دروس استاد عرفانیان @doroos_erfanian Channel on Telegram

دروس استاد عرفانیان

@doroos_erfanian


این کانال به‌منظور بازنشر دروس استاد عرفانیان تأسیس شده است:
@doroos_erfanian

ارتباط با ادمین:
@hzrad68

دروس استاد عرفانیان (Persian)

کانال 'دروس استاد عرفانیان' یک منبع عالی برای دسترسی به دروس و آموزش‌های استاد عرفانیان است. این کانال با هدف بازنشر بهترین دروس استاد عرفانیان تأسیس شده و مخصوصاً برای علاقمندان به یادگیری مطالب عرفانی و فلسفی است. آیا شما هم به دنبال فهم بهتر مفاهیم عرفانی هستید؟ آیا می‌خواهید دسترسی آسان‌تری به دروس با کیفیت داشته باشید؟ اگر پاسخ شما بله است، پس کانال 'دروس استاد عرفانیان' منتظر شماست. با عضویت در این کانال، شما می‌توانید به تمامی دروس مفید و ارزشمند استاد عرفانیان دسترسی پیدا کنید و از تجربه یادگیری بی‌نظیری بهره‌مند شوید. از ارتباط با ادمین کانال نیز می‌توانید برای هرگونه سوال یا پیشنهاد استفاده کنید. پس عجله کنید و همین امروز به جمع اعضای کانال 'دروس استاد عرفانیان' بپیوندید تا از بهترین منابع آموزشی عرفانی بهره‌مند شوید.

دروس استاد عرفانیان

26 Jan, 15:10


👈ولّي علينا بعض كتّاب يحيى بن خالد 1️⃣، وكان عليّ بقايا يطالبني بها، وخفت من إلزامي إيّاها خروجاً عن نعمتي، وقيل لي: إنّه ينتحل هذا المذهب، فخفت أن أمضي إليه وأمت به إليه، فلا يكون كذلك، فأقع فيما لا أُحبّ، فاجتمع رأيي على أنّي هربت إلى الله تعالى وحججت ولقيت مولاي الصابر2️⃣ - يعني: موسى بن جعفر (عليهما السلام) -، فشكوت حالي إليه، فأصحبني مكتوبًا نسخته:
«بسم الله الرحمن الرحيم. اعلم أنّ لله تحت عرشه ظلّاً لا يسكنه إلّا من أسدى إلى أخيه معروفاً، أو نفّس عنه كربة، أو أدخل على قلبه سروراً، وهذا أخوك، والسلام».
قال: فعدت من الحجّ إلى بلدي، ومضيت إلى الرجل ليلاً واستأذنت عليه، وقلت: رسول الصابر (عليه السلام)، فخرج إليّ حافياً ماشياً، ففتح لي بابه، وقبّلني وضمّني إليه، وجعل يقبّل بين عيني، ويكرّر ذلك كلّما سألني عن رؤيته (عليه السلام)، وكلّما أخبرته بسلامته وصلاح أحواله استبشر وشكر الله تعالی.
ثمّ أدخلني داره، وصدّرني في مجلسه، وجلس بين يديّ، فأخرجت إليه كتابه (عليه السلام)، فقبّله قائماً وقرأه، ثمّ استدعى بماله وثيابه، فقاسمني ديناراً ديناراً ودرهماً درهماً وثوباً ثوباً، وأعطاني قيمة ما لم يمكن قسمته، وفي كلّ شيء من ذلك يقول: يا أخي، هل سررتك؟ فأقول: إي والله، وزدت عليّ السرور، ثمّ استدعى العمل فأسقط ما كان باسمي، وأعطاني براءةً ممّا يوجبه3️⃣ عليّ منه، وودّعته وانصرفت عنه.
فقلت: لا أقدر على مكافاة هذا الرجل إلّا بأن أحجّ في قابل وأدعو له، وألقى الصابر (عليه السلام) وأُعرّفه فعله، ففعلت ولقيت مولاي الصابر (عليه السلام) وجعلت أُحدّثه، ووجهه يتهلّل فرحاً، فقلت: يا مولاي، هل سرّك ذلك؟ فقال: إي والله، لقد سرَّني، وسرَّ أمير المؤمنين، والله لقد سرَّ جدّي رسول الله (صلى الله عليه وآله)، ولقد سرّ الله تعالى.4️⃣

1️⃣أبو عليّ يحيى بن خالد البرمكيّ، وزير هارون الرشيد ومعتمَده في شؤون الدولة، وروى الكشّيّ عن الاِمام الرضا (علیه السلام) أنّ يحيى بن خالد سمّ الاِمام موسى بن جعفر علیه السلام، في ثلاثين رطبة، ولمّا نكب هاورن البرامكة غضب عليه، وخلّده في الحبس إلى أن مات فيه، وقتل جعفراً ابنه، توفّي في الثالث من محرّم سنة ١٩٠هـ، وهو ابن سبعين سنة، اُنظر: « رجال الكشي ج٢ ص٨٦٤، وتاريخ بغداد ج١٤ ص١٢٨ وشذرات الذهب ج١ ص٣٢٧ ».
2️⃣في أعلام الدين وعدّة الداعي: الصادق (ع)، واستظهر المجلسيّ في البحار ما في المتن.
3️⃣في نسخة من البحار «يتوجّه»، والظاهر أنّه الصواب.
4️⃣رواه الديلميّ في أعلام الدين: ٩٢ ، وابن فهد في عدّة الداعي: ١٧٩ ، والبحار ٤٨: ١٧٤/ ١٦ و٧٤: ٣١٣.
👈خدا را شكر مصدر زيادى ندارد. آخر، من شنيده‌ام: آدم نبايد كوپنش را براى هرکی هرکی خرج کنه! در این شب و روز عزیز خدا روح و بشارتش را بر قبر استاد موسوی تهرانی ببارد که برای همه هرچه می‌توانست سنگ‌تمام می‌گذاشت.


@doroos_erfanian

دروس استاد عرفانیان

26 Jan, 05:43


👆👆👆توضیح ضروری: این احادیث 👆👇 برای عمل کردن نیست. اینها را آوردم تا هم خاطرات خوش منبرهای سابق تداعی شود که از اهل بیت (علیهم السلام) می‌گفتند و اثری از خواب و خیال در آنها نبود و هم این‌که شاید نسل گریخته از همه چیز به خود بیایند و با دیدن «كَلامُكُمْ نُورٌ، وَأَمْرُكُمْ رُشْدٌ، وَوَصِيَّتُكُمْ التَّقْوى، وَفِعْلُكُمْ الخَيْرُ» حساب ثقلین را از ما جدا کنند؛ که خلف خوبی نبودیم.
👈مَنْ أَتَاهُ أَخُوهُ الْمُؤْمِنُ فِي‏ حَاجَةٍ فَإِنَّمَا هِيَ رَحْمَةٌ مِنَ اللَّهِ ـ تَبَارَكَ وَتَعَالَى ـ سَاقَهَا إِلَيْهِ، فَإِنْ قَبِلَ ذَلِكَ فَقَدْ وَصَلَهُ بِوَلَايَتِنَا، وَهُوَ مَوْصُولٌ بِوَلَايَةِ اللَّهِ، وَإِنْ رَدَّهُ عَنْ حَاجَتِهِ وَهُوَ يَقْدِرُ عَلَى قَضَائِهَا سَلَّطَ اللَّهُ عَلَيْهِ شُجَاعًا مِنْ نَارٍ يَنْهَشُهُ فِي قَبْرِهِ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَة... .4️⃣
👈إِيَّاكَ أَنْ تَمْنَعَ فِي طَاعَةِ اللَّهِ؛ فَتُنْفِقُ مِثْلَيْهِ‏ فِي‏ مَعْصِيَةِ اللَّهِ.5️⃣
👈عَوْنُكَ لِلضَّعِيفِ مِنْ أَفْضَلِ‏ الصَّدَقَةِ. 6️⃣
👈وَقَالَ (ع) لِعَلِيِّ بْنِ يَقْطِينٍ‏: كَفَّارَةُ عَمَلِ‏ السُّلْطَانِ‏ الْإِحْسَانُ إِلَى الْإِخْوَانِ.7️⃣
👈مَنْ أَتَى إِلَى أَخِيهِ مَكْرُوهًا فَبِنَفْسِهِ‏ بَدَأَ.8️⃣


1️⃣شیخ مفید از یعقوب سرّاج روایت کرده که: محضر امام صادق (علیه السلام) مشرّف شدم. آن حضرت پیش گهوارۀ فرزندش موسی (علیه السلام) ایستاده و مدّت طولانی با او راز گفت. نشستم تا فارغ شد. از جای خود که برخاستم، فرمود: به مولایت نزدیک شده و بر او سلام کن. به گهوارۀ حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) نزدیک شدم و بر او سلام کردم. پاسخ سلام مرا با زبان فصیح داده و فرمود: نامی که دیروز برای دخترت انتخاب نمودی تغییر بده؛ زیرا خداوند آن نام را دشمن می‌دارد. آخر، خداوند دختری به من عطا فرموده بود و نامش را «حمیراء» نهاده بودم. پس امام صادق (علیه السلام) فرمودند: به‌ دستور او رفتار کن تا راهنمایی شده و نجات یابی. من هم نام دخترم را تغییر دادم.
2️⃣در امر دین تفقّه نموده و صاحب بصیرت و بینش شوید؛ که دین‌شناسی کلید بینش و تمامیّت و کمال عبادت است و راه رسیدن به جایگاه‌های بلند و مراتب ستبر و باعظمت در دین و دنیاست و برتری فقیه و دین‌شناس بر عابد همانند برتری خورشید بر ستارگان است و هر کس در امر دین تفقّه ننموده و دینش را نشناسد خداوند از هیچ عملش خوشنود نباشد.
3️⃣با هر مدّعی علم ارتباط برقرار نکنید و تنها با عالمی بنشینید که شما را از 5 چیز به 5 چیز دعوت می‌کند: [آن که شما را] از شکّ و تردید به یقین، از تکبّر به تواضع، از ریا به اخلاص، از دشمنی به خیرخواهی و از میل به دنیا به زهد و بی‌رغبتی به آن فرا می‌خواند.
4️⃣هر کس برادر مؤمنش برای حاجتی نزد او آید رحمتی از جانب خدای متعال به سوی او است. پس اگر آن را بپذیرد این کار را به ولایت ما پیوند داده و ولایت ما به ولایت خدا متّصل است و اگر با وجود آن‌که توانایی قضای حاجت او را دارد او را رد کند، خداوند ماری از آتش در قبرش مسلّط کند که تا روز قیامت او را بگزد و آزار دهد... .
5️⃣از این‌که در راه طاعت خدا از دارایی خویش مضایقه کنی بپرهیز؛ که دو برابرش را در نافرمانی خدا خرج خواهی کرد.
6️⃣یاری‌رسانی تو به ناتوان از برترین صدقه‌هاست.
7️⃣آن حضرت به علیّ بن یقطین فرمودند: کفّارۀ کارکردن برای سلطان احسان به برادران است.
8️⃣ هر کس به برادر خود ناخوشایندی را گسیل دارد نخست از خودش آغاز نموده است.


@doroos_erfanian

دروس استاد عرفانیان

26 Jan, 04:44


👈 اذْهَبْ، فَغَيِّرِ اسْمَ ابْنَتِكَ الَّتِي سَمَّيْتَهَا أَمْسِ؛ فَإِنَّهُ اسْمٌ يُبْغِضُهُ اللَّهُ ـ وَكَانَ وُلِدَتْ لِيَ ابْنَةٌ سَمَّيْتُهَا بِـ«الْحُمَيْرَاءِ».1️⃣
👈تَفَقَّهُوا فِي دِينِ اللَّهِ؛ فَإِنَّ الْفِقْهَ‏ مِفْتَاحُ‏ الْبَصِيرَةِ، وَتَمَامُ الْعِبَادَةِ، وَالسَّبَبُ إِلَى الْمَنَازِلِ الرَّفِيعَةِ وَالرُّتَبِ الْجَلِيلَةِ فِي الدِّينِ وَ الدُّنْيَا، وَفَضْلُ الْفَقِيهِ عَلَى الْعَابِدِ كَفَضْلِ الشَّمْسِ عَلَى الْكَوَاكِبِ، وَمَنْ لَمْ يَتَفَقَّهْ فِي دِينِهِ لَمْ يَرْضَ اللَّهُ لَهُ عَمَلًا.2️⃣
👈لَا تَجْلِسُوا عِنْدَ كُلِ‏ عَالِمٍ‏ إِلَّا عَالِمٌ يَدْعُوكُمْ مِنَ الْخَمْسِ إِلَى الْخَمْسِ: مِنَ الشَّكِّ إِلَى الْيَقِينِ، وَمِنَ الْكِبْرِ إِلَى التَّوَاضُعِ، وَمِنَ الرِّيَاءِ إِلَى الْإِخْلَاصِ، وَمِنَ الْعَدَاوَةِ إِلَى النَّصِيحَةِ، وَمِنَ الرَّغْبَةِ إِلَى الزُّهْدِ.3️⃣👇👇👇

@doroos_erfanian

دروس استاد عرفانیان

24 Jan, 03:58


☝🏻

پدربزرگم حاج علیجان قنبری بارها ماجرای ذیل را برایمان نقل کرده است: پدر ایشان مرحوم رضا قنبری مرد تهیدستی بوده و همسرش (قمرخانم) دچار یک بیماری در ناحیۂ دست گردیده و یک دستش خشک و فلج می‌شود و دیگر قادر به انجام کارهای خانه و تهیّهٔ غذا و بچه‌داری نبوده و اوضاع بر بابابزرگ رضا خیلی سخت می‌شود، به حدّی که گاهی از کوره در رفته و ننه‌قمر را می‌زده است‌.

طولی نمی‌کشد که عید غدیر فرا می‌رسد و بابابزرگ رضا به همراه جمعی از مردم بیدگل به کاشان می‌رود تا خدمت میر سیّد علی یثربی شرفیاب شود‌. پس از دستبوسی و تعارفات معموله، بیدگلی‌ها بلند می‌شوند که بروند، مرحوم یثربی خطاب به بابابزرگ می‌گوید: رضا، حالا شما می‌ماندی، یه آبگوشتی باهم می‌خوریم. ایشان هم دوباره می‌نشیند و سفره را پهن می‌کنند و ناهاری صرف می‌شود. مرحوم یثربی در آن مجلس، بدون این‌که بابابزرگ حرفی از اوضاع پریشانش بزند، بی‌مقدّمه می‌گوید: بگو ببینم، عیالت وقتی آمد به خانۂ تو، سالم بود یا علیل؟ بابابزرگ می‌گوید: سالم بود آقا. مرحوم یثربی می‌گوید: حالا که در خانۂ تو مریض شده، باید این طور رفتار کنی؟ چرا این زن بیچاره را این‌قدر آزار می‌دهی؟ بابا رضا می‌گوید: آقا، روزهای خیلی بدی را دارم می‌گذرانم، برای مردم باربری می‌کنم، گرفتارم، کارهای خانه مانده، شکم بچه‌های کوچکم را باید سیر کنم، درمانده شده‌ام، عیال هم عاجز شده و دست‌تنها هستم و... .

مرحوم یثربی یک سکّۂ ٥ تومانی به ایشان می‌دهد و می‌گوید: این را بگیر، برکت کارَت کن، دیگر هم حق نداری عیالت را بزنی. آن سکّه قیمتِ یک جفت کفش گیوهٔ نو از بازار کاشان بوده است. خلاصه، همان پول مختصر اسباب برکات عجیبی در زندگی بابابزرگ می‌شود که داستانش مفصّل است؛ اجمالاً این‌که او را در اندک زمانی صاحب ۱ شتر می‌کند و زندگی‌اش روبه‌راه می‌شود. آن شتر پس از چندی وضع‌حمل می‌کند، و ۱ شتر می‌شود ۲ شتر و خلاصه بچهٔ دوم خانواده (برادرِ کوچک‌ترِ پدربزرگم) که ۱۸ ساله می‌شود، تعداد شترها ۹ تا بوده است. بابابزرگ هم خوب سرِ عقل می‌آید و اوضاعش انتظامی می‌گیرد و رفتارش با خانواده تغییر می‌کند.

حاج علیجان همیشه بعد از داستان پدرش یک ماجرای جالب دیگر را هم برایمان تعریف می‌کند؛ دربارۂ یکی از دوستانش که از سادات محترم محلّهٔ «سلمقان» بیدگل بوده، به نام مرحوم سیّد مانده‌علی سیّدی. سیّد مانده‌علی سالیانِ سال بچه‌دار نمی‌شده و از فرط فقر و بیچارگی و نداری قصد داشته در سِلک صوفیه درآید. آن سال‌ها، بیدگل بیش از امروز صوفی داشته و تنی چند از مشایخ فرقهٔ گنابادی اهل بیدگل بوده‌اند. سیّد بیچاره دختر یکی از همین صوفیان پولدار را عقد می‌کند و کم‌کم با وعدهٔ پدرزنش، مایل به گرویدن می‌شود تا پدرزنش اموالی در اختیار وی بگذارد.

شب، خواب عجیبی می‌بیند. در عالم رؤیا می‌بیند یک میلهٔ آهنی به جایی نصب است و قفل‌های فراوانی بر آن زده‌اند. یک‌دفعه جدّش امام زین‌العابدین (علیه السلام) تشریف می‌آورد و می‌گوید: مانده‌علی، نگاه کن. انگشتی به میله می‌زند و همهٔ قفل‌ها باز می‌شود و می‌افتد پایین. امام می‌فرماید: مانده‌علی، همهٔ قفل‌ها به دست ما باز می‌شود، تو می‌خواهی به در خانهٔ این‌ها بروی؟ از درِ خانهٔ ما جایی نرو.

صبح زود، (به اصطلاح مردم آران و بیدگل) پاشنهٔ کفشش را ورمی‌کشد و جادّهٔ کاشان را در پیش می‌گیرد. پیاده می‌رود تا در خانهٔ آمیرسیّدعلی یثربی. درِ خانه باز بوده و قبل از این‌که کلمه‌ای حرف بزند، صدای میر سیّد علی از وسط صحن خانه به گوشش می‌رسد: مانده‌علی! رسیدی؟ بیا داخل. کنار مرحوم یثربی می‌نشیند و می‌بیند ایشان ناگفته از خوابش خبر دارد و تأکید می‌کند که از درِ خانهٔ اهل‌بیت جایی نرو و عقیده و مذهبت را عوض نکن. پولی هم به وی می‌دهد و می‌گوید: برو متوسّل به جدّت امام سجّاد باش، خدا کمکت می‌کند.

مرحوم سیّدی به بیدگل برمی‌گردد و با آن پول، آب‌وزمینی می‌خرد و مشغول کشاورزی می‌شود. پس از مدّتی، خداوند به او پسری می‌دهد و همان می‌شود تنها فرزندش؛ مرحوم آقا حسین سیّدی. آن زمین کشاورزی هنوز توسّط دو پسرِ آقا حسین آبیاری می‌شود و محصول می‌دهد.

غرض، این آقایان پناه مردم مؤمن و صاف‌وسادهٔ این دیار بودند. می‌توانستند در حوزهٔ قم رحل اقامت بیفکنند، ولی آخرش چه می‌شد؟ در میدان تاریخ معاصر نقشی بازی می‌کردند و حالا نشست‌هایی در تحلیل مبارزات سیاسی و موضع‌گیری‌هایشان در قبال فلان لایحه برگزار می‌شد و عدّه‌ای هم دنبال اسناد ساواک بودند که چرا طلبه‌های آتشین‌مزاجِ فیضیّه‌نشین فلان روز به درِ خانه‌اش ریخته و شعار داده‌اند؟ حتماً و حتماً حواشیِ فلان مرجع هم علیه وی کار می‌کردند و پرونده می‌ساختند تا آقای خودشان یکّه‌تاز باشد. در این میانه، خداوند چند شیرین‌عقل را هم مبعوث می‌فرمود که به دنبال اجازات روایی‌اش بگردند و مُجیزین و مُجازانش را فهرست کنند.

@cheraghe_motaleeh

دروس استاد عرفانیان

23 Jan, 03:08


این همه آوازها از شه👆بود/ گرچه از حلقوم عبدالله بود👇
مى‌‏گويند: اصلاً در احکام عقليّۀ مستقلّه شک راه ندارد و ترديد تصوّر نمى‌‏شود (امکان ندارد عقل بيايد حکمی کند، ولى در موضوع حکمش ترديد داشته باشد و به‌تعبير آقاى نایينى: لا يتطرّق فيه الشكّ والترديد)؛ براى اين‌که در این احکام عقل مناط را مى‏‌بيند و حکم مى‏‌کند (اگر مناط باشد حکم هست و اگر مناط نباشد حکم نيست)، بنابراين اگر شما در يک حکم عقلى شک کنيد سرايت به موضوع مى‏‌کند، در موضوع شک کنيد سرايت به حکم مى‏‌کند؛ چراکه در احکام عقليّه موضوعش علّت تامّۀ حکم و حکم معلول آن است (انفکاک بين علّت و معلول امکان ندارد)، لذا اگر در يک حکم عقلى شک کردید حتماً در موضوعش هم شک مى‏‌کنيد، در موضوع شک کرديد در حکمش هم شک مى‏‌کنيد (شک در هر کدام به شک در ديگرى سرايت مى‏‌کند).

@doroos_erfanian

دروس استاد عرفانیان

22 Jan, 03:34


خیلی‌ها از مرحوم آیةالل‍ه میر #سید_علی_یثربی خواستند در نجف یا قم بماند و حوزهٔ درس و ریاستی به هم برساند، ولی وی ترجیح داد به زادگاهش برگردد تا طلبه تربیت کند، راه و رسم دیانت به مردمش بیاموزد و نسل جوان را حلال‌خور و پاک‌دست بار بیاورد.

طلبه‌های حبیب بن موسی هم حسابی رنگ‌وبویش را گرفتند؛ از روش تربیتی و رفتارهای ظریفش در مواجهه با اقشار مختلف درس‌ها آموختند و هر یک در منطقهٔ خود چراغ هدایتی شدند.

مردم خوب آران و بیدگل نیز ارادت بسیاری به ایشان داشتند و در برخی مناسبت‌ها به دیدارش می‌شتافتند. یکی از پیرمردان مسجدمان (آقای جواد بلالی بیدگلی) برایم نقل می‌کرد: ما از قدیم تا الآن کشاورزی داشته‌ایم؛ آمیرسیّدعلی یثربی توصیه می‌کرد که وقتی کدو و خربزهٔ زمین‌تان را برداشت می‌کنید، مراقب باشید محصول زمین کناری با اموال‌تان قاطی نشود، چون بوتۂ این‌ها قوی است و ریشه می‌دواند و گاهی چند متر آن‌طرف‌تر در زمین بغلی سر از خاک درمی‌آورد. نیز توصیه می‌کرد که وقتی نوبت آبیاری زمین شماست، از خاک زمین کناری برای هدایت مسیر آب استفاده نکنید و از خاک زمین خودتان بردارید.

@cheraghe_motaleeh

دروس استاد عرفانیان

21 Jan, 04:58


بگشای لب که قند فراوانم آرزوست
👈جناب آقای مهدی خسروانی در متنی که «خود حقیقت نقد حال ماست آن» نوشته‌اند (اسامی را مانند همیشه سانسور می‌کنم):
کاملاً طبیعی است که گاه از خصلت‌هایی که در آدم‌ها می‌بینیم متعجب شویم، اما برخی آدم‌ها ما را با نوع جدیدی از تجربه‌ی «شگفت‌زدگی» آشنا می‌کنند. برای نمونه، همۀ ما با پدیدۀ «دروغ‌گوییِ سیاستمداران» آشنا بودیم، ولی با ظهور... بود که مجبور شدیم در تصور خودمان از دروغ‌گویی بی‌شرمانه بازنگری کنیم. در این یادداشت، می‌خواهم از پدیده‌ای حرف بزنم که اساساً گمان نمی‌کردم بتوان در دستۀ پدیده‌های «شگفتی‌آفرین» قرار داد، اما به‌واسطۀ کارکردن با «نشر...» (این ناشر ظاهراً خوش‌نام) با وجه بهت‌آور آن آشنا شدم: «توان بی‌حرمت دیدن دیگری»... .
من در دانشگاه تهران فلسفه خواندم. فلسفه را دوست داشتم، چون آن را عرصۀ آزادانه‌ترین جولان اندیشه و نیز عرصۀ مشق آزادگی می‌دانستم. اما در همان ماه‌های اول ورود به این رشته فهمیدم که اگر خواهان آزادی و آزادگی مطلوبِ خودم باشم باید قید استخدام در مؤسسات آموزشی و پژوهشی برای گذران زندگی را بزنم. نمی‌توانستم روبه‌روی فلان مسئول گزینش یا کسی از دفتر... در فلان دانشگاه بنشینم و خودم را، حتی به‌ظاهر، معتقد به چیزهایی که آنها می‌پسندیدند نشان دهم. به همین دلیل، راهِ امرار معاش از طریق ترجمه را، با وجودِ همۀ زجرهایش انتخاب کردم. اما خبر نداشتم که دریده‌کرداری فقط در هیولاهای دولتی و حکومتی دیده نمی‌شود. غافل بودم از قابلیت عظیم دورویی برخی افراد در جایگاه «ناشر» که خودشان را قهرمانان زنده نگه‌داشتن راه تنفس فرهنگ و اهالیِ فرهنگ جا می‌زنند، اما برای وقت و زندگی مترجم (که جزء آسیب‌پذیرترین فعالان فرهنگی است) حتی به اندازۀ میرغضب‌های شکنجه‌گاه‌های سلاطین هم حرمت قائل نیستند؛ کسانی که مترجم را چیزی جز بردۀ دم‌ودستگاه پول‌پاروکنی خودشان نمی‌بینند و بنابراین سر سوزنی برایشان مهم نیست که یک مترجم در حالی که برای تأمین حداقل‌های زندگی‌اش جدال می‌کند، پنج سال پس از تحویل نتیجۀ تلاشش به آنها، هنوز به حق‌الترجمه‌اش و نیز حقوق معنوی‌اش نرسیده باشد («عمر و ارزش کار مترجم کیلویی چند؟ فدای سر ما قدیسان عرصۀ فرهنگ!»). می‌خواستم خودم را در دام موقعیت‌های ناسالم و تحقیرآمیزی که در محیط‌های آموزشی و پژوهشیِ دولتی پیش می‌آیند نیندازم، غافل از آن‌که در این سوی ماجرا گرفتار کسانی می‌شوم که تحقیر و بی‌حرمت دیدن دیگران مشق وجودشان است.
👈شرح «سیوطی» دارد قدم به عرصۀ وجود می‌گذارد. خیلی دوست داشتم به‌جای دریافت حق‌التالیف بنویسم:
•"اگر خواستید و توانستید"،... تومان،
•"اگر خواستید و نتوانستید"، به خیریّه،
•"اگر نخواستید"، هیچ.
کتاب به رایگان در اختیار همه است. اگر خواستید برای دیگران هم بفرستید.
ولی نان گندم نه قوت هر شکمی است. بنابراین به دلایلی که ایشان در بالا توضیح داده، ان شاء الله به وقتش خواهم نوشت: داشتنش یا هرگونه استفاده از آن برای هرکس مشروط به واریز مبلغ... به حساب... است. نه این‌که با نشر کاغذی مشکلی داشته باشم ها، ولی خب، ناشر بزرگوار مبلغی به‌عنوان صدقه کف دستت می‌گذارد و.... .


@doroos_erfanian

دروس استاد عرفانیان

20 Jan, 05:10


☝🏻

مرحوم حاج شیخ اسدالل‍ه روحانی می‌فرمودند: زمانی که در امامزاده حبیب بن موسیٰ درس می‌خواندیم، روزی مرحوم آقا شیخ حسین اصیلی کاشانی من و سه چهار نفر دیگر از جمله مرحوم حاج شیخ مرتضی عامری را برای صرف ناهار به حجره‌اش دعوت کرد. من، که شنبه‌ها پیاده به کاشان می‌رفتم و پنج‌شنبه‌ها هم پیاده برمی‌گشتم و غذایم نان و پیاز بود، گمان می‌کردم برای ما غذای ساده‌ای مانند همان نان و پیاز تهیّه دیده است.

وارد حجره که شدیم، دیدیم دیگ عدسی روی چراغ است و هُرمی (بخار) است که از آن بلند می‌شود! ناگاه چشمم به کتابی افتاد که روی طاقچه بود و بین آن نشانه‌ای گذاشته بودند. با کنجکاوی، کتاب را برداشتم و دیدم معراج السعادة است. از همان محلّ نشانه، کتاب را باز کردم و دیدم صاحب کتاب بحث آداب ضیافت را می‌خوانده است. فهمیدم مرحوم اصیلی معراج السعادة را می‌خوانده و هر قسمتی را که مطالعه می‌نمود، ابتدا به آن عمل می‌کرد و سپس مطالعۀ کتاب را ادامه می‌داد! رحمة الل‍ه علیه.

#روحانی_بیدگلی
#کاشانیات

@cheraghe_motaleeh

دروس استاد عرفانیان

19 Jan, 04:55


بين 2 نفر (محقّق اردبيلى و شاگردشان صاحب «مدارک») و کلّ علما بحثى هست. اين 2 نفر مى‌‏گويند: تحصيل علم وجوب نفسى دارد (يعنى: حتّی نخواهى نماز بخوانى و روزه بگيرى هم بايد بروى احکامشان را ياد بگيرى. خب، حرفشان درست نيست). در مقابل همه مى‌‏گويند: وجوبش وجوب مقدّمى است (يعنى: معرفت احکام براى عمل کردن به آنها واجب است؛ چراکه مقدّمۀ عمل تحصيل معرفت است) و وجوب مقدّمى را هم عقل حاکم است (اصلاً هميشه عقل مى‏‌گويد: مقدّمه واجب است. مولايى به عبدش مى‏‌گويد: برو پشت‏ بام برف‌ها را پارو کن، ديگر نمى‌‏گويد: نردبان بياور، عقل مى‌‏گويد: بايد بروى نردبان هم بياورى. شما بايد معرفت به احکام پيدا کنى، امّا اين معرفت به احکام مثل آن نردبان است که شما را به پشت ‏بام مى‏‌رساند، برو احکام را ياد بگير تا اين‌که مقدّمه شود براى عمل کردن).

@doroos_erfanian

دروس استاد عرفانیان

17 Jan, 09:28


دیروز (پنجشنبه ۲۷ دی 1۴۰۳) باز توفیق رفیقمان شد و با رفقا همان کاری را کردیم که باید (ادبیات و تجزیه و ترکیب).
توی این کلاس‌های کشتی علاوه بر آموزش مداوم مربّیان، هنرجوی تازه‌وارد را دست یکی از قدیمی‌ترها می‌سپرند تا فنون کشتی را با او کار کند و توجیهشان هم این است که «تا یاد ندهی خودت خوب یاد نمی‌گیری». حالا این‌که چه‌طور شد در حوزه‌ها کار آموزش کم‌کم به محاق رفت بماند، ولی کلید موفّقیّت همین جملۀ طلایی است که: تا یاد ندهی خودت خوب یاد نمی‌گیری. باشد که این سنّت حسنه دوباره احیا شود و ثمرات مبارکش را ببینید.

@doroos_erfanian

دروس استاد عرفانیان

16 Jan, 14:22


اگر من چیز می‌بخشم ز مال خویش می‌بخشم/ نه چون حافظ که می‌بخشد سمرقند و بخارا را
👈
رفقای متعدّدی محبّت فرموده از جهات ستّ یادداشتی دربارۀ اهمیت و تأثیر تفسیر گمشدۀ رُمّانی (متوفای 384 ق) (موسوم به: الجامع لعلوم القرآن/ الجامع لعلم القرآن) بر مفسّران شیعه و سنّی پس از خود برایم فرستاده‌اند که: آخر الامر خلاصة‌الکلام این از کار درآمده که: با تصحیح پاره‌های مختلف از چند بخش از تفسیر رمانی و مقابلۀ آن با تفسیر التبیان (شیخ طوسی) اکنون با اطمینان می‌توان گفت: دست کم ۹۰ درصد از متن تفسیر التبیان همان تفسیر رُمّانی است. به‌جز شیخ طوسی، شماری دیگر از ادیبان و مفسران سنّی و معتزلی در سدۀ پنجم هجری چون ابن فورَک، ابوالحسن حَوفی، ابن سیدَه، واحدی نیشابوری، حاکم جشمی و جز او نیز بدون ذکر نام رُمانی، مطالب تفسیر او را در آثار خود گنجانده‌اند. متن مصحَّح یک مجلد از این تفسیر، به‌زودی منتشر خواهد شد.
👈قبل از هرچیز درد و بلای ایشان بخورد توی سر اینها که با ادّعای این‌که «داریم اسلام را احیا می‌کنیم» شروع کرده‌اند به مثلاً احیاء (و در واقع اماتۀ) تراث شیعی. عجیب است در تمام این سال‌ها که می‌شد طلّاب فاضل را دعوت به کار کرد تا هم عیار کار بالاتر برود و هم لقمه نانی گیرشان بیاید1️⃣ تا توانستند فرصت‌سوزی کردند. آخر، می‌دانید که برای کارهای مفصّل عدّه و عُدّه لازم است و که لایق‌تر از طلابی که حقیقتاً درد دین داشته و از میان تمام راه‌های ممکن راه حوزه را در پیش گرفته‌اند؟!
👈خب، حالا این اطمینان خاطر از کجا؟! آخر، طبری (صاحب «جامع البیان») متوفّای 310 هجری است و از کجا معلوم «تبیان» از او نگرفته باشد (شما هم فرمودید: عدّۀ زیادی بی‌آن‌که نام ببرند)؟! آخر، من توفیق داشته و سال گذشته جلد اوّل «تبیان» را با رفقا مباحثه کرده‌ام (همان «اگر من چیز می‌بخشم ز مال خویش می‌بخشم». یعنی: دیده‌ام که می‌گویم2️⃣). حالا سلّمنا که مرحوم شیخ تفسیر «التبیان» را از تفسیر رُمّانی و رمّانی تفسیرش را از «جامع البیان» گرفته باشد، ولی عزیز دل برادر رها کنید این «کی بود، کی بود، من نبودم» را که شما در صورت اثبات این مدّعا تنها مشکل را شیفت داده‌اید (و برای مشکلی که عرض خواهم کرد مقصّر دیگری یافته‌اید). مطلبی که «جامع البیان» آن قدر سرراست گفته مرحوم شیخ بلایی سرش آورده که مسلمان نشنود کافر نبیند. کار به جایی رسید که عطای ادامه‌ را به لقایش بخشیدم. حتی در مواردی توضیح مال یک جای دیگر همان صفحه است و بی هیچ ارتباطی در جای نامناسب آمده و حضرات مخرّبین تذکّر نداده‌اند.3️⃣
👈به حرف عالمان دلسوزی (عالمان؟؟؟!!! فقط یکی سراغ دارم که حواسش به این چیزها هست!) که می‌فرمودند: «پیش از آن‌که دیگران بیایند و ما را نقد کنند خودمان این کار را بکنیم» که گوش نکردید. انگار باید هوش مصنوعی می‌آمد تا مثل مردم اوغان وقتی زبر بار زور بروید که پرزور باشد. حالا هم دیگر خود دانید. بار کج به مقصد نمی‌رسد!

1️⃣امروز همان مرید آن روزی مرحوم استاد موسوی تهرانی می‌گفت: حاج آقا، سال گذشته 300 روزش را علاوه بر روزۀ واجب خودم روزه بودم تا زندگی بگذرد.
2️⃣این همه از «کفایة الموحّدین» و بلایی که بر سرش نازل شد نوشتم، تنها جایی که دیدم که کتاب را خوانده و انتقاد دارند توی اصفهان بود که وقتی در جمعی صحبت شد دوست بزرگواری رو کردند به رفقایشان که: نگفتم: مشکلات ویرایشی فراوانی دارد؟!
3️⃣به‌نظرم حجم خرابی‌های این کتاب را تنها بتوان با خرابی‌های غزّه مقایسه کرد. تلفات انسانی‌اش هم یکی خودِ من. آخر، ما راه‌نیافته‌ها می‌شنیدیم که: «شیخ الطائفه» نه! بل: «شیخ الاسلام»؛ که چنین بوده و چنان بوده. خب، محبّت فرموده یک جلسۀ تفسیر قرآن با اتّکا به همین کتاب بگذارید تا ما هم با کاغذ و قلم خدمت برسیم و یادداشت برداریم.


@doroos_erfanian

دروس استاد عرفانیان

15 Jan, 06:40


جانا سخن از زبان ما می‌گویی
دوست گرامی جناب آقای دکتر زاهدپور متنی را از «مکتبة الناقد العراقيّ/ عبدالهادي حسین» بارگذاری فرموده‌اند که حقاً و حقیقتاً قشنگ بود. هم نشان می‌دهد در میان عرب‌ها هم هستند کسانی که جایگاه علائم ویرایشی را می‌شناسند و هم این‌که این امید را پررنگ‌تر کرد که داریم از تنهایی درمی‌آییم. بزرگواری فرموده تا می‌توانید اینها را دست‌به‌دست بفرمایید تا به یاری خدا متن‌ها از این حالت بلبشو بیرون بیاید که بازار شام شده و هرکس دارد هر سازی را که می‌خواهد می‌نوازد! ما ـ خوب یا بد ـ کار خودمان را کرده‌ایم و هرچه بنا بوده شده‌ایم. امیدوارم رفقا علم بیاموزند و بی‌ادّعا هر کدام گوشه‌ای از کار را بگیرند و تنها به فکر تولید کارهای بانی‌کُش نباشند!
👈إرشادات هامة لمن يعمل بمجال البحث العلمي:
1. أغلب علامات الترقيم، تُلصق بالكلمة التي قبلها، مثل الفاصلة (،) / الفاصلة المنقوطة (؛) / النقطة (.) / علامة الاستفهام (؟) / علامة التعجب (!) / نقطتا القول 📷(:)، وتترك المسافة بعد علامة الترقيم.
2. تلصق الكلمات التي بين الأقواس بالأقواس نفسها، نقول: (بيت) وليس: ( بيت )، “صواب”، وليس: ” صواب “.
3. الواو العاطفة، تُلصق بالكلمة التي تليها، نقول: والبيت، وليس: و البيت.1️⃣
4. الفاصلة العربية: (،) والفاصلة الأجنبية: (,).
5. لا تترك بين الكلمة والكلمة أكثر من مسافة واحدة.
6. لا تُسرف في وضع علامات التعجب والاستفهام (!!!!!) / (؟؟؟؟؟)، لبيان فرط التعجب أو قوة السؤال، علامة واحدة تكفي.
7. إذا فتحتَ فمَك وأنت تنطق الياء، فاكتبها دون نقطتين تحتها، مثل: حتى، إلى، على، منى، هدى، ندى، (N من لوحة المفاتيح)، وإذا كسرتَ فمَك وأنت تنطقها، فاكتبها بنقطتين تحتها (D من لوحة المفاتيح)، مثل: ذكي، إنساني، عبقري، تلقائي. وإن كان الأمر لا يزال محيّرا بالنسبة لك، فاكتب كل ياءاتك الأخيرة دون نقطتين.
8. للتفريق بين الهاء والتاء المربوطة: أضف الكلمة التي بها الهاء أو التاء، إلى كلمة أخرى بعدها بها ألف ولام، حتى لو كانت بلا معنى، وانطقها، مثلا: مياه، سنقول: مياهلبحر، هل رأيت؟ لقد نطقتَها هاء، فاكتبها هاء، مثال آخر: حياة، نضيفها: حياتلبحر، هل رأيت؟ لقد نطقتها تاء، فاكتبها تاء.
9. جميع الأسماء نضع تحت ألفها أو فوقها همزة، ما عدا: اسم (اسمان) ابن (ابنان)، ابنة (ابنتان)، اثنان، اثنتان، امرؤ، امرأة، الله.
10. جميع الحروف نضع تحت ألفها أو فوقها همزة، ما عدا: (ال)2️⃣ التعريف، مثل: إن، إلى، إلا، إلى…
11. نضع قبل الفعل واوًا، وننطق، لو نطقنا الألف نضع الهمزة، وإن لم ننطقها، لا نضع الهمزة.
مثال: انتَصَر، لو وضعنا الواو ستكون ونْتَصر، أي إننا لم ننطق الألف، فلا نضع الهمزة، ونكتب: انتصر دون همزة، لكن الفعل: أشرق، نقول وَشرق أم وأشرق؟ وأشرق بالتأكيد، أي إننا نطقنا الألف، لذا نضع الهمزة.
12. ضع الهمزة تحت الألف، لو كسرت فمك في النطق: إٍنسان، إِنّ، إِقبال، وما عدا ذلك ضعها فوق الألف: أُستاذ، أًنا…
13. التنوين يُوضع على الحرف قبل الألف، وليس الألف نفسها، نقول: بيتًا، وليس: بيتاً.3️⃣
14. اكتب (إذًا) دائمًا، (إذن) لها شروط معينة لكتابتها في الجملة، لم تعد على الأغلب تتحقق في أسلوب كتابتنا المعاصر، كأن تقول (سأزورك غدًا، فيرد المخاطب: إذن أنتظرك).
15. تحذف ألف ابن، إذا وقعت بين اسمين، أحدهما أب للآخر، مثل: عمر بن الخطاب، علي بن أبي طالب، أما عيسى ابن مريم، فلا نحذف ألفها، لأن السيدة مريم أم عيسى لا والده.


1️⃣مجموعه‌ای ـ نمی‌دانم به توصیۀ کدام نابغه ـ واو عطف را جدا از مابعد نوشته و چند سال است که همه را به دردسر انداخته. یک جا خواستیم کاری کنیم، آنها هم می‌خواستند ساعتشان را با همین افق کوک کنند که تذکّراً عرض کردم: نمی‌توانیم
چو آن کرمی که در گندم نهان است/ زمین و آسمان او همان است
باشیم. اگر می‌خواهید کارتان در دنیا دیده شود باید حدّاقل‌هایی را هم رعایت بفرمایید.
2️⃣«ألـ»/ «ألـ»/ «ألـ»! خب، تقصیری ندارد. آخر، «النهجة المرضیّة وبهامشها الزبدة النحویّة» را ندیده. آن جا در یکی از پاورقی‌ها علّت را کاملاً توضیح داده‌ام.
3️⃣زبانمان مو درآورد که: بابا جان! داری حرف را با تنوین نصب می‌خوانی، نه الف را، ولی کو گوش شنوا؟! امّا خدا را شکر هنوز نسل عاقلان به آخر نرسیده.
4️⃣این را هم باید گفت که: همزۀ استفهام را نباید به مابعدش چسباند و فایدۀ این دو قاعده در مثل «أ وتفعل؟» خوب روشن می‌شود که اگر رعایت نشود، «أو تفعل؟» خوانده می‌شود.
5️⃣این کمترین جملات توضیحی و معترضه را بین دو خطّ تیره قرار می‌دهد. بارها به رفقا عرض کرده‌ام: با این کار قبل و بعد خطّ تیره را به هم می‌چسبانی و توضیحات آن وسط را بعداً به‌عنوان توضیحات اضافه و جملات درِگوشی مطالعه می‌کنند. کولاک می‌کند. امتحانش هم مجّانی است.


@doroos_erfanian

دروس استاد عرفانیان

14 Jan, 12:34


مجلس تمام گشت و به پایان رسید عمر/ ما همچنان در اوّل وصف تو مانده‌ایم
👈وقتی این آقای بیدگلی گل و گلاب برای نوشته‌های نابی از این دست اعلام اتمام می‌کند دلم می‌گیرد. برای خودش هم نوشته‌ام، ولی خب، چه می‌توان کرد؟!
👈امّآ خودمانیم ها! این کاشانی‌ها عجب خوش‌سلیقه‌اند. «مسجد ابولؤلؤ» آخر؟! حالا درست است ابولؤلؤة بوده و پدر مرواریدخانم و ناکس‌ها همان جا توری روی سرش انداختند و گرفتند و او را کشتند، ولی به‌قول یکی اینها هم با این غصب خلافت مسیر تاریخ را عوض کرده بودند و اگر این ذوات مقدّسه بلافاصله بعد از رسول خدا (ص) زمام امور را به دست می‌گرفتند چه‌ها که نمی‌شد!
👈پسر بزرگ‌تر دیروز که برش داشتیم تا دوروزه بیاییم مشهد و نایب‌الزیاره باشیم و برگردیم گفت: ساعت قبل مدیر مدرسه آمد و رفت توی جایگاه و میکروفون را خاموش کرد که: می‌خواهم لعن کنیم و صدا بیرون نرود و... بعععععععععععله. خب، دیگر رحم الله والدیه! حقّ کلام را ادا کرده بود و بدون این‌که فحش‌های کاف‌دار بدهد از خجالت غاصبان خلافت درآمده بود.

@doroos_erfanian

دروس استاد عرفانیان

14 Jan, 11:58


🎧 مواعظ عالم عامل، مرحوم حاج شیخ اسدالل‍ه روحانی بیدگلی در شب ۱۳ ماه رجب

🕯 این سخنرانی کوتاه در شب سیزدهم رجب المرجّب ١٤٣٢، برابر با ٢٦ خرداد ۱۳۹۰، ایراد شده است. در آن ایّام، سال تحصیلی تمام شده و طلبه‌هایمان به شهرهایشان رفته بودند و این ناچیز برای نماز مغرب و عشا و زیارت حاج شیخ به مسجد ابالؤلؤ (مسجد بالا) رفته بودم. بین دو نماز، بر خلاف معهود، حاج شیخ بلند شد و همان جا داخل محراب رو به جمعیّت ایستاد و چند جمله‌ای موعظه کرد. این مواعظ را نیز با همان موبایلِ قدیمیِ پربرکت ضبط کرده‌ام.

#روحانی_بیدگلی
#کاشانیات

@cheraghe_motaleeh

دروس استاد عرفانیان

14 Jan, 11:58


فرموده‌اند: شیعیانِ ما را در اوقات نماز آزمایش کنید تا ببینید چگونه بر آن مواظبت دارند: «عَنْ هَارُونَ عَنِ ابْنِ صَدَقَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ الل‍هِ (علیه السلام) قَالَ: امْتَحِنُوا شِیعَتَنَا عِنْدَ مَوَاقِیتِ الصَّلَوَاتِ كَیْفَ مُحَافَظَتُهُمْ عَلَیْهَا.» (بحار الأنوار، ج٦٥، ص۱٤۹)

خدای رحمت کند مرحوم حاج آقا اسدالل‍ه روحانی را که حالاتش یادآورِ این روایت شریفه بود. آن سال‌ها، هر کس می‌خواست نماز دلچسبی بخواند شامگاهان خود را به مسجد ابالؤلؤ می‌رساند. گاهی که با بعضی‌ها سرِ صحبت را وا می‌کردیم، معلوم می‌شد هر شب از مناطقی مثل نوش‌آباد به قلب بافت سنّتی بیدگل می‌آیند تا نمازشان را پشت‌سر حاج آقا اسدالل‍ه بخوانند. البته خود مسجد هم مزیّتی داشت و مرحوم حاج شیخ به نورانیّتِ آن زیاد معتقد بود، حتّی گاهی می‌گفت مسجد بالا از مسجد پایین نورانی‌تر است! (معماری این مسجد به صورت دو تکّه است و تصاویرش تقدیم خواهد شد.)

