دختر نویسنده✍🎀🩷🪞 @nawisnda Channel on Telegram

دختر نویسنده🎀🩷🪞

@nawisnda


و آنگاه که مرا دید، حیرت زده نگاهم کرد و گفت: تو را جایی دیده‌ام!
فقط نگاهش کردم و شاید همین یک نگاه خودش سوال بود؛
ادامه داد، عطرت به عطرِ میان کتاب‌ها می‌ماند، آیا تو همانی نیستی که تو را میان واژه‌ها زندگی کرده بودم؟!...

دختر نویسنده (Persian)

در کانال 'دختر نویسنده' شاهد داستان‌ها و آثار نویسنده‌های جوان و خلاق خواهید بود. این کانال به ترویج نویسندگی و اشتراک آثار این نویسندگان جوان می‌پردازد. اگر علاقه‌مند به خواندن داستان‌های جدید و بتوانید با نویسندگان جوان در ارتباط باشید، این کانال مناسب شماست. ما به خلق و ترویج ایده‌های نو و خلاقانه از طریق قلم نویسندگان جوان متعهد هستیم. اگر دنبال المان‌های جدید در دنیای ادبیات هستید، به کانال 'دختر نویسنده' بپیوندید و به دنیایی از داستان‌ها و اشعار جوانان پر از خلاقیت و هنر بپیوندید.

دختر نویسنده🎀🩷🪞

20 Feb, 11:11


مصفوفه‌ی عزیزم، دخترِ واژه‌ها
هنرجویی خلاقم، کانال زده؛ با سر زدن به نوشته‌های قشنگش ازش حمایت کنید🩷
@Dokhatar_wazhaha

دختر نویسنده🎀🩷🪞

20 Feb, 11:07


همه‌چیز دوست‌داشتنی بود، زمانی که او بود؛ و هیچ‌چیز تحمل نمی‌شود، زمانی که او نیست.
با او زخم‌هایم کم‌تر درد می‌کرد و تلخی‌های زندگی شیرین بود و اما حالا بدونِ او، قند هم مزه‌ی تلخی می‌دهد.
بدونِ او، خنده هم درد دارد، شب‌ها سحر نمی‌شوند، سکوت صدای دلخراشی را فریاد می‌زند، شلوغی مرا دیوانه می‌کند، تنهایی نبودنش را به رخم می‌کشد، آب هم تشنگیِ مرا رفع نمی‌کند، دردهایم شفا نمی‌یابند، زخم‌هایم التیام نمی‌یابند و بدونِ او قصه‌ی من، پایانِ خوشِ نخواهد داشت.
#لیمه_حمیدی
@nawisnda

دختر نویسنده🎀🩷🪞

20 Feb, 10:30


در افغانستان پسر نبودی که بفهمی، عاشق شدن با جیبِ خالی یعنی چه.
در افغانستان پسر نبودی که بدانی، افتادنِ بارهای سنگینِ روزگار، رویِ شانه‌هایت از آوانِ کودکی چه دردی دارد.
در افغانستان پسر نبودی که درک کنی، چه‌قدر سخت است سال‌ها برای رسیدن به دخترِ آرزوهایت تلاش کنی و در نهایت، او سهمِ دیگری شود.
در افغانستان پسر نبودی که بفهمی، جوانی نکردن یعنی چه.
در افغانستان پسر نبودی که بفهمی، سال‌ها تحصیل و عاقبت، بیکاری یعنی چه.
پسرانِ‌ما، کم‌سن‌وسال‌ترین پدرانِ خسته‌ی این جهانند.

#لیمه_حمیدی

@nawisnda

دختر نویسنده🎀🩷🪞

19 Feb, 17:55


وقتی میگم دوره‌های من متفاوته از رضایت شاگردانم معلوم هست.
در دوره‌های من از صفر تا صد حتی مراحل چاپ و فروش کتاب تدریس شده.
🫠🩷

دختر نویسنده🎀🩷🪞

19 Feb, 14:55


غصه‌هایت را بدی به من! تو جایی منم بخند.

#لیمه_حمیدی
@nawisnda

دختر نویسنده🎀🩷🪞

19 Feb, 13:36


دنیا، از مادرانِ افغان، چیزهای زیادی بدهکار است! چرا که مادرانِ‌ما، خیلی کم برای خود زندگی کرده‌اند.
لباسِ دلخواه‌ِشان را نپوشیدند، چون باید برای ما لباس آماده می‌کردند.
غذای خوب نخوردند، تا ما سیر بمانیم.
دنیا، از مادرانِ‌ما بدهکار است! اما آن‌ها مدام بخشیده‌اند؛ سهمِ خود را، حقِ خود را، آرامشِ خود را، و در نهایت، زندگی‌شان را.
مادرانِ‌ما، قصه‌ی دردهایشان را در خفا زمزمه کردند، اما تلاش کردند قصه‌ی ما را به خوشبختی برسانند.
آن‌ها اشک‌هایشان را با گوشه‌ی چادر پاک کردند و زخم‌هایشان را در اعماقِ‌ دل دفن.
مادرانِ‌ما، شجاع‌ترین جنگجویانِ تاریخ‌اند و دست‌به‌دعاترین، برایِ آبادیِ دنیای فرزندشان.
#لیمه_حمیدی
@nawisnda

دختر نویسنده🎀🩷🪞

19 Feb, 09:24


و انسان اگر کسی را بخواهد، برای او از تمامِ "نشدن‌"ها گذر می‌کند و تمامِ "ناممکن‌"ها را ممکن می‌سازد.
اما اگر نخواهد، "شدن"ها هم "نشد" می‌شود.
تمامِ مسئله، رویِ "خواستن" می‌چرخد.

#لیمه_حمیدی
@nawisnda

دختر نویسنده🎀🩷🪞

18 Feb, 09:03


در چشمانِ پدرِ افغان، هزار قصه‌ی ناگفته از درد، پریشانی، اندوه، آوارگی، جنگ، اشک‌های پنهانی و ناداری نهفته است.
پدری که دستانِ پینه‌بسته‌اش، چشمانِ نم‌زده‌اش، کمرِ خمیده‌اش و گلوی بغض‌گرفته‌اش را کتمان کرد و عصرها با خود لبخند به خانه آورد.
پدری که خود سوخت تا برای ما زندگی بسازد.
سینه‌ی پدرانِ افغان، دفترچه‌ی از قصه‌های ناگفته است؛ داستانی از جان‌کندن برای لقمه‌ی نان و ساختنِ سقف، برای فرزندان‌ِشان.

#لیمه_حمیدی
@nawisnda

دختر نویسنده🎀🩷🪞

18 Feb, 07:03


وقتی میگم بلدم یعنی این!
من در دوره‌های آموزشی خود، برعلاوه صفر تا صد نویسندگی، طریقه به درآمد رسیدن از نویسندگی حتی ساخت و پیشرفت پیج و کانال را هم آموزش دادیم.
شما با ثبت‌نام در دوره‌های ما، بر علاوه نویسندگی، یک ادمین حرفه‌ی هم می‌شوید و می‌توانید به درآمد برسید.

دختر نویسنده🎀🩷🪞

18 Feb, 06:55


به پیام‌های تلگرام که اصلا رسیده نتوانسته‌ام.

دختر نویسنده🎀🩷🪞

18 Feb, 06:54


از دیشب که مریض بودم و تمام شب را بیدار بودم، تا همین دم که وظیفه نرفته‌ام و خانه‌ام؛ شده‌ام ربات انستاگرامم.
دیروز از بس حجم پیام‌ها و درخواست آموزش زیاد بود، رباتم جام کرده و کار نمیده.
مجبورم به تمام پیام‌ها خودم برسم و چه کار دشواری هم هست.
دیشب تا ساعت‌های یک خودم پاسخ دادم و اما صبح دوباره سیل از مسج روی سرم ریخت.
هر چه زودتر باید فکری به حالِ ادمین پاسخگویی انستاگرامم بکنم.

دختر نویسنده🎀🩷🪞

17 Feb, 16:37


ری اکشن این پست به ۱۰۰ برسد، یک فایل آموزشی خیلی مفید نویسندگی می‌گذارم کانال.🩷

دختر نویسنده🎀🩷🪞

17 Feb, 09:51


کاش می‌شد کابل را به آغوش کشم، هرات و فراه را بوسه زنم، برایِ مزار و تخار چایی دم کنم، قندهار و بغلان را بر سینه‌ام بفشارم و در آخر وطنم را همچون یاقوتِ بدخشان، میانِ صندوق‌چه‌ی چوبی گذاشته، به جهانِ دیگر برم.
وطنِ من، اینجا حیف است.

#لیمه_حمیدی
@nawisnda

دختر نویسنده🎀🩷🪞

17 Feb, 09:34


حالِ‌ خوبم‌ را مدیونِ‌ سکوتِ‌ خویشم!
من در سکوت، تلاش‌کرده‌ام، برای ادامه، برای زیستن و دوام‌ آوردن.
در سکوت، چایی‌ام را نوشیده‌ام، غذایم‌ را پخته‌ام‌، خند‌ه‌هایم را کرده‌ام، بغض‌هایم را ترکانده‌ام، غصه‌هایم را خورده‌ام؛ و گاهی از اعماقِ‌دل شاد بوده‌ام.
من در سکوتِ‌ خویش، بی‌سروصدا، زندگی‌کرده‌ام.


#لیمه_حمیدی

@nawisnda

دختر نویسنده🎀🩷🪞

15 Feb, 15:41


سلام به تو، دخترِ ادبیات و قلم!
نامه‌ات به دستم رسید و با خواندش، وجودم پر از عشق شد.
واژه‌هایت بوی امید می‌دهند معصومه! بوی زندگی و نور، از لای تاریکی‌ها.
من باور دارم که تو، دخترِ قصه‌ها، خودت ناجیِ خود می‌شویی؛ من باور دارم که آن نورِ که دنبالش هستی، در وجودِ خودت هست.
منم همین‌گونه معصومه!
می‌دانم چه می‌گویی! آری، زندگی در جهانِ بیرون از کتاب‌ها کم پیداست؛ اما ما خود زندگی می‌سازیم؛ چرا که ما هنر را داریم و عشق را.
ما تاب می‌آوریم! درست شبیه کرمِ در پیله، به امیدِ پروانه شدن.


از لیمه به معصومه‌ی دوست‌داشتنی

#لیمه_حمیدی
@nawisnda

دختر نویسنده🎀🩷🪞

15 Feb, 15:40


_اپیزود دوم

درود دختری رویا پردازی میهنم!
امیدوارم سرخوش و سرزنده باشی به‌سانِ آب دریای نزدیک خانه‌یمان، به‌سانِ آسمانی آبی بلخابم، به‌سانِ کوه‌های سر به فلک کشیده‌ی دهکده‌یمان که چنان محکم و صبور نشسته‌اند
که انگارقرار است بهار با تمام زیبای‌هایش به وصال خورشید بیاید.
این روزها که امید بستن به فردا از سخت‌ترین کار‌های دنیا شده من امید بستم به همان روزنه‌ی که مدت‌هاست هیچ چشمی او را ندیده، همچو ارواح سرگردان، همچو پروانه‌ی شکسته بال میگردم  میان داستان‌ها، میان قصه‌ها، میان واژه‌ها
تا روشنی را بیابم، تا زندگی را بیابم،
آه تا زندگی را بیایم.
لیمه جان! بیرون از این کتاب‌ها چیزی به اسم زندگی انگار نمی‌بینم، چیزی به اسم شادی از تهِ دل نمی‌بینم و همین مرا واداشته که بچسبم به دنیایِ بیرون از این هیاهو، چقدر تآب آوردن سخت شده لیمه چقدر واقعا سخت شده.

از معصومه‌ شریفی‌ برا _لیمه‌ حمیدی

دختر نویسنده🎀🩷🪞

14 Feb, 10:10


از کدام صبر سخن می‌گویید؟!
ما در سرزمینی زندگی می‌کنیم که ورزشکارانش به‌دلیل ناتوانیِ مالی، میدانِ مبارزه را ترک می‌کنند، اسطوره‌هایش با شکمِ گرسنه می‌جنگند و قهرمانانش با نان و پیاز قهرمان می‌شوند.
در جایی که مادرانِ آینده حقِ تحصیل ندارند و درهای علم به روی دانشمندانِ فردا قفل و زنجیر شده است.
جوانانش، با ذهن‌های روشن اما دستانی بسته، اسیرِ زنجیرهای نامرئیِ فقر، بیکاری و محرومیت از آموزش‌اند.
ما درد واقعی را چشیده‌ایم! نزد ما سخن از صبر مگویید!

#لیمه_حمیدی

@nawisnda

دختر نویسنده🎀🩷🪞

05 Feb, 19:04


من چرا دری نوشته نمی‌کنم و ایرانی نوشته می‌کنم؟ 😳

دختر نویسنده🎀🩷🪞

04 Feb, 18:35


☃️🌲 از خواندن و شنیدن بهترین‌کانال‌های تلگرام لذت ببر


🍏 رازهای سفر به سرزمین غیب
@unseenlands
📙 خلاصه کتاب‌های روانشناسی
@booklove_blog
🍄 شبی چند دقیقه کتاب بخوانیم !!
@book_tips
🌻 حقوق برای همه
@jenab_vakill
🌲 آرای حقوقی قضایی و نظریات مشورتی
@ARA_HOGHOOGHI_GHAZAIE
🍄 من و کتاب ا𝐏𝐃𝐅ا
@aramesh13577
🌻 با کانال آراء و مطالب حقوقی به روز باشید
@kanalearavamatalebehhoghoogee
🌲 آموزش زبان عربی
@amuzesharabi
🍄 رمانسرای مجازی
@Salam_Roman
🌻 آگاهی.بیداری.آزادی
@Meditationfarsi369
🌲 زبان ترکی رو قورت بده
@ArazTurkish
🍄 کتابهای صوتی آرامش با داستان
@arameshbadastan
🌻 خودشناسی
@haghightx
🌲 نظریه‌های جامعه‌شناسی
@sociologyat1glance
🌴 انگیزشی، تاجرموفق،همای فاتحان
@buissness_womann
🍄 زبان انگلیسی با انیمیشن‌ها
@english_elnaz_torabi
🌻 پارسی سخن بگوییم و زیبا بنویسیم
@FARZANDAN_PARSI
🌲 آکادمی مدیریت استراتژیک
@strategiaacademy
🍄 دل واژه‌های تنهایی
@gandomzaran
🌻 ترکی ‌استانبولی رو راحت یاد بگیر!
@Turkish_Nazli
🌲 کژنگریستن/فلسفه/روانکاوی/جامعه‌شناسی
@Kajhnegaristan
🍄 مدیتیشن
@romanceword
🍁 آموزش برنامه‌نویسی از پایه (فول رایگان)
@devloper98
🌻 زرنگاری و طراحی سنتی
@vida_dabir
🌲 آموزش زبان عربی با متون داستانی
@taaribedastani
🍄 داستان کوتاه
@zhig_story
🌻 مدیتیشن.هوروسکوپ.آسترولوژی
@Agahiiiiiiiiiiiiiii
🌲 آموزش کف بینی
@kafbini12
🍄 ایران باستان
@conference_iranvich
🌻 پایش سیاسی ایران
@ir_REVIEW
🌲 آموزش انگلیسی با تصویر
@EN_PIC
🍄 روانشناسی برای زندگی بهتر
@Ravanshenasilifestyle
🌻 آوای شــب🎵(انــواع مــوزیــک)
@AVAYESHAB2024
🌲 کلیپ‌های انگیزشی
@kelephayeangizeshi
🍁 آموزش و تعمیرات تخصصی کامپیوتر و لپ‌تاپ
@Fararaiane
🍄 |رمان|سنت‌ها و دروغ‌ها
@sonnatha_va_doroogh_ha
🌻 هوش مصنوعی و آینده Ai
@MediaMedial
🌲 آموزش انگلیسی۴ مهارت در آیلتس۱ساله
@dr_eftekhari_english
🍄 کتابخانه حقوقدانان ایران
@LAW_BOOKIRAN
🌻 روهینا صادقی
@Rohin_official1
🎄 ترفند گوشی و آموزش کامپیوتر از صفر تا 100
@Computer_Mobile_Eng
🌲 دوبیتی های حضرت مولانا
@SHAMSETEBRIZII_99_22
🍄 مجله روزهای زندگی
@Roozhayezendegi2024
🌻 شیمی با نبی زاده🧪
@shiminabizadeh
🌲 کتابهای علوم انسانی با فرمت pdf
@meytab
🍄 حال جهانتوخوب کن بایک فنجان قهوه☕️
@Ghahvee_Ghajar
🌻 آموزش اقتصاد با کاریکاتور
@DrChehreghani_ir
🌲 زیباترین اشعار شاعران
@aftabmahtabi
🍄 محفل شعر و آوا
@mahfelshearvaava
🌻 عرفان و عشق
@naqmeh_ei
🌲 پزشکی زیبایی سلامتی
@Dokinegin2023
🍄 تغذیه ذهن، سلامتی
@lifemanage
🌻 شاهنامه و‌خوانش
@shahname_iranvich
🌲 جملاتی از جنس سیاست
@POLITICAI_THINKERS
🍄 عرفان و عشق
@naqmeh_ei
🌻 کتاب دانش
@ktabdansh
🌴برنامه‌نویسی رو تا سطح پیشرفته یادبگیر
@Web_Designer98
🍁 دختر نویسنده
@nawisnda
🌲 کتابفروشی ارزان کتاب
@KotobeArzan
🍄 آموزش(رایگان)فن بیان+گویندگی
@amoozeshegooyandegi
🌻 پیاده روی در خانه
@MaryamTeam
🌲 هُنَر شَراب زِندِگیست
@Geraf_art
🍄 انگلیسی با هوش مصنوعی
@EN_with_AI
🌻 جملاتی که افکار شما را تغییر می دهد
@Andishe_parvaz
🌲 کتاب صوتی دزیـره مـتـن ناب📝
@dessEre
🍄 بدانید تا بتوانید. BOOKS
@Audio_Books_24
🌻 بهترین کتابهای صوتی موفقیت وبیداری
@ganonjjazb
🌲 کتاب/PDF/رایگان
@PARSHANGBOOK_PDF
🍄 انگلیسی پیشرفته
@Zabanunim
🌻 دنیای خاکستری
@Donye_khaestari
🌲 دانستنی های زنان موفق
@successfulwomen1
🍄 انگلیسی مثل آب خوردن
@MyMindsetForEnglish
🌴 استخدامی آموزگاری و دبیری
@svcnhit
🌻 مهارتهای زندگی
@maharathayezendegimahmudi
🌲 انگلیسی بدون معلم و کلاس کودک و بزرگسال
@MusicOwallpaper
🍄 ۲۰ ترکیب کاربردی برای مکالمه انگلیسی
@Englishwithmima
🌻 آیلتس رو فول شو •••
@ArazIELTS
🌲 |کتاب|گوش|کن|رایگان|
@PARSHANGBOOK
🍄 انگلیسی و نکات آیلتسش اینجاست
@Englishity
🌻 مولانا حافظ شهریار ،شعر و موزیک
@onlyshear
🌲 کتاب‌های نایاب علمی و طبی
@FA_TI_MI
🍄 تکنیک‌هایِ نویسندگی
@ErnestMillerHemingway
🌻 وکیل پایه یک دادگستری
@ADLIEH_TEAM
🌲 معلومات کمیاب طبی و درمانی
@internationalmedicaluseful
🍄 کتابخانه صوتی و پی‌دی‌اف تاپ‌بوک
@Top_books7
🍏تلاش من برای زندگی بهتر
@happy_private_life


