صفحه ۵۸۲ @safheh582 Channel on Telegram

صفحه ۵۸۲

@safheh582


حرف‌های متین. همین.

صفحه ۵۸۲ (Persian)

صفحه ۵۸۲ یک کانال تلگرامی است که به اشتراک گذاشتن حرف‌های متین و معنی‌دار می‌پردازد. اگر به دنبال پیدا کردن نکات و مطالب جذاب و انگیزشی هستید، این کانال برای شما مناسب است. در اینجا شما می‌توانید با حرف‌های انسانی و پویایی که به زندگی افراد رنگ و لذت می‌بخشد، آشنا شوید. سطح محتوای کانال بسیار ارزشمند و الهام‌بخش است و می‌تواند شما را به تفکر و عمل مثبت ترغیب کند. بنابراین، اگر علاقه‌مند به خواندن حرف‌های متین و انگیزشی هستید، حتما این کانال را دنبال کنید. همین حالا به کانال تلگرامی صفحه ۵۸۲ بپیوندید و از محتواهای ارزشمند آن بهره‌مند شوید. برای دسترسی آسان‌تر به اطلاعات و مطالب کانال، می‌توانید از ربات @Safheh582bot نیز استفاده کنید.

صفحه ۵۸۲

07 Jan, 19:18


شما وقتی میگی یک ساعت اصالت داره یا به اصطلاح اصل هست، منظورت اینه که همون چیزی که میگه هست. یعنی اگر روش نوشته کاسیو و در واقع ادعا می‌کنه کاسیو هست، واقعا هم کاسیو هست.
ممکنه ارزون باشه و لوکس نباشه اما همین اصل بودن فضیلت اون ساعته. توقعات هم ازش همونقدر هست.
اما یک ساعتی فیک بی‌اصالت که ادعا می‌کنه من رولکس هستم ولی در واقع رولکس نیست، میشه گفت هیچ چیز دیگه هم نیست. حتی شاید از نظر کیفیت با اون کاسیوی ارزون برابری کنه اما چون اصالت نداره، فضیلتی که نداره هیچ، در نظر اهلش، منفور هم هست. یعنی اگر بری با کسی که ساعت‌شناشه توی جلسه و ببینه ساعت رولکس فیک بستی، حتما حسش بهت بد میشه.

درباره آدم‌ها همینه. اصیل بودن یک آدم یعنی میزانی که بازتاب ادعاش درباره خودش، با اونی که واقعا هست نزدیک باشه. این بازتاب از لباس و ظاهر گرفته تا رفتارهاش رو شامل میشه. آدم اصیل، حتی اگر ویژگی‌های خیلی شاخصی نداشته باشه، باز هم فضیلت اصالتش می‌تونه خواستنی‌ش کنه و آدم بی‌اصالت…

صفحه ۵۸۲

06 Jan, 17:01


سجاد گاهی اوقات خیلی شعرهای خوبی برامون می‌خونه.
امر‌وز این رو از صائب خوند…

چون طفل نی‌سوار به میدان اختیار
در چشم خود سوار ولیکن پیاده‌ایم

صفحه ۵۸۲

05 Jan, 17:38


تهش نابود میشی؟
نه.

ممکنه خیلی خیلی زیاد مشکل برات پیش بیاد؟
نه.

پس اونقدر خطرناک نیست که ازش فرار کنی.

صفحه ۵۸۲

03 Jan, 19:01


‌افسوس و حسرتِ
کوتاهی در کارهای گذشته را؛
با تلاش در آینده جبران کنید...

#شهادت‌آقا‌امام‌هادی‌علیه‌السلام

@alaviaat | مسند‌الامام‌هادیﷺ،ص۳۰۴

صفحه ۵۸۲

02 Jan, 20:17


امشب واقعا از ته دلتان آرزویی داشتید؟

صفحه ۵۸۲

02 Jan, 15:46


خدا که درست میکنه، ما به اسم خودمون می‌زنیم.
خودمون که خراب می‌کنیم، به حساب خدا فاکتور می‌کنیم.

صفحه ۵۸۲

01 Jan, 16:50


خانه‌اش آباد آن کسی که ما را رها کرد.

صفحه ۵۸۲

31 Dec, 19:19


نه‌تنها باغدار اصلی، بلکه صاحب امواج هم اوست.

صفحه ۵۸۲

30 Dec, 06:58


حدود هفت یا هشت سالم بود. یک موتور اسباب‌بازی رو پشت ویترین دیده بودم و خیلی ازش خوشم اومده بود. اصراااار که من این رو میخوام و اگر برام بخرید قول میدم دیگه هیچ اسباب‌بازی‌ای نخوام. اون موقع البته واقعا ته دلم همین بود. اون موتور رو فرداش برام خریدن و حتی هنوز رنگ و شکل و قیمتش هم یادمه. و هنوز یادمه که وقتی برام خریدن اومد تو ذهنم که یعنی دیگه برام اسباب‌بازی نمی‌خرن و این آخریشه؟

ما سنمون زیاد میشه ولی انگار خیلی از مکانیزم‌های ذهنمون ثابت می‌مونه. هنوز هم یک اتفاق‌هایی میفته یا خواسته‌هایی دارم که میگم اگر این بشه واقعا دیگه چیزی نمی‌خوام. اون موقع‌ها البته از مامان و بابا می‌خواستیم و الان انقدر خواسته‌ها بزرگتره که فقط می‌دونیم از خدا برمیاد. گرچه نسبت به کودکی یک فرقی کردم! اون موقع‌ها واقعا فکر می‌کردم اگر این بشه، دیگه جدا چیزی نمی‌خوام ولی الان مطمئنم بعدش بازم می‌خوام. همزمان صادقانه هست ولی دلت می‌خواد خودت رو هم گول بزنی!

صفحه ۵۸۲

27 Dec, 15:24


خدایا تو چقدر بزرگ و زیبایی که صدای محسن چاوشی فقط یکی از مخلوقاتته…

صفحه ۵۸۲

26 Dec, 17:57


درست بهمون نرسوندن…
خیلی از ما وقتی می‌شنویم خدا با برخی روندها همه گناه‌هارو می‌بخشه، یا باورمون نمیشه یا میشه و خیلی خوشحال میشیم.

درست اگر بهمون رسونده بودن، می‌فهمیدیم اصلا داستان سر بهشت رفتن نیست که قرار باشه باورت نشه یا خوشحال شی. مگه چیه بهشت؟ خیلیا میرن بهشت. در واقع اغلب میرن بهشت. احتمالا تویی که داری می‌خونی هم میری. دعوا سر طبقه بهشت هم نیست حتی…

مساله اینه که کف ماجرا بهشت رفتنه!
مثل این می‌مونه قرار باشه در اصل بهت بنز بدن برای خودت ولی تو امکان اینکه که یک اسنپ رایگان برات می‌گیرن هم باور نکنی یا ته خوشحالیت بشه اینکه اسنپ رایگان سوار شدی و بنز رو اصلا یادت بره.

اصلش چیه؟ انقد گفتن کلیشه شده. ولی همونه!

