نیلوفرانه | نیلوفر دادور @niloofardadvar Channel on Telegram

نیلوفرانه | نیلوفر دادور

@niloofardadvar


اگر نخل‌ها گلِ نیلوفر باشند و زمین، برکه‌ای قیرفام، چه؟!

جهت ارتباط:https://t.me/BiChatBot?start=sc-9929c2b0d7

نیلوفرانه | نیلوفر دادور (Persian)

نیلوفرانه یک کانال تلگرامی تحت نام کاربری niloofardadvar است که توسط نیلوفر دادور اداره می شود. در این کانال، شما با زیبایی های طبیعت و دنیای گیاهان آشنا خواهید شد. از جمله مطالبی که در این کانال به آنها پرداخته می شود می توان به شگفتی های گل ها، نکات مهم در مراقبت از گیاهان و اطلاعات عمومی در زمینه گیاهان اشاره کرد. اگر علاقه‌مند به دنیای گیاهان و زیبایی های طبیعت هستید، نیلوفرانه مکانی مناسب برای شماست. برای ارتباط با مدیر کانال و شرکت در گفتگوها، می توانید از لینک زیر استفاده کنید: https://t.me/TeleCommentsBot?start=sc-c4ecf5263b

نیلوفرانه | نیلوفر دادور

24 Jan, 14:13


سلام
حرف بزنیم

:https://t.me/BiChatBot?start=sc-9929c2b0d7

نیلوفرانه | نیلوفر دادور

24 Jan, 10:47


آدم از این سوره سیر نمی‌شود.
چقدر زیباست!
خلاصه‌ی زیستن و چگونه زیستن.

نیلوفرانه | نیلوفر دادور

23 Jan, 10:27


در امتداد ساحل سکوت و نگاه فقط نظاره‌گرم. شتابِ زندگی مرا رها کرده و گویی زنی میانسال و آرام در من قدم می‌زند. پرنده‌ها در سرخی آسمانِ غروب غیب می‌شوند و لبخند مهمان تازه‌ی رضایت و خشنودی است به وقایعی که شاید تلخ‌اند اما، تو خوب می‌دانی که گاهی زندگی را تلخ باید دوست داشت.
حالا و در این روزها بیشتر از همیشه "پشت میز گفتگو با خودت" می‌نشینی و حرف‌هایی که یک عمر به خودت نگفته‌ای را زمزمه می‌کنی.‌ و چقدر عجیب! انگار که آدمی تنها در گفتگوی با خودش فهمیده می‌شود و با وجود وسعت بی‌پایان همراهی‌ها و همدمی‌ها با تمام بی‌فاصلگی‌ها و نزدیکی‌ها اما، در نهایت دوستِ صمیمی آدم فقط خودش است!
بعدها شاید در چشم‌های پر شور کودکی نگاه کردم و به او گفتم؛ زندگی یعنی صمیمیت خودت با خودت! زندگی یعنی؛ شنیدن صدای خودت در ازدحام عجیب آدم‌ها و اتفاقات.
زندگی یعنی؛ محافظت از شورِ نگاهِ کودکانه...

نیلوفر دادور
@Niloofardadvar

نیلوفرانه | نیلوفر دادور

21 Jan, 06:59


آنگاه که زندگی
بر تنِ روزهای من
زخمی گذاشت
تو
با صدای بلند بخند!
که صدای خندهای تو
التیامِ زخم‌های بی‌درمان
زندگی است!

نیلوفر دادور
@Niloofardadvar

نیلوفرانه | نیلوفر دادور

20 Jan, 09:19


همان سال‌ اول دانشگاه با اذکار صبح و شب آشنا شدم. گرگ‌ومیش مغرب بود، دوستم کنارِ دانشکده‌ی فنی روی یک نیمکت نشسته بود و آرام‌آرام یک سری دعا و ذکر می‌خواند. آن تصویر و حالت چنان گیرا بود که مجابم کرد من هم امتحانش کنم. بعد از آن این ذکر‌ها پناه همیشگی خستگی‌ها، خوشحالی‌ها و آرامش‌هایم شدند.

مدت‌ها، سال‌ها بعد روزهای سختی را می‌گذراندم. خسته، ملول و شاید بی‌پناه در عین هزار پناه داشتن...
عصر یک روز غمگین بود. بغض نمی‌گذاشت کلمات را خوب ادا کنم اما، حال عجیبی داشتم. شبیه تشنه‌ای بودم که به آب رسیده. هر کلمه‌ای که زمزمه می‌کردم روحم آرام‌تر می‌شد. آن دعاها و ذکرها انگار برای اولین‌بار داشتند معنی واقعی‌شان را نشانم می‌دادند. باورم نمیشد من که در زندگی هزاران بار سوره‌ی فلق را خوانده بودم اما آن روز انگار سوره‌ی فلق در شمایل یک همدم درآمده بود و آرام آرام خشم و ترس و نگرانی مرا می‌شست...
انگار محتاج بودم، تشنه بودم، همه‌ی وجودم به آن آیه‌ها و دعاها نیاز داشت...
چه نیاز شیرینی بود...
وقتی که تمام شد احساس کردم همین حالا از آغوش خوشبختی برگشته‌ام...

نمی‌دانم چرا این‌ها را نوشتم اما شاید قلب کسی را لمس کرد و دوای حالش شد...

نیلوفرانه | نیلوفر دادور

20 Jan, 09:19


◻️یک پیشنهاد خوب

اذکار صبح و شب بی‌نظیر هستند. اگر آن‌ها را به استمرار و با تامل بخوانی چنان تغییرات بزرگی در زندگی و افکارت ایجاد خواهند کرد که شگفت‌زده خواهی شد.

فکر کن روزی دوبار چنین جملات و مفاهیم والایی را با خود تکرار کرده و به معنا و درس پشت‌شان فکر کنی چقدر زندگیت دگرگون خواهد شد.

علاوه بر تمام این‌ها خواندن این اذکار آرامش عجیبی به قلب و ذهن انسان می‌‌بخشد که هیچ جور دیگری نمی‌توانی این آرامش را پیدا کنی.

اگر دلت می‌خواهد تغییر مثبت و عادت مفیدی در زندگیت ایجاد کنی حتما از این اذکار شروع کن.

این برنامه، مجموع اذکار را جمع‌آوری کرده. بسیار مفید و کاربردی است.

لینک دانلود👇🏻:
برنامج اذكار الصباح والمساء https://play.google.com/store/apps/details?id=com.alimtyazapps.azkardaynight

نیلوفرانه | نیلوفر دادور

20 Jan, 09:18


چالش این ماه: روزه در روزهای دوشنبه و پنجشنبه و اذکار صبح و عصر.

ان شاء الله🤍.

نیلوفرانه | نیلوفر دادور

20 Jan, 09:16


کلمات "دی":

«دوست داشتن، مهربانی، گذشت، سکوت، لبخند، نظاره‌گر بودن و زیستن معنادار رنج».