🍀🍁 هماهنگی برای تبادل
@mrgp_1

دختر نویسنده🎀🩷🪞

04 Feb, 14:45


حالم را نثر بیان نمی‌توانست، به شعر رو آوردم؛ اما الآن شعر هم کم آورده‌ است.
فکر می‌کنم برای فریادِ دردی که از حد بگذرد، صدا و حرف کفایت نمی‌کند؛ من به سکوت نیاز دارم.


#لیمه_حمیدی
@nawisnda

دختر نویسنده🎀🩷🪞

04 Feb, 11:28


و اما شایعه بود، بی‌اصل و بی‌بنیاد؛
قصه‌ی "دوستت دارم‌های" بسیاری

#لیمه_حمیدی
@nawisnda

دختر نویسنده🎀🩷🪞

03 Feb, 19:36


در گلوی لحظه‌هایم، بغض گره خورده‌ است.

#لیمه_حمیدی
@nawisnda

دختر نویسنده🎀🩷🪞

03 Feb, 18:02


کاش دوباره مرا صدا بزنی،
به همان اسم‌های خاصِ همیشگی

کاش دوباره دوستم بداری،
بسانِ روزهای خوشِ دیرین

کاش دوباره خانه‌ام شوی،
مرا به آغوش کشی،

دردهایم را دوا بکنی
غم‌هایم را از روی دلم چیده، جدا بکنی‌

کاش دوباره مرا دوست بداری
بسان روزهای خوشِ دیرین

#لیمه_حمیدی


@nawisnda

دختر نویسنده🎀🩷🪞

03 Feb, 17:42


زند‌گی مرا می‌بلعد و
سکوت، گلویم را می‌فشارد
من ترسیده‌ام!
فزع، گرفته‌ است مرا
از یک دقیقه‌ی دیگر، ماندن
زخم، تنم را پوشانده است
من، تبعید شده‌ام
از جهانِ آرامی
مرگ، مرا صدا می‌زند‌
مرگ، مرا فرا می‌خواند
من پناه خواهم برد‌،
از زندگی به زوال

#لیمه_حمیدی
#سپید
@nawisnda

دختر نویسنده🎀🩷🪞

03 Feb, 17:35


من فراری‌ام!
از یک رؤیا به رؤیایی دیگر‌
گویا چیزی در "حقیقت" مرا می‌ترساند؛
من پناه برده‌ام!
از کنون به خیال
و از گذشته به فراموشی
چیزی در "حقیقت" مرا می‌بلعد


#لیمه_حمیدی
#سپید
@nawisnda

دختر نویسنده🎀🩷🪞

03 Feb, 14:47


منتظر حمایت شما🫠🙃

دختر نویسنده🎀🩷🪞

03 Feb, 13:59


تلاطمی‌ست در دلم
گویا بیشتر از دریا موج می‌زند؛
آب‌ِ غم‌آلود،
غرق می‌کند‌ مرا
سَرد می‌شود نفس‌های من؛
گویا غرق می‌شوم و
منظرهٔ مرگ را به تماشا می‌گیرم.
از بلندا افتاده‌‌ام‌؛
در قعرِ دریای حُزن،
اینجا خدوک‌ست حالِ دلم‌؛
اما دارم غرق می‌شوم!
شاید مرگ پایان‌ست.
سَخت افتاده‌ام،
تنم زخم گرفته‌ است‌
قعرِ دریاست‌‌
چشمانم تار می‌بیند‌؛
مرا نجات نمی‌دهند!
غرق می‌شوم در قعرِ دریای حُزن
شاید مرگ، پایان راه باشد.
شاید پشتِ نامِ مرگ، یک دنیا باشد.
من غرق می‌شوم
در آب‌ِ غم‌آلود.

#لیمه_حمیدی
#سپید
@nawisnda

دختر نویسنده🎀🩷🪞

02 Feb, 13:59


[وداع]

دیگر صدایم را نخواهی یافت!
می‌روم از شهرِ شما
با دلِ خسته و بیچاره‌ی خود؛
می‌شوم تلخ‌ترین بغض در خاطره‌ها،
می‌شوم ساکنِ دورترین نقطهٔ آن دنیا.
می‌روم!
اگر چه میل به ماندن دارم‌؛
می‌روم، تلخ، در پسِ بادِ صبا
می‌کنم ترک، تنِ زخمی و بشکسته‌ی خود را
می‌روم!
می‌شوم آخرین تصویر در شب‌های‌شما
سکوتِ تلخ میانِ خاطره‌های شما
می‌روم با یک وداعِ بی‌وداع

#لیمه_حمیدی
@nawisnda

دختر نویسنده🎀🩷🪞

02 Feb, 10:13


از نوشته‌های قدیم بدون بازنویسی 🙃

دختر نویسنده🎀🩷🪞

02 Feb, 10:13


برایِ آخرین‌بار در هوای وطن نفس می‌کشی، و از تمامِ وطن، فقط یک چمدان با خود می‌بری.
آخرین نفس در زادگاهت، در خانه‌ات و آخرین قدم‌هایت‌را روی خاکِ وطن می‌گذاری.
هیچ مهاجری، با دلِ‌خوش، خانه‌اش‌را ترک نمی‌کند؛ هیچ آدمی، زادگاهش‌را باخیالِ راحت رها نمی‌کند؛ همه این‌جا قلبِ خویش‌را در وطن گذاشته، با سینهٔ خالی می‌روند؛ و فقط تنِ خویش‌را با خود می‌برند بدونِ روح.
مهاجریت، تلخ‌ترین قصهٔ دوران‌است، آن‌گاه که از پشتِ پردهٔ اشک‌ها، آخرین تصویرِ وطن‌را تماشا می‌کنی و تماشا...
آن‌قدر که همان تصویر هم محو می‌گردد.
هیچ مهاجری با دلِ‌خوش خانه‌اش‌را رها نمی‌کند؛ آن‌ها فقط تنِ خویش می‌برند و قلب‌هایشان‌را برون چمدان جا می‌گذارند.
مهاجریت تلخ‌ترین قصهٔ دوران‌ است.


#لیمه_حمیدی

@nawisnda

دختر نویسنده🎀🩷🪞

01 Feb, 17:05


تو را به شاعرانه‌ترین شکل دوست می‌دارم؛ همچون فرهاد که شیرینش را و یا مجنون که لیلا را.
تو را دوست می‌دارم همچون پرنده که لانه‌اش را و یا کودک که مادرش را.
تو را دوست می‌دارم بسان ماهی که دریا را و پرنده که آسمان را.
تو را دوست می‌دارم، گاه به مانندِ زنده‌جان که نفس را و یا تشنه که آب را.
تو را دوست می‌دارم و احساسم را گاه به نثر درمی‌آورم و گاه به شعر.
تو را دوست می‌دارم با احساسِ عاشقانه‌ی بی‌بدیل.
تو را دوست می‌دارم و این را نمی‌شود پیمود؛ نمی‌شود نوشت، نمی‌شود سرود و نمی‌شود گفت.
تو را دوست می‌دارم و اوجِ احساسم را با "تو را دوست می‌دارم و گر گناه نباشد تو را می‌پرستم" بیان می‌کنم.

#لیمه_حمیدی
@nawisnda

دختر نویسنده🎀🩷🪞

01 Feb, 15:48


با او می‌توان از چیزهای حرف زد که بیانشان حتی در خلوتِ با خود، دشوار است.
گاه، یکی در تنِ دیگر، می‌شود "تو"، که اسمش را "رفیق" گذاشته‌ایم.

#لیمه_حمیدی
@nawisnda

دختر نویسنده🎀🩷🪞

31 Jan, 16:29


خوش هست خیالت، در خیالِ ویرانهٔ ما...

#لیمه_حمیدی
@nawisnda

دختر نویسنده🎀🩷🪞

31 Jan, 14:54


من، به آن جایی از زندگی رسیده‌ام که می‌دانم من مسؤلِ افکار، حرف‌ها، تروماها، اشتباهات و نواقصِ زندگیِ بقیه نیستم.
می‌دانم نه من از کسی چیزی بدهکارم و نه بقیه از من بدهکار؛ پس توقعی ندارم و به توقعاتِ بی‌جایی انسان‌های دَوروبرم، اهمیت نمی‌دهم.
من، متوجهٔ این شده‌ام که نیاز نیست همه از من راضی باشند و من از همه؛ پس زندگی‌ام را صرفِ راضی نگه‌داشتنِ بقیه نمی‌کنم و دنبالِ این نیستم که همه مرا راضی نگه‌دارند.
من، به آن فهم رسیده‌ام که رفتارِ بقیه، ربطی به من ندارد و از درونِ شخصیتی آن‌ها شکل می‌گیرد؛ پس نیاز نیست برای رفتار و حرف‌های مثبت و منفیِ بقیه، خیلی خوشحال و یا ناراحت شوم.
من، می‌دانم که مادر و پدرم، قبل از اینکه مادر و پدرِ من باشند، انسان هستند و حق دارند جدا از مقامِ‌شان زندگی کنند و اگر دلِ‌شان خواست، از وظیفه‌ی خود(همیشه پدر و یا مادر بودن‌) کنار بروند و من نباید ناراحت شوم؛ چرا که آن‌ها هم درست شبیه من بارِ اولِ‌شان هست که زندگی می‌کنند و حق دارند آزادانه زندگی کنند و به کسی حساب پس ندهند.
من، می‌دانم که من دوستِ دوست‌هایم هستم نه صاحبِ آنها؛ پس نیاز نیست آنها را مقید به یک رفتار و یا مقید به دوستیِ فقط با خودم بسازم.
من، می‌دانم که من خودم مسؤلِ زندگیِ خود هستم و برای همین چشمم بیشتر از هر کسی، به خودم هست.
می‌دانم که ما همه انسانیم و انسان حق دارد، انتخاب کند که می‌خواهد درست زندگی کند و یا اشتباه‌؛ شاید کسی غلط زیستن را دوست دارد و شایدم آن چیزی که در نظرِ من اشتباه است، برای کسی دیگر درست باشد؛ پس نیاز نیست کوشش کنم همه راهِ را که من فکر می‌کنم درست هست، انتخاب کنند.
من، متوجهٔ این شده‌ام که دنیا در چشمِ همه یکی نیست و همه جهان را آنگونه که من نگاه می‌کنم، نگاه نمی‌کنند؛ پس می‌باید به دید و نظرِ همه احترام بگذارم.
و در اخیر می‌دانم که ارتباطم با انسان‌ها باید برای دوست‌داشتن باشد نه نیاز.


#لیمه_حمیدی
@nawisnda

دختر نویسنده🎀🩷🪞

31 Jan, 10:46


برایت، من شد؟

دختر نویسنده🎀🩷🪞

29 Jan, 13:35


#داستانک

می‌گفتند: "باورش نکن! اعتماد کردن به پسرا، عاقبتِ خوبی ندارد." به چشمِ همه نگاه می‌کرد و می‌گفت: "او با همه فرق دارد.".
همه از گفتن خسته شدند و اما او باور نکرد! او فقط به این باور داشت که او با همه فرق دارد.
روزی که رفت، آخرین حرفش این بود "گناهِ خودت بود که باورم کردی!".
ساعت‌ها به سقفِ اتاق خیره می‌شد و با خود می‌گفت: "گناهِ من بود که باورش کردم و یا او بازیگرِ خوبی بود؟".
زندگیِ او به دو قسمت تقسیم شده بود؛ اعتماد به آدمِ اشتباه، تکرارِ این سوال ("گناهِ من بود که باورش کردم و یا او بازیگرِ خوبی بود؟")

#لیمه_حمیدی
@nawisnda

دختر نویسنده🎀🩷🪞

29 Jan, 13:21


کاش عمرم، روی عمرت، رزقم، روی رزقت، خنده‌هایم، روی خنده‌هایت، دلخندم، روی دلخندت، آرامشم، روی آرامشت گذاشته شود.
کاش، جایی منم بخندی، بپوشی، بگردی و زندگی کنی.
کاش تو جاویدانه‌ترین احساساتِ خوب و عمیق‌ترین لبخندها را تجربه کنی.
کاش، تو بخندی، حتی خنده‌های منم برای تو باشد.
کاش تو آرام بمانی، آرامشِ منم مالِ تو باشد.
کاش تو جایی منم لحظاتِ خوبِ‌مان را زندگی کنی و دردهای تو، برای من باشد.
کاش، آخرین تکه‌ی پیتزا مالِ تو باشد و سرخ‌ترین انار برای تو.
کاش، شیرین‌ترین‌ها قسمتِ تو باشد و تلخی‌هایت مالِ من.
کاش تو بخندی، همیشه بخندی، زیاد بخندی، عمیق بخندی، حتی خنده‌های من را.
کاش همه‌ی قشنگی‌های جهان مالِ تو باشد جانا!

#لیمه_حمیدی
@nawisnda

دختر نویسنده🎀🩷🪞

29 Jan, 10:44


سلول به سلولِ تنم
منزلگهِ توست!
چگونه انکار خواهی کرد؟!
احساسِ شاعرانه‌ی مرا

از چشمانم داد می‌زنی
و در شعرهایم می‌رقصی
سکوتم، غزلِ نگاهِ توست
و میانِ نثرهایم، خود را جا می‌کنی.

چگونه انکار خواهی کرد؟!
جنونِ شاعرانه‌ی مرا
و چگونه تاب خواهی آورد
در مقابلِ دیدگانِ من؟

فروغِ عشقِ تو
در من موج می‌زند
و ستاره‌ی محبتت
در مردمکانم برق می‌زند.

چگونه دوام خواهی آورد؟!
بیرون از مرزِ شهرِ عشقِ من
که پایتختش نگاهِ توست
و حاکم و پادشاهش خودت.

#لیمه_حمیدی
#سپید
@nawisnda

دختر نویسنده🎀🩷🪞

29 Jan, 08:59


برای تبلیغ صفحه‌ی تان در پیج انستاگرام و کانال تلگرام من با جایزه فقط در بدل ۲۵۰ افغانی به آیدی ادمینم پیام بگذارید.

@A2min_tabliqat

دختر نویسنده🎀🩷🪞

29 Jan, 07:54


عشق تو شعری هست که جهان برای من سروده، شعری که هر واژه‌اش، بسان مَی مرا مست می‌کند.
تو از طلوع، طلوع‌تری و از سپیده روشناتر؛ تو آغازگرِ یک‌ جنونِ بی‌بدیل، گر شبیهٔ خورشید بخوانمت، جفا کرده‌ام که تو خود آسمان و کهکشانی.
زیبایی تو برای من از حسِ مجنون به لیلا پُر شورتر! و عشقِ من به تو از نابینایی زلیخا حقیقی‌تر.
تو نغمه‌ی‌خوش و سرودِ عشق، تو بخدا که خودِ خودِ بهشت.
دستانِ تو پُلِ برای عبور از این جهان به جهانِ رؤیا، آغوشت همان "پردیسِ" بی‌مانند.
تو نغمه‌ی‌ عشقی، امیدِ وصالی؛ تو خلاصه‌ی از حس‌های خوب  "جنة‌المأوی"، "جنة‌الفردوس"، "جنة عدن"، "جنة‌النعیم"ی...
تو برای من باران‌، اقیانوس، خورشید و ماهی؛ شبیهٔ حسِ خوبِ خوابی.
آری، من تو را به یک‌ واژه و حس خلاصه نمی‌توانم؛ تو یک‌ حسِ لابیانِ در من.

