نوید یوسفی | روان‌کاوی @inner_safety Channel on Telegram

نوید یوسفی | روان‌کاوی

@inner_safety


نوید یوسفی؛ روان‌درمانگر روانکاوانه
ارتباط با ادمین:
@inner_safety_admin

Inner Safety - Promotional Article (Persian)

Inner Safety یک کانال تلگرامی با هدف ارائه محتوای مربوط به روان‌درمانگری و روانکاوی است. این کانال توسط دو فرد با تخصص در این حوزه اداره می‌شود. نوید یوسفی که روان‌درمانگر روانکاوانه است و شیرین محمدی که طرحواره‌درمانگر می‌باشد. اعضای این کانال می‌توانند از تجربیات و دانش این دو روان‌درمانگر برای بهبود وضعیت روحی و روانی خود بهره بیشتری ببرند. برای ارتباط با ادمین، می‌توانید به @inner_safety_admin مراجعه کنید. اگر به دنبال راهکارها و محتوای مفید در زمینه روانکاوی هستید، Inner Safety بهترین انتخاب برای شماست.

نوید یوسفی | روان‌کاوی

28 Dec, 06:59


فانتزی‌های افراد به‌راحتیِ بازی‌های کودکان قابل مشاهده نیستند. درست است که کودک به تنهایی بازی می‌کند یا برای هدف بازی با کودکان دیگر یک سیستم روانیِ بسته تشکیل می‌دهد؛ اما حتی اگر بازی خود را جلوی بزرگ‌ترها انجام ندهد، آن را از آن‌ها پنهان نمی‌کند. برعکس، بزرگسال از فانتزی‌های خود شرم دارد و آن‌ها را از دیگران مخفی می‌کند. او این فانتزی‌ها را به‌عنوان صمیمی‌ترین دارایی‌های خود نگه می‌دارد و معمولاً ترجیح می‌دهد به اشتباهش اعتراف کند تا اینکه فانتزی‌هایش را با کسی در میان بگذارد.

زیگموند فروید، روانکاو

نوید یوسفی | روان‌کاوی

26 Dec, 06:47


برخی افراد تحت سلطه این باور هستند که همیشه فرد مهربانی – نماینده‌ای از مادر، البته – وجود خواهد داشت که از آن‌ها مراقبت کرده و هرآنچه نیاز دارند در اختیارشان قرار دهد. این باور خوش‌بینانه آن‌ها را به بی‌عملی محکوم می‌کند.

آبراهام، روانکاو

نوید یوسفی | روان‌کاوی

25 Dec, 06:38


انسان موجودی متفاوت از حیوانات یا برتر از آن‌ها نیست؛ او خود از تبار حیوانات است و به برخی گونه‌ها نزدیک‌تر و به برخی دیگر دورتر است. دستاوردهایی که بعدها کسب کرده، نتوانسته شواهد برابری او با حیوانات را چه در ساختار روانی و چه در تمایلات ذهنی‌اش محو کند.

زیگموند فروید، روانکاو

نوید یوسفی | روان‌کاوی

24 Dec, 06:36


صمیمیت واقعی بر پایه صداقت روانی، شفافیت ارتباطی و اعتماد متقابل بنا شده است. هرگونه انحراف، آن را به صمیمیت کاذب تبدیل می‌کند. افرادی که به یکپارچگی روانی نرسیده‌اند، تنها از بخش‌هایی از خود و دیگران ارتباط برقرار می‌کنند.

سلمان اختر، روانکاو

نوید یوسفی | روان‌کاوی

23 Dec, 06:16


تلاش زنان برای یافتن عشق ایده‌آل اغلب به‌عنوان کوششی برای جبران تجربه‌های کودکی از فقدان شناسایی و تأیید میل و هویت خود در ارتباط با والدین، به‌ویژه پدر، درک می‌شود. عشق ایده‌آل شکلی از عشق است که در آن زن خود را در دیگری قوی و آرمانی که تجسم میل و قدرت است، می‌یابد.

از کتاب: The bonds of love

نوید یوسفی | روان‌کاوی

22 Dec, 06:36


افرادی هستند که ترس از ایدِ کنترل‌نشده‌شان آن‌قدر شدید است یا از سنین بسیار زود آغاز شده که هرگز آرامش و فاصله لازم برای توسعه نیروهای ایگو جهت مقابله با آن را نداشته‌اند. آن‌ها به شدت نسبت به تنش‌ها حساس هستند و قادر به تحمل انتظار نیستند. هرگاه مجبور به انتظار باشند، خودِ انتظار را به‌عنوان یک رویداد آسیب‌زا تجربه می‌کنند. آن‌ها با هر وسیله‌ای سعی می‌کنند از این وضعیت محافظت کنند. در هر موقعیت هیجانی، بیشتر به دنبال پایان دادن به هیجان غیرقابل‌تحمل هستند تا کسب رضایت. این افراد همیشه عجله دارند، حتی اگر وقت کافی وجود داشته باشد.

فنیشل، روانکاو

نوید یوسفی | روان‌کاوی

22 Dec, 06:01


مسئله میل زنانه و هویت جنسی

فروید میل زنانه را با انفعال و جایگاه ابژه تعریف می‌کرد، جایی که زنان میل خود را از طریق دیگری، به‌ویژه مردان، جستجو می‌کنند. در این دیدگاه، زنانگی به معنای پذیرش انفعال و نداشتن عاملیت میل است.

فمینیست‌های روان‌کاوی بر این باورند که هویت زنانه از همانندسازی با مادر شکل می‌گیرد، اما مادری که در فرهنگ جامعه فاقد میل و عاملیت مستقل به تصویر کشیده شده است. این وضعیت باعث می‌شود زنان از عاملیت جنسی و آزادی در تعریف میل خود محروم باشند.

برای تغییر این وضعیت، لازم است مفهوم میل و هویت زنانه بازتعریف شود، به‌گونه‌ای که زنان به‌عنوان سوژه‌هایی مستقل و دارای میل شناخته شوند، نه صرفاً ابژه‌ای برای دیگری.

از کتاب: The bonds of love

نوید یوسفی | روان‌کاوی

21 Dec, 14:12


سلطه و تفاوت جنسی: چرایی رابطه میان جنسیت و تسلیم

روابط قدرت و سلطه در جوامع انسانی اغلب با نقش‌های جنسیتی پیوند خورده‌اند. مردان معمولاً در نقش مسلط و زنان در نقش تسلیم‌پذیر دیده می‌شوند. اما این مسئله چرا و چگونه در ذهن شکل می‌گیرد؟

تحقیقات روان‌کاوی نشان می‌دهد که کودکان، چه پسر و چه دختر، اولین هویت خود را با مادر، به‌عنوان اصلی‌ترین مراقب، شکل می‌دهند. اما پسرها برای تعریف هویت مردانه خود مجبور به جدا شدن از مادر و انکار شباهت با او هستند. این فرایند ممکن است باعث شود که پسرها زنان را نه به‌عنوان افرادی مستقل، بلکه به‌عنوان "ابزار" یا "اشیا" ببینند. این انکار شباهت و ایجاد فاصله، ریشه‌ای برای تمایل به سلطه در مردان است.

در مقابل، دخترها نیازی به این جدایی هویتی ندارند و اغلب هویت خود را با مادر حفظ می‌کنند. این پیوند قوی، گرایش به تسلیم و پذیرش خواسته‌های دیگران را در زنان تقویت می‌کند، چراکه استقلال ممکن است به نظرشان خطرناک بیاید و باعث از دست دادن ارتباط با دیگران شود.

این تفاوت‌های اولیه در شکل‌گیری هویت جنسیتی، زمینه‌ساز نقش‌های سنتی تسلط مردان و تسلیم زنان می‌شود. حتی در دنیای مدرن، که برابری جنسیتی بیشتر مطرح است، این الگوها همچنان در ناخودآگاه افراد باقی می‌مانند و در روابط عاشقانه و حتی فانتزی‌های قدرت و تسلیم ظاهر می‌شوند.

برای غلبه بر این چرخه، نیاز است مادران به‌عنوان افرادی مستقل دیده شوند و بتوانند هویت خود را به کودکانشان نشان دهند. تجربه‌ی واقعی استقلال و ارتباط دوسویه میان افراد، تنها با به رسمیت شناختن ذهن و خواسته‌های دیگری ممکن است.