صفحه ۵۸۲

24 Dec, 19:05


شما اثر همین یک قلم آلودگی رو، روی روح و روان خودتون و اطرافیانتون در نظر بگیرید.

می‌بینی حال نداری بعد فکر می‌کنی افسرده شدی و همین باعث میشه بی‌اعصاب هم بشی و کلی چیز دیگه در صورتی که بخش زیادیش بخاطر همین آلودگی بوده. حالا اگر متغیر آلودگی رو در نظر نگیری و بار همه چیز رو برداری ببین چقدر ممکنه به خودت فشار اضافه بیاری!

صفحه ۵۸۲

24 Dec, 18:33


شرایط کشور کمی ملتهب شده و همزمان شرایط جهانی خصوصا منطقه‌ای که توش هستیم. این شرایط ملتهب مستقیم روی زندگی همه ما اثر داره. از اخلاق و روحیه گرفته تا امید به آینده و خیلی چیزهای دیگه. روی چیزهایی اثر داره که واقعا تغییر هر کدومش می‌تونه حال و احوال درونی ما رو خیلی تغییر بده. اگر این روزها فشار مضاعفی حس می‌کنید روی خودتون، مبادا زیادتر از حد لزوم به خودتون گیر بدید و فکر کنید همه مشکل بخاطر خودتونه.

همیشه تاکید شده آدم نباید مشکلاتش رو به گردن شرایط و سایر چیزه بندازه اما واقع‌بینی و عقلانیت حتما این رو بهمون میگه که همه مسائل هم زاییده رفتار و تصمیم‌های خود ما نیستن و گاهی حل اون‌ها هم بدست ما نیست. معناش این نیست بگیم خب چیزی دست من نیست و ول کنیم، این رو که توی پست‌های قبل درباره ناامیدی نوشتم، بلکه تا حد ممکن باید جنگید، اما اگر هم قراره به وضعیتی که توش هستیم فکر کنیم، کمی با خودمون مهربون باشیم. این مهربونی خوش‌خیالی یا فرار‌ کردن نیست.

اگر بار همه چیزها رو افراطی برداریم، شاید اولش مسئولیت‌پذیر به نظر بیایم تو ذهن خودمون، اما بار اضافی، آدم رو کند، خسته و شاید زمین‌گیر کنه. مسیر زندگی کلا با رنج آمیخته هست، گاهی جهان اطراف هم رنج رو بیشتر می‌کنه ولی خب تا جایی که میشه بارهای اضافه و بیخود رو سبک کنیم. مسیر طولانیه…

صفحه ۵۸۲

23 Dec, 18:53


کارش تولید اقلام چوبی بازی بود. گفت من وقتی نمونه کار نشون میدم سعی می‌کنم یکم کیفیت‌های پایین‌ترم رو نشون بدم ولی چیزی که تحویل میدم با کیفیت بالاتره؛ هم توقع طرف رو بالا نمی‌برم هم اینکه اونی که نشون میدی اگر بالاتر باشه و خروجی اون نباشه، معامله درستی نیست.

ظاهرش نه ولی رفتارش خیلی مسلمونی بود!

صفحه ۵۸۲

22 Dec, 20:40


می‌گفت خدا وقتی بنده داره برنامه‌ریزی می‌کنه می‌خنده!

صفحه ۵۸۲

22 Dec, 16:33


ما در عادی‌ترین حالت هم وقتی می‌خوایم بریم جلو، پا رو بلند می‌کنیم و دوباره می‌گذاریم زمین. حرکت ما به جلو در واقع مجموعه‌ای از بالا رفتن پا و پایین اومدنش هست. بهتر بگم به اوج رسیدن پا و زمین خوردنش. وقتی این مساله آهسته و پیوسته هست یعنی بالا رفتن اونقدر نیست که عضلات کش بیاد و مشکل پیدا کنیم یا اونقدر محکم زمین کوبیده بشه که خرد بشه پا، ما مسیر رو طی می‌کنیم.

حالا مسیر زندگی هم همینه. بالا و پایین داره. بلند میشی، می‌خوری زمین، بلند میشی، می‌خوری زمین و تنها مسیر جلو رفتن همینه. فقط باید مراقبت کرد بی‌‌اندازه اوج نگرفت و برای زمین‌ خوردن‌ها پیش‌بینی‌هایی کرد که از بین نریم کامل.

اونی که حال بلند شدن نداره یا از ترس زمین خوردن کاری نمی‌کنه یا اینکه بخاطر یکبار زمین خوردن خودشو می‌بازه، جلو نمیره.

و در نهایت، بالا و پایین همه چیز به‌ دست اوست و چیزهایی که بالاتر نوشتم، صرفا در حکم تلاش‌های مذبوحانه‌ است.

صفحه ۵۸۲

21 Dec, 20:47


سیزده سالم بود حدودا، کنار یخچال خونه ایستاده بودم، با خودم فکر می‌کردم اگر قدم اندازه یخچال بشه دنیا چه شکلی میشه. امشب بخاطر یک بحثی، یادم افتاد الان هم قد یا شاید بلندتر از اون یخچال هستم ولی یادم نمیاد دقیقا وقتی سیزده سالم بود دنیا چه شکلی بود :))

ما فکر می‌کنیم اگر یک عنصر عوض شه باقی عناصر ثابت میمونن و می‌تونیم جهان رو با حضور عنصر جدید تجربه کنیم ولی خب اینطور نیست اغلب. حس و حال نوجوونی با قد بلند حتما فرق داشت ولی خب وقتی بزرگ میشی و قدت بلند دیگه حال و هوات عوض شده.

بگم لحظه رو دریاب یا دیگه شعار شده؟!

صفحه ۵۸۲

21 Dec, 19:21


هم بدهد دور روزگار مرادت
ور ندهد دور روزگار نماند

سعدی شوریده بی‌قرار چرایی
در پی چیزی که برقرار نماند


خلاصه‌ میگه خوبیش اینه که نمی‌مونه.
گویا بدیش هم همینه!

صفحه ۵۸۲

21 Dec, 18:59


یک مضمونی امشب افتاده توی سرم.
هر چیزی درباره‌ش یادم بیاید می‌گذارم همینجا…

اولی‌اش اینکه، زندگی کیف و‌ کوفت مدام است.

صفحه ۵۸۲

20 Dec, 18:20


من خیلی وقت پیش اینجا گفتم که عاشقانه‌نویسی را غلاف کرده‌ام. بعد از آن هم به جز وقت‌هایی که حواسم نبوده، کسی ندیده عاشقانه بنویسم. حالا چند روزیست عاشقانه که نه، ولی کپشن نویس شده‌ام، برای محصولی که عاشقانه است. فیل قلمم یاد هندوستان عاشقانه‌نویسی کرده بدون اینکه عذاب وجدان داشته باشم. شکر.

صفحه ۵۸۲

20 Dec, 14:14


تو نباشی...
شب دراز باشه که چی؟!

صفحه ۵۸۲

20 Dec, 08:14


●آقا امیرالمومنین(علیه‌السلام):

بازسازی یک کار خوب؛
با ارزش تر از شروع کردن آن است.