#لیمه_حمیدی
@nawisnda

دختر نویسنده🎀🩷🪞

28 Jan, 18:32


🧿🍄 از بهترین کانال‌های تلگرام لذت ببر


🍎 حکومت‌های اساطیری
@iran_sarzamin_tamadon
🍉 تلاش برای زندگی درست
@happy_private_life
🌖 با ما به آسانی انگلیسی یاد بگیرید
@LearnbyEnglishlearners
🌎 شبی چند دقیقه کتاب بخوانیم !!!
@book_tips
🌖 گلچین کتابهای صوتی  PDF
@ketabegoia
🌎 آرا حقوقی قضایی و نظریات مشورتی
@ARA_HOGHOOGHI_GHAZAIE
🌖 جملاتی که شما رو میخکوب میکنه!
@its_anak
🌎 نویسندگی
@ErnestMillerHemingway
🌖 آموزش هنر و دکوراسیون🏡
@TazeineManzel
🌎 پاکسازی جسم و ذهن
@Meditationfarsi369
🌖 آموزش انگلیسی۴ مهارت در آیلتس۱ساله
@dr_eftekhari_english
🌎 زبان ترکی رو قورت بده
@ArazTurkish
🌖 نظریه‌های جامعه‌شناسی
@sociologyat1glance
🌎 انگلیسی بدون معلم و کلاس کودک و بزرگسال
@MusicOwallpaper
🌖 آموزش مراقبه پاڪسازی تقویت انرژے چاڪراها
@tabnahayteshgh
🌎 اطلاعات مفید پزشکی دکتر خود باشیم
@kalemnab
🌖 عربى به زبان ساده
@atranslation90
🌎 شکوه ثروت
@shokoh_servat
🌖 نوستالژی زیرخاکی‌های خاطره‌انگیز
@nuostalzhi
🌎 دنیای خاکستری
@Donye_khaestari
🌖 دل واژه‌های تنهایی
@gandomzaran
🌎 کتابهای(pdf/رایگان)
@PARSHANGBOOK_PDF
🌖 دیدنیها و جذابیت‌های ایران و جهان
@afarinshokoh
🌎 شگفتیهای خرد در توسعه
@Alefbaietousee
🌖 نامــه های عـاشـقانـه‌مـتـن ناب📝
@dessEre
🌎 داستان کوتاه
@zhig_story
🌖 راهنمای کامل گل و گیاه
@Maryamgarden
🌎 استوری مناسبتی انگیزشی
@yefenjanaramsh
🌖 دختر نویسنده✍️🎀🩷🪞
@nawisnda
🌎 کتابفروشی ارزان کتاب
@KotobeArzan
🌖 آموزش انگلیسی با تصویر
@EN_PIC
🌎 قلمِ سحرآلود
@Parneyan123
🌖 شمس و مولانا
@Mahfelshaeraneh
🌎 کلیپ های انگیزشی
@kelephayeangizeshi
🌖 رد پای خدا"_"مسیر سعادت"
@radepaikhoda
🌎 هوش مصنوعی و آینده Ai
@MediaMedial
🌖 بک‌گرآند کارتونی| تِم فآنتزئ مود
@ThemeMood
🌎 مجله رشد
@Growthmagazines
🌖 اندیشکده علوم انسانی ناربلا
@NARBELA_ThinkTank
🌎 زیباترین اشعار شاعران
@aftabmahtabi
🌖 مجله روزهای زندگی
@Roozhayezendegi2024
🌎 کتابهای علوم انسانی با فرمت pdf
@meytab
🌖 حـال خـوب بایک فنجان قهوه☕️
@Ghahvee_Ghajar
🌎 مولانا مولانا مولانا  مولانا مولانا
@SHAMSETEBRIZII_99_22
🌖 محفل شعر و آوا
@mahfelshearvaava
🌎 کتابخانه حقوقدانان ایران
@LAW_BOOKIRAN
🌖 تغییر از اینجا شروع میشود
@Mind_plussss
🌎 پزشکی زیبایی سلامتی
@Dokinegin2023
🌖 تغذیه ذهن، سلامتی
@lifemanage
🌎 خانهء اهالیِ شعر ☘️
@najvayee
🌖 جملاتی از جنس سیاست
@POLITICAI_THINKERS
🌎 روانشناسی برای زندگی بهتر
@Ravanshenasilifestyle
🌖 عاشقانه‌ها
@naqmeh_ei
🌎 آموزش/فن بیان+گویندگی
@amoozeshegooyandegi
🌖 کانال فیلم و سریال و مستند
@freeforbiddendocumentaries
🌎 ورزش برای همه
@MaryamTeam
🌖 آموزش کف‌بینی
@kafbini12
🌎 انگلیسی با هوش مصنوعی
@EN_with_AI
🌖 خسروی آواز استاد شجریان
@stad_shajariyan
🌎 بدانید تا بتوانید BOOKS
@Audio_Books_24
🌖 بهترین کتابهای صوتی موفقیت وبیداری
@ganonjjazb
🌎 کژنگریستن/فلسفه/روانکاوی/جامعه‌شناسی
@Kajhnegaristan
🌖 ترکی ‌استانبولی رو راحت یاد بگیر!
@Turkish_Nazli
🌎 تاریخ شفاهی مردم ایران
@oralhistoryiran
🌖 زیباترین کلیپ‌ها و آموزش رقص
@sonatimahalli
🌎 فیتنس،رژیم،علم تمرین
@FitnessBody97
🌖 🦋دانستنی‌های زنان موفق
@successfulwomen1
🌎 پارسی سخن بگوییم و زیبا بنویسیم
@FARZANDAN_PARSI
🌖 انگلیسی مثل آب خوردن
@MyMindsetForEnglish
🌎 زبان انگلیسی از پایه
@english_elnaz_torabi
🌖 انگیزشی،تاجر موفق، همای فاتحان
@buissness_womann
🌎 آیلتس رو فول شو •••
@ArazIELTS
🌖 کانال کتاب‌های ممنوعه
@freeforbiddenbooks
🌎 رمانسرای مجازی
@Salam_Roman
🌖 آشنایی با نویسندگان کلاسیک
@nevisandbdonya
🌎 با کانال آراء و مطالب حقوقی به روز باشید
@kanalearavamatalebehhoghoogee
🌖 بهترین کتابهای جهان 𝗕𝗢𝗢𝗞
@SBOOKSS
🌎 من وکتاب ا𝐏𝐃𝐅ا
@aramesh13577
🌖 حقوق برای همه
@jenab_vakill
🌎 کتابخانه صوتی و پی‌دی‌اف تاپ‌بوک
@Top_books7
🌖 آموزش سواد مالی و اقتصادی به زبان ساده
@ECONVIEWS
🍉 خلاصه کتاب‌های روانشناسی
@booklove_blog
🍎 رازهای سفر به سرزمین غیب
@unseenlands

🍀🍁 هماهنگی برای تبادل
@mrgp_1

دختر نویسنده🎀🩷🪞

28 Jan, 11:52


فرض کنید سالِ 1404 هست و دربِ مکتب‌ها و دانشگاه‌ها را، بر روی دختران گشوده‌اند.
آیا این به حالِ آن دخترِ که محصل بود و اما حالا یک طفلِ شیرخوار دارد‌؛ فرقی می‌کند؟!
و یا به حالِ آن دخترِ که سالِ ده‌همِ مکتبش بود و حالا شده یک دخترِ نوزده‌ساله‌ی که از سنِ مکتب رفتنش گذشته؛ چه؟!
برای تشنه‌ی که از دنیا رفته است، آب‌ دادن، چه سود؟ ماهیِ مورده، دریا چه می‌خواهد؟

#لیمه_حمیدی
@nawisnda

دختر نویسنده🎀🩷🪞

27 Jan, 17:15


و اما من و تو فرار کرده‌ایم‌ از قانون‌‌ها، از دردها، از عاقل بودن، از ترس‌ها، از جامعه، از مردم، از خانواده‌های‌مان به دیوانگی و جنونِ عشق.
من و تو، دو فراریی پناه برده به عشق‌؛ به مرزِ افسانه‌ایی قصه‌های عشق و بهشت.
من و تو، پناه برده به هم‌! گریخته از فرهنگ و رواج.
من‌ و تو، راهیِ راهِ قبول داشته‌ی خویش. من‌ و‌ تو، فارغ از اوضاعِ به‌هم‌ریخته‌یی زندگی‌های زشت.
من و تو، فارغیم از همه و خلاصه می‌شویم به هم؛ ما تبعید شده‌یی جهانِ مردمکان و پناه برده به جهانِ جنون و عشق.
ما تنها از همه و باهم در خودِمان! پشت کرده به جماعت و به آغوش‌کشیده‌یی خود.
من و تو، دو عاشق، دو فراری، دو دل‌باخته‌ی تنهایی باهم.

#لیمه_حمیدی
@nawisnda

دختر نویسنده🎀🩷🪞

25 Jan, 13:05


گاهی باید جهان را ساده‌تر نگاه کنیم.
گاهی می‌شود از کنارِ اشتباهاتِ اطرافیان‌مان با یک نگاهِ کوتاه، گذر کنیم.
بجای این که ساعت‌ها برای کسی که درحق‌مان بدی کرده فکر کنیم و یا دنبال انتقام بگردیم، می‌شود بخشش را نثارِ آن‌ها و آرامش را به خود هدیه بدهیم؛ و خود را از اعذابِ این همه فکر رها سازیم.
گاهی استرسِ ‌"چی بپزم؟" را کنار بگذاریم و شبی را بدون دغدغه، تخمِ مرغی ستاره‌یی آمده کرده در حالی که خیلی گرسنه‌ایم با شعف‌وشادمانی نوشِ‌جان کنیم.
دنبالِ حرف مردم نباشیم! در یک مهمانی می‌شود با راحت‌ترین لباسی که می‌توانیم بپوشیم، برویم؛ حال آن‌که چندیدن بارِ دیگر، همان لباس را پوشیده باشیم.
دنبالِ جدیدترین و پرطرفدارترین فیلم نگردیم، گاهی مسخره‌ترین فیلمِ سال را نگاه کنیم و از بس که خسته کن باشد، همان جا روی صندلیِ که رویش لَم داده‌ایم، خواب‌مان ببرد.
یک روزی خودمان را در کافهٔ محله‌ی‌مان مهمان کرده، بدون این‌که فکرمان به پولِ که قرار است خرج شود، باشد، هر چی دوست داریم تناول کنیم.
بی‌خیالِ این‌که قرار است دیرتر به خانه برسیم، هوای خوشِ بهار را اسشتمام کرده قدم‌زنان از کار به خانه بیایم؛ حال آن‌که نیم ساعتِ مکمل با تأخیر برسیم.
گاهی برای خودمان هدیه بخریم، یا گل بچینیم.
شب برای خودمان لباسِ قشنگ بپوشیم، لاکِ سرخ، برای دلِ خودمان به ناخن‌های‌مان بزنیم.
دنبال قشنگ‌ترین طرح برای نقاشی نگردیم، می‌شود ساده‌ترین طرح را با خراب‌ترین حالتِ ممکن بکشیم و در اخیر از مسخره بودنِ نقاشی‌مان، بزنیم زیرِ خنده.
گاهی برای دلِ خودمان هم که شده، زندگی را ساده‌تر بگیریم!
با این یک روز بی قانونی کردن، دنیا به آخر نمی‌رسد؛ عزیز من!


#لیمه_حمیدی
@nawisnda

دختر نویسنده🎀🩷🪞

25 Jan, 08:04


من کتاب می‌خوانم، چرا که لیاقتِ من فراتر از زندگی در یک شهر، تجربهٔ یک داستان و زیستن در مرزهای یک زندگی است.
من کتاب می‌خوانم چرا که خودم را لايق تجربه‌های بیشتری می‌دانم.

#لیمه_حمیدی
@nawisnda

دختر نویسنده🎀🩷🪞

24 Jan, 17:55


بر من تو حلالی
حرام دیدِ عوام است

@nawisnda

دختر نویسنده🎀🩷🪞

24 Jan, 17:27


آن‌قدر غمگینم که توان هست مرا
به گریستن جایی تمامِ چشم‌های جهان


#لیمه_حمیدی
@nawisnda

دختر نویسنده🎀🩷🪞

24 Jan, 15:12


نوشته‌های خیلی قدیمی و پر عیب من را کانال هایتان نشر نکنید😭
من خودم می‌خوانم و میگم واییی لیمه اینقدر اشتباه! پاکش کن دخترررر
ولی شما عزیزان عین اون قدیمی‌ترین ها را پیدا کده نشر می‌کنین😫

دختر نویسنده🎀🩷🪞

24 Jan, 14:07


داشت داد می‌زد و می‌گفت: "آخر عاقبت از دوری‌اش می‌میرم!" بی‌بی سَرش را چرخاند و گفت: "هیچی‌ات نمی‌شود." مادر هم داد زد و گفت: "تو که چیزیت نمی‌شود، ولی با این آبروریزیی که به بار آوردی، ما را می‌کشی."
آن روز نمی‌دانستم خاله چی‌کار کرده است و اما منم به حرفِ بی‌بی باور کردم، مگر کسی تا دیوار روی سَرش خراب نشود و یا مثلِ بابه مریض نباشد، یا هم شبیهٔ دخترِ همسایه‌ی بغلی‌مان با ماشین تصادف نکند، می‌میرد؟! معلوم‌دار است که نه.
آن روز گذشت و ما خانه‌ی خودمان آمدیم؛ چند روزی بود دیگر خانه‌ی بی‌بی نرفته بودیم، صبح با صدای چیغِ مادر از خواب بلند شدم؛ مادر داد می‌زد و می‌گفت: "وای خواهرکم جوان مرگ شد!" این را می‌گفت و به سَر و صورتش می‌زد.
خاله مورده بود! اما در اتاقش، نه با ماشینی تصادف کرده بود، نه دیوار روی سَرش ریخته بود، نه هم از سَرِ مریضی.
خاله مورده بود و دلیلش هیچ‌ یک از این‌ها نبود.
بی‌بی می‌گفت: "قلبش ایستاده است." تنها چیزی که من خبر بودم همین بود؛ قلبِ خاله ایستاده بود.
دو روز بعد خبر شدم یک روز قبل از مرگِ خاله، پسرِ غیاثِ معلم، خودکشی کرده‌است؛ می‌گفتند دختری را دوست داشته اما بعدِ ده‌ها بار خواستگاری، خانواده‌اش دختر را به او ندادند‌؛ با دختر فرار کرده و اما باز گیرش انداختند و دختر را در اتاقِ خانهٔ‌شان، زندانی کردند‌.
پسر هم طاقت نیاورده و خودش را کشته‌.
دلم خیلی گرفته بود، پسری خودکشی کرده بود و خاله‌ی من هم، قلبش ایستاده بود؛ در قریهٔ‌مان دو جوان مورده بود و این برای من دردناک بود.
آن‌وقت‌ها برای دانستنِ این که دلیلِ مرگِ خاله، خودکشیِ پسرِ معلم غیاث بود، کوچک بودم.

#لیمه_حمیدی
#داستان_کوتاه
@nawisnda

دختر نویسنده🎀🩷🪞

22 Jan, 17:59


در تمامِ سطرهای کتابم تو را فرا خواندم، اما نیامدی! پایان و ابتدای قصه‌ی من "نبود" توست.

#لیمه_حمیدی
@nawisnda

دختر نویسنده🎀🩷🪞

22 Jan, 16:11


امروز، آن ظرفِ ناشکنم که فروشنده به ناشکن بودنش، قسم خورده بود، شکست.


#لیمه_حمیدی
@nawisnda

دختر نویسنده🎀🩷🪞

22 Jan, 14:54


عشق، شگوفه‌یی تازه سَرزده‌یی هست که رسیدگی به آن، او را زنده نگه‌می‌دارد، و یا آتشی که باید از طوفان به دور باشد؛ آیا چی چیزی می‌تواند عشق را مستدام نگه‌دارد؟ صمیمت! و آیا چی چیزی عصاره‌ی صمیمت را در عشق می‌پرورد؟ احترام!
من، معتقدم که عشقِ بی‌صمیمیت و صمیمیتی بدون احترام، هیچ‌گاه عُمر نمی‌کند و بسان آتشی که بر آن آب رسیده‌ است، خاموش می‌شود.
زنی که مردِ زندگی‌اش را به بزرگواریی پدرش نبیند، هرچند تمامِ دنیا را به پای آن مرد بریزد، بازهم نمی‌تواند سخن از عشق بزند.
مردی که احترام به زنش را واجب نداند، نمی‌تواند تا ابد عاشق بماند؛ چرا که عشق در نبودِ احترام، از هم می‌پاشد.
هر رابطه‌ی دعوا دارد و اما در دعواها، شکستنِ حرمت‌ها، ریشه‌ی عشقِ آن را رابطه را می‌خشکاند.
من معتقدم که پیش از عاشق بودن، احترامِ طرف را نگه‌داشتن مهم است‌؛ عشقی که دعوایش به بی‌احترامی بکشد، سَرآبی بیش نیست.

