پزشکی به رِوایت مَن💉💊 @medstory Channel on Telegram

پزشکی به رِوایت مَن💉💊

@medstory


°•جست‌وجوگر| پزشک•°

لینک هایی برای شنیدن پادکست:
https://zil.ink/medstory

معرفی:
https://t.me/Medstory/533

هشتگ‌ها:
https://t.me/Medstory/555

حرفی، سخنی، نقدی، بحثی:
ناشناس👇
https://telegram.me/HarfBeManBot?start=MjMyNDE1MDkw

شناس👇
@Rey_DshH

پزشکی به رِوایت مَن💉💊 (Persian)

با عرض سلام و احترام به تمام علاقمندان به علوم پزشکی! آیا دوست دارید در مسیر پزشک شدن قدم بگذارید و دنیای پزشکی را بهتر بشناسید؟ اگر پاسخ شما بله است، کانال تلگرامی ما با عنوان "پزشکی به رِوایت مَن💉💊" منتظر شماست. این کانال منابع و لینک های مفیدی برای شنیدن پادکست های مرتبط با علوم پزشکی ارائه می‌دهد. همچنین اطلاعات مفیدی و معرفی های جالب در حوزه پزشکی را از طریق لینک های مختلف به شما ارائه می‌کند. ما تضمین می‌کنیم که با دنبال کردن این کانال، تجربه‌ی یکتایی در دنیای پزشکی خواهید داشت. برای اطلاعات بیشتر و بهره‌مندی از محتواهای ارزشمند، به کانال تلگرامی "پزشکی به رِوایت مَن💉💊" بپیوندید. منتظر حضور گرم شما هستیم!

پزشکی به رِوایت مَن💉💊

19 Nov, 12:22


#بخشی_از_روایت_دوم_از_شماره_دوم_نشریه
➕️2️⃣4️⃣
🍂 پاییز_۱۴۰۳


🍃آدم های خوب در مسیر

ما همگی میدانستیم چقدر و چقدر آدم ها در بیمارستان اهمیت دارند؛
همیشه آن ها بودند که می توانستند یک کشیک پرکار و سخت را به بهشت یا یک روز آسان را به جهنم تبدیل کنند...

#خوب_بودن #سال_بالایی
✍️✍️✍️

شما همراهان گرامی را به خواندن ادامه متن در فایل pdf نشریه 4️⃣ 2️⃣➕️ دعوت می کنیم.
_______
اگه سوال بیشتری داشتید در دیدگاه‌ های همین پست یا به آی دی ادمین پیام دهید.
ادمین:  @AdNplus24
...................................
همراهمان باشید؛
کانال تلگرام:
┏  2⃣4⃣  ━━━━━━━━┓ 
 🌐 https://t.me/Nplus24    
┗━━━━ 2⃣ 4⃣  ━━━━━┛

پزشکی به رِوایت مَن💉💊

14 Nov, 10:47


_ یک مرگ؛ هزاران قاتل_

می‌دانی
باورم نمیشود
آنقدر نسبت به هم بی محبت شده‌ایم
آنقدر کینه، بی اعتمادی و دشمنی در قلب‌هامان رخنه کرده،
که وقایع دهشت انگیزی در روزگارمان رخ می‌دهد
آنکه جان می‌بخشید، به بهای جانی که نتوانست، در این دنیا نگهش دارد، جانش را می‌گیرند
بهایی ناعادلانه
بهای که از سر جهل، حق خویش می‌دانستند
این همه احساسات شوم، ترسناک است
از زندگی، و طبابت در دنیایی که جان تو را، برای اشتباه ناکرده، می‌گیرند، هراسانم
نه دیدن یک مرگ، بلکه هزاران قاتل تشنه به خون، می‌هراساندم~

نگران جان‌های دیگری که هر روز، در آنجا که باید زندگی‌ها نجات یابند، در معرض خطر و تهدیدند
آنان که رخت سفید بر تن کرده که تسلی و تسکینی شوند، اما حالا با دلهره از دل و جانی که ازشان گرفته شود، هر روز به شفاخانه‌ها میروند!

به یاد آقای دکتر مسعود داوودی~
در پی کامنت‌های تاییدکننده هموطنان! برای قاتل.


