پیکسل‌هایی که زندگی‌ست @pixels_thatarelife Channel on Telegram

پیکسل‌هایی که زندگی‌ست

@pixels_thatarelife


من بر درت از روزی که درخت بود، کوبیده‌ام.
(ضیف فهد)



ارتباط با من
@AutumnSonata

پیکسل‌هایی که زندگی‌ست (Persian)

پیکسل‌هایی که زندگی‌ست یک کانال تلگرامی فوق العاده برای علاقمندان به هنر و عکاسی است. این کانال با نام کاربری pixels_thatarelife به معرفی تصاویر و آثار هنری منحصر به فرد در قالب پیکسل می‌پردازد. اگر علاقه‌مند به دنیای پیکسل آرت و هنر هستید، این کانال یک منبع عالی برای الهام بخشی و اشتراک گذاری ایده‌ها می‌باشد. پیکسل‌هایی که زندگی‌ست به صورت منظم تصاویر با کیفیت و زیبا را منتشر می‌کند تا شما علاقه‌مندان به هنر بتوانید از آنها استفاده کنید. علاوه بر این، این کانال به شما امکان ارتباط مستقیم با سایر اعضا و علاقه‌مندان به هنر را فراهم می‌کند. اگر دنبال یک جایگاه برای به اشتراک گذاری آثار خلاقانه و متفاوت هستید، پیکسل‌هایی که زندگی‌ست مناسب شماست. این کانال به عنوان یک جامعه مجازی برای علاقه‌مندان به هنر بازارگانی خود را ارتقا می‌دهد و فضایی برای تبادل ایده‌ها و تجربیات فراهم می‌کند. پیکسل‌هایی که زندگی‌ست با تلاش برای ارتقاء هنر و افزایش آگاهی هنری اعضای خود را بر تشویق و الهام می‌خورد. اگر شما هم از هنر لذت می‌برید و دوست دارید در یک جامعه مجازی با دیگر علاقه‌مندان به این هنر ارتباط برقرار کنید، حتما این کانال را دنبال کنید. پیکسل‌هایی که زندگی‌ست بهترین جای برای کسانی است که هنر را دوست دارند و می‌خواهند به جمع بزرگی از علاقه‌مندان به هنر بپیوندند. پس حتما از این فرصت استفاده کنید و به این کانال بپیوندید تا از آخرین آثار و خبرهای هنری با خبر شوید.

پیکسل‌هایی که زندگی‌ست

20 Feb, 14:21


شیاطینِ مرا از من مگیر که فرشتگانم هم با آن‌ها خواهند رفت. (ریلکه)

سوزان سونتاگ
گفت‌وگوی رولینگ استون، جاناتان کات
ترجمه‌ی فرشیده میربغداد آبادی


پیکسل‌هایی که زندگی‌ست

20 Feb, 10:02


زمانی می‌رسد که باید بپذیری دیگر نمی‌شود چیزی را به تأخیر انداخت و اینکه دیگر واقعاً انتخابت را کرده‌ای.

سوزان سونتاگ
گفت‌وگوی رولینگ استون، جاناتان کات
ترجمه‌ی فرشیده میربغداد آبادی

پیکسل‌هایی که زندگی‌ست

19 Feb, 19:04


و من‌ حالا
یادهایم‌ را می‌کاوم‌
و خیره‌ بدانها می‌نگرم‌
و فکر می‌کنم‌ که‌ این‌ اشتباه‌ است‌
که‌ انسان‌ با خداحافظی‌ جزئی‌
مبتلای‌ جدایی‌ بی‌‌نهایت‌ شود

بورخس
متاسفانه نام مترجم را نمی‌دانم.

پیکسل‌هایی که زندگی‌ست

19 Feb, 19:01


این‌جا چنان ناامن و ناپایدار است که اگر برای یک‌ساعت از کسی جدا شوی، ممکن است مجبور شوی در ابدیت دنبالش بگردی.


لیانید آندری‌یِف
یادداشت‌های شیطان
ترجمه‌ی حمیدرضا آتش‌بر‌آب
‌‌

پیکسل‌هایی که زندگی‌ست

19 Feb, 19:01


وقتی آن قدم‌زدنِ کهن‌مان را در خیابان تانزیوناله به یادش می‌آورم، می‌گوید یادش است. اما می‌دانم که دروغ می‌گوید و هیچ چیز یادش نمی‌ماند. و من گاهی می‌پرسم، آیا آن دو نفر ما بودیم؛ بیست سال پیش در خیابان تانزیوناله؛ دو شخص مهربان و فروتنی که در آفتاب رو به غروب، صحبت می‌کردند. که شاید از همه‌چیز حرف زدند و از هیچ چیز. دو مصاحب دلپذیر. دو جوان روشنفکر در حال قدم زدن. بسیار جوان؛ بسیار مؤدب؛ بسیار حواس‌پرت. هر یک کاملاً آماده‌ی قضاوتی خوب برای دیگری؛ از سرِ حواس‌پرتی. و هر یک بسیار آماده‌ی جداشدن از دیگری؛ در آن غروب، در آن گوشه‌ی خیابان.


ناتالیا گینزبورگ
فضیلت‌های ناچیز
ترجمه‌ی محسن ابراهیم

پیکسل‌هایی که زندگی‌ست

19 Feb, 09:26


زندگیِ نیازموده به زیستن نمی‌ارزد. (سقراط)

ماریانا الِساندری
دیدن در تاریکی
ترجمه‌ی احسان سنایی اردکانی

پیکسل‌هایی که زندگی‌ست

14 Feb, 13:22


می‌گفتند تنها چیزی که همه‌ی دردها را دوا می‌کند عشق است. پیدا بود که هنوز مبتلا نشده بودند. چطور جرئت می‌کردند این حرف را جلو کسی بزنند که عشق زندگیش را داغان کرده پیش پایش ریخته بود. مثل این بود که انتظار داشته باشید که یک موج کوه‌پیکرِ ویرانگر بیاید و همه‌ی مشکلات را حل کند.

