Mohammad Discovery @mohammadiscoveries Channel on Telegram

Mohammad Discovery

@mohammadiscoveries


اینجا زندگی زیسته م رو در توسعه فردی و کسب و کار می نویسم.

Mohammad Discovery (Persian)

در کانال تلگرامی Mohammad Discovery، یک فضای پر انرژی برای آموزش و الهام بخشی در حوزه های توسعه فردی و کسب و کار دارید. این کانال توسط کاربر با نام کاربری @mohammadiscoveries اداره می شود که خود را به مباحث مرتبط با زندگی زیسته، رشد شخصی و موفقیت در زمینه کسب و کار اختصاص داده است. در اینجا شما می توانید از محتواهای منحصر به فرد، نکات عملی و تجربیات شخصی این کاربر بهره ببرید. اگر به دنبال راهکارها و ایده های جدید برای توسعه فردی و یا بهبود کسب و کار خود هستید، حتما به این کانال ملحق شوید. Mohammad Discovery یک فرصت عالی برای یادگیری و تحول در زندگی شماست. پیوند با آدرس: t.me/mohammadiscoveries

Mohammad Discovery

22 Jan, 08:32


من دوس دارم یه کامیونیتی از بچه هایی که حاشیه نویسی توی کانال تلگرام رو دارن رو شکل بدیم، چند ساله منظم می نویسن یا حتی تازه شروع کردن، به نظرم جنس متفاوتی از یادگیری بوده و چه خوب میشه حوزه های متفاوت هم باشن،
می خوام یه کامیونیتی بشیم و بیشتر همو بشناسیم.
اگر دوس داری عضو این کامیونیتی بشی بهم پیام بده و ممنون میشم توی کانالتون هم بگذارین که پستم دیده بشه.
آی دی من این هست،
@Mammadjafari

همین که پیام بدی و آدرس کانالت رو برام بفرستی کافیه،
چون همه کانال موسیقی دارن/ فقط کانال موسیقی نباشه، اما‌ ممکنه توی کانالت موسیقی هم بذاری اون ولی اکیه.

هنر
ادبیات
روان شناسی
تکنولوژی
بیزینس
کوچ
پزشکی و سلامت.
روزنوشته‌
دیزاین
و هر موضوعی می تونه باشه.


تعداد یوزرش هم مهم نیست، می تونه زیر صد نفر باشه،
هم اینکه می نویسی، نقد می کنی، خودت رو مشاهده می کن، تجربه هات رو میگی، اشتباهاتت رو مرور می کنی، از کتاب ها میگی، مطالب بقیه رو به اشتراک می گذاری کافیه.

اینم آی دی کانال هست.
https://t.me/mohammadiscoveries

Mohammad Discovery

21 Jan, 23:39


بعد از هشت سال جواب دادن هم جالبه،
اون موقع ها توی لینکداین اولین بار از یه نفر یاد گرفتم که این پیام رو بدم،
امشب جوابم رو داده :)

Mohammad Discovery

21 Jan, 19:18


من تلگرامم رو کلا کردم ابزار مدیریت پروژه م، تقریبا از هیچ ابزار دیگه استفاده نمی کنم،تلگرام یه فیچر تگ‌گذاری رنگی توی فولدر بندی داره، که فضاش رو هم دلنشین تر می کنه، هر فولدر عموما کلی گروه و افراد بهش اضافه شدن که می تونه تعاملم با آدما رو راحت تر کنه، عموما کمک می کنه پیامی رو میس نکنم و جاهای مهم رو زودتر ببینم، اگر خیلی تلگرامی هستین، با فولدربندیش یه کم بازی کنین اتفاق جذابی می تونه بعدش بیفته

Mohammad Discovery

21 Jan, 18:56


یادمه ۲۳ سالم بود، سفیر جدید اتریش (اگه اشتباه نکنم) توی ایران معرفی شده بود، ۲۷ ساله، همیشه من نسبت به چند سال آینده م توی هر برهه از زندگی که نگاه می کردم یه فضای جذاب و متفاوت رو متصور میشدم، اینجوری بودم که توی ۲۷ سالگی که دیگه خیلی اوضام خوبه و چرا نباید باشه، همون حسی که وقتی ۱۲ سالم بود و نسبت به ۲۲ سالگی داشتم،
اما کم کم که وارد فضای کار شدم، چه واقعیت تلخی بود، چقدر هم من ناتوانمند بودم، چه قدر شرایط شرکت ها برای رشد و یادگیری نامناسب بود، چقدر ترافیک و درآمد شرایطش بد بود، انگار فانتزی کسایی که توی دهه هشتاد توی اوج جوونی شون بودن و خیلی خوب رشد کرده بودن توی ذهن ما نشسته بود، سریع ماشین خریده بودن، سریع خونه خریده بودن، ازدواج کرده بودن و بچه داشتن، ۲۷ سالم که شد، سال های قبلش برام مرور شد، دیدم من هنوز به فکر جور کردن پول رهن و هزینه های جاری زندگیم هستم، من دو تا واقعیت رو درک نکرده بودم و نپذیرفته بودم.

۱-توی شرایط نابسامانی هستیم و توی شرایط این مدلی، فرمول های خطی و مشخص قدیمی کار نمی کنن.
۲-من ناتوانمندم

سن یه عدد نیست، سرمایه هر کسیه که هر روز ازش کم میشه، روزی که چهل سالم میشه احتمالا دارم باز یه سری حرف های تکراری رو تکرار می کنم و حسرت اون شور و شوق بچگی برای بزرگ تر شدن رو می خورم.

Mohammad Discovery

21 Jan, 09:05


اینجا کسی هست با فاندر و مدیرعامل کادرو آشنا باشه؟

Mohammad Discovery

20 Jan, 19:24


فهم من اینه به مرور اختلاف انسان ها بیشتر میشه، کسی که شرایط مالی و منابع بیشتری داره، به کمک هوش مصنوعی می تونی بهره وریش رو هزاران برابر کنه و باطبع اختلافش رو بیشتر،
و شرایط کنونی اینقدر سریعه که هر کی هر چی رو زودتر بهش رسید می تونه سریع تر هم نسبت به بقیه فاصله بگیره،
بهره وری وقتی نمایی هر سری بهتر بشه،
یه ذره شاید از تصورمون خارج باشه، چون توی بهترین حالت ما نسبت به خط حس داریم،
این رشد نمایی رو چون اصلا حس ندارم اتفاقا ترس و اضطراب میاره برام، چون اتفاقا هیچ کنترلی روش حس نمی کنم، حس تاریکی داره،
ولی جدیه،

Mohammad Discovery

20 Jan, 19:15


من از اوایل تابستون یه جنس خاصی از اضطراب از آینده رو داشتم، نوع نگاهم این بود که اوضاع ممکنه خیلی پیچیده و متفاوت تر باشه.

١-مشکلات اقتصادی ایران
٢-مشکلات زیست محیطی شدید
٣-تهدیدهای خارجی
۴-تغییر ریاست جمهوری امریکا
۵-و مهم ترینش اتفاقاتی که توی هوش مصنوعی داره رخ می میده.

اینجوری بودم از الان نسبت به همه چیز دیگه باید هشیارتر بشم، استراتژی های شخصی و کاریم رو بدونم،
به شدت درگیرتر و پرکارتر شدم، تعداد کارایی که دارم همزمان انجام میدم واقعا زیادن، به خصوص که تعامل مستقیم با آدم ها توشون هست، فقط بخوام یه ذره جزئی تر بگم توی سه روز اخیر با ٣٠٠ نفر تلگرامی حرف زدم،
آروم و قرار ندارم، فکرم اینه آشوب و تغییرات توی آینده نزدیک زیاده و جنسش تحوله، توی شرایط تحول کلمه رقابت بیشتر معنادارتر میشه و باید قوی تر شد و جنگید،
نمی دونم چقدر این حرفایی که می زنم از شهود بیرونی میاد یا اضطراب درونی، چقدر به واقعیت نزدیکه و یا بازی هورمون هاس روی ذهنم، نمی دونم واقعا، ولی هر چی که باشه خیلی شدید منو به جریان انداخته، منم دوس داشتم توی خیالاتم در گذشته، مثل خیلیا هفته ی پیش توی جزیره هرمز و قشم توی سکون بودم، میگم توی خیالات گذشته م، ولی به نظر میاد رفتار من بر اساس اضطراب ها یا شهودم از آینده س،

Mohammad Discovery

15 Jan, 19:26


راهبر هر کامیونیتی کلی مسئولیت داره.
مهم ترینش اینه زمانش تمام و کمال در خدمت کامیونیتی هست، در دسترسه، با آدما ارتباط برقرار می کنه و در ارتباط برقرار کردن بقیه اعضا با همدیگه تسهیل گری می کنه،
در عین اینکه توی شنیدن قوی هست، توی نشنیدن هم خوبه، به این منظور قرار نیست همه رو همه جوره خوشحال کنه، تمرکزش روی هدف اون کامیونیتی هست، چون اگر به هدف نزدیک بشن، همه بعدش رضایت خواهند داشت،
اگر انتخاب کرده زمان بذاره، قرار نیست برای زمان گذاشتنش روی کسی منت بگذاره، منتظر تشکر کسی هم نیست، انتخاب کرده پس مسئولشه،
راهبری که منت میگذاره، کارا رو نصفه و نیمه انجام میده و زود رها می کنه، صرفا هیجان اولیه ش رو تخلیه کرده و به اعتبار خودش آسیب زده.

Mohammad Discovery

15 Jan, 19:04


کامیونیتی بر اساس هیجان(بخونین دوپامین) شکل می گیره، با همدلی (بخونین اوکسی توسین) قدرت میگیره، با بخشندگی و دهنده بودن (بخونین سروتونین) عمیق میشه و با حس لذت و آرامش (بخونین اندورفین) احساس تعلق شکل می گیره.

اینکه پای هورمون ها رو آوردم وسط، منظورم این بود باید برای شکل گیری کامیونیتی اون نوعی که مغز انسان کار میکنه رو هم باید شناخت، هر چند ناقص و سطحی، همون مقدار سطحیش هم کمک می کنه.

Mohammad Discovery

15 Jan, 18:49


کامیونیتی ساختن پر از جزئیاته.

۱-حتما بر اساس اعضا شکل می گیره، کسی صاحب کامیونیتی نیست، یعنی اگر اعضای یه کامیونیتی حس کنن عضوی ازش نیستن هیچ وقت شکل نمی گیره.
اینکه که چه طور اعضا، حس کنن عضوش هستن پر از جزئیاته.
۲-حتما نیاز به راهبر داره، راهبری بیش از اینکه به معنای مالک بودن باشه، بیشتر یه نقش رو بر عهده داره، نقشی که در اون راهبر سعی می کنه در مسیر سازی درست تسهیل گری کنه.
۳-حتما اعضاش نیاز به هویت داشتن دارن، اعضا اگر هویت نداشته باشن شکل نمی گیره.

دو نقطه اوج جدی کامیونیتی اونجاس:
که اعضا بهش حس تعلق جدی دارن،
از یه جایی به بعد راهبر، کامیونیتی رو راهبری نمی کنه، هر عضوی می تونه راهبر باشه و اون رو جلو ببره.
وقتی یه کامیونیتی به اینجا رسید یعنی بالغ شده،
و مثل هر محصولی چرخه عمر داره،
اول در حال شکل گیریه
بعدش رشد می کنه
بعدش بالغ میشه
و یه روزی هم چراغش خاموش میشه.
تا دوباره جایی دیگه، با موضوعی دیگه، اعضایی کنار هم خلقش کنن،

سوال، آیا میشه یه کامیونیتی چراغش خاموش نشه؟ شاید در ۹۹ درصد چنین چیزی ممکن نباشه، چون هر کامیونیتی یه قصه و روایتی و داره و هر قصه ای نمی تونه همیشه هیجان انگیز باشه.

Mohammad Discovery

15 Jan, 18:08


از سال ۹۳ به طور جدی کامیونیتی ها رو دنبال می کردم، اول کامیونیتی های کسب و کاری و ام بی ای بود، بعدش دیجیتال مارکتینگ که بیشتر مشاهده گر بودم، کامیونیتی دیزاین رو هم دورادور دنبال می کردم،
اجایل رو هم می دیدم و ادبیاتشون رو می‌شنیدم، کامیونیتی محتوا رو هم بی خبر ازشون نبودم.
در کنار جذابیتی که هر کامیونیتی داشت، یه سری ضعف ها گاهی وقت ها خیلی بولد میشد.

۱-آدما برای برند شدن خودشون یا بزرگ تر شدن خودشون سعی می کردن دیگری رو تخریب کنن و البته اسمش رو میگذاشتن نقد.

۲-بعضا دوس داشتن فقط جزیره خودشون رو درست کنن که در خدمت خودشون باشه، نه در خدمت رشد کل کامیونیتی،


و کلی مشاهدات دیگه، که من این خروجی ها رو ازش دیدم.