از کتاب: The bonds of love

نوید یوسفی | روان‌کاوی

19 Dec, 06:08


ویرانی و بقا در روابط انسانی: جستجوی شناخت و پیوند

همه ما برای احساس واقعی بودن، به تعامل با دیگران نیاز داریم. وینیکات، روان‌کاو معروف، می‌گوید وقتی سعی می‌کنیم دیگری را «ویران» کنیم - یعنی او را از دنیای ذهنی خود بیرون بیاوریم و به عنوان فردی واقعی ببینیم - در واقع به دنبال این هستیم که بفهمیم او جدا از ما و مستقل است.

در کودکی، این تمایل به شناخت دیگری، با عصبانیت یا رفتارهایی که گاهی تند به نظر می‌آیند، بروز می‌کند. اگر والدین بتوانند این رفتارها را تحمل کنند و واکنش افراطی نشان ندهند، کودک یاد می‌گیرد که دیگری (مثلاً مادر) زنده و مستقل است. اما اگر والدین تسلیم شوند یا با خشم مقابله کنند، کودک حس می‌کند هیچ کس واقعاً مستقل نیست و خشمش را به درون می‌برد. این تجربه می‌تواند در بزرگسالی به شکل سلطه‌گری یا تسلیم افراطی ظاهر شود.

مازوخیسم یا میل به تسلیم شدن نیز از جایی مشابه سرچشمه می‌گیرد. فردی که در کودکی فضایی برای ابراز خود واقعی نداشته، ممکن است در بزرگسالی به دنبال کسی باشد که به او این فضا را بدهد، حتی اگر این فضا در قالب تسلیم شدن در یک رابطه باشد.

در نهایت، وینیکات می‌گوید که روابط سالم، جایی است که در آن هر دو نفر می‌توانند احساس کنند که جدا از یکدیگر هستند اما همچنان با هم ارتباط دارند. عشق و صمیمیت واقعی زمانی رخ می‌دهد که تخیل درباره قدرت و تسلیم، به بازی تبدیل شود و به سلطه واقعی و از بین رفتن استقلال فرد نینجامد.

از کتاب: The bonds of love

نوید یوسفی | روان‌کاوی

18 Dec, 06:05


رابطه سلطه و تسلیم: جستجوی تأیید در تعارض قدرت و وابستگی

رابطه سلطه و تسلیم از نیاز عمیق انسان به تأیید و شناخته شدن شکل می‌گیرد، همان نیازی که در عشق هم وجود دارد. اما در سلطه و تسلیم، به جای رابطه‌ای برابر، یکی قوی و دیگری ضعیف می‌شود. چرا این اتفاق می‌افتد؟

دیدگاه فروید و هگل نشان می‌دهد که انسان‌ها همیشه به دنبال احساس قدرت و کنترل هستند. وقتی فرد نمی‌تواند بین استقلال خودش و شناخت دیگری تعادل ایجاد کند، رابطه به شکل سلطه‌گر و سلطه‌پذیر درمی‌آید. در این حالت، سلطه‌گر می‌خواهد دیگری را کاملاً کنترل کند و سلطه‌پذیر با تسلیم شدن، دنبال تأیید و شناخته شدن است.

نظریه فروید می‌گوید درون انسان یک نیروی پنهان برای کاهش تمام تنش‌ها وجود دارد که او آن را "غریزه مرگ" می‌نامد. این نیرو در بیرون به صورت خشونت یا سلطه ظاهر می‌شود. اما نیروی زندگی (اروس) این خشونت را متعادل می‌کند و آن را به شکلی مانند سلطه و تسلیم درمی‌آورد. در این رابطه، سلطه‌گر با کنترل دیگری احساس قدرت می‌کند و سلطه‌پذیر با تسلیم شدن، از این قدرت احساس امنیت می‌گیرد.

از کتاب: The bonds of love

نوید یوسفی | روان‌کاوی

17 Dec, 07:01


فانتزی سلطه و تسلیم در روابط انسانی

فانتزی‌های سادومازوخیستی (سلطه و تسلیم) رابطه‌ای نامتعادل بین قدرت و اطاعت را به تصویر می‌کشند. در این نوع فانتزی‌ها، تسلط فرد بر دیگری اغلب با نقض مرزهای جسمی و روانی همراه است. داستان معروف «او» اثر پاولین ریژ، به‌عنوان نمونه‌ای برجسته از این فانتزی‌ها، به بررسی پیچیدگی‌های روانی سلطه و تسلیم می‌پردازد.

در این داستان، شخصیت اصلی، «او»، به‌صورت داوطلبانه خود را به خواسته‌های اربابانش تسلیم می‌کند. او به‌عنوان برده‌ای که کاملاً اختیار خود را از دست داده است، تمامیت وجودش را در اختیار آن‌ها قرار می‌دهد. این تسلیم داوطلبانه، نه صرفاً از روی ترس، بلکه به دلیل میل عمیق او به تأیید و شناخته شدن از سوی قدرت برتر است. او احساس می‌کند با قبول درد و رنج، جایگاهی در نگاه اربابانش پیدا می‌کند و هویتش را از طریق این ارتباط تعریف می‌کند.

اما این رابطه نامتقارن است: قدرت همیشه در دستان ارباب باقی می‌ماند، در حالی که برده، با تسلیم خود، از خودمختاری‌اش چشم‌پوشی می‌کند. ارباب از طریق اعمال خشونت و کنترل، مرزهای خود را حفظ می‌کند و احساس برتری‌اش را تثبیت می‌کند. از سوی دیگر، برده با پذیرش درد، از ترک شدن یا رها شدن در امان می‌ماند و حس تعلق به قدرتی بزرگ‌تر را تجربه می‌کند.

این رابطه پیچیده نشان‌دهنده چالش بین نیاز به استقلال و وابستگی به دیگران است. سلطه و تسلیم، در این چارچوب، به‌عنوان پاسخی به ترس از از دست دادن ارتباط و هویت مطرح می‌شوند.

از کتاب: The bonds of love

نوید یوسفی | روان‌کاوی

16 Dec, 07:58


سلطه و استقلال: چرا به دیگران نیاز داریم؟

هیچ‌کس نمی‌تواند کاملاً از دیگران جدا باشد یا نیازی به تأیید آن‌ها نداشته باشد. در کودکی، ما یاد می‌گیریم که نمی‌توانیم هر کاری که می‌خواهیم انجام دهیم یا دیگران را کاملاً کنترل کنیم. اما گاهی کودک نمی‌خواهد این واقعیت را بپذیرد. او ممکن است فکر کند مادرش باید همیشه در اختیار او باشد یا برعکس، خودش را کاملاً وابسته به مادر ببیند و هویت خودش را انکار کند.

برای اینکه ما احساس استقلال کنیم، نیاز داریم دیگران ما را به‌عنوان یک فرد مستقل ببینند. اما اگر نتوانیم این استقلال و وابستگی را با هم هماهنگ کنیم، به سمت سلطه یا تسلیم پیش می‌رویم: یا تلاش می‌کنیم دیگران را کاملاً کنترل کنیم، یا خودمان را تسلیم قدرت آن‌ها می‌کنیم.

در واقع، سلطه زمانی اتفاق می‌افتد که فرد نتواند وابستگی‌اش به دیگران را بپذیرد و تلاش کند آن‌ها را تحت فرمان خود درآورد. در مقابل، اگر یاد بگیریم که دیگران را به‌عنوان افرادی مستقل بشناسیم و درعین‌حال ارتباط خود را با آن‌ها حفظ کنیم، می‌توانیم به یک رابطه سالم و برابر برسیم.

از کتاب: The bonds of love

نوید یوسفی | روان‌کاوی

15 Dec, 06:56


آغاز شناخت: پیوند مادر و نوزاد

مادر، هنگام در آغوش گرفتن نوزادش و نگاه به چشمان او، اغلب احساس می‌کند که نوزاد او را می‌شناسد. این لحظه برای او نه صرفاً یک توهم، بلکه تجربه‌ای عمیق از شناخت است. در حالی که نوزاد به چهره او نگاه می‌کند، مادر او را به‌عنوان موجودی منحصربه‌فرد می‌پذیرد که هرچند از او زاده شده، اما دارای هویتی مستقل است. این احساس، با وجود وابستگی کامل نوزاد به مادر، بر پایه نشانه‌های اولیه‌ای از تعامل و پاسخگویی متقابل شکل می‌گیرد.