نماز حاج آقا اسدالل‍ه به نظرم طولانی‌ترین نماز شهر بود. تازه، بین دو نماز هم به قدر کافی برای تعقیبات و نوافل فاصله می‌انداختند و لذا برای نماز عشا دوباره اذان می‌گفتند.

حاج شیخ سعی می‌کرد زودتر از اذان مغرب در محرابش نشسته باشد. لباس‌هایش نو نبود، ولی کاملاً تمیز و مرتّب و پاکیزه بود. داخل محراب، محاسنش را شانه می‌زد، حنک می‌انداخت، از سجّاده و مُهرِ بدون طرح یا نوشته و کاملاً ساده و یک‌دست استفاده می‌کرد، به قل‌هوالل‍ه و نهایتاً سورهٔ کوچکِ دیگری اکتفا نمی‌کرد و متنوّع سوره می‌خواند؛ سورهٔ مُلک، جمعه، طارق، شمس، زلزال، واقعه و... که در مساجد دیگر کم‌تر به گوش مأموم می‌خورد. خلاصه کارهایش نشان می‌داد که نماز را از سرِ رفع تکلیف نمی‌خوانَد و حساب جدایی در زندگی برایش باز کرده است. همین جهات باعث شده بود که نمازش مشتریان خاصّی داشته باشد. نوعِ آن‌ها هم به برکت تعالیم ایشان مسأله‌دان بودند. مثلاً اگر کنارشان نماز می‌خواندی و ته آرنجت را در سجده روی زمین می‌گذاشتی، بعد از نماز، اوّلین صحبتی که با شما می‌کردند دربارهٔ کراهت این کار و توصیه به ترک آن بود. چندباری هم به خودم تذکّر داده بودند. از نوعِ عطرهایی که ما طلبه‌ها می‌زدیم هم بدشان می‌آمد و ابراز می‌کردند.

پدرم می‌گفت: یک بار بچهٔ چهار-پنج‌ساله‌ای در صف اوّل نشسته بود و پیرمردها غر می‌زدند. حاج شیخ در محرابش بود و با صدای همهمه برگشت و دید چه خبر است. به بچه گفت: دوست داری بیایی پیش خودم بنشینی؟ بچه گفت: نه، می‌خواهم این‌جا بنشینم. حاج شیخ رو به مسجدی‌ها کرد و گفت: هیچ کس حق ندارد این بچه را به زور بلند کند. بچه همان‌جا ماند و نمازش را خواند.

نقل این ماجرا هم خالی از لطف نیست: من یک شال‌زمستانیِ طرح‌دار و نوستالژیک دارم که زمان پیشنمازی‌ام در مسجد محلّهٔ مختص‌آباد از جوانی مهربان هدیه گرفته‌ام. چند سال پیش، شبی از شب‌های دههٔ محرّم که برای شنیدن منبرِ وعظِ حاج آقا اسدالل‍ه به مسجد ابالؤلؤ رفتم، آن شال را روی جالباسیِ دیواریِ مسجد جا گذاشتم و دیگر تا یک سال نتوانستم به آن مسجد بروم. محرّم سال بعد، دوباره یک شب برای روضهٔ ایشان به مسجد رفتم و با وجودی که از آن شال دل کنده بودم، همین‌طوری نگاهی به جالباسی افکندم. با کمال تعجّب دیدم شالم هنوز روی میخ جالباسی است! سریع جَستم و شال نازنینم را برداشتم و غرق شعف شدم. بندگان خدا یک سال صبر کرده بودند تا مگر صاحبش پیدا شود.

مسجد ابالؤلؤ مؤذّن خنده‌رو و جالبی داشت که به رحمت خدا رفت. خودش برایم می‌گفت: من در جوانی کبوترباز بودم و نماز هم نمی‌خواندم. هر روز حاج آقا اسدالل‍ه از کنار ما جوان‌ها رد می‌شد و به مسجد می‌رفت. یک روز دست مرا گرفت و گفت: بیا برویم مسجد. گفتم: خجالت می‌کشم، این‌ها مرا مسخره می‌کنند. گفت: کاری به آن‌ها نداشته باش. مرا به مسجد برد و در یکی از صفوف جا داد؛ مُهرم را روی زمین گذاشت و گفت: همین جا بایست. بعد هم کم‌کم اذان را یادم داد.

بارها دیده بودم که وقتی پیرمرد مؤذّن دیر کرده و وقت اذان رسیده بود، حاج شیخ از داخل محرابش بلند می‌گفت: حاجی علی نیامده؟! در لحنِ ادای این جمله می‌شد یک انتظار خاص را به نظاره نشست؛ انگار همین دیروز دست جوانکِ شوخ و شنگ را جلوی دوستان نابابش گرفته و با خود به مسجد آورده تا با آن صدای رسا برایش اذان بگوید. یک بار به حاجی علی گفتم: کبوترها را چه کردی؟ می‌خندید و می‌گفت: بیش‌ترش را فروختم و چندتایی را برای دلم داخل قفس نگه داشتم. البته خود حاج شیخ هم کبوتر داشت.

پدرم از یکی از دوستانش به نام آقای ناظمی نقل می‌کرد: نوجوان که بودم، یک روز کبوتر سفید و قشنگی را روی دیوار خانهٔ حاج آقا اسدالل‍ه دیدم. چون قدّم نمی‌رسید، دوچرخه‌ام را پای دیوار گذاشتم تا روی آن بروم و پرنده را بگیرم. در همین حین، حاج شیخ از خانه‌اش درآمد تا به مسجد برود.
👇🏻

دروس استاد عرفانیان

14 Jan, 11:58


نمایی از اندرون مسجد ابالؤلؤ (مسجد پایین) و محراب مرحوم حاج آقا اسدالل‍ه. سابقاً پاییز و زمستان در این‌جا نماز مغرب و عشا می‌خواندیم و بهار و تابستان در مسجد بالا. چند سالی است مسجد بالا را کلّاً بسته‌اند و در مسجد پایین کولرگازی گذاشته‌اند.

دروس استاد عرفانیان

14 Jan, 11:58


حاج شیخ در محرابش. عکس بهتری از این زاویه نداشتم که تقدیم کنم.

دروس استاد عرفانیان

14 Jan, 11:58


ورودی‌های مسجد ابالؤلؤ. درب سبزرنگ مربوط به مسجد پایین است که پلّه می‌خورد و داخل سردابه‌مانندی می‌شوید. درب نیلی‌رنگ نیز به مسجد بالا باز می‌شود که نصف جمعیت زیر سقف ایوان جا می‌شوند و بقیّه زیرآسمان می‌ایستند؛ شبیه مسجد گوهرشاد مشهد.

دروس استاد عرفانیان

14 Jan, 11:58


☝🏻 مرا که در این هیئت دید، پرسید: چه کار می‌کنی؟ گفتم: هیچی آقا، کبوترم فرار کرده بود، می‌خواستم بگیرمش. در خانه را باز کرد و گفت: نکند این‌ها هم مال شماست؟! با تعجّب نگاه کردم، دیدم یک عالمه کبوترِ همان شکلی توی حیاط‌اند و دانه می‌خورند؛ همه سفید و برفی و قشنگ. خیلی شرمنده شدم. خود حاج شیخ فرمود: برو دو تا از این‌ها را بردار، ولی به شرطی که نه سر دیوار مردم بروی و نه دروغ بگویی.

همین رفتارهای حاج آقا اسدالل‍ه بود که خردسال تا کهنسالِ شهر را شیفته و علاقه‌مندش کرده بود. این مَثَلِ سائر هنوز در السنهٔ مردمان این بوم و بَر مکرّر است که هر گاه فرد معلوم‌الحالی مرتکب خلافی شود می‌گویند: مگر فلانی نوهٔ حاج آقا اسدالل‍ه است که این کارها از او بعید باشد؟!

پدرم می‌گفت: یک روز بعد از نماز صبح، حاج شیخ به نانوایی بربری آمد و ته صف ایستاد. مردی از جلوی صف با اصرار خواست جایش را به ایشان بدهد. حاج شیخ فرمود: اگر بیایی جای من بایستی و من بروم جای تو قبول است، و گرنه این همه آدم جلوی من است؛ شما حق نداری نوبت آن‌ها را عقب بیندازی. آن بنده‌خدا هم قبول کرد؛ جایش را به ایشان داد و خودش به ته صف رفت و البته از چنین تعارفی پشیمان هم شده بود.

عبّاس‌آقا حامد‌آبادی (از پیرمردان مسجد و محلّهٔ خودمان) می‌گفت: یک روز باران باریده و آب زیادی داخل فرورفتگی وسط کوچه جمع شده بود. حاج آقا اسدالل‍ه داشت به مسجد می‌رفت و از ما چند نفر جوانی که ایستاده بودیم خواست که مسیر آب را باز کنیم تا مبادا لباس رهگذری آلوده یا نجس شود. ما به تعلّل برگزار کردیم و وقتی برگشت و دید هنوز کسی اقدامی نکرده، عبا را کناری نهاد و دامن قبا و آستین را بالا زد و گل‌ولای‌ها را درآورد. مسیر رفتن آب به چاه شهری که باز شد، بدون این‌که کلمه‌ای حرف بزند، عبایش را برداشت و رفت.

حاج شیخ دوست نداشت کسی ریش‌هایش را با تیغ بتراشد و همیشه تذکّر می‌داد و استثنا قائل نمی‌شد. یکی از همکاران پدرم از آن دسته آدم‌هایی بود که تلخی تذکّر پدرانهٔ حاج شیخ را چشیده بود؛ زمانی که با دوستانش کنار کوچه نشسته بود و سیگار می‌کشیدند و لغویّات می‌گفتند و می‌خندیدند، حاج شیخ از کناری رد شده و وی را شناخته بود؛ می‌دانست مادربزرگی مقدّس و مؤمن و اهل مسجد و نماز دارد. خودش می‌گفت: حاج شیخ تا مرا دید، صدایم زد تا از جمع بچه‌محل‌ها جدا شوم. آن‌گاه گفت: نوهٔ حمیده‌خانم نیستی؟ گفتم: چرا. گفت: این سیگار را بنداز، البته من خودم گاهی یک نخ می‌کشم، ولی تو جوانی و حیفی، بنداز و دیگر نکش. سیگار را انداختم زمین. سپس هشدار تندی داد که دیگر ریشم را نتراشم و شبیه خوبان خانواده‌ام باشم. خاطره را که تمام کرد، گفتم: اخلاق ایشان قدری تند بود و کم‌تر مراعات ناراحتیِ افراد را می‌کرد. نگذاشت حرفم را تمام کنم، و مانند کسی که پشت سر پدر و مادرش بدگویی شنیده، روی در هم کشید و گفت: یعنی چه؟ حق با ایشان بود، من نباید آن‌جور می‌بودم، شما چرا از این حرف‌ها می‌زنی؟!

حالا حمیده‌خانم کیست؟ پیرزنی عابده و مؤمنه و از سادات محترم بیدگل بود. زمانی که از عتبات بازمی‌گردد، حاج شیخ از ایشان می‌پرسد: سفر بر شما خوش گذشت؟ می‌گوید: نه. حاج شیخ با تعجّب می‌پرسد: چرا؟ مگر می‌شود زیارت نجف و کربلا بد بگذرد؟ حمیده‌خانم گفته بود: بله آقا، در یکی از منازل بین راه، یک نماز صبحم قضا شد؛ آیا چنین سفری خوش گذشته؟!

حاج شیخ همیشه با حسرت حالات خوش قدمای بیدگل را برای ما نقل می‌کرد. همان‌هایی که امام جعفر صادق (علیه السلام) درباره‌شان فرموده بود: «لَیْسَ مِنَّا وَ لَا کَرَامَةَ مَنْ کَانَ فِی مِصْرٍ فِیهِ مِأةٌ [در روایاتِ دیگر: مأة ألفٍ] أَوْ یَزِیدُونَ وَ کَانَ فِی ذَلِکَ الْمِصْرِ أَحَدٌ أَوْرَعَ مِنْهُ.» (وسائل الشیعة، ج۱٥، ص۲٤٥) از جمله گاه‌گاهی از یکی از اولیای خدا به نام مرحوم حاج محمّدعلی درخشان سخن می‌گفت. می‌گفت: زمستانی دَورِ کرسی نشسته بودیم که حالی بر او عارض شد و گفت: فلان روز و فلان ساعت، من خواهم مرد. جمعی که در مجلس بودند همه خندیدند و خیال می‌کردند شوخی می‌کند. ولی من مترصّد بودم و دقیقاً همان طور شد؛ در همان روز و در همان ساعت جان به جان‌آفرین تسلیم کرد. این تازه یکی از بزرگان این قوم بود که حاج شیخ در جوانی محضر اینان را مغتنم شمرده بود.

پدرم بارها از حاج شیخ شنیده بود که مردم محلّهٔ «علی‌اکبر» بیدگل را به پاکی می‌ستاید و همیشه می‌گوید: مردم این محلّه خیلی دست‌نخورده هستند. خودش هم هر سال فاطمیّه ۵ شب به این محلّه می‌آمد و منبر می‌رفت. همیشه به مردم بیدگل می‌گفت: محرّم اگر می‌خواهید روضه گوش کنید، به حسینیّهٔ حضرت علی‌اکبر بروید. مرحوم حاجی بابا لطف‌الل‍ه مصنوعی نیز محلّهٔ ما را دوست داشت و یک زمستانی که به دیدارش رفته بودم، می‌گفت: رنگ‌هایی که در دیگر محلّه‌ها بوده هیچ وقت در محلّهٔ شما دیده نمی‌شد.

#روحانی_بیدگلی

@cheraghe_motaleeh

دروس استاد عرفانیان

14 Jan, 11:58


کوچهٔ مسجد ابالؤلؤ. در قلب محلّه‌ای کهنه و قدیمی به نام «ویرانه». دیوار سمت راست متعلّق به مسجد است و دیوار سمت چپ از دو خانهٔ مسکونی؛ البته یکی از این دو خانه در واقع حوزهٔ کوچک و باصفای ما بود.

دروس استاد عرفانیان

12 Jan, 17:30


👆👆👆چند نکته:
1. يک وقت شک در تکليف دارى نمى‌‏دانى فلان چيز واجب است يا نه: اصالة‌البرائة، امّا اگر تکليف مسلّم بود، همه قبول دارند که در شک در مکلّف‌به احتياط لازم است (مى‏‌دانيد روز جمعه يک تکليفى بر همۀ ما واجب است و ذمّۀ ما به نمازی مشغول شده، نمى‏‌دانيد آيا ظهر است يا جمعه، به اين مى‌‏گويند: شک در مکلّف‌به، تکليف را مى‌‏دانم که وجوبى بر عهدۀ من آمده، امّا متعلَّقش را نمى‌‏دانم، آيا آن وجوب به ظهر تعلّق گرفته يا به جمعه). در شک در مکلّف‌به همه ـ و من‌جمله مرحوم شیخ انصاری ـ مى‌‏گويند: موافقت قطعيّه واجب است و آن به اين است که همۀ اطراف مشتبه را بياوريم (يعنى: بايد هم ظهر را بخوانى و هم جمعه را، تا 100% بدانی از عهدۀ آن واجب برآمده‌ و به وظيفه‌‏ات عمل کرده‌ای و اين اشتغال ذمّه تبديل به برائت شده) و مخالفت احتماليّه هم جايز نيست (اگر تنها ظهر را خواندی نمى‌‏شود؛ چون احتمال دارد همان جمعه‌‏اى که نخواندى همان واجب باشد). در اطراف علم اجمالى مخالفت قطعيّه که جايز نيست، مخالفت احتماليّه هم جايز نيست.
2. مطلب ديگر که شیخ انصاری خيلى اصرار دارد ـ ولو بعضی‌‏ها قبول ندارند، ولى ايشان اعتراف دارد ـ اين است که ما بابى داريم به نام باب دوران امر بين تعيين و تخيير؛ مثلاً 2 مجتهد جامع‌‏الشرايط داريم، هر دو جايزالتقليد هستند، امّا من احتمال مى‌‏دهم يکی تقواى بيش‌ترى دارد، یا احتمال ضعيف مى‌‏دهم یکی احتمال اعلميّتش هست، اين جا دوران امر است بين تعيين و تخيير (يا من مخيّرم از اين تقليد کنم يا از او، و يا اگر احتمال تعيينى باشد در اين آقاست؛ چون تقليد او حتماً مبرئ ذمّه است، حالا يا از باب اين‌که يکى از افراد تخيير است و يا از باب اين‌که احتمال تعيين در او هست). باز شیخ اعتراف دارد که دوران امر بين تعيين و تخيير اخذ به جانب تعيين لازم است؛ چون يقيناً اين معيّن و حتماً و حتماً مبرئ ذمّه است (در اين جا عقل مى‌‏گويد: حتماً از اين آقا تقليد کن؛ چون يقيناً اين مبرئ ذمّه است. با بودن اين آن ديگرى را شک دارى، ولى اين را که شک ندارى). البتّه يکى دو نفر مخالف دارد. توی ذهنم هست فاضل سبزوارى مى‏‌گويد: نه، اصل برائت از تعيين است. من که نمى‏‌دانم متعيَّناً تقليد اين [واجب است]: اصل برائت، لذا او آمده قائل به تخيير شده. شيخ اواخر ص 285 مى‏‌فرمايند: المسألةُ في غاية الإشکال (این‌که فاضل سبزوارى آمده برائت از تعيين جارى کرده خيلى اشکال دارد. ما بايد حتماً و حتماً از اين آقا تقليد کنيم؛ چون يقيناً تقليد از او مبرئ ذمّه است (چون اگر هم از او بالاتر نباشد، کمتر که نيست).
3. هر مسلمانى مى‌‏داند تکاليفى در واقع هست (پيغمبر اسلام (ص) که تشريف آوردند يقيناً يک احکامى براى ما آوردند و ما مثل بهائم و حيوانات نيستيم) و يقيناً بايد آن احکام را بلد شويم (وجوب تحصيل معرفت به احکام شرعيّه معلوم بالاجمال). حتّی يک نفر هم نداريم که بگويد: تحصيل معرفت به احکام واجب نيست.


@doroos_erfanian

دروس استاد عرفانیان

12 Jan, 17:24


ندیدم نام مبارک امیرالمؤمنین (علیه السلام) را با ادا و اطوار ببرد (که مثلاً: عععععععععععععععلی)، ولی عجیب سرسپردۀ مولای متّقیان بود.
می‌گوید: بار اوّلی که خدمت مرحوم استاد موسوی رسیدم تا گفتم: تهرانی هستم، فرمود: هر مشکلی داشتی بیا پیش سیّد رسول. شیخ بزرگوار دیگری هم تا فهمید شاگرد و مرید استادم تعریف کرد: «کفایه» را پیش ایشان خوانده بودم. زمانی که فهمید مشغول بنّایی هستم هربار به بهانۀ این‌که من که نمی‌توانم بیایم کمک، پولی می‌چپاند توی جیبم که: این هم پول یک کیسه سیمان یا 4 تا آجر یا... . بعد از مرحوم پدرم پشتم به ایشان گرم بود که... رفت. 👇👇👇

دروس استاد عرفانیان

09 Jan, 13:54


نوشته‌اند: بسم الله الرّحمن الرّحیم
بیانات استاد... (نام این روسیاه) با موضوع ادبیات و تجزیه و ترکیب. پنجشنبه ۲۰ دی 1۴۰۳.
با رفقا جمع می‌شویم دور هم کاری می‌کنیم که در زمان ما از نان شب هم واجب‌تر است. آخر، عزیزی برای جناب آقای زمانی نوشته بود:
آقا من این فایل جناب عرفانیان را برای برخی رفقای متوسط الحال از نظر ادبیات عرب فرستادم. خیلی برایشان قابل استفاده بود.1️⃣ اگر بفرمایید بقیه این مباحث را ارسال بفرمایند ممنون می شوم.


1️⃣خب، ما هم دنبال همین هستیم؛ مثل ابوسعید ابوالخیر که وقتی بر منبر قرار گرفت و «بسم الله» را گفت، یکی به خاطر ازدحام جمعیّت فریاد برآورد که: خدا رحمت کند کسی را که از جای خویش برخیزد و قدمی جلوتر آید. شیخ که این را شنید، سخن نگفت و به زیر آمد؛ که: دیدم این مرد تمام آنچه را که من در یک ساعت می‌خواستم برای شما بگویم، در یک جمله گفت! از جای خود برخیزید و یک قدم پیش آیید.

@doroos_erfanian

دروس استاد عرفانیان

09 Jan, 09:34


یادداشت پریشان قبلی، خیلی ناخواسته، رفت داخلِ آن دسته از متن‌هایی که صدا دارند. شخصاً توقّعِ این همه بازخورد مثبت و پیام تشکّر را نداشتم، آن هم در مدّتی کم‌تر از یک هفته و از طرف کسانی که هیچ وقت حاج آقا اسدالل‍ه روحانی را ندیده‌اند. البته جای بسی خوشوقتی است، چون به‌خوبی روشن می‌سازد که جای مشایخ قدیم و صاحب‌نفَسان بسیار خالی شده و صحنه‌گردانان کرسی‌های معنویّت با این همه سروصدا و مجلس‌آرایی و تبلیغات مجازی نتوانسته‌اند جان تشنگان حقیقیت را سیراب کنند. استاد عرفانیان هم فرمودند که دربارهٔ حاج آقا اسدالل‍ه واقعاً هزار صفحه باید نوشت، گرچه به «أن لا أخرج من بيتي و لا أدع ردائي على عاتقي» بینجامد؛ چرا که امثال آن بزرگوار و مرحوم استاد موسوی تهرانی و حضرت استاد حشمت‌پور را دیگر باید با چراغ دنبال‌شان گشت. به حرمت ایشان و به خاطر اشک‌های دوستان قدیمی‌ام پس از مطالعهٔ آن یادداشت و نیز اظهار اشتیاق یاران گران‌تر از جانم در قم، دوباره با این سرانگشتان ناتوان چند سطری قلمی می‌نمایم و هیچ ترتیبی و آدابی نمی‌جویم:

همهٔ کسانی که حاج آقا اسدالل‍ه را از نزدیک دیده بودند می‌دانستند که تا حدّ امکان مقیّد به انجام مستحبّات و ترک مکروهات است و تمام توانش را به کار می‌گیرد تا سر سوزنی از دستورات شرع تخطّی نکند. خودم کم‌کم به این نتیجه رسیده بودم که اگر مقیّد به انجام عملی است، حتماً دستوری از شریعت مقدّسه در آن مورد وارد شده که خود را ملزم به انجام آن می‌داند. لذا تبعیّت می‌کردم و بعداً روایتش را می‌یافتم.

روزهای سه‌شنبه، یکی از ساعات درسی صبح تعطیل می‌شد و حاج شیخ برای درس اخلاق به مدرسه تشریف می‌آورد. سعی می‌کرد پیش از آن‌که قاری شروع به تلاوت کند و مجلس رسمیّت یابد، خودش را به مجلس برساند تا در وسط قرآن خواندن وارد نشود و جلوی پایش بلند شوند و به قرآن کم‌توجّهی شود. لذا گاهی که اندکی تأخیر می‌کرد، پشتِ درِ نمازخانه می‌ایستاد تا تلاوت قرآن تمام شود و سپس وارد مجلس می‌شد. طلبه‌ها هم به ایشان تأسّی می‌کردند و گاهی جمعیّت قابل توجّهی، ساکت و آرام، کنارش ایستاده و منتظرِ اتمام تلاوت بودند.

از دستبوسی و ایستادن جلوی پایش بدش می‌آمد و گاه عصبی می‌شد. منبرش که تمام می‌‌شد و مستمعین مشغول فاتحه بودند، بلند می‌گفت که هیچ کس بلند شود، همین طور که نشسته‌اید باشید تا پایین بیایم.

غیرتی روی مولا امیرالمؤمنین داشت. سال اوّل حوزه، مجموعه سؤالات کودکانه‌ای را روی کاغذ نوشته بودم تا ایشان به خطّ خودش پاسخ دهد و به یادگار داشته باشم. در یکی از سؤال‌ها راجع به کراهت غسل دادن میّت زن توسّط شوهرش و توجیه فعل حضرت امیر پرسیده بودم. چند جواب برایم نوشت و در پایان متذکّر شد: «اشکال کردن به امیرالمؤمنین (مثل) اشکال کردن به قرآن است.» بارها روی منبر می‌گفت: پیامبر در روز عید غدیر فرمود: سَمّوا ابنَ عمّي بإمرة المؤمنین، تا همه ایشان را با همین لقب امیرالمؤمنین یاد کنند. می‌گفت: کتاب‌های آقای مطهّری را از کسی نمی‌گیرم، چون از مولا به سبکی نام می‌برد و همان چند جلدی هم که در کتابخانهٔ منزل نگه داشته‌ام، هر جا حضرت علی نوشته خودم با خودکار تبدیل به امیرالمؤمنین کرده‌ام. پدرم می‌گفت: تا چند سال پیش هر ساله شب عید غدیر افتخار می‌داد و به زورخانه می‌رفت و برای اهل فتوّت و پهلوانی از مرام علی می‌گفت. تشویق‌شان می‌کرد و می‌گفت: ذکر مولا عبادت است و در این‌جا بیش از مسجد نام حضرت امیر برده می‌شود؛ این‌جا مکان عبادت و توجّهِ پاکان بوده و مبادا ناپاک و آلوده وارد شوید و... .

عادت داشت که از طلبه‌ها سؤالات ادبی بکند؛ از صیغه‌های اَفعال صرف میر گرفته تا ابیات الفیّهٔ ابن‌مالک. توقّع داشت جواب درست بگیرد و ناراحت می‌شد اگر می‌دید طلبه‌ای ادبیّاتش ضعیف است. یک سالی احساس کرد بنیهٔ ادبی یکی از پایه‌های تحصیلی ضعیف است؛ خودش با آن سنّ و سال و وجناتِ شیخوخت درس صمدیّه برایشان گذاشت تا خوب یاد بگیرند. برای این درس، روی صندلی نمی‌نشست و همان جا کنار در روی زمین می‌نشست و طلبه‌ها هم دورتادورِ مدرس روی زمین می‌نشستند. آن اتّفاق هیچ وقت دیگر تکرار نشد و همیشه یکی از حسرت‌های ما نسبت به آن گروه از دوستان همین بود که صمدیّه را با ایشان خوانده‌اند.

برعکس قاطبهٔ متولّیان مدارس که دوست دارند از تمام جیک‌وپیک طلبه‌هایشان آگاه باشند و مرزهای فضولی و سماجت را درمی‌نوردند، احترام زیادی برای حریم خصوصی طلّاب قائل بود و بی‌خود و بی‌جهت سرک‌کشیدن و تجسّس را شِعار خویش قرار نداده بود. یک بار، در حین رد شدن از روبه‌روی حجرهٔ ما نگاهش به داخل افتاد و دید که بچه‌ها دارند با بالشت بر سر و کلّهٔ همدیگر می‌کوبند. رفقای ما تا او را دیدند خجالت کشیدند و قایم شدند. وقتی حاج شیخ خواست از مدرسه برود بیرون، کسی را فرستاد تا از جانب او عذرخواهی کند که نگاهش به داخل حجره افتاده است.

دروس استاد عرفانیان

07 Jan, 13:30


شفعه لمعه/ جلسات 1 تا 20 (آخر کتاب شفعه)/ عرفانیان
👈شیخ بزرگوار گاهی موقع معرّفی من به این و آن می‌گوید: آقای عرفانیان‌اند، عاشق «لمعه». یک بار گفتم: عاشق فقه آل محمّد [و البتّه نه تنها مباحثۀ «لمعه»ی شریف را دون شان خود نمی‌داند، بلکه از خدا و اهل بیت (علیهم السلام) ممنون‌دار است که این لقمه را توی کاسه‌اش گذاشته‌اند]1️⃣
👈این‌که فرمودید: «درس خارج آقایی رفتم که قریب 400 نفر نشسته بودند و شاید تنها یک‌دهم دنبال درس بودند و بقیّه...» هم به این یک‌لاقبا چه؟! آخر، یاد مرحوم دکتر میلانی افتادم که درس «فیزیک جدید» را با او پاس کردم. یک بار گفت: به یکی گفتند: لایۀ اوزون پاره شده، گفت: هرکه پاره‌اش کرده بگویید خودش بیاید برایتان بدوزد.

1️⃣این را هم‌الآن برای دوستی خواندم. فرمودند: یک بار پیش شما وقتی برایم چای آوردید گذاشتم روی «لمعه‌»ام که روی زمین بود، از خجالتم درآمده فرمودید: «لمعه» فقه آل محمّد و برای ما از همه چیز مهم‌تر است. علما مقیّد بودند چیزی روی آن نگذارند.


@doroos_erfanian

دروس استاد عرفانیان

06 Jan, 06:17


حاج آقای فورد
👈شماها یادتان نیست (خودم هم یادم نیست)، امّا ناقلان آثار و راویان اخبار و طوطیان شکّرشکن شیرین‌گفتار چنین آورده‌اند که در ینگه دنیا (همان آمریکای جنایتکار که خون جوانان ما می‌چکد از چنگ او) تازه خودروسازی راه افتاده بود و چندنفری می‌ریختند و قطعات را سر هم می‌کردند و... . این کار خیلی زمان‌بر بود. آخر تا کار A تمام نشده بود نوبت به B نمی‌رسید و تا او فارغ نمی‌شد جا برای کار C باز نمی‌شد و قس علی هذا! گذشت و گذشت تا سروکلّۀ یکی به نام «فورد» پیدا شد. فورد خطّ تولید را راه انداخت تا هرکس وقتی ماشین نصفه و نیمه روی خطّ تولید مقابلش قرار می‌گیرد کار خود را بکند و وقتی ماشین به مقابل نفر بعد منتقل می‌شود تا قسمت دیگری را کار کند این مشغول اجرای کار خود روی ماشین بعدی شود. با این ایده یک‌مرتبه صنعت خودروسازی کن‌فیکون شد (مثل کتاب‌ها و مقالات ما که کن‌فیکونش می‌کنند و...!) و آمار تولید ماشین‌های فورد سالانه به میلیون‌ها خودرو رسید.
البتّه دیگران هم که مغز خر نخورده‌اند. آنها هم از او آموختند و هرکسی در کار خودش ـ از جمله در عرصۀ تحقیق متون دینی ـ همین ایده را عملی کرد، البتّه با این فرق که مدّعیان جدید حیل شرعیّه را بلد بودند و چون ﴿إِنَّ الشَّيَاطِينَ لَيُوحُونَ إِلَى أَوْلِيَائِهِمْ﴾ این کارها را به هم یاد می‌دادند. برای این‌که فردا محقّق بی‌چاره که خدا او را زده که محقّق شده مدّعی نشود، کار را 40تکّه کرده و هر کدام را به کسی می‌سپردند تا انجام دهد و روی جلد: بإشراف مکتبة فلان و بهمان، لابد با این توجیه که علامه مجلسی هم یک‌تنه «بحار» را کار نکرده ووو، غافل از این‌که:
کار پاکان را قیاس از خود مگیر/ گرچه باشد در نوشتن شیر شیر
اصلاً چرا راه دور برویم. همین دوست گرامی جناب آقای درایتی وقتی «امالی» را کار کردم، اسم خودشان و جناب آقای حبّ‌الله (ربطی به کس دیگری به همین نام ندارد) را هم جزو محقّقین آوردند. حق هم داشتند، که زحمات زیادی روی کار کشیده بودند و هر کدام لااقل یک بار کار را من البدو الی الختم دیده بودند (هرچند اگر خودم بودم، این کار را نمی‌کردم، بلکه نگاه می‌کردم ببینم قلب کار دست که بوده، مانند حدیثی که هر تکّۀ جنازه‌ای را گوشه‌ای پیدا کرده بودند و وقتی از امام (ع) پرسیدند: کار تجهیزش با کیست؟ فرمودند: قبیله‌ای که تکّۀ شامل قلب آن جا پیدا شده، امّا آن قدر به دیانت جناب درایتی اعتقاد دارم که جای چندوچونی نیست). این شد که کتاب‌ها را می‌دهند شانصد نفر نگاه کنند تا یکی مثل این عرفانیان فردا مدّعی نباشد. نتیجه شده کتاب‌هایی که مسلمان نشنود، کافر نبیند.
👈القصّه، امروز صبح عزیزی گفتند: آن شب روضه تشریف نداشتید. آقای حبّ‌الله حسابی از اشکالاتی که به فلان کتاب گرفته‌اید شاکی بود. من همین جا از ایشان عذرخواهی می‌کنم.
اولا نمی‌دانستم ایشان کتاب را برایشان نگاه کرده.1️⃣
ثانیاً عزیزی همان جا گفته بود: اگر کار این کتاب را شما انجام داده‌ای پس چرا اسمت روی جلد نیامده.
ثالثاً شهدالله به‌خاطر کاری ناچارم آن کتاب را واو به واو نگاه کنم، وگرنه باید دربه‌در بگردم تا پولی گیرم بیاید و قاتق نانمان کنیم. دیگر وقتی برای این کارهای بی‌ارزش باقی نمی‌ماند.
رابعاً از فضل جناب آقای حب‌الله و زبان‌دانی‌اش هرکس مطّلع نباشد بنده باخبرم و یقین دارم (چنان که خودش ابراز کرده) کار را با خستگی تمام و به‌خاطر اصرار دیگران قبول کرده. ایشان مقصّر نیست، مشکل مال مافیایی است که همه را نردبان خود می‌بیند.
خامساً اشکالات محتوایی که دیگر به کار آقای حبّ‌الله و 39 حبّ‌الله دیگر ربطی ندارد. این همه آیت‌الله رنگ‌ووارنگ برای رونمایی از کتاب دعوت کرده بودید، می‌دادید هرکدام یک بار نگاه کنند (یعنی متوجّه اشکالات می‌شدند؟! برو بابا، اگر نه که فعلی الإسلام السلام!).
سادساً آقای حبّ‌الله، باز هم اعتذر جدّاً.




1️⃣اصلاً حالا فهمیدم «یکی دارم به نهج‌البلاغه هم ایراد می‌گیره» یعنی که؟! این را دوستی تعریف کرد که کتابش را برده بود و ادّعا شده بود: می‌برم برات عتبات چاپ کنند و... . گفتم: نام عرفانیان را برده بودی؟! گفت: بله، و چه‌قدر تعریف کردم. گفتم: همان دیگر!!!

@doroos_erfanian

دروس استاد عرفانیان

05 Jan, 18:26


👆👆👆تا سنّ سيزده سالگی در محضر پربار و سرشار از محبّت پدر موفّق به خواندن قرآن و حفظ ادعيّۀ مأثور و فراگرفتن «نصاب الصبيان» و قدری از علم صرف و نحو و آموختن و نوشتن گرديد، سپس جهت ادامه تحصیل نزد برادر بزرگش به کاشمر هجرت نمود. از سال ۱۳۲۵ طیّ مدت 10 سال اقامت در کاشمر به فراگیری ادبیّات، سطوح کامل فقه و اصول پرداخت. علاوه بر آن، علوم جدید (همچون فیزیک، شیمی، جبر، هندسه و مثلّثات) را تا حدّ دیپلم متوسّطه فراگرفت. در همین مدّت نیز به تدریس ادبیّات و علوم جدید پرداخت. سپس از سوی آیت‌الله امامی نوری، ریاست حوزه علمیّۀ کاشمر راهی نجف شد. از سال ۱۳۳۵ طی مدّت 8 سال اقامت در نجف اشرف از محضر آیت‌الله العظمی سیّد ابوالقاسم خویی خارج فقه و اصول و در نزد سیّد عبدالأعلی سبزواری تفسیر را فراگرفت. همچنین از محضر میرزا باقر زنجانی و علّامه فانی اصفهانی نیز بهره برد. در همین مدّت از آقابزرگ تهرانی اجازۀ روایی می‌گیرد. سپس برای تجدید دیدار به دیار خود بازمی‌گردد و به اصرار آیت‌الله امامی نوری در کاشمر ماندگار می‌شود. از سال ۱۳۴۳ طی مدت 19 سال اقامت در کاشمر، تدریس تفسیر را به‌عنوان اشتغال اصلی برمی گزیند و تا پایان عمر به آن متعهّد می‌ماند. حضور وی هر سه مدرسۀ علمیّۀ کاشمر را رونقی تازه می‌بخشد. در این مدّت علاوه بر پرداختن به امور علمی و نگارشی، حدود 30 بنای خیریّه (اعم از مسجد، مدرسه، حسینیّه، درمانگاه و صندوق قرض‌الحسنه) می‌سازد.
در سال 1362 به جهت حوادثی كه ناخواسته بر ايشان تحميل شد رهسپار مشهد می‌شود. در آغاز درس «رسائل» و «مكاسب» و بعد هم «كفايه» را شروع می‌كند و مورد استقبال طلّاب قرار می‌گيرد. درس تفسير را هم همچنان به پيش می‌برد و جزو اساتید و علمای تراز اوّل مشهد می‌شود.
معظَّم له پس از گذشت ۶۲ سال در ظهر چهارشنبه ۱۹ ذیحجّه ۱۴۱۶ (قمری) برابر با ۱۹ اردیبهشت ۱۳۷۵ خورشیدی پس از مدّتی مبارزه با بیماری سرطان در مشهد چشم از جهان فروبست و در رواق دارالزهد حرم مطهر امام رضا (علیه السلام) به خاک سپرده شد.

🔸برخی فعّالیّت‌های ایشان عبارت است از:
تأسیس مدرسۀ علمیّۀ امام حسن مجتبی (علیه السلام) در مشهد مقدّس (۱۳۷۲)
تأسیس صندوق قرض‌الحسنۀ همّت شهرستان کاشمر
تأسیس درمانگاه جواد الائمّۀ شهرستان کاشمر
تأسیس مسجد النبی در کاشمر
تأسیس مسجد قائم شهرستان کاشمر
تأسیس مسجد جامع روستای سرحوضک از شهر کاشمر
تأسیس تکیۀ صاحب‌الزمانی
خرید و اهدای چند دستگاه آمبولانس بنز برای خدمت به مردم کاشمر
تدریس و تفسیر قرآن کریم به مدت ۲۱ سال طی یک دورۀ کامل
تدریس در سه مدرسۀ علمیّۀ عالی کاشمر
کمک در ساخت یکی از ساختمان‌های بیمارستان شهید مدرّس کاشمر
🔸ایشان شخصی منیع‌الطبع، اهل مماشات و بسیار خوش‌رو و بااخلاق بود که لبخند از لبان مبارکش دور نمی‌شد. از عادات کریمانه‌اش آن بود که برای هر تازه‌واردی از جا بلند می‌شد و با روی گشاده و آن تبسّم ملیح خوش آمد می‌گفت.
🔸معظَّم له کاملاً مسلط به گلستان و بوستان سعدی و اشعار حافظ بود و به‌طور مکرّر از آنها به مناسبت‌های مختلف در درس بهره می‌برد و به طلّاب توصیه می‌فرمود تا از مطلب عرفی و ذوقی، آداب و سنن در گلستان و بوستان سعدی غافل نباشند.
🔸به برخی شاگردان فرموده بود: ما سر درس حضرت آیةالله العظمی خویی در نجف حاضر می‌شدیم و من دیدم این حضور در درس مرا اقناع نمی‌کند، لذا با دو نفر از هم‌مباحثه‌ها بنا را بر آن گذاشتیم تا مطالب درسی را بر اساس کتاب «جواهر الکلام» و چند کتاب فقهی دیگر به‌صورت بحث مفصّل علمی با تمام ریزه‌کاری‌ها ادامه دهیم و همان پایۀ کار ما شد و کم‌کم روان شدیم و آداب و رسوم اجتهاد را مشق نمودیم تا جایی که دیگر طلّاب نیز درخواست پیوستن به ما را داشتند و ما در این زمینه مشارالیه بالبنان گردیده بودیم.


@doroos_erfanian

دروس استاد عرفانیان

05 Jan, 18:07


دی شیخ با جراغ همی‌گشت گرد شهر/ کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست
👈صاحب کانال مستطاب «چراغ مطالعه» در یادداشت اخیر خود نوشته بودند: اسم حاج آقا اسدالل‍ه که می‌آید، دلم می‌خواد هزار صفحه درباره‌اش مطلب بنویسم.
برای ایشان نوشتم: حتماً این کار را بکنید. اصلاً مانند فرمایش امیرالمؤمنین (ع) رفتار بفرمایید که فرمودند: وقد حلفتُ أن لا أخرج من بيتي ولا أدع ردائي على عاتقي حتّى أجمع القرآن [الاحتجاج 1: 105]. من خودم تا می‌توانم برای استاد موسوی تهرانی می‌نویسم. اینها را ما دیدیم و باید برای همه بگوییم؛ چون امثال آن بزرگوار و مرحوم استاد موسوی تهرانی را دیگر باید با چراغ دنبالشان گشت. خیلی‌ها که می‌دانید امید زیادی به آنها نیست و حقّاً یقال:
مرا به خیر تو امید نیست، شر مرسان
👈این توصیه را یکی از آقایان مراجع به بازماندگان مرحوم آیت‌الله سعیدی کاشمری1️⃣ گفته و اضافه کرده بود که همّت کنید تفسیر ایشان جمع شود و بیرون بیاید. سال‌هاست دیگر ارتباطی با آن مجموعه ندارم و تا جایی که می‌دانم این کار انجام نشد.

1️⃣ (۱۳۱۲ ـ ۱۳۷۵ خورشیدی) از فقها، علما، محقّقان، مفسّران و لغت‌شناسان معاصر حوزۀ علمیّۀ خراسان.👇👇👇
@doroos_erfanian

دروس استاد عرفانیان

04 Jan, 12:54


اسم حاج آقا اسدالل‍ه که می‌آید، دلم می‌خواد هزار صفحه درباره‌اش مطلب بنویسم. استاد عرفانیان هم که در کانال فخیم‌شان ذرّه‌پروری می‌کنند، شوقم دوصدچندان می‌شود. لذا اگر خوانندگان کانال ناراحت نمی‌شوند، همین جا بدون هیچ نظم و ترتیبی، پراکنده‌نویسی کنم و قطعاتی از شخصیّت مربّیِ بزرگوار و پدر معنوی‌مان را روی صفحه بیاورم:

نور به مزارش بتابد. قم و نجف را دید و به بیدگل برگشت. پیشنماز چند مسجد شد و منبر رفت. صبح‌ها هم به کاشان می‌رفت و در حوزهٔ آیت‌الل‍ه یثربی تدریس می‌کرد. سرحال‌تر که بود، گاهی به روستاها هم می‌رفت و به ادای تکالیف شرعی و تعلیم احکام خدا می‌پرداخت.

اواخر دهۂ ۷۰ موفّق به تأسیس حوزه‌ای شد؛ مدرسۂ علمیّۂ المهدی بیدگل. بیش از دو دهه طلبه تربیت کرد و جز به فقه و حدیث و تعبّد نسبت به اوامر الهی و ولایت اهل‌بیت دعوت ننمود.

اصرار داشت که طلبه‌هایش مانند اساتید خودش تربیت شوند، مثل آقای بروجردی، آقا سیّد احمد خوانساری، و علّامه طباطبائی. و مشی آن‌ها را دنبال می‌نمود.

حنجره‌اش را آزار داد، این‌قدر که گفت: دوروبرِ مناصب دنیوی نگردید و پای کار جعفر بن محمّد بایستید. جار می‌زد که این حوزه را با زحمت درست کرده‌ام و راضی نیستم کسی بخواهد قاضی شود و این‌جا بماند؛ ماندنش غصب است و نمازهایش باطل و غذایی که می‌خورد حرام. برود به حوزه‌های دیگر و هر چه می‌خواهد بشود.

روی زیّ طلبگی، پوشش طلبه‌ها، این‌که داخل کوچه و خیابان هی نخندند و شوخی نکنند، کیف خارجی دست نگیرند، موهایشان مدل‌دار نباشد، و شونصدتا دستور دیگر از همین قبیل اصرار داشت. میثم نجم می‌گفت: سال اوّل طلبگی، به قم رفتم تا خدمت آقای وحید خراسانی برسم. وقتی پرسیدند طلبۂ کجایی و فهمیدند در حوزهٔ حاج آقا اسدالل‍ه درس می‌خوانم، خنده‌شان گرفت و فرمودند: پس عرق‌چینت کو؟!

من در حوزه بالغ شدم. فردایش رفتم خدمتش و گفتم: باید تقلید کنم آقا. محکم فرمود: رسالۂ حضرت آقای سیستانی را داری؟ نداشتم. فرمود: رساله‌شان را گیر بیاور و از ایشان تقلید کن. مرا می‌شناخت و دوستم داشت. تا دهانم را رفتم باز کنم، خودش گفت: اعلم است. راحتی را در صورت کودکانه‌ام دید.

برخی طلبه‌ها زیر لب غر می‌زدند که چرا در خانه‌اش تلویزیون ندارد و از دنیا بی‌خبر است. ولی بی‌خبر نبود، کبریاتی بلد بود که به نحو قضایای حقیقیّه بر هزار واقعۂ خارجیّه تطبیق می‌کرد و اصابه به واقع می‌نمود. از توضیح بیش‌تر معذورم. حوزهٔ ما تنها حوزه‌ای بود که در بین کلّ مدارس علمیّۂ منطقۂ کاشون تلویزیون نداشت و هیچ تلاشی افاقه نکرد. می‌فرمود: موسیقی‌هایش حرام است، زنان آرایش‌کرده و خنده‌هایشان توی صورت مردهای نامحرم، به هر عنوانی، بنیان خانواده‌ها را بر باد می‌دهد و... .

مثال نقضی بود برای تنگ‌نظرانی که مقامات معنوی را در گرو دلدادگی به مسیری خاص می‌دانند و جز در تنگنای فلسفه و عرفان، معنویّت و نورانیّتی برای کسی نمی‌شناسند. بلکه بر عکس، عمدهٔ کسانی که امروز در بند شهرتِ دستگیری و کمال‌اند لایق نبودند کف پای او را ببوسند و باید درس گمنامی و خوف از شهرت و ترس از خدا از وی می‌آموختند.

قدیمی‌های حوزه می‌گفتند که سال‌های پیش یک بار به آقای جوادی نامه‌ای نوشته و به ایشان اعتراض کرده بود که چرا روی منبر امام حسین از ابن‌عربی آن‌طور تجلیل کرده است. شاید هم‌دیگر را از درس تفسیر علّامه طباطبایی در مسجد سلماسی می‌شناختند. مراجع هم می‌شناختندش و وکیل شرعی‌شان در دیار کاشان بود و وجوهات را خودش شخصاً برایشان می‌برد.

