کتابخور🍃📚 @ketabkhooor Channel on Telegram

کتابخور🍃📚

@ketabkhooor


https://instagram.com/ketabkhor_?igshid=OGQ5ZDc2ODk2ZA==

ارتباط با ادمین و ثبت سفارش : @ketabkhor_admin

کتابخور (Persian)

با خوش آمدید به کانال تلگرامی کتابخور! آیا علاقه‌مند به خواندن کتاب‌های جذاب و مفید هستید؟ اگر بله، این کانال مناسب شماست. کتابخور یک کانال تلگرامی است که به اشتراک گذاری بررسی‌ها، نقدها و پیشنهادات مربوط به کتاب‌های مختلف می‌پردازد. از رomance تا علمی، از رمان تا کتب تخصصی، شما می‌توانید در این کانال آخرین اخبار و نقدها را پیدا کنید. ارتباط با ادمین و ثبت سفارشات نیز از طریق @ketabkhor_admin انجام می‌شود. پس حتما به کانال تلگرامی کتابخور بپیوندید و از دنیای جذاب کتاب‌ها لذت ببرید!

کتابخور🍃📚

25 Jan, 13:01


آیا مثل آن پرنده‌ای شده بودم که کنار شط از تشنگی هلاک می‌شود، از بیم آن که اگر بنوشد، آب شط تمام می‌شود؟


تماما مخصوص
عباس معروفی

کتابخور🍃📚

25 Jan, 12:55


من که جز تو کسی را ندارم، ولی چرا تو را هم ندارم.

تماما مخصوص
عباس معروفی

کتابخور🍃📚

25 Jan, 12:54


خیلی ها فکر می‌کنند سلامتی بزرگترین نعمت است، ولی سخت در اشتباهند؛ وقتی سالم باشی و در تنهایی پرپر بزنی، آنی مرض می‌گیری، بدترین نحوست‌ها می‌آید سراغت، غم از در و دیوارت می‌بارد، کپک می‌زنی. کاش مریض باشی ولی تنها نباشی.


از کتاب تماما مخصوص
نوشته عباس معروفی

کتابخور🍃📚

25 Jan, 12:53


تماما مخصوص نوشته عباس معروفی

کتابخور🍃📚

20 Jan, 16:11


رسم روزگار همین بود، همیشه هم گفته و نوشته شده بود. آدم دور خودش می‌چرخید، پدر خودش را در می‌آورد به خیال بهتر شدن اوضاع دلخوش می‌شود و نمی‌داند که مشغول گشتن در مسیری دایره‌وار و احمقانه است که بالاخره به نقطه آغازش برمی‌گردد، مثل گردش پرمرارت سال.


از کتاب کوه جادو
نوشته توماس مان

کتابخور🍃📚

14 Jan, 09:19


و من خودم را با خستگی تمام از میان این فصل عبور می‌دهم، به این امیدِ نور کم‌سویی که در دوردست‌ها می‌درخشد.


اولگا کنیپر
نامه به آنتوان چخوف

کتابخور🍃📚

03 Jan, 13:27


در واقع اغلب، زمانی که عشق آغاز می‌کنیم، تجربه و عقلمان _برغم اعتراض‌های دل که این حس یا شاید توهم را دارد که عشقش ابدی است_ به ما می‌گوید که روزی به دلداری که امروز فقط به اندیشهٔ او زنده‌ایم همان اندازه بی اعتنا می‌شویم که امروزه به هر زنی جز او هستیم…

روزی نامش را می‌شنویم و دیگر دچار هیچ لذتی دردآلودی نمی‌شویم، خطش را می‌خوانیم و دیگر نمی‌لرزیم، در خیابان راهمان را کج نمی‌کنیم تا او را ببینیم، به او‌ بر میخوریم و دست و پا گم نمی‌کنیم، به او دست می‌یابیم و از خود بی خود نمی‌شویم.

کتابخور🍃📚

03 Jan, 13:26


قدر کسانی را که شادکاممان می‌کنند بدانیم، باغبانان دلنوازی‌اند که جان‌هایمان را شکوفا می‌کنند.

