نکبت @nekbat Channel on Telegram

نکبت

@nekbat


فضالهٔ قدح.

نکبت (Persian)

به کانال "نکبت" خوش اومدید! این کانال توسط کاربر با نام کاربری @nekbat اداره می‌شود و معرفی به فضالهٔ قدح است. اگر علاقه‌مند به یافتن جذاب‌ترین فلان ها هستید، اینجاست که باید باشید! در این کانال می‌توانید از آخرین محتواهای فلان‌های پرطرفدار استفاده کنید و از آخرین اخبار و اطلاعیه‌های مرتبط مطلع شوید. از لینک زیر به محل ارسال فلان متمایز به شماره 30772759 بپیوندید و از تمامی خدمات این کانال بهره مند شوید: http://t.me/HidenChat_Bot?start=30772759

نکبت

24 Jan, 06:42


فایل این داستانه رو گذاشتم تو قاشق.

نکبت

23 Jan, 19:38


یه دختر بچهٔ ۱۰-۱۲ سالهٔ خوشگل توی مترو فال می‌فروخت. هیچکی ازش چیزی نمی‌خرید، به من که رسید، با اون چشم‌های سبزش نگاه‌م کرد، نگاه‌ش کردم و گفتم «چی داری؟» ملتمسانه گفت «فال. نمی‌خری؟» گفتم «چنده؟» گفت «هرچقدر دادی». مقداری پول بهش دادم، فال‌ها رو گرفت سمتم، گفتم «نمی‌خوام»، چند ثانیه با اون چشم‌های نافذ نگاه‌م کرد، سری به نشانهٔ رضایت تکون داد و رفت. بعدش از خودم پرسیدم این دختر با این زیبایی اما این وضعیت کسشر و فلاکت‌بار، فردا قراره تو این جامعه چیکاره بشه؟ امیدوارم جنده نشه فقط. همین فال‌فروش بمونه ولی وارد کثافت دیگه‌ای نشه. کاش می‌تونستم نجاتش بدم. بعدش به خودم گفتم «چون خوشگل بود دلت خواست نجاتش بدی؟ بقیه انسان نیستن؟» و بعدش یکی دیگه تو ذهنم پاسخ داد «تو این یک هفتهٔ گذشته حداقل از ۱۰ تا دست‌فروش آت و آشغال خریدی. این دختر هم یکی دیگه بود، فقط از قضا خوشگل‌تر.» اما اگه جنده بشه چی؟ کاش بیشتر بهش پول می‌دادم. کاش لباس تنم رو می‌فروختم، طلاهای مادرم رو می‌فروختم، این ساعت روی مچم رو می‌فروختم، اما اون رو نجات می‌دادم. افسوس که عاقبت تمام خوشگل‌های فلک‌زده، جنده شدنه.

نکبت

23 Jan, 18:39


این بی‌پناهی و احساس تعلق نداشتن و ترک شدن در کودکی واقعاً دردیه که تا آخر زندگی‌م ولم نمی‌کنه. هرجا می‌رم حس می‌کنم غریبه‌ام و همه به زور تحملم می‌کنن و در نهایت ترک می‌شم. در حالی که می‌دونم واقعیت این نیست. چطور باید ذهنم رو خاموش کنم که انقدر واقعیت ساختگی خودش رو به خوردم نده؟

نکبت

23 Jan, 18:37


همه من رو دوست دارن و به طور همزمان هیچکی من رو دوست نداره. یک آدم اضافی به تمام عیارم. شاید هم نیستم.

نکبت

23 Jan, 11:34


نکبت pinned «جیم کروچی وقتی می‌شنوه زنش حامله‌ست (تو سال ۱۹۷۰) این آهنگه رو می‌نویسه. سال ۱۹۷۲ آهنگه پخش می‌شه. ترانه‌ش (که خیلی قشنگه) هم که در مورد زمانه؛ زمان محدودی که انسان تو این زندگی داره و این واقع‌بینی‌ای که انسان نمی‌تونه تمام کارایی که دلش می‌خواد رو تو این…»

نکبت

23 Jan, 08:28


انسان مهربون و خیّر دائماً در معرض کمونیست شدنه.

نکبت

23 Jan, 08:27


به غیر از عزیزانم که با هیچ توقع و چشم‌داشتی بهشون پول می‌دم، یک سری افرادی دور و برم هستن که زیاد نزدیک نیستیم اما دوست و آشناییم -و انسان‌های شریفی هستن- و خب هروقت ازم درخواست پول می‌کنن، با اینکه خودم تو گه خودم غوطه‌ورم، بهشون پول می‌دم. نمی‌دونم دلیلش چیه. ورای صرف مسئلهٔ «نه گفتن»ئه. چون مثل کیرخر می‌تونم نه بگم، ولی یه خیریهٔ درون دارم که فکر کنم از بابام بهم رسیده. چون بابام هم همینطوری خودش رو به گا داد. از طرفی هم هیچوقت دلبستگی‌ای به پول نداشتم. عجیبه خودم رو پاره می‌کنم برای پول، اما در عین حال مضحک‌ترین کانسپت زندگی به نظرم پوله. یه مسلک کلبی-شرقی‌طوری دارم که یه زندگی ساده -سقف، غذا، لباس- براش کافیه. به طور کلی خوشحالم که این طورم، با اینکه از نظر دیگران احمق محسوب می‌شم.

نکبت

23 Jan, 08:11


بزرگ‌ترین مسئلهٔ حل‌ناشدنی زندگی‌م اینه که شما چرا من رو دنبال می‌کنید و به طور کلی چرا کسی باید من رو دنبال کنه. جای بهتری ندارید برید؟

نکبت

23 Jan, 08:05


هنوز نمی‌دونم چرا آهنگ می‌دم بهتون. فکر کنم حفرهٔ تنهایی‌م رو اینجوری پر می‌کنم. شما نبودید من چیکار می‌کردم؟

نکبت

23 Jan, 08:05


آهنگ صبح.

نکبت

23 Jan, 07:22


آهنگ دیشب. صبح بخیر.

نکبت

23 Jan, 07:22


دیشب.

نکبت

18 Jan, 00:00


شب بخیر.

نکبت

16 Jan, 21:04


فکر نمی‌کردم دیوید لینچ هم بتونه بمیره.

نکبت

16 Jan, 19:06


عجب.

نکبت

16 Jan, 09:36


تهرانی‌ها خوشحال باشید.

نکبت

16 Jan, 07:24


امروز ۲۷مه گویا. ببخشید.

نکبت

16 Jan, 06:39


انسان عاقل برای ایده‌ها زندگی می‌کنه. چرا به این نتیجه رسیده‌م؟ چون انسان می‌میره، اما ایده نه. این رو در حالی که در کاشان دارم نون و پنیر و گردو می‌خورم می‌نویسم. به یاد سهراب سپهری.
۲۶/۱۰/۱۴۰۳

نکبت

16 Jan, 04:47


مکالمهٔ مرد کارمند با درخت تقدیر:

- داستان درخت کاج
آنتون چخوف

نکبت

16 Jan, 03:56


مادر معنوی بنده،
Adèle Haenel.