مارکتینگ بیشتر توی دیجیتال مارکتینگ خلاصه شد و آدما بیشتر توی ابزار قوی تر شدن و از بیزینس دور شدن.

دیزاین هم بیشتر در فضای فریلنسری و یوآی و چند تا ادبیات دیزاین ثینکینگ خلاصه شد، یوزر ریسرچ هم وارد فاز داده و تحلیل داده نشد و در حد پرسش نامه موند،
اجایل و اسکرام هم هیچ وقت نخواست بپذیره که توی دنیای بیزینس و استارتاپ چیزای دیگه هم هست و با اسکرام ایز اسکرام و سرتیفیکیت های خارجی بیشتر خودش رو پوزیشن کرد،
محتوا هم خیلی وقت ها توی حرف موندن، کتاب بهترین قصه گو برنده س، کتاب محبوبشون بود، ولی خیلی وقت ها اصلا اون کتاب رو حتی نخونده بودن، یعنی حتی متوجه نبودن این کتاب برای کامیونیکیشن اتفاقا کتاب جذابیه، نه تولید محتوا.
شاید اینا واقعیت نباشه، اما اینا مشاهدات من و برداشت های من بود.

سال ۹۸ که کم کم نقش جدی در شکل گیری کامیونیتی پروداکت داشتم، سعی کردم خیلی از این درس ها رو حتما پیاده کنم.

۱-بیزینس یک کل یکپارچه س، حتما باید بخش های مختلف به رسمیت شناخته بشن و دانشی ازشون داشت.

۲-آدما در شنیدن بیشتر قوی بشن، در نقد کردن دقیق تر بشن و با اثرگذاری حرف بزنن.

۳-کامیونیتی بر اساس تجربه زیسته شکل بگیره، بر اساس واقعیت نه بر اساس کتاب ها و دنیای خیالی.

۴-هر جزئی از کامیونیتی یه جایی نقش برداره، یه جایی اثر بگذاره و از هم دور نباشن.

و خیلی نکات دیگه،
قطعا قرار نیست همه چی توی این سال ها خوب پیش رفته باشه، ولی کامیونیتی پروداکت مسیر بدی رو طی نکرد، فرصت بهبود همیشه داره، خیلی کم می‌شنوم آدما بخوان همدیگه رو تخریب کنن، کم هست که توی دنیای ذهن و تصور باشن و توی زمین بازی نباشن.
به اعتقاد من کامیونیتی جدی ترین و قوی ترین ابزار برای رشد و یادگیری هست، بستری ایجاد میشه که همه می تونن کنار هم رشد کنن، بزرگ تر بشیم.
گاهی وقت ها شاید نقش مستقیم توی شکل گیری کامیونیتی ها نداریم، علاقه ای به شکل دادنشون هم نداریم، اما این فضای منفی بافی نسبت به شکل گیری کامیونیتی ها رو هم نداشته باشیم، به هر حال یه ابزاره برای شنیدن و شنیده شدن، برای مشاهده کردن و حتی خود رو دیدن، شاید نخوایم ازش استفاده کنیم ولی مانع دیگری هم نشیم.

کامیونیتی قرار نیست حتما بیرون از شرکت باشه، توی دوره ای باشه، گاهی همون پنج نفر همکاری که میشینیم یه مسئله، یه کتاب، یه چالش رو درباره ش حرف می زنیم شکل می گیره، ارزشمنده، توی یادگیری خیلی نقش پر رنگی داره، میشه تجربه ش کرد و گاهی بلند مدت اثرش رو دید.

Mohammad Discovery

15 Jan, 12:11


یه پست راک با این کیفیت هر کی برام فرستاد، هر دوره از بوژان رو بخواد رو رایگان مهمون من میشه.

....
نشنیده باشمش از قبل

Mohammad Discovery

12 Jan, 21:13


این متنی که می خوام بنویسم واقعا مهمه برای خودم، هر وقت جایی به بن بست می خورم داستان هاش رو مرور می کنم، اولش این مورد رو گفتم که تاکید کنم چقدر واقعیه این موضوع،

سال ۹۵-۹۶ که فناپ بودم، یکی از امتیازات جذابش برام بودن توی یه شرکت دانش بنیان و موضوع نخبگی فناور و سربازی بود، همزمان با من یه دوس دیگه هم بود، منتها ماها یه چالش جدی داشتیم، قراردادمون با یه شرکت منابع انسانی توی فناپ بسته میشد، که اسم شرکتیش یه چیز دیگه بود و دانش بنیان هم نبود، جزئیات زیاد داره که بگم، اما من چندین ماه پیگیر شدم و با نامه نگاری های زیاد این امتیاز بودن در یک شرکت دانش بنیان رو گرفتم، اما اون همکارم که بعد از جابه جایی من دیگه پیشش نبودم، دیفالت ذهنیش این بود که کاریش نمیشه کرد و البته کار اون یه سری پیچیدگی های دیگه هم داشت، ولی نه رفت سراغش، نه حالش رو داشت و نه راهش رو می دونست، من بدون رفتن سربازی و پروژه جایگزین خدمت گرفتم و اون بعد سال ها پارسال رفت سربازی و هنوز درگیر کارت پایان خدمتش هست، قصه جزئیات زیاد داره ولی اینا که میگم خروجی هاش هست.

ما الان هزاران نفر رو داریم مهندسی شدن، پزشک شدن، از من ممکنه خیلی باهوش تر هم باشن، ولی هیچ وقت نمی دونن چه طور پول در بیارن ولی نوجوونی ۲۰ ساله ممکنه از این هزاران نفری که میگم که ممکنه ۳۰ سالشون باشه درآمد بهتری داشته باشه، نگین که مهندس و دکتر شدیم همین طوری، برای درآمدش بود دیگه.
یا گاهی می بینم یه فردی، یه مسیر ساده رو از بس نمی دونه چیکار کنه و به بیراهه میره که به یه حالت درماندگی عجیبی میرسه،
چند هفته پیش دیدم مانوئل فاندر ایسمینار یه استوری نوشته بود که سال ها به خاطر پنیک اتک قرص مصرف می کرده ولی اخیرا گوشاش رو شست و شو داده و خیلی حالش بهتره و نیاز به قرص به اون صورت نداره، نکنه این سال ها مسئله جای دیگه ای بوده و سال الکی قرص مصرف می کرده؟

هر وقت توی مسیری راه رو بلد نیستم، به درماندگی میرسم، بارها اشتباهش می کنم، این یعنی اینکه من هنوز راه درست رو پیدا نکردم و باید راه های مختلف رو تست کنم،
به تجربه فهمیدم هر چی ارتباطم توی حوزه های مختلف با آدما بیشتر باشه، راه های بیشتری رو پیدا می کنم و تست می کنم.

خیلی با پایان متن حالم خوب نیست، یعنی حس می کنم خوب ننوشتمش،
ولی منظور نهاییم این بود، هر دردی، هر رنجی، هر مشکلی، هر چالشی، هر رسیدنی، یه راهی داره،
۱-جست و جو گر برای کشف راه های جدید باشم.
۲-به یه راه حل برای مشکلاتم بسنده نکنم و بهش اصرار نکنم.
۳-اینقدر آزمون و خطا کنم تا راه حل خودم رو پیدا کنم.
۴-از کسایی که توی یه مسیر موفق شدن الگو برداری کنم و نخوام همه کارا رو با مغز خودم انجام بدم.

Mohammad Discovery

12 Jan, 20:35


دلم برای این نوشته های قدیمی گاهی تنگ میشه :)

Mohammad Discovery

11 Jan, 19:46


فصل دوم راب، کینگ آو نورث که قول میده با دختر اون یارویی که بهشون اجازه داده از پل رد بشه ازدواج کنه، ولی یهو از اون خانم دکتر(نمی دونستم چی بگم بهش) خوشش میاد و باهاش ازدواج می کنه، دلش و عقلش رو به روی هم هستن و اینجا هورمون ها پیروز میشن و سرش رو به باد میده،
کلا این خونواده استارک سیاستمدار نبودن، با اینکه خونواده شون رو دوس داشتن، اما کنار هم نموندن و همین جدا بودنشون باعث شد هر کدوم یه گوشه ای پر پر بشن،
واقعا دوباره می بینم چه لذت عجیب تری داره، دیالوگ ها رو خیلی دقت می کنم، شخصیت پردازی ها واقعا متنوع و جذاب و زیاده،
مفهوم
سیاست
قدرت
آزادی
پول
مذاکره
خدا
دین
و خیلی چیزای دیگه رو قشنگ به تصویر کشیدن،

Mohammad Discovery

11 Jan, 19:34


من چون سینوس ها چرک می کنن باید منظم شسته بشن، با اینکه می دونمش یادم میره و خود این خیلی وقت ها برام سردرد، بی حالی، بدخوابی میاره.

چون کار فکریم بیش از حد زیاده، بیش از حد واقعا، باید دائم فعالیت فیزیکی داشته باشم، همون دوئیدن ساده که استرس ها رو تخلیه کنه، اما گاهی اهمال کاری می کنم،
انرژی روزم خیلی تحت تاثیر غذایی هست که می خورم و متاسفانه فست فود زیاد می خورم و این کم انرژیم می کنه.

کتاب خوندن منو آروم می کنه، که مدت هاس نخوندم یا کامل و درست و حسابی که بهم بچسبه، شاید نزدیک به یک سال.

میوه و سبزی مغزم رو فرش می کنه اما توی خریدشون کم کاری می کنم.

چون توی خونه کار می کنم، گاهی روزها بیرون نمی رم و این باعث دل مردگی میشه و لختی میاره.

و ده ها موضوع این مدلی که با اینکه کشفشون کردم ولی توی اون نظم و روتین نیستن، چرا؟
چون یهو همه چی که آرامه و فراغ بال پیدا می کنم، یه درگیری جدید برای خودن خلق می کنم که یهو کل تمرکز و وجودم و افکارم رو می بره سمت خودش، دیگه توان و تمرکز و میل به سمت دیگه ای فکر کردن رو نداره و این تعادلی که می تونه برام جذاب باشه و روانم باهاش حالش بهتره رو بهم میریزه،
اینم شده یه سبک زندگی، که دوپامین داره مدیریتش می کنه و منم خودم رو بهش سپردم.

Mohammad Discovery

05 Jan, 22:38


ماه اخیر سریال برینکینگ بد رو دوباره دیدم،
شخصیت والتروایت خودخواه و نچسب و اسکایلر از اون هم خودخواه و نچسب تر،
اینو الان با دیدن دوباره می فهمم، والتر وایت پر از عقده های سرکوب شده و اسکایلر پر از کنترل گری.
الان که بعضی سریال ها رو می بینم، چقدر عمیق درون شخصیت ها رفتن و فهمیدنشون جذابه،
فکرها، رفتارها،تصمیم ها، تغییراتشون،
بازی تاج و تخت رو هم دوباره شروع کردم می بینم، واقعا توی اون سطح لرد استارک یکی از ضعیف ترین سیاستمدارا بود، احمق ترین.

بازی سیاستمتدار، بازی قدرت، بازی فریب، بازی سرعت، بازی تصمیم، بازی لابی، بازی بده و بستان، بازی پول، بازی طرفدار و خیلی چیزای دیگه هست که لرد استارک تقریبا هیچ کدومش رو نداشت.

Mohammad Discovery

01 Jan, 08:02


این دوره های میان تخصصی رو به بچه های منابع انسانی پیشنهاد می کنم
خیلی می تونه در بستر سازی برای گفت و گوی بهتر در سازمان ها و رشد تیم ها کمک کنه.

❇️ محصول و کسب و کار برای متخصصین منابع انسانی

https://bozhan.school/courses/businessforhr/

Mohammad Discovery

28 Dec, 20:58


اسمش یادمه امین بود، من دوم راهنمایی بودم، فامیلیش یادم نیست واقعا ولی اسمش امین بود، چون امضا که میکرد و نمره می داد، زیرش می نوشت امین، و تو ذهنم هست، من دوم راهنمایی بودم و اون هم سرباز معلم بود، به ما ادبیات درس می داد،
خیلی از بچه های روستای ما و مدرسه ما شاکی بود، شاکی که نه، همیشه باهامون گپ می زد، از تجربه هاش می گفت، یه بار گفت ببین واقعا شماها خیلی توی کار هم دخالت می کنین، من سال قبل روستاهای دیگه هم بودم، واقعا اینجوری توی کار هم دخالت نمی کردن،
با یه جنس ناراحتی و درماندگی خاصی هم می گفت، یعنی این مدل که واقعا می فهمم نمیشه کاریش هم کرد، فرهنگ بوده و هست، ما عموما از خونواده ها و فامیل فراری هستیم به خاطر همین نوع مدلی که دنبال حرف هستن و توی کار هم دخالت می کنن، فراری هستیم چون برامون جذاب نیست، اما همون مدل رفتار رو توی شرکت، توی جمع دوستا، توی اکوسیستمی که توش هستیم بازآفرینی می کنیم.
کافیه برامون جذاب باشه و ازش لذت ببریم

Mohammad Discovery

28 Dec, 20:49


بعد از یه اتفاقی یه جلسه با مشاور حرف زدم و اون اتفاق رو یه مقدار براش باز کنم، یه جا توی توضیح دادن بودنم که گفتم واقعا نمی خوام مسئولیتش رو بردارم، بعد از یه نیم ساعت که حرفام تموم شد، زیاد حرفی نزد، خیلی پوینت زیادی هم اضافه نکرد، گفت محمد معمولا ساعت ها که به چند سال هم ممکنه منجر بشه با یه نفر صحبت می کنم که تهش به این نتیجه می خواد برسه، که مسئولیتش رو نمی خواد قبول کنه، تو همین الان گفتی، من حرف دیگه ای ندارم بزنم.