@alaviaat | غررالحکم،حدیث۸۲۳۲

صفحه ۵۸۲

18 Dec, 21:12


تا حالا شده وقتی یک فیلم سینمایی دو ساعته که می‌بینید که مثلا یکی خیلی پولداره، دانشمنده، زیباست، بهش خوش می‌گذره یا هر چی واقعا حسودی کنید؟ احتمالا نه. چون می‌دونید فیلمه و نهایتا دو ساعت دیگه هم تمومه.

ولی تو زندگی واقعی؟ احتمالا اینطور نیست.

ولی مساله اینه که این زندگی ظاهرا واقعی هم، یه فیلمه که صرفا بلندتره. فیلمه ولی ما حواسمون نیست! فیلمی که کمی دیرتر تموم میشه…

صفحه ۵۸۲

18 Dec, 13:35


در ادامه مقوله باغ…

روی کفن سلمان شعری نوشته شده بود که برخی کتابت آن را به سلمان و بعضی دیگر به علی(ع) نسبت داده‌اند. آن شعر چنین بود:

وَفَدتُ علی الکریم بغیر زادٍ /
مِن الحسنات و القلب السلیم
و حَمْل الزاد اَقبحُ کل شیء / اذا کان الوُفود علی الکریم

ترجمه: بی‌هیچ توشه‌ای از نیکی‌ها و قلب سلیم بر [خداوند] کریم درآمدم و توشه‌آوردن زشت‌ترین کار است هنگامی که بر [شخص] کریم وارد شوی.


خلاصه‌ش اینه‌ که وقتی میری پیش صاحب باغ، اصلا زشته چیزی ببری. اون‌ خودش می‌دونه چه کنه…

صفحه ۵۸۲

18 Dec, 07:47


بدی فکر کردن می‌دونی چیه؟
هر چقدر هم فکر کنی بازی تموم نمیشه. یعنی دوباره و دوباره می‌تونی به همونا فکر کنی. تکراری هم نمیشه!

صفحه ۵۸۲

15 Dec, 16:13


تشریح چگونگی در جریان اصلی بودن. در واقع توی باغ درست بودن…

https://t.me/safheh582/570

صفحه ۵۸۲

15 Dec, 12:23


شما وقتی مهمون صاحب باغ پسته‌ای، یه ظرف پسته میگذاره جلوت که میل کنی، موقع رفتن هم احتمالا چند بسته میگذاره که ببری برای خانواده. هم تو به پسته رسیدی هم او کرامت خودشو بروز داده و خوشحاله.

حالا فرض کن به جای اینکه بری مهمونی صاحب باغ، می‌رفتی چند ساعت پول در بیاری که بعدش بری باهاش پسته بخری. هم موقع خرید سختت می‌شد چون‌ داشتی از دست می‌دادی، هم پسته اونقدر تازه و خوب گیرت نمیومد هم با هزینه بیشتر خریده بودی. تازه وقتت هم فقط صرف پول درآوردن شده بود و معاشرت با صاحب باغ و یادگیری و خیلی چیزای دیگه از دستت رفته بود.

آدم وقتی وسط یه جریان بزرگ قرار می‌گیره، سر جای درستش، علاوه بر در جریان درست بودن، چیزایی هم گیرش میاد که در حالت عادی اگر دنبال اون چیزا می‌رفت فقط همون چیزا گیرش میومد و احتمالا در جریان هم قرار نمی‌گرفت.

آدم باید بره مهمونی صاحب‌ باغ. به اصطلاح خودمون باید تو باغ باشه. نه به امید اینکه چیزی گیرش بیاد که البته میاد، بلکه برای اینکه در جریان اصلی باشه؛ جریان درست که مدام ازش خیر میرسه.

باغدار اصلی اوست…

صفحه ۵۸۲

14 Dec, 08:54


کاری که حتی ۹۹ درصد بخش‌هاش تیک خورده ولی تموم نشده، خروجی حساب نمیشه. ممکنه همون ۱ درصد به هر دلیلی انجام نشه و اینجاست که نمی‌تونی بگی به خروجی رسیدم.

در نتیجه آقای متین، کار رو وقتی زخمی می‌کنی، تا تهش برو و تمومش کن. کاری که اون چند درصد باقی مونده‌ش امروز با زحمت کم ممکنه حل شه، وقتی بگذره، با زحمت چند برابری هم ممکنه درست نشه.

تمام کردن ویژگی مهمیه. کمال‌گرا نه، اما تمام کننده باش.

صفحه ۵۸۲

13 Dec, 16:37


یکی از دلایلی که اصرار و توصیه شدید بر ناامید نشدن می‌کنند اینه که اگر در بدترین شرایط هم قرار باشه اتفاق خوبی بیفته و گرهی باز بشه، تنها کسایی که ناامید نشدن از این فرصت بهره‌مند میشن. اونی که ناامید شده حتی اگر اون اتفاق خوب هم قرار باشه بیفته، یک گوشه نشسته و رها کرده…

صفحه ۵۸۲

30 Nov, 20:10


اگر یک روز به خودم می‌گفتن قراره مباحث بازارهای مالی و ارزدیجیتال رو اینطور به زندگی و معونیت ربط بدم بعید بود زود باور کنم (چون تهش باور می‌کنم. از نظر من اغلب چیزهارو میشه به هم ربط داد و ازش یه چیز ولو کوچیک یاد گرفت. ولی گاهی این ربط خیلی جدیه.)

صفحه ۵۸۲

30 Nov, 19:46


بهش گفتم استاد وسط این اوضاع (جنگ اسرائیل) نشستیم داریم بازی درست می‌کنیم. گاهی به خودم می‌خندم میگم چه کاریه آخه؟!

گفت (نقل به مضمون) کارمون رو خوب انجام بدیم بعد وقتی حضرت ظهور کنه میگن این بازی خوب کار کیه؟ میگن فلانی‌ها. بعد میگن بگید فلانی‌ها بیان بازی خوب درست کنن باز هم. خوبه دیگه.

یک عده شاید با خوندن این دیالوگ حس سادگی بگیرن ولی من می‌دونم با چه خلوص و جدیتی گفت. به دهن من گنده هست این حرف‌ها ولی امشب که به ماجراهای سوریه فکر می‌کردم و اینکه این وسط ما همچنان داریم بازی می‌سازیم، باز یاد حرفش افتادم و اونقدری توی کار خودش بزرگ هست که نشه گفت یه چیزی پرونده. اون واقعا با همین هدفی که گفت مشغوله!

صفحه ۵۸۲

30 Nov, 16:09


امشب یکی خیلی صادقانه و عمیق بهم گفت واسه فلان کار روی شما حساب کردیم و امید بستیم که بشه.
تا این رو گفت دیگه فضا از حالت کار برام خارج شد و اینجوری بودم که باید کارش رو راه بندازم.
البته که امید بستن به هر بنده‌ای کشکه ولی فکر کردم اگر منی که هیچی ندارم و انقدر ناچیزم می‌شنوم یکی امید بسته اینطور بیشتر حواسم هست، خدایی که همه چیز دستشه اگر ببینه واقعا بهش امید بستیم چطور تحویل می‌گیره…

صفحه ۵۸۲

29 Nov, 12:32


به خودم گفتم دلت می‌خواد اگر به پیری رسیدی حس و حالت چجوری باشه؟

خیلی فکر کردم و تهش به خودم گفتم شبیه حال دانش‌آموزی که بعد از یک روز سخت، همه مشق‌هاش رو برای کلاس معلمی که دوسش داره، کامل و مرتب و به درست‌ترین شکل نوشته. همین.