نیلوفرانه | نیلوفر دادور

19 Jan, 17:53


یک حالتی از عجز هست که آدم‌ اطرافش را خالی می‌بیند. احساس می‌کند هیچ کس و هیچ چیزی دوای درد او نیست. دیگر نه آدم‌ها و نه اتفاقات هیچ کدام‌شان قادر نیستند سر سوزنی طوفان دلش را آرام کنند.
آدم در این مواقع بیشتر شبیه کسی است که در روز روشن و در خانه‌ی خودش گم شده است. هر دستی که به سوی او دراز می‌شود گم‌ شدن بیشتر و هر توجهی که به او تعارف می‌شود ناامنی بیشتر است.
بعضی‌ها برای همیشه در این حالت می‌مانند حتی اگر به ظاهر درحال زیستن تمام خوشی‌های زندگی باشند.
بعضی‌های دیگر اما راه دیگری پیدا می‌کنند. باریکه‌ای از امید و نور که راه آسمان دارد. سجاده‌ای، گوشه‌ی خلوتی، دلِ تاریک یک شب ساکت، یا غروبی که تو تمام خودت را می‌بازی و تمام خودت را دوباره به دست می‌آوری و در انتهای ابرهای غروب دلت را به آسمان گره می‌زنی.
حرف با این که فرومایه می‌شود گاهی اما در خلوص دعا چقدر مطهر و مقدس است.

ما آدم‌ها بدون خدا چقدر سرگردان و گمشده‌ایم.‌ بدون دعا و لحظات عجیب عجز و بازگشت...

"عجز آدمی را دوا، فقط خداست."

{ثم تاب عليهم ليتوبوا}|توبه|
{إنه بهم رؤوف رحيم}|توبه|


نیلوفر دادور

@Niloofardadvar

نیلوفرانه | نیلوفر دادور

19 Jan, 17:28


چنان می‌خوانمت که انگار تنهاترین آدم این‌ دنیا میان یک کشتی بادبان شکسته وسط طوفانِ یک اقیانوس در کشمکشِ امید و ناامیدی تو را می‌خواند.

تو را می‌خوانم...‌
معجزه‌هایت را نشانم بده...

نیلوفر دادور
@Niloofardadvar

نیلوفرانه | نیلوفر دادور

18 Jan, 16:19


این سوره مثل باران است...

نیلوفرانه | نیلوفر دادور

10 Jan, 18:20


آدم‌های زیادی هستند که به چشم‌هات نگاه کنن اما خیلی کم‌اند آ‌دم‌هایی که دنیا رو با چشم‌های تو ببینن...

نیلوفرانه | نیلوفر دادور

09 Jan, 15:53


تو را
متولد شدن
در رحمِ روزهای بارانی
و اشکِ آبی او
برای زیستنِ دوباره‌ی امید
در جهانِ خسته‌ی مرغابی‌ها...

به من بگو!
چه کسی شبیه‌تر است
به امید
به باران
به روزهای خوب
از چشم‌های نوزاد تو؟

نیلوفر دادور
@Niloofardadvar

نیلوفرانه | نیلوفر دادور

09 Jan, 11:17


آسمان
این بار
با ابرها نسبت دوری دارد
و رویای سفید برف
هر صبح به پنجره‌ی خواب
دخترک
نوک می‌زند!

انتظار با این که
بُرنده است
اما بَرنده نیست...

در آن نزدیک‌ها
لبخندِ گرم شاخه‌ها
به لانه‌های عریان پرندگان
دل را می‌لرزاند
و اما
این بار کلاغ‌ها
در باغِ پر بهار این زمستانِ تازه
دیگر شوم نیستند!

نیلوفر دادور
@Niloofardadvar

نیلوفرانه | نیلوفر دادور

05 Jan, 16:41


تو
شعر نمی‌خواندی
اما چشم‌هایت
غار حرا بود
و نگاهت
وحی آیه‌های شعر...

نیلوفر دادور
@Niloofardadvar

نیلوفرانه | نیلوفر دادور

05 Jan, 11:35


+شنیدی فلانی چی شده؟
_نه نشنیدم.
+وا! مگه کجا زندگی می‌کنی؟
_توی زندگی خودم، نه زندگی بقیه.

نیلوفرانه | نیلوفر دادور

04 Jan, 19:49


پسرک تازه‌ چند روز است که به دنیا آمده. در واقع اولین کودکی است که چند دقیقه بعد از معجزه‌ی تولد دیده‌ام. وقتی به دنیا آمد آنقدر کوچک و زیبا بود که با دیدنش قلبم شروع به تند زدن کرد. احساس خوشبختی عجیبی تمام وجودم را فراگرفته بود و تازه آنجا بود که فهمیدم چرا زن‌ها با وجود تمام دشواری‌ و سختی به دنیا آوردن یک بچه، بچه‌دار می‌شوند.
این چند روزی که پسرک به‌ دنیا آمده است احساس می‌کنم خوشبخت‌ترم، زندگی زیباتر است و این احساس دلتنگی برای او مدام و هر بار مرا به شگفتی وامی‌دارد.

دیشب به مادرش گفتم؛ امشب استراحت کند من کنار بچه می‌مانم. نزدیک‌های صبح زیر چشم‌هایم دو خط قرمز طولانی افتاده بود و مغزم چنان خسته شده بود که گیج شده بودم.
در همان گیجی و خستگی با خودم فکر می‌کردم مادرها این توان و قدرت را از کجا می‌گیرند که آرام پسرک را به صورتم نزدیک کردم و بوی مسحورکننده‌ی نوزاد تمام روحم را زنده کرد...

خیلی عجیب‌اند... مادرها، نوزادها و معجزه‌ی زایش و زیستن...

نیلوفرانه | نیلوفر دادور

04 Jan, 18:44


يعيش الإنسان بصبره لا بقوته.

آدمی با صبر زنده است...

نیلوفرانه | نیلوفر دادور

02 Jan, 16:36


أقدارنا مكتوبة فلنعش بهدوء🤍.

نیلوفرانه | نیلوفر دادور

02 Jan, 11:42


رویای دست نیافتنی تو چیه؟

https://t.me/BiChatBot?start=sc-9929c2b0d7

نیلوفرانه | نیلوفر دادور

02 Jan, 11:07


خیالش را
به بهتِ مرده‌ی پنجره
گره زد
آن که
نعلِ اسب چموش رویایش
آشنای سرزمین‌های دور بود

حالا به من بگو!
در این ابهامِ کور،
بی‌رویایی شوم
و سکوتِ مغموم
با پنجره‌ها گلاویز باید شد؟
یا در ذبح‌گاه خونینِ
اسب‌های رویا
شاهدِ
تزویر خیال‌ها بود؟

نیلوفر دادور
@Niloofardadvar

نیلوفرانه | نیلوفر دادور

31 Dec, 22:27


قرآن خیلی عجیب است....
سوره‌ی طلاق و این همه امید، مهربانی، لطف و زیبایی؟
شاید می‌خواهد به ما بگوید: هیچ از دست دادن و از دست رفتنی پایان ما نیست...
و تو چه می‌دانی شاید قرار است از شاخه‌های شکسته‌ی درخت زندگیت آتشی مقدس روشن کنند؟

نیلوفرانه | نیلوفر دادور

31 Dec, 22:20


گاهی با خودم فکر می‌کنم در این جهان بزرگ، در برابر عظمت حیرت‌انگیز جهان، کهکشان‌ها، سیاره‌ها، اقیانوس‌ها و هزاران مخلوق و موجود آشنا و ناآشنا من و جهان درونم چقدر نادیدنی و کوچکیم.
بعد به قلبم فکر می‌کنم. به این عضو کوچک و تپنده‌ی جسمم که گنجینه‌‌ی چه اتفاقات، خاطرات، آرزوها و رازهایی است...
کم‌کمک سراغِ دلمشغولی‌ها، خوشی‌ها و ناخوشی‌هایم می‌روم و باز حیرت‌زده می‌شوم!
من، یک انسان، یک موجود کوچکِ حساس!
چقدر همه چیز عجیب و بهت‌برانگیز است!