پ.ن: کاش ولی، کمی صبوری یاد می گرفتیم و به هم اعتماد می‌کردیم~

پزشکی به رِوایت مَن💉💊

09 Nov, 11:23


_انتهای یک نامه و سرآغاز یک رسالت_

پایان نامه، از دور، به نظر گل و بلبل و زیبا می‌آید، هیچ کس از سختی‌هایش نمی‌گوید، از مسیری که اصلا مستقیم نیست.
انقدر در رشته پزشکی کسی از آن نمی‌گوید، خیلی‌ها نمی‌دانند که ما هم باید پایان نامه بنویسیم!


فکر می‌کنم سال‌ چهار یا پنج بودم، که به فکر شروع پایان‌نامه افتادم، بی تجربه در کار تحقیقاتی، همراه با کوله بار کوچکی از تجارب ناموفق و ناخوشایند!

انتخاب گروه، استاد و موضوع تحقیقاتی کار راحتی نبود!
انتخاب بین زحمت کشیدن، یا دفاع کردن از یک کار آماده شده، دو راهی سختی بود!
اما خب دست تقدیر و انتخاب‌ها، منو به سمت گروه بیماران سرطانی و خانواده اونا برد! روزهای زیادی رو در بخش‌ها و درمانگاه خون و سرطان گذروندم! ساعت‌ها انتظار برای پر کردن "یک" پرسشنامه، چرا که یا فرد بیماری پیشرفته نداشت، یا بدون همراه به پزشک مراجعه کرده بود، یا اگر بستری بود، همراهش خارج از بیمارستان بود و باید منتظرش می‌ماندی!
کار راحتی نبود، جمع کردن این دیتا، اصلا کار راحتی نبود!

حالا بعد از گذر چندماه و رفت آمد‌های فراوان در گرمای تابستان، زمان‌های انتظار در درمانگاه که با کار‌هایی مثل درس خواندن و نوشتن میگذشت، داده‌‌های آنالیز شده، آماده نوشتن بودند.

شاید به نظر این مرحله آسان تر باشد، اما دریغ، متن‌هایی که چند بار اصلاح شدند، داده‌هایی که بیش از یک بار تحلیل شدند، و روزها و ساعت‌هایی که تنها در انتظار اصلاحیه اساتید منتظر می‌ماندی!
همه و همه باعث میشد، در این مسیر طولانی خسته‌تر شوی و در آخر، یک استاد، تقریبا از همه جا بی خبر، که نه تو را می‌شناسد و نه مسیر را با تو تجربه کرده و تنها حضورش در جلسه دفاع لازم بود، در پاسخ درخواستت برای زودتر برگزار شدن و تلاش طاقت فرسا برای هماهنگی یک روز و یک ساعت با پنج استاد، بگوید " شما فرصت‌های زیادی برای دفاع داشتید که از دست دادید!"

احساس می‌کنم اساتید فراموش می‌کنند، مسیر پایان نامه یک مسیر خط کشی شده و صاف نیست، که تو خودت و با انتخاب خودت در چاله چوله‌های مسیر بیوفتی، و شرایط یک اینترن پزشکی، با یک دانشجو ارشد و یا دکتری که تنها به هدف همین کار تحقیقاتی درس می‌خواند متفاوت است،
اما خب
این مسیر
نه چندان آسان
برای او که نه در ریسرچ تجربه‌ای داشت و نه حتی علاقه‌ای، تمام شد و به انتها رسید.
حالا او
چیز‌های بیشتری می‌داند
نگاهش به اعداد و ارقام آماری عوض شده
در ارتباط با خانواده افراد مبتلا به سرطان مهارت‌هایی کسب کرده
کمی از چالش‌هایشان را می‌داند
و اندکی با تجربه‌تر
پایانِ نامه دانشجویی را امضا کرده و رسالت جدیدی را شروع می‌کند~

پ.ن اول: و اما در جواب سوال همیشگی؛ خودمون بنویسیم یا از کارهای آماده دفاع کنیم؟! باید بگویم بستگی دارد!

پ.ن دوم: پست لینکدین پایان‌نامه

#روز‌سخن

@Medstory

پزشکی به رِوایت مَن💉💊

08 Nov, 08:25


_فصلی که ورق خورد_

زمانی که نوشتن، جان‌پناهی بر من شد، نو استیودنت کوچکی بودم، که در وصف خود، تنها می‌توانستم بگویم "در مسیر پزشک شدن". [ توضیحِ جاخوش کرده در بیو کانال]

حالا ۴ سال از آن روز گذشته و در تعریف جدیدی جای می‌گیرم! "پزشک"

بالاخره، درحالی که روی مبل خونه، جایی که مدت‌ها از اون دور بودم، نشستم، برای مسیر جدیدِ پیش رو رویاپردازی می‌کنم.

