صفحه ۵۸۲

@safheh582


حرف‌های متین. همین.

نکته‌ای اگر بود👇
@Safheh582bot

صفحه ۵۸۲

22 Oct, 15:44


میگن موقع مرگ اتفاقات زندگی مثل یک فیلم از جلوی چشمت رد میشه.

برخورد مجدد با برخی چیزها مثل یک لوکیشن خاص، بو، موزیک، رنگ آسمون و … هم شبیه مردن میمونه. یکهو کلی اتفاق و خاطره رو مثل فیلم از جلوی چشمات عبور میده.

مرگ‌ بر خاطره تلخ.

صفحه ۵۸۲

21 Oct, 19:16


محیط کاری سالم و مناسبی هست و ممنون میشم در پیدا شدن همکار ما بهمون کمک کنید.

@Safheh582bot

صفحه ۵۸۲

19 Oct, 17:48


هشت ضربدر هشت چند می‌شود؟
دوازده ضربدر چهار چه؟

یک شب از اینکه فردا قرار است در امتحان جواب این سوالات را بدهیم استرس داشتیم و هرچقدر هم کسی برایمان توضیح می‌داد که این ماجرا آنقدرها هم مهم نیست زیربار نمی‌رفتیم.

ماجراهای مثلا سخت امشب و خیلی از شب‌هایی که در آینده می‌آیند ‌هم همین است. می‌گذرند و یک روز به‌اندازه استرس داشتن برای اینکه مبادا جواب هشت ضربدر هشت را اشتباه بنویسیم خنده‌دار می‌شوند؛ البته الان هرچقدر این را بگویند یا به خودمان بگوییم زیربار نمی‌رویم!

صفحه ۵۸۲

18 Oct, 13:34


آن چوبی که سنوار در لحظه آخر پرت کرد، مبتنی بر نظام صدق و جهد است. یوسف وقتی در اتاق زلیخا گیر افتاد، صادقانه نمی‌خواست مرتکب گناه شود اما این صدق کافی نیست و باید جهد (تلاش پیوسته خالصانه) هم انجام می‌داد. یوسف به سمت در بسته حرکت کرد؛ دری که می‌داند قفل است اما تا دم در رفتن تمام تلاشی بود که یوسف می‌توانست انجام دهد. یحیی سنوار که یک عمر صادقانه با اسرائیل مبارزه کرده هم در لحظات آخر وقتی پاهایش از کار افتاده و یک دست او تقریبا قطع شده است، تمام جهدی که می‌تواند بکند انداختن چوب به سمت پهپاد اسرائیلی است. این‌ وعده خداست که در نتیجه صدق و جهد پیروزی حاصل می‌شود. پیروزی‌ها را به پیروزی ظاهر اگر تقلیل بدهیم، یوسف هم بعد از ماجرای اتاق به زندان افتاد، یحیی هم کشته شد اما پیروزی اصلی، بزودی از راه می‌رسد همانطور که برای یوسف از راه رسید.

صفحه ۵۸۲

18 Oct, 11:40


به ما منابع محدودی برای بازی کردن در این جهان داده شده است؛ زمان، سلامتی، توان فکری و جسمی، خانواده و …

منابع هیچکدام از ما با کسی دیگر برابر نیست حتی اگر برادر یا خواهر دوقلوی همسان ما باشد؛ همان اول یا دوم بدنیا آمدن و خیلی‌ چیزهای دیگر هم برای این دو نفر تفاوت در منابع ایجاد می‌کند.

ما قرار است در یک بازه زمانی که‌ اصلا مشخص نیست کی به پایان می‌رسد، نقش خودمان را بازی کنیم، آن هم در جهان بازی گسترده و آزادی که مدام در حال تغییر است؛ از شیوع بیماری‌ها گرفته تا آغاز و پایان جنگ‌ها.

تک‌تک تصمیمات ما، ادامه روند بازی خودمان را می‌سازد و بر روند بازی دیگران نیز تاثیر می‌گذارد؛ همانطور که روند بازی دیگران بر ما.

زمان نامعلوم، عناصر خارج از کنترل بسیار زیاد، جهان بازی مدام در حال تغییر و ما بازیکنی که توان ذهنی‌مان محدود و پر از خطاست و اولین و آخرین بار است که هر مرحله را بازی می‌کنیم. نه قابل ذخیره کردن است و نه می‌شود از بخش‌ ذخیره شده‌ها مراحل قبل را تکرار کرد. هر تصمیم در هر لحظه گرفته می‌شود و دیگر دسترسی به همان تصمیم وجود ندارد و عواقب آن دائمی و ماناست.