شناخت متقابل در این مراحل اولیه، ترکیبی از آشنایی و بیگانگی است. نوزاد بخشی از مادر بوده، اما اکنون موجودی جدا از اوست. این پارادوکس که نوزاد هم "متعلق به مادر" است و هم "دیگری"، می‌تواند برای مادر احساس فقدان و همزمان شادی را به همراه داشته باشد. او ممکن است از این که نمی‌تواند نوزاد را کاملاً درک کند یا تنها با رسیدگی به خود، از او نیز مراقبت کند، دچار اضطراب شود.

با این وجود، بسیاری از مادران، حتی با وجود خستگی و شک، قادر به ایجاد پیوندی قدرتمند با نوزاد خود هستند. این ارتباط، نخستین گام در فرآیند شناخت متقابل است: «من تو را به‌عنوان فرزندم می‌شناسم و تو نیز مرا به‌عنوان مادرت می‌شناسی.» این شناخت، پیوندی عمیق میان وابستگی و استقلال است که هسته اصلی رابطه انسان با دیگری را شکل می‌دهد.

از کتاب: The bonds of love

نوید یوسفی | روان‌کاوی

14 Dec, 05:59


درهم‌تنیدگی متقابل: شناخت و رابطه خود و دیگری

شناخت متقابل، که شامل تأیید، درک، و ارتباط با دیگری است، نقشی اساسی در رشد انسان دارد. این مفهوم، به‌ویژه در تعامل مادر و نوزاد، نمود می‌یابد؛ جایی که نوزاد، از همان ابتدا، توانایی تعامل و تمایز خود را نشان می‌دهد.


شناخت متقابل شامل این واقعیت است که مادر نیز باید به‌عنوان یک فرد مستقل شناخته شود. مادر نمی‌تواند تنها به‌عنوان ابزاری برای رشد کودک عمل کند؛ او باید موجودی مستقل با اهداف و نیازهای خود باشد تا بتواند به نوزاد شناخت و پاسخگویی واقعی ارائه دهد. این دیدگاه، که مادر را به‌عنوان یک "دیگری" مستقل در نظر می‌گیرد، نشان می‌دهد که رشد نوزاد در چارچوب یک رابطه متقابل و پویا شکل می‌گیرد.

در نهایت، شناخت متقابل نه صرفاً هدفی برای جدایی و استقلال، بلکه هدفی برای ارتباط متقابل است. این شناخت شامل پذیرش دیگری به‌عنوان موجودی مستقل و همزمان شبیه به خود است، مفهومی که باید در هسته نظریه‌های رشد روانی و اجتماعی قرار گیرد.

از کتاب: The bonds of love

نوید یوسفی | روان‌کاوی

12 Dec, 10:44


کتاب بعدی که قراره بررسی کنیم تو کانال، همین کتاب معروف جسیکا بنجامین هست.

The Bonds of Love: Psychoanalysis, Feminism, and the Problem of Domincation

نوید یوسفی | روان‌کاوی

12 Dec, 06:42


عشق، سلطه و ساختار دوگانه قدرت

از هابز تا فروید، مسئله سلطه به‌عنوان چالشی روان‌شناختی بررسی شده است. فروید با تأکید بر ذات پرخاشگر انسان، تمدن را راهی برای کنترل این تمایلات خطرناک می‌دانست، اما این دیدگاه سلطه را به انتخابی میان دو شر ناگزیر تقلیل می‌دهد: غریزه بی‌مهار یا اقتدار سرکوبگر. فوکو، در مقابل، مطرح می‌کند که قدرت نه صرفاً از طریق سرکوب، بلکه با شکل دادن به خواسته‌ها و تبدیل آن‌ها به ابزار سلطه عمل می‌کند.

سلطه را نه به‌عنوان سرکوب یک‌طرفه، بلکه باید به‌عنوان فرآیندی دوطرفه تحلیل شود که در آن افراد تحت سلطه نیز در بازتولید قدرت نقش دارند. با الهام از نقدهای فمینیستی، سلطه باید به‌عنوان ساختاری بررسی شود که در روابط جنسیتی ریشه دارد. سیمون دوبووار این ساختار را در تضادهای دوگانه مانند مرد = سوژه و زن = ابژه تعریف می‌کند. این تقسیم‌بندی، که از روابط اولیه مادر-فرزند تا ایدئال‌های فرهنگی ادامه می‌یابد، منطق سلطه را حفظ می‌کند.

فمینیسم اغلب سلطه را به قربانی شدن زنان توسط مردان تقلیل می‌دهد، اما این دیدگاه نمی‌تواند پیچیدگی مسئله را توضیح دهد. پذیرش مشارکت زنان در این رابطه سلطه به معنای انتقال بار مسئولیت نیست، بلکه تحلیل دقیق‌تری از ساختار دوگانه قدرت ارائه می‌دهد.

از کتاب: The bonds of love

نوید یوسفی | روان‌کاوی

11 Dec, 06:36


انسان‌ها موجودات ملایمی نیستند که صرفاً خواهان محبت باشند و در نهایت تنها زمانی که مورد حمله قرار می‌گیرند از خود دفاع کنند. برعکس، آن‌ها موجوداتی هستند که در میان استعدادهای غریزی‌شان باید سهم قابل‌توجهی از پرخاشگری را در نظر گرفت. در نتیجه، همسایه برای آن‌ها نه‌تنها یک یاری‌دهنده یا یک ابژه جنسی است، بلکه کسی است که آن‌ها را وسوسه می‌کند تا پرخاشگری‌شان را بر او اعمال کنند، از توانایی او برای کار بدون پاداش بهره‌کشی کنند، او را بدون رضایتش به کار گیرند، اموالش را تصاحب کنند، او را تحقیر کنند، به او درد برسانند، شکنجه دهند و حتی او را بکشند.

انسان برای انسان، گرگ است.

چه کسی، در برابر تمامی تجربیات زندگی و تاریخ، جرات خواهد داشت که این گفته را رد کند؟

زیگموند فروید، تمدن و ملالت‌های آن

نوید یوسفی | روان‌کاوی

10 Dec, 14:21


تروما و گسست زمان‌مندی

تروما عاطفی تجربه‌ای است که ساختار زمان‌مندی زندگی فرد را مختل می‌کند. در حالت طبیعی، زمان به‌صورت واحدی منسجم تجربه می‌شود که گذشته، حال و آینده را در پیوندی پویا و معنادار به هم متصل می‌کند. با این حال، تروما این "یکپارچگی زمانی" را می‌شکند و فرد را در لحظه‌ای منجمد و بدون امتداد گرفتار می‌سازد، جایی که گذشته به حال تبدیل می‌شود و آینده معنای خود را از دست می‌دهد.

هایدگر تأکید دارد که گذشته، حال و آینده در ساختاری سه‌بعدی و جدایی‌ناپذیر به هم پیوسته‌اند. تروما این ساختار را مختل کرده، و فرد را از تجربه طبیعی خود از زمان و نیز از دیگران جدا می‌کند، احساسی از بیگانگی و انزوا که اغلب در افراد آسیب‌دیده دیده می‌شود.

این گسست زمانی همچنین می‌تواند به شکاف در احساس یکپارچگی هویت و خود منجر شود. آنچه در روانکاوی به عنوان چندگانگی یا گسست شخصیت تفسیر می‌شود، می‌تواند نتیجه مستقیم اثر تروما بر ساختار زمان‌مندی و هویت باشد. درک این تأثیر می‌تواند به رویکردهای درمانی عمیق‌تر و مؤثرتری برای افراد آسیب‌دیده کمک کند.

از کتاب: Trauma and Human Existence

نوید یوسفی | روان‌کاوی

09 Dec, 06:51


فروید (1926) در تحلیل خود از اضطراب، دو تمایز مهم ارائه می‌دهد. نخست، تمایز میان ترس و اضطراب است. او ترس را حالتی می‌داند که به یک موضوع خارجی مشخص مرتبط است، در حالی که اضطراب حالتی مبهم و بدون موضوع مشخص است. تمایز دوم میان اضطراب آسیب‌زا و اضطراب علامتی است. اضطراب آسیب‌زا ناشی از حالتی از «ناتوانی روانی» در مواجهه با تنش‌های طاقت‌فرساست. در مقابل، اضطراب علامتی پیش‌بینی وقوع یک حالت آسیب‌زا را با تکرار آن در نسخه‌ای ضعیف‌تر ارائه می‌دهد تا اقدامات محافظتی برای جلوگیری از وقوع آن اتخاذ شود.