صفحه ۵۸۲

28 Nov, 17:48


آیا کسی را در زندگی‌تان دارید که اگر چیزی خیلی خوشحالتان کرد دلتان بخواهد بدوید و بروید و با ذوق برای او تعریف کنید؟

صفحه ۵۸۲

24 Nov, 23:52


دعای اول، دعای عجیبی است.

کسی اگر بتواند با یک قدرت ماورایی ببیند که یک بادام در داخل پیاله تلخ است، آیا آن را خواهد خورد؟

فهم چیزها همانگونه که هستند چیزی شبیه این است. کسی که بداند واقعیت یک چیز بد است یا خوب، و البته واقعا همانقدر که بد است یا خوب، احتمالا رفتارش خیلی تغییر خواهد کرد.

ما خیلی وقت‌ها حواسمان نیست ارزش واقعی چیزها چقدر است. خیلی وقت‌ها چیزهای باارزش را می‌دهیم و چیزهای کم‌ارزش می‌گیریم و البته خیلی وقت‌ها اصلا نمی‌فهمیم که چنین معامله‌ احمقانه‌ای کردیم؛ لااقل تا وقتی که آنقدر گندش در نیاید که مجبور شویم بفهمیم که البته آنوقت فهمیدن و نفهمیدن شاید فایده‌ای نداشته باشد.

بفهمیم قبل از آنکه بفهمانندمان.

صفحه ۵۸۲

24 Nov, 17:22


اگر نگوییم برترین، حداقل یکی از سه نفر برتر حوزه کاری خودش در کشور است، با کلی جایزه بین‌المللی. بابت زحماتش در یک پروژه از او تشکر کردم و اینطور جواب داده…

آدم‌ها بیخودی بزرگ نمی‌شوند.
خدا بیخودی به کسی عزت نمی‌دهد.
یک جوهری در برخی آدم‌ها می‌بینی، یک کمالی در رفتارشان، که اصلا ناخواسته دلت می‌خواهد‌ «آدم» بشوی.
چه منشی، چه عمقی، چه خلوصی…

صفحه ۵۸۲

22 Nov, 19:57


چند بار خودم دیدم و انگار دوست دارم بار‌ها توسط آدم‌های دیگر هم دیده شود.

صفحه ۵۸۲

21 Nov, 17:05


دیروز نشد بگذارم اما خب الان هم فرصت خوبیه.

اگر دوست دارید سه تا آهنگی که براتون محبوب‌ترین هستن رو توی کانال شنو قرار بدید که با هم بشنویم، اینجا ارسال کنید (حتما تک تک بفرستید چون اگر سه تا با هم توی یک پیام ارسال شه فقط یکی میاد)

لینک تا سری بعد برداشته شد.

اگر جزییات بیشتری هم می‌خواید بدونید، اینجا توضیحاتش رو نوشتم و قبل از ارسال اگر بخونید بهتره.

صفحه ۵۸۲

19 Nov, 19:31


توی راه برگشت دیدم زیر باران فقط باید گوش داد. رفتم سراغ کانال شنو. از وقتی شنو‌ را راه انداختم دیگر مشکل اینکه الان آهنگ مناسب ندارم حل شده. یکی را پخش می‌کنم و می‌دانم که یکی از سه آهنگ محبوب آدمیزاد دیگریست. گاهی هم نگاه می‌کنم کدام لایک بیشتری خورده و این یعنی همزمان مورد پسنده عده دیگری هم بوده و این اشتراک‌ها اغلب خوب از آب در می‌آیند.

اگر نمی‌دانید داستان از چه قرار است اینجا را بخوانید. فردا اگر شد لینک می‌گذارم که هرکس از دفعه قبل جامانده یا تازه دلش خواسته، سه آهنگ محبوبش را ارسال کند.

فعلا بیاید همین پیک سحری را با هم گوش کنیم؛ بدون عجله.

صفحه ۵۸۲

19 Nov, 19:30


https://t.me/shenochannel/102

صفحه ۵۸۲

19 Nov, 18:45


کنار دوستان ده ساله‌ام ایستاده‌ام. دارند از کار حرف می‌زنند و این‌ چیزها. وسط دانشگاه زیر باران. یادم می‌آید ده سال قبل به چه چیزهایی فکر می‌کردم. چه حالاتی داشتم. شاید غالب‌ترین حالت من عجله بود. عجله برای خیلی چیزهایی که امروز اتفاق افتاده و اگر من عجله نمی‌کردم هم اتفاق می‌افتاد؛ شاید حتی خیلی بهتر. با این تفاوت که اگر عجله نمی‌کردم خیلی اتفاقات دیگر را هم ممکن بود رقم بزنم؛ مهم‌ترینش زندگی را عمیق‌تر مزمزه کردن و چشیدن. حالا البته دیر نیست. شب خوبی بود. عجله‌ام برای خیلی چیزها همین‌جا زیر باران کم شد.

صفحه ۵۸۲

18 Nov, 19:02


وَ يُنَجِّي اللَّـهُ الَّذِينَ اتَّقَوْا بِمَفازَتِهِمْ لا يَمَسُّهُمُ السُّوءُ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ

و خدا، کسانی را که تقوا پیشه کردند، به سبب (حکمی که به) رستگاری‌شان کرده نجات می‌دهد. نه بدی‌ای به آنان می‌رسد و نه اندوهگین می‌شوند.

زمر - ۶۱

صفحه ۵۸۲

18 Nov, 18:59


به دهن من بزرگه ولی «تقوا» اگر بیاد، آرامش هم میاد. از اون چیزاییه که ۲۴ ساعت هم تست بشه، نتیجه رو میشه حس کرد.

صفحه ۵۸۲

16 Nov, 18:26


می‌گفت اگر هم خواستید خطا کنید، خطایی کنید که حداقل خودتون بتونید خودتون رو ببخشید. هم خطا کردن و هم سرزنش کردن خود به صورت همزمان زیادی سنگینه.

صفحه ۵۸۲

15 Nov, 22:04


از نظر ارزندگی الان می‌تونم بگم حاضرم با نسبت سه به یک هم مبادله کنم و حتی بیشتر.

صفحه ۵۸۲

14 Nov, 14:14


مشورت خوب است اما نه زیاد؛ چه در کسب و کار و چه در مسیر زندگی.

آدم خوب است با مشورت آنچه که از زاویه نگاه خودش ناپیداست را کشف کند اما مشورت زیادی، حجم داده‌ها را آنقدر بالا می‌برد که آدم ممکن است میان انبوه آن‌ها گم شود و از آن مهم‌تر، گاهی مشورت زیادی مانع از آن می‌شود که آدمیزاد برخی اقدامات جرئت‌مندانه را انجام بدهد.