پر از ابهام و نمی‌دانم، در کنار آن‌های که "خانواده" می‌خوانمشان!

#روزسخن

@Medstory

پزشکی به رِوایت مَن💉💊

31 Oct, 12:34


به زووودی میام و درباره اش می‌نویسم
اگر دوست داشتید فعلا گزارش لینکدینی رویداد رو بخونید😌

پزشکی به رِوایت مَن💉💊

26 Oct, 17:35


🔊 نشریه 4⃣ 2⃣ برگزار می کند؛

🔰رویداد روایت پزشکی
📌️ پزشکی روایی چیست؟

🎤 به همراه روایت خوانی، خاطره گویی، پخش کلیپ و ...

✔️✔️ با حضور اساتید و دانشجویان علوم پزشکی

زمان: چهارشنبه 9 آبان ماه ساعت ۱۴:۰۰ الی ۱۶:۰۰
🏫مکان: دانشکده پزشکی، سالن گروه اخلاق پزشکی

⬅️ لطفاً جهت اعلام علاقه مندی به شرکت در رویداد فرم زیر را پر کنید:
https://forms.gle/NMRYuY6xP9kAHcVF7
_______
اگه سوال بیشتری داشتید در دیدگاه‌ های همین پست یا به آی دی ادمین پیام دهید.
ادمین:  @AdNplus24
...................................
همراهمان باشید؛
کانال تلگرام:
┏  2⃣4⃣  ━━━━━━━━┓ 
 🌐 https://t.me/Nplus24    
┗━━━━ 2⃣ 4⃣  ━━━━━┛

پزشکی به رِوایت مَن💉💊

11 Oct, 15:37


این اولین تجربه CPR من نبود، اما شاید یکی از CPR هایی بود که هیچ‌وقت از یاد نخواهم برد؛ اون روز بیمار برگشت، دوباره نبضش حس میشد، اما خب نتیجه همچنان دلخواه نبود، و اتفاقات دردناکی رقم خورد~

مطمئنم هرکدوم از شما، اگر به حافظه اتون رجوع کنید، تک تک لحظاتی که احیا رو نظاره کردید یا توی اون شرکت کردید رو به خاطر بیارید، احساس عذاب وجدان، گناه، نابلدی، و خیلی چیزها دیگه رو حس کنید.

این کارگاه ACLS هست که متاسفانه فقط مرکز FCTC فارس تنها جایی هست که توی کشورمون برگزار میکنه، شرکت‌ کننده‌ها از کل کشور با سطح تحصیلات متفاوت توی این دوره‌ها شرکت می‌کنن،
می‌تونم‌بگم یکی از بی نظیر تجربه‌های سال‌های تحصیل پزشکی من این دوره ACLS بود، کارگاهی که نه فقط دانش و مهارت رو آموزش میده، بلکه رفتار حرفه‌ای و چگونگی ارتباط رو هم بهتون یاد میده.

این دوره رو به افراد فارغ التحصیل یا کسانی که ماه‌های آخر تحصیل رو میگذرونن و بخش‌های قلب/ داخلی/ طب اورژانس رو گذروندن پیشنهاد می‌کنم~

توی این کارگاه شما واقعا قراره یاد بگیرید و مهارت به دست بیارید، و دو روز فوق‌العاده رو بگذرونید

پ.ن: به ظاهر خسته پیج نگاه نکنید، کاملا حرفه‌ای و معتبر هست، اساتید و هیت علمی‌های دانشگاه مدرس های اصلی هستن و محیط آموزشی کاملا مجهزی داره.