رومن گاری
خداحافظ گاری کوپر
ترجمه‌ی سروش حبیبی

پیکسل‌هایی که زندگی‌ست

14 Feb, 13:09


در زندگی شخصی دوست دارم احساس مسئولیت کنم. هر وقت در زندگی شخصی در وضعیت افتضاحی قرار می‌گیرم، مثلاً با یک آدم عوضی رابطه پیدا می‌کنم، یا وقتی یکجورهایی راه دررو ندارم —همان چیزهایی که برای همه اتفاق می‌افتد— همواره ترجیح می‌دهم مسئولیت آن را خودم قبول کنم و گناه را به گردن کس دیگری نیندازم. از اینکه حس کنم قربانی شده‌ام بیزارم. ترجیح می‌دهم به خودم بگویم، خب خودم انتخاب کردم عاشق کسی شوم که ناتو از آب در آمد.

سوزان سونتاگ
گفت‌وگوی رولینگ استون، جاناتان کات
ترجمه‌ی فرشیده میربغداد آبادی


پیکسل‌هایی که زندگی‌ست

13 Feb, 10:01


نورْ راه حل نیست. سایه‌ها در روز روشن هم وجود دارند و اگر کسی بی‌آنکه از حقیقت ظلمت چیزی بگوید، وعده‌ی روشنایی روز را بهتان داد، دارد غرورِ نیم‌روز و شرمِ نیمه‌شب را به شما قالب می‌کند.

ماریانا الِساندری
دیدن در تاریکی
ترجمه‌ی احسان سنایی اردکانی

پیکسل‌هایی که زندگی‌ست

13 Feb, 09:55


کم‌کم برایم سوال می‌شود که نکند کار خدا گاهی وقت‌ها هم بی‌حکمت است.


ماریانا الِساندری
دیدن در تاریکی
ترجمه‌ی احسان سنایی اردکانی

پیکسل‌هایی که زندگی‌ست

12 Feb, 19:39


اینکه بخواهیم از ظلمت بپرهیزیم قابل فهم است، اما ما با طلب نور به خودمان لطمه می‌زنیم. باید بکوشیم به‌جای تاباندن نور به ظلمت، بیاموزیم در همین تاریکی چیزها را ببینیم.

ماریانا الِساندری
دیدن در تاریکی
ترجمه‌ی احسان سنایی اردکانی

پیکسل‌هایی که زندگی‌ست

09 Feb, 09:56


در حسرت یک حلقهٔ نفس‌گیر از تَنگِ بازوانِ تو می‌سوزم


براهنی، خطاب به پروانه‌ها

پیکسل‌هایی که زندگی‌ست

06 Feb, 10:41


بی هیچ ترتیب خاصی به یاد می‌آورم:
— نرمهٔ براق مچ دست را؛
— تابهٔ داغی را که همراه با خنده توی ظرف‌شویی خیس پرت می‌شود، و بخار آبی را که از آن بالا برمی‌خیزد... ولی آنچه در حافظه می‌ماند همیشه آن چیزی نیست که شاهدش بوده‌ایم.
ما در زمان به سر می‌بریم — زمان ما را در خود می‌گیرد و شکل می‌دهد — اما من هیچ‌گاه احساس نکرده‌ام که زمان را چندان خوب می‌فهمم.

جولین بارنز
درک یک پایان
ترجمه‌ی حسن کامشاد، با تلخیص

پیکسل‌هایی که زندگی‌ست

17 Jan, 19:06


نیمه‌شب این‌جا بود، سپیده که سر زد، رفت.
آمد و اندک‌زمانی شبیه رؤیای بهار بود.
و سپس رفته بود
شبیه ابرهای صبح‌گاهی که می‌روند
بی هیچ نشانی.

پو چویی، ترجمه‌ی سینا کمال‌آبادی

پیکسل‌هایی که زندگی‌ست

13 Jan, 16:01


پدرم، پرنده‌ی سفیدم
مرگ با چینه‌دان تو چه کرده بود؟


بروسان، در آب‌ها دری باز شد


— خداحافظ پدر. دیگر هیچ‌وقت، هیچ‌جا نمی‌شود پیدایت کرد.🖤

پیکسل‌هایی که زندگی‌ست

04 Jan, 18:05


تنها در سنی معیّن، و فقط برخی از زنانِ خاص می‌توانند به حرکات و حالات اندام‌شان معنایی ویژه ببخشند و نوعی تَن‌گفتاری بیافرینند. آیا اندوه است که به زنِ سی‌ساله، خوشبخت یا تیره‌روز، راز این زبان را می‌آموزد، یا خوشبختی؟ این معمایی‌ست همیشگی که هر کس، بسته به میل و توقعات و طرز فکر خود، پاسخی برای آن دارد.

انوره دو بالزاک
زن سی‌ساله، ترجمه‌ی کوروش نوروزی

پیکسل‌هایی که زندگی‌ست

04 Jan, 10:47


بین عاشق و معشوق باید اختلاف و تفاوت برای حل کردن، و فاصله‌ای برای کم کردن وجود داشته باشد. این وجه جذاب عشق از بین رفت!

انوره دو بالزاک
زن سی‌ساله، ترجمه‌ی کوروش نوروزی

پیکسل‌هایی که زندگی‌ست

04 Jan, 10:22


اندوه ترکیبی‌ست از سلسله نواسانات روحی، که نخستین‌شان به ناامیدی سلام می‌کند و آخرین‌شان به لذت؛ در جوانی شفقِ صبحگاهی‌ست و در پیری شفقِ شامگاهان.

انوره دو بالزاک
زن سی‌ساله، ترجمه‌ی کوروش نوروزی

پیکسل‌هایی که زندگی‌ست

04 Jan, 10:13


شما موجودات درمانده و بدبختی را که برای چند سکه تن‌فروشی می‌کنند پست و حقیر می‌شمارید، درحالی‌که جامعه، ازدواج سریع دختری ساده‌دل با مردی که جمعاً سه‌ماه هم ندیده‌اش را می‌پذیرد و حتا دختران را به این ازدواج، که به شکلی دیگر دردناک است، تشویق می‌کند؛ این دخترانِ معصوم، فروخته‌شده‌ی مادام‌العمرند. واقعاً چه بهای گزافی!

