مقتل پژوهی @maqutal128 Channel on Telegram

مقتل پژوهی

@maqutal128


کتابخانه مقتل پژوهی :
@maqutal_library ‏
مطالب مقتل پژوهی :
@maqutal
گروه پرسش و پاسخ :
@porsesh_maqutal
ارتباط با ادمین :
@faghath128
اینستاگرام :
https://www.instagram.com/meshkatolboka
واتساپ :
https://chat.whatsapp.com/FOZ79mppvPkAM5SFKy1RqE

مقتل پژوهی (Persian)

مقتل پژوهی یک کانال تلگرامی برای علاقمندان به مطالعه و تحقیق درباره مقتل ها و روایات مرتبط با آن است. منابع متنوع در این کانال ارائه می شود تا کاربران بتوانند عمیق تر با این موضوع آشنا شوند و دانش خود را گسترش دهند. کانال شامل کتابخانه مقتل پژوهی، مطالب مرتبط، گروه پرسش و پاسخ و ارتباط با ادمین می باشد. علاوه بر این، این کانال ارتباط با کاربران را ارتقا می دهد از طریق اینستاگرام خود به آدرس https://www.instagram.com/meshkatolboka. برای همه علاقمندان به تاریخ و روایات اسلامی، مقتل پژوهی یک منبع بی نظیر برای یادگیری و اشتراک دانش است.

مقتل پژوهی

04 Feb, 09:55


♦️مشکات البکاء♦️

مقتل پژوهی

04 Feb, 05:31


فقره دیگر آنکه حضرت امیرالمؤمنین در آن حال در میان متکاها نشسته بود؛ و هر وقت که از ضعف میل میکرد که به طرفی بیفتد، اولاد آن حضرت -عليهم السلام- بر دور حضرت نشسته بودند، محافظت می کردند که حضرت نیفتد بر روی متکاها ... اما حضرت سيدالشهدا هر وقت که میخواست به آن حالی که در آن نفسهای آخر داشت برخیزد و بنشیند منعش میکردند از نشستن... تا آنکه آخر، ظالمی کاری کرد که دیگر حضرت اصلا نتواند برخیزد. یعنی طعن نیزه ای بر آن حضرت زد. این نیزه میدانید چه کرد؟ قطع زندگانی حضرت کرد. لهذا صدوق -عليه الرحمه- میفرماید : اعتقاد ما این است که حضرت حسین بن علی در کربلا کشته شد و قاتل او سنان بن انس نخعى -لعنهما الله- است.
و الا به حسب معلوم و معروف شمر قاتل آن حضرت است. پس آن نیزه قطع حیات آن حضرت -سلام الله عليه- نموده.


📚 فوائد المشاهد، شیخ جعفر شوشتری (۱۲۲۰ - ۲۸ صفر ۱۳۰۳ ه.ق)، سخنرانی های سال ۱۲۹۹ و ۱۳۰۰ ه.ق، ص۲۳۶،جلد۱

اللّٰهُمَــ؏َجِـلْ لِوَلیــِـــڪَ الـْفَرَّج

@KashkoolAlNoor

مقتل پژوهی

04 Feb, 04:34


امروز می خواهم گریه کنیم بر گریه های سیدالشهدا، در نفس آخرش گریه می کرد و در آن حال میگفت: أبكي إِلَيْكَ يَا رَبِّ مَكْرُوباً. یعنی: گریه می کنم با قلبی پر از غم!
فدای آن قلب پر از درد که برای آن سه جهت است. اشاره به یکی از آنها می کنم و می گویم سيد الشهدا -عليه السلام- روز عاشورا تحمل آن همه زحمات نمود برای سه چیز یکی آنکه بدن مبارکش برهنه و عریان در آن بیابان نماند.
دویم آنکه شهدا از هم دور نباشند و سرهای ایشان از بدن جدا نشود.
سیم آنکه تمام آن زحمات را متحمل شد برای آنکه زنان و پردگیان حرم محفوظ بمانند.
آخر کار ملاحظه فرمود دید همه زحمتها به هدر می رود ... نه بدنها را با لباس خواهند گذاشت... و نه سرها را در بدن خواهند گذاشت... و نه خواهند گذاشت که اهل حریمش محفوظ بمانند.... و لهذا دل مبارکش پر از وجع و درد بود عرض کرد به خدا: أبكي إِلَيْكَ مَكْرُوباً ...

ألا لعنةُ اللَّهِ عَلَى القَوْمِ الظَّالِمِينَ.


📚 فوائد المشاهد، شیخ جعفر شوشتری (۱۲۲۰ - ۲۸ صفر ۱۳۰۳ ه.ق)، سخنرانی های سال ۱۲۹۹ و ۱۳۰۰ ه.ق، ص۱۶۳،جلد۱


اللّٰهُمَــ؏َجِـلْ لِوَلیــِـــڪَ الـْفَرَّج

@KashkoolAlNoor

مقتل پژوهی

04 Feb, 03:56


در حدیث است که محتضر را نگذارید دست کسی بگذارد بر بدنش زیرا که هر دست گذاشتن مثل شمشیری میباشد که بر او وارد شود. حالا سيد الشهدا -عليه السّلام- که محتضر است چه حالتی دارد که یک هزار و صد و ده شمشیر بر بدن اقدسش رسیده باشد ملاحظه کن ببین چه حالت آن حضرت در احتضارش داشت با آنهمه زخم تیر و شمشیر و سنگ و نحو آن! بلکه ملاحظه کن چه حال داشت آن محتضر در آن نفس آخر از دست آن زنا زاده کافر...

ألا لعنة اللهِ عَلَى القَوْمِ الظَّالِمِينَ وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُون.


📚 فوائد المشاهد، شیخ جعفر شوشتری (۱۲۲۰ - ۲۸ صفر ۱۳۰۳ ه.ق)، سخنرانی های سال ۱۲۹۹ و ۱۳۰۰ ه.ق، ص۱۴۵،جلد۱

اللّٰهُمَــ؏َجِـلْ لِوَلیــِـــڪَ الـْفَرَّج

@KashkoolAlNoor

مقتل پژوهی

03 Feb, 12:36


-
-
اعراب در فوق منارهٔ عباسیه بسیار فریاد
مـی‌کنند: رفع الله راية العباس، قضي الله
به حاجتنا كذاء..

تُحَف و نذر بسیار از اطراف برای خدّام و زوّار
آن حضرت می‌باشد، به‌سبب کثرت حوائج که
به توسل به آن‌‌جناب برآورده می‌شود و بطش
و انتـقـام آن بزرگـوار، عـرب و عجـم از قَـسـم‌
خوردن به آن حضرت می‌ترسند! قَـسم عظیـم
اعراب این است که «بالامام العباس!»

یکـی از اهالی شهر کربلا زیـارت مـی‌کـرد حـضـرت سیدالشهداء را روزی دو مرتبه و سه مرتبه و زیارت نمی‌کرد أبالفضل -علیه‌السّلام- را مگر در هر ده روزی یک مرتبه، پس حضرت زهراء -علیها السّلام- را در خواب دید و سلام کرد بر آن صدیقه، آن مخدره اعراض کردند از او، عرض کرد: سیدتی ما تقصیری؟ آن معصومه فرمود: استقلالك من زيارة ولدی، عرض کرد: روزی دو مرتبه سه مرتبه زیارت می‌کنم فرزندت را، فرمود: تزور ولدي الحسين هكذا و لا تزور ولدي العباس الا قليلا [پسرم حسین را زیارت می‌کنی، ولی عباس -علیهماالسّلام- را زیارت نمی‌کنی!]

📚کبریت احمر، بیرجندی، ص۱۶۷
@ketabkhaneh_fazael

مقتل پژوهی

03 Feb, 10:33


ترجمه فارسی:

روایت شده است که امام حسن و امام حسین علیهماالسلام در روز عید وارد حجره‌ی جدشان، رسول خدا صلی‌الله علیه وآله، شدند و عرض کردند:

«ای جد بزرگوار! امروز روز عید است، و فرزندان عرب لباس‌های رنگارنگ و نو پوشیده‌اند، اما ما لباس جدیدی نداریم و به این دلیل به سوی شما آمده‌ایم.»

پس پیامبر صلی‌الله علیه وآله به حال آن دو نگاه کرد و گریست. در خانه لباس‌هایی که شایسته‌ی آن دو باشد، نداشت و نمی‌خواست که آنها را از خود ناامید کند و دلشان را بشکند. پس دست به دعا برداشت و عرض کرد:

«الهی! دل این دو کودک و دل مادرشان را شاد کن.»

ناگهان جبرئیل نازل شد و دو حلّه‌ی سفید از حلل بهشتی را همراه خود آورد. پیامبر صلی‌الله علیه وآله خوشحال شد و به آن دو فرمود:

«ای سروران جوانان اهل بهشت! این لباس‌ها را بگیرید که خیاط قدرت الهی آنها را به اندازه‌ی قد شما دوخته است.»

اما وقتی حسن و حسین علیهماالسلام حلّه‌ها را دیدند که سفید هستند، عرض کردند:

«ای جد بزرگوار! چگونه این لباس‌ها را بپوشیم در حالی که تمام کودکان عرب، لباس‌های رنگارنگ بر تن دارند؟»

پس پیامبر صلی‌الله علیه وآله لحظه‌ای به فکر فرو رفت. در این هنگام، جبرئیل گفت:

«ای محمد! آرام باش و دیده‌ات روشن باد، زیرا صبّاغ (رنگرز) الهی خود این کار را برای آنها انجام خواهد داد و قلبشان را با هر رنگی که بخواهند، شاد خواهد کرد. پس ای محمد! دستور بده طشت و ابریقی بیاورند.»

طشت و ابریق حاضر شد. جبرئیل گفت:

«ای رسول خدا! من آب را روی این لباس‌ها می‌ریزم و شما با دست خود آنها را فَرك کنید تا به رنگی که می‌خواهند، درآید.»

پس پیامبر صلی‌الله علیه وآله، حلّه‌ی امام حسن علیه‌السلام را در طشت گذاشت. جبرئیل آب را بر آن ریخت. سپس پیامبر صلی‌الله علیه وآله رو به امام حسن علیه‌السلام کرد و فرمود:

«نور چشمم! حلّه‌ی خود را به چه رنگی می‌خواهی؟»

امام حسن علیه‌السلام عرض کرد:

«می‌خواهم سبز باشد.»

پس پیامبر صلی‌الله علیه وآله آن را با دست مبارکش در آن آب مالید. به قدرت الهی، لباس به رنگ سبز درخشانی مانند زبرجد سبز درآمد. پیامبر صلی‌الله علیه وآله آن را بیرون آورد و به امام حسن علیه‌السلام داد و او آن را پوشید.

سپس پیامبر صلی‌الله علیه وآله، حلّه‌ی امام حسین علیه‌السلام را در طشت قرار داد. جبرئیل آب را بر آن ریخت. پیامبر صلی‌الله علیه وآله، درحالی‌که امام حسین پنج‌ساله بود، به او نگاه کرد و فرمود:

«نور چشمم! حلّه‌ی خود را به چه رنگی می‌خواهی؟»

امام حسین علیه‌السلام عرض کرد:

«ای جد بزرگوار! می‌خواهم آن را به رنگ قرمز داشته باشم.»

پس پیامبر صلی‌الله علیه وآله آن را با دست مبارکش در آب مالید. لباس به قدرت الهی به رنگ سرخ درخشانی مانند یاقوت سرخ درآمد. امام حسین علیه‌السلام آن را پوشید. پیامبر صلی‌الله علیه وآله شاد شد و حسن و حسین علیهماالسلام، خوشحال و مسرور به سوی مادرشان بازگشتند.

اما در این هنگام، جبرئیل به گریه افتاد.

پیامبر صلی‌الله علیه وآله فرمود:

«ای برادرم جبرئیل! در چنین روزی که فرزندانم خوشحال هستند، چرا می‌گریی و اندوهگینی؟ تو را به خدا سوگند می‌دهم، جز اینکه مرا از راز این گریه آگاه سازی!»

جبرئیل عرض کرد:

«ای رسول خدا! بدان که انتخاب این دو رنگ متفاوت از سوی فرزندانت، حکمتی دارد. حسن علیه‌السلام با زهر مسموم خواهد شد و رنگ بدنش از شدت اثر سم به سبزی خواهد گرایید. اما حسین علیه‌السلام کشته و ذبح خواهد شد و بدنش به خونش خضاب خواهد گشت.»

پس پیامبر صلی‌الله علیه وآله گریست و اندوهش افزون گشت.

منبع: کتاب تذکار الحزین، نوشته عیسی آل کبة البغدادی، صفحه ۱۹.


https://t.me/rasael_qeireh

مقتل پژوهی

03 Feb, 09:32


سرّی از اسرار شهادت آشکار می شود و آن اینست که آنچه در خصوص بسیاری گریه و کثرت بكاء حضرت صدیقه عظمی فاطمه زهرا-صلوات الله علیها-و همچنین گریه مقربین انبیاء و ملائکه بیان شده است در واقع مقامی است که به مقربین کبریایی عطا مقربین و رضوان الله است. پس مقام گریه زاری بکاء جزع و فزع برای سیدالشهدا عين مقام جـزاء در حقیقت مقام رضوان الله اکبر مقامات، اعظم درجات، اشرف پاداشها و نعمت های ظاهری و باطنی است. به عبارت روشن تر گریه کنندگان و جزع و فزع کنندگان بر حضرت سیدالشهدا از مرد و زن در حین بکاء و گریه در دریای رضای خداوند و سرچشمه رحمت و محبت حق تعالی در دنیا، برزخ و آخرت غرق هستند.


📚سعادات ناصریه و اقوات روحانیه، ملا آقا دربندی (متوفی ۱۲۸۵ ه.ق) تالیف حدود سال ۱۲۸۲ ه.ق، انتشارات آرام دل، ص۳۱۹

اللّٰهُمَــ؏َجِـلْ لِوَلیــِـــڪَ الـْفَرَّج𖣐

@KashkoolAlNoor

مقتل پژوهی

03 Feb, 07:46


♦️مشکات البکاء♦️

مقتل پژوهی

03 Feb, 05:14


#ناگفته
#ستایش



نوشته اند:
«راوی می گوید که من جوانی به چابک دستی عباس ندیدم!»

منبع: مبکی العیون، نجفی، ص۱۲.

مقتل پژوهی

02 Feb, 08:34


در بخشهای قبل اشاره کردیم که در برخی اخبار و آثار آمده است از آسمان خاک و خاکستر بارید با دقت و تدبر در این قضیه معلوم میشود که بارش خاکستر و خاک سرخ از طرف رب العالمین به منزله ایجاد و خلق مصداق کلام سیدالشهدا بعد از شهادت علی اکبر است که فرمود:
على الدنيا بعدك العفاء يا ولدى.
ای پسرم خاک بر سر دنیا بعد از تو؛ دنیا بعد از تو بدرد نمی خورد. با این وصف، کلام حضرت هم به حسب ظاهر و هم به حسب باطن تأثیر کرد. پس باید دانست که خلق و ایجاد خداوند متعال و امر او به باریدن خون، خاک سرخ و خاکستر از آسمان سرّی است که با آن خطاب میکند :
يا حبيبى! يا حسين! يا من على ديته! على الدنيا بعدك العفاء.
ای کسی که دیه اش به عهده ی من است دنیا بعد از تو فایده ای ندارد!
و جای دارد که این حقیقت با نور ملکوت بر چشم حورالعین نوشته شود.
از این سرّ، سرّ لطیف و دقیق دیگری استنباط میشود و آن اینست که حق تعالی این نشئه ی دنیا را ماتم خانه و مجلس گریه و عزای سید شهیدان خلق کرده است. بهترین حالت این ماتم خانه و بهترین زینت آن اینست که اهل آن بر سرهای خود خاک و خاکستر بریزند. هرچند در برخی اوقات مثل ايام ماه محرم خصوصاً روز عاشورا این امر اتفاق می افتد.


📚سعادات ناصریه و اقوات روحانیه، ملا آقا دربندی (متوفی ۱۲۸۵ ه.ق) تالیف حدود سال ۱۲۸۲ ه.ق، انتشارات آرام دل، ص۳۱۶

اللّٰهُمَــ؏َجِـلْ لِوَلیــِـــڪَ الـْفَرَّج𖣐

@KashkoolAlNoor

مقتل پژوهی

02 Feb, 05:34


می توان گفت مجالس عزای سیدالشهدا از حضور صاحبان ارواح و نفوس جبروتی با بدنهای مثالی و برزخی خصوصاً حضور صديقه عظمی و حجت کبری، فاطمه زهرا با جمع ملائكه و ارواح انبیا، اوصيا و ارواح قدسی حضرت خدیجه کبری، حضرت زینب، حضرت ام کلثوم، حضرت سکینه و حضرت رقیه و امثال و نظایر ایشان خالی نیست. اعتقاد بنده بر این است که در اکثر اوقات پیراهن غرقه به خون مطهر و منور حضرت سید مظلومان را با خودشان در مجالس عزا و ذکر مصایب می آورند. رعایت آداب ظاهری و باطنی مجالس عزا در مساجد اهمیت فوق العاده بیشتری پیدا میکند. سرّ این توصیه هم مشخص است زیرا مساجد معابد مسلمانان و خانه خداوند است. علاوه بر این یک قطره خونی که در آن است از خون مطهر و منور سید الشهدا است که در هنگام ذکر مصایب آثار و شئون خود را آشکار خواهد کرد. خصوصاً در وقت ندبه و گریه صدیقه عظمی و حجت کبری فاطمه زهرا در آن مجلس. از این جهت است که شور شیون ضجه و گریه در مساجد بیشتر از سایر مجالس است.
به هر حال احترام و تعظیم مجالس ذکر مصائب آل الله خواه در مسجد یا غیر آن و مراعات آداب ظاهری و باطنی از امور مهم است.
اگر شخصی از اصحاب بصیرت که به دلیل ریاضت و مجاهدات نفسانی، با چشم برزخی به بطن و باطن مجالس عزا و ذكر مصائب آل رسول الله نگاه کند چه امور عجیب و لطیف و چه فوایدی را خواهد دید که از نگاه مردم مخفی است.


📚سعادات ناصریه و اقوات روحانیه، ملا آقا دربندی (متوفی ۱۲۸۵ ه.ق) تالیف حدود سال ۱۲۸۲ ه.ق، انتشارات آرام دل، صص۲۶۴

اللّٰهُمَــ؏َجِـلْ لِوَلیــِـــڪَ الـْفَرَّج𖣐

@KashkoolAlNoor

مقتل پژوهی

02 Feb, 04:32


از برکت خون سیدالشهدا و خواص و آثار ملکوتی و روحانی آن بال و پر پرنده ها مانند چشمه حیات تأثیر گرفتند. به عبارت روشن تر، پرنده ها با غوطه ور شدن خود در خون سیدالشهدا به درجات کامل عقل و عرفان رسیدند در نتیجه هر قدر که اراده کردند خون مثل باران از پر و بال آنها میبارید زیرا به ماده حیات و منبع انوار ملکوتی آغشته شده اند.

📚سعادات ناصریه و اقوات روحانیه، ملا آقا دربندی (متوفی ۱۲۸۵ ه.ق) تالیف حدود سال ۱۲۸۲ ه.ق، انتشارات آرام دل، ص۲۴۴

اللّٰهُمَــ؏َجِـلْ لِوَلیــِـــڪَ الـْفَرَّج𖣐

@KashkoolAlNoor

مقتل پژوهی

01 Feb, 20:29


سبحان الله! امشب شب جمعه پانزدهم ماه مبارک رمضان است. چند شب پیش در عالم رؤیا دیدم که در جایی هستم که در آنجا نیزه داران بسیاری ایستاده اند. سربازان صف کشیده اند و دسته جمعی به شکل و قاعده نیزه پیچ کردن هجوم آوردند و داخل یک اطاق شدند. آن اطاق مانند سرداب و زیرزمین بود از یکی از حاضرین پرسیدم : منظور اینها چیست؟ چرا با این حالت وارد اطاق شدند؟ آیا در اطاق کسی هست؟
گفت: بلی در آنجا شخصی غریب و مظلوم هست میخواهند او را نیزه پیچ کنند و بکشند.
گفتم: آیا آن شخص اسلحه ای هم برای جنگ دارد تا با اینها مبارزه کند؟ گفت: اسلحه جنگ الآن ندارد. گفتم: سبحان الله! ای شخص! تو را قسم میدهم بگو این شخص کیست که نه یاور و یاری
دارد و نه اسلحه جنگ که دشمنان را از خود دور کند و اینها را بکشند. بگو کار این مظلوم چه می شود؟ گفت: نمی دانی که این غریب و مظلوم کیست؟ گفتم: نه! والله. گفت: این غریب مظلوم نور چشم محمد مصطفی و علی مرتضی و فاطمه زهرا حسین مظلوم جناب سید الشهدا است.
بسیار مضطرب و متزلزل شده از خواب بیدار شدم چون در این ایام و لیالی امور مربوط به خون مطهر آن امام مظلوم را مینوشتم دانستم که این خواب از رویاهای صادقه و الهامات غیبیه است.

📚سعادات ناصریه و اقوات روحانیه، ملا آقا دربندی (متوفی ۱۲۸۵ ه.ق) تالیف حدود سال ۱۲۸۲ ه.ق، انتشارات آرام دل، صص۲۳۷


اللّٰهُمَــ؏َجِـلْ لِوَلیــِـــڪَ الـْفَرَّج𖣐

@KashkoolAlNoor

مقتل پژوهی

01 Feb, 19:32


علت کثرت خون مقدس امام حسین-صلوات الله علیه- در محل قتلگاه سه چیز است:
سبب اول این بود که وقتی امام بر خاک کربلا افتاده بود در نهایت ضعف بود. در آن وقت سر و صدای فریاد لشگر دشمن را میشنید که می خواستند به حرم آل الله و رسول خدا هجوم ببرند، در نتیجه آن خلیفه خدا و پادشاه غیرت و ناموس، گاه با زانو و گاهی با سینه مبارک حرکت میکرد و بر آنها فریاد میزد از شدت غضب و تأثر قلب منور به دلیل اینکه نمی تواند به جنگ کفار و حمایت از حرم آل الله برخیزد، خون قلب به هیجان و فوران آمده و می جوشید. در نتیجه خون مانند نهری بزرگ ریخت و قتلگاه پر از
خون شد. آه آه! واویلاه! وا شهيداه! واماماه! واذبيحاه! ای دل بسوز و ای جگر گداخته شو از ذکر سبب دوم: وقتی آن مظلوم روی خاک و ریگ گرم کربلا افتاده بود لشگر کفار از چهار طرف بر سر حضرت ریختند در همان حالت ضربات شمشیرها، نیزه ها و تیرها به امام رسید. چندین مرتبه از چهار طرف بدن حضرت را نیزه پیچ کردند تا اینکه در قتلگاه نهری از خون جاری شد که آن را پر کرد.


📚سعادات ناصریه و اقوات روحانیه، ملا آقا دربندی (متوفی ۱۲۸۵ ه.ق) تالیف حدود سال ۱۲۸۲ ه.ق، انتشارات آرام دل، ص۲۳۷

اللّٰهُمَــ؏َجِـلْ لِوَلیــِـــڪَ الـْفَرَّج𖣐

@KashkoolAlNoor

مقتل پژوهی

29 Jan, 20:10


♦️مشکات البکاء♦️

مقتل پژوهی

29 Jan, 09:58


هنگامی که شب فرا رسید، امام حسین (ع) به مسجد پیامبر (ص) رفت تا وداع کند. در آنجا به نماز ایستاد و گفت: «السلام علیک یا رسول الله، من حسین فرزند فاطمه، فرزند عزیزت و نوه‌ای هستم که در میان امت به یادگار گذاشتی. ای پیامبر خدا، اینان (اهل مدینه و امتت) مرا تنها گذاشتند، از من حمایت نکردند و حرمت مرا نگاه نداشتند. این شکایت من به سوی توست تا روزی که به تو ملحق شوم.»
سپس امام حسین (ع) در کنار قبر پیامبر (ص) به گریه افتاد و در آن حال، چُرتی او را فراگرفت.
در رؤیا، پیامبر اکرم (ص) را دید که با گروهی از فرشتگان به نزد او آمد، حسین (ع) را در آغوش گرفت و میان دو چشمانش را بوسید. سپس فرمود: «حبیب من، حسین جان! گویا به زودی تو را می‌بینم که در خون خود غوطه‌ور و در سرزمین کربلا، از سوی گروهی از امت من، به شهادت رسیده‌ای. تو در آن حال تشنه‌ای، اما به تو آبی داده نمی‌شود، و عطشان هستی اما سیراب نمی‌شوی. و با وجود این، آنان امید به شفاعت من دارند. خداوند شفاعت مرا در روز قیامت بر آنان حرام کند. حبیب من، حسین! پدر و مادرت و برادرت نزد من آمده‌اند و مشتاق تو هستند، و تو در بهشت درجاتی داری که تنها با شهادت به آنها دست خواهی یافت.»
امام حسین (ع) در خواب به پیامبر نگاه کرد و گفت: «جد بزرگوارم، مرا نیازی به بازگشت به دنیا نیست؛ مرا با خود ببر و در کنار خود در قبرت جای ده.» پیامبر (ص) به او پاسخ داد: «حسین جان، تو باید به دنیا بازگردی تا به شهادت نایل آیی و به پاداش بزرگی که خداوند برایت مقرر کرده است، دست یابی. زیرا تو، پدرت، برادرت، عمویت و عموی پدرت در روز قیامت با هم در یک گروه محشور خواهید شد و همراه یکدیگر وارد بهشت خواهید شد.»
سپس امام حسین (ع) با حالت وحشت و ترس از خواب بیدار شد و خواب خود را برای اهل بیت و بنی‌هاشم بازگو کرد. در آن روز، غم و اندوهی شدیدتر از غم و اندوه اهل بیت رسول خدا (ص) در شرق و غرب وجود نداشت، و هیچ روزی مانند آن روز نبود که این‌چنین اهل بیت گریه‌کنان و داغدار باشند.
••

مقتل پژوهی

29 Jan, 09:58


فلما اقبل الليل راح الى مسجد النبي ليودّع فقام يصلي و يقول السلام عليك يارسول الله انا الحسين بن فاطمة فرخك و ابن فرختك و سبط الذي خلفتني في امتك يانبي الله انهم قد خذلوني و ضيعوني و لم يحفظوني و هذه شكواي اليك حتي القاك ثم جعل يبكى عند القبر فاغفى فاذا هو برسول
الله قد اقبل في جماعة من الملائكة اليه حتّى ضم الحسين الي صدره و قبل بين عينيه و قال حبيبي ياحسين كاني اراك عن قريب مرمّلاً بدمائك مذبوحاً بأرض الكرب والبلا من عصابة من امتي و انت مع ذلك عطشان لاتسقى و ظمان لا تروی و هم مع ذلك يرجون شفاعتي لا انا لهم الله شفاعتي يوم القيمة حبيبي ياحسين ان اباك وامك و اخاك قدموا علي و هم مشتاقون اليك و انّ لك في الجنان لدرجات لن تنالها الا بالشهادة قال فجعل الحسين في منامه ينظر الى جده و يقول ياجداه لاحاجة لي في الرّجوع الي الدنيا فخذبي اليك و ادخلني معك في قبرك فقال له رسول الله لابد لك من الرجوع الي الدنيا حتّي تُرزَقَ الشهادة وماقد كتب الله لك فيها من الثواب العظيم فانك و اباك واخاك و عمك و عم ابيك تُحشرون يوم القيمة في زمرة واحدة حتّي تدخلون الجنّة فانتبه الحسين من نومه فَزَعاً مرعوباً فقص رؤياه علي اهل بيته و بني عبد المطلب فلم يكن في ذلك اليوم في شرق و لاغرب يوم اشد غماً من اهل بيت رسول الله و لا اکثر باكياً وباكية منهم.

بشارة الباكين مجلس الثامن

مقتل پژوهی

28 Jan, 17:34


اسحاق جعفی میگوید که : یکروز با مولایم حضرت امیر علیه السلام در یکی از کوچه های کوفه عبور میکردیم ناگاه دیدم حضرت بی تاب و گریان شدند. گفتم : فدای تو شوم! تو را چه میشود؟ فرمودند: ای اسحق! قاتلان فرزندم حسین را دیدم به این جهت گریستم. گفتم : ای مولا! ایشان کیانند؟ فرمود: سه نفرند که می آیند نگاه کردم. حرملة بن كاهل و سنان بن انس و منقذ بن مره عبدی را دیدم گفتم : یا علی! فدای تو شوم. اینها چه خواهند کرد؟ فرمود: اما حرمله سه نفر از اولاد من را خواهد کشت در کربلا عرض کرد کیانند؟ فرمود اول عبدالله بن حسین را در وقتی که از خیمه به روی نعش علی اکبر می آید. تیری بر آن طفل میزند و در روی نعش برادر او را میکشد دوم علی اصغر که به روی دست پدر تیر بر گلویش میزند سوم عبدالله فرزند حسن را در کنار عمش حسین با تیر شهید میکند. اما منقذ بن مره علی پسر هجده ساله فرزندم حسین را خواهد کشت. و اما سنان بدان ای اسحاق که این لعین نیزه ای بر پهلوی نوردیده ام حسین خواهد زد که کار او را خواهد ساخت. راوی گوید: دیدم حضرت بسیار گریستند و بر قاتلان آن حضرت لعنت کردند.
آه ای دوستان به خدا چنین بود!