Mohammad Discovery

25 Dec, 17:26


یه فرمی رو دادم به حدود صد نفر پر کردن، هم بچه هایی که نزدیک تر منو میشناختن و هم دورتر،
بیشتر می خواستم بدونم مهم ترین مهارت های من چیه، و کدوم مهارت هاست که توش جزئ اون پنج درصد خوب هستم،
این سه تا رو توش بولد دیدم.

۱-کامیونیکیشن
۲-شبکه سازی
۳-کامیونیتی ساختن.

حالا می خوام این سه تا رو توی یه بیزینس با هم جمع کنم، امیدوارم در حد ایده مثل خیلی از ایده های اخیرم نگهش ندارم.

Mohammad Discovery

25 Dec, 17:15


از سال ۹۵ اون موقع ها سخنران های یلدا سامیت خیلی عوض نشدن، میلاد منشی پور هست، نه اینکه بده هست، اینکه خود کارآفرین های ما، بستری رو برای کارآفرینی نتونستن آنچنان ایجاد کنن خودش مساله س،
نه نوآوری باز خیلی موفق شد، نه نو آوری بسته،
یه نسلی دیجی کالا، اسنپ، تپسی، علی بابا، آپارات، بازار و فیلیمو و چن تای مشابه رو شکل دادن،
عموما متولدین اواخر دهه پنجاه و اوایل شصت،
بیزینس هایی که نمونه موفق خارجی توی اشل بزرگ داشتن، سرمایه هم جذب کردن و این بیزینس ها شکل گرفتن،
اما دیگه نسلی جدیدتر خلق نشد،
نمی دونم چه عبارتی درست و دقیقه ولی ما توی بسترمون زایش کارآفرین به اون معنا نداشتیم،

بعد از فاندرهای گوگل و مایکروسافت و اپل

فیس بوک و مارک زاکربرگ شکل میگیره.

یهو توی اوج قدرت این ابر بیزینس ها، اوپن ای آی با سم آلتمن هم معرفی میشه.

Mohammad Discovery

20 Dec, 21:38


این سال ها همیشه این موضوع تو ذهنمه، که توی فضای آموزش که هستم، اثر بخش باشم، یعنی واقعا قبل و بعد آدما فرق کنه، خیلی وقت ها برای خیلیا این اتفاق نمیفته، که عموما خیلی بهشون دسترسی هم ندارم، خیلی هم نمیان مطرح کنن، هر چند همیشه دوس داشتم بیشتر کشفشون کنم، یه بخشی شون که کلا توی فضای شاگردی نبودن، مدتی اومدن، یه دوری زدن و رفتن، کاریش هم نمیشه کرد، خیلی نمیشه مسئولیت همه چیز رو هم تمام و کمال توی فضای آموزش برداشت، در کنار دیدن این ها ولی زیاد هم اتفاق افتاده، که یکی مسیر زندگیش رو پیدا کرده، یکی آروم تر و صبور تر شده، یکی سیستمی تر و جامع تر فکر می کنه، یکی کلا جنس ادبیاتش فرق کرده، یکی نوع نگاهش و حل مسئله ش متفاوت تر شده، یکی با خودش و واقعیت خود زندگی رو راست تر شده و خیلی یکی های دیگه که برای خیلی های دیگه هم تکرار شده، اما گاهی وقت ها که نگاه می کنم کدوم یکی خیلی ارزشمند بوده، کدومش موندگار تر بوده، دیدم که توی بوژان برای آدما خاطره ساختیم و آدما برای خودشون رفیق پیدا کردن، رفیقی که وجودش و حضورش طعم خود زندگی و بعضی لحظات رو متفاوت تر کرده، برای اینکه این خاطرات و رفاقتا شکل بگیره گاهی تمام خودم رو گذاشتم، هر دوره ای بچه هایی میان و میرن و هر گروهی بچه های هم فاز و هم جنس خودش رو پیدا می کنه و توی برهه ای از زندگی بخشی از خاطراتش رو می سازه و چه چیزی لذت بخش تر از اینکه آدم از زمان و گذر عمرش قصه برای گفتن داشته باشه،

Mohammad Discovery

17 Dec, 21:15


یکی از فلسفه های مصرف گرایی این نبوده که آدما اصراف کنن یا چیزی که نیاز ندارن رو داشته باشن، این بوده که بیشتر تلاش کنن، بیشتر خلق کنن،
کلا خیلی آدم اهل خریدی نیستم، دوپامین مغزم رو اون مدلی بالا و پایین نمی کنه، اما گاهی وقت ها یهو خرید می کنم، دیوایس، لباس، یا چیزای مشابه،
نه اینکه نیازشون دارم به طور خاصی، نه اینکه خیلی هیجان برام میاره، من حتی اون دستمال‌های که میزارن توی جیب کت اسمشون رو نمی دونم و امشب فروشنده سه تاش رو برای سه تا کت دونه ای سه میلیون و نهصد بهم فروخت، جوری که قول میدم مامانم ببینه برمیداره کابینت ها رو باهاش تمیز می کنه، ولی به هر حال گاهی طرفدار مصرف گرایی ام، برای اینکه درایور هست برای یه قدم جدید برداشتن، یادمه یه زمانی سه تا حقوقم رو دادم سرفیس خریدم، ده سال پیش، باحاله این بچه هایی که حقوق چندین ماهشون رو میدن آیفون، انگیزه های بیرونی شون رو کاری ندارم، دلشون خواسته خریدن، اتفاقا کمک می کنه بیشتر تلاش کنن، نسل قبل تر از ما طلا خریدن به کجاها رسیدن، تهش که همه شون یه زمین داشتن و فروختن و گرنه زندگی متفاوت تری داشتن، نسل جدید جنس مصرف گراییش دقیقا برای خودشه، برای همون موقه ش و لحظه ش و مسیر بهتری هم برای خودش پیدا می کنه.

Mohammad Discovery

16 Dec, 20:20


دوس داشتم یه کوفاندر داشتم، با هم می رفتیم کشورهای مختلف محتوا درست می کردیم.
تخصصش فیلمبرداری و تدوین بود.
فک می کنین چنین فردی رو کجا میشه پیدا کرد؟

Mohammad Discovery

16 Dec, 13:02


محمد جعفری: بچه ها دفتر رو می خوام ببرم خارج از تهران.
بچه ها: بابا هیشکی خارج از تهران نمیاد مگه حالت خوب نیست.
محمد جعفری: 😁
بچه ها: آقا این هفته ایونت نداریم بیای باغ ویلا؟ آلودگی تهران واقعا اذیت کننده س.

Mohammad Discovery

15 Dec, 21:09


قبلا نوشتم ازش که ١١ سال از زندگیم رو توی خوابگاه بودم
دبیرستان، لیسانس و ارشد،
اول دبیرستان که خوابگاه دبیرستان توحید سر سینما سعدی بودیم دنیای عجیبی بود، از حدود ١٢٠ نفری که برای سال اول قبول شده بودن، ۵ نفرمون توی راهنمایی از یه مدرسه بودیم و وقتی رفتیم خوابگاه بگیریم، ۴ تامون با هم هم اتاقی شدیم، یکی اژ هم اتاقی هام رامین بود، رامین می خواست بره بیرون خرید کنه، منم بهش ٢٠٠ تومن پول دادم (سال ٨۴)، گفتم یه بیسکوئیت پنجاه تومنی برام بگیر،
یه خنده جالب و دوستانه و بلندی کرد و همزمان گفت بیسکوئیت پنجاه تومنی :)
چون واقعا مهم بود مدیریت هزینه داشته باشم، در واقع درآمدی که نداشتم، باید چند هزارتومنی که ماهانه دستم بود مدیریت میشد،
ولی دنیای عجیبی بود، یه بار یه برگر از یه ساندویچی گرفته بودم و نمی دونم چیشده بود پول همرام نبود، کیفم همرام نبود یا چی،
یه پنجاه تومن بدهکارش شده بودم، سه ماه بعد رفتم اون پنجاه تومن رو بهش بدم، گفته بود نمی خوادا، ولی برام مهم بود که پای حرفم باشم.
نمی دونم چیشد یاد خوابگاه توی بیست سال پیش افتادم، اما دنیاش دنیای عجیبی بود، خیلی اجازه نداشتیم بیرون از خوابگاه بریم، باید حتما اجازه می گرفتیم و حیاطی داشت که میله بارفیکس بود و زندگی توی همون بارفیکس زدن عصرونه معنا میشد،
گپ زدن با بقیه بچه ها،
و زندگی یه نوجون که می تونست خیلی متفاوت تر باشه، ساعت ۶ پاشدن و رفتن سر کلاس و ناهار و شام و درس خلاصه میشد،
و بیسکوییت هایی که باید ۵٠ تومنیش رو می خریدم.

Mohammad Discovery

15 Dec, 20:27


همیشه توی دوره بوژان با تاکید خیلی زیاد میگم بیزینس دو عبارت ساده س، سگمنتی که بهش ارزشی رو ارائه می کنیم،
سگمنتی که نیازی داره و ما اون نیاز رو در قالب محصول بهش ارائه می دیم و اون سگمنت در برابر ارزشی که بهش دادیم هزینه ( پول، زمان) می کنه.

اما این منطق قضیه س، که درکش هم در عین سادگی اصلا راحت نیست، باید اینقدر توی دنیای واقعی تجربه ش کنی تا بفهمیش، ولی در حد یادگیری همینکه مسیر رو فهمیدی کافیه، اما از این منطق قضیه که بگذریم، توی واقعیت یه سری افراد هستن که زندگی شون رو وقف کنن،
١-این سگمنت و ارزش رو توی کارشون عمیق درک کنن.
٢-و با انرژی غیرمتعارفی این دو تا رو بهم نزدیک کنن، به خصوص در اوایل ساختن.

Mohammad Discovery

14 Dec, 20:34


اول ابتدایی املا رو ١٨ شدم، یادم نمیاد یه غلط املایی ٢ نمره کم میشد یا یه غلط دیگه م داشتم، ولی کلمه همین ضعیف بود، اون موقع ظعیف نوشته بودم، سال هاس وقتی می خوام بنویسم ضعیف نمی دونم با کدوم ز بنویسم و هنوز که هنوزه اشتباه می نویسم، آگاهیم ازش همینقدر جلو اومده که می دونم، نمی دونمش و هر وقت حال داشته باشم توی گوگل سرچ می کنم، الان بعد نوشتم سرچ کردم و دیدم باز اشتباه نوشتم، این یه مثال خیلی ساده و شاید ساده انگارانه باشه، اما تکرار اشتباهات ما همین سیکل تکراری رو داره، چون اونقدر توی لایه های عمیق نشسته که قبل از اینکه فرصت پیدا کنیم عقل رو به کار بگیریم هورمون دست به کار شدن و تصمیم رو گرفتن و میلی که در عمل کردن ایجاد میشه محکوممون میکنه به انجام دادن و فقط با درد آسیبش یهو باز بیدار میشیم،
نمی دونم میشه کاریش کرد یا چی، ولی تا حد زیادی می فهمم که همه مون از این مدل اشتباهات تکراری و تکراری داریم، شاید بخش از بودن انسان ناکامل و فراموشکاره و باید پذیرفتش

Mohammad Discovery

14 Dec, 20:24


خیلی وقت ها اتفاقا ما لزوما نمی خوایم یه بیزینس جدید خلق کنیم، اصلا هم اون جذابیت رو برامون نداره، دوس داریم یه کارمند خوب باشیم، به سازمان احترام بگذاریم و سازمان هم بهمون احترام بگذاره و ما در کنار کار بتونیم به زندگی شخصی مون هم برسیم، اما همین رو هم نداریم.

