به دَرَک
مرد جاافتاده ای بود شیک پوش و مرتب!
چند ماه پیش که به مطب آمد سردردهای میگرنی شدیدی داشت و حالا با یک قرص سردردهایش کاملا رفع شده بود و دیگر وقت قطع کردن دارو بود با این حال مقاومت میکرد و اصرار داشت قرص محبوبش را ادامه دهد.
از او پرسیدم :
حالا که سردردت خوب شده تا کی میخواهی این قرص را مصرف کنی؟
کمی مکث کرد و با کمی خجالت گفت:
- شاید تا ابد!
- آخر چرا!
سینه اش را صاف کرد و گفت:
-ببخشید دکتر میدانم شما روانپزشک نیستید ولی میتوانم یک سوال از شما بکنم که به سردردم ربطی نداشته باشد؟
- بفرمایید البته که میتوانید!
-این قرصی که برای سردرد به من دادید به جز درمان سردرد اثر دیگری هم روی مغز و روان آدم دارد؟
- مثلا چه اثری!
- اثر به درک! ببخشید منظورم به درک کردن چیزها و کارهاست! نمیدانم چطور توضیح دهم! ببینید انگار از وقتی این قرص را میخورم توانایی عجیبی پیدا کرده ام که به هر ناراحتی یی که پیش می آید یک "به درک" اضافه کنم!
مثلا من خیلی روی اینکه کسی معطلم نشود حساس بودم ولی جدیدا وقتی دیر میرسم با خودم میگویم حالا یه دقیقه هم معطل شود به درک!
یا قبلا وقتی نمره های بچه هایم کم میشد عصبانی میشدم ولی حالا با خودم میگویم مگر ما که اینهمه نمره خوب آوردیم کجای دنیا را گرفتیم نمره اش کم شده که شده به درک!
البته هیچکدام از این به درکها آنقدرها برایم مهم نیست، من در کارم آدم موفقی هستم و تقریبا هیچ مشکلی در زندگی ندادم به جز اینکه فکر میکنم زنم دوستم ندارد و همین یک فقره عمریست تمام زندگی من را به هم ریخته بود در واقع برای بیست سال هرکاری کردم تا محبت یا لااقل تحسین او را جلب کنم و نشد.
او هیچوقت و هرگز ازمن راضی نیست و نمیشود و فکر نمیکنم تا ابد هم بتوانم دلش را به دست آورم و راستش این آخری را بعد از خوردن قرص شما فهمیدم یعنی تا قبل از این، فکر میکردم مشکل از من است و باید چیزی را در خودم یا زندگی مان تغییر دهم تا او راضی شود ولی در این چندماه به طرز عجیبی فهمیدم این مشکل را هیچ جوره نمیتوانم حل کنم و یک به درکِ آرامش بخش در ذهنم جوانه زد و من فقط برای همین به درکِ آخری قرص شما را میخواهم.
البته اول فکر نمیکردم این تغییرات مال داروی شما باشد ولی تا دارو را چند روز قطع کردم دیدم آن به درک،چند روزه محو شد و با شروع مجدد دارو دوباره به ذهنم اضافه شد.دکترجان لطفا این به درک را از من نگیر بگذار این قرص را تا ابد ادامه دهم البته قول میدهم هر وقت زنم عاشقم شد قطعش کنم!
دارویی که من به او داده بودم قرصی بود که علاوه بر سردرد سروتونین مغز را هم بالا میبرد.
بیمار اصلا افسرده نبود ولی بزرگترین مشکل زندگی اش با این قرص حل شده بود
آیا درست است اگر زنمان دوستمان ندارد فقط بخاطر اینکه یک به درک به دوست نداشتن او اضافه کنیم قرص بخوریم؟
آیا داروهای اعصاب فقط برای درمان بیماران باید استفاده شوند یا برای بهتر کردن حال آدمهای سالم هم مجاز به استفاده از آنها هستیم؟
تجربه به من میگوید برای بهتر کردن آدمهای نرمال کاری نکنم که این حرف منطقی مهم دارد.
طبیعت طوری ما را ساخته که به صورت نرمال به کمی رنج و بدی نیاز داشته باشیم رنج فرزندداری، رنج بی مهری همسر، رنج بی پولی و تا وقتی این رنجها زندگی ما را به کل مختل نکرده و ما را به آن طرف مرز بیماری پرتاب نکرده باشند بهترست آنها را تحمل کنیم.
چیزهای زیادی در زندگی ما را آزار میدهد که نمیتوانیم تغییرشان دهیم،شغلمان،کشورمان،رییسمان،همسرمان ،فرزندانمان و از همه بدتر بدی های خودمان و وقتی نمیتوانیم چیزی را نغییر دهیم بهترست که آن را همان طور بپذیریم.
ولی اگر همه آدمها فقط مشغول تحمل کردن و پذیرفتن مشکلاتی باشند که نمیتوانند در زندگی آنها راتغییر دهند پس کی نوبت اصلاح خواهد رسید؟
در واقع آدمهایی که دنیا را تغییر دادند درست همانهایی بودند که نمیتوانستند بگویند:به درک! به درک که دوستم ندارد به درک که بدبختم و حقم را میخورند
ولی اگر داروها یک به درک به مشکلاتی که اصلا قابل حل شدن نیستند اضافه کنند چه؟
از او پرسیدم:
- تا به حال به جدایی از زنی که دوستت ندارد فکر کردی؟
گفت:
- هرگز !من زنم را دوست دارم حتی اگر دوستم نداشته باشد ولی از شما چه پنهان قرص شما عشقم را به دوست داشتن تبدیل کرده است.
من با خوردن قرص شما خوشحال تر نیستم چون از اول هم افسرده نبودم بلکه فقط راحت ترم یا بی خیال تر یا ببخشید همان به درک تر! حالا شما اجازه میدهید این قرص را ادامه دهم شاید تا ابد یا تا وقتی که زنم...!
راستش چون تقریبا مطمئن بودم او به هرحال قرص را ادامه خواهد داد و از طرفی نمیخواستم تجویز قرصی که فقط کارش به درک کردن است را گردن بگیرم سؤالش را چنان با اگر و اما و شاید پیچیده کردم و پیچاندم که نه او منظورم را بفهمد نه خودم!
و ظاهرا تا اطلاع ثانوی جواب دادن به این سوال یکی از سخت ترین کارهای دنیاست!
https://t.me/draboutorab