📚 طراز المصائب، ملا نظرعلی بن سلطان محمد سوهانی طالقانی (۱۲۴۰-۱۳۰۶ ه.ق)، تالیف حدفاصل سال ۱۲۷۲ تا ۱۲۸۶ ه.ق، انتشارات تراث اسلامی، چاپ سال ۱۳۹۸ خورشیدی، جلد ۲، ص۱۱۳۴


اللّٰهُمَــ؏َجِـلْ لِوَلیــِـــڪَ الـْفَرَّج


@KashkoolAlNoor

مقتل پژوهی

28 Jan, 17:32


در خبر است که در بهشت حضرت فاطمه و خدیجه و مریم و آسیه و کلثوم و خواهر موسی-صلوات الله علیهم اجمعین- هر یک را قصری است که در آن متنعمند. روزی فاطمه-صلوات الله علیها- در بهشت در عین نشاط، غم بر دلش نشست نظر کرد و دید رنگ جنت متغیر و هوا دگرگون و مرغان پریشانند به قصر مادرش رفت او را نیز مغموم یافت. دیگران در غم و اندوه و توجه به خدمت فاطمه-صلوات الله علیها- نمودند هر یک از آن زنان حیران که آیا چه روی داده؟ در آن اثنا دیدند که جبرئیل پر و بالش به خاک سوده و چهره اش به خون آلوده در رسید فاطمه-صلوات الله علیها-فرمود : ای جبرئیل! تو را چه میشود؟ جبرئیل بی اختیار صیحه کشید که : ای فاطمه! این شیشه را که می نگری خون حسین-صلوات الله علیه- است. فاطمه از شنیدن این کلام بیهوش شد زنان دورش را گرفتند. ماء معین به رویش فشاندند تا به حال آمد با خدا مناجات کرد که : اجازت فرما تا به کربلا بروم. امر شد که هفتاد هفتاد هزار فرشته با خود بردار و خدیجه و آسیه و مریم و کلثوم نیز به خدمت [تو] دختر رسول مختار [ند] به کربلا ببر. آه آه


📚 طراز المصائب، ملا نظرعلی بن سلطان محمد سوهانی طالقانی (۱۲۴۰-۱۳۰۶ ه.ق)، تالیف حدفاصل سال ۱۲۷۲ تا ۱۲۸۶ ه.ق، انتشارات تراث اسلامی، چاپ سال ۱۳۹۸ خورشیدی، جلد ۲، ص۱۱۲۱

اللّٰهُمَــ؏َجِـلْ لِوَلیــِـــڪَ الـْفَرَّج


@KashkoolAlNoor

مقتل پژوهی

28 Jan, 16:34


مروی است در شب عاشورا حضرت به همه اتمام حجت نمود. به علی اکبر فرمود: ای نور چشمان من! مادر پیر خود را بردار و از این وادی به کناری برو و برادران را رخصت رفتن داد. مروی است که از صادق آل محمد پرسیدند که : حضرت موسى -على نبينا وَ آلِهِ وَ عَلَيْهِ السلام- در وقت جان سپردن چگونه بود؟ فرمود: چون ملک موت به قبض روحش آمد فرمود: مرا مهلت ده به زیارت مادرم روم. گفت : مأذون نیستم. فرمود : مرا مهلت ده سجده روم. چون به سجده رفت عرض کرد : الهی! میخواهم مادرم را زیارت کنم. مهلت یافت نزد مادر رفت وصیت طلبید و گفت : ای مادر! سفر درازی در پیش دارم. مادر گفت: از هنگام ولادت تو را به خدا سپرده ام. بار دیگر حضرت عرض کرد: ای خدا! پسری دارم دلم در قید اوست. امر شد عصا را به این سنگ سخت زن. چون زد، کرم کور ضعیفی برآمد گفت : یا نبی الله! من در این سنگی که هیچ منفذ ندارد هر روز روزی می یابم. ندا رسید : ای موسی! پس چگونه تو غم فرزند میخوری و حال آن که من به بندگان، از پدر و مادر مهربان ترم. آن وقت موسی تسلیم نمود و مَلَكِ موت را پیش طلبید گفت : از کدام عضو مرا قبض روح میکنی؟ گفت: از دهان. گفت : به این دهان و زبان با مَلِكِ مَنان تکلّم کرده ام. گفت: از چشم. گفت : با او نور تجلی دیده ام. گفت : از دست. گفت : به او تورات و الواح گرفته ام. گفت: از پا. فرمود : به این پا به کوه طور رفته ام. غرض هر عضوی را عذری آورد. چون حضرت صادق به اینجا رسید صیحه ای کشید و بی خود گردید. چون بهوش شد، گفتند: یابن رسول الله! سبب گریه شما چیست؟ قرنها از وفات موسی می گذرد. پس گریه آن حضرت شدید شد. فرمود : بر موسی نمی گریم ولیکن گریه من به جهت جدم حسین است. لما انصرع من على ظهر جواده الی آخر، وقتی که از بالای مرکب به زمین کربلا قرار گرفت و شمر آمد که او را ذبح نماید، حق تعالی امر نمود. عزرائیل را که قبض روح نماید حضرت را. چون عزرائیل شنید، عرض کرد: ای پروردگار! من پناه میبرم به تو از این که تو را مخالفت کنم. منم بنده ذلیل و ضعیف تو ولیکن به عزت خودت مرا از این امر معاف داری. حق تعالی وحی نمود که : چرا؟ عرض کرد: ای مولای من! قدرت ندارم که از کجا قبض نمایم روح شریف او را. فرمود: از دهن مبارکش. گفت : از تیر ابوایوب غنوی مجروح است. فرمود: از فرقش. گفت: ذرعه ملعون او را با شمشیر مجروح نمود. فرمود: از بازویش. گفت: از نیزه سنان مجروح است. فرمود : از نافش. گفت: تیر حرمله سوراخش نموده. فرمود : از دو چشمش. گفت : از خون سرش هر دو پر از خون است. فرمود: از پیشانیش. گفت : از تیر ابوالحنوق مجروح است. فرمود: از سینه اش. گفت : از ضرب تیرها و طعن نیزه ها پاره پاره است. فرمود: از گلوی مبارکش. گفت: از شمشیر شمر مجروح است. فرمود: از ضلع او یعنی دنده. گفت: شمشیر صالح ابن وهب کارش را ساخته. پس حق تعالی وحی نمود که : ای عزرائیل! ساکت باش! نبود قصد من مگر آن که فخر و مباهات کنم به حسین در نزد ملائكه، و الّا من به ید قدرت خود قبض روح او می نمایم. پس حق تعالی قبض روح مقدسش نمود و منادی از بطنان عرش ندا کرد: یا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ! ارجعي إلى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً فَادْخُلي في عبادي وَادْخُلِي جَنَّتي. پس وحی نمود حق تعالی به سوی جميع ملائکه که استقبال نمایند روح آن بزرگوار را.


📚 طراز المصائب، ملا نظرعلی بن سلطان محمد سوهانی طالقانی (۱۲۴۰-۱۳۰۶ ه.ق)، تالیف حدفاصل سال ۱۲۷۲ تا ۱۲۸۶ ه.ق، انتشارات تراث اسلامی، چاپ سال ۱۳۹۸ خورشیدی، جلد ۲، صص۱۱۱۷

اللّٰهُمَــ؏َجِـلْ لِوَلیــِـــڪَ الـْفَرَّج


@KashkoolAlNoor

مقتل پژوهی

28 Jan, 15:23


وقتی که اهل بیت داخل شام میشدند یکی از شیعیان به سبب آن مصایب اهل بیت در مقام حیرت بود که به اشاره زینب نظر به عالم بالا کرد. دید که ملائکه بسیاری با حربهای نور میگفتند : غُضُّوا اَبصارَكُم عَن حَرَمِ رَسُولِ الله!
آن سالی که زینب خاتون از سفر شام به مدینه برگشت شب و روز مشغول عزاداری بود تا صبح عید قربان که صدای هلهله و شادی بعضی از مردمان بلند شد. زینب بی برادر گریبان درید و اشک بارید پس لباس خونین دو فرزند را برآورد و به صورت مالید و غش کرد. چون به هوش آمد، با چشم گریان گفت:

نظم؛
حسین کجا است که زینب رود به دیدن او
شود فدای سر و قد و قامت تن او

در آن بین سکینه و فاطمه و لیلا به خدمت زینب آمدند. یکی تسلّی میداد او را یکی با او همناله بود آه آه فاطمه عرض نمود: عمه! برخیز تا برویم و به خدمت پدرم برسیم. پس از گریه و فغان زینب فرمود: مناسب آن است که در این عید اول به دیدن مادر عباس برویم که چهار پسر او کشته شده پس روانه شدند. در عرض راه ام لیلا را حالتی رخ داد که نزديك بود دنیا را وداع نماید. کنیزان زیر بغلش گرفتند و به مشقت او را به خانه بردند. گفت: مرا ملامت نکنید.

به سر و قد جوانان کنم چگونه نظر
که اوفتاده ز پا قامت علی اکبر

به یادم آمد سال گذشته در دو منزلی مکه، دست علی اکبر در دست، صبح عید به خدمت شاه شهید مشرف شدم و امروز دیدم رفقای علی اکبر لباسهای فاخر در بر به ملاقات یکدیگر میروند. خلاصه ام البنین، مادر عباس را دیدند با قد خمیده و چشم اشکبار عبدالله طفل عباس را در برکشید و علم را با مشک خشکیده پیش رو نهاد سکینه بی اختیار صیحه کشید و بر زمین غلطید. چون به هوش آمد فریاد کرد : و اعماه! واعباساه! به مبارکباد تو آمده ایم. باری، سرگرم عزا بودند که ام سلمه رسيد و يك يك را در بر کشید و تسلی داد و جمله را برداشت و خدمت سیدالساجدین آمدند دیدند که آن جناب با چشم پر آب ایستاده و امر به ذبح ذبایح میکند اما تأکید در آب دادن آن حیوانها می کند و می فرماید: قتل والله أبو عبد الله عطشاناً جائعاً.


📚 طراز المصائب، ملا نظرعلی بن سلطان محمد سوهانی طالقانی (۱۲۴۰-۱۳۰۶ ه.ق)، تالیف حدفاصل سال ۱۲۷۲ تا ۱۲۸۶ ه.ق، انتشارات تراث اسلامی، چاپ سال ۱۳۹۸ خورشیدی، جلد ۲، صص۱۱۱۵

اللّٰهُمَــ؏َجِـلْ لِوَلیــِـــڪَ الـْفَرَّج


@KashkoolAlNoor

مقتل پژوهی

28 Jan, 11:34


شیخ حسين آل عصفور مینویسد : تركوها و ارتحلوا عنها. آن طفل را گذاشتند و گذشتند.
قدری که راه رفتند زینب به گریه درآمد و صدا زد: بِاللهِ عَلَيْكُم اصبروا. شما را به خدا قدری صبر کنید که دختر برادرم و نور چشمم گم شده پیدا نیست. زنان دلسوخته از سخن زینب ناله و افغان برآوردند زجر ملعون گفت : من می روم او را می جویم. راوی گوید : من هم با او برگشتم در حوالی منزل دیدم در سایه خاری سر برداشته و به اطراف نظر می کند. گاهی میگوید : بابا! گاهی میگوید: عمه! و بعضی از لباس خود را پاره به جهت حرارت آفتاب به کف پای خود پیچیده. زجر ملعون رسید و گفت : برخیز که اسبم را هلاک کردم! من نزدیک رفتم دیدم لبهای طفل، خشکیده و طاقت از او رفته، زجر ملعون دست بریده بلند کرد و سیلی به صورتش زد و تازیانه به شانه اش زد، ناله وا ابتاه برکشید و چون مرغ بسمل بر خود طپید.



📚 طراز المصائب، ملا نظرعلی بن سلطان محمد سوهانی طالقانی (۱۲۴۰-۱۳۰۶ ه.ق)، تالیف حدفاصل سال ۱۲۷۲ تا ۱۲۸۶ ه.ق، انتشارات تراث اسلامی، چاپ سال ۱۳۹۸ خورشیدی، جلد ۱، صص۱٠۹۷

اللّٰهُمَــ؏َجِـلْ لِوَلیــِـــڪَ الـْفَرَّج


@KashkoolAlNoor

مقتل پژوهی

28 Jan, 10:33


حضرت عباس-صلوات الله علیه- در کربلا قسمت آب و نان خود را به طفلان میداد و چون با لب تشنه داخل فرات شد آب ننوشید که : شرط وفا نیست [که] حسین-صلوات الله علیه-تشنه باشد و من آب بخورم و از دست گذشت که شاید آب را به حرم برساند.


📚 طراز المصائب، ملا نظرعلی بن سلطان محمد سوهانی طالقانی (۱۲۴۰-۱۳۰۶ ه.ق)، تالیف حدفاصل سال ۱۲۷۲ تا ۱۲۸۶ ه.ق، انتشارات تراث اسلامی، چاپ سال ۱۳۹۸ خورشیدی، جلد ۱، ص۱۱۱۲

اللّٰهُمَــ؏َجِـلْ لِوَلیــِـــڪَ الـْفَرَّج


@KashkoolAlNoor

مقتل پژوهی

28 Jan, 08:31


اما اسب عقاب منقول است که بعد از رسول خدا تمکین به احدی نکرد. روزی سید الشهدا عليه السلام با اولاد و اصحاب عزم مزرعه نمود. در تحیر بود که آیا بر عقاب که نشیند؟ هاتفی از عالم غیب ندا داد: يا أبا عبدالله! عقاب را بر اولاد خود و اولاد علی و عقیل عرض کن تا به کدام تمکین کند؟ حضرت، وقتِ سواری همه را طلب کرد. هر يك قصد سوار شدن کردند عقاب می رمید تا نوبت به علی اکبر رسید. هر گام که بر میداشت آن حیوان قدم پیش تر می گذاشت تا علی اکبر-صلوات الله علیه- رسید، آن حیوان پهلو گردانید و ایستاد آن جوان پا به رکاب نهاد و سوار شد. سیدالشهدا به گریه درآمد.


📚 طراز المصائب، ملا نظرعلی بن سلطان محمد سوهانی طالقانی (۱۲۴۰-۱۳۰۶ ه.ق)، تالیف حدفاصل سال ۱۲۷۲ تا ۱۲۸۶ ه.ق، انتشارات تراث اسلامی، چاپ سال ۱۳۹۸ خورشیدی، جلد ۱، صص۱۱٠۷

اللّٰهُمَــ؏َجِـلْ لِوَلیــِـــڪَ الـْفَرَّج


@KashkoolAlNoor

مقتل پژوهی

28 Jan, 07:31


اما ذوالجناح، در زمان حضرت که سیدالشهدا به ظاهر طفل بود روزی میل به سواری او کرد پا به رکاب نمی رسید آن حیوان چندان خم شد که شکم و سینه به زمین رسانید تا سوار شد. و دو بار دیگر نیز سینه و شکم بر زمین گذاشت یکی وقتی که فهمید حسین-صلوات الله علیه- از بسیاری زخمها دیگر تاپ سواری ندارد، سینه و شکم به زمین نهاد تا حضرت، پا را از زین برگردانید.

نه ذوالجناح دگر تاب استقامت داشت
نه سیدالشهدا بر جدال طاقت داشت


📚 طراز المصائب، ملا نظرعلی بن سلطان محمد سوهانی طالقانی (۱۲۴۰-۱۳۰۶ ه.ق)، تالیف حدفاصل سال ۱۲۷۲ تا ۱۲۸۶ ه.ق، انتشارات تراث اسلامی، چاپ سال ۱۳۹۸ خورشیدی، جلد ۱، ص۱۱٠۶

اللّٰهُمَــ؏َجِـلْ لِوَلیــِـــڪَ الـْفَرَّج


@KashkoolAlNoor

مقتل پژوهی

28 Jan, 06:31


زینب-صلوات الله علیها- گوید : شام روز عاشورا دیدم سیاهی یی از دور می آید. چون نزدیک رسید دیدم برادرم حسین-صلوات الله علیه- است بی اختیار دویدم و چون جان شیرین او را در برکشیدم گفتم : فدایت شوم! سرت بر نیزه اعدا و تنت بر زمین کربلا و خود در این جا؟! فرمود: ای خواهر! در خدمت جد و پدر و مادر و برادر بودم و از موائد جنت تناول مینمودم رنگ مبارک جدم متغیر شد و فرمود: ای حسین! تو امشب غذای بهشتی داری و عیال و اطفالت در کربلا همه گرسنه من آمدم این طعام را به جهت یتیمان آورده ام. این را فرمود و غایب شد. مؤلف گوید: نحو دیگر صاحب اسرار و دیگران ذکر کرده اند که همه دلالت دارند که اهل بیت از کربلا تا مدینه محتاج به غذای لشکر نبودند و غذای ایشان را نخوردند.
وَهُوَ العالم.


📚 طراز المصائب، ملا نظرعلی بن سلطان محمد سوهانی طالقانی (۱۲۴۰-۱۳۰۶ ه.ق)، تالیف حدفاصل سال ۱۲۷۲ تا ۱۲۸۶ ه.ق، انتشارات تراث اسلامی، چاپ سال ۱۳۹۸ خورشیدی، جلد ۱، ص۱۱٠۵

اللّٰهُمَــ؏َجِـلْ لِوَلیــِـــڪَ الـْفَرَّج


@KashkoolAlNoor

مقتل پژوهی

28 Jan, 04:31


مروی است که چون پاسی از شب عاشورا گذشت حضرت به گرد خیام طاهره برآمد. زینب-صلوات الله علیها- را دید دو فرزند را نشانیده و لباس مرگ بر ایشان پوشانیده و ایشان را به جنگ فردا ترغیب می نماید و می فرماید:

زمین ماریه گردد یقین رشك منا فردا
بنوشید از کف قاتل زلال تیغ بران را
دریغ از جان نفرمایید ای جانان من فردا
نگردانید از زینب-صلوات الله علیها-مکدر شاه مردان را

و طفلان از دل و جان قبول قربانی نمودند. سیدالشهدا آهی کشید و فرمود: الهی! به خواهرم صبری عطا کن. از آنجا تشریف بردند به خیمه ام فروه، زوجه امام حسن علیه السلام دید که قاسم و عبدالله را به دو طرف خود نشانیده و نگاه به ایشان میکند و میگوید :

شب وداع عزیزان نشینم ار بیدار
غنمیت است یکی لحظه دیدن رخ یار
به سینه سر بگذار ای جوان گل اندام
شود ز دانه خال رخ تو دل آرام

ای نوردیدگان! یازده سال از وفات پدرتان می گذرد و من زیر سایه غم شما را بی غم پرورش دادم اما فرداشب باید با دست بسته بر شتر برهنه سوار شوم و سر شما را بر سر نی بنگرم!



📚 طراز المصائب، ملا نظرعلی بن سلطان محمد سوهانی طالقانی (۱۲۴۰-۱۳۰۶ ه.ق)، تالیف حدفاصل سال ۱۲۷۲ تا ۱۲۸۶ ه.ق، انتشارات تراث اسلامی، چاپ سال ۱۳۹۸ خورشیدی، جلد ۱، ص۱۱۱٠۱

اللّٰهُمَــ؏َجِـلْ لِوَلیــِـــڪَ الـْفَرَّج


@KashkoolAlNoor

مقتل پژوهی

27 Jan, 21:33


راوی گفته که در دمشق جمعی را دیدم به دور درخت خرمایی جمع شده اند و سنگ میزنند با خود گفتم : موسمِ خرما نیست، سبب سنگ زدن چیست؟ چون پیش رفتم دیدم سر حسین-صلوات الله علیه- است.


📚 طراز المصائب، ملا نظرعلی بن سلطان محمد سوهانی طالقانی (۱۲۴۰-۱۳۰۶ ه.ق)، تالیف حدفاصل سال ۱۲۷۲ تا ۱۲۸۶ ه.ق، انتشارات تراث اسلامی، چاپ سال ۱۳۹۸ خورشیدی، جلد ۱، ص۱۱٠۸

اللّٰهُمَــ؏َجِـلْ لِوَلیــِـــڪَ الـْفَرَّج


@KashkoolAlNoor

مقتل پژوهی

27 Jan, 20:05


[حضرت زینب صلوات الله علیها] چون از شام خراب برگشت به مدینه، با عبدالله جعفر صحبتی نمیداشت چون اصرار نمود زینب فرمود: یابن عم! آیا مطلب تو چیست؟ گفت : میخواهم واقعه سفر کربلا را برای من بیان نمایی. فرمود : شب عاشورا برادرم را تنها گذاشتند و رفتند و از صبح تا عصر اصحاب و برادران و برادرزادگان همه را با لب تشنه و شکم گرسنه کشتند. برادرم تنها ماند. يك هزار و نهصد و پنجاه زخم به سینه اش زدند دیگر چه گویم؟ در خیمه بودم که زمین به حرکت درآمد و آفتاب گرفت سراسیمه از خیمه بیرون آمدم دیدم سر برادرم بالای نیزه است. آن وقت لشکر بی حیا به خیمه ها ریختند آتشی چنان افروختند که خیمه ها را سوختند. ... تا این جا عبدالله شنید و گریست. ناگاه زینب فرمود: یابن عم! دیگر چه گویم که بازویم را بستند و دلِ حزینم را شکستند عبدالله صیحه کشید و بیهوش بر زمین افتاد. چون به هوش آمد التماس کرد از اسیری مگو که به غیرتم نمی گنجد.


📚 طراز المصائب، ملا نظرعلی بن سلطان محمد سوهانی طالقانی (۱۲۴۰-۱۳۰۶ ه.ق)، تالیف حدفاصل سال ۱۲۷۲ تا ۱۲۸۶ ه.ق، انتشارات تراث اسلامی، چاپ سال ۱۳۹۸ خورشیدی، جلد ۱، ص۱۱٠۳

اللّٰهُمَــ؏َجِـلْ لِوَلیــِـــڪَ الـْفَرَّج


@KashkoolAlNoor

مقتل پژوهی

07 Jan, 04:35


📃 مطلب (۱۲۱۹) :

و در خبر دیگر این چنین آمده که ابی عبدالله در بازگشت به خیمه ها بدن علی اصغر -صلوات الله علیه- را در زیر عبای خود پنهان کرده بود به محض رسیدن به خیمه ها، سکینه -صلوات الله علیها- جلو رفت و به پدر گرامیش گفت : پدر جان! او را سیراب نموده ای؟ ابی عبد الله گریه کرد و فرمود : دخترم! علی اصغر -صلوات الله علیه- را از من بگیر، علی اصغر -صلوات الله علیه- به توسط تیر دشمن سر از بدنش جدا شده است...


📚 مَعالِی السِّبْطَیْن فی أحْوالِ السّبْطَیْنِ الاِمامَیْن الحَسَن و الحُسَیْن، محمدمهدی حائری مازندرانی (۱۳۰۲-۱۳۸۵ ه.ق)، ترجمه فارسی انتشارات تهذیب، چاپ ششم ١٣٩٦ شمسی، ص۶٠۶

الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ‌
@maqutal

مقتل پژوهی

06 Jan, 14:35


📃 مطلب (۱۲۱۸) :

امام صادق خواهری داشت به نام حکیمه و او دو فرزند داشت به نام محمد و ابراهیم محمد در زندان منصور عباسی وفات نمود و ابراهیم ماند اما مادرش به شدت خوشحال بود که لااقل این فرزند برایش باقی مانده و با او مأنوس بود تا این که یک روز ابراهیم به شدت بیمار شد به قدری که به حالت مردن رسید. حکیمه مادر ابراهیم نزد برادر بزرگوارش امام صادق رفت اما گریان و نالان میگفت : برادر جان! به دادم برس می ترسم این فرزندم را از دست بدهم. امام صادق به او گفت : خواهرم برو پس از غسل وضو بگیر و دو رکعت نماز بخوان و سپس موهای سر خود را پریشان و به درگاه خدا دعا کن و از خدا شفای او را بخواه خداوند یقیناً دعایت را مستجاب خواهد کرد.
آری دعای مادر در حق فرزند مستجاب میشود اما قربان مظلومیت ابی عبد الله وقتی که لیلا نزد ابی عبد الله آمد و نگران فرزندش علی اکبر بود به آن حضرت گفت: فرزندم فرزندم! ابی عبد الله به او گفت : به خیمه برو و برای فرزندت دعا کن ...


📚 مَعالِی السِّبْطَیْن فی أحْوالِ السّبْطَیْنِ الاِمامَیْن الحَسَن و الحُسَیْن، محمدمهدی حائری مازندرانی (۱۳۰۲-۱۳۸۵ ه.ق)، ترجمه فارسی انتشارات تهذیب، چاپ ششم ١٣٩٦ شمسی، ص۶٠۱

الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ‌
@maqutal

مقتل پژوهی

06 Jan, 13:34


📃 مطلب (۱۲۱۷) :

مرحوم شیخ جعفر شوشتری میگوید : داغ مصیبت علی اکبر به قدری بر ابی عبد الله سخت بود که آن حضرت سه بار حالش بد شد و به حالت جان دادن و احتضار رسید بار اول وقتی که علی اکبر از پدر اذن رفتن به میدان گرفت سپر را بر دوش گرفت و سوار بر اسبش شد که عقاب نامیده میشد. امام سجاد می فرماید : وقتی که علی اکبر سوار بر اسبش شد همچون ماهی بود که بر آن عقاب نمایان شده بود. افسار اسب را گرفت و پاهای خود را بر رکاب اسبش قرار داد زنها از خیمه ها بیرون آمدند دور او جمع شدند عمه ها و خواهرانش جلوی او را گرفتند تا مانعش شوند تا او به میدان نرود که در این هنگام ابی عبد الله حالش به شدت منقلب شد به قدری که آثار مرگ بر چهره اش نمایان شد و در همان حال میگفت : او را بگذارید برود چون او ذوب شده ی لقاء خدایش میباشد و او در راه خدا کشته خواهد شد. سپس ابی عبد الله زنها را از دور و بر او کنار زد اما به علی اکبر نگاه ناامیدانه ای میکرد گویا می دانست که این آخرین دیدار با او است.
و بار دوم که ابی عبد الله به شدت حالش منقلب شد و آثار مرگ بر چهره اش نمایان شد آن وقتی بود که علی اکبر پس از یک مبارزه زخم و جراحات زیادی برداشت و همه جای بدنش خون آلود شده بود حتی سپرش نیز آغشته به خونش شده بود و از طرفی گرما و خستگی و عطش او را به زانو در آورد به طرف خیمه ها برگشت تا پدر را دید گفت: پدرجان! تشنگی مرا از پا در آورده ابی عبد الله او را در آغوش گرفت و آن قدر گریه کرد و از حال رفت به قدری که رنگ و رخسار آن حضرت همانند کسی بود که در حال احتضار است و غم و اندوه علی اکبر آن حضرت را تا پای مرگ رساند.
بار سوم که ابی عبد الله حالش به شدت منقلب شد به قدری که به حالت احتضار و جان دادن رسید آن وقتی بود که علی اکبر در میدان از روی اسب بر زمین افتاد و صدا میزد : ابتاه! ابی عبد الله صدای ناله و فریاد علی اکبر را شنید حضرت زینب میگوید : به چهره اش نگاه کردم دیدم رنگ از رخسارش پرید و چشمانش از حال رفت و همانند کسی شد که در حال احتضار و جان دادن است به اطراف خیمه ها نگاه میکرد و با آن حال ناتوانش صدا میزد : ولدی علی قتل الله قوما قتلوك ...


📚 مَعالِی السِّبْطَیْن فی أحْوالِ السّبْطَیْنِ الاِمامَیْن الحَسَن و الحُسَیْن، محمدمهدی حائری مازندرانی (۱۳۰۲-۱۳۸۵ ه.ق)، ترجمه فارسی انتشارات تهذیب، چاپ ششم ١٣٩٦ شمسی، صص۵۹۳


الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ‌
@maqutal

مقتل پژوهی

06 Jan, 12:34


📃 مطلب (۱۲۱۶) :

و یکی دیگر از موارد مصیبت علی اکبر این بود وقتی که سکینه دید ابی عبد الله ازمیدان بدون علی اکبر برگشته اما حالش به قدری بد است که گویی مشرف به مرگ است گفت : پدر جان! على اكبر کجاست علی اکبری که شبیه رسول خدا بود و هر وقت او را می دیدی شادمان می شدی پس الان کجا است که با دیدنش بلکه حالت بهتر شود! ابی عبد الله بغض گلویش شکسته شد و با گریه گفت : نامردها علی اکبر را کشتند ...


📚 مَعالِی السِّبْطَیْن فی أحْوالِ السّبْطَیْنِ الاِمامَیْن الحَسَن و الحُسَیْن، محمدمهدی حائری مازندرانی (۱۳۰۲-۱۳۸۵ ه.ق)، ترجمه فارسی انتشارات تهذیب، چاپ ششم ١٣٩٦ شمسی، صص۵۹۲


الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ
@maqutal

مقتل پژوهی

06 Jan, 11:33


📃 مطلب (۱۲۱۵) :

و یکی دیگر از مصایب جانسوز علی اکبر -صلوات الله علیه- آن وقتی که روی زمین افتاد و ابی عبد الله خود را به او رساند سرش را در دامن خود گذاشت به قد و بالای پر زخم و جراحات علی اکبرش نگاه میکرد طاقت نیاورد ببیند برای اینکه خود را آرام کند صورتش را روی صورت علی اکبر گذاشت. بعضی میگویند : معمولا کسی که مرده است دست به صورتش میگذارند تا مطمئن شوند که او زنده یا مرده است پس بر این اساس شاید ابی عبد الله وقتی که صورتش را روی صورت علی اکبر گـذاشـت هـم می خواست دل سوخته خود را کمی آرام کند و هم بداند که آیا علی اکبر هنوز رمقی در بدن دارد و یا این که او جان داده و بدن سرد شده است.