نکبت

16 Jan, 03:51


House of Tolerance (2011)
Dir. Bertrand Bonello

نکبت

03 Jan, 17:49


نمی‌دونم چرا یهو حس می‌کنم خالی شدم. این خلأ از اعماق وجودم شروع می‌کنه به حرکت و گسترش پیدا می‌کنه و آروم‌آروم محو و بی‌محتوا و نامرئی می‌شم. شاید چون واقعاً خالی‌ام.
[سنگی به درون خودش پرت می‌کند و منتظر صدای برخورد سنگ با انتهای وجودش می‌ماند]

نکبت

03 Jan, 17:39


آهنگ.

نکبت

03 Jan, 15:54


حس می‌کنم «هرج و مرج‌ترین» اشتباهه. روز به روز بی‌سوادتر می‌شم.

نکبت

03 Jan, 14:10


صرفاً برای اینکه حداد عادل آخرین پست کانال نباشه، این اجرای زنده تلویزیونی the mamas & the papas رو ببینید که وقتی بهشون اجازه ندادن زنده بخونن و گفتن باید لب‌خونی کنین، اعتراض‌شون رو با یکی از کسکلک‌ترین و هرج و مرج‌ترین اجراهای تاریخ تلویزیون به نمایش گذاشتن. میشل خانم هم خیلی خوشگله قربون نگاه خسته و موز خوردنش برم.
[لینک کسکلک]

نکبت

03 Jan, 09:30


یه فکت خیلی رندوم هم بهتون بگم: می‌دونستید غلامعلی حداد عادل کانت شناس متبحریه؟ فکرش رو هم نمی‌کردید نه؟ زندگی همینقدر عجیبه.

نکبت

03 Jan, 09:23


کانت با این جمله خدا رو هم خیلی ناراحت کرد.

نکبت

03 Jan, 09:22


کانت می‌گه «اندیشه‌ها بدون محتوا تهی‌اند». این جمله اساس زندگی من در امر گه خوردنه؛ گه می‌خورم چون نمی‌خوام اندیشه‌هام بدون محتوا و تهی بمونن. البته الان که فکرش رو می‌کنم، اندیشه‌هام حتی با محتوا هم تهی‌اند. در نتیجه فکر کنم فقط دوست دارم گه بخورم. همین کسشر بیهوده‌ای که الان نوشتم، خودش اثبات این مسئله‌ست. ممنون از وقتی که گذاشتید.

نکبت

03 Jan, 07:55


مسئله‌ی امروز زندگی من، مسئله‌ی زنه. به چیزی جز زن نمی‌تونم فکر کنم. از صبح تا شب در حال آمیختن با زن‌ها هستم. من و تعداد زیادی زن در هم ذوب می‌شیم و یک پدیدهٔ جدید خلق می‌شه. پدیده‌ای ناشناخته که شبیه به همه‌چیز و هیچ چیزه؛ در لحظه تبدیل به همه‌چیز و تبدیل به هیچ چیز می‌شه. چشم‌هام رو باز می‌کنم و برمی‌گردم به واقعیت. همینطور که توی گوشهٔ سرد و تاریک اتاق مچاله می‌شم، در تنهایی اشک می‌ریزم، دوباره چشم‌هام رو می‌بندم. زن‌ها رو می‌بوسم و توی هفت آسمون باهاشون می‌رقصم. و تا ابد توی آغوش‌شون می‌میرم، زنده می‌شم و می‌میرم.

نکبت

03 Jan, 07:39


اگه تا چند روز دیگه توسط یک زن لمس نشم، فکر کنم از اینا بشم که در مدح کُس مقالهٔ ادبی می‌نویسن.

نکبت

03 Jan, 07:38


نیاز دارم زنی تو زندگی‌م باشه و هر روز نگاه‌ش کنم و بگم «سبحان‌الله. چه پدیدهٔ زیبا و جالبی. اجازه هست دست بزنم بهش؟» و ایشون هم بگه «اوهوم».

نکبت

01 Jan, 18:15


چرا کل دنیا و زندگی‌م رو ول کردم و دارم توی این کانال چیزی می‌نویسم؟ همین الان منظورمه. همین الان که دارید می‌خونید. اینا رو چرا دارم می‌نویسم؟ این همه کار دیگه می‌تونم در این لحظه انجام بدم. فکر کنم از تنها بودن می‌ترسم. شما که حرف‌هام رو می‌خونید، احساس می‌کنم من هم بخشی از این دنیام و به جریان زندگی وصلم. واقعاً نیاز دارم یک تجدید نظری در شیوه خارج شدنم از تنهایی و ارتباطم با زندگی بکنم. این نشد. اگه کسشر نوشتن برای غریبه‌ها توی خلأ اینترنت قرار بود پاسخی به تنهایی باشه، بعد از ۷-۸ سال کسشر نوشتن باید یه اتفاقی می‌افتاد دیگه. برم تدبیری بیاندیشم. شب بخیر.

نکبت

01 Jan, 17:17


این خانم موزیسین مورد علاقهٔ جدیدمه. این آهنگ رو تقدیم می‌کنم به تمام کون‌های خوب.

نکبت

01 Jan, 14:51


می‌دونید دلم چی می‌خواد؟ یک کون خوب (مؤنث). می‌پرسید «کون خوب چطور کونیه؟» کونی که نرمی‌ش طوری باشه که وقتی بهش می‌چسبی، حس کنی توی دنیایی از عسل داری قدم می‌زنی، و سفتی‌ش طوری باشه که وقتی لمس‌ش می‌کنی، خودت رو باز توی دنیایی از عسل تصور کنی. ببخشید قوه تخیلم ضعیفه. به هر حال، دلم یک کون خوب می‌خواد. حالا می‌پرسید «خب می‌خوای باهاش چیکار کنی؟» می‌خوام برای چندین ساعت فقط بچسبم بهش. همین. بچسبم بهش و استراحت کنم. بچسبم بهش و بخوابم. بچسبم بهش و غذا بخورم. بچسبم بهش و برم مهمونی. بچسبم بهش و برم پیش خانواده‌م. بچسبم بهش و بمیرم. اما ندارم چنین چیزی رو توی زندگی‌م. آیا زندگی‌ای که کون خوب توش نباشه، ارزش زیستن داره؟ حتی سگ‌های ولگرد هم روزانه ۳-۴ بار به یک کونی می‌چسبن. این انسان بودن چه سود و حاصلی برای ما داشت؟ بهتر نبود سگی بودیم که روزانه کون‌هایی داشت برای چسبیدن؟ دلیل اپیدمی افسردگی جهان همین فقدان کونه. انسان وقتی روزانه برای چند ساعت به یه کون نچسبه، طبیعیه که افسرده و ملول بشه و شوق زندگی‌ش رو از دست بده. این همه کار و فعالیت برای چیه وقتی کونی نیست؟ مسئله‌ی مهم امروز، مسئله‌ی کون خوبه. چسبیدن به یک کون خوب، درمان تمام مشکلات وجودی، روانی و فیزیکی انسانه. مرد و زن هم نداره. همه باید به یک کون خوب بچسبن. به امید روزی که هیچ انسانی در فقدان کون، رنجیده‌خاطر نشه.

