها با آن‌ها حرف بزنی.

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

04 Nov, 11:23


‏یه مدته شکستنی‌م. خیلی معلوم نیست ولی تقریبا تمام قطعاتم با چسب به‌هم وصله.

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

30 Oct, 17:29


همون‌ لحظه که این‌ پیام رو نوشتم، طبق عادت انگشت کوچیکم رو بردم سمتم لبم و یهو دیدم عهههه. ناخون انگشتم که تازه همین ۲روز پیش ترمیم کردم نیست و شکستهههه:)))))
قشنگ کائنات این‌جوری بود که نه‌بابا. فک کردی تموم شده؟ الان نشونت میدم:)))

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

30 Oct, 17:09


-fell in love in october?
+we fell in گا in october.💘💘💘

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

30 Oct, 16:35


-Maybe in another life darling.

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

30 Oct, 16:15


دو ساعت اخیر شیفت داروخانه رو توی این وضعیت گذروندم. این رزیدنته هم آفمون نمی‌کنه و کم مونده وسط داروخانه بزنم زیر گریه.

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

30 Oct, 16:12


یه‌ روزهایی‌ام هست که خیلی عادی داری با آدم‌ها معاشرت میکنی، گفت‌وگو و تبادل‌نظر می‌کنی‌،‌ میگی و می‌خندی و حالت هم خوبه اما یهو بوم!
انگار که ظرفیت تحمل و معاشرتت با آدم‌ها ته می‌کشه. کاملا یهویی حس می‌کنی حوصله و تحمل به پایان رسوندن هیچ مکالمه‌ای رو نداری. فکر میکنی در آن واحد، در زمان اشتباه، مکان اشتباه و کنار آدم‌های اشتباه ایستادی و صدای آدم‌ها مثل سوهان روی مغزت خط می‌کشه. مثل باتری خرابی که یهو بدون هیچ آلارم و هشداری خاموش می‌شه و اگر در لحظه تخت و پتو و هنذفریت رو بغل نکنی، حس می‌کنی الانه که نفست قطع بشه.

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

30 Oct, 14:03


تو نمی‌دانستی؛
من چیزی بیش‌تر از آن بودم
که گفته بودم
از جراحت‌های زیر پیراهنم، زیر پوستم
چیزی نگفته بودم‌.
هنوز هم نمی‌دانم؛
آدم‌ با زخم‌‌هایش بیشتر است‌
یا کمتر از چیزی‌ست که به نظر می‌رسد.

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

30 Oct, 10:38


وای خیلی خرررر بودن:"""""
اصلا آمادگی روانی اینکه جلسه‌های بعدی بخوام بهشون دارو تزریق کنم رو ندارم😭🚶🏻‍♀

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

30 Oct, 10:36


بچه‌ها🥺🥺🥺🥺🥺
امروز فارما عملی داشتم، سنجش حس درد رو توی موش می‌خواستیم ببینیم، موش‌و گذاشتیم توی hot plate، توی تایم ۱۳-۱۴ ثانیه توی ویدیوی اول اگه نگاه کنین می‌بین یهو بلند میشه دستاشو میماله بهم به‌خاطر درد ناشی از گرما🥺👈🏻👉🏻

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

29 Oct, 20:57


این دخترخوشگله که خودش گله، برام گل خریده:****

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

28 Oct, 16:59


کاش حالا که می‌خواستی این همه بار روی دوشم بریزی شونه هام رو پهن‌تر می‌آفریدی. یا حداقل همزمان با این‌همه‌ چیز، این‌همه احساسات عجیب‌غریب‌ قاطی خلقت من نمی‌کردی.

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

28 Oct, 12:55


واقعا متمایل به دوری از انسان‌‌ها و زندگی با گربه‌ها.