اما از این بیشتر قدر زنان بدسگال یا فقط بی‌اعتنا و دوستان بیرحمی را بدانیم که غصه‌دارمان کرده‌اند. اینان ویرانگر دل ما بوده‌اند که اکنون آکنده از آوارهایی ناشناختنی است، چون توفان بلایی درختها را از ریشه کنده و نازک‌ترین شاخه‌ها را شکسته‌اند، اما این توفان بذرهای بارآور خرمنی نامعلوم را نیز کاشته است. اینان با درهم شکستن همهٔ شادکامی‌های کوچکی که فقر بزرگمان را از چشممان پنهان می‌داشت، با تبدیل دلمان به میدان غمبار برهنه‌ای امکانمان داده‌اند آن را سرانجام تماشا و داوری کنیم.

کتابخور🍃📚

03 Jan, 13:26


زندگی چون یار است. خیالش را در سر می‌پروریم، و به خیالش دل می‌بندیم. نباید بکوشیم آن را زندگی کنیم: خود را به درون سفاهت پرتاب خواهیم کرد، البته نه یکباره، چه در زندگی همه چیز خرده‌خرده و نامحسوس به خرابی می‌گراید.

پس از ده سالی، دیگر رویاهایمان را باز نمی‌شناسیم، انکارشان می‌کنیم، چون گاوی برای دَمی چریدن زندگی می‌کنیم و کسی چه می‌داند که آیا از وصلتمان با مرگ جاودانگی آگاهانه‌مان زاییده خواهد شد یا نه؟

کتابخور🍃📚

03 Jan, 13:25


اشکهایت را برای من می‌ریخت، لبم اشکهایت را نوشید.

آناتول فرانس

کتابخور🍃📚

03 Jan, 13:25


و باد بی‌لگام شهوت، تنتان را چون بیرق کهنه‌ای به هم می‌کوبد.

بودلر

کتابخور🍃📚

03 Jan, 13:24


زندگی چیز سختی است و بر آدمی بیش از اندازه تنگی می‌کند، پیوسته جان را به درد می‌آورد.

کتابخور🍃📚

03 Jan, 13:24


خوشی‌ها و روزها نوشته مارسل پروست

کتابخور🍃📚

31 Dec, 21:51


وقتی همه‌چیز تمام می‌شود، کنار بکش.

آلبرکامو

کتابخور🍃📚

28 Dec, 10:25


_برای مردم ایتالیا چه پیامی دارین؟
این قدر داد نزنین و سلین بخونین.

چارلز بوکفسکی

کتابخور🍃📚

28 Dec, 10:24


قبل از هرچیزی سلین بخون. بزرگترین نویسنده در طی دو هزار سال اخیر.

چارلز بوکفسکی

کتابخور🍃📚

27 Dec, 08:46


مادام بواری
گوستاو فلوبر

من مادام بواری رو با ترجمه مشفق همدانی از نشر امیرکبیر خوندم.

کتابخور🍃📚

27 Dec, 08:42


همه چیز حتی وجود خودش برایش تحمل‌ناپذیر شده بود و دلش می‌خواست همچون پرنده‌ای پر بکشد و در نقطه دوردستی در فضای لایتناهی دوباره جوان شود.

مادام بواری
گوستاو فلوبر

کتابخور🍃📚

27 Dec, 08:39


تکان نخور! حرف نزن! فقط به من نگاه کن! از چشم‌هایت چنان نوری برمی‌خیزد که تارو‌پود قلب مرا به ارتعاش در می آورد.

مادام بواری
گوستاو فلوبر

کتابخور🍃📚

24 Dec, 18:30


یاد شما لحظه‌ای از ذهن من محو نخواهد شد…
اما شما برعکس ممکن است مرا به کلی فراموش کنید و به صورت سایه‌ای گذران بنگرید.