نکبت

31 Dec, 19:51


کُس.

نکبت

31 Dec, 19:44


آخرین حرف سال ۲۰۲۴م هم اینه که خودتون رو خیلی جدی نگیرید و الکی ادای آدم حسابی‌ها و قوی‌ها رو در نیارید. همه‌مون یه مشت موجود مضحک و رقت‌انگیزیم. شب بخیر.

نکبت

31 Dec, 19:31


از وقتی که دیگه تلاش نمی‌کنم کسی رو تحت تأثیر قرار بدم، زندگی خیلی آسون و آروم شده برام. چرا شبیه تبلیغات صدا و سیما شروع کردم متنم رو. چه بلایی سرم اومده! دارم تبدیل به چی می‌شم؟ [به دستانش نگاه می‌کند] یا خدا اینا دست‌های من نیست. [با دستپاچگی به سمت آینه می‌شتابد. با تعجب صورتش را لمس می‌کند] یا خدا این کیه دیگه. این صورت من نیست. [وحشت‌زده به بیرون از خانه فرار می‌کند. در شهر غریبی است و هیچ کجا برایش آشنا نیست. فریاد می‌زند. هیچکس توجهی به وی نمی‌کند و انگار که وجود ندارد، هر کس از کنارش عبور می‌کند ناخواسته به وی تنه می‌زند. به داخل خانه برمی‌گردد و تیغی پیدا می‌کند. جلوی آینه می‌رود و با تیغ، پوست صورت خودش را می‌برد و می‌کند. به صورت خونین خودش در آینه خیره می‌شود و لبخند زشتی می‌زند]

نکبت

31 Dec, 18:21


ده سال پیش، این یکی از آهنگ‌های مورد علاقه‌م بود (هنوزم هست) و اون موقع نمی‌دونستم Daft Punk هم توش حضور دارن. اون صداهای کامپیوتری مال خودشونه. فکر کنم توی آهنگ‌سازی‌ش هم یه کارهایی کردن. نمی‌دونم. به هر حال امروز متوجه شدم که تو این آهنگ همکاری داشتن. همین. نمی‌دونم چرا خوشحالم از این بابت. برای اولین باره حس نوستالژیک توأم با یه حس غریب دیگه‌ای بهم دست می‌ده. در واقع این حس غریب جدید که سوار بر نوستالژی و خاطرات گذشته داره توی وجودم می‌تازه، برام جالبه. هیچ راهی هم پیدا نمی‌کنم توصیفش کنم. فقط می‌تونم حسش کنم. حسش مثل اینه که یه وسیلهٔ باارزش دوران کودکی‌ت که گمش کرده بودی رو یهو یه جایی پیدا کنی. نزدیکه حسش. اجازه بدید تلاش نکنم توضیحش بدم. ممنون از توجه‌تون.

نکبت

31 Dec, 18:17


اگه براتون مهمه، سال میلادی رو با این آهنگ به پایان خواهم رسوند. دلیلش رو الان می‌گم بهتون.

نکبت

29 Dec, 19:13


و اینکه درد فیزیکی، دوای درد روحیه. در طول روز مشت بزنید تو صورت خودتون و اعضای خانواده‌تون. افسردگی و ملال از خونه پر می‌کشه می‌ره.

نکبت

29 Dec, 19:08


اگر بخوام یه نکته مهم در زندگی بهتون بگم که تا آخر زندگی به دردتون بخوره، اینه که بعد از مسواک از نخ دندون و دهان‌شویه استفاده کنید. در کنار جنگ با ارتش ملال، با ارتش باکتری‌ها هم باید جنگید. شب بخیر.

نکبت

26 Nov, 20:23


بارون که میاد، روی یه بخش‌هایی از خیابون خیس، مستطیل‌های خشکی شکل می‌گیرن که خبر می‌دن از اینکه یک زمانی، یک ماشینی اینجا ایستاده بوده. اون مستطیل چند متری خشک، یکی از پدیده‌های مورد علاقه‌م توی زندگیه. هر بار می‌بینم‌شون، نمی‌تونم ازشون چشم بردارم. انگار کل قمست‌های خیابون؛ تمام خیابون‌ها؛ کل جهان، این جبر و بارون تحمیلی رو پذیرفته و فقط این تیکه‌های کوچولو به جبر زمانه گفتن «نه» و تا آخرین قطره بارون جنگیدن. اما خب همه می‌دونیم نمی‌شه با قدرت بارون جنگید. چه بخوان چه نخوان بلاخره خیس می‌شن. تا یه جایی می‌شه خیس نشد، بعدش باید تقدیرت رو بپذیری که دنیا، دنیای آب‌ها و خیسی‌هاست. بلاخره این قطرات بی‌رحم بارون، تو رو هم خیس خواهند کرد. تا بشی یه قسمتی مثل باقی قسمت‌های خیابون؛ بشی یکی مثل بقیه. حتی فراموش خواهی کرد کی بودی و چی می‌خواستی. الان دیگه خیسی و هیچ شخصیت و فردیتی نداری. قسمت خیس کوچیک و غیرقابل شناسایی‌ای هستی از یه زمین خیس بزرگ. همه‌چیزت شبیه به باقی نقاطه، حتی آرزوها و خواسته‌هات. لطفاً اگر تو هوای بارونی، مستطیل خشکی دیدین، سریع برید ماشین‌تون رو روش پارک کنید. نذارید خیس بشه. نذارید بشه یکی مثل بقیه. تنهاش نذارید توی این جنگ ناعادلانه و نابرابر.

نکبت

26 Nov, 20:07


هنوزم با این می‌خوابم.

نکبت

26 Nov, 15:45


نکبت pinned an audio file

نکبت

26 Nov, 09:23


"Do androids dream of electric sheep?"