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

28 Oct, 12:54


ببخشید بچه‌ها، من یادم نمیاد ولی‌ روابط انسانی قبلا هم انقدر سخت و آزاردهنده بود؟

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

27 Oct, 18:26


وقتی مریض شدم توقع داشتم همه حواسشون فقط به من باشه. ولی بعد فهمیدم آدما باید زندگی خودشون رو بکنن و اگه شد و دوست داشتن گاهی کنارم باشن؛ کنارم باشن و بی‌حوصله باشن، کنارم باشن و دعوا کنن، کنارم باشن و شاد باشن، کنارم باشن و زندگی معمولی‌شون رو بکنن.
همینکه گاهی باشن بسه.
-جهان‌ با‌ من برقص-

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

27 Oct, 12:41


آخرش یه روز، بلند می‌شم و میرم که میرم.

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

24 Oct, 21:30


از سخت‌ترین بخش‌های زندگی بزرگسالی هم احتمالا اینه که بپذیری بعضی‌ چیزا خراب‌ نشدن که تو بخوای درستشون کنی.‌ موضوع تموم شدنه. پذیرش اینکه خرابی‌‌ای درکار نیست تا تلاش کنی درستش کنی. باید این ‌‎«تموم شدن» رو باور کنی.‌ همین.

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

24 Oct, 21:23


متأسفانه باید بی‌رحمی آدم‌ها رو باور کرد. باید پذیرفت که به وقتش خیلی راحت می‌تونن صندلی رو از زیر عواطف و باورهات بکشن و حتی ثانیه‌ای به تو و جراحت‌ها و ویرانه‌هایی که واسه‌ت بجا گذاشتن فکر نکنن. دیگه حتی تصویر مخدوش و فروریخته‌ی خودشون هم واسه‌شون مهم نیست. گذر از صداقت گذر از همه‌چیزه. شرمی وجود نداره چون صداقتی در کار نبوده. پلیدی پیروز می‌شه چون جایی برای عشق نیست. زور شمع به تاریکی غار نمی‌رسه. چشمه‌ی چشم‌های تو به اندازه‌ی شستن گناهان هیچ‌کس آب نداره. بپذیر. ساده‌ست و ناامیدکننده.

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

23 Oct, 17:09


درحالیکه هوای تبریز یه‌جوری سردددد (بخوانید شَختهههه) شده که مستقیم پریدیم وسط زمستون،
شیفتو با خریدن یرالما یومورتا از دکه‌ی کنار داروخانه در تُرکی‌‌ترین ورژن ممکن به پایان رسوندیم:)))))

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

23 Oct, 14:13


داروخانه‌ی دانشکده شیفتم، یه نسخه‌ اومد که باتوجه به اقلامش حدس زدیم خانوم بارداری باشه که فشارخون کنترل‌نشده‌ی دوران بارداری داره. همه‌چیز طبیعی بود تا وقتی تاریخ تولد مادر رو دیدیم و متولد ۷۹ بود:)))))
باورم نمیشه انقدر بزرگ شدم که برای خانومی که فقط یک‌سال ازم بزرگ‌تره و بارداره دارم داروهاش رو دستور می‌‌زنم.🚶🏻‍♀

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

22 Oct, 15:30


قشنگی‌ِ تو با تو راه میره، آه می‌کشه.
قشنگی‌ِ تو، از قشنگ بودنش فراریه.

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

22 Oct, 15:24


«روزگار نکبتی شده. آن‌قدر که دل آدم می‌خواهد مدام به خاطره‌هاش چنگ بیندازد و آن‌جاها دنبال چیزی بگردد. یاد بچگی‌ها و سایه بعدازظهر و توت‌های کال روی آجر فرش، انگار خواب بوده و حسرتش حالاحالا می‌مانَد. یاد پنجره‌ای که باد مدام بازش می‌کرد، یاد پدربزرگی که معلوم نشد کِی مرد.»

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

21 Oct, 05:25


-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد- pinned «سلام دخترا. الوعده وفا. من ظرفیت مشاوره رو فردا باز می‌کنم. لطفا اول از جایی که ریپلای کردم پیام‌ها رو تا جایی که نمونه برنامه‌های سال‌های گذشته ارسال شده کاااامل بخونید. چون مهرماه رو به اتمامه، یه مقدار دیتاهایی که ازتون می‌خوام متفاوته. در واقع تمام‌چیزهایی…»

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

20 Oct, 11:58


به‌نظرم وقتش بود که ترم اولیا دوباره پیامایی که راجع به ترم اول و زندگی خوابگاهی نوشتم‌و بخونن.🫵🏻