اضطراب را می‌توان به‌صورت یک طیف در نظر گرفت که در آن اضطراب آسیب‌زا و اضطراب علامتی دو انتهای این طیف را تشکیل می‌دهند. جایگاه یک تجربه اضطراب در این طیف به عواملی مانند میزان تصور، پیش‌بینی یا واقعیت یافتن یک تروما و همچنین وجود فرد یا فضایی که بتواند به اضطراب پذیرش، معنا، و انسجام بدهد، بستگی دارد.

از کتاب: Trauma and Human Existence

نوید یوسفی | روان‌کاوی

08 Dec, 06:28


ناخودآگاهی وجودی، به معنای از دست دادن حس هستی و ارتباط با جهان است. این حالت زمانی رخ می‌دهد که فرد در نتیجه‌ی تجربه‌ی تروما نتواند احساسات خود را در یک محیط رابطه‌ای که بتواند پذیرش و حمایت کند، بیان کند. چنین شرایطی منجر به احساس بی‌حسی عاطفی و تیره شدن جهان تجربی فرد می‌شود.

از کتاب: Trauma and Human Existence

نوید یوسفی | روان‌کاوی

21 Nov, 08:04


درد در عشق می‌تواند از اضطراب‌های درونی، ترس از رد شدن یا حسادت ناشی شود. همچنین، عاشق ممکن است در تمنای معشوق گرفتار حس مالکیت شدید شود و در مواردی این میل به تسخیر کامل معشوق، به آسیب به خود یا دیگران بیانجامد. حتی در عشق نافرجام، عاشقان ممکن است تا مرز دیوانگی پیش بروند. در این میان، بسیاری با ایمان به یگانگی عشق خود و استثنایی بودن آن، خطرات را نادیده می‌گیرند.

نوید یوسفی | روان‌کاوی

20 Nov, 07:13


لذت و تناقض در عشق: از نیاز به یگانگی تا میل به استقلال

عشق در دو نوع لذت خلاصه می‌شود: "لذت نیاز" و "لذت قدردانی". لذت نیاز از میل به ارضا ناشی می‌شود، در حالی که لذت قدردانی خود‌به‌خود و بدون پیش‌نیاز ظهور می‌کند، مانند حس خوشایندی که از بوییدن عطر یک گل حاصل می‌شود. عشق در عین حال خودخواهانه و سخاوتمندانه است: از یک سو برای ارضای نیازهای عاشق و از سوی دیگر به‌خاطر قدردانی و توجه به معشوق.

پیوند عشق با لذت، در ارتباطات اولیه با دیگری شکل می‌گیرد؛ در واقع، این روابط به پایه و اساس هویت فردی ما تبدیل می‌شوند و ارزش ما را از دیدگاه دیگران تعیین می‌کنند. این نیاز به دیده شدن و پذیرفته شدن، محور اصلی عشق است و حس مشترکی از امنیت و تعلق را به ارمغان می‌آورد.

البته عشق همیشه با لذت ساده و بی‌دردسر همراه نیست؛ بلکه، اغلب همواره ترکیبی از درد و لذت را به همراه دارد. عشق به خودی خود لذتی عمیق و اصیل است که از ترکیب پیچیده‌ای از میل به یگانگی و تمایل به استقلال سرچشمه می‌گیرد و همین تناقضات، زیبایی عشق را می‌سازند.

از کتاب: Dreams of Love and Fateful Encounters

نوید یوسفی | روان‌کاوی

19 Nov, 06:50


عاشق با بازتاب خود در چشمان معشوق، خود را به شکل زیباتری می‌بیند و همین تصویری که او از خودش در عشق به دست می‌آورد، منبعی برای افزایش خودپذیری و اعتماد به نفس او می‌شود. عشق همچنین به او قدرت می‌بخشد تا از مرزهای خود فراتر رود و جنبه‌های جدیدی از جهان و احساسات را تجربه کند.

نوید یوسفی | روان‌کاوی

18 Nov, 06:27


فرآیند عاشق شدن از تمایل به ایده‌آل‌سازی تا نیاز به تحقق و تعامل متقابل پیش می‌رود. عشق با ستایش آغاز می‌شود و وقتی معشوق پاسخ مثبت می‌دهد، آرزوها و نیازهای عاشق به اوج می‌رسند. همان‌طور که سارتر اشاره می‌کند، هدف عاشق شدن، یافتن عشقی متقابل است. اگر پاسخی نباشد، عاشق تنها تحسین‌کننده می‌ماند و نه بیشتر.
با این حال، شدت و تمرکز عشق می‌تواند معشوق را بترساند، زیرا احساس می‌کند عاشق به او به‌عنوان خوراکی برای خود نگاه می‌کند، نه فردی مستقل.

از کتاب: Dreams of Love and Fateful Encounters

نوید یوسفی | روان‌کاوی

17 Nov, 07:22


چرا برخی افراد در حصار حریم خصوصی پناه می‌گیرند؟

افرادی که به میزان بیش از حدی به حریم خصوصی نیاز دارند، معمولاً زندگی‌ای منزوی و دور از تعامل با دیگران دارند، از صحبت‌های عادی دوری می‌کنند، و با همسایگان و همکاران خود ارتباط برقرار نمی‌کنند. درک ریشه‌های این رفتار به جای برچسب‌زدن به آنها به عنوان افرادی اسکیزوئید یا پارانوئید، ضروری است.

یکی از دلایل این نیاز به انزوا، ترس عمیق از دوست‌داشتن است. این افراد در کودکی به اندازه کافی محبت دریافت نکرده‌اند و این تجربه، آن‌ها را از نظر عاطفی بسیار گرسنه کرده است. اما این گرسنگی، ترسی وحشتناک را نیز در آنها ایجاد کرده که ممکن است عشق آنها به دلیل شدت زیاد، به ویرانگری منجر شود. به جای تلاش برای ابراز محبت، آن‌ها عقب‌نشینی کرده و به بی‌تفاوتی پناه برده‌اند.

ترس از اینکه مورد محبت واقع شوند و در نتیجه احساس بسته شدن، زندانی بودن یا محبوس شدن در رابطه نیز یکی دیگر از دلایل این انزواست. همچنین، برخی از افراد به دلیل خودشیفتگی و تمرکز بر عشق به خود، روابط عمیقی با دیگران ندارند و به جای آن، به عشق به اشیاء و تصاویر درونی خود مشغول‌اند.

از کتاب: Silent Virtues

نوید یوسفی | روان‌کاوی

16 Nov, 13:28


غم را به کلام درآورید؛ زیرا اندوهی که ناگفته بماند، در سکوت در قلب پر از درد نجوا می‌کند و سرانجام آن را می‌شکند.

مکبث، ویلیام شکسپیر

نوید یوسفی | روان‌کاوی

16 Nov, 09:45


عشق اول

عشق اول به طور ویژه‌ای نقطه عطفی در زندگی افراد است، چرا که اغلب باعث جدایی روان‌شناختی نهایی از والدین می‌شود و اولویت معشوق جدید را بر پیوندهای گذشته قرار می‌دهد.

عشق اول نه‌تنها وسیله‌ای برای جدایی از گذشته بلکه ابزاری برای ترمیم و شفا نیز هست؛ زیرا عشق به همان اندازه که از پیوندهای گذشته می‌گسلد، پیوندهای جدیدی را می‌سازد. عشق اول، چه پایدار بماند و چه نماند، یکی از نقاط برجسته بلوغ و شروعی برای تجربه‌های عاشقانه‌ بعدی است و به افراد احساس هویت و اهمیت می‌بخشد. به همین دلیل است که عشق اول اغلب جایگاه خاصی در خاطرات افراد دارد و به عنوان یکی از افتخارات بزرگ زندگی آن‌ها به شمار می‌رود.