نکبت

25 Nov, 19:20


چند ماه دیگه ۱۰ سالگی اکانت توییترمه. بچه‌م باید ۱۰ سال‌ش باشه الان. چه خاطرات و شب‌هایی که گذشت توی اون جنده‌خونه. متأسفم برای خودم که توی چنین فاحشه‌کده‌ای معروف شدم (یه کوچولو معروف شدم. در حد دو سه روز). چه معروفیت ناشناخته و کسشری البته. فقط مضطرب و پارانویدم کرد. البته از طرفی همین که برای گرفتن ویو و لایک توی اینستاگرام نرفتم جلوی دوربین و به خفت و خواری نیوفتادم، به نظرم باید به خودم افتخار کنم. آفرین عزیزم. خوشحالم از اینکه تو هستم و تو، من هستی. نمی‌دونم چی و کی هستم. فقط می‌دونم هستم؛ که البته این رو هم مدیون اجداد، پدر، مادر و آقای دکارت هستم.
[صدای خندهٔ حضار]

نکبت

25 Nov, 19:06


دو سال و نیم از عمر کانال می‌گذره و ۴۱۰ تا آهنگ بهتون دادم و ۲۷۶۰ تا پست به طور کلی ارسال کردم. فکر کنم کافی باشه. بچه‌ها می‌شه یه دلیل بهم بدین که چرا هنوز توی اینترنت فعالیت می‌کنم؟ چرا انقدر آدم من رو دنبال می‌کنه؟ آیا این باعث نمی‌شه دچار توهم بشم که یه گهی هستم؟ الان متوجه شدم هر کسشری دلم بخواد می‌تونم بنویسم. میو. تنها استفاده من از اراده همینه؛ خوردن گه غیرمنتظره و برنامه‌ریزی نشده. ببخشید وقت‌تون رو گرفتم.

نکبت

25 Nov, 03:55


صبح بخیر. کلاغ‌ها گناهان‌مون رو فریاد می‌زنن و بارون گناهان‌مون رو می‌شوره.

نکبت

24 Nov, 19:07


می‌تونم تا ۳۰ سال دیگه صبح برم سر کار بیهوده‌م و شب برگردم و تو ۵۰-۶۰ سالگی بازنشسته بشم و در این بین هیچ کار دیگه‌ای نکنم؛ نه چیزی خلق کنم، نه کار مهم یا خاصی بکنم، فقط پول مسخره‌م رو مصرف کنم و زنده بمونم. مسیر خیلی راحتیه واقعاً. اما این زندگی‌ایه که می‌خوام باهاش به گور برم؟ فکر نکنم. نمی‌دونم چرا نیاز دیگه‌ای توی وجودم حس می‌کنم، ولی یه چیزی هست که تو اعماق وجودم می‌خزه و نمی‌ذاره به یه زندگی معمولی و آسون راضی باشم. انگار حتماً باید کون‌م پاره بشه و چیزی خلق کنه. از اینکه چنین نیازی حس می‌کنم بعضاً خوشحالم ولی خب ارضای چنین نیازی خیلی طاقت‌فرساست و معمولاً حس می‌کنم نیازش رو دارم اما توانایی ارضا کردن‌ش رو ندارم و گاهی اوقات سایهٔ ملالی که این مسئله می‌سازه از خوشحالی سطحی وجود نیازش بلندتره. شاید هم بیش از حد به خود خلق کردن فکر می‌کنم و به جاش باید خلق کنم فقط. به قول یک یارویی، «راه با پیمودن طی می‌شود نه با اندیشیدن به آن». اینا رو چرا می‌نویسم اصلاً.

نکبت

24 Nov, 15:43


بس کنید دلقک‌ها.

نکبت

24 Nov, 12:34


رقابت این رأی‌گیری از رقابت ریاست جمهوری امریکا حساس‌تر شده. جمهوری‌خواهان از دموکرات‌ها با اختلاف ۳ رأی عقب هستن فعلاً. آرای باطله هم شونه به شونه داره با احزاب حرکت می‌کنه که نشان از نارضایتی جامعه از سیستم حکومتی و سیاست‌های کاناله.

نکبت

24 Nov, 06:49


حس می‌کنم تمام تلاش‌تون رو کردین که دو گزینه اول برابر بشن. خدا ازتون نگذره. این نظرسنجی می‌تونست مسیر زندگی من رو تغییر بده. من قدرت تصمیم‌گیری ندارم. از این ۷-۸ تا تار موی سفید روی سرم خجالت بکشید علاف‌ها.

نکبت

24 Nov, 06:47


آهنگ امروز از فیلم The Intouchables (2011). همونطور که می‌تونید حدس بزنید، امروز هم خیلی لطیف و تودلبرو و دوست‌داشتنی‌ام. ولی خب جز دو هزارتا مرد هیچکی دورم نیست که بهم عشق بورزه. به هر حال امیدوارم دخترها روز خوبی داشته باشن.

نکبت

23 Nov, 18:32


یه سری از چیزهایی که می‌نویسم به این دلیله که کسی تو زندگی‌م نیست بهم بگه «علی بسه عزیزم. نیازی نیست چیزی بنویسی. بیا بغلم.» و ببوستم و ساکتم کنه.

نکبت

23 Nov, 18:29


البته ناامید نیستم. پایان تاریخ و جهان و انسان نیست اینجا. همیشه وضعیت بشر کسشر بوده. تازه الان خیلی خوش‌شانسیم که تو این دوران زندگی می‌کنیم. ولی خب، متأسفانه زور تاریکی داره خیلی بیشتر از نور می‌شه. به هر حال، همیشه در همه حال، هستن انسان‌هایی که انسان می‌مونن و در جایگاهی که هستن، یه کم سرعت تبدیل شدن جهان به یه لجنزار کامل رو کم می‌کنن.

نکبت

23 Nov, 18:16


تو دنیا ۲تا جنگ بزرگ در حال وقوعه و همینطور از چپ و راست بی‌گناهه که داره کشته می‌شه و در آستانهٔ جنگ جهانی بعدی هستیم، حجم مصرف آب و قطع درخت و تولید زباله و دی‌اکسیدکربن انقدر زیاده که تا ۴۰ سال دیگه اکثر نقاط زمین قابل سکونت نیست، کل بشر توی یه اپیدمی افسردگی و اضطرابه، کل "تمدن" امروزی روی یه سیستم حیوانی در حال چرخیدنه که به هیچکی رحم نمی‌کنه و هرکی ضعیف باشه بلعیده و له می‌شه، کشور یه زندان بزرگه و توی وضعیتیه که تا سال دیگه ممکنه به یه جهنم واقعی تبدیل بشه که مجبور بشیم به معنای واقعی کلمه گوشت برادر خودمون رو بخوریم، و با همهٔ این‌ها، دغدغهٔ من:

نکبت

23 Nov, 05:39


نکبت pinned an audio file

نکبت

23 Nov, 05:39


نکبت pinned an audio file

نکبت

23 Nov, 05:36


بچه‌ها من خیلی شما رو دوست دارم. ممنون که من رو دنبال می‌کنید. همه‌تون رو دوست ندارم البته. آدم کسشر هم زیاده بین‌تون. عشق‌م درجه بندی داره. یعنی مثلاً اکثرتون رو خیلی متوسط و در یک چارچوب مراد-مرید دوست دارم، یه سری‌هاتون رو، مثل این دختر خانم قشنگه، اینا رو خیلی و در یک چارچوب خیانت‌کار-معشوق‌مخفی دوست دارم. اینا چه کسشریه نوشتم. محتوای امروزم رو یه دختر ۱۴ ساله هم می‌تونست ارائه بده. چه بلایی سرم اومده. این‌ها دست‌های کیه؟! یا خدا.
[به سرعت به جلوی آینه می‌رود]
[صدای فریاد و شکسته شدن آینه]

نکبت

23 Nov, 05:31


صبح بخیر. زمستون نزدیکه. یکی از آهنگ‌هایی که توی هوای سرد گوش دادم و می‌دم، این آهنگه. هیچ دلیل خاصی هم نداره. صرفاً توی موقعیت‌های سرد بهش گوش دادم و خاطره ساختم.