حلقه‌ای از مقدّسین بیدگل با او مرتبط بودند و جز در مجالس و مسجد حاج شیخ، کم‌تر در جای دیگری می‌شد آن جماعت را دید. عصرهای جمعه هم با حلقه‌ای خاص از یارانش، که عمدتاً پیرمرد بودند، جلسهٔ دعای ندبه داشت که در منزل یکی از صالحین منعقد می‌گشت و هر کسی را راه به آن محفل نبود. من نوجوان لاغر و ریزه‌میزه‌ای بودم که از وجود مجلس مرا خبر کرد و گفت که با چه کسی هماهنگ بشوم برای گرفتن آدرس و رفتن به جلسه. برایم جالب بود که دعای ندبه را عصر جمعه می‌خوانند.

محرّم اوّلی که طلبهٔ قم شده بودم، به بیدگل برگشتم و سری به ایشان زدم. چشمانش نم داشت و تازه از منبر آمده بود پایین. بعد احوالپرسی، اسم اساتیدم را پرسید و گفت: استادتان چند روز برای حدیث تحف العقولِ ابتدای مکاسب وقت گذاشت؟ یادم نیست، ولی به نظرم دو هفته لااقل طول کشیده بود. زمانش را که گفتم انگار شادی را به صورتش پاشیدند. خیالش تخت شد که بچه‌اش به درس استادی رفته که به حدیث بها می‌دهد و سرسری رد نمی‌شود.

زمین‌هایی که در توسعهٔ شهرستان آران و بیدگل و برای چسباندنِ این دو شهر به یک‌دیگر از قبرستان تغییر کاربری شده بود را می‌‌شناخت و پایش را داخل آن‌ها نمی‌گذاشت، حتّی اگر ادارهٔ دولتی یا مکانی معروف و پرتجمّع بودند. حواریّین را هم از رفتن نهی می‌کرد. خیلی حرف زدم. حلال بفرمایید. بقیّه‌اش بعد.
🤲🏻

دروس استاد عرفانیان

04 Jan, 10:02


👆👆👆👈ابودعامه گوید: هنگام بیماری شهادت امام‌هادی (علیه السلام) خدمت حضرتش شرفیاب شدم. هنگام مراجعت فرمود: ای ابادعامه، حقّ تو بر من لازم است. می‌خواهی برای تو حدیثی نقل کنم که خوشحال شوی؟ عرض کردم: بسیار به آن مشتاقم. فرمودند: پدرم محمّد بن علی (علیهما السلام) مرا حدیث کرد و او از پدرش امام رضا (علیه السلام) حدیث کرد... (هر امامی از پدر بزرگوار خود حدیث نمود) از امام حسین (علیه السلام) که فرمودند: پدرم علیّ بن ابی‌طالب (علیه السلام) برایم حدیث کرد که پیامبر خدا (صلّی الله علیه وآله) فرمودند: ای علی، بنویس. گفتم: چه بنویسم؟ فرمودند: بنویس که رسول خدا (صلّی الله علیه وآله) فرمود:
بسم الله الرحمن الرحیم. ایمان چیزی است که قلب‌ها آن را در خود جای داده و اعمال و رفتار شخص گواه آن است، امّا اسلام چیزی است که بر زبان جاری شده و به‌وسیلۀ آن ازدواج حلال گردد.
ابودعامه گوید: عرض کردم: یابن رسول الله، نمی‌دانم که کدام از این دو برترند: خود حدیث یا اَسناد آن؟ فرمودند: این حدیث به خطّ حضرت علی (علیه السلام) و املای رسول خدا (صلّی الله علیه وآله) در صحیفه‌ای است که هر یک از ما نسل به نسل به ارث می‌بریم.
👈آن حضرت به داود صرمی [که از یاران آن امام همام بود] فرمود: ای داود، بی‌شک حرام رشد نمی‌کند و اگر رشد کند بابرکت نیست و اگر حرامی انفاق کنی پاداشی ندارد و آنچه از حرام به جای گذاری توشۀ آتش دوزخ است.
👈وقال (علیه السلام): يَا دَاوُدُ، وَلَوْ قُلْتَ: «إِنَّ تَارِكَ‏ التَّقِيَّةِ كَتَارِكِ الصَّلَاةِ» لَكُنْتَ صَادِقًا؛ همچنین به او فرمودند: ای داود، اگر بگویی: «تارک تقیّه همانند تارک نماز است» راست گفته‌ای!
👈إذَا كَانَ زَمَانٌ الْعَدْلُ فِيهِ أَغْلَبُ‏ مِنَ‏ الْجَوْرِ فَحَرَامٌ أَنْ یَظُنَّ بِأَحَدٍ سُوءً حَتَّى یَعْلَمَ ذَلِكَ مِنْهُ، وَإِذَا كَانَ زَمَانٌ الْجَوْرُ فِيهِ أَغْلَبُ مِنَ الْعَدْلِ فَلَيْسَ لِأَحَدٍ أَنْ يَظُنَّ بِأَحَدٍ خَيْرًا مَا لَم یَعْلَمَ ذَلِكَ مِنْهُ؛ هرگاه دادگری [و صلاح] بر ستم چیره گردد، حرام است که کسی به کسی بدبین شود، مگر از او بدی بیند. [در مقابل] هرگاه بیدادگری [و فساد] بر دادگری چیره گردد، نباید کسی به کسی خوش‌بین باشد [که خویشتن را به خطر اندازد] مگر از او خوبی بیند [و از او مطمئن باشد]..

@doroos_erfanian

دروس استاد عرفانیان

04 Jan, 09:56


👈قال أبو دعامة: أتيت عليّ بن محمّد بن عليّ بن موسى (ع) عائدًا في علّته التي كانت وفاته منها، فلمّا هممت بالانصراف قال لي: يا أبا دعامة، قد وجب حقّك. أ فلا أُحدّثك بحديث تُسَرّ به؟ فقلت له: ما أحوجني إلى ذلك، يا بن رسول الله! قال: حدّثني أبي محمّد بن عليّ، قال: حدّثني أبي عليّ بن موسى...، قال: حدّثني أبي الحسين بن عليّ، قال: حدّثني أبي عليّ بن ابي طالب (ع)، قال: قال لي رسول الله (ص): اكتب، يا عليّ. قال: قلت: وما أكتب؟ قال لي: اكتب: بسم الله الرحمن الرحيم، الإيمان ما وقّرته‏ القلوب‏ وصدّقته الأعمال، والإسلام ما جرى به اللسان وحلّت به المناكحة.
قال أبو دعامة: فقلت: يا ابن رسول الله، ما أدري أيّهما أحسن: الحديث أم الإسناد؟ فقال: إنّها لصحيفة بخطّ عليّ بن أبي طالب (ع) بإملاء رسول الله (ص) نتوارثها صاغرًا عن كابر.
👈عَنْ دَاوُدَ الصَّرْمِيِّ، قَالَ: قَالَ أَبُو الْحَسَنِ (ع): يَا دَاوُدُ، إِنَّ‏ الْحَرَامَ‏ لَا يَنْمِي،‏ وَإِنْ نَمَى لَا يُبَارَكُ لَهُ فِيهِ، وَمَا أَنْفَقَهُ لَمْ يُؤْجَرْ عَلَيْهِ، وَمَا خَلَّفَهُ كَانَ زَادَهُ إِلَى النَّارِ.
@doroos_erfanian👇👇👇

دروس استاد عرفانیان

04 Jan, 07:31


👆👆👆دیدن یا ندیدن این کمترین مهم نیست، بی‌نهایت سپاس که رفقا به یاد ما هستند! «بعض الأساطین» را هم «بعض الأساتین» نوشته بودم و عجیب این‌که با این درجه از وضوح به چشمم نیامده بود!!! خب، دیگر العصمة لأهلها. دوست بزرگواری تذکّر فرمودند و اصلاح شد.

دروس استاد عرفانیان

03 Jan, 04:08


دیده‌ای خواهم که باشد شه‌شناس/ تا شناسد شاه را در هر لباس
ما که شناختى نداريم، ولى از تعبيرات شيخ انصارى مى‏‌فهميم که محقّق کاظمى از علماى بسيار بزرگ بوده. مرحوم شيخ در «رسائل» 4 جا اسم ايشان را مى‏‌آورد: يکى ج 1، ص 128؛ یکی: بعض السادة الأجلّاء في شرحه على الوافية1️⃣...، یکی هم: أمّا المحقّقُ المقدّس [2: 210]؛ آقاى کاظمى محقّق مقدّس).
اين بزرگوار که به ايشان فاضل بغدادى هم مى‌‏گويند هم کتاب فقهى‌ای داشته به نام «وسائل الشيعة». يک کتاب اصولى هم دارد به نام «المحصول في علم الأُصول»، يک کتاب هم دارد که شرح «وافيه» است، آن هم اصول است و هيچ کدام اينها چاپ نشده، فقط آن «وسائل الشيعة» که کتاب فقهى اين بزرگوار است چاپ شده.
1️⃣خيلى تعبير بالايى است، برخلاف ما که با الفاظ بازى مى‌‏کنيم و تندتند «استاد»، «استاد اعظم» و «آية‏اللّه» مى‏‌گوييم، شيخ انصارى 2 ـ 3 نفر را خيلى تجليل مى‌‏کند: يکى سيّد مهدى بحرالعلوم است، مى‌‏گويد: بعض السادة الفحول؛ بعضى از آقاهاى نر، امّا آقاست به خاطر کمالات روحی‌اش، يا شيخ جعفر کاشف الغطاء را مى‏‌گويد: بعض الأساطين؛ ستون فقه است.👇👇👇
@doroos_erfanian

دروس استاد عرفانیان

02 Jan, 14:13


🎧 مواعظ عالم عامل، مرحوم حاج شیخ اسدالل‍ه روحانی بیدگلی در شب اوّل ماه رجب

🕯 این سخنرانی در شب اوّل رجب المرجّب ١٤٣٢، برابر با ۱۳ خرداد ۱۳۹۰ ایراد شده است. چنان‌که گفته شد، هرساله، شب اوّل ماه رجب، پس از نماز عشا مجلسی در مسجد ابالؤلؤ منعقد می‌شد و مرحوم حاج شیخ از فضائل این ماه مبارک، بیاناتی می‌فرمود. ضمناً ثوابی نیز به روح پدر ایشان، مرحوم حاج آقا رضا روحانی بیدگلی نثار می‌گردید که در روز اوّل ماه رجب، به رحمت ایزدی پیوسته بود.

این صوت را با گوشیِ قدیمیِ دوست‌داشتنیِ خودم ضبط کرده بودم. حاج شیخ طبق رسم خودش پیش از این منبر مسائل شرعی نقل می‌کند و سپس وارد شرح فقرات دعای «خاب الوافدون علی غیرک» و دیگر ادعیهٔ ماه می‌شود. رحمة الل‍ه علیه.

چه‌قدر جایش خالی است. هر سال که هلال ماه مبارک رجب رخ می‌نمایاند، یادش در دل‌های ما بیش از پیش زنده می‌گردد. چه توحید ساده و زیبایی را ترویج می‌کرد و چه‌قدر ارادت‌کیشِ پیامبر و خاندانش بود.

#روحانی_بیدگلی
#کاشانیات

@cheraghe_motaleeh

دروس استاد عرفانیان

02 Jan, 14:13


👆شما که ما را کشتی آقای حاج شیخ! بله، من هم از این دکترها دیده‌ام. از قضا چند ماه قبل رفته بودم مشهد و بین راه که ایستادم از سرباز پلیس راه بپرسم اذان صبح را گفته‌اند یا نه و افسر مافوقش گیر داد که: جراغ سمت شاگردت سوخته ووو وقتی گواهینامه طلب کرد گفت: گواهینامه‌ات هم که منقضی شده. خبر نداشتم. مشهد رفتم پی تعویض و باید دکتر معایناتی انجام می‌داد. کنار مطب او نام دکتر آشنایی را دیدم که از زمان طفولیّت دکتر ما بود طرّاً. آقای دکتر ابراهیم عصارنیا. رفتم و سری هم به ایشان زدم. از قدیم همان جور متدیّن بود و هنوز هم عجب دهان گرم و سینۀ سوخته‌ای داشت! خیلی شاکی بود که ما را شناخته‌اند که سرمان را به این گوشی‌ها بند کرده‌اند و: چندی پیش یکی به من فیلمی نشان داد که چند جوان ایام حج نشسته بودند و نمی‌دانم چه بازی‌ای می‌کردند و... . ایّامی بود که «همستر» گل کرده بود. یک دهن آواز هم دربارۀ آن خواند... . امروز هم که تقّش درآمده!!!
ها! یادم نبود بیدگلی هستید! آران و بیدگل که عشق است. اصلاً این کاشان هم مردم متدیّنی دارد، هم منبری‌های خوبی بارآورده و هم رفقای خوبی آن جا داریم، و منهم جناب شیخ بزرگوارمان حاج مهدی خدّامیان آرانی. چند شب قبل استاد بزرگوار حضرت آیةالله مددی سراغ کتاب «الفقه الفهرستی» را گرفتند و مجدّداً عرض کردم: به‌نظرم در جمع و جور کردن فقه و درآوردنش از تطویل 43 جلد «جواهر» موفّق بوده.👇

دروس استاد عرفانیان

02 Jan, 14:04


مربّیِ الهی، مرحوم حاج آقا اسدالل‍ه روحانی، هر ساله شب اوّل ماه رجب، در مسجد ابالؤلؤ بیدگل منبر می‌رفت و در اطراف فضائل این ماه دادِ سخن می‌داد. مرحوم حاج شیخ لااقل سالی یک بار و هر بار در همین منبر قضیّهٔ جالبی را با حرارتی تمام نقل می‌کرد و می‌فرمود:

چهل سال پیش (با احتساب تاریخ نقل که فروردین ١٣٩٤ بود)، مریضه‌ای را برای معالجه به مطبّی در شمال تهران بردیم. همین‌طور که روی صندلی نشسته و منتظر رسیدن نوبت خود بودیم، طبیب را دیدیم که از اطاقی خارج شد و به سمت اطاق خود حرکت کرد.

ناگهان چشمش به ما افتاد که با لباس اهل علم هستیم و منتظریم. به سمت ما آمد و سلام و احوالپرسی کرد. سپس گفت: حاج‌آقا! چند روز به ماه مبارک مانده است؟ در آن روز، چهار پنج روز به ماه رجب مانده بود؛ لهذا گفتم: دو ماه و چهار پنج روز. گفت: حاج‌آقا، اشتباه نکردید؟ گفتم: بله، امکان دارد در عدد روزها اشتباه کرده باشم. گفت: حاج‌آقا، درست آن است که بگوئیم چهار پنج روز به ماه مبارک مانده است؛ مگر شما ماه رجب را «ماه مبارک» نمی‌دانید؟! و من به محض شنیدن این کلمه، خیلی از خودم خجالت کشیدم.

#روحانی_بیدگلی

@cheraghe_motaleeh

دروس استاد عرفانیان

31 Dec, 05:10


👈[١٨٥] وَقَالَ لَهُ (عَلَيْهِ السَّلَامُ) نَعْجَةُ بْنُ دِرْهَمٍ - وَهُوَ مِنْ رُؤَسَاءِ الْخَوَارِجِ، وَقَدْ رَأَى عَلَيْهِ ثِيَاباً خَشِنَةً -: أَيُّهَا الْإِنْسَانُ، أَ لَيْسَ أَلْيَنُ مِنْ هَذَا وَأَجْوَدُ؟ فَقَالَ (عَلَيهِ السَّلَامُ) مَا لَكُمْ وَلِلْبُؤْسَى(*)؟! هَذَا أَبْعَدُ لِي مِن الزَّهْوِ، وَأَصْلَحُ لِقَلْبِي فِي صَلَاتِي، وَأَحْرَى أَنْ يَقْتَدِيَ بِيَ الْمُؤْمِنُ.1️⃣
👈هر بچه‌طلبه‌ای می‌داند (البته صغار طلبه‌های قدیم، الآن را که خودتان خبر دارید):
«أمّا» كـ«مهما يك من شيء» وفا/ لتلو تلوها وجوبًا أُلفا
ولی غالباً رعایت نمی‌شود. کاش مراکزی که دوره‌های تربیت محقق و امثال آن برگزار می‌کنند نیم‌نگاهی هم به درس و بحث متقاضیان و ادبیات‌دان بودنشان داشته باشند که کمیت کار بدجوری لنگ است!

1️⃣(۱) لم نعثر عليه بعينه فيما لدينا من المصادر.
وانظر هذا المضمون في الزهد والرقائق لابن المبارك: ٢٦١/ ٧٥٦؛ تاريخ مدينة دمشق ٤٢: ٤٨٥؛ البداية والنهاية ١١: ١٠٦.
(*) كذا في المطبوع، والصواب: «ولِلَبوسِي» ـ كما في بعض المصادر [مسند ابن الجعد: 316؛ الزهد لابن حنبل: 109/ 706؛ حلية الأولياء 1: 83] ـ، واللبوس: ما يُلبَس [التاج (لبس)]، أو: «ولِلِبَاسِي» [لاحظ: فضائل الصحابة لابن حنبل 1: 543/ 909؛ عمدة عيون صحاح الاخبار في مناقب إمام الأبرار، 448/ 935 ـ ومنه بحار الأنوار 33: 382/ 612 ـ؛ تاريخ مدينة دمشق 42: 544؛ كنز العمّال 11: 297/ 31560]
2️⃣ممنون از دوست بزرگواری که کمک شایانی فرموده و احتمال «ولِلَبوسِي» را پی گرفتند. کاش لااقل ایشان کار را یک بار می‌دید!


@doroos_erfanian

دروس استاد عرفانیان

29 Dec, 03:55


👈الله اکبر! شعری از رهی معیّری گذاشته بود که کن‌فیکون‌ام کرد. یعنی واقعاً هنوز هم می‌شود اشعار نغز و آبداری از این دست گفت؟!
دارم بتی ز جلوه دل سنگ آب کن/ از عکس خویش آینه عالی‌جناب کن
اوراق صبر و طاقت عاشق به باد ده/ با یک نگاه خانۀ مردم خراب کن
داغی به دست خود نه و عاشق تمام سوز/ آتش به شاخ گل زن و بلبل کباب کن
کودک مزاج ناز و به عاشق بهانه‌گیر/ رنجیده جای دیگر و با من عتاب کن
داخل به بزم ناشده نام وداع بر/ ننشسته همچو عمر به رفتن شتاب کن
یک وعده‌ی نیامده را روز وصل گوی/ یک بوسۀ نداده به صد جا حساب کن
👈حالا سرصبحی دو ساعت است که دارم با خودم کلنجار می‌روم کدام کلمه‌ها را باید با نیم‌فاصله نوشت و کدام‌ها را نه. آخرش مثل همان که نتوانسته بود «ولکن» را بخواند (وُلِکَن؟ وَلَکَن؟...) و گفت: «ول کن» با خودم گفتم:
رستم از این قول و غزل، ای شه و سلطان ازل/ مفتعلن مفتعلن مفتعلن کشت مرا
👈چند روز قبل هم شعری گذاشته بود:
زنم که سود ندارم که مطلقاً ضررم/ که دستگاه ادامه‌دهندۀ بشرم
«برای من سخن از من مگو به دلجویی»1️⃣/مگیر آینه در پیش من که کور و کرم
آهای آینه بشکن آهای شانه بمیر/ که اختیار ندارم برای موی سرم
چه نسبتی‌ست مرا با رهایی و پرواز/ به فرض در قفس خانه‌ام کمی بپرم
به هر که زخم زد و رفت زیر لب گفتم/ تو را ببخشم اگر، از خودم نمی‌گذرم
هنوز، معتبران، عاقلان، همه مردند/ به این‌که عقل ندارم هنوز معتبرم
دوباره آمدی ای شعر تا بسوزانی/ غذای ظهر مرا که ضعیفِ بی‌هنرم!
به هیچ چیز نمی ارزد این غزل امّا/ به یادگار بماند برای تو پسرم
خدا نکرده نگویی که منّت است ولی/ برای مادری تو در آمده پدرم
👈اینها که دیگر تسمه‌تایمشان بریده و بندگان خدا نه تنها با آخوند که با زمین و زمان دشمن شده‌اند، امّا شهدالله آخوندهای حقیقی که شکر خدا در عمرمان کمی یا اندکی از آنها دیدیم حتّی با همسران بدکنش ﴿وَعَاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ﴾ بودند و زنانشان را بر سر و چشم می‌گذاشتند (البتّه کو دیگر عالم دین؟! که «تحصیلات آکادمیک» که بر سر زبان‌ها افتاده مجال عمل باقی نگذاشته. سال‌ها صاحب هر عمامۀ سیاهی را فرزند پیامبر (ص) می‌دانستیم و هر عمامۀ سفیدی را نشانی از ـ حالا نه سلمان و ابوذر که ـ زراره و محمّد بن مسلم، امّا سیلی سختی که از روزگار خوردیم خواب خوشمان را بر هم زد).


1️⃣در پانوشت توضیح داده که از این بیت حسین منزوی وام گرفته:
برای من سخن از «من‌» مگو به دلجویی‌/ مگیر آینه در پیش خویش بیزاران‌


@doroos_erfanian

دروس استاد عرفانیان

27 Dec, 10:49


✔️ دروغگويیِ مردان خدا!
🔹 «آکوئیناس»
-از فیلسوفان مشهورِ قرون وسطیٰ- به کشیش ها فلسفه می‌آموخت. روزی یکی از کشیشانِ حاضر در کلاس به بیرون اشاره کرد و صدا زد: «استاد! نگاه کنید! گاوی در آسمان پرواز می کند!»
🔸 آکوئیناس که بدن چاقی داشت، با شنیدن این سخن به زور از جا برخاست و خود را به بالکن رساند و به آسمان خیره شد تا آن «گاو آسمان پیما» را ببیند!
🔹 در این حال کشیش‌ها خنده کنان به استادشان گفتند: «شما چه فیلسوفی هستید که به یک امر محال این قدر ترتیب اثر دادید و خود را با این زحمت به بالکن رسانده و چشم بر آسمان دوختید؟!»
آکوئینی پاسخ داد: در ذهن من پروازِ یک گاو در آسمان محال است، ولی دروغ‌گفتنِ یک کشیش محال‌تر!
این 👆 را جناب آقای حسینی ـ که عزّتشان بیش از پیش ـ توی کانال وزین «نردبان فقاهت» گذاشته بودند. این 👇 را هم سال‌هاست در خاطر دارم و بارها برای دوستان و در سخنرانی‌ها برای خلایق تعریف کرده‌ام: مرحوم حاج شیخ مجتبی قزوینی وقتی بعد از سال‌ها به روستایشان برگشت بعد از چندی دید مردم مقیّدند موقع ورود به حمّام با پای راست وارد شوند. از پیرمردی پرسیده بود: دربارۀ مسجد داریم که مستحب است با پای راست وارد شوی و دربارۀ مستراح داریم که مستحب است با پای چپ وارد شوی، ولی دربارۀ حمام چنین چیزی ندیده‌ام، این تقیّد مردم برای چیست؟ پیرمرد گفته بود: سال‌ها پیش که شما این جا تشریف آورده بودید مردم دیده بودند با پای راست وارد حمام شدید. گفته بودند: آقای حاج شیخ که کار بی‌دلیل نمی‌کند و لابد دلیل شرعی برای این کار دارد (بله، من هم یاد ما ذكره الشهيد في «الذكرى» والمفيد الثاني ولد شيخنا الطوسيّ افتادم من أنّ الأصحاب قد عملوا بشرائع الشيخ أبي الحسن عليّ بن بابويه عند إعواز النصوص؛ تنزيلًا لفتاواه منزلة رواياته [فرائد الأصول، ج 1 ص 339 و ج 2، ص 448]).
👈این یادداشت را به‌فرمایش دوست بزرگواری نوشتم که نیمه‌های شب گذشته برایم پیغام فرستادند که: گاهی اوقات لابه‌لای مطالب درسی مطالبی ارشادی در مورد نحوۀ خواندن دروس و کتب درسی و مسائل اخلاقی علمی می‌فرمایید که خیلی از اساتید دیگه نمی‌گند وطلبه را روشن می‌کنید واز طرفی استاد هرچه شما سکوت بفرمایید اشخاص منحرف و بداعتقاد وسلیقه بیش‌تر جولان می‌دهند.

@doroos_erfanian

دروس استاد عرفانیان

26 Dec, 04:29


👈اين روزها خيلی می‌شنوم كه: از پدر و مادرتان گلایه نکنید که چرا تا الآن با شما چنین رفتاری داشته‌اند، مگر اینها چه آموزشی دیده بودند؟!
خب، حرفای قشنگ می‌زنن و به دل آدم چنگ میزنن، امّا ما که خودمان را از والدین طلبکار نمی‌دانیم. برعکس مرحوم پدرم کاری کرده بود که پیش از رفتن به دبستان کلمات را می‌شناختم. مهمان‌ها هم کیف می‌کردند که پسربچه‌ای 5 ـ 6 ساله می‌تواند کلمات را توی روزنامه پیدا کند. طبعاً اگر پای جایزه و هدیه‌ای هم توی کار می‌آمد از جنس کتاب بود. یادم نیست کی بود که برایم کتابی آورد که داستان 3 گاو را توضیح می‌داد که امیرالمؤمنین (ع) یک جا از آن یاد کرده بودند (3 گاو که خوش و خرّم توی علفزاری زندگی می‌کردند و یک روز شیری گذارش به آن جا افتاد و چون دید یک‌تنه از پس هر 3 تای آنها برنمی‌آید با یکی‌یکی جداگانه دوست شد. از بقیّه جدایش می‌کرد و... مثلاً کارد بر حلقش می‌مالید).
👈[تَمْثِيلُهُ (علیه السلام) حِينَمَا اعْتَرَضَهُ أَحَدُ الخَوَارِج]
[۱۳۳] وَقَالَ (عَلَيْهِ السَّلَامُ): إِنَّمَا أُكِلْتُ يَوْمَ أُكِلَ الثَّوْرُ الأَبْيَضُ.1️⃣
👈اگر در اینترنت بگردید توی تمثّل جستن مولا (ع) به این حکایت مثل همه چیز دیگر امّاواگر آورده‌اند، ولی جدّاً عجب روزگار سخیفی شده. جامعه‌ای که روزی به دنبال طرح حکایاتی چنان بوده، امروز تلویزیونش جز «تبدیل‌شوندگان» و فیلم‌ها و کارتون‌های علمی/ تخیّلی و «پاندای کونگ‌فو کار» چیزی ندارد. آخوندش هم ملغمه‌ای از فیزیک کوانتوم و اثرپروانه‌ای وووو برای توجیه خلود در جهنّم تحویل خلایق می‌دهد. شنیده‌ام کار کم‌کم به دست بانوان فقیهه و مجتهده (أدام الله ظلّهنّ2️⃣) خواهد افتاد. تا این جای کار که مردها زیرش زاییده‌اند، شاید آنها بتوانند کاری کنند؛ که بالاخره توی این کار سررشته دارند.
از شوخی گذشته، باید برای موفّقیّت زنان متدیّن دعا کرد، علم هم که نور است، این دو در دل و جان هرکس باشد چه‌ها خواهد کرد؟؟؟!!!


1️⃣ رواه مسنداً باختلاف يسير: ابن أبي شيبة في المصنَّف ٢١: ٥٦٧/ ٤٠٧٤٤؛ ابن شبة في تاريخ المدينة ٤: ۱۲۳۳؛ الفسويّ في المعرفة والتاريخ: ۱۱۸؛ البلاذريّ في أنساب الأشراف ۲: ۱۸۳؛ الطبرانيّ في المعجم الكبير ١: ١١٣/٨٠؛ أبو الشيخ الأصبهانيّ في أمثال الحديث: ٣٦٧/٤١٣؛ ابن حبّان في الأمثال في الحديث النبويّ ٢: ٢٤٥/ ٣٦٧؛ ابن عساكر في تاريخ مدينة دمشق ۳۹: ٤٧٢ و٤٧٣؛ ابن الجوزيّ في المنتظم ٥: ٦١.
ورواه مرسلاً: ابن سلّام في الأمثال: ١٨٤؛ أبو هلال العسكريّ في جمهرة الأمثال ١: ٧٠ /٤٧؛ الثعالبيّ في التمثيل والمحاضرة: ۳۹؛ ابن سيده في المحكم والمحيط الأعظم ١٠: ٢٠٨؛ الميدانيّ في مجمع الأمثال ۱: ۲۵؛ الزمخشريّ في المستقصى في أمثال العرب ١: ١٧٧٠/٤١٧ وربيع الأبرار ٥: ٣٧٢؛ البرّيّ في الجوهرة في نسب النبيّ ٢: ١٨٠.
ولم يُنسَب إلى أحد في المحيط في اللغة 6: 330؛ جمهرة الأمثال لأبي هلال العسكريّ ٩:١؛ نثر الدرّ للآبيّ ٦: ١٠٥؛ الإبانة في اللغة العربيّة للصحاري ٢: ١٨٩.
2️⃣این را هم دیدم خانمی با بینی‌ عمل‌کرده نوشته بود. یعنی ـ راستش ـ خودم که سر در نمی‌آورم، عکس را که به عیال نشان دادم تایید فرمودند که دماغ روبه‌بالای ایشان زیر تیغ جراحی رفته.

@doroos_erfanian

دروس استاد عرفانیان

26 Dec, 03:45


1. يک وقت انسان از يک راه غيرمعتبرى ظن پيدا کرده1️⃣ مثلاً که دعا هنگام رؤيت هلال واجب است و حالا مى‌‏خواهد طبق اين ظنّش و به‌عنوان اين‌که خدا فرموده به آن عمل کند (متعبّد به ظن ‌شود؛ يعنى: متديّن به آن ‌شده و به‌عنوان دين به اين ظنّش عمل ‏کند و ملتزم شود که اين وجوب دعا ـ که مؤدّاى اين ظن است ـ حکم‌اللّه واقعى است) و حال آن‌که خبر ندارد که شارع اين را مى‌‏خواهد يا نمى‌‏خواهد. اين کار مطلقاً حرام است (يقيناً تشريع و مشمول آن ادلّۀ اربعه است که تشریع را حرام کرده) ؛ چه اين ظنّش مطابق با واقع باشد و چه نباشد ـ چراکه به عنوان دين‌اللّه آورده و خبر هم ندارد دين‌اللّه است ـ،2️⃣ و اعم از اين‌که در اثر عمل به اين ظن طرح اصل یا دليلى بشود يا نشود (چون گاهى آدم در اثر عمل به ظنّش دليل معتبر یا اصل معتبرى را از دست مى‌‏دهد)3️⃣.
2. قسم دوم عمل به ظن اين است که نه، ملتزم نمى‌‏شود که مؤدّاى اين حکم‌اللّه است، بلکه مى‌‏گويد: حالا من ظن پيدا کردم دعا هنگام رؤيت هلال واجب است، واقعاً هم نمى‌‏دانم خدا خواسته يا نه، امّا احتياطاً (به رجاء درک واقع) مى‌‏آورم. اين کار با 2 شرط حسن است: يکى اين‌که احتياطى که به رجاء درک واقع دارد مى‌‏کند با احتياط ديگر معارض نباشد4️⃣ و يکى هم اين‌که در اثر عمل به اين ظن و به‌خاطر آن اصل و دليل معتبرى از بين نرود،5️⃣ که اگر اين 2 شرط رعايت نشود در اين صورت هم حرام است.
3. گاهی هم نه ملتزم مى‌‏شود که اين مؤدّايش حکم‌اللّه است و نه به‌عنوان احتياط و رجاء درک واقع می‌آورد (نه به عنوان تشريع کارى دارد و نه به رعايت درک واقع)، بلکه همين جورى (روى بی‌مبالاتی و هواى نفس) است؛ يعنى: به چيزى ظن غيرمعتبر پيدا کرده و حالا مى‌‏خواهد طبق آن ظنّش عمل کند.


1️⃣ظنّ معتبر در حکم علم است، امّا این از يک راه غيرمعتبر ظن پيدا کرده.
2️⃣منتهى اگر بر خلاف واقع باشد حرمتش تأکيد مى‏‌شود. آخر، ما گاهى عنوانى داريم که 2 جنبۀ حرمت دارد؛ مثل این‌که کسى آب غصبى نجس بخورد، که 2 عنوان حرام دارد: هم نجس است و هم غصبى. يا کسى ماه رمضان روزه‌‏اش را بدون عذر و با شراب افطار کند، خب معلوم است که حرمتش تأکيد مى‌‏شود.
3️⃣اگر اينها ضميمه‌‏اش شود که ديگر مثل خوردن آن آب غصبىِ نجس مى‏‌شود (يعنى: عنوان حرمتش تأکيد پيدا مى‌‏کند).
4️⃣مى‏‌دانيد که اگر زنى حائض است، نبايد نماز بخواند (حرام است). مشهور مى‌‏گويند: حرمتش حرمت تشريعى است (يعنى: امر ندارد، نه اين‌که مثل شارب‌الخمر یا آکل‌الربا است)، ولى بعضى‌‏ها معتقدند که حرام ذاتى (مثل شرب خمر و اکل ربا) است. حالا روى اين قول اگر زنى حائض و عادتش هم 5 روز است، 5 روز نماز بر او حرام است و روز ششم مستحاضه يا هر چىز ديگر باشد، بايد نمازش را بخواند. حالا اگر اين زن روز ششم و هفتم و هشتم هم رؤيت دم کرده و همین طور دارد خون مى‌‏بیند (ايّام استظهار)، روى قول مشهور مستحب است اين زن در این روزها نمازهایش را بخواند؛ چون احتمال دارد حيضش تمام شده و اينها استحاضه باشد (نمازها واجب است)، امّا روى قول حرمت ذاتى اگر بگويد: «من ظن به وجوب دارم و مى‏‌خواهم احتیاط کرده و رجاءً نمازهايم را بخوانم)، معارض با آن احتياط است؛ چون اگر واقعاً حائض باشد، حرمت ذاتى اقتضا مى‌‏کند نخواند (اگر حرام ذاتى باشد، حرام ذاتى را احتياطاً نبايد بياورد و احتیاطش در ترک احتیاط است).
5️⃣این زن اگر بخواهد به ظنّش عمل کند و نمازها را در اين 2 ـ 3 روز بخواند، استصحاب از بين مى‏‌رود (تا ديروز که حيض بوده نماز حرمت ذاتى داشته، استصحاب مى‏‌گويد: الان هم حيض است و حرمت ذاتى دارد).

@doroos_erfanian

دروس استاد عرفانیان

26 Dec, 03:35


مرحوم شیخ با عبارت «وأمّا العمل به من دون تعبّدِ بمقتضاه: فإن كان لرجاء إدراك الواقع فهو حسن ما لم يعارضه احتياط آخر ولم يثبت من دليل آخر وجوب العمل على خلافه ـ كما لو ظنّ الوجوب واقتضى الاستصحاب الحرمة ـ؛ فإنّ الإتيان بالفعل محرَّم وإن لم يكن على وجه التعبّد بوجوبه والتديّن به. وإن لم يكن لرجاء إدراك الواقع: فإن لزم منه طرح أصل دلّ الدليل على وجوب الأخذ به حتّى يعلم خلافه كان محرَّمًا أيضًا؛ لأنّ فيه طرحًا للأصل الواجب العمل...، وإن لم يلزم منه ذلك جاز العمل...» [فرائد الأُصول، ج 1، ص 126 ـ 127] 3 جور عمل به ظن درست مى‌‏کند که واقعاً خيلى جامع افراد و مانع اغيار است (عمل به ظن 3 جور است: حرام، حسن، جايز؛ حرام مطلقاً، حسن با 2 شرط، جايز با 2 شرط).👆👇👇

دروس استاد عرفانیان

25 Dec, 05:54


1️⃣اى پسر ابوطالب! مانند بچّه در شكم مادر، دست و پاى خود را در خود جمع كرده‌اى! و مانند شخص متّهم در گوشۀ غرفه نشسته‌اى! شاه‌بال خودت را كه همچون بال‌هاى قوىّ باز شكارى بود شكستى! در نتيجه
پرهاى نرمى كه براى تو ماند به‌تو وفا نكرد و كارگر نشد، و همچون مرغ بى‌بال‌وپرى كه مورد هجوم پرندگان قوى واقع شود گرفتار شدى! اينک اين پسر ابى‌قحافه، عطيّۀ پدر مرا از من به‌قهر و غلبه ربوده و معاش مختصر فرزند مرا گرفته است.
سوگند به‌ خدا كه در ستم با من به‌نهايت رسيده و در دشمنى با من پافشارى كرده، تا به‌سرحدّی كه اولاد قيله كه انصار اوس و خزرج‌اند، از يارى من دريغ نمودند و مهاجرين از اهتمام و رسيدگى به‌كار من خوددارى كردند و جماعت مسلمانان به بى‌اعتنایى از من، از اين جنايات چشم پوشيدند. نه كسى هست كه او را ممانعت كند و نه كسى‌ كه او را از ستم با من باز دارد.
سوگند به‌خدا كه من با نهايت فرو بردن خشم خود به مسجد رهسپار شدم، ولى پژمرده و افسرده بازگشتم.
چهرۀ خود را به‌ذلّت و خوارى سپردى، آن‌روز كه خود را از مقام و مرتبۀ خود ساقط كردى! گرگان درنده را شكار مى‌نمودى و اينک مگس‌ها تو را شكار خود نمودند. هيچ گوينده‌اى را از كلام نارواى خود بازنداشتى! و هيچ باطلى را دور ننمودى!
و اختيارى براى من نيست. و اى‌كاش قبل از آن‌كه پردۀ ذلّت مرا فرا گيرد، در كام مرگ فرو رفته بودم و پيش از اين پستى و حقارت مرده بودم.
سوگند به‌خدا كه بازخواست‌كنندۀ من در كارِ تو خداست كه مرا حمايت مى‌كند و از تو پرسش مى‌نمايد. اى واى بر من! از اين حوادث ناگوار كه وارد شده است.
محّل اعتماد و اتّكاى من از دنيا رخت بربست و بازوى من سست شد. شكايت من به‌سوى پروردگار است و مخاصمه از ظلم و ستمى كه بر من وارد شده است به‌سوى پدرم.
بار پروردگار من! قوّت تو شديدتر و شدّت انتقام تو تيزتر و برّنده‌تر است.
أميرالمؤمنين (عليه السّلام) به فاطمه (عليها السّلام) پاسخ داد:
ويل و واى براى تو مباد، بلكه براى دشمنان تو باد! مرا از اين‌ گونه خطاب بازدار، اى دختر برگزيدۀ مخلوقات، واى يادگار مقام نبوّت. من در كار خود سستى نكرده‌ام و از آنچه در توان و نيروى من بود كوتاهى نورزيدم. اگر تو معاشى و روزى‌ای مى‌خواهى‌، بدان كه خداوند ضامن و كفيل است و آنچه را براى تو مهيّا نموده بهتر است از آنچه از دست تو رفته است! خدا را كافى بدان و بدو پناه بر!
فاطمه (سلام الله عليها) گفت: خدا براى من كافى است و او بهترين وكيل است.

@doroos_erfanian

دروس استاد عرفانیان

25 Dec, 05:42


چه خوش است حال مرغی که قفس ندیده باشد/ چه نکوتر آن‌که مرغــی ز قفـس پریده باشد
پـر و بـال ما بریدند و در قفـس گشـودند/ چه رها چه بسته مرغی که پرش بریده باشد
من از آن یکی گـزیدم که بجـز یکـی ندیدم/ که میان جمله خوبان به صفت گزیده باشد
عجب از حبیـبم آید که ملول می‌نماید/ نکند که از رقیبان سـخنی شـنیده باشد
اگر از کسی رسیده است به ما بدی بماند/ به کسی مبـاد از ما که بدی رسـیده باشد

[۱۸۸] وَلَمَّا قَالَتْ فَاطِمَةُ (عَلَيْهَا السَّلَامُ): وَيْكَ (١) ابْنَ أَبِي طَالِب، اشْتَمَلْتَ مَشِيمَةَ الْجَنِينِ، وَقَعَدْتَ حُجْرَةَ الظَّنِينِ(٢)؛ نَقَضْتَ قَادِمَةَ(٣) الْأَجْدَلِ(٤)، فَخَانَكَ رِيشُ الْأَعْزَلِ. هَذَا بُنَيَّ أَبِي قُحَافَةَ؛ يَبْتَزُّنِي نُحَيْلَةَ(٥) أَبِي، وَبُلَيْغَةَ(٦) ابْنَيَّ. لَقَدْ أَجْهَرَ فِي خِصَامِي وَأَلدَّ فِي ظِلَامِي(٧)؛ حَتَّى حَبَسَتْنِي قَيْلَةُ (٨)نَصْرِهَا، وَالْمُهَاجِرَةُ وَصْلَهَا، وَغَضَّتِ الْجَمَاعَةُ دُونِي طَرْفَهَا؛ فَلَا دَافِعَ وَلَا مَانِعَ، خَرَجْتُ كَاظِمَةً، وَعُدْتُ رَاغِمَةً(٩)، أَضْرَعْتَ(۱۰) خَدَّكَ يَوْمَ أَضَعْتَ حَدَّكَ افْتَرَشْتَ التُّرَابَ كَالْوَرِعِ، فَاتَتْكَ الْهَنَاةُ وَالنَّزْعُ؛ مَا كَفَفْتَ مَائِلاً، وَلَا أَغْنَيْتَ طَائِلاً. لَيْتَنِي - وَلَا خِيَارَ لِي - مِتُّ قَبْلَ هِينَتِي (۱۱) وَدُونَ ذِلَّتِي، عَذِيرِيَ اللَّهُ مِنْهُ عَادِياً وَمِنْكَ حَامِياً. وَيْلَاهُ فِي كُلِّ شَارِقٍ، وَيْلَاهُ مَاتَ الْعَمَدُ، وَوَهَى الْعَضُدُ. شَكْوَايَ إِلَى أَبِي، وَعَدْوَايَ إِلَى رَبِّي. اللَّهُمَّ، أَنْتَ أَشَدُّ قُوَّةً وَآلَمْ بَأْساً وَأَحَدُّ تَنْكِيلاً.
فَقَالَ (عَلَيْهِ السَّلَامُ): لَا وَيْلَ عَلَيْكِ، الْوَيْلُ لِشَانِئِكِ! نَهْنِهِي(۱٢) مِنْ وَجْدِكِ (۱۳) يَا بِنْتَ الصَّفْوَةِ، وَبَقِيَّةَ النُّبُوَّةِ، فَمَا وَنَيْتُ (۱٤)عَنْ دِينِي، وَلَا أَخْطَأْتُ مَقْدُورِي. فَإِنْ كُنْتِ تُرِيدِينَ الْبُلْغَةَ فَرِزْقُكِ مَضْمُونٌ، وَكَفِيلُكِ مَأْمُونٌ، وَمَا أُعِدَّ لَكِ أَفْضَلُ مِمَّا قُطِعَ عَنْكِ؛ فَاحْتَسِبِي اللهَ،
فَقَالَتْ: حَسْبِيَ اللهُ. وَأَمْسَكَتْ. (۱٥)1️⃣

(۱) قَالَ الْجُوْهَرِيُّ: وَيْكَ: «وَيْ» كَلِمَةُ تَعَجُّبٍ، وَالْكَافُ لِلْخِطَابِ، وَقَالَ الشَّيْبَانِيُّ فِي شَرْحِهِ عَلَى الْمُعَلَّقَاتِ التِّسْع: وَقَولُهُ: «وَيْكَ» مَعْنَاهُ: وَيْحَكَ، وَقَدْ قَالَ بَعْضُهُمْ: مَعْنَاهُ: وَيْلَكَ، وَكِلا القولين خَطَأٌ؛ لِأَنَّهُ كَانَ يَجِبُ عَلَى هَذَا أَنْ يُقْرَأَ: «وَيْكَ أَنَّهُ»، كَمَا يُقَالُ: «وَيْلَكَ أَنَّهُ»، وَ«وَيْحَكَ أَنَّهُ». وَقَالَ ابْنُ فَارِسٍ: وَوَيْكَ كَلِمَةٌ يُنَبَّهُ بِهَا الْإِنْسَانُ، وَلَيْسَتْ بِشَتْمٍ، كَالوَيْلِ وَالوَيْحِ وَالوَيْسِ (شرح المعلَّقات التسع: ٢٥٥؛ جمهرة اللغة ٢: ٩٨٦؛ الصحاح ٦: ٢٥٣٢، و٢٥٥٧).
(۲) الظَّنِينُ: الْمُتَّهَمُ (العين ٨: ١٥١؛ جمهرة اللغة ١: ١٤٨).
(۳) قَوَادِمُ الطَّيرِ: مَقَادِيمُ رِيشِهِ، وَهِيَ عَشْرٌ فِي كُلِّ جَنَاحِ، الْوَاحِدَةُ: قَادِمَةٌ (جمهرة اللغة ٢: ٦٧٥؛ الصحاح ٥: ٢٠٠٧).
(٤) الْأَجْدَلُ: الصَّقْرُ؛ سُمِّيَ بِذَلِكَ لِقُوَّتِهِ (جمهرة اللغة ١: ٤٤٩؛ معجم مقاييس اللغة ١: ٤٣٤).
(٥) النُحَيْلَةُ: اسْمٌ مُصَغَّرُ مِن النِّحْلَةِ، وَالنَّحْلُ: إِعْطَاؤُكَ إِنْسَاناً شَيْئاً بِلَا اسْتِعَاضَةٍ، وَمِنْهُ سُمِّيَ الدِّيْنُ «نِحْلَةً»؛ لِأَنَّهُ عَطِيَّةٌ مِن اللّهِ تَعَالَى (العين ٣: ٢٣٠؛ شمس العلوم ١٠: ٦٥١٤).
(٦) الْبُلَيْغَةُ: اسمٌ مُصَغَرُ مِن «الْبُلْغَةِ»، وهو مَا يَتَبَلَّغُ بِهِ الْإِنْسَانُ مِنْ قُوتِ (جمهرة اللغة ۲: ۱۱۲۷؛ معجم مقاييس اللغة ۱: ۳۰۲).
(٧) الظُِّلَامُ: مَصْدَرُ «ظَالَمْتُهُ مظَالِمَةً وَظِلَاماً» (جمهرة اللغة ٢: ٩٣٤).
(۸) قَيْلَةُ: أُمُّ الْأَوْسِ وَالْخَزْرَج (معجم ديوان الأدب للفارابيّ ۳: ۳۱۲؛ الصحاح ۵: ۱۸۰۸).
(٩) «رَغَمَ فُلَانٌ» إِذَا لَمْ يَقْدِرْ عَلَى الْانْتِصَافِ (العين ٤: ٤١٧).
(۱٠) أَضْرَعْتُهُ: ذَلَّلْتُهُ (العين ۱: ۲۷۰).
(۱۱) الْهِينَةُ: مَصْدَرُ هَيْئَةٍ مِن «الْهُوْنِ» بِالضَّمَّ ـ وَهُوَ الْهَوَان ـ؛ أي : الذُّلُّ وَالضَّعْفُ (الصحاح؟)
(۱٢) النَّهْنَهَةُ: الْكَفُّ وَالزَّجْرُ، تَقُولُ: «نَهْنَهْتُ فُلاناً» إِذَا زَجَرْتَهُ وَنَهَيْتَهُ (العين ٣: ٣٥٥).
(۱٣) الْوَجْدُ مِن الْحُزْنِ، وَالْمَوجِدَةُ مِن الْغَضَبِ (العين ٦: ١٦٩).
(١٤) الْوَنَى: الضَّعْفُ وَالْفُتُورُ، وَالْكَلَالُ وَالْإِعْيَاء (الصحاح (٦: ٢٥٣١).
(١٥) رواه مسنداً: الطوسيّ في أماليه: ١٤٥٥/٦٨٣.
ورواه مرسلاً: الطبرسيّ في الاحتجاج ١: ۱٤٥؛ ابن شهر آشوب في مناقب آل أبي طالب ٢: ٥٠؛ المشغريّ في الدرّ النظيم: ٤٧٨.