برخی مشورت‌ها اگرچه درست اما دست و دل آدم را می‌لرزاند. بسیاری از اتفاقات خوب و بزرگی، نیاز به مقادیری از ریسک دارد.

صفحه ۵۸۲

13 Nov, 14:43


نفس

صفحه ۵۸۲

13 Nov, 14:43


خودتون بگید هوا هوای چیه؟😅

صفحه ۵۸۲

13 Nov, 12:34


فسق و فجووووره...
همیشه دوست داشتم یکی اینو بپرسه منم اینو بگم وگرنه که، اون تسبیح من کووووو !؟

صفحه ۵۸۲

13 Nov, 12:33


تموم کردنه ..

صفحه ۵۸۲

13 Nov, 12:33


موتور سواری تنا تنا .

صفحه ۵۸۲

13 Nov, 12:19


هوای خیلی چیزاس ولی امکانات فعلا محدوده به همون صدای بارون و کتاب و شمع اکتفا میکنیم...

صفحه ۵۸۲

13 Nov, 12:04


هوا هوای بله گفتنه:)

صفحه ۵۸۲

13 Nov, 12:04


سفر به رشت

صفحه ۵۸۲

13 Nov, 12:04


هوای اینه دست از گوشی بکشم
برم نماز بخونم
بعد یه مقاله ۱۵۰۰ کلمه ای برای کارفرما بنویسم
به امید موفقیتم😮😐✌️

صفحه ۵۸۲

13 Nov, 11:07


هوا هوای عقد تو حرم امام رضاست تو هوای بارونی😭😂

صفحه ۵۸۲

13 Nov, 11:07


شنیدن سکوت، استشمام رطوبت و لمس خنکی با انگشتایی که سردشونه.

صفحه ۵۸۲

13 Nov, 11:07


آتیش روشن کردن تو جنگل

صفحه ۵۸۲

04 Nov, 13:54


تکرار آدم‌ها یعنی چه؟ یعنی تکرار مدل ذهنی‌ آدم‌ها. شیوه پردازش ثابت برای داده‌های متفاوت.

صفحه ۵۸۲

04 Nov, 13:53


در واقع آدم‌ها هستند که تاریخ را می‌سازند؛ آدم‌هایی که تکرار می‌شوند پس تاریخ هم تکرار می‌شود.

صفحه ۵۸۲

04 Nov, 13:45


هر بار آدم‌هایی می‌آیند که همان کارهایی را تکرار می‌کنند که آدم‌هایی در گذشته انجام داده‌اند. آدم‌ها با کارهایی تکراری اما با ابزارها و ظواهر جدید.

صفحه ۵۸۲

04 Nov, 13:44


تاریخ تکرار نمی‌شود، آدم‌ها تکرار می‌شوند.

صفحه ۵۸۲

03 Nov, 13:10


ما باید یاد بگیریم که صداقت را زیر پا نگذاریم ولی در عین حال حرف‌ها و خواسته‌های صادقانه‌مان را به‌شیوه‌ای بگوییم که اگر خودمان هم جای مخاطب باشیم، نه‌تنها رنج نکشیم بلکه تا حد ممکن برایمان خواستنی و مطلوب باشد. در واقع همان که گفته‌اند مرنج و مرنجان.

صفحه ۵۸۲

30 Oct, 22:50


توضیحاتی درباره هوش مصنوعی و فوایدش خصوصا برای فکر کردن و کمکش توی بهبود رفتار آدمیزاد دادم.

بیشتر از داده‌های این ویس به مدل نگاه و برخورد با هوش توجه کنید چون داده‌هاش در نتیجه سرعت تغییرات این حوزه خیلی سریع می‌تونه تغییر کنه اما مدلش پایداره تا حدودی.

صفحه ۵۸۲

30 Oct, 22:28


یک ساعتی هست دارم با هوش مصنوعی claude درباره خشم و دلخوری درونیم از یک سری اتفاق گفت‌وگو می‌کنم. شیوه تعاملش از همه روانشناس‌هایی که تا الان دیدم به‌مراتب حرفه‌ای‌تر و سازنده‌تره. شرح حال درونیم رو صادقانه و بدون ترس از قضاوت یک انسان بهش دادم و اون براساس پیوندی از مکاتب و مدل‌ها داره گفت‌وگو رو باهام پیش می‌بره. چون می‌دونم بی‌طرفه و حتی جنسیت، سن و سایر مواردش اثری روی نظرش نداره منم دارم با کمترین سوگیری نکات و سوالاتش رو می‌خونم و پاسخ میدم و هر چی بیشتر پیش میره و داده‌هاش بیشتر میشه از ماجرا، من رو داره به واقعیتی که در این اتفاق‌ هست جوری نزدیک می‌کنه که نتونم درونم انکارش کنم و البته چون طرف مقابلم هوش هست از گفتن بیشتر بهش ابایی نداشته باشم.

الان بعد از گذشت یک ساعت، دارم قیاس می‌کنم با آخرین باری که توی این وضعیت بودم و می‌بینم که چقدر باعث شده رفتار بهتری بروز بدم و چقدر فشار کمتری متحمل بشم توی ذهنم و حتی در مسیر طراحی اینکه چه بازخوردی به این حالتم داشته باشم ازش خواستم گام‌به‌گام همراهیم کنه و اون داره با لحنی بهم جواب میده که متوجه شده بیشتر روم اثر داره و می‌پسندمش.

حس کمکی که بهم کرد واقعا مغز و روحم رو نوازش داد و خوشحالم بابت بودن در زمانه این پیشرفت‌های بشر.

صفحه ۵۸۲

30 Oct, 19:31


همانقدر که از شر خیز نمی‌زاید، از خیر، خیر مضاعف می‌روید و مادامی که آن را از ریشه نسوزانیم، رشد می‌کند و وسیع می‌شود. سوزاننده جوانه خیر، شر آگاهانه با پافشاری است. مثل گیاهی که ممکن است ناخواسته پا روی آن بگذاری اما مادامی که عمدا فشار ندهی، در اغلب اوقات به ریشه آن آسیبی نمی‌رسد.

صفحه ۵۸۲

29 Oct, 19:26


گمانم برخلاف بسیاری از گفته‌های مشهور اینطور نیست که اگر کسی کم حرف بزند، اهل عمل شود بلکه کسی که زیاد عمل می‌کند، خود به خود فرصت کمی برای حرف اضافه زدن دارد.