انوره دو بالزاک
زن سی‌ساله، ترجمه‌ی کوروش نوروزی

پیکسل‌هایی که زندگی‌ست

04 Jan, 09:56


بوسه‌ی زنی که صادق است شَهد بهشت دارد، شهدی که انگار به هر بوسه جان می‌بخشد و گرمای عاطفه را به دل می‌نشاند. بوسه و نوازشی که از این شَهد نوشین عاری‌ست سرد و بدطعم است.

انوره دو بالزاک
زن سی‌ساله، ترجمه‌ی کوروش نوروزی

پیکسل‌هایی که زندگی‌ست

04 Jan, 09:36


در این بدبختی عمیق، در میان این اقیانوس درد، جزیره‌ی کوچکی یافته بودم که می‌توانستم بر ساحل آن قدم بگذارم و آسوده با رنج خود بسازم؛ اما طوفانی برخاست و همه‌چیز را درهم پیچید و با خود برد. اینک در برابر تُندر حادثه و امواج مصیبت تنها مانده‌ام، بسیار ناتوان و بی‌پناه، بدون هیچ تکیه‌گاهی.

انوره دو بالزاک
زن سی‌ساله، ترجمه‌ی کوروش نوروزی

پیکسل‌هایی که زندگی‌ست

01 Jan, 21:02


اندوه و سیه‌روزی، بهترین بازیگران و شیواترین مترجمان عشق‌اند.

انوره دو بالزاک
زن سی‌ساله، ترجمه‌ی کوروش نوروزی

پیکسل‌هایی که زندگی‌ست

01 Jan, 09:11


در آغاز سال نو در آغوش می‌گیرم‌ات، و آرزو دارم سال قابل‌تحملی داشته باشی، چون تمایلی نداری درباره‌ی افسانه‌ی شادی چیزی بشنوی. تو آرامش مرا تحسین می‌کنی؛ اما این آرامش برخاسته از عمق وجودم نیست؛ بلکه از نیاز من به اندیشیدن صرف به دیگران نشأت می‌گیرد. هرچند، فرصت کوتاه است، کهنسالی زیر پوستم می‌خزد و مرگ شانه‌هایم را هل می‌دهد.
تا به امروز حتی اگر لازم نبوده، تا حد امکان مفید فایده بوده‌ام، و مادامی‌که نفس در من باقی است، به اندیشیدن، سخن‌گفتن و کارکردن ادامه خواهم داد.
برای کسی که به تلاش ادامه می‌دهد، مرگ نباید پیش از زمانی‌که فرسودگی درهای آزادی را می‌گشاید، فراخوانده شود.


ژرژ ساند
نامه به گوستاو فلوبر
آوازهای کوچکی برای ماه، ترجمه‌ی گلاره جمشیدی

پیکسل‌هایی که زندگی‌ست

31 Dec, 20:01


روحم از دلهره‌ای مبهم در خفقان و عذاب است، دلهره‌ای که احساساتم را منجمد کرده است و مرا در نوعی خمودیِ دائمی فرو می‌بَرَد. نه نای شکایت دارم و نه سخنی برای بیان دردم. رنج می‌برم، و از این رنج بردن شرمسارم وقتی می‌بینم ویکتور از آنچه مرا می‌کُشَد خشنود و راضی‌ست.

انوره دو بالزاک
زن سی‌ساله، ترجمه‌ی کوروش نوروزی

پیکسل‌هایی که زندگی‌ست

31 Dec, 19:42


از آن زن‌هایی بود که گویی برای مهربان بودن زاده شده‌اند و با خود خوشبختی می‌آورند.

انوره دو بالزاک
زن سی‌ساله، ترجمه‌ی کوروش نوروزی

پیکسل‌هایی که زندگی‌ست

30 Dec, 21:01


مردان بسیاری هستند که به مجرّد دیدن نقشی از درد و اندوه در زنان، قلب‌شان شدیداً به تپش می‌افتد: برای آن‌ها، درد و اندوه زنان نوید پایداری یا عشق است.

انوره دو بالزاک
زن سی‌ساله، ترجمه‌ی کوروش نوروزی

پیکسل‌هایی که زندگی‌ست

30 Dec, 20:29


تازه به سی‌سالگی پا گذاشته بود... چهره‌اش از آن چهره‌هایی بود که شجاعت مُهر خود را بر آن نشانده است، چهره‌ای که هنرمند امروزی، اگر قصد بازنمایی قهرمانان عصر امپراتوری فرانسه را داشته باشد، به عنوان الگو می‌جوید.

انوره دو بالزاک
زن سی‌ساله
ترجمه‌ی کوروش نوروزی، با تلخیص

پیکسل‌هایی که زندگی‌ست

30 Dec, 17:19


مردی [بود] که پیرامونش آن‌همه عشق و هیجان و اخلاص و آرزو موج می‌زد، کسی که خورشید به‌خاطرش ابرهای آسمان را کنار زده بود.

انوره دو بالزاک
زن سی‌ساله، ترجمه‌ی کوروش نوروزی

پیکسل‌هایی که زندگی‌ست

29 Dec, 17:45


شب، تاریخِ دلتنگی‌ست
و تو
شبِ منی


این را گفتی
و رهایم کردی،
مرا و شب‌های سردمان را...
مرا به درد می‌آورد
زمستان و خاطرات با تو بودن،
و تو را به درد می‌آورد
عطر زنبق‌هایم در هوا
اشکالی نیست...
دل به نخستین رهگذری خواهم بست
که زنی او را گریان بر خاک رها کرد،
چنان که تو با من کردی...
من و غریبه
شبمان را پاس و روشن می‌داریم
اسبابِ ابدیتِ کوچکمان را می‌چینیم
با دقت تخت و احساساتمان را
انتخاب خواهیم کرد


و شاید من و غریبه
با همدیگر
شعر عاشقانه‌ای را که پیشکشم کرده بودی بخوانیم


شب، تاریخِ دلتنگی‌ست
و تو
شبِ منی...