#لیمه_حمیدی
@nawisnda

دختر نویسنده🎀🩷🪞

22 Jan, 11:26


حرف، گاهی بسان تبر بر ریشه‌ی درخت،
قلب را به هزار تکّه، مجزا می‌کند

#لیمه_حمیدی
@nawisnda

دختر نویسنده🎀🩷🪞

21 Jan, 14:27


بعد چقدر وقت، بومی را رنگ زدم🩵🫠


#لیمه_گالری


@nawisnda

دختر نویسنده🎀🩷🪞

06 Jan, 18:09


جلسه دوازدهم

عنوان جلسه: نویسندگی خلاق

موضوعات بیان شده:

_تعریف نویسندگی خلاق

_هدف نویسندگی خلاق

_شکار ایده‌ها

_چگونه ذهن خلاق داشته باشیم؟

_نکات مهم در نویسندگی خلاق


استاد: لیمه حمیدی
کانال: دختر نویسنده

برای آموزش‌های بیشتر، روی هشتگ زیر کلیک کنید.
#آموزش

دختر نویسنده🎀🩷🪞

06 Jan, 15:40


https://t.me/Paar_waz

دختر نویسنده🎀🩷🪞

05 Jan, 14:53


#داستانک

داخلِ ماشینِ باباش که شد، یک‌نفس بخار از دهنش بیرون کرده روی شیشه پخش کرد.
اسمِ پسرِ چشم‌قهوه‌یی که دلش را ربوده بود، با انگشتِ اشاره‌اش روی شیشه نوشت.
تا پدر آمد، شتاب‌زده با گوشه‌ی آستین، اسمِ پسرِ چشم‌قهوه‌یی را پاک کرد؛ اگر پدر می‌دید سَرش را از تنش جدا می‌کرد.
در شهرِ آن‌ها جرمِ عشق از سرقت هم بیشتر بود.


#لیمه_حمیدی

@nawisnda

دختر نویسنده🎀🩷🪞

04 Jan, 17:50


و اما خلق شده‌ام تا دوست بدارم تو را؛ نثر کنم چشمِ تو را؛ شعر بسرایم نگاهِ تو را و در نهایت باز دوست بدارم تو را.

#لیمه_حمیدی
@nawisnda

دختر نویسنده🎀🩷🪞

04 Jan, 16:14


همه‌جا سخن از این‌ هست که می‌گویند: "در خاورِمیانه زن بودن، درد دارد!"؛ چیزی شبیهٔ همین جمله با کمی تفاوت در میانِ حرف‌های همه می‌چرخد.
قبول دارم! زن بودن سخت و دشوار است؛ اما این سختی به زن خلاصه نمی‌شود، من معتقدم که این‌جا انسان بودن و حتی حیوان بودن هم دشوار است.
چه زن و چه مرد، در نبردهای نامرئیِ در حالِ جنگیم؛ کجا زندگی این‌جا برای مردها گل‌وگلزار بوده که برای زن‌ها نبوده؟! حداقل زن‌ها مجبور نیستند صبح‌ تا به شام، کار کنند و اما شب باز دست‌تهی خانه بیایند، چیزی که هر روز مردها تجربه می‌کنند.
روی شانه‌های مردها، کوهی از مشکلات‌وسختی بار شده‌است، و حتی خم به ابرو هم آورده نمی‌توانند، چرا که چشمِ امیدِ عزیزانشان به آن‌هاست.
سختیِ زندگی این‌جا حتی به انسان خلاصه نمی‌شود! سگ‌ها و گربه‌ها هم در سرما یخ می‌زنند و گرسنگی آن‌ها را از پا در می‌آورد.
این‌جا زنده‌جان بودن دشوارست! همین که نفس بکشی، باید بجنگی، سختی بکشی، بارها بیفتی و درد مهمانِ همیشه‌گیِ دلت باشد.

#لیمه_حمیدی
@nawisnda

دختر نویسنده🎀🩷🪞

04 Jan, 14:48


و در نهایت به آن چیزی که می‌توانم افتخار کنم این‌ است‌ که قبلِ باز کردنِ دهنم، مغزم را به کار می‌اندازم و سخنم را در ترازویی وجدان می‌گذارم؛ تا حرفی که از دهنم خارج می‌شود، در شأنِ شخصیتِ یک‌فردِ عدالت‌خواه باشد.
به این‌ که حق را می‌گویم حتی اگر بر وفقِ مرادِ هیچ‌کس نباشد.
به این که جایگاهی خودم را می‌دانم و خود را قاضیِ آماده به صدورِ حکم نمی‌بینم.
من به تنها چیزی که می‌توانم افتخار کنم همین است که هر روز بیشتر از دیروز، سَرم در لاکِ خودم می‌رود و از حرفِ‌بی‌جا و قضاوتِ اطرافیان، حتی نزدیک‌ترین‌هایم خودداری می‌کنم.


#لیمه_حمیدی
@nawisnda

دختر نویسنده🎀🩷🪞

03 Jan, 12:30


من از سرما چی باک دارم؟
که هیزم در خانه‌ام بسیار و
دیوارِ خانه‌ام برپا
من از برف و بارانش چی غم دارم؟
که بالای سرم،
چتری بسان، سقف و خانه‌ی گرم دارم
من از طوفان چی می‌ترسم؟!
که خانه‌ام ایمن و در پناهم
که نان و الو بسیار
که جوارح اندر جوارِ پیرهنم پنهان
از من چشم‌داشت همین است
که ابتهاج گیرد مرا
از شعفِ فرود آمدنِ دانه‌های برف

#لیمه_حمیدی
#شعر_سپید

@nawisnda

دختر نویسنده🎀🩷🪞

02 Jan, 19:14


https://t.me/nawisnda/5460
آموزش رایگان ❤️

دختر نویسنده🎀🩷🪞

02 Jan, 18:33


سلام‌صوییتی‌تانخوابیدی‌چنلای‌این‌لیستو‌چک‌کن♥️👌


🐢آموزش رایگان نویسندگی
؛
@nawisnda
🥒࿔کانال حرف دل
@harfedel_2_2
🐢بـاغِ عکآسی رویـایی
؛
@photograaphy_time
🥒࿔آموزشِ دلبری از یار
@Love_eshqh
🐢آرامش ذهن من
؛
@movafaq01
🥒࿔کُنجِ دِنجِ شاعرانه
@Eshghghazall
🐢حس و حال خوب
؛
@Blueworld1218
🥒࿔حرف دل عاطی
@hrfdelee
🐢روانشناسی اسرار ذهن
؛
@aram_zehn
🥒࿔جۚنۨگلۙ نۨٯ࣫ࣥاٰشۜ࣫ݺ࣮
@forest_painting|
🐢هفت ترس کیپاپ
؛
@Bangtan_worlg
🥒࿔شهر شعر و غزل
@tavallaeifar_hadis
🐢جادوی شهر شعر
؛
@tavallaeifar_hadis
🥒࿔کتاب بی تی اس کامل
@Bulletproof_boys_bts
🐢آخرین بوسهِ ما
؛
@hanitext0000
🥒࿔کل کلدان کلتوور
@itwas1fary
🐢متن حس خوب
؛
@refigh_jonam9585
🥒࿔آهنگای قفلی و مود
@CoCaeinmozeik
🐢عجب کانال قشنگیه
؛
@poetryc_afe
🥒࿔والپیپرت سِت کن
@Aqhoshe_eshqh


گپ‌تب‌لیستی‌شانا‌مون‌اینجاست👉
میخوای‌باماباشی‌اینجاباش😌🤌

دختر نویسنده🎀🩷🪞

02 Jan, 08:44


تا خواستم لب به ناشکری بگشایم
یادم آمد که مرا مسلمان
خلق کرده‌ است!
و چه بس همین نعمت،
برای هزاربار "شکر" گفتن.

#لیمه_حمیدی
@nawisnda

دختر نویسنده🎀🩷🪞

01 Jan, 17:01


تورخدا زیبایی را نگاه🫠🫀

.

دختر نویسنده🎀🩷🪞

01 Jan, 16:51


من‌من، من‌ما، منِ‌دیوانه، منِ‌‌‌پنهان، منِ‌کوچیده، منِ‌خشمگین، منِ‌رؤیا، من‌ِ‌بی‌بدیل، منِ‌خفته، من‌ِمجبور، من‌ِتنها، منِ‌گم‌شده (اینجا به خود گفتم: "اما قرار بود از دو واژه استفاده کنیم؟!" آن منِ دیگر در جواب گفت: "اگر بی‌خیال‌تر و یا بی‌باک‌تر باشیم سه‌ واژه هم اشکالی ندارد.") داشتم واژه‌ها را باهم ترکیب می‌کردم تا شاید متنی پختم! چند ساعتی‌ست شبیهٔ قحطی‌زدگان، دَربه‌دَر دنبالِ ایده می‌گردم، چند واژه‌ی جدید تا متنِ تازه‌تر بپزم.
اما جرقه‌ی در ذهنم این ایده را آورد که واژه‌هایت را خودت بساز! شاید یک "من" با یک واژه‌ی دیگر توانست یک واژه‌ی جدید ساخت؛ همان چیزی که دنبالش بودی.
"من" را پهلوی هرچیزی که در ذهنِ خسته‌ام می‌آمد، میخ‌کوب کردم؛ چیزی که به دستم آمد چند واژه‌ی ترکیبیِ من‌ساخته بود؛ شاید همان واژه‌ی اولی (من‌من) عنصرِ خوبی بود برای پختنِ یک متن و یا هم واژه‌‌ی دومی (من‌ما) عنصرِ خوبی برای نوشتنِ یک نامه؛ شاید هم "من‌ِمجبور" می‌توانست اشکِ خودم را دربیاورد.
خلاصه اینکه نویسنده‌ی‌ام، قطحطی‌زده! شاید در نظر‌ها کمی دیوانه، درست شبیهٔ همان واژه‌‌ی من ساخته (منِ‌دیوانه).


#لیمه_حمیدی
@nawisnda

دختر نویسنده🎀🩷🪞

01 Jan, 14:28


"شانس" از دید من، تنها وارد زندگی‌ِ کسانی می‌شود که خانهٔ‌شان پذیرای آن باشد؛ شانس همانندِ یک‌مهمان است که به خانه‌های آماده می‌آید.
تو وقتی می‌توانی منتظر شانس باشی که در قلب و ذهنِ خود برای پذیرش آن آماده باشی؛ شانس هیچگاه دَرِ خانه‌هایی بی دَر را نمی‌زند.
اگر تو با تمامِ وجود تلاش کنی، با خودت صادق باشی، در برابرِ سختی‌ها تسلیم نشوی، آن‌گاه است که زندگیِ تو به جایی می‌رسد که خیلی از اتفاقات ممکن است به شانس تبدیل شوند.
چند روز پیش داستانی واقعی از یک‌طراح مشهور را شنیدم که اسمش اکنون به یادم نمی‌آید، اما حکایت او بسیار آموزنده بود. او طراح معروفی است که امروز بسیاری از مردم او را می‌شناسند، اما روزگاری نه‌چندان دور، مسیرش خیلی متفاوت بود.
این طراح تنها چیزی که در اختیار داشت، عشق عمیقش به هنر بود؛ در یک‌کارگاهٔ کوچک، مشغول به دوختنِ لباس‌های ساده و روزمره‌ای بود که به دستش می‌رسید.
وضعیتِ مالی‌اش به قدری سخت بود که نمی‌توانست پارچه‌های گران‌قیمت بخرد و طرح‌های رویایی‌اش را خلق کند‌؛ اما همین لباس‌های ساده را با دقت و مهارت فوق‌العاده می‌دوخت طوری که گویا در هر دوخت، روحِ خود را می‌ریخت.
یک روز، یک‌طراح مشهور و مسن که در جست‌وجوی راهی گم شده بود، به طور تصادفی وارد کارگاه این طراح می‌شود. وقتی در آنجا وارد شد، چیزی که توجهش را جلب کرد، نه تنها سادگی لباس‌ها بلکه دقت، زیبایی و تمیزیِ خارق‌العادهٔ آن‌ها بود.
بلافاصله به این طراح سفارش بزرگی داد که مسیر زندگی او را تغییر داد.
این داستان نشان می‌دهد که او برای شانسِ خود دَرهای باز کرده بود؛ در واقع، او با تلاش، صداقت و دقت در کارش دَر را برای شانس باز کرده بود، شانس به خانه‌اش راه یافت چون در تلاش‌هایش چیزی حقیقی و زیبا بود که نمی‌توانست نادیده گرفته شود.
اگر او به کار‌ِ خود به درستی نپرداخته بود، اگر لباس‌ها را با بی‌دقتی می‌دوخت، هیچ‌گاه توجهٔ آن طراحِ مشهور جلب نمی‌شد و شانس به سراغ او نمی‌آمد.

بنابراین، بنظرِ من، شانس در حقیقت نتیجه‌ی آماده‌گی، تلاشِ بی‌وقفه و دقت است؛ وقتی در زندگی خود دَرهایی باز کنیم، شانس می‌تواند وارد شود و به ما کمک کند تا به جایی که شایسته‌ی آن هستیم برسیم.

#لیمه_حمیدی
@nawisnda

دختر نویسنده🎀🩷🪞

01 Jan, 09:24


https://www.instagram.com/reel/DERw-H-Mf7d/?igsh=MWh4NTlnMWNybzF6Yw==
لینک پست جایزه دار❤️

دختر نویسنده🎀🩷🪞

01 Jan, 08:59


میخام یک پست جایزه دار بمانم انستا؛ هستید؟!
جایزه هم برای چهار نفر صنف داستان‌نویسی است.
❤️

دختر نویسنده🎀🩷🪞

31 Dec, 08:17


کشورمان تمامِ رؤیاها و جوانی‌مان را ربود، آن‌چنان که هیچ خاکی، هیچ سرزمینی، و هیچ دستی نمی‌تواند آن‌ها را به ما بازگرداند.
ما که پا به دنیای جوانی گذاشتیم، سرزمین‌مان غارتگاه رؤیاهایمان شد؛ و دریغا که جوانی دوباره بازنمی‌گردد، روزهای رفته دوباره از نو زاده نمی‌شوند.
حال، جهان به همه‌ی ما یک جوانی بدهکار است؛ بدهی سنگینی که هیچ‌گاه پرداخت نخواهد شد.

#لیمه_حمیدی
@nawisnda

دختر نویسنده🎀🩷🪞

30 Dec, 15:02


یک آموزش آماده کدیم اما حوصلم نمی‌کشه وایس بگیرم برتان☹️😫🥲

دختر نویسنده🎀🩷🪞

30 Dec, 12:57


کاش تایتانیکی دوباره غرق شود،
که تنها مسافرش حافظه‌ی من باشد.

#لیمه_حمیدی
@nawisnda

دختر نویسنده🎀🩷🪞

29 Dec, 18:25


حالا شما تا صبح به من بگو ۱۹ سالته😐

دختر نویسنده🎀🩷🪞

29 Dec, 18:21


همیشه عادت دارم تک‌شاخم را بغل گرفته بخوابم؛ چند شب قبل گمش کرده بودم! خیلی دنبالش گشتم و اما پیدا نشد.
رفتم و عروسک دیگرم را آوردم و اما وقتی می‌خواستم بخوابم، احساس کدم این عروسکم باهام قهره.
نازش کردم و همراهش حرف زدم و اونم گله کرد و گفت: "امشب که تک‌شاخ نیست یاد من افتادی؟! دیگ وقتا یادت نمی‌آمدم؟"
خیلی دلم از حرفش گرفت و متوجه شدم که چقدر در حق این‌ها بی‌انصافی کردم و همش به تک‌شاخ توجه کردم.
بعدِ آن شب هر سه تایشان میارم و باهم می‌خوابیم و دو روزه با اینام رفیق‌تر شدیم و باهام آشتی کردن و دیگر احساس بیگانه‌گی نمی‌کنن همراهم.

دختر نویسنده🎀🩷🪞

29 Dec, 18:06


-"مگه نمی‌دانی دلم چقدر می‌خواد برگردی؟!"
-"اگر این را می‌خواستی، هرگز کاری نمی‌کردی که به این‌جا برسیم که دلت این را بخاد."

#دیالوگ
#لیمه_حمیدی
@nawisnda

دختر نویسنده🎀🩷🪞

29 Dec, 10:26


🫶🤌

.