مادام بواری
گوستاو فلوبر

کتابخور🍃📚

22 Dec, 21:56


چنان غمگین و آرام، مهربان و در عین حال متین بود که در کنارش آدمی احساس یک نوع لرزش آمیخته به لذت روحی ‌می‌کرد…

مادام بواری
گوستاو فلوبر

کتابخور🍃📚

22 Dec, 19:48


_… واقعا هم چه لذتی بهتر از این که آدمی شب در کنار آتش بنشیند و به خواندن کتابی پردازد، درحالی که باد به شیشه‌ها می‌خورد و چراخ روشن است؟

اِما در حالی که با چشمان درشت سیاه خود به او خیره شده بود گفت:
_آیا حق با من نیست؟

لئون ادامه داد:
_آدم به هیچ‌وجه مرور زمان را احساس نمی‌کند و بدون آنکه از جای خود تکان بخورد سرزمین‌هایی را سیر می‌نماید و فکرت با خیال آمیخته می‌شود با لذت فراوان به تاخت و تاز می‌پردازد و جزییات حوادث را دنبال می‌کند و به جلد قهرمانان فرو می‌رود و گویی لباس آنان را به تن داری.

اِما گفت:
_درست است! درست است!

لئون گفت:
_تا به حال برایتان پیش آمده، فکر و عقیدهٔ مبهمی را که قبلا داشته‌اید در کتابی بیابید و تصویر تاریکی را که در ذهن همواره از دور دیده‌اید در آن کتاب از نزدیک ببینید و احساسات خودتان را در آن توصیف یافته بیابید؟

مادام بواری
گوستاو فلوبر

کتابخور🍃📚

22 Dec, 19:37


آیا این بدبختی می‌بایست تا ابد ادامه یابد؟ آیا نمی‌بایستی روزی از این زندگی جانکاه رهایی یابد؟

مادام بواری
گوستاو فلوبر

کتابخور🍃📚

14 Dec, 17:57


یک روز صبح، دریافتم که دیگر بس است. گستره تن زیاد وسیع نیست. فورا به نقطه پایان می‌رسد. می‌خوری، می‌نوشی، می‌بوسی، دوباره می‌خوری، دوباره می‌نوشی، دوباره می‌بوسی و دیگر جایی نیست که بروی. در آخر، دریافتم که دیگر بس است.


از کتاب گزارش به خاک یونان
نوشته نیکوس کازانتزاکیس

کتابخور🍃📚

12 Dec, 21:50


اگر او نباشد چه کسی بازگویی رنج‌هایمان را بشنود؟

کتابخور🍃📚

12 Dec, 21:49


وحشت همیشه با ماست. مثل خدا که همیشه با ماست. باورمان نمی‌شود که می‌شود نترسید. همان‌طور که باورمان نمی‌شود که می‌شود خدایی نباشد. حتی تصورش برایمان مشکل است. لاک‌پشت بدون لاک تاب هوا را هم ندارد. و ترس لاک ماست. پوسته‌ای سخت است که از فضای بیرون، از هوای بیرون و از نفس آدم‌های بیرون جدایمان می‌کند. همیشه محتاطیم. به کوچکترین حرکت ناآشنایی سرمان را می‌دزدیم و در درون پوسته‌ی ترس پنهان می‌شویم. نفوذ ناپذیر و جامد. در درون این قشر ضخیم است که کابوس‌هایمان عذابمان می‌دهد. در درون این قشر ضخیم است که بیداریم، می‌بینیم، می‌شنویم، و همه گمان می‌کنند که سنگیم، نمی‌بینیم، نمی‌شنویم، خوابیم. و یا، اگر خیلی هوشیارمان بپندارند، فکر می‌کنند پذیرفته‌ایم. خدایمان هم همین‌جاست. زیر لاک ماست. بند نافی است که مارا به دنیای بیرونی پیوند می‌دهد. اگر او نباشد چه کسی بازگویی رنج‌هایمان را بشنود؟ باور نمی‌کنیم که حیات همین است. همین که برما گذشته است. بر ما که قهرمان نیستیم. لاک‌پشت هم نیستیم.


شب هول
هرمز شهدادی

کتابخور🍃📚

11 Dec, 15:08


پوچی از مواجه ندای انسان با سکوت غیر منطقی جهان زاده می‌شود.