چقدر حیف...
چقدر حیف اگر این روح و جسم کوچک اما بزرگ را به دستِ زشتی‌ها، ترس‌ها و رنج‌ها بدهیم و چند صباح گریزان عمر را قربانی کنیم...

شادی؟
امید؟
پذیرش؟
ایمان؟
توکل؟
آری! آری!

تو که مدت‌ها است غصه خورده‌ای. طعم تلخ و گسش را هر بار به زبان کشیده‌ای چرا این بار شادی نه؟ چرا؟
یعنی در این جهان بزرگ برای شادی تو حتی یک دلیل هم وجود ندارد؟
دارد... باید بگردی! باید پیدا کنی، باید بسازی...

{والذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا}
{إنفروا خفافا وثقالا}
{لا تدري لعل الله يحدث بعد ذلك امرا}

نیلوفر دادور
@Niloofardadvar

نیلوفرانه | نیلوفر دادور

30 Dec, 21:27


گاهی رنج‌های زندگی ما را چنان از همگان دور می‌کنند که مجبور می‌شویم به نخلِ انزوا پناه ببریم و این درست همان لحظاتی است که صداهایی غریبه به درون‌مان رخنه می‌کنند‌ و می‌گویند: {يا ليتني مت قبل هذا وكنت نسيا منسيا}...
اما آن که می‌داند دلِ هر رنجی آبستن عیسای خوشبختی و گشایش است مدام و بی‌وقفه نگاهش را به آسمان می‌دوزد و با همه‌ی دردی که هست اما، وراجی‌های درون و بیرون را به روزه‌ی سکوت مهمان می‌کند...

می‌دانم! گاهی زندگی مه‌آلود و راه ناپیدا است. گاهی همه چیز ظالمانه و سخت به‌نظر می‌رسد. گاهی حتی خودت، به خودت شک می‌کنی و خورشیدِ ایمانت را ابرهای تردید و ترس می‌پوشانند اما، تو مریم باش!‌
مریم که شدی؛ تنه‌ی خشک درخت زندگی برایت رطب تازه می‌اندازد و زمین خشک و بی‌آب خوشحالی‌هایت می‌شود رودِ گوارای آرامش...
و حتی گاهی خدا کودکی تازه متولد شده را به حرف وامی‌دارد فقط و فقط برای دلِ تو که مومن بود در روزهایی که حتی خاطره‌‌های ایمان هم خاموش شده بودند...

نیلوفر دادور
@Niloofardadvar

نیلوفرانه | نیلوفر دادور

30 Dec, 18:08


روزهایی که زندگی مرا ویران می‌کرد
مادرم روی سجاده و با دعاهایش دوباره مرا از نو می‌ساخت.

🤍.

نیلوفرانه | نیلوفر دادور

29 Dec, 17:21


«یا بدیع العجائب بالخیر یا بدیع»
ای پدیدآورنده‌ی شگفتی‌ها...

امید؟
آری! امید!

نیلوفرانه | نیلوفر دادور

28 Dec, 15:18


اولین باری که زیتون خوردم حالم بد شد. اولین باری که خرمالو خوردم داشتم بالا می‌آوردم. ولی الان عاشق دوتاشونم. گاهی اوقات همینطوری خالی‌خالی می‌شینم زیتون می‌خورم. حتی اگه تلخ و بدمزه باشه.
در عوض از بچگی با انبه بزرگ شدم. ما بلوچا حتی با غذا انبه می‌خوریم. ولی الان مدت‌ها است بنابردلایلی انبه نمی‌خورم.
انبه‌ای که عاشقش بودم الان شده یه میوه‌ی معمولی که راحت می‌تونم به‌جاش خرمالو بخورم. اونم خرمالویی که یه زمانی ازش متنفر بودم.

چرا اینا رو نوشتم؟
چون مثل زندگی می‌‌مونه. زندگی که به‌طرز جنون‌آمیزی درحال تغییره. احساسات، اتفاقات، تصمیم‌ها، نوع نگاهت به همه چیز، آدم‌ها و خیلی چیزای دیگه.
این خوبه یا بد؟ راستش نه خوبه نه بد. صرفا جریان زندگیه...
من یاد گرفتم هیچ چیزی صفر یا صد نیست‌. هیچ حس و تصمیمی قطعی نیست و هیچ اتفاق و ماجرایی مطلقا خوب یا بد نیست.
غالبا همه چیز داره توی یک طیف خاکستری اتفاق میوفته. از دلِ هر تاریکی میشه یه بارقه‌ی کوچک نور کشید بیرون و توی دل تابناک‌ترین روشنایی‌ها هم مقداری تاریکی وجود داره.
زندگی شبیه یه گورخره... راه‌راه... سیاه و سفید...
نه انبه بهترین میوه‌ی دنیا است و نه خرمالو بدمزه‌ترین میوه‌ی دنیا. تازه برای هر کسی بنابر تجربه‌های زیسته‌اش خوب و بد و نوع نگاهش به هر چیزی متفاوته.

عجیب و گیج‌کننده است ولی واقعیه...

نیلوفر دادور

#یادداشت‌های_پراکنده
@Niloofardadvar

نیلوفرانه | نیلوفر دادور

27 Dec, 22:12


ابرهای سیاه حوادث خورشید کم جانِ امیدم را بلعیده‌اند و بغض شبیه دزدی کاربلد حصارِ گلویم را دور می‌زند تا دلم را بشوراند...
باران نم‌نمک می‌بارد و تنها شنیدن آیه‌هایی از سوره‌ی یوسف انقباض روح را سبک می‌کند. مثل دستی که روی دست مشت شده‌‌ات می‌نشیند و آرام‌آرام انگشت‌هایت را باز می‌کند.
این روزها نقاب آدم‌ها شبیه برگ‌های پاییزی می‌افتد و دنیای سفید و کوچک دلم تاب این همه تاریکی و سیاهی را ندارد.
خیال‌ها و رویاها از کار افتاده‌اند و چرخ افکار به هیچ سمت روشنی نمی‌چرخد.
می‌خواهم از دردی بنویسم که نمی‌دانم چطور می‌شود بیانش کرد.‌
و انگار نوشتن، گفتن و حتی بودن بیهوده است.
باید چکار کرد؟

نیلوفر.

نیلوفرانه | نیلوفر دادور

21 Nov, 19:33


تو آمدی که غم عشق، محترم باشد.

نیلوفرانه | نیلوفر دادور

19 Nov, 17:40


- صَمتها مُوحش يُوحِي لكَ‏ بأن لا شَيء ‏ينبض فِي الكَون.