محمود درویش
تاریخ دلتنگی، ترجمه‌ی سعید هلیچی

پیکسل‌هایی که زندگی‌ست

27 Dec, 18:04


فرفره‌های بی‌باد | منصور

ترانه‌سرا: شهیار قنبری
آهنگساز: عبدی یمینی

🎶
از تو دنباله‌ی من...

@pixels_ThatAreLife

پیکسل‌هایی که زندگی‌ست

26 Dec, 21:38


مثل اینکه اصلاً قرن ما، قرن حرف‌های بریده و فریادهای نارساست. تا چه‌وقت این هذیان طول خواهد کشید؟ بگذاریم در تب خودش باقی بماند. اما من آن‌ها را دوست دارم که از صمیمیت تب می‌کنند. خیلی دور رفتم.

سهراب سپهری
هنوز در سفرم، نامه‌هایی به دوستان

پیکسل‌هایی که زندگی‌ست

26 Dec, 20:20


برای زنان، محبتی که مرد می‌تواند بدون عشق به آنان بدهد چه اندازه تحمل‌ناپذیر است.
برای مردان، این چه‌قدر شیرینی تلخی دارد.

کامو
یادداشت‌ها، جلد اول
ترجمه‌ی خشایار دیهیمی

پیکسل‌هایی که زندگی‌ست

26 Dec, 20:16


چطور ممکن است؟ با چنین رنج و دردی، چهره‌ی او باز برای من چهره‌ی خوشبختی است؟

کامو
یادداشت‌ها، جلد دوم
ترجمه‌ی خشایار دیهیمی

پیکسل‌هایی که زندگی‌ست

21 Dec, 19:29


بیا به لحظه‌های وحشی خودمان برگردیم
به جرعه‌های گسِ گرم چای
به بانگ بی‌امانِ گنجشکان


منوچهر آتشی

پیکسل‌هایی که زندگی‌ست

21 Dec, 10:21


درست است که آزاد بودم. اما این آزادی به چه کارم می‌آمد. هزاربار دوست‌تر داشتم که اسیر، ولی در کنار عزیزانم باشم.

اریک امانویل شمیت
سگ، ترجمه‌ی سروش حبیبی

پیکسل‌هایی که زندگی‌ست

21 Dec, 10:19


از گول‌زدنِ خود رنج بسیار برده بودم و از این‌که به هر قیمت شده ثابت کنم که هنوز به کاری می‌آیم و تندرستی‌ام استوار است خسته شده بودم.

اریک امانویل شمیت
سگ، ترجمه‌ی سروش حبیبی

پیکسل‌هایی که زندگی‌ست

21 Dec, 10:16


زمزمه‌ی شادی در دلم شدیدتر از آن بود که بر لب‌های تَرَک‌خورده‌ام.


اریک امانویل شمیت
سگ، ترجمه‌ی سروش حبیبی

پیکسل‌هایی که زندگی‌ست

21 Dec, 10:15


دلم برای سگی ولگرد که تا یک‌هفته پیش برایم ناشناس بود می‌سوخت، برای منی که برای نابودی عزیزانم اشکی نریخته بودم.

اریک امانویل شمیت
سگ، ترجمه‌ی سروش حبیبی

پیکسل‌هایی که زندگی‌ست

21 Dec, 10:12


من اعتراف او را می‌شنیدم اما باور نمی‌کردم. ندامتش بیش از آن عمیق می‌نمود که صادقانه باشد. بااین‌حال در دل خوشحال بودم. گناهکار واقعی را شناخته بودم. او را با خیانتش روبه‌رو کرده بودم.

اریک امانویل شمیت
سگ، ترجمه‌ی سروش حبیبی

پیکسل‌هایی که زندگی‌ست

13 Dec, 15:10


من از میان تن تو همچنان می‌گذرم که از میان جهان،
شکم تو میدانی‌ست سوخته از آفتاب،
پستان‌های تو دو معبد توأمان‌اند که در آن
خون تو پاسدار اسرار متوازی خویش است
نگاه‌های من چون پیچکی بر تو می‌پیچد،
تو آن شهری که دریایت محاصره کرده است،
باروهایی که نور دونیمه‌شان کرده است،
به رنگ هلو، نمکزار
به رنگ صخره‌ها و پرنده‌هایی
که مقهور نیمروزی هستند که این‌همه را به خود کشیده است،
به رنگ هوس‌های من لباس پوشیده
چون اندیشه‌ی من عریان می‌روی،
من از میان چشمانت می‌گذرم بدان‌سان که از میان آب،
چشمانی که ببرها برای نوشیدن رؤیا به کنارش می‌آیند،
شعله‌هایی که مرغ زرین‌پر در آن آتش می‌گیرد،
من از میان پیشانی‌ات می‌گذرم بدان‌سان که از میان ماه،
و از میان اندیشه‌ات همچنان که از میان ابری،
و از میان شکمت بدان‌سان که از میان رؤیایت،

ذرت‌زارِ دامنت می‌خرامد و می‌خواند،
دامن بلورت، دامن آبت،
لب‌هایت، طره‌ی گیسویت، نگاه‌هایت،
تمام شب می‌باری، تمام روز
سینه‌ی مرا با انگشتان آبت می‌گشایی،
چشمان مرا با دهان آبت می‌بندی،
در استخوانم می‌باری، و در سینه‌ام
درختی مایع ریشه‌های آبزی‌اش را تا اعماق می‌دواند،

من چون رودی تمام طول تو را می‌پیمایم،
از میان بدنت می‌گذرم بدان‌سان که از میان جنگلی،
مانند کوره‌راهی که در کوهساران سرگردان است
و ناگهان به لبه‌ی هیچ ختم می‌شود،
من بر لبه‌ی تیغ اندیشه‌ات راه می‌روم
و در شکفتگی پیشانی سپیدت سایه‌ام فرومی‌افتد و تکه‌تکه می‌شود،
تکه‌پاره‌هایم را یک به یک گرد می‌آورم
و بی‌تن به راه خویش می‌روم، جویان و کورمال!