اسطوره سیزیف
آلبرکامو

کتابخور🍃📚

04 Dec, 12:08


چه اندوهبار است، ای خدایان، جهان به شب هنگامان، و چه رازگونه است مهی که مرداب‌ها را می‌پوشاند. اگر پیش از مرگ رنجی فراوان برده باشی و اگر در این وادی مه‌گرفته به درماندگی پرسه‌ای زده باشی و اگر بار گران جانکاهی بر دوش، گرد جهان می‌گشتی، می‌فهمیدی. و اگر خسته باشی و بی‌هیچ بیم و دریغی به ترک جهان و ترک مه و مرداب و رودخانه‌هایش رضا داده باشی، می‌فهمیدی. اگر حاضر بودی با قلبی سبک به کام مرگ فرو روی و می‌دانستی که تنها مرگ مرهم زخم تو است، می‌فهمیدی.



از کتاب مرشد و مارگریتا
نوشته میخائیل بولگاکف

کتابخور🍃📚

26 Nov, 18:45


آنجا بود که برای نخستین بار، غم‌ها از خانهٔ مندل سینگر‌ رخت بربستند. آنها را خوب می‌شناخت، چون همشیرهایی منفور. داشت ۵۹ سالش می‌شد. ۵۸ سال بود که آنها را می‌شناخت. غم‌ها او را ترک می‌کردند و مرگ داشت به او نزدیک می‌شد.

از کتاب ایوب
نوشته یوزف روت

کتابخور🍃📚

26 Nov, 18:41


مِنَحیم، پسر مندل، شفا خواهد یافت. او از نوادر قوم بنی اسرائیل خواهد شد. دردْ او را دانا خواهد کرد، زشتی، او را مهربان خواهد کرد، تلخی او را ملایم و بیماری، او را قوی خواهد کرد. چشمانش گشاده و ژرف خواهد بود، گوش‌هایش باز و پر از پژواک. دهانش سکوت خواهد کرد، اما هنگامی که لب می‌گشاید، مژده خواهد داد. هراسی به دل راه نده و برو به خانه‌ات!


از کتاب ایوب
نوشته یوزف روت

کتابخور🍃📚

26 Nov, 18:36


چرا زندگی بشر همواره قرین با رنج است؟ آیا حکمتی در این رنج‌ها نهفته است؟

ایوب
یوزف روت

کتابخور🍃📚

23 Nov, 20:56


قربان مردمک‌های سرگردان چشم‌هایت بروم. قربان غم و شادی‌ات بروم. تو چه هستی که جز در تو آرام نمی‌گیرم؟

حتی جای پایی از تو در خاک برای من کافی‌ست. برای من کافی‌ست؛ کافی‌ست تا بتوانم اعتماد کنم، بتوانم بایستم، بتوانم باشم. کافی‌ست که صدایم کنی، بگویی فروغ و من به دنیا بیایم و درخت‌ها و آفتاب و گنجشک‌ها با من به دنیا بیایند.

دوستت دارم. دوستت دارم و دلم تاب تحمل این‌ همه عشق را ندارد. دلم از سینه‌ام بزرگ‌تر می‌شود. دلم مرا به بی‌قراری می‌کشاند. عشقی که از میان آن‌ همه تجربه‌های دردناک گذشته باشد و باز هم‌چنان باشد، جز این نمی‌تواند باشد.


فروغ فرخزاد؛ نامه به ابراهیم گلستان

کتابخور🍃📚

23 Nov, 20:53


چقدر می‌توانم بیدار شوم و ببینم که پهلویم نیستی و زندگی‌ام یخ کرده و منجمد است. چقدر؟ تا کی؟ تا کجا؟


فروغ فرخزاد؛ نامه به ابراهیم گلستان

کتابخور🍃📚

20 Nov, 09:11


می‌دانستم که فقط در عشق تو می‌توانم خوشبخت باشم. تصور اینکه بیرون از روشنایی بودنت وجود داشته باشم ممکن نبود…

آیا باید به غیبت همیشگی تو از زندگیم رضایت دهم؟


از کتاب آخرین روزهای والتر بنیامین
نوشته جی پارینی

کتابخور🍃📚

15 Nov, 19:56


غمگین مباش ای عزیز دل، ناگاه معجزات پدیدار خواهند شد.