📚 مَعالِی السِّبْطَیْن فی أحْوالِ السّبْطَیْنِ الاِمامَیْن الحَسَن و الحُسَیْن، محمدمهدی حائری مازندرانی (۱۳۰۲-۱۳۸۵ ه.ق)، ترجمه فارسی انتشارات تهذیب، چاپ ششم ١٣٩٦ شمسی، ص۵۹۲


الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ‌
@maqutal

مقتل پژوهی

06 Jan, 10:33


📃 مطلب (۱۲۱۳) :

این چنین آمده که هر طور شده آن حضرت نماز ظهر را خواند اما نماز عصر را در حالی خواند که پیشانیش شکافته شد و تمام صورتش را خون گرفته بود، نمازی که آن حضرت خواند در واقع هیچ کس مثل او این چنین نماز را نخواند و هنگامی که میخواست به سجده برود از شدت جراحت شکافتن پیشانیش به توسط پرتاب سنگی، آن حضرت دیگر نمی توانست پیشانی خود را بر زمین بگذارد لذا به جای آن طرف راست صورت خود را بر زمین گذاشت و پس از فارغ شدن از نماز، به اصحابش فرمود : عزیزانم! برخیزید و در مقابل دشمن بایستید که رفتن شما به بهشت نزدیک شده و درهایش به روی شما باز شده است.


📚 مَعالِی السِّبْطَیْن فی أحْوالِ السّبْطَیْنِ الاِمامَیْن الحَسَن و الحُسَیْن، محمدمهدی حائری مازندرانی (۱۳۰۲-۱۳۸۵ ه.ق)، ترجمه فارسی انتشارات تهذیب، چاپ ششم ١٣٩٦ شمسی، ص۵۲۴


الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ‌
@maqutal

مقتل پژوهی

06 Jan, 09:32


📃 مطلب (۱۲۱۲) :

ابن ابی الحدید نقل میکند :
شخصی که در کربلا به همراه سپاه ابن سعد حضور داشت گفت : روز عاشورا در هنگام حمله به ابی عبدالله و اصحابش اگر بودید و می دیدید آنچه را که ما دیده بودیم انگشت عبرت را به دهان می گرفتید آنها همانند شیرانی بودند که از هر طرف افراد سپاه را به زمین می افکندند. آنها دلاور مردانی بودند که از مرگ هراسی نداشتند و گویی که آنها به استقبال مرگ آماده بودند و کسانی نبودند که به دنیا رغبتی داشته باشند و آنچنان می جنگیدند که به کسی امان نمیدادند و اگر کمی تأمل میکردیم آنها به میان لشکر ما می رسیدند و بر ما غلبه می کردند.



📚 مَعالِی السِّبْطَیْن فی أحْوالِ السّبْطَیْنِ الاِمامَیْن الحَسَن و الحُسَیْن، محمدمهدی حائری مازندرانی (۱۳۰۲-۱۳۸۵ ه.ق)، ترجمه فارسی انتشارات تهذیب، چاپ ششم ١٣٩٦ شمسی، ص۵۲۱


الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ‌
@maqutal

مقتل پژوهی

06 Jan, 08:30


📃 ترجمه مطلب (۴۲) :

و همچنین در این مجموعه (مجموعه اصفهانی) از ثقات (افراد مورد اعتماد) نقل شده که وقتی امام حسین (علیه السلام) در سرزمین کربلا فرود آمد، حضرت عباس (علیه السلام) همه خیمه‌ها را جمع کرد و دستور داد که در یک محل برپا شوند. خیمه‌ها بنا شدند. وقتی شب شد، حضرت عباس (علیه السلام) نزد علی بن الحسین (علیه السلام) که به‌خاطر شدت بیماری در خیمه‌اش بستری بود، رفت تا به عیادت او برود. وقتی حضرت عباس (علیه السلام) نزدیک شد، امام سجاد (علیه السلام) پیش از آنکه او وارد شود، نگاهش به او افتاد و با صدای بلند گفت: «مرا بنشانید و تکیه دهید. این عمویم عباس (علیه السلام) است که نزدیک می‌شود.»
آن‌ها امام سجاد (علیه السلام) را نشاندند و او را بر تکیه‌گاهی قرار دادند. سپس امام با صدای بلند گفت: «مرحبا به عمویم عباس (علیه السلام)! مرحبا به ماه بنی‌هاشم!»
حضرت عباس (علیه السلام) به امام سجاد (علیه السلام) گفت: «ای فرزند برادرم! امشب را چگونه گذراندی؟» امام سجاد (علیه السلام) پاسخ داد: «در خیر و عافیت، و همه نعمت و سپاس از آن خداست.» سپس امام سجاد (علیه السلام) به عمویش عباس (علیه السلام) گفت: «ای عمو، این محل برای ما تنگ است و برای خیمه‌های ما جا ندارد. آیا می‌توانید محلی وسیع‌تر برای ما پیدا کنید؟»
حضرت عباس (علیه السلام) با چشمانی که اشک می‌ریخت، لبخند زد و گفت: «ای فرزند برادرم، ما امشب میهمان تو هستیم و فردا صبح به سوی جایگاه و منزلگاه خود خواهیم رفت. تو می‌مانی و هر تصمیمی که می‌خواهی، بگیر.»
امام زین‌العابدین (علیه السلام) وقتی این سخنان را شنید، به صورت خود لطمه زد و با صدای بلند ندا داد: «ای عموجان! ای عباس عزیز! آیا شما کشته می‌شوید و من باقی می‌مانم؟ مرگ بر زندگی پس از شما!»

حضرت زینب (سلام الله علیها) که کنار خیمه ایستاده بود و سخنان آن‌ها را می‌شنید، شروع به گریه کرد و صدایش بلند شد. سپس سر به سوی آسمان بلند کرد و سخنانی گفت که کسی آن را نفهمید. سپس ناله‌ای بلند سر داد و به سمت خیمه‌اش برگشت، در حالی که موهایش آشفته و حالش پریشان بود، زیرا از ترس اینکه عباس (علیه السلام) متوجه او شود، نگران بود.
وقتی حضرت عباس (علیه السلام) از این ماجرا مطلع شد، به فرزند برادرش (امام سجاد علیه السلام) گفت: «وای بر من! من به تو گفتم که ما امشب میهمان تو هستیم، اما زینب (سلام الله علیها) از پشت خیمه این را شنیده است!»
وقتی امام سجاد (علیه السلام) این را شنید، به شدت گریست و گفت: «الله‌اکبر! ای عمو، آیا پس از این چیزی پوشیده می‌ماند؟!»

ناقل حدیث گفت: حبیب بن مظاهر که سخنان علی بن الحسین (علیه السلام) با عمویش عباس (علیه السلام) را شنیده بود، به سمت خیمه انصار رفت، شمشیرش را بیرون آورد، آن را تکان داد و شکست. سپس با صدای بلند فریاد زد: «ای یاران غیرتمند! ای کسانی که در سرزمین غاضریه سکونت دارید! برخیزید و آماده شوید. برای دفاع از بزرگان اهل زمین، آماده نبرد شوید!»
یاران حبیب از خیمه‌هایشان بیرون آمدند و شمشیرهایشان را که بر شانه‌هایشان آویزان بود، کشیدند. صدایشان مانند رعد طوفان به گوش می‌رسید.
جمعیت دشمن از صدای آن‌ها پراکنده شدند و به سمت علی بن الحسین (علیه السلام) آمدند و گفتند: «ای فرزند آقای ما و فرزند امام ما! به خدا قسم تا زمانی که ما زنده‌ایم، به شما هیچ آسیبی نمی‌رسد. اگر منتظر دستور امام حسین (علیه السلام) نبودیم، همین امشب به دشمن حمله می‌کردیم و سرزمینشان را از آن‌ها خالی می‌کردیم!»

امام حسین (علیه السلام) به آن‌ها رسید و آنان را به خیمه‌هایشان بازگرداند، در حالی که آن‌ها با اشتیاق به نبرد گریه می‌کردند.


📚 سفینه بحرالمصائب، ملا محمد جعفر روضه‌خوان تبریزی، جلد ۳، صفحات ۳۲۱-۳۲۲

@maqutal

مقتل پژوهی

06 Jan, 07:32


📃 مطلب (۱۲۱۱) :

یکی دیگر از وقایع شب عاشورا که در بعضی مقاتل نقل شده این است که حضرت زینب گفت : شب دهم محرم بود در جستجوی ابی عبد الله از خیمه ام بیرون آمدم تا از احوال یارانش با خبر شوم دیدم او در خیمه ای تنها نشسته و با خدا راز و نیاز میکرد و قرآن میخواند. پیش خودم گفتم : مثل امشب نمی بایستی برادرم حسین تنها باشد به خدا قسم میروم نزد برادرم عباس و فرزندان برادرم و دیگر جوانان بنی هاشم از آنها گله خواهم کرد.
وقتی که به خیمه ی عباس رسیدم، دیدم داخل خیمه سر و صدا و هم همه ی زیادی است کمی ایستادم دیدم همه ی افراد بنی هاشم به دور برادرم عباس جمع هستند و او روی زانوهایش نشسته و برای آنها سخن می گفت: پس از حمد و سپاس خداوند به آنها گفت : عزیزانم برادرانم و برادرزادگان و عموزادگانم نظر شما درباره ی فردا صبح چیست و چه میخواهید بکنید؟ همه به او گفتند: روی حرف شما سخن نخواهیم گفت و هرگونه که شما صلاح بدانی و نظر شما هر چه هست ما همان را قبول داریم. قمر بنی هاشم در جواب به آنها گفت: این عزیزان یعنی اصحاب، غریب هستند و با ما خویشاوندی ندارند و کار ما بسیار مشکل و سخت است و کارها به عهده ی ما است و فردا که صبح شد اولین کسانی که وارد جنگ با دشمن میشود شما هستید و قبل از اصحاب میبایستی ما به طرف کشته شدن پیشقدم شویم نه اصحاب و بار جنگ و دفاع به عهده ما است. ... و پس از این سخنان قمر بنی هاشم،
همه برخاستند شمشیرها را آماده کردند و برای رزم مهیا شدند. حضرت زینب میگوید : وقتی که غیرت و شهامت و آمادگی و رزم راسخ این ها را دیدم کمی دلم آرام گرفت لیکن بغض گلویم را میفشرد و اشک در چشمانم جمع شده بود، می خواستم به خیمه ی برادرم ابی عبد الله بروم و او را از آنچه که دیدم با خبر کنم که در این میان از خیمه ی حبیب بن مظاهر، سر و صدا و ا و همهمه ی زیادی شنیدم او به بقیه ی اصحاب که به دورش حلقه زده بودند می گفت : آمدن شما به اینجا برای چیست؟ نظر خود را اعلام کنید رحمت خدا بر شما باد. اصحاب در جواب گفتند : ما برای یاری فرزند مظلوم زهرا آمده ایم. حبیب بن مظاهر گفت : شما همه ی زندگی و خانواده خود را برای چه رها کرده اید و به اینجا آمده اید؟ آنها گفتند : ما به قصد یاری حسین به اینجا آمده ایم. حبیب بن مظاهر گفت: فردا که صبح شد شما چه خواهید کرد گفت؟ همه در جواب گفتند : هر چه شما بگویید ما همان را قبول داریم رای رای شما است و هر چه شما بگویید. حبیب بن مظاهر گفت: فردا صبح اولین کسانی که به جنگ و دفاع می پردازید شما هستید و ما اول با دشمن وارد جنگ میشویم و حاضر نیستیم جوانان بنی هاشم قبل از ما وارد جنگ شوند و ما هرگز حاضر نیستیم ببینیم یک نفر از بنی هاشم کشته شده و در خون خود میغلطد و مبادا کاری کنیم که فردا مردم درباره ی ما بگویند که ما اول سادات بنی هاشم را برای جنگ و دفاع روانه میدان کرده ایم و خود کنار بودیم و شاهد و ناظر کشته شدن آنها باشیم همه ی اصحاب به نشانی عزم راسخ خود شمشیرها را در دست گرفتند و در مقابل حبیب بن مظاهر به اهتزاز در آوردند. حضرت زینب می گوید : من که پشت خیمه اصحاب بودم و این سخنان آنها را شنیدم از آن همه ایمان و حسن نیت آنها خوشحال شدم اما به شدت گریان شده بودم و سپس از کنار خیمه ی آنها رفتم که در این هنگام با برادرم حسین روبرو شدم خودم را آرام کردم و با تبسمی، ناراحتی و اندوه خود را بروز ندادم. ابی عبد الله صدایم زد و من گفتم : بله برادر جان! او به من گفت: خواهرم زینب! از آن روزی که از مدینه خارج شدیم تا الان، ندیدم تبسمی کنی، به من بگو علت این تبسم چیست؟ به او گفتم : برادر جان! از کار و تصمیم بنی هاشم و اصحاب خشنود شدم و کمی آرامش یافتم و موضوع را برایش بازگو کردم.


📚 مَعالِی السِّبْطَیْن فی أحْوالِ السّبْطَیْنِ الاِمامَیْن الحَسَن و الحُسَیْن، محمدمهدی حائری مازندرانی (۱۳۰۲-۱۳۸۵ ه.ق)، ترجمه فارسی انتشارات تهذیب، چاپ ششم ١٣٩٦ شمسی، صص۴۹۲


الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ‌
@maqutal

مقتل پژوهی

06 Jan, 06:31


📃 مطلب (۱۲۱۰) :

ملعونی صدا زد : سوگند به آن بیعتی که با یزید کرده ایم، اگر بگذاریم حسین آب بیاشامد آن وقت او میتواند شما را به هلاکت برساند. اسحق می گوید: گفتم حالا که این چنین است پس با یک نیرنگی حسین را از آشامیدن آب باز داریم لذا صدا زدم : یا حسین! تو اینجا داری آب مینوشی در حالی که سپاه به خیمه هایت حمله کرده اند‌.
و از آن طرف خولی ابن یزید صدا زد : یا حسین! خود را به خیمه ها برسان که خیمه هایت را آتش زدند. ابی عبد الله آب را بر زمین ریخت و سراسیمه به خیمه ها برگشت. آن حضرت خیمه ها را سالم دید و فهمید که آنها مکر کرده اند. اما آن حضرت کوزه را از آب پر کرده بود وقتی که به زنان داد دیدند که این آب، خون آلود است و ابی عبد الله مجروح شده، گریه کردند، بر سر و سینه ی خود می زدند ابی عبد الله دختر کوچکی داشت شاید او همان رقیه بود، وقتی که آن حضرت برای آوردن آب میخواست به طرف فرات برود این دختر کوچولو نزد بابا آمده بود و باگریه و ناراحتی گفته بود : بابا جان! من خیلی تشنه هستم، ابی عبد الله به او گفت: باباجان! کمی صبر کن کمی تحمل کن تا من بروم و برایتان آب بیاورم. اما وقتی که ابی عبد الله برگشته بود این طفل معصوم دید بابایش خود آلود است و زخمی شده و تکه پارچه ای خواست تا بر زخم گلوی خون بگذارد آن حضرت وقتی که عطش و بی تابی بچه ها را دید دیگر نتوانست طاقت بیاورد و آرام و قرار نداشت لذا با آن حالی که داشت برای آوردن آب به شریعه ی فرات برگشت اما آن نامردها بین آب فرات و ابی عبد الله قرار گرفتند تا نگذارند ابی عبد الله آب بیاشامد و یا آب برای خیمه ها ببرد.


📚 مَعالِی السِّبْطَیْن فی أحْوالِ السّبْطَیْنِ الاِمامَیْن الحَسَن و الحُسَیْن، محمدمهدی حائری مازندرانی (۱۳۰۲-۱۳۸۵ ه.ق)، ترجمه فارسی انتشارات تهذیب، چاپ ششم ١٣٩٦ شمسی، ص۴۶۷


الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ‌
@maqutal

مقتل پژوهی

06 Jan, 05:30


📃 مطلب (۱۲۰۹) :

مرحوم شیخ جعفر شوشتری میگوید : اگر دشمن بی خرد، ابی عبد الله را از آب محروم کردند ولی در عوض خداوند چهارگونه آب را به آن حضرت بخشید. اول این که جاری شدن آب اشک چشمان محبان را بر او روا داشت و خدای متعال اشک چشمان گریه کنندگان بر حسین را گرامی نمود و برای آن اجر و عنایت خاصی به درگاه دارد لذا ابی عبد الله کشته شده ی اشکها توصیف می شود و کشته شده ای که دلهای محبان بر مصیبتش اندوهناک میشوند لذا در احادیث آمده که هر نوع جزع و فزع و گریه و زاری مکروه است جز بر حسین و گریه و اشک بر او موجب اجر و ثواب است. 
دوم این که آب حَيَوان بهشت مخصوص حسین است آبی که آغشته به قطرات اشک شیعیان و محبانش میباشد.
سوم اینکه هر آب خنک و گوارایی که آشامیده میشود بر محبانش لازم است تا یادی از عطش حسین کنند همانطوری که آقا ابی عبد الله فرمودند: شیعیان من هرگاه آب گوارایی نوشیدید از عطش من یاد کنید و هرگاه از غریبی و شهیدی سخنی شنیدید بر غربت و مظلومیت من دلهایتان بسوزد همانطوری که امام صادق فرمود: هیچگاه آب خنکی ننوشیدم مگر جدم حسین را یاد کردم. 
چهارم این که آب کوثر را خدای متعال برای حسین قرار داد برای تحمل عطش او و عطش شهدای یاران ابی عبد الله. آن حضرت از آب کوثر به یاران خود آشامید آن وقتی که یکایک این عزیزان روی زمین می افتادند.


📚 مَعالِی السِّبْطَیْن فی أحْوالِ السّبْطَیْنِ الاِمامَیْن الحَسَن و الحُسَیْن، محمدمهدی حائری مازندرانی (۱۳۰۲-۱۳۸۵ ه.ق)، ترجمه فارسی انتشارات تهذیب، چاپ ششم ١٣٩٦ شمسی، صص۴۶۲


الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ‌
@maqutal

مقتل پژوهی

06 Jan, 04:32


📃 مطلب (۱۲۰۸) :

مرحوم شیخ جعفر شوشتری در کتاب خصائص خود میگوید: شدت عطش، آن حضرت را شدیداً رنج می داد و لحظه به لحظه آن حضرت را ناتوان تر می کرد به خصوص در چهار جای بدنش؛ کبد، لبان، زبان و چشم آن حضرت درد و ضعف بیشتر تأثیر گذاشت.
شدت عطش موجب فرسودگی کبد می شود و زبان در دهان، خشک و متورم و مجروح میشود و شدت عطش باعث میشود چشم ها همه جا و همه چیز را تیره و تار ببیند.


📚 مَعالِی السِّبْطَیْن فی أحْوالِ السّبْطَیْنِ الاِمامَیْن الحَسَن و الحُسَیْن، محمدمهدی حائری مازندرانی (۱۳۰۲-۱۳۸۵ ه.ق)، ترجمه فارسی انتشارات تهذیب، چاپ ششم ١٣٩٦ شمسی، ص۴۵۵


الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ‌
@maqutal

مقتل پژوهی

05 Jan, 11:29


♦️معرفی آرامگاه بی بی شهربانو شهر ری

در اثر پیش رو گزارشات و مستندات این آرامگاه جمع آوری شده و در قالب یک اثر موجز و در عین حال کامل، در اختیار مخاطبین قرار می گیرد.
این مختصر نوشتار بر اساس تفصیل ادله ای است که در کتاب احلی من العسل به رشته تحریر آمده است.

@maqutal128

مقتل پژوهی

25 Dec, 11:34


-

مقتل پژوهی

25 Dec, 11:34


• دل دشمن در چهار جا به
حال مظلوم کربلا سوخت •

در بعضی از کتب مصایب ذکر کرده‌اند که بعد از جریان کربلا روزی یزید از شمر سؤال نمود که ای شمر! این همه مصیبت و بلاکه بر فرزند رسول خدا وارد آمد هیچ دلت به حال او سوخت؟ گفت: آری به خدا قسم که در چهار جا دلم بر حسین -علیه السلام- سوخت:

اول: وقتی که دست علمدار او را قطع نموده و او را از پای در آورند دیدم که حسین دست بر کمر گذاشت و گفت: الان ان کسر ظهری و قلت حیلتی و خود و اهل بیتش نیز مأیوس شدند و هر چه خواست نعش برادرش را ببرد لشگر نگذاشت، چند قدمی راه رفت و برگشت و نگاه حسرت بر نعش برادر انداخت، و آهی کشید که دلم را سوخت، صاحب مخزن نوشته که آن حضرت از شدت درد و مصیبت عباس -علیه السلام- چنان گریه نمود که غش کرد، و در بحر المصایب نوشته که سید الشهداء در چهار جا به حضرت عباس گریست:

اول: در وقت وداع عباس -علیه السلام- چنان گریست که محاسن شریفش تر شد، از ریاض المصایب و طوفان و مصایب الابرار نقل شده است که وقتی عباس قدری به سوی میدان رفته بود از عقب شنید که صدای زاری و حزینی به گوش می‌رسد، چون عنان گردانید دید که سيدالشهداء برای مشایعت او آمده ولی با چشم گریان و اشک ریزان، برگشت به سوی آن پادشاه و گفت: ای آقای من! عباس را لیاقت آن نیست که کسی چون تو به مشایعت او آید و علاوه بر این اهل بیت را ببین که به غیر از تو کسی را ندارند، التماس می‌کنم که به خیمه ها مراجعت فرمایی، حضرت فرمود: پس بیا با هم وداع کنیم که دیدار ما به قیامت خواهد ماند، هر دو از مرکب پیاده شده و یکدیگر را در آغوش گرفتند و گریستند، وقتی که اهل حرم آن دو برادر را چنین دیدند ناله و افغان بلند کردند و فریاد زدند که و اعباسا واحسینا که عرش از گریه آن‌ها به لرزه در آمد سپس عباس برادر را وداع نموده و عازم میدان شد.

دوم: گریه آن حضرت در شب عاشورا، وقتی که عباس از موعظه دشمن برگشت و جواب آنها را به امام رساند حضرت گریست.

سوم: زمانی که صدای عباس را شنید که میگوید یا اخا ادرک اخاک العباس، گریست و به امداد برادرش رفت.

چهارم: زمانی که بر بالینش رسید چنان گریست که ملائک آسمانها و زمین به حال او گریه نمودند.

دوم از حالاتی که شمر را محزون نمود می‌گوید: وقتی که همه یاران و برادران آن سید ابرار را کشتیم ناله ای ننمود مگر در وقتی که بر سر نعش جوان خود علی اکبر -علیه السلام- آمد، وقتی که بدن زخم‌دار او را بر روی خاک‌ها دید خود را از اسب بر زمین انداخت و بدن پسرش را در آغوش گرفت، و صورت خود را برصورت او نهاد و دل عالم را بسوخت، و بی اختیار هفت بار صدای واعلیا و واولداه بلند نمود که زمین و آسمان لرزید، به خدا که اگر اطاعت تو را لازم نمی دانستم بر آن حال حسین -علیه السلام- ترحم می کردم!

سوم وقتی که کارش به جایی رسید که طفل شیرخوارش را به دست گرفت و در مقابل لشگر ایستاد، و یک جرعه آب برای فرزندش طلب نمود ولی به جای آب تیر به حلقوم او زدند، آن مظلوم بعد از دیدن آن حال چنان آه از سینه پر درد کشید که نزدیک بود زمین بی سکون و عالم سرنگون شود!
-

مقتل پژوهی

25 Dec, 11:34


• ادامه •
-
-
چهارم بعد از این‌که تنها ماند، همه ما منتظر بودیم که چه کار خواهد کرد که ناگاه دیدیم که از خیمه ها ناله های زنان بلند شد و تا به این زمان چنان ناله ای از زنان نشنیده بودیم! هراسان شده و با چند نفر از سپاه به تل آمدیم تا ببینیم که چه خبر است، دیدیم که آن غریب تنها مانده و می‌خواهد بر اسب سوار شود ولی نه کسی دارد که اسب او را بیاورد و نه کسی که رکاب او را بگیرد و نه کسی که علم بردارد و علاوه بر این نزدیک چهل نفر زنان و اطفال دور او را گرفته‌اند، یکی به دامنش چسبیده و یکی رو به پایش گذاشته و یکی عنان مرکبش را گرفته و یکی از رکاب آویخته و چنان گریه می‌کنند که زمین و آسمان را به ناله در می‌آورند، به خدا قسم که مانند این بود که قیامت برپا شده است و یک دختر صغیره را دیدم که دست به گردن آن غریب انداخته و ناله وا ابتاه را بلند می‌کند و حسین بن علی -علیهما السلام- سر به زیر انداخته چنان می‌گریست که ساکنان صوامع ملکوت را می‌گریاند و گاه می‌دیدم که آن دختر به دامن حسین چسبیده و می‌گوید ای پدر! ما را به مدینه برگردان و از دست این ظالمان برهان آن‌گاه رو به خواهر خود نمود و فرمود: هل عندک ثوب خلق؟ ای خواهر آیا پیراهن کهنه ای داری؟ و در بحار [ج٤٥، ص٥٤] است که فرمود: ای خواهر برای من پیراهن کهنه‌ای بیاورید که کسی در آن رغبت نکند تا من آن را از زیر لباس خود بپوشم که برهنه نمانم پس پیراهن کهنه‌ای آوردند و حضرت با دست خود آن را پاره پاره نمود که دیگر کسی در آن رغبت نکند، سپس آن را از زیر لباس‌هایش پوشید و روانه میدان شد.

📚 مفتاح الجنّة، مقدس زنجانی،    
     صص۱٦٧،١٦٨، مجلس٣٣
@ketabkhaneh_fazael

مقتل پژوهی

24 Dec, 23:36


📃 مطلب (۱۲۰۲) :

یا رسول الله! مگر از یتیمان حسینت خبر نداشتی؟! در خرابه شام آن طفلکان کوچک همه گرسنه و تشنه سر بر روی خاکهای خرابه می نهادند و گریه می کردند خاکهای خرابه از اشک چشم آنها گل می شد! ای پدر یتیمان! چرا به یاری ایشان نیامدی؟! و سر آن یتیمان را از خاک بر نمی داشتی؟! آری یتیم را چون کسی آزار کند شکوه به مادر می برد. بیچاره اطفال حسین از ضربت سیلی رخسار آنها نیلی و شانه های آنها از کعب نیزه کبود شده بود، شکوه به مادر کنند که مادران آنها بسته [به] زنجیر ستم اند، و به جز سر به خاک گذاشتن و گریه کردن چاره دیگر نداشتند. سکینه ناز پرور حسین، پدر را مخاطب ساخته با گریه و ناله می گفت:

نظر نما و ببین حالت یتیمانت
که از غمت همه ریزند خون دل ز بصر
چگونه خون دل از دیده ام نریزم من
که شمر رأس منیرت برید از پیکر
رسید جان به لب و در خرابه جایم شد
بیا بیا تو پدر جان به حال من بنگر

روایت شده است که خرابه شام که مسکن آل رسول بود [و] محل گذر خلایق بود چون شام میشد مردم هر کدام به خانه خود با طعام و میوه می رفتند و اطفال حسین نظر به دست آنها نموده آه می کشیدند؛ واویلا شبی سكینه در آخر شب نزد عمه اش زینب آمده و عرض کرد: عمه! زینب : جواب داد. سکینه از خجلت خاموش شد زمانی نشسته، باز گفت: عمه! زینب فرمود : چه مطلب داری جان عمه؟ سکینه از خجلت باز خاموش شد. زمانی نگذشت باز گفت : عمه زینب! فرمود : چه مطلب داری جان عمه؟ سكینه از خجلت باز خاموش شد. زمانی نگذشت باز گفت : عمه! زینب او را نوازش نمود و در دامن خود نشانید و فرمود :


اولاد پیغمبر کجا این محنت و آزارها
زینب کجا و ناء و نی اندر سر بازارها

زینب فرمود: تو را به حق پدر غریبت قسم میدهم چه مطلب داری به عمه بیان کن؟ سکینه آهسته از روی خجلت گفت: عمه! آیا در روی زمین طفلی مانند من گرسنه هست یا نه؟ واویلا از سخن او! دل زینب و اهل حرم به درد آمد چنان گریه و شیون نمودند که شرح آن را] نتوان کرد.