اوکتاویو پاز
سنگ آفتاب، ترجمه‌ی احمد میرعلایی


پیکسل‌هایی که زندگی‌ست

10 Dec, 18:33


و زیباترین خمیازه را کبریت کشید به گاه افروختن
تا سیمای تو حادثه‌ای باشد در میان تاریکی


بیژن الهی، جوانی‌ها

پیکسل‌هایی که زندگی‌ست

10 Dec, 18:30


باید حصارها را ویران کرد
تا نخل‌های تشنه در آغوش هم روند

منوچهر آتشی، آواز خاک

پیکسل‌هایی که زندگی‌ست

10 Dec, 18:28


هنوز آنجا
دلم مشتاقِ کوچی —با تو— زین «مهمان‌کشِ» شوم است
که در شیب پلنگستان «دیزاشکن»
پیاده همسفر با آب‌های بی‌وطن باشیم.


منوچهر آتشی، آواز خاک

پیکسل‌هایی که زندگی‌ست

19 Nov, 11:31


گاهی در دقایق روشندلی گمان می‌کرد که شبیه خاکی است که زمانی چشمه‌ای از آن برمی‌جوشیده است. «باریکه‌آب زلال و جانبخشی بود که به آرامی از من جاری بود. زمانی‌که زن کوشید مرا بفریبد، این آبِ زندگی راستین بود.»
اغلب به شبی که او کوشیده بود بفریبدش با وجد بسیار بازمی‌اندیشید. آن زن آن شب از این آب زندگی نوشید و زنده شد. اما از آن روز به بعد آبی از این چشمه برنجوشیده بود. هرچند که تشنگان می‌آمدند و یکدیگر را عقب می‌زدند و تمنای جرعه‌ای آب داشتند تا زنده شوند، آبی جاری نمی‌شد و تقلاشان جز گِلی لگدمال‌شده زیر پا حاصلی نداشت.

تولستوی
پدر سرگی
ترجمه‌ی سروش حبیبی، با تلخیص

پیکسل‌هایی که زندگی‌ست

17 Nov, 12:07


پیش از آنکه کسی بخواهد با اشاره به لکه‌های سیاهِ داستانِ زندگی‌ام مرا بدنام کند، خودم بر اساس خواست شخصی این کار را انجام می‌دهم و علناً در برابر دنیا به گناهم اقرار می‌کنم. زمانه‌ی بی‌اعتمادی است، و می‌دانم هر یک کلمه‌ای که به گوش افراد مغرض برسد می‌تواند به‌راحتی برداشت‌های دور از ذهنی ایجاد کند. اگر به شخصیت یک آدم و هر کاری که می‌کند مشکوک باشند همیشه آدمی آب‌زیرکاه، مورد سوءظن و دائم دو رو به نظر می‌رسد.

پل استر
سفر در اتاق تحریر
ترجمه‌ی مهسا ملک‌مرزبان

پیکسل‌هایی که زندگی‌ست

17 Nov, 10:51


زندگی همین است. ما باید عذاب می‌کشیدیم ولی این عذاب کشیدن دلیلی داشت، یک دلیل موجه و هر کس که شکایتی از این موضوع داشته باشد معلوم است که مفهوم زنده بودن را درک نمی‌کند.

پل استر
سفر در اتاق تحریر
ترجمه‌ی مهسا ملک‌مرزبان

پیکسل‌هایی که زندگی‌ست

16 Nov, 19:26


وقتی سرانجام مرا جلوی دیوار بگذارند و تفنگ‌هاشان را به سمتم نشانه بروند تنها خواهشم از آن‌ها این خواهد بود که چشم‌بندم را بردارند. این کار برای این نیست که دوست داشته باشم قاتلانم را ببینم بلکه دلم می‌خواهد یکبار دیگر چشمم به آسمان بیفتد. تمام چیزی که الان می‌خواهم همین است. ایستادن در فضای باز و تماشای آن آبی بزرگ بالای سرم، خیره شدن به آسمانِ چشمگیرِ بی‌منتها برای آخرین‌بار.

پل استر
سفر در اتاق تحریر
ترجمه‌ی مهسا ملک‌مرزبان

پیکسل‌هایی که زندگی‌ست

15 Nov, 17:11


بله، من این‌جور مرد را دوست دارم، با آن چشم‌های مثل آتش، آن چهره‌ی نجیب و ساده، که توانایی عشق سودایی دارد! با همه دعا خواندنش دوستش دارم. یک زن در این‌جور چیزها اشتباه نمی‌کند. از همان لحظه که صورتش را به پشت شیشه چسباند و مرا دید، فهمید و دانست. برق عشق در چشمانش پیدا شد و این برق از میان نرفت. میل در دلش بیدار شد. هوس مرا داشت!

تولستوی
پدر سرگی، ترجمه‌ی سروش حبیبی

پیکسل‌هایی که زندگی‌ست

14 Nov, 15:25


من از یُمن دوستیِ تو خود را شناختم و دانستم که بهتر از آنم که گمان می‌کردم.

تولستوی
پدر سرگی، ترجمه‌ی سروش حبیبی

پیکسل‌هایی که زندگی‌ست

14 Nov, 15:04


گفته بود: «می‌دانید که من از همه‌چیز خبر دارم، منتها بعضی چیزها هست که نمی‌خواهم بدانم.» و به قلبش اشاره‌کنان افزوده بود: «ولی همه‌چیز این‌جا ثبت می‌شود.»

تولستوی
پدر سرگی، ترجمه‌ی سروش حبیبی

پیکسل‌هایی که زندگی‌ست

11 Nov, 10:13


در گذشته‌های بسیار دور، در آغاز زندگی‌ام یک نقطه‌ی روشن وجود داشت و بعد از آن پیوسته رو به ظلمت پایین می‌روم و پیوسته بر سرعت سقوطم افزوده می‌شود.

تولستوی
مرگ ایوان ایلیچ
ترجمه‌ی سروش حبیبی


پیکسل‌هایی که زندگی‌ست

10 Nov, 10:57


تنها در دل شهری شلوغ، تنها میان دوستان و خانواده‌های فراوان، تنها چنان، که تنهاتر از آن، نه در ته دریا ممکن بود نه روی زمین...