@doroos_erfanian

دروس استاد عرفانیان

06 Dec, 04:43


به گزارش یعقوبی: عصمة الله الکبری حضرت فاطمۀ زهرا (سلام الله علیها) مخالفانی را که به خانۀ امیر مؤمنان (علیه السلام) قشون‌کشی کرده بودند تهدید فرمود: والله لتخرجُنّ أو لأكشفنّ شعري ولأعجّنّ إلى الله! [تاريخ اليعقوبيّ، ج 2، ص 126]. معنای عبارت واضح است و دیگران هم همین را فهمیده‌اند که:
خلّوا ابن عمّي أو لأكشف في الدعا/ رأسي وأشكو للإله شجوني
یعنی که: هنگام عبادت با سری برهنه نفرینتان خواهم کرد (کاری که امروز هم بی‌چارگانی که وقتی دستشان به جایی نمی‌رسد و چاره‌ای جز چیرهن‌دریدن ندارند انجام می‌دهند)، بنابراین دیگر درمی‌مانی وقتی کسی بنویسد: حضرت فاطمه با تهدید برداشتن روسری و کشف حجاب، یک روش اعتراضی را در برابر ظلم و زورگو برگزید و نتیجه بگیرد: علاوه بر خلاف شرع نبودن پوشش سر و گردن بر اساس این نقل تاریخی، فاطمه نیز برداشتن روسری را به‌عنوان یک روش اعتراضی در برابر ظلم یک سیستم سیاسی جبّار و زورگو و متجاوز به حق برگزیده است.
برای دوستی که متن را برایم فرستاده بود نوشتم: اصلاً اگر حرف این شخص را بپذیریم دیگر هدف وسیله را توجیه می‌کند. واقعاً جهل نویسنده یا سوء استفاده از بی‌خبری خوانندگان بیداد می‌کند!!!

دروس استاد عرفانیان

05 Dec, 18:54


ألبسه الله لباس العافیة بحقّ سیّدتنا ومولاتنا فاطمة الزهراء (سلام اللّه علیها)
رفتارهای این مرد با هیچ استانداردی نمی‌خواند. آخر، با تمام مشکلات و کسالت‌های این اواخر هر وقت توفیقی دست می‌داد و به عیادتش می‌رفتیم از این شاکی بود که دیگر نمی‌تواند ذهنش را متمرکز و بحث قیاسات و مخصوصاً موجّهات «شفا» را حل کند.
عجیب این جاست که با تمام تبحّری که در حلّ مغلقات عبارات بوعلی دارد عزمی جدّی برای بهره‌بردن از این خصیصه‌اش هم وجود نداشت. حتّی وقتی بنا شد روی فایل‌های «شوارق الإلهام» استاد کار کنم کسی که مسئول رتق‌وفتق کار بود با حق‌الزحمۀ پیشنهادی موافقت نکرد و پیغام داد: کسی را لازم داریم که با عشق کار کند، ولی دیگر متاهّل بودم و زن و بچّه مجالی برای عشق و عاشقی باقی نگذاشته بود.1️⃣
این عشق ماست که با حالی نگفتنی روی تخت Icu افتاده. با خواندن «حمد» شفا عافیتش را از درگاه فیّاض علی‌الإطلاق مسئلت کنیم.
1️⃣ادّعا نمی‌کنم که در صورت تحقّق این کار، شقّ‌القمر می‌شد ورأیت الناس یدخلون في دین الله أفواجا، ولی شاید تا الآن 20 مجلّد در شرح یکی از سنگین‌ترین کتاب‌های کلامی شیعه چشم بازار علم را روشن کرده بود!
@doroos_erfanian

دروس استاد عرفانیان

05 Dec, 06:07


👈عن عائشة: أنّ فاطمة بنت رسول اللّه (ص) أرسلت إلى أبي بكر تسأله ميراثها من رسول اللّه‏ (ص) ممّا أفاء اللّه‏ عليه بالمدينة وفدك وما بقي من خمس خيبر، فقال أبو بكر: إنّ رسول اللّه‏ (ص) قال: ...، وإنّي ـ واللّه‏ ـ لا أُغيّر شيئًا من صدقة رسول اللّه‏ (ص) عن حالها التي كانت عليها في عهد رسول اللّه (ص) ولأعملنّ فيها بما عمل به رسول اللّه‏ (ص)، فأبى أبو بكر أن يدفع إلى فاطمة منها شيئاً...، فلمّا توفّيت دفنها زوجها عليّ ليلاً، ولم يؤذن بها أبا بكر وصلّى عليها عليّ [علیه السلام].
👈کاری به ادبیّات این حدیث ندارم که از ذهنی خاصّ همین مادرناتنی‌مان صادر شده، امّا این تصلّبی که ادّعا می‌کنند اوّلی در اجرای احکام‌الله داشت آدم را یاد کسی می‌اندازد که شیطان را سيّد الموحّدين می‌دانست که حتّی به فرمان پروردگار هم حاضر نشد به غیر او سجده کند!!!1️⃣
1️⃣وكان أبو الفتوح أحمد بن محمّد الغزاليّ قاصًّا لطيفًا وواعظًا مفوّهًا، وهو من خراسان من مدينة طوس...، أنّه كان يتعصّب لإبليس ويقول: إنّه سيّد الموحّدين...، من لم يتعلّم التوحيد من إبليس فهو زنديق، أُمر أن يسجد لغير سيّده فأبى. [شرح نهج البلاغة (ابن أبي الحديد)، ج 1، ص 107]

دروس استاد عرفانیان

05 Dec, 05:15


فوجدت1️⃣ فاطمة على أبي بكر.2️⃣

1️⃣أي: غضبت. [تاج العروس 5: 294 (وجد)]
2️⃣الطبقات الكبرى 2: 315؛ مسند أحمد 1: 9؛ صحيح البخاريّ 5: 82؛ صحيح مسلم 5: 154؛ شرح مشكل الآثار 1: 137/ 321؛ صحيح ابن حبّان 11: 153و 14: 573؛ السنن الكبرى للبيهقيّ 6: 300.

دروس استاد عرفانیان

04 Dec, 05:57


👈نوشته بود:
🔸داریوش دانشور درگذشت
🔹داريوش دانشور، مالک کتاب‌فروشی قدیمی و پرخاطرۀ «دانشور» که در حاشیۀ خیابان «ملاصدرا»ی مشهد بود، درگذشت.
👈پرتاب شدم به سال‌ها قبل. اوائل انگار مغازه‌اش سمت خ دروازه‌طلایی بود، با قیافه‌ و موهایی شبیه اخوان ثالث. کتاب، هرچه می‌خواستی داشت یا برایت جفت‌وجور می‌کرد (البته با قیمت‌هایی که استخوان‌هایت را می‌سوزاند)، حتّی سراغ «آیات شیطانی» را که گرفتم، ادّعا کرد: دارم، ولی قیمتی گفت که شیطان را با آیاتش لعنت کردم و برگشتم.
👈حالا که بحث لایحۀ حجاب و عفاف این همشهری‌اش داغ است یاد لحن پرسوزش افتادم که: قدیما دختر و پسرا اگه می‌خواستن همو ببینن می‌رفتن سینما یا پارک، ولی اینا با این بگیروببند کاری کردن برن تو پستو و آتیش و پنبه هم که کنار هم باشن...!!!

@doroos_erfanian

دروس استاد عرفانیان

03 Dec, 05:42


👈اختُلف في ناصب المستثنى بـ«إلّا» على ثمانية أقوال:
أ‌. أنّه نفس «إلّا» وحدها، وإليه ذهب ابن مالك، وزعم أنّه مذهب سيبويه والمبرَّد.
ب‌. تمام الكلام، كما انتصب «درهمًا» بعد «عشرين».
ج‌. الفعل المتقدّم بواسطة «إلّا»، وإليه ذهب السيرافيّ والفارسيّ وابن الباذش.
د‌. الفعل المتقدّم بغير واسطة «إلّا»، وإليه ذهب ابن خروف.
هـ. فعل محذوف من معنى «إلّا» تقديره: أستثني زيدًا، وإليه ذهب الزجّاج.
و‌. المخالفة، وحكي عن الكسائيّ.
ز‌. «أنّ» محذوفة هي وخبرها، والتقدير: إلّا [أنّ] زيدًا لم يقم، حكاه السيرافيّ عن الكسائيّ.
ح‌. أنّ «إلّا» مركَّبة من «إنّ» و «لا»، ثمّ خفِّفت «إنّ»، وأُدغمت في اللام، حكاه السيرافيّ عن الفرّاء، وزاد ابن عصفور: فإذا انتصب ما بعدها فعلى تغليب حكم «إنّ»، وإذا لم ينتصب فعلى تغليب حكم «لا»؛ لأنها عاطفة. [شرح التصريح 1: 541 ـ 542]
👈اسم أفعال الاستثناء:
أ‌. ضمير مستتر فيها عائد على اسم الفاعل المفهوم من الفعل السابق عند سيبويه،
ب‌. أو عائد على «البعض» المدلول عليه بكلّه السابق عند جمهور البصريّين،
ج‌. أو عائد على المصدر المدلول عليه بالفعل تضمّنًا عند الكوفيّين.
فتقدير «قاموا ليس زيدًا»: «ليس هو ـ أي: ليس القائم ـ زيدًا» على القول الأوّل، و: «ليس هو ـ أي: ليس بعضهم ـ زيدًا» على القول الثاني...، و: «ليس هو ـ أي: ليس قيامهم ـ قيام زيد»، فحُذف المضاف وأُقيم المضاف‌إليه مُقامَه على القول الثالث.
د‌. ولبعضهم هاهنا احتمال، وهو أن يكون مرجع الضمير في «خلا» و«عدا» و«حاشا» نفس الاسم السابق، لكن التزم فيه التذكير والإفراد ليكون الاستثناء بها كالاستثناء بـ«إلّا»، ولجريان ذلك مجرى الأمثال التي لا تغيَّر.
وجملة الاستثناء:
1) في موضع نصب على الحال من المستثنى‌منه (ولم تقترن بـ«قد» في «ليس» و«خلا» و«عدا» ـ مع أنّ ذلك واجب إذا كانت جملةً ماضويّةً ـ لاستثناء أفعال الاستثناء، أو يقال: «محلّ ذلك الأفعال المتصرّفة»).
2) أو مستأنَفة (أي: غير متعلّقة بما قبلها في الإعراب، وإن تعلّقت به في المعنى)، فلا موضع لها من الإعراب. [لاحظ: شرح التصريح 1: 561 ـ 562 بتصرّف منّا؛ حاشية الصبّان 2: 240 ـ 241]



@doroos_erfanian

دروس استاد عرفانیان

02 Dec, 05:55


بفرمایید. شاهدش هم از غیب رسید.
البتّه نیازی به تذکّر نیست که سخت‌گیری‌های مرحوم استاد برای خودشان بود. مبادا کسی از فردا زندگی را به کام زن و بچّه‌اش تلخ کند که می‌خواهم علی‌وار زندگی کنم!!! اصلاً شما در کسب علم و کمی نقوا به ایشان تاسّی بفرمایید، بقیّه پیشکش.

دروس استاد عرفانیان

02 Dec, 05:52


👆👆👆این يک بحث اعتقادى است که آيا قرآن تحريف شده يا نشده؟ معناى لغوی «تحريف» تغيير است (يعنى: آدم کم يا زياد کند)، امّا اصطلاحاً به‌معناى نقيصه است (يعنى: شما حتّی يک مسلمان پيدا نمى‌‏کنید که بگويد: به اين قرآن يک واو اضافه شده). بعضى‏ مى‏‌گويند: از اين قرآن خيلى کم شده. بعضى‏‌ها که يک روايت نقل مى‏‌کنند که: قرآن 17.000 آيه بوده و ده يازده هزار آیه از آن کم شده، در حالی که خدا وعدۀ قطعى داده که همان طورى که يک کلمه اضافه نشده، نمى‏‌گذارم يک کلمه از آن کم شود (﴿إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ﴾ [سورۀ حجر، آیۀ 9]). مرحوم مجلسى در «بحار» سخت منکر تحريف است و همۀ روايات را هم تضعيف مى‏‌کند (مرحوم حاجى نورى در «فصل الخطاب» حدود 1.000 روايت نقل کرده که از قرآن کم شده)، ولى در «مرآة العقول» برمى‌‏گردد و قائل به تحريف است. اگر «بحار» را بعداً نوشته‌اند معلوم مى‌‏شود ايشان منکر تحريف است، ولى اگر «مرآة العقول» ـ به‌خصوص آن جلدى که اين بحث در آن است ـ را بعداً نوشته‌اند، عقيدۀ ايشان اين است که قرآن تحريف شده است.
در هر حال اختلاف است که قرآن کم شده يا نه. روايات زيادى در اين باب وارد شده که اسم ائمّه (علیهم السلام) در قرآن بوده، مى‏‌گويند: اصلاً قرآن اين طور بوده: ﴿يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ [فِي عَلِيٍّ]﴾ [سورۀ مائده، آیۀ 67] و دشمنان اين کلمۀ «على» را برداشته‌اند، ولى خيلى حرف اشتباهى است. اين جا امام (علیه السلام) مى‌‏فرمايند: مقصود «في عليّ» است (یعنی: بلِّغ ولايت اميرالمؤمنين ـ سلام اللّه عليه ـ را)، نه این‌که در قرآن «على» بوده و دشمنان برداشتند. آن وقت رواياتى هست که ائمّه (علیهم السلام) فرمودند: اگر قرآن دست نمى‏‌خورد مى‌‏ديديد که اسم‌هاى ما در قرآن هست. به اين روايات تمسّک کرده و گفته‌اند: على (علیه السلام) و همۀ ائمّه (علیهم السلام) اسم‌هايشان در قرآن بوده، دشمنان برداشته‌اند. این حرف واقعاً حرف باطلى است و مرحوم صدوق در «اعتقادات» مى‏‌گويد: اعتقادنا (يعنى: ما شيعه‌‏ها، همه معتقديم) که قرآن يک کلمه نه زياد شده و نه کم شده. بهتر از ايشان مرحوم فيض در مقدّمۀ ششم ج 1 تفسير صافى خيلى قلم‌فرسايى و ثابت کرده که قول به تحريف باطل است، ولى غير از همۀ اين ادلّه يک شاهد اين است که اميرالمؤمنين ـ سلام اللّه عليه ـ بعد از اين‌که آن لامذهب‌‏ها حقّ ايشان را غصب کردند مدام به قضيّۀ غدير تمسّک مى‏‌کرد (بياييد شهادت بدهيد، 3 ماه پيش بود، مگر پيغمبر ـ صلّی اللّه علیه وآله ـ من را بلند نکرد؟ خب، آنها هم مى‌‏گفتند: بله). حتّی يک جا پيدا نمى‌‏کنيد که حضرت بگويد: اسم من در قرآن هست، شما چرا منکريد؟ اگر واقعاً کلمۀ «على» علیه السلام در قرآن ذکر شده بود، هنوز هم که پيغمبر (صلّی اللّه علیه وآله) 2 ـ 3 روز است که از دنيا رفته، ديگر وقت نکردند که بگوييم: «على» (علیه السلام) را برداشتند. پس معلوم است «على» (علیه السلام) در قرآن نبوده. اين بهترين دليل دندان‌شکن به قائلين به تحريف است، که: اگر واقعاً اسم اميرالمؤمنين (علیه السلام) بود احتياج نداشت ايشان به قضيّۀ غدير تمسّک کند. ائمّۀ ديگر (عليهم السلام) هم همين طور، هر وقت با دشمنان مناظره کردند مدام قضيّۀ غدير را پيش کشيدند. بله، آن روايات که مى‌‏گويد: «قرآن تحريف شده، اگر در قرآن دست نمى‏‌رفت اسم ما توی آن بود» منظورشان تحريف معنوى است، ما که مى‌‏گوييم: «توی قرآن دست برده‌اند» یعنی: تحريف معنوى کرده‌اند و مثلاً اين جا نگفته‌اند: مقصود از ﴿مَا﴾ در ﴿بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ﴾ اميرالمؤمنين ـ سلام اللّه عليه ـ است. به تاريخ هم مى‌‏توانيد مراجعه کنيد. در قرآن داريم: ﴿إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ﴾ [سورۀ بقره، آیۀ 220]، يک نفر آمد خواند: إنّ اللّه عزيز عليم، پيغمبر (صلّی اللّه علیه وآله) فرمود: هر جا او را ديديد بکشيد؛ يعنى: با اين‌که «حکيم» و «عليم» خيلى فرقى ندارد این قدر حساسيّت بوده، دستور قتلش را صادر کردند (خب، خدا هم عليم است و هم حکيم، ولى پيغمبر ـ صلّی اللّه علیه وآله ـ از همان اوّل جلوى اين مطلب را گرفت، که اين آقايى که امروز دارد «حکيم» را «عليم» مى‌‏خواند فردا کار ديگرى مى‏‌کند)، لذا اين آدم مهدورالدم شد و غيبش زد (هر جا که هر مسلمانى او را مى‌‏ديد حق داشت او را بکشد). ديگر اين‌که زمان پيغمبر (صلّی اللّه علیه وآله) ازدواج‌ها اين طور بوده که مى‌‏گفته: من به عقد تو در مى‌‏آيم 10 آيه قرآن به من ياد بده (يعنى: حفظ قرآن را مهريّۀ زن‌ها مى‏‌کردند). قرآنی که اين طور در سينۀ مسلمان‌ها بوده [مگر می‌شود «على» (علیه السلام) در قرآن بوده و حذفش کرده باشند؟!].


@doroos_erfanian

دروس استاد عرفانیان

02 Dec, 05:44


ایّام خوش آن بود که با دوست به سر شد/ باقی همه بی‌حاصلی و بی‌هنری بود
مجالس انسی از این دست کم نبود. گاهی اگر کلّه‌پاچه بار کرده بودند کار تقسیم به این کمترین واگذار می‌شد. زبانش را که به اصرار استاد بزرگوار حضرت آیت‌الله مددی برای مرحوم استاد موسوی تهرانی می‌گذاشتم داد و هوارش به آسمان می‌رفت که: آقا، زبون گرونه، مردم ندارن بخورن، من نمی‌خورم، بدین رفقا میل کنن!!!

دروس استاد عرفانیان

30 Nov, 13:36


👆👆👆مشهور معتقدند: مصلحت این‌که شارع مقدّس ما را متعبّد به اين امارات ظنّيّه کرده مصلحت تسهيليّه (تسهيل کار بر عباد) بود؛1️⃣ براى اين‌که تحصيل واقع مشکل است (زمان پيغمبر ـ صلّی الله علیه وآله ـ همان چند نفرى که دور ايشان بودند مى‌‏توانستند حکم‌اللّه واقعى را به دست بياورند، آن بدبخت‌هايى که 4 ـ 5 فرسخ آن طرف‏‌تر بودند که برايشان امکان نداشت، مگر اين‌که مسافرت کنند و بيايند از ايشان سؤال کنند و اين کار براى عموم مردم ـ ولو زمان تمکّن از تحصيل علم بوده ـ حرج غالبى داشته، عسر شديد و حرج اکيد داشته). شارع ديده اين کار مشکل است که همه بخواند تحصيل واقع کنند، گفته: براى تسهيل بر مردم به همين امارات ظنّيّه مراجعه کنيد (مثلاً هرچه همين ثقات ما گفتند شما به حرفشان گوش بدهيد)، بنابراين مصلحت نوعيّه اين طور اقتضا مى‌‏کند.
حالا چون مصلحت نوعيّه اين است، اگر شخص من در اثر عمل کردن به اين امارۀ ظنّيّه (فتواى اين آقا) به اشتباه افتادم (به جاى ظهر جمعه خواندم) و از دست من رفت، خب برود، ديگر به شارع مربوط نيست که جبران کند (شارع مصلحت نوعيّه را در نظر گرفته و حکمت تشريع اين امارات ظنّيّه آن است که به مصلحت نوع بوده. حالا اين وسط اگر يکى دو نفر هم ضررى ‏کنند و در اثر عمل به اين امارۀ ظنّيّه مصلحت را از دست بدهند ديگر بر شارع لزومى ندارد که جايش را پر کند).


1️⃣اختلاف هست که با وجودی ‌که ما متمکّن از تحصيل واقع بوديم چه حکمتى دارد که شارع آمده اين امارات ظنّيّه را براى ما حجّت کرده (گفته: نمى‌‏خواهد دنبال علمتان برويد تا علماً احکام را پيدا کنيد، همين ثقات ما هرچه به شما گفتند ـ ولو علم هم نمى‏‌آورد ـ به اين عمل کنيد):
1. بعضى‏ها گفته‌اند: حکمتش مصلحت تسهيليّه (منفعت نوعيّه) است.
2. بعضى‏ها گفته‌اند: حکمتش مصلحت سلوکيّه (منفعت شخصيّه) است.
مثال خارجى این بحث آن قبل‌هاست که اين ترمينال‌ها نبود و مثلاً در تهران از گاراژى که نزدیک خانه بود سوار و اين جا پياده مى‌‏شديم و به منزلمان مى‌‏رفتيم، امّا بعدها که اين ترمينال‌ها درست شد، بايد از خانه يک تاکسى بنشينيم و شوش پياده شويم، شوش يک تاکسى بگيريم برويم ترمينال، بعد از آن جا بياييم ترمينال قم پياده شويم، دوباره يک تاکسى بگیریم تا منزل اين جا. هم بايد کلّی پول بدهيم و هم وقتمان مى‌‏رود. حالا چون به من ضرر خورده، بايد دولت بيايد اين مصلحت شخصيّۀ من را هم رعايت کند ماه به ماه يک چيزى به من بدهد؟! نه، اين جا الآن به شخص من ضرر خورده، امّا مصلحت نوعيّه این را اقتضا مى‌‏کند که اين ترمينال‌ها و ماشين‌ها به خارج از شهر برود و به تعبير آقاى نایينى: ربّما قدِّمت المصلحة النوعيّة على المصلحة الشخصيّة. به این «مصلحت تسهيليّه» مى‏‌گويند (الآن ترمينال‌ها آن جا باشد باعث سهولت مردم و اياب‌وذهاب‌ها قدرى راحت‏‌تر است)، امّا مصلحت سلوکيّه اقتضا مى‌‏کند که ماشين‌ها توی همين خيابان‌ها باشد که من از در خانه‌‏ام مى‌‏آيم بيرون سوار شوم و بروم (مصلحت شخصيّۀ من).

@doroos_erfanian

دروس استاد عرفانیان

30 Nov, 13:31


همین قدر ساده بود و بی‌آلایش، امّا وای به روزی که قرار بود میهمان بیاید. فارغ از این‌که میهمان کیست خودش را به زمین و آسمان می‌زد که بهترین‌ها را برایشان تهیّه کند.
👈انگار توی کرونا بود که یکی از رفقای مشهدی زنگ زد که: با عدّه‌ای از طلّاب مدرسۀ سیادت به قم آمده‌ایم و اگر امکانش هست دوست داریم استاد را زیارت کنیم. اجازه خواستم و موافقت فرمودند. تا گوشی را گذاشتم زانوی غم بغل گرفتند که: ولی توی خانه که چیزی نداریم. سریع پول دادند و راهی‌ام کردند چیزی بخرم.
👈چند بار هم فرمودند: از زمانی که این حدیث شریف را شنیدم که: «بخیل‌ترین مردم کسی است که در سلام کردن بخل بورزد» سعی کرده‌ام به همه سلام کنم. البتّه گاهی مردم جواب نمی‌دهند، ولی چه اهمّیّتی دارد؟!1️⃣

1️⃣عن رسول الله (صلى الله عليه وآله): إنّ أعجز الناس من عجز عن الدعاء، وإنّ أبخل الناس من بخل بالسلام [الأمالي (الشيخ المفيد)، ص 317، ح 2، ومنه الأمالي (الشيخ الطوسيّ)، ص 88 ـ 89، ح 136]. البتّه این‌که معمولاً به آن عمل نمی‌شود لابد به این خاطر است که حدیث در مصادر شیعی نیامده و همین جا هم طریقش عامّی است!

دروس استاد عرفانیان

27 Nov, 07:19


👆👆👆در فقه نزاعى هست که آيا قضا تابع اداست يا محتاج به امر جديد؟ عدّه‏‌اى مى‌‏گويند: قضا تابع اداست و ديگر براى قضا امر جديد نمى‌‏خواهيم. اوّل ظهر که مى‌‏شود آيه مى‏‌گويد: ﴿أَقِمِ الصَّلَاةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ إِلَى غَسَقِ اللَّيْلِ﴾ [سورۀ اسراء، آیۀ 8] (به‌مجرّد اين‌که خورشيد از نصف‏النهار به سمت مغرب ميل کرد بلند شويد نماز ظهر و عصر بخوانيد تا مغرب). خب، اين دليل ادايى است، ولی مغرب که شد همين مى‏‌گويد: بلند شويد نماز قضا بخوانيد، ولى عدّه‌‏اى قبول ندارند و مى‌‏گويند: آن ديگر تمام شد (مغرب که شد، ﴿أَقِمِ الصَّلَاةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ إِلَى غَسَقِ اللَّيْلِ﴾ ديگر از کار مى‌‏افتد). اگر شما نماز نخوانده باشيد، فقط به‌خاطر مخالفت با آن آيه معصيت کرده‌ايد، امّا ديگر قضا لزومی ندارد. حالا دليل على‌‏حده داريم يا نه؟ بله، دليل داريم که اگر کسى اعمالش را در وقت انجام نداد بعد از خروج وقت آن عمل را بايد قضا کند، منتهى اين دليل‌ها (که دستور قضا مى‌‏دهد) 2 جور است: بعضى‏‌هايش رفته روى عنوان فوت (مى‏‌گويد: من فاتته الفريضة فليقضِها کما فات)، ولى بعضى از روايات وجوب قضا را برده روى عنوان ترک (کسى که ترک فريضه کرد بايد قضا کند) و اين دو خیلی با هم فرق دارند.
معنای فوت اين است که چيزى از دست آدم برود و جايش هم پر نشود، والّا اگر چيزى از دست شما رفت و بعد جايش پر شد به اين فوت نمى‏‌گويند (نسبت فوت و ترک عامّ و خاصّ مطلق و مثل انسان و حيوان است، فوت اخصّ از ترک است)؛ مثلاً زن حائض نباید نمازهای آن چند روز را قضا کند، امّا روزه‏‌ها را بايد قضا کند؛ براى اين‌که اين نمازهايش فوت نشده (فوت اين جا معنا ندارد)؛ چون به دستور پيغمبر ـ که فرموده: دعي الصلاة أيّام إقرائك ـ نمی‌خواند، لذا شارع مقدّس مصلحتى به او عنايت مى‌‏کند که جای تمام آن مصالح از دست رفته پر مى‌‏شود. مانحن‌فيه هم همين‏ طور است (اگر بعد از مغرب بفهميد که نماز ظهر واجب بوده، تمام شد و ديگر ظهر از دست شما رفت، امّا ـ چنان که گفتيم ـ مصلحتى در همين نماز جمعه هست که جای آن مصلحت ازدست‌رفتۀ ظهر را پر مى‌‏کند.
اگر سرى هم به صفحۀ 235 (چاپ رحلی، با حواشی مرحوم ملّا رجمت‌الله) بزنيد، همان اوّل صفحه ايشان مطالبى را که اين جا ‏فرموده‌اند آن آخرها يادشان مى‏‌رود.

@doroos_erfanian

دروس استاد عرفانیان

27 Nov, 07:14


گاهی می‌فرمودند: علّت اين‌که من مباحث يادم مى‏‌ماند براى اين است که در طول سال گاهى 2 جا، 3 جا، 4 جاى «رسائل» را درس مى‏‌گويم. گاهى شده در طول سال من 4 جاى «رسائل» را درس گفته‌م. خوب، اينها باعث مى‏‌شود که نزديک هم بشود و مطالب يادم بماند، امّا ايشان الآن اين جا چیزی می‌گوید، يکى دو سال ديگر مى‏‌رسيم به جای دیگر که چیز دیگری می‌گوید.👇👇👇

دروس استاد عرفانیان

26 Nov, 05:53


با نام «خطیب تبریزی» 2 بار در زندگی مواجه شدم. یکی بعد از استخراجات کتاب‌ها که نمی‌دانم به‌مناسبت کدام کتاب ناچار به مراجعه به «مشكاة المصابيح» او بودم و نخست در کودکی، وقتی که مرحوم پدرم (که برخلاف پدران خیلی‌ها علّامه و فهّامه و هزاران چیز دیگر نبود، بلکه یکی از همین مردم عادی و البتّه یک سر و گردن بالاتر از خیلی‌ها بود و کتاب می‌شناخت و یکی از اقلام اساسی خریدش رمان بود) مرا در پی سفارشی روانۀ خانۀ دوست و همکار قدیمی‌اش می‌کرد و موقع آدرس دادن می‌گفت: دو کوچه است کنار هم: شمس تبریزی و خطیب تبریزی (حالا یادم نیست کدام کوچه می‌نشستند).
یکی دو روز است فهمیده‌ام پسر دوم آن مرحوم در حملۀ چند روز پیش اشرار در تفتان به شهادت رسیده. از این خانواده جز نیکی سراغ ندارم. خدایش رحمت کند1️⃣ و بر سر سفرۀ عنایات خانم فاطمۀ زهرا (س) بنشاند.


1️⃣عفو بفرمایید که در حدّ فهم خودم صحبت می‌کنم. طلبۀ فاضلی تعریف می‌کرد: وقتی به یکی که خبر شهادت کسی را داد گفتم: «خدا رحمتش کند» سریع توپید که: از شما بعید است! شهدا آمرزیده‌اند. ما از اینها امید شفاعت داریم.

دروس استاد عرفانیان

25 Nov, 05:29


👆👆👆1️⃣ ماها مخطّئه هستيم و علماى عامه مصوّبه. ما معتقدیم: کسى که الآن من از او تقليد مى‌‏کنم و چند هزار مسأله در رساله‌اش نوشته، ممکن است همه‏‌اش خطا (خلاف حکم‌اللّه واقعى) باشد، در عين حالى که براى من حجّت است، ولى احتمالش را مى‌‏دهيم که تمامش خطا باشد. امّا مصوّبه مى‌‏گويند: مگر مى‌‏شود گفت: علما خطا مى‌‏کنند؟ هرچه مجتهد ما فتوا داد يا هر خبرى که ثقه داد صواب (مطابق با واقع) است.
مصوّبه هم در میان خودشان 2 طايفه شده‌اند:
اشاعره و معتزله. معتزله برخلاف اشعری‌ها که اختلافشان با ما خيلى زياد است يک قدم به ما نزديک‌ترند (لذا هر جا توی کتاب‌ها «عدليّه» ديديد، يعنى: اماميّه و معتزله از عامّه). مهم‌ترين ملّای اشاعره فخررازى و مهم‌ترين ملّاى معتزلى‏ها هم زمخشرى است.
با تشبيهاتى می‌توان گفت: اشعری‌ها معتقدند که قرآن دارد: ﴿الرَّحْمَنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى﴾ [سورۀ طه، آیۀ 5] و عرش هم يعنى منبر. خدا آن بالا روى منبرش نشسته و يک ميز هم جلوی او و يک خودکار در دستش و يک دفتر هم جلوی اوست. اين خدا نشسته ببيند مجتهد چه مى‏‌گويد تا توی دفترش وارد کند. اگر مجتهد گفت: نماز جمعه واجب است، خدا هم ياد مى‌‏گيرد و در دفترش نماز جمعه را واجب می‌کند. اگر فردا نظر مجتهد عوض شد و گفت: حرام است، ديروزى را پاک مى‌‏کند و جايش مى‌‏نويسد: نماز جمعه حرام است. على کلّ حال دورى از اهل‌بيت (علیهم السلام) همين مصيبت‌‏ها را دارد که معتقدند اصلاً لوح محفوظ کدام است؟ احکام کدام است؟ خداست و يک قلم و يک دفتر، ببيند مجتهدان چه مى‌‏گويند، هرچه آنها فتوا دادند در آن وارد کند.
امّا معتزله مى‌‏گويند: لوح محفوظى هست و خداى متعال قبل از اين‌که ما به دنيا بياييم و اصلاً قبل از اين‌که آسمان‌ها و زمين را خلق کند طبق مصالح و مفاسد احکامى جعل کرده بوده (تا اين جايش خوب است و ما هم همين را مى‏‌گوييم، که: إنّ للّه أحکامًا يشترك فيها العالم والجاهل)، امّا اگر مجتهد نظرى بر خلاف او داد، حکم عوض مى‏‌شود (معلوم مى‌‏شود مجتهد بهتر از خدا مى‌‏فهمد). تا اين جا که لوح محفوظى و احکامى هست با ما يکسان‌اند، امّا از اين جا از ما جدا مى‌‏شوند. ما مى‌‏گوييم: 1.000 مجتهد هم بگويند فلان چيز حرام است، اگر واقعاً حلال باشد حرام نمى‌‏شود و به‌عکس اگر 1.000 مجتهد بگويند: «فلان چيز حلال است» و حکم‌اللّه واقعى حرمت باشد اصلاً آن چيز حلال نمى‌‏شود.

👈احتمالاً حالا دیگر نیازی به تکرار نیست که تمام اینها روی تصوّراتی است که این بزرگوارها از تخطئه و تصویب داشته‌اند و چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند! اهل سنّت راه به ترکستان می‌برند، قبول! ولی مدّعایشان در تصویب امر باطل دیگری است و ربطی به این حرف‌ها ندارد!


@doroos_erfanian

دروس استاد عرفانیان

25 Nov, 05:22


بیش از 2 دهه او بود که دستم بگرفت و پابه‌پا برد/ تا شیوۀ راه‌رفتن آموخت
سابق هر کسى مى‏‌خواسته کتاب فقهى بنويسد يک مقدارى هم اوّلش اصول بحث مى‏‌کرده؛ مثل «معتبر» که در آن 10 ـ 15 صفحه بحث اصولى دارد. «معالم» هم یک کتاب فقهى بوده، منتهى آشيخ حسن، فرزند شهيد ثانى، قبل از اين‌که وارد فقهش شود اوّل مقداری بحث اصولی کرده و «معالم» فعلی مقدّمۀ آن کتاب فقه است.
ایشان چون کتابش فقهى است، اوّل کتاب «معالم» فقه را تعريف کرده و گفته: الفقه هو العلم بالأحکام الشرعيّة الفرعیّة عن أدلّتها التفصيليّة. آن وقت اشکال شده و گفته‌اند: طرقى که در فقه به آنها مراجعه مى‏‌کنيم عبارت از روايات و آيات است و اينها هم که يا ظنّىّ‌السند است و يا ظنّىّ‌الدلاله، چه‌طور از راه ظن علم پيدا مى‌‏شود؟
يک جواب صاحب «معالم» داده که: «علم» يعنى: اطمينان (اعمّ از آن است که در ذهن شماست). علّامه جوابی ديگر داده و فرموده: ظنّيّةُ الطريق لا تنافي قطعيّةَ الحکم؛ درست است که طرق ما ظنّى است، امّا هيچ عيبى ندارد. از همين طرق ظنّى ما علم 100% به احکام‏‌اللّه پيدا کنيم.
صاحب معالم اشکال فرموده: اين جوابى که شما داديد دارد همان تصويب1️⃣ مى‌‏شود.

دروس استاد عرفانیان

24 Nov, 01:20


صلح لمعه/ جلسات 1 تا 15 (آخر کتاب صلح)/ عرفانیان
مباحث دیگری از کتاب شریف لمعه تقدیم به محضر مبارک دوستانی که این حرف‌ها را تعقیب می‌فرمایند. تمام کاستی‌های بحث‌ متوجّه این کمترین و هرچه حسن و زیبایی، از آنِ شهیدین است.
در تمام این مدّت به‌مناسبت واژۀ «صلح» این بیت از حافظ رهایم نمی‌کرد که:
شیوهٔ چَشمت فریبِ جنگ داشت/ ما غلط کردیم و صلح انگاشتیم

@doroos_erfanian

دروس استاد عرفانیان

23 Nov, 14:01


عدّه‌ای روحانی پابه‌سن‌گذاشتۀ بزرگوارند. گاهی می‌روم درسی پس می‌دهم و با هم ادبیّات مرور می‌کنیم. شوقشان برای مرور و درست‌خوانی فوق‌العاده است. احتمال دادم به درد کسی بخورد!

دروس استاد عرفانیان

23 Nov, 04:42


👆👇اگر ابن‌قبه حجّیّت اخبار را طريقى (از باب کشف ظنّى) بداند، بايد اعتراف کنيم که راست مى‏‌گويد؛ براى اين‌که اگر من در زمانی متمکّن از تحصيل علم باشم و به من بگويند: به خبر ظنّی عمل کن تا به واقع برسى، معقول نيست (تحريم حلال و تحليل حرام لازم مى‌‏آيد).
امّا اگر گفتيم: اين اخبار براى وصول الى الواقع نيست و اصلاً خود اينها داراى مصلحت اند (حجّیّت اخبار را سببى بداند)، حرفش درست نيست؛ چراکه هرچند من متمکّنم واقع را به دست بياورم، امّا خود اين خبر هم براى من مصلحت‌درست‌کن است، چه مانعى دارد که چون ديگر واقعيّات موضوع نيست و ميزان عمل کردن به خود اينهاست، شارع به من بگويد: به اين خبر عمل کن؟!
البتّه با توجّه به اين‌که حجّيّت اخبار طريقى است، هرچند قبيح است با وجودی که متمکّن از تحصيل واقع هستم علماً، به من بگويند: به اين خبر عمل کن که به واقع برسى ظنّاً، ولى از يک جهت باز عيبى ندارد؛ از جهت اين‌که شارع با آن احاطۀ علمى‌ای که دارد مى‌‏بيند باز تنها چيزى که ما را بهتر مى‌‏تواند به واقع برساند همين خبرهاى ثقه است و ما خيال مى‏‌کنيم می‌توانیم ادلّۀ قطعيّه‌ای پيدا ‏کنيم و به‌وسيلۀ آنها به واقع برسيم.
@doroos_erfanian

دروس استاد عرفانیان

21 Nov, 05:41


باز هم از افادات سيّد حقيقتاَ بزرگوار ما👇
👈در احکام و دستورات شرعی يک واجبات نفسى ذاتى داريم و يک واجبات طريقى ارشادى. ﴿أَقِيمُوا الصَّلَاةَ﴾ [سورۀ بقره، آیۀ 43 و...] واجب نفسى ذاتى است؛ يعنى: خود اين متعلَّق امر (صلاة) داراى مصلحت است، لذا اگر با آن مخالفت کنيد (نماز نخوانيد) عقوبت مى‌‏شويد، ولى امرهايى هم داريم که امر طريقى و ارشادى است؛ مثلاً در روايات داريم: «احتط لدينك» (در شبهات احتياط کن). مطلوبيّت احتياط برای اين است که نکند در اثر بى‌احتياطى گرفتار خلاف شرع‌هاى واقعى شوى.
👈راجع به حجّيّت خبر 2 قول هست: قول طريقى و قول سببى.
1) مسلک اوّل قول به طريقیّت و مال مشهور است که مى‌‏گويند: شارع که اين اخبار را واجب‌العمل کرده (به ما گفته: صدِّق العادل) خود اين خبر مطلوبيّتى ندارد، ارزش مال واقع و مطلوبيّت مال کاشفيّت اين خبر از واقع و رسيدن به آن واقع است. مشهور هم همين را مى‌‏گويند و معناى طريق همين است؛ يعنى: شارع اينها را واجب کرده که ما از اين طريق واقعيّات را کشف کنيم. شما به قول زراره عمل کن تا به واقع برسى (کشف ظنّى کنى از واقع).1️⃣
2) مسلک دوم که مال غير مشهور است کمتر از 10 نفر طرفدار دارد.2️⃣ اينها گفته‌اند: وجوب عمل به اخبار (که در روایات گفته‌اند: «صدِّق العادل» و «أطع الثقة») عين وجوب نماز است که خودش داراى مصلحت است (سببى است و موضوعيّت دارد) و حتّی مصلحت خبر آن قدر قوى است که اگر بر فرض هم نماز جمعه عنداللّه واقعاً حرام و مفسده‏‌دار باشد، به‌مجرّد اين‌که زراره بيايد و خبر از وجوبش بدهد، اين مصلحت درست مى‏‌کند (همان نماز مفسده‌‏دارِ حرام مصلحت‌‏دار مى‌‏شود). پس روى قول دوم کارى به واقع نداريم و هرچه هست همين [مؤدّای اماره] است.

1️⃣اگر گفتيم: طريقى است، عوضى دربيايد، مصلحت به‌ هيچ عنوان جبران نمى‌‏شود؛ چون مصلحت مال واقع است، اگر هم شما به واقع نرسيدى هيچ مصلحتى گير شما نمى‌‏آيد.
2️⃣یکی از آنها علّامه است که با آن جلالت مقام حرفی زده که سر از تصويب درمى‌‏آورد، همان که صاحب «معالم» گفته: ذَهَلَ (بعضى‏ها غافل شده‌اند که اين حرف سر از تصويب درمى‏‌آورد) [معالم الدين وملاذ المجتهدين، ص 27: وتبعهم فيه من لا يوافقهم على هذا الأصل؛ غفلةً عن حقيقة الحال].


@doroos_erfanian

دروس استاد عرفانیان

21 Nov, 04:05


آتش است این بانگ نای و نیست باد/ هر که این آتش ندارد نیست باد
👈این جمله را یک بار جناب آقای دکتر آزاد گفت که: از الطاف خدا بر شما آن است که به‌خاطر متونی که تدریس می‌کنید نوعاً طلبه‌های نخبه دور و برتان جمع می‌شوند (آخر، اجباری در گذراندن این دروس و پاس کردنشان ندارند و به‌خاطر کشش و میل قلبی می‌خوانند). این‌که البتّه لطف خدا و حسن ظنّ رفقاست و ربطی به قابلیّت بنده ندارد، امّا حقیقتاً هم در این چندین و چند ساله عجب تکّه‌های مشتی به تورم خورده‌اند!
یکی بزرگواری است دارندۀ دکترا در یکی از علوم انسانی که درد دانستن باز هم رهایش نکرده و آمده بود حوزه شاید آرام جانش را این جا پیدا کند! چندی پیش با کمک جناب آقای زمانی گشت و پیدایم کرد و سؤالاتی که ردّ و بدل شد و... بماند. دیشب پرسید: آیا کسی که از مثلاً «جواهر الکلام» اسلامیه و یا «وسائل» جامعه مدرسین استفاده می‌کند در نسبت با کسی که از آن چاپ‌های جدیدتر استفاده می‌کند فرق عملی محسوسی در کارش مشاهده می‌شود؟ آیا فرقی در فهم مطالب برای این 2 نفر (با کنار گذاشتن عوامل و متغیّرهای فردی) به وجود می‌آید؟ و در کل آیا مثلاً کسی که با وجود چاپ «وسائل» آل البیت از چاپ «وسائل» جامعه مدرّسین استفاده می‌کند، در عرف محقّقان ایرادی به کارش وارد است؟
در جواب نوشتم:
1) چون علائم نگارشی و ویرایشی کمک زیادی به فهم صحیح مطلب می‌کنند، «جواهر»ی که تازگی دیدم کار و چاپ شده این امتیاز را نسبت به چاپ خام قبلی دارد. البته استخراجاتی هم که انجام داده‌اند اشارات فراوانی برای افراد اشاره‌فهم دارد.
2) 2 چاپ «وسائل» هم هر کدام امتیازات خاص خود را دارد. خوب است خودتان را عادت دهید از نرم‌افزارها استفاده بفرمایید. به این ترتیب حواشی را هم ملاحظه خواهید فرمود. «وسائل» آل‌البیت حواشی خود مرحوم صاحب «وسائل» را هم آورده‌اند که نکاتی دارد. (البته «جواهر»ی که تازگی‌ها چاپ شده را توی نرم‌افزارها ندیده‌ام که ان شاء الله آن هم در دسترس قرار بگیرد)
👈گاهی چیزکی دربارۀ کسانی می‌نویسم که دلشان را به «حجة‌الاسلام ـ یا حتی آیت‌الله ـ دکتر» بودن خوش می‌کنند. آن که این کمترین را می‌شناسد می‌داند که هر کاری از دستم برای هرکس ـ ولو دشمن فرضی‌ام برآید (دشمن که اصلاً ندارم!) ـ کوتاهی نمی‌کنم. والله این کارهای بعضی از رفقا را هم نقص کسی نمی‌دانم. خداوند حاجت دل همه را بدهد، امّا این‌ دیگر تحفه است که با دست خودمان همان بلایی را بر سر این نهاد عظیم علمی بیاوریم که بقیّه مدّت‌هاست از آن می‌نالند و با ولعی که خواه‌ناخواه برای طیّ مسیرهایی اینچنین در دل‌ها ایجاد می‌شود خدای‌ناکرده این درخت تناور را «پخپِخوه» کنیم!
👈بزرگواری را سراغ دارم که در رشتۀ ورزشی خود جزو برترین‌هاست (خواستم بنویسم: «برترین‌های دنیا»، یاد کسی افتادم که برایش دست گرفته بودند: مدام پز می‌دهد دوروبری‌هایم فول‌پروفسور یا اوّلین مغز مثلا اقتصاد خاورمیانه اند). با این پشتکار و متجاوز از 50 سال عمری که در این کار گذاشته اگر به دانشگاه می‌رفت الآن دیگر استادی بود که 10 ـ 20 سال پیش بازنشست شده و گوشه‌ای خوابیده بود و چهارچرخ هوا در افق‌های دوردست سیر می‌کرد، امّآ هنوز دنبال تربیت شاگرد است و توی مسابقات در پی کشف استعداد. می‌گفت: اگر ببینم کسی خوش می‌درخشد، فارغ از این‌که کیست و از کجا آمده، اسمش را می‌دهم بچه‌ها تا بیش‌تر زیر نظرش بگیریم و برایش چند مسابقه با افراد مدّ نظرم می‌گذارم تا اگر موفّق شد او را بیاوریم تیم ملّی!!! چرا باید همچین کسی پشت تیم بماند؟!
دقّت دارید که؟؟؟!!! نه «آقازادۀ خودم» (که پسرانش هم از معدود ورزشکاران بسیار فنّی رشتۀ خودشان‌اند)، نه مثلاً «شاگردان خودم»، بلکه عین «شایسته‌سالاری» و «حق باید به حق‌دار برسد» و «وطنم ای شکوه پابرجاااااااا!».
باز هم از او خواهم نوشت؛ که کار خوب را باید جار زد. به این ترتیب هم گوینده نشان می‌دهد که شعورش می‌رسد و هم رهروان خواهند دید که زحماتشان دیده می‌شود. نگران گذران زندگی هم نباید بود. آخر، بارها دیده‌ایم به نخ می‌رسد و پاره نمی‌شود.