١-بخشیش به خاطر شرایط اقتصادی کلان کشور و به ریختن سیستم اقتصادیه که اتفاقا اون کسب و کارها همیشه متزلزل هستن و چون درآمد کسب و کارهل کمتر شده پس نتونستن نسبت به تورم حقوق ها رو خیلی بیشتر کنن،

٢-اما تلخ ترین و بدترینش وجود مدیران ظعیف و بی کیفیت تو سازمان هاست که به شدت شرایط بدی رو فراهم می کنن، نیروی ظعیف تر جذب می کنن و رنج کارمندا به خاطر مدیراس،
و نیرو جای اینکه تمرکز کنه که توی اون بیزینس ارزش خلق کنه، روانش رو داره با بودن کنار یه مدیر، همکار و فضای کلی اون سیستم از بین میبره،
این فرد چیکار می تونه بکنه؟
احتمالا با مکانیزم دفاعی غر زدن خودش رو تخلیه کنه که بتونه بهتر و بیشتر دووم بیاره

Mohammad Discovery

14 Dec, 20:12


زمانی که توی شرکتا کار می کردم، یکی از آرزوهام این بود من پاره وقت باشم، یا کلا الان یهو سر کار حال ندارم می خوام برم خونه کارم رو جمع کنم، یا اصلا می خوام تایم بیشتری برای خودم داشته باشم، کتاب بخونم، روی یه بیزینس شخصی کار کنم، آقا می خواستم فکرم رها تر باشه، مغزم بیشتر در اختیار خودم باشه، زمانم رو می خواستم در راستای دنیایی که دوس دارم مصرف کنم و افکارم توی دنیایی که می خوام خلق کنم بچرخه، اما به هر حال فرهنگش نبود، مسیرش رو بلد نبودم، منم مثل هزاران و میلیون ها نفر دیگه هزینه های زندگی داشتم، ما زمانمون و خودمون (جسم و فکر) رو به یه کسب و کار می فروشیم و در ازاش یه ارزشی هم بر می دارم، منصفانه است، خیلی منصفانه س، اونجا که اگه اینجوری نبود فقط تصور اینو داشتیم الان پول برامون ریخته، تصور اینو داریم اگه نباشیم بیزینس فقط به بود و نبود ما بنده، چون اگه اینجوری باشه خیلی باید از لحاظ عقلی ناقص باشی که همون کار رو خودت برای خودت ایجاد نکنی، تا به این مرحله ها می رسیم میگن بیزینس سرمایه می خواد، بله سرمایه میپخواد، اما سرمایه اصلیش اتفاقا خودتی، نه اون پولی که میاد و میره، اونجا که فکر و افکارت میشه بزرگترین سرمایه که اصلا قابل قیمت گذاری نیست،
باز حرف های متنوع زدم، ولی پوینتم این بود که برای ساختن، ذهن رها می خوایم برای فکر کردن و عمل کردن،
رفت و آمد توی این ترافیک لعنتی و آلودگی و مدیرهای گاوی که فقط اعصابت رو به هم می ریزن نه تنها بهت اجازه فکر کردن و عمل کردن نمیدن، توی بهترین حالت تو می تونی خودت رو کنترل کنی و یه لایف استایل یه کم منظم داشته باشی و گذران عمر کنی، ارزش بیشتری برای زمان و مغزت قائلی؟
اگزیت، خارج شو.
ریسک کن،
زمان بذار

ولی اینا زر زیادیه، نه تو از شرکتت خارج میشی، نه مفهوم ریسک رو می فهمی، نه نسبت به ترس و شهامت و خلق کردن سنسی داری.
تهش به همون روتین غر زدن به شرکت ها بر میگردی که خیلی وقت ها ممکنه به حق هم باشه، اما سهم خودت رو فقط توی جبر و نظام سرمایه داری پنهان کردی.

Mohammad Discovery

14 Dec, 19:53


این سال ها توی بوژان شاگرد داشتیم متولد سال ۴٨ بوده، کسی رو هم داشتیم که ٨۶ بوده، در واقع اینقدر با طیف متنوعی کاراکتر آشنا شدم و زندگی کردم باهاشون که جور دیگه ای می فهممشون،
این رو گفتم که بگم جنس شهودم اونقدری قدرتمند هست که درباره نسل ها بتونم صحبت کنم، به خصوص اگر یه جامعه دو هزار نفره هم بوده باشن که کم نیستن،
قطعا حرفام به همه نسبت داده نمیشه،
اما دهه هفتاد به شدت نسبت به دهه شصت باهوش تره و دهه هشتاد هم نسبت به سنش، نسبت به دهه هفتاد،
هوش نه درباره آی کیو و این حرفا، هوش از جنس فهمشون از خودشون خود آگاه ترن، کمتر زندگی کردن ولی خیلی جاها بیشتر تجربه کردن، بیشتر دیدن،
دهه شصت به شدت شاکی تر، ناراضی تر و حساس تر و این با کاهش سن یه رابطه عکس داره،
برخلاف تصور و گزارش های مرسوم جن زی ها بی تعهد نیستن، فقط نمی خوان توی حلقه های سمی و معیوب بیفتن، برای همین یادگرفتن پرونده های زندگی رو سریع تر ببندن،
همین جاست که گاهی نمی دونن باید صبر کنن، فکر می کنن دارن تحمل می کنن، که با گذر زمان و کسب تجربه بهتر به اون خودشناسی و درک می رسن،
یه زمانی این قصه های تعهد و اینا برای دهه هفتادی ها بود و دهه هفتادی ها متهم بودن به کم کار بودن و متعهد نبودن و الان قصه برای دهه هشتاد هم گفته میشه،
حرف درباره نسل ها جزئیات زیادی داره و ظرافت کلامی خاص خودش رو هم می خواد که برچسب گذاری قطعی نشه و کسی هم به خودش نگیره و خیلی این نوشته های الانم مطمئنم دقیق نیست اما دوس دارم مقدمه ای باشه که بعدها بیشتر ازش بنویسم

Mohammad Discovery

14 Dec, 19:40


یه دوستی دارم سال ٩٨ یه بیزینس شخصی داشت، توی کارش موفق بود، ما هم مثل این بچه کارمندای باهوش استارتاپی دلمون خوش بود توی این فضاییم، نمی دونم چه مسئله هست که توی ناخودآگاهمون شکل گرفته از ایران بریم و هر سری فرصتی بود برای بحث کردن، وقتی همو می دیدیم هی فلانی پلن رفتن نداری؟
یه ذره زر می زدیم و می گذشت، ولی این دوست ما عجیب بود، اون موقع می گفت من فعلا نه ولی پنج ساله دیگه پلن می ریزم، می گفتیم اوضاع بی ریخته، همه چی داغونه، انگار همش ما توی استرس و اضطراب اخبار بودیم، اضطراب از دست دادن و چیکار کنیم، اما وقتی می گفت ۵ سال دیگه می خوام برم می گفتم فااک چه طور توی ذهنش می گه پنج ساله دیگه و الان می تونه بدون اضطراب باشه و ما هر سری از اینکه نمی دونیم چه کاره ایم مثل وقتی که برای فرار از خودمون قرار نداریم و به هر چیزی چنگ می زنیم و فرار می کنیم، به رفتن فکر می کردیم و یا درباره رفتن حرف می زدیم، اتفاقا آبان ٩٨، هواپیمای اوکراینی، کرونا و دروغ ها، جنبش زن، زندگی، آزادی، جنگ های اخیر، روز به روز و سال به سال گذشتن، الان اون ۵ سال گذشته، نه من و اون رفقای مشترکمون رفتیم نه اون رفیقمون که تازه ۵ ساله دیگه می خواست بره، الانم ازش بپرسیم به رفتن فکر می کنی احتمالا میگه پنج ساله دیگه شاید.
چنان توی اضطرار نرسیدن و نشدن و وای همه چیز داره به فنا میره و زود می خوای خلاص بشیم که حرص سریع رسیدن به خاطر رنج هایی که کشیدیم و نرسیدیم رومون سوار شده،
صبر
صبر فقط یه کلمه نیست، صبر در واقع نوعی از عمل برای آگاهی بر خود و در لحظه موندن،
این حکومت همه چیز رو از ما گرفته، باید تک تک پسش بگیریم، به خصوص اونایی که کنترل بیشتری روشون داریم، صبر یعنی همون قوت قلبی که عزت نفس و اعتماد به نفس میاره، اما کلا فراموش کردیم که زندگی یعنی بودن در بستر زمان، به همین دلیل باید به زمان، زمان داد.

Mohammad Discovery

13 Dec, 22:20


شاید ادامه حرفم خوشایند نباشه، ولی وقتی ما به مرحله ای می رسیم که آسیب جدی از سمت کسی می بینیم، کافیه این سوال رو از خودمون بپرسیم، آیا من می تونستم کاری کنم که این آسیب رو نبینم، چیکار باید می کردم که نکردم و یا چیکار نباید می کردم که کردم، با ذهن باز و صادقانه لیست کنیم، یهو می بینیم گاهی ده ها کار کوچیک میشده که انجام بدیم و انجام ندادیم، این رو به عنوان یه فکت خیلی جدی می گم، حاضرم برای هر نفری و مسئله ش همفکری کنم و ده ها ایده پردازی کنم که چیکار میشد کرد که از این آسیب دور موند، آسیب ها رنج دارن و رنج مرحله شروع یه رشده، اونجا که می ریم به درون خودمون نگاه می کنیم که چرا من؟ چیکار باید می کردم و نکردم و چیکار نباید می کردم که کردم،
اما چرا عموما این مسیر رو نمی ریم؟ چون درد رو به رو شدن با اون اپسیلیونی که می تونستیم بهتر عمل کنیم خیلی سخت و غیرقابل تحمله، و لذت قربانی تمام عیار بودن، مسکن بهتریه،
ولی برای کسی که توی جنگ زخمی شده، برای جلوگیری خونریزی گاهی لازمه یه وسیله داغ رو روی جای خونریزی بذاره که خون بند بیاد و زنده بمونه، این رو به رو شدن با یه اپسیلون بهتر شدن همینقدر سنگین و اثرگذاره و جای مسکن لحظه ای جهان بینی آدم رو متفاوت تر می کنه و باعث میشه توی روابطش متفاوت تر عمل کنه،
.....
بدهیه که من توی کانتکست روابط دو نفره صحبت می کنم نه روابط در کانتکست اجتماع که تعداد افرادش زیاده و کنترل روش خیلی کمه

Mohammad Discovery

13 Dec, 21:54


تا حالا شده از یکی عمیقا ناراحت باشین، عذرخواهی ‌هم بکنه ولی دیگه اون فرد رو نخواین؟
احتمالا چند تا حالت می تونه داشته باشه، از ته دل عذرخواهی نکرده، به دلتون ننشسته،صرفا چون دیده ناراحت شدی عذرخواهی کرده، درکی نسبت به آسیبی که زده نداره، برای همین به دلتون ننشسته،
منطقش اینه که هممون همیشه فکر می کنیم خوبیم و به دیگران آسیب نمی زنیم و اتفافا این دیگرانن که به ما آسیب می زنن، برای همین هیچ وقت اون نوع آسیبی رو که ممکنه زده باشیم نمی تونیم حس کنیم، یا طرف مقابل رو زیادی حساس تصور می کنیم.
گاهی وقت ها حتی طرف مقابل واقعا پشیمونه و متوجه آسیب شده، اما چون بلد نیست که یه جوری جبران کنه، یعنی یه جوری خودش رو در معرض هزینه دادن قرار بده که تو بتونی همدل و هم فاز باهاش بشی برای همین باز هم نمی تونی ببخشی.
گاهی وقتا حتی می گذری و می بخشی، اما دیگه نمی خوای با اون فرد رابطه داشته باشی، چون حس می کنی جنس آسیبش مثل زخمی که جاش مونده درونت هست، برای همین می بخشی اما رابطه ت رو ترمیم نمی کنی.

Mohammad Discovery

12 Dec, 08:27


هم فازم بودم باهاش :)

Mohammad Discovery

04 Dec, 20:50


تو سریال شرلوک هولمز، دستیار پزشک شرلوک که پزشک جنگ بوده، قبل از اینکه دستیارش بشه، افسرده بوده، بعد که یهو وارد ماجراجویی های شرلوک که میشه افسردگیش از بین میره، اون دنبال هیجان و به نوعی ماجراجویی بوده، چون از جنگ خارج شده بوده افسرده شده، میگن اینیستا هم بعد از قهرمانی جهان فک کنم تو سال ٢٠١۴ افسرده میشه، والتر وایت توی سریال برکینگ بد همش می گفت به خاطر خونواده شیشه درست می کنم، آخرای فیلم اعتراف می کنه که نه به خاطر خودم بود، چون دوسش داشتم،
این اتفاقات که شاید برای صدها هزار یا میلیون ها آدم به نوعی اتفاق میفته اینه که آدما از یه فضایی حس قدرت و جریان زندگی رو دارن، اون ویژگی تعادل طوری که عموما از مردا هم انتظارش میره، منظم سرکارش بره، رفت و آمد فامیلی رو داشته باشه، با خانومش هر از گاهی پلن سفر بچینه، این همون سبک تعادل در زندگیه، که خیلی وقتا آدما به زور و به ناچار توش هستن، یا توش موندن، اونی که نوعی از ماجراجویی شخصی، جاه طلبی و حس قدرت رو دوس داره، رفتارهای متعادل که توی کانتکست دوماد خوب یا بعضا عروس خوب تعریف میشه، برای خیلیا سمی هست که در گذر زمان کم کم اثرش رو نشون میده.