از کتاب نامه به فلیسه
نامه های فرانتس کافکا به فلیسه

کتابخور🍃📚

09 Nov, 21:15


بعد از ترک طاعون، آیا می‌توان همه چیز را از سر گرفت و آغازی دوباره داشت؟

از کتاب طاعون
نوشته آلبر کامو

کتابخور🍃📚

05 Nov, 17:05


با اینکه پیش هیچکس اعتراف نمی‌کرد، از دلتنگی تقریبا فلج شده بود.

جومپا لاهیری

کتابخور🍃📚

04 Nov, 10:30


امیدوارم اگر زد و شد، در دنیای صلح و آزادی دوباره همدیگر را در تاکسی ملاقات کنیم.


از کتاب سلاخ خانه شماره پنج
نوشته کورت ونه‌گات

@ketabkhooor

کتابخور🍃📚

03 Nov, 17:11


معرفی کتاب کیفر آتش نوشته الیاس کانتی

کیفر آتش داستانی درباره‌ی کتاب‌ها و کتابخانه‌هاست، داستانی برای عاشقان کتاب‌ و داستانی برای عشق به کتاب‌هاست.

نویسنده در بستر دنیایی خیالی و همراه با جادو داستان پتر کین فیلسوف عاشق کتاب‌ و انزوا را روایت می‌کند. کین کتابخانه‌ای ۲۵ هزار جلدی دارد و زندگی خود را به دور از مردمان وقف تحقیق و پژوهش کرده است. داستان کتاب از جایی آغاز می‌شود که کین بعد از اتفاقاتی مجبور به فاصله گرفتن از کتاب‌ و ترک کتابخانه‌اش می‌شود و در بین مردم جامعه زندگی می‌کند.

عنوان فرعی کتاب برج بابل برازنده جهانی بود که کانتی خلق کرد. جهانی که هیچ کدام از شخصیت‌های داستان حرف همدیگر را نمی‌فهمند.

کتاب شروعی جذاب و پایانی مسخ‌کننده داشت. شخصیت پردازی، فضاسازی و سیر داستانی کتاب هم عالی بود.

خواندن کیفر آتش شاید سخت باشد اما لذتی شیرین و البته متفاوت به همراه دارد. لذتی همراه با فکر کردن درباره‌ی معنا کتاب.

کتابخور🍃📚

01 Nov, 14:07


کیفر آتش

کتابخور🍃📚

01 Nov, 13:04


مگر مرگ چیست؟ توقف یک سلسله اعمال فیزیولوژیکی! یک چیز منفی، یک هیچ! یعنی باید منتظر آن بمانم؟ منتظر یک کالبد پیر که مثل کنه به زندگی چنگ انداخته، تا کی هوس کند و چنگش را شل کند؟

کیفر آتش
الیاس کانتی

کتابخور🍃📚

01 Nov, 13:01


می‌گویند کتاب‌ها بی‌جانند و از داشتن احساس و در نتیجه درد، چنانکه جانوران و چه بسا حتی نباتات حس می‌کنند، آزادند. ولی چه کسی تاکنون ثابت کرده است که جماد به راستی حساس نیست؟ چه کسی می‌داند که کتاب‌هایی که مدتی دراز در کنار هم بوده‌اند، به صورتی بر ما ناشناخته که در نتیجه نادیده‌اش می‌گیریم، نسبت به هم احساس اشتیاق ندارند؟

کیفر آتش
الیاس کانتی

کتابخور🍃📚

29 Oct, 07:22


چطور یک انسان می‌تواند راز وجود خود را پنهان کند؟


کیفر آتش
الیاس کانتی

کتابخور🍃📚

28 Oct, 08:31


بهترین تعریف میهن همان کتابخانه است.
💫📚
کیفر آتش

کتابخور🍃📚

24 Oct, 20:42


جمله خیلی زیباییه
بارها و بارها و بارها خوندمش و با خودم تکرارش کردم…🤍📚

کتابخور🍃📚

24 Oct, 20:38


از سیمای خود تصوری مبهم داشت و آن چیزی بود که در شیشهٔ کتابفروشیها دیده بود. در خانه‌اش آینه‌ای نداشت زیرا کتابهایش دیواری خالی برای آینه باقی نگذاشته بودند.