کمی به مختصات این بازی فکر کنیم و بعد از خودمان بپرسیم جز «خودمان را به کوچه علی چپ زدن» یا بقول برخی «غفلت» و بقول برخی دیگر «بیخیالی طی کردن» چه چیزی می‌تواند باعث شود که ما به تک‌تک کنش‌هایمان در این بازی دقت نکنیم؟

صفحه ۵۸۲

14 Oct, 20:10


سوگیری اعتماد بی‌حد به سمت فساد است

صفحه ۵۸۲

14 Oct, 11:14


من همیشه به کسانی که در پیدا کردن هدف زندگی مشکل دارند می‌گویم اگر به هر دری زدی و چیزی پیدا نشد، تلاش کن که یکی از چیزهایی که درد و رنج بزرگی در زندگی برایت پدید آورده، برای سایر انسان‌ها تکرار نشود. مثلا موسس محک، برای اینکه کودکان کمتری مانند فرزند خودش با سختی مسیر درمان سرطان مواجه شوند، این اتفاق را رقم زد.

حالا این روزها وقتی‌ کسی می‌آید و می‌گوید در زندگی هدفی ندارم یا روزهایم همینطور دارد می‌رود، برایش توضیحی نمی‌دهم بلکه عصبانی می‌شوم.

تلاقی کار برای خدا، کار در راستای انسانیت، حرکت برای کسب آبرو و هر چیز درست و مثبت دیگری، تلاش برای تسریع نابودی اسرائیل است.

هرکسی هرجور می‌تواند باید قدم بردارد. مادران فرزندانشان را با بغض اسرائیل بزرگ کنند، معلم‌ها به دانش‌آموزانشان واقعیت این ماهیت شوم را با دلیل و منطق آمیخته به شور و احساس توضیح دهند، کاسب‌ها از آبرویشان بگذارند تا مشتری‌هایشان مبلغی به این مسیر کمک کنند و هرکسی هرجور که می‌تواند؛ واقعی و با تمام وجود.

اسرائیل حتما نابود خواهد شد و این وعده کسانی‌ است که تاکنون همیشه وعده‌شان صادق بوده اما هر روز جلوتر افتادن این اتفاق مبارک، یعنی در آتش سوخته نشدن کودکی دیگر. یعنی توقف زودتر این تاریکی مطلق.

صفحه ۵۸۲

13 Oct, 17:41


وقتی وارد یک فرآیند جدید میشی، از کار گرفته تا یک تعامل با آدم جدید، اولش پر از لذت‌هایی هست که انرژی کمی لازمه براشون بگذاری ولی لذت‌های زیادی بهت میدن. مثلا کسایی که تازه وارد یک روند عاطفی شدن، ممکنه با گرفتن یک پیام ساده از هم، ذوق کنن و لذت ببرن.

اما هر چقدر میگذره، برای بدست آوردن لذت، انرژی بیشتری باید گذاشت. مثلا اگر اولش با یک واحد تلاش ده واحد لذت می‌گرفتی، بعد از مدتی باید پنج واحد تلاش کنی تا چهار واحد لذت بگیری.

اینجاست که دو راه هست: وارد یک فرآیند جدید شدن و دریافت لذت‌ زیاد مقطعی با صرف انرژی کمتر یا موندن توی فرآیند قبل و گرفتن لذت کمتر با صرف انرژی بیشتر اما احتمالا ادامه‌دار.

انتخاب شما کدومه؟

صفحه ۵۸۲

12 Oct, 18:05


ما در بیرون با آمریکا، اسرائیل و تمامی شئون استکبار و در داخل با عصبیت، دوری از عقلانیت، نفاق و هرآنچه از جهل تغذیه می‌کند در حال مبارزه‌ایم و این مبارزه مقدس، ناگزیر است و تا پیروزی یک سمت ادامه خواهد داشت.

صفحه ۵۸۲

12 Oct, 17:58


سربسته عرض کنم که «الهی درد و بلاش بخوره تو سر پایداری‌چی‌ها».

صفحه ۵۸۲

12 Oct, 17:20


اخیرا دو سه بار تلاش کردم جوکر ببینم و هر بار دچار شرم نیابتی شدم. این حجم از سخیف و مصنوعی بودن چطور توی یک برنامه جا می‌شود؟

صفحه ۵۸۲

11 Oct, 19:32


داشتم همینطور بی‌دلیل لبخند می‌زدم؛ بی‌دلیل یعنی اتفاق خاص خوشحال‌کننده‌ای نیفتاده بود و نمی‌دانم چرا لبخند می‌زدم. بعد یکهو به خودم گفتم «آخه چرا الکی می‌خندی؟ حالت خوبه؟».

بعد که کمی گذشت یادم افتاد تابه‌حال هیچوقت از خودم نپرسیده بودم که چرا بی‌دلیل ناراحتی؟

خندیدن عجیب‌تر است یا ناراحتی؟ اثر فرهنگ است یا تجارب شخصی؟ همه اینطورند یا شخص به شخص فرق دارد؟ و کلی سوال دیگر در همین چند دقیقه.