سکوتش وحشتِ بی‌نبضی عالم...

نیلوفر دادور
#العربیات
@Niloofardadvar

نیلوفرانه | نیلوفر دادور

19 Nov, 12:15


🤍.

نیلوفرانه | نیلوفر دادور

18 Nov, 15:43


از پشت شیشه‌ی ماشین به ماه لب‌پر شده خیره‌ام و یک‌ لحظه از آن چشم برنمی‌دارم... هر کیلومتری که ماشین به جلو می‌رود انگار هزاران کیلومتر از آدم‌ها و جایی که دوست‌شان دارم دورتر می‌شوم و قلبم کوچک‌‌تر و کوچک‌تر می‌شود. بغض خداحافظی این بار اما، بزرگ‌تر است...
با خودم فکر می‌کنم؛ ما آدم‌ها همیشه در حال رفتن و ترک کردن هستیم و این رفتن گویا همیشگی است تا وقتی که به خانه‌ی واقعی خود برسیم...

همین!

نیلوفرانه | نیلوفر دادور

18 Nov, 14:18


هر وقت ناامید میشم دستمو می‌ذارم روی قلبم. تپیدن‌های قلبم رو که روی پوست دستم حس می‌کنم‌، ناامیدیم کمرنگ میشه‌‌‌. بعدش به آدم‌ها، رویاها و چیزای قشنگی که توی قلبمه فکر می‌کنم و ناامیدی دمشو می‌ذاره روی کولش‌و فرار می‌کنه‌.

یک بار همینجا نوشته بودم که توی هر شرایط و با هر حس و حالی دستمو میذارم روی قلبم و لاحول ولا قوة الا بالله می‌خونم.
یه جور نسخه‌ی سحرآمیز برای همه‌‌ چیز.

امتحانش کنید شاید یه روزی صدای تپیدن قلبتون و زمزمه‌ی آروم لاحول تبدیل به بهترین دوست و بزرگترین امیدتون بشه‌.

نیلوفرانه | نیلوفر دادور

18 Nov, 12:47


به طراوت زنده و پویای بارقه‌های نور که شبیه جسمی مقدس روی شاخه‌های نازپرورده‌ی نخل آرامیده‌اند چشم می‌دوزم و غروب بار دیگر مرا در جادوی خودش می‌بلعد.
نسیم دلبرانه فضای پُر موها را می‌شوراند و این شوریدگی لطیف، تارهای نازکِ روح را به آشیانه‌های دور و روشن خاطرات گره می‌زند.
انگار همه‌ی غروب‌ها آشنای آن غروب‌اند و هر بارقه‌ای از نور که تن نخلی را می‌نوازد و همه‌ی نسیم‌های محجوب اینجا همه و همه از رحمِ آن غروب متولد شده‌اند...

برای باز کردن گره‌ی سِحر این دل بی‌تاب چند غروب دیگر خودم را به این راز و تماشا دلخوش کنم؟

نیلوفر دادور
@Niloofardadvar

نیلوفرانه | نیلوفر دادور

17 Nov, 19:45


تنهایی او از گمشدگی نبود، او راه را خوب می‌دانست...

نیلوفرانه | نیلوفر دادور

16 Nov, 18:10


ماه تنها رهگذر کوچه را در چشم‌های خیس کسی دیده بود...

نیلوفرانه | نیلوفر دادور

16 Nov, 07:34


همه‌ی مورد علاقه‌هام:
🤍.

نیلوفرانه | نیلوفر دادور

15 Nov, 07:52


آن روزی که عموی عزیزم به آسمان‌ها رفت آنقدر گیج و غمگین بودم که فقط قرآنم را در کوله پشتیم گذاشته بودم و برگشته بودم خانه.
امروز بعد از یک هفته یادِ ماجرای کوله‌پشتی افتادم آن هم بخاطر این که شدیدا احساس کردم باید چیزی را در دفترم بنویسم و یادم آمد که دفترم را با خودم نیاورده‌ام.
برای چند لحظه متعجب شدم. با خودم فکر کردم در آن لحظات گیجی و غم تنها قرآنم را برداشته بودم. انگار فهمیده بودم از تمام سفر زندگی فقط یک قرآن کافی است.‌
***

این روزها غالبا احساس می‌کنم نیاز به حرف زدن در من کم شده است. تمایل چندانی به گفتگو و خصوصا توضیح و شرح چیزی ندارم.
دیشب با عزیز غمگینی زیر نور ماه نشسته بودیم. شهوت خاموش شده‌ی کلام و گفتگو انگار گریبان‌گیر هر دوی‌مان شده بود. عزیزِ غمگین گفت؛ لااقل تو چیزی بگو...
و من باز دیدم حرف‌هایم ته کشیده است... گفتم؛ از خودم حرفی ندارم اما اگر بخواهی می‌توانم از "حرف‌های خدا" برایت بگویم.
***
آن آیه‌ها مرهم بود روی زخم ایام، آرامش بود در دل طوفان و هدایت بود در تاریکی زندگی. بیشتر از او برای خودم...

اگر خدا کتابی به اسم قرآن را برای ما آدم‌های آلوده به دنیا و تنیده با سختی‌ها و رنج‌ها که ذات آدمی اصلا با آن آفریده شده نمی‌فرستاد چطور می‌شد تاب آورد، زندگی کرد، راهیاب شد؟

نیلوفرانه | نیلوفر دادور

13 Nov, 13:40


عاقبت زندگی در چشم‌های ماه خواهد خندید و شاپرک‌های نامرئی دست‌های سوگ را خواهند گرفت و به جایی دور تبعید خواهند کرد.
عاقبت زندگی تاراجِ متداوم حزن را به سخره خواهد گرفت و شب‌بوها در عطرِ مسحورکننده‌ی نگاه نفس خواهند کشید.
عاقبت زیستنِ دوباره‌ی پرنده در بالین درخت چنگال زشتی را ابتر خواهد کرد و خدا برای روزهای خوب قاصدک خواهد فرستاد.

عاقبت امید پیروز خواهد شد...
عاقبت...

نیلوفر دادور
@Niloofardadvar

نیلوفرانه | نیلوفر دادور

10 Nov, 18:15


می‌خواهم به دور از قیل و مقال این آدم‌ها با تو حرف بزنم فقط با تو... هیچ کس انگار توانِ فهمیدن سکوت پر از وراجی دهلیزهای ذهنم را ندارد. هر چقدر که واژه‌ها را خرج کنم هر چقدر که دانه‌های روحم را در زمین آدم‌ها بپاشم و تلاش کنم تا فهمیده شوم بی‌فایده و عقیم است.
آنقدر خسته و سرگردانم که انگار کودکی را در اقیانوس رها کرده باشند. کودکِ انسانی را که نمی‌داند ماهی باشد یا انسان؟ نمی‌داند زندگی کند یا بمیرد؟ نمی‌داند بماند یا برود و اصلا می‌تواند برود؟
تو اما، آن نور لطیف و نازکی هستی که موج‌های اقیانوس سرگردانی را پس می‌زنی و چشم‌های بسته‌ی مرا نوازش می‌کنی‌.
تو اما، بذرِ زندگی هستی در وادی تیه و مرگ ایام.
به آستانِ امن تو پناه می‌برم و خستگی‌های مانده در روحم را روی زمین می‌گذارم. دلم می‌خواهد کودکانه بخوابم، کودکانه بیدار شوم و کودکانه در این زندگی به همه چیز نگاه کنم.
دلم می‌خواهد فکرهای سرم را دور بریزم و به آغوش امنِ تو پناه ببرم...
بی‌راهی گلویم را می‌فشارد و پاهایم را بی‌رمق می‌کند. می‌دانم باید بروم اما بی‌راه‌تر از همیشه‌ام... تو که "هادی" هستی در این سرای ساکت و حیران مرا به راهِ درست هدایت کن...