📚 طریق البکاء، ملا محمد حسین شهرابی اردستانی (متوفی ۱۳۱۰ ه.ق)، انتشارات طوبای محبت، چاپ ۱۴۰۲ شمسی، صص۶۴۸


الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ‌

@maqutal

مقتل پژوهی

24 Dec, 11:30


در خبر آمده است که روزی جناب خاتم انبیاء با بعضی از اصحاب به جانب قبرستان تشریف بردند از برای فاتحه اهل قبور چون قدوم آن معدن معبود به قبرستان رسید از دیده بصیرت دید که میتی را در قبر ملائكه غلاظ و شداد او را عذاب مینمایند آن رحمة للعالمين بی طاقت گردیده و بالای آن قبر تشریف بردند در حالتی که اصحاب بر گرد آن جناب بودند. حضرت پای مبارک را بر قبر زد و فرمود: «يا عبدالله! قم بإذن الله» درحال قبر شکافته و جوانی از میان قبر بیرون آمد با حال تباه و روی سیاه، زنجیر و غل آتشین در گردن از فرق سر تا پا آتش گرفته و آه و ناله می کند. حضرت را دل بر او بسوخت و فرمود: ای جوان! اول بگو ببینم مگر تو از امت من نیستی؟ عرض کرد: یا رسول الله! خاک بر سر من از امت شمایم. آن حضرت چون این سخن را شنید اشک از چشمان مبارکش جاری گردید و فرمود که : وای بر محمد که امت خود را به این حال ببیند و فرمود که : ای جوان! جگر مرا کباب کردی مگر تو در دارفانی نماز نمی کردی؟! عرض کرد که فدای تو گردم نماز پنج گانه را در مسجد به شما اقتداء می کردم. حضرت فرمود: مگر روزه ماه مبارک رمضان را نمی گرفتی؟! عرض کرد که: یا رسول الله! بدان که سه ماه روزه میگرفتم رجب و شعبان و رمضان. فرمود: مگر زکات و خمس نمیدادی؟! عرض کرد که : یا رسول الله! مرا مال دنیا نبود که بدهم. حضرت فرمود: مگر در راه خدا جهاد نکردی؟! عرض کرد: در سه غزوه همراه شما بودم. حضرت دیدند که این اعمال و این عذاب خیلی منافات دارد! حضرت سر به جیب تفکر فرو برد. جبرئیل نازل شد [و] عرض کرد که: یا رسول الله! حق تعالی تو را سلام میرساند و میفرماید این جوان عاق مادر است.
حضرت روی به اصحاب نمودند که : بروید در مدینه گردش کنید و مادرش را بیاورید اصحاب روی در مدینه نمودند و پس از جستجوی بسیار مادرش را پیدا نمودند. او را آوردند در نزد آن بزرگوار [حضرت] نظر نمود، دید زنی با قد خمیده و عصایی در دست گرفته و می آید آمد در پیش آن بزرگوار و سلام کرد؛ حضرت جواب دادند و حضرت فرمود : ای زن! آیا این جوان را میشناسی؟ عرض کرد: بلی، فرزند من است. آن حضرت فرمود: آیا او را به این عذاب میتوانی دید؟ چگونه دلت تاب می آورد؟ اگر بی ادبی نسبت به تو به جا آورده از گناه او درگذر تا خداوند او را از عذاب نجات دهد. آن پیره زن عرض کرد که : یا رسول الله! از حضرت آفریدگار مسألت کن که پروردگار عذاب او را زیادتر کند. حضرت در تعجب ماند و فرمود: مگر این فرزند با تو چه کرده است؟!آن زن عرض کرد که : این پسر روزی از بیرون داخل خانه گردید. زن او پیش رفت و شکایت از من به یاد نمود و او تحقیق نکرده آمد در نزد تنور و مرا در تنور افکند و همسایگان دویدند و مرا از آتش تنور خلاص نمودند عرض کردم : بار پروردگارا! سزای این پسر هر چه هست بده. یا رسول الله! تا سه روز بیشتر زنده نبود و عمر او کوتاه شد و بمرد. حضرت از شرم آن زن سر به زیر انداخت و چون امت خود را به عذاب نمی توانست دید سر بر آورد و فرمود که : ای زن! تو راست می گویی [و] عمل این پسر نسبت به تو بسیار شدید است؛ اما دلم می خواهد که او را به من که پیغمبر هستم ببخشی آن زن سر به آسمان بلند کرد و عرض کرد: بار پروردگارا! عذاب او را زیاد کن. عذاب بر او افزوده گردید؛ چنان چه پیغمبر از سخت دلی آن زن متوحش گردید و روی به سلمان کرد و فرمود که : برو نور دیده ام فاطمه را خبر کن بگو : پدرت می گوید که : هنگام شفاعت است علی و حسنین  را برداشته نزد من بیایید.
سلمان آمد و پیغام رسول خدا  را به جا آورد. عصمت کبری فاطمه زهرا برخاست و چادر بر سر کرده امیر مؤمنان در جلو، آن مخدره دست حسن بر یک دست و دست حسین بر دست دیگر در نزد پدر بزرگوار آمد. حضرت آن واقعه را بیان فرمود و فرمودند که : شما شفاعت کنید که من امت خود را به این عذاب نمی توانم دید. جناب امیر مؤمنان و سرور متقیان در نزد آن زن رفت و فرمود که : ای زن! تو را قسم میدهم به آن وقتی که در محراب عبادت فرق مرا به ضرب شمشیر بشکافتند که از تقصیر فرزندت در گذر. آن زن سر به آسمان بلند کرد و عرض کرد که : بار پروردگارا! عذاب این فرزند را زیاد کن. آن حضرت دل شکسته به کناری رفت. برخاست عصمت کبری فاطمه زهرا [و] در نزد آن زن آمد و فرمود که : ای زن! تو را قسم میدهم به آن وقتی که بعد از رحلت پدرم در به پهلوی من زنند که فرزندم در رحم ساقط گردد که از گناه فرزندت درگذر [و] دل پدرم را مسوزان. آن زن سنگ دل سر به آسمان بلند کرد و عرض کرد که : بار پروردگارا! تو را قسم میدهم به آن پهلوی شکسته فاطمه که عذاب این فرزند مرا زیاد کن. فاطمه [با] دل شکسته به گوشه ای قرار گرفت.

مقتل پژوهی

24 Dec, 11:30


برخاست گوشواره عرش الهی امام حسن مجتبی [و] در پیش آن زن رفت و فرمود که : ای زن! تو را قسم میدهم به آن وقتی که اشقیای امت مرا زهر بخورانند [و] یک صد و هفتاد پاره جگرم از راه حلقوم به طشت می ریزد، از گناه فرزندت درگذر. باز آن سنگ دل سر را به جانب آسمان بلند کرد و عرض کرد که : بار پروردگارا! بنده نوازا تو را قسم می دهم به حق پاره جگر امام حسن که عذاب فرزند مرا زیاد کن آن بزرگوار دل شکسته به کناری رفت برخاست گلگون کفن عرصه کربلا آن گوشواره عرش خدا، حسین مظلوم [و] در نزد آن زن آمد و آن حضرت در ظاهر [که] در آن وقت طفل بود با دستهای کوچک خود دامن آن زن را گرفت و فرمود: ای زن! تو را قسم میدهم به آن وقتی که شمر پای با چکمه به روی سینه من غریب می نشیند و اراده جدا کردن سر مرا دارد که از گناه فرزندت درگذر. آن زن وقتی که خواست در حق فرزند خود نفرین کند، یک دفعه خود را در پای حسین انداخت و عرض کرد که : یا حسین! فرزندم را به تو بخشیدم. حضرت رسول فرمود که : ای زن! تو را چه شد که دل نور دیده ام فاطمه را خستی و دل جگر بندم حسن  را آزردی، و تو را چه شد که دل پسر عمم علی  را خستی و حاجت نور دیده ام را بر نیاوردی؟! و پسرت را به این طفل بخشیدی؟! عرض کرد: یا رسول الله! سر به آسمان بلند کردم که باز درباره فرزند خود نفرین کنم که یک دفعه دیدم ملائکه آسمانها همه با حرب های  آتشین رو به من می آیند و میگویند ای زن مبادا دل حسین را بشکنی که خداوند دل حسین  را شکسته نمی تواند ببیند.


📚 طریق البکاء، ملا محمد حسین شهرابی اردستانی (متوفی ۱۳۱۰ ه.ق)، انتشارات طوبای محبت، چاپ ۱۴۰۲ شمسی، صص۸۴


الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ‌

@samsamol

مقتل پژوهی

24 Dec, 09:30


در روایتی آمده که هر گاه شوق لقای سیدعالم بر اهل مدینه غالب شدی بیامدند و در روی علی اکبر نظر کردندی و چون اشتیاق کلام سیدأنام بر ایشان غلبه کردی سخن شکرنثار شاهزاده شنیدندی.
این جوان با قامتی چون سرو روان و طلعتی افروخته تر از گل ارغوان اسب در عرصه ی میدان بجولان در آورده میگفت:
انا علی ابن حسین بنی علی…

کتاب خطی شماره 73
کتاب مقتل (بدون نام نویسنده)
صفحه۸۸

مقتل پژوهی

24 Dec, 08:30


ای مشتاقان بگریید و ای محبان خاندان ناله و زاری کنید کن روح مقدس امام حسین-علیه السلام-از هودج قدس به اشک شما می نگرد و در ماتم داران خود از روی شفقت نظر میکند.
کتاب خطی شماره 73
کتاب مقتل (بدون نام نویسنده)
صفحه۱۰۰

مقتل پژوهی

24 Dec, 06:30


حضرت فاطمه زهرا -صلوات الله علیها- در کوفه به زن خولی فرمود که: تو منّت داری بر من زیرا که ساعتی بر فرزندم حسین -صلوات الله علیه- گریه کردی.


📚 طریق البکاء، ملا محمد حسین شهرابی اردستانی (متوفی ۱۳۱۰ ه.ق)، انتشارات طوبای محبت، چاپ ۱۴۰۲ شمسی، ص۱۶۳


الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ‌

@samsamol

مقتل پژوهی

24 Dec, 05:31


مروی است که چون زمان آن رسید که آن خورشید سپهر عصت (حضرت صدیقه طاهره) به وصال پدر بزرگوار فایض گردد، دختر ستم کش خود علیا جناب زینب خاتون را طلبید و فرمود: ای نور دیده الم رسیده! دیشب پدر بزرگوار خود را در خواب دیدم شکوه اعدا دین به او نمودم فرمود : ای فرزندم! غم مخور که از محنت دنیا خلاص گردی فردا شب مهمان ما خواهی بود. ای دختر! یقین میدانم که یک امروزی بیش در این سراچه فانی نخواهم بود جامه های حسینم را حاضر کن تا به آب دیده شستشو نمایم که بعد از من به عزاداری مشغول خواهند بود، جامه های آن دو نور دیده ام چرکین نباشد؛ زینب خاتون با دیده گریان و سینه بریان جامه های حسنین را به نزد مادر غم پرور حاضر ساخت؛ همان طوری که نظر فاطمه به پیراهن حسین افتاد بی اختیار سیلاب اشک از جویبار دیده گشاد. ای شیعه! همان پیراهنی که مظلوم کربلا در روز عاشورا به شکل کفن چاک زده در بر پوشیده علیا جناب فاطمه به شستن آن پیراهن مشغول گردید.


📚 انوار المجالس، ملا محمد حسین شهرابی اردستانی (متوفی ۱۳۱۰ ه.ق)، نشر بنی الزهراء ، چاپ ۱۳۹۰ شمسی، جلد ، صص۱۵۱

الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ‌

@samsamol

مقتل پژوهی

24 Dec, 04:30


پس هر شهیدی به یک دست قاتل خود و به یک دست سر خود وارد شوند؛ در آن هنگام اهل محشر غوغای واویلا به عرش الهی رسانند و بر بی کسی آن مظلومان سیلاب اشک از دیده ها جاری کنند مگر دو شهید که دست قاتل و سر خود ندارند یکی حضرت عباس زیرا که در کنار نهر فرات هر دو دست او را از بدن جدا کردند؛
چون به همان هیئت وارد محشر دست در بدن ندارد که سر خود را و دست قاتل را بگیرد و اما یکی دیگر علی اصغر؛ او در حالت صغر سن چون به محشر می آید، پس از برای این دو شهید چهار ملک در چپ و راست ایشان روانند یکی سر ایشان و یکی دست قاتل ایشان را گرفته وارد میشوند.


📚 انوار المجالس، ملا محمد حسین شهرابی اردستانی (متوفی ۱۳۱۰ ه.ق)، نشر بنی الزهراء ، چاپ ۱۳۹۰ شمسی، جلد ، ص۷۷


الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ‌

@samsamol

مقتل پژوهی

24 Dec, 03:30


مروی است که چون روز عاشورا گردید در وقتی که آن حضرت گرم جدال بود و از یاران او کسی نمانده بود ندایی به گوش حضرت رسید که : یا حسین! مرحبا بک! به عهدهای خود که در عالم ذر نمودی وفا کردی عنقریب است که پروردگار تو نیز به عهد خود وفا نماید؛ اما یک شرط دیگر باقی مانده. حضرت جویا شد که آن کدام است؟ ندا رسید : قربانی علی اصغر هنوز به انجام نرسیده حضرت عنان ذوالجناح را به جانب خیمه بر گردانید؛ چون به عقب خیمه گاه آمد دید اهل بیت بر دور على اصغر حلقه ماتم زده اند و بر تشنگی آن طفل گریه سوزناک می نمایند.

یکی می گفت ای طفل صغیرم
یکی می گفت ای ناخورده شیرم
یکی گفتا لبت خشکست بی آب
یکی گفتا ندارم دیدنت تاب
بگفتا دیگری کن تشنه کامی
دم دیگر در این صحرا نمانی
یکی گفتا که ای معصوم بی شیر
تو را از تشنه کامی نیست تقصیر

حضرت فرمود: ای مخدّرات عصمت! شما را چه میشود؟ زینب خاتون عرض کرد : ای برادر! کیفیت عجیبی از این طفل شش ماهه مشاهده نمودیم، در وقتی که در میدان صدای استغاثه تو بلند گردید که : هَلْ مِنْ نَاصِرٍ يَنْصُرُ آلِ مُحَمَّدالمختار؛ یعنی آیا دیگر یاری کننده ای هست که یاری فرزند رسول خدا نماید و کسی جواب تو را نداد؛ ناگاه این طفل شیر خوار خود را از گهواره به زیر انداخت؛ گویا هوای یاری و جان نثاری به سر داشت حضرت گریان گردید و علی اصغر را از ایشان گرفت و صورت آن طفل را بوسه داد بی اختیار سیلاب اشک از دیده گشاد پس قنداقه آن طفل در جلو زین ذوالجناح گرفته روانه میدان گردید و به جهت اتمام حجت فرمود:

رحمی آخر ای گروه بی حیا
تشنه کامی میکشد طفل مرا
لعل این طفل از پی یک قطره آب
خشک گشته همچو گل در آفتاب
من گرفتم خود در این دین کافرم
من نگویم زاده پیغمبرم
در ملل ها نیست طفلان را گناه
رحم بر طفلان به هر دین لازم است
خویش میدانید ای خیل سپاه
گر به آل مصطفی کین لازم است
این زمانش قطره آبی دهید
قطره آبی به بیتابی دهید
ظالمان سازید این مطلب قبول
از برای خاطر جدم رسول

شمر ذی الجوشن سنگین دل ملعون از میان لشکر آواز داد که : یا حسین! این مطلب محال است که تو و اهل و عیال تو را آب دهیم پس حرملة بن كاهل ملعون آن طفل صغیر را به درجه رفیع شهادت رسانید آنگاه ندایی به گوش حضرت رسید که : مرحبا بک یا حسین! زود باشد که قیامت بر پا شود و پروردگار تو نیز به وعده خود وفا نماید.


📚 انوار المجالس، ملا محمد حسین شهرابی اردستانی (متوفی ۱۳۱۰ ه.ق)، نشر بنی الزهراء ، چاپ ۱۳۹۰ شمسی، جلد ، ص۱٠۹


الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ‌

@samsamol

مقتل پژوهی

23 Dec, 20:29


حکایت عالم ذر شاهد بر این است که خداوند عالم، جامی خلق نمود و جمیع مخلوقات را از انبیا و غیره صلا در دادند که : کیست نوشنده این جام بلا؟ اول حضرت آدم لبی از آن تر نموده به فراق گرفتار شد؛ بعد نوح از روی میل به جانب آن نظر نمود عالم به چشمش طوفان آمد حضرت ابراهیم خلیل میل به نوشیدن آن نمود گرفتار نار نمرود شد؛ ایوب رو به سوی او روان شد، بنیان او طعمه کرمان گردید؛ موسی دامن بر میان زد اسیر فرعون شد؛ عیسی در طلب گردید، بر سر دار مأوی کرد؛ همچنین پیغمبران یک یک خواهش آن نمودند؛ اما تاب آن نداشتند؛ تا نوبت به خاتم پیغمبران رسید؛ لبی از آن تر نمود گرفتار ابوجهل لعین شد؛ چون از انبیا گذشت اولیا دامن همت بر میان زدند؛ امیر مؤمنان یک جرعه نوشید، سرباز محراب عبادت گردید؛ امام حسن مجتبی چون آن جام را به سر کشید، پاره های جگر مبارکش از راه حلقوم به طشت ریخت؛ چون نوبت به مظلوم کربلا رسید، قد مردانگی خود راست نمود و خواست بنوشد. فی الحال جبرئیل از جانب رب جلیل به آن نوگل باغستان خلیل رسید و بعد از حمد و ثنا سجده به آستان ملک پاسبان او برد عرض کرد که : پروردگار تو را سلام میرساند و می فرماید: شرطهای چند در این نوشیدن جام بلا است. یا حسین در نوشیدن این جام بلا بسیار مصیبت است، اگر توانی منوش و چشم از آن بپوش؛ مظلوم کربلا در جواب فرمود : ای برادر! جبرئیل! مگر تو هنوز از رتبه ما واقف نیستی؛ ذات ما را ضرور به امتحان نیست هزار جان من و اهل و عیال من فدای محبوب باد؛ پس مردانه آن جام بلا را بر کشید. ندا از مصدر الهی در رسید که : یا حسین! در عوض این مصیبتها در دنیا شفاعت روز جزا به تو خواهم داد، الحال بگو ببینم گناهکاران امت جدت را در محشر به چه چیز شفاعت می نمایی؟ مظلوم کربلا عرض کرد: بار الها! عاصیان امت جدم را به نفس نفیس خود شفاعت می کنم. ندا می رسد : یا حسین! مردان امت جدت از سر خود شفاعت نمودی آیا زنان ایشان را به چه شفاعت میکنی؟ عرض کرد : بار الها! زنان گناهکاران امت جدم را به خواهران اسیر و دختران یتیم شفاعت میکنم. از جانب خالق سبحان ندا رسید که : یا حسین! زنان را هم به عترت خود شفاعت می کنی جوانان امت گناهکار را به چه چیز دستگیری می نمایی؟ مظلوم کربلا عرض کرد: الهی! جوانان ایشان را به جوان هیجده ساله ام علی اکبر و نو دامادم قاسم و برادر نوجوانم عباس و سایر شهیدان شفاعت میکنم. ندا رسید که : یا حسین! جوانان گنه کار را به جوانانت شفاعت کردی آیا طفلان صغیر ایشان را به چه چیز خریداری مینمایی؟ حضرت در جواب گفت: طفلان صغیر ایشان را به شیر خواره خود علی اصغر شش ماهه خریداری مینمایم.


📚 انوار المجالس، ملا محمد حسین شهرابی اردستانی (متوفی ۱۳۱۰ ه.ق)، نشر بنی الزهراء ، چاپ ۱۳۹۰ شمسی، جلد ، صص۱٠۶


الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ‌

@samsamol

مقتل پژوهی

03 Dec, 18:31


#بهانه_اشك





نوشته اند:

حضرت زهرا سه روز پیش از شهادتش پیراهنی را به حضرت زینب -علیهما السلام- داد و فرمود:

«هَذا وَديعَةٌ عِندَكِ لِلحُسَينِ وَ قُرَّةِ عَيني سَيِّدِالشُّهَداءِ، فَإذا طَلَبَهُ مِنكِ فَاعلَمي أنَّهُ ساعَةً واحِدَةً ضَيفُكِ، وَ بَعدَ السّاعَةِ يُقتَلُ بِأَشَدِّ الأحوالِ عَلَى أَيدي أَولادِ الزِّنا وَحيداً فَريداً عَطشاناً ظَمآناً بِلا غُسلٍ وَ لا كَفَنٍ وَ لا دَفنٍ.»:

«این امانت نور چشمم، سرور شهیدان، حسین، نزد شما است. هنگامی که آن را از تو خواست، بدان ساعتی مهمان تو است! پس از ساعتی تنها و تشنه با سخت ترین شکل به دست زنازادگان کشته خواهد شد و بی غسل و کفن و دفن خواهد ماند!»

منابع: فواکه المتعلمین، قائنی، ص۲۹۶؛ بحرالمصائب، تبریزی، ج۳، ص۴۵.

مقتل پژوهی

03 Dec, 17:47


-
-
بلال بعد از پیغمبر دیگر اذان نگفت، به‌فاصله
قلیلـی از مدینه رفـت بـه سمـت شـام و بيت
المقدس، هر قدر ابوبکر لعین سعی کرد بلال
برای نماز اذان بگوید، نگفت! و گفت: مـن بـر
خودم قرار دادم که بعد از پیغمبر اذان نگویم،
چند وقتی از مدینه رفت باز برگشـت و آمد،
حضرت فاطمهٔ زهرا -علیها السلام- پیغام داد
از برایش که دلم می‌خواهد یک‌بار دیگر اذان
گفتن تـو را بشنـوم، مثـل ایام حیـات پـدرم،
گفت: به چشم حالا که دختر پیغمبر فرمود،
اطاعت می‌کنم. رفت به‌بالای بام شروع کرد
به اذان گفتن، تا رسید به این‌جا که اشهد ان
محمداً رسول الله، فاطمه -سلام الله عليهـا-
اسم پدر را که شنید غش کرد! خبر دادند به
بلال که فاطمه زهرا -علیها السلام- غش کرد
از همانجا اذانش را قطع کرد و دیگر نگفت،
این آخر اذانش بـود. ایـن چـه محبتی اسـت
فاطمه -علیها السلام- نتوانسـت اسم پـدر را
بشنود به این عزت نمیدانم چـه دلی داشـت
آن دختری که پدرش را کشتند و سرش را بر
نیزه کردند و تـا شهر شام پیـش چشمش بود!

📚 مخطوطة عدد السنة، سبزواری، ص۱۰۴
@ketabkhaneh_fazael

مقتل پژوهی

03 Dec, 16:30


بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُم‏ وَ لعَن أعدائهم أَجْمعين‏
جزوه شماره 140
نمّی از دانستنیهای فاطمیه

مقتل پژوهی

03 Dec, 08:39


احادیث وزیارات در اثبات شهادت حضرت صدیقه کبری سلام الله علیها

به زحمت برادر محقق امیر علیپور

مقتل پژوهی

03 Dec, 04:30


شیخ حر عاملی در مقتل خود می نویسد که: حضرت هنوز چند قدم به کشته علی اکبر مانده بود که خود را از مرکب به زیر انداخت، زانو به زانو خود را به جوانش رسانید. اول نگاهی به آن بدن قطعه قطعه کرد، دید بی رحمان کوفه و شام جای درستی در بدن آن ناکام نگذاشته اند. از ضربت تیر و شمشیر و نیزه و خنجر جسم جوانش را مشبک کرده اند. بعد از ساعتی فَصَاحَ الإمام سَبْعَ مَرَاتٍ: آه وَاوَلَدَاهُ! آه وا عَلِيّاهُ! آه وا ثَمَرَةَ فُؤَادَاهُ! آه وَلَدِي قَتَلُوكَ! علی جان! ازهمین کلام امام، نشانگر سوز دل حضرت است. در آن حال که سر پر خون فرزند را در برگرفته و می فرماید : ای فرزند! تو را کشتند؟ اگر کسی تصوّر این حالت امام را بکند البته اگر دل او از پدر دور شدی از مادر مهر بریدی؟!

چرا افتاده ای نونهال نو ثمرم؟
يا كَوْكَبَاً مَا كَانَ أَقْصَرَ عُمْرَهُ
ندیده کام در ایام نوجوان پسرم
وَكَذَا تَكُونُ كَواكِبُ الْأَسْحَارِ

علی با پدر حرف بزن!!

برار بهر خدا ای مسیح من نفسی
ز من بپرس که ای پیر ناتوان چه کسی



📚 ریاض القدس المسمی بحدائق الانس، صدر الدین واعظ قزوینی (متوفی ۱۳۰۹ ه.ق)، چاپ انتشارات طوبای محبت، جلد ۳، صص۴۸۷


اللهم عجـــل لولیک الفـــرج

@samsamol

مقتل پژوهی

02 Dec, 16:30


بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُم‏ وَ لعَن أعدائهم أَجْمعين‏
جزوه شماره 125
صدمات وارده بر حضرت زهرا صلوات الله علیها

مقتل پژوهی

02 Dec, 16:30


اللَّهُمَّ عَجِّلْ فَرَجَ آلِ مُحَمَّد

جزوه یک شیعه منتظر و صدمات وارده بر حضرت زهرا صلوات الله علیها
متشکل از مصائبی است که در جریانات بعد از شهادت رسول خدا صلی الله علیه وآله برای حضرت زهرا صلوات الله علیها پیش آمده است.


یا مهدی فرج

مقتل پژوهی

02 Dec, 12:17


📃 مطلب (۱۱۶۵) :

أم سلمه چون از این قضیه جان سوز باخبر شد خود را به خدمت سیدالشهداء رسانید و مقنعه از سر کشید و دست در گردن آن حضرت انداخت و گفت: ای نور دیده! من قاصدی ندارم که از گزارشات سفرت مرا خبر دهد چرا که فجر صادق که شنیده ام تشویش من از همه بیشتر است. پس حضرت امام حسین -صلوات الله علیه- دست معجز نما را بلند کرد و انگشتان خود را گشود و گفت: ای مادر! نگاه کن تا چه می بینی. چون أم سلمه نگاه کرد گفت: یک صحرا می بینم که پر از سواره و پیاده است و در یک جانب دیگر خیمه چند می بینم و طفلان چندی می بینم که با رنگ های زرد و لب های خشک از خیمه ها بیرون می آیند و می روند حضرت فرمود: دیگر چه می بینی؟ گفت: یک جوانی را می بینم که مشکی به گردن دارد و پر از آب کرده و رو به خیمه می رود و چون زمانی برآمد گفت: دست های آن جوان را انداختند و سرش را از بدن جدا کردند حضرت فرمود که : دیگر چه می بینی؟ گفت: یک جوانی دیگر می بینم که زلف های سر بر شانه ها ریخته به میدان آمد و او را به میان گرفتند و پاره پاره کردند حضرت گفت: ای مادر! آن فرزند من علی اکبر -صلوات الله علیه- است؛ ای مادر! دیگر چه می بینی؟ ام سلمه ساعتی نگاه کرد ناله زد و غش کرد حضرت آب به رویش زد تا به هوش آمد گفت: ای فرزند! دریای خون دیدم که موج می زد و شما ای حسین در آن دریا غوطه می خوردی که ظالمی آمد و می خواست سر مبارک تو را از بدن جدا کند که من طاقت نیاوردم غش کردم پس حضرت او را تسلی داد و تهیه رفتن از مدینه می نمود.


📚 اصل البکاء، نسخه خطی کتابخانه مرعشی نجفی به شماره ۱۱۰۴۴، کتابت سال ۱۲۷۴ ه.ق، ص۵۴

اللّٰهُمَــ؏َجِـلْ لِوَلیــِـــڪَ الـْفَرَّج

مقتل پژوهی

02 Dec, 11:03


ترجمه ی کامل کتاب
«الهجوم علی بیت فاطمه سلام الله علیها»
نوشته ی عبدالزهرا مهدی


خلاصه ی ترجمه ی این کتاب چند سال پیش منتشر شده بود که بسیاری از متون کتاب را نداشت
اما برای اولین بار ترجمه ی کامل کتاب توسط انتشارات طوبای محبت به تازگی به انتشار رسید.

این کتاب تحقیقی جامع درباره ی صحت و اعتبارسنجی حمله به خانه ی امیرالمومنین علیه السلام و شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها می باشد که در موضوع مذکور، تحقیقی کم نظیر است.

تهیه از طریق تلگرام :
@M_delavar67
@b_u_a_o_l

مقتل پژوهی

02 Dec, 09:31


سیدی در کربلا یک شب دو مرتبه سیدالشهداء را در خواب دیده بود دفعه اول با بدن مجروح و دفعه ثانی صحیح و سبب او را عرض کرده بود. آقا فرموده بود: اشک چشم تو زخم های مرا چاق کرد ...


📚 اصل البکاء، نسخه خطی کتابخانه مرعشی نجفی به شماره ۱۱۰۴۴، کتابت سال ۱۲۷۴ ه.ق، ص۵۲

اللّٰهُمَــ؏َجِـلْ لِوَلیــِـــڪَ الـْفَرَّج

مقتل پژوهی

02 Dec, 08:31


و در بعضی نقل ها آمده است: آن شاهزاده نامدار و آن امامزاده عالی تبار، مانند خورشید تابان از افق میدان طالع گردید و عرصه نبرد را به نور جمال خود منور گردانید و جمیع لشکر مخالف، حیران جمال آن آفتاب اوج عزت و جلال گردیدند. 



📚 ریاض القدس المسمی بحدائق الانس، صدر الدین واعظ قزوینی (متوفی ۱۳۰۹ ه.ق)، چاپ انتشارات طوبای محبت، جلد ۳، ص۴۳۳پاورقی


اللهم عجـــل لولیک الفـــرج

@samsamol

مقتل پژوهی

02 Dec, 08:30


علیا مکرمه زینب می فرماید: لیلی در خیمه چشمش به من بود و من نظر به برادرم میکردم و برادرم به میدان نگاه میکرد. ناگاه دیدم رخسار برادرم زرد شد رنگ از چهره اش پرید پرسیدم : برادر جان! شما را چه می شود؟! حضرت فرمود: خواهر! جانم از دست رفت، یعنی جوانم کشته شد.