از کتاب: Dreams of Love and Fateful Encounters

نوید یوسفی | روان‌کاوی

14 Nov, 07:12


تله‌های گذشته در روابط امروز

الگوهای دفاعی که در پاسخ به تجارب اولیه و ناگوار دوران کودکی شکل می‌گیرند، اغلب در روابط بزرگسالی به خصوص روابط صمیمانه، مشکلاتی ایجاد می‌کنند. این دفاع‌ها که به منظور حفظ بقا در برابر دردهای روانی یا جسمانی به‌وجود آمده‌اند، به مرور در حافظه عمیق مغز نهادینه می‌شوند و بدون آگاهی، در هر رابطه‌ای تکرار می‌شوند. زمانی که احساسات سرکوب‌شده دوباره بروز می‌کنند و به درستی مدیریت نمی‌شوند، افراد نمی‌توانند به‌طور مناسب به نیازهای عاطفی خود و شریکشان پاسخ دهند. به همین دلیل است که بسیاری از زوج‌ها در چرخه‌ای از الگوهای تکراری و دردناک گرفتار می‌شوند.

از کتاب: The healing power of emotion

نوید یوسفی | روان‌کاوی

13 Nov, 07:35


خودبزرگ‌بینیِ شدید و آشکار، شکنندگیِ شدید فرد را پنهان نگه می‌دارد.

جاش کوهن، روان‌کاو

نوید یوسفی | روان‌کاوی

12 Nov, 15:45


در لحظات تعالی عاشقانه، چه در پیوند جسمانی و چه در اتصال معنوی، زمان معنای خود را از دست می‌دهد و مرزهای «خود» در آن لحظه ناپدید می‌شود.

نوید یوسفی | روان‌کاوی

12 Nov, 05:53


عشق؛ از خیال تا واقعیت
آنچه اغلب به نام عشق شناخته می‌شود، گاه تنها بازتاب نیازها یا علایق زودگذر است. بسیاری تلاش می‌کنند بین عشق واقعی و وابستگی‌های کوتاه‌مدت تمایز قائل شوند. عشق شورمندانه، که کامل‌ترین نوع عشق است، خواهان اتحادی عمیق و دگرگون‌کننده میان دو نفر است. اما انواع دیگری از عشق هم وجود دارند که با آن اشتباه گرفته می‌شوند؛ از جمله عشق جسمانی که تنها بر جذابیت فیزیکی تکیه دارد، وابستگی محبت‌آمیز که پیوندی پایدار و دلگرم‌کننده است، و عشق خودخواهانه که در آن، فرد بیشتر به منافع شخصی می‌اندیشد.

از کتاب: Dreams of Love and Fateful Encounters

نوید یوسفی | روان‌کاوی

11 Nov, 07:17


سگ‌ها دوستانشان را دوست دارند و دشمنانشان را گاز می‌گیرند، کاملاً متفاوت از انسان‌ها که قادر به عشق خالص نیستند و همیشه باید عشق و نفرت را در روابطشان با دیگران در هم آمیزند.

زیگموند فروید

نوید یوسفی | روان‌کاوی

10 Nov, 07:03


آرمانی‌سازی معشوق در نگاه عاشق

استندال، یکی از نظریه‌پردازان اصلی عشق، عشق را به فرآیند «بلورین شدن» تشبیه می‌کند. در این مفهوم، عشق مانند شاخه‌ای برهنه است که در معدن نمک قرار می‌گیرد و با گذشت زمان، با کریستال‌های درخشان پوشیده می‌شود. استندال می‌گوید این فرآیند ذهن عاشق است که معشوق را آرمانی کرده و در او کمالات تازه‌ای کشف می‌کند. با وجود این، همان‌طور که شاخه واقعاً با بلورها پوشیده می‌شود، معشوق هرگز در چشم دیگران به همان شکلی که عاشق او را می‌بیند، کامل نیست.

از کتاب: Dreams of Love and Fateful Encounters

نوید یوسفی | روان‌کاوی

09 Nov, 06:32


الگوهای منفی ثابت در ابراز احساسات، مانند انتقاد و سرزنش، که با کناره‌گیری و اجتناب از بیان احساسات توسط شریک دیگر همراه می‌شود، از مهم‌ترین پیش‌بینی‌کننده‌های طلاق هستند. در روابط نزدیک، افراد به عنوان تنظیم‌کننده‌های پنهانی برای عواطف و حتی وضعیت جسمی یکدیگر عمل می‌کنند. روابطی که با عصبانیت و تحقیر همراه هستند، می‌توانند سطح هورمون‌های استرس را بالا برده و سیستم ایمنی را تضعیف کنند، حتی تأثیر مستقیمی بر روی فرایندهایی مانند التیام زخم‌ها داشته باشند.

از کتاب: The healing power of emotion

نوید یوسفی | روان‌کاوی

08 Nov, 07:14


جدایی، سوگواری، و مهاجرت

جدایی و هویت‌یابی
در دوران کودکی، مانند فرآیندهای دیگر رشد، با نوعی سوگواری همراه است. با هر گامی که کودک به سمت استقلال و شناخت هویت خود برمی‌دارد، احساس قدرت بی‌حد، وابستگی کامل به مادر و سادگی درک جهان، کم‌رنگ‌تر می‌شود. این فقدان‌ها به‌طور طبیعی از طریق رشد توانایی‌های ذهنی و روابط اجتماعی عمیق‌تر جبران می‌شود. از نظر روانکاوانی همچون ملانی کلاین، دونالد وینیکات و مارگرت ماهلر، این روند از باورهای کودکانه و ساده به سمت واقع‌گرایی در رابطه با خود و دیگران حرکت می‌کند.

برای مهاجران نیز فرآیندی مشابه رخ می‌دهد. گاهی اوقات، به‌ویژه در شرایط ترک اجباری وطن، آنها از سوگواری پیش از ترک محروم می‌شوند و این جدایی ناگهانی حس تنهایی و خشم را برمی‌انگیزد. در حالی که برخی مهاجران خاطرات گذشته را می‌پرستند و به‌جای پذیرش شرایط جدید، در نوستالژی غرق می‌شوند، برای برخی دیگر، زخم‌های گذشته چنان عمیق است که حتی تمایلی به یادآوری آن ندارند.

برای مهاجران معمولی، ایده بازگشت به وطن، همواره در ذهن‌شان باقی است و امید به بازگشت، حسرت دوران گذشته را به آینده‌ای دور پیوند می‌دهد. این دو نوع تفکر که یکی در گذشته و دیگری در آینده ساکن است، مانع از تجربه کامل زمان حال می‌شود. اما برای آن‌ها که توانسته‌اند از ایده‌آل‌سازی گذشته دست بکشند، امکان زندگی معنادار در حال فراهم می‌شود. آن‌ها با بهره‌گیری از خاطرات گذشته، به‌جای اسیر شدن در آن، زندگی حال را غنی‌تر می‌کنند.

نوید یوسفی | روان‌کاوی

07 Nov, 17:20


عشق همواره در تعارض با واقعیت قرار دارد و نمی‌توان آن را تحت کنترل درآورد.

نوید یوسفی | روان‌کاوی

07 Nov, 11:57


فرار از تنهایی یا جستجوی پیوندی بی‌مرز؟

افرادی که به‌طور مداوم مسائل شخصی خود را با دیگران در میان می‌گذارند و قادر به حفظ حریم خصوصی نیستند، در تضاد با کسانی قرار می‌گیرند که هرگز اسرار خود را فاش نمی‌کنند. این افراد به محض پرسیدن ساده‌ترین سؤال‌ها، بی‌درنگ تمام مشکلات روزانه‌شان را بازگو می‌کنند و تمایلی به نگه‌داشتن مسائل به‌خصوص برای خود ندارند. این رفتار، که «ضد محرمانگی» نامیده شده، می‌تواند با هدف شوکه‌کردن دیگران، سنجش همدلی یا فرار از بحث‌های جدی انجام گیرد.

این افشای بیش از حد شاید ناشی از احساسی باشد که به آن‌ها اجازه نمی‌دهد افکار و احساسات خود را مالک شوند و از آن به عنوان ابزار نزدیکی و اتصال با دیگران استفاده می‌کنند. این رفتار همچنین می‌تواند نتیجه درونی‌سازی مدلی «نشت‌پذیر» باشد که شاید در رابطه مادر و فرزند با محدودیت‌های مبهمی همراه بوده است. در نتیجه، این افراد با برملاکردن هر آنچه دارند، در جستجوی پیوندی بدون فاصله هستند و احساسات ناشی از جدایی و تنهایی به آن‌ها اضطراب نابودی می‌دهد.