نکبت

20 Nov, 17:30


زمان مطالعه‌م رسیده به روزی یک صفحه. آدم بلاتکلیف نمی‌تونه حتی روی یه نقطه روی دیوار مترکز بشه، چه برسه پرداختن به مطالعه علوم و هنر. فکر کنم باید بپذیرم که هیچ فرم زندگی‌ای برام قابل دست‌یابی نیست و حداقل تا چند سال باید همینجوری تخمی زندگی کنم. امیدوارم مرگ فعلاً نیاد سراغم. چه امید مسخره‌ای. مرگ عزیز، فعلاً صبر کن لطفاً.
[مرگ، در حالی که چک‌لیست‌ش را بررسی می‌کند، اسم نویسنده را در لیست‌ش می‌بیند. به وی خیره می‌شود. می‌رود پشت سرش می‌ایستد، خم می‌شود و با ترحم به چشمان بی‌خبر وی نگاه می‌کند. وی را به آغوش می‌کشد و برایش اشک می‌ریزد. دفترچه و داس بلندش را روی مبل می‌گذارد و دراز می‌کشد و آرزو می‌کند کاش کار دیگری داشت. خیال‌پردازی می‌کند. تصور می‌کند معلم مهدکودک است. بچه‌ها، این جنازه‌های آینده، می‌خندند و با بی‌خیالی بازی می‌کنند. آن‌ها را در آغوش می‌گیرد و از عاقبت شومی که در انتظار آن‌هاست اشک در چشمانش حلقه می‌زند. مرگ چشمانش را باز می‌کند و دریچه خیال بسته می‌شود. احساس تنهایی شدیدی کل وجودش را فرا گرفته. اشک‌هایش را پاک می‌کند، دفترچه و داس بلندش را برمی‌دارد. مردد است. دفترچه را روی مبل می‌گذارد. به سمت نویسنده می‌رود و پیشانی‌اش را می‌بوسد و به سمت در حرکت می‌کند. یادش می‌آید که نیازی نیست از در خارج شود و می‌تواند از دیوار هم عبور کند. به هر حال از در رد می‌شود. دفترچه‌ای جدید و خالی از جیب‌ش در می‌آورد و یک لبخند روی صفحه اول می‌کشد.]

نکبت

20 Nov, 17:11


امشب، شب مرور خاطراتیه که با zero 7 دارم. با این آهنگ تقریباً فقط پرواز نکردم. شاید هم کردم. نمی‌دونم. یادمه یه بار وسط بیابون در حالی که به غروب آفتاب و آسمون آبی-صورتی-یاسی-نارنجی خیره شده بودم، پرواز کردم به سمت خورشید و توی رنگ‌ها حل شدم.

نکبت

19 Nov, 08:58


اکثراً فکر می‌کنن این یه آهنگ تماماً غمگینه در حالی که کل نکته آهنگ توی جملهٔ آخره:
"It's a day that I'm glad I survived"

نکبت

19 Nov, 06:24


بخشی از افسردگی و اندوه‌م از خواستن میاد. خواستن چیزهایی که نمی‌تونم بهشون دست پیدا کنم. خواستن چیزهایی که خیلی‌ها به راحتی به دست اوردن. مسئله اصلاً به دست اوردن و رسیدن هم نیست گویا، اعتیاد پیدا کردم به خواستن. همیشه باید چیزهایی بخوام، مهم نیست چیا دارم و به دست اوردم.

نکبت

19 Nov, 06:21


جدی جدی مثل اینکه کسی قرار نیست نجاتم بده. خودم موندم و مسیر مه‌آلود و تصمیمات کورکورانه‌ای که باید بگیرم.

نکبت

18 Nov, 13:20


همین. اومدم بهتون یه فیلم معرفی کنم. در بمباران اطلاعات کسشر عصر جدید، این معرفی من رو یک گوز در نظر بگیرید.

نکبت

18 Nov, 13:18


اکی کوریسماکی یه فیلم داره به اسم "I hired a contract killer" با بازی ژان پیر لئو. در مورد یه مردیه که می‌خواد خودکشی کنه اما خایه نداره، اما بی‌خایه بودن مانع از تصمیمش برای خاتمه دادن به زندگی‌ش نمی‌شه و می‌ره یه قاتل استخدام می‌کنه که در بی‌خبری بکشتش... فیلم جالبیه.

نکبت

18 Nov, 12:12


اگه براتون سواله وسط کارگاه دارم چی گوش می‌دم و به چی فکر می‌کنم، دارم این رو گوش می‌دم و توی ذهنم کارگرها رو متحد می‌کنم.

نکبت

17 Nov, 17:27


تنها دلیلی که هنوز زیر آهنگ‌ها چیزی می‌نویسم اینه که یه بار یه نفر بهم گفت «آهنگ‌هایی که زیرشون چیزی می‌نویسی برام باارزش‌تره».

نکبت

16 Nov, 17:30


من برای خودم هم غریبه‌ام دیگه. هیچی از اون آدمی که می‌شناختم نمونده، جز ترس‌هام البته. ترس‌های خوب قدیمی‌م مثل سایه در تمام لحظات، پا به پام، حرکت کردن و اومدن. قربون‌شون برم. ترس‌های کوچولو و قشنگ من. ترس‌هایی که جا و بی‌جا من رو زمین‌گیر می‌کنن و کل دنیا رو برام تبدیل به یه برزخ وحشتناک می‌کنن. گاهی حتی ترس و وحشت هم نیست، صرفا یه احساس تنهایی و غربت و تعلق نداشتنه؛ احساس بی‌پناهی؛ احساس بچه‌ای که توی شهر غریب گم شده. اما ترس‌هام رو دوست دارم و دیگه نمی‌خوام باهاشون بجنگم. همه‌شون مال منن. خانم دکتر گفته قرص‌هات رو به موقع بخوری خوب می‌شی. منم بلاخره یه روز خوب می‌شم.

نکبت

16 Nov, 17:16


اینکه هربار کُس رو لمس می‌کنم فریاد می‌زنم «ونی، ویدی، ویچی» عجیبه؟

نکبت

16 Nov, 17:15


شاید براتون سوال باشه که چرا یک نفر باید چنین چیزی بنویسه. به این دلیل که دزدهای هویت و محتوام نتونن همه‌چیزم رو بدزدن. من از دار دنیا مگه چی دارم؟ جز همین شماها؛ جز اون تصویری که از من توی ذهن‌هاتون ساختید: تصویری کذب و دروغین.