دختر نویسنده🎀🩷🪞

28 Dec, 16:53


رضایت شاگردانم ❤️🩵🫠

دختر نویسنده🎀🩷🪞

28 Dec, 16:21


{خاطرات من}

سیزده سالم بود که در یک مدرسه خصوصی به عنوان مدرس شروع به کار کردم؛ برای شروع موقعیتِ خوبی بود! مدت سه سال در بخش‌های مختلف و در دو مدرسه دیگر که شعبه‌هایی از آن مدرسه بودند، تدریس کردم.
چیزهای زیادی یاد گرفتم و تجربهٔ تدریس کسب کردم؛ اما بعد از سه سال متوجه شدم که کسب تجربه در این مکان کافی است.
فهمیدم این مدرسه دیگر جای من نیست! نه اینکه مکانِ بدی باشد، نه، فقط دیگر چیزی نداشت که برای پیشرفتِ من کمک کند؛ زیرا تمامِ اطلاعاتی که باید کسب می‌کردم را در این سه سال به دست آورده بودم.
احساس می‌کردم اگر بیشتر از این در اینجا باشم، تمامِ دَرهای پیشرفت را به روی خود بسته‌ام.
یک روزه تصمیم گرفتم از کارم استعفا بدهم، در حالی که اگر از این کار استعفا می‌دادم، هیچ شغل دیگری نداشتم و درآمدی که داشتم را هم از دست می‌دادم.
اما مهم احساسِ خودم بود که می‌گفت استعفا دادن، خوب‌ترین تصمیمی هست که می‌توانی بگیری، چون اگر اینجا بمانی فقط یک‌شغل داری و یک‌درآمدِ ثابت؛ نه راهی برای پیشرفت.
وقتی به مدرسه رفتم، مستقیم نزدِ مدیر مسئول رفتم و قضیه را گفتم برایش، با تعجب گفت: "لیمه را چی شده؟! لیمه‌ی که تا دیروز دو شیفت کار می‌کرد، امروز می‌خواهد به کارش پایان بدهد؟!"
کوشش کردند تا شبیهٔ بقیه مرا از تصمیمم منصرف بسازند، اما من مصمم‌تر از آن بودم که بخواهم از تصمیمم بگذرم.
من آن روز از کارم استعفا دادم و چند مدت را بیکار ماندم؛ اما بیکار ننشستم و مدرسهٔ شخصی خود را باز کردم؛ شروع خوبی نداشتم! برای مدتِ خیلی زیادی هیچ پیشرفتی نکردم و اما بردم جایی بود که هرگز تسلیم نشدم.
یک شاگرد هم اگر ثبت‌نام کرد، با دل‌وجان به درسش رسیدم و به این فکر نکردم که شاگردانم کم است، پس بیا بگذرم.
ادامه دادم و تلاش کردم؛ با تمامِ وجود به موفق شدنم باور داشتم؛ می‌دانستم اگر امروز نشود حتم روزی خواهد شد.
و در این میان جنگ‌ها شدت گرفت ولایتِ‌مان به دستِ گروه مخالف سقوط کرد، و من از شهرمان به کابل رفتم؛ واضح‌تر بگم فرار کردم.
مدرسه‌ام از دستم رفت و به شدت حالِ روحیم برای تغیر نظام گرفته بود؛ چون سالِ آخرِ مکتبم بود و وسطِ امتحانات همه چیز را رها کرده بودم.
اما قضيه سقوط تنها به ولایت ما خلاصه نشد و کابل هم سقوط کرد و ما دوباره به خانهٔ خود برگشتیم؛ مکتب از دستم رفته بود و کاری هم نداشتم؛ منی که معتادِ کار کردن بودم، تمامِ روز در خانه می‌ماندم و به آیندهٔ نامعلومم فکر می‌کردم.
اما ناگهان معجزه‌ی رخ داد و یک‌باره چندین شاگرد به قصدِ ثبت‌نام به مدرسه مراجعه کردند.
و این بود که مدرسهٔ من از هیچ به یک مقداری شاگرد رسید و آن‌قدر عمیق تلاش کردم که روزی به اوج رسید؛ به تنهایی مدرسه‌ام را مدیریت می‌کردم و با صداقت کار می‌کردم.
سختی‌های زیادی سرِ راهم آ‌مد و چیزهای را تجربه کردم که از زندگی خود دست کشیدم و اما از مدرسه نه.
به شدت مریض شدم و اما باز هم از مدرسه نگذشتم؛ در یک‌مکتبِ خصوصی وظیفه پیدا کردم و اما باز هم از مدرسه دست نکشیدم؛ وظیفهٔ آنلاین پیدا کردم و اما باز هم دست نکشیدم.
از ساعتِ چهار صبح برای تدریس آنلاین به کشورِ آمریکا بلند می‌شدم و نه شب، با تدریس در جرمنی و ترکیه روزم را تمام می‌کردم.
میانهٔ روز هم به مدرسه و مکتب می‌رسیدم.
خلاصه وقتی از آن مدرسه بیرون شدم و ریسک را پذیرفتم، تمامِ دَرها به رویم باز شد‌ند؛ نه به زودی، ولی با تلاشِ بسیار و صبوری بلاخره به نتیجه‌یی که می‌خواستم رسیدم.
هدف از بیانِ این خاطرات این بود که گاهی از بعضی چیزها بگذرید تا چیزهای خوب‌تری به دست بیاورید.
خودتان را در اتاقکِ‌امن نگه ندارید؛ گاهی شکستنِ دیوارهای امن، شما را با دنیایی خوب‌تری آشنا می‌سازد.
اگر من در اتاقکِ‌امنِ‌ آن مدرسه می‌ماندم، امروز به اینجا نمی‌رسیدم.

#لیمه_حمیدی
@nawisnda

دختر نویسنده🎀🩷🪞

05 Dec, 15:03


سلام و درودِ مهر نثارتان!

اینجا خانه‌ی من است، جایی‌که شما عزیزان می‌توانید از پُشت صفحه‌ی شیشه‌ای مرزها را بشکنید و با گرمای قلوب پر مهر و با عطرِ وجودتان فضایش را گرم و عطرآگین بسازید، ممنون می‌شوم اگر افتخار حضور در این کلبه‌ی کوچک را به من بدهید!

#ستایش_آ
#دختر_رویا
https://t.me/boi_e_khosh_e_zendagi

ᴊᴏɪɴ
╰─►🪞⌛️🌱
@boi_e_khosh_e_zendagi

دختر نویسنده🎀🩷🪞

05 Dec, 12:34


به مردانِ شهرمان بگویید، دیگر دم از غیرت نزنند!

دختر نویسنده🎀🩷🪞

05 Dec, 12:26


و اما اگر مردانِ شهرمان غیرت می‌کردند؛ حالِ دخترانِ‌مان اين‌گونه نبود.
هیچ مردی این‌جا، ارزشِ اشکِ دختران را نمی‌داند؛ ورنه این‌همه دختر، اين‌گونه اشک نمی‌ریختند و این‌همه مرد، نگاه نمی‌کرد.
حیف است که این تلخ‌ است و حقیقت.


#لیمه_حمیدی
@nawisnda

دختر نویسنده🎀🩷🪞

05 Dec, 11:15


امروز داشتم به یک‌دوستِ‌قدیمی فکر می‌کردم؛ دوستی که پنج‌ سالِ‌تمام دربه‌در دنبالش گشته‌ بودم.
بارها برای ارتباط گرفتن با او، تلاش کرده‌ بودم؛ به هر دَری که خبرِ از او می‌آمد، سَر زده‌ بودم و خلاصه پنج‌سال، از هر طریقی که امکان داشت، برای ارتباط با او تلاش کرده‌ بودم.
دلیلِ این همه تلاش این بود که او برای من با ارزش‌ترین انسانی بود که می‌شناختم؛ دوستِ‌ دورانِ‌کودکی، کسی که در ساقه‌ی درختانِ مکتب‌مان، اسمِ هم را می‌نوشتیم و آرزوی ابدی بودنِ دوستی‌مان را می‌کردیم؛ اما زمانی که من از آن شهر رفتم، به کلی ارتباطِ‌مان قطع شد؛ ولی محبتِ من هیچ‌گاهی کم نشد، و زمانی که کمی بزرگ‌تر شدم، شروع کردم به پیدا کردنش.
بعدِ پنج‌سال پیدایش کردم؛ اما هیچ محبتی از سمتش دریافت نکردم؛ هیچ ذوقی از طرفِ او ندیدم و بارها پیام‌های که برایش می‌گذاشتم بی‌جواب ماند.
روزی به خود آمدم و دیدم، هست! در دسترس هست! اما من دیگر آن عشق را در مقابلش ندارم؛ من می‌توانستم ده سالی دیگر هم دنبالش بگردم، ولی وقتی بود و اما میلی برای بودن در کنارم نداشت، نمی‌توانستم با اجبار در قلبش جا بگیرم.
من در آن پنج‌سال یک‌روز هم از تلاش برای رسیدن به او، خسته نشده‌ بودم؛ و اما وقتی که پیدایش‌کردم ولی بارها بی‌جوابم گذاشت خسته‌ شدم.
می‌دانی چیست؟!
من اگر امروز کسی را ترک‌کرده‌ام، ذره‌یی از رفتن و دست‌کشیدنم پشیمان نیستم؛ چون زمانی‌ که بودم، به معنایی واقعی‌ بودم؛ و اگر حالا رفته‌ام، حتم به معنایی واقعی قلبم را شکسته‌است.
من حاظرم سال‌ها برای آنی که دوستش دارم، منتظر بمانم؛ ولی یک‌روز در جایی که مرا نمی‌خواهند مانده نمی‌توانم.
من برای بودن کنارِ کسی، خیلی می‌جنگم ولی امان از روزی که دست‌ بکشم؛ آن‌وقت دیگر بازنخواهم گشت.

#لیمه_حمیدی

@nawisnda

دختر نویسنده🎀🩷🪞

05 Dec, 06:54


یکی از برندگان
دو نفر بعدی شام انتخاب میشه❤️

دختر نویسنده🎀🩷🪞

05 Dec, 06:53


https://www.instagram.com/rita__suri?igsh=NjR6NHZ5b3RpNXdi
پس این صفحه را فالو کنید و شب قرعه‌كشي می‌کنیم دو نفر برنده صنف داستان‌نویسی می‌شوند.❤️

دختر نویسنده🎀🩷🪞

05 Dec, 06:11


آیا می‌خواهید صنف داستان‌نویسی را کامل رایگان دریافت کنید از طرف من؟
اونم امروز

دختر نویسنده🎀🩷🪞

04 Dec, 15:38


و ما صلح گفتیم و صلح گفتیم، و اما خیر یادمان رفت؛ شاید عاقبتِ صلحِ‌بی‌خیر، همین‌ است.

#لیمه_حمیدی

@nawisnda

دختر نویسنده🎀🩷🪞

04 Dec, 11:34


نگاهش کردم و گفتم: " من‌ و تو هیچ وجه‌مشترکی باهم نداریم؛ من هنرمندم و تو اهلِ سیاست؛ من سرودِ عشق می‌خوانم، و تو فرمانِ جنگ می‌دهی؛ برای من مرزها معنایی ندارند، و تو تمامِ مرزها را مو‌به‌مو بلدی؛ من هنرم و تو سیاست‌؛ چیزی به اسمِ عشقِ میانِ هنر و سیاست وجود ندارد."
از آن‌ لبخندهای پر از رمزش زد و گفت: " من جنگ می‌کنم، تا صلح بی‌آید و تو در خاورِميانه، با صدایِ بلند، سرودِ صلح بخوانی؛ شعرِ عشق بسرایی؛ و رویِ بومِ نقاشی‌ات، بوسه‌ی معشوق رنگ‌زنی."

#لیمه_حمیدی

@nawisnda

دختر نویسنده🎀🩷🪞

04 Dec, 07:49


و اما نمی‌دانیم برای کدامین درد باید گریست؛ برای دردِ دختربچه‌های که دربِ مکتب به روی‌شان بسته‌شد؛ و یا برای دخترانِ که دربِ پوهنتون به روی‌شان بسته‌شد.
وای به حالِ کشورِ که دختربچه‌ها باید خانه بشینند و دخترانِ‌جوان باید شوهر کنند؛ تا مردهای شهر گنهکار نشوند و اما اگر زنی مریض شد و داکترِ زن نبود، باکی نیست.

#لیمه_حمیدی
@nawisnda

دختر نویسنده🎀🩷🪞

04 Dec, 06:47


فالو کردن صفحه ریتای عزیز، جایزه دارد.❤️🫠

دختر نویسنده🎀🩷🪞

04 Dec, 05:01


به صفحه‌ی ریتای عزیز جاین شوید؛ یکی از خوب‌ترین نویسندگان جوان هستند و شعرِ سپید شان حرف ندارد.

https://www.instagram.com/rita__suri?igsh=NjR6NHZ5b3RpNXdi

دختر نویسنده🎀🩷🪞

03 Dec, 15:47


با پتوی پدر🙈🫠

@nawisnda

دختر نویسنده🎀🩷🪞

03 Dec, 15:04


و تولد داریم❤️
کوچولوی خانه ما، عاشقِ اسپایدرمن...🫠


.

دختر نویسنده🎀🩷🪞

02 Dec, 18:53


رضایت از دوره آموزش نویسندگی 🩵

@nawisnda

دختر نویسنده🎀🩷🪞

02 Dec, 05:20


من این روزها خلاصه می‌شوم به "میل ندارم"...

ادامه دارد

دختر نویسنده🎀🩷🪞

01 Dec, 15:13


بهشتِ را که دیگران برایم آرزو می‌کنند، نمی‌خواهم؛ زمانی که خودم عاشقِ جهنمم.
من برای انتخابِ خود می‌جنگم، حتی اگر این انتخاب جهنم باشد.

#لیمه_حمیدی

@nawisnda

دختر نویسنده🎀🩷🪞

30 Nov, 18:07


Γاکسسوری پینترستی🍓
@allma_shop
‿ .کانال حرف دل دلبر💛
ـ @harfedel_2_2
Γجونگکوک آپدیت🐰
@purplanett
‿ .آخرین بغض🩵
ـ @hanitext0000
Γاشعار زیبا 🫀
@ailearningchanel
‿ .موسیقی آرکین 🌌
ـ @drklghty
Γمعجزه زندگی🪄
@Bangtan_worlg
‿ .زندگی سالم💪
ـ @salamationeshattt
Γتڪست𝙇𝙊𝙑𝙀 🫶
@Textlovebio
‿ .کیدراما دیلی🎈
ـ @DialogSeries
Γیلدایی جذاب👻
@panah_ghaleri
‿ .آرامش زندگی🍀
ـ @Blueworld1218
Γلباسای پینترسی🙂‍↔️
@arzankadelebaszananeeeee
‿ .‌موسیقی ترند
ـ @MUSIC
Γجانانم🫣
@Jan_n_am
‿ .تکست مود 🤌
ـ @TextM0od
Γکتاب صوتی 🎧
@omidearasbaran1
‿ .کنکوری درسبخون👀
ـ @LEMEC_KONKORI
Γنویسنده شو🌱
@nawisnda

‿ .اگه چنلت +100 هست بیا اینجا☁️🎀:
@SHANA_TAB

دختر نویسنده🎀🩷🪞

29 Nov, 11:02


پس ری اکشن های من کو؟!😒🥲

دختر نویسنده🎀🩷🪞

29 Nov, 09:56


او نمی‌دانست زمانی که از زیبایی‌اش حرف می‌زنند، چه واکنشی نشان‌دهد؛ نمی‌دانست وقتی برایش تحفه‌ی داده می‌شود، چگونه ذوق کند؛ نمی‌دانست وقتی کسی برایش محبت می‌کند، چگونه جوابش بدهد.
محبت‌ندیدن انسان را با ذوق برای محبت، عشق، دریافتِ تحفه و تمامِ ذوق‌های دیگر ناآشنا می‌سازد.

#لیمه_حمیدی
@nawisnda

دختر نویسنده🎀🩷🪞

27 Nov, 15:24


هیچ روان‌درمانِ نمی‌تواند، ضربه‌های روحیِ که مادرُ پدر به فرزندش وارد کرده‌ را درمان کند.



#لیمه_حمیدی
@nawisnda

دختر نویسنده🎀🩷🪞

27 Nov, 15:23


و عشقِ تو مرا زنده‌کرد؛ آن‌گاه که در اعماقِ مرگ، شنا می‌کردم.


#لیمه_حمیدی
@nawisnda

دختر نویسنده🎀🩷🪞

27 Nov, 15:18


دوستش دارم؛ دوستم دارد؛ دوستش خواهم داشت؛ تا ابد دوست می‌دارد مرا... و دوست‌داشتنِ‌مان به یک"دوستت‌دارم" گفتن خلاصه نمی‌شود.
دوستش‌دارم به‌گونه‌ی دیگر؛ دوستم‌دارد با تمنای بیش‌تر.
نه به شبیهٔ هیچ‌کدام از عشق‌های امروزی، حتی نه به‌ شبیهٔ عشق‌های دیروزی؛ که ما به‌گونهٔ دیگر عاشق شده‌ایم.
نه برای امروز‌؛ نه یک‌محبت‌ برای فردا و پس‌فرداها‌؛ ما در عاشقی، هُمان بی‌نهایت‌ها را پیشه گرفته‌ایم.
نه عشقِ سلانه‌سلانه، نه برای تفرج، نه برای لحظه‌ی ابتهاج، بل با خیالِ ابدی‌شدن در کنارِهم، با سرعتِ نور در افزایش ذراتِ عشق و برای لمسِ خوشبختیِ بی‌کران، همدیگر را دوست می‌داریم.
ما در وجودِ هم، شبیهٔ خون در رگ‌های همیم؛ و نفس برای یک‌عمر زندگی.
ما ابدِ هم، ما حالِ هم، ما آینده‌ی هم و ما جانِ همیم؛ که ما به‌گونهٔ دیگر عاشق شده‌ایم.


#لیمه_حمیدی

@nawisnda

دختر نویسنده🎀🩷🪞

27 Nov, 12:29


و بعضی‌ها حیف‌اند؛ برای دور بودن، برای مجازی بودن، برای صحبت از پشتِ گوشی... آن‌ها نباید با وجودِ این‌همه خوبیِ که دارند دور می‌بودند.
این‌ انسان‌های‌خوب و رفیق‌های‌نجیبِ از راه دور، برای مجازی‌بودن حیف هستند؛ آن‌ها را باید از صفحه‌ی موبایل بیرون‌کشید و یک‌دلِ‌سیر به آغوش‌کشیده و برای همیشه دستش را گرفت و نزدیکش ماند‌؛ حیف است که خوب‌ترین‌های‌مان، دورترین‌های‌مان باشند

#لیمه_حمیدی
@nawisnda

دختر نویسنده🎀🩷🪞

27 Nov, 07:36


به زودی...