از کتاب کیفر آتش
نوشته الیاس کانتی

@ketabkhooor

کتابخور🍃📚

22 Oct, 18:31


کمتر کسی پیدا می‌شد که بالاترین آرزویش داشتن کتابخانه‌ای باشد. نه ساله بود که آرزو داشت صاحب یک کتابفروشی باشد. تصور اینکه در کتابفروشی خود به هر سو قدم بزند در آن زمان برایش از فرط لذت گناه‌آلود می‌نمود. صاحب یک کتابفروشی در چشم او شاهی بود، حال آنکه هیچ شاهی نبود که کتابفروش باشد.


از کتاب کیفر آتش
نوشته الیاس کانتی

@ketabkhooor

کتابخور🍃📚

20 Oct, 18:39


همراه با خوندن کتاب قسمت‌هایی از کتاب رو اینجا براتون میذارم.

کتابخور🍃📚

20 Oct, 18:35


دومین کتابی که نخونده حس می‌کنم میره تو لیست کتاب‌های مورد علاقه‌م که به همه معرفیش می‌کنم کیفر آتش نوشته الیاس کانتی هست.

کانتی اهل بلغارستان است و نوبل ادبیات را در سال ۱۹۸۱ برنده شد. درون‌مایه آثار او بی‌پناهی انسان منزوی امروزی است که توفان بی‌امان انبوه توده‌های انسانی او را با خود می‌برد.

کتابخور🍃📚

19 Oct, 21:01


غم برای همیشه باقی خواهد ماند…

ونسان ونگوگ

کتابخور🍃📚

16 Oct, 20:49


از میان پاسخ‌هایی که آقای نویسنده به سوال‌های ما داد، یک جمله‌اش حالا بعد از بیست‌و‌چند سال در خاطرم مانده.
یکی از دختر‌ها که بهتر از ما ادبیات را می‌شناخت، پرسید برای این‌که نویسنده‌ی بهتری بشویم باید رمان بخوانیم یا کتاب‌های دیگر.

آقای نویسنده گفت برای هرچیزِ بهتری شدن باید رمان خواند. اگر می‌خواهید پزشک یا فضانورد بهتری بشوید هم رمان بخوانید. بعد هم جمله‌اش را اینگونه تکمیل کرد: اگر می‌خواهید انسان بهتری شوید، حتما رمان بخوانید.


نیلوفر دُهنی
از کتاب در همسایگی مترجم گفت‌و‌گو با سروش حبیبی

کتابخور🍃📚

13 Oct, 18:39


غمگینت خواهند کرد
بسیار هم غمگین
آن زمان است که مرا به خاطر خواهی آورد…


جمال ثریا

کتابخور🍃📚

10 Oct, 08:26


چه معترض باشیم چه آزرده، چه منزجر باشیم چه شیفته، شوپنهاور مهر تحقیر و یاس بر بشریت زده است. این کامجوی فاسد ایمان و امید و شعر و آرزو را زیر و رو کرده، شور و شوق را از بین برده، اعتماد را نابود کرده، عشق را کشته، آیین زن‌دوستی را برانداخته، امید دل‌ها را به باد داده، بزرگ‌ترین گامی را که در راه شک‌اندیشی می‌توان برداشت برداشته، همه چیز را به سخره گرفته و از درون تهی‌شان کرده. همین امروز هم کسانی که از او بیزارند، برخلاف میلشان، بخش‌هایی از اندیشه‌هایش را در ذهن دارند.


از کتاب تپلی و بیست داستان دیگر
نوشته گی دو موپاسان

کتابخور🍃📚

07 Oct, 20:44


هر کسی در عمق وجود خود قبرستان کوچکی دارد که محل آرمیدن تمام کسانی است که او یک روز آن‌ها را دوست داشته است.