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

20 Oct, 11:56


نکته‌ی آخر؛
نترسید. رفاقت کنید. گاهی ریسک کنید. گاهی خطر کنید. تا می‌تونید به باورهاتون شک کنید‌ و مطمئن باشید هیچ‌چیز توی این جهان ۱۰۰‌درصد نیست.
تجربه کنید. حسرت نسازید، به‌جاش تا می‌تونید خاطره بسازید.
خاطره‌هایی که ارزش به یاد آوردن، حتی ۳۰ سال بعد رو هم داشته باشن.🪄

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

20 Oct, 11:56


تا یادم نرفته این رو هم بگم؛
اگر رشته و دانشگاه خوبی قبول شدید،
فکر نکنید آسمون شکافته شده و شما افتادید پایین:)))
خوشحالی بابت قبولی و رهایی از کنکور تا ترم اول اوکیه.
اما اینکه بعد از چندین ترم یا حتی چند سال! هنوز تنها دست‌آورد زندگی‌تون قبولی کنکور باشه و هر جا نشستید با ذوق از این مسئله صحبت کنید یا به رشته‌تون افتخار کنید اصلا جالب نیست.
چون هم‌کلاسی‌ها یا هم خوابگاهی‌هاتون هم توی جایگاهی مشابه شما ایستادن و این قبیل افتخار کردن‌ها، واقعا جایگاهی نداره.
سعی کنید دنبال یه هدف‌جدید باشید.
مهارت‌ گفت‌وگو یاد بگیرید. مهارت‌های اجتماعی‌تون رو ارتقا بدید.‌ کتاب بخونید. اگر احساس نیاز می‌کنید، حتما تراپی برید و درجا نزنید.
در نهایت همه‌تون (شما و هم‌کلاسی‌هاتون) از یه این رشته و دانشگاه فارغ‌التحصیل میشید؛
اما نه با یک سطح از سواد،
نه با یک جهان‌بینی
و نه با تجربیات یکسان.

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

20 Oct, 11:56


برای بودن با هیچ‌کس، هیچ‌آدمی، هیچ اکیپی از خط قرمزهاتون عبور نکنید!!!
هیچ‌وقت بچه‌‌ها. تحت هیچ‌ شرایطی به‌خاطر یه آدم دیگه، روی خط قرمزهاتون پا نذارید.
مهم‌ ترین نکته‌ای که چه برای زندگی خوابگاهی، چه دانشگاه باید یاد بگیرید توانایی نه گفتنه.
یاد بگیرید نه بگید، تمرین ‌کنید که نه بگید، بدون اینکه خجالت بکشید.
وگرنه خیلی زیاد اذیت میشید.
اگر درس و نمره براتون مهمه، با آدم‌هایی که واضحا درس براشون مهم نیست و صرفا دنبال تفریحن، اکیپ تشکیل ندید.
در کل سعی کنید نه از اون تیپ آدم‌هایی باشید که دوران دانشجویی‌شون صرفا دنبال درسن و فقط سرشون تو کتابه و برای نیم‌نمره حرص میخورن و هیچ تفریحی ندارن،
به همون نسبت هم کلا وا ندید تو درس خوندن که ترم اولی مشروط بشید:)))
تعادل! تو هر چیزی تعادل رو پیاده کنید.
خوش بگذرونید، خاطره بسازید، تجربه کنید،
و در کنارش حواستون به درس و دانشگاه هم باشه.