.

دختر نویسنده🎀🩷🪞

26 Nov, 18:16


آموزش رایگان
هشتگ آموزش را سرچ کنید و از آموزش‌های رایگان کانال استفاده نمایید.
                                              
👇
#آموزش

دختر نویسنده🎀🩷🪞

26 Nov, 16:55


اسم کتاب زندگی خودم: "و کاش کسی مرا زِ خودم نجات دهد."
.

دختر نویسنده🎀🩷🪞

26 Nov, 16:35


و کاش کسی مرا زِ خودم نجات دهد.


#لیمه_حمیدی

@nawisnda

دختر نویسنده🎀🩷🪞

26 Nov, 16:26


نیم زیاد عمرم ره در استرس گذشتانده‌ام و نیمِ دیگرش را به وضعیت بدِ عصبی و عصبانیت.
از من توقع آرام بودن نمی‌رود.

دختر نویسنده🎀🩷🪞

26 Nov, 12:30


-شما حرف از دیگران می‌زنی؛ من تا تو هستی، مالِ خودم هم نیستم.

#لیمه_حمیدی
#دیالوگ
@nawisnda

دختر نویسنده🎀🩷🪞

26 Nov, 10:02


امروز اگر مردی ظرف بشورد، به او می‌گویند مردِواقعی...

تو درباره‌اش فکرکن و من می‌نویسم.

دختر نویسنده🎀🩷🪞

25 Nov, 08:39


کاش واقعیت نبود اما هست.

دختر نویسنده🎀🩷🪞

25 Nov, 08:39


بعدِ پانزده‌سال، باردار شده‌بود؛ ماهِ هشتمش بود و از قریه به شهر برای معاینه آمده‌بود؛ و داکتر جنسیتِ‌ طفلش را دوقلویی‌دختر گفته‌بود؛ وقتی دوباره به خانه رفتند، مادرشوهر به شوهرش خبرِ "دختر" بودنِ دوقلوها را داد.
شوهر به جرمی دختر زاییدن بعدِ پانزده سال انتظار، به قدری زن را کتک‌زد که مادر زنده و اما دوقلوها در بتنش از دنیا رفتند.
آیا هیچ‌کسی خبر نشد؟ و آیا هیچ‌کسی صدای فریادهای زن را نفهمید و یا همه آن‌جا، کَر و کور و لال و شَل بودند؟!

#لیمه_حمیدی
@nawisnda

دختر نویسنده🎀🩷🪞

25 Nov, 08:31


رنجِ هیچ‌ انسانی را نمی‌شود با رنجِ انسانِ دیگر مقایسه کرد؛ شدتِ دردِ هر انسان را فقط خودش می‌داند.
مادرِ که فرزندش را از دست‌داده دردش بالاتر از زنی که شوهرش را از دست‌داده نیست؛ مادر به نوعِ خود درد می‌کشد و همسر به نوعِ خود.
پدرِ که جیبش خالی و سفره‌اش خالی‌‌‌تر است، نمی‌تواند بگوید دردش از دردِ پسرِجوانی که معشوق رهایش‌کرده بیشتر است.
شدتِ دردِ هر انسان، به خودش معلوم است؛ و نمی‌شود درد را به ترازویی گذاشت و برای هر کس به اندازه‌ی اجازهٔ دردکشیدن داد.
ما نمی‌دانیم در زندگی بقیه چی می‌گذرد و تا زمانی با کفشِ کسی راه نرفتیم؛ نمی‌توانیم از سختی‌های راهش حرف بزنیم.
هر انسان فقط خودش می‌داند که در کدام نبردی در حالِ مبارزه‌است و چقدر تنش زخم برداشته.
ما نمی‌توانیم برای کسی که از دردِ زخمِ ناله می‌کند بگوییم: "در دنیا انسان‌های دردمند‌تر از تو وجود دارد، پس تو حق نداری برای دردِ خودت گریه کنی. "
چون که دردِ هر کس را خودش می‌داند و راست است که می‌گویند: "جان‌ازجان جداست!"

#لیمه_حمیدی

@nawisnda

دختر نویسنده🎀🩷🪞

25 Nov, 08:12


مدرسه خیر و شر؛ یکی از بهترین فیلم‌های که دیدم🩵


@nawisnda

دختر نویسنده🎀🩷🪞

21 Nov, 18:19


این دوره‌ها مختص بانوان است عزیزانم؛
دانشجوی آقا پذیرفته نمی‌شود.

دختر نویسنده🎀🩷🪞

21 Nov, 17:43


برای ثبت‌نام به آیدی ادمین کانال دختر نویسنده پیام کنید.
👇
@A2min_tabliqat

دختر نویسنده🎀🩷🪞

21 Nov, 17:40


تا روز یکشنبه، قیمت تمام هشت دوره ۸۰۰ افغانیست❤️

دختر نویسنده🎀🩷🪞

21 Nov, 17:19


و اما یک خبر خوش دارم راجع به دوره؛ بگم؟

دختر نویسنده🎀🩷🪞

21 Nov, 17:12


این دوره شامل کدام بخش‌ها می‌شود؟

دوره اول 💬

پیدایش زبان:
1: جای پیدایش زبان
2: تاریخچه اسم فارسی
3: آیا فارسی و دری دو زبان است؟
4: فارسی و صفتش دری

دور دوم💬

نویسندگی:
1: نویسنده کیست؟
2: ارکان نویسندگی ا
3: انواع نویسندگی
4: وظایف نویسنده
5: ویژه‌گی نویسنده خوب
6: اصول نویسندگی
7: فواید نوشتن
8: مراحل نوشتن
9: ایده پردازی
10: پیش‌نویسی
11: بازنویسی

دوره سوم💬

دستور زبان:
1: زبان
2: علامه‌های نگارشی
3: جدانویسی
4: پیوسته‌نویسی
5: درست‌نویسی
6: وندها
7: حروف ربط
8: تمام قوانین زبان‌نگارش

دوره چهارم💬

قالب‌های نوشتاری:
1:دلنوشته
2: خاطره‌نویسی
3: نامه‌نویسی
4: گفتارنویسی
5: شکسته‌نویسی
6: جستار‌نویسی

سبک های نوشتاری
7: سبک‌توضیحی
8: سبک‌اقنایی
9: سبک‌روایی
10: سبک‌توصیفی

دوره پنجم💬

داستان نویسی:

1: داستانک
2: داستان‌کوتاه
3: داستان بلند
4: رمان

رمان نویسی:

1: رمان عاشقانه
2: رمان کلاسیک
3: رمان ترسناک
4: رمان فانتزی
6: رمان جنایی
7: رمان علمی، تخیلی
8: رمان اساطیری
9: رمان ماجراجویی

10: صفر تا صد مراحل داستان‌نویسی
11: عناصر داستان‌نویسی
12: ایده برای شروع داستان

دوره ششم:💬

1: آرایه‌های ادبی
2: شعر سپید
3: شعر سپکو

دوره هفتم:💬

راه‌های درآمد از نویسندگی؛
چگونه از نوشتن پول پیدا کنیم؟!
طریقه ساخت پیج در انستا
طریقه ساخت کانال در تلگرام

دوره هشتم:💬

واژه‌های جدید

دختر نویسنده🎀🩷🪞

21 Nov, 17:11


چون تمامِ این ویژگی‌ها را دارد.

دختر نویسنده🎀🩷🪞

21 Nov, 17:11


پس اگر می‌خواهی؛ دوره آموزش نویسندگی (خانوادهٔ موفقِ‌لیمه) برای توست.

دختر نویسنده🎀🩷🪞

21 Nov, 17:10


آیا می‌خواهی در دوره‌ی شرکت کنی که ماهانه فیس نپردازی ولی آموزش‌ها همیشه‌گی باشد؟

دختر نویسنده🎀🩷🪞

21 Nov, 17:09


می‌خواهی در دوره‌ی شرکت کنی که حتی اگر ایده نداشته‌باشی؛ برایت ایده داستان داده شود؟

دختر نویسنده🎀🩷🪞

21 Nov, 17:08


شایدم بخواهی وقتی متنی نوشتی، استادت شبیه همکار کنارت باشد و متن‌ها و داستان‌هایت دانه‌دانه اصلاح کند.

دختر نویسنده🎀🩷🪞

21 Nov, 17:07


و یا هم دنبالِ یک‌دوره کاملی هستی که بر علاوه قوانینِ نوشتار، اصولِ داستان‌نویسی و تمامِ سبک‌های نوشتاری را بلد شوی؛ دوست‌داری وقتی آموزش دیدی بتوانی قالب و سبکِ دلخواهت را پیدا کنی؟

دختر نویسنده🎀🩷🪞

21 Nov, 17:06


به آموزش دیدن علاقه داری ولی توان پرداخت هزینهٔ‌ماهانه‌ی صنف‌های آموزش‌نویسندگی را نداری؟

دختر نویسنده🎀🩷🪞

21 Nov, 17:05


می‌خواهی نوشتن و نویسندگی را بیاموزی؛ اما وقت زیادی نداری و نمی‌توانی چندین ماه خود را درگیر آموزش‌ بسازی؟

دختر نویسنده🎀🩷🪞

21 Nov, 12:27


بیا و دَمی از چشمِ من، نگاهش کن!
آنگه می‌فهمی که چرا این‌گونه دل‌بسته و شیدایی او ام.

#لیمه_حمیدی

@nawisnda

دختر نویسنده🎀🩷🪞

21 Nov, 12:24


پیراهنت را بو می‌کشم؛
عطرت را زندگی می‌کنم
در خانه‌ی خیالِ تو
از جاده‌ی نامرئی می‌رسم
با تو سَر به خیابان می‌زنم
نگاهت را مزه می‌کنم
عشقت را داد می‌زنم و
از توبیخِ غریبه‌ و آشنا
نمی‌هراسم و نمی‌هراسم


#لیمه_حمیدی
#سپید
@nawisnda

دختر نویسنده🎀🩷🪞

20 Nov, 17:54


و چی حرف‌های را که به زبان‌آوردند و گذاشتن پایِ قهر و عصبانیت؛ در حالی که شاید در آرامی نمي‌توانستند، چشم‌درچشمِ‌مان نگاه کرده بگویند.

#لیمه_حمیدی
@nawisnda

دختر نویسنده🎀🩷🪞

20 Nov, 15:12


https://t.me/Paar_waz

دختر نویسنده🎀🩷🪞

20 Nov, 12:48


تو از زن بودن چی می‌دانی؟
او هر ماه خود را به منزل‌گه آبادی می‌رساند و اما آخرِ سَر هر آن‌چه آباد کرده‌است، با پدیدهٔ به‌ اسمِ پریودی، به‌ آتش کشیده می‌شود و انهدامِ روحِ خویش‌ را به تماشا می‌گیرد.

#لیمه_حمیدی

@nawisnda

دختر نویسنده🎀🩷🪞

20 Nov, 12:39


زن‌ و‌ مردش مهم نیست؛ آدمی‌زاد همواره نیاز ‌به‌ توجه دارد.
ما گاهی، یادِمان می‌رود که مرد‌ها هم نیاز به‌ توجه دارند؛ نیازدارند گاهی، آن‌ها هم به‌آغوش‌کشیده شوند و نزدِ کسی، بدونِ‌ ترس گریه‌کنند و ضعیف‌باشند.
یادِمان می‌رود، آدم‌های قوی‌ هم نیاز به‌محبت دارند؛ نیازدارند گاهی دستِ‌نوازش برروی سر‌ِشان کشیده‌شود؛ و همین قوی‌ترین‌ها هم گاهی عجیب کم‌می‌آورند.
همه فکر می‌کنند، زن‌های که مستقل‌اند، خودشان درآمد دارند، ازتوجه هم بی‌نیاز هستند‌؛ فکر می‌کنند آن‌های‌که به‌ظاهر رویِ پای‌خود ایستاده‌اند، هیچ‌نیازی به‌تکیه‌گاه ندارند.
ما همه یادِمان می‌رود که هیچ‌آدمی از سنگ‌ ساخته‌نشده؛ همه قلب‌‌ دارند و هر آن‌که قلب‌‌ دارد به‌ محبت‌ و توجه‌ نیازدارد.
کاش توجه، محبت، عشق، پناه‌گاهِ‌امن و آغوش‌ نصیبِ‌ همه شود؛ کاش برای آدم‌های زندگی‌مان، اندکی توجه و محبت‌ِ‌ بی‌منت هدیه‌‌ بدهیم؛ اين‌گونه هیچ‌آدمِ این‌قدر خسته نمی‌شود و کم‌نمی‌آورد.


#لیمه_حمیدی

@nawisnda

دختر نویسنده🎀🩷🪞

20 Nov, 12:37


من‌ از عشق زیاد نمی‌دانم اما، تو را تا ابد در قلبِ‌خود نگه‌می‌دارم.
حتی اگر سال‌های طولانی، هیچ‌صحبتی میانِ‌مان ردوبدل نشود، بازهم محبتت‌ را در قلبم نگه‌می‌دارم؛ گر محبتت‌ رفت، دردت‌ را نگه‌می‌دارم؛ گر دردت‌ هم رفت، نفرتت‌ را نگه‌می‌دارم.
من از عشق زیاد نمی‌دانم، اما این‌ را خوب می‌دانم که تا جهان‌ جاویدان هست، تو جاوید خواهی‌ماند در قلبِ‌من.

#لیمه_حمیدی
@nawisnda

دختر نویسنده🎀🩷🪞

16 Nov, 17:56


مایل هستید روزی داستانِ خودم و حضرتِ‌رفیق را بخوانید؟🙃
.

دختر نویسنده🎀🩷🪞

16 Nov, 17:26


و من تمامِ جهان را
به پیراهنِ تو خلاصه می‌کنم؛
چون تو طلوعِ عشقی
و آغازِ سرنوشت


#لیمه_حمیدی
@nawisnda

دختر نویسنده🎀🩷🪞

16 Nov, 17:20


زندگی با خانواده، خانهٔ پدر و خانواده را نمی‌شود گفت "بد" و نمی‌شود گفت "خوب"؛ چیزی در بینِ تصمیم بر ماندن و رفتن؛ جایی نه برایِ قرار و نه برایِ فرار.


#لیمه_حمیدی

@nawisnda

دختر نویسنده🎀🩷🪞

16 Nov, 15:33


همانند اسمش یکی از قشنگ ترین کانال ها؛ جاین شوین عزیزان☺️
https://t.me/Haft_Rang_with_me

دختر نویسنده🎀🩷🪞

15 Nov, 17:58


اگر بتوانم انجام بدم، خیرات می‌کنم 😕


.

دختر نویسنده🎀🩷🪞

15 Nov, 17:05


خیال می‌بافی یا ایده می‌سازی؟

گاهِ جوگیر شدن، به خودم نهیب می‌زنم:
«خیال نباف، ایده بساز»

خیالبافی یعنی به جای اصل کار به نتیجه‌ی کار و دستاوردهایش فکر کنی؛ به اینکه اگر رمانت چاپ شد فلان نویسنده‌ی معروف چگونه در برابر زبان و ساختار نوآورانه‌ی ‌آن لب ‌به تحسین خاهد گشود و از این قبیل خوش‌خیالی‌ها.
ایده‌سازی یعنی رؤیایت را بگذاری یک گوشه‌ی امن و دیگر فقط برای تحقق آن‌ بکوشی. مثلن ذهنت را متمرکز کنی روی اینکه چطور می‌شود صحنه‌ی افتتاحیه‌ی داستان را به سه شکل دیگر نوشت.

برای عبور از خیالبافی به ایده‌سازی تنها یک پُل مطمئن وجود دارد: 
هدف
ذهن ما باید برای چه چیزی ایده بسازد؟

مثال:
با هدف
تصمیم می‌گیری کانالی تلگرامی راه بیندازی و هر روز -تحت هر شرایطی- یادداشت کوتاهی در آن منتشر کنی. و بی‌درنگ اولین مطلب کانال را می‌نویسی.
نتیجه: تکاپو برای ایده‌سازی و رشد روزافزون

بی هدف
دوست داری نثر خوبی داشته باشی و هر روز چیزی نو بیافرینی. در هپروت آینده‌یی که در آن با نوشتن شاد و شکوفا شده‌یی غوطه‌ می‌خوری. اما هیچ نقشه‌ی مشخصی برای جاری‌سازیِ نوشتن در برنامه‌ی روزانه‌ات نداری.
نتیجه: سرگردانی و انفعال بیشتر


شاهین کلانتری

@nawisnda

دختر نویسنده🎀🩷🪞

14 Nov, 13:29


و از تو دور خواهم‌رفت
به بلندای‌آسمان؛
و خیالِ تو را خواهم‌بوسید
میانِ رقصِ پرندگان؛
برای تو شعر خواهم‌پخت
برای خود فنجانِ‌تنهای
برای ما یک‌سکوت و جدایی؛
از تو دور خواهم‌رفت
و نعشِ‌احساسم را دفن خواهم‌کرد
از تو دل خواهم‌کند
درین پاییزِ طولانی


#سپید
#لیمه_حمیدی
@nawisnda

دختر نویسنده🎀🩷🪞

14 Nov, 13:27


ساعت‌های بسیاری، موهایی فارسی‌ِدری را بافته‌ام؛ با او رقصیده‌ام؛ در گوشِ او نجوای عشق خوانده‌ام.
من ساعت‌های زیادی، کنارِ فارسی‌ِدری، زندگی را زندگی کرده‌ام.