Mohammad Discovery

04 Dec, 20:32


متنی بالایی ارتباط نزدیکی با این متن که دو سال پیش نوشتم داره

Mohammad Discovery

04 Dec, 20:31


به نظرم که لاس زدن یه کلمه شیک و جذابه، اونجا که فقط ذهن می ره سمت پسر و دختر، یا مرد و زن، محدودش می کنه، ذات لاس کلمه شیک و جذابیه که آدم به عنوان یه مهارت باید داشته باشدش، هر کی خوب لاس می زنه، زندگیش باحال تره، باز می گم محدود به جنس مخالف نیست و برای همه س،
من که عادت دارم متنم رو با مقدمه های طولانی شروع کنم و یه حرف دیگه بزنم، داستان اینه من موقع رانندگی لاس زدن رو دوس دارم، به خصوص اگه کسی کنارم ننشسته باشه، توی حالت عادی حوصله تلفن جواب دادن ندارم، یا درگیرم ولی موقع رانندگی تصور کن ١٢ ساعت باشه، حال میده لاس زدن، فرض کن محمد باختری بهت زنگ می زنه یا تو بهش زنگ می زنی، انصافا ٢ ساعت لاس می زنی و متوجه زمان نمیشی،
یه شب سید زنگ زد، یا من زنگ زدم، موقع رانندگی بود و یک ساعتی لاس زدیم، یه جا بداهه بهش گفتم،

هر مسیر درستی روش درست طی کردنش رو هم می خواد،

این روزا تا می بینم یه کاری خوب جلو نمی ره، می بینم بله، مسیر درست بوده ولی روشش ناقص بوده، کامل درست طی نشده.
می بینم یه فکته، همه جا جواب میده، هر تصمیمی حتما یه مسیر داره یه روش طی کردنش،
هیچ وقت جدا از هم نیستن.

Mohammad Discovery

25 Nov, 21:16


رابطه ها، هر نوع رابطه، چه کاری، چه عاطفی و دوستی، بر اساس منافع شکل می گیرن، منافع هم لزوما مالی نیست، می تونه در هر قالبی تگ ارزشمندی رو داشته باشه و بر اساس توافق ها، از منافع مراقبت میشه.
توافق ها هم عموما نانوشته هستن، باید کشف بشن و درک بشن،
چی میشه رابطه ها ادامه دار نمیشن، احتمالا منافع یک طرف یا دو طرف تامین نمیشه، چرا منافع تامین نمیشه، چون اون توافق های نانوشته خوب کشف نشده، یا درک نشده، یا اینکه توافق ها رعایت نشده.
از منافع و توافق حرف زدم، که بگم بر خلاف تصور کلمه رابطه، یه کم مفهوم غلط انداز هست و جنسش بیش از اینکه احساسی باشه، منطقیه،

Mohammad Discovery

25 Nov, 20:53


هر چه زمان می گذره، داشته ها ارزشمندتر میشن،
توی بستر روابط، داشتنی ها شبیه گراف متنوع تر میشن،
حسی که وجود داره، ارزشمندی فرد مقابل، ارزشمندی اون رابطه، ارزشمندی یه هدف مشترک، ارزشمندی خود فرد و هر چیزی که اون وسط هست، منظورم چه رابطه عاطفی و کاری و چه رابطه دوستی،
چون ارزشمندی مطرحه، پس با اهمیت تر هست و با اولویت بالاتر،
اما با گذر همین زمان اعتماد هم رشد می کنه، اعتماد و اطمینان شکل می‌گیره که آدما کمتر بخوان انرژی بگذارن برای مراقبت کردن، چون مراقبت کردن تمرکز می خواد، دقت می خواد، وقت گذاشتن می خواد، همون جاست که خیلی مراقبت ها شاید دیگه انجام نشه و یه روزی، یه جایی، یه زمانی، یه شرایطی اون رابطه آسیب ببینه، که شاید دیگه راحت ترمیم نشه، مثل طنابی که پاره شده، هر چه بخوایم دوباره گره بزنیم، دیگه مثل سابق نمیشه.
اعتماد و اطمینان رو چیکار باید کرد؟ همین شک کردن می تونه کمک ‌کننده باشه، یعنی اینکه من توی ذهن خودم نسبت به همه نوع رفتارم مطمئن نباشم، همیشه اینجوری در نظر بگیرم که من نسبت به طرف مقابلم اطمینان دارم، نباید همون نوع نگاه رو هم انتظار داشته باشم،
به اطمینان اون فرد نسبت به خودم شک کنم، باعث میشه از اون رابطه ارزشمند مراقبت کنم.

Mohammad Discovery

17 Nov, 19:16


من توی این کانال یه رفیقی ندارم که رودهن، پردیس، دماوند اونورا باشه؟
به جز فیروزکوه

Mohammad Discovery

17 Nov, 14:30


بهترین راه شب آروم داشتن دیدن سریاله،
سریال پیشنهاد می دین انصافا؟

Mohammad Discovery

16 Nov, 19:24


این مطلب رو حدود سه سال پیش نوشتم،
بعد سه سال جدی تر هستمش و مطمئن تر شدم بهش.

Mohammad Discovery

16 Nov, 19:23


(این مطلب رو همین لحظه و بدون ادیت می نویسم، ممکنه مدلسازی دقیق نباشه‌، به مرور دوس دارم کامل ترش کنم و مدل رو بهتر ارائه بدم، تجربه محور هست و خیلی فضای علمی نداره)

مدیریت زمان

قبلا ایده م این بود که مدیریت زمان خیلی مفهوم و موضوعیت نداره، اصلا مگه میشه زمان رو در کنترل گرفت که بشه مدیریتش کرد، ما فقط می تونیم در بستر زمان خودمون رو مدیریت کنیم،
در واقع پرفورمنس و کارایی بیشتر اصالت داره.

وقتی پرفورنس خوبی نداریم.
به نظرم چند لایه داره.


وقتی پرفورمنس خوب نداریم یه معنی داره، حال خوبی نداریم، این حالی که خوب نیست از این جنسه:

استرس داریم،
تنش داریم
نگرانیم
نا امیدیم
خسته ایم
و احساسات بدی که می تونیم باهاش مواجه بشیم.


لایه اول:

خواب
تغذیه مناسب (آب و غذا)
ورزش

من چون تجربه های خودم رو میگم، فکر می کنم زیربنایی ترین بخش احساسات فیزیکی هستند،
در واقع نیازهای اصلی و اساسی ما کیفیت خوبی ندارند، من خواب و غذا و ورزش رو سه نیاز اصلی و اساسی می دونم،

چون بدون این سه تا می میریم، شاید بگی من ورزش نمی کنم، ولی همون چند قدم پیاده روی هم که داری در واقع داری ورزش می کنی،

خواب منظم و به موقع، غذای سالم و ورزش باعث میشن که ما روی احساساتمون کنترل بیشتری داشته باشیم،
یا شاید اینجوری بگیم اگر که این سه تا خوب تامین نشن، حالمون بده،

آدم هایی هستند که با یه کم گشنگی سردرد میگیرن، عصبی میشن و دیگه نمیشه باهاشون حرف زد، من مثلا اینجوریم یه ذره خوابم به هم بریزه، نه کنترل کلام دارم، نه احساسات، زندگی خلاصه زهر مار میشه برام،
و ورزش هم که نباشه خیلی از سم های بدن دفع نمیشن و حالمون بده.

پس پرفورمنس خوب، یعنی حال خوب،
حال خوب در لایه اول سه چیز هست.

خواب با کیفیت
غذای با کیفیت
ورزش

پ.ن: توی تهران واقعا هوای پاک رو هم باید اضافه کرد به این سه تا، چون واقعا هوا که آلوده س با یه سری مرده های متحرک هیچ فاصله ای نداریم.

لایه دوم:
یه سری چیزای دیگه اگه نباشن باز آسیب میزنن ولی قدرتشون به اندازه بخش اولی نیست.

تفریحات و بازی:تفریحات حال خوب کن هستن، جریان زندگی رو برای ما برقرار می کنه، شادابی و طراوت خوبی به ما میده.

سکس: سکس یه جور تفریح هم می تونه باشه، تفریحی که به تیون کردن انرژی بدن کمک می کنه و باعث میشه کمک کنه خیلی از احساسات منفی که در قالب انرژی هستن از بدن خارج بشه.


تفریح و سکس رو لایه دوم میارم که بگم نیاز اصلی نیست، مبنام اینه که بدونشون کسی نمی میره.

لایه سوم:
نظم و روتین
روتین ها کمک می کنن که مغز کمترین انرژی رو مصرف کنه و اینکه برای زندگی کردن شوق و ذوق خاصی رو به زندگی اضافه می کنه که باعث تمرکز بیشتر و حال خوب میشه.
روتین مثال ساده ش اینه، هر شب یه قسمت سریال میبینی، توی طول روز یه شوق پنهانی داری که شب بری یه قسمت سریال ببینی.

لایه چهارم:
از بین بردن دیسترکشن ها،

دیسترکشن دیوانه کننده هستن،بزرگترین آسیب رو به پرفورمنس می زنن، مغز رو له می کنن، تمرکز رو از بین میبرن، آدم رو از نظم و روتین خارج می کنن،
و خلاصه نقطه شروع پرفورمنس بهتر یا همون مدیریت زمان شما، از بین بردن دسترکشن هاس

لایه پنجم:
ابزارها

ابزارها کمک کننده هستند، ابزارن، عامل نیستن، تسهیل کننده هستند، یه جور تسهیل کردن برای بهتر مدیریت کردن، از مغز خارج کردن و اولویت بندی کردن کارا

Mohammad Discovery

16 Nov, 18:29


کی آدما به دیگری آسیب می زنن؟ وقتی که از کسی آزار و اذیت ببینن، یا به هر حال آسیب دیده باشن، در واقع طرف مقابل کاری کرده باشه که خشمشون بالا اومده باشه، خشم به همراه عصبانیت و حس انتقام.

طبق همین فرض چی میشه که یه فرد خودش رو دوس نداره، از خودش مراقبت نمی کنه، به خودش آسیب می زنه؟
چون از خودش خشمگینه،
هر فردی تا حدی نسبت به خودش خشم داره، در واقع خشم به خود ریشه بسیاری از رفتارهایی هست که توش مراقبت از خود نیست و فرد به خودش آسیب می زنه،
اگه هر فردی بتونه کشف کنه که ریشه خشم خودش نسبت به خودش کجاس ک به صلح با خودش برسه، خودش رو ببخشه و با خودش بیشتر حرف بزنه، کم کم جنس خشم هم کمتر میشه و مراقبت از خود هم بیشتر.

Mohammad Discovery

12 Nov, 20:50


یادش بخیر

Mohammad Discovery

12 Nov, 20:39


منبر رفتن جعفری :)

Mohammad Discovery

12 Nov, 20:35


لاس خیابونی :)

Mohammad Discovery

12 Nov, 20:27


تمثیل سازی :)

Mohammad Discovery

12 Nov, 20:23


دلم این ورژن خودم رو می خواد

Mohammad Discovery

12 Nov, 19:52


دلم تنگ این لحظات هست

Mohammad Discovery

12 Nov, 19:35


تابستون بود، موقع رانندگی بهش گفتم بیا گپ بزنیم،
چقدر دوس داشتم ذهنم رها بود و می رفتم با غریبه ها لاس می زدم فقط.

Mohammad Discovery

12 Nov, 18:23


مراقبت بیش از اونکه یه رفتار پسیو و پسای یه اتفاق باشه، جنسش یه رفتار اکتیو و قبل از اتفاق افتادنه یه رویداده، مثل پیشگیری از مریض شدن.
اصلا وجودش برای اینه که چالش های بعدتر پیش نیفته،
چقدر اهمیت داره؟
شاید جوابش این باشه که ضروریه، هر چیزی که ازش مراقبت نشه شکست می خوره، بدون شک، استثنا هم نداره.

Mohammad Discovery

12 Nov, 16:33


همیشه کلمات در ترکیب با کلمات دیگه می تونه مفهوم مثبت و منفی بگیرن،
مراقبت عموما از یه مفهوم هست که قشنگ میشه نه مراقبت از فردی دیگه،
مراقبت از فردی دیگر اتفاقا باعث میشه اون فرد توانمند نشه و نتونه برای بقای خودش تلاش کنه، یا درواقع خیلی وقت ها میره تو همون فضای کنترل گری، دخالت، نصیحت و موضوعات این مدلی که توی جوامع امروزی دیگه خیلی خوشایند نیست.
اما مراقبت از رابطه جنس رفتارهاش یه مدل دیگه س، از رابطه مراقبت کردن یه کلیدواژه ارزشمندتری هست، از رشد کسب و کار مراقبت کردن یه مفهوم دیگه ای رو داره، از خواسته های مشتری مراقبت کردن اقدامای خودش رو می خواد.
برای همین وقتی از این کلید واژه مراقبت استفاده می کنیم وقتی در بستر مفهوم باشه تا فرد نوع اقدامات متفاوت تری رو می خواد و برای آدما ارزشمنده، جنسش هم کمتر به سمت کنترل گری یا دخالت میره.

