کتابناک @ketab_nak Channel on Telegram

کتابناک

@ketab_nak


کتابناک (Persian)

کتابناک یک کانال تلگرامی است که به دوستداران کتاب و ادبیات اختصاص دارد. این کانال یک جایگاه ویژه برای کسانی است که به دنبال به روزترین اخبار و مقالات مرتبط با کتب و ادبیات هستند. از بررسی کتب جدید تا ارائه نقدهای ادبی، کتابناک همه چیز را در یک مکان فراهم می کند. آیا شما دوست دارید تازه ترین اثرات ادبی را بخوانید یا به بحث های فلسفی و انسانی علاقه دارید؟ اگر بله، این کانال برای شماست. با عضویت در کتابناک، به یک جامعه فعال از علاقه مندان به کتاب پیوسته و از مطالب متنوع و جذاب لذت ببرید. بپیوندید و تجربه یک سفر فرهنگی و دانشی منحصر به فرد را تجربه کنید.

کتابناک

26 Nov, 13:01


آیا شما هم از آن دسته هستید که تاخیر احتمالی پرواز، نشستن در کنار مسافری آزار دهنده، غذای نامناسب هواپیما و ترس از غیر مطمئن بودن پرواز را تحمل می‌کنید به این امید که بالاخره به خانه خواهید رسید و این حس‌های اذیت کننده تمام خواهند شد؟

همیشه یک امیدی، یک احساس غریبی از آینده‌ای بهتر، تصویری مبهم_ اما نجات دهنده‌_ از روزها، ماه‌ها و یا سالهای بعد برای ما وجود دارد. وقتی همسفر بی‌ملاحظه‌ی شما کیف کوچکتان را با بی‌مبالاتی کنار می‌زند تا ساکی که قرار بود به قسمت بار تحویل بدهد و نداده را به زور در صندوق بالای سرتان جا کند، شما با خودتان خواهید گفت؛ قرار نیست بیشتر از یکی دو ساعت تحملش کنم. بالاخره سفر تمام می‌شود، دوش می‌گیرم و روی مبل جلوی تلویزیون لم خواهم داد. شاید برای همین است که با قدمهای بلند و سریع از فرودگاه خارج می‌شوید، تلاش می‌کنید زودتر از بقیه تاکسی بگیرید و درباره‌ی مبلغ غیرمنصفانه‌ی کرایه با راننده اوقات تلخی نکنید.

شاید مردم به همین دلیل با باز شدن درهای قطار به سمت راهروهای خروجی مترو حمله می‌کنند. شاید برای همین بچه‌ها به دو از مدرسه بیرون می‌آیند و به همین دلیل کارمندان، تعطیلات را در تقویم‌ها علامتگذاری می‌کنند. ما موقعیت‌ها و اتفاق‌های پیش رویمان را به سرعت رد می‌کنیم و ازاین بابت زندگی‌مان بی‌شباهت به سائیدن پیاپی انگشت اشاره به تصاویر گذرای صفحه اینستاگرام نیست. بعدی، بعدی و بعدی.

همه چیز به یک احساس مربوط می‌شود. حس موقتی بودن "اکنون" در روند زندگی. حس بی‌اعتبار بودن آنچه که اکنون با آن سر و کله می‌زنیم. قرار بود دوران تحصیل دبیرستان تمام بشود که به دانشگاه برسیم. در نظرمان دانشگاه همان مبل راحتی بود. بیشتر ما اعتراف می‌کنیم که سالهای دانشگاه، آغاز ماجراهای جدی‌تر و پیچیده‌تری در دوره‌ی پسا نوجوانی‌مان شد. و دانشگاه قرار بود تمام بشود تا شاغل و مستقل بشویم. شاغل شدیم تا ازدواج کنیم. ازدواج کردیم تا بچه‌دار شویم. و بچه‌دار شدیم تا آنها را به سامان برسانیم و به سامان رسیدند تا هر روز با مشکلات زندگی آنها به هم بریزیم و کاری کنیم تا از دردسر دور بشوند تا بالاخره یک نفس راحت بکشیم... شاید نظر شما هم همین است که مبل جلوی تلویزیون جناب مرگ باشد. ولی خب از نشانه‌ها و تحقیقات مذهبی و گاهاً علمی اینطور بر می‌آید که مرگ نیز آغاز یک ماجرای تازه است!

تا اینجای کار هنوز صورت مسئله‌ی ما خودش را نشان نداده و من همچنان درباره یک حس حرف میزنم. اگر برای این حس قرار باشد نامی بگذاریم شاید نزدیکترین‌اش این باشد؛ "چیزی که در حال حاضر وجود دارد را باید تحمل کرد چرا که گزینه‌ی بهتری در جایی جلوتر از خط زمان منتظر ماست."