#لیمه_حمیدی
@nawisnda

دختر نویسنده🎀🩷🪞

14 Nov, 13:26


و به شدت عاشقِ یک‌زندگیِ تنهایی هستم؛ زندگیِ که نهایت آدمِ که هرروز ببینم، نانوای سَرِ کوچه‌مان باشد؛ که صبح‌ها ازش با چشمانِ که درست باز نشده، نان بخرم.
زندگیِ که مجبور نباشم با این‌همه آدمی‌زادِ که برای خود نمی‌توانند، آش بِبُرند و برای من سیمیان می‌بُرند؛ سَروکَله بزنم.
زندگیِ که تنها سَروصَدای‌خانه‌ام، صدای جوشیدنِ آب و یا میو‌میو کردنِ گربه‌ام باشد‌.
من یک‌زندگی در سکوتِ‌محض می‌خواهم؛ سکوتِ که در تمامِ‌روز، دلیلِ برای بيرون‌کردنِ ذراتِ صدایم از حنجره نداشته‌باشم.
من تنهایی می‌خواهم، یک‌خلوتگه با خدای‌عالم؛ دیر زمانی‌ست از بندگانش بیزارم و فراری.
دوست‌دارم ساعت‌هایی طولانی، به سقفِ‌اتاقم خیره‌شوم؛ و اما با این‌همه دانشمندِدروغی چشم‌درچشم نشوم؛ من از عالمانِ دوروبرم که تنها خواسته‌شان این‌است که حرفِ خود را اگر چه حق هم نباشد، به من بقبولانند‌؛ بیزارم.
من ترجیح می‌دهم به شخصِ که در آیینه می‌بینم پناه‌‌ببرم‌؛ تا پناه‌بردن به بَره‌های گُرگ‌صفت.
من سکوت می‌خواهم و تنهایی؛ جایی که من باشم و خدای‌من و دیگر هیچ.

#لیمه_حمیدی




@nawisnda

دختر نویسنده🎀🩷🪞

13 Nov, 15:12


گر بپرسند "حضرتِ‌رفیق کیست؟"
می‌گویم: هر آن‌چه که دارم.


#لیمه
@nawisnda

دختر نویسنده🎀🩷🪞

13 Nov, 14:55


ویژگی های فیزیکی شخصیت را توسعه دهید

مطمئناً، این واقعیت که قهرمان داستان شما موهای بلوند دارد ممکن است بر داستان تأثیری نداشته باشد. اما ممکن است نحوه پاسخ شخصیت های دیگر به آنها را رنگ کند. و فقط می تواند به شما به عنوان نویسنده مفید باشد که در هنگام نوشتن داستان خود تصویری دقیق از آنها در ذهن خود داشته باشید.

در اوایل رشد شخصیت خود، کمی وقت بگذارید تا ویژگی های فیزیکی قهرمان داستان خود را ترسیم کنید، از جمله...

- ظاهر: چه شکلی هستند؟ آیا ظاهر آنها در داستان نقشی دارد؟
- صدا: صدای آنها چگونه است؟ آیا آنها با لهجه صحبت می کنند یا با آهنگ غیر معمول؟ آیا به نظر می رسد که صدای آنها با ظاهر آنها "مطابق" باشد؟



چگونه از نقص های شخصیت برای غنی سازی نوشتار خود استفاده کنیم

خوانندگان با شخصیت‌هایی آشنا می‌شوند که قابل ربط هستند و دارای نقص هستند. زمانی که نویسنده نقص های شخصیتی باورپذیر را ایجاد می کند، در را به روی درگیری های جالب، شخصیت های جذاب و توسعه گسترده شخصیت باز می کند.

نقص شخصیت چیست؟

نقص شخصیت ویژگی است که مانع از کامل بودن یک شخصیت می شود. گاهی اوقات این نقص مهلک منجر به نابودی یک شخصیت می شود یا حداقل نقاط قوت شخصیت آنها را کاهش می دهد و یک عقب گرد برجسته را نشان می دهد که باید بر آن غلبه کنند.

چرا به شخصیت های خود ایراد می دهیم؟

یک شخصیت "کامل" دوست داشتنی نیست - آنها منفور هستند زیرا واقع بینانه نیستند. اینها اغلب شخصیت های مری سو نامیده می شوند. هرچه بیشتر سعی کنید شخصیت خود را "بی عیب" کنید، خوانندگان کمتری می توانند با آنها ارتباط برقرار کنند و بنابراین، آنها را کمتر دوست خواهند داشت.

شما باید ایراداتی را در شخصیت خود ایجاد کنید، همانطور که همه ما در حالت واقعی اشکالاتی داریم. شما باید اجازه دهید شخصیت های شما شکست بخورند.



#آموزش

@nawisnda

دختر نویسنده🎀🩷🪞

13 Nov, 13:15


و اما او را برابرِ تمامِ دردهای که کشیده‌ام دوست می‌دارم؛ به قدرِ فاصله‌ی ثوابِ نماز و گناهِ بت‌پرستی؛ به قدرِ فاصله‌ی شهرِ من از نقطه‌ی که او زیست می‌کند؛ به قدرِ تمامِ فاصله‌ها.
او را دوست می‌دارم و این را نمی‌شود با هیچ ترازویی وزن کرد و با هیچ متری، اندازه؛ نمی‌شود با هیچ عددی نشان‌داد و یا با حرفی بیان‌کرد.
او را دوست می‌دارم؛ به قدرِ تمام واژه‌های زبان‌های جهان؛ به قدرِ زیبایی تمامِ شعرهای عاشقانه در وصفِ وصال و داستان‌های با بیانِ دردِ هجران.
او را دوست می‌دارم و دوست می‌دارم؛ به قدرِ تمامِ بی‌نهایت‌های جهان.



#لیمه_حمیدی

@nawisnda

دختر نویسنده🎀🩷🪞

12 Nov, 16:43


و کاش جایِ دیگری زیست کرده‌‌بودیم؛ در شهرِ دورِ بی‌غرض؛ جای از یاد افتاده‌ی جهان.
جایی که کم‌تر کسی اسمش را بفهمد و منطقه‌ی در دورترین نقطهٔ جهان.
جایی که بهای یک‌قرص نان، دو سه‌تا لبخند می‌بود و برای خریدِ هرچیزی، رویِ دستِ فروشنده، یک‌مقدار محبت و یا عشق می‌گذاشتی.
جایی که می‌شد بگویی " می‌بخشید! برای خریدِ این لباس، چند بار باید لبخند بزنم؟" و یا "بهای این خوراکی‌ها چقدر عشق‌ است؟".
جایی که در آن خبری از جنگ نمی‌بود و عالمانش بیشتر از سیاست‌مدارانش می‌بود؛ جایی که مردمش بیشتر از هر چیزی لبخند هدیه می‌دادند و کسی کینه و نفرت را نمی‌شناخت؛ جایی که مرکزش شهرِ عشق می‌بود و ولایت‌‌های دیگرش محبت و دوستی و یا امید و لبخند.
و کاش ما در شهرِ از یاد افتاده‌ی زندگی می‌کردیم که جهان به فکرِ آبادی‌اش نمی‌بود؛ که جهان از خیرخواهی‌های
توخالی‌اش ویرانِ‌مان نمی‌کرد.
کاش جایی دیگری زیست می‌کردیم، نه در قلبِ زخمیِ آسیا؛ نه در جایی که آرامش را نمی‌شود پیدا کرد اما درد و جنگ را بسیار.

#لیمه_حمیدی
@nawisnda

دختر نویسنده🎀🩷🪞

12 Nov, 07:55


«عصبانی یا عصبی؟»

عصبانی به‌معنی خشمگین و عصبی به‌معنی فشار روانی است.

︎ننویسم: او از حرف من خیلی عصبی شد.
︎بنویسیم: او از حرف من خیلی عصبانی شد.

#آموزش
@nawisnda

دختر نویسنده🎀🩷🪞

11 Nov, 15:43


اصالت، واژه‌ی گم شده، واژه‌ی درست تعریف نشده.
امروز آن‌های که سَروپا برهنه کرده، چهارتا کتاب خواندند، لبا‌س‌های شیک و مدرن پوشیدند، به سَر و صورت رسیدند، در صفحاتِ مجازی بسترِ خواب پهن کردند و از موفقیت‌های پوشالیِ خود سطرها نوشتند، اسمِ روشنفکری گرفته‌اند؛ و صفتِ اصیل‌بودن به آن‌ها تعلق گرفته‌است.
در حالی که اصالت یعنی به هرجا که دعوت شدی، نروی.
اصالت یعنی همه‌کار از دستت بی‌آید ولی چون بد است انجام ندهی.
اصالت یعنی در جهانِ که همه کوچک‌ترین خوشحالی‌ها، غذاها، نوشیدنی‌ها و لباس‌های خود را به همه داد می‌زنند، تو در سکوت و خفا زندگی کنی.
اصالت یعنی داشته‌باشی اما به رُخِ مردمِ جهان نکشی.
اصالت یعنی با هر انسانی دوست‌ نشوی؛ هر لباسی را با توجیه مُد بودن، نپوشی؛ هر گونه عکس از خودت نگذاری؛ هر حرفی را نزنی؛ و خودت را در تمامِ قسمت‌های جهان، چی وطنت و یا جای دیگر حفظ کنی.
اصالت یعنی خوب بمانی؛ و وقتی به جایی رسیدی، کسی دیگر را خورد نکنی.
اصالت یعنی حدِ خودت را بشناسی و به انسان‌های اطرافت اجازه شکستنِ دیوارِ مرزهایت را ندهی.
اصالت یعنی اهلِ هر رابطه‌ی نباشی؛ خوب وبد برایت معنا داشته‌باشد و توقع هر رفتاری از تو نرود.
اصالت یعنی اهلِ تمسخر کردن نباشی؛ انسان‌های اطرافت را با لقب‌هایِ زشت صدا نزنی؛ و اعتمادبه‌نفسِ اطرافیانت را له نکنی.
اصالت یعنی زیبایی انسان‌ها را بیبینی نه کمبودی‌هایشان را.
اصالت و روشنفکری به معنای "هرکاری که دلم خواست می‌کنم" نیست‌! اصالت یعنی هرکاری که دلت خواست اگر بد بود، نکنی.

#لیمه_حمیدی

@nawisnda

دختر نویسنده🎀🩷🪞

10 Nov, 16:33


❤️🖇



@nawisnda

دختر نویسنده🎀🩷🪞

10 Nov, 13:38


البته حضرتِ‌رفیق در این قاعده شامل نمی‌شود.🫠

دختر نویسنده🎀🩷🪞

10 Nov, 13:37


آدم‌ها را دوست‌دارم، اما نه به آن اندازه که بخواهم کتاب‌هایم را با آن‌ها قسمت کنم.

#لیمه_حمیدی

@nawisnda

دختر نویسنده🎀🩷🪞

09 Nov, 16:09


"تعلق‌نداشتن" وحشتناک‌است؛ این‌که به کسی، چیزی، جایی‌، قلبِ، خانه‌ی تعلق نداشته‌باشی، خیلی غم‌انگیز است.
این‌که کسی متعلق به تو نباشد، قلبِ برای تو نتپد، این‌که کسی تو را از خودِخودش نداند، مغزواستخوانِ انسان‌ را به درد می‌آورد.
آدمی‌زاد نیازدارد متعلق به چیزی باشد تا دوام بیاورد؛ تا تنهای موريانه نشود در تنش؛ تا آن‌قدر تنها نماند که تنها کسی که کنارش هست، خودش باشد.
آدمی‌زاد نیازدارد کسی با جان‌ودل صدایش بزند، آن‌گاه که سکوت کرده‌است؛ کنارش بنشیند و در خوردنِ غم، شریکش شود و یا وقتی می‌خندید با او بخندد.
آدمی‌زاد برای تنهایی ساخته نشده؛ آدمی‌زاد نیاز دارد عزیزِ دلِ کسی‌باشد؛ که کسی او را بفهمد و شبیهٔ خودش با او آشنا باشد.
آدمی‌زاد نیازدارد کسی او را بفهمد و بداند از چی عطری خوشش می‌آید؛ با کدام حرکات از خوشحالی به وجد می‌آید؛ با کدامين حرف‌ها از تهِ‌دل خوشحال می‌شود و وقتی خوشحال است رنگِ نگاهش چی رنگی است.
آدمی‌زاد عمیق نیازدارد متعلق به چیزی باشد ورنه از تنهایی آن‌قدر در خودش می‌رود که دیگر خود را هم به فراموشی می‌سپارد.


#لیمه_حمیدی

@nawisnda

دختر نویسنده🎀🩷🪞

09 Nov, 15:39


چی کسی می‌تواند تعیین‌کنندهٔ خوبی و بدی باشد؟! چی کسی می‌تواند ضمانت کند که دقیق فلان کار، خوب‌است و فلان کار بد؟! حال آن‌که تمامیِ ره‌‌ها و گذرها، پر از خوبی و بدی‌ست.

#لیمه_حمیدی

@nawisnda

دختر نویسنده🎀🩷🪞

09 Nov, 06:23


و لذت‌بردن از تنهایی، هنر می‌خواهد.


#لیمه

@nawisnda

دختر نویسنده🎀🩷🪞

09 Nov, 06:02


و خودتان را مجبور به نوشتن کنید؛ تا ننوشتید از پشتِ میز بلند نشوید و کاغذوقلم را رها نکنید؛ چرا که هیچ‌چیز جز نوشتن نمی‌تواند شما را نویسنده بسازد.


#لیمه_حمیدی
#نویسنده_شو
#آموزش

@nawisnda

دختر نویسنده🎀🩷🪞

09 Nov, 05:56


و من در بی‌‌توترین نقطهٔ جهانم، جانا!...


#لیمه_حمیدی
@nawisnda

دختر نویسنده🎀🩷🪞

08 Nov, 10:37


و چقدر عمر نیاز دارم؛ برای به آغوش‌کشیدنِ تمامِ واژه‌های فارسی...


#لیمه_حمیدی
@nawisnda

دختر نویسنده🎀🩷🪞

08 Nov, 10:24


گر تماسِ لبِ تو با لبِ من شرعی نیست؛
من ازین فاصله لبخندِ تو را می‌بوسم...


@nawisnda

دختر نویسنده🎀🩷🪞

07 Nov, 19:07


و اما بندگانش را به دو نوع امتحان‌کرد؛ یکی را با تلخیِ عاقبت‌شیرین و دیگری را با شیرینیِ عاقبت‌تلخ.
برای بعضی‌ها تمامِ نعمت‌های جهان را عطاء کرد و اما خودش را نه؛ و برای عده‌ی دیگر دردهای فراوان داد و اما در کنارش خودش را.
امروزه انسان‌های زیادی هستند که از تمامیِ نعماتِ جهان بهره می‌برند و در لذت و رفاه قراردارند و اما خدا را ندارند؛ و این تلخ‌ترین قسمتِ قصهٔ‌ی شیرینِ آن‌هاست.
و در گوشه‌ی دیگر انسان‌های هستند که نمی‌توانند هر مدل لباسی که می‌خواهند بپوشند و یا از هر راهی که خواستند پول دربیاورند؛ انسان‌های که نمی‌توانند به هر راهی که خواستند بروند و لذت‌های زیادی را تجربه کنند؛ و اما در عوض، شب‌ها خدای دارند که می‌توانند بدونِ نیاز به وسیلهٔ ارتباطیِ حرف‌بزنند و آرامش را با تمامِ وجود لمس بکنند که این شیرین‌ترین قسمتِ قصه‌ی پر از دردِ آن‌هاست.


#لیمه_حمیدی

@nawisnda

دختر نویسنده🎀🩷🪞

07 Nov, 03:35


و شاید رسالتم این بود که همواره بنویسم و تا ابد، رفیقِ حضرتِ‌رفیق بمانم.

#لیمه_حمیدی
@nawisnda

دختر نویسنده🎀🩷🪞

06 Nov, 08:00


فردای من چشم‌های توست!
و نگاهت فاتحه‌ی دردهایم؛
تو از طلوع، طلوع‌تری و از سپیده روشناتر
تو آغازگر؛ تو آبادگر
تو جنونِ‌عشق؛ تو صدای شعر
برای دلِ مهر ندیده‌ام، مهر
تو صدا، صدای امید‌ها
تو شفا، شفای دردها
رسالتم ضمینِ عشقِ تو بودن
تو پادشاهٔ قلبِ من
من امیدوارترین؛ عاشقِ چشم به راه
تو رهِ سپید و نگاهِ‌گرم؛
امیدِ شب، عَینِ عشق، مِیمِ مهر
تو شگوفه‌ی تازگی؛ نورِ رهِ آزادگی
تو گلِ از گل‌های بهشت


#لیمه_حمیدی
‌#سپید
@nawisnda

دختر نویسنده🎀🩷🪞

05 Nov, 13:15


و ما در کشورِ به فکرِ مستقل‌شدن هستیم که خوب‌بودنِ یک‌دختر را به خوب غذاپختن و آرام‌ بودنش می‌بینند؛ نه اندازهٔ تلاش و زحمتی که در مسیرِ شغلی و هنری می‌کشد؛ نه به پشتکار و تلاشش، نه به شجاع‌بودن و قوی بودنش، نه به خلاق‌بودن و هنرمند بودنش.
ما در کشورِ به فکرِ پیشرفتیم که هیچ پشتیبانِ نداریم و اما خراب‌کننده و منع‌کننده بسیار.