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

20 Oct, 11:56


اگر قراره برید خوابگاه،‌ خیلی مهمه که زندگی گروهی رو یاد بگیرید.
به حقوق دیگران احترام بذارید و به همون نسبت با رفتارتون، از دیگران بخواید که به حقوق شما احترام بذازن.
ساکت و مظلوم و توسری‌خور نباشید توی خوابگاه!
هر جا که به حقوقتون بی‌احترامی شد،‌
شما با احترام، اما قاطع و رسا راجع بهش صحبت کنید.
حتی اگه اولش هم‌اتاقی‌هاتون قیافه بگیرن یا دلخور بشن. ( جنگ اول بِه از صلح آخر)
تمرین کنید حرف زدن راجع به حقوقتون رو،
حتی اگه اولش صداتون بلرزه یا حتی گریه‌تون بگیره.
وقتی می‌بینید نتیجه‌ی حرف زدن، اصلا به اون بدی که توی ذهنتون بوده نیست، کم‌کم ترستون میریزه.
احتمالا یکی از بدترین تصمیم‌هاتون میتونه این باشه که مثلا اون ۶ نفری که توی یه اتاقید، همگی هم‌رشته‌ای و هم‌ورودی باشید. (بله،‌ من سال اول تجربه‌ش رو داشتم)
اولش احتمالا خیلی کول و باحال به‌نظر میرسه.
با هم بیدار میشید، با هم میرید دانشگاه و از دانشگاه برمیگردید و احساس غریبی نمی‌کنید توی دانشکده اما کم‌کم چالش‌ها شروع میشه.
قطعا هر ۶‌نفرتون وارد یه اکیپ نمیشید؛ اکیپ‌ها متفاوت میشه، حرف بردن و آوردن‌ها شروع میشه، حریم خصوصی توی خوابگاه نخواهید داشت،
بخاطر هم‌کلاسی بودن رودروایسی دارید و روتون نمیشه بگید مثلا فلانی، پاشو سطل زباله رو خالی کن یا لباس‌هات سه روزه تو حمامه!
اینکه دو سه نفری که با هم صمیمی‌اید،
هم‌اتاقی باشید خیلی پوینت مثبتیه اما همه‌ی افراد اتاق؟ اصلا.
تو‌ دوران امتحانا بهم میخورید جرقه میزنید!
میزان درس خوندن یا سرعت درس‌خوندن هم اتاقی‌تون بهتون ممکنه استرس بده.
از طرفی ممکنه ازتون انتظار داشته باشن؛ راجع به موضوعی که شما قول دادید به کسی نگید، حتما اون ها رو هم در جریان بذارید و این هم یه چالش دیگه میشه براتون.

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

20 Oct, 11:56


ممکنه آدمی باشید که در عین اینکه پایه‌ست و وقت‌گذروندن با دیگران رو دوست داره؛
گاهی نیاز به تنهایی بیرون رفتن یا تنهایی با خودش زمان گذاشتن داره.
از بیان این مسئله نترسید و همون اول اینو به اکیپ یا دوستاتون بگید. که بعدا مجبور نشید بابت هر تنهایی بیرون رفتنی جواب بدید.
من تو این‌ سال‌ها، هزاران بار تنهایی رفتم قدم زدم یا یه قهوه گرفتم، بارها تنهایی کافه رفتم، تنهایی خرید رفتم، حتی تنهایی سینما رفتم!
و نه ترسناک بوده نه دوستام دلخور شدن.
چون می‌دونن که یه‌روزهایی، شارژ اجتماعی بودنم ته میکشه:)))))

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

20 Oct, 11:56


از دوران دانشجویی، ۴-۵ نفر آدم‌حسابی که هم‌ فاز و هم‌وایبتون باشن،‌ بتونید کنارشون خودتون باشید، بدون ترس از دغدغه‌هاتون صحبت کنید و نقش‌بازی نکنید، کفایت می‌کنه واقعا. بقیه‌ش حاشیه‌ست.
زمان بدید تا آدم‌های درست خودتون رو پیدا کنید(قطعا برای این‌کار نباید گوشه‌گیر باشید یا خجالتی و توی هیچ‌جمعی ظاهر نشید و انتظار داشته‌ باشید آدم‌های هم‌ فازتون رو پیدا کنید)
معاشرت کنید.اما عجولانه راجع به آدم‌ها تصمیم نگیرید و اجازه بدید کمی زمان بگذره تا بتونید آدم های دایره امنتون رو پیدا کنید.

سرتون به کار خودتون باشه توی دانشگاه و نه از این آدم‌های چیپ و low levelیی باشید که دنبال اینن بقیه چیکار می‌کنن و با کی میرن و با کی میان، نه با این آدم‌ها معاشرت کنید!

