-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد- @shadow_of_moonliight Channel on Telegram

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

@shadow_of_moonliight


اگه فردا بی‌من شروع شد؛
مثِ تموم دیروزای بی‌‌من...
رام نشو، اشک‌نریز، غصه نخور، قوی بمون.

مهسا، ۲۳، دانش‌جوی سال‌ چهارم داروسازی.

-محتوای این چنل؛ بیشتر غیرکنکوریه تا کنکوری-

معرفی‌ من،‌ نتایج پارسال و شرایط مشاوره:
@Shiine_together

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد- (Persian)

به کانال تلگرامی shadow_of_moonliight خوش آمدید! اگه فردا بی من شروع شد؛ مثِ تموم دیروزای بی من... رام نشو، اشک نریز، غصه نخور، قوی بمون. این کانال توسط مهسا، ۲۳ ساله، دانشجوی سال چهارم داروسازی اداره می‌شود. محتوای این کانال بیشتر غیرکنکوری است تا کنکوری. اگر به دنبال مطالب جذاب و آموزنده خارج از حوزه کنکور هستید، این کانال برای شما مناسب است. مهسا به عنوان مدیر کانال، مطالب متنوع و جذاب را به اشتراک می‌گذارد. همچنین، در این کانال می‌توانید اطلاعات مربوط به معرفی مهسا، نتایج پارسال و شرایط مشاوره را پیدا کنید. برای کسب اطلاعات بیشتر و عضویت در این کانال، می‌توانید به آی‌دی زیر مراجعه کنید: @Shiine_together

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

17 Nov, 19:26


خسته‌‌م. کلافه‌م. عصبی‌م. ناراحتم. درد دارم. حس می‌کنم یک هزارپا داره روی مغزم راه می‌ره. حرکت کردنش واضح و واقعی و ملموسه توی سرم. گریه‌م میاد. از این حس تهوع و انزجاری که نسبت به گذشته‌م دارم گریه‌م می‌گیره. دلم می‌خواد خودم رو پرت کنم ته دره‌ای که پایینش پر شده از مواد مذاب. یک نفرت توأم با درموندگی و کلافگی دارم نسبت به همه‌ی رویدادها. بُریده‌ام. عصبانی‌ام؟ عصبانی‌ام! از خودم، از دوست‌هام، از مامان، از بابا، از آدم‌های گذشته، از هر کسی که بود و حالا نیست، از این مملکت، از مردم، از بیهودگی همه‌ی اتفاقات و فکر کنم از همه‌چیز. از همه‌چیز. از همه‌چیز. دلم می‌خواد این‌قدر سرم رو بکوبم توی دیوار تا در نهایت جوری بشه که خودم رو از یاد ببرم. اما چه تضمینی هست که به این اتفاق منجر بشه؟ ولی بسه. واقعا بسه. زندگی بسه. زنده بودن بسه‌. جنگیدن بسه. خسته‌ام و می‌خوام تکیه بدم. بسه.

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

14 Nov, 07:08


‏«دراز کشیدم و به شب کویر خیره شدم. به آن پرده‌ی سیاهی که کشیده بودند روی همه‌چیز تا خدا نبیند چه بلایی دارد به‌سرمان می‌آید.»

- تماما مخصوص؛ عباس معروفی.

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

13 Nov, 16:00


یه صحنه‌ی خیلی‌خیلی تلخ‌ که قلبم رو تیکه‌پاره کرد می‌دونین کجاش بود؟
به هر کدوم یک از موشا که فاکتورالتهابی تزریق می‌کردیم، برش می‌گردوندیم توی قفس‌شون، یه لحظه به خودمون اومدیم دیدیم اونی که برگردوندیم توی قفس، از درد داره دستاشو می‌ماله و بقیه‌ی موشایی که هنوز بهشون تزریق نکردیم، دورش جمع شدن و دارن بوجی‌موجیش می‌کنن:""
(شایدم نمی‌کردن. ما تصمیم گرفتیم این‌طوری برداشت کنیم و قضیه رو هر لحظه تراژدیک‌تر کنیم:)))))

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

13 Nov, 15:54


بالاخره بعد از ۸‌ ترم، امروز موش فاکینگ‌واقعی گرفتیم دستمون و بهشون دارو تزریق کردیم🥲
فکر کن باید از قسمت پشت سرش محکم می‌گرفتیمش تا مهارش کنیم و فرار نکنه، بعد به کف پاشون به صورت زیرجلدی فاکتور التهابی تزریق کردیم (همون یهههه ذره کف‌پایی که تو ویدیو می‌بینید:))))
و انقدر حساس بود که اگر کمی این‌ور یا اون‌ور تزریق می‌کردی رگ پاش رو سوراخ می‌کردی:"""
به محض تزریق کف پاشون ورم می‌کرد، بعد به یه سریاشون مثل ویدیوی دوم داخل شکمی کتورولاک زدیم(ضدالتهاب)،
بعد از یه‌ساعت برگشتیم و عرض کف‌پای موشایی که کتورولاک گرفته بودن رو با اونایی که نگرفته بودن مقایسه کردیم.
قسمت تلخ ماجرا بعد از ۳ساعت فشار روانی که موقع تزریقا تحمل کردیم، اون‌جایی بود که اون ۳‌تا موشی که کتورولاک گرفته بودن بعد از یه‌ساعت واسه خودشون تو قفس خیلی اوکی می‌چرخیدن، و اون سه‌تای دیگه به‌خاطر ماده التهاب‌زا سرشون رو گذاشته بودن روی همدیگه و بی‌حال افتاده بودن🥲🥲🥲🥲🥲
انسان واقعا موجود بی‌رحم و خودخواهیه بچه‌ها:)))))