نیلوفر.

نیلوفرانه | نیلوفر دادور

08 Nov, 12:04


عموی بزرگ به خانه‌ی ابدی و دیدار خدا رفت...

سینه‌ام رخت‌شورخانه‌ی هزار بی‌قراری و بغض است و قلبم در مجاورت سرما بی‌حس و کرخت می‌تپد اما، ایمان به من آموخته است که مرگ و زندگی هر دو موهبت خدا و در حیطه‌ی علم و خواست او هستند و بنده باید لباس رضا و صبر به تن تقدیرهایش کند.

خدایا!
به او در جهان ابدی و در مجاورت خودت آرامش و رحمت ارزانی کن و با او چنان مهربان باش که لایق اسم رحمن و رحیم‌ات است...

«انا لله و انا الیه راجعون»

نیلوفرانه | نیلوفر دادور

05 Nov, 13:39


غروب‌ها نمی‌شود خود را به بی‌خیالی زد و یا خوابید.
دمِ غروب روح انسان مثل دسته‌ای دیوانه و شوریده از پرنده‌های مهاجر است. نمی‌توانی روحت را غروب‌ها گول بزنی. نه با آدم‌ها و نه با هیچ چیز دیگری. شاید بخاطر همین است که خدا مدام در قرآن می‌‌گوید؛ مرا در غروب‌ها یاد کنید و تسبیحم گویید...
خدا که خودش این آدم‌ها را آفریده از شوریدگی روح‌شان خوب خبر دارد.
امروز عصر انگار هزار دست دلم را به هزار سمت می‌کشید و بغض با من بی‌رحم‌ترین بود. آدم‌ها که عاجز و بدون چاره می‌شوند به چه فکر می‌کنند؟ به خاموشی...
فکر کردم بخوابم، خاموش شوم، درحالتی نزدیک به مرگ...
اما روحِ شوریده بی‌قرار بود. خودش را به قلبم می‌کوبید و راه نفس کشیدن را بسته بود. در گوشم مدام می‌گفت؛ بخوان! بخوان! دعا کن! دعا کن! تو نباید خاموش شوی که چاره‌ی درد من خاموشی نیست...
در خواب و بیداری می‌خواندم... دستم روی قلبم مشت می‌شد و می‌خواندم؛{ أ لم نشرح لك صدرك}.

ای دل‌ و روح شوریده با این که بسیار می‌رنجانیم اما ممنون صدایت هستم صدای تو هدایتِ روزهای خاموشی است...

نیلوفر دادور
@Niloofardadvar

نیلوفرانه | نیلوفر دادور

05 Nov, 13:37


بند همه غم‌های جهان بر دل من بود
در بند تو افتادم و از جمله برستم

نیلوفرانه | نیلوفر دادور

05 Nov, 13:37


لحظاتی در زندگی هست که شاید خیلی کوتاه بوده‌اند اما تا ابد می‌شود از آن لحظه برای آرام کردن خودت استفاده کنی‌. مثلا وقتی که آنقدر احساسات بد به تو هجوم آورده‌اند که انگار داری از پا می‌افتی، سجاده‌ات را باز می‌کنی و با تمام عجز و خستگیت در مقابل خدا می‌ایستی. اختیار اشک‌ها و لرزش دست‌هایت با تو نیست، به همه‌ی دنیا پشت کرده‌ای، امیدت را از آدم‌ها بریده‌ای و انداخته‌ای دور، حتی خودت را هم از خودت کنده‌ای! حالا دیگر جهان تنها به وسعت چند وجب سجاده است و قلبی که می‌لرزد...
در همین لحظات ناگهان دلِ لرزانت چیزی احساس می‌کند... انگار بارقه‌های نور شبیه دسته‌ای از کرم‌های شب‌تاب تمام مساحت دلت را پر می‌کنند... حضور مهربان خدا را احساس می‌کنی و بعد انگار کسی زیر گوش تو می‌‌گوید؛ {لا تخف و لا تحزن إنا منجوك}... آتش دلت به یک‌باره خاموش می‌شود... بردا و سلاما...

نجاتی کوتاه اما ابدی....

نیلوفرانه | نیلوفر دادور

05 Nov, 13:35


{رَبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِي مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَلْ لِي مِنْ لَدُنْكَ سُلْطَانًا نَصِيرًا}|اسراء|

نیلوفرانه | نیلوفر دادور

05 Nov, 13:02


گفت؛ امن‌ترین آدمِ زندگی تو کیه؟
چندتا اسم اومد توی ذهنم. اما، با همه‌ی عزیز و امن بودن‌شون احساس کردم مساحتِ امن بودن‌شون گنجایش بهم ریختگی ذهنم رو نداره. یا شاید هم چون این روزها نمی‌خوام کسی وارد فضای دل‌مشغولی‌هام بشه فکر کردم که نباید اسم هیچ فردی رو بیارم.
الان که انگار به خودم برگشتم تنها یک کلمه توی ذهنم تکرار میشه و یه بغض امن و شیرین توی گلوم بالا و پایین می‌پره!
«لطیف»! امن‌ترین کسِ زندگی من خدای لطیفه...
این‌ها رو دارم درحالی که از پله‌های طبقه‌ی سه بالا میرم می‌نویسم و احساس می‌کنم خدای لطیف داره به نوشته‌هام نگاه می‌کنه.


خدای لطیف!
حرف خیلی زیاده برای گفتن ولی تو با این همه لطف و ظرافت تدبیرت چقدر برای من امنی و چقدر همین امن‌ بودنت پیراهن پاره‌ی امید منو به زندگی وصله می‌زنه...

می‌خواستم بهت بگم؛ خیلی دوستت دارم...

همین!

نیلوفرانه | نیلوفر دادور

03 Nov, 13:08


امروز عصر بعد از بارون توی بالکن بودم، چشمام رو بسته بودم و نفس عمیق می‌کشیدم. اینقدر همه جا بوی بارون و درخت و سبزی می‌داد که اصلا نگم.
هم‌اتاقیم اومد گفت؛ چکار می‌کنی؟
درحالی که داشتم از اون فضا کیف می‌کردم گفتم؛ ببین بیرون داره بوی زندگی و خوشبختی میده.
هم‌اتاقیم یه نفس عمیق کشید، ابروهاش رو داد بالا، دوباره چندتا نفس عمیق و جمع شدن ابروها!
آخرش گفت؛ وا! فقط بوی دود ماشینا و آبه که!

چند ثانیه شوک شدم و‌ بعد اونقدر خندیدم که نزدیک بود از بالکن بیوفتم😂.