تولستوی
مرگ ایوان ایلیچ
ترجمه‌ی سروش حبیبی

پیکسل‌هایی که زندگی‌ست

10 Nov, 10:45


دیگر خودداری نکرد و مثل طفلی به گریه افتاد. بر درماندگی خود می‌گریست و بر تنهایی سیاه خود و از سنگدلی آدم‌ها و از بی‌رحمی خدا که رهایش کرده بود.

تولستوی
مرگ ایوان ایلیچ
ترجمه‌ی سروش حبیبی

پیکسل‌هایی که زندگی‌ست

10 Nov, 09:20


خواه صبح بود خواه شب و جمعه یا یکشنبه ابداً تفاوتی نداشت. همه‌اش همان درد جانسوز بود که اندرون او را می‌جوید و یک لحظه آرام نمی‌شد.

تولستوی
مرگ ایوان ایلیچ
ترجمه‌ی سروش حبیبی

پیکسل‌هایی که زندگی‌ست

10 Nov, 08:46


بیش از همه‌چیز، از دروغی رنج می‌بُرد که معلوم نبود چرا همه می‌گفتند، و آگاهانه می‌گفتند.

تولستوی
مرگ ایوان ایلیچ
ترجمه‌ی سروش حبیبی

پیکسل‌هایی که زندگی‌ست

10 Nov, 08:33


با قدم‌هایی سبک و نیرومند وارد شد و تازگی هوای زمستان را با خود آورد.

تولستوی
مرگ ایوان ایلیچ
ترجمه‌ی سروش حبیبی

پیکسل‌هایی که زندگی‌ست

07 Nov, 10:25


در پندار کودکانه‌ی خود به این دوراهی رسیدم: یا خدایی وجود ندارد، یا الوهیتی وجود دارد که اگر بر همه‌چیز قادر باشد سنگدل است و اگر قادر نباشد به کاری نمی‌آید‌. از همان‌جا باورم به ذات متعالی مهربان از دست رفت.

فرد اولمن
دوست بازیافته، ترجمه‌ی مهدی سحابی

پیکسل‌هایی که زندگی‌ست

07 Nov, 09:18


چهره‌ی غرورآمیزش را تماشا می‌کردم که خطوطی بسیار زیبا داشت، و حتم داشتم که هیچ‌یک از شیفتگان هلن تروا او را با این‌همه توجه نگاه نکرده و در برابر او تا این حد به خواری خود پی نبرده بوده است. من که بودم که به خود جرئت دهم و با او حرف بزنم؟

فرد اولمن
دوست بازیافته، ترجمه‌ی مهدی سحابی

پیکسل‌هایی که زندگی‌ست

04 Nov, 10:06


دوست داشتم از آفتاب، از سعی‌کردن و از گریه‌ی زن‌ها فرار کنم. دوست داشتم سایه‌سار و استراحت زیر آن را از نو پیدا کنم.

آلبر کامو
بیگانه، ترجمه‌ی لیلی گلستان

پیکسل‌هایی که زندگی‌ست

04 Nov, 09:38


در هُرم غلیظ گرما، گم شده بود. بعد دیگر ندیدمش.

آلبر کامو
بیگانه، ترجمه‌ی لیلی گلستان

پیکسل‌هایی که زندگی‌ست

31 Oct, 18:10


و تنها
اگر بدانی چقدر تاریک شده‌ست،
می‌باید
تا همه‌ی روشنای از دست رفته شوی
بی که چیزی از تاریکی
بر توانی داشت.

بیژن الهی، دیدن

پیکسل‌هایی که زندگی‌ست

28 Oct, 18:25


جایی که من در بیداری در کنار شما این‌قدر شیرین‌کام بوده‌ام دیگر به چه رؤیایی می‌توانم دل خوش کنم؟

داستایفسکی
شب‌های روشن، ترجمه‌ی سروش حبیبی

پیکسل‌هایی که زندگی‌ست

28 Oct, 18:23


تو با این سال‌ها که گذشت چه کردی؟ بهترین سال‌های عمرت را کجا در خاک کردی؟ زندگی کردی یا نه؟

داستایفسکی
شب‌های روشن، ترجمه‌ی سروش حبیبی

پیکسل‌هایی که زندگی‌ست

27 Oct, 22:23


همیشه بعد از این شب‌های رؤیا هشیار می‌شوم و این هشیاری نمی‌دانید چه تلخ است!

داستایفسکی
شب‌های روشن، ترجمه‌ی سروش حبیبی

پیکسل‌هایی که زندگی‌ست

27 Oct, 18:49


ازش خوشم می‌آمد. او هم انگار خوشش می‌آمد. اما بعد از مدت کوتاهی رفته بود و دیگر فرصتی برایمان نمانده بود.

آلبر کامو
بیگانه، ترجمه‌ی لیلی گلستان

پیکسل‌هایی که زندگی‌ست

27 Oct, 09:18


بگذار نسیان با تمام سنگینای ممکنش تو را درهم بکوبد و یکسر نابودت کند. من نمی‌خواهم تو را، نمی‌خواهمت، ای ارمغانِ مجنونِ سرنوشتِ مضحک من، نمی‌خواهمت، نمی‌خواهم.

لیانید آندری‌یِف
یادداشتهای اینجانب
ترجمه‌ی حمیدرضا آتش‌برآب

پیکسل‌هایی که زندگی‌ست

25 Oct, 19:15


من خوشبخت باشم؟ من و خوشبختی؟ من خوشبختی را فقط در به‌پای تو ماندن می‌توانم پیدا کنم.

لیانید آندری‌یِف
یادداشتهای اینجانب
ترجمه‌ی حمیدرضا آتش‌برآب

پیکسل‌هایی که زندگی‌ست

25 Oct, 18:43


او مثل رؤیایی به‌حقیقت‌پیوسته، بی‌آن‌که خود بداند، همواره در خلوت و بسترم با من بود.


لیانید آندری‌یِف
یادداشتهای اینجانب
ترجمه‌ی حمیدرضا آتش‌برآب

پیکسل‌هایی که زندگی‌ست

24 Oct, 19:02


در درس‌های دیگر موفقم، مثلاً در خنده، خیالبافی، خواب، اما در ازدواج نه، آدم نمی‌تواند در همه چیز استعداد داشته باشد.