#لیمه_حمیدی

@nawisnda

دختر نویسنده🎀🩷🪞

01 Nov, 09:49


شاید نتوانسته باشم دقت کنم و قوانین را در نظر بگیرم و یا شاید در کل اشتباه نوشته باشم؛ شما بزرگواری کرده قبولش کنید.

دختر نویسنده🎀🩷🪞

01 Nov, 09:34


{گوش‌هایم هنوز قفل است}


دیروز ساعت‌های چهارِ عصر از محلِ کار بیرون شده، مسیرِ خانهٔ‌بابه را در پیش گرفتم؛ چون بابه مریض بود.
اما وقتی رسیدم متوجه شدم که رفتند شفاخانه، برای همین دوباره سمتِ خانهٔ خودمان حرکت‌کردم.
همان دَم که من رسیدم خانه، بقیه اعضای خانواده جز دو خواهرِکوچک، دیدنِ بابه رفتند.
از رفتنِ شان دو ساعت گذشته‌بود؛ منتظر بودم که تا چند دقیقه دیگر به خانه بازگردند، که اسمِ خواهرِبزرگ روی گوشیم ظاهر شد؛ یک بوق نخورده‌بود که جواب‌دادم؛ صدایش گرفته‌بود و گفت: ‌‌"ما ناوقت‌تر خانه می‌آیم، حالا منتظر نباشید."
پرسیدم: "چرا؟!"
با صدای گرفته گفت: "چون شفاخانه هستیم!"
دلم لرزید و در یک‌ثانیه هزار فکر در سَرم آمد؛ ترسیدم و دلم برای بابه لرزید و گفتم: "چرا شفاخانه؟!" گفت: "ایمان (کوچک‌ترین خواهر) افتاده، حالش بد است و نمی‌تواند نفس بکشد" و دیگر بغض کرد و نتوانست چیزی بگوید.
" نمی‌تواند نفس بکشد" این حرف شبیهٔ آبِ‌جوشی عمل کرد که گویا روی سَرم ریخته باشد؛ در یک‌ثانیه احساس کردم قلبم از حرکت می‌ایستد؛ غمِ عالم روی دلم نشست اما متوجه شدم دو خواهرِ کوچک نگاهم دارند.
هر دوی‌شان یکجا پرسیدند: "چی شده؟!"
گفتم: " چیزی نه!"
بغضِ گلویم را قُرت‌دادم و از جا بلند شدم؛ نمی‌دانم دقیق چی‌کار کردم ولی تند تند راه می‌رفتم و خودم را مصروفِ کارِ کردم، نشد! دلم آرام نمی‌گرفت؛ پشتِ سرِ هم "خدا خدا" می‌گفتم و با خودم در جنگ بودم که گریه نکنم و یا از خانه به مقصدِ شفاخانه بیرون نشوم.
گوش‌هایم قفل شده‌ بود و قلبم عجیب دردداشت؛ در چند دقیقه یا هم کم‌وبیش یک‌ساعت، قدرِ صدسال پیر شدم؛ بدنم سرد شده بود و قلبم در سینه جا نمی‌شد.
دیگر طاقت نتوانستم با خواهر تماس گرفتم و فهمیدم خطر رفع شده؛ اما کی بود که مرا آرام کند؟! خودم را جمع‌کردم و لحاف را تا فَرق به سَرم کشیدم؛ نمی‌دانم چی شد اما خوابم نبرده‌بود؛ ولی بیدار هم نبودم.
بعدِ چند ساعت به خانه آمدند و ایمان خوب بود؛ اما من نه!
این‌قدر آن‌ حرفِ خواهرِبزرگ که گفت: "نفس نمی‌کشد" سنگین بود که حالا که دیگر می‌توانست نفس بکشد هم من نمی‌توانستم آرام‌بگیرم.
حالا ساعت دوی امروز است و اما من هنوز گوش‌هایم قفل است.



#لیمه_حمیدی

@nawisnda

دختر نویسنده🎀🩷🪞

30 Oct, 12:53


این را نوشتم در حالی که هیچ قانونی از نوشتار را مراعت نکرده‌ام.

دختر نویسنده🎀🩷🪞

30 Oct, 12:52


این روز ها کمی وقت‌تر خانه می‌آیم؛ و چند دقیقه‌یی برای
خودم وقت می‌گذارم؛ فیلم
می‌بینم و یا خوراکی دلخواهم
می‌خورم؛ البته غیر آنهایی که
دلخواهم هست و اما به صحتم
مضر؛ شاید منم شبیه آدم‌های
دیگر تلاش می‌کنم، اندکی بیشتر زنده بمانم و برای همین مثلا چپس
که خیلی دوستش دارم را نمی‌خورم؛ اما اگر روزی موردم بدانید خیلی دوست داشتم یک عالمه چپس بخورم ولی نخوردم چون بیشتر زنده بمانم و در نتيجه
موردم و نتوانستم از ترس موردن
خیلی چپس بخورم.

دختر نویسنده🎀🩷🪞

29 Oct, 16:48


و عشق را این‌گونه آغاز کرد؛ "مهرت به دلم نشسته‌است، بدونِ این‌که دروغ باشد."
او، آغازگرِ یک‌عشقی بی‌بدیل بود...


#لیمه_حمیدی
@nawisnda

دختر نویسنده🎀🩷🪞

29 Oct, 13:09


زادروزِ مهرت در قلبم، تا ابد مبارک‌ست جانا!...

#لیمه_حمیدی
@nawisnda

دختر نویسنده🎀🩷🪞

28 Oct, 15:13


چشم‌هایم دارد پُت می‌شود از شدتِ خستگی و بدنم مورمور درد می‌کند؛ دراز کشیده‌ام و با چشمانِ نیمه‌باز، به صفحهٔ گوشی نگاه می‌کنم تا خوابم نبرد.
یک‌مدل خستگی عجیب، تمامِ تنم را فراگرفته است؛ اما من نمی‌توانم بخوابم؛ چون من یک‌دخترِ شاغلم که شب‌ها باید به درسِ شاگردانم برسم، حتی اگر خیلی خوابم گرفته‌باشد و یا خیلی بدحال باشم.
از ساعت‌های "یکِ" روز این خستگی مهمانِ تنم شده‌است، اما ساعتِ دو مجبور شده‌بودم، دقیق مثلِ الاَن از جا بلند شوم و به سمتِ محلِ کارم بروم و هر چند حالی خوبی ندارم، به کارم برسم.
و داستانِ زندگی منم تکرارِ همین‌است؛ حالم بد است اما بلند می‌شوم و ادامه می‌دهم؛ حالم بد است اما نمی‌توانم یک‌روز را در اتاقم بمانم و تا دلم می‌خواهد گریه کنم؛ من مجبور به ادامه دادنم.
زندگی تکرارِ همین ادامه‌دادن‌ها در حال بدی‌هاست؛ تکرارِ همین بلند شدن، بعدِ هر افتادن؛ تکرارِ همین قصهٔ تکراری.

#لیمه_حمیدی

@nawisnda

دختر نویسنده🎀🩷🪞

28 Oct, 13:22


یوسفِ من تا قیامت، همنشینِ چاه شد...


@nawisnda

دختر نویسنده🎀🩷🪞

28 Oct, 12:28


چون آمدم خانه ولی "یخم" زده؛ پس فیلم بیبینیم 🖇



@nawisnda

دختر نویسنده🎀🩷🪞

28 Oct, 04:51


رضایت از دوره آموزش نویسندگی🫠❤️


.

دختر نویسنده🎀🩷🪞

28 Oct, 03:13


برای اشتراک در چالش‌های زندگی ساز
روی لینک زیر کلیک کنید🧚‍♂🩵


https://t.me/lemachalesh

دختر نویسنده🎀🩷🪞

26 Oct, 17:27


نخند!😒
این حرف ها به فکر انشتین هم نیامده بود از من گفتن بود، باید جدی بگیرینش😁

دختر نویسنده🎀🩷🪞

26 Oct, 17:25


اینم یک کشف خیلیی ماهرانه از من😂
تا کشف های دیگ خداحافظ تان

دختر نویسنده🎀🩷🪞

26 Oct, 17:24


پس سرعت زمان در دنیاها متفاوته

دختر نویسنده🎀🩷🪞

26 Oct, 17:24


و همچنان در دنیایی خواب‌ها
یک ساعت میخوابیم، یک خواب می‌بینیم که شامل یک روز یا یک قصه طولانی میشه ولی ما تمام این خوابه در یک ساعت یا نیم ساعت یا شایدم چند دقیقه می‌بینیم

دختر نویسنده🎀🩷🪞

26 Oct, 17:23


پس سرعت زمان در دنیایی واقعی و دنیایی تخیلات یکی نیست
در دنیایی واقعی سرعت زمان کُنده ولی در دنیایی تخیلی سرعت زمان خیلی بیشتره

دختر نویسنده🎀🩷🪞

26 Oct, 17:23


یعنی ما یک داستان در ذهن خود جور می‌کنیم با تمام جزئیات از یک روز یا دو سه روز
و تمامش را مو به مو می‌بینیم اما وقتی دست از تخیل میکشیم متوجه میشیم زیاد زیادش نیم ساعت یا یک ساعت شده

دختر نویسنده🎀🩷🪞

26 Oct, 17:21


من این را کشف کردم که سرعت زمان در این دنیاها یکی نیست!

دختر نویسنده🎀🩷🪞

26 Oct, 17:21


حالا اون چیزی که کشف کردیم را گوش کنید؛ انشتین هم نمیتانست کشف کنه😁

دختر نویسنده🎀🩷🪞

26 Oct, 17:20


پس ما چندتا دنیا داریم؟
از دید من چهارتا
یکی واقعی
یکی مجازی که همه چیز هست داخلش
یکی دنیایی خواب‌ها
یکی دنیایی خیالات

دختر نویسنده🎀🩷🪞

26 Oct, 17:18


در دنیایی واقعی هم زندگی می‌کنید.

دختر نویسنده🎀🩷🪞

26 Oct, 17:18


در مجازی هم هستید.

دختر نویسنده🎀🩷🪞

26 Oct, 17:18


خواب هم می‌بینید!

دختر نویسنده🎀🩷🪞

26 Oct, 17:18


خب بیبینین!
شماهم در خیالات تان داستان‌ها و سناریوهای می‌سازید؟

دختر نویسنده🎀🩷🪞

26 Oct, 16:44


یک چیزی کشف کردم؛ بگم؟!


.

دختر نویسنده🎀🩷🪞

26 Oct, 09:12


می‌خواستم در دنیایی کلمات غرق بشوم؛ چند لقمه نثروشعر، میانِ کتابچه‌هایم گذاشته بودم و گاه‌وبی‌گاه سَر می‌زدم و با قلمِ ناآشنا به نوشتن، می‌نوشتم؛ هوای نویسنده‌شدن به سَرم زده‌بود.
گاهی سَرک می‌کشیدم در کوچه‌های ادبیِ‌ دنیایی مجازی؛ هرچند خیلی هم مجازی نبود و بعدها شد، دنیایی‌واقعیِ پسرِ در خیالِ نویسنده‌شدن.
در همین سَرک‌ کشیدن‌ها بودم و چشمانم دنبالِ متن‌های نویسندگانی خوش‌قلم بود؛ که یکی از این میان، قلمش مرا سِحرکرد؛ الحق که زیبا می‌نوشت!
دیگر پا از همه‌جا جمع کرده و بسترِ‌خوابِ خود را میانِ نبشته‌های او انداختم؛ هدفم ایده‌گرفتن از نوشته‌های نویسندگان بود، ولی زیبایی‌ قلمِ او، جایگزینِ تمام‌ِ کتاب‌های دیگر شد؛ چون با قشنگ‌ترین واژه‌ها، عمیق‌ترین دردهای مرا می‌نوشت؛ گویا از زندگیِ من خبر داشت.
در همین خواندن‌خواندنِ متن‌هایش بودم که به خود آمدم و دیدم؛ شب‌ها قبلِ خواب به‌ خودش فکر می‌کنم؛ مگر می‌شود یک ناآشنا، این‌قدر آشنا شود برای قلبم؟!
فکرکردن به اویی که حتی‌ نمی‌دانستم چندسالش هست و یا چشم‌هایش چی‌ رنگی بود، شده‌بود قشنگ‌ترین قسمتِ روزهایم.
از عشق هیچ نمی‌دانستم، ولی دوست‌داشتم او بنویسد و من، بی‌وقفه بخوانمش؛ دوست‌داشتم او را بیشتر بشناسم؛ فکرکنم داشتم عاشق می‌شدم ویا وقت شده‌بودم.
تنها چیزی که راجع به او می‌دانستم، اسمش بود؛ و اینکه نویسنده‌است؛ اما این عشق مرا به کجاها که نرساند.
دیگر تمامِ فکروذکرم شده‌بود، او، اسمِ او، نوشته‌های او و باز او، اسمِ او و نوشته‌های او.
دست‌ از تحقیقاتِ راجع به ادبیات کشیدم و مشغولِ تحقیقات راجع به اویی نویسنده شدم؛ و حالا می‌دانستم کِی هست، کجای این جهان، مهمانِ نفس‌های مبارکِ اوست و جهان چندسال است از داشتنش خوشبخت است؛ دیگر کم‌وبیش او را می‌شناختم و شب‌ها خوب‌تر تصورش می‌توانستم؛ هر روز بیشتر از دیروز، دل را به ناآشنایی آشنا می‌دادم.
من به عشق باور نداشتم؛ چی برسد به عشقِ از دوردست‌ها بدونِ دانستنِ رنگ‌ِ چشم‌های طرف.
اما من، پسری در آرزوی نویسنده‌شدن، عاشقِ دخترِ خوش‌نویسی شدم که نمی‌دانستم رنگِ‌ چشم‌هایش چیست.
امروز، پنج‌سال از این عشقِ به ناآشنایی آشنا می‌گذرد و دیگر آن ناآشنا، آشنای من است و عصر که خانه می‌روم؛ اولین کسی هستم که نوشته‌های امروزش را زمانی که برایم چایی با قند آورده‌است، با صدای بهشتی‌اش می‌خواند؛ و تمامِ متن‌های عاشقانه‌اش، من را به تصویر می‌کشد؛ امروز من، مخاطبِ تمام عاشقانه‌های ناآشنای خیلی آشنایم هستم.



#لیمه_حمیدی

@nawisnda

دختر نویسنده🎀🩷🪞

25 Oct, 18:17


هر آنچه قرص‌ِمعده در خانه بود، تمام شد؛ اما معده‌درد پایان نگرفت! شاید داروی این درد، قرصِ معده نه، بل، قرصِ فراموشی‌ِ دردهاست.

#لیمه_حمیدی
@nawisnda

دختر نویسنده🎀🩷🪞

25 Oct, 17:11


اگر شهر شماهم طوفانه و مثل من از طوفان می‌ترسید؛ سلام!😫💨🌫🌊


.

دختر نویسنده🎀🩷🪞

25 Oct, 14:36


از دستِ همه به تو پناه‌آوردم؛ از تو به کی پناه‌برم؟


#لیمه_حمیدی
@nawisnda

دختر نویسنده🎀🩷🪞

25 Oct, 14:07


به شدت عصبی‌ام، از هر آن‌چیزی که نه می‌توانم درستش کنم و نه می‌توانم تحمل.



#لیمه_حمیدی

@nawisnda

دختر نویسنده🎀🩷🪞

25 Oct, 13:45


بدترین حرفی که یک عاشق می‌تواند به خود بگوید این است "ای کاش هرگز عاشق نشده‌بودم" که گفتن این حرف، نشان‌دهنده‌ی دردِ عمیق و خستگیِ جانگداز از سَرِ عشق است.

#لیمه_حمیدی
@nawisnda

دختر نویسنده🎀🩷🪞

25 Oct, 13:27


نکاتی برای بهبود سبک نوشتن - قسمت اول

1. در نوشتن خود مستقیم باشید نوشته خوب واضح و مختصر است.

2. کلمات خود را عاقلانه انتخاب کنید همیشه از بین دو کلمه ساده تر را انتخاب کنید. از واژگان آشنا به جای کلمات بلند زبان فارسی‌ِدری استفاده کنید. درک کلمات ساده برای همه خوانندگان ساده تر و مستقیم تر است.

3. جملات کوتاه قدرتمندتر از جملات طولانی هستند یک داستان با لفظ از بین می رود. درک جملات کوتاه آسان تر است، چیزی که خوانندگان از آن استقبال می کنند. از تلاش برای بسته بندی بیش از حد در یک خط خودداری کنید. هر جمله باید حاوی یک فکر یا ایده باشد.

4. پاراگراف های کوتاه بنویسید پاراگراف های خود را کوتاه و قابل مدیریت نگه دارید. هر یک باید از جملاتی تشکیل شود که از یک ایده حمایت می کند.


#آموزش
@nawisnda