@doroos_erfanian

دروس استاد عرفانیان

20 Nov, 04:15


👈به‌مناسبتى توی یکی از پاورقی‌های شرح «سیوطی» آمده: عن أنس بن مالك: قال النبيّ [صلّی الله علیه وآله]: «لا تزال جهنّم تقول: "هل من مزيد؟" حتّى يضع ربّ العزّة فيها قدمه، فتقول: "قط قط وعزتّك"، ويزوى بعضها إلى بعضٍ» [مسند أحمد 3: 134؛ صحيح البخاريّ 7: 224 ـ 225؛ صحيح مسلم 8: 152؛ سنن الترمذيّ 5: 65/ 3326]؛ أي: حسبي حسبي [فتح الباري 8: 457].
قال ابن الجوزيّ: «قلت: الواجب علينا أن نعتقد أنّ ذات اللّه تعالى لا تتبعّض، ولا يحويها مكان، ولا توصف بالتغيّر ولا بالانتقال.
وقد حكى أبو عبيد الهرويّ عن الحسن البصريّ أنّه قال: "القدم: هم الذين قدّمهم اللّه تعالى من شرار خلقه وأثبتهم لها"، وقال الإمام ابن الأعرابيّ: "القدم: المتقدّم"، وروى أبو بكر البيهقيّ عن النضر بن شميل أنّه قال: "القدم هاهنا: الكفّار الذين سبق في علم اللّه أنّهم من أهل النار"، وقال أبو منصور الأزهريّ: "القدم: هم الذين قدّم الله بتخليدهم في النار..."، فبعض الرواة رواه بما يظنّه المعنى من أنّ "القدم": الرِّجل، وقد رواه الطبرانيّ من طرق، فقال: "لقدمه ورجله". قلت: وهذا دليل على تغيّر الرواة بما يظنّونه على أنّ "الرجل" في اللغة جماعة. ومن يرويه بلفظ "الرِّجل" فإنّه يقول: "رِجل من جراد"، فيكون المراد: يدخلها جماعة يشبهون في كثرتهم الجراد، فيسرعون التهافت فيها. قال القاضي أبو يعلى (المجسّم): "القدم صفة ذاتيّة"، وقال ابن الزاغونيّ (المجسّم): "نقول: إنّما وضع قدمه في النار ليخبرهم أنّ أصنافهم تحترق وأنا لا أحترق". قلت: وهذا إثبات تبعيض، وهو من أقبح الاعتقادات. قلت: ورأيت أبا بكر بن خزيمة قد جمع كتابًا في الصفات وبوّبه، فقال: "باب إثبات اليد، باب إمساك السماوات على أصابعه، باب إثبات الرجل وإن رغمت أُنوف المعتزلة"، ثمّ قال: "قال اللّه تعالى: ﴿أَ لَهُمْ أَرْجُلٌ يَمْشُونَ بِهَا أَمْ لَهُمْ أَيْدٍ يَبْطِشُونَ بِهَا﴾ [الأعراف: 195]، فأعلمنا أنّ من لا يد له ولا رجل فهو كالأنعام". قلت: وإنّي لأعجب من هذا الرجل مع علوّ قدره في علم النقل يقول هذا، ويثبت للّه ما ذمّ الأصنام بعدمه ـ من اليد الباطشة والرجل الماشية ـ، ويلزمه أن يثبت الأُذن، ولو رُزِقَ الفهم ما تكلّم بهذا، ولفهم أنّ اللّه تعالى عاب الأصنام عند عابديها، والمعنى: لكم أيدٍ وأرجل، فكيف عبدتم ناقصًا لا يد له يبطش، ولا رجل يمشي بها؟! قال ابن عقيل: "تعالى اللّه أن يكون له صفة تشغل الأمكنة، هذا عين التجسيم، وليس الحقّ بذي أجزاء وأبعاض يعالج بها، ثمّ أ ليس يعمل في النار أمره وتكوينه؟ فكيف يستعين بشيء من ذاته ويعالجها بصفة من صفاته وهو القائل: (كُونِي بَرْدًا وَسَلَامًا) [الأنبياء: 69]، فما أسخف هذا الاعتقاد وأبعده عن مكوّن الأملاك والأفلاك؟! فقد كذّبهم اللّه تعالى في كتابه إذ قال: ﴿لَوْ كَانَ هَؤُلَاءِ آلِهَةً مَا وَرَدُوهَا﴾ [الأنبياء: 99]، فكيف يظنّ بالخالق أنّه يردها؟!! تعالى اللّه عن تجاهل المجسّمة"». [دفع شبه التشبيه بأكفّ التنزيه: 170، ولاحظ: الجامع لأحكام القرآن (تفسير القرطبيّ) 17: 19؛ شرح صحيح مسلم 17: 182؛ فتح الباري 8: 457؛ مجموعة الفتاوى 4: 185 و...].
👈شاید بد نباشد طالبان علم از همان ابتدا بیاموزند که نباید تنها به شنیده‌ها اکتفا کرد... .

@doroos_erfanian

دروس استاد عرفانیان

20 Nov, 03:21


توضیحی بسیار پرکاربرد
👈گاهی «الأولى» تعيينى است، نه تفضيلى («الأولى» يعنى: المتعيّن). توضیح این‌که: در قرآن داريم: ﴿وَأُولُو الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَى بِبَعْضٍ فِي كِتَابِ اللَّهِ﴾ [الأنفال: 75] که معنايش اولويّت نيست. يک کسى مرده، پسرى دارد و پسرِ برادر هم دارد. معنای آیه این نیست که بهتر اين است که فقط پسر ارث ببرد، بلکه حتماً بايد فقط پسر ارث ببرد.1️⃣

1️⃣يک بار هم یکی از پاورقی‌های شرح «سیوطی» را عرض کردم که به‌مناسبت:
ترفعُ «كان» المبتدَا اسماً والخبر تنصبُه؛ كـ: «كان سيّداً عمر»
نوشته بود: الأولى قراءته: «كان شيّداً عمر» ـ و«الأولى» هنا وصفيّة (أي: المتعيَّن)، وليست اسميّةً، وتشييد البناء: إحكامه ورفعه [التاج (شيد)] ـ؛ لأنّه أحكم ورفع بناء المخالفة والعتوّ حذاء بيوت أذن الله أن ترفع ویذکر فیها اسمه، ﴿وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ﴾ [الصفّ: 8].

@doroos_erfanian

دروس استاد عرفانیان

19 Nov, 08:24


حالا کمی حرف‌های درس‌ناک بزنیم.
در شرح «سیوطی» ذیل عبارت «و(«لكنّ») ـ للاستدراكِ‏1️⃣ ـ و(«لعلّ») ـ للترجّي2️⃣ ـ و(«كأنّ») ـ للتشبيهِ3️⃣...» 3 پاورقی زده از این قرار که:
1️⃣وهو تعقيب الكلام برفع ما يتوهّم ثبوته أو نفيه من الكلام السابق ـ كقولك: «زيد شجاع»، فيوهم ذلك أنّه كريم؛ لأنّ من شيمة الشجاع الكرم، فتقول: «لكنّه بخيل»، وتقول: «ما زيد شجاع»، فيوهم أنّه ليس بكريم، فتقول: «لكنّه كريم» ـ، ولكونها للاستدراك لا بدّ أن يتقدّم عليها كلام. [شرح التصريح 1: 294]
2️⃣والإشفاق، والفرق بين الترجّي والتمنّي أنّ التمنّي يكون في الممكن ـ نحو: ليت زيدًا قائم ـ وفي غير الممكن ـ نحو: ليت الشباب يعود يومًا ـ، وأنّ الترجّي لا يكون إلّا في الممكن ـ فلا تقول: «لعلّ الشباب يعود» ـ، والفرق بين الترجّي والإشفاق أنّ الترجّي يكون في المحبوب ـ نحو: لعلّ اللّه يرحمنا ـ، والاشفاق في المكروه ـ نحو: " لعلّ العدوّ يقدم. [شرح ابن عقيل 1: 346]
3️⃣أي: [التشبيه] المؤكَّد (لأنّه مركَّبة على الصحيح ـ وقيل: بإجماع ـ من كاف التشبيه و«أنّ»، فأصل «كأنّ زيدًا أسد»: إنّ زيدًا كأسد، فقدِّم حرف التشبية اهتمامًا به، ففُتحَت همزة «إنّ» لدخول الجارّ)، وقيّد البطليوسيّ كونها للتشبيه بما إذا كان خبرها اسمًا أرفع من اسمها أو أحطّ، وليس صفةً من صفاته ـ نحو: كأنّ زيدًا ملك، و: كأنّ زيدًا حمار ـ، فإن كان خبرها فعلًا أو ظرفًا أو جارًّا ومجرورًا أو صفة من صفات اسمها كانت للظنّ ـ نحو: كأنّ زيدًا قام، أو قائم، أو عندك، أو في الدار ـ؛ لأنّ زيدًا نفس القائم ونفس المستقرّ، والشيء لا يشبَّه بنفسه. [حاشية الصبّان 1: 400 ـ 401، ولاحظ: الحلل في شرح أبيات الجمل: 7]

@doroos_erfanian

دروس استاد عرفانیان

19 Nov, 04:59


👆👆👆هرچند به جهاتی نمی‌توانم با آقا موسای بیتی که از آن نوشته‌ کنار بیایم، ولی اینها سادات اصل‌ونسب‌دار حسابی بودند که استاد موسوی تهرانی می‌فرمودند: وقتی مرحوم آسید کاظم به حاج آقا رضای صدر پیشنهاد دادند تا بروند امام جماعت مسجدی در میدان امام حسین (ع) شوند ـ که مامومین از ایشان امامی خواسته بودند ـ ایشان استنکاف کرد؛ که: غالب آنها مقلّدان حضرت آقای آسید کاظم اند و اگر از من دربارۀ اعلم بپرسند من دیگری را اعلم می‌دانم (انگار اسم مرحوم آسید احمد خوانساری را می‌بردند) و... نمی‌شود. آسید کاظم هم فرموده بودند: شما بروید و به وظیفۀ خودتان عمل کنید.
عزیز دلم! کار پاکان را قیاس از این جک و جانورهایی نگیر که فعلاً بهترین جا را برای لفت‌ولیس این جا دیده‌ و دک‌وپزی به هم زده‌اند. برخلاف این داستان شما یکی تعریف کرد: دلم خیلی به حال دخترم سوخت. با زن و بچّۀ خردسالم خانۀ سیّد بزرگواری!!! از فامیل رفتیم. نشسته بودیم که در یخچال باز شد و چشم طفلم به هندوانۀ داخل آن افتاد. شروع کرد بهانه گرفتن که: «هندونه، هندونه می‌خوام». شاید نیم‌ساعتی آن جا بودیم و بچه گریه می‌کرد: «عمو من هندونه می‌خوام، عمّه من هندونه می‌خوام»، ولی نه خودش به رویش آورد و نه زنش توانست کاری کند و حتّی چیزی بگوید (آخر زن بی‌نوا را هم وحشیانه کتک می‌زد).
یا آن دیگری که برادرش چند بار گفت: من شب‌ها لقمه‌ای نان نداشتم که با زن و بچّه‌ام بخوریم و این پول روی پول می‌گذاشت.
آقای محترم صاحب این چراغ، من که اینها را نه سیّد می‌دانم و نه بزرگوار و نه حتّى انسان. آخر،
شیر را بچّه همی ماند بدو/ تو به پیغمبر چه می‌مانی؟ بگو

1️⃣از این متن هم به اصرار ایشان این جا رونمایی کردم که وقتی خواند برایم نوشت:
کاش این متن را یه جا بذاریمش بالاخره. منم ازین سنخ سادات خیلی خاطره تلخ دارم. یکی‌شون یه واحد آپارتمان داده بود به یه خانم شوهرمرده با سه تا بچه. بعد یه مدت تحت فشارش گذاشت که یا ... یا پا شو. پدری از اینا درآورد که خدا می‌دونه. معمم هم هست و یه جورایی آقازادۀ درجۀ ۲.

دروس استاد عرفانیان

19 Nov, 04:58


باز این آقای صاحب «چراغ مطالعه» متن گذاشته. انگار دیگر برای دعوا با این شیخ بزرگوار هم که شده باید درس استاد بروم. بابا جان، این جا ایرانه، این جا مردمش نمی‌بازن!!! این انگار نمی‌داند دارد کجا زندگی می‌کند.👇👇👇

دروس استاد عرفانیان

19 Nov, 04:42


چنان که گفتیم: مدّعای ابن‌قبه خاص است (خبر واحد حجّت نيست)، 2 دليل مى‌‏آورد که 1 دليلش مطابق ادّعايش است، ولى 1 دليلش اعمّ از مدّعاست. دليل اوّلش مى‏‌گويد: نمى‌‏شود به ظنّ حاصل از خبر واحد متعبّد شويم، ولى دليل دومش مى‏‌گويد: نه تنها خبر، بلکه امکان ندارد به ساير ظنون هم متعبّد شویم.1️⃣

1️⃣آخر، ما امارات ديگری هم داريم که مفيد ظنّ است. فتواى مجتهد در احکام، يد مسلم و سوق مسلم در موضوعات، شهرت فتوائيّه، ظواهر الفاظ، اجماع، اينها همه امارات ظنّيّه است. دليل دومش دليلى است که مى‏‌گويد: هيچ ظنّى معتبر نيست (اصلاً هيچ امارۀ ظنّيّه‏‌اى ـ چه خبر و چه غيرخبر ـ اعتبار ندارد).

@doroos_erfanian

دروس استاد عرفانیان

18 Nov, 05:26


👈زيرش نوشته بود: بچه های دهه ۸۰ به اینور دیگه درس نمیخونن. نه اینکه نمیفهمن، چون می‌فهمن، نمیخونن
👈اينها كه لايک دادن ندارد. از قضا روزهای بدی در پیش است. بزرگواری که سرش خیلی توی حساب و کتاب است گفت: یکی با کلّی افتخار برایم تعریف می‌کرد: پسرم را اسگل کردم (ببخشید!). 60 ـ 70 بار باهاش گل‌یاپوچ بازی کردم و بردم و در تمام این مدّت نفهمید توی هر دو دستم گل دارم! البتّه از بینندگان برنامه‌های طنز و چشم‌بندی و اطلاعات عمومی آبکی انتظار دیگری هم نمی‌توان داشت. بالاغیرتاً لااقل شما کاری نکنید همین آب‌باریکه‌های دانش و روزنه‌های بینش مسدود شود که بگویند: خرّم کسی که کرّه‌خر آمد الاغ رفت!!!
👈راستی سعدی با آن ید بیضا می‌گوید:
مرا در نظامیّه ادرار1️⃣ بود/ شب و روز تلقین و تکرار بود
این چه‌ انتظاری است که آنچه مدّت‌ها پیش آموخته و دیگر لای کتاب را باز نمی‌کنند هنوز توی ذهن بماند؟! آخر، العلم وحشيّ، إذا ترکته یحشي.
👈بله، این هم هست که:
روح پدرم شاد که می‌گفت به استاد:/ فرزند مرا عشق بیاموز و دگر هیچ
همان حلقۀ مفقودۀ علم‌آموزی مطلقاً (مکتب و مدرسه و حوزه و دانشگاه هم ندارد)!

1️⃣در این جا یعنی: مستمرّی، همان شهریّه.

دروس استاد عرفانیان

18 Nov, 04:57


دائم‌الوصلیم امّا بی‌خبر/ در پی اصلیم امّا بی‌خبر
با حال خوشی که داشت رفقایی که ایشان را دیده بودند قطعاً تایید می‌فرمایند که دائم‌الوصل باخبر بود.
👈گاهی می‌فرمود: حديثی داريم که تا زمان حضرت ابراهيم (علیه السلام) مات الناس اعتباطًا؛ مردم بى‌‏جهت مى‏‌مردند (يعنى: مى‌‏خوابيدند و ديگر بلند نمى‌‏شدند). حضرت ابراهيم (علیه السلام) تقاضا کرد: خدایا، اينها آلوده هستند و با گناه از دنيا مى‌‏روند. يک خرده مبتلايشان کن، مريض شوند و استغفارى کنند. از زمان حضرت ابراهيم (علیه السلام) مرگ و ميرها اين طور شده که آدم بايد تو رختخواب بيفتد و مدّت‌ها ناله کند، بعد بميرد. [ر.ک: الكافي، ج 3، ص 111، ح 1 و 2؛ بحار الأنوار 12، ص 13 ـ 14، ح 41]

@doroos_erfanian

دروس استاد عرفانیان

17 Nov, 04:57


👆👆👆1️⃣مذهبش عدم حجّيّت خبر واحد است، منتهى يک دليلش مطابق با مدّعا و يک دليل اعمّ است.
2️⃣ديگر بهتر از زراره که نداريم. فرض کنید زراره آمده مى‌‏گويد: استعمال توتون حلال است. اگر ما بگوييم: اين خبر زراره حجّت است [و توتون در واقع حرام باشد] (زراره خيلى مرد بزرگوارى است و حتماً تعمّد بر کذب ندارد، امّا احتمال دارد که اشتباه کرده باشد)، معنايش اين است که آن حرام واقعى خدا را حلال کرده‌ايم. يا به‌عکس زراره آمده گفته: «فلان چيز حرام است» در حالی که واقعاً عنداللّه حلال است. خب، اگر قول زراره حجّت باشد، ما بايد به اين عمل کنيم، پس بايد بگوييم: حلال واقعى خدا حرام شده.
3️⃣ذکر این نکته ضروری است که پیش‌تر تقریری دیگر از عقیدۀ ابن‌قبه ـ و نه تنها او، که معتزله ـ از قول استاد بزرگوار حضرت آیةالله مددی ـ عافاه الله من الآفات والعاهات ـ بیان شد که اساس این داستان را به هم می‌ریزد. توضیح این‌که:
1. احکام تابع مصالح و مفاسدند.
2. شان خبر طریقیت صرف است و طریق صرف چیزی اضافه نمی‌کند.
3. طریق صرف گاهی صواب و گاهی خطاست (یعنی ممکن است به واقع برسد یا نرسد).
4. اگر خطا رفت، یا مصلحت ملزمه را از دست می‌دهید و یا مفسده دارد.
خلاصۀ بحث این طایفه این بود که (با توجه به این 4 مقدمه و مخصوصاً مقدمۀ چهارم) اصلاً امکان ندارد شارع حکیم ما را به چیزی که طریق صرف است متعبد کند.
طبعاً هرکس که قائل به تعبد در امارات باشد باید یکی از این مقدمات را باطل کند.
1. اشاعره (با ابطال مقدمۀ نخست) ملاک و مصلحت را ارادۀ آمر می‌دانند و معتقدند مصالح و مفاسد واقعیه‌ای نداریم و مثلاً مصلحت در خود جعل است.
2. (برای ابطال مقدمۀ دوم) دومین پاسخ معروفِ در میان اهل سنت است که طریقیت صرف قائل نیستند و معتقدند قیام حجت باعث حدوث مصلحت می‌شود.
3. دربارۀ مقدمۀ سوم ـ که طریق صرف گاهی خطا می‌رود و گاهی صواب ـ هم شاید کلام امثال صاحب «کفایه» که مبنایشان تعذیر و تنجیز است جواب به این مرحله باشد. خلاصۀ آن حرف این است که حجیت چه در صورت خطا و چه در صورت صواب دارای تاثیر است. اگر صواب رفت آثار قانونی بار می‌شود (تنجیز) و اگر خطا رفت مکلف معذور است. پس صواب و خطا رفتن صرف نیست.
4. پاسخ مقدمۀ چهارم ـ که فوات مصلحت ملزمه و بار شدن مفسدۀ ملزمه است ـ هم این است که معنای حجیت جبران است. حکیم می‌داند که این چیزی که حجت قرار داده ممکن است تخلف کند، لذا اصولاً هدف از جعل حجیت مصلحت دیگری است که شیخ از آن به «مصلحت سلوکی» تعبیر فرمودند. بر این اساس اتّباع خبر مصلحتی دارد که آن دو (فوات مصلحت ملزمه و بار شدن مفسدۀ ملزمه) را تدارک می‌کند. در اصطلاح اصول شیعه نام این شد «مصلحت سلوکی» که خود سلوک این مصلحت را دارد.
بنابراین آنچه در متن اوّل آورده شده بر اساس دورنمایی است که مرحوم شیخ از عقیدۀ ابن‌قبه در خاطر مبارکشان داشته‌اند.

@doroos_erfanian

دروس استاد عرفانیان

17 Nov, 04:52


🔸دليل اوّل ابن‌قبه بر عدم حجّیّت خبر واحد1️⃣ اين است که: اگر مى‌‏خواهيد بگوييد: «خبر واحد عن الإمام یا عن النبى حجّت است»، پس بايد خبر واحد عن اللّه هم حجّت باشد، حالا يا در اصول و يا در فروع (اگر يک آدم ثقه آمد و از طرف خدا خبر داد که: «من رسول خدا هستم»، يا آمد گفت: «خدا به من فرموده: فلان کار واجب و فلان کار حرام است»، هم باید حجّت باشد) ـ براى اين‌که حکم الامثال في ما يجوز وفي ما لا يجوز واحد ـ، و چون آن جا معتبر نيست در اين جا هم اعتبارى ندارد.
🔸دلیل دوم این‌که: اگر بنا باشد امارات ظنّيّه حجّت باشد لازم مى‏‌آيد تحليل حرام و تحريم حلال. خب، اين امارۀ ظنّيّه مى‏‌گويد: اين کار حلال است، و حال آن‌که عنداللّه حرام است. اگر ما بگوييم: اين امارۀ ظنّيّه حجّت است (و طبق آن بگوييم: حلال است) لازم مى‌‏آيد حرام واقعى پروردگار را حلال کرده باشيم.2️⃣👇👇👇

دروس استاد عرفانیان

16 Nov, 04:57


👈سيّد مرتضى، سيّد ابوالمکارم، ابن‌ادريس، امين‌الاسلام صاحب «مجمع البيان» چند نفرند که يک اختلاف با ابن‌قبه1️⃣ دارند و يک اختلاف با ما. ابن‌قبه مى‌‏گويد: امکان ندارد اين کار (تعبّد به ظن) واقع شود (شارع ما را متعبّد به ظن کند)، آنها مى‌‏گويند: امکان وقوع هست، ولى واقع نشده (به عبارت علمى‌‏تر ثبوت را قبول دارند، اثبات را قبول ندارند). ابن‌قبه ـ که از قدما و حتّى از سيّد مرتضى هم جلوتر است ـ ثبوت را هم قبول ندارد و مى‏‌گويد: امکان ندارد اين کار در خارج واقع شود. ما هر دو آنها را رد مى‌‏کنيم. ابتدا ابن‌قبه را رد مى‌‏کنيم ـ که مى‌‏گويد: اصلاً امکان ندارد و از وقوعش محال لازم مى‌‏آيد2️⃣ ـ و ثابت مى‌‏کنيم که امکان دارد و از وقوعش هم هيچ محالى لازم نمى‌‏آيد. بعد در مقام ثانى آن بزرگواران را رد مى‌‏کنيم که مى‌‏گويند: امکان دارد (يعنى: ثبوت را قبول دارند)، ولى مى‌‏گويند: وقوع خارجى ندارد. مى‌‏دانيد که مى‌‏گويند: وقوع اخصّ از امکان است. ما هم امکانش را ثابت مى‌‏کنيم و هم وقوع خارجی‌اش را (هم مقام ثبوت را و هم مقام اثبات را).



1️⃣ابن‌قبه يکى از علماى متکلّم معتزلى‌مذهب بوده که اواخر عمرش بعد از همۀ تعصّب‌هاى 60 ـ 70 ساله، همه را کنار ريخته و طبق ادلّۀ يک متکلّم قوى مستدل آمده آخر سر شيعه شده. البتّه گفته‌اند: يک قرائت «ابن‌قِبه» است و بعضى‏ گفته‌اند: «ابن‌قُبّه».
2️⃣محال ذاتى که نمى‏‌گويند (مثل اجتماع ضدّين نيست که ذاتاً محال است). اگر هم ابن‌قبه مخالف است، مى‏‌گويد: امکان وقوعى ندارد (اصلاً ممکن نيست اين کار در خارج واقع شود که شارع ما را متعبّد به ظن و به يک خبر غیرعلمى کند، از وقوعش محال لازم مى‌‏آيد، که 2 تا محذور شمرده).
توضیح این‌که: 2 جور امکان داريم: امکان ذاتى و امکان وقوعى (اگر بخواهيم با زبان خودمان ـ که اصولى هستيم ـ حرف بزنيم: امکان تکوينى و امکان تشريعى).
1. امکان ذاتى يعنى: امکانی که ممکنات دارند (که اقنضاى وجود و اقتضاى عدم در آنها نيست. اگر خداى متعال وجودشان داد موجود مى‌‏شوند، وگرنه معدوم مى‏‌شوند). در مقابلِ امتناع ذاتى (مثل اجتماع نقضين که امتناع ذاتى دارد).
2. در مقابل امکان ذاتى «امکان وقوعى» مال چيزى است که هم ذاتاً ممکن است و هم به‌لحاظ وقوع (يعنى: از وقوعش محالى پيش نمى‌‏آيد).


@doroos_erfanian

دروس استاد عرفانیان

16 Nov, 04:56


👈قطع ـ که مباحث مربوط به آن در کتاب قطع بررسی می‌شود ـ حجيّتش ذاتى است (يعنى: صلاحيّت تعلّق جعل ندارد. لا تناله يدُ الجعل ـ لا إثباتًا ولا نفیًا ـ؛ دست جعل اصلاً به قطع نمى‏‌رسد؛ يعنى: نه [کسی ـ حتّی شارع ـ] مى‏‌تواند قطع را حجّت کند و نه مى‌‏تواند حجيّتش را بگيرد1️⃣). شک هم لاحجيّتش ذاتى است (این هم لا تناله يدُ الجعل ـ لا إثباتًا ولا نفیًا ـ). ظن ـ برخلاف این دو ـ، نه حجيّتش ذاتى است و نه لاحجيّتش، بلکه مثل ممکنات است (ممکن است شارع حجّتش کند ـ مثل ظنّ حاصل از خبر ثقه ـ و ممکن است حجّتش نکند ـ مثل ظنّ حاصل از قياس و استحسان ـ) و خلاصه: قطع چون کاشفيّتش تامّه است شارع ديگر وجهى ندارد حجتش کند، امّا ظن يک کاشفيّتى دارد ولى کاشفيّتش ناقصه است، آن را ممکن است شارع تميم کشف کند (يعنى: بيايد بگويد اين ظن چون از ناحيۀ خبر ثقه است، من آن ظن را حجّت کردم). هر دو اينها در مقابل شک است، شک نه کاشفيّت تامّه دارد و نه کاشفيّت ناقصه.2️⃣




1️⃣حجّيّت قطع مثل زوجيّت اربعه است و حتّی پيغمبر (صلّی الله علیه وآله) نمى‏‌تواند بفرمايد: من از امروز که آمدم به اربعه زوجيّت دادم، يا بفرمايد: من زوجيّت را از اربعه گرفتم. ذاتيّات نه دادنى است و نه گرفتنى. همچنین حجيّت براى قطع مثل رطوبت براى آب است، که نه کسى مى‏‌تواند به آب رطوبت دهد و نه رطوبت را از آب بگیرد.
2️⃣ خلاصۀ مطلب این‌که: قطع و شک متعلَّق جعل واقع نمى‌‏شوند ـ نه اثباتاً و نه نفياً ـ، منتهى قطع چون کاشفيّت تامّه دارد متعلَّق جعل واقع نمى‌‏شود، امّا شک اصلاً کاشفيّت ندارد، ولى آن هم با او در اين‌که متعلَّق جعل واقع نمى‌‏شوند شريک است. بينهما ظنّ است که شارع بعضى از ظنون ـ مثل ظنّ حاصل از خبر ثقه ـ را حجّت کرده و بعضى از ظنون ـ مثل ظنّ حاصل از قياس ـ را هم حجّت نکرده.
از سابق توی ذهنم هست به‌نظرم مال حاج آقا رضا همدانى است که ايشان قطع را به واجب‌الوجود و شک را به شريک‌البارى (ممتنع‌الوجود) و ظن را به ممکنات تشبيه کرده. چه‌طور کسى نمى‏‌تواند نه اثباتاً و نه نفياً در واجب‌الوجود تصرّف کند؟ کسى هم نمى‏‌تواند در قطع تصرّف کند و بگويد: من مى‌‏خواهم به قطع حجيّت بدهم، من مى‌‏خواهم حجيّت قطع را بگيرم (همان طورى که در آن جا تصرّف راه ندارد، اين جا هم راه ندارد). چه‌طور شريک‌البارى ذاتاً ممتنع است و امکان ندارد در خارج باشد؟ امکان ندارد شک را هم شارع حجّتش کند. بينهما ظنّ است که مثل ممکنات است (نه مثل واجب‌الوجود است، و نه مثل ممتنع‌الوجود است). ممکنات ذاتاً ليس‌اند و بالعرض ايس («ليس» يعنى: نيستى و «ايس» يعنى: هستى)؛ يعنى: اگر خداى متعال ما را ايجاد کرد وجود پيدا مى‏‌کنيم و اگر ايجاد نکرد موجود نمى‏‌شويم.


@doroos_erfanian

دروس استاد عرفانیان

15 Nov, 20:35


تا منبری این مطلب👇را از قول ابن‌بطوطه نقل می‌کند یاد فرمایشات مرحوم استاد می‌افتم که این قدر متین اختلاف ما با عامّه را نشان داده و از دعوا و کشمکش برحذر می‌داشتند.
👈ابن‌بطوطه در الرحلة (سفرنامه) آورده: وكان بدمشق من كبار الفقهاء الحنابلة تقيّ الدين بن تيميّة كبير الشام يتكلّم في الفنون، إلّا أنّ في عقله شيئًا...، وكنت إذ ذاك بدمشق، فحضرته يوم الجمعة وهو يعظ الناس على منبر الجامع ويذكّرهم، فكان من جملة كلامه أن قال: إن الله ينزل إلى سماء الدنيا كنزولي هذا، ونزل درجة من درج المنبر [أدب الرحلات (رحلة ابن بطوطة، ص 91].
👈از «تکبیر» و «تکتّف» هم می‌گوید (دست‌بسته نمازخواندن به گونه‌ای که کفِ دستِ راست بر پشتِ دستِ چپ و دست‌ها بالای ناف یا روی سینه قرار گیرند) که به‌تصریح ابن‌رشد: كره ذلك مالك في الفرض، وأجازه في النفل، ورأي قوم أنّ هذا الفعل من سنن الصلاة ـ وهم الجمهور ـ، والسبب في اختلافهم: أنّه قد جاءت آثار ثابتة نُقلت فيها صفة صلاته ـ عليه الصلاة والسلام ـ، ولم يُنقَل فيها أنّه كان يضع يده اليمنى على اليسرى!!!!!!! [بداية المجتهد ونهاية المقتصد، ج 1، ص 112].

@doroos_erfanian

دروس استاد عرفانیان

15 Nov, 07:33


حقیقتاً عزادار اهل بیت (علیهم السلام) بود
👈یک جا شیخ می‌خواهد با «فتأمّل» بگوید. شما نمى‏‌توانید با عموم آیۀ وجوب غض بيايید بگويید: نگاه کردن به خنثى جايز نيست؛ چراکه در شبهۀ مصداقيّۀ مخصّص تمسّک به عام کرده‌ايد؛ چون نمى‌‏دانید آيا خنثی مصداق زن است يا نه؟
باید دانست:
الف) تمسّک به عام در شبهۀ مصداقيّۀ عام حتماً جايز نيست؛ مثلاً مولا به شما گفته: «أکرم العلماء»، و شما به آقايى برمى‌‏خورید که نمى‌‏دانید از علماست (مصداق علماست) يا نه، نمى‏‌توانید با تمسّک به «أکرم العلماء» بگويىد: اکرامش واجب است.
ب) تمسّک به عام در شبهۀ مصداقيّۀ خاص اختلافى است و حق اين است که آن هم نمى‏‌شود؛ مثلاً مولا گفته: «أکرم العلماء إلّا الفسّاق» (همۀ علما را اکرام کن مگر آن که فاسق است). حالا من دیدم عالمى مرتکب صغيره شد و شک مى‏‌کنم آيا اين با اين ارتکاب صغيره فاسق شده يا نه. عالم بودن مسلّم است، امّا شک داريم که آيا اين مصداق مخصّص (حرمت اکرام فسّاق) هست يا نه. بعضى‏ اين جا تمسّک به عام کرده و گفته‌اند: عالم بودنش که محرز است، ان شاءالله با ارتکاب يک صغيره فاسق نشده. حق اين است که اين کار هم جايز نيست.

@doroos_erfanian

دروس استاد عرفانیان

15 Nov, 07:07


عذر بدتر از گناه
وخرج عليّ [ع] يحمل فاطمة بنت رسول الله [ص] على دابّة ليلًا في مجالس الأنصار تسألهم النصرة، فكانوا يقولون: يا بنت رسول الله، قد مضت بيعتنا لهذا الرجل، ولو أنّ زوجك وابن عمّك سبق إلينا قبل أبي‌بكر ما عدلنا به، فيقول عليّ [ع]: أ فكنت أدع رسول الله (ص) في بيته لم أدفنه، وأخرج أُنازع الناس سلطانه؟ فقالت فاطمة: ما صنع أبو الحسن إلّا ما كان ينبغي له، ولقد صنعوا ما الله حسيبهم وطالبهم.
حضرت علی (ع)، شب‌ها حضرت زهرا (س) را بر چهارپایی سوار می‌کرد و به خانه‌های انصار می‌برد و از آنان یاری می‌طلبید. آنان در جواب می‌گفتند: ای دختر رسول خدا، کار از کار گذشته و ما با ابوبکر بیعت نموده‌ایم. اگر همسر و پسرعموی تو پیش از او نزد ما می‌آمد و از ما بیعت می‌خواست، ما کسی غیر او را انتخاب نمی‌کردیم. امام علی (ع) در جواب آنان می‌فرمود: پیکر رسول خدا (ص) را در خانه‌اش روی زمین می‌گذاشتم و دفن‌نکرده به دنبال حکومت، به نزاع و دعوا برمی‌خاستم؟ فاطمه (س) هم می‌فرمود: ابوالحسن کاری غیر از آنچه سزاوار و مناسب او بود، انجام نداد. آنان نیز کاری کردند که حسابشان با خداست و خداوند از آنان بازخواست خواهد نمود.
@doroos_erfanian

دروس استاد عرفانیان

14 Nov, 05:15


👆👆👆1️⃣مردم ديگر يا مرد هستند که آلت رجوليّت دارند و يا زن هستند که آلت انوثيّت دارند. از آياتی مانند ﴿خَلَقَ الزَّوْجَيْنِ الذَّكَرَ وَالْأُنْثَى﴾ [سورۀ نجم، آیۀ 45] و﴿يَهَبُ لِمَنْ يَشَاءُ إِنَاثًا وَيَهَبُ لِمَنْ يَشَاءُ الذُّكُورَ﴾ [سورۀ شوری، آیۀ 49] و﴿أَنِّي لَا أُضِيعُ عَمَلَ عَامِلٍ مِنْكُمْ مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثَى﴾ [سورۀ آل عمران، آیۀ 195] ـ که در آنها اصلاً صحبت از خنثى نيست ـ استفاده مى‌‏شود که خنثى طبيعت ثالثه نيست، يا مرد است و يا زن.
2️⃣[مرحوم آیت‌اللّه] آقاى [مرعشی] نجفى در صفحۀ 75 از جلد 8 کتاب «إحقاق الحق» ـ که واقعاً از برکات ايشان است ـ مى‏‌گويد: از عجايب روزگار که شايد از اوّل خلقت تا حال فقط يک بار اتّفاق افتاده، آن است که در زمان اميرالمؤمنين ـ سلام اللّه عليه ـ فردی خنثى رفت زن گرفت و زنش برايش بچّه زاييد. از آن طرف خودش رفت شوهر کرد و براى شوهرش بچّه زاييد. هم شد مادر آن بچّه و هم شد پدر اين بچّه. خب، اين قطعاً هم زنا داده و هم زنا کرده؛ چون خنثای مشکل نه حق دارد شوهر کند و نه حق دارد زن بگيرد.
3️⃣مقصود خنثاى مشکل است؛ يعنى: خنثايى که به هيچ وجه نتوان تشخيص داد که مرد است يا زن. این‌که بعضى‏ گفته‌اند: «دنده‏‌هايش را مى‌‏شماريم، اگر دنده‌‏ها[ی دو طرف] مساوى بود زن است، امّا اگر دنده‌‏ها[ی یک طرف] يک دانه کم بود مرد است» راه حتمى‌ای نيست و شايد هم جنبۀ علمى نداشته باشد. بعضى‌‏ها هم از اين راه وارد شده‌اند که: اگر ابتداى بولش از مجراى ذکوريّت بود (زودتر از آن جا آمد) و ديرتر ختم شد، اين مرد است، ولى اگر ابتدا از مجراى انوثيّت آمد اين زن است.

@doroos_erfanian

دروس استاد عرفانیان

14 Nov, 05:12


من از بازویِ خود دارم بسی شُکر/ که زورِ مردم آزاری ندارم
در تمام مدّت بیش از 20 سالی که در خدمتش بودم شهدالله که ندیدم توی نخ این باشد که حال کسی را بگیرد یا انسانی را کنف کند یا نقشه بکشد چه‌طور مؤمنی را خوار و خفیف کند. خدا رفتگانتان را بیامرزد، مرحوم پدرم می‌گفت: بگذار بگویند: عرضه ندارد!
👈خنثى (يعنى: کسى که هم آلت رجوليّت دارد و هم آلت انوثيّت) در مقابل ممسوح است (که هيچ‌کدام را ندارد).1️⃣ خنثى هر دو آلت را دارد و هر دو عضوش هم فعّال است.2️⃣
بحث در مورد خنثی مى‌‏شود شبهۀ موضوعيّه؛ چراکه حکم مرد را مى‌‏دانيم، حکم زن را هم مى‏‌دانيم، حکم اين را نمى‌‏دانيم که زن است يا مرد است3️⃣ ـ مى‏‌شود شبهۀ موضوعى (يعنى: نمى‏‌دانيم چه معامله‏‌اى با او کنيم. حکم مردى بر او بار کنيم يا حکم زنى؟ قهراً مى‏‌شود شبهۀ موضوعيّه) ـ، امّا اگر گفتيم: طبيعت ثالثه است، مى‌‏شود شبهۀ حکمى (اين موجود را نمى‏‌دانيم چه حکمى دارد).👇👇👇

دروس استاد عرفانیان

13 Nov, 06:02


پرسیده بودند:
👈آقا 🍎 مسالة. فرض کنیم قانون مدنی نداریم. نظر «فقه» و فقهای شیعه چیست؟ اگر یک زرتشتی از دنیا بره، و هم وارث زرتشتی داشته باشه و هم وارث مسلمان، آیا باید ارث رو‌ از احوال شخصیه دونست و بر اساس ایین زرتشتی ارث رو‌ تقسیم کرد، یا باید بر اساس فقه اسلامی (حاجب #نه، خدا را صدهزار بار شکر، رفقا اصطلاح هم بلدند#) با وجود وارث مسلمان وارث کافر (زرتشتی) را محروم کرد؟
👈از قضا توی کتاب «الفقه الفهرستيّ» رسیدم به مباحث ارث:
يختصّ إرث الكافر بالمسلم، وإن كان بعيدًا.
بيان: هذا محلّ وفاق بين فقهائنا، ويدلّ عليه ما رواه المشایخ الثلاثة (الکلینيّ والصدوق والطوسيّ)؛ فقد روی الكلينيّ بثلاثة طرق إلى الحسن بن محبوب عن هشام بن سالم، عن مالك بن أعين، عن أبي جعفر عليه السلام عن نصرانيّ مات، وله ابن أخ مسلم وابن أخت مسلم، وله أولاد وزوجة نصارى، فقال: «أرى أن يُعطى ابن أخيه المسلم ثلثي ما تركه، ويعطى ابن أخته المسلم ثلث ما ترك...» [الكافي 7: 143؛ من لا يحضره الفقيه 4: 337؛ تهذيب الأحكام 9: 368]، فدقِّق النظر في ذيل هذا الخبر؛ فإنّ الإمام عليه السلام صرّح بأنّ إرث الكافر يختصّ بالمسلم ـ وإن كان بعيدًا ـ، ونشير هنا إلى ما رواه الكلينيّ بالإسناد عن ابن فضّال عن جعفر بن محمّد عن ابن رباط، رفعه، قال: قال أمير المؤمنين عليه السلام: «لو أنّ رجلًا ذمّيًّا أسلم وأبوه حيّ، ولأبيه ولد غيره، ثمّ مات الأب، ورثه المسلم جميع ماله، ولم يرثه ولده ولا امرأته مع المسلم شيئًا» [الكافي 7: 146، ومنه تهذيب الأحكام 9: 371]1️⃣



1️⃣قسمت دوم ماده 881 مکرر، در باب قانون تقسیم ارث بین مسلمان و غیر مسلمان و توارث مسلمان و کافر و به طور اخص، در مورد ارث مسلمان از غیر مسلمان، چنین مقرر داشته: « ...اگر در بین ورثه متوفای کافری، مسلم باشد، وراث کافر، ارث نمی برند، اگرچه از لحاظ طبقه و درجه، مقدم بر مسلم باشند. » این بخش، خود، حاوی دو حکم می باشد:
اول، مسلمان از غیرمسلمان ارث می برد. بنابراین، اگر شخصی که مسیحی است یا زرتشتی یا یهودی یا بهایی و یا حتی مرتد، فوت کند و وارث وی مسلمان باشد، مطابق قانون تقسیم ارث بین مسلمان و غیر مسلمان، وارث مسلمان از مورث خود، ارث می برد.
دوم، اگر شخصی غیر مسلمان فوت کرده و وارث وی متعدد بوده و برخی از این وراث، مسلمان و برخی دیگر، غیر مسلمان باشند، صرفا وراث مسلمان، بر اساس طبقات و درجات ارث، ارث خواهند برد، اگرچه وراث غیر مسلمان، نزدیک تر به متوفی باشند.


@doroos_erfanian

دروس استاد عرفانیان

13 Nov, 05:42


مى‌‏گويند: حدث (جنابت) مانع واقعى، امّا خبث مانع علمى است. نتيجه‌‏اش این‌که مثلاً اگر کسى امروز متوجّه شد که 10 روز پيش اصلاً جنب شده بوده و ندانسته 10 روز است دارد نماز مى‌‏خواند، تمام اين نمازها باطل است؛ چون مانع واقعى را آورده. بله، علم نداشته، ولى حدث مانع واقعى از صحّت صلاة است ـ نه مانع علمى ـ و اين هم که مانع واقعى را 10 روز است داشته، نمازش باطل است. امّا همين آدم 10 روز پيش عبايى از کسى عاريه گرفت و اتّفاقاً اين چند روزه هم با آن نماز خواند. حالا که آمد پس بدهد، صاحبش گفت: اين عباى من نجس بوده ـ ولو 10 روز با خبث (نجس) نماز خوانده ـ نمازها همه درست است؛ چراکه خبث مانع علمى است که اين هم علم نداشته.
يک مانع ذکرى هم داريم؛ مثل غصب که مانع از صحّت صلاة است، امّا مانع ذکرى است (اگر شما متذکّر باشى)، نه مانع واقعى است و نه مانع علمى. الآن شما يک جا را مى‏‌بينى مصادره کردند و يقين داری اين خانه مصادره‏اى و غصب است و يقين دارى نبايد نماز بخوانی و باطل است، امّا نسياناً در آن نماز خواندی، اين نماز شما درست است؛ چون غصب مانع ذکرى است و شما هم متذکّر نبودی.

