یک تحلیل کوتاه فرویدی:
از دیدگاه زیگموند فروید، بنیانگذار روانکاوی، روابط عاطفی در لایههای عمیقتری از روان ما ریشه دارند و تحت تأثیر فرآیندهای ناخودآگاه و ساختاری عمیقتر از رفتارشکل میگیرند. بر اساس این دیدگاه، پایان فیزیکی یک رابطه، مانند مرگ یکی از طرفین، لزوماً به معنای پایان روانی یا حتی عاطفی آن نیست. جایی که او مفهوم لیبیدو یا به تعبیری همان دلبستگی (Attachment) مطرح میکند دراصل استدلال میکند که فرد درحال نوعی از سرمایهگذاری لیبیدویی (انرژی روانی) است. در یک رابطه عاشقانه، فرد بخش زیادی از لیبیدوی خود را بر معشوق سرمایهگذاری میکند.
درحالت عادی قراربر این است که این سرمایگذاری بازتولید لیبیدویی در فرد را تمدید کند . شاید بتوان گفت در یک چرخه مدون انرژی روانی تداوم پیدا میکند و در خود یا در تعامل با فرد مقابل تمدید و تشدید میشود .اما در مرگ طرف مقابل ین انرژی عاطفی همچنان در معشوق باقی میماند و قابل بازپسگیری یا انتقال نیست.
نتیجتا ذهن نمیتواند به سرعت معشوق را از روان حذف کند و رابطه همچنان به شکلی غیرمادی ادامه پیدا میکند. فروید در مقاله معروف خود با عنوان «سوگواری و مالیخولیا» (1917) توضیح میدهد که پس از مرگ یک عزیز، دو فرآیند میتواند رخ دهد:
سوگواری (Mourning) که فرد به تدریج از رابطه عاطفی جدا میشود و انرژی لیبیدویی خود را به مرور بازمیگیرد در حالیکه در فرآیند دوم به نام مالیخولیا (Melancholia) فرد نمیتواند از رابطه جدا شود و بخشی از وجود معشوق را در درون خود درونیسازی میکند.
در مالیخولیا، فرد حتی پس از مرگ معشوق، او را در روان خود زنده نگه میدارد و به شکلی مداوم با خاطرات و تصورات او زندگی میکند. نکته جالب توجه در اینجا موضوع فرهنگی تقدس گرایانه این شکل از تداوم رابطه پس از مرگ است. در واقع نه تنها فرد به شکل ناخودآگاه در گیر مرده میماند بلکه جامعه نیز با تایید پیوسته این روش اورا دراین حالت فریز میکند. ازطرفی سیاری از افراد از مفهوم رها شدن و تنهایی میترسند. مرگ معشوق، ترس از تنهایی و عدم حمایت عاطفی را زنده میکند. و صد البته که فرد در پاسخ به این ترس، روان انسان تمایل دارد که رابطه را به شکل روانی ادامه دهد تا از احساس رهاشدگی و فقدان شدید جلوگیری کند.
مساله دیگر آن است معشوق بخشی از "من" (Ego) فرد میشود و درون او زندگی میکند. پس از مرگ، فرد سوگوار، معشوق از دست رفته را در روان خود درونی میکند و به شکلی ناخودآگاه با او ارتباط برقرار میکند. این درونیسازی به فرد اجازه میدهد که معشوق را در ذهن خود زنده نگه دارد و به گفتوگوهای درونی با او ادامه دهد. در این حالت، رابطه عاطفی حتی بدون وجود فیزیکی معشوق، در سطح روانی ادامه مییابد.
نهایتا بازگشت سرکوب (Repression Return) خاطرات ناگهانی، رویاها و احساسات پیچیده که فرد نسبت به معشوق از دسترفته تجربه میکند. در اصل رابطه، در ناخودآگاه فرد همچنان زنده و فعال است.
ساراشادابی
@nadidparid