📚 ریاض القدس المسمی بحدائق الانس، صدر الدین واعظ قزوینی (متوفی ۱۳۰۹ ه.ق)، چاپ انتشارات طوبای محبت، جلد ۳، ص۴۴۶


اللهم عجـــل لولیک الفـــرج

@samsamol

مقتل پژوهی

02 Dec, 07:30


و مرحوم والد در ریاض الأحزان می فرماید: فلما تجلى وجهه لعرصة الهيجاء جعلها غيره صفح السيناء في سورة الهزبر السالب، كأنه أسد الله الغالب علي بن أبي طالب. لا! بل كأنه محمد صاحب التاج على البراق ليلة المعراج.

قد بدا منجليا نور علي
من حجاب أحدي أزلي أبدي

تمام سپاه دیدند آفتابی از افق میدان رخشان و درخشان گردید. صورتی دیدند زهری جمالی دیدند، قمری قدی دیدند اکبری و قامتی ملاحظه کردند صنوبری

قد، یک بهشت سرو، رخ، یک سپهر ماه
این ماه سرو چرخ، وان سرو ماه بر
لب یک بدخش لعل خط یک تتار مشک
لعلی گهر فشان، مشکی قمر سپر



📚 ریاض القدس المسمی بحدائق الانس، صدر الدین واعظ قزوینی (متوفی ۱۳۰۹ ه.ق)، چاپ انتشارات طوبای محبت، جلد ۳، ص۴۳۳


اللهم عجـــل لولیک الفـــرج

@samsamol

مقتل پژوهی

02 Dec, 07:30


هر که جنگ های امیرالمؤمنین را دیده بود از جنگ کردن علی اکبر جنگ حیدر صفدر را به خاطر می آورد. هر که را بر سر می نواخت تا پشت زین میشکافت و هر که را بر کمر میزد دو نیمه می ساخت.



📚 ریاض القدس المسمی بحدائق الانس، صدر الدین واعظ قزوینی (متوفی ۱۳۰۹ ه.ق)، چاپ انتشارات طوبای محبت، جلد ۳، ص۴۶۴


اللهم عجـــل لولیک الفـــرج

@samsamol

مقتل پژوهی

02 Dec, 06:31


دیگر نقل می کنند که در موصل زنی بود و دشمن خاندان نبوت بود و با خود نذر کرد که اگر خداوند پسری به من بدهد، به شکرانه او پسر را بر آن بدارد که زائران سیدالشهداء را از هر طرف که عبور کنند به کربلا ایشان را به قتل رساند. چون خدا به او پسری کرامت کرد و بزرگ شد آن زن نذر خود را به پسر خود گفت پس به خاطر مادر از عقب زوّار که از موصل روانه کربلا شدند بیرون رفت همین که به مسیّب رسید زوّار از آب فرات عبور کردند و وارد کربلا شدند او هم همان جا توقف کرد در مراجعت ایشان را به قتل رساند. اتفاقا شب در خواب دید که قیامت برپا شد و او را امر می کردند به جهنم، ملائکه عذاب او را کشیدند و در جهنم انداختند اما دیدند که آتش از او دور می شود و ملک جهنم نعره می زد که : ای آتش! بگیر او را. آتش گفت: ای مالک! چگونه او را بسوزانیم حال آن که غبار زمین کربلا بر بدن او نشسته پس او را بیرون آورده شستشو دادند و بر دوزخ انداختند باز آتش از او دوری کرده مالک امر به گرفتن او کرد آتش گفت که : غبار کربلا به دهان و دماغ او شده من مأمور نیستم که او را بسوزانم آن شخص از هول این خواب بیدار شده و از عقیده ای که داشت برگشت و از شیعیان خالص گریدید و به مداحی امام حسین -صلوات الله علیه- قیام نمود.

آن را که به کربلا گزار است
با آتش دوزخش چه کاراست


📚 اصل البکاء، نسخه خطی کتابخانه مرعشی نجفی به شماره ۱۱۰۴۴، کتابت سال ۱۲۷۴ ه.ق، صص۵۲

اللّٰهُمَــ؏َجِـلْ لِوَلیــِـــڪَ الـْفَرَّج

مقتل پژوهی

02 Dec, 06:30


قسمتی از قصیده رائیه شیخ کاظم ازری و در بعضی از نقلها آمده است که: شاعری از معاصرین زمان شیخ کاظم ازری از روی حسد در مجالس عمومی تنقیص مقام شیخ کاظم می نمود و میگفت اشعار او چندان اهمیتی ندارد که اینقدر در بین مردم معروف و مشهور گشته تا اینکه شبی صدیقه طاهره را در عالم رؤیا دید که او را مورد خطاب قرار دادند و به او عتاب بسیار نمودند و فرمودند: «مَا لَك وَ لِوَلَدِيَ الْكاظِم لَوْ لَمْ يَقُلْ إِلَّا شِعْراً واحِداً لَكَفاهُ»؛ با پسرم کاظم چکار داری؟! اگر همین یک شعر را گفته بود او را کفایت میکرد و آن این است: قَدْ غَيْرَ الطَّعْنُ مِنْهُمْ كُلَّ جَارِحَةٍ إِلَّا الْمَكَارِمَ فِي أَمْنٍ مِنَ الْغَيْرِ یعنی اگرچه طعن نیزه و زخم شمشیر جایی از اعضا و جوارح جوانان هاشمی را سالم نگذاشت ولی مکارم اخلاق و اوصاف نیک آنها از هر تغییری در امان است.


📚 ریاض القدس المسمی بحدائق الانس، صدر الدین واعظ قزوینی (متوفی ۱۳۰۹ ه.ق)، چاپ انتشارات طوبای محبت، جلد ۳، ص ۴٠۷پاورقی


اللهم عجـــل لولیک الفـــرج

@samsamol

مقتل پژوهی

27 Nov, 12:02


-
-
زمـانـی رسول‌ خـدا -صلّـی الله علیـه و آلـه-
با حضرت أميرالمؤمنين، فاطمهٔ‌زهرا، زینب،
حسنین -علیهم سلام الله- نشسته بودند،
پیغمبر مسرور بود به این جمعیت، که ناگاه
جبرائیل نازل شد و گفت یا رسول الله!
أميرالمؤمنين را سرش را در محراب عبادت
می‌شکافند و فاطمه‌ات را در به پهلوی او
می‌زننـد و محسنش را سقط می‌کننـد و
پهلویش را می‌شکنند، حسنت را به زهر
ستم شهید می‌کنند و حسینت را به تیغ
الم در صحرای کربلا با یارانش سر از تن
جدا می‌کنند، پس حضرت رسول به سجده
افتاد و گریست، گریستن بسیـار! فرمود کـه
در آخرالزمان امتّآن رسول خداوند منّآن را
خدا برانگیزاند که کارشان به جـز مصیبـت
حسین -علیه السلام- چیزی نیست و بر آن
حضرت می‌گریند و مجالس و محافل ذکر
مصیبت او را می‌نمایند و ایشـان‌ را جـدّت
و پدرت شفاعت می‌کنند!

📚اسرار الابتلا، کزازی، ص۹۲
@ketabkhaneh_fazael

مقتل پژوهی

27 Nov, 12:01


-
-
وقتی أميرالمؤمنين ثانی [امام حسین -علیه السلام]، محسن ثانی [علی اصغر -علیه السلام] را بر سر دست گرفت و در مقابل لشکر عمر ثانی [عمر بن‌ سعد لعین] در آورد، کرّوبیان ملأ أعلي به فغان آمدند، آب فرات به موج آمد، زمین و آسمان در انقلاب افتاد، دل مادرش در ارتعاب افتاد، عمّه‌هایش مو پریشان نمودند، علی اکبر -علیه السلام- در قتلگاه بغل گشود، عباس -علیه السلام- عمویش خواست که دست دراز کتد که او را در آغوش کشد، دست نداشت ... علی بن ابی طالب -علیهما السلام- جام از حوض کوثر پر کرد، فاطمه -علیها السلام- در بهشت بغل گشود و فرمود: محسن رفیق خود را می‌خواهد، او را به ما برسان!

📚اسرار الابتلا، کزازی، ص۳۱۰
@ketabkhaneh_fazael

مقتل پژوهی

27 Nov, 08:31


🏴 #تقویم
مجلس مناقب و مصائب حضرت زهرا -سلام الله علیها-

📚 نجات الخافقین ملا محمد قائنی

مقتل پژوهی

27 Nov, 05:31


اوّل کسی را که در روز عاشورا تیرباران کردند بریر بود و آخر از همه سلطان مظلومان حسین-صلوات الله علیه بود؛ نه تنها تیر بارانش کردند بلکه فَتَواتَرَتْ عَلَيْهِ بِالطَّعْنِ وَالضَّرْبِ بِالسَّيْفِ وَ السّنَانِ وَ الْخَنَاجِرِ وَ الزَّماجِرِ وَ العَمُود والسُّفُود؛ که بدن مطهرش زیر سنگ و چوب و کلوخ مخفی شد که علیامكرمه جسد مجروح برادر را از زیر سنگها بیرون آورد.



📚 ریاض القدس المسمی بحدائق الانس، صدر الدین واعظ قزوینی (متوفی ۱۳۰۹ ه.ق)، چاپ انتشارات طوبای محبت، جلد ۳، ص۷۷


اللهم عجـــل لولیک الفـــرج

@samsamol

مقتل پژوهی

27 Nov, 04:30


و بعضی از بزرگان فرموده اند علت اینکه امام حسین-صلوات الله علیه- در بین بنی هاشم این دو بزرگوار (حضرت عباس و حضرت علی اکبر) را برای آرام نمودن اهل خیام میفرستادند این بوده است که اهل خیام عُلقه و محبّتی تام به این دو بزرگوار داشته اند که هرگاه به ایشان نظر می نمودند به وجود آنها آرام میشدند و تسلّی می یافتند چرا که یکی از آن بزرگواران شبیه پیامبر اکرم در خلق و خُلق و گفتار بوده و و دیگری شبیه به امیرالمؤمنین. پس چه حالی داشتند اهل خیام آن وقتی که امام حسین-صلوات الله علیه- بدن ارباً اربای حضرت علی اکبر-صلوات الله علیه- را به خیام آوردند و آن موقعی که خبر از اسب به زمین افتادن حضرت ابا الفضل-صلوات الله علیه-  را شنیدند.
الا لعنة الله علی القوم الظالمین


📚 ریاض القدس المسمی بحدائق الانس، صدر الدین واعظ قزوینی (متوفی ۱۳۰۹ ه.ق)، چاپ انتشارات طوبای محبت، جلد ۳، ص۵۵پاورقی


اللهم عجـــل لولیک الفـــرج

@samsamol

مقتل پژوهی

27 Nov, 03:57


#مشکات_البکاء

مقتل پژوهی

26 Nov, 20:39


#مشکات_البکاء

مقتل پژوهی

26 Nov, 18:20


📃 تکمیل مطلب (۳۸۸) :

از فضیلت تعزیه داری آن جناب آن است که در زمان سابق یک سالی در یمن شخص مؤمنی که آن را صادق می گفتند هر سال در خانه خود همین که محرم می شد تعزیه امام حسین -صلوات الله علیه- را بر پا می کرد اتفاقاً غنای آن مرد به فقر مبدل می شود و در خانه چیزی نداشت که خرج تعزیه داری نماید و محرم بر سر دست آمد بود که امثال و اقربایش همه اسباب تعزیه بر سر پا می کنند درد بر دل صادق گرفته با دیده گریان داخل شد به زن خود گفت : ای زن! بیا تا از این شهر بیرون رویم زن سبب آن را از او پرسید صادق گفت: مگر نمی بینی که مردم همه تدارک تعزیه داری می گیرند و ما خجالت می کشیم از این جهت از شهر بیرون می رویم.
ای مردان! آن شیر زن گفت: اگر از برای این است سهل است غم مخور من دو پسر دارم که در مکتبند وقتی که آمده هر کدام را که می خواهی ببر بفروش و اجرتش را بگیر و بیا خرج تعزیه امام حسین -صلوات الله علیه- نما. آن مرد خوشحال شده خبر کرد تا آن طفل ها از مکتب آمدند صادق رو به پسران خود نموده گفت: ای جانان پدر! کدام یک از شما خود را به غلامی سید الشهداء میدهد؟ پسر بزرگ خواست که گفتگو نماید پسر کوچک از جا برخواست و گفت : ای پدر! پسر کوچک تر از برای غلامی بهتر می خرند من التماس آن دارم که مرا در راه امام حسین -صلوات الله علیه- فدا نمایی. پس صادق خوشحال شد و امر کرد به زن خود که برخیز و غلام حسین -صلوات الله علیه- را آرایش نما که سعادتمند گردید. آن زن بیامد دست لباسی فاخر به آن پسر پوشانید و گیسوهایش را شانه کرد و صورتش را ببوسید و گفت : ای فرزند! خوش به حال تو به غلامی حسین -صلوات الله علیه- نصیب شد ای فرزند! در خدمت مولایت حسین -صلوات الله علیه- از ما فراموشی نکنی. القصه صادق دست پسر را گرفته از شهر بیرون آمد چون عیان بیابان رسید دید که سواری پیدا شد و گفت : ای صادق! به کجا می روی؟ گفت: این غلام زاده را می برم بفروشم. پس به آنچه گفته بود وجه را داده و صادق پسر را وداع کرد و گفت : ای پسر! آقای تو جوانمرد می نماید باید که از رضای او بیرون نروی. این را گفت و از هم جدا شدند دید که پسر دوان دوان می آید گفت: ای فرزند! از آقای خود گریختی؟ پسر گفت : ای پدر! چه فایده که آقای خود را نشناختی. گفت : چه می گویی؟ پسر گفت : ای پدر! همین که من از شما جدا شدم و به راه رفتیم دیدم از من پرسید که : ای پسر! نام تو چه چیز است؟ گفتم : نام من حسین است. همین که این سخن را شنید به های های گریه کرد و گفت: من هم پدر حسینم! ای پسر! برگرد که من تو را به هم نامت حسین بخشیدم سلام مرا به پدرت برسان و بگو که ترک تعزیه حسینم ننماید. پس صادق دست پسر گرفته داخل خانه شد اتفاقاً اول محرم بود و مردم همه به عادت سابق به خانه اش آمده بودند و تعزیه داری میکردند چون صادق آن حالت را مشاهده نمود حیران گردید که دود از مطبخش بیرون میرود چون به مطبخ آمد دید که دیگی را بر بار کرده اند و طعام می پزند و یک جوان خوش صورتی را دید که امورات را مرتب می نماید بعد از آنکه تعزیه تمام شد و مردم رفتند از عقب
همه آن جوان بر خواست که بیرون رود صادق آمد بردامن آن جوان چسبید گفت : ای جوان! تو را به خدا قسم می دهم بگو چه کاره ای که خانه را امروز زینت دادی؟ گفت: ای صادق! مرا نمی شناسی من امام حسن مجتبایم. صادق عرض کرد که : جانم فدای شما باد این خدمت از شما چه نسبت دارد؟ گفت : چه می شود عزای برادرم حسین است آخر دل برادر از برای برادر بهتر می سوزد. این را گفت و از نظرش غایب شد و آنجا برکتی نمود که تا چند پشت در خانواده صادق ماند. تعزیه داری آن سرور این نوع فواید بسیار مرتّب است.


📚 اصل البکاء، نسخه خطی کتابخانه مرعشی نجفی به شماره ۱۱۰۴۴، کتابت سال ۱۲۷۴ ه.ق، ص۴۶

مقتل پژوهی

26 Nov, 18:09


📃 تکمیل مطلب (۵۷۹) :

آورده اند که در هندوستان قریه ایست که آن را عباس آباد می گویند و جمعی از دوستان خاندان نبوت در آن قریه بودند و هر سال که محرم می شد اهل آن قریه تعزیه سیدالشهدا می گرفتند و یک فرسخی آن قریه دیگر بود که از دشمنان بودند اتفاقا روز نهم محرم اهل آن قریه خوارج به عنوان تجارت به قریه مسلمانان رفته بودند و اهل آن قریه تعزیه حضرت عباس -صلوات الله علیه- را گرفته بودند و چنان شخصی که شبیه حضرت عباس -صلوات الله علیه- سازند نمی یافتند اتفاقی در میان قافله جوان خوش سیمایی بود اهل آن قریه آن جوان را شبیه حضرت عباس -صلوات الله علیه- می سازند و می روند چون قافله مراجعت می کنند خبر به پدر آن پسر می دهند آن مرد در غضب می شود و پسر را می طلبد و می گوید : ای فرزند! شنیده ام که امروز به قریه مسلمانان رفته اجرت گرفته ای و شبیه حضرت عباس -صلوات الله علیه- شده ای؟ پسرگفت: بلی. پدر گفت: مگر تو عباس -صلوات الله علیه- را دوست می داری؟ گفت : جانم فدای دست های بریده عباس -صلوات الله علیه- شود چرا او را دوست ندارم؟! پدر گفت: پس دست های خود را بده تا مثل دست عباس -صلوات الله علیه- جدا کنم. آن جوان مرد از سر صدق دست راست خود را پیش داده پدر پسر هم کاردی کشیده دست راست پسر را با دست چپش قطع نمود. مادر آن پسر که این ماجرا را دید بنیاد ناله و شوری نمود آن مرد به همان کارد خون آلود زبان آن زن را برید و چون تاریکی و سیاهی شب عاشورا عالم را فرا گرفت آن را ضعیفه را با پسرش از خانه خودا اخراج کرد. آن زن با زبان بریده، دست های پسرش را گرفته از آن قریه بیرون آمدند و رو به بیابان نهادند و یا عباس یا عباس می گفتند و نمی دانستند که به کجا می روند آن پسر روی به مادر کرد که : ای مادر! بیا به همان عزاخانه ای که امروز بوده ام برویم و همان منبر را در بغل گیریم شاید که صاحب منبر به فریاد ما برسد. پس آمدند به پای آن منبر و بعد از فراغ تعزیه مردم همه به خانه های خود رفتند آن زن در یک پایه منبر و پسر در پایه دیگر افتاده غش کرده بودند که ناگاه آن زن دید صدا می آید که : راه دهید! فاطمه زهرا -صلوات الله علیها- به عزا خانه حسینش می آید. آن زن چون نام فاطمه -صلوات الله علیها- را شنید به هوش آمد و دید که در آن نصف شب حسینیه روشن شد و صدای زنی سیاه پوش گریبان پاره پاره و موهای سرش را پریشان نموده داخل شد و به جانب منبر می آید. زن از جا برخواست و استقبال جناب فاطمه -صلوات الله علیها- کرد و گفت: ای بی بی! ای بی بی! به فریاد من برس که به دوستی فرزندان شما آواره از وطن شده ایم. جناب فاطمه -صلوات الله علیها- گفت: ای زن! بیا تا من چشم تو را ببوسم که چشم تو امشب به حسین من گریه کرد. پس دست معجز نمای خود را در دهان آن زن کرد فی الحال به اعجاز حضرت فاطمه -صلوات الله علیها- زبان آن زن گویا شد. بعد عرض کرد : ای خاتون قیامت! یک پسری دارم که در پایه منبر افتاده و دست های او هم به دوستی شما قطع شده. جناب فاطمه -صلوات الله علیها- گفت: ای زن! غم مخور که آن صاحبی دارد. و در این گفتگو بودند که ناگاه آن زن دید که یک جوان بلند بالایی با دستهای بریده بر سر بالین آن جوان آمد رو به جانب آسمان کرده و گفت: خداوندا! اگر مرا در نزد تو قرب و منزلتی است این جوان را هم شفا کرامت کن.
در این وقت دو ملک آمدند و دست های بریده آن جوان را به جای خود گذاشته و نصب کردند به برکت دعای حضرت عباس -صلوات الله علیه- دست های آن جوان شفا یافت و اهل آن قریه چون این معجزه را دیدند آن قریه را از آن روز عباس آباد نامیدند.


📚 اصل البکاء، نسخه خطی کتابخانه مرعشی نجفی به شماره ۱۱۰۴۴، کتابت سال ۱۲۷۴ ه.ق، ص۴۵

مقتل پژوهی

26 Nov, 14:35


#بهانه_اشك





نوشته اند: حضرت زهرا پیش از شهادت به حضرت زینب -سلام الله علیهما- فرمود:

«لَمّا صارَ أخیكِ الحُسَینُ في کَربَلاءَ وَحیداً فَریداً قَبِّلي حُلقومَهُ نِیابَةً عَنّي»:

«هنگامی که برادرت، حسین، در کربلا تک و تنها شد، به جای من گلویش را ببوس!»

منابع: الموسوعة الکبری، انصاری، ج۱۵، ص۱۰۹؛ لوامع الأنوار، مرندی، ص۹۹؛ ثمرات الأعواد، هاشمی، ج۱، ص۳۱؛ العاشوراء، فاضل ورسی، ص۳۳۳؛ بحرالمصائب، تبریزی، ج۳، ص۸۲؛ عمان البکاء، عمانی، ص۱۶۱.

مقتل پژوهی

26 Nov, 13:43


📃 مطلب (۱۱۵۳) :

در تعزیه داری آن جناب آورده اند که یک سالی در حلّه غدقن نمودند که تعزیه امام حسین -صلوات الله علیه- نگیرند و به عهده عبدالوهاب ... نموده بودند.
سه روز که به محرّم ماند آن زنان که هر سال تعزیه داری می نمودند به هیئت اجماعی چادرها به سر خود کرده به خانه عبدالوهّاب آمدند زنش را گفتند که سلام ما را به شوهرت برسان و بگو از برای خاتون قیامت فاطمه زهرا -صلوات الله علیها- ما را مرخص کند که تعزیه آقای خود را بگیریم که شاید وسیله آمرزش گناهان ما شود. چون آن زن پیغام زنان را به شوهر خود رسانید او گفت: حکم حاکم است هرگاه خاطر ایشان خواهد بیایند در خانه من تعزیه نهانی بگیرند. زنان هم به این مقدمه حاضر شدند بعد از آن که سه روز از ماه ماتم گذشت باز آن زنان به خانه عبدالوهّاب آمدند و گفتند: ای زن! سلام ما را بار دیگر به شوهرت برسان بگو که از برای آفتاب گرم قیامت به خاطر رساند و از برای ساعتی که حضرت امام حسین -صلوات الله علیه- به عرصه گاه محشر بیاید و سر مبارک را در کف دست گرفته و گوید: ای پروردگار! مرا شفیع گردان بر آنها که بر غریبی و بی کسی من گریسته اند از آن روز هولناک به خاطر رساند و ما را مرخص کند تا عزای حسین -صلوات الله علیه- را بگیریم. زن عبدالوهّاب گفت: ای خواهران من! شما را برای خدا مرخّص کردم که تعزیه حسین -صلوات الله علیه- را بگیرید اگر شوهرم مرا به هواداری فرزند فاطمه زهرا -صلوات الله علیها- بکشد سهل باشد. پس آن زنان با دلهای پردرد داخل خانه ها گردیدند  تعزیه داری  کردند اتفاقاً عبدالوهّاب از کوچه ای می گذشت دید که از خانه ها آواز یاحسین یاحسین می آید پس داخل خانه شد گفت: ای زن! این چه قیامت است که امروز برپا شده؟ آن زن گفت: ای مرد! این جماعت را من مرخص کردم که از برای خدا تعزیه امام حسین -صلوات الله علیه- را بگیرند پس آن مرد خشم آلود شد و با همان عصا که در دست داشت زد سر آن ضعیفه را شکست و از خانه بیرون آمد و رو به عزاخانه کرد که اهل عزا را متفرق سازد زن نیز چادر به سر کرد از خانه بیرون آمد و از راه دیگر رو به عزاخانه نهاد که آن زنان را خبر کند. ای تعزیه داران! زن عبدالوهّاب می گوید: چون به در تعزیه خانه رسیدم دیدم یک زنی در خانه نشسته و از سر تا قدم سیاه پوشیده و دستمالی به صورتش گرفته و در میان عزاخانه، واقعه می خوانند و آن زن مکرّمه بر سر می زند و می گرید همین که نظرش بر من افتاد گفت: ای زن! سر تو را شکستند بیا تا من مداوا نمایم تو را. گفتم: تو کیستی؟ گفت: من طبیب، من جرّاح، من مادر یتیمان و منم سرکرده تعزیه داران؛ ای زن! به نزدیک من بیا چون من به نزد او رفتم دیدم که دست معجز نمای خود را بر سرم مالید و دفعةً سرم چاق شد بعد گفت: برخیز و به نزد شوهر خود برو و بگو که فاطمه زهرا تو را سلام می رساند و می گوید: در وقتی که فرزندم حسین را کشتند مادری نداشت که بر غریبی او گریه کند و پدری نداشت که از برای او گریبان پاره کند و برادری نداشت که بر سر بالینش برادر برادر وار گریه کند من در عوض همه این ها این تعزیه را به شیعیانم بخشیدم در این صورت راضی نیستم که کسی مانع تعزیه حسینم شود. پس آن زن برگشت و در کوچه ها دید که شوهرش خشم آلود می آید گفت: ای مرد برگرد که فاطمه زهرا -صلوات الله علیها- برای تو چنین پیغانی فرستاد. عبدالوهّاب ساعتی فکر کرد و گفت: خاک بر سرم شود که فاطمه زهرا -صلوات الله علیها- تعزیه دار فرزندش [را] این قدر دوست می دارد و مردم هم مرخصند که هر کسی می خواهد تعزیه حسین -صلوات الله علیه- را بگیرد.



📚 اصل البکاء، نسخه خطی کتابخانه مرعشی نجفی به شماره ۱۱۰۴۴، کتابت سال ۱۲۷۴ ه.ق، ص۴۶

مقتل پژوهی

26 Nov, 12:34


📃 تکمیل مطلب (۱۹۴) :

روزی رسول خدا داخل خانه فاطمه زهرا -صلوات الله علیها- شدند دیدند که فاطمه -صلوات الله علیها- حسین -صلوات الله علیه- را در پیش خود نشانیده و سر مبارکش را شانه میکند و گریه می کند حضرت رسول پرسید : ای فاطمه! چرا گریه می کنی؟ فاطمه -صلوات الله علیها- عرض کرد : ای پدر! گریه می کنم به این سبب که می ترسم که این شانه به سر حسین می کشم مبادا یک تار مو از سر حسینم جدا شود.



📚 اصل البکاء، نسخه خطی کتابخانه مرعشی نجفی به شماره ۱۱۰۴۴، کتابت سال ۱۲۷۴ ه.ق، ص۴۴

مقتل پژوهی

26 Nov, 08:30


🏴 #تقویم
مجلس مناقب و مصائب حضرت زهرا -سلام الله علیها-

📚 ریاض المصائب ملا علی اکبر اعرابی تبریزی

مقتل پژوهی

26 Nov, 08:30


سکینه خاتون میفرماید: به خدا تمام خیام را ما سر زدیم یک قطره آب در همه خیمه اصحاب و احباب نبود مأيوس و محروم برگشتیم. من از عقب سر، صدای پا شنیدم برگشتم دیدم قریب بیست طفل از پسر بچه و دختر بچه عقب سر ما افتاده اند به امید آن که شاید ما آب تحصیل کنیم به آنها هم بدهیم اما همه لرزان همه پا برهنه و اشک ریزان از تشنگی مثل جوجه پرکنده می لرزیدند.


📚 ریاض القدس المسمی بحدائق الانس، صدر الدین واعظ قزوینی (متوفی ۱۳۰۹ ه.ق)، چاپ انتشارات طوبای محبت، جلد ۲، ص۵۳۴


اللهم عجـــل لولیک الفـــرج

@samsamol

مقتل پژوهی

26 Nov, 08:30


امام مثل شاه دامادی که خیال مهمان شدن و یا بزم عیش و سرور علی اکبر و قاسم چیدن خود را زینت نمود و بعد لباس سرخ و سفید و سیاه الوان پوشید که دوست و دشمن از کار آن بزرگوار حیرت کردند و از قوت قلب و اطمینان خاطر آن سرور تعجب نمودند از جمله وقتی که شاه شهدا و سلطان ارض کربلا وارد میدان شد با کمال جلال و نهایت جبروت و اجلال شمر ملعون چون آن حضرت را به آن شان و شوکت دید پرسید : یا حسين ! لِمَ لَبِسْتَ الْأَحْمَرَ وَ الأَسْوَدَ وَ الأَبْيَضَ؛ ای پسر فاطمه برای چه این لباس سرخ و سیاه و سفید الوان در بر کردی و به این وضع به میدان آمدی؟! فرمود: ای ملعون! اما سرخ پوشیدم برای آن که روز وصال من است و هنگام اتصال به محبوب ذوالجلال من است سیاه پوشیدم از برای عزای علی اکبر و قاسم و عباس جوانان من است. سفید پوشیدم به خیال آنکه کفن من باشد. ای وامصیبتاه که یک ساعت بعد تمام لباسهایش را از بدنش کندند حتی یک کهنه پیراهن در بدنش نگذاشتند در عوض سه لباس دیگر پوشانیدند یکی از خون سرخ و یکی از گرد و غبار و یکی از تیر و نیزه بسیار و آن بدنی که شب مصفّی و لطیف کرده بود بعد از زخم و جراحت بسیار نعل
اسب ها را تاختند استخوانهایش [را] در زیر سم ستوران توتیا ساختند.