نیلوفرانه | نیلوفر دادور

03 Nov, 09:11


به او گفته بود؛ می‌دانی چرا از تو می‌گریزد؟
آن آدم، ماهی دریا است و نمی‌شود ماهی دریا را در تُنگ زندانی کرد. اگر او را می‌خواهی دریا باش!

نیلوفرانه | نیلوفر دادور

03 Nov, 09:00


نگریستن در ژرفای درخت و خود را بازیافتن!
فرو خوردن تجربه‌ها، قضاوت‌ها و روزها در گلوی نازک روح و شریک نشدن حرف‌ها با هیچ کس جز سکوت...

نیلوفرانه | نیلوفر دادور

02 Nov, 08:32


تو
قافیه‌ی نامرئی تمام شعرها
در ازدحام صفحات دیوان‌ها

من
تنها بیت یک شاعر گمنام
در دلِ دیواری کوچک،
گوشه‌ی روستایی دور

تو
آوازِ تمام شاعران
در تب و تاب محفل‌های شعر

من
سکوتِ آرام یک آدم
برای زمزمه نکردن شعر
در لحظه‌ی مرگ غروب

تو
موضوع سرودن

من
آرزوی شنیدن

نیلوفر دادور
@Niloofardadvar

نیلوفرانه | نیلوفر دادور

31 Oct, 15:20


"لو کانت لي دعوة مستجابة؛
لدعوت اللّٰه أن یهبني قربك"


کاش تو دعای مستجاب شده‌ی من باشی!

#العربیات
@Niloofardadvar

نیلوفرانه | نیلوفر دادور

31 Oct, 15:06


خواب‌ها ماجراهای ناتمامی از حوادث بیداری‌اند که آدم مدت‌ها از آن‌ها می‌گریزد و در نهایت در دام‌شان می‌افتد.

نیلوفر.
@Niloofardadvar

نیلوفرانه | نیلوفر دادور

30 Oct, 10:41


فقدان؛ سیاهچاله‌ای است مخوف که حتی قوی‌ترین انسان‌ها را هم به زانو درمی‌آورد. فقدان‌های بزرگ مثل فقدان جسم یک انسان عزیز در این دنیا یا روح و قلب او در زندگیت تا فقدان‌های کم‌دردتر همه و همه جرعه‌ای تلخ از زهر هستند در کام زندگی.

اما پادزهر فقدان چیست؟
دست کشیدن از انکار و پذیرش فقدان! پادزهری که درست همانند زهر تلخ و جانکاه است اما آدم اگر "از دست دادن" را بپذیرد رنج‌ش کم‌تر می‌شود و بهتر می‌تواند زخم روحش را التیام دهد زیرا تا درد را نپذیری چطور به فکر درمان خواهی بود؟

خاموش کردن مکانیزم انکار و بالا آوردن مکانیزم پذیرش شاه درمان فقدان است...

نیلوفر دادور
@Niloofardadvar

نیلوفرانه | نیلوفر دادور

29 Oct, 09:12


گفت؛ « تو ماجرای ایمان من به معجزه‌های خدایی».

🤍.

نیلوفرانه | نیلوفر دادور

28 Oct, 19:17


وقت‌هایی که تهرانم بیش‌تر از هر چیزی دلم برای "با صدای بلند قرآن خوندن" تنگ میشه.
شاید عجیب به‌نظر بیاد ولی اینجا و توی خوابگاه هیچوقت نمی‌تونی جایی پیدا کنی که راحت قرآن بخونی.
چند وقت پیش اتفاقی بالکن طبقه‌ی چهار رو پیدا کردم و این مدت انگار خوشبخت‌ترین آدم بودم تا اینکه امشب یه دختر بداخلاق اومد توی بالکن و خب مشخصه بعدش چی شد.

وقتی می‌تونی راحت و با آرامش توی خونه‌ت قرآن بخونی، عبادت کنی و یا حتی هر کار دیگه‌ای که دوست داری خیلی حیفه که قرآنت لبِ طاقچه خاک بخوره!
تازه اینجا دنیا است وقتی که دیگه توی دنیا نباشیم خوندن یه آیه میشه بزرگترین حسرت آدم...
قدر عافیت، آرامش و فرصت‌ها رو باید دونست قبل از اینکه احوالات زندگی آدم عوض بشه.

الحمدلله علی کل حال.

نیلوفرانه | نیلوفر دادور

27 Oct, 19:55


مرا هزار امید است و هر هزار تویی
شروع شادی و پایان انتظار تویی

بهارها که ز عمرم گذشت و بی‌تو گذشت
چه بود غیر خزان‌ها اگر بهار تویی

دلم ز هرچه به غیر از تو بود خالی ماند
در این سرا تو بمان ای که ماندگار تویی

شهاب زودگذر لحظه‌های بوالهوسی است
ستاره‌ای که بخندد به شام تار تویی

جهانیان همه گر تشنگان خون من‌اند
چه باک زان‌همه دشمن چو دوست‌دار تویی

دلم صراحی لبریز آرزومندی‌ است
مرا هزار امید است و هر هزار تویی

نیلوفرانه | نیلوفر دادور

27 Oct, 19:49


وقت‌هایی که توی قلبم حست می‌کنم خوشبخت‌ترین آدم هستم. نمیدونم آدم‌هایی که از تو رو برگردوندن چطور زندگی می‌کنند؟ غروب‌ها، روزها، شب‌ها و خوشحالی و غم‌هاشون چطور می‌گذره؟
اصلا چطور میشه بدون اطمینان خاطر داشتن به حضورت توی این دنیای عجیب و گاهی تاریک زندگی کرد؟

نیلوفرانه | نیلوفر دادور

27 Oct, 09:43


"الکون وفیر لا یغیب شيء إلا ليحضر الآخر"

نیلوفرانه | نیلوفر دادور

26 Oct, 19:08


"لا حول ولا قوة إلا بالله"

نیلوفرانه | نیلوفر دادور

26 Oct, 10:00


من همیشه از توپ می‌ترسیدم. بخاطر ترس از توپ هیچوقت سراغ ورزش‌هایی مثل فوتبال و والیبال نرفتم. تا این که برای اولین بار توی یه غروب قشنگ کنار دریا و توی آب والیبال بازی کردیم. بعد از اون بازم از توپ می‌ترسیدم اما حس خوب اون روز ترس رو برام کمرنگ‌تر می‌کرد.
بعدها بارها والیبال بازی کردیم. هر بار که توپ دست تو دست "ترس" به سمتم می‌اومد یاد اون روز می‌افتادم و انگار احساس لذتش به ترسش می‌چربید.