Mohammad Discovery

11 Nov, 23:08


توی مدیریت بر خلاف روابط عاطفی یا خانوادگی عبارت کنترل کردن معنی منفی نداره، در واقع کنترل کردن انجام میشه که از اشتباهات در آینده جلوگیری بشه، هیچ مدیری این عبارت رو منفی نمی دونه، با مفهوم میکرومنیجمنت هم فرق داره، در واقع مدیران پروسه، شاخص ها، جریان نقدینگی و ... رو کنترل می کنن.
کنترل می کنن که مراقبت کنن، توی روابط هم عموما اینجوریه، آدما کنترل می کنن برای مراقبت کردن، اما توی روابط کنترل کردن اثر عکس می گذاره،
میشه کلا جای کلمه کنترل کردن چه در مدیریت و چه در روابط از همون عبارت مراقبت کردن استفاده کرد،
دوس داشتم این مسیر رو بگم که به این کلید واژه مراقبت برسم، چه بخوایم چه نخوایم هر چیزی نیاز به مراقبت دائمی داره، خودمون، اطرافیان، جهان اطراف،
هر چیزی که برامون مهمه جلوش بنویسیم مراقبت و براش تعریف کنیم چه اقداماتی باید بکنیم،
گاهی بچه ها می گن چرا اینقدر برای گروه های بوژان وقت می ذاری و در دسترسی، چون این کلمه مراقبت رو جلوش نوشتم، باید به روش های مختلف ازش مراقبت کرد.
شما یه هفته از چیزی که برات مهمه مراقبت نکن تا ببینی چه اتفاقی میفته.

Mohammad Discovery

06 Nov, 20:12


اول متن رو بخونین بعد یکی از کامنت ها.

وقتی کلا نباید هر حرفی رو توی فضای سوشال جدی گرفت و سمتش رفت.

Mohammad Discovery

06 Nov, 18:23


یه کافه مرکز شهر داشتن رو پیشنهاد می کنین؟
کسی هست شناختی داشته باشه و راهنمایی کنه؟
یا کسی خونه داشته باشه و بتونه برای کافه مشارکت کنه‌.

Mohammad Discovery

06 Nov, 18:22


یه چند تا ربات تلگرام می خوام بزنم، کسی هست فرصتش رو داشته باشه؟
یا کسی رو میشناسین که تجربه خوب داشته باشه و معرفی کنین؟

Mohammad Discovery

06 Nov, 18:19


شما کسی رو میشناسین موشن گرافیک با این کیفیت درسته کنه و خلاق هم باشه؟

ممنون میشم بهم معرفی کنین، برای فرصت همکاری

Mohammad Discovery

05 Nov, 20:15


این گزارش حدود ٩٠٠ نفر پر کردن،
ولی به حدود ٢ هزار نفر شایدم بیشتر، توی تلگرام و لینکداین پیام دادم که گزارش رو پر کنن،
خیلی کارا واقعا چالش های خاص خودش رو داره که اصلا شاید هیچ وقت دونسته نشن،

Mohammad Discovery

05 Nov, 19:58


سیامک یه بند تک نفره س توی تبریز که یه سری شاهکار خلق کرده

Mohammad Discovery

05 Nov, 19:52


اونایی که می دونن داستان چیه خودشون کپشن رو بنویسن :)

Mohammad Discovery

04 Nov, 17:36


دو سال و نیم پیش بود، توی گروهی از بچه ها گفتم کی میاد بریم شب گردی، سه نفری گفتن میان، رفتیم سمت جاده چالوس، موسیقی و سیگار و گپ زدن، تا سه شب چرخیدیم و برگشتیم، یه جا یکی از بچه ها از داستان اینکه شرکت داشتن و رفیق صمیمی ش یه جا حساب شرکت رو خالی می کنه و میره تعریف کرد، ازش پرسیدم برات سخت نیست الان باز تعریفش می کنی؟ گفت چرا، اتفاقا می خوام باز برام یادآوری بشه.
قشنگ گفت،
اون شب باز با دوستی صحبت می کردم، شرایط ذهنی و روحی خوبی سر اتفاقی نداشت، گفت تراپیستم بهم گفته می خوای به روان پزشک بگم قرص آرام بخش و اینا برات تجویز کنه کمی آروم تر بشی،
گفت بهش گفتم نه اتفاقا، می خوام رنجش رو با تموم وجود حس کنم و درونم بشینه و راحت ازش نگذرم.
اینایی که با رنج و تجربه هاشون رو به رو میشن و فرار نمی کنن رو خیلی ارزشمند می بینم.

Mohammad Discovery

28 Oct, 20:12


موفقیتش جنسش از نوع دستاورده، می تونه اون دستاورد آرامش باشه، می تونه پول باشه، می تونه دانش باشه، یا هر چی و برای هر کی هم ممکنه فرق کنه.

رضایت در تقابل با پشیمانی و افسوس خوردنه و عموما پشیمانی در دسته کارهای نکرده تعریف میشه، برای همین رضایت عموما با انجام دادن رابطه مستقیم داره.

خوشحالی در تقابل با استرس، اضطراب و نگرانی هست، جنس نگرانی و اضطراب ترس از اتفاقی در آینده س، ترس از اتفاق از عدم قدرت کنترل میاد، برای خارج شدن از این سیکل باید اول کنترل روی خودت کنار بذاری، به همین دلیل خوشحالی با رهایی رابطه ی مستقیم داره.

استقلال رابطه مستقیم با قدرت داره، قدرت رابطه مستقیم با درآمد داره و درآمد می تونه با کنترل بر خود رابطه مستقیم داشته باشه.

و ماییم که انتخاب می کنیم موفقیتمون رو چه طور تعریف کنیم، رضایت و خوشحالی و استقلالمون رو هم اولویت بندی می کنیم.
که گاهی در تقابل با هم قرار می گیرن

Mohammad Discovery

28 Oct, 19:55


هر تصمیمی هزینه های خودش رو داره، چه طور بفهمیم که ارزشش رو داره؟ هیچ راهی نداره جز تجربه کردن.
گاهی فقط می تونیم خوش شانس باشیم که تجربه هامون کم هزینه تر و ارزون تر بشه.

Mohammad Discovery

27 Oct, 20:13


آدما توی مرحله های اول مسیر شغلی شون هر چه ابزار بلد باشن نقطه ورود سریع تری به کار دارن، مثلا یکی گوگل آنالتیکس بلد باشه و هیچی از مارکتینگ هم ندونه راحت تر جذب فضای کار میشه، اما رشد اون فرد با وسیع تر شدن دانش و مهارت تخصصیش رقم می خوره، گوگل آنالتیکس دیگه مهم نیست، متریک ها مهمه، خود مارکتینگ مهمه و بخش های دیگه، هر چقدر فرد سافت اسکیل بهتری داشته باشه سریع تر هم به لایه های بالاتر وارد میشه، توی مرحله مدیرعاملی چه مهارت خیلی مهم تر میشه؟ تصمیم گیری.
تصمیم گیری خیلی چیزا رو شامل میشه و فرد برای اینکه توی تصمیم گیری خوب بشه باید بارها تصمیم گرفته باشه.
اما افراد وقتی توی لایه اعضای هیئت مدیره، سرمایه گذار و این لایه هان، چی از مهم تره؟
به نظرم نتورک.
نتورک چه جوری ساخته میشه؟
از همون موقع کارشناس شدن و رشد کردن.

Mohammad Discovery

26 Oct, 11:28


سلام،
کسی هست جای معتبر برای لوازم خانگی بوش بشناسه؟

Mohammad Discovery

23 Oct, 17:00


زمستون بود و داشتم از رودهن بر میگشتم تهران، یه بارون ریز و دلنشینی هم می زد، علیرضا زنگ زد، صداش یه دل نگرانی خاصی داشت، گفت می خوام محمد باهات حرف بزنم، دروغ چرا، خسته بودم و خیلی هم حوصله ش نبود، ولی حس کردم دغدغه جدی داره، گفتم یک ساعت دیگه تهرانم، وقتی رسیدم دفتر/خونه - فضای عجیبی شده بود، موقع رفتنم گربه توی دفتر گیر کرده بود و همه جا رو به گند کشیده بودم، بگذرم از این فضا، رفتیم بیرون گپی زدیم، خیلی از کارش ناراحت بود و از رفتارهای مدیرش خسته بود، برام که تعریف می کرد این جوری بودم که چرا باید با این گاو کار کنی، تو الان باید جای اون باشی و همه کارا رو هندل کنی، علیرضا رو اینجوری می شنیدم که نیاز داشت یکی همدردی باهاش کنه و بگه زندگی همینه و کار همینه ادامه بده، دوستاش عموما اینجوری بهش گفته بودن، با همون ادبیات زشت رفیقانه خودم بهش گفتم که فردا استعفات رو بده، تو این همه مسیر داری، واقعا استعدادهاش رو دیده بودم، خلاق، همدل، شنیدن عالی، خوش فکر، همراه، عمیق
فردا یادمه سه بار به علیرضا زنگ زدم که استعفا دادی یا نه، به هر حال توی جلسه با مدیرعامل تصمیم به جداشدن گرفت،
این هفته ها علیرضا با زحمت چندین ماهه نمایش خیرگی رو کارگردانی می کنه، ایده جذاب و نو،
دیشب که رفته بودیم اجراش رو ببینیم به من لطف داشت و گفت محمد الهام بخش من بوده،
خیلیا فکر کردن اسپانسر یا چیزی بودم، ولی همین داستان بود.
ما آدما تفاوت داریم ولی نه اینقدر زیاد، شاید سر جای درستمون هنوز نیستیم.

Mohammad Discovery

21 Oct, 18:01


دقیقا یادمه، سوم ابتدایی بودم، روی همون نیمکت های قدیمی بودم، سر کلاس درس، داشتم یه تمرینی رو توی دفتر می نوشتم، یهو خانم معلم گفته چته محمد؟ ها چی شده؟
من عادت داشتم پاهام رو شدید تکون می دادم، احتمالا می دونین که یه جور نمود اضطراب زیاد هست، به مرور همیشه بوده برام، اضطراب از مدرسه و دبیرستان و دانشگاه و فضای کار همیشه باهام بوده، توی فضای راه اندازی کسب و کار شخصی که دیگه به اوج خودش می رسه، به خصوص که تعامل تک به تکت هم زیاد باشه،
ریشه هاش هر چه که باشه مهم نیست، دونستنش خیلی کمکی نمی کنه، روش های تخلیه ش بیشتر به کارم اومده.
با اضطراب سعی کردم بهتر تصمیم بگیرم، توی کار اثرش رو ببینم، اضطراب توی کار تخلیه میشه و خود کار اضطراب ایجاد می کنه.
یه سیکلی که از خودش تغذیه می کنه، چی میشه بعدش؟ که تو از خیلی چیزا دیگه لذت نمی بری.خیلی چیزای عادی.

Mohammad Discovery

20 Oct, 21:54


قلب نواز

Mohammad Discovery

07 Oct, 20:10


کار فکری
عموما جنس کار اکثر ماها با فکر و ذهنمون هست، حتی وقتی از شرکت هم خارج میشیم می ریم یا محصولی پرزنت کنیم، یا قراردادی ببندیم و یا جلسه ای بگیریم،
به هر حال جوری شده که ذهن ما همیشه درگیره و جسم اونجور که باید مشغول نیست و چون روان و آورثینکینگ و هر موضوعی توی این دسته به مغز و ذهن ارتباط جدی داره عموما جنس کارای ما یه سختی پنهان و آسیب پنهان داره که در دراز مدت خودش رو بیشتر نشون میده،
بعضیا با ورزش کردن منظم سعی می کنن تنش های ذهنی رو تخلیه کنن و یا با به کار بردن بیشتر جسم، کمی جسم رو هم فعال نگه دارن، ولی می نویسم که برام یادآوری بشه، کارای ذهنی به تنهایی مرگ تدریجی خود ذهنه، چون اینقدر درگیر میشه که موقع خواب مثل ماشینی که داغ کرده، هنوز درگیره و زمان بیشتری می خواد تا استراحت کنه، به خصوص که تا لحظه قبل از خواب درگیر گوشی هستیم، ذهن و مغز فرصت استراحت پیدا نمی کنن.