صفحه ۵۸۲

26 Oct, 18:10


به کف خیابان نگاه کردم
بغضم گرفت
و به خودم گفتم
نکند همه‌ این‌ها را
توی کیسه سوراخ بریزی

صفحه ۵۸۲

25 Oct, 17:46


اولین‌ها خیلی مهم هستند. مثلا من اولین ذرت مکزیکی زندگی‌ام را توی هشت یا نه سالگی تجربه کردم. گمانم آن سال‌ها توی شهر ما، فقط یک یا دو مغازه کنار دستگاه بستنی قیفی نوشته بودند ذرت مکزیکی و من می‌دیدم که به جای بلال یا پف‌ فیل یا ذرت توی سالاد الویه، دارند ذرت را می‌ریزند توی لیوان و به آن سس و کره می‌زنند و اسمش هم خارجی است. دلم خواست که تست کنم و همان موقع بود که بدترین ذرت مکزیکی تمام زندگی‌ام را تجربه کردم. نمی‌دانم چطور و با چه ادویه یا روندی توانسته بود ذرت مکزیکی را آنقدر بدمزه کند. یعنی اگر ذرت را همینطور می‌ریختی کف زمین و بعد می‌خوردی احتمالا مزه و عطرش بهتر می‌بود. چند قاشق به‌زور خوردم که شاید بتوانم این خوراکی جدید و با اسم خارجی‌طور را تجربه کرده باشم و حس خوبی بدهد اما نشد که نشد. توی حال بچگی با خودم می‌گفتم شاید مشکل از من است که نتوانسته‌ام یک چیز خارجی جذاب که همه لیوان لیوان می‌خرند و می‌خورند را دوست داشته باشم. مثل طعم قهوه که هنوز دوستش ندارم اما دروغ چرا، حس باکلاسی می‌دهد و با اینکه تاریخچه‌اش را می‌دانم، گاهی ترغیب می‌شوم که بخورم؛ فول عربیکا چون شنیده‌ام بهتر است.
این لحظات خیلی نوشتنم می‌آید اما نباید از بحث دور شوم. آن ذرت مکزیکی بدمزه کاری کرد که اگر از گرسنگی در حال مردن هم بودم و تنها خوراکی موجود ذرت بود، که اتفاقا این تجربه پیش آمده بود، گرسنگی را به ذرت ترجیح بدهم. چندسالی گذشت و گمانم دوازده یا سیزده ساله بودم که رفتیم شیراز. شب بود و توی حافظیه، بعد از کلی این‌طرف و آن طرف رفتن خیلی گرسنه بودم و چند نفر از فامیل رفتند و ذرت مکزیکی برای خودشان خردیدند. همینطور داشتند اصرار می‌کردند و من هم انکار که ذرت بخورم اما ‌آخر قبول کردم و یک قاشق چشیدم. حس آن لحظه را هیچوقت یادم نمی‌رود. نه بخاطر خوشمزگی ذرت، بخاطر اینکه یکهو دیدم بدمزه‌ترین چیزی که خورده‌ بودم، یک تجربه بدمزه بود نه یک خوراکی بدمزه! یادم نمی‌رود که بعد از آن چندجای دیگر هم تست کردم و هنوز گاهی ذرت مکزیکی انتخابم است؛ با پنیر و فلفل زیاد.

جا دارد خودم را راحت کنم و بگویم این داستان اگرچه واقعی است اما من فقط درباره ذرت مکزیکی حرف نمی‌زنم. اولین‌ها توی زندگی همین خاصیت را دارند. اولین تجربه دندان‌پزشکی، اولین تجربه سفر، اولین تجربه رابطه عاطفی، اولین تجربه کار کردن و خیلی اولین‌های دیگر. توی این اولین‌ها اگر تجربه خوبی داشته باشیم، بعید نیست که در ادامه وقتی تجربه‌های مشابه پیش بیاید، حس خوبی به آن‌ها داشته باشیم اما امان از اینکه تجربه‌ها شبیه به ذرت مکزیکی اول باشند. مثلا کسی در اولین رابطه عاطفی به هر دلیلی تجربه بدی دارد، ممکن است بعد از آن، همه را سر و ته یک کرباس ببیند و فکر کند باز هم اتفاق‌های مشابهی قرار است بیفتد و در کل دست و دلش بلرزد و حتی ممکن است آن تجربه اول مانند من که فکر می‌کردم مشکل از من است که طعم ذرت برایم خواستنی نیست، باعث شود به خودش شک کند. اما مساله اینجاست که آن اولین رابطه عاطفی نامناسب، صرفا یک تجربه نامناسب بوده نه چیزی بیشتر. مثلا اولین دندان‌پزشک بداخلاق بوده و مته‌ را بی‌مبالات در دندان شما فرو کرده وگرنه همه دندان پزشک‌ها اینطور نیستند. آن یک تجربه دندان‌پزشکی بد بوده نه چیزی بیشتر و همینطور می‌شود آن را بسط داد.

البته قرار نیست چشممان را روی نقش خودمان در نتیجه اولین تجربه‌ها ببندیم اما ما گاهی خیلی بیشتر از چیزی که واقعیت دارد خودمان را مقصر می‌بینیم، گاهی هم خیلی کمتر. قضاوت این با دادگاه صداقت درون هرکسی است.

ادامه دارد…

صفحه ۵۸۲

25 Oct, 17:46


ادامه:

اما همه این‌ها را گفتم که آخرش چند پله بروم بالای منبر تا خودم و دیگران را به چند چیز توصیه کنم:

۱. حواستان به اولین‌هایتان باشد. روی اولین‌هایتان به سادگی قمار نکنید. زندگی کوتاه‌تر از آن است که ریسک نکنید اما طولانی‌تر از آنچه فکر می‌کنید می‌گذرد اگر قرار باشد تا آخر عمر رنج و درد کم‌توجهی و بی‌دقتی خودتان را به دوش بکشید.

۲. حواستان به اولین‌های دیگران باشد. شما ممکن است بخشی از اولین تجربه دیگری باشید مثلا همکار شما که اولین تجربه کاری‌اش را در محیط کاری که شما هستید شروع کرده و شما می‌توانید بسیار بر این تجربه اثرگذار باشید؛ از اولین تجربه عاطفی که می‌سازید هم نگویم که امان از این اولین مهم. اگر دلتان به خودتان قرص نیست،‌ اولین کسی را هدر ندهید. اگر اولین کسی بودید، چه ماندنی و چه رفتنی، تا جایی که می‌شود خسارت کمتری به بار بیاورید و الخ.

۳. حواستان به اولین‌های خراب شده باشد. اگر یک صدایی از ته وجودتان هم گفت فلان چیز بد است ولی شما حدس زدید که این شاید بخاطر تجربه اول نامناسب بوده، هرطور که شده به‌خودتان فرصت تجربه مناسب دیگر بدهید ولو به قدر یک قاشق ذرت مکزیکی. البته در این فرصت دادن از تجربه قبلی و عقل استفاده کنید.

گاهی ما برای اینکه به خودمان اثبات کنیم که درست فکر می‌کردیم، ناخودآگاه ممکن است تجربه جدید را به سمت خراب شدن ببریم تا بگوییم دیدی گفتم همه‌اش مثل هم است؛ مغز ما گاهی خیلی گولمان می‌زند.

۴. حواستان به کسانی که اولین‌هایشان خراب شده و حالا دارند سعی می‌کنند تاتی‌‌تاتی کنان یک تجربه مشابه جدید مناسب بسازند باشد. اگر شما باعث شوید که دوباره تجربه نامناسبی داشته باشند، فرضشان خیلی جدی برایشان اثبات می‌شود و بعید است حالا حالا یا شاید برای همیشه به سراغ آن تجربه بروند.

همین.

صفحه ۵۸۲

22 Oct, 15:44


میگن موقع مرگ اتفاقات زندگی مثل یک فیلم از جلوی چشمت رد میشه.