لینک اکانت‌اینستاگرام

پزشکی به رِوایت مَن💉💊

05 Oct, 20:07


_جوجه‌هایی که اول پاییز می‌شمارم_

اتاق خوابگاهم کم‌کم خالی میشه، اول لباس‌های اضافی و زمستونی رو دادم اُولیا بردن، بعد سنتورم و میزش رو فرستادم یه خونه جدید، الان گلدون‌ها رو دادم به مامان جدیدشون، بعدش احتمالا آینه عزیزم و در آخر خودم. بالاخره این اتاق و خوابگاهی که چهار سال و نیم روزهای پر چالش و عجیبی رو اونجا گذروندم، ترک می‌کنیم.
این هفت سالی که هنوز به نقطه آخر این فصل نرسیده، خیلی سخت گذشت، پر از تجربه‌های عجیب بود.
خند‌ه‌ها و شادی‌های زیاد، گریه‌های از ته دل، محبت‌ها و دوستی‌های واقعی و غیرواقعی، لحظه‌هایی که کم کم دیگه احساس کردم اینجا تنها نیستم
اما
هر لحظه‌ای که برمی‌گردم
و از روز اول که با یه چمدون و یه دست رخت خواب و یه دنیا ابهام زندگی جدیدم توی شیراز رو شروع کردم تا الان که همه چیز رنگ دیگه‌ای به خودش گرفته، رو مرور می‌کنم
می‌تونم‌ بگم من این هفت سال رو دوست داشتم، وقتی روزها و ماه‌ها رو میگذروندم، با گذشتن هر ترم و هر امتحان و هر بخش، هیچ وقت احساس نکردم که دارم کاری رو می‌کنم که باید بابتش به خودم افتخار کنم، همیشه، به نظرم یه کار معمولی بود، منم مثل هرکس دیگه‌ای، دارم زندگی می‌کنم دیگه، هر کس مشغول چیزی منم مشغول پزشکی خوندن، هیچ وقت خبر فارغ التحصیلی سال بالایی‌ها، باعث نمیشد بگم اوه، دمتون گرم، شما بالاخره تونستید و پزشک شدید! همیشه اینطوری فکر می‌کردم که این یه فرایند و مسیر معمولیه که خیلی‌ها یه روز شروع و روزی تمومش می‌کنن
اما الان
در این لحظه
احساس می‌کنم
دوست دارم به خودم و همه آدم‌هایی که از این رشته فارغ التحصیل میشن و شدن و خواهند شد، بگم واقعا دمتون گرم، من بهتون افتخار می‌کنم، شما از پس کار ارزشمند و بزرگی بر اومدید.
با اینکه نمیدونم این هفت سال چه جایگاهی در زندگی‌ آینده‌ام داره
اما از تجربه کردنش خوشحالم~


پ.ن: ماجراهای روزهای اینترنی همچنان ادامه داره~ کم کم از ماه‌ها و روزها قبل می‌نویسم!


#نگاشته

@Medstory

پزشکی به رِوایت مَن💉💊

28 Sep, 18:09


بعد از شنیدنش داشتم به ساده‌ترین و تکرارشونده‌ترین اتفاق زندگی یک زن یعنی عادت ماهیانه فکر می‌کردم؛ در واقع تو چند روز درگیر مسائل مربوط به PMS هستی؛ زود عصبی میشی، بی‌حوصله و کم‌طاقتی، حتی یه وقتایی بخاطر کاهش تمرکزی که برات اتفاق میوفته خنگ میشی و مشکلاتی دیگه‌ای که برای هرکس می‌تونه منحصر به فرد باشه و بعد از اون چند روز کوتاه‌تری هم‌ درگیر مشکلات شروع عادت ماهیانه هستی.
شاید بخاطر تکرارشونده بودن، یاد گرفتی تاحدی باهاش زندگی کنی، کنترلش کنی، اما مشکل اونجایی اتفاق میوفته که هر ماه تجربه‌های مشابهی نداری، بعضی اوقات اوضاع دردناک‌تر، سخت‌تر و غیرقابل کنترل‌تر میشه.
با اینکه ما توی سیستم سلامت کار می‌کنیم، عمده افراد و همکارانمون (پزشکان به ویژه) درباره این موضوع اطلاعات دارن، اما هنوز هم حرف زدن از این موضوع و کمک خواستن در این روزها کار راحتی نیست.
لزوما نه به دلیل خصوصی بودن ماجرا یا قبحی که این مسئله در جامعه داره بلکه خیلی اوقات، به این دلیل که احساس می‌کنی مطرح کردنش، هیچ همدلی و کمکی رو با خودش نمیاره، احساس میکنی اگر به همکارت بگی که توی این شرایط هستی، به جای احساس همدلی، بابت یک مسئله فیزیولوژیک ضعیف شمرده خواهی شد.
تو در شرایطتی کار می‌کنی که نمی‌تونی کار اون روز رو زودتر تموم‌کنی، مرخصی بگیری و ادامه‌اش رو فردا در حالی که شرایطت بهتری داری، انجام بدی~
و این معمولی‌ترین و تکرارشونده‌ترین بخش زن بودن، در محیط کار، کاملا بی‌اهمیت شمرده میشه!