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

13 Nov, 15:47


اینا رو ولش کنید. بیاید تا نسخه‌ی جدید نیومده این‌ ویدیوها رو ببینید تا براتون تعریف کنم که چرا امروز رو باید روز مواجه‌شدن با ترس‌ها نام‌گذاری کنم:))))

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

13 Nov, 15:23


مثلا امروز صبح از ساعت ۹ تا ۱۲ آزمایشگاه بودم، از ۱۲ تا ۲ کارگاه داشتم، الانم که تا ۸شب داروخانه شیفتم.‌ تازه پنج‌شنبه هم ندارم از این‌ترم و هر پنج‌شنبه از ۸صبح تا ۱۲ کارگاه کارآموزی دارم.🤡
در واقع من از وقتی پام رو گذاشتم توی این دانشکده منتظرم بعد از فلان‌ترم، بیفتم توی سرازیری، اما هر ترم سربالایی‌تر میشه وضعیت:))))))

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

13 Nov, 15:11


وضعیت این روزام یه سور زده به میگ‌میگ.
از یه‌طرف شیفت و کارگاه‌ و کلاس‌ و آزمایشگاه.
از یه‌طرف استرس امتحان‌های میان‌ترم‌ و حجم‌ناتمومشون. از طرف دیگه دغدغه‌‌ی فکری پایان‌نامه.‌ از اون‌ور هم مشاوره و برنامه‌های بچه‌ها.
بدنم در سیمپاتیک‌ترین حالت خودش قرار داره و هر‌چقدر توی گوشش می‌خونم که شل کن،‌ این‌جوری نمیشه، انگار نه انگار. به‌جاش لحظه به لحظه فرمان میده که ما در وضعیت جنگی قرار داریم‌‌،‌ منقبض باشید، آماده‌ی پانیک باشید و‌ آروم نگیرید، چون هر آن ممکنه این زن به کشتنمون بده.

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

06 Nov, 17:57


آدم‌های بدحساب واقعا کلافه‌ و عصبی‌م میکنن.

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

06 Nov, 09:44


دشمن داخلی، فقط سناریوهایی عجیب و وحشتناکی که مغزمن موقع خواب دیدن می‌چینه.
عزیزم ما تو یه تیمیم. با کی دقیقا داری لج میکنی؟

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

05 Nov, 20:15


از «پذیرش» خسته و عاجزم. دلم می‌خواد یه‌گوشه بشینم و تا مدت‌ها نپذیرم. هیچ‌چیزی رو.

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

05 Nov, 12:15


یه‌ روزی برمی‌گردی، به خودت نگاه میکنی و باورت نمیشه‌ این تویی که عبور کردی.‌ تویی که تمام لحظه‌هات رو انگار ته‌‌ چاه می‌گذروندی، کم‌کم یادت میره ته‌چاه بودن چه شکلی بود و چقدر درد داشت. به خودت میای و می‌بینی دیگه نور چشم‌هات رو نمی‌زنه. چون توی چاه بودن آدم رو به تاریکی عادت میده.‌ یه روزی جای زخم‌هات انقدر کم‌رنگ میشه که یادت میره این‌جا قبلا چقدر دردت اومد، چقدر خون‌ریزی کرد و چقدر برای دردش اشک ریختی. جاش اونقدر کم‌رنگ میشه که برای پیداکردنش باید چشماتو ریز کنی.
یه روزی که خیلی هم دور نیست، همه‌ی این‌ها رو پشت سر می‌ذاری و دیگه پشت سرت رو،‌ نگاه هم نمی‌کنی.

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

05 Nov, 06:56


وضعیت:

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

04 Nov, 14:21


آدم‌هایی آن‌قدر نزدیک و امن، که در مورد رنگ آسمان و شکل‌ ابرها با آن‌ها حرف بزنی.

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

04 Nov, 11:23


‏یه مدته شکستنی‌م. خیلی معلوم نیست ولی تقریبا تمام قطعاتم با چسب به‌هم وصله.

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

30 Oct, 17:29


همون‌ لحظه که این‌ پیام رو نوشتم، طبق عادت انگشت کوچیکم رو بردم سمتم لبم و یهو دیدم عهههه. ناخون انگشتم که تازه همین ۲روز پیش ترمیم کردم نیست و شکستهههه:)))))
قشنگ کائنات این‌جوری بود که نه‌بابا. فک کردی تموم شده؟ الان نشونت میدم:)))

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

30 Oct, 17:09


-fell in love in october?
+we fell in گا in october.💘💘💘

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

30 Oct, 16:35


-Maybe in another life darling.

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

30 Oct, 16:15


دو ساعت اخیر شیفت داروخانه رو توی این وضعیت گذروندم. این رزیدنته هم آفمون نمی‌کنه و کم مونده وسط داروخانه بزنم زیر گریه.

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

30 Oct, 16:12


یه‌ روزهایی‌ام هست که خیلی عادی داری با آدم‌ها معاشرت میکنی، گفت‌وگو و تبادل‌نظر می‌کنی‌،‌ میگی و می‌خندی و حالت هم خوبه اما یهو بوم!
انگار که ظرفیت تحمل و معاشرتت با آدم‌ها ته می‌کشه. کاملا یهویی حس می‌کنی حوصله و تحمل به پایان رسوندن هیچ مکالمه‌ای رو نداری. فکر میکنی در آن واحد، در زمان اشتباه، مکان اشتباه و کنار آدم‌های اشتباه ایستادی و صدای آدم‌ها مثل سوهان روی مغزت خط می‌کشه. مثل باتری خرابی که یهو بدون هیچ آلارم و هشداری خاموش می‌شه و اگر در لحظه تخت و پتو و هنذفریت رو بغل نکنی، حس می‌کنی الانه که نفست قطع بشه.