نکبت

16 Nov, 17:10


کاش کُس بودم. و یک دختر زیبا و باکره من رو می‌مالید و خیس می‌کرد. انگشت‌های کشیده‌ش رو می‌کرد توم و دیوارهٔ بالاییم رو نوازش می‌کرد. تمام اشیای خونه رو می‌کرد توم. پدر و مادرش رو می‌کرد توم. کل خونه و کوچه و خیابون رو می‌کرد توم. کل منظومه شمسی و کهکشان رو می‌کرد توم. تبدیل می‌شدم به یک کُس با جاذبه‌ای که حتی نور هم نمی‌تونست ازش فرار کنه.

نکبت

16 Nov, 17:02


یکی پیام داد گفت «هیچ گهی نیستی». نکنه واقعاً هیچ گهی نباشم و حق با این غریبهٔ اینترنتی باشه. نه نمی‌خوام. خواب رو از چشمام گرفت. همین امشب تا صبح زور می‌زنم یه گهی بشم. منتظر باشید.

نکبت

16 Nov, 16:37


شما اصلاً می‌دونید من کی هستم؟ من آدم معروف اینترنتم. توی توییتر، این سیرک بزرگ، همه اسمم رو به زبون میارن. پسرها می‌خوان مثل من باشن. دخترها می‌خوان باهام باشن. من. من. من. من جالب‌ترین انسان دنیام. من. فقط من. من شخصیت اصلی این داستانم. دنیا حول محور من می‌چرخه. همه‌چیز در مورد منه و از من الهام گرفته شده. من خالق دنیاهایی هستم که هیچکس تاحالا پا توش نذاشته. من فاتح جهان و دخترهام؛ وِنی، ویدی، ویچی.

نکبت

16 Nov, 15:04


می‌شه لفت ندید، من بهتون نیاز دارم. من نمی‌تونم بدون مخاطب زندگی کنم. من بردهٔ توجه دیگران و مخاطب هستم. لطفاً بمونید حتی اگر از من متنفرید و حال‌تون رو به هم می‌زنم. به سمت‌م گوجه پرت کنید و بهم ناسزا بگید اما بمونید.

نکبت

16 Nov, 14:21


نیازی به عشق شما غریبه‌ها ندارم. در تنهایی و فقدان عشق می‌پوسم و در خفت و خواری می‌میرم و فراموش می‌شم.

نکبت

16 Nov, 13:56


بچه‌ها من رو دوست داشته باشید لطفاً. حتی اگر خودتون رو دوست ندارید، من رو دوست داشته باشید. حتی اگر پدر و مادرتون دوست‌تون ندارن و شما هم دوست‌شون ندارید، من رو دوست داشته باشید. حتی اگر تنها و بدبخت هستید و هیچکس نیست زیبایی‌تون رو ببینه و دردهاتون رو درک کنه، من رو دوست داشته باشید. حتی اگر در سودای سکس با من نیستید (که بعیده)، من رو دوست داشته باشید. حتی اگر معتقدید عشق معنایی نداره و باید جهان رو به آتش کشید، من رو دوست داشته باشید. حتی اگر بی‌مزه و کرینج بودم (مثل الان)، باز هم دوستم داشته باشید. ته موندهٔ سهمیهٔ عشق روزانه‌تون رو بدید به من؛ بریزید تو کاسه‌م؛ بپاشید روی صورتم. ازتون خواهش می‌کنم من رو دوست داشته باشید کسکش‌ها. لطفاً. ممنون.

نکبت

16 Nov, 07:06


و هرجا دلمون خواست سکس کنیم البته. کل این‌ها رو نوشتم که به اینجا برسم. ممنون از وقتی که می‌ذارید و محتوای من رو دنبال می‌کنید.

نکبت

16 Nov, 06:58


شاید مسیر سعادت از گربه بودن می‌گذره. شاید باید گربه می‌شدیم؟ کسی هست بیاد گربه بشیم و شب‌ها میومیو کنیم و روزها تو بغل هم بخوابیم؟

نکبت

30 Oct, 12:00


مراقب خودتون باشید. فعلاً.

نکبت

29 Oct, 17:21


گاهی اوقات می‌رم جلوی آینه و می‌تونم دیوار پشت سرم رو از لابلای تار و پود بدن نخ‌کش شده‌م ببینم. آروم دست می‌زنم به نخ‌های تشکیل‌دهنده بدنم. یکی‌ش رو می‌گیرم و می‌کشم. تمام نخ‌ها دنبال‌ش میان و فرم بدنم به طور کامل می‌ریزه روی زمین. ولی هنوز سر پام. توی آینه نگاه می‌کنم. هیچی نمی‌بینم. دست می‌زنم به جایی که باید صورتم باشه، هیچی لمس نمی‌کنم. تمام این مدت شاید من، من نبودم و فقط توهم و تصوری از ایدهٔ خودم بودم؛ ایدهٔ موهومی که حالا توی آینه خیره به هیچه.

نکبت

29 Oct, 17:13


اکثراً از فراموش شدن بعد از مرگ می‌ترسیم، دریغ از اینکه اکثراً قبل از مرگ فراموش شدیم و می‌شیم. هر از گاهی محو شدنم در خاطر انسان‌هایی که برای آخرین بار بهم فکر می‌کنن رو حس می‌کنم. انسان‌ها دونه‌دونه خاموش می‌شن تا لحظه‌ای که دیگه هیچکی رو نمی‌بینم که هنوز تصویری از من توی ذهنش روشن باشه. توی تاریکی و تنهایی مطلق، آروم فرو می‌رم توی زمین.

نکبت

28 Oct, 16:07


واقعاً انسان و جهان توی وضعیت غم‌انگیزیه؛ انقدر غم‌انگیز که دیگه فقط می‌شه خندید. انسان شاید تنها موجودی نباشه که می‌تونه بخنده، ولی تنها موجودیه که در اوج غم و سردرگمی و درموندگی هم خنده‌ش می‌گیره. شاید خندیدن توی تکامل برای همین بهمون اضافه شده؛ که وقتی دیگه نمی‌دونیم چیکار کنیم و چی بگیم، بخندیم، تا مغزمون فکر نکنه هیچ جواب و واکنشی نسبت به واقعیت جهان و زندگی نداریم. می‌خندیم تا نشون بدیم هنوز چیزی با عقل جور در میاد. یا باید خندید، یا باید خودکشی کرد. انسان راه دیگه‌ای جز همین دو راه برای اینکه نشون بده هنوز چیزهایی با عقل جور در میاد، نداره.

نکبت

28 Oct, 16:00


متأسفانه هرچی نگاه می‌کنم، چیز خنده‌داری پیدا نمی‌کنم دیگه.