خیلی طبیعیه که گاهی با خودتون،‌ خط قرمزها و باورها و حتی اعتقاداتتون دچار بحران بشید. به تناقض برسید یا حتی شک کنید. چون حداقل ۱۸‌سال با خانواده زندگی کردید و یه‌سری باورها و اعتقاداتتون، تحت‌ تاثیر خانواده‌ست.
این احتمالا اولین تجربه‌‌تون از مستقیم، وارد اجتماع شدنه.
پس تجربه‌کردن خیلی از چالش‌ها و احساس‌ها طبیعیه.
نترسید، به خودتون زمان بدید، راجع به چالش‌هاتون با آدم‌های مورد اعتمادتون صحبت کنید و مطمئن باشید، تو این‌سال‌ها خیلی چیزها قراره براتون تغییر کنه.
خیلی از خط‌قرمزهاتون صورتی میشه،
و خیلی خط‌قرمزهای جدید و پررنگ‌تر جایگزین.

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

20 Oct, 11:56


همون اول، با آدم‌ هایی که هم‌ اتاقی میشید،
یه تایمی هماهنگ کنید و دور هم بشینید و صحبت کنید.
یه سری قوانین ثابت برای اتاق‌تون تعیین کنید. مثلا هر شب از ساعت ۱۲ خاموشیه، از فلان ساعت سر و صداها زیاد نباشه. طبقه‌های یخچال رو تقسیم کنید. اینکه هر روز هفته وظیفه یه نفر باشه که سطل‌زباله رو خالی کنه.
به هیچ‌عنوان قانون نذارید که هر شب یه نفر ظرف‌ها رو بشوره. هر کس ظرف‌های خودش رو بشوره و مثلا صحبت کنید که بیشتر از ۴--۵ ساعت ظرف کثیف توی سینک نمونه!
یا راجع به جارو کشیدن و نظافت هفته‌ای اتاق، تقسیم وظایف کنید.
اگر روی مسئله‌ای حساسید، همون اول بیانش کنید.
مثلا بگید که خوابتون سبکه و خواهش کنید هم‌اتاقی‌هاتون بازه‌ای که خوابید سر و صداشون کم‌ تر باشه.
یا قانون بذارید که وقتی کسی توی اتاق خوابه، هیچ‌کس تلفنی صحبت نکنه و از اتاق بره بیرون و از این‌جور مسائل...
یه نکته‌ی مهم که ممکنه به اشتباه بندازدتون اینه که چون خوابگاهه و زندگیِ خوابگاهی، پس باید بسوزم و بسازم و اگر دارم اذیت میشم، پس مشکل من و حساسیت بیش از حدمه!
نه واقعا. اگر آدم خیلی حساسی نیستید اما مسائل زیادی داره اذیتتون میکنه، پس قطعا یه اشتباهی این وسط وجود داره.
خوابگاه سوختن و ساختن نیست.
محیطیه که مهمه توش آرامش داشته باشید و بعد از خستگی کار و دانشگاه، بتونید استراحت کنید.
پس توی خودتون نریزید و حرف بزنید.
۹۰ درصد مشکل‌ها با حرف زدن حل میشه.

نکته‌ی بعد راجع به مدیریت هزینه‌ها.
حواستون به پولی که خرج می‌کنید باشه و مثلا دو هفته‌ی اول ماه، هر روز با دوستاتون نرید کافه که دو هفته‌ی بعدی، آه نداشته باشید با ناله سودا ‌کنید:))
باز می‌رسیم به اهمیت نه گفتن. اینکه تو همچین شرایطی بلد باشید به درخواست‌‌های دوستاتون نه بگید!