بسیاری از این افراد از تنهایی می‌گریزند و مایل نیستند با درون خود مواجه شوند. بر اساس تفسیر دفاعی، این کمبود حریم خصوصی تلاشی است برای سرکوب زخم‌های گذشته و احساسات منفی. در مقابل، نظریه دیگری که مدل نقص را پیش می‌گیرد، این فقدان ظرفیت برای حفظ حریم خصوصی را ناشی از الگوگیری از مادری بسیار وابسته و ناپایدار می‌داند.

از کتاب: Silent Virtues

نوید یوسفی | روان‌کاوی

07 Nov, 06:38


After Life (2019)

نوید یوسفی | روان‌کاوی

06 Nov, 17:12


عشق: میان شور الهام‌بخش و تردید عقلانی

در فرهنگ ما، عشق رمانتیک با دو دیدگاه متضاد روبه‌روست؛ از یک سو عاشقان و رمانتیک‌ها آن را تجربه‌ای زیبا و الهام‌بخش می‌دانند که به زندگی معنا می‌بخشد، و از سوی دیگر، عقل‌گرایان آن را ناپایدار و حتی خطرناک توصیف می‌کنند که سبب وابستگی و حسادت می‌شود. این دوگانگی گاهی در یک فرد هم دیده می‌شود؛ ممکن است با عقل عشق را محکوم کنیم، اما در دل به آن بپردازیم. عشق، تجربه‌ای است که هم می‌تواند فرد را غنی کند و هم باعث رنج شود، و همین تناقض‌ها است که آن را به یک احساس قدرتمند و پیچیده تبدیل می‌کند.

از کتاب: Dreams of Love and Fateful Encounters

Inner_Safety

30 Oct, 08:47


احساسات اجتماعی بخشی اساسی از روابط انسانی هستند و تمام تعاملات ما با دیگران را تحت تأثیر قرار می‌دهند. این احساسات می‌توانند به شکل شادی، غم، اضطراب، عشق، تحسین، یا حتی احساس شرم و غرور در روابط ما با دیگران ظهور کنند. به عبارتی، احساسات اجتماعی نه‌تنها در لحظه حال تأثیرگذارند، بلکه در نگاه به آینده و مرور گذشته نیز تأثیر عمیقی دارند.

احساسات اجتماعی از بدو تولد در انسان‌ها وجود دارند. نوزادان و کودکان با حسی اجتماعی به دنیا می‌آیند که می‌تواند درک آنها از موقعیتشان در میان همسالان را نشان دهد. با رشد و تعامل با اطرافیان، کودک یاد می‌گیرد که چگونه از احساساتش در روابط مختلف استفاده کند و از طریق توجه و بازی با دیگران، این احساسات اجتماعی را توسعه دهد.

در این روند، تعاملات و ارتباطات کودک با دیگران، معنای احساسی به زندگی او می‌بخشند و به او کمک می‌کنند تا معنای انسانی و ارزش‌های اجتماعی را درک کند. به این ترتیب، احساسات اجتماعی نه‌تنها احساسات ما را بیان می‌کنند، بلکه نقش مهمی در زندگی اجتماعی ما دارند و به ما کمک می‌کنند تا هم در روابط نزدیک و هم در جامعه، جایگاه خود را بهتر بشناسیم و از تعاملات اجتماعی خود لذت ببریم.

Inner_Safety

29 Oct, 10:36


تروما فرآیندهای تنظیم‌کننده طبیعی مغز و بدن را مختل می‌کند و فرد را در وضعیت دائمی برانگیختگی بیش از حد یا گسستگی قرار می‌دهد.

Inner_Safety

28 Oct, 16:43


زیگموند فروید معتقد بود که انزجار (بیزاری) نقشی اساسی در شکل‌گیری تمدن دارد. او انزجار را یک مکانیسم اجتماعی می‌دانست که برای سرکوب غرایز و تمایلات طبیعی انسان، به‌ویژه تمایلات جنسی، عمل می‌کند تا انسان را از حیوانات متمایز سازد. از دیدگاه فروید، این احساس بیزاری همراه با شرم، باعث شده که فرهنگ و تمدن انسان‌ها از طبیعت جدا شود. او مشاهده کرده بود که حیوانات و کودکان خردسال به‌طور طبیعی این احساس را ندارند و این نشان‌دهنده آن است که انزجار در طول تکامل انسان‌ها به وجود آمده است.

فروید معتقد بود که ایستاده راه‌رفتن انسان‌ها باعث شده است که حس بویایی کمتر اهمیت پیدا کند و به‌جای آن حس بینایی جایگزین شود. این تغییر موجب شده است که انسان‌ها به‌طور ناخودآگاه به بو و مسائلی مانند تمایلات جنسی و مدفوع، به چشم چیزهای «پایین و حیوانی» نگاه کنند و آن‌ها را سرکوب کنند.

نکته مهمی که فروید مطرح کرد این بود که انزجار و میل (لیبیدو) به‌نوعی دو روی یک سکه‌اند؛ یعنی در کنار بیزاری، نوعی کشش نیز وجود دارد. این دوگانگی به این معناست که انسان‌ها همزمان هم جذب برخی چیزها می‌شوند و هم از آن‌ها بیزارند. به این ترتیب، فروید بر این باور بود که این احساس انزجار به انسان‌ها کمک کرده تا رفتارهای «متمدنانه» و فاصله گرفتن از غرایز حیوانی را در خود رشد دهند.

Inner_Safety

28 Oct, 12:24


بهبود از دردِ احساسی اغلب نیازمند بازسازیِ ارتباط با بدن و احساساتی است که سرکوب یا نادیده گرفته شده‌اند.

Inner_Safety

08 Oct, 07:39


بسیار شگفت‌آور و گیج‌کننده به نظر می‌رسد وقتی که یک پزشک کشف می‌کند که افراد گاهی دقیقاً زمانی بیمار می‌شوند که یک آرزوی عمیق و دیرینه به تحقق می‌پیوندد. گویی آن‌ها قادر به تحمل خوشبختی خود نیستند؛ چرا که بدون شک ارتباط علّی میان موفقیتشان و بیمار شدنشان وجود دارد.

فروید، 1916

Inner_Safety

07 Oct, 07:31


همه نوزادان تمایل دارند تا کمی از آغوش حمایت‌گر مادر فاصله بگیرند؛ و به محض اینکه توانایی حرکتی پیدا می‌کنند، دوست دارند از روی پای مادر پایین بیایند. اما در عین حال تمایل دارند در نزدیکی مادر بمانند و در پای او بازی کنند. این پدیده از سوی مالر به‌عنوان مرحله‌ای طبیعی از رشد توصیف شده است، جایی که کودک تمایل به کاوش و بازگشت به امنیت مادر دارد. به همین شکل، مهاجران نیز هنگامی که به کشوری جدید مهاجرت می‌کنند، به سوی شهرها و محله‌هایی گرایش پیدا می‌کنند که به پناهگاهی برای فرهنگ اصلی‌شان تبدیل شده است. این مکان‌ها به آنها حس تعلق و امنیت می‌دهند. از این پایگاه امن، آنها می‌توانند به‌تدریج و با اطمینان بیشتر به کشف و تعامل با فرهنگ جدید و ناشناخته‌ای بپردازند که فراتر از مرزهای محله‌شان قرار دارد. این پیوند با فرهنگ اصلی، چه برای کودک و چه برای مهاجر، نقطه اتکایی برای مواجهه با ناشناخته‌ها و کسب احساس هویت پایدار است.

Inner_Safety

06 Oct, 13:44


خواستن و اشتباه کردن به هم گره خورده‌اند؛ در واقع، خواستن فراتر از نیازهای اولیه مانند نفس کشیدن، خوردن و خوابیدن، یک آزمایش مداوم بین اشتباه کردن و نکردن است.به‌نوعی، همیشه خواستن معادل اشتباه کردن و ندانستنِ کامل است. نیاز به درست بودن، همواره تلاشی شکست‌خورده برای نخواستن است.