📚 ریاض القدس المسمی بحدائق الانس، صدر الدین واعظ قزوینی (متوفی ۱۳۰۹ ه.ق)، چاپ انتشارات طوبای محبت، جلد ۲، ص۶٠۷


اللهم عجـــل لولیک الفـــرج

@samsamol

مقتل پژوهی

12 Nov, 19:00


اگر چه سن مبارک حضرت علی اکبر به روایت مشهوره هجده سال بود ولی از قراری که فاضل دربندی تحقیق نموده عمر شریفش زیاده برین است و برهان آن تحقیق چنین است که روزی معاویه پلید از خواص خود پرسید که : قطع نظر از معاویه و حیدر، که را به خلافت سزاوار تر می دانید؟ اصحاب آن خسران مآب هر یک به خواهش آن مرتاب به جوابی ناصواب زبان میگشودند و اسمی از معارف بنی امیه و روسای خود مذکور مینمودند آن شقاوت اتصاف گفت : انصاف این است که همگی در مقام اغماض بودند و به ملاحظه بعضی اغراض از حق اعراض نمودید قطع نظر از ما دو نفر شایسته خلافت حضرت علی اکبر است که به سخاوت بنی امیه موصوف است و به شجاعت بنی هاشم معروف دارای تشخص بنی ثقیف است و با این اخلاق حسنه مستغنى التعريف.

مثنوی؛
ندیده کس درین دنیای فانی
نکو تر از علی اکبر جوانی
سرشت از آب و گل گر جسم انسان
سرشت آب و گل این جسم از جان
به محبوبی گل باغ صباحت
به خوبی گوهر كان فصاحت
گرش یوسف بدیدی صورت خوب
بر آن صورت شدی مفتون چو یعقوب
قدش طوبی و رخسارش چو فردوس
جبین ابروش چون ماه در قوس

البته آن غدار خصومت شعار این صفات حمیده را از آن بزرگوار دیده و او را در بزرگی پسندیده که بدین طریق او را ستوده و برای خلافت ممتازش نموده. برهان دیگر اینکه آن سرور اولاد ذکور خود را علی نام می نهاد و اناث را به فاطمه شهرت میداد بنابرین میباید به اقتضای این لقب آن دارای حسب و نسب بزرگتر از سید سجاد باشد بلی اینکه این جوان سعادت نشان در بزم دامادی نشسته واز مواصلت عروس طرفی نبسته موهم این است که سن مبارکش مقتضی مناکحت نبوده اما چنین نیست بلکه حکمت اینگونه اقتضا نموده اولا اینکه ذریه طاهره باهره در صلب مطهر جناب سید سجاد مقرر بود و ثانیا اینکه خامس آل عبا در واقعه کربلا هرگونه بلا و ابتلا را قبول فرمود یکی از مصایب عظیمه داغ جوان نامراد است که با کمال لیاقت و شایستگی کامی از دنیا نبرد و از باغ آزرو ثمری نخورد چون برخی از مصایب حضرت علی اکبر در مجالس سابقه سمت تحریر یافت درین مقام به بيانات فاضل در بندى سلمه الله تعالى اكتفا می رود.
بعد از آنکه علی بن الحسین به میدان اهل طغیان شتافت و میمنه و میسره لشکر ایشان را از هم شکافت و معدودی کثیر از آن گروه شریراز معروف و غیر معروف به مجاورت بئس المصير فرستاد.

مثنوی؛
ز تیغ و سنان سود در رزمگاه
گهی پشت ماهی گهی روی ماه
به هر سو که شمشیر او داشت میل
معلق نمودیش در چاه و ویل
به هر تن رسیدش نوک سنان
سر رفعتش سود بر آسمان
به گردن کشی هر که سر می فراخت
تنش از آتش تیغ او می گداخت
به تنها همی تاختی یک تنه
که از میسره گاه از میمنه

در حالت خستگی مردودی که او را بکر بن غانم میگفتند به محاربه آن سرور رو نهاد ابطال عرب آن حرامزاده صحیح النسب را در شجاعت با عمرو عبدود برابر می دانستند و مقاومت با او را در رزمگاه از هیچ راه نمی توانستند چون آن کافر برابر على اكبر رسید، لیلا دید که رنگ از روی مبارک امام مجید پرید مضطربانه پیش رفته پرسید : ای نور دیده امکان! مگر به علی اکبر نوجوان از عدوان گروه بی ایمان آسیبی رسیده که بدین مثابه رنگ از رخسار مبارکت پریده ؟ فرمود که : این مرد مردود که برای مبارزت برابر فرزندم ایستاده از معارف شجاعان عرب است و معامله او با نور دیده ام در نهایت تعب، برو گیسوی خود را پریشان نمای و غلبه فرزند دلبند تو را از قوی عزیز در خواه برای آن که دعای مادر در حق فرزند قرین اجابت است شاید این پسر گرامی برین لعين غالب آيد و خصم کسی زبان شماتت برو نگشاید زیرا به شماتت از جميع صدمات شدیدتر است. ام لیلا به فرمان سلطان کربلا به گوشه خیمه پا نهاد و گیسوان خود را گشاده رود خون از جوی دیده اش در جریان بود و نصرت آن حضرت را مسئلت می نمود.

مثنوی؛

می گفت که ای خدای منان
منما خجلم درین بیابان
یا رب به رسول و جانشینش
یا رب به بتول نازنینش
یا رب به حسن شهید مسموم
یا رب به حسین امام مظلوم
یا رب به لبان خشک اطفال
یا رب به حرمسرای اجلال
غالب فرمای نور عینم
زین غم برهان دل حسینم

حضرت علی اکبر با توجه پدر و تمنای مادر از تیغ صاعقه بار به جان آن نابکار ضربت روز خندق را به ظهور آورد و آن پلید را با عمرو عبدود همنشین کرد پس با دیده گریان العطش گویان به خدمت امام زمان رسید و خاتم مبارکش را مکید.
باید دانست که حضرت علی اکبر با آن شان و منزلت یقین داشت که پدر بزرگوارش آبی ندارد با وجود این خواستن آب از آن جناب از صواب دور بود و جواب این نکته را فاضل در بندی -مدظله العالی- چنین فرمود که آن امام زاده آزاده هنگامی که سه ساله بود در غیر فصل انگوری از پدر بزرگوارش خواهش نمود آن صاحب محراب دست دراز کرد و از پایه منبر خوشه انگور تازه بیرون آورد علاوه برین اعجاز از آن فرمان فرمای عراق و حجاز خوارق عادات و معجزات باهرات زیاده از حد و حساب مشاهده کرده بود و آن آب را نیز به طور معجزه از آن

مقتل پژوهی

12 Nov, 19:00


جناب تمنا نمود بنابرين آن وارث حشمت سلیمانی به خاتم سیرابش نمود.

نظم؛
سلیمان گشت خونین دل چو یاقوت
چو خاتم را لب لعلش نگین شد
ز درد و داغ او زهرای ازهر
نواخوان در جنان با حور عین شد
عجب نبود عزاداری جهان را
چو صاحب تعزیت جان آفرین شد


📚 تحفه الذاکرین، محمد بن علی محمد بیدل کرمانشاهی (متوفی ۱۳۱۳ه.ق)، تالیف ۱۲۷۳ ه.ق، چاپ سنگی،ص۳۷٠

اللّٰهُمَــ؏َجِـلْ لِوَلیــِـــڪَ الـْفَرَّج


@samsamol

مقتل پژوهی

12 Nov, 18:30


چون به فرمان شاه کم سپاه مانند مهر و ماه در حجله نشستند گاهی قاسم به دیده حسرت به عروس مأیوس می نگریست و گاهی عروس از راه افسوس بر بی پناهی امم و جدائی پسر عم میگریست ناگاه آواز هل من مبارز از لشکر دشمن به گوش فرزند امام حسن رسید بیتابانه از جا بلند گردید عروس با جانی پرفسوس و چشمی اشکبار گفت : ای پسر عم! غم خود را بر دلم مگذار. قاسم گفت : عروسی ما دیگر به قیامت افتاد! زمان گفت و شنید تنگ است و سعادت شهادت را مقام شتاب است نه زمان درنگ؛ آماده اسیری شده با درد فراقم بساز که زینب یتیم نواز در اسیری کوفه و شام تا مراجعت حجاز تو را یار و دمساز است. عروس از شنیدن گفتار شوی فرخنده خوی سیلاب سرشک از دیده جاری کرد و امثال این مقال را به معرض بیان درآورد.

مثنوی؛
چسان از وصل رویت بر کنم دل
که دل کندن ز جان کیست مشکل
به کام دل دمی سیرت ندیدم
گلی از گلشن وصلت نچیدم
چگونه میکشی دامان ز دستم
کنی در بند هجران پای بستم
مرا در جان توان دوریت نیست
توان و طاقت مهجوریت نیست
مبر صبر از دل و از تن توانم
مشو دور از برم دردت به جانم

اکنون که وعده دیدار به قیامت فرمودی و مرا به درد فراق مبتلا نمودی در آن روز تو را به چه نشان بشناسم؟ داماد ناشاد کنار آستین خود را درید که : مرا در آن سرا به این آستین دریده خواهی دید. مادر قاسم و اهل بیت بر حالت ایشان می گریستند و بر مکالمات آن دو امام زاده آزاده میگریستند.
  امام عباد جامه های داماد را به طور کفن بر او پوشانیده شمشیر خود را به میانش بست و به میدانش فرستاد.
مسطور است که چون قاسم بن حسن به میدان رو نهاد در آن حال از شدت عطش لب های مبارکش از خشکی سوخته بود و رخسار چون ماهش از حرارت آفتاب افروخته زبان خود را از فرط تشنگی به دور دهانش میگرداند چون چشمش بر آب فرات افتاد فرمود : ای آب! آیا بر ما رحم نمی کنی که جگرهای ما از تشنگی گداخته ای؟! تو را به خدا قسم می دهم به جانب خیمگاه نگاه کن که دختر عمم سکینه چگونه از عطش به دامن عمه ام زینب می آویزد و زینب از شرمساری جواب آن دل کباب به چه قسم اشک از دیده فرو می ریزد.
حمید بن مسلم که راوی این روایت است می گوید : به حق خدا دیدم آب بر روی یکدیگر ایستاده چندان بلند شد که تمام لشکر و حرم امام تشنه جگر بلندی آب را دیدند. صدای العطش اطفال ازمشاهده این حال بیفزود و هر یک از لشکریان را در مشاهده آن حالت رود خون از دیده گشود.

مثنوی؛

دلا گر دوستی با آل حیدر
تو هم کن ناله همچون دشمنان سر
چو زین غم دشمنان را دیده گریان
سزد گر دوستان سینه بریان
بجای اشک خون از دیده زایند
شب و روز این عزا برپا نمایند

بالجمله آن نوجوان رجزخوان آغاز محاربه و مقاتله نمود بعد از کشتن چهار پسر ازرق نابکار و آن شوم غدار که از معارف شجاعان کوفه و شام بود با چشمی گریان العطش گویان به خدمت امام عطشان رو نمود تا از خاتم مبارک او را سیراب فرمود دیگر بار آل اطهار وداع کرد و رو به میدان آورد بعد ازکشتن هشتاد نفر به ضربت عمرو سعد ازدی از اسب در افتاد و عم بزرگوار به بالین او رو نهاد چون مبارزت امام مجید و اجماع لشكر عنید به حمایت آن ازدی پلید مشهور بود تفصیل آن را ایراد ننمودم.

مثنوی؛

شد نهان ماه رخ قاسم به میغ
پیکرش پامال مرکب شد دریغ
داشت در دل بس که دشمن کینه اش
ساخت جولانگاه اسبان سینه اش
استخوان های و تن داماد آه
بر شکست از آن سپاه رو سیاه


📚 تحفه الذاکرین، محمد بن علی محمد بیدل کرمانشاهی (متوفی ۱۳۱۳ه.ق)، تالیف ۱۲۷۳ ه.ق، چاپ سنگی،ص۳۶۳


اللّٰهُمَــ؏َجِـلْ لِوَلیــِـــڪَ الـْفَرَّج

@samsamol

مقتل پژوهی

12 Nov, 18:01


به روایت فاضل هندی و صاحب بحرالانساب انعقاد نطفة قاسم ثانی مقرون به صدق و صواب باشد والله اعلم بحقایق الامور.
به روایت ابی مخنف چون فرزند شاه لو كشف ندای واغربتاه و واقلة ناصراه برآورد ناگاه دو جوان آفتاب نشان مانند ماه تابان از مشرق خیمه طلوع ساختند و برای اذن جهاد گریه کنان خود را به پای سرور اوتاد انداختند دست هر دو به گردن یکدیگر بود و هر یکی سیل سرشک از مژگان جاری می نمود حجة خداوند فرد دست ها را به گردن قاسم در آورد آن دو بزرگوار چندان اشک گلگون از دیده گشادند که هر دو مدهوش شده از پا در افتادند چون قاسم به هوش آمده دیده را برگشود دیگر بار به عم بزرگوار زبان اصرار باز نمود هر چه ابرام کرد و اذن جنگ طلبید از امام مجید همان جواب اول را شنید چون مسئول او نزد عزیز بتول مقبول نیفتاد ناچار به خیمه شتافته در گوشه ای نشسته سر به زانوی ملال نهاد به روایت منتخب تعویذی را که پدرش به بازویش بسته بود به یاد آورد و او را متذکر کرد که هنگام هجوم آلام باید این تعویذ را گشود و به فرمایش پدر والاگهر برای دفع غم بر آن نظاره باید نمود چون آن تعویذ را فرو گشاد چشمش بر ترجمه این کلمات افتاد :

نظم؛
به کربلا چو روی در رکاب عم كبار
فتد ز خیل مخالف حسين من به حصار
نوشته بود که ای قاسم محبت کیش
وصیتی به تو دارم مبر ز خاطر خویش
در آن بلیه ازو خواه رخصت میدان
چنان جهاد نما تا برو فشانی جان
مکن دریغ در آن حال جان نثاری را
مده ز دست در آن دشت شرط یاری را
گرت ز مهر کند منع باز کن اصرار
که تا شمرده شوی زین سعادت از ابرار

قاسم از مطالعه آن خشنود شده در کمال شتاب خدمت آن جناب رو نهاد و آن تعویذ مبارک را که فرمان شهادتش بود به دست عم بزرگوار داد سید مظلوم از مطالعه خط برادر مسموم با جانی مغموم قاسم را درکنار کشید و جبین مبینش را بوسید پس فرمود : اکنون که به وصیت آن حضرت اقدام مینمائی مرا نیز در حق تو وصیتی فرموده باید فاطمه دخترم را که نامزد توست به عقد تو درآرم و امانت تو را به دست بسپارم.
آنگاه دست قاسم را گرفته به خیمه درآورد و برادران خود را طلب کرد مادر قاسم را نیز احضار فرمود و امر نمود که جامه های نو قاسم را بیاورد. آن مخدّره عرض کرد : مرا درین باب معذور دار. گویا
زبان عذرخواهی برگشود و امثال این کلمات را عرض نمود :

مثنوی؛
قربان تو جان ناتوانم
دامادی او نمی توانم
این دشت چه جای دیده بوسی است
این جای عزاست نی عروسی است
در خاک بهر طرف شهیدیست
هر گوشه قتیل ناامیدیست
دلگیر شود یتیم زارم
رحم آر به چشم اشکبارم
خواهی که شود امیدوارت
بگذار که جان کند نثارت

امیر عرب خواهرش زینب را به آوردن صندوقی فرمان داد آن مخدره صندوق را برابر برادر نهاده قفل از آن برگشاد امام زمن جامه های امام حسن را از آن صندوق بیرون آورد و سرو بر آن ثمر درخت امامت را به عمامه و جامه پدر مزین کرد پس فاطمه را به صداق شهادت به داماد با سعادت عقد بست و قاسم دست عروس را گرفته به فرمان امام زمان در خیمه نشست همانا چون سرور تشنه جگر فاطمه را به عقد فرزند برادر در آورد آن داماد نامراد در قبول کابین امثال این مقالات را به عم بزرگوار عرض کرد.

📚 تحفه الذاکرین، محمد بن علی محمد بیدل کرمانشاهی (متوفی ۱۳۱۳ه.ق)، تالیف ۱۲۷۳ ه.ق، چاپ سنگی،ص۳۶۱/۳۶۲


اللّٰهُمَــ؏َجِـلْ لِوَلیــِـــڪَ الـْفَرَّج

@samsamol

مقتل پژوهی

12 Nov, 17:31


از آنچه از اخبار آل اطهار مستفاد می شود در واقعه کربلا از فرزندان ذکور امام حسن شش تن ملتزم رکاب آن سید ممتحن و امام موتمن بوده و چهار نفر ایشان جاده سعادت را به قدم شهادت پیموده عبدالله کبیر و ابی بکر و قاسم و احمد جانبازی نموده اند و حسن مثنی و عمرو به مدینه مراجعت فرموده اند حسن مثنی در آن صحرا داد مردی و مردانگی داده و پس از جراحات بسیار در میان شهدا افتاده بعد ازاتمام حادثه عاشورا او را در قتلگاه زنده دیدند و درجراحاتش آثار التيام فهمیدند اسماء خارجه که از رؤسای لشکر کوفه بود پرستاری او را از عمر سعد درخواست نمود عمر نامرد مسئلت او را اجابت کرد.
عمرو بن حسن نیز طفل بود به قید اسیری شام در افتاد و هنگام مراجعت با اهل بیت طاهره به مدینه روی نهاد.
چون مبارزت عبد الله كبير و شهادت عبدالله صغير هر دو در کتب معتبره ضبط شده دور نیست که هر دو شهید شده باشند ولی از پسران امام حسن اگر عبدالله منحصر به یک نفر است احتمال دارد که ابابکر کنیه یکی از آن چهار شهید باشد و مکرر ذکر شده به هر تقدیر کیفیت شجاعت عبدالله کبیر در اكثر كتب تحریر یافته و تفصیل آن در دستان ماتم نقل شده بنابرین تکرار آن را درین مختصر جایز ندانستم.

مثنوی؛
ز اولاد حسن در راه جانان
دو عبد الله را کشته فدا جان
یکی در جنگ حاصل کرد نامی
یکی در دامن عم گرامی
چو شمعم بر زبان آتش در افتاد
نمودم چون از آن طفل حسن یاد

در سن مبارک حضرت قاسم اختلاف است علمای اخبار زیاده از سیزده و چهارده ننوشته اند ولی از قرار تقرير فاضل دربندی -سلمه الله تعالی- که در تتبع این اخبار طاق و سرآمد اهل آفاق است تا شانزده و بیشتر احتمال می دهد. مجملی از کیفیت عروسی او هم با آنکه خلاف مشهور جمهور است نوشته می شود یکی از مورخین چنین نگاشته که : چون زبیده دختر سید الشهدا که به فاطمه شهرت دارد هشت ماه و قاسم پنج ماه داشته، دو ریحانه باغ رسول آن دو گوهر رخشان ولایت را با یکدیگر عقد بستند چون حرم محترم به فرمان امام امم به عزم مکه در هودج ها نشستند بعد از ورود مکه امیر عرب به خواهرش زینب فرمود : قاسم را با معقوده خود به مضاجعه ماذون نمای که هر دو در یک بستر درآیند. زينب حسب الامر ايشان را اعلام کرد که با هم مضاجعه نمایند ولی داماد ستوده بنیاد مقارنه آن زهره زهرا را با آن اذن صریح قبیح می دانست بعد از ورود کربلا آن سر حلقه اهل ابتلا به زینب فرمود : یادگار برادرم از مواصلت دختر خجسته اخترم تمتعی دیده یا هنوز در بستر ناکامی آرمیده؟ زینب عرض کرد : هنوز از وصال عروس بهره نبرده و از باغ مراد میوه نخورده. سرور مظلومان فرمود : از عمر ما چندان نمانده که ایشان را بر وفق خواهش حجله شادمانی نشانیم و به حجره کامرانی رسانیم تا
فرصت دارد وقت را غنیمت شمارد.
قاسم داماد به اجازه امام عباد به بزم وصال شتافت و از عروس خویش تمتع یافت.

مثنوی؛
اگر صحیح بود نقل قاسم ثانی
شده است همچو پدر خلق بهر قربانی
به این روایت اگر آن جفا برو زده سر
شده بریده سر او به دامن مادر
زبیده چون ز جفا رفت از بر قاسم
بریده گشت به دامان او سر قاسم
پس از شهادت قاسم به آن پسر دل بست
ولی چه شود که اندر عزای او بنشست
به روزگار به دست گروه کین گستر
چه ظلم ها که ندیدند آل پیغمبر



📚 تحفه الذاکرین، محمد بن علی محمد بیدل کرمانشاهی (متوفی ۱۳۱۳ه.ق)، تالیف ۱۲۷۳ ه.ق، چاپ سنگی،ص۳۶۱


اللّٰهُمَــ؏َجِـلْ لِوَلیــِـــڪَ الـْفَرَّج


@samsamol

مقتل پژوهی

12 Nov, 08:30


چون اصحاب سعادت انتساب و اقارب آن جناب و اعوان و اخوان امام عطشان به عزم رزم کمر بستند و اسحله سعادت پوشیده بر اسب شهادت نشستند قاسم داماد به علی اکبر نامراد گفت : ای پسر عم! تنگ اسب خود را برای جهاد محکم نمای و میان را به جان نثاری امام زمان مستحکم نمای که از عمر ما چندان باقی نمانده. علی اکبر گفت : ای نور دیده! اکنون که روزگار زندگی به آخر رسیده باید از جان گرامی دشت بشوئیم و در راه دین و پاس آیین ختم النبیین ترک سر بگوئیم همان به که نخست با یکدیگر وداع نمائیم و پس از آن دست مبارزت برگشائیم. پس هر دو به جانب یکدیگر رو کردند و دست ها را به گردن هم در آوردند سایر اصحاب جان نثار نیز به اقتدای آن دو بزرگوار دو نفر دو نفر با هم بنای وداع گذاشتند و رأيت آه اهل بیت را به مهر و ماه برافراشتند.

مثنوی؛
به حال اکبر و قاسم ز هر سو
روان از چشمه های چشم شد جو
حبیب و مسلم از شوق شهادت
همی گریان به میدان سعادت
دل خوناب بار آل حیدر
گدازان چون کباب از تاب آذر
یکی را چشم حسرت سوی عباس
یکی گریان برای اشرف ناس


📚 تحفه الذاکرین، محمد بن علی محمد بیدل کرمانشاهی (متوفی ۱۳۱۳ه.ق)، تالیف ۱۲۷۳ ه.ق، چاپ سنگی،ص۳۵۲/۳۵۳


اللّٰهُمَــ؏َجِـلْ لِوَلیــِـــڪَ الـْفَرَّج


@samsamol

مقتل پژوهی

12 Nov, 07:31


📃متن مطلب (۲۸۶) :

اما سلوک عباس بن علی با برادر چنین بود که حضور برادر نمی نشست و هیچ وقت برادر را برادر خطاب نکرد. حضرت فرمود: ای برادر! چرا مرا برادر نمی خوانی؟ عباس عرض کرد : فدایت شوم!

من و تو گر ز نسل یک پدریم
اما مادر من کنیز مادر تست

من کجا و تو کجا؟ مولف عرض می کند: عباس! یک جا برادر را برادر خطاب کرده از برای گریۀ دوستان است عرض می کنم و آن وقتی بود که عمود آهنین بر فرق مبارکش خورد از سوز دل عرض کرد: یا اخاه ادرک أخاک! برادر حالا وقت برادری است، موقع فریادرسی است، مرا در این دم آخر دریاب! حضرت به بالین عباس آمد دید گریه می کند، فرمود: برادر! چرا چگونه می کنی؟ عرض کرد: آقا جان! گریۀ من از برای این است که در وقت جان دادن آمدی و سرم را به دامان گرفتی، اما یک ساعت دیگر سر شما را که به دامان می گیرد؟ کجا بود ابوالفضل که ببیند از روی خاک سر برادر را، که به دامن گرفت.

کسی نبود به بالین آن امام زمن
زمین گرفت سر بی کسیش در دامن

و دیگر شمر ملعون بود الخ حاصل آن که چون ام البنین یک سال در خانه امیر المؤمنين ماند خبر از برای حیدر آوردند که : آقا! مژدگانی مرحمت فرمائید که ام البنین فرزندی پسر و دلبندی قمر منظر به وجود آورده. حضرت حیدر شکر داور به تقدیم رسانید وارد خانه شد فرمود: بیاورید نور دیده مرا آن نقد کمر شاه مردان را در صوفی سفید پیچیده بودند به دست ولی الله دادند. حضرت به دست مبارک پرده صورت عباس را به کناری زد شاهی در نقاب و ماهی در سحاب دید.

باغ سیادت گلی از رویش
روی سعادت به خاک کویش
اصل مروت فرع وجودش
وجود ثروت پرتو جودش
کوه مهابت شخص وقارش
مرد مروت خیل جنودش

امام ابرار رخساره ماه کردار عباس را بوسید، بعد دست آورد بند قنداقه گشود، دست های ابوالفضل را بیرون آورد نگاهی به دست و بازو و سرپنجه عباس کرد و اشک مانند لؤلو تر از دیده حیدر صفدر روان شد، مانند ابر بهاری آغاز گریه و زاری کرد. ام البنین طاقت نیاورده فرمود: آقا! مگر در دست و سرپنجه پسرم عیبی مشاهده فرمودی که این قدر گریه می کنی؟ حضرت فرمود: ای ام البنین! چه خبر داری که تاب شنیدن نداری. ام البنین اصرار کرد گویا حضرت فرمود:

(شعر)
یاد آمدم آن روز که عباس دلاور
بی دست شود از ستم فرقه کافر
یاد آمدم آن روز که افتد به سر خاک
با فرق پر از خون شده و سینه صد چاک
یاد آمدم آن روز که بی دست به هامون
هامون شود از خون تنش دجله جیحون
یاد آمدم آندم که بگوید به دل زار
دریاب برادر که مرا دست شد از کار
یاد آمدم آندم که بگوید به برادر
بر خیمه مبر این تن صد پاره از خنجر
از خجلت طفلان تو ای مهر جهان تاب
دادم به حرم وعده آبی و شدم آب

📚 ریاض القدس، جلد ۴، ص ۵۱

مقتل پژوهی

12 Nov, 07:31


📃متن مطلب (۲۷۵) :

قصه عجیب در بحرین و قطیف :
بعد به درستی اینکه در السنه جمعی از صلحا و ثقات در نقل دایر است که جماعتی از زن های اهل بحرین و قطیف مشاهده کرده اند در جمله ای از مجالس عزا امور عجیبه، مثل اینکه مشاهده کرده اند در مجالس عزا و مواضع متعلق به این گونه محافل جمعی از زنان طاهرات و بنات فاطمیات که همه بی رو و برهنه واویلا گویان مو پریشان بر سر و سینه زنان و آنها با این حالت مشغول بودند به آنچه محتاج اليه عزا خانه حضرت سید الشهدا این است از آتش افروختن در زیر دیگ ها و اصلاح طبخ ها جهت حاضرین از مرد و زن در مجلس عزا و غیر اینها از اموری که به آنها محتاج باشد، پس بسیاری از مشاهده کنندگان این نساء طاهرات ملکوتیات، از غلبه دهشت غش می نمایند در وقت مشاهده این حالت و قائم نمی شوند از غش خودشان مگر بعد از غائب شدن این نساء طاهرات از چشم ها. بلی جمعی از ایشان اگر چه دهشت به آنها غلبه می کند الا اینکه غش بر آنها عارض نشده می پرسند از نساء طاهرات نورانی که شما کیستید؟ یکی از آنها می گوید: من دختر امیرالمؤمنین ام كلثوم و این زینب دختر امیرالمؤمنین و این جده ما خدیجه می باشد و اما آن که نور او از زمین به آسمان ساطع می باشد و غلبه می کند نور آفتاب و ماه و اختران درخشنده را، مادر این مظلوم شهید است، آمده ایم برای امداد شما در تنگی وقت در امور متعلقه به عزای این مظلوم و شهید تا اینکه شرمساری نباشد مردان شما را از ضیافت حاضران در مجلس عزای سيد الشهدا و خجالت زده نباشید شما نزد مردان خود و نه از این زمان گریه کننده که حاضرند در آن مجالس شما.

📚 ترجمه اسرار الشهاده، جلد ۱، ص۲۴۳

مقتل پژوهی

12 Nov, 07:31


📃متن مطلب (۲۷۶) :

و همچنین خبر داد به من سید موثقی از پدر موثق خود او هم از این علامۀ اتقی و ازهد و اورع یعنی آقا باقر -تغمده الله بغفرانه- که آن جناب فرموده که: مردی از اهل بهبهان که از اهل لهو و لعب و اصحاب عیش و طرب بود و از اول جوانی تا زمان پیری و ناتوانی شغلش نی و مزمار زدن بود در مجلس اهل معصیت، بعد از آنکه این شخص وفات یافت، در عالم خواب او را به احسن احوال دیدم ملبس به لباس های فاخر و پر قیمت بود. گفتم : وای بر تو! آیا شغل تو نی و طنبور زدن نبود؟ گفت : بلی. گفتم : پس چگونه به این درجه عالیه رسیدی با اینکه نبود حال تو حالت خوبی؟ گفت: این کرامت حاصل شد برای من به سبب سیدالشهدا‌. گفتم :چگونه واقع شد؟ گفت : بودم در زمان حیات خود که در هر سال شب عاشورا حاضر می شدم در میدانی که ذکر مصیبت و شبیه می آوردند و من هم در کنار مردم ایستاده مشغول نی زدن بودم با حالت گریه و ناله و در نی مترنم این مقال بود:

شیون و شین است و واویلا
قتل حسین است و واویلا

به تحقیق، بخشید خدای تعالی گناهان مرا و گذشت از سیئات من و عطا فرمود به من همین کرامت را که می بینی به جهت همان تعزیه داری که در شب های عاشورا بجا می آوردم.