کریستیان بوبن
دیوانه‌وار
ترجمه‌ی مهوش قویمی

پیکسل‌هایی که زندگی‌ست

24 Oct, 12:32


و اما درباره‌ی من... باید گفت که کار خود را بد انجام ندادم. توانستم مناعت طبع خود را نگه دارم. هرگز نگفتم که عاشقم...

استاندال
سرخ و سیاه، ترجمه‌ی عبدالله توکل

پیکسل‌هایی که زندگی‌ست

23 Oct, 17:28


حالا دیگر او هیچ کجا نیست. رفت؛ مانند ابری پس از باریدن.

برتولت برشت
ترجمه‌ی سینا کمال‌آبادی

پیکسل‌هایی که زندگی‌ست

20 Oct, 19:34


دوستت دارم، چون توفانی
که در آسمان بر پا می‌شود
اعتراف می‌کنم
دوستت دارم چنین بی‌تابانه
زیرا می‌سوزانی و دندان بر تن فرو می‌کنی

زندگیِ پُررازِ ما
راهی جدا از هم می‌گیرد در سیاهی جاده‌ها
وسوسه‌ی تو از یک‌سو
و سرنوشت سیاه، از سویی دیگر

از تو، ای شیطان دماغ عقابی‌ام
با تمامی دل پوزش می‌خواهم
گویی بر تابوتت خم شده باشم
می‌دانم دیگر دیر شده است برای نجات تو.


مارینا تسوِتایوا
سودای کولی‌وار
ترجمه‌ی احمد پوری


پیکسل‌هایی که زندگی‌ست

19 Oct, 10:13


عاشق شدنم دوامی نداشت. سر هفته یا خودم دلسرد می‌شدم یا طرف مقابلم.

رضا قاسمی
همنوایی شبانه‌ی ارکستر چوب‌ها

پیکسل‌هایی که زندگی‌ست

19 Oct, 09:39


این زخم هم فراموش خواهد شد. اما باید بگویم به‌شدت تحقیر شده‌ام و احساس می‌کنم به من خیانت شده است. گمان نمی‌کردم بعد از آن‌همه دوندگی و گرو گذاردنِ ریش پیشِ این و آن این‌طور کودکانه عمل کنی. اگر بخواهم حقیقت را گفته باشم باید بگویم که مجموعه‌ی اعمال و رفتارت نشان می‌دهد آدمی هستی خودویرانگر!
‌ ‌ مایلم نامه‌ام را با این مَثَلِ قدیمی به آخر برم: خدایا تو مرا از شرِ دوستانم حفظ کن، خودم از پسِ دشمنانم برمی‌آیم.

رضا قاسمی
همنوایی شبانه‌ی ارکستر چوب‌ها

پیکسل‌هایی که زندگی‌ست

19 Oct, 09:28


این «گذشته» است که شب می‌خزد زیرِ شمدت. پشت می‌کنی می‌بینی روبه‌روی توست. سر در بالش فرو می‌کنی می‌بینی میانِ بالشِ توست. مثل سایه است و از آن بدتر. سایه، نور که نباشد، دیگر نیست. اما گذشته در خموشی و ظلمت با توست.

رضا قاسمی
همنوایی شبانه‌ی ارکستر چوب‌ها

پیکسل‌هایی که زندگی‌ست

19 Oct, 09:25


ترسِ از ادبیات قوی‌تر است تا ترسِ از روزِ داوری.

رضا قاسمی
همنوایی شبانه‌ی ارکستر چوب‌ها

پیکسل‌هایی که زندگی‌ست

18 Oct, 14:49


چرا نباید بخواهیم تخیل بهمان چیزی یاد بدهد درباره‌ی اینکه چطور بیاموزیم و درباره‌ی اینکه در زندگی چطور باید تصمیم گرفت؟

جنیفر چِرچ
چرا دودِل بودن آن‌قدرها هم بد نیست؟
ترجمه‌ی نصراله مرادیانی

پیکسل‌هایی که زندگی‌ست

18 Oct, 14:17


احترام قائل شدن برای تمام وجوه درهم‌وبرهم و متعارض یک شخص کار آسانی نیست.


جنیفر چِرچ
چرا دودِل بودن آن‌قدرها هم بد نیست؟
ترجمه‌ی نصراله مرادیانی

پیکسل‌هایی که زندگی‌ست

16 Oct, 16:19


هیچ چیز روی زمین نیست که فراموش‌کاری محوش نکند و حافظه تغییرش ندهد.

خورخه لوئیس بورخس
در ستایش تاریکی
ترجمه‌ی مانی صالحی‌علامه

پیکسل‌هایی که زندگی‌ست

15 Oct, 07:21


و من برگ و برکه نبودم* نه باد و نه باران* ای روحِ گیاهی! تنِ من زندانِ تو بود*
...
‌چون زاده شدم چشمانم به دو برگِ نارون می‌مانست، رگانم به ساقه‌ی نیلوفر، دستانم به پنجه‌ی افرا* و روحی لغزنده به‌سانِ باد و برکه، به‌گونه‌‌ی باران* و چندان که نارونِ پیر از غضبِ رعد به خاک افتاد دردی جان‌گزا چونان فریادِ مرگ در من شکست*
و من ای طبیعتِ مشقت‌آلوده‌، ای پدر! فرزندِ تو بودم.


احمد شاملو
لحظه‌ها و همیشه

پیکسل‌هایی که زندگی‌ست

14 Oct, 19:17


می‌گویند فراموشی دفاعِ طبیعیِ بدن است در برابر رنج. می‌گویند دردی که نوزاد، هنگام عبور از آن دریچه‌ی تنگ، متحمل می‌شود چنان شدید است که کودک ترجیح می‌دهد رنجِ زاده‌شدن را برای همیشه از یاد ببرد.

رضا قاسمی
همنوایی شبانه‌ی ارکستر چوب‌ها

پیکسل‌هایی که زندگی‌ست

14 Oct, 09:46


به خانه که می‌آمدم، در به‌سختی باز می‌شد. هوای فشرده‌ی اندوه که به مرور متراکم شده بود، به محض ورود، مرا هم در خود مچاله می‌کرد.