راستش زندگی هم دقیقا مثل زمین والیباله و ترس‌هاش مثل ترس از توپ؛ باید باهاش مواجه بشی!
گاهی تو خوش‌شانسی و خاطره‌ای از یک غروب، دریا و حس خوب شادی، ترست رو کمرنگ می‌کنه و گاهی هم باز خوش‌شانسی و بدون هیچ خاطره‌ی خوبی باید بری جلو و توی چشم ترس‌هات زل بزنی و قوی‌تر بشی.
فارغ از مسیری که میریم نتیجه اما، خیلی دلچسپه!زندگی خیلی کوتاه‌تر از اونه که توپ ترس‌هات نذارن بازی کنی پس؛ {إنفروا خفافا و ثقالا}|توبه|

@Niloofardadvar

نیلوفرانه | نیلوفر دادور

25 Oct, 14:08


ذهن حراف گاهی پایش را از گلیمش درازتر می‌کند، به دهلیزهایی از روح سرک می‌کشد که حتی خلوت و سکوت آدمی هم جرئت نمی‌کند اسمی از آن‌ها ببرد.
هر چقدر به این ذهن حراف بی‌توجهی می‌کنی بیشتر لجش می‌گیرد و بیشتر پا پیچت می‌شود.
آخر سر حتی التماسش می‌کنی که «ذهن ناحسابی! دست از سرم بردار بگذار زندگیم را بکنم» اما، مگر گوشش بدهکار است! عزمش را جزم کرده که دریای آرام زندگیت را متلاطم کند. اصلا انگار تکه سنگی است بزرگ وسط برکه‌ی ساکت زندگیت.

این وقت‌ها که ذهن چنین بازی درمی‌آورد می‌دانم سخت است، گاهی اوضاع از کنترل آدم خارج می‌شود اما، با ذکر آرامش کن... با ذکر‌ و دعاهایی که از عمیق‌ترین قسمت اقیانوس دلت برمی‌خیزند و شبیه موجی قوی ذهن حرافت را ساکت می‌کنند...
ذکر و دعا دوای نشخوارهای طاقت‌فرسای ذهن و روح آدمی است.

نیلوفر دادور

@Niloofardadvar

نیلوفرانه | نیلوفر دادور

24 Oct, 14:13


چقدر زیبا است وقتی نامت در صدای او می‌پیچد🤍.

نیلوفرانه | نیلوفر دادور

23 Oct, 19:50


امشب دفترِ نوشته‌های سال۱۴۰۰ را ورق می‌زدم. به دلداری و مواسات می‌ماند. انگار منِ کوچک‌تر منِ بزرگ‌تر را در آغوش گرفته بود و با او حرف می‌زد.
آن روزها چقدر امیدوار بودم. لابلای همه‌ی نوشته‌ها بوی توکل و امید به مشام می‌رسید. آن سال آرزوی محالی در سر داشتم اما آنقدر امیدوار و مصرانه از آن آرزو می‌نوشتم انگار که اتفاق افتاده است. این روزها یک جورایی دارم به آن آرزوی محال نزدیک می‌شوم با آن که شاید مدت‌ها بود که دیگر برایش هیچ اصراری نداشتم. تعجبم از زندگی بیش‌تر می‌شود و شاید حتی امیدم...

یک روزهایی فقط از طلوع و غروب نوشته‌ام. از تنهایی روح و تقلای بیهوده برای پر کردن تنهایی آن...

سال۱۴۰۰ چقدر نامه‌ نوشته‌ام. نامه‌هایی یتیم که قرار نبود هیچ کس آن‌ها را بخواند حالا و بعد از مدت‌ها خودم آن‌ها را یکی‌یکی خواندم و تازه می‌فهمم مخاطب واقعی هر نامه‌ خودِ آدم است...

سال ۱۴۰۰تمام شد... همینطور سال‌های بعد و بعد و حالا لیوان ۱۴۰۳ هم دارد پر می‌شود. امسال هم نوشته‌ام... شاید چند سال دیگر در شبِ ساکتی مثل امشب منِ کوچک‌تر باز به سراغم بیاید و سکوت و ثقل ایام را بشکند...

شب بخیر!

نیلوفرانه | نیلوفر دادور

23 Oct, 14:29


خودم رو بردم دکتر، از باغچه برای خودم گل چیدم، غروب رو نگاه کردم، با خدا حرف زدم، برای اولین بار به یه گربه دست زدم، خودم رو قانع کردم که غذا بخوره، چایی درست کردم، یه عالمه نوشتم و تصمیم گرفتم بقیه‌ی روز رو هیچ کاری نکنم.

کاش قبل‌ترها یکی بهم می‌گفت: زندگی یه جریان ساده است از اتفاقات خیلی ساده و تو مجبور نیستی هر روز قله‌ی قاف رو فتح کنی.

نیلوفرانه | نیلوفر دادور

22 Oct, 19:23


وقتی بپذیری که بقیه‌ی آدم‌ها دقیقا مثل خودت ممکن است در موقعیت‌ها و شرایط مختلف رفتارهای متفاوتی داشته باشند یا حتی تبدیل شوند به آدمِ دیگری از آنچه همیشه دیده‌ای یا انتظار داشته‌ای آرام‌تر خواهی بود.
منظورم این است که نمی‌شود انتظار داشت آدم‌ها همیشه و در هر زمان و شرایطی با تو یک‌ جور رفتار کنند. نمی‌شود همیشه مهربان، ملاحظه‌گر، حامی و غیره باشند. گاهی در شرایط و موقعیت‌های جدید یا زمان متفاوت ممکن است آن رویِ خشمگین، نامهربان، بی‌حوصله و بی‌تفاوت‌شان را ببینی. گاهی ممکن است آدمی که همیشه از او «بله» شنیده‌ای به تو «نه» بگوید و این خیلی طبیعی است.
مگر خود ما در تعاملات‌مان اینطور نیستیم؟ پس باید این حق را برای دیگران هم قائل شویم.
می‌دانی نقطه‌ی آسیب‌پذیر روابط کجاست؟ دقیقا همان‌جایی که ما دنبال بی‌نقص‌ترین و کامل‌ترین ورژن یک انسان می‌گردیم و می‌خواهیم این ورژن هرگز تکان نخورد!
رفتار و شخصیت آدم‌ها مثل مو نیست که روی یک حالت به آن تافت بزنیم و انتظار داشته باشیم همیشه در آن وضعیت بماند!

وقتی ماهیت موجود خارق‌العاده‌ و عجیبی مثل انسان را خوب بشناسیم و درک کنیم دیگر آنقدر به خودمان یا آدم‌های دیگر سخت نمی‌گیریم و با پیچیدگی‌های ذات آدمی بهتر کنار می‌آییم.

نیلوفر دادور

#یادداشت‌های_پراکنده
@Niloofardadvar

نیلوفرانه | نیلوفر دادور

22 Oct, 13:19


«اللهم لا تدع عظيم خوفي ينسيني أنك علي كل شيء قدير»

گاهی ترس‌ها چنان مرا می‌بلعند که یادم می‌رود خدای من بر همه چیز تواناست اما، تو هرگز مرا با ترس‌هایم رها نکن!
با نگاه مهربان همیشگی و حمایت بی‌پایانت دست‌های لرزان مرا بگیر و تاریکی روزهایم را با خورشید لطف و بخشندگیت روشن کن!

نیلوفرانه | نیلوفر دادور

21 Oct, 11:42


از خیلی وقت پیش تصمیم گرفتم آخرین روز هر ماه کلمات کلیدی و مهم آن ماه را در دفترم یادداشت کنم. کار خیلی ساده‌ای بود اما کمکم کرد دید شفاف‌تری نسبت به خودم، عملکردها، خواسته‌ها و موضوعات مهم زندگیم پیدا کنم.