📚 ترجمه اسرار الشهاده، ص۲۱۳

مقتل پژوهی

12 Nov, 07:31


📃متن مطلب (۲۸۹) :

مخفی نماند که بعضی از ثقات و عدول ذاکرین نقل کرد از بعضی از اصحاب تتبع در كتب مصائب و مقاتل روایتی و حاصلش این است وقتی که روز قیامت شود و امر اهل محشر در غایت شده و فزع اکبر باشد، رسول الله می فرستد امیر المؤمنین را به نزد فاطمه زهراء تا او را بیاورد برای شفاعت کردن به نزد رسول الله پس امیر المؤمنین به فاطمه می رسد و می گوید : ای فاطمه! برخیز برای شفاعت و بعد می گوید: ای دختر رسول الله! چه در نزد تو هست از اسباب شفاعت و چه چیز ذخیره نموده ای برای این روزی که روز فزع اکبر است؟ پس فاطمه به می گوید: یا امیرالمؤمنین! کفایت می کند در این مقام یا مقام شفاعت، دو دست بریده پسرم عباس.

📚جواهر الایقان، ص۳۹۶

مقتل پژوهی

12 Nov, 07:31


📃متن مطلب (۲۹۰) :

إن للعباس في يوم القيمة درجة يغبطها جميع الشهداء.
مخفی نماند که در حرب و معشر شهداء جمعی کثیر از انبیاء مرسلین و اوصیاء معصومین -سلام الله عليهم- هستند و همچنین مثل حمزه سید الشهداء أسد الله و أسد رسوله و جعفر طیار و همچنین اصحاب سید الشهداء و عترت مصطفويه و جوانان و کهول بنی هاشم هستند.
پس مراد از این درجه عظیمه و مرتبه جلیله که جمیع شهداء بر آن غبطه می نمایند و تمنی می کنند و می گویند کاش درجه ما نیز مثل درجه عباس بود، آن است که اهل محشر می بینند که صد هزار صد هزار، بلکه خارج از حد از شداید و مشقات محشر خلاص شدند و اذن رسید داخل بهشت شوند و حال آنکه مردم در محشر در موقف حسابند و می پرسند: اینها چه طائفه ای بودند که به سهولت سهو امر ایشان گذشت و مأذون شدند که داخل بهشت شوند؟! می گویند : این طایفه زائرین قبر حضرت عباس هستند و همچنین صد هزار صد هزار، بلکه بیرون از عد و حصر نیز مأذون می شوند که داخل بهشت شوند، باز اهل موقف می پرسند: اینها چه طایفه ای بودند که امر ایشان نیز به سهولت گذشت؟! باز جواب می رسد که این طائفه جزع و نوحه کنندگان و گریه کنندگان بودند در وقت ذکر مصائب و شهادت.


📚 جواهر الایقان، ص۴۰۰

مقتل پژوهی

12 Nov, 07:31


📃متن مطلب (۲۹۱) :

در روز قیامت گروهی از زنان بهشت در خدمت او خواهند بود و خطاب خواهد رسد که : یا فاطمه! ادخلي الجنَّة.
اى فاطمه! داخل بهشت شو. آن معصومه گوید : لا أَدْخُلُ حَتَّى أَعْلَمَ ما صنع بولدي. من داخل بهشت نمی شوم که تا بدانم که چه بر سر فرزندم آورده اند و چرا این ظلم را بر او روا داشتند.
پس خطاب می رسد که : ای فاطمه! به قلب قیامت نظر کن چون به میان عرصات نگاه کند ببیند که حسین بی سر ایستاده و سر خود را در دست دارد و آن وقت صیحه خواهد زد و ناله خواهد کشید که از ناله او جميع انبیاء و ملائکه گریان خواهند شد، و فاطمه خواهد گفت: وا ولداه! والثمَرَةَ فؤاداه! پس جامه های خون آلود را برخواهد داشت و به پای عرش الهی خواهد آمد و خواهد گفت: یا عدل! يا أحكم الحاكِمِينَ! يا جَبَّارُ! احْكُمْ بَيْنِي وَبَينَ قَاتلِ وَلَدِي.
حكم کن میان من و قاتل فرزند من.

ولنعم ما قيل :
كَأَنِّي بِبِنْتِ المُصْطَفَى قَدْ تَعَلَّقَتْ
يداها بِساقِ العَرْشِ وَالدَّمْعَ أَجْرَتِ
وَفِي حِجْرِهَا ثَوْبُ الحُسَينِ مُضَتَحَاً
وَعَنْها جَمِيعُ العَالَمِينَ تَحَسرت
تقُولُ يَا عَدْلُ اقْضِ بَيْنِي وَبَينَ مَنْ
تعدى عَلَى ابْنِي بَعْدَ قَهْرٍ وَقَسْوَةِ

و حضرت رسول فرمود که : به خدای کعبه قسم که در آن وقت پروردگار حکم از برای دختر من خواهد کرد. پس آتشی را که نام آن «هبهب» است و هزار سال آن را افروخته باشند تا سیاه شده باشد امر میکند که کشندگان امام حسین را برچیند، و آن آتش نعره ای خواهد زد و ایشان هم نعره خواهند زد.

ترسم جزای قاتل او چون رقم زنند
یکباره بر جریده رحمت قلم زنند
ترسم کزین گناه شفیعان روز حشر
دارند شرم کز گنه خلق دم زنند
دست عتاب حق چو درآید ز آستین
چون اهل بیت دست بر اهل ستم زنند
آه از دمی که با کفن خونچکان ز خاک
آل نبی چو شعله آتش علم زنند
فریاد از آن زمان که جوانان اهل بیت
گلگون کفن به عرصه محشر قدم زنند
جمعی که زد به هم صفشان شور کربلا
در حشر صف زنان صف محشر به هم زنند
از صاحب حرم چه توقع کنند باز
آن ناکسان که تیر به صید حرم زنند

و بدانید ای برادران که گریه بر سرور شهیدان و سبط پیغمبر آخر الزمان اعظم ذخایر روز درماندگی است و چگونه چنین نباشد و حال آنکه به طرق معتبره روایت شده که : روزی حسنین بر خواجه عالم وارد شدند در وقتی که آن سرور در مسجد پشت به محراب رسالت داده و مهاجر و انصار را موعظه می فرمود، حضرت سید عالم که ایشان را دید بغل گشود و مرحبا گویان آن دو نور دیدگان خود را در بغل کشید و ایشان را در دو طرف خود نشانید. پس لب های حسن را بوسید و بعد از آن حلقوم حسین را بوسید.
حضرت امام حسین را از بوسیدن لب های برادر و نبوسیدن لب های وی ملالی به خاطر اشرف وی رسید، از دامن جد خود برخاست و گریان به خدمت مادر آمد و عرض کرد: ای مادر! امروز جدم لب های برادرم را و حلقوم مرا بوسید و لب های مرا نبوسید. مگر دهان من عیبی دارد که جدم کراهت داشت که لب های خود را به لب های من گذارد؟
حضرت خير النساء که این را شنید به خدمت جناب رسول آمد و کیفیت قصه را به سمع اقدس رسانید، حضرت رسول گفت: ای فاطمه! در این سرّی است. که نگفتن آن بهتر است. حضرت فاطمه مبالغه نمود در بیان آن سرّ، حضرت فرمود: ای فاطمه! بدان که تقدیر چنان شده در وقتی که من و تو نباشیم حسن را زهر بنوشانند و او را هلاک کنند و حلقوم حسین را از تیغ بی دریغ ببرند و او را در غربت و بی کس شهید نمایند، به این جهت دهان حسن را و حلقوم حسین را بوسیدم. فاطمه چون این سخن را شنید فغان و ناله برآورد و گفت: ای پدر بزرگوار!
في أي شَهْرٍ يُقْطَعُ رَأْسُ الحُسَينِ؟ وَفِي أَيِّ أَرْضٍ يُدْفَنُ؟ وَمَنْ يَكْفَلُ أَيْتَامَهُ بَعْدَ وَفَاتِهِ؟
حسین من در چه ماهی کشته خواهد شد؟ و در کدام زمین مدفون خواهد گردید؟ و بعد از او که متكفل یتیمان او خواهد بود؟ حضرت رسول فرمود :
يُقتل في يوم عاشوراء، وَيُدْفَنُ فِي أَرْضِ كَرْبَلاءَ مَعَ اقرِبائِهِ وَأَحِبّتهِ، وَتُسْبَى أَيْتَامُهُ.
کشته خواهد شد در روز عاشورا، و دفن خواهد شد با خویشان و اقرباء در زمین کربلا و بعد از او طفلان و اهل بیت او را اسیر خواهند کرد.
حضرت خیر النساء که این را شنید آواز به گریه بلند کرد و گفت: ای پدر! حسین من کسی را نخواهد داشت که بر او گریه کند؟ حضرت فرمود: ای فاطمه! در این خصوص غم مخور که او را شیعیان و دوستان خواهند بود که از وقت شهادت او تا انقراض عالم چون ماه محرم درآید لوای تعزیه برافرازند و در مصیبت او سینه ها چاک سازند و دل های ایشان بریان و سینه های ایشان سوزان و دیده های ایشان گریان باشد. فاطمه عرض کرد: ای پدر! هرگاه ایشان چنین یاری در حق فرزند من کنند ما در عوض به ایشان چه خواهیم کرد؟

مقتل پژوهی

12 Nov, 07:31


حضرت فرمود: ای فاطمه! چون روز قیامت شود من و تو دامن شفاعت در میان بسته من شفاعت مردان کنم و تو شفاعت زنان نمایی.
پس هر که امیدوار شفاعت پیغمبر و آرزومند حمایت ساقی کوثر و طالب مراتب عالية عليين و شایق مجاورت انبياء و مقربین است باید که گریه خود را در مصیبت حسین دریغ ندارد که این گریه در نزد خدا ضایع نخواهد شد.

📚 محرق القلوب، مجلس سیزدهم

مقتل پژوهی

12 Nov, 07:31


📃متن مطلب (۲۹۱) :

روی أنه لما أخبر النبی صلّی اللّه علیه و آله ابنته فاطمة ... یا فاطمة إن نساء أمتی یبکون علی نساء أهل بیتی و رجالهم یبکون علی رجال أهل بیتی، و یجددون العزاء جیلا بعد جیل فی کل سنة، فإذا کان یوم القیامة تشفعین أنت للنساء و أنا أشفع للرجال، و کل من بکی منهم علی مصاب الحسین أخذنا بیده و أدخلناه الجنة یا فاطمة! کل عین باکیة یوم القیامة إلاّ عین بکت علی مصاب الحسین فإنها ضاحکة مستبشرة بنعیم الجنة.

رسول خدا فرمودند :
ای فاطمه! زنان امت برای زنان اهل بیتم و مردان آنها برای مردان اهل بیتم گریه می کنند و نسل بعد نسل و هر ساله مراسم عزاداری بر پا میکنند و چون روز قیامت شود، تو زن ها و من مردهای ایشان را شفاعت می کنم؛ هر کس بر مصیبت های حسین -علیه السلام- گریه کرده باشد، دستش را گرفته، او را داخل بهشت می نمایم؛ ای فاطمه هر چشمی روز قیامت گریان است مگر چشمی که بر مصائب حسین گریه کند که او به نعمت های بهشتی خندان و شادمان خواهد بود.

📚 منتخب طریحی، ص۲۹

مقتل پژوهی

12 Nov, 07:31


📃متن مطلب (۲۹۲) :

خود آقا سیدالشهدا فرموده اند : قولوا لاولیائنا و امنائنا یهتمون فی اقامة مصائبنا؛
بگویید به دوستان و امنای ما که در اقامۀ عزا و مصیبت های ما اهتمام بورزند.

📚 ریاض القدس، ج۱، چاپ طوبای محبت، ص۲۸ (مقدمه محقق)

مقتل پژوهی

12 Nov, 07:31


📃متن مطلب (۲۹۳) :

ویأتیه قوم من محبّینا لیس فی الارض أعلم باللّه ولا أقوم بحقّنا منهم، ولیس علی ظهر الارض أحد یلتفت إلیه غیرهم اولئک مصابیح فی ظلمات الجور، وهم الشفعاء، وهم واردون حوضی أعرفهم إذا وردوا علیّ بسیماهم، وکلّ أهل دین یطلبون أئمّتهم، وهم یطلبوننا، ولا یطلبون غیرنا، وهم قوّام الارض، وبهم ینزل الغیث.

رسول خدا فرمودند: گروهی از دوستداران ما نزد حسین می آیند که به خدا قسم، در روی زمین عالم تر و به حق ما ثابت قدم تر از ایشان نخواهد بود. در روی زمین احدی غیر از آنان نیست که متوجه حسین شود. ایشان در تاریکی های ظلم و ستم چراغ های درخشنده هستند، آنان شفاعت خواهند کرد، ایشانند که فردای قیامت وارد حوض کوثر من خواهند شد، هنگامی که بر من وارد شوند ایشان را به واسطه نشانه هایی که دارند می شناسم، اهل هر دینی امامان خود را می طلبند، ولی آنان غیر از ما کسی را نخواهند طلبید. ایشانند که باعث پایداری زمین هستند و باران به خاطر آنان نازل می شود.

📚 بحار الانوار ج ۴۴، ص۲۶۴

مقتل پژوهی

10 Nov, 07:31


📃متن مطلب (۲۴۲) :

[حضرت زینب فرمودند :] ای یزید! در دوران کودکی در خدمت مادرم حضرت فاطمه زهرا بودم که دیدم نخ پیراهن می تابد و می بافد و گریه می کند. وقتی از علت گریه پرسیدم فرمود: دخترم جبرئیل از حضرت حق، خبر شهادت برادرت را به جد شما رسول خدا داد که در کربلا با بدن چاک چاک خواهد ماند؛ من این نخ ها را برای آن می تابم و می ریسم که برای نور دیده ام پیراهن ببافم تا شاید پیکر مجروحش در بیابان عریان نماند.

📚 سفینة بحر المصائب ج۹، ص۱۹۲

مقتل پژوهی

10 Nov, 07:31


📃متن مطلب (۱۰۴) :

پس فرمود: علی اصغر طفل شیرخواره مرا بیاورید تا او را وداع کنم. اهل بیت که این را شنیدند به یکباره فغان و شیوه برآوردند و گفتند: ای سید! علی اصغر از بی شیری و تشنگی زاری و بی تابی میکند و شیر در پستان مادرش از تشنگی خشکیده و آن طفل شیرخوار نزدیک به هلاکت است.
حضرت فرمود: باری او را بیاورید بلکه قطره آبی از جهت او تحصیل کنم. پس زینب علی اصغر را آورد و به حضرت داد. حضرت آن طفل را گرفت و نگاهی به وی کرد و گفت: وای بر آن کافران در روزی که جد تو محمد مصطفی به ایشان خصمی نماید. پس سوار شد و قنداق او را در پیش قربوس زین گرفت و نزدیک صف مخالفان رفت و آن طفل را مانند گوهر غلطان بر روی دست گرفت و با آه و ناله و گریه ندا داد که : ای قوم! اگر به زعم شما من گناهکارم و باید آب را از من منع نمود اما این طفل شیر خواره صغیر بی گناه است و در همه مذاهب بی تقصیر است. نظر کنید به او که از بی آبی جان او به لب رسیده و نزدیک به هلاکت است و شیر در پستان مادرش خشکیده، وی را یک جرعه آبی دهید و او را از این تعب خلاص کنید. آن کافران سنگدل در جواب گفتند: محال است که ما تو را با احدی از اولاد و اهل بیت و یاران تو را یک قطره آب دهیم. در آن اثنا نامردی از قبیله بنی اسد که او را حرمله بن کاهل گفتندی تیری به جانب امام حسین انداخت آن تیر به حلق تشنه علی اصغر آمد و حلقوم آن طفل معصوم را شکافته از طرف دیگر گذرانیده شد و به بازوی امام حسین نشست، خون از حلقوم على اصغر جاری شد و آن طفل از تاب درد بر خود می پیچید و در خون خود می غلطید. پس حضرت آن تیر را از حلقوم آن مظلوم بیرون کشید و دست مبارک خود را از خونی که از حلقوم وی می ریخت پر می کرد و به آسمان می افشاند و نمی گذاشت آن خون به زمین برسد و می فرمود: چون در راه خدا است این آزار ها همه سهل است.
و چون عادت طفلان است که در وقت رفتن بر روی پدر و مادر نظر می کنند و جان می سپارند آن طفل بی گناه نگاهی به پدر کرد و بر روی او تبسمی نمود و مرغ روحش به شاخسار سدرة المنتهی پرواز نمود.

📚 محرق القلوب، ص ۴۷۸

مقتل پژوهی

10 Nov, 07:31


📃متن مطلب (۱۰۸) :

حضرت امام مظلومان قرآن مجید را برای احتجاج آن ظالمان نامسلمانان برداشته مقابل آن جماعت آورد بازکرد و بر سر مبارک گذارد و فرمود : آنچه را که ذکر چون از اخبار متواتره بین العامّة و الخواصّة است که حضرت رسول الله -صلی الله علیه و آله- در روز آخر عمر مبارک به مسجد تشریف آورد و به منبر بالا شد و فرمود : انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی ما انّ تمسّکتم بهما لن تضلّوا بعدی ابدا. یعنی : من می روم از میان شما ولی دو چیز سنگین بزرگ و دو شیء نفیس گرامی می گذارم در میان شما که یکی کتاب خدا است که قرآن مجید باشد و دیگری عترت و اهل بیت خودم را که مادامی که تمسّک بجوئید به آن دو و عمل کنید به آنچه در قرآن است و اطاعت نمائید و حرمت دارید عترت مرا هرگز گمراه نشوید بعد از من و این دو ثقل از هم جدا نشوند تا وارد شوند بر من روز قیامت در حوض کوثر پس آن حضرت از شدتّ التجا و اضطرار نظیر به آن خبر قرآن مجید را باز کرد و بر سر گذارد و در مقابل لشکر شقاوت اثر که دعوی اسلام داشتند ایستاد و فرمود : در کجای قرآن است اجتماع شما به ریختن خون من مظلوم و اهل بیت و اصحاب من و هتک حرمت حرم پیغمبر خدا رسول الله -صلی الله علیه و آله- که عترت او هستند. در بین گفتگو با قوم صدای گریۀ آن طفل معصوم از شدّت تشنگی و گرسنگی که از کثرت عطش شیر از پستان مادرش نیز خشکیده بود بلند شد ولی در معنی عرض می کرد : ای پدر بزرگوار! ثقل اکبر را که قرآن است بردی در مقابل قوم، ثقل اصغر را که من طفل معصوم بقیّة عترت غریبه می باشم نیز ببر شاید به من رحم آرند! حضرت امام مظلوم آن طفل معصوم را به روایت مسطور نیز بر سر دست گرفت در همان حالت که قرآن مجید هم باز شده بر سر مبارک بود استسقاء و طلب آب برای طفل بی تاب فرمود. پس آن حالت قرآن مجید بر سر و طفل رضیع در بر است که بسی دل مبارک را گداخته است و از روی حضور شیعیان خود را در آن وقت می فرماید که : کاش بودند و می دیدند که با این حالت و کیفیّت ترحّم انگیز طلب شربت آب جهت طفل رضیعم نمودم در عوض آن با تیر سه پهلوی مسموم جواب دادند و قلب مبارک حضرت پیغمبر خدا و علیّ مرتضی و فاطمۀ زهرا -صلوات الله علیهم- را مجروح ساختند.

📚 لوامع الانوار، ص ۴۳۱

مقتل پژوهی

10 Nov, 07:31


از طرف کوه شرق گشت هویدا
رایت بیضا نمود چون کف موسی
عزیز بیامد و هزار درم رشوت به موکلان داد تا دستوری دادند که خدمت اهل بیت به جای آرد پس چون دستوری یافت درآمد و برای هر یک از خواتین حجرات عصمت و طهارت جامه ی قیمتی بیاورد و هزار دینار پیش زین العابدین -علیه السلام- نهاده بر دست وی به شرف اسلام معزز گشت و نزد سر شاه زاده آمده گفت: ای سید! سلام موسی و هارون -عليهما السلام- به شما آورده ام از سر حسین آواز آمد که : سلام خدای بر ایشان باد! عزیز گفت: ای سیدی، خدمتی بفرمای که مرا رضای حق - سبحانه  - حاصل آید. حسین فرمود که : آن چه لایق بود به جای آوردی چون اسلام قبول کردی خدا و رسول از تو خوشنود شدند وچون در حق اهل بیت من احسان نمودی جد و پدرم و برادرم از تو راضی گشتند و چون سلام دو پیغمبر همام به من آوردی رضای من دریافتی و روز قیامت در میان اهل بيت ما محشور خواهی شد. آنگه شهربانو شیرین را گفت : اگر رضای دل من می خواهی عزیز را به شوهری قبول کن پس او را به عقد عزیز درآوردند و جمیع اهل قلعه مسلمان گشتند:
سایه ی اهل نبی چون بر سر ایشان فتاد
در زمان هر ذره ای خورشید عالم تاب شد .

📚روضة الشهدا ص ۶۵۷

مقتل پژوهی

10 Nov, 07:31


📃متن مطلب (۸۶) :

مروی است که چون زمان آن رسید که آن خورشید سپهر عصمت به وصال پدر بزرگوار فایض گردد و دختر ستم کش خود علیا جناب زینب خاتون را طلبید و فرمود که : ای نور دیده الم رسیده! دیشب پدر بزرگوار خود را در خواب دیدم شکوۀ اعدای دین به او نمودم فرمود : ای فرزند! غم مخور که از محنت دنیا خلاص گردیدی فردا شب مهمان ما خواهی بود! ای دختر! یقین می دانم که یک امروزی بیش در این سراچۀ فانی نخواهم بود جامه های حسینم را حاضر کن تا به آب دیده شستشو نمایم که بعد از من به عزاداری مشغول خواهی [شد و] جامه های آن دو نور دیده ام چرکین نباشد. زینب خاتون با دیدۀ گریان و سینۀ بریان جامه های حسین را به نزد مادر غم پرور حاضر ساخت همان طور که نظر فاطمه به پیراهن بی اختیار سیلاب اشک از جویبار دیده گشاد.
ای شیعه همان پیراهنی که مظلوم کربلا در روز عاشورا به شکل کفن چاک زده در بر پوشید علیا جناب فاطمه به شستن آن پیراهن مشغول گردید و پیراهن را مخاطب ساخته به زبان حال مضامین این مقال را بیان می فرمود :

نظم؛
مرحبا ای جامۀ نیکو لقا
ای سحاب پیکر نور خدا
ای تو حرز پیکر شاه شهید
ای به دنیای و به عقبی در سفید
چون توئی محرم به چشم زار او
با تو دارم من نهاد گفتگو
چون شود فرزند من خوار و ذلیل
از جفای کوفیان گردد قتیل
حنجرش صد پاره از خنجر شود
در دیار کربلا بی سر شود
پیکرش افتد میان آفتاب
از تف گرما شود جسمش کباب
باش آندم با فغان و شور و شین
سایبان بر جسم فرزندم حسین
گرچه از تیر جفای ظالمان
پاره پاره گشته باشی آن زمان
مهربانی کن به جسم آن غریب
از حیات آندم که گردد بی نصیب
تا که باشی رایت روز حساب
حجّت دست رسول کامیاب
ای پناه عاصیان روز شمار
شیعیان ما به تو امیدوار
تو کلید باب رضوان آمدی
عذرخواه چشم گریان آمدی

از گفتگو فاطمه با پیراهن، سیلاب خون از دیدۀ اهل بیت روان گردید پس آن مخدّره دو جهان رو به زینب ستمکش کرده فرمود : ای دختر! بگیر این پیراهن را و نیکو محافظت نما تا روزی که فرزندم حسین اراده میدان اشقیا نماید از تو جامه کهنۀ بطلبد که به جای کفن در زیر جامه های خود پوشد آن وقت این پیراهن را به او بده تا بلکه رفع گرمای آفتاب از بدن نازنین پاره پاره حسین من نماید. زینب از استماع آن سخن بی تاب گردیده شروع به گریه و ناله نمود. فاطمه فرمود : ای نور دیده ستم رسیده! زمان گریه و زاری تو هنوز دور است هنگام گریه تو وقتی است که برادر غریب را یکّه و تنها ببینی که بر ذوالجناح شهادت سوار گردیده ارادۀ میدان اشقیا دارد و در وقتی که تو رکابش را بگیری و خواهرت کلثوم عنان مرکبش را نگاهدارد، در آن وقت گریه شما است.

📚 انوار المجالس

مقتل پژوهی

10 Nov, 07:31


📃متن مطلب (۲۰۶) :

لشکر شمر آن جا نیز سراسیمه گشت رو به حلب نهادند و در حوالی حلب کوهی بود و بر بالای آن کوه دهی آبادان با حصاری مستحکم و آن را معموره گفتندی و گویند حالا نیز معمور است و در آن جا کوتوالی بود نام او عزیز بن هارون و اهل آن حصار با مهتر ایشان همه یهودی بودند و حریر می بافتند و جامه های ایشان در حجاز و عراق و شام به نازکی و خوبی مشهور به بود. چون آن جا رسیدند، در پای کوه که آب و علف بسیار داشت فرود آمدند و چون شب درآمد در خدمت شهربانو کنیزی بود به غایت زیباروی و او را شیرین گفتندی در لطافت شیرین زبان بود و در ملاحت لیلی دوران.
دو شکر چون عقیق آب داده
  دو گیسو چون کمند تاب داده
پیش شهربانو آمد و آغاز گریستن کرد و گریه ی او را سبب آن بود که شهربانو را به مدینه آوردند صد کنیزک با او بود. آن شب که به شرف زفاف حسین مشرف گشت پنجاه کنیزک را آزاد کرده چون علی زین العابدین متولد شد، چهل کنیزک دیگر را خط آزادی داد و با وی ده کنیزک ماند و در میانه ی ایشان این شیرین به حسن یکتا و به جمال بی همتا بود و روزی شیرین به خانه درآمد و شهربانو با شاهزاده نشسته بودند. حسین در شیرین نگریست و به مطایبه گفت: ای شهربانو! شیرین عجب رویی افروخته دارد، شهربانو گمان برد که حسین را به وی میلی پدید آمد گفت: یابن رسول الله، او را به تو بخشیدم. حسین دریافت که او چه گمان برده است. فی الحال گفت : من هم وی را آزاد کردم. شهربانو برجست و سر عیبه ی جامه ی خود بگشاد و خلعتی نفیس قیمتی در شیرین پوشانید، حسین فرمود که : تو چندین کنیزکان را آزاد گردانیدی هیچ کدام را مثل این جامه نپوشانیدی. شهربانو گفت: ای سید! آنها آزاد کرده ی من بودند و شیرین آزاد کرده ی تو، پس میان ایشان فرقی باید. حسين به سر او را دعا گفت و شیرین همچنان در ملازمت شهربانو می بود تا در این شب که در پای کوه منزل گرفتند. شیرین در حال شهربانو نگریست که جامه ای نه فراخور او پوشیده بود به یادش آمد از آن جامه ی مرصع که در نظر حسین بدو پوشانیده بود گریه بر وی افتاد و از شهربانو اجازت طلبید که بدان دیر رود غرضش آن که اندک پیرایه با وی بفروشد و از بهای آن از جامه هایی که آن جا می بافند جامه ای بخرد و برای شهربانو بیاورد، اما چون شیرین دستوری خاست که بدان دیه رود شهربانو گفت : تو آزادی و تو را کسی نگه نمی دارد و به اسیری نمی گیرد هر جا دلت می خواهد برو. شیرین برخاست و به کوه بالا رفته بر در حصار آمد در بسته بودند و پاسی از شب گذشته بود در را فرو کوفت. عزيز بن هارون واقعه ای دیده بود و در پس حصار آمده انتظار می برد آواز داد که : ای کوبنده ی در! شیرین تویی؟ گفت : آری. در حال در بگشاد و برو سلام کرد و او را به سرای خود برده به تعظیم تمام بنشانید. شیرین عزیز را پرسید که : نام مرا چگونه دانستی؟ گفت: اول شب به خواب شدم موسی و هارون را - على نبينا و علیم السلام - دیدم، سرها و پای های برهنه و آب از دیده ریزان و آه زنان اثر تعزیت ایشان پیدا و علامت مصیبت از صفحه ی حال ایشان هویدا گفتم : ای سید بنی اسرائیل و برگزیدگان ملک جلیل! شما را چه رسیده است و سر و پای شما چون مصیبت زدگان برهنه از سبب چیست و این آه و ناله و گریه شما از برای کیست؟ گفتند: تو ندانسته ای که سبط پیغمبر آخر الزمان محمد مصطفى -عليه الصلوة والسلام- را به ظلم بکشتند و اکنون سر او را با اهل بیتش به شام می برند و امشب در کوه فرو آمده اند. من گفتم که : شما محمد را -صلى الله عليه و آله- می شناسید و بدو اعتقاد دارید؟ موسى - علیه السلام - گفت: ای عزیز! چگونه نشناسیم؟! او پیغمبر به حق است و حق - سبحانه - از ما در باره ی وی پیمان فرا گرفته و ما به وی ایمان آورده ایم هر که بدو نگرود و او را راست گوی نداند جای او دوزخ باشد و ما و همه ی پیغمبران از آن کس بیزار باشیم. من گفتم: مرا نشانه ای پیدا کنید و علامتی بنمایید که یقین من بیفزاید و در این کار در فتوحی بر من بگشاید. گفتند : برخیز و برو تا به در قلعه و چون آن جا رسی کنیزکی شیرین نام که آزاد کرده ی حسین  است پیش دروازه خواهد رسید و حلقه بر در خواهد زد نام او شیرین است متابعت او کن که او زوجه ی تو خواهد بود و به دین اسلام در آی و نزد سر حسین رو و سر آن سرور را ز ما سلام برسان که جواب خواهی شنید. پس من از خواب در آمدم و فی الحال برخاسته بر در قلعه آمدم و تو در فرو کوفتی بدین واقعه دانستم که نام تو شیرین است چون مرا گفتند که تو حلال من خواهی بود رضا می دهی که زوجه ی من باشی؟ گفت: روا بود به شرطی که مسلمان شوی و شهربانو اجازت فرماید. پس شیرین بازگشت و به خدمت شهربانو آمده تمام قصه به عرض رسانید. از این قضیه متحیر شد و با بنات و اخوات حسین باز گفت همه متعجب گشتند اما چون خورشید جهان آرا موسی وار با ید بیضا از سر کوه طلوع نموده شهربانو معموره ی عالم را روشن گردانید.