رضا قاسمی
همنوایی شبانه‌ی ارکستر چوب‌ها

پیکسل‌هایی که زندگی‌ست

14 Oct, 09:24


مثل زندانیِ محکوم به مرگی بودم که مرگش قطعی است اما روز و ساعت آن را نمی‌داند. هر کلیدی که در قفلی می‌چرخید، هر صدای پایی که نزدیک می‌شد، هر ضربه‌ای که به در می‌خورد می‌توانست نشانه‌ی پایانِ کار باشد. مرگی فجیع که گاه‌گاه اخگرِ کم‌سوی امیدی آن را تحمل‌پذیر می‌کرد.

رضا قاسمی
همنوایی شبانه‌ی ارکستر چوب‌ها

پیکسل‌هایی که زندگی‌ست

13 Oct, 09:57


این‌جا آدم‌ها چنان خوشبخت‌اند
که دیگر عاشق نمی‌شوند
هیچِ هیچ‌اند
به کس دیگری نیاز ندارند
به خدا هم همین‌طور
صبح می‌نشینند جلوی خانه‌های غرقِ نورشان
و تا شب منتظر مرگ می‌مانند
هیچ‌کس بر نمی‌گردد
هیچ‌کدام از این دوستان شرمنده
نمی‌گذارند روی پیشانی‌ام
ستاره‌ی بی‌رحم نگاهت را
نمی‌خواهم یخ بزنم
این شهر دریده از باد را هم نمی‌خواهم
منتظر می‌مانم و تو هم منتظر می‌مانی
در نور خسته‌ی پاییز
این نور چهره‌ات را رنگ‌پریده می‌کند
این نور شبیه مرگ است
تو را هم
همین‌ نور تا این‌جا هدایت کرد
و غم زخمی شب‌های اکتبر


منتظر می‌مانی در نور لرزان
خانه‌ها فرو می‌ریزند روی هم
باد پاییز شهر را می‌درد
پشت درهای بسته
آن‌هایی که منتظر مرگ‌اند
خوشبخت خوابیده‌اند لبریز از صبر


آگوتا کریستوف
میخ‌ها، ترجمه‌ی اصغر نوری

پیکسل‌هایی که زندگی‌ست

09 Oct, 10:52


از بدِ حادثه، در آن ایامی که هنوز می‌توانستم به کسی سر بسپارم، برخورده بودم به مردی که آبِ پاکی را روی دستم ریخته بود.‌

رضا قاسمی
همنوایی شبانه‌ی ارکستر چوب‌ها

پیکسل‌هایی که زندگی‌ست

09 Oct, 10:43


حالا من مانده‌ام و این ته‌مانده‌ی غلیظ و تیره‌ی روز.

رضا قاسمی
همنوایی شبانه‌ی ارکستر چوب‌ها

پیکسل‌هایی که زندگی‌ست

08 Oct, 22:27


منظره‌ی ویرانی آدم‌ها غم‌انگیزترین منظره‌ی دنیاست. ببینی کسی مثل طاوس می‌رفته، حالا مرغِ نحیفی است، پرش ریخته، ببینی کسی خود را ملکه‌ای می‌پنداشته و تو را بنده‌ی زرخرید، حالا منتظرِ گوشه‌ی چشمی است به او بکنی.

رضا قاسمی
همنوایی شبانه‌ی ارکستر چوب‌ها

پیکسل‌هایی که زندگی‌ست

08 Oct, 22:08


حسِ شهادت‌طلبی و مظلومیت که مشخصه‌ای کاملاً ایرانی است، هیچ‌گاه در طول تاریخ اجازه نداده است تا مسائلی را که با یک سیلی حل می‌شود به‌موقع رفع و رجوع کنیم؛ گذاشته‌ایم تا وقتی که با کُشت‌وکُشتار هم حل نمی‌شود خونمان به جوش آید و همه‌چیز را به آتش بکشیم و هیچ چیزی را هم حل نکنیم.


رضا قاسمی
همنوایی شبانه‌ی ارکستر چوب‌ها

پیکسل‌هایی که زندگی‌ست

08 Oct, 20:22


پروبالش زخمی بود و برای آنکه بتواند گذشته را فراموش کند نیاز به زمان داشت و نیاز به حضور کسی که با همه‌ی وجود دوستش بدارد و به او چشم‌اندازِ زندگیِ آرام و مستقری را بدهد.
‌نه اتاقِ کوچک و زندگیِ محقرم به او چنین چشم‌اندازی می‌داد و نه شخصیتِ متلاطمم.

رضا قاسمی
همنوایی شبانه‌ی ارکستر چوب‌ها

پیکسل‌هایی که زندگی‌ست

06 Oct, 10:19


آنطور که او می‌نگریست، هر پرسشی، هنوز به زبان نیامده، بی‌معنا بودنِ خودش را آشکار می‌کرد.
مثل کسی که میان اثاث‌های گردگرفته‌ی یک انباریِ متروک به دنبال چیزِ مجهولی بگردد بی‌وقفه میان خاطراتِ گنگ و فراموش‌شده‌ام به دنبال پاسخی می‌گشتم که سؤالش هنوز برای خودم روشن نبود.
به او خیره شدم. از همه‌ی وجودش چیزی در فضا منتشر می‌شد که به من می‌گفت او کسی است از گوشت و پوستِ من و از جنسِ حضورِ من.


رضا قاسمی
همنوایی شبانه‌ی ارکستر چوب‌ها

پیکسل‌هایی که زندگی‌ست

06 Oct, 10:13


حالت کسی را داشتم که ناگهان دریابد آنچه را چاردیواریِ امنی می‌پنداشته صحنه‌ی تماشاخانه است.

رضا قاسمی
همنوایی شبانه‌ی ارکستر چوب‌ها

پیکسل‌هایی که زندگی‌ست

06 Oct, 10:00


سعی کن چیزی را دوست بداری. فرقی هم نمی‌کند چه چیز. خدا، زن، موسیقی، حتا مشروب یا تریاک. ولی یک چیز را دوست بدار!

رضا قاسمی
همنوایی شبانه‌ی ارکستر چوب‌ها