برخی مدیران کشور این روزها می گویند در اثر تحریم های آمریکا و غرب و بروز مشکلات حاد اقتصادی، مردم که از گرسنگی نمی میرند. البته این حرف جدیدی نیست که توسط آنان بیان می شود و بلکه پیش تر ها هم بارها از این نوع سخنان عجیب و غریب را بیان کرده اند. نخست باید از این مدیران پرسید که چرا سیاست های نادرستی در پیش گرفته شد که امروز کار به جایی برسد که چنین سخنان غیر منطقی ای بیان شود؟
از یک سو می گویند که در اثر تحریم ها مردم ما از گرسنگی نمی میرند اما از سوی دیگر می گویند امروز تعداد زیادی از مردم کشور دچار مشکل هستند؛ نیاز به دریافت بستۀ معیشتی و کالا برگ دارند!!
دادنِ بستۀ معیشتی و کالابرگ به هفت دهک جامعه دقیقاً چه معنایی دارد؟ جز این است که تعداد زیادی از مردم (یعنی حدود 70 درصد) توان تأمین نیازهای اولیه و ضروری زندگی شان را ندارند و در معرض گرسنگی، سوء تغذیه و بیماری قرار می گیرند و در نهایت هم می میرند؟!!
اگر هم فرض شود که در اثر بروز شرایط دشوار و نامطلوب اقتصادی مردم ممکن است از گرسنگی نمیرند اما بدون تردید دچار فقر و فلاکت می شوند. فقر و فلاکتی که هر روز ابعاد و عمق بیش تری پیدا می کند و بدتر این که پیامدهای تلخ و ناگوار فراوانی هم به همراه دارد. مردن از گرسنگی فقط این نیست که فردی به خاطر غذا نخوردن بمیرد بلکه ده ها معنا و تعبیر دیگری نیز می تواند داشته باشد. هنگامی که پدر یک خانواده از تأمین مسکن مناسب و شایسته برای اعضای خانوادۀ خودش ناتوان باشد یعنی این که چنین خانواده ای دچار فقر و فلاکت عمیقی شده است و اگر همین خانواده مستأجر باشند و نتوانند اجاره بهای خانه را پرداخت کنند و به ناچار به حاشیه ها و مناطق فقیر نشین و نامناسب کوچ کننند بسی تلخ تر و اسف بارتر می تواند باشد. بدون تردید برای پدر این خانواده چنین وضع تلخ و اسف باری نوعی مردن محسوب می شود!!
هنگامی که شرایط اقتصادی هر روز بدتر و اسف بارتر می شود و بسیاری از شهروندان هر چه بیش تر به زیر خط فقر می روند و از تأمین نیازهای اولیۀ زندگی شان هم ناتوان می شوند و فلاکت را هر چه بیش تر و بلکه با تمام وجودشان تجربه می کنند آیا معنای از گرسنگی مردن را نمی تواند داشته باشد؟!!
هنگامی که بسیاری از جوانان جامعه به رغم داشتن مدارک تحصیلی عالی از یافتن شغلی مناسب با درآمدی حداقلی هم درمانده شده و دچار ناامیدی شده باشند و آیندۀ خود را تیره و تار ببینند و امید به زندگی را از دست بدهند آن گاه چنین زیستنی چه میزان از مردن بهتر است؟!
بیکاری سایر افراد جامعه خود حکایت غم انگیز دیگری است که به انواع مشاغل کاذب و همچنین مشاغل بی ثبات مانند کار موقت در کارگاه های کوچک با حداقل حقوق و دستمزد و بدون هرگونه قرارداد یا قراردادهای کوتاه مدت(مثلا سه ماهه) روی آورده اند و از تأمین ضروریات اولیۀ زندگی نیز درمانده شده اند!! به راستی این را می شود زندگی نامید؟!!
گروه های آسیب پذیر جامعه اعم از زنان سرپرست خانوار، حاشیه نشینان شهری، روستاییان فقیر، سالمندان به ویژه سالمندان روستایی و سالمندان بدون بازنشستگی (فاقد مستمری)، معلولین، کودکان کار، بیکاران، افراد کم درآمد (حداقلی بگیران)، بی خانمان ها، مستأجران، بیماران فقیر و کم درآمد، مهاجرین به کلان شهرها و برخی گروه های دیگر در زمان بروز بحران های اقتصادی بیش ترین و عمیق ترین آسیب ها را می بینند و دچار فلاکت تمام عیار می شوند که نوعی "از گرسنگی مردن" را در ذهن تداعی می کند.
اما بدترین نوعِ "از گرسنگی مردن" این است که گروه هایی که نام برده شد و حتی بسیاری از شهروندان دیگر اعم از کارگران، معلمان، کارمندان، استادان، پرستاران و بازنشستگان در اثر شرایط نامطلوب اقتصادی توان و امکان برآورده نمودن نیازهای خود و اعضای خانواده شان را نداشته باشند و دچار چنان حقارتی شوند که هر روز صدها لعن و نفرین به خود نثار کنند که چرا به این دنیا آمده اند و زندگی می کنند. فقط یک نمونه از این وضع اسف بار را در نظر بگیرید که فردی به عنوان پدر خانواده نتواند نیازمندی های فرزندان خود را تأمین کند و آن گاه از سوی فرزندانش دچار سرزنش شود. وجداناً و انصافاً چنین افرادی (که کم هم نیستند) مردن را بر زیستن ترجیح نمی دهند؟!! که بدون تردید ترجیح می دهند و این همان "از گرسنگی مردن" است.
به گفتۀ آن شاعر: «من از مفصل این نکته مجملی گفتم/
تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل».
✍محمدباقر تاج الدین
@hooreechannel 🌹