#نگاشته

@Medstory

پزشکی به رِوایت مَن💉💊

27 Sep, 15:28


قسمت نخست از مجموعه «پیشگیری از اعتیاد»

پژوهش و روایت: دکتر وحید جهانمیری نژاد
تصویر و تدوین: مهندس عرفان نجف آبادی

این ویدئو به عنوان اولین قسمت از مجموعه «پیشگیری از اعتیاد» به همت تنی چند از عزیزان تهیه شد و امید آن داریم که با کمک و همیاری دیگر دوستان بتوانیم این مجموعه را ادامه دهیم و در قسمت‌های بعد، ضمن پرداختن به عوارض و عواقب این مواد، الگوهای موفق پیشگیری و جنبه‌های عملی کار با نوجوانان را تشریح کنیم.

حامیان قسمت نخست

دکتر فائزه جهانمیری نژاد
دکتر سعیده جهانمیری نژاد
مهندس فرهنگ عرب‌شیبانی
صفحه اینستاگرامی اخبار هنر شیراز


T.me/HIVSTI

پزشکی به رِوایت مَن💉💊

27 Sep, 14:45


اوصیکم به تماشا

محتوا آموزشی‌ای که آقای دکتر جهان‌میری درباره اعتیاد و بیماری‌های مقاربتی میسازن، به شدت دیدن و انتشارشون رو توصیه می‌کنم~


جدیدا متوجه شدم، آموزش سلامتی و کمک به [حفظ] سلامتی نه برطرف کردن بیماری، چیزیه که منو به وجد میاره.
به نظرم افزایش آگاهی عمومی برای پیشگیری از بیماری از مهم‌ترین کار هاییه که ما (پزشک‌ها) باید تو جامعه انجام بدیم، اما متاسفانه توی سال‌های تحصیلمون تمرکز کاملا روی درمان هست، آموزش روش‌های مراقبتی و پیش‌گیری چیزی نیست که سهم مشخصی داشته باشه!

#معرفی‌کده

@Medstory

پزشکی به رِوایت مَن💉💊

26 Sep, 15:29


|روزهایی که پزشک بودن خوشحالم می‌کنه|


وقتی داره ترخیص میشه از راه دور برام بوس می‌فرسته و می‌گه خیلی خوش اخلاق بودی~

وقتی سینیورم ازم تعریف می‌کنه~

وقتی احساس می‌کنم بودنم، یکم از تنهایی و ترسش کم می‌کنه~

وقتی دستش میگیرم و کم کم اشک‌های چشماش کمتر میشه~

وقتی نرس صدام میزنه خوشگله :))))

وقتی دعام می‌کنه میگه خیر از جونیت ببینی باباجون~

وقتی میبینم بالاخره نفس‌هاش بهتر شده~

وقتی آدم‌هایی (پزشک و پرستار) که باهاشون کار می‌کنم، مسئولیت پذیرن و به بیمار‌ها اهمیت میدن~

وقتی تصمیماتم حالش رو بهتر می‌کنه~

اره، وقت‌هایی هم هستن، که طبابت کردن خوشحال‌کننده است~


#روزسخن

@Medstory

پزشکی به رِوایت مَن💉💊

25 Sep, 06:43


[این متن، نوشته زهرا عزیزم، برای این روزهای فارغ‌التحصیلیه؛ احساس کردم چقدر من هم زندگیش کردم]