@doroos_erfanian

دروس استاد عرفانیان

12 Nov, 04:54


👆👆👆مرحوم شیخ با عبارت «فالمانع في الحقيقة هي المخالفة العمليّة القطعيّة ـ ولو تدريجًا ـ مع عدم التعبّد بدليل ظاهريّ» [فرائد الأُصول، ج 1، ص 92] معیار اين‌ را که آیا می‌شود در اطراف علم اجمالى اصل جارى و مخالفت التزاميّه کرد یا نمی‌شود، مخالفت عمليّه می‌داند ـ ولو تدريجاً ـ (البتّه با عدم تعبّد به دليل ظاهرى، والّا با تعبّد که گفتيم: عيبى ندارد)، که در وقايع متعدّده چون مخالفت عمليّه دارد جايز نيست، امّا در واقعۀ واحده چون مخالفت عمليّۀ قطعيّه ندارد (مخالفت و موافقت احتمالى است) عيبى ندارد. بعد بلافاصله می‌گوید: «فتأمّل جدًّا».
👈استاد ابتدا توضیح زیبایی دربارۀ تعابیر «فافهم» و «فتأمّل» می‌فرمایند که: بعضى از نسخه‌‏ها «فافهم» و اين نسخه‌‏ها «فتأمّل جدًّا» دارد. در «کفايه» هرچه «فافهم» يا «فتأمّل» ببينيد يعنى: داخلش مطلب هست و آقاى آخوند مى‌‏خواهد در حرف‌هاى گذشته‌اش اشکال کند؛ يعنى: در آن «فافهم» و «فتأمّل» حرف‌هايى خوابيده که بر خلاف حرف‌هاى گذشته و تشکيک در آن حرف‌هاست. امّا در «رسائل» غالباً «فافهم»‏هايى که شيخ مى‏گويد امر به تأمّل و اشاره به دقّت و تأمّل است، امّا اگر گفت: «فتأمّل»، آن جاست که مطلب دارد.
این جا بعضى از شاگردهاى ايشان که من مراجعه کردم (مثل حاشيۀ «قلائد») اين «فتأمّل» را مثل «فافهم» معنا کرده، مى‌‏گويد: قول أُستاذنا: «فتأمّل» تأييد حرف‌هاى گذشته است؛ يعنى: حواست را جمع کن (فتأمّل)، اين جا تأييد و مثل «فافهم» است؛ يعنى: حواست را جمع کن تا اين حرف‌ها ـ که يک جاهايى گفتم: «رجوع به اصل کنيد» و يک جاهايى گفتم: «رجوع به اصل نکنيد» با همديگر خلط نشود. آن جايى که گفتم: «اصل جارى کن»، چون واقعۀ واحده است مخالفت عمليّه ندارد. آن جاهايى که گفتم: «نکن» چون مخالفت عمليّه دارد.
👈سپس اضافه می‌فرمایند که: ولى من به ذهنم آمد چون شيخ انصارى در مبحث برائت و اشتغال معيار ديگرى قائل است (البتّه آن جا شک در اطراف علم اجمالى مکلَّفٌ‌به است و اين جا علم اجمالىِ شک در تکليف است). ایشان معيارى دارند که «فتأمّل» يعنى: من اين معيار را قبول ندارم، ايشان معيارش در اطراف علم اجمالى چيز ديگری است. ايشان مى‏‌گويد: در اطراف علم اجمالى نمى‌‏شود اصل جارى کرد؛ براى اين‌که آن علم شما مانع است، اصول مال شبهات بدويّه است و در اطراف علم اجمالى آن علم نمى‌‏گذارد شما اصل جارى کنيد.
آن وقت بين اين 2 معيار خيلى فاصله است. آقاى آخوند عقيده‏‌اش همين است (2 ـ 3 جا در «کفايه» اصرار بر اين مطلب دارد) و ظاهراً هم حرف تحقيقى همين معيارى است که ايشان اين جا دارند مى‌‏دهند (در اطراف علم اجمالى ـ چه شکّ در تکليفش و چه شکّ در مکلّفٌ‌به‏‌اش ـ اصل در جاهايى جارى نمى‏‌شود که مخالفت عمليّه دارد، والّا اگر مخالفت عمليّه نداشت، حتّى در اطراف علم اجمالىِ شکّ در مکلَّفٌ‌به هم مى‌‏شود اصل جارى کرد).
ثمرۀ اين 2 معيار با 2 مثال کاملاً روشن می‌شود، در اين 2 مثال ـ که هر دو آنها اطراف علم اجمالى شکّ در مکلَّفٌ‌به است ـ در يکى‌‏اش اصل جارى مى‌‏شود و در ديگرى نمى‌‏شود (در آن که مخالفت عمليّه ندارد اصل جارى مى‏‌شود، ولی در آن که مخالفت عمليّه دارد جارى نمى‌‏شود).
آقاى آخوند مى‏‌فرمايد: 2 ظرف داشتيم ديروز متيقّن‌الطهارة، امروز علم اجمالى به نجاست يکى پيدا کردم (نمى‌‏دانم کدام است). در هر کدام استصحاب مى‏‌گويد: ديروز اين پاک بوده، الآن هم پاک است. اگر شما اصل را اين جا جارى کنيد (با استصحاب هم بگويىد: «اين پاک است» و بردارید بخورید و هم بگويىد: «آن پاک است» و بردارید بخورید)، مخالفت عمليّه لازم مى‌‏آيد، پس مانع از اجراى اصل است.
امّا اگر 2 ظرف داشتيم که ديروز متيقّن‌النجاسه بودند و امروز علم اجمالى داريم يکی از آن 2 به کر وصل و پاک شده، امّا نفهميدم کدام است. اگر اين جا در هر 2 اصلِ استصحابِ نجاست را جارى کرده و هر دو را کنار بگذارید، عيبى ندارد. با اين‌که هر 2 مثال مال اطراف علم اجمالى شکّ در مکلَّفٌ‌به است، امّا در اوّلى اصل (در اين جا يعنى: استصحاب) جارى نکن ـ براى اين‌که اگر اصل‌ها را جارى کنى، مخالفت عمليّه لازم مى‌‏آيد ـ، امّا در دومى اصل‌ها را جارى کن (با استصحاب نجاست هر دو را دور بينداز)، مخالفت عمليّه هم نشده.
اگر معيار اين باشد، در مثال اوّل نمى‏‌شود اصل جاری کرد، ولى در دومى مى‏‌شود، امّا روى معيار آن جا در هيچ کدامش نمى‌‏شود. ايشان مى‌‏گويد: در اطراف علم اجمالى آن علمت نمى‌‏گذارد اصل جارى کنى و ديگر فرقى نمى‏‌کند علمم در مثال اوّلى باشد يا در مثال دومى.


@doroos_erfanian

دروس استاد عرفانیان

12 Nov, 04:41


👇👇👇به دوستی که متحیّر مانده بود چرا این مرد این قدر خواستنی بود گفتم: چون روی تنظیمات کارخانه مانده بود، همان فطرة الله التي فطر الناس علیها.

دروس استاد عرفانیان

11 Nov, 05:33


👈قضيّۀ درهم ودعى را كه ان شاء الله یادتان نرفته. استاد توضیح می‌دادند که: اگر يک نفر آمد و 2 درهم پهلوى يک آقاى امينى وديعه گذاشت. ديگری هم آمد و يک درهم وديعه گذاشت. اين هم 3 درهم را قاطى و جايى پنهان كرد تا وديعه‌‏ها از بين نرود. روزى كه آمد 2 تاى او و يكى اين را بدهد ديد یکی از اينها نيست. افراط یا تفريط هم نكرده تا بگوييم: خودش ضامن است. روايت دستور مى‌‏دهد [ر. ک: وسائل، ج 13، ص 171، ح 1 (ب 12)] و علما فتوى مى‌‏دهند: اين 2 درهمى كه باقى مانده يكی‌اش که يقيناً مال آن 2‌درهمى است. آن يكى ديگر را که نمى‌‏دانيم مال آن 2‌درهمى است يا مال اين يک‌درهمى تنصيف کند؛ يعنى: نصف قيمتش را به یکی مى‌‏دهند و نصف قيمتش را هم به دیگری.
👈دیروز سر بحث «لمعه» داشت که: هذا هو المشهور بين الأصحاب، ورواه السكونيّ عن الصادق (عليه السلام). ويشكل هنا مع ضعف المستند1️⃣ بأنّ التألف لا يحتمل كونه لهما ـ بل من أحدهما خاصّةً ـ، لامتناع الإشاعة هنا فكيف يقسَّم الدرهم بينهما، مع أنّه مختصّ بأحدهما قطعًا. والذي يقتضيه النظر وتشهد له الأُصول الشرعيّة: القول بالقرعة في أحد الدرهمين، ومال إليه المصنّف في الدروس، لكنّه لم يجسر على مخالفة الأصحاب.
👈رفقا اشکال فرمودند که: خب، اگر قرعه بیندازیم هم همان اشکال پیش می‌آید که ممکن است درهم به دست کسی رسیده باشد که واقعاً مال او نبوده. در توضیح کلامی را عرض کردم که از استاد مرحوم آموخته بودم، که: در صورت قرعه ممکن است همین شود که می‌فرمایید، ولی مخالفت احتمالیّه است، ولی در صورت حکم به تنصیف آن یک درهم مخالفت قطعیّه خواهد بود (یقین داریم نیمی از آن یک درهم به کسی داده شده که قطعاً مالکش نیست).
👈خواستم عرض کنم: دروس ما مانند حلقات زنجیر به هم پیوسته و خدا نکند نخ این تسبیح کنده شود و هر مهره‌ای گوشه‌ای بیفتد!

1️⃣انگار هرکه باشی و به هر جا برسی باز هم نمی‌توانی با سکونی کنار بیایی!

@doroos_erfanian

دروس استاد عرفانیان

11 Nov, 02:04


بهار بود و تو بودیّ و عشق بود و امید/ بهار رفت و تو رفتیّ و هرچه بود گذشت
گاهی به امام (علیه السلام) عرض مى‏‌كردند: اگر به 2 خبر متعارض از شما رسيديم (یک خبر به ما مى‌‏رسد که: فلان كار واجب است، يک خبر ديگر از جدّتان به ما مى‏‌رسد که: آن كار حرام است)، ما چه كنيم؟ به اينها مى‌‏گويند: اخبار علاجيّه. خب، تعارض يک بيمارى است، امام (علیه السلام) معالجه کرده و مى‌‏فرمايند: روایتِ آن را بگير که عادل‌تر است. مى‌‏گويد: هر دو عادل‌اند، مى‏‌گويند: روایتِ آن را که فقيه‌‏تر است بگير. مى‌‏گويد: هر دو فقيه‌اند. آخر سر امام (علیه السلام) مى‏‌فرمايند: «إذن فتخيّر»؛ یعنی: راضى نمى‌‏شوند هر دو را دور بيندازید و بايد به يکی از اينها عمل كنید.

@doroos_erfanian

دروس استاد عرفانیان

10 Nov, 04:40


اگرچه در شبهات موضوعيّه برائت (اصل حكمى) جارى مى‌‏شود، امّا این حرف مال جاهايى است كه اصل موضوعىِ حاكم نباشد كه بر آن مقدّم شود.
برای توضیح فرض کنید در تهران و آن هم منطقۀ سرچشمه كه يهودى زياد دارد ـ و اصلاً محلّۀ يهودی‌هاست ـ و مسلمان هم خيلى هست، تكّه‌ای گوشت پيدا كردید. خب، چون آن جا منطقۀ يهودی‌هاست شک مى‌‏كنيد آيا اين حلال است يا حرام؛ چراکه نمى‏‌دانيد آيا يهودی‌ها کشته‌اند ـ كه تزكيه نشده باشد ـ، يا مسلمان‌ها ـ كه تزكيه شده باشد. در اين جا حق نداريد اصالة‌الحلّيّة جارى و آن گوشت را مصرف كنيد؛ براى اين‌كه شکّتان در حلّیّت برای آن است که نمى‏‌دانىد آيا تزكيه شده يا نه. شک در حلّيّت داريد و به اين «اصل عدم تزكيه» مى‏‌گويند: اصل موضوعى؛ براى اين‌كه به بركت آن موضوع روشن مى‌‏شود (با اصل عدم تزكيه مى‏‌گويیم: اين حيوان تزكيه نشده، لذا مى‌‏شود ميته، وقتى ميته شد ديگر ميته حلّيّت ندارد). پس در این جا اصل موضوعىِ حاكم داريم (با اين اصل عدم تزكيه تكليف اين گوشت روشن مى‌‏شود؛ چون وقتى گفتيم: اصل عدم تزكيه، يعنى: اين گوشت ميته است. وقتى ميته شد، ديگر اصالة‌الحلّيّة ندارد).

@doroos_erfanian

دروس استاد عرفانیان

09 Nov, 13:46


👈فایل بالا را چندی پیش با اعتماد به حافظه1️⃣ و به فرمایش دوست گرامی جناب آقای خدّامیان (برای معرّفی اجمالی کتاب «الفقه الفهرستيّ») ضبط کردم. حالا ممکن است کسی با مطالبش موافق نباشد ـ ولا بأس به ـ، امّا به هر حال این کمترین راه برون‌رفت از وضع موجود را کارهایی عالمانه و توی همین حال و هوا می‌داند.
👈امروز 3 کتاب نکاح و طلاق و ظهار را تمام و برایشان ارسال کردم، امّا در تمام مدّت بررسی «کتاب الظهار» خاطره‌ای از همان قماش «عرق شتر نجاست‌خوار» قلقلکم می‌داد. معلّم درس دینی که در تمام 3 سال تحصیل در مقطع راهنمایی گاه و بی‌گاه برای ما 12 ـ 13 ساله‌ها بحث مردی را تکرار می‌کرد که اگر با زنش ظهار کند و بگوید: «پشتت مثل پشت مادرم است» نمی‌دانم چه می‌شود. آخر، «ظهار» خوش‌انصاف؟! آن هم برای بچه‌هایی که مثلاً نمی‌دانند زن به کدام درد آدم می‌خورد؟2️⃣

1️⃣سوییس و فرانسه‌اش مهم نیست.
2️⃣حالا خدا کند فرزندانش خوانندۀ این کانال نباشند و فردا مدّعی نشوند «عرفانیان» آبروی پدر ما را برده. آخر، به‌قول یاروگفتنی (البتّه نه در این مورد): آدمایی که در حقّت بدی کردن همیشه فکر می‌کنن استوریات در مورد اوناست.

@doroos_erfanian

دروس استاد عرفانیان

08 Nov, 20:43


👆👆👆باید دانست در احكام توصّلیّه مخالفت التزاميّه جایز است. دفن ميّت منافق چون واجب توصّلى است قصد قربت لازم ندارد و يا آن زن (كه مى‌‏داند يا اوّل ظهر قسم خورده به وطى‌اش و يا اوّل مغرب قسم خورده به ترک وطى‌اش)1️⃣ اگر وطی‌اش واجب هم باشد واجب توصّلى است و ديگر قصد قربت نمى‌‏خواهد. حال 3 مسئله داریم که حتّى يک نفر هم در آنها مخالفت نكرده، امّا در مسئلۀ چهارم مخالفت هست:
1) لا إشكال في حرمة المخالفة العمليّة للأحكام الفرعيّة؛ سواء كانت تعبّديّةً (کالصلاة) أو توصّليّةً (كدفن الميّت المسلم)؛ يعنى: يجب الموافقة؛ شما بايد با احكام فرعيّه موافقت كنيد، هم تعبّدى‌‏هايش را بياوريد (مثل نماز) و هم توصّلى‏‌هايش را (مثل دفن ميّت مسلمان).
2) لا إشكال ولا خلاف في حرمة المخالفة الالتزاميّة في الأحكام الأُصوليّة الاعتقاديّة. در اصول عقايد شما در دل ملتزم نباشى به مبدأ و مقصد حرام است و اتّفاقاً از چيزهايى است كه اوّلاً و بالذات است (يعنى: هر مسلمانى اوّلاً و بالذات بايد در دل ملتزم شود به مبدأ و معاد و اگر اين التزام را نداشته باشد اصلاً مسلمان نيست) و مخالفت التزاميّه در اصول اعتقاديّه (يعنى: در دل نه ملتزم به مبدأ بشوى و نه به معاد) حرام است.
3) لا إشكال ولا خلاف في حرمة المخالفة الالتزاميّة في الأحكام الفرعيّة التعبّديّة؛ يعنى: حرام است در دل به وجوب نماز ـ كه يک حكم فرعى تعبّدى است ـ ملتزم نباشى. فرقش با اصول عقايد این است که در اصول عقايد موافقت التزاميّه‏‌اش اوّلاً و بالذات است، امّا این جا چون مى‏‌خواهى نماز بخوانى و نماز قصد قربت مى‌‏خواهد، اگر در دل ملتزم نباشى نمى‏‌توانى قصد قربت كنى.
4) آن كه محلّ خلاف است این‌که: آيا مخالفت التزاميّۀ احكام فرعيّۀ توصّليّه حرام است يا نه؟ مثلاً من در دل ملتزم نيستم كه دفن ميّت واجب است، امّا چون از مرده مى‌‏ترسم یا براى اين‌كه محيط زيست آلوده نشود دفنش مى‏‌كنم. آیا عيبى دارد؟ اين جا اختلاف است. مشهور معتقدند در باب توصّليّات مطلوب صرف‌الوجود است (شارع مى‏‌خواهد اين زير خاک برود، حالا هر جورى مى‌‏كنى بكن؛ چه به این خاطر که از مرده مى‏‌ترسى و چه برای این‌که مى‏‌ترسى محيط زيست آلوده شود. حالا در دل ملتزم نبودی ديگر براى آن عقوبتت نمى‏‌كنند)، امّا بعضى مى‌‏گويند: مسلمان بايد در دل به هر حكم فرعى ملتزم باشد. آيات و رواياتى هم در اين زمينه مى‏‌آورند؛ يک آيه: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آَمَنُوا آَمِنُوا﴾ [سورۀ نساء، آیۀ 136].2️⃣
به تعبير آقاى آخوند (كفاية، جلد 2، صفحۀ 28) غيرمشهور مى‌‏گويند: هر حكمى از احكام شرعيّه 2 امتثال دارد: يک اطاعت در دل و يک اطاعت در بيرون (يک اطاعت قلبى و يک اطاعت خارجى). اگر ميّت مسلمان باشد، شخص مسلمان بايد در دلش ملتزم بشود به اين‌كه دفن ميّت مسلمان واجب است و در خارج هم بايد دفنش كند.
در مقابلش ما می‌گویيم: آنچه كه دليل بر حرمتش داريم مخالفت عمليّه است (مخالفت التزاميّۀ احكام فرعيّه عيبى ندارد). اگر هم در تعبّدی مى‏‌گوييم: «عيب دارد» به‌خاطر اين‌ است كه قصد قربت مى‌‏خواهد (نه اين‌كه بالذات لازم است، بلکه چون نماز امر تعبّدى است و قصد قربت مى‏‌خواهد، بخواهيد قصد قربت كنيد مقدّمتاً بايد در دل ملتزم شوید).


1️⃣وسط بحث اصول ياد مطلبی افتادم که امروز کانالی ذیل سخنرانی یکی از خطبا گذاشته بود که:
مادر معاویه ۱۱۵۰ تا شوهر داشت!
تفکرشون کلا در بخش میانی بدن خلاصه شده، چه زمانی که میخوان دشمنشون رو بکوبند و چه زمانی که می خوان بگیر و ببند کنند و طرح های حجاب و عفاف پیاده کنند!
طبق آمار، هند (معروف به جگرخوار) بنت عتبه، همسر ابوسفیان و مادر معاویه؛ ۳ همسر به نام های زیر داشته است:
حفص ابن المغیره
الفاکه ابن المغیره
ابوسفیان بن حرب
👈لابد خطیب ارجمند به عدد ۱۱۵۰ دقّت دارند! آخر، گنجشک بی‌چاره هم گفت: چیزی بگو که بگنجد!
👈رفقا مدام سراغ بحث بعدی (بعد از «کتاب الصلح») را می‌گیرند. اگر عمری باشد و سلب توفیق نشویم باید ببینم از ابتدای مباحث کتاب شریف «لمعه» چیزی جا نمانده باشد، همین سیر را ادامه می‌دهیم و هرچه مانده را ان شاء الله بحث خواهیم کرد. آخر، اواسط کرونا دوستی که می‌خواست با یکی مضاربه‌ای کار کند سبب خیر شد و کتاب «مضاربه» و به‌دنبالش «شرکة» را خواندیم. حالا نگرانم در این تقدّم و تاخّرها کتابی از پیش چشممان افتاده باشد.
2️⃣مرحوم استاد فرموده‌اند: يكى از مراجع چند سال پيش مى‏‌گفت: اين تحصيل حاصل است، گفتم: ما كه سنّى نيستيم، بلكه بايد اين آيات را به بركت روايات اهل بيت (عليهم السلام) معنا كنيم و امام صادق (عليه السلام) اين آيه را اين طور معنا مى‌‏كنند: يا أيّها الذين آمنوا بألسنتكُم آمنوا بقلوبكم (يعنى: ای مسلمان‌هایی كه زبانى مى‏‌گوييد: ما مسلمان هستيم، در قلبتان هم بايد به اسلام ايمان بياوريد).


@doroos_erfanian

دروس استاد عرفانیان

08 Nov, 20:20


👇👇👇داشت پر می‌کشید و حالیمان نبود
این ابیات هم تقدیم شما و دوست بزرگواری که سرشبی می‌گفتند: این عکس‌ها را نگذارید، خاطر خودتان بیش‌تر مکدّر می‌شود:
دید مجنون را یکی صحرانورد/ در کنار بادیه بنشسته فرد
کرده صفحه ریگ و انگشتان قلم/ می‌زند با اشک خونین این رقم
گفت: ای مجنون شیدا، چیست این؟/ می‌نویسی نامه بهر کیست این؟
گفت: مشق نام لیلی می‌کنم/ خاطر خود را تسلّی می‌کنم
چون میسّر نیست من را کام او/ عشق‌بازی می‌کنم با نام او

دروس استاد عرفانیان

08 Nov, 08:36


👈شیخ بزرگواری فرموده‌اند: قلباً جناب جعفر بن ابی‌طالب را بی‌اندازه دوست دارم. امّا برگزاری همایش بین‌المللی برای ایشان آن هم با پول این ملت و در شرایطی که زندگی بر مردم ایران سخت می‌گذرد، با سیرۀ سخت‌گیرانۀ حضرت امیر (علیه السلام) سر سازگاری ندارد و بدترین کار ضدّفرهنگی است که با کج‌سلیقگی تمام انجام می‌گیرد.
👈یاد سیّد نازنینی می‌افتم که رفته بود کربلا تطبیر و موقع برگشت وقتی لب مرزبانی گیر داده بودند که باید سرت را برهنه کنی و نشان دهی ببینیم یه وخ... گفته بود: بیبینم! اینایی رو هم که می‌رن پاتایا و تایلند همه جاشونو می‌بینین؟؟؟!!!
بابا، ول کنید این غصّه خوردن برای بیت‌المال مسلمین را! جناب جعفر بن ابی‌طالب ـ علیه وعلی أبیه وأخیه و همۀ دودمانش سلام و رحمت و برکات خدا ـ این قدر حق بر گردن همه دارد که این کمترین کار برایش انجام شود. مردم هم با این کارها مخالفتی ندارند. اگر بد و بیراه می‌گویند برای ویژه‌خواری‌هاست که... بماند!
👈اصلاً دلتان می‌آید بعد از عمری که دل‌ها متوجه ایشان شده از این حرف‌ها بزنید؟؟؟!!! بزرگواری که:
1) با درایت تمام نجاشی را شیفتۀ اسلام کرد.
2) وقتی از حبشه برگشت پیامبر رحمت (صلّی الله علیه وآله وسلّم) فرمودند: «نمی‌دانم به کدام‌یک از این‌دو خوشحالی کنم، به فتح خیبر یا به برگشتن پسر عمویم جعفر؟»
3) واسطۀ فیض برای تعلیم «نماز جعفر طیّار» به امّت شد.1️⃣
4) پدر همسر عقیلۀ بنی‌هاشم و عالمۀ غیرمعلَّمه خانم زینب کبری (سلام الله علیها) بود.
👈کاری که دیروز شد خیلی هم کم بود. نویسندگان 50 ـ 60 سال قبل مدام ایراد می‌گرفتند که چرا دربارۀ سلمان و ابوذر ووو چیزی نوشته نشده و مثلاً حداکثر «سلمان پاک» لویی ماسینیون؟! خب، بیش از 40 سال فرصت بوده تا بیار آنچه داری ز مردیّ و زور! برگردیم ببینیم چه‌کارها می‌شد کرد، ولی چه کرده‌ایم؟؟؟!!!


1️⃣خدایش رحمت کند. مرحوم مروی گاهی می‌فرمود: تو که این قدر دم از حضرت ولیّ عصر (عجّل الله فرجه الشریف) می‌زنی تا به حال چند بار برای فرجش نماز جعفر طیّار خوانده‌ای؟؟؟!!!

@doroos_erfanian

دروس استاد عرفانیان

08 Nov, 06:01


👆👆👆ما 2 جور تخيير داريم: تخيير عقلى، تخيير شرعى. هر كدام هم يا ظاهرى و يا واقعى:
1. تخيير شرعى ظاهرى؛ مثل إذن فتخيّر، که راوی سؤال مى‏‌كند: عندَ خبرين متعارضين چه كنيم؟ حضرت (علیه السلام) مى‏‌فرمايند: إذن فتخيّر. اين تخيير شرعى ظاهرى در مسئلۀ اصوليّه است؛ يعنى: مخيّرى، مى‌‏خواهى اين روايت را حجّت قرار بده و عمل كن، مى‌‏خواهى آن روايت را.
2. شرعى واقعى؛ مثل 2ـ 3 مسأله كه حكم‌اللّه واقعى‌‏اش تخيير است:
يكى خِصال كفّارات (يک نفر بدون عذر روزه خورده. حالا بايد كفّاره بدهد و واقعاً مخيّر است يا يک بنده آزاد كند، يا 60 مسكين طعام بدهد، يا 60 روز روزه بگيرد). خب، حكم‌اللّه واقعى اين است (يعنى: واقعاً عند اللّه بين اين 3 كار مخيّر است).
يكى ديگر نماز در اماكن اربعه. مسافر مى‌‏تواند در مسجدالحرام و مسجدالنبى (صلّی الله علیه وآله) و مسجد كوفه و حرم امام حسين ـ سلام اللّه عليه ـ نمازش را تمام یا به قصر بخواند. حكم‌اللّه واقعى تخيير است (واقعاً مخيّر است).
3. تخيير عقلى ظاهرى، همان آخرین اصل از اصول عمليّه. عقل مى‌‏گويد: نمى‌‏دانى اين كار واجب است يا حرام، مخيّرى؛ مى‏‌خواهى بياور و مى‌‏خواهى نياور.
4. تخيير واقعى عقلى هم مثل متزاحمين. دو نفر دارند غرق مى‌‏شوند و من بايد هر دو آنها را نجات بدهم، امّا قدرت بر نجات هر دو ندارم، قدرت بر يکی دارم. اين جا متزاحمين است (اين را انقاذ كنم يا آن را؟)، عقل مى‌‏گويد: حالا كه هر دو را نمى‌‏توانى، مخيّرى؛ يكی را انقاذ كن. اين تخيير عقلى و واقعى است. عقل مى‏‌گويد: واقعاً وظيفۀ تو اين است که حالا كه هر دو را نمى‌‏توانى انقاذ كنى یکی را انقاذ كنی.

@doroos_erfanian

دروس استاد عرفانیان

08 Nov, 05:58


سر چه باشد که فدای قدم دوست کنم؟/ این متاعی است که هر بی‌سروپایی دارد
ایّام کرونا ـ که برود و دیگر برنگردد! ـ یک بار مرحوم استاد فرمودند: دیشب رفتم توی حیاط وضو بگیرم چند بار افتادم زمین و با صورت خوردم لب حوض. پریدم و رفتم خدمتشان. چند روز صبح‌ها می‌رفتم و تا شب شرف حضور داشتم. هرکس زنگ می‌زد کلّی تعریف و تمجید که: آقای عرفانیان! واقعاً خیلی فداکار و ازخودگذشته هستین و از این حرف‌ها. تازه متوجّه شدم استاد کرونا گرفته‌اند و بقیّه به‌خاطر وجوب حفظ نفس محترمه به ایشان سرنمی‌زنند، امّا چه باک! باید زمان بی‌کسی در خدمتشان می‌بودم که خدا را شکر بودم! و عرض کردم: سر چه باشد که فدای قدم دوست کنم. ایّام خوشی و عشق و سرور که همه هستند!!!👇👇👇

دروس استاد عرفانیان

07 Nov, 19:07


👆👆👆 يک آية‏اللّه العظمى در رساله‌‏اش نوشته: هر کس که مسافرت مى‌‏رود ـ ولو 1 یا 2 روز هم بخواهد جايى برود ـ بايد همۀ نمازهايش را تمام بخواند؛ براى اين‌که آيه مى‏‌گويد: ﴿إِنْ خِفْتُمْ﴾ [سورۀ نساء، آيۀ 101] (يعنى: سفرهاى ترسناک نماز را قصر مى‌‏کند) و شما که مثلاً با هواپيما به مشهد مى‌‏روى ترسى در کار نيست.
يک نفر نيست به اين آقا (ماشاءاللّه آيت‌اللّه العظمى هم که ديگر خيلى است، کارخانۀ آيت‌اللّه‌سازى است و همين ‏طور آيت‌اللّه العظمى بيرون مى‏‌آيد. از رفقاى سابقمان هم هست) بگويد:
1. مگر هر جملۀ شرطيّه‌‏اى مفهوم دارد که از آيه مفهوم‌‏گيرى مى‌‏کنید؟! آن سابق‌ها بعضى‌‏ها مى‌‏رفتند کنيز مى‌‏خريدند و کنيزها را وادار به زنا مى‌‏کردند که از اين راه پول دربياورند ، آيه آمد گفت: ﴿لَا تُكْرِهُوا فَتَيَاتِكُمْ عَلَى الْبِغَاءِ إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّنًا﴾ [سورۀ نور، آيۀ 33] (اين زن‌هايى که کنيزهاى شما هستند اگر عفيفه هستند، اکراهشان نکنيد به زنا). خب، اگر مفهوم داشته باشد معنايش اين است: يعنى اگر عفيف نبودند وادارشان کنيد به زنا. اين مطلب درست است؟! شيخ بعدها مثال مى‌‏زند: مثلاً به شما مى‌‏گويند: إن رُزقتَ وَلدًا فاختنه» (اگر خدا به شما پسر داد ختنه‌‏اش کن)، اين مفهوم دارد (يعنى: اگر خدا بهت پسر نداد ختنه‌‏اش نکن. خب، چى را ختنه کنم يا نکنم؟! سالبۀ به انتفاء موضوع است)؟! اينها جمله‌‏هایی است که بيان احکام مى‌‏کند (اگر پسردار شدى، حکمش اين است که ختنه‏‌اش کن). اين ﴿إِنْ خِفْتُمْ﴾ از آن جملۀ شرطيّه‌‏هايى است که مفهوم ندارد (سيقَت لأجل بيان الحکم) و با ضميمۀ روايات مى‌‏گويد: اگر 4 فرسخ اياباً و ذهاباً مسافرت کردى نمازت قصر است، ولو خوف هم نباشد.
2. ثانياً اين نماز قصر فقط مال اسلام است و هديّه‌‏اى است که جبرئيل (علیه السلام) برای رسول خدا (صلّی الله علیه وآله) آورده و براى هيچ پيغمبرى نبرده. پيغمبر (صلّی الله علیه وآله) هم به مسلمان‌ها گفت: فاقبلوا هذه الهديّة (اين هديه را جبرئيل براى من آورده، شما هم بپذيريد؛ يعنى: شما هم هر موقع که مسافرت کرديد نمازتان را قصر بخوانيد) [ر.ک: الناصريّات، ص 257؛ تذكرة الفقهاء، ج 4، ص 402].

@doroos_erfanian

دروس استاد عرفانیان

07 Nov, 19:03


👇👇👇از حیایِ لبِ شیرینِ تو، ای چشمهٔ نوش/ غرق آب و عرق اکنون شکری نیست که نیست

دروس استاد عرفانیان

06 Nov, 04:44


من از این طالع شوریده به‌رنج‌ام ور نی/ بهره‌مند از سَرِ کویت دگری نیست که نیست
اجماع داريم كه جاهل به احكام اعمالش باطل است، امّا اين اجماع 2 تخصيص خورده:
1) در جهر و اخفات، كه روايت دارد. از امام (علیه السلام) سؤال می‌كنند: يک نفر سال‌ها نماز صبحش را به اخفات خوانده، حضرت (علیه السلام) فرمودند: اگر جاهل است عيبی ندارد. [وسائل الشيعه، ج 4، ص 766، الباب 26 من أبواب القراءة في الصلاة، ح 1: «... فإن فعل ذلك ناسيًا أو ساهیًا لا يدري فلا شيء عليه وتمّت صلاته». و نیز ح 2: «... فقال (علیه السلام): «أيّ ذلك فعل ناسيًا أو ساهيًا فلا شيء عليه»]
2) در قصر و اتمام. يک نفر هميشه مسافرت كه می‌كرده نمی‌دانسته مسافر نمازش قصر است، حضرت (علیه السلام) فرمودند: «إن قرئت عليه آية التقصير» (اگر آيۀ قصر را برايش خوانده‌اند و می‌داند) نمازش باطل است، امّا اگر جاهل بوده (اصلاً اين آيه به گوشش نخورده بوده) نمازش درست است. [وسائل الشيعه، ج 5، ص 531، باب 17 من أبواب صلاة المسافر، ح 4: «... قال (علیه السلام): إن كان قرئت عليه آیة التقصير وفسِّرت له فصلّی أربعًا أعاد، وإن لم يكن قرئت عليه ولم يعلمها فلا إعاده عليه»]

@doroos_erfanian

دروس استاد عرفانیان

05 Nov, 11:34


📚 کتاب «أمالی» اثر سید مرتضی
🌟 «امالی» نوشته سید مرتضی، عالِم برجسته قرن پنجم هجری می باشد. در این کتاب سید مرتضی نه تنها به تفسیر آیات و تحلیل احادیث دشوار می‌پردازد، بلکه دیدگاه مذهب عدلیه را در مسائل چالش‌برانگیز کلامی معرفی می‌کند.
ویژگی‌ها:
شامل احادیث و روایات متنوع
منبعی برای فهم لغات غریب و فنون بلاغی
رویکردی کلامی به همراه نظرات اهل سنت
استفاده از اشعار جاهلی برای درک بهتر روایات
🌹«امالی» به عنوان منبعی غنی برای فقه الحدیث شیعه، می‌تواند به شما کمک کند تا با نگاهی عمیق‌تر به معانی روایات یابید.
📝جهت ثبت سفارش پیام دهید
@tavos_library315
🌐اینستاگرام
tavos.library
ایتا
@tavos_library
📱
0905 818 0853
09108113274
👈توفیق تحقیقش رزق غیرمترقّب بود. رفقای بزرگوار دیگری هم مساعدت فرمودند و شد چیزی که تصویرش مقابل چشمان مبارک شماست.
👈طرف حسابم استاد بزرگوار جناب آقای محمدحسین درایتی بود. تذکّرش واجب است که نه هیچ وقت به فکر مصادرۀ کارها افتاده و نه از محقق بیگاری می‌کشد و نه درصدی از قراردادها را روانۀ جیبش می‌کند، چه رسد به مهندسی در کارها که بلای جان می‌شود!
@doroos_erfanian

دروس استاد عرفانیان

05 Nov, 05:47


1️⃣كشف الغطاء، ص 64.
2️⃣ شاک غیرمتعارَف که مدام شک مى‌‏كند، مشمول «إذا شككت فابن على الأكثر» نمى‌‏شود و نمازش محكوم به بطلان است (حالا كارى به این نداريم که دليل بر صحّت داريم، وگرنه اگر روايت «لا شكّ لكثير الشكّ» نبود كثيرالشک‌ها نمازهايشان باطل بود)، یا دليل داريم كه: إذا ظننت كه اين جهت قبله است فصلِّ إليها. خب، اين را به آدم متعارَف مى‌‏گويند، امّا كسى كه از قول يک بچه یا يک ديوانه یا از راه خواب ظن پيدا كرده كه اين طرف قبله است اين «إذا ظننت» شامل او نمى‌‏شود و نمازی که با ظنّش مى‏‌خواند هم باطل است. إذا قطعت بمشهود به فاشهد (اگر قاطع بودى به اين‌كه اين كتاب مال اين آقا است برو شهادت بده). خب، آدمى كه از قول يک بچه قطع پيدا مى‏‌كند شهادتش پذيرفته نيست.
3️⃣الآن ما در روايات كُر «شبر» را داريم (حضرت علیه السلام مى‌‏فرمايند: 3 وجب در 3 وجب در 3 وجب مى‏‌شود كُر)؛ يعنى: حكم كرّيّت رفته روى عنوان «شبر» و بنا شد عناوين مأخوذه در لسان ادلّه منصرف به فرد متعارَف شود. بعضى‏ها وجبشان ممكن است 0.5 متر باشد. بعضى‌‏ها هم از اين طرف ناقص‏‌الخلقه هستند و وجبشان 5 سانت است. وجب‌هاى ماها ميزان است که متعارَف هستيم و با اين وجب‌هاى ما كر تشخیص داده مى‌‏شود. مثال ديگر این‌که دربارۀ شستن صورت مى‏‌گويند: بايد بين الإبهام والوسطى شسته شود (حالا اگر ما يک خرده اين طرف‌‏تر را هم مى‏‌شوييم، از باب مقدّمۀ علميّه است كه يقين كنيم). خب، بعضى‌‏ها ممكن است بین دو تا انگشتشان 50 سانت باشد كه اينها اگر بخواهند بشويند بايد تا پشت گردنشان را هم بشويند و بعضى‌‏ها ممكن است 5 سانت باشد كه يک ذرّه است. آن هم باز مابین انگشت ابهام و وسطاى متعارف ملاک است. یا در روايت دارد: المسافر يقصّر (مسافر نمازش را قصر بخواند)؛ يعنى: مسافر متعارَف. حالا ما در اين هفته يکی دو بار اتّفاق افتاد رفتيم تهران و آمديم نمازمان قصر است، امّا اگر كسى روزى 2 ـ 3 بار برود تهران و بيايد (مثل اين رانندگان) ديگر مسافر نيست و نمازش تمام است. متعارَف اين است كه آدم هفته‌‏اى 1 یا 2 روز مسافرتى برود، امّا كسى كه روزى 3 ـ 4 بار اين 4 ـ 5 فرسخ را مى‏‌رود و مى‌‏آيد ديگر مسافر متعارَف نيست.
4️⃣چنان که گفتیم در روايات داريم: إذا شككت فابن على الأكثر. «بناى على الاكثر» حكم و موضوعش «شک» است. خب، اين جا الآن «شک» از الفاظ مأخوذ در لسان ادلّه است و بنا شد منصرف به فرد متعارَف باشد؛ يعنى: آدمى كه در نمازش 1 یا 2 بار شک كرده 3 ركعت خواندم يا 4 ركعت، مشمول اين روايت است (اين بنا را بگذارد بر 4 و بگويد: ان‌شاءاللّه 4 ركعت خوانده‌ام و سلام نماز را بدهد. نمازش هم صحيح است. بعد نمازش يک نماز احتياطى هم بخواند)، امّا كسى که در نمازش 50 بار شک كند ديگر مشمول اين روايت نيست و اگر روایت «لا شكّ لکثیر الشكّ» نبود نمازش باطل بود.
5️⃣ايشان اصلى تأسيس مى‌‏كند و مى‏‌گويد: قاعدۀ اوّليّه حرمت عمل به ظن است (نمى‏‌توانيد به ظن اعتماد كنيد) مگر ظنونى كه بالخصوص دليل بر اعتبارش داشته باشيم كه به آنها مى‌‏گويند: ظنون خاصه؛ مثل ظنّ حاصل از خبر ثقه. اگر زراره به شما گفت: قال الصادق (علیه السلام): «يجب صلاة الجمعة»، اين‌كه براى شما علم نمى‌‏آورد و تنها مفید ظن است، اما ظنّى است كه دليلى بر اعتبارش داريد؛ يعنى: شما بايد از اين هفته نماز جمعه بخوانىد، يا در مورد قبله در روايات داريم كه: اگر شما از راهى برايت ظن حاصل شد كه اين طرف قبله است صلِّ عليها، يا دربارۀ عدد ركعات داريم: اگر ظن پيدا كردى مثلاً 3 ركعت خوانده‌اى بنا را بگذار بر اين ظن. خب، اينها همه منصرف به آدم‌هاى معمولى است؛ يعنى: توى يک شهرى رفته و از 2 ـ 3 نفر آدم حسابى پرسيده: قبله كدام طرف است؟ آنها هم گفته‌اند: اين طرف است و برايش ظن حاصل شده. اين الآن مشمول اين دليل است. باید به همان طرف مظنون نماز بخواند، امّا كسى كه از قول يک ديوانه و يک بچه هم ظن پيدا مى‏‌كند، اينها فايده‌‏اى برایش ندارد و مشمول اين دليل نيست.
6️⃣ همچنین كثيرالقطع هم مشمول ادلّه واقع نمى‏‌شوند. فرض کنید در روايت داریم: إذا قطعت بمشهود به فاشهد (اگر قطع پيدا كرديد اين كتاب مال اين آقا است بروید پیش حاكم شرع و شهادت دهید كه اين كتاب مال آن آقاست). خب، این را به آدم‌هاى متعارَف مى‏‌گويد، والّا كسى كه غيرمتعارَف است و از اسباب غيرمتعارَف هم تندتند برايش قطع حاصل مى‏‌شود مشمول اين دليل نيست، لذا به قاضى مى‌‏گويند: شهادت شاهدى را قبول كن كه قطع متعارَف داشته باشد و بيايد شهادت دهد. يا اگر به عوام مى‏‌گويند: «از مجتهدى تقلید کن كه قطع به حكم دارد» يعنى: مجتهدى كه از راه متعارَف برايش قطع حاصل مى‏‌شود، نه از راه رمل و جفر و قياس و استحسان.
7️⃣اينها حرف‌هاى آقاى نایينى است، در تقریرات درس ایشان که مرحوم کاظمی نوشته: ج 3، صفحۀ 24.

@doroos_erfanian

دروس استاد عرفانیان

05 Nov, 05:41


ناظرِ روی تو صاحب‌نظرانند آری/ سِرِّ گیسوی تو در هیچ سَری نیست که نیست
گفتيم: در قطع طريقى لا فرق بين أسبابه وأشخاصه؛ هر كس قطع به حكمى پيدا كرد ـ قطّاع باشد، یا آدم معمولى ـ ديگر نمى‏‌شود جلوى قطعش را گرفت؛ چون دارد با اين قطعش ـ هرچند ممكن است اشتباه باشد ـ واقع را مى‌‏بيند.
امّا كاشف الغطاء ابتدا آمده حكم كرده که: كثيرالشکّ لا اعتبار بشكّه. بعد گفته: كسانى هم كه در قطع يا ظن از حالت متعارَف خارج‌اند (كثيرالقطع و كثيرالظن) ظنّ و قطعشان لغو است1️⃣.
آقاى كاشف‌الغطاء در يک كلمه مى‌‏خواهد بگويد: آدم‌هاى غيرمتعارَف مشمول ادلّه نيستند ـ حالا مى‏‌خواهد شاک باشد (كثيرالشک)، یا ظان باشد (كثيرالظن)، یا قاطع (كثيرالقطع) ـ و تنها آدم‌هاى متعارَف هستند كه ادلّه شاملشان مى‌‏شود.2️⃣
توضیح این‌که: عناوين مأخوذ در لسان ادلّه تنصرف إلى الفرد المتعارَف.3️⃣ آقاى كاشف‏الغطا فرموده: لا اعتبار بشكّ كثير الشكّ4️⃣ وظنّ كثير الظنّ5️⃣ وقطع كثير القطع6️⃣. پس علّت اين‌كه ايشان مى‌‏فرمايد: كثيرالشک و كثيرالظنّ اعتنايى نكنند روى همان قاعده است (براى اين‌كه ادلّه منصرف به فرد متعارَف است و اينها غيرمتعارَف‌اند).7️⃣

@doroos_erfanian

دروس استاد عرفانیان

05 Nov, 05:11


👈بله، قرار شد من‌بعد:
بنشینم و صبر پیش گیرم/ دنبالۀ کار خویش گیرم
ولی آخر صبر هم حدّی دارد.
👈عشق به خواندن از همان کودکی با من بود، و خدا را شکر. اگر در هفت آسمان یک ستاره هم ندارم که برای فرزندانم به ارث بگذارم، در عوض همین برایشان به یادگار مانده. پسر دوم هر وقت مجالی پیدا کند یکی از داستان‌های مثنوی یا شاهنامه و امثال آن را با آب‌وتاب تعریف می‌کند. اگر هم شب قبلش پای منبر کسی نشسته باشد که دیگر ازگلاچی‌گل خواهد شد. خدا کند علاقۀ زائدالوصفش به این حرف‌ها و معارف مذهبی مثل پدرش کار دستش ندهد.
👈از لیست رمان‌های بالا بعضی را چندین و چند بار خوانده‌ام (مثل پسر بزرگ که «افسانه‌های آذربایجان» و «قصه‌های خوب برای بچه‌های خوب» را احتمالاً چیزی قریب به 50 بار دوره کرده). «جزیرۀ سرگردانی» را وقتی خریدم خواندنش یک شب تا صبح زمان برد. قصه‌های جلال آل احمد هم که دیگر نگوونپرس. دردسرتان ندهم. خواستم عرض کنم با این وادی ناآشنا نیستم.
👈حالا چرا دارم اینها را برای شما می‌گویم؟! آخر، آدم گاهی چیزهایی می‌شنود که چشم‌هایش 4 تا می‌شود. 2 نفر بودند که نمی‌دانم تاثیر جنس خوب یا چه بود، وقتی اولین بار صحبت رمان و... کردم هردو بلافاصله از قول بعض‌البزرگان نقل کردند که: بوعلی گفته: من وقتی معقول می‌خواندم رمان مطالعه نمی‌کردم.
این جور وقت‌ها واقعاً نمی‌دانی باید بخندی یا گریه کنی! آخر، آدم!!! یعنی وقتی معقول‌خواندنش تمام شده دیگر رمان می‌خوانده؟! اصلاً این همه همه‌چیزپژوه آمدند و رفتند، حتّی از یکی شنیدید که بوعلی در عمرش رمانی خوانده؟! اصلاً چیزی به نام رمان در آن زمان وجود داشته؟! نکند «ألف لیل ولیلة» و «سلامان و آبسال» و این اواخر «امیرارسلان نامدار» مدّ نظرتان است؟!
👈این کارها را می‌کنند که هرکه از راه می‌رسد اوّل یک امتحان از طلاب بی‌نوا می‌گیرد (که اگر از اینها بپرسی فرق «مَنافی» با «مُنافی» چیست، هیچ‌کدامشان نمی‌دانند) و بعد: بله، آقا!!! طلبه‌ها دیگر درس نمی‌خوانند. خدا گواه است از وقتی یکی از رفقای یک‌دل و یک‌رو این را برایم تعریف کرد گیج و منگ مانده‌ام که در قیامت چه کسی جواب این همه طلبۀ فاضل را خواهد داد که سرشان را پایین انداخته و به عشق خدمت به مذهب دارند کارشان را می‌کنند و آبروی فقر و قناعت نمی‌برند1️⃣.