صفحه ۵۸۲

09 Oct, 15:56


سجاد درباره جنگ نشنیده، جنگیدن وسط میدون رو تجربه کرده اون هم کنار ‌آدم‌های بزرگی مثل شهید صدرزاده. ازش درباره زندگی بعد از تجربه جنگ پرسیدم. بقول خودش روی گلوله‌ها اسم‌ها رو نوشتن. بخونید از سجاد…

صفحه ۵۸۲

09 Oct, 15:50


فرصت شد بعد از مدتی، با متین هم‌کلام بشم. خیلی وقت بود که دوست داشتم باهاش گپ و گفتی داشته باشم و کمی بیشتر باهاش رفیق شم.
از کار گفتیم، از زندگی، از خودمون، از آینده.
از اینکه چی شد تو طوفان آروم شدیم.

یه جا که معمولا برام راه گفتن بسته میشه، وسط عیش و نوش، رسیدیم به ماموریت زندگی.

بی‌شک جنگ خیلی سخت و بد هست، اما تجربه خیلی خوبیه!
الهی چه هیچ‌وقت هیچ کجای دنیا جنگی رخ نده (بعد از نابودی اسرائیل).

نکته این‌جاست که تو، بعد از جنگ، آدم قبلی نمیشی. یه چیزایی درک کردی که روانت، توی سیلاب و گردبادها آرامش پیدا می‌کنه. سکوت میکنی، کمتر حرف میزنی. کمتر میخندی. با هرچیزی خوشحال نمیشی. ذوق نمیکنی. برات لباس شیک و برند با لباس معمولی فرقی نداره. برات غذای شیشلیک با یتیمچه فرقی نمیکنه. حس می‌کنی بخش‌هایی از تنت جامونده. تیکه تیکه های از زندگیت الان پیش کسایی هست که نیستن. نفس کشیدن برات سخت‌تر میشه.

تو جنگ آدمیزاد ایمانش بیشتر میشه. طبیعی هم هست، داری با مرگ دست و پنجه نرم میکنی.مثل لحظه لحظه‌های عملیات خان‌طومان، وقتی داشتیم از بین درخت‌های زیتون می‌رفتیم سمت نقطه رهایی و صدای گلوله‌ها که از کنار گوشم رد میشد یا جلوی پام به زمین برخورد می‌کرد اما به من نه. وقتی تو عملیات تل‌عزان تک‌تیرانداز دشمن بغل‌دستیمو زد ولی منو نه، وقت عملیات دخانیه زیر گلوله‌بارون دشمن پیکر بچه‌های شهید رو برگردوندیم و هیچیمون نشد، وقتی تو عملیات مُلَیحه خمپاره تو چند متری جلو روم خورد ولی یه ترکش هم بهم نخورد و صدتا مثال دیگه.
اینجاها ایمان آدمی می‌ره بالا و یقین پیدا می‌کنه خدا تا نخواد برگی از درخت زمین نمیفته چه برسه به اینکه صفت جانباز و شهید رو پشت بند اسم یکی از بنده‌هاش بخواد بزاره. ایمان پیدا می‌کنی خدا روی تک‌تک چَره و گلوله‌ها اسم نوشته و ماموریتشون مشخصه به کجا، به کی، در چه حد، چطوری برخورد کنن.

وقتی داری نشخوار فکری می‌کنی و تو عالم خیالات و خاطرات سیر می‌کنی و میرسی به این جمله که خب؟ که چی؟ چرا الان زنده‌ای؟ چیکار باید کنی؟ تو رو چرا انتخاب نکردن؟ ماموریتت چیه از زندگی؟ خدا ازت چی میخواسته؟ چی میخواد؟ روز عاشورات کی هست؟ دقیقا باید چیکار میکردی و نکردی؟ یا دقیقا باید چیکار کنی!؟

و بعد سکوت

| @khodisho |

صفحه ۵۸۲

09 Oct, 00:48


همه ما توی این دنیا یک جورایی آلیس در سرزمین عجایبیم اما حواسمون نیست!

صفحه ۵۸۲

09 Oct, 00:33


دنیای بعد از مرگ شروع یک زندگی جدید نیست بلکه ادامه همین زندگی هست با شرایطی متفاوت. این یعنی ما روزی که بدنیا اومدیم جاودانه شدیم و هر کاری می‌کنیم هم برای همیشه، همراه ما خواهد بود؛ نگران کننده و همزمان امیدوارکننده هست.

در واقع همون که گفت: ما ابد در پیش داریم!

صفحه ۵۸۲

08 Oct, 20:16


زندگی همیشه به سمت شرایط متعادل و موازنه پیش میره مثلا زیاد بخوابی، یک روز باید زیاد بدوی که جبران شه. حالا یا اینور، یا اونور.

کفاره شرابخوری‌های بی‌حساب
هشیار در میانه مستان نشستن است

صفحه ۵۸۲

04 Oct, 19:00


شب شد بیدار شید...