"حالا بعد سال‌های طولانی و روزهای کوتاه و بلند آن، ایستادیم به شمردن لحظات برای بالا انداختن کلاه‌ها. سنتی زیبا برای پایان دادن به دوره تحصیلمان.
شیرین‌تر از تصورم بود.
برای منی که این سال‌های تحصیل و بالین را گاه به راحتی و خوشی هر چه تمام‌تر و گاه به سختی و با رنج طی کردم
روزهایی که از شوق انجام کار جدیدی به تنهایی در پوست خود نمی‌گنجیدم!
روزهایی که از مرور خاطراتشون هنوز لبخند بر لبهایم می‌آید.
روزهایی که از خوب بودن آدم‌های دور و اطرافم و محبتی که به سوی من روانه می‌کردند، پنهانی اشک شوق می‌ریختم.
روزهای زیادی که اضطراب امتحان وجودمان را متلاطم می‌کرد و در سالن مطالعه‌ی دانشکده شب را سحر می‌کردیم.
روزهایی که از شدت خستگی و بی‌خوابی در تخت‌خواب پاویون بیمارستان به جای خوابیدن به گریه می‌افتادم.
روزهایی که از میزان غم و رنج دیدن مرگ بیماری به حیاط بیمارستان پناه می‌بردم و قلب مچاله شده‌ام را در دستانم می‌فشردم.
روزهایی که از سر خستگی و شلوغی بیمارستان از بیماران و همراهانشان عصبانی می‌شدم، تند صحبت می‌کردم و می‌فهمیدم که در تاریکی همه شبیه هم هستیم.
روزهایی که مناسبت‌های مهم خانوادگی و دورهمی‌هایشان را به خاطر راندها و کشیک‌ها از دست می‌دادم.
و شب‌هایی که در خواب و عالم رویا اضطراب و استرس کشیک را همچنان به دوش می‌کشیدم.
و حالا من در جشن فارغ التحصیلی‌مان، دوستانم رو میبینم که بعد از بالا انداختن کلاه‌ها و بعد از آن لبخند شیرین و دلچسبی که در این لحظه دارند همدیگر را در آغوش می‌گیرند و اشک در چشمانشان حلقه می‌زند.
آنچه که بر سر ما گذشته را فقط ما می‌فهمیم
مایی که در شادترین مناسبت زندگی کنار هم قرار داریم و میتوانیم بفهمیم که در این مسیر سخت آنچه که ما را زنده نگه داشت و باعث شد امید و عشق در قلب‌هامان باقی بماند، همراهی و حضور عزیزانمون در کنارمون هست. عزیزانی چون همسرم ، خانواده‌هام، دوستانم و آدم‌هایی که هنوز وجدان و محبت و مهربانی در دل‌هاشون جاریه و من بی حد و اندازه و از صمیم قلبم ازتون ممنونم "


#نگاشته

@Medstory

پزشکی به رِوایت مَن💉💊

18 Sep, 07:17


این فایل راهنمای نویسندگان نشریه۲۴+ هست؛ از همه شما برای همکاری در چاپ‌های بعدی نشریه دعوت میشه.
ممتظر نوشته‌های زیباتون هستیم😌🥰

❗️مهلت ارسال: تا ۱۰ مهرماه

پزشکی به رِوایت مَن💉💊

18 Sep, 07:16


✍🏻 فایل راهنمای نویسندگی در نشریه ۲۴+ :

👥 افرادی که تمایل دارند در شماره بعدی خاطره و روایات خود را چاپ کنند این فایل رو مطالعه کنند،
اگه سوال بیشتری داشتید در دیدگاه‌های همین پست یا به آی دی ادمین پیام دهید.
ادمین: @AdNplus24


🌐 https://t.me/Nplus24

پزشکی به رِوایت مَن💉💊

12 Sep, 10:10


_کشیک دیروز و آنچه در میان آدم‌ها گذشت_
(بخش زنان)

کشیک دیروز رو دوست داشتم، چون وقتی صبح، حال بیمارم رو پرسیدم، با محبت و لبخند گفت من وقتی شما رو میبینم حالم خوب میشه~

کشیک دیروز رو دوست داشتم چون خانوم ف عزیزم هم کشیک بود، می‌تونستم همون لحظات کمی که برای استراحت داشتم رو بریم باهم چایی و رنگینک بخوریم [ رنگینک؛ آنچه قرار بود در کشیک دیروز خوشحالی‌ کوچکم باشد :))))] و البته هر از گاهی که بیکار میشد، در بخش ما ظاهر میشد، و دیدنش هم باعث خوشحالی بود~

کشیک دیروز رو دوست داشتم چون رزیدنتم زیبا بود، از همون اول من ریحانه بودم نه خانم دکتر، میدونی، شاید همیشه نشه که همو با اسم کوچیک صدا کنیم، اما همین تک واژه می‌تونه رابطه‌ای که حتی قراره برای چند ساعت شکل بدیم رو بهتر کنه. زیبا بود چون تلاش نمی‌کرد کار‌هایی که می‌تونه خودش انجام بده رو به عهده من بذاره، دقیقا تا جایی که می‌تونست کار‌ها رو تقسیم می‌کرد، و در کنارش وظایف تک نفره‌اش رو هم انجام می‌داد، باعث میشد دوست داشته باشم بیشتر کمکش کنم~