برخورد مجدد با برخی چیزها مثل یک لوکیشن خاص، بو، موزیک، رنگ آسمون و … هم شبیه مردن میمونه. یکهو کلی اتفاق و خاطره رو مثل فیلم از جلوی چشمات عبور میده.

مرگ‌ بر خاطره تلخ.

صفحه ۵۸۲

21 Oct, 19:16


محیط کاری سالم و مناسبی هست و ممنون میشم در پیدا شدن همکار ما بهمون کمک کنید.

@Safheh582bot

صفحه ۵۸۲

19 Oct, 17:48


هشت ضربدر هشت چند می‌شود؟
دوازده ضربدر چهار چه؟

یک شب از اینکه فردا قرار است در امتحان جواب این سوالات را بدهیم استرس داشتیم و هرچقدر هم کسی برایمان توضیح می‌داد که این ماجرا آنقدرها هم مهم نیست زیربار نمی‌رفتیم.

ماجراهای مثلا سخت امشب و خیلی از شب‌هایی که در آینده می‌آیند ‌هم همین است. می‌گذرند و یک روز به‌اندازه استرس داشتن برای اینکه مبادا جواب هشت ضربدر هشت را اشتباه بنویسیم خنده‌دار می‌شوند؛ البته الان هرچقدر این را بگویند یا به خودمان بگوییم زیربار نمی‌رویم!

صفحه ۵۸۲

18 Oct, 13:34


آن چوبی که سنوار در لحظه آخر پرت کرد، مبتنی بر نظام صدق و جهد است. یوسف وقتی در اتاق زلیخا گیر افتاد، صادقانه نمی‌خواست مرتکب گناه شود اما این صدق کافی نیست و باید جهد (تلاش پیوسته خالصانه) هم انجام می‌داد. یوسف به سمت در بسته حرکت کرد؛ دری که می‌داند قفل است اما تا دم در رفتن تمام تلاشی بود که یوسف می‌توانست انجام دهد. یحیی سنوار که یک عمر صادقانه با اسرائیل مبارزه کرده هم در لحظات آخر وقتی پاهایش از کار افتاده و یک دست او تقریبا قطع شده است، تمام جهدی که می‌تواند بکند انداختن چوب به سمت پهپاد اسرائیلی است. این‌ وعده خداست که در نتیجه صدق و جهد پیروزی حاصل می‌شود. پیروزی‌ها را به پیروزی ظاهر اگر تقلیل بدهیم، یوسف هم بعد از ماجرای اتاق به زندان افتاد، یحیی هم کشته شد اما پیروزی اصلی، بزودی از راه می‌رسد همانطور که برای یوسف از راه رسید.

صفحه ۵۸۲

18 Oct, 11:40


به ما منابع محدودی برای بازی کردن در این جهان داده شده است؛ زمان، سلامتی، توان فکری و جسمی، خانواده و …

منابع هیچکدام از ما با کسی دیگر برابر نیست حتی اگر برادر یا خواهر دوقلوی همسان ما باشد؛ همان اول یا دوم بدنیا آمدن و خیلی‌ چیزهای دیگر هم برای این دو نفر تفاوت در منابع ایجاد می‌کند.

ما قرار است در یک بازه زمانی که‌ اصلا مشخص نیست کی به پایان می‌رسد، نقش خودمان را بازی کنیم، آن هم در جهان بازی گسترده و آزادی که مدام در حال تغییر است؛ از شیوع بیماری‌ها گرفته تا آغاز و پایان جنگ‌ها.

تک‌تک تصمیمات ما، ادامه روند بازی خودمان را می‌سازد و بر روند بازی دیگران نیز تاثیر می‌گذارد؛ همانطور که روند بازی دیگران بر ما.

زمان نامعلوم، عناصر خارج از کنترل بسیار زیاد، جهان بازی مدام در حال تغییر و ما بازیکنی که توان ذهنی‌مان محدود و پر از خطاست و اولین و آخرین بار است که هر مرحله را بازی می‌کنیم. نه قابل ذخیره کردن است و نه می‌شود از بخش‌ ذخیره شده‌ها مراحل قبل را تکرار کرد. هر تصمیم در هر لحظه گرفته می‌شود و دیگر دسترسی به همان تصمیم وجود ندارد و عواقب آن دائمی و ماناست.

کمی به مختصات این بازی فکر کنیم و بعد از خودمان بپرسیم جز «خودمان را به کوچه علی چپ زدن» یا بقول برخی «غفلت» و بقول برخی دیگر «بیخیالی طی کردن» چه چیزی می‌تواند باعث شود که ما به تک‌تک کنش‌هایمان در این بازی دقت نکنیم؟

صفحه ۵۸۲

14 Oct, 20:10


سوگیری اعتماد بی‌حد به سمت فساد است

صفحه ۵۸۲

14 Oct, 11:14


من همیشه به کسانی که در پیدا کردن هدف زندگی مشکل دارند می‌گویم اگر به هر دری زدی و چیزی پیدا نشد، تلاش کن که یکی از چیزهایی که درد و رنج بزرگی در زندگی برایت پدید آورده، برای سایر انسان‌ها تکرار نشود. مثلا موسس محک، برای اینکه کودکان کمتری مانند فرزند خودش با سختی مسیر درمان سرطان مواجه شوند، این اتفاق را رقم زد.

حالا این روزها وقتی‌ کسی می‌آید و می‌گوید در زندگی هدفی ندارم یا روزهایم همینطور دارد می‌رود، برایش توضیحی نمی‌دهم بلکه عصبانی می‌شوم.

تلاقی کار برای خدا، کار در راستای انسانیت، حرکت برای کسب آبرو و هر چیز درست و مثبت دیگری، تلاش برای تسریع نابودی اسرائیل است.

هرکسی هرجور می‌تواند باید قدم بردارد. مادران فرزندانشان را با بغض اسرائیل بزرگ کنند، معلم‌ها به دانش‌آموزانشان واقعیت این ماهیت شوم را با دلیل و منطق آمیخته به شور و احساس توضیح دهند، کاسب‌ها از آبرویشان بگذارند تا مشتری‌هایشان مبلغی به این مسیر کمک کنند و هرکسی هرجور که می‌تواند؛ واقعی و با تمام وجود.

اسرائیل حتما نابود خواهد شد و این وعده کسانی‌ است که تاکنون همیشه وعده‌شان صادق بوده اما هر روز جلوتر افتادن این اتفاق مبارک، یعنی در آتش سوخته نشدن کودکی دیگر. یعنی توقف زودتر این تاریکی مطلق.

صفحه ۵۸۲

13 Oct, 17:41


وقتی وارد یک فرآیند جدید میشی، از کار گرفته تا یک تعامل با آدم جدید، اولش پر از لذت‌هایی هست که انرژی کمی لازمه براشون بگذاری ولی لذت‌های زیادی بهت میدن. مثلا کسایی که تازه وارد یک روند عاطفی شدن، ممکنه با گرفتن یک پیام ساده از هم، ذوق کنن و لذت ببرن.