1️⃣ما آبرویِ فقر و قناعت نمی‌بریم/ با پادشه بگوی که روزی مقدّر است

@doroos_erfanian

دروس استاد عرفانیان

30 Oct, 05:05


👆👆👆بحث تجرّی از اين جا شروع می‌شود. آنهايی كه می‌گويند: «تجرّی حرام است» می‌گويند: همين قدر كه قطع پيدا كردی اين خمر است و جرأت به خرج دادی و مخالفت كردی و خوردی، آب هم درآمده باشد عقوبت می‌شوی، ولی ديگران قبول ندارند و 5 قول است:
1. عقيدۀ مرحوم آخوند اين است كه چون می‌گویند: «در باب اطاعت و عصيان حاكم وجدان است»، به وجدان واگذار می‌كنيم. به وجدانت كه مراجعه كنی همان مناط عقوبتی كه در عاصی هست در متجرّی هم هست، پس این شخص هم بايد تنبیه و عقوبت شود. عقيدۀ مشهور هم همين است و 3 ـ 4 دليل برای اثبات مدّعايشان آورده‌اند.
2. مرحوم شیخ به تبع استادشان سيّد مجاهد معتقدند تجرّی مطلقاً حرام نيست، نهايتش يک مذمّت است که: چرا اين كار را كردی (در مقابل خدا جرأت نشان دادی)؟!
3. صاحب «فصول» می‌گويد: بالوجه و الاعتبار فرق می‌كند. همان طور که كذب قبيح است ولی گاهی به خاطر حفظ جان مسلمان عيبی ندارد، تجرّی هم از همين قبيل است و تجرّی‌هايی داريم كه عيبی ندارد (مثل اين‌كه عبدی در تاریکی يقين می‌كند کسی پسر مولاست و به جای آن‌که حفظش كند او را می‌كشد، امّا صبح كه هوا روشن می‌شود می‌بيند دشمن مولاست. مولا نه تنها این کار را بد نمی‌داند، بلكه به او جايزه هم می‌دهد كه تو دشمن مرا از روی زمين برداشتی).
4. علّامه در بعضی از كلماتش و شيخ بهايی قائل به توقّف اند (منظور توقّف در فتواست. چون ادلۀ هردو طرف را مناسب دیده‌اند، نه فتوا به حرمت می‌دهند و نه فتوا به جواز).
5. همين علّامه در يک كلام ديگر قائل به تفصيل است. می‌گويد: جايی كه الآن ظنّ يا قطع به چیزی پيدا كرده، اگر كشف خلاف شد كه اين کار عيبی نداشته و او خيال می‌كرده عيب دارد آن جا ديگر عصيانی نيست، ولی اگر كشف خلاف نشد و تا آخر عمرش استمرار داشت (تا آخر عمرش خيال می‌كرد با قطعش مخالفت كرده) آن جاست كه معصيت‌كار است.
البتّه اصلاً اختلاف در این جاست که شيخ انصاری می‌فرمايد: عقوبت بر افعال اختياريّه مترتب است، آنها می‌گويند: عقوبت بر اوصاف باطنيّه مترتّب است. به عبارت علمی‌تر: مشهور و آقای آخوند می‌خواهند بفرمايند: قبح فاعلی مصحّح عقوبت است. اين كه می‌گويد: «خدايا، با آن‌كه می‌دانم شراب است می‌خورم» قبح فاعلی دارد و آدم بدی است و همین برای عقوبت کافی است، امّا شيخ می‌فرمايد: قبح فاعلی برای عقوبت كفايت نمی‌كند و آنچه عقوبت‌آور است قبح فعلی است و اين هم كه فعلش قبيح نيست (بعداً معلوم شده كه دارد آب می‌خورد). خلاصه این‌که: آنها می‌گويند: آدم بد را می‌شود عقوبت كرد، شيخ ما می‌فرمايد: آدم بد را نمی‌شود عقوبت كرد، بر فعل بد می‌شود عقوبت كرد.
🔸حیف است نگفته بماند. مرحوم استاد عبارت ديگری از قول آقای نایينی نقل می‌فرمودند. ایشان می‌گويد: اوّلاً مصحّحِ عقوبت فعلِ قبيح است. بر فرض هم بگوييم: فاعلِ قبيح مصحّح عقوبت است، آدم بدی كه بدی‌اش از ناحيۀ فعل بد باشد [به تعبیر مکرّر مرحوم استاد: قبح فاعلی‌ای که منبعث از قبح فعلی باشد]. متجرّی بد است، امّا بدی‌اش از ناحيۀ فعل بد نيست، از ناحيۀ سوء سريره‌اش است. عاصی و متجرّی هردو چون اعمال جرأت كردند بدند، امّا آن به خاطر فعل بدش (شرابخواری) آدم بدی است، اين دیگری اگر آدم بدی است به‌خاطر آن سوء و شقاوت باطنيّه‌اش است.

@doroos_erfanian

دروس استاد عرفانیان

30 Oct, 04:55


👈یکی از سادات بزرگوار، نه از آنها که:
ما همه شیران ولی شیر علم/ حمله‌مان از باد باشد دم‌به‌دم
عکس بالا را برایم فرستاده و زیرش نوشته بودند:
یاد باد آن روزگاران یاد باد
مدتی است که عکس ها و مطالب استاد را در کانال پربار شما1️⃣ می‌بینم و لذت می‌برم.
دلم به این عکس‌ها خوش می‌شود که خدا را شکر ما هم آدم دیدیم.
از دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست
چه‌قدر زود گذشت، ولی یاد آن دوران همیشه صیقل دل خواهد بود.
👈خواستم عرض کنم: قلتَ حقًّا، ونطقتَ صدًقًا!

1️⃣کانال که مثل خودم نقائص و نواقص کم ندارد، ولی:
آفرین بر نظر پاک خطاپوشش باد

دروس استاد عرفانیان

30 Oct, 02:38


کفاله لمعه/ جلسات 1 تا 8 (آخر کتاب الکفالة)/ عرفانیان
لطف خدا را که تواند شمار کرد/ یا کیست آن که شکر یکی از هزار کرد؟!
راهی را که تا کنون توفیق آمدنش را داشته‌ایم لطف خدا و عنایات اهل بیت (علیهم السلام) هموار کرده و... لطفشان تا آخر مستدام.
خوش به سعادت بعضی از رفقا که در کنار این مباحثه کتاب‌هایی مانند «جامع المدارک» مرحوم آیت‌الله خوانساری را هم زیر و رو می‌کنند و شاید از همین روست که همچنان پرتلاش پیش می‌روند. امید که زحمات تمام رفقا مرضیّ پیشوایان دین قرار بگیرد.

دروس استاد عرفانیان

29 Oct, 05:46


علم چندان که بیش‌تر خوانی/ چون عمل در تو نیست نادانی
نه محقّق بود نه دانشمند/ چارپایی بر او کتابی چند
آن تهی مغز را چه علم و خبر/ که بر او هیزم است یا دفتر

👈ابن‌حزم دانشمند کمی نیست. اگر شما هم با ترغیب استادتان گاهی کتابش را تورّقی فرموده باشید فضلش به چشمتان آمده. همین آدم امّا، گاهی مطالبی را نقل می‌کند که مات و متحیّر می‌مانی و احساس می‌کنی هرچه در باب برائت و امثال آن آموخته‌ای جوابگوی ذرّه‌ای از بلایی نیست که خلفایشان بر سر امّت ـ و بلکه عالم ـ آوردند و اینها دارند زیر علمشان سینه می‌زنند و برایشان فلسفه می‌بافند.
از جمله: «عن ابن عبّاس: كان الطلاق في عهد رسول اللّه صلى الله عليه وآله وأبي بكر وسنتين من خلافة عمر: طلاق الثلاث واحدة، فقال عمر بن الخطّاب: إنّ الناس قد استعجلوا قي أمر كان لهم فيه أناة، فلو أمضيناه عليهم! فأمضاه عليهم» [المحلّى 10: 168]، فهذا الكلام يشهد على أنّ من طلّق امرأته ثلاثًا كان يُحكَم ببطلان الطلاق الثاني والثالث إلى أوائل عهد عمر بن الخطّاب، فعمر بن الخطّاب هو الذي ذهب إلى أنّ الطلاق الثاني والثالث صحيحان، فاشتهر هذا الحكم بين العامّة شهرةً واسعةً.1️⃣
👈یعنی باز ممکن است عدّه‌ای هنوز برای دعای «صنمي قریش» لنگ مصدریابی و بحث‌های سندی بمانند؟! اگر موقع خواندنش اهل سنّت با ما همگام نیستند تعجّبی ندارد؛ که محبّت خلفا در دل و جانشان اشراب شده، از اینها باید پرسید که دیگر یک نفر باید چه کند که نه بعد از هر نماز ـ که آن به آن ـ بگوییم: «اللّهمّ، العنهما بكلّ آية حرّفوها، وفريضة تركوها، وسنّة غيّروها، وأحكام عطّلوها»؟؟؟!!!
👈اینها را بگذارید کنار تعالیم امامان بزرگوارمان که جان و مال و ناموس را در جایگاهی از عظمت و حسّاسیّت می‌دیدند که روی الشيخ الكلينيّ والشيخ الطوسيّ بطريقهما إلى الحسين بن سعيد عن النضر بن سويد، عن محمّد بن أبي حمزة، عن شعيب الحدّاد، قال: قلت لأبي عبد اللّه عليه السلام: رجل من مواليك يقرئك السلام وقد أراد أن يتزوّج امرأةً قد وافقته وأعجبه بعض شأنها، وقد كان لها زوج فطلّقها ثلاثًا على غير السنّة، وقد كره أن يقدم على تزويجها حتّى يستأمرك فتكون أنت تأمره، فقال أبو عبد اللّه عليه السلام: «هو الفرج، وأمر الفرج شديد، ومنه يكون الولد، ونحن نحتاط، فلا يتزوّجها» [الكافي 5: 423 ـ 424؛ تهذيب الأحكام 7: 470]


1️⃣این بی‌همه‌چیز جنس از کدام موتوری می‌خریده که خود را نه حاکم شرع، بلکه حاکم بر جان و مال و نوامیس مسلمین هم نه، بل قاهر و غالب بر دین و شریعت ووو می‌دیده؟؟؟!!! باز از خود او تعجّبی نیست، شگفت از عالمان اهل سنّت است که زیر علم اینها بر سر و سینه می‌زنند. انگار باید این واقعیّت را پذیرفت که:
چو دزدی با چراغ آید گزیده‌تر برد کالا
اینها هم هر قدر بیش‌تر خوانده‌اند ماشین «توجیه‌المسائل»شان بیش‌تر به کار افتاده.


@doroos_erfanian

دروس استاد عرفانیان

29 Oct, 04:33


👈متجرّی و عاصی در اعمال جرأت مشترک اند (هردو جرأت به خرج می‌دهند و شراب می‌خورند و هر دو دارند در مقابل شارع عرضۀ اندام می‌كنند)، منتهی بعداً معلوم می‌شود مال اين آقا آب بوده (متجرّی) و مال آن دیگری شراب (عاصی). بنابراین فرقشان در این است که عاصی معصيت حقيقی كرده و متجرّی معصيت حكمی (مقطوع‌الخمريّه‌ای که نوشیده آب در آمده، معصيت نكرده، در حكم معصيت است).
👈در مقابل، مطيع و منقاد، هردو در اين‌كه تسليم شارع هستند مشترک اند، امّا مطيع اطاعت حقيقی كرده و منقاد اطاعت حكمی. الآن همۀ ما که نماز صبح خوانديم مطيعیم (اطاعت حقيقی كرده‌ايم). حال اگر من قطع پيدا كردم اوّل آفتاب دعايی مستحب و يا واجب است و خواندم و در قيامت معلوم شد چنین چيزی نبوده من منقادم. خيال می‌كردم كه دارم اطاعت می‌كنم. قطع پيدا كرده بودم كه چيزی واجب است و طبق قطع خودم آوردم، امّا بعداً معلوم شده كه واجب نبوده.

@doroos_erfanian

دروس استاد عرفانیان

28 Oct, 05:14


👈استاد مسعود باب‌الحوائجی متنی توی کانالشان (ترجمۀ ادب و فرهنگ عربی) گذاشته‌اند و از دوستی فقه‌پژوه گفته‌اند که در پژوهش تازۀ خود نگاهی انتقادی داشته‌ به موضوع سگ در فقه سنّتی و دیدگاه نجاست این جاندار را به‌طور جدی به چالش کشیده‌. خب، تقبّل الله الأعمال والحرکات که به‌تعبیر حضرت ایشان: او خبیر و کارشناس فن خویش‌ است و با بهره از مبانی فقه سنتی راهکارهای برون‌رفت از انسداد و بن‌بست‌های فقهی را در چندین حوزۀ پژوهشی به‌خوبی ارائه داده‌ است.
👈یک جا هم مرقوم فرموده‌اند: گرچه موضوع نجاست سگ از دیرباز نیز در تألیفات گذشتگان به دیدۀ تردید نگریسته شده بود (جان؟؟؟!!! جز مؤلّف «کتاب سگ» کس دیگری خاطرم نیست)، به‌عنوان نمونه ابوبکر بن خلف بغدادی ادیب و مورخ متوفی ۳۰۹ هـ کتاب «فضل الكلاب على كثير ممن لبس الثياب» را در همین باب نگاشته است. (ها! منظور گذشتگان عامۀ عمیاء است، امّا... این کتاب که به‌نظر می‌رسد بیش‌تر ناظر به جنبه‌های اخلاقی ماجرا باشد، استاد جان!)
👈امّآ بیت‌الغزل آن یادداشت لطفی است که در پایان کرده و با این کار چشم و دلمان را روشن کرده‌اند:
به این مناسبت بد نیست سوگ‌مایه‌ای که سید قطب آن نظریّه‌پرداز اسلام سیاسی و ایدئولوگِ تکفیری در مرگ سگش نوشت را در این جا ترجمه کنم:
وقتی «توت» سگ سیّد قطب درگذشت، سیّد پس از دفن سگ خود سوگنامه‌ای در تمجید او نوشت که در رسائل وی در شماره ۷۰۷ مجلّۀ «الرسالة» به چاپ رسیده است. اسلام‌شناسی (بله؟؟؟!!!) که از فتوای ارعاب و ترور مخالفین خود هیچ ابایی نداشت ببینید چگونه بر مرگ سگ خود «توت»مویه می‌کند و می‌نویسد:
((خویشتن‌داری می‌کردم و هر آینه خویشتن‌داری!
می‌کوشیدم موضوع را یکسره در غلافی از بی‌تفاوتی بپوشانم.
اما آن‌گه که لاشۀ زخمی و خونین تو را بر روی دست می‌بردم تا در اعماق زمینت مدفون سازم، تمام توانم از دست برفت و خویشتن‌داری به‌سان یک پوچی بزرگ در نظرم نموده شد.
سپس آن خطابه‌خوان بی‌بدیل مصر خطاب به سگ خود «توت» می‌‌نویسد:
حالا تو ای «توت» در آن سرای ابدی‌ات که من با دستان لرزانم برایت ساخته‌ام آرمیده‌ای!
اما من چگونه می‌توانم این تصویر از یک واقعیت ناممکن را تاب آورم!؟
دیدگانم دیگر هرگز تو را نخواهند دید و گوش‌هایم دیگر هیچ‌گاه صدایت را نخواهند شنید، چنان که این پیکر بی‌جانت هیچ‌گاه دیگر حرکت نخواهد کرد...و هیچ چیزی از تو که پیش‌تر بود، دیگر هرگز نخواهد بود. و چه ناممکن و ناممکن است که این چنین واقعیتی هرگز زدوده نخواهد شد.))

👈ما که راستش را بخواهید هنوز خودمان را هم نشناخته‌ایم چه رسد به این‌که بخواهیم خيال اسلام‌شناسى را تصوّر و يا مانند آن بندۀ خدا قمپز درکنیم که: من دو بار فقه را دوره کرده‌ام، ولی این قدر را می‌دانیم که:
سگ به دریای هفت‌گانه بشوی/ چون که تر شد پلیدتر باشد

@doroos_erfanian

دروس استاد عرفانیان

28 Oct, 04:46


👆👆👆آيه مى‏‌گويد: ﴿لَا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضًا﴾ [سورۀ حجرات، آیۀ 12]. ما ديگر نه مثل سنّى‏‌ها بايد افراطی شويم و نه مانند اخباری‌ها این طور تفريطى. حتّى من يادم مى‌‏آيد صاحب «حدائق» يک جا مى‌‏گويد: اخباری‌ها خيلى افراط کرده‌اند، به آنها مى‌‏گوييم: ﴿قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ﴾ [سورۀ اخلاص، آیۀ 1] يعنى چه (خب، ما مى‏‌گوييم: يعنى خدا شريک ندارد، همتا ندارد)؟ مى‏‌گويند: نمى‌‏دانيم، بايد امام صادق (علیه السلام) زنده شود یا امام زمان (عجّل الله تعالی فرجه) ظهور کند تا به ما بگويد ﴿قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ﴾ يعنى چه [ر.ک: الحدائق الناضرة، ج 1، ص 27؛ الدرر النجفيّة، ج 2، ص 339 به‌نقل از آسيد نعمت‌اللّه جزایری از شيخ محدّث صاحب «جوامع الكلم»]. اينها چنين افکارى دارند، مى‌‏گويند: اين کتاب متشابه است و کتاب متشابه هم به درد عمل نمى‏‌خورد ـ چون با اصالة‌الحقيقه که نمى‌‏شود معنای متشابه را فهميد ـ (لا يجوز استنباط الأحکام من القرآن) و احکام اسلام را نمی‌توان از قرآن استنباط کرد، مگر ائمّه (علیهم السلام) بيايند تفسير کنند، در حالی که ما به ﴿لَا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضًا﴾ که يکى از 500 آيه از میان آیات الأحکام است استناد مى‌‏کنيم و مى‌‏گوييم: ﴿لَا يَغْتَبْ﴾ فعل نهى است و نهى هم ظهور در حرمت دارد و اگر هيچ روايتى براى حرمت غيبت نداشتيم همين خودش بس است.
اينها مى‌‏گويند: بايد امام زنده شود بگويد: ﴿لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ﴾ [سورۀ آل‌عمران، آیۀ 97] دلالت بر وجوب حج دارد، والّا ما نمى‌‏توانيم از اين آيه بگوييم: حج بر آدم‌هاى مستطيع واجب است.
الغرض: اينها به‌کلّى منکر آيات‌الاحکام هستند و مى‏‌گويند: اين بدعت است که آدم بيايد از آيات استنباط احکام کند؛ براى اين‌که کتاب متشابه است، وإنّما يعرف القرآن من خوطب به؛ فقط پيغمبر (صلّی الله علیه وآله) و اهل‌بيتشان (علیهم السلام) حق دارند از کتاب استفاده کنند.
🔸آيۀ شريفۀ: ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا بِلِسَانِ قَوْمِهِ﴾ [سورۀ ابراهیم، آیۀ 4] شاهد خوبى بر اين است که شارع در باب مکالمه و محاورات عرفيّه احتياجی به طريق على‌‏حده ندارد. مى‌‏گويد: ما پيغمبرها را با زبان مردم مى‌‏فرستيم؛ يعنى: هرچه که بين مردم متعارَف است که از يک طرقى مراد متکلّم را معيّن مى‌‏کنند ما هم پيغمبرمان را همان طور مى‏‌فرستيم (يعنى: ما يک طريقۀ خاصّى نداريم). به دليل این آيه مى‌‏فهميم که شارع به اين کار راضى است.


@doroos_erfanian

دروس استاد عرفانیان

28 Oct, 04:32


سعدیا، گرچه سخن‌دان و مصالح‌گویی/ به عمل کار برآید، به سخن‌دانی نیست
حتماً آنچه را که در این متن با علامت 🔸🔸🔸أورده‌ام ملاحظه بفرمایید. استاد آخرش فرموده‌اند: [حرف اخباری‌ها] واقعاً حرف خطرناکى است، درست هم نيست، امّا آن تعبير من يک تعبير ناپسندى بود. على کلّ حال خواستم عذرخواهى خودم را بکنم، که در عين حالى که من نبايد آن حرف را بگويم، ولى حرف آقايان هم باطل است. 👇👇👇

دروس استاد عرفانیان

27 Oct, 05:34


از کتاب «الفقه الفهرستيّ»
🔸روى الكلينيّ بطريقه إلى الحسن بن محبوب عن مالك بن عطيّة، عن محمّد بن مسلم، عن أبي جعفر عليه السلام: جاءت امرأة إلى النبيّ صلى الله عليه وآله فقالت: يا رسول اللّه، ما حقّ الزوج على المرأة؟ فقال لها: «أن تطيعه، ولا تعصيه، ولا تصدّق من بيته إلّا بإذنه، ولا تصوم تطوّعًا إلّا بإذنه، ولا تمنعه نفسها ـ وإن كانت على ظهر قتب ـ، ولا تخرج من بيتها إلّا بإذنه، وإن خرجت بغير إذنه لعنتها ملائكة السماء وملائكة الأرض وملائكة الغضب وملائكة الرحمة حتّى ترجع إلى بيتها». قالت: يا رسول اللّه، من أعظم الناس حقًّا على الرجل؟ قال: «والده». قالت: «فمن أعظم الناس حقًّا على المرأة؟ قال: «زوجها». قالت: فما لي عليه من الحقّ مثل ما له عليّ؟! قال: «لا، ولا من كلّ مائة واحدة»، فقالت: «والذى بعثك بالحقّ نبيًّا، لا يملك رقبتى رجل أبدًا» [الكافي 5: 507]، ورواه الصدوق أيضًا بالإسناد إلى الحسن بن محبوب عن مالك بن عطيّة، عن محمّد بن مسلم، عن أبي جعفر عليه السلام [من لا يحضره الفقيه 3: 438].
ونشير هنا إلى أنّ الشيخ الطوسيّ روى بطريقه إلى الحسن بن أيّوب عن ابن بكير، عن عبيد بن زرارة، عن أبي عبد اللّه عليه السلام: «ما سمعت منّي يشبه قول الناس [فـ]فيه التقيّة، وما سمعت منّي لا يشبه قول الناس فلا تقيّة فيه» [تهذيب الأحكام 8: 98]، فمن الواضح جدًّا أنّ المراد من «الناس» هو العامّة.
إذا عرفت هذا فاعلم أنّ خبر محمّد بن مسلم يشبه ما روته العامّة؛ فإنّهم رووا [عن ليث بن أبي سليم عن عطاء] عن ابن عمر، أنّه قال: رأيت امرأةً أتت إلى النبيّ صلى الله عليه وسلم وقالت: يا رسول اللّه، ما حقّ الزوج على زوجته؟ قال: «حقّه عليها أن لا تخرج من بيتها إلّا بإذنه، فإن فعلت لعنها اللّه وملائكة الرحمة وملائكة الغضب، حتّى تتوب أو ترجع». قالت: يا رسول اللّه، وإن كان لها ظالمًا؟ قال: «وإن كان لها ظالمًا» [المجموع للنوويّ 16: 411].
ولذلك نجد العامّة أفتوا بأنّ للزوج منع الزوجة من الخروج إلى المساجد وغيرها، وأوّل ما نرى هذا الفتوى كان في كتاب «المهذَّب» لأبي إسحاق الشيرازيّ الذي كان يعيش في القرن الخامس، فالنوويّ ألّف كتابه «المجموع» كشرح لكتاب «المهذَّب» لأبي إسحاق الشيرازيّ، فنقل فتوى الشيرازيّ هناك، فهو حكم بالمنع عن خروج الزوجة من بيتها إلّا بإذن زوجها.
ودقِّق النظر أنّ ليث بن أبي سليم روى هذا الخبر وقال ابن حزم: إنّه ضعيف، ثمّ ذكر نكتةً مهمّةً فنذكره؛ فإنّه قال: «حاش للّه أن يبيح رسول اللّه الظلمَ، وهي زيادة موضوعة ليست لليث بلا شكّ» [المحلّى 11: 332]، ومراد ابن حزم من الزيادة هو هذه العبارة: «قالت: يا رسول اللّه، وإن كان لها ظالمًا؟ قال: "وإن كان لها ظالمًا"»، فابن حزم يعتقد أنّ هذه الفقرة زيدت في الخبر، فهي زيادة موضوعة. #براى اثبات موضوع بودنش نيازى به تصريح ابن‌حزم نيست. ﴿أَنَّ اللَّهَ لَيْسَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ﴾ [آل عمران: 182] كافى است تا نشان دهد شارع اجازه ظلم نمى‌دهد، وما خالف كتاب الله فدعوه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!#
🔸روى الكلينيّ بطريقه إلى أحمد البرقيّ عن أبيه، عن عبد اللّه بن القاسم الحضرميّ، عن عبد اللّه بن سنان، عن أبي عبد اللّه عليه السلام، قال: «إنّ رجلًا من الأنصار على عهد رسول اللّه صلى الله عليه وآله خرج في بعض حوائجه، فعهد إلى امرأته عهدًا ألّا تخرج من بيتها حتّى يقدم؛ قال: وإنّ أباها مرض، فبعثت المرأة إلى النبيّ صلى الله عليه وآله فقالت: إنّ زوجي خرج وعهد إليّ أن لا أخرج من بيتي حتّى يقدم، وإنّ أبي قد مرض، فتأمرني أن أعوده؟ فقال رسول اللّه صلى الله عليه وآله: لا، اجلسي في بيتك، وأطيعي زوجك. قال: فثقل، فأرسلت إليه ثانيًا بذلك، فقالت: فتأمرني أن أعوده؟ فقال: اجلسي في بيتك، وأطيعي زوجك. قال: فمات أبوها، فبعثت إليه: إنّ أبي قد مات، فتأمرني أن أُصلّي عليه؟ فقال: لا، اجلسي في بيتك وأطيعي زوجك. قال: فدُفن الرجل، فبعث إليها رسول اللّه صلى الله عليه وآله: أنّ اللّه قد غفر لك ولأبيك بطاعتك لزوجك» [الكافي 5: 513].
ويلاحَظ عليه: أنّه قد ذُكر في سند الخبر «عبد اللّه بن القاسم الحضرميّ»، وقد قال النجاشيّ في حقّه: «كذّاب، غالٍ، يروي عن الغلاة، لا خير فيه، ولا يُعتَدّ بروايته» [فهرست النجاشيّ: 226]، وقال ابن الغضائريّ في حقّه: «ضعيف، غالٍ، متهافت» [رجال ابن الغضائريّ: 78].👇👇👇

دروس استاد عرفانیان

27 Oct, 05:34


👆👆👆هذا مضافًا إلى أنّ الخبر مشابه لما رواه العامّة؛ قال ابن حزم: روّيناه من طريق الحارث بن أبي أُسامة عن يزيد بن هارون، عن يوسف بن عطيّة، عن ثابت البنانيّ، عن أنس بن مالك، أنّ رجلًا غزا وترك امرأته في علو وأبوها في سفل، وأمرها أن لا تخرج من بيتها، فاشتكى أبوها، فاستأذنت رسول اللّه صلى الله عليه وسلم في أمره فقال لها: اتّقي اللّه وأطيعي زوجك، ثمّ كذلك إذ مات أبوها ولم تشهده، فقال رسول اللّه صلى الله عليه وسلم: «إنّ اللّه غفر لأبيك بطواعيتك لزوجك» [المحلّى 10: 332]، فدقِّق النظر أنّه ذُكر في سند الحديث: «يوسف بن عطيّة»، فقال ابن حزم بعد ذكر الخبر: «يوسف بن عطيّة متروك الحديث، ولا يُكتَب حديثه».
فنحن نعتقد أنّ هذا الخبر لا يناسب مع قوله تعالى: ﴿وَعَاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ﴾ [النساء: 19]؛ فإنّ الآية الشريفة أمرت بالمعاشرة بالمعروف، فإذا مرض أبو الزوجة وأرادت أن تحضر عند أبيها فالمنع عن ذلك لا يكون من المعاشرة بالمعروف، كما أنّ المنع من تشييعها جنازة أبيها لا يُعَدّ من المعاشرة بالمعروف.
وروى الكلينيّ بطريقه إلى أحمد البرقيّ عن الجامورانيّ، عن ابن أبي حمزة، عن عمرو بن جبير العزرميّ، عن أبي عبد اللّه عليه السلام، قال: جاءت امرأة إلى رسول اللّه صلى الله عليه وآله فقالت: يا رسول اللّه، ما حقّ الزوج على المرأة؟ قال: «أكثر من ذلك»، فقالت: فخبِّرني عن شيء منه؟ فقال: «ليس لها أن تصوم إلّابإذنه ـ يعني: تطوّعًا ـ، ولا تخرج من بيتها إلّابإذنه، وعليها أن تطيب بأطيب طيبها، وتلبس أحسن ثيابها، وتزيّن بأحسن زينتها، وتعرض نفسها عليه غدوةً وعشيّةً، وأكثر من ذلك حقوقه عليها» [الكافي 5: 508].
فالكلام في هذا الخبر نفس الكلام فيما سبق؛ فإنّه يشبه ما رواه العامّة، كما أنّه يُحمَل على الصورة التي كان الخروج مصداقًا للنشوز. هذا، ومن ناحية أُخرى إنّ الجامورانيّ ضعيف؛ فقال ابن داود: «ضعّفه القمّيّون، وفي مذهبه ارتفاع» [رجال ابن داود: 269]، كما أنّ عمرو بن جبير العرزميّ مجهول مطلق، فلم يُذكَر في كتب الرجال بشيء، فالخبر ضعيف.
🔸إذا راجعنا إلى كتاب شرائع الإسلام نجد أنّه قال: «يجب على الزوجة التمكين من الاستمتاع وتجنّب ما يتنفّر منه الزوج» [شرائع الإسلام 2: 556]، فلم يذكر في كلامه حرمة خروج الزوجة عن بيتها إلّا بإذن زوجها، وكذلك قال العلّامة: «يجب على الزوجة التمكين من الاستماع وتجنّب المنفّر» [إرشاد الأذهان 2: 33]. نعم، إنّه ذكر: «فحقّ الرجل على المرأة التمكين من الاستمتاع، وأن لا تخرج من بيته إلّا بإذنه» [تحرير الأحكام 3: 587]، ونحن إذا راجعنا إلى الكتب الفقهيّة التي كانت قبل العلّامة الحلّيّ لا نجد أثرًا لهذا الحكم، فدقِّق النظر في كتاب «أحكام النساء» للشيخ المفيد، وكذا في كتابه «المقنعة»، كما أنّه ليس أثر لهذا الحكم في مثل كتاب «الفقه الرضويّ» الذي نحن نعتقد أنّه كان فتاوى والد الشيخ الصدوق أو الشلمغانيّ، ونعبّر عنه بـ«الفقه المنصوص»، كما أنّ الشيخ الطوسيّ لم يذكر هذا الحكم في كتبه، كما أنّ المحقّق الحلّيّ الذي كان لسان المشهور لم يتعرّض لهذا الحكم.
نعم، إنّ المشايخ الثلاثة (الكلينيّ والصدوق والشيخ الطوسيّ) ذكروا خبر محمّد بن مسلم، وقد ذُكر فيه أنّ رسول اللّه صلى الله عليه وآله نهى عن خروج المرأة من بيتها بلاإذن من زوجها، ولكنّ فقهاءنا لم يفتوا بحرمة خروج المرأة من بيتها حتّى القرن الثامن، ولعلّ السرّ في عملهم يرجع إلى أحد هذه الوجوه:
الوجه الأوّل: أنّهم حملوا النهي على الكراهة الشديدة.
الوجه الثاني: أنّهم تفطّنوا بأنّ الخبر كان شبيهًا بما رواه العامّة، فلم يعملوا به.
الوجه الثالث: أنّهم حملوا النهي عن خروج المرأة من بيتها في خبر محمّد بن مسلم (الذي ذكرناه في الأمر الأوّل) على خصوص الصورة التي تحقّق النشور بالخروج ـ فإنّ سند هذا الخبر صحيح، ولا غبار عليه ـ؛ فقد يتّفق أنّ الرجل يريد الاستمتاع من زوجها ويطلب ذلك منها، ولكنّ المرأة تخرج من البيت لأمر غير واجب، فحينئذٍ يتحقّق النشوز، فالمرأة تفرّ من التمكين بخروجه من البيت بلا إذن من زوجها، وهذا الخروج يكون مصداقًا للنشوز، فلا شكّ في حرمته.
وكيف كان فنحن نعتقد أنّ الوجه الثالث هو أقوى الوجوه، ولذلك قلنا: إنّ خروج المرأة من بيتها إذا كان سببًا للنشوز فهو حرام.
ثمّ إنّ هناك خبرًا رواه المشايخ الثلاثة (الكلينيّ والصدوق والطوسيّ)؛ فقد روى الكلينيّ بطريقه إلى السكونيّ عن أبي عبد اللّه عليه السلام عن رسول اللّه صلى الله عليه وآله: «أيّما امرأة خرجت من بيتها بغير إذن زوجها فلا نفقه لها حتّى ترجع» [الكافي 5: 514، ومنه ظاهرًا تهذيب الأحكام 7: 353؛ من لا يحضره الفقيه 3: 439]، فهذا الخبر أيضًا يُحمَل على الصورة التي يتحقّق النشوز بالخروج.



@doroos_erfanian

دروس استاد عرفانیان

27 Oct, 03:11


👆👆👆من مکرّر گفته‌ام: اخباری‌ها ملّا هم دارند، واقعاً آدم‌هاى متديّنی هستند، ولى اکثرشان دوست نادان اند، در مقابل امروزی‌ها که دشمن دانا هستند. اينها يک جورى قرآن را مى‌‏کوبند و مى‌‏گويند: قرآن يک سمبل است (به‌عنوان سمبليک به آن نگاه مى‌‏کنند) ـ يعنى: خلاصه پيغمبر به نظرش آمده و مثلاً مثل کتاب «کليله و دمنه» يک کتاب داستان است و واقعيّت ندارد ـ و مى‏‌خواهند قرآن را از سنديّت بيندازند. اخباری‌ها هم همين را مى‏‌گويند، منتهى عبارتشان فرق دارد. اينها مى‌‏گويند: ما به ظواهر کتاب نمى‌‏توانيم عمل کنيم؛ چراکه إنّما يعرف القرآن من خوطب به (قرآن را فقط پيغمبر مى‌‏فهمد که مخاطبش بوده)؛ يعنى: قرآن فقط براى خواندن است و ظواهرش اصلاً به درد استدلال نمى‌‏خورد.
واقعاً خيلى حواستان جمع باشد. علم خطر فراوانی در پيش دارد و واقعاً اگر علم در راه غيرش (غیر از راهی که باید) مصرف شود، آفت ايمان است. از همين الآن واقعاً توکّلتان را به امام زمان ـ سلام اللّه عليه ـ خيلى زياد کنيد. تنها چیزى که سر دوراهى‌‏ها دست آدم را مى‌‏گيرد فقط توسّل به حجة‏اللّه است والّا شما اگر با همين اطّلاعات جلو برويد و مطالبى هم بلد شويد و بعد بياييد بگوييد: قرآن سمبليک است، اينها خيلى خطر دارد. ان شاء اللّه علم و تقوى را توامان در پيش بگيريد. ما که سنّى نيستيم و تنها نمى‏‌گوييم: قرآن، بلکه: کتاب اللّه وعترتي. واقعاً توجّه به ولىّ‌‏عصر داشته باشيد که اگر انسان به جاهايى هم رسيد که لغزشگاه بود لااقل خود آنها دستگيرى کنند.

1️⃣ناگزیر برای آن‌که اجحافی در حقّ دوستان عزیز اخباری نشود باید توضیح دهم استاد بزرگوار حضرت آیت‌الله مددی این مدّعای اخباری‌ها را به‌صورتی وزین و آبرومند ارائه کرده‌اند که شاید اگر پیش‌ترها عرضه می‌شد حرف آنها قشنگ به کرسی می‌نشست. ایشان در این باره معتقدند: آیات قرآن کریم هرچند مانند سایر عبارات عربی عموم و اطلاق ادبی دارند، ولی چون غرض تنها بیان کلّیّات به‌صورتی اجمالی بوده عموم و اطلاق قانونی ندارند. تفصیلش را در برخی یادداشت‌های خیلی دور آورده‌ام.
🔸🔸🔸استاد بزرگوار ما هم در ضمن مطالب جلسۀ بعد با بیان این‌که این سلیقۀ حضرات اخباری بوده، از به‌کار بردن تعبیر «دوستان نادان» دربارۀ آنها ـ که در میانشان بزرگانی مانند صاحب «وسائل» هستند ـ عذرخواهی فرموده و تصریح کرده‌اند: صاحب «وسائل» با وجود حقّ زیاد بر گردن همۀ حوزه‌‏هاى علميّه در عين حال آن مذاق را دارند و کاری‌اش هم نمى‌‏شود کرد. ايشان تا آخر عمر ظواهر قرآن را قبول نداشتند. 2 جا در «وسائل» و 2 جا در «الفوائد الطوسيّة» به اين مطلب تصريح دارند؛ «باب أنّه لا يجوز استنباط الأحکام من القرآن إلّا بتفسير الأئمّة». مى‏‌گويند: قرآن يک کتاب متشابه است. در ادامه اضافه کرده‌اند: عرض کردم: واقعاً حرف خطرناکى است، درست هم نيست، امّا آن تعبير من يک تعبير ناپسندى بود. على کلّ حال خواستم عذرخواهى خودم را بکنم، که در عين حالى که من نبايد آن حرف را بگويم، ولى حرف آقايان هم باطل است.

@doroos_erfanian

دروس استاد عرفانیان

27 Oct, 03:09


دیروز سرور عزیز بزرگواری را دیدم و توضیح مختصری از یادداشت‌های اخیر دادم. خوشجال شدند و اجازه خواستند از اینها با ذکر نام این کانال استفاده کنند.1️⃣ این کمترین از این نمد کلاهی برای خود ندوخته و خدمت ایشان هم عرض کردم:
این همه آوازها از شه بود/ گرچه از حلقوم عبدالّه بود
بنابراین چون همچنان شاگرد روز اوّل استادم و جز این‌که دستی به سروصورت مطالب بکشم نقش دیگری در پیدایش و تدوین آنها نداشته‌ام هرکسی مختار است با ذکر نام این کانال و یا بدون ذکر آن از این یادداشت‌ها که به‌عمد مختصر و مفید تهیّه می‌شوند استفاده کند.

1️⃣خب دیگر، اصالت و عریق بودن باید هم خود را یک جایی نشان دهد. آخر،
پری‌رو تاب مستوری ندارد/ چو در بندی، سر از روزن درآرد
👇👇👇2️⃣یادداشت زیر گریزی اخلاقی از مرحوم استاد است که از قضا تناسب فراوانی با عکس بالا دارد، ولی چه کنم که کادر جایی به‌قدر متن نداشت.

دروس استاد عرفانیان

26 Oct, 05:50


ولو تمحّصتهم لما خلص من الألف واحد. إنّ أهل الفعل قليل، إنّ أهل الفعل قليل
👈حضرت مستطاب استاد سيّد محمّدحسن حسينی موسوی آل قارون الزاهد البحرانی که یک‌تنه به اندازۀ همۀ ما درس خوانده و تحقیق فرموده‌اند این حدیث را توی کانالشان گذاشته‌اند که: في الكافي الشريف ٨: ٢٢٨/ ٢٨٩: الحسين بن محمّد الأشعريّ، عن عليّ بن محمّد بن سعيد، عن محمّد بن مسلم ابن أبي سلمة، عن محمّد بن سعيد بن غزوان، عن محمّد بن بنان، عن أبي مريم، عن أبي جعفر عليه السلام، قال: قال أبي يومًا وعنده أصحابه: من منكم تطيب نفسه أن يأخذ جمرةً في كفّه فيمسكها حتّى تطفأ؟ قال: فكاع الناس كلّهم ونكلوا. فقمت وقلت: يا أبة، أ تأمر أن أفعل؟ فقال: ليس إيّاك عنيت، إنّما أنت منّي وأنا منك، بل إيّاهم أردت.
[قال:] وكرّرها ثلاثاً. ثمّ قال: ما أكثر الوصف وأقلّ الفعل، إنّ أهل الفعل قليل، إنّ أهل الفعل قليل. ألا وإنا لنعرف أهل الفعل والوصف معاً، وما كان هذا منا تعامياً عليكم، بل لنبلو أخباركم ونكتب آثاركم.
فقال: والله لكأنّما مادّت بهم الأرض حياءً ممّا قال حتّى أنّي لأنظر إلى الرجل منهم يرفض عرقًا ما يرفع عينيه من الأرض. فلمّا رأي ذلك منهم قال: رحمكم الله، فما أردت إلّا خيرًا، إنّ الجنّة درجات، فدرجة أهل الفعل لا يدركها أحد من أهل القول، ودرجة أهل القول لا يدركها غيرهم.
قال: فوالله لكأنّما نشطوا من عقال.
ح ٢٩٠ - وبهذا الاسناد، عن محمد بن سليمان، عن إبراهيم بن عبد الله الصوفيّ، قال: حدّثني موسى بن بكر الواسطيّ، قال: قال لي أبو الحسن [موسى بن جعفر] عليه السلام: لو ميّزتُ شيعتي لم أجدهم إلّا واصفةً. ولو امتحنتهم لما وجدتهم إلا مرتدّين. ولو تمحّصتُهم لما خَلُصَ من الألف واحد. ولو غربلتُهم غربلة لم يبق منهم إلا ما كان لي. إنّهم طال ما اتَّكَوا على الأرائك فقالوا: نحن شيعة عليّ، إنّما شيعة عليّ من صدَّقَ قَولَه فِعلُه.1️⃣
👈این کمترین هم که یک‌تنه به‌اندازۀ همه تنبلم گشتم و گشتم ببینم ترجمۀ این 2 حدیث را پیدا می‌کنم یا نه که یافت نشد. خلاصه‌شان این‌که:
سعدیا، گرچه سخن‌دان و مصالح‌گویی/ به عمل کار برآید، به سخندانی نیست
👈این‌که هنوز بزرگوارانی از جنس اوحدیّ من الناس یافت می‌شوند که دغدغۀ این حرف‌ها را دارند آدم را دلگرم می‌کند. کاش بقیّه هم به‌جای تولید فقه تمدن‌ساز و هزار چیز دیگر کمی به اصل و اساس آخوندی برمی‌گشتند و از این حرف‌ها می‌زدند. به خدای احد و واحد دم از «دکترین...» زدن و گنده‌گویی‌هایی از این دست را همه بلدند، اگر مردید ما راه‌گم‌کرده‌ها را پای قرآن و حدیث بکشانید.


1️⃣حالا مهندسی کسی گل نکند که: روضۀ کافی استحکام بقیۀ مجلّدات را ندارد، تا حدّی که بعضی آن را تالیف غیر کلینی ـ و حتّی ابن‌ادریس حلّی (بله؟؟؟!!!) ـ دانسته‌اند. سرسوزنی هم احتمال بدهید که نگارنده هم این حرف‌ها را بلد است. به‌علاوه حدیثی که این قدر با عقل عملی هم‌راستاست دیگر این قدر چندوچون ندارد!

@doroos_erfanian

دروس استاد عرفانیان

26 Oct, 04:38


👆👆👆🔸مرحوم شیخ فرموده: ثمّ من خواصّ القطع الذي هو طريق إلى الواقع قيام الأمارات الشرعيّة وبعض الأُصول العمليّة مقامه في العمل. کلمۀ «بعض» در برخی نسخه‌ها نیامده، امّا وجود آن لازم است، وگرنه معنايش اين است كه همۀ امارات شرعيّه و همۀ اصول عمليّه می‌توانند جای قطع بنشینند و حال اين‌كه اين طور نيست. مرحوم نایینی در این باره فرموده: «المراد من الأُصول المبحوث عنها في المقام من حيث قيامها مع القطع ليس مطلق الأُصول، بل خصوص الأُصول التنزيليّة ـ أي: المتكفّلة لتنزيل المؤدّى منزلة الواقع ـ بحيث يكون المجعول فيها البناء العمليّ على أحد طرفي الشكّ على أنّه هو الواقع وإلقاء الطرف الآخر ـ كالاستصحاب، وأصالة الصحّة، وقاعدة التجاوز، وأمثال ذلك من الأُصول المحرزة ـ...، فمثل أصالة الطهارة والبراءة والاشتغال ليس داخلًا في محلّ الكلام في المقام، ولذا قيّد الشيخ (قدِّس سرّه) بـ"بعض الأُصول"» [فوائد الأُصول 3: 15 ـ 16].
🔸برای این‌که ببینیم آيا امارات و استصحاب می‌توانند به جای قطع موضوعی (قطع‌هايی كه موضوع حكم واقع شده‌اند) بنشينند يا نه، اوّل بايد آن دليلی را ببينيم كه آمده قطع را موضوع قرار داده. آخر، در خارج 3 نوع اوصاف داريم:
1. اوصاف حقيقیّۀ محضه. اوصافی كه وجود خارجی دارند (در خارج آدم می‌تواند وجودشان را ببيند) و قائم به نفس كسی بوده و در تحقّقشان هم احتياجی به كسی ندارند؛ مثل صحّت و مرض، سخاوت و شجاعت و بخل.
2. اوصاف اضافيّۀ محضه. صفاتی كه اصلاً وجود خارجی و اصالتی ندارند، بلکه فقط منشأ انتزاعشان در خارج هست؛ مثل زوجيّت و ملكيّت. ما در خارج زوجيّت نداريم، يک زوج داريم که از آن انتزاع زوجيّت می‌كنيم. فوقيّت و تحتيّت را كسی نمی‌تواند نشان دهد. ما يک فوق و يک تحت داريم، انتزاع فوقيّت برای آن و انتزاع تحتيّت برای اين می‌كنيم. همچنین در خارج اب و ابن داريم و انتزاع ابوّت و بنوّت می‌كنيم.
3. اوصاف حقيقيّۀ ذات‌الاضافه. این اوصاف هم از آن قسم اوّل است ـ چون وجود خارجی و اصالت دارد و قائم به نفس است ـ، ولی از آن طرف هم اگر بخواهد محقّق شود احتياج به كسی و چيزی دارد كه آن را از او انتزاع كنيم؛ مثل علم که از اوصاف حقيقیّه است و وجود خارجی دارد و از طرفی قائم به شخص عالم است. ظلم هم از اوصاف حقيقیّۀ ذات‌الاضافه است؛ چون در عين اين‌كه وجود خارجی دارد، اين آقا که ظالم است بايد كسی باشد كه ظلم به او تعلّق بگيرد. علم هم چون كه وجود خارجی دارد حقيقی است، امّا بايد چيزی باشد تا شما علم به او پيدا كنيد. قطع هم ـ كه همان علم است ـ از اوصاف حقيقيّۀ ذات‌الاضافه است؛ يعنی: قطع يک نسبت به قاطع دارد ـ كه صفت قطع دارد ـ و يک نسبت به مقطوع‌به؛ يعنی: يک طرفش صفت برای كسی و يک طرفش صفت برای اين طريق است.
حال با توجّه به این‌که قطع 2 طرف دارد، متکلّم 2 جور می‌تواند حرف بزند. اگر قطع را به لحاظ اين‌كه صفت اين آقاست نگاه كند و موضوع قرار دهد می‌گويد: «القاطع بالخمريّة يجب عليه الاجتناب»، امّا اگر نسبت را ملاحظه كند می‌گويد: «مقطوع الخمريّة يجب الاجتناب عنه».