بیمار گوگولی‌ای داشتیم، زخم بدی داشت، اما انقدر خوش‌رو و با‌محبت بود که باورت نمیشد بیمار است و چنین مشکلی دارد. طرفای ۹ شب، در حالی که از هوای تابستونی/پاییزی شب لذت می‌بردم دیدم توی حیاط قدم میزنه، چشمش به من افتاد، اجازه گرفت که بشینه کنارم، شروع کرد به تعریف کردن، عاشق رزیدنتمون بود، باهمون لهجه شیرینش، بهم می‌گفت " از وقتی خانم دکتر اومده، حالم بهتر شده، زخمم بهتره، دکتر‌ فلانی که میومد، مثل عزرائیل بود قبل از اومدنش از استرس تب می‌کردم، این مثل فرشته‌‌هاس، بهترین دکتره، انقدر دعاش می‌کنم. گفته ساعت ۱۰ دوباره میاد زخمم عوض می‌کنه، خوشحالم امروز دوباره میبینمش." دیدن محبتش لذت بخش بود، هروقت میدیدم بیماری، انقدر از کسی تعریف می‌کرد، اون شخص استاد بود و نه دانشجو!

کشیک دیروز رو دوست داشتم چون نرس‌ها عمدتا مهربون و خوش‌رو بودن، ارتباط باهاشون آزاردهنده نبود، شوخی می‌کردن، میخندیدن، حتی با تو. تقریبا هیچ‌کس طلبکار دیگری نبود~

کشیک دیروز رو دوست داشتم، حتی با اینکه ساعت یک پایان رو ثبت کردم، برگه‌هایی رو نوشتم، بسیار دوست نداشتنی و مدت‌ها بود، بیش از ۳ ماه، که از آخرین باری که مجبور به نوشتن تاریخ تولد و فوت در کنار یکدیگر شده بودم می‌گذشت~

#روزسخن

@Medstory

پزشکی به رِوایت مَن💉💊

10 Sep, 20:49


امروز با پیامی که پر از عشق و علاقه به شغلش بود، بهمون خبر داد که بازنشسته شده؛

"این عشق گاهی برایم چونان باغ گُلی بود پر از گُل های خوشبو و عطرآگین و خوشرنگ. گاهی هم مثل برکه ای پر غصّه و باتلاقی از رنج و درد و اشک و آه.
حالا بعد از سی سال و اندی این گُل های قشنگ باغِ عشق. در جان و دلم عطرافشانی میکند"

از اون پیام‌ها که فکر می‌کنی اون شغل بهترین شغل دنیاست و وسوسه میشی مثل اون باشی. انقدر قشنگ و پر از ذوق بود که با خوندن پیامش، از ته دل آرزو کردم، منم روزی که بازنشسته میشم، بتونم همچین متنی درباره شغلم بنویسم~

#روز‌سخن

@Medstory

پزشکی به رِوایت مَن💉💊

08 Sep, 14:22


_حالا آن‌ها دیده می‌شدند_
(قسمت دوم)

درمانگاه خون و آنکولوژی

در آن اتاق همیشگی نشسته بودم، منتظر بودم استاد همراه بیمار‌هایی که شرایط پر کردن پرسشنامه را داشتند به اتاقم بفرستد.
در باز شد، خانم جوان ۴۰ ساله در حالی که پرونده بیمارش را در دست داشت، رو به رویم نشست، بعد از صحبت کوتاهمان، پرسشنامه را به او دادم. سعی می‌کرد با دقت سوالات را جواب دهد. وقتی کارش تمام شد، نگاهش را بالا آورد، به نظر سوالی داشت:" بیمار‌ها میگن بیمارستان امیر تعطیل شده، دکتر گفته مادرم باید بستری بشه، کجا ببرمش؟!"
-بیمارستان نمازی هم بخش خون و آنکولوژی داره.
+ اونجا هم بستری نمی‌کنن

چشمانی که در مقابلم، کم کم به آستانه باریدن میرسید، پرسان و نگران‌ نگاهم می‌کرد، منتظر جوابی بود که من نداشتم.