همیشه ویژن‌های عاری از رنج یا هر وعده‌ای که پایان رنجِ مسئولیت‌پذیریِ ما نسبت به حوادث اکنون را نوید می‌دهند، همگی خود تولید کنندگانِ موذیِ رنج هستند. ما حس آزار دیدن از یک همسفر بی‌ملاحظه را با یک ویژن لذتبخش در خانه تسکین می‌دهیم. احتمالاً کار درست این است که بجای تحمل کردن به او تذکر بدهیم. و در صورت وخامت اوضاع از مهماندار بخواهیم قضیه را حل و فصل کند. درباره غذای نامطلوب هواپیما محترمانه اعتراض کنیم و به شرکت هواپیمایی ایمیل بزنیم. البته استثنائاً ترس از نامطمئن بودن پرواز چیزی نیست که در اختیارمان باشد و با اعتراض و ایمیل زدن مشکل حل نمی‌شود. همینطور با کمی فکر کردن می‌فهمم یک دقیقه زودتر از فرودگاه بیرون رفتن هیچ نقش حیاتیِ عجیب و غریبی را در کیفیت زندگیِ از اساس مستهلکم نخواهد داشت پس بهتر است در حالی که معقول قدم می‌زنم، به چانه زنی درباره نرخ کرایه با راننده‌ای که می‌خواهد مرا به خانه ببرد فکر کنم و جوری با او به توافق برسم که در طول مسیر، کولر تاکسی را از روی لجبازی خاموش نکند.

نادیده گرفتن لحظه‌ها با همه‌ی اعصاب خوردی‌هایی که دارند، ما را به موجوداتی انتزاعی تبدیل می‌کند. انسانهایی که در خیال و محدوده‌ی ذهنی زندگی می‌کنند. این فرار کردن و پناه جستن به ویژن‌های شیرینِ آینده‌ای که هنوز از راه نرسیده ما را به مردمی مبدل کرده که به راحتی فریب می‌خوریم. چرا که اگر خودمان نتوانیم توهم شخصیِ شیرینی را در آینده بسازیم حتماً طعمه‌های مناسبی برای رویاسازان حقه باز خواهیم بود. شارلاتان‌هایی که در کمین جمعیتی "ناراضی از اکنون" نشسته‌اند تا با لفاظی و مسخ عمومی، امیال جاه‌طلبانه‌ی خودشان را اغنا کنند.

بیایید کسی را با هم خیال کنیم که شاید تصویری از آینده‌ی واقعی ما باشد. کسی که هر بار و هر لحظه، ماه و سال را تحمل می‌کند اما ساعت لمیدن روی مبلِ جلوی تلویزیون هرگز از راه نمی‌رسد. این آدمها را در اطرافتان دیده‌اید؟ زنانی که ازدواجی ناموفق داشته‌اند و بنا به شرایطی عجیب، حتی امکان جدایی هم ندارند. کارمندانی که در شغل غیر دلخواهشان استخدام شده‌اند و شهامت یا امکان استعفا ندارند.

کتابناک

26 Nov, 13:01


مردمی که در سرزمینی با ویژگی‌های سیاسی منحصر به فردی متولد شده‌اند و توان یا میلی به مهاجرت ندارند. چه بلایی سر آنها می‌آید؟ نا امید، سرد، سِر. بی تفاوت و خاموش شده برای همیشه. این سرانجام آنهاست؟

بهترین کاری را که در حال حاضر_منظورم همین الان است_ می‌توانم در قبال هر اتفاقی که رخ داده انجام بدهم، لذتی به مراتب شیرین‌تر از لمیدن بر مبلِ رهایی را به من خواهد بخشید. به این شکل است که برای تصویری از آینده هیچ اعتباری قائل نیستم و عملکرد اکنونم را متاثر از یک تصویر خیالی قرار نخواهم داد. آخر من دیگر قصد ندارم بیشتر از این خودم را فریب بدهم. اگر آینده‌ی خوب و آسوده از راه رسید، استقبال گرمی از آن خواهم کرد و خودم را به لذت غافلگیر شدن می‌سپارم و اگر هم نیامد، مهم نیست من با اکنون، کلی کار دارم.

کتابناک

23 Aug, 10:25


برای قدم زدن زیر بارون...

کتابناک

07 Aug, 13:22


وقتی معلم‌های تاریخ‌مان از شکنجه و آزار و اذیت مردم بی‌گناه می‌گفتند از این گوش می‌شنیدیم و از آن یکی در می‌کردیم. این اتفاق‌ها مال گذشته بود، مال قرون وسطی.