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

20 Oct, 11:56


مهم‌ترین نکته راجع‌ به ترم‌ اول/سال اول دانشگاه اینه، که به تصویر اولیه‌‌ای که آدم‌ها از خودشون نشون میدن،‌ بیش از حد اعتماد نکنید.
چون اکثر آدم‌ها در تلاشن که خودشون رو بهتر از چیزی که واقعا هستن نشون بدن.
خودتون رو، خود واقعی‌تون رو با تصویر غیرواقعی که هم‌ کلاسی‌هاتون بهتون نشون میدن، مقایسه نکنید.
تا یه حدیش طبیعیه.
بعد از تجربه‌ی محیط بسته‌ی دبیرستان و زندگی کنکوری، وارد دانشگاه میشید، آدم‌های مختلف، با فرهنگ‌های متفاوت.
اما اگه بیش از حد خودتون رو با دیگران مقایسه کنید، هیچی از اعتماد به‌نفستون باقی نمی‌مونه.
سفره‌ی دلتون رو همون هفته‌ی اول، پیش هم‌ کلاسی یا هم‌خوابگاهی‌تون باز نکنید.
مشکلات یا چالش‌های زندگیتون رو سریع برای بقیه تعریف نکنید. چون ممکنه وضعیت جوری پیش بره که انتهای اون سال، با اون آدم‌ها حتی سلام‌علیک هم نداشته باشید!
به احساس اولیه‌تون به آدم‌ها اعتماد کنید.
اگر از آدمی وایب مثبتی نمی‌گیرید، سعی نکنید به‌خاطر حرف فُلان‌دوستتون به زور تحملش کنید یا باهاش صمیمی و رفیق بشید.
مودب و خوش‌رو باشید. به هم‌کلاسی‌هاتون سلام‌ کنید. واسه دیگران قیافه نگیرید اما در عین‌حال، با همه صمیمی رفتار نکنید!
تلاش نکنید توی اکثر اکیپ‌های کلاسی‌تون وارد بشید و با همه صمیمی باشید؛
چون به قولی در نهایت:
دوست همه؛ دوست هیچ‌کس نیست!!
و قطعا متهم میشید به آدم خبرچینی که از این‌اکیپ خبر میگیره واسه‌ی اون اکیپ میبره.

۸۰ درصد اکیپ‌هایی که ترم اول شکل میگیره، نهایتا از هم میپاشه. پس آمادگی این قضیه رو داشته باشید و انقدر تو ابراز احساسات به دوستاتون یا اکیپتون، از حد خارج نشید (مثلا استوری بذارید خفن‌ترین اکیپ دانشکده مال ماست و این صحبتا:)))) )
که بعد از یک‌سال و اگه اکیپتون از هم پاشید و دیگه با اون آدم‌ها یه سلام‌ علیک ساده هم نداشتید، روتون نشه تو دانشگاه راه برید.

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

20 Oct, 11:56


خب گایز
قرار بود راجع‌ به تجربه‌ی ترم‌ اول دانشگاه و خوابگاه بنویسم براتون.
احتمالا اگه بخوام فقط یه‌‌جمله در این مورد بهتون بگم؛ اینه که:
هیچ‌چیزِ بدی، اون‌قدری که اولش بد به‌نظر میرسه بد نیست.
و هیچ‌چیزِ خوبی، اون‌قدری که اون اول خوب به نظر میرسه، خوب نیست.

همه‌چیز نسبیه.
اگه اولش با جَو یا محیط خوابگاه حال نکردین، اگه شهری که توش دانشجو شده بودید یا فرهنگ و مردمش رو دوست نداشتید،
اگه دانشگاه به اون خوبی که راجع‌ بهش رویاپردازی کرده بودین نبود، اگه با هم‌کلاسی‌هاتون نتونستید خیلی ارتباط بگیرید؛
نترسید. هیچ‌ چیز اون‌قدری که اولش به‌ نظر میرسه ترسناک نیست. هیچ‌چیز.
به مرور آدم‌ها و اکیپ خودتون رو توی دانشگاه پیدا می‌کنید، کم‌کم یاد میگیرید که چه‌طور با زندگی خوابگاهی کنار بیاید و هندلش کنید و کم‌کم پاتوق و لوکیشن‌های محبوبتون رو توی اون شهر پیدا می‌کنید.
و به‌ همون نسبت، اگه اولش خیلی با خوابگاه، شهر یا هم‌کلاسی‌هاتون حال کردید یا حس‌کردین با چه آدم‌های کول و خفنی! هم‌کلاسی شدید و چقدر همه‌چیز خوبه، متاسفانه باز هم قرار نیست همه‌چیز همین‌طوری بمونه.