دیگر نمی‌دانستم چه بگویم، تنها به ذهنم رسید شاید منشی استاد بهتر بداند؛ شاید او بیمارستان دیگری را بشناسد که راهنمایی‌اش کند. پس از شنیدن راهکار نه چندان مفیدم، در حالی که خودم را قانع می‌کردم که تو که کار دیگری از دستت بر نمی‌آمد، دیدم که به امید پیدا کردن راهی، عجولانه خداحافظی کرد و با قدم‌هایی بلند از اتاق بیرون رفت تا شاید منشی، پاسخ بهتری برایش داشته باشد~


کشیک بودم، خانم تابان قبول زحمت کرده بود که به جای من به درمانگاه برود، دیدم که گوشیم زنگ می‌خورد، صدای نگرانش را شنیدم:" ریحانه، همراه بیماری که الان اومد تو اتاق زد زیر گریه، نمیدونستم چیکار کنم، میگفت بخش‌ها تعطیله، اون‌هایی که باز هستن هم جا نداره، نمیدونست بیمارش کجا ببره، تو میدونی کجا می‌تونه ببره؟"

دوباره آن سوال تکراری، دوباره دیگری‌ای مستاصل، صدای نگران تابان و منی که پاسخی نداشتم~


#نگاشته

@Medstory

پزشکی به رِوایت مَن💉💊

26 Aug, 14:46


_یک جنگ احمقانه_

چند روز پیش، در اثنا اعتصاب پرستار‌ان، باهم از پرستاران حرف میزدیم. از اون روزهایی بود که تجربه‌های اخیر ناخوشایندم مرا به شدت از دست پرستاران کلافه و ناراحت کرده بود، تند تند می‌گفتم، و آخرش با کلافگی، مثل کودکی که با دوستش دعوایش شده باشد، گفتم ازشان متنفرم.

" ازشان متنفرم." چرا باید ازشان متنفر باشم، آیا واقعا متنفرم، چه شد که به اینجا رسیدم، من که می‌خواستم همکاران خوبی باشیم.

سری به نوشته‌های قبلی‌ام درباره پرستار‌ها زدم، پرستار‌های خوبی که در این سال‌ها دیدم، و همه محبت‌هایی که یادآوری میکرد در کنار این بدها، آن خوب‌‌ها هم بودند.

به نظرم می‌آید من هم مسموم شده‌ام، من هم وارد بازی احمقانه و بیهوده و دو سر باخت پزشک و پرستار شده‌ام.
نمی‌دانم جنگ را چه کس یا کسانی شروع کرده‌اند، اما حالا من‌ هم در جنگ بودم.
من و تمام کسانی که روزانه در این جنگ مجروح میشویم؛ بیمار، پرستار، پزشک.

دورترین خاطراتم، برای اولین روز بالین است، فکر میکنم ۶ نفر بودیم، استیودنت‌های کوچکی که حتی نمیدانستیم پرونده بیمار چیست، کاغذ شرح‌حال و سایر کاغذها کجا هستند، جواب آزمایش‌ها را از کجا پیدا کنیم، در حال چرخیدن در ایستگاه پرستاری بودیم. از هرکس که ممکن بود بداند، میپرسیدیم. بیشتر آن‌ها به نظر جوان و تقریبا هم‌سن ما بودند، پرستار‌هایی بودند که دوره طرح‌شان را می‌گذراندند، به نظر شیطون و بازیگوش می‌آمدند. اولین خطاب "دکتر" را شنیدم، آن اوایل‌ حتی نمی‌دانستم با ماست، نمی‌دانستم در بیمارستان رسم است که هر دانشجو پزشکی‌ای دکتر خطاب شود. من همچنان به شنیدن خطاب دانشگاهی "خانم دشتیانه" عادت داشتم.
اما قسمت عجیب ماجرا خطاب دکتر نبود، خنده تمسخر آمیزی بود که در ادامه آن می‌آمد، آن‌ها، آن روز، هر بار که یکی از ما تازه واردها را دکتر خطاب می‌کردند، در ادامه با نگاه به یکدیگر می‌خندیدند‌!
آن روز فقط می‌خواستم دکتر خطابم نکنند، ساکت شوند، و با من کاری نداشته باشند.

فکر می‌کنم، این اولین خشت کج بود، شروعی بود برای من، که پرستار‌ها را افراد امنی ندانم، و در شروع ارتباط با آن‌ها بسیار محتاط باشم و من هم دست به شمشیر، وارد جنگی احمقانه شوم~


#نگاشته

@Medstory