وقتی همان اتفاق‌ها در زمانه‌ی خودمان افتاد و‌بدتر از چیزی بود که تصورش را می‌کردیم، حس کردیم انگار دنیا به آخر رسیده است. گویی شاهد گسستی عمیق در روند تکامل بشر بودیم، شاهد سقوط تمام و کمال انسان در مقام موجود عاقل.

زیر تیغ ستاره جبار
هدا مارگولیوس کووالی
نشر بیدگل

کتابناک

03 Jul, 10:05


گاهی کاری نکردن بهترین مقاومت است...

رژیم‌های ستمگر بدون همدستی از نفس می‌افتند...اگر نمی‌توانیم به مخالفان بپیوندیم همچنان موظف‌ایم که به تکلیف خود در عرصه‌ی کاری نکردنِ هشیارانه عمل کنیم. تنها این مهم نیست که چه می‌کنیم بلکه کاری که نمی‌کنیم هم مهم است.

- دیوید بلانت

کتابناک

30 Jun, 17:38


یک آهنگ عجیب که دوستش دارم!

کتابناک

25 Jun, 07:50


عشق

عِشق (با ریشه فارسی ایشکا) یا دل‌دادِگی حسی است که به معنای دوست داشتن فرد یا چیزی است.
عشق، از عشقه گرفته شده‌است و آن گیاهی بدون ریشه است به نام لبلاب، چون بر درختی پیچد آن را بخشکاند. عشق صوری درخت جسم صاحبش را، خُشک و زردرو می‌کند، اما عشق معنوی بیخ درخت هستی عاشق را خشک سازد و او را از خود بمیراند. عشق را در لغت افراط در دوست داشتن و محبت تام معنی کرده‌اند

#ریشه‌_شناسی #قصه_داشت.

کتابناک

19 Jun, 08:36


دیگر وقت آن نیست
که بدانیم
چه کسی جهان را آفریده‌است ؛
بلکه باید دید
چه کسانی
به خراب کردن آن مشغولند!

#نوام_چامسکی (۲۰۲۴-۱۹۲۸)
زبان‌شناس ، فیلسوف
و نظریه‌پرداز نامدار امریکایی

کتابناک

17 Jun, 09:56


آدما اتفاق‌ها رو هر جوری بخوان به یاد می‌یارن. حافظه کارش حفاظت کردن از آدمه نه به خاطر آوردن.

کتابناک

10 Jun, 11:36


مجبورکردن تنها این نیست که یک کارد در دست بگیرند و سر مرا دم باغچه بگذارند و بگویند یا بنویس یا سرت را میبریم، نه گاهی اوقات با تحریک احساسات و پرورش غرور صدمه دیده و درهم شکسته، انسان را وادار به اعمالی می‌کنند که نه تنها راضی نیست بلکه در حین ارتکاب هم نمی‌تواند بفهمد چه میکند.

- برای من ای مهربان چراغ بیاور
فروغ فرخزاد

کتابناک

08 Jun, 09:24


|🌊|

I think I'll take my whiskey neat
My coffee black and my bed at three
You're too sweet for me

کتابناک

05 Jun, 11:48


‏از پلیدی‌های استبداد یکی هم این است که شریف زیستن را مدام دشوارتر می‌کند. استبداد کارش این است که هر روز آدم‌های بیشتری را مجبور به انتخاب بین شرافت و آسایش کند!

-قدرت بی قدرتان

کتابناک

20 May, 21:49


«خوش باش که ظالم نبرد راه به منزل»

- حافظ

کتابناک

09 May, 22:00


«انقلابی‌ترین کاری که می‌توان انجام داد این است که همیشه با صدای بلند آنچه که اتفاق می‌افتد را اعلام کنیم.»

رزا لوکزامبورگ

کتابناک

05 May, 12:39


یک‌روز لباسی که با آن خواهیم مرد را می‌خریم (یا حتی خریده‌ایم)؛ بی‌آنکه بدانیم.

تقلای مرگ
ادوارد مونک
۱۹۱۵

کتابناک

02 May, 09:57


‏(به بهانه درگذشت) پل استر عزیز:

"ما همیشه یا جای درست بودیم در زمان غلط، و یا جای غلط بودیم در زمان درست! و یکدیگر را به همین سادگی از دست داده ایم ...!"

کتابناک

01 May, 10:47


اگر واقعا به دنبال حقیقت هستی، لازم است که حداقل یکبار در زندگی‌ات، تا جایی که میتوانی، به همه چیز شک کنی.

- دکارت

کتابناک

22 Apr, 12:45


از خودم شرمنده شدم وقتی فهمیدم زندگی یک جشن بالماسکه بود درحالیکه من با چهره واقعی ام در آن حاضر بودم.

-پلنگ های کافکا ، فرانتس کافکا