Mohammad Discovery

07 Oct, 19:27


ساعت ١٢ می خوابیدم اون روزها، ده دقیقه به ۶ پا می شدم، سرویس ۶:١۵ دقیقه میومد، سوار سرویس میشدم برای رفتن به محل کار، چرت نصف و نیمه ای هم باز می زدم، تقریبا ٧- ٧/۵ سر کار بودم، محل کار پارک علم و فناوری پردیس توی فناپ بود، اول صبح با یه صبحونه و چایی شروع میشد، بعدش نمی دونم زمان چه طور می گذشت ظهر میشد، موقع ناهار بود، ناهار نه کیفیت بدی داشت و نه عالی بود، کار رو راه می نداخت، معولا بعد ناهار توی هوای اون روزای پردیس هم کمی قدم می زدیم، اون سال/ سال ٩۵ و ٩۶ توی اوج آلودگی تهران یادم نمیاد پردیس هم آلوده باشه،
بعداز ظهر یه عصرونه داشتیم و من سعی می کردم قبل از کار تموم شدن یه نیم ساعت هم بدوئم و جکوزی و سونا هم برم(طبقه منفی ٣ شرکت بود) دوشنبه ها هم که تایم هفتکی فوتسال بعد از کار بود،
اون سال ها من زیاد تلاش می کردم یه فعالیت مفیدی سر کار انجام بدم، اما خیلیم مسیر مشخص و تسک مشخصی بهم داده نمی شد، من هم به هر حال کارشناسی بودم که سعی می کردم در حد شناخت خودم ایده هایی رو بدم و کاری رو جلو ببرم، اما نه مایند ست الانم رو داشتم و نه واقعا تیم بیزینس قوی توی فناپ داشتیم که ما رو راهبری کنه، فناپ همیشه از این موضوع اذیت بود و فک کنم هنوزم هست.
برای محمد اون زمان لایف استایل جذابی بود، سفر به موقه ش بود، تفریحاتم به موقه ش بود، فضای کار و زندگی شخصیم کامل جدا بود، اما من هیچ وقت درونی رضایت نداشتم، حس رشد و پیشرفت رو نداشتم، با چالش هایی که دوس داشتم با تمام وجود درگیر بشم وجود نداشت،
من از لحاظ زندگی فرد خوشحالی بودم اما رضایت از زندگی رو نداشتم،
بعدها چندین بار کارم عوض شده تا وقتی که به لایف استایل عجیب و غریب الان رسیدم،
اون موقع آخر هفته ها فرصتی بودن که با دوستام کافه برم و مافیایی بازی کنیم، توری بریم، خونه هم بریم و از زمان تعطیلات بهترین استفاده رو بکنم، الان که به زور آخر هفته ها تعطیل هستم و اتفاقا اوج کاریم روز تعطیلات بقیه س,

رضایت الان هست، جنس رضایت درونی؟ فکر می کنم‌که هست.

خوشحالی هست؟ نمی دونم، یه جای کار درست نیست شایدم درسته،
هر به دست آوردنی هزینه داره، ما تعیین می کنیم که هزینه چی رو بپردازیم.

Mohammad Discovery

07 Oct, 19:00


لج و لجبازی
خیلی از چالش های ما توی کامیونیکیشن ادامه دادن های لجبازی هست، در واقع حیثیتی شدن یه موضوع یا یه حرف، گاهی وقت ها به خاطر این حیثیتی شدن به طرف مقابل هم توهین می کنیم، چون خشم درونمون خیلی زیاده و با توهین و فحش می خوایم اون خشم رو رها کنیم، یه بار که تجربه ش کردی و دیدی چه آسیب بدی دو طرف می خورن و بازی دو سر باخت میشه،
این جمله شاید کمکت کنه
براساس منافعت تصمیم بگیر نه بر اساس مواضعت

شاید توی اون حالت خشم و نفرت و عصبانیت درک درستی از منافع نداشته باشیم، ولی چی مگه باعث میشه بعضی با بعضی دیگه متفاوت تر بشیم؟

Mohammad Discovery

07 Oct, 18:54


قدرت
شده تا حالا یهو از درون مچاله بشی، حس کنی قدرت انجام هیچ کاری رو نداری، از درون تهی شدی، خستگی و خواب و بی انگیزگی و پوچی تو رو با تمام وجود گرفته،
بعید میاد نشده باشی، من توی سال زیاد تجربه ش می کنم، یهو یکی دو روزی بهم حمله می کنه و فقط باید برم در دنیای سکوت و تنهایی خودم که بتونم ریکاوری کنم، این جنس درماندگی به خاطر نبود قدرت/انرژی در وجود تو هست و چون قدرت/انرژی کلا خالی شدن، هر احساسی به خودش جرات می کنه بهت حمله ور بشه و تو هیچ ابزاری برای مدیریتش نداری.
اوایل این مدل احساسات برام عجیب بود، به مرور و صحبت با خیلیا متوجه شدم که هر چی بزرگ تر میشیم جنس این نوع بودن ها بیشتر میشه، به نظر میاد آسیب هایی که در بزرگ شدن دیدیم با بزرگ تر شدن، قوی تر خودشون رو نشون میدن و قدرت/ انرژی برای مدیریت کردنشون کمتر میشه و دفعات تکرارشون هم بیشتر،
به تجربه دوئیدن و دوری از فضای سوشال خیلی به من کمک می کنه روی خودم مسلط تر بشم، مثل یک بیماری ویروسی که سرم زدن یه روتینه برای برگردوندن انرژی به جسم، برای من هم این دیسکانکت شدن و دوئیدن کمک می کنه برگردم،

Mohammad Discovery

07 Oct, 18:39


سال ۹۶ اواخرش که توی واحد برندینگ فناپ بودم و استعفا دادم اومدم بیرون، یهو دیدم دوستی تا قبلش که خوب منو تحویل می گرفت، یکی دو باری که بهش پیام دادم دیدم خیلی بی حوصله جواب میده، یادم اومدم که توی برندینگ بودنم برای اون فرد منفعتی داشت و بعدش دیگه من اون محمد قبل نبودم، تلخ و آموزنده بود.
تلخ از اینکه چرا هویت من قرار باشه به شرکتی که درونش هستم گره بخوره و آموزنده اینکه اصلا چرا هویت من به شرکتی که درونش هستم باید گره بخوره.

این سال ها شاید هویت من به بوژان هم گره خورده، ولی این چیزی بوده که دوسش داشتم، چون زندگیم با ساختنش یکی بوده،
اما این سال ها می بینم که فرد خودش رو با یه دوره آموزشی گره می زنه، یا اخیرا می بینم فرد توی شرکتی مثل دیجی کالا، اسنپ، دیوار و یا مشابه کار می کنه خودش رو آدم دیگه ای می بینه و فکر می کنه متفاوت تره، اما واقعیت اینه که این گره زدن هویت به شرکت ها می تونه خیلی موقتی تر از این حرف ها برای هر فردی باشه، بودن توی شرکت های برند، به معنای برتر بودن نیست، ممکنه بعضی ها توی چنین شرکت هایی باشن و واقعا نابغه و عالی باشن، که واقعا هستن، اما شاید برای درصد زیادی چنین موضوعی صدق نکنه،
شاید شانس دخیل بوده، نتورک دخیل بوده، شایدم زیبایی.

Mohammad Discovery

07 Oct, 18:23


تغییر مود
یکی از موردایی که درون خودم می بینمش تغییر مود هست، از دوستام هم فیدبک گرفتم قبلا،
گاهی خودم رو مرور می کنم، که چی میشه مودم عوض میشه، زود عوض میشه،
یا بین حالت سکوت و در پرواز دراومدنم می تونه خیلی زمان زیادی نباشه.
این رو درون خودم دیدم.

۱-حدود ۱۱ سال زندگی خوابگاهی و جمعی رو داشتم و این سال ها هم توی ایونت ها و دوره همی های زیادی بودم، همین دلیل باعث میشه که عموما جمع و جمعیت برام هیجان انگیز باشه.

۲-سال هاس که تجربه زندگی به صورت تنها رو داشتم، به صورت تنهایی بیزینس راه انداختم و با کلید واژه تنها و تنهایی خیلی رفیقم، من اگر یک سال هم توی کنجی تنها بمونم و توی دنیای خودم باشم، باز برام می تونه جذاب باشه.

این دو مورد رو درون خودم دیدم و باعث شده دو سر طیف قرار بگیرم، اما آیا مگه تغییر مود به این دو مدل ارتباط داره، این صرفا بیس و بستری هست که یه فرد درونش زندگی کرده، در واقع فضای زندگی کردنم رو مرور کردم،
اما تغییر مود هفتگی و روزانه و حتی ساعتی برای این من این مواردها بوده.

۱-تعاملم با تعداد زیادی افراد، روزانه ممکنه از هر نفری حال خوب بگیری و حال بد، حال خوب دیگری به من منتقل میشه و حال بد دیگری هم شدیدتر، به همین دلیل وقتی روزانه بهشون برخورد می کنم در وجود منم میشینن و مودم رو عوض می کنن،
مدتی هست که بیشتر نگاه می کنم و سعی می کنم بی تفاوت ببینم و رد بشم، ولی یه کم برای کاراکتر من سخت بوده و هست،
این فازهای منفی که میگم بهم برخورد میکنن واقعا کم نیستن، تمرکز روی احساسات جدی می خواد که درونت نشینن.

۲-تنش و استرس از واقعیات راه انداختن و مدیریت کسب و کار شخصیه،
شده اول صبح با یه حال خوب می خوای بری سر کار، حالت واقعا خوبه، به روز و روشنایی مثبتی و حس خوبی داری بری کار مثبتی کنی، اما ممکنه همون اول صبح، ترافیک مودت رو بیاره پایین، بری سر کار بی تفاوتی همکارت مودت رو بیاره پایین، یهو اول صبح مدیر جلسه بگیره و غیرمنصفانه تو رو بازخواست کنه، مودت عوض میشه، همه تجربه ش کردیم،
این اتفاق برای کسی که کسب و کار شخصی داره هر لحظه ممکنه رخ بده و هر لحظه یه روز خوبش رو خراب کنه و مودش رو عوض کنه.
بارها هم گفتم، مدیریت کسب و کار شخصی بخش اصلیش مدیریت روحیه س، که خیلی جاها ازش صحبت نمی کنن.

چیکار میشه کرد؟
اینقدر آدم تمرین کنه و حس و حالش رو مدیریت کنه که توی هر شرایطی بتونه بیشترین نوع آرامش رو در خودش وجود بیاره، چون واقعا تسلط به این آرامش و قرار هست که هر بی قراری رو میشه مدیریت کرد.

Mohammad Discovery

29 Sep, 11:40


باید تا آخر گوش کنین.
........
یه زمانی یادمه توی یه جمع با تعداد زیاد و غریبه روم نمیشد سوالی بپرسم،
باید تا آخر موسیقی رو گوش کنین.
اینکه چی میشه آخر موسیقی یه بار دیگه همخوانی میکنم پشتش قصه هست، این سال ها تو فضای کامیونیتی خیلی چیزا دیدم، به درک متفاوتی از حضور توی جمع و اجتماع رسیدم.

می تونست اون صدای تک نفره بین ۱۵۰ نفر کلا شنیده نشه، همه اول شک داشتن همراهی کنن، ولی صداها یکی یکی اضافه میشن.

چهره مهدی ساکی (خواننده) وقتی برگشت و دوباره همخوانی کرد خیلی لذت بخش بود،
یکی دو اتفاق دیگه هم افتاد، خودش آخر کنسرت میگه این همه سال کنسرت برگزار کردم، انرژی امشب یه چیز دیگه بود.

Mohammad Discovery

29 Sep, 07:12


بین کنسرت مدرن کلاسیک که اینائودی بوده
یا پست راک که کلاغ ها بوده
یا بعضی کنسرت های تلفیقی و یا جریان فرعی موسیقی و مستقل
واقعا کماکان یه دنیای دیگه س

کل کنسرت رو ریکورد کردم، باید واقعا باهاش همفاز بشین.
آخراش اینقدر دوس داشتن بمونن،
ولی حیف که بعدش هم برای گروه دیگه ای اجرا داشتن.

Mohammad Discovery

27 Sep, 21:15


موزیک اینجا همزمان پلی می شده و ادیت شده نیست.
یه یادگار
۶ مهرماه ۴٠٣

Mohammad Discovery

24 Sep, 18:28


عزیزی هست که اینجا به فضای تکنولوژی علاقه مند باشه، زبانش متوسط به بالا باشه
و به کار ترجمه علاقه مند باشه؟
ممنون میشم بهم پیام بده
https://t.me/Mammadjafari

Mohammad Discovery

22 Sep, 21:45


تا حالا شده یه برنامه خوردن غذا بچینین، یکی فست فود می خوره، یکی غذای ایرانی، یکی سالاد،
یکی لوکیشنش شرقه، یکی غرب، یکی جنوب،
یکی شبا تا دیروقت سرکاره یکی مهمون داره.