از کتاب ژان کریستف
نوشته رومن رولان

کتابخور🍃📚

05 Oct, 13:56


عشق در فلسفه سارتر خواست دوست داشته شدن است، یعنی نیازی که شخص به تایید وجود خودش از کسی برتر دارد.

عشق از نظر کامو تا اندازه‌ای کوششی زشت و مأیوسانه برای از هم گسستن انزوای فرد است.

هانا آرنت

کتابخور🍃📚

30 Sep, 21:35


💫📖پناه

کتابخور🍃📚

28 Sep, 17:23


این عوعو سگان شما نیز بگذرد…

کتابخور🍃📚

26 Sep, 16:49


باید باور کنیم تنهایی
تلخ‌ترین بلای بودن نیست
چیزهای بدتری هم هست:
روزهای خسته‌ای
که در خلوتِ خانه پیر می‌شوی و سال‌هایی
که ثانیه‌به‌ثانیه از سر گذشته است.

تازه، تازه پی می‌بریم که تنهایی
تلخ‌ترین بلای بودن نیست
چیزهای بدتری هم هست:
دیر آمدن!
دیر آمدن!

چارلز بوکوفسکی

کتابخور🍃📚

23 Sep, 15:21


آنانکه ز پیش رفته‌اند ای ساقی،
در خاک غرور خفته‌اند ای ساقی،

رو باده خور و حقیقت از من بشنو:
باد است هر آنچه گفته‌اند ای ساقی.


از کتاب ترانه‌های خیام
نوشته صادق هدایت

کتابخور🍃📚

20 Sep, 07:01


من خودم خیلی به‌سختی بند بودم… منظورم روی پاست! بی‌نهایت خسته بودم… من، حرف‌زدن خسته‌ام می‌کند… دوست ندارم حرف بزنم… از کلام متنفرم… هیچ چیز بیشتر از آن خسته‌ام نمی‌کند…


از کتاب گفت‌و‌گو با پروفسور ایگرک
نوشته لوئی فردینان سلین

کتابخور🍃📚

03 Sep, 13:16


ماه‌های آینده، وقایع ناگواری به همراه خود می‌آورند. زندانیان به شکل‌های مختلفی می‌میرند: تعداد زیادی از بیماری، سوءتغذیه و سرمازدگی؛ چند نفر با حصارهای الکتریکی خودکشی می‌کنند و تعدادی نیز پیش از رسیدن به حصارها با شلیک گلوله نگهبانان برج مراقبت به هلاکت می‌رسند. اتاق‌های گاز و کوره‌های آدم سوزی بی‌وقفه کار می‌کنند. ایستگاه خال‌کوبی لالی و لئون پر است از مردم بی‌شماری که به بیرکناو و آشویتس آورده می‌شوند.



از کتاب خالکوب آشویتس
نوشته هدر موریس

کتابخور🍃📚

25 Aug, 06:40


و پیوسته همین بود. گاهی شرار امیدی در دلش می‌درخشید و گاهی دریای آشفته‌ی ناامیدی بود. تنها که می‌ماند سخت افسرده بود و می‌خواست کسی را صدا کند تا همدمش باشد اما از پیش می‌دانست که با دیگران حالش از این‌که بود بدتر می‌شد.


از کتاب مرگ ایوان ایلیچ
نوشته لئو تولستوی

کتابخور🍃📚

23 Aug, 20:30


اگر دروغ بگویید و حقیقت را خفه و در زیر زمین دفن کنید باز هم حقیقت رشد خواهد کرد و دارای چنان نیروی انفجارآمیزی خواهد شد که به هنگام انفجار هر چیزی را که در سرراهش باشد از میان خواهد برد.

امیل زولا

کتابخور🍃📚

19 Aug, 09:08


از سکوت آن شب تاریک حرف می‌زنم که دیگر هیچ پشیمانی و خاطره‌ای نمی‌تواند هیچ‌کس و هیچ‌چیز را برگرداند.

اُویا بایدار