نکبت

27 Oct, 13:36


حتی غمگین هم نیستم. فقط بلدم خیلی خوب ادای غمگین‌ها رو در بیارم؛ شاید تنها هنری که دارم همین باشه... می‌بینید؟ حتی همین هم چسناله و غم‌انگیز بود، در حالی که حقیقت نداره و هنرهای دیگه‌ای هم دارم. مثل چی؟ نمی‌دونم. ولی دارم، فکر کنم.

نکبت

27 Oct, 13:28


الان متوجه شدم همونقدر سریع که به دل می‌شینم، همونقدر سریع هم از دل می‌رم. هرچقدر عمق نفوذم بیشتر باشه، سرعت کشیده شدن و پرت شدنم به بیرون هم بیشتره. انگار طلسم شده‌م که مثل سیزیف، کل زندگی‌م سنگ محبوبیت رو ببرم بالای کوه دل‌ها و قبل از رسیدن به قله‌ش، سنگ ول بشه و قل بخوره برگرده سر جای اولش. البته که شکایت خاصی ندارم و آنچنان هم مهم نیست. فقط خواستم یه چیزی نوشته باشم.

نکبت

26 Oct, 16:50


نکبت pinned an audio file

نکبت

26 Oct, 15:40


کاش انسان انقدر کیری و طمع‌کار نبود و با سنگ‌دلی و دشمن‌سازی و قدرت‌طلبی‌ش جهان رو به کثافت و گه نمی‌کشید. ولی خب چه می‌شه کرد، ذات انسان همینه. تا بوده همین بوده. مشکل از تکامل انسانه؛ هیچوقت نتونست تمام انسان‌ها رو به چشم یک گروه ببینه و همیشه با صفات مختلف خودساخته، جدایی و فاصله ایجاد کرد و از روز اول، حیات انسانی رو با اختلاف و جنگ شروع کرد. البته که این چیزها نباید باعث بشه از زندگی دست بکشیم و با یه تفکر آخرالزمانی زندگی کنیم. زندگی همیشه کثافت بوده، ولی بودن انسان‌هایی که تونستن دلیلی برای زیستن و زندگی پیدا کنن و حتی با اندیشه‌ها و فعالیت‌هاشون، تجربه زندگی رو برای دیگران هم کامل‌تر و پرمعناتر کنن. با کثافت ذات انسان نمی‌شه کاری کرد ولی خب امیدوارم همیشه چنین انسان‌های عاشق و روشن‌بینی توی دنیا وجود داشته باشن و در تاریکی جهان و دل‌ها، نوری بتابونن.

نکبت

26 Oct, 15:15


تو این شرایط تخمی و کثافت زندگی و جهان، شاید یکی از مهم‌ترین چیزهایی که باعث می‌شه زندگی رو با کیفیت بهتری تجربه کنم و زندگی ارزش بیشتری برای زیستن پیدا کنه، توانایی در تجربه موسیقیه. البته که هر فرم از هنر چنین تأثیری می‌تونه داشته باشه، ولی خب موسیقی به طور ملموس‌تری روحم رو لمس می‌کنه. خوشحالم که توی دورانی زندگی می‌کنم که bon iver وجود داره و روحم و روح جهان توسط انگشت‌های نافذ و لطیفش لمس شده.

نکبت

26 Oct, 09:12


بچه‌ها جدی که حرف می‌زنم باعث می‌شه بیشتر دل‌تون بخواد باهام سکس انجام بدید یا وقتی حرف‌های بامزه می‌زنم؟

نکبت

26 Oct, 09:03


مشکل انسان علاقه‌مند به هنر و خلاقیت اینه که فکر می‌کنه برای اینکه کار هنری کنه باید از کار و زندگی‌ش جدا بشه و کل زمان و زندگی‌ش رو وقف هنر کنه. هنر از زندگی جدا نیست، هنر بخشی از زندگیه. هر زندگی‌ای که دارید، با هر گونه جبر و استعدادی، فقط نیازه که مثل یه هنرمند به زندگی نگاه کنید و خودتون، دغدغه‌هاتون و تجربهٔ زیست‌تون رو به هر طریقی که می‌تونید ابراز کنید.

نکبت

26 Oct, 08:52


سلام دوستان ظهر بخیر. امروز خیلی لطیفم. کاش می‌تونستم همه رو از لب ببوسم.

نکبت

24 Oct, 09:46


کلاً پسرها وقتی می‌گن «کارم رو باید ول کنم و وارد فلان هنر بشم» یه چیزی تو مایه‌های «درس رو باید ول کنم برم جنده بشم»ئ دخترهاست. شاید خوشحالی در جنده بودن و هنره.

نکبت

24 Oct, 09:42


هیچ موقع مثل لحظه‌ای که می‌رقصم (اکثر مواقع تنها)، احساس زنده بودن و خوشحالی نمی‌کنم. باید از کارم استعفا بدم و برم رقاص بشم.

نکبت

24 Oct, 09:24


هر دختری رو می‌بینم از لب می‌بوسم. امروز دنیا رو پر از عشق و شهوات نفسانی خواهم کرد.

نکبت

24 Oct, 09:13


خودکشی دسته جمعی انسان‌ها.

نکبت

24 Oct, 08:58


ببینید چه عاشقانه دست همدیگه رو می‌گیرن و با هم می‌پرن پایین. در هر مرحله‌ای از زندگی، عشق رو باید سر لوحه قرار داد و ارجح دونست.

نکبت

24 Oct, 07:08


قطرات آب در حال خودکشی دسته جمعی.

نکبت

22 Oct, 19:29


امید به زندگی تو جامعه خیلی بالاست واقعاً.

نکبت

22 Oct, 19:12


اینکه در طول تاریخ هیچکی تا حالا مجموعه‌ای به اسم «۱۰۰ کتابی که بعد از مرگ باید بخوانید» منتشر نکرده، نشون می‌ده که انسان هیچوقت اونقدرها هم به معاد و حیات بعد از مرگ اعتقاد نداشته. همش ادا.

نکبت

22 Oct, 19:11


قبرستون خیلی محیط خوبیه برای کتاب خوندن یا هرگونه فعالیتی که به تمرکز نیاز داره. عجیبه که تا الان کسی رو ندیدم بره قبرستون کتاب بخونه. البته یادمه بچه که بودم، بابام شب‌ها می‌رفت قبرستون و بالا سر قبر باباش قرآن می‌خوند. الان که فکرش رو می‌کنم، تازه متوجه می‌شم چرا این بلاها رو سر خودش و ما آورد. دوستان قبرستون نرید. کیر تو مطالعه و هرگونه کاری که به تمرکز نیاز داره.

نکبت

22 Oct, 19:08


کتابخانه مجازی مجموعه‌ای معرفی کرده به اسم «۱۰۰ کتابی که قبل از مرگ باید بخوانید». فکر نکنم عمر و حوصله‌م قد بده ۱۰۰ تا کتاب بخونم. یه چندتاش رو می‌برم تو گور و بعد از مرگ می‌خونم.