Inner_Safety

06 Oct, 07:26


افسردگی پدیده‌ای چند وجهی است که شامل تجلیات پیچیده و دردناکی می‌شود که به دلیل معنایی که هر فرد به تجربه فقدان نسبت می‌دهد، یا حتی عدم معنای آن، تحریک می‌شود. هر فقدانی، چه از دست دادن یک فردِ بیرونی یا درونی، و چه از دست دادن بخش‌هایی از خود، ممکن است احساس ناتوانی در بازیابی آنچه از دست رفته است را به وجود آورد. این حس که تحقق آرزوی بازگشت به شرایط قبلی غیرممکن است، از عوامل اصلی ایجاد افسردگی به شمار می‌رود. فقدان به نوعی به‌عنوان نشانه‌ای از شکست در حفظ پیوستگی خود و روابط با محیط شناخته می‌شود و باعث تشدید احساسات منفی و اضطراب‌های درونی می‌شود.

گرینبرگ، 1978

Inner_Safety

05 Oct, 13:36


تمدن، با انتقال خشونت به درون و تحت سلطه قرار دادن غرایز تخریبی، زندگی اجتماعی را ممکن می‌کند.

نامه فروید به انیشتین، 1933

Inner_Safety

05 Oct, 07:38


فردی که دچار «نقص کنجکاوی» است ، هرگز سؤالی نمی‌پرسد، به افراد و اتفاقات اطرافش بی‌تفاوت است و معمولاً یا کسل‌کننده به نظر می‌رسد یا خودخواه. این حالت می‌تواند روابط بین فردی او را مختل کند و به نتایج ناخوشایند و حتی سرد و آسیب‌زننده منجر شود. به عنوان مثال، ریچارد نیکسون پس از پنج سال زندگی در کاخ سفید، نمی‌دانست که بهترین دوستش، رابرت هالدمن، متأهل است. این ناآگاهی میتواند از خودشیفتگی ناشی شود، زیرا فرد خودشیفته به دیگران توجهی ندارد.

کمبود کنجکاوی می‌تواند باعث ایجاد پیش‌داوری‌های نژادی و مذهبی نیز شود. در این موارد، نه فقدان اطلاعات بلکه عدم توجه عمدی به اطلاعات موجود است که به پایداری این پیش‌داوری‌ها کمک می‌کند. به عنوان مثال، اطلاعات نادرست درباره وجود سلاح‌های کشتار جمعی در عراق بهانه‌ای برای حمله آمریکا به این کشور بود، حتی زمانی که بسیاری از کشورها این اطلاعات را نادرست می‌دانستند.

در سطوح شخصی‌تر، فقدان کنجکاوی به ناتوانی در شناخت عمیق خود و دیگران منجر می‌شود و روابط را سطحی و بی‌معنا می‌کند. سه منبع اصلی برای این مشکل وجود دارد:

فقدان توانایی «ذهن‌خوانی»: هنگامی که کنجکاوی کودک توسط والدین سرکوب یا نادیده گرفته شود، کودک به دفاع از خود پناه می‌برد و کنجکاوی خود را کنار می‌گذارد.

خودشیفتگی: خودشیفتگی باعث می‌شود که فرد به خود توجه کند و به دیگران علاقه‌ای نداشته باشد.

تعارضات اُدیپی: کنجکاوی جنسی در دوران کودکی ممکن است سرکوب شود و این سرکوب به محدود شدن علاقه فرد به دانستن و فکر کردن منجر شود.

به طور کلی، سرکوب کنجکاوی می‌تواند به شکل‌های مختلف در زندگی بزرگسالان ظاهر شود و تأثیرات منفی بر روابط و رشد فردی داشته باشد.

از کتاب: Silent Virtues

Inner_Safety

04 Oct, 09:45


افرادی وجود دارند که به‌طور منفعلانه منتظر تغییر زندگی‌شان توسط مادر، درمانگر، یا یک واقعه معجزه‌آسا هستند. این افراد در انتظار روزی هستند که همه مشکلاتشان ناپدید شود و به صلح کامل و بدون هیچ‌گونه درگیری برسند.

این گونه تفکر که همه‌چیز بدون تلاش به‌دست می‌آید، در واقع نشان‌دهندهٔ تمایل به بازگشت به دوران همزیستی با مادر است، زمانی که تمام نیازها به‌طور کامل برآورده می‌شدند. این افراد به جای مواجهه با واقعیت‌های دشوار و پذیرش پیچیدگی‌های زندگی، در خیالات «روزی...» فرو می‌روند، جایی که هیچ نیازی به تلاش، تفکر یا مواجهه با مشکلات نیست.

بسیاری از بزرگسالانی که هنوز در این خیالات به سر می‌برند، در حقیقت از این واقعیت دفاعی استفاده می‌کنند که مادر تماماً خوب دوران نوزادی برای همیشه از دست رفته است یا شاید حتی هرگز وجود نداشته است. چنین انتظاری می‌تواند با سکوت و بی‌تفاوتی همراه باشد یا با خوش‌بینی‌ای که از پذیرش واقعیت‌های ناهماهنگ داخلی و خارجی خودداری می‌کند.

از کتاب: Silent Virtues

Inner_Safety

03 Oct, 13:27


عجله مزمن، علیرغم حضور پررنگ در تجربیات بالینی، کمتر مورد توجه و نوشتار قرار گرفته است. این حالت در افرادی دیده می‌شود که بی‌صبری نسبت به کارها دارند، از سرعت کند زندگی ناراضی‌اند، مرتباً به ساعت نگاه می‌کنند و به‌سرعت صحبت می‌کنند. این افراد به‌طور مداوم چند کار را همزمان انجام می‌دهند، کارهای زیادی را به عهده می‌گیرند و سعی دارند با سریع‌ترین روش ممکن از نقطه A به نقطه B برسند. این رفتارها به‌ویژه در شخصیت‌های خودشیفته مشهود است که حالت‌های «کمتر از حد کامل» برایشان غیرقابل تحمل است و اهداف ایده‌آلی بسیار بالایی دارند.

عجله مزمن از دو منبع اصلی ناشی می‌شود. اولین منبع، فشار برای فرار از احساس وابستگی و ناتوانی دوران کودکی و تمایل به دور زدن نیاز به صبر و کنترل غریزه است. منبع دوم، کشش به سوی بزرگسالی است که برای کودک به عنوان مرحله‌ای با قدرت فراوان آرمانی می‌شود. در نتیجه، کودک احساس می‌کند باید هرچه سریع‌تر به موفقیت و قدرت برسد.

در افراد با ساختارهای شخصیتی ناپایدارتر، عجله نمودی از عدم پذیرش همه‌توانی کودکی و فشارهای خودشیفته است. این عجله می‌تواند به دفاعی مانیایی برای جلوگیری از اضطراب‌های افسردگی تبدیل شود و تأثیر مهمی بر فرآیند روان‌درمانی دارد.

از کتاب: Silent Virtues

Inner_Safety

03 Oct, 07:19


نمی‌توان تمایل به جنگ را از بین برد، تنها می‌توان آن را به سمت‌های دیگری هدایت کرد.

نامه فروید به انیشتین، 1933

Inner_Safety

02 Oct, 14:25


فروید معتقد است که جنگ نه تنها قوانین بین‌المللی و معیارهای اخلاقی را زیر پا گذاشته، بلکه باعث برانگیختن بدترین غرایز و رفتارهای خشونت‌آمیز در افراد شده است.

فروید همچنین به تناقضی اشاره می‌کند که بین تمدن و رفتارهای بدوی وجود دارد. او تأکید می‌کند که افراد در زمان صلح به خاطر فشارهای اجتماعی به رفتارهای متمدنانه مجبور می‌شوند، اما این فشارها تنها رفتار را تغییر می‌دهند و غرایز اولیه همچنان باقی می‌مانند. جنگ، فرصتی برای بازگشت این غرایز است و باعث می‌شود که افراد رفتارهای بدوی را به نمایش بگذارند.

او نتیجه می‌گیرد که سرخوردگی ما از رفتارهای غیر متمدنانه‌ی افراد در جنگ ناعادلانه است، چرا که انتظارات ما از پیشرفت اخلاقی بشر بیش از حد بالا بوده است. به‌علاوه، جنگ نشان می‌دهد که تکامل اخلاقی فردی و اجتماعی هنوز در مراحل ابتدایی خود قرار دارد و برای رسیدن به تمدن واقعی، نیاز به زمان و تلاش بیشتری است.