@doroos_erfanian

دروس استاد عرفانیان

26 Oct, 04:30


وقتی محمود به هندوستان بود و از آن جا بازگشته بود و روی به غزنین نهاده، مگر در راه او متمرّدی بود و حصاری استوار داشت. و دیگر روز محمود را منزل بر در حصار او بود. پیش او رسولی بفرستاد که: فردا باید که پیش آیی و خدمتی بیاری و بارگاه ما را خدمت کنی و تشریف بپوشی و باز گردی.
دیگر روز محمود برنشست و خواجهٔ بزرگ بر دست راست او همی‌راند که فرستاده بازگشته بود و پیش سلطان همی‌آمد. سلطان با خواجه گفت: چه جواب داده باشد؟
خواجه این بیت فردوسی بخواند:
اگر جز به کام من آید جواب/ من و گرز و میدان و افراسیاب
محمود گفت: این بیت که راست که مردی ازو همی زاید؟ گفت: بیچاره ابوالقاسم فردوسی راست که بیست و پنج سال رنج برد و چنان کتابی تمام کرد و هیچ ثمره ندید!
خدا را به‌قدر خودش شکر که از اساتیدمان علم می‌زایید و... یذکّرکم الله رؤیته.👇👇👇

دروس استاد عرفانیان

25 Oct, 04:25


1️⃣البتّه باید توجّه داشت ـ چنان که مرحوم نایينی فرموده‌اند ـ هرچند گفتيم: قطع موضوعی 4 تاست، ولی يكی از آن اقسام (تمام الموضوعی علی وجه الطريقیّه) وجود خارجی ندارد.
2️⃣این باید در جای خودش بحث شود. حالا تعبّداً قبول بفرماييد که امارات كاشف از واقع است و در اصول هم استصحاب كاشف از واقع است؛ يعنی: اگر با استصحاب نجاست چیزی را ثابت كرديد، نجاستش واقعيّه است. یا اگر با استصحاب گفتيد: «آن خمر يک ماه پيش هنوز خمر است»، اين خمر واقعی است.
3️⃣اين در صورتی است كه قبول كنيم اصالة‌البرائة از اصول ظاهريّه است. صاحب «معالم» و شيخ بهايی معتقدند كه اصالة‌البرائة از ادلّۀ ظنّيّه است (ص 216. با رسائل محشی سطر 7 و 8) و روی قول اين دو نفر اصالة‌البرائة هم عين امارات و مثل استصحاب می‌شود و به جای قطع طريقی می‌نشيند.
4️⃣لذا می‌گويند: استصحاب عرش اصول و فرش ادلّه است؛ يعنی: اگر جايی دليل بود استصحاب كاره‌ای نيست، امّا اگر دليل در كار نبود استصحاب بر تمام اصول مقدّم است. به تعبيرمرحوم نایينی: استصحاب برزخ بين ادلّه و اصول است. چون بعضی از شرايط دليل را دارد مثل دليل است، امّا چون همۀ شرايط را ندارد داخل در اصول شده. ایشان اسم استصحاب را «اصل محرز» گذاشته؛ يعنی: ما به‌وسيلۀ اين اصل احراز واقع می‌كنيم.
اين بحث‌ها را اگر بخواهيد، اواخر ص 408 بحث استصحاب (ثمّ المراد بالدليل الاجتهاديّ... [فرائد الأصول، ج 3، ص 318]) را اگر دقّت بفرماييد، فرق بين دليل و اصل آن جا روشن شده. طريق شرعی اگر كاشف از واقع باشد و به‌خاطر همان جهت كشف حجّتش كنند به او «دليل» می‌گويند، امّا اگر كاشف از واقع نبود ـ مثل اصالة‌البرائة ـ يا اين‌كه كاشف از واقع بود ولی جهت در او ملغی بود، جزء اصول است.
5️⃣«أمارات» جمع «أمارة» و به‌معنای طُرُق است. طرقى که در اختيار ماست ـ حالا يا عقلى، يا شرعى، يا عرفى ـ و به‌وسيلۀ آن طرق از لفظ کتاب و سنّت استنباط احکام شرعيّه مى‏‌کنيم.


@doroos_erfanian

دروس استاد عرفانیان

25 Oct, 04:25


👆👆👆🔸قطع طريقی آن است كه دخالتی در حكم ندارد و حكم قبل از قطع ثابت است (فقط واقع موجود را نشان می‌دهد)، امّا قطع موضوعی آن است كه قطع من دخيل در حكم است (اگر قطع پيدا كردم حكم می‌آيد). قطع موضوعی که 4 قسم دارد، ابتدا به 2 قسم تقسیم می‌شود؛ چراکه قطع موضوعی يا تمام‌الموضوع است و يا جزء‌الموضوع و هر کدام از اين 2 تا يا به‌نحو صفت است و يا به‌نحو طريق. تمام‌الموضوع يعنی حكم وجوداً و عدماً روی قطع من رفته (اگر قطع من باشد حكم هست، و اگر نباشد حكم نيست). به عبارت دیگر: معنای تمام‌الموضوع اين است که به واقع كاری نداريم. اگر دلیل این باشد که «مقطوع الخمريّة يجب الاجتناب عنه»، همين قدر كه مقطوع‌الخمريّه شد حكمش وجوب اجتناب است، چه واقعاً خمر باشد و چه نباشد.
امّا يک وقت قطع من جزء‌الموضوع است. «الخمر المكشوف بالعلم يجب الاجتناب عنه». در اوّلی (مقطوع الخمريّة يجب الاجتناب عنه) موضوع بسيط بود ـ يعنی: اعمّ از اين‌كه در واقع خمر باشد يا نباشد ـ، امّا در دومی (الخمر المكشوف بالعلم حرام) قطع شما يک جزء‌ موضوع است (باید هم شما علم داشته باشی و هم خمر باشد تا حکم وجوب اجتناب بیاید).
حال در هر کدام از تمام‌الموضوع و جزء‌الموضوع: یا حکم روی صفت قطع شما رفته و یا نه به‌عنوان صفت شما بلكه به عنوان كاشف از واقع لحاظ شده.1️⃣
🔸امارات شرعيّه5️⃣ به جای قطع طريقی محض كه حتماً می‌نشينند؛ چون كه گفتيم: نقش قطع طريقی احراز واقع و انكشاف آن است (مانند همان ميكروسكوپ که ميكروب درست نمی‌كند، بلکه ارائۀ واقعيّات می‌كند و میکروب‌های موجود را نشان می‌دهد). بنابراین هر چيزی كه بتواند اين نقش را ايفا كند (كاشف از واقع باشد) می‌تواند به جای قطع بنشيند و آن، امارات شرعيّه و از میان اصول عمليّه تنها استصحاب اند. مثلاً شما يک ماه پيش مایعی داشتيد كه قطعاً خمر و حكمش وجوب اجتناب بوده. حالا يک ماه بعد شک می‌كنيد اين خمر منقلب به خَلّ (سركه) شده يا نشده، با استصحاب می‌گوييد: «هنوز خمر است» و باز هم اجتناب از آن واجب است؛ چون استصحاب هم كه يكی از اصول عمليّه است به خاطر آن‌که كاشف از واقع است مثل امارات است که اگر دو شاهد عادل بگويند: «خمر است» باز هم حكمش وجوب اجتناب است.2️⃣ یا ديروز شما قطع داشتی كه اين آب پاک است 2 اثر داشت: جواز شرب و جواز وضو گرفتن. حالا که شک داری آیا بر طهارتش باقی است يا نه، با استصحاب بگو: «پاک است». همان 2 اثری كه داشت دوباره می‌آيد؛ چون طهارتی که با استصحاب ثابت می‌شود طهارت واقعیّه است.
برخلاف اصالة‌البرائة که به اعتقاد مشهور ناظر به ظاهر است (اگر با اصالة‌البرائة چيزی را گفتيد: «حلال يا پاک است»، اين حلّيّت و پاكی ظاهری است و در مورد آب فقط جواز شرب درست می‌کند، نه جواز وضو گرفتن) و اصل ظاهری نمی‌تواند به جای قطع بنشيند3️⃣؛ چراكه قطع ارائۀ واقع می‌كند و فقط امارات و استصحاب هستند كه به جای قطع می‌نشينند.
خلاصه این‌كه: قطع كاشف از واقع است و تنها چيزی که می‌تواند به جايش بنشيند ـ يعنی: منجّز و معذّر باشد ـ امارات شرعيّه و بعضی از اصول عمليّه (استصحاب) اند. چون كه استصحاب هم مثل امارات كاشف از واقع است، آن هم می‌تواند جای قطع بنشيند؛ يعنی: همان طور كه قطع منجّز و معذّر است، امارات و استصحاب هم منجّز و معذّرند. لذا اگر جايی استصحاب چيزی می‌گفت و اصل‌های ديگر چيزهای ديگر می‌گفتند، استصحاب بر همۀ اصول مقدّم است4️⃣.

دروس استاد عرفانیان

25 Oct, 04:13


عزیزی نوشتند:
👇👇خداوند غریق رحمت کند استاد موسوی طهرانی را هرگز داخل در دنیا نشد!

دروس استاد عرفانیان

24 Oct, 07:37


تقليد تنها از مجتهدی جايز است که:
1. استنباطش از راه متعارف (از راه كتاب، سنّت، عقل و اجماع) باشد، نه از راه رمل و جفر.
2. بايد امامی و شيعه باشد.1️⃣
3. علاوه بر اینها بايد عادل هم باشد.2️⃣
حال اگر یک مجتهد شيعۀ عادل از راه رمل و جفر قطع به حكم پيدا كرده باشد، به خود او نمی‌توانيم بگوييم: «قطع تو چون از راه رمل و جفر بوده درست نيست» ـ چراكه آن قطع برای او طريقی است و چون با قطعش واقع را می‌بيند بايد طبق قطعش عمل كند ـ، امّا به غيرقاطع (يعنی: به عوام) می‌گوييم: از اين مجتهد تقليد و از قطع او تبعيّت نكنيد؛ برای اين‌كه قطع باید از این راه باشد. پس اين جا شارع جلوی حجّيّت اين قطع را گرفت، امّا نه نسبت به خودش، بلكه نسبت به عوام (مقلّدانش).


1️⃣چون در روايات آمده: «كتب أبو الحسن الأوّل ـ وهو في السجن ـ: لا تأخذنّ معالم دينك عن غير شيعتنا» [اختيار معرفة الرجال (رجال الكشّيّ)، ج 1، ص 7، ح 4] با بودن نون تأكيد ثقليه یعنی: حتماً و حتماً احكام خودتان را از شيعيان بگيريد.
2️⃣من كان من الفقهاء صائنًا لنفسه، حافظًا لدينه، مخالفًا على هواه، مطيعًا لأمر مولاه، فللعوام أن يقلّدوه. [الاحتجاج 2: 263]

@doroos_erfanian

دروس استاد عرفانیان

24 Oct, 03:01


برای سرور عزیزی که بعد از سلام و تحیّات و کلّی ابراز لطف مرقوم فرموده بودند: «مطلبی در مورد حدیث رأس مایه خواندم، برای شما ارسال می‌کنم، من در حدیث مطالعه نداشته‌ام، اگر جناب‌عالی اطلاع دارید از صحت سندی و حیطه‌ی دلالی راهنمایی بفرمایید» نوشتم:
سلام علیکم. وادارم کردید به‌جای این‌که تعقیبات نماز بخوانم و رزق و روزی‌ام بیش‌تر شود کمی بگردم و چه رزقی از این بهتر و بالاتر!!!1️⃣
دائرة المعارف اسلامی طهور آورده:
معروف است که می گویند که پیامبر اکرم (ص) در حدیثی فرموده است: «ان الله یبعث لهذه الامة علی رأس کل مائة سنة من یجدد لها دینها؛ خداوند برای این امت سر هر صد سال، یک نفر را می فرستد که وی دین این امت را تجدید کند.»
اما باید گفت که در کتب تشیع اساسا این حدیث نیامده است. البته در عین حال، بعضی علمای شیعه روی این حدیث بحث کرده اند و حساب هم کرده اند؛ اما آن ها هم از روی کتب تسنن نقل کرده اند و همین، بهترین دلیل است که در هیچ یک از کتب شیعه چنین حدیثی نیست. سنن ابی داود یکی از صحاح سته اهل سنت است. در آنجا این حدیث به عین این عبارت آمده است: «ان الله یبعث لهذه الامة علی رأس کل مائة سنة من یجدد لها دینها» از نظر سند این حدیث، آن کسی که از رسول اکرم (ص) این حدیث را نقل کرده است، ابو هریره است؛ یعنی همان دروغگوی معروف. این وضع سند این حدیث.
اما آیا این حدیث قطع نظر از سندش از لحاظ متن و مضمون، تطبیق می کند با تاریخ یا نه؟ یعنی اگر راستی ما در تاریخ اسلام بگردیم واقعا همین جور است؟ در سر هر صد سال یک احیای فکر دینی صورت گرفته است؟ یا به تعبیر آن حدیث یک تجدیدی در دین شده است؟ می بینیم با تاریخ هم جور در نمی آید. البته بعضی از علمای اهل تسنن نشسته اند و حساب کرده اند یعنی حساب تراشیده اند که در اول قرن دوم فلان کس، در اول قرن سوم فلان کس، در اول قرن چهارم فلان کس دین را تجدید و احیاء کرده است. عجیب تر اینست که بعضی علمای شیعه هم -به جای اینکه بگویند این حدیث از ابوهریره و بی اعتبار است و با تاریخ هم تطبیق نمی کند پس باید دور بیندازیم و اگر از پیغمبر اکرم (ص) بود در اخبار ائمه معصومین (ع) هم اثری از آن پیدا می شد- آن را مسلم پنداشته و به حساب تراشی پرداخته اند. در این حساب ها بسیاری از علماء را جزء مجددین حساب کرده اند و بسیاری از علماء دیگر را حساب نکرده اند و حال آنکه آن حساب نکرده ها که گناهشان این بوده است که در وسط قرن بوده اند احیانا بیشتر خدمت کرده اند. مثلا شیخ طوسی در این حساب ها از قلم افتاده است در صورتی که شاید در میان علمای اسلام به اندازه شیخ طوسی کسی خدمت نکرده است و شاید یکی دو نفر به ایشان برسند. شیخ مرتضی انصاری نیز از قلم افتاده است.
عجب تر اینکه بعضی مانند همان صاحب "منتخب التواریخ" یک سلسله دیگر از خلفا و سلاطین را به عنوان تجدید کنندگان دین حساب کرده اند. این دیگر خیلی مضحک است. می گوید: در اوایل قرن دوم عمر بن عبدالعزیز دین را تجدید کرد و در اول قرن سوم مأمون، در اول قرن چهارم "المقتدر"، در اول قرن پنجم "عضد الدوله دیلمی"، در اول قرن ششم "سلطان سنجر سلجوقی"، در اول قرن هفتم "هلاکو خان مغول"، در اول قرن هشتم "شاه خدا بنده" که آن هم از مغول است، در اول قرن نهم "امیر تیمور گورکانی"، در اول قرن دهم شاه اسماعیل صفوی، در اول قرن یازدهم شاه عباس صفوی، در اول قرن دوازدهم نادرشاه افشار، در اول قرن سیزدهم هم فتحعلی شاه.
اینها مجدّدین و محیی‌های اول قرن‌هایی هستند که در اسلام پیدا شده است. این دیگر چیزی است که باید گفت: "لا یرضی به شیعی و لا سنی"؛ یعنی نه با عقاید شیعه جور در می آید و نه با سنی، نه با تاریخ نه با هیچ چیزی. جای شکرش باقی است که چنگیزخان مغول را از مجدّدین اسلام به حساب نیاورده اند. مثل اینکه اگر کسی به نام دین ریاست پیدا کرد و زعامت پیدا کرد و قدرتی پیدا کرد و پولی پیدا کرد پس دین احیاء شد! خیر؛ احیای دین و قدرت دین تابع این است که مردم چه اندازه به آن دین عمل بنمایند؟ چه اندازه به مقتضای آن دین رفتار بکنند؟ این زنده بودن دین است. بنابراین باید گفت که این فکر و این حدیث جعلی یکی از آن سمومی است که در افکار مسلمین وارد شده است.2️⃣
🔸از قضا جستجوی حدیث در منابع هم همین‌ها را تایید می‌کند. بررسی سندی لازم نیست. با دیدن نام ابوهریره آدم یاد لطیفه‌ای می‌افتد که استاد بزرگوار حضرت آیت‌الله مددی تعریف می‌کردند که: فرمانده از سرباز پرسید: تو چرا شلیک نمی‌کنی؟! و او جواب داد: به 50 دلیل. پرسید: یکی‌اش را بگو ببینم. سرباز جواب داد: چون گلوله ندارم. فرمانده هم ادامه داد: بس است، دیگر لازم نیست ادامه دهی.👇👇

دروس استاد عرفانیان

24 Oct, 03:01


👆👆🔸به‌گمانم از نظر مضمون هم تیر خلاص را العینی زده که برداشته نوشته: «قال الكرمانيّ: لا مطمح لليقين فيه؛ فللحنفية أن يقولوا: هو الحسن بن زياد في الثانية، والطحاويّ في الثالثة، وأمثالهما، وللمالكيّة أنّه أشهب في الثانية، وهلّم جرًّا، وللحنابلة أنّه الخلّال في الثالثة، والراغوني في الخامسة، إلى غير ذلك، وللمحدّثين أنّه يحيى بن معين في الثانية، والنسائيّ في الثالثة، ونحوهما، ولأُولي الأمر أنّه المأمون والمقتدر والقادر، وللزهّاد أنّه معروف الكرخيّ في الثانية، والشبليّ في الثالثة، ونحوهما» [عمدة القاري، ج 1، ص 113].


1️⃣صرف نظر از تمام حرف‌هایی که دربارۀ تفسیر منسوب به امام عسکری (علیه السلام) می‌زنند عجب مطلب نابی گفته دربارۀ زنی که بابت زیاد سؤال‌کردن از عصمت الله الکبری خانم فاطمۀ زهرا (سلام الله علیها) خجالت کشید و گفت: ای دختر رسول خدا، قصد به زحمت انداختن شما را ندارم. خانم در جوابش فرمودند: هرگاه سؤالی برایت پیش آمد بیا و از من بپرس؛ آیا اگر شخصی اجیر شود که بار سنگینی را یک روز حمل کند اما کرایه‌اش 100.000 دینار باشد، حمل این بار برای او سنگین است؟! آن زن گفت: نه! حضرت فرمود: من در ازاء هر سؤالی که به تو جواب دادم، فراتر از بین زمین و آسمان مروارید دریافت می‌کنم! پس شایسته است که بر من سنگین نباشد.
2️⃣مرتضی مطهری، ده گفتار، صفحه 135 ـ 140.

@doroos_erfanian

دروس استاد عرفانیان

23 Oct, 05:13


👆👆👆اقسام تصویب
🔸اشعرى‌ها تمام مراتب احکام (اقتضا و شأنیّت، انشاء، فعليّت، تنجّز) را موقوف به نيامدن اماره می‌دانند (يعنى: اگر اماره بيايد از الآن است که اقتضا دارد، از الآن است که انشاء دارد، از الآن است که به فعليّت می‌رسد و از الآن است که تنجّز پیدا می‌کند). آنها معتقدند اگر هم حکم‏هايى در واقع هست مال انبيا و اولياست که خبر از واقع دارند، والّا جاهل‏‌ها حکمى ندارند (نه اقتضائاً، نه انشائاً، نه فعلًا، نه تنجّزًا).
خود اين اشعری‌ها هم 2 طايفه هستند: يک عدّه‌‏شان مى‌‏گويند: اصلاً هيچ خبرى نيست، بلکه بعد از آمدن فتوا تازه اقتضاء و انشاء و فعليّت و تنجّز برای احکام پيدا مى‌‏شود، يک عدّه‌‏شان هم مى‌‏گويند: نه، خداى متعال مى‏‌دانست در آينده مجتهدها بيايند چه حکم‌‏هايى مى‌‏دهند، طبق نظر آينده در واقع حکمى در لوح محفوظ جعل کرده.
🔸معتزله قبول دارند که لوح محفوظى هست و احکامى انشاء شده (إنّ للّه أحکامًا يشترك فيها العالم والجاهل)، امّا مى‌‏گويند: فعليّت احکام تابع اماره است؛ یعنی: قبول دارند که الآن براى نماز وجوب جعل شده و به مرحلۀ انشاء هم رسيده (تا اين جا با ما موافق هستند)، امّا مى‌‏گويند: اگر اماره بر خلاف آن قائم شد عوض مى‌‏شود (يعنى: مى‏‌گويند: فعليّت موقوف بر اين است که اماره بر خلاف نيايد؛ يعنى: اگر اماره بر خلاف بيايد، آن تکليف فعلى نمى‌‏شود، بلکه این فعلی می‌شود).
🔸امثال علّامه که [از میان امامیّه] حجّيّت اخبار را سببى مى‏‌دانند عقيده‌‏شان اين است که: إنّ للّه أحکامًا يشترك فيها العالم والجاهل؛ خداى متعال روى مصالح و مفاسد احکامى را جعل کرده، عالم و جاهل هم فرق نمى‌‏کند (پيغمبر و امام معصوم ـ که مقصود از «عالم» انبيا و اوليا هستند ـ با بنده هيچ فرقى ندارد، اگر بر من نماز واجب است بر ايشان هم واجب است، اگر بر من شرب خمر حرام است بر ايشان هم حرام است). حالا اگر خداى متعال مثلاً براى نماز جمعه وجوب جعل کرده (عنداللّه الآن وجوب براى نماز جمعه ثابت شده) اگر 100 مجتهد هم بيايند و فتوا دهند که جمعه واجب نيست، آن وجوب جمعه از بين نمى‏‌رود (آن مصالحى که اقتضا کرده شارع آن حکم وجوبى را براى جمعه جعل کند از بين نمى‏‌رود). بله، عمل به امارات (طرق) شرعیّه مصلحت دارد، امّا نه اين‌که در مؤدّا (همان فعل) مصلحت پيدا شود (يعنى: اگر مجتهد مثلاً فتوا به وجوب جمعه داده، اينها نمى‌‏خواهند بگويند: اين وجوب جمعه مصلحت دارد، بلکه واقعاً مصلحت مال ظهر است که واجب است)، مى‏‌گويند: عمل به قول مجتهد (سلوک این اماره) مصلحت دارد، بنابراين مصلحتش آن مصلحت از دست رفتۀ وجوب ظهر را جبران مى‌‏کند.


💠البتّه مرحوم آخوند در کفايه، ج 2، ص 430 اين مطلب را تذکّر مى‌‏دهند که نزاعى که بين ما و مصوّبه هست در احکام شرعيّه است ـ که آنها مى‌‏گويند: مجتهدين صواب رفته‌اند، ما مى‌‏گوييم: نه، ممکن است خطا بروند ـ والّا در مطالب و مسائل عقليّه همه قائل به تخطئه هستند (يعنى: اگر شما يک حکم عقلى کرديد و من يک حکم عقلى بر خلافش کردم، ممکن است هر دو خطا باشد).
💠در موضوعات خارجیّه هم همه تخطئه را قبول دارند، که مثلاً اگر من گفتم: قبله اين طرف است [و شما گفتید: آن طرف است]، ممکن است [هر دو] خطا باشد.


@doroos_erfanian

دروس استاد عرفانیان

23 Oct, 04:53


اللّهمّ، إنّا لا نعلم منه إلّا خیرًا.
👇👇👇و... گویند ذکر خیرش هر جا که نامش آید.

دروس استاد عرفانیان

22 Oct, 06:47


👆👆👆2️⃣ هرچه باداباد! این هم داستان «چشم در برابر چشم» از استاد سیّد مهدی شجاعی:
مرشد خطبۀ عقد را که خواند، دست زن را از آستين پوشيده‌اش گرفت، در دست‌هاي مرد گذاشت و گفت:
- زندگی‌تان به کام، خوشبخت باشيد. برقرار بمانيد.
و از زن پرسيد: خيالم راحت باشد؟!
زن زير لب گفت: بله، اميدوارم.
و از مرد پرسيد: اجازۀ مرخصی هست؟
مرد، حرفی براي گفتن پيدا نکرد. از جا بلند شد، مرشد را سخت در آغوش فشرد و شانه‌هاي او را بوسيد.
وقتی مرشد بيرون رفت و زن و مرد تنها ماندند، مرد تازه مجال پيدا کرد که چشم‌ها و چهرۀ زن را خوب سياحت کند. چشم‌ها همان چشم‌ها بود. در زير چتری از مژگان سياه، بلند، مرتّب و پيوسته، با يک تفاوت عظيم با آنچه که مرد پيش از اين ديده بود. تفاوتی که به هيچ روی پوشاندنی و انکارکردنی نبود. و آن غمي سنگين بود که بر چشم‌ها سايه انداخته بود.
زن، اگرچه نشسته بود، رعنايی‌اش به چشم می‌آمد. صورتی نه گرد و نه چندان کشيده داشت، با پوستي سفيد که لطافتش از فاصله‌ای که مرد نشسته بود، بی‌نياز به هيچ تماسی محسوس بود.
همۀ اجزاء صورت زن انگار که با دقّت و وسواسی کم‌نظير طرّاحی شده بود، چشم و ابرو، دماغ، لب‌ها، چانه و حتّی طرز قرار گرفتن چند رشته مويی که زير شال آبی‌رنگ زن بيرون خزيده بود و بر گونه‌ها نشسته بود.
اجزاء صورت اگرچه همگی زيبا بودند، امّا هيچ‌کدام بازار چشم‌ها را کساد نمی‌کردند. و بلکه به عکس انگار آمده بودند تا محوّطۀ اطراف چشم‌ها را زينت بخشند. انگار مأموريّت داشتند که بر تجلّی بيش‌تر چشم‌ها بيفزايند.
امّا اين سايۀ سنگين غم، غمی که در چشم‌ها و نگاه زن بود، همۀ زيبايی‌ها را تحت‌الشعاع قرار می‌داد.
زن اگر چه هنوز نگاه از زمين و دست‌های به‌هم‌پيوستۀ خود برنداشته بود ــ و چه ظريف و کشيده و خوش‌ترکيب بود اين دست‌ها ــ، امّا غم و اندوهی که در دريای چشم‌ها موج‌می‌زد، فضای اتاق را متأثّر می‌کرد.
مرد گفت: انگار راضی نبوديد به اين وصلت؟؟؟!!!
زن زير لب پاسخ داد: راضی شدم.
مرد گفت: ولی دلتان هنوز راضی نيست.
زن گفت: دل من چه‌کاره است؟! چيزی که شما را مجذوب کرد چشم‌های من بود که اينک در اختيار شماست.
مرد گفت: جوری حرف می‌زنيد که انگار به اسيری آمده‌ايد.
زن گفت: من به اختيار خودم آمدم.
مرد گفت: مرشد گفته بود که موافقتتان را جلب می‌کند. من دوست ندارم...
زن حرفش را بريد: يقين کنيد بی‌موافقت من اين کار شکل نمی‌گرفت.
مرد گفت: ولی احساسم به من می‌گويد که يک جای کار گير دارد.
نمی از اشک در چشم‌های زن نشست و با بغضی نهفته و خفيف گفت: نمی‌توانيد ادّعا کنيد که من اظهار نارضايتي کرده‌ام.
مرد با تعجّب پرسيد:
- ادّعا؟! در مقابل چه کسی؟!
زن اجساس کرد که حرف بی‌جايی زده است. سعی کرد که جبران کند، با لبخندی ساختگی گفت: چيزی را چند ماه پيش آرزو کرده‌ايد و الآن به آن رسيده‌ايد. به دنبال کشف چيز ديگری نباشيد.
مرد، کلافه از جا بلند شد. اين طور نيست. من که مجسّمه نمی‌خواستم.
زن با تضرّع و التماس گفت: من مجسّمه نيستم. قول می‌دهم که نباشم. مرا برنگردانيد.
مرد پرسيد: به کجا؟
زن سکوت کرد.
مرد دوباره پرسيد: گفتم: به کجا؟
زن همچنان با بغض گفت: من قول داده‌ام که پيشتان بمانم . و می‌مانم . تا هر وقت که دل شما بخواهد.
مرد گفت : پس دل خودت چی؟
زن گفت: به دل من کار نداشته باشيد.
مرد، پشت به زن نشست و گفت: تا نفهمم که پشت اين ماجرا چه خبر است، نگاهتان نمي کنم. زن، ناگهان بغضش ترکيد و صدای گريه‌اش فضای اتاق را پرکرد.
مرد همچنان پشت به زن در سکوتي حيرت‌آور نشسته بود.
زن در ميان گريه گفت: اگر بگويم قول می‌دهيد که نگاهتان را از من نگيريد؟!
بغض بر گلوی مرد چنگ انداخت.
زير لب گفت: قول می‌دهم.
زن گفت: و به مرشد چيزي نگوييد؟
مرد با ترديد و حيرت گفت: قول می‌دهم.
زن گفت: من زن مرشد بودم، آن وقت که شما مرا در پيچ کوچه ديديد.
مرد بی‌اختيار صيهه‌ای از عمق گلو کشيد: نه، اين غيرممکن است.
زن ادامه داد: امّا فقط زنش نبودم. عاشق و معشوقش بودم، مريدش بودم و ... هستم، بيش‌تر از سابق.
مرد فرياد زد: بقيّه‌اش را نمی‌خواهم بشنوم.
زن امّا ادامه داد: مرشد وقتی ديد که شما گرفتار من شده‌ايد، همان روز بعد از رفتن شما طلاقم داد، تا حقّ رفاقتش را ادا کند.
بغض مرد ترکيد و صدای گريۀ سنگين و مردانه‌اش بر صدای گريۀ زن سايه انداخت. فضای اتاق از ضجّه و مويه انباشته شد.
زن در ميان هق‌هق گريه گفت: چه عذابی کشيديم هر دوی ما در اين چند روز!
و مرد در ميان هق‌هق گريه گفت: فکر می‌کردم عذاب را فقط من می‌کشم در حسرت و فراق آن چشم‌ها.
زن گفت: من گريه نمی‌کردم که جگر مرشد را آتش نزنم و مرشد به من نگاه نمی‌کرد تا پايش نلغزد در جادۀ اين تصميم.
مرد همچنان که پشت به زن داشت، آرام دست در جيب برد و چاقوی قلم‌تراشش را بيرون آورد.
زن دست مرد و بيرون آوردن چاقو را ديد و هولی غريب در دلش افتاد.

دروس استاد عرفانیان

22 Oct, 06:47


مرد شانه‌هايش را از گريه می‌لرزاند، چاقو را باز کرد و تيغۀ برّان و درخشان آن را به سمت صورت خودش برد.
زن احساس کرد که مرد می‌خواهد تيزی دخشش چاقو را از نزديک ببيند و نفهميد که چرا.
ناگهان صدای گريۀ مرد سخت‌تر از پيش در فضا طنين انداخت.
زن، حرکت و جابه‌جايی مرد را ديد و خطّی که ناگهان با نوک چاقو بر چشم‌هايش کشيد و خونی که از گوشۀ چشمش جاری شد.
زن از وحشت جيغ کشيد و چشم‌های خود را گرفت.
مرد گفت:- به مرشد بگو: اين جزای کسي است که به ناموس رفيقش چشم بدوزد.
زن احساس کرد که با اين وضع، ابداً روی ديدن مرشد را ندارد.
ياد قول خودش به مرشد افتاد و ياد قول مرد به او.
همچنان با چشم‌های بسته گفت: شما به من قول داديد...
مرد گفت: قول دادم که نگاهم را از شما نگيرم. نمی‌گيرم. اين نگاه من است تقديم به شما و مرشد.

¤¤¤¤¤

زن در چشم‌به‌هم‌زدنی از پيچ کوچه گذشت و فقط تصوير دو چشم بود که همچنان در نگاه مرد باقی ماند.
مرد، راه آمده را بازگشت و ترجيح داد که مرشد چشم انتظار بماند تا وقوع حادثه‌ای شرم‌آگين را از چشم‌های او بخواند.

دروس استاد عرفانیان

22 Oct, 06:05


👈عدّه‌ای تا صحبتش می‌شود عصمت خواهر و مادر مولوی را گچی می‌کنند، به خیال این‌که با این کار قدمی به خدا نزدیک می‌شوند. بعد هم که پایش بیفتد یک دور تسبیح خدمت کس و کار حافظ و سعدی و بقیه می‌رسند.1️⃣ باز این کار به‌گمانم صدها بار شرف دارد بر کار آنها که شعرهای منبرشان دست‌ساز است و حتّی گاهی احساس می‌کنی دارد همان جا انشا می‌شود. البتّه تعجّبی هم ندارد؛ که نه دیگر کسی برای سخنرانی استاد می‌بیند و نه اصلاً سرسوزنی نیاز به این کار احساس می‌کنند. نتیجه هم شده سخنرانی‌های یخ‌زده در حدّ صفر کلوین (جاااااااان؟؟؟!!!) که نیا و نبین!
ول کنید این حرف‌ها را! مگر می‌شود بدون ادبیّات زندگی کرد؟! این کار بیش‌تر «زنده‌مانی» است تا «زندگانی»! در عوض این شعر وحشی بافقی را بخوانید تا ببینید از چه حرف می‌زنم:
👈چشم او قصد عقل و دین دارد/ لشکر فتنه در کمین دارد
عالمی را کند مسخّر خویش/ هر که او لشگری چنین دارد
مست و خنجر به دست می‌آید/ آه با عاشقان چه کین دارد
هیچ‌کس را به جان مضایقه نیست/ اگر آن شوخ قصد این دارد
ساعد او مباد رنجه شود/ داغ بر دست نازنین دارد
هرکه را هست تحفه‌ای در دست/ پیش جانان در آستین دارد
نیم‌جانی‌ است تحفهٔ وحشی/ چه کند بی‌نوا همین دارد

1️⃣چون نابغه زیاد است و عدۀ کمی هم بیمار‌دل تشریف دارند ـ فزادهم الله مرضًا ـ به‌ناچار نه ـ بلکه باید ـ تصریح کنم: معنای این حرف تایید این شعرا و هیچ عارف و صوفی و شاعری نیست، خودشان می‌دانند و خدای خودشان، ﴿تِلْكَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَهَا مَا كَسَبَتْ وَلَكُمْ مَا كَسَبْتُمْ﴾. 👇👇👇


@doroos_erfanian

دروس استاد عرفانیان

22 Oct, 04:30


👆👆👆احکام شرعيّه ـ چنان که مرحوم آخوند هم در کفايه، ج 2، آخر صفحۀ 8، خيلى مختصر اشاره مى‌‏کنند ـ 4 مرتبه دارد (اين 4 مرحله منحصر به احکام شرعيّه نيست و احکام دولت‌ها هم همين جور است): اقتضا (شأنیّت)، انشا، فعليّت، تنجّز.
1. اقتضا مثل این‌که نماز اقتضاى اين را دارد که شارع برايش حکمى جعل کند ـ براى اين‌که معراج مومن است، ﴿تَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنْكَرِ﴾ [سورۀ عنکبوت، آیۀ 45] ـ، يا مثلاً ملاک قبح در خمر هست (تمام مفاسد دنيا در شرب خمر هست) و خمر هم شأنيّت اين را دارد که شارع برايش حکمى جعل کند.
2. مرحلۀ انشا آن است که در لوح محفوظ براى نماز انشاء وجوب و براى خمر انشاء حرمت مى‌‏شود.
3. «بعث» يعنى تحريک و «زجر» [یعنی: منع]. «بعث» را نسبت به واجبات مى‏‌گويند و «زجر» را نسبت به محرّمات. مرحلۀ سوم اين است که به مرحلۀ بعث و زجر (يعنى: «افعل» و «لا تفعل») مى‏‌رسد؛ يعنى: به پيغمبر ابلاغ مى‌‏شود: به مردم بگو: آن را بياورند و این را نياورند. حالا مردم هنوز خبر ندارد که به پيغمبر ابلاغ شده.
4. اگر پيغمبر اعلام کرد که آن حرام است و اين واجب است، مى‌‏شود مرحلۀ تنجّز. ديگر اگر کسى مسلمان باشد، از امروز حتماً بايد نماز بخواند و حتماً نبايد شرب خمر کند.
🔸چنان که گفتیم: احکام دولت‌ها هم همين جور است. مثال خيلى واضح‌اش عبور از چراغ خطر است که چون بی‌اعتنایی به آن واقعاً فاجعه‌‏ساز است، شأنيّت اين را دارد که برايش قانونى جعل کنيم (اقتضا). بعد مى‏‌رود توی هيأت دولت و برايش مثلاً انشا مى‏‌کنند که اگر کسى از چراغ خطر عبور کرد جريمه‌‏اش فلان قدر است (انشا). بعد به‌عنوان لايحه به مجلس مى‏‌رود و مجلس تصويب مى‏‌کند که عبور از چراغ خطر جريمه‌‏اش فلان قدر است (فعلیّت). بعد که جرايد و راديو و تلويزيون پخش مى‏‌کنند، اگر کسى از چراغ خطر عبور کرد باید آن جريمه را بدهد (تنجّز).
🔸نکتۀ دیگر این‌که: گاهى حکم مرحلۀ اوّل و دوم را گذرانده، ولى هنوز به مرحلۀ «افعل» و «لا تفعل» نرسيده. خب، نماز همين طور بوده ديگر. شارع ديده صلاة اقتضاى اين را دارد که برايش حکمى جعل کند و بعد هم در لوح محفوظ اين کار را کرده (انشاء وجوب براى نماز و انشاء حرمت براى شرب خمر کرده)، امّا تا مدّت‌ها به مرحلۀ بعث و زجر نرسيده بود. نمازى از اوّل واجب نبود و بعد از سال‌ها واجب شد، يا دربارۀ شرب خمر بعد از سال‌هاى متمادى پيغمبر (ص) اعلام کردند که: حرِّمت عليکم الخمر. گاهى به مرحلۀ فعليّت هم که مى‏رسد، تا به شهرهاى دور دست برسد (مرحلۀ تنجّز) خيلى کار دارد.1️⃣

1️⃣طبعاً نیازی به ذکر نیست که ممکن است برخی برای تکلیف مراحل دیگری تصویر کنند.


@doroos_erfanian

دروس استاد عرفانیان

22 Oct, 04:25


الناس موتى وأهل العلم أحياء👇👇👇

دروس استاد عرفانیان

21 Oct, 04:58


دليلی كه قطع در آن موضوع شده است:
1. گاهی عقلی است، كه شارع نمی‌تواند در آن تصرّف كند؛ چراكه احكام عقليّه تخصيص‌بردار نيست1️⃣.
2. یک وقت شرعی بنا بر قول مصوّبه است ـ که می‌گويند: حرمت و نجاست واقعی مشروط به علم شماست (حرمت و نجاست ظاهری را همه می‌گويند: مشروط به علم است) ـ؛ مثل این‌که بگويد: «معلوم الخمريّة حرام»، که اين جا هم شارع نمی‌تواند تصرّف كند و بگوید: «در صورتی كه علمش از اين طريق باشد يا از آن طريق». پس اگر گفتيم: «مقطوع‌الخمريّه نجس است نه خمر»، از هر راهی قطع به خمريّت پيدا شد بايد از آن خمر اجتناب كرد. البتّه چون ما تصويب را قبول نداريم احتياجی به گفتن این مطلب نبود.
3. امّا اگر دليلی كه قطع در آن موضوع واقع شده دليل شرعی روی مذهب ما (قول به تخطئه2️⃣) بود، شارع می‌تواند تصرّف كند و بگويد: مجتهد زمانی كه قطع به حكم شرعی پیدا کرد واجب است به آن قطع عمل کند، ولی به شرطی كه قطعش از راه كتاب و سنّت باشد، یا اگر قاضی به موضوعی علم دارد می‌تواند طبق آن قطعش عمل كند به شرطی كه در حقوق‌الناس باشد. البتّه به‌زودی خواهیم گفت: اين بر اساس مبنای اخباريّين است و خود ما آن را قبول نداريم.


1️⃣البتّه منظور احكام عقليّۀ غيرمستقلّه است. بنابراين نباید با قانون ملازمه (كلّ ما حكم به العقل حكم به الشرع، وكلّ ما حكم به الشرع حكم به العقل) به آنچه گفتیم اشکال کرد. اين ملازمه هست، امّا در احكام عقليّۀ واقعۀ در سلسلۀ علل (مثل قبح ظلم، که حكم عقلی مستقل است. عقل كه می‌گويد: «قبيح است»، شرع هم می‌گويد: «حرام است»)، نه احكام عقليّۀ واقعۀ در سلسلۀ معالیل (معلول‌ها).
2️⃣دربارۀ تصویب و تخظئه عن‌قریب یک دهن آواز مفصّل خواهم خواند.


@doroos_erfanian

دروس استاد عرفانیان

21 Oct, 04:48


بعد از درگذشت استاد بزرگوار بی‌ادّعای ما این را توی وسایلشان پیدا کردند. نوشته بودند: «نماز لیله الدفن خودم را [به قصد] رجاء خواندم و این پول هم صدقه باشد برای همان شب!».
خیلی‌ها هم شتر را با بارش قورت می‌دهند، همان‌ها که دیشب عرض کردم: معتقدند إذا عرفت الإمام فافعل ما شئت. حتّی به یکی از این جماعت گفته بودند: این آخالۀ شما که این قدر تعریفش را می‌کنید کلّی روابط نامشروع با زنان دارد. حضرت آقا پاسخ فرموده بودند: همان علاقه‌اش به اباالفضل حلّش می‌کند!!!

دروس استاد عرفانیان

21 Oct, 02:42


حواله لمعه/ جلسات 1 تا 8 (آخر کتاب الحوالة)/ عرفانیان

دروس استاد عرفانیان

20 Oct, 18:13


امروز برای مؤسّسۀ محترمی ایراد شد.

دروس استاد عرفانیان

20 Oct, 05:06


👆👆👆1️⃣مرحوم كاشف‌الغطاء می‌گويد: قطع قطّاع (خوش‌باور، نه كسی كه زياد قطع پیدا می‌كند) حجّت نيست. قطّاع آدم غيرمتعارف و خوش‌باوری است که از حرف يک آدم ديوانه یا يک بچه هم برايش قطع پيدا می‌شود. حالا ايشان می‌فرمايد: ما كه می‌گوييم: «اين قطع طريقی حجّت است» فرقی نمی‌كند قاطعش متعارف باشد يا قطّاع.
2️⃣ابن‌ادريس حلّی معتقد است كه قطع در احكام‌الناس و در حقوق‌الناس حجّت است نه در حقوق‌اللّه؛ يعنی: قاضی فقط می‌تواند در حقوق‌الناس (مثل سرقت) به قطعش و به علمش عمل كند و مثلاً اگر يقين دارد كه اين آقا سرقت كرده می‌تواند حدّش بزند، امّا در حقوق‌اللّه (مثل شرب خمر) نمی‌تواند به قطعش عمل كند. ايشان می‌گويد: اين هم درست نيست. اگر برای قاضی قطع پيدا شد، می‌تواند به قطعش و به علمش عمل كند؛ چه در حقوق‌الناس و چه در حقوق‌اللّه.
3️⃣بعضی از اخباری‌ها ـ و از جمله مرحوم استرآبادی ـ می‌گويند: قطعی حجّت است كه از راه كتاب و سنّت بيايد (يعنی: اگر از قرآن برايت قطع پيدا شد حجّت است، از روايات قطع پيدا شد حجّت است)، امّا اگر از راه رمل و جفر به حكمی قطع پيدا كردی اين حجّت نيست. ايشان می‌گويد: اين هم درست نيست و قطع از هر سببی باشد حجّت است.
4️⃣بعضی‌ها آمده و گفته‌اند: قطع در زمان انسداد باب علم كه دستمان از علم كوتاه است حجّت است و در زمان انفتاح باب علم (امام علیه السلام كه تشريف بياورند) اگر من قطع پيدا كنم، حجّت نيست. ايشان می‌گويد: اين هم درست نيست. در همۀ زمان‌ها ـ چه زمان انسداد باب علم و چه زمان انفتاح باب علم ـ قطع برای شما از هر راهی و از هر سببی، از هر كسی و در هر مسأله‌ای پيدا شد، آن قطع حجّت است.

@doroos_erfanian

دروس استاد عرفانیان

20 Oct, 05:04


مرحوم شیخ با عبارت «ثمّ ما كان منه طريقًا لا يُفرَق فيه بين خصوصيّاته، من حيث القاطع1️⃣ والمقطوع‌به2️⃣ وأسباب القطع3️⃣ وأزمانه4️⃣» 4 كلمه می‌گويند که اشاره به ردّ 4 مذهب است (عقیدۀ مرحوم کاشف‌الغطاء، ابن‌ادریس حلّی، عدهّ‌ای از اخباريّين ـ و از جمله مرحوم استرآبادی ـ و برخی که میان حصول قطع در زمان انفتاح و انسداد فرق گذاشته‌اند).👇👇👇
@doroos_erfanian

دروس استاد عرفانیان

19 Oct, 07:01


👈دیشب پسر بزرگ موقع پخش سرود از تلویزیون پرسید: بابا، «نزار قبانی» کی بوده (اسمش را توی زیرنویس سرود دیده بود)؟ گفتم: شاعر معروفیه.1️⃣ معروفه که همسرش توی یک انفجار در بیروت کشته می‌شه. نزار از دلتنگی براش می‌نویسه:
"بلقیس رفته بودی انار بخری؛ دانه‌هایت را آوردند... (آخر، در انفجار بمب تکه‌تکه شده بود)”2️⃣.
👈امّا خیلی زیباست آدم این قدر عاشقانه زندگی کند. خدا استاد بزرگوار را رحمت کند. به‌نظرم قبلاً هم نوشتم که: یک بار فرمودند: آقای عرفانیان، تا به حال از این شوخی‌های رایج بین زن و شوهرها با حاج خانوم نکرده‌م که: الآن می‌رم زن می‌گیرم، یا: الآن می‌رم خونۀ اون یکی زنم. چند بار هم: طلبۀ خوبی نشدم، امّا پرستار خوبی شدم (که چند سال همسر از پاافتادۀ خود را تروخشک کردند).
👈آدم دنبال لجن‌بازی نباشد هم می‌تواند نکات زیبایی در هر چیز ببیند. کانال «یادداشت‌ها بر داشت‌ها» (کشتی ما را: برداشت‌های آزاد یک استاد دانشگاه علاقه‌مند به دین، تاریخ، فلسفه، فیزیک کوانتوم «با قافیه‌ی انسان»!!!) شعری از نزار آورده که:
هذا العطر الذی تضعینه علی جسدك
هو موسیقی سائلة
وهو توقیعك الخصوصی الذی لا یمکن تقلیده
و نوشته بود:
نزار عطر یا بوی خوش معشوق را «امضاء» مخصوص او می‌داند که نمی‌شود آن را جعل کرد.
امضای خود نزار البته به نظر من «زن» است و چه شاهکارهایی هم در این باب آفریده است!3️⃣


1️⃣جناب استاد مسعود باب‌الحوائجی در کانال «ترجمۀ ادب و فرهنگ عربی» مطالب فراوانی دربارۀ او آورده‌اند.
2️⃣ یکی از فضلا تعریف می‌کردند: برادرخانمم تهران دانشجو بود. هر وقت منزل ما می‌آمد می‌گفت: آدم کیف می‌کند. طبقۀ پایین (محل زندگی خانوادۀ محترمشان) دانشگاه، طبقۀ بالا (محلّ جلوس جناب ایشان و رفت‌وآمد شاگردان) دانشگاه!
من هم کار خاصّی نکرده‌ام. عنایت اهل بیت (علیهم السلام) است که فرزندان حرف‌هایشان از این جنس است.
3️⃣ناچارم تصریح کنم که مقصود از این «زن» همان تابلوی زیبای خلقت است که اگر همسر ـ و به تعبیر آن دوست خوش‌ذوق: هم‌وجود ـت باشد که دیگر نور علی نور خواهد شد، نه آن‌ که تا می‌گویی، اینها که عقل نداشته‌شان جز گُشنی‌کردن به چیز دیگر قد نمی‌دهد زود برایت می‌خوانند: اسم الذي هیّجني حروفه مکسّرة... .

@doroos_erfanian

2,421

subscribers

206

photos

16

videos