نکبت

22 Oct, 13:09


اولین قطره بارون پاییزی خورد به دستم اگه براتون مهمه. همین رو می‌خواستم بگم. سرمستم خلاصه.

نکبت

21 Oct, 18:39


قبل از خواب، با چشم‌های بسته، معمولاً یه دنیایی می‌سازم و یه داستانی رو شروع می‌کنم. مثل یه فیلم -صحنه به صحنه- خیال‌پردازی و تصویرسازی می‌کنم. دیشب چشم‌هام رو بستم، رفتم توی انبار ذهنم ببینم چه خیالی رو برای شب انتخاب کنم. دیدم هیچی نمونده. هرجا رو گشتم هیچی نبود. یه لحظه برگشتم به واقعیت و دیدم توی تاریکی مطلق پشت پلک‌هام گیر کردم. هرچی مشت زدم به دیواره پلک‌ها، فایده‌ای نداشت. دوباره برگشتم به انبار ذهنم. همه‌جا تاریک بود. چکش رو برداشتم و شروع کردم به خراب کردن دیوارهای ذهنم. با هر ضربه، کورسوی نوری وارد اتاق می‌شد. صدای در اومد. اما توی انبار ذهنم در و پنجره وجود نداشت هیچوقت. فقط خودم می‌تونستم بهش ورود و ازش خروج کنم. این در رو کی ساخته. رفتم در رو باز کردم، پیرمرد خمیده‌ای با یه پسر بچه ایستاده بودن. پسر بچه دست کرد تو جیب پیرمرد و یه خیال درآورد و داد بهم. مثل معتادی که بعد خماری طولانی مدت مواد گیرش اومده، دستم رو دراز کردم به سمت خیال، همین که دستم خورد بهش، با سرعت به بیرون از ذهنم پرت شدم و پوست دیواره پلک‌هام رو هم شکافتم و از زندان تاریک پلک‌هام گذشتم و افتادم وسط واقعیت. وسط اتاق روی زمین بودم. اتاق روشن بود. صبح شده بود.

نکبت

21 Oct, 18:12


یه جوری هم نوشتم «ویل دورانت» یکی نفهمه فکر می‌کنه دو بار کل ۱۱ جلد تاریخ تمدن رو خوندم. الکی خودم رو باسواد و فرهیخته نشون می‌دم.

نکبت

21 Oct, 18:09


ببخشید خیلی خشک بود اومدن و رفتنم. همه‌تون رو از لب می‌بوسم. شب بخیر.
[چشمانش را می‌بندد و در حالی که لب‌های لرزانش را غنچه کرده، صورت چروکیده و فرتوتش را به سمت دختران جوان می‌برد]

نکبت

21 Oct, 17:59


ویل دورانت. شب بخیر.

نکبت

19 Oct, 10:02


مسئله اصلاً ارضا شدن هم نیست، اتفاقا دلم نمی‌خواد ارضا بشم. فقط دلم می‌خواد ساعت‌ها در اوج شهوت بلولم توی بدن یک دختر. وارد بدنش بشم و سرم رو بذارم روی قلبش و تپش‌های قلبش رو -که با حضور من توی بدنش در حال تسریعه- بشنوم. قلبش رو بین انگشتام لمس کنم. لابلای جوارحش بلولم برم پایین و برسم به کسش و مثل یک نوزاد، گریه‌کنان، از بدنش خارج بشم.

نکبت

19 Oct, 09:55


این دائماً هورنی بودن هم واقعاً عذاب‌آوره. وسط کتاب خوندنی، یهو به خودت میای می‌بینی چند صفحه‌ست اصلاً نفهمیدی چی شده و کل مدت توی ذهنت داشتی یه دختر داغ و خوشگل رو می‌خوردی. برای اینکه بتونم مطالعه و پیشرفت کنم، نیاز دارم دختر داغ بخورم. هر روز که نمی‌ذارید من بخورم‌تون، یک قدم من رو از پتانسیل کاملم دور می‌کنید. سعادت و شکوفایی من در دستان شما دختران داغه. و البته در باقی جاهاتون، [چشمک و لبخندی زشت] هه هه. ممنون.

نکبت

19 Oct, 07:10


دخترها می‌شه ازتون خواهش کنم روزانه به من عشق بورزید؟ با هر زبان و طریقی که بلدید و توانایی‌ش رو دارید. آهنگ بفرستید، عکس بفرستید، فیلم بفرستید، بیاید بگید «دوستت دارم علی»، بگید «بهت افتخار می‌کنم پسرم.»، بگید «پسرم هرکاری کنی من پشیبانتم و هرجا کم اوردی می‌تونی به من تکیه کنی عزیزم»، بگید «نترس من پشتتم»، بگید «ببخشید که ترکت که کردم» بگید... ببخشید می‌رم زیر بارون قدم بزنم و پیاز خرد کنم.

نکبت

19 Oct, 07:02


از اینکه فعلی که برای عشق استفاده می‌شه «ورزیدن»ئه خوشم میاد. دقیقاً ساز و کار عشق هم همینه. یه چیزی رو ورزیده می‌کنی با انجام دادنش و هر بار انجامش می‌دی، قوی‌تر می‌شه. نفرت هم همینه البته. دیگه بستگی داره مرداب درونت چقدر عمق داشته باشه.

نکبت

19 Oct, 06:57


سلام دوستان صبح‌تون بخیر. روز خوبی رو برای دخترهای داغ آرزو دارم.

نکبت

18 Oct, 16:50


یه موقع‌هایی هم حس خاصی ندارم، برای همین غمگین می‌شم. یعنی مغزم حس می‌کنه نیاز داره یه چیزی حس کنه و از این کرختی خارج بشه، دم‌دستی‌ترین و ذاتی‌ترین حس انسان هم که غمه، دیگه سریع می‌ره یه غم یخ‌زده از یخچال در میاره و می‌ذاره تو فر تا کم‌کم گرم بشه. قصدش هم خوردنش نیست‌ها، فقط دلش می‌خواد خونه بوی غم بگیره تا همسایه‌ها فکر نکنن آدمِ توی این خونه دل‌مرده و مستضعفه.

نکبت

18 Oct, 13:45


دلم می‌خواد برم به یه دختری بگم
"Babe, im in love with you"
ولی خب بزدل‌تر از اونم که عاشق کسی بشم و عاقل‌تر از اونم که کسی رو عاشق خودم کنم.

نکبت

18 Oct, 13:28


سلام عصر بخیر. فقط اومدم بگم ترانه‌های آهنگ‌هاشون رو هم بخونید اگه زبان عمومی رو پاس کردید.

نکبت

17 Oct, 18:43


قبل از خواب این رو ببینید. من می‌رم با دختران داغ لاس بزنم. شب بخیر.

نکبت

17 Oct, 18:42


نکبت pinned an audio file