اما نمیشد. چون وقتی حقیقت رو میبینی، نمیتونی ساکت بمونی. حتی اگه گوش شنوایی نباشه، حتی اگه مسیرت تنها باشه. اما حالا که همه چیز درست همونطور که گفته بودم داره پیش میره، یه حس عجیبی دارم. نه غرور، نه رضایت. فقط یه خستگی که از جنس تحمل بود.
تحمل شکها، تحمل قضاوتها، و تحمل اونهایی که نمیخواستن ببینن. الان که به وضوح رسیده، همه چیز عادی به نظر میرسه. اما واقعیت اینه که فهمیدن، هیچوقت عادی نیست. اونایی که خواستن، از اول دیدن. و اونایی که نخواستن؟ خب، حالا شاید باور کنن، شاید هم نه.
اما چیزی که همیشه ثابت میمونه، مسیره. حقیقت نیازی به اثبات نداره؛ همیشه سر جاشه، چه دیده بشه، چه نشه.
من؟ همچنان ادامه میدم، چون این بازی تمومی نداره. ولی راستش، دیگه انرژی توضیح دادن برای کسی که نمیخواد بفهمه رو ندارم.
من؟ سهم خودم رو انجام دادم. شاید خسته باشم، ولی آرامم. چون میدونم هر چیزی که باید گفته میشد، گفته شد.
@cryptobyalireza