اما هر چقدر میگذره، برای بدست آوردن لذت، انرژی بیشتری باید گذاشت. مثلا اگر اولش با یک واحد تلاش ده واحد لذت می‌گرفتی، بعد از مدتی باید پنج واحد تلاش کنی تا چهار واحد لذت بگیری.

اینجاست که دو راه هست: وارد یک فرآیند جدید شدن و دریافت لذت‌ زیاد مقطعی با صرف انرژی کمتر یا موندن توی فرآیند قبل و گرفتن لذت کمتر با صرف انرژی بیشتر اما احتمالا ادامه‌دار.

انتخاب شما کدومه؟

صفحه ۵۸۲

12 Oct, 18:05


ما در بیرون با آمریکا، اسرائیل و تمامی شئون استکبار و در داخل با عصبیت، دوری از عقلانیت، نفاق و هرآنچه از جهل تغذیه می‌کند در حال مبارزه‌ایم و این مبارزه مقدس، ناگزیر است و تا پیروزی یک سمت ادامه خواهد داشت.

صفحه ۵۸۲

12 Oct, 17:58


سربسته عرض کنم که «الهی درد و بلاش بخوره تو سر پایداری‌چی‌ها».

صفحه ۵۸۲

12 Oct, 17:20


اخیرا دو سه بار تلاش کردم جوکر ببینم و هر بار دچار شرم نیابتی شدم. این حجم از سخیف و مصنوعی بودن چطور توی یک برنامه جا می‌شود؟

صفحه ۵۸۲

11 Oct, 19:32


داشتم همینطور بی‌دلیل لبخند می‌زدم؛ بی‌دلیل یعنی اتفاق خاص خوشحال‌کننده‌ای نیفتاده بود و نمی‌دانم چرا لبخند می‌زدم. بعد یکهو به خودم گفتم «آخه چرا الکی می‌خندی؟ حالت خوبه؟».

بعد که کمی گذشت یادم افتاد تابه‌حال هیچوقت از خودم نپرسیده بودم که چرا بی‌دلیل ناراحتی؟

خندیدن عجیب‌تر است یا ناراحتی؟ اثر فرهنگ است یا تجارب شخصی؟ همه اینطورند یا شخص به شخص فرق دارد؟ و کلی سوال دیگر در همین چند دقیقه.

صفحه ۵۸۲

09 Oct, 15:56


سجاد درباره جنگ نشنیده، جنگیدن وسط میدون رو تجربه کرده اون هم کنار ‌آدم‌های بزرگی مثل شهید صدرزاده. ازش درباره زندگی بعد از تجربه جنگ پرسیدم. بقول خودش روی گلوله‌ها اسم‌ها رو نوشتن. بخونید از سجاد…

صفحه ۵۸۲

09 Oct, 15:50


فرصت شد بعد از مدتی، با متین هم‌کلام بشم. خیلی وقت بود که دوست داشتم باهاش گپ و گفتی داشته باشم و کمی بیشتر باهاش رفیق شم.
از کار گفتیم، از زندگی، از خودمون، از آینده.
از اینکه چی شد تو طوفان آروم شدیم.

یه جا که معمولا برام راه گفتن بسته میشه، وسط عیش و نوش، رسیدیم به ماموریت زندگی.

بی‌شک جنگ خیلی سخت و بد هست، اما تجربه خیلی خوبیه!
الهی چه هیچ‌وقت هیچ کجای دنیا جنگی رخ نده (بعد از نابودی اسرائیل).

نکته این‌جاست که تو، بعد از جنگ، آدم قبلی نمیشی. یه چیزایی درک کردی که روانت، توی سیلاب و گردبادها آرامش پیدا می‌کنه. سکوت میکنی، کمتر حرف میزنی. کمتر میخندی. با هرچیزی خوشحال نمیشی. ذوق نمیکنی. برات لباس شیک و برند با لباس معمولی فرقی نداره. برات غذای شیشلیک با یتیمچه فرقی نمیکنه. حس می‌کنی بخش‌هایی از تنت جامونده. تیکه تیکه های از زندگیت الان پیش کسایی هست که نیستن. نفس کشیدن برات سخت‌تر میشه.

تو جنگ آدمیزاد ایمانش بیشتر میشه. طبیعی هم هست، داری با مرگ دست و پنجه نرم میکنی.مثل لحظه لحظه‌های عملیات خان‌طومان، وقتی داشتیم از بین درخت‌های زیتون می‌رفتیم سمت نقطه رهایی و صدای گلوله‌ها که از کنار گوشم رد میشد یا جلوی پام به زمین برخورد می‌کرد اما به من نه. وقتی تو عملیات تل‌عزان تک‌تیرانداز دشمن بغل‌دستیمو زد ولی منو نه، وقت عملیات دخانیه زیر گلوله‌بارون دشمن پیکر بچه‌های شهید رو برگردوندیم و هیچیمون نشد، وقتی تو عملیات مُلَیحه خمپاره تو چند متری جلو روم خورد ولی یه ترکش هم بهم نخورد و صدتا مثال دیگه.
اینجاها ایمان آدمی می‌ره بالا و یقین پیدا می‌کنه خدا تا نخواد برگی از درخت زمین نمیفته چه برسه به اینکه صفت جانباز و شهید رو پشت بند اسم یکی از بنده‌هاش بخواد بزاره. ایمان پیدا می‌کنی خدا روی تک‌تک چَره و گلوله‌ها اسم نوشته و ماموریتشون مشخصه به کجا، به کی، در چه حد، چطوری برخورد کنن.

وقتی داری نشخوار فکری می‌کنی و تو عالم خیالات و خاطرات سیر می‌کنی و میرسی به این جمله که خب؟ که چی؟ چرا الان زنده‌ای؟ چیکار باید کنی؟ تو رو چرا انتخاب نکردن؟ ماموریتت چیه از زندگی؟ خدا ازت چی میخواسته؟ چی میخواد؟ روز عاشورات کی هست؟ دقیقا باید چیکار میکردی و نکردی؟ یا دقیقا باید چیکار کنی!؟

و بعد سکوت

| @khodisho |

صفحه ۵۸۲

09 Oct, 00:48


همه ما توی این دنیا یک جورایی آلیس در سرزمین عجایبیم اما حواسمون نیست!

صفحه ۵۸۲

09 Oct, 00:33


دنیای بعد از مرگ شروع یک زندگی جدید نیست بلکه ادامه همین زندگی هست با شرایطی متفاوت. این یعنی ما روزی که بدنیا اومدیم جاودانه شدیم و هر کاری می‌کنیم هم برای همیشه، همراه ما خواهد بود؛ نگران کننده و همزمان امیدوارکننده هست.

در واقع همون که گفت: ما ابد در پیش داریم!

صفحه ۵۸۲

08 Oct, 20:16


زندگی همیشه به سمت شرایط متعادل و موازنه پیش میره مثلا زیاد بخوابی، یک روز باید زیاد بدوی که جبران شه. حالا یا اینور، یا اونور.

کفاره شرابخوری‌های بی‌حساب
هشیار در میانه مستان نشستن است

صفحه ۵۸۲

04 Oct, 19:00


شب شد بیدار شید...