احتمالا همه تجربه ش رو داشتیم،
بچه هایی که تور میرن که جنس پیچیدگی متفاوتی رو هم تجربه می کنن.
جنس آزار و اذیتش رو تجربه کردیم به نوعی، ولی جنس آزار و اذیتش وقتی زیاد تکرار میشه غیر قابل تحمل میشه،
واقعیتش اینه بخش زیادی از کار من این مدلیه، نباید اینجوری باشه ولی هست و وقتی بیش از هزار روز بشه دیگه خودمم نمی فهمم چه موجودی شدم.
ای کاش یه کم می شد خودخواهی و پذیرش در فعالیت های جمعی رو به آدما بهتر یاد داد، شاید یه حرفی بگم عجیب باشه ولی هر چی سن بیشتر باشه این پذیرش و خودخواهی شدید بیشتره و بچه های جوون تر خیلی ایزی گویینگ تر هستن و پذیرش متفاوت تری دارن.

Mohammad Discovery

22 Sep, 21:38


این شبا برنامه گل یا پوچ رو می بینم، واقعا یه تجربه متفاوت و لذت بخشه،
چاشنی شانس و قدرت تحلیل رو که کنار بگذاریم،
جنس کاراکترهای بازی خیلی جذابن، از هر کدوم میشه چیزی یاد گرفت،
از فرد ٢٨ ساله تا ٧۵ ساله توش شرکت کردن، از همه نوع سطح اجتماعی هم هستن.
واقعا می شینم بعضی قسمتاش رو دو بار می بینم، جنس آرامش عجیبی بهم میده، که مدت ها بود از برنامه ای نگرفته بودم.

Mohammad Discovery

18 Sep, 22:09


تعادل یا عدم تعادل در زندگی

قدیم تر ها محمدرضا شعبانعلی یه مجموعه مقاله ٣ قسمتی داشت درباره تعادل در زندگی، که بعدها توی اون ویدئوکستش هم بهش اشاره کرد،
خیلی اون موقع ها من نمی فهمیدمش، حرفش این بود که تعادل در زندگی لزوما یه نسخه برای واحد نیست و اتفاقا هر کی باید عدم تعادل در زندکی خودش رو پیدا کنه، یعنی یه سمتی رو حتما بیشتر دوس داره و باهاش حالش خوب تره،
چقدر درست و واقعیه
همه که نمی تونن منظم سفر برن، باشگاه برن، دورهمی های خونوادگی رو باشن، کافه و ایونت و کتاب خوندن و هر تعادلی که بخوایم ازش بگیم رو توش باشن،
به هر حال هر کی به سمتی متمایل تره،
یا همین گوشی که دست منه و اینجا می تونم راحت توش بنویسم، به این دلیله که خیلی ها توی عدم تعادل خودشون بودن که این کوشی خلق شده،
هر خلق شدنی و کشف کردنی یعنی نه گفتن به خیلی چیزای دیگه و توی یه سری چیزای دیگه غرق شدن،
هر خلق کردنی واقعا ساده نیست،
نه اینکه آدم با خودش تصور کنه بله حتما سخته، باید تجربه ش کنه که سخته،
سال هاست توی نقطه عدم تعادل متفاوتیم، برام سخت بوده؟ خیلی،
ولی این قدر وجودم باهاش عجین شده دیگه مدلای دیگه حالم رو خوب نمی کنه.
همین نقطه عدم تعادل خودم رو دوس دارم.

Mohammad Discovery

13 Sep, 21:36


نقطه های زندگی قطعا با وصل شدنشون به هم درآینده تصویر قشنگ میدن، اما مشکل اینه که اینقدر فقط یه نقطه رو می بینیم و دائم می ریم توی فاز مقایسه با دیگران که نمی تونیم خوب بهم وصلشون کنیم،
و گرنه گراف زندگی پر از فرصت های مختلفه،
اتفاقات روزمره منبع الهام ایده ها هستن، کافیه خوب دیده بشن، مثبت بهشون نگاه کرد، یهو می بینیم که پر از داده و دانش کافی برای خلق کردنیم، یه کم نیاز به تمرکز کردن روی خود داره، رها کردن بقیه و اتفاقاتش داره.
خلاقیت مگه همون ترکیب کردن نیست؟ ترکیب ایده ها از چشمه های مختلف.

Mohammad Discovery

13 Sep, 21:03


کنترل گری
دیدین ماشین پلیس می بینیم ناخودآگاه می ترسیم، مگه غیر از اینه که اتفاقا ماشین پلیس باید حس امنیت بیاره؟
به هر حال توی فضایی بزرگ شدیم که چنین رخدادی یه اتفاق منفی توی ذهنمون بوده، حالا هر کاریش هم بخوایم بکنیم حس منفی به پلیس داریم،
در جامعه چه کوچیک مثل خونواده و یا کمی کامیونیتی های دیگه مثل مدرسه و فضای کار ما در فضای کنترل گری بزرگ شدیم و کنترل گری رو هم بلد شدیم،
می نویسم درباره ش که خودم رو هشیارتر نگه دارم،
بزرگ ترین ظلمی که به یک انسان میشد کرد اومدنش توی این دنیا بود، حالا که بدون اختیار اومده چرا دائم باید کنترل بشه؟
هر کسی می تونه هر خطایی کنه، آسیب هایی رو هم ببینه، ولی بتونه یاد بگیره رها باشه،
چرا باید کنترلش کرد و این رنج زندگی رو بیشتر کرد.

Mohammad Discovery

11 Sep, 22:20


ماها هر چی بزرگتر می شیم یه جور فاصله عجیبی با خودمون پیدا می کنیم، گذشته ها میشن خاطراتی که تصورش بهمون کمک می کنه کمی به خودمون نزدیک تر بشیم.
احتمالا بیشتر در لحظه بودیم.
رها تر بودیم.
کمتر دغدغه داشتیم.
آسیب های کمتری دیده بودیم
گذشته در واقع پلی بین خودمون و خودمون میشه، ابزاری برای بیشتر دوست داشتن خودمون

Mohammad Discovery

11 Sep, 22:15


حسین استوری جواب داد که همین امروز سالن داریم، دانشگاه عباس پور،
در لحظه گفتم میام،
توی دانشگاه عباس پور خاطره های قابل گفتن و نگفتن زیاد دارم،
ولی ۱۴ سال پیش بود که لیسانس اهواز بودم، من دانشگاه صنعت نفت بودم، یه سری مسابقات بود تحت عنوان دانشگاه های توابع، یعنی دانشگاه هایی که جزئی از وزارت علوم نیستن، مثل وزارت نفت و برق و جاهای دیگه،
۱۴ سال پیش اواخر آذر و اوایل دی بود، توی همین سالنی که امشب بازی کردیم مسابقات ما بود، یه تیم فوتسالی داشتیم که با اینکه همه جوره خوب بودیم، ولی مربی خوب ازمون بازی نمی گرفت، خارج از زمین هم خیلی نامنظم بودیم، توی اون زمستون سرد شب ها توی تهران می چرخیدیم، هر سری جایی بودیم و شب ها تا دیروقت بیدار بودیم، با اون تیم اون سال قهرمان شدیم، ویدئوهایی ازش دارم که دوس دارم به اشتراک بگذارم، می رم پیداشون می کنم و می ذارم.
اما یهو امشب عجیب منو پرت کرد توی ۱۹-۲۰ سالگی
چه دنیای عجیبی بود، پر انرژی و پر جنب و جوش تر از این موقع ها بودم، هیچ وقت توی ذهنم نمیومد کمی هم اضافه وزن پیدا کنم یا آینده شور زندگی در من کمتر بشه، هیچ وقت تصور نمی کردم روزی بتونم چند جمله هم بنویسیم یا اینکه یه کسب و کار آموزشی داشته باشم، دروغ چرا، اصلا به آینده فکر نمی کردم، در بستر زمان و توی همون فضای تینیجری غرق بودم،
روزی فکر نمی کردم، سگ سیاه افسردگی هر سری به نوعی خودش رو نشون بده،

ماها یعنی خیلی از ماها دنیای گذشته رو دوس داریم، لحظات، خاطرات، حس هایی که از گذشته می گیریم.

خیلی ترس بدیه حس از دست دادن، گذشته رو دوس داریم چون کلی لحظات خوب درونشون داریم.
اما یادمون میره که در این مسیر کلی هم به دست آوردیم،
چهره مون جوون تر نیست، اما وجودمون پخته تره.
با بعضی دوستای خوب نیستیم، اما دیگه هر کسی رو هم راحت به زندگی مون راه نمی دیم.
در گذشته تمرکزمون روی خودمون بود، اما الان جهان بینی مون وسیع تر شده.

Mohammad Discovery

11 Sep, 12:06


رقابت مثل خیلی از مفاهیم دیگه در بستر خودش و در بسته به قیدش معنا داره،

رقابت با دو عبارت معنا دار تر میشه،

رقابت با کی،
رقابت برای چی،

ما معمولا رقابت رو با کسی یا کسانی تعریف می کنیم و ناخودآگاه ذهنمون توی این بخش خودش رو تعریف می کنه، اما وقتی ازش بیایم بیرون و رقابت رو بسته به برای چی تعریف کنیم، اونوقت نوع نگاهمون به مفهوم رقابت اتفاقا مثبت میشه، جنس رقابت اتفاقا انگیزه بخش و امید بخش هست،
بخوام مثال بزنم که کمی بهتر حس کنیم، شما کشتی رو در نظر بگیرین، یکی از سخت ترین ورزش های دنیا، در دو دقیقه چنان می تونه نفس تو بگیره و از حال بری که خیلی از ورزش ها چنین شرایطی رو ندارن، چون عملا مستقیم با یه نفر سرشاخ میشی و کل فشار و وزن بدنیش رو داری تحمل می کنی، جنس رقابت با چه کسی در زندگی عموما این مدلیه، دوسش نداریم، انرژی بره،
اما فرض کن دارین با یه تیم کوهنوری میرین قله دماوند، کاری به جنس همیاری و همدلی افراد توی چنین مسیری ندارم، اما اونی که اول می رسه خوشحاله، اونی که دیرتر می رسه خوشحاله، حتی اونی هم که تا نزدیکی ها رفته ولی فشار هوا دیگه نمی ذاره بالاتر بره بازم خوشحاله،
اینجاس جنسش رقابت بیشتر برای چی هست.
نمی خوام وارد این ادبیات بشم که بله ما با خودمون رقابت می کنیم،
صرفا هدفم اینه مفهوم مثبت تر و خوشایند تری از رقابت رو شکل بدم.

Mohammad Discovery

11 Sep, 11:58


انصافا بگید

Mohammad Discovery

10 Sep, 20:22


توی دبیرستان نمره های من بد نبود، خیلی معدلم خوب نبود، اما هیچ وقت احساس ضعف برای درس ها نکردم، چون زندگی خوابگاهی داشتم، استرس و اضطراب رو توی خیلیا می تونستم ببینم، به خصوص اونایی که همیشه درس می خوندن و همیشه نمره هاشون پایین بود، احساس عجیبی بود، فرد با خودش فکر می کرد خنگه واقعا!!!
بعدها که وارد دانشگاه شدم و از همون روزای اول همه درس رو رها کرده بودم و نمره ریاضی ١، شد ١٠/۵، ترم بعد ریاضی ٢ شد ١١
برنامه نویسی مطلب شد ١٣
این اعداد رو الکی نمی گم، واقعا یادمه همینا شد.
کم کم حس استرس و اضطراب رو عمیق تر درک کردم،
یادمه ترم ٣ گفتم می خوام دیگه درس بخونم، خوش گذرونی های ترم اول و دوم گذشت دیگه،
اما دیگه اون اعتماد به نفس قبل رو نداشتم، باورم نسبت به خودم کمتر شده بود، مثلا سه هفته تمرکز جدی می کردم و کلاسا رو منظم می رفتم، اما بعدش رها می کردم،
موقع فرجه، از بس همه درگیر درس بودن، من از استرس و اضطراب زیاد میومدم خونه و خوابگاه نمی موندم، چون ندیدن بقیه کمک می کرد روی خوندن بیشتر متمرکز بشم.
سقف نمره های من یه حد خاصی بود، چه می خواستم اون درس رو بخونم، چه نمی خوندم،
جنس باور و تمرکز من محدود بود، باور به اینکه من دیگه برای این درس ها اونقدری آماده نیستم و درسام رو همین طوری و سطحی پاس کردم و جنس تمرکزم هیچ وقت روی درس نبود، چون اصلا اون درس ها رو نمی خواستم،

شده تا حالا توی یه شرکتی باشین که نه می تونین رشد کنین، نه می تونین به اون سازمان کمک کنین و یه مدیر یا همکار سمی باعث شده شما فریز بشین؟
اعتماد به نفس و رضایت و شادابی رو ازتون گرفته و با اضطراب فقط کار رو دنبال می کنین و تنها راهش رو بودن در یه فضای جدید می بینین؟
فک می کنم خیلیا حسش کردین،
گاهی موندن توی رقابت، رها کردن هست ، مدتی بی خبر شدن و خودت رو پیدا کردن،
جمله اضطراب یه امر اجتماعیه جمله ایه که ایرادی توش نیست،

کلید واژه ها رو اینجوری می بینم.

١-دور خود نچرخیدن/ زمین بازی درست
٢-تمرکز
٣-بازیابی قدرت/رها کردن اجتماع