کلمات این ماه؛
«وضوح و شفافیت، صراحت، پذیرش، شجاعت نه شنیدن».

نیلوفرانه | نیلوفر دادور

19 Oct, 17:54


🤍.

نیلوفرانه | نیلوفر دادور

19 Oct, 15:28


«اللهم جبرا يتعجب منه أهل السماء والأرض»

نیلوفرانه | نیلوفر دادور

19 Oct, 15:03


حالا و در اواسط ۲۴ سالگی زندگی در یک غروب بارانی شبیه زنی جدی و پخته کنارم راه می‌رود. لرزش‌ دست‌هایم را پنهان می‌کنم و تلاش می‌کنم مثل او قوی و جدی به‌نظر بیایم. با این که خستگی شبیه توده‌ای ضخیم از ابرهای متراکم دور قلبم پیچیده است اما هنوز در دلم صدها رنگین‌کمان نادیدنی زندگی می‌کند. از طوفان بازگشته‌ام اما هنوز بی‌رمق نشده‌ام. زندگی با این که جدی است اما آموزگار خوبی است و من یاد گرفته‌ام که خودم را بهتر بشناسم و آیینه‌ی جادویی خودشناسی را برای یک لحظه هم از خودم دور نکنم.
باران شبیه کودکی گمشده، در آغوش غروب پنهان شده است و من همان کودکِ گمشده‌ی سال‌ها پیشم که دارد بزرگ می‌شود، که دارد خودش را پیدا می‌کند.
در این میان این منِ غریب، زندگی را مدیون دریچه‌ی ایمان است. ایمانی که زمختی زندگی و رنج گم‌گشتگی را به آسمان، به خدا گره می‌زند...

«اللهم ألهمني رشدي و أعذني من شر نفسي»

نیلوفر.

نیلوفرانه | نیلوفر دادور

18 Oct, 17:25


معمولا دردهایی که آدم توی زندگیش تحمل می‌کنه بعدها میشن راه نجاتش...

نیلوفرانه | نیلوفر دادور

18 Oct, 09:03


صبح همین که چشم‌هایم را باز کردم آیه‌‌های سوره‌ی آل عمران بر زبانم جاری میشد. شاید چون تمام دیشب به کتابچه‌ی اذکار کنار اسلحه فکر می‌کردم و دلم پر از شادی و غم، امید و ترس و خوشحالی و حسرت میشد و چه حرف، سوره و یا کلامی نزدیک‌تر به این حوادث و احساسات از سوره‌ی آل عمران؟

نمی‌دانم در زندگی چند بار این سوره را خوانده‌ام اما دیشب و امروز انگار دریچه‌ی جدیدی از فهم و لمسِ تک‌تک آیاتش به رویم گشوده شده است. هر آیه‌اش درس و مرهمی است بر پیکره‌ی این اجتماع بزرگ که «امت» نامیده شده است.

* * *

اسمش یحیی بود. چه اسم با مسمایی! راستی در سوره‌ی آل عمران ماجرای تولد یحیی غریب است و سحرآلود...

نیلوفرانه | نیلوفر دادور

17 Oct, 18:06


درخت‌ها بی‌قفه نگاهم می‌کنند
و من انگار برگی هستم که باد با او سر نامهربانی دارد
به چه می‌اندیشم؟
نمی‌دانم!
آیا دست‌های نامرئی ترس دلم را می‌فشارد؟
آری!
من از چه می‌ترسم؟
با که سر جنگ دارم؟
با خودم؟
آری!

من برگ بوده‌ام!
سرنوشت هر برگ رهایی است!
رها شدن در سرنوشت مبهم باد...

نیلوفر دادور
@Niloofardadvar

نیلوفرانه | نیلوفر دادور

16 Oct, 18:50


در صبوری بعضی آدم‌ها می‌شود خدا را دید!

نوجوان که بودم به واسطه‌ی مسیری مشترک سال‌ها با هم ارتباط نزدیکی داشتیم. آدمی به دل پاکی و خوبی او ندیده بودم.
سال‌های اخیر اما، جز در مراسمات و دیدارهای خانوادگی آن هم سالی چند بار ندیده بودمش تا همین امشب.
پسر نوجوانش چند روز پیش تصادف کرد. وضعیت وخیم و سختی دارد. دقیقا وسط خط امید و ناامیدی...

قبل از آن که ببینمش هزار بار تصویر زنی تکیده، گریان و بی‌نهایت غمگین در ذهنم تداعی شد و دلم فروریخت‌. در ذهنم دنبال جملات مناسبی می‌گشتم تا به او دلداری بدهم...

اما، آن زن...
نه تکیده بود، نه گریان و نه غمگین... لبخند به لب مرا در آغوش کشید. قلبم تند می‌زد، بغض روی دلم چمبره زده بود و اشک بی‌وقفه به چشم‌هایم هجوم می‌آورد.
در مقابل آن لبخند، رضا و صبوری زبانم بند آمده بود... گذشته‌ها را به یاد آوردم. زن شاکر و راضی روزهای خوش گذشته، زنِ شاکر و راضی روزهای سخت‌ این روزها است.
دلِ سفید زن... خوشا به حالت زن...

راستش بخاطر دیدن همین چیزها است که مدام اول خودم و بعد دیگران را به ایمان و رضا توصیه می‌کنم... ایمان ناجی روزهای سخت و معلم روزهای خوش است.

لطفا برای شفای پسرش دعا کنید🤍

@Niloofardadvar

نیلوفرانه | نیلوفر دادور

15 Oct, 14:42



نیلوفرانه | نیلوفر دادور

14 Oct, 21:23


خدای لطیف من!

من تو را کنار خودم در تمامِ بغض‌ها، اشک‌ها، بی‌پناهی‌ها و ترس‌ها دیده‌ام با آن که گاهی در شادی‌ها و خوشبختی‌ها چشم‌های ناسپاسم را روی مهربانی‌هایت بسته‌ام.

آن روز وقتی برای هزارمین بار تکه‌های فروریخته‌ی روحم را جمع می‌کردم و برای چشم‌ها سد می‌ساختم تا سیل اشک راه نیوفتد حضور تو را در چشم‌های بیقرار کبوتر سفید کنار پنجره دیدم.

نمی‌دانم چطور از حضور تو در دلم بنویسم؛ مثل لحظه‌ی بی‌پناهی و ترس یک کودک گمشده است در ازدحام بازاری شلوغ و ناگهان گرمای آغوش مادر...

با این که گاهی در مه گم می‌شوم اما، تو در دل من مثل چراغ می‌مانی برای نجات از گم شدن...

با این که گاهی دلم در شوریدگی زندگی سرد و نمور می‌شود اما، تو خیال جمع منی در پریشانی ایام...

صدایت زدم خدای لطیف من!
آری خدای لطیف من... تصویر تو در دنیای من لطیف و مهربان است... پر لطف و حامی حتی اگر تمام وزنه‌های جهان روی دلم باشند...

نیلوفر.

نیلوفرانه | نیلوفر دادور

13 Oct, 16:56


خورشید اگر گم شود از عرصه‌ی عالم
من دست تو گیرم به لب بام برآرم