از مقالۀ: Thoughts for the times on war and death

Inner_Safety

02 Oct, 07:34


در روابط انسانی، همه تعاملات و ارتباطات ما تحت تأثیر احساسات مختلفی قرار دارند. ما احساساتی مانند شادی، غم و اضطراب را تجربه می‌کنیم و دیگران به این حالات احساسی واکنش نشان می‌دهند. این واکنش‌ها می‌توانند حس عشق، تحسین، نفرت یا غرور از دستاوردها و یا شرم از شکست را در ما ایجاد کنند. همچنین، ما خود را در مقایسه با رفتارهای دیگران قرار می‌دهیم و احساساتی مانند تحسین، حسادت، لذت یا خشم را نسبت به دستاوردها و اقدامات دیگران تجربه می‌کنیم.

احساسات نه تنها در لحظه حال حضور دارند، بلکه به شدت بر تصورات و انتظارات ما از آینده و همچنین خاطرات ما از گذشته تأثیر می‌گذارند. این احساسات به افراد در داستان زندگی ما نقش‌هایی می‌دهند و تجربیات ما را با ارزش‌های اجتماعی و فرهنگی معنادار می‌کنند. نوزادان از بدو تولد با احساسات و حرکت‌های درونی خود معانی اجتماعی را می‌سازند و از طریق تعامل با دیگران، این معانی را گسترش می‌دهند.

از کتاب: The Healing Power of Emotion

Inner_Safety

01 Oct, 07:26


در خانواده‌های سالم، نوزاد به طور طبیعی و به آسانی مانند نفس کشیدن یا گریه کردن با والدین خود دلبستگی ایمن برقرار می‌کند. این به دلیل تعاملات حساس و هماهنگ والدین با نوزاد است. والدین به حالات فیزیولوژیکی و احساسی او توجه می‌کنند و به شکل کامل و حساس به نیازهای او پاسخ می‌دهند. این تعاملات مانند رقصی بین والدین و نوزاد است که روز به روز و بارها تکرار می‌شود.

اما در برخی خانواده‌ها، نوزاد نه تنها در این «رقص» شرکت نمی‌کند، بلکه حتی صدای موسیقی را نیز نمی‌شنود. در این خانواده‌ها، نوزاد به جای دلبستگی ایمن، باید یاد بگیرد که با والدینی زندگی کند که برای او غریبه‌اند. نوزادانی که با غریبه‌ها زندگی می‌کنند، نه خوب زندگی می‌کنند و نه به خوبی رشد می‌کنند.

از کتاب: The Healing Power of Emotion

Inner_Safety

30 Sep, 07:41


ازدواج و مهاجرت به‌طور کلی می‌توانند تأثیر زیادی بر یکدیگر داشته باشند؛ یک ازدواج خوب می‌تواند دردهای مهاجرت را جبران کند و یک ازدواج بد ممکن است این دردها را تشدید کند. رابطه میان ازدواج و مهاجرت بستگی به دو عامل دارد: ۱) زمان ازدواج نسبت به مهاجرت، و ۲) ملیت و ریشه‌های قومی هر یک از طرفین.

در رابطه با عامل اول، چهار سناریو مطرح است:

اول، اگر ازدواج مدت‌ها قبل از مهاجرت رخ داده باشد و تصمیم مهاجرت به صورت مشترک اتخاذ شده باشد، ازدواج می‌تواند به کاهش تلاطم‌های ناشی از فقدان و سازگاری کمک کند. زوج‌ها می‌توانند زندگی مشترک خود را به‌عنوان یک سپر در برابر چالش‌های زندگی جدید به کار گیرند و به یکدیگر کمک کنند تا با فرهنگ جدید سازگار شوند. در این شرایط، ازدواج به یک مدل برای همگون‌سازی تبدیل می‌شود.

دوم، اگر ازدواج در دوره قبل از مهاجرت صورت گرفته باشد، ممکن است این ازدواج به‌عنوان یک راه‌حل برای اجتناب از اضطراب و بی‌ثباتی روانی باشد. این نوع ازدواج‌ها اغلب بر اساس انتخاب‌های ناپایدار و شتاب‌زده صورت می‌گیرند و به جای جشن گرفتن همدلی و اشتراک، به‌عنوان دفاعی علیه فرآیند سوگواری عمل می‌کنند. چنین ازدواج‌هایی معمولاً در معرض خطر فروپاشی هستند.

سوم، اگر ازدواج در دوره کوتاه پس از مهاجرت (کمتر از ۱۸ ماه) رخ دهد، احتمالاً باز هم به‌عنوان راهی برای فرار از سوگواری است. این نوع ازدواج‌ها نیز در معرض فروپاشی هستند، زیرا واقعیت‌های زندگی جدید و غم‌های درونی به مرور زمان آشکار می‌شوند.

چهارم، اگر فرآیند سوگواری پس از مهاجرت به پایان رسیده باشد و مهاجر تصمیم به ازدواج بگیرد، احتمال موفقیت این ازدواج بیشتر است. این نوع ازدواج‌ها معمولاً بر اساس پذیرش عمیق‌تر از خود و دیگری شکل می‌گیرند.

Inner_Safety

27 Sep, 08:31


نتایج روان‌شناختی مهاجرت به میزان زیادی به ویژگی‌های کشور یا منطقه‌ای که فرد آن را ترک کرده است، بستگی دارد. مهاجرت از کشوری فقیر به کشوری ثروتمند، همراه با دستاوردهای مالی اجتناب‌ناپذیر، اغلب احساس گناه ناخودآگاه را برمی‌انگیزد. افرادی که از مناطق ناپایدار سیاسی یا جغرافیایی مهاجرت کرده‌اند، در مواجهه با فرآیند سوگواری و آزادسازی روانی ناشی از مهاجرت، دشواری بیشتری دارند.

غذا و زبان به ویژه برای مهاجر اهمیت خاصی دارند. غذا به دلیل ارتباطش با پیوند اولیه با مادر، دارای اهمیت است و مهاجر ممکن است به دلیل اضطراب ناشی از مهاجرت، غذای کشور خود را جستجو کند تا این پیوند را به نوعی بازیابی کند. در کنار آن، زبان مادری به عنوان عمیق‌ترین و قابل اعتمادترین پیوند فرهنگی مهاجر، تهدیدی برای هویت او در مهاجرت است، زیرا این زبان با خاطرات اولیه از مادری که او را با لالایی بزرگ کرده، گره خورده است.

میزان تفاوت‌های فرهنگی میان کشور مبدأ و مقصد تأثیر زیادی بر فرآیند سوگواری و سازگاری دارد. هرچه این تفاوت‌ها بیشتر باشد، سوگواری و در نتیجه سازگاری دشوارتر خواهد بود. به عنوان مثال، مهاجرت از کانادا یا انگلستان به ایالات متحده با مهاجرت از کره یا یمن به ایالات متحده یکسان نیست. با این حال، حتی مهاجرانی که از فرهنگ‌های مشابه مهاجرت می‌کنند، مانند مهاجران کانادایی به ایالات متحده، ممکن است احساس بیگانگی کنند.

Inner_Safety

26 Sep, 07:31


مهاجرت به عنوان یک تصمیم پیچیده، تحت تأثیر عوامل متعددی از جمله ویژگی‌های شخصیتی و شرایط اجتماعی-اقتصادی است. برخی افراد ممکن است به دلیل تمایلات شخصیتی خاص مانند عدم وابستگی، جاه‌طلبی، عشق به تازگی و نوآوری، یا نیاز به دوری از دیگران بیشتر به مهاجرت روی بیاورند. با این حال، شخصیت تنها یکی از عوامل این تصمیم است.

ساختار شخصیت فرد نقش مهم‌تری در سازگاری با کشور جدید ایفا می‌کند. افرادی که به اندازه کافی ظرفیت روانی برای فردیت‌پذیری نداشته‌اند، بیشتر در معرض خطر دلتنگی شدید و ناتوانی در سازگاری هستند. افرادی که به دنبال تماس و امنیت هستند (اکنوفیل‌ها) نسبت به افرادی که به دنبال هیجان و استقلال‌اند (فیلوبات‌ها)، دشواری بیشتری در ترک سرزمین خود دارند.

افراد اکنوفیل ممکن است در مراحل اولیه مهاجرت بیشتر دچار مشکل شوند، اما با گذر زمان و یافتن اشیای جدید برای وابستگی، به تدریج در محیط جدید خود تثبیت می‌شوند. در مقابل، افراد فیلوبات در ابتدا از آزادی موجود در محیط جدید لذت می‌برند اما ممکن است در آینده احساس ناآرامی کنند.