مقتل پژوهی

10 Nov, 07:31


📃متن مطلب (۱۰۴) :

چون جناب سید الشهدا داغ مرگ همه شهدا را دید و از هر داغی به یک درجه از درجات قرب که لازم محبت است رسید لازم شد داغ مرگ طفل شیرخواره را نیز ببیند تا از آن جهت هم دل مبارکش بسوزد و آن درجه را نیز حاصل کند. لذا بعد از تسلی و سفارش سکینه فرمود : فرزند کوچکم عبدالله را بیاورید او را وداع کنم بعضی او را علی اصغر می نامند. اهل بیت بی پناه به گریه درآمدند و عرض کردند: مولای ما! علی اصغر از بی شیری و تشنگی نزدیک به هلاکت است. به روایت ابی مخنف امام مظلوم به خواهرش ام کلثوم فرمود : وصیت می کنم شما را درباره پسر کوچکم. او طفل صغیری بود که از عمرش شش ماه گذشته بود ام کلثوم عرض کرد : یا ابا عبد الله! آن طفل سه روز است که یک قطره آب نچشیده از تشنگی بی تاب شده آبی از این قوم تحصیل کن که از تشنگی نزدیک به هلاکت است. گویا به زبان حال چنین عرض کرد :

برادر! اصغر احوالش خراب است
ز سوز تشنگی، جانش کباب است
شراری از عطش در وی فتاده
که گویا شعله اندر نی فتاده
دلش در سینه دارد اضطرابی
طپد چون ماهی در آفتابی
زبانش از آتش قلب مشوش
کبابی سوخته بر روی آتش
لب لعلش به چشم نیک بینی
بود در بوته افروزان نگینی
اگر اندر زمین یا آسمان است
بیار آبی برادر جان امان است
و گرنه اصغر ای شاه شهیدان
همین ساعت دهد از تشنگی جان

حضرت فرمود: خواهرم! نور دیده مرا بیاور بلکه جرعه آبی تحصیل کنم و او را از تشنگی برهانم. بنابر بعضی عبارات زینب خاتون طفل معصوم را آورد و بدست امام مظلوم داد آن بزرگوار نگاه کرد دید سرخی گل رخسارش از سموم تشنگی چون برگ خزان رسیده به زردی مبدل گردیده و لعل مذاب لب یاقوت فامش از بی آبی همرنگ زمرد نابی گشته و از تاب افتاده، از دود آتش درون فیروزه گون گردیده سوسن زبانش از خستگی دهان افسرده و نرگس شهلای دیدگانش از نشئه صهبای آفات روزگار مستی ذوالخمار مرگ بنیاد کرده آهش سراسر شرر و ناله اش سوزنده تر از ناله محتضر. حضرت را رقتی دست داده از ابر دیده بر آن گل پژمرده باران گریه باریدن آغاز کرد و محبت پدری به جوش آمده در عین وارستگی ناله دلبستگی کشید و لب های خشکیده او را بوسید و روی مبارک خود را بر روی کودک بی زبان گذاشت و فرمود:

ای نیر صغیر سپهر شهادتم
در یتیم مخزن گنج سعادتم
تو تشنه کام بر رخ من می کنی نگاه
گردد خجالت از تو به هر دم زیادتم
غمگین مشو که زود رسد ریشه ات بر آب
ای سرو جویبار رياض ارادتم

ای نور دیده! وای بر این کافران روزیکه جدت محمد مصطفی بر ایشان خصمی کند. با دیده پر آب سوار ذوالجناح گردید و کودک عطشان را چون گوهر غلطان بدست گرفت نزدیک مخالفان آمد و ندا کرد: ای قوم پر جفا! برادران و بنی اعمام مرا شهید کرده و علی اکبر فرزندم را به قتل رساندید، این طفل شیر خواره از تشنگی نزدیک به هلاک است اگر به زعم شما من گنهکارم طفل صغیر در هیچ مذهبی گناهی ندارد یک جرعه آب دهید و او را از تشنگی برهانید. گویا به زبان حال چنین فرمود:

ای گروه دغا طفل ناز پرور منست این
سرور سینه و نور دو دیده ام است این
همین گهر که عقیقش چو لعل من شده بی آب
ز درج فاطمه است و یگانه گوهرم است این
اگر به قول شما من گناهکار شمایم
نکرده هیچ گناهی علی اصغرم است این
به طفل بی گنه من دهید قطره آبی
که یادگار به جای علی اکبرم است این

آن کافران بیرحم گفتند : ای حسین! از آب بگذر محال است تا با یزید بیعت نکنی احدی از اولاد تو را یک قطره آب دهیم. در این اثنا مردی از قبیله بنی اسد که او را حرمله بن کاهل اسدی میگفتند و به روایت دیگر ملعونی که او را بشر اسدی میگفتند تیری به جانب آن سرور انداخت آن تیر به حلق تشنه علی اصغر نشست حلقوم او را شکافت و از جانب دیگر گذر کرد و به بازوی امام مظلوم رسید. طفل معصوم در آغوش امام مظلوم، از سوزش زخم تیر می نالید و از درد بر خود می پچید حضرت تیر را از حلق طفل صغیر بیرون کشید و دست مبارک خود را زیر گلوی آن تشنه لب ناخورده شیر نگهداشت، چون پر می شد به آسمان می افشاند و نمی گذاشت قطره ای بر زمین رسید. می گفت: در راه خدا اینها همه سهل است.
... چون آن طفل در ظاهر زبانی نداشت تا تکلم نماید، لذا در وقت رفتن، مکنون خاطر خود را به طریق تبسم و نگاه به آن پادشاه بی سپاه به زبان حال عرض کرد :

ای پدر از کودکی، فارس میدان شدم
جهد تو کردی ولی من از شهیدان شدم
ریخته شد خون من در سر کوی وفا
از سر یک قطره خون گوهر غلطان شدم
ارث شهادت ز تو بردم در زندگیت
مور صفت وارث ملک سلیمان شدم

📚 ماتمکده بیدل، ص ۳۲

مقتل پژوهی

10 Nov, 07:31


📃متن مطلب (۲۰۵) :

راوی گوید : از آنچه در راه شد یکی آن بود که چون به حران رسیدند بر سر تلی خانه ی مردی بود یهودی که او را یحیی حرّانی گفتندی به استقبال آن مردم بیرون آمد و آن سرها را نظاره می کرد ناگاه چشمش بر سر حسین افتاد دید که لب های او می جنبد، پیش تر رفته گوش فراداشت این کلمات به سمع او رسید : «سَیعلَمُ الّذینَ ظَلَموا أَی مُنقَلَبٍ ینقَلِبونَ» یحیی از مشاهده ی آن حال متعجّب شده، پرسید که : این سر کیست؟ گفتند : از آن حسین بن علی. گفت : پدرش معلوم شد مادرش که بوده؟ گفتند: فاطمه بنت محمد- صلی الله علیه- یهودی گفت: اگر دین جد او بر حق نبودی این برهان از وی پدید نیامدی. پس کلمه ی شهادت بر زبان راند و عمّامه دقّ مصری از سر برداشت و قطعه قطعه ساخته، به خواتین داد و جامه ی خز که پوشیده بود، نزد امام زین العابدین فرستاد با هزار درم که این در ما یحتاج خود صرف نمایید. جماعتی که موکّل آن سرها بودند هی برو زدند که : این چه کار است که پیش گرفته ای و دشمنان والی شام را حمایت می کنی از گرد این اسیران دور شو و گرنه سرت برداریم. یحیی را ذوق محبّت دریافته بود خادمان خود را فرمود تا شمشیر وی بیاوردند و تکبیرگویان بر ایشان حمله کرد و پنج تن از ایشان بکشت عاقبت به درجه شهادت رسید و امروز تربت او در دروازه ی حرّان معروف و مشهور است و یحیای شهید می گویند و در آنجا دعا مستجاب می شود‌.

در هر دو جهان گر آبرو می طلبی
بگذر به سر خاک شهیدان غمش

📚 روضة الشهدا ص ۶۵۴

مقتل پژوهی

10 Nov, 07:31


📃متن مطلب (۱۳۰) :

القصه آن قوم ضلال از بیم قتال و جدال داخل آن شهر نشدند و از آنجا گذشتند چون به حوالی مغارة النعمان رسدیند قاصدی فرستادند و پیغام دادند که ما را استقبال کنید زیرا که سر حسین بن علی با اهل بیت اطهار با ماست! چون این خبر را شنیدند کوس شادی زدند و طبل بشارت نواختند و قربانی ها مهیا ساختند و به استقبال آن گروه بدفعال شتافتند پس آن بی دینان، آن گروه لعینان را با احترام داخل شهر و سیر از طعام و سیراب از خمر نمودند اما اهل بیت اطهار را با طلب تشنه و شکم گرسنه مانند اسیران تتار در کوچه و بازار گردانیده مشهور خاص و عام ساختند بعد از آن در مکان نامناسبی و خرابه ای فرود آورده نگهبان گذاشتند.

📚 سفینه بحرالمصائب، باب اول، منزل پنجم، ص ۲۹۵

مقتل پژوهی

10 Nov, 07:31


📃متن مطلب (۲۰۵) :

پس رفتند تا به موضع حران رسیدند و و بر سر تلی مردی بود یهودی که یحیی گفتندی و در استقبال ایشان شد. دید که لب های امیرالمومنین حسین می جنبد چون پیشتر شد و گوش داد می گفت قوله تعالى : ولا تَحْسَبَنَّ الله غَافِلا عَمَّا يَعْمَلُ الظَّالِمُونَ إِنَّمَا يُؤَخِّرُهُمْ لِيَوْمٍ تَشْخَصُ فِيهِ الأبْصَارُ.
چون يحيى آن حال بدید بپرسید که : این سر کیست؟ گفتند : از آن حسین ابن علی پسر فاطمه بنت محمد. گفت : اگر دین جد او حق نبودی این برهان از وی ندیدمی. و کلمه شهادت را بگفت و مسلمان شد و عمامه را از سر برداشت و پاره پاره کرد و بر خواتین بیفکند و همیانی زر عطا کرد تا در کاری که خواهند خرج کنند پس موکلان ایشان گفتند : دور باش از ایشان و اگر نه سرت را برگیریم. پس خادمان را فرمود یحیی تا شمشیر او را بیاوردند و تکبیر بگفت و شمشیر بدیشان می زد و می گفت : بهتر ازین عاقبتی نخواهم یافت تا پنج از ایشان بکشت و او را نیز به درجه شهادت رسانیدند و امروز تربت او معمور و مشهور است به دروازه شهر حران.

📚 کنز الغرائب

مقتل پژوهی

09 Nov, 07:31


📃متن مطلب (۱۷۰) :

مروی است که علیا جناب زینب روزی به خدمت بیمار کربلا آمد و عرض کرد : ای یادگار رفتگان و ای فرزند برادر من! دیشب خوابی دیدم اگر خواهی از برای تو حکایت کنم. حضرت فرمود : عمه جان! حکایت خواب خود را بفرمای و عقدۀ دلم را بگشای. زینب خاتون عرض کرد : یا علی! دیشب در واقعه مادرم را دیدم.

نظم؛
چه مادر مادر برگشته اقبال
چه مادر مادر شوریده احوال
چه مادر مادری چون من فسرده
چه مادر مادر فرزند مرده
چه مادر مادر محنت نصیبی
بسان دخترش زینب غریبی
چه مادر بیکس و معجر سیاهی
چه مادر پای تا سر نخل آهی
چه مادر مادری افکار و نالان
سیه پوشیده چون چشم غزالان
گهی گفتی حسن ای نور عینم
گهی می گفت ای بیکس حسینم

ای نور دیده! چون نظرم بر مادرم افتاد پیش رفتم و سلام کردم، چون جواب شنیدم عرض کردم که :
ای مادر! چرا از دختران غریب خود خبر نمی گیری و از فرزندان اسیرانت احوال نمی پرسی؟
ای مادر! نبودی در صحرای کربلا که ببینی از لشگر مخالف چها دیدم و چها کشیدم؟ ای مادر! تو گیسوان حسین را بر نوک سنان ندیدی چرا این قدر پریشانی؟ ای مادر! تو تیرباران شدن علی اکبر را ندیدی چرا مانند ابر بهار گریانی؟ ای مادر! تو سیلی خوردن اطفال و تشنگی حسین را ندیدی، چرا رنگت پریده؟
ای مادر! در وقت سوار شدن بازارهای شام با ما همراه نبودی، چرا گیسوانت سفید گردیده؟
ای مادر! در وقتی که عباس از توسن افتاد تو دست بر کمر گرفتن برادرم ندیدی چرا قامتت خمیده؟

نظم؛
صدای العطش کودکان ما نشنیدی
ز چار جانب ما ترک تاز خصم ندیدی
تو همچو ما به اسیری بسوی شام نرفتی
تو دست بسته به بازار خاص و عام نرفتی

چون قدری شکایت روزگار به مادر دل فکار خویش نمودم، مادرم زار زار گریست و فرمود: ای زینب! ظلم هایی که از بی دینان امت بر شما رسید همه را اطلاعی به هم رسانیده ام بلکه خود همه جا همراه بودم و همه آن ظلم ها را دیدم.

نظم؛
دمی که تازه جوانان آل پیغمبر
شدند کشته شمشیر و نیزه و خنجر
دمی که جعفر و عثمان شدند از اسب نگون
دمی که زد تن عباس و عون غوطه به خون
دمی که رفت علی اکبرم به عزم جدال
دمی که شد تن صد چاک قاسمم پامال
دمی که ماند حسینم غریب و بی غمخوار
شنيد نعره هل من مبارز از کفار
به آن نشان که غریبانه شد سواری او
به آن نشان که تو کردی رکاب داری او
دمی که رفت سوی آن گروه بی بنیاد
دمی که آب طلب کرد و کس جواب نداد
من ایستاده به حسرت نظاره می کردم
به سینه می زدم و جامه پاره می کردم

ای زینب ستم کشیده و ای دخترک داغ دیده من! از کربلا تا کوفه و از کوفه تا شام همه جا همراه شما بودم و لحظه ای از گریه و ناله نمی آسودم بخصوص در شب عاشورا که فرزندم حسین بدرود اهل بیت و وداع طاعت پروردگار می نمود، آن شب دقیقه ای نیارمیدم و تا صبح به دور خیمه گاه می گردیدم.

نظم؛
شب قتل ای برادر کشته زینب
به یادت هیچ می آید که آن شب
به خواهر گفتی ای ناشاد محروم
ستمکش خواهر من ام کلثوم
همین دم کز فغان خواموش بودم
ندانم خواب یا مدهوش بودم
خروشی برد از سر عقل و هوش
صدای مادرم آمد به گوش
بلی من صاحب آن ناله بودم
که آن شب تا سحر افغان نمودم
من آن شب در جهان از جان گذشتم
بگرد خیمه ها تا صبح گشتم
چو بعد از ظهر عاشورا جوانم
حسین بی کس بی خانمانم
جراحت یافت از بیداد گردون
هزار و نهصد و پنجاه افزون
دمی کز ذوالفقار افتاد بر خاک
نمودم خاک و خون عارضش پاک
به صد خواری جدا گردید از تن
سر فرزند من در دامن من
نشد مقتول جز سبط پیمبر
پسر سر بر سر زانوی مادر

پس زینب جگر سوخته عرض کرد : یا علی از مکالمات جانگداز مادرم فاطمه دلریش و شدت گریه خویش از خواب بیدار شدم. حضرت سید سجاد و سایر اهل بیت از خواب زینب خاتون تعزیه داری از سر گرفته خروشی و شورشی بر پا کردند که دیده ای ندیده بود و گوشی نشنیده بود. ألا لعنة الله على اعداء الحسين.

📚 طوفان البکاء جوهری، ۷۳۸

مقتل پژوهی

09 Nov, 07:31


📃متن مطلب (۱۰۲) :

موافق اخبار دو سه موضع رشته طاقتش به طوری از هم گسست که سر خود را به چوبۀ محمل زده به شدّتی که سر مبارکش شکست اول روز ورود کوفه است که پیش از فرستادن حرم، ابن سعد ستم شیم سر منوّر امام امم را به خولی داد و نزد ابن زیاد فرستاد که کیفیت مشهور تنور و زن خولی اتفاق افتاد و واقعۀ شهادت زن شمر به تفصیلی که در دستان ماتم ذکر شده بعد از ورود کوفه است بالجمله عبیدالله زیاد حکم کرد که سر منور امام مظلوم را به استقبال اسرا برده با سایر روسا و اسرا وارد سازند چون دو سه روز بود که زینب کشیده تعب از سر منوّر مطهر امیر عرب جدائی داشت همین که بر آن سر منوّر نظر گماشت سر مبارک را بالای سنان جلوه گر دید که مانند اهل هجران به جانب عیال و اطفال خود نگرانست و اشک از گوشه چشمش روان، نصف ریش مبارکش به دور نی پیچیده و نصف دیگرش از خون حلق خشکیده؛ زینب مشاهدۀ آن حالت را تاب نیاورد و گریبان بردباری را پاره کرد از شدّت درد، سرش را چنان به چوبۀ محمل زد که از هم شکافت و خون از زیر معجرش جریان یافت.

مثنوی؛
زبان حال آن حیران مضطر
چنین می گفت درد دل به آن سر
که ای سالار و سردار اسیران
چرا ماندی جدا زین دستگیران
پس از تو بی سر و سالار بودیم
ببند کینه خوار و زار بودیم
اگر بینند چشمی اشک آلود
بیازارندش از کعب سنان زود
نه جای آنکه آب آید ز مژگان
نه تاب آنکه دل خاموش ز افغان
دمادم کودکی زین قوم بی دین
خورد جای تسلی سیلی کین
سر پر نور تو گاه تجلی
یتیمان را بس است اندر تسلی

دویم منزل ثریمه که نزدیک حلب بود و برای اهل بیت امیر عرب اسباب تعب تفصیل این اجمال آنکه به تشویش شورش دوستان چنین اتفاق افتاد که زجر بن قیس اسرا را به سرعت می برد چندان در رفت سرعت نمودند که شتران ایشان از رفتار بماند به قدر چهار فرسخ آن راه خار مغیلان به شدّتی درشت بود که پای شتران را مجروح نمود پای شتران را به جهت رفع آزار خار به خرقه پیچیدند و حریم آل رسول را از شتران به زیر افکنده در آن بیابان پر خار می دوانیدند حضرت سید سجاد می فرماید : از بزرگ و کوچک ما احدی باقی نماند که از الم خار مغیلان و صدمۀ آن بیابان پایش جراحتی شدید ندیده باشد چون نزدیک ثریمه رسیدند اهل حلب را اعلام نمودند که با آلات طرب و ادوات لهو و لعب به استقبال شتابند والی آنجا تمام مردم را اعلام کرده و به استقبال و شماتت آن عترت روا آورد بلکه اهل جزیه را هم که در آن ظهر متوطّن بودند برای شادی آگاه نمودند آن جماعت به طریقی که قاعده و رسم ایشان است و حال نیز آن طایفه را همان قانون در میان شادی کنان رو به راه نهادند و ابواب طرب و بساط نشاط برگشادند.

مثنوی؛
گروهی عود عشرت را نوازان
گروهی عودسان از غم گدازان
گروهی را در افغان طبل شادی
گروهی سینه کوب از نامرادی
گروهی چنگ زن بر گیسوی چنگ
گروهی چنگشان را بر رخ آهنگ
گروهی را موالف با طرب ساز
گروهی از مخالف نغمه پرداز
مخالف خوان رباب اهل کینه
رباب از دل هم آواز سکینه
شدی از استماع بربط و تار
ز یاد شام، روز بی کسان تار
ز بس قانون عشرت ساز کردند
اسیران واحسین آغاز کردند
قرین با نای از آنان ناله گوش
بسر چون کوس ازینان دست افسوس
گروهی از غنون ها ساز کرده
گروهی دیده چون نی باز کرده
گروهی چنگ در چنگ از عدد بیش
گروهی سر چو جنگ افکنده در پیش

ثریمه اسم چشمه ای است که در آن نواحی بود و آب بسیار گوارائی داشت مخالفان اهل ضلال به انتظار اهل استقبال در آنجا توقف کرده نیزه هائی که رؤس طاهره بر آن بود به زمین کوفتند و کجاوه و محمل اسرا را نگاه داشتند و دیده را به تماشای آمدن اهالی آن بلد برگماشتند به یکبار اهل حرب با ارباب طرب به شماتت اسرای امیر عرب و علیا جناب زینب لب گشودند و آغاز سفاهت نمودند خرد و بزرگ آن گروه دست ستم از آستین جفا بر آوردند و روسای اخبار و اسرای آل اطهار را سنگباران کردند تنی از اسرا و سری از شهدا نماند که سنگ بیدادش صدمه نرساند از جمله سنگی بر پیشانی نورانی امام تشنه کام وارد شده از هم شکافت و خون تازه که اسباب تعجب بی اندازه بود از آن جریان یافت نیزه ای که سر مطهر بر آن نصب بود بالای ثریمه واقع شده قطرۀ خونی از جبهۀ امام مجید بر آن چشمه چکشید و فی الفور خکشید و دیگر کسی از آن آب با صفا نشانی ندید زینب از مشاهدۀ پیشانی خون آلود برادر، سر خود را صیحه زنان چنان بر محمل زد که مانند پیشانی برادر شکست و خون از زیر معجرش روان شده گردن شتر را نگار بست.

مثنوی؛
یک زن اندر میان اهل تعب
نیست محنت رسیده چون زینب
چه ستم ها که دید در ایام
خاصه در کربلا و کوفه و شام
دمبدم از وفور درد و الم
آه او بر فلک کشید علم
رنج و آلام زینب مضطر
کس نیارد نگاشت تا محشر

مقتل پژوهی

09 Nov, 07:31


جمعی از شیعیان که در حلب ساکن بودند و آن حالت را مشاهده نمودند در خفیه به جهت نشانه آن خون مبارک چشمه را سنگ چین نمودند و هنوز به آن حالت باقیست همه ساله روز عاشورا خونابه از آن سنگ ها ظاهر می آید که همه کس آن را ملاحظه می نماید تا سه روز به آن حالت هست و بعد از سه روز به همان حالت خشکی می ماند تا عاشورای دیگر که در مصیبت آن سرور خون تازه بیفشاند.
سیّم روز ورود شام است زمانی که برابر قصر آن ضعیفۀ ملعونه که مسمّاة به ام حجامه بود رسیدند آن زن پلید سنگی به سر مطهر امام مجید زد که در آنجا هم آن سر منوّر شکست و از مشاهدۀ آن حالت دل زینب غمدیده بخست چنانکه در روایات سابقه ذکر شد در این مقام هم سر انور امام تشنه کام شکافت و خون تازه از جراحتش جریان یافت علیا مکرمه زینب خاتون در آنجا نیز از شدّت درد سرش را به چوبۀ محمل فرود آورد چنانکه مانند دو بار پیش به سر آن مظلومه شکستی زیاد رسید و خون از زیر معجرش به زمین جاری کردند با آنکه اهل بیت طاهره بی حفاظ بودند خود را به طوری با احتیاط محافظت می نمودند که هیچکس به دیدن ایشان قدرت نداشت.

مثنوی؛
کرا بود قدرت که در عرض راه
کند سویشان از خیانت نگاه
شدند از چه آن مهو سان بی حجاب
نمودی ز مو سان حجاب آفتاب
چه شام و چه کوفه چو روز نخست
نیفتاد چشمی بر ایشان درست

📚 تحفة الذاکرین، ص ۲۹۱

مقتل پژوهی

09 Nov, 07:31


📃متن مطلب (۱۰۲) :

فی المفتاح عن تحفة الذاکرین حکی آن رئیس القوم الفاجرین زجر بن قیس ولدالزنا أمر بسرعة الاساری فکان ذلک الیوم طریقهم ذات شوک و شجر و حجر و کانوا مسرعین نهایة الاسراح و غایة الذهاب و الانصباع بحیث عطلت العشار و طلحت النیاق فی تلک القفار قال السید السجاد فلم یبق واحد منا اهل البیت الا أصابه لم الشوک او السوک. قال الراوی فلما قربوا من حلب بالمشقة و النصب فکان فی قربة عین و لها ماء عذب هنیئ یقال لها ثریمه فوقفوا عندها منتظرین جماعة المستقبلین و اوقفوا السبایا فوق النوق و المطایا و نصبوا الرؤس الکریمة فوق الاسنة و الرماح فجعل اولاد السفاح یتفاخر بعضهم علی بعض
حتی قال الراوی: والله فلم یبق احد من الاساری و الرؤوس الا و اصابه حجر و مدر و اصاب حجر من تلک الاحجار علی رأس الحسین فشرع یجری منه دمع عبیط و سقطت قطرة من ذلک الدم علی عین الثریمة.
قال الراوی:و صار مائها منکدرا فورا فلم یر أحد بعد ذلک صفاء مائها و ذهب عذبه و انقلب لونه فلما رأت زینب ذلک بکت بکاء شدیدا و قال : وا أخاه! ثم ضربت رأسها علی خشب المحمل ضربا شدیدا بحیث جری الدم من تحت مقنعها و بمضمون الحر ممتحن بأولاد الزنا فعلوا بهم ما استطاعوا من الضرب و الضحک و الاستهزاء و الزجر و الأذی. انتهی

📚 سفینه بحرالمصائب، ج۷، ص۲۶۰

مقتل پژوهی

09 Nov, 07:31


📃متن مطلب (۹۶) :

در کتب اخبار روایت شده که چون عترت حضرت خیرالانام و عیال و اطفال امام تشنه کام بعد از ورود شام و معطّلی های دروازه و آن همه صدمات بی حصر و اندازه به خرابۀ رسیدند که به فرمان یزید پلید در آنجا متمکّن گردیدند زنی صالحه از سکنۀ شام ظرفی پر از طعام برای ایشان آورد و با احترام تمام خدمت زینب عرض کرد : ای خاتون! این غذا را به این اطفال اسیر بخوران. کودکان چون آن روز غذائی ندیده بودند در صرف ما فی الظرف رغبت نمودند حضرت زینب مانده شده فرمود : چندان صبر نمائید که راه آوردن این طعام را تحقیق نمایم مبادا صدقه باشد‌. آن زن عرض کرد : صدقه نیست بلکه نذری است که انجام مطلبی را در ضمن آن منظور دارم و اجابت آن مسئلت را از حضرت عزّت به دعای شما امید دارم.
مثنوی؛
شنیدستم که هنگام مناجات 
  که هرکس راست با حق ذکر مناجات
ز راه لطف دادار یگانه 
که رحمت را همی جوید بهانه
نماید رحم بر طفلان معصوم
کند آزرم از پیران مظلوم
کنون این دختران پاکدامان
   اگر درد مرا خواهند درمان  
یقین از فیض خلّاق یگانه
  خورد تیر دعاشان بر نشانه
زینب به آن زن فرمود : مطلبت را بیان باید نمود تا در انجام و کفایت آن دعا نمائیم و جبین نیاز به درگاه قدیم کارساز به خاک برسائیم. عرض کرد : هنگام کودکی فالج بودم پدرم برای استشفا مرا به دارالشفای سرای علی درآورد و دفع مرض را از آن طبیب حاذق تمنّا کرد فرزندش امام حسین به فرمان آن غازی بدر و حنین دست مبارک را بر بدن علیلم نهاد و حضرت عزّت از برکت آن دست با میمنت مرا شفا داد گردش روزگار از وطن مالوف که مدینه طیّبه بود مرا به این دیار کفر آثار انداخت و به همسری شوهری مالدار دچار ساخت چون خیر دنیا و آخرت خود را در زیارت حسین بن علی می دانم سالهاست نذر کرده ام شاید به وسیله ای از وسایل خداوندی دیگر بار خویش را به دیدار بهجت آثار آن بزرگوار مشرّف گردانم از آنجا که رعایت اسرای با احترام و محبّت ارامل و ایتام ثوابی جزیل و اجری جمیل دارد این فراق دیده غم رسیده اقدام این عمل با صواب را از اسباب انجام مرام فهمیده زینب از بیانات آن زن حمیده گریان گردیده فرمود : اینک سر منوّر آن سرور بر در قصر یزید پلید بر نوک سنان دشمنان جلوه گر است و این زنان اسیر و دختران دستگیر عیال و اطفال آن شه تشنه جگر [و] من سر حلقۀ ایشانم و خواهر امام عطشان. آن زن ارادت شعار از شنیدن این گفتار بر قدم حضرت زینب افتاد و سرشک خونین از دیده به رخسار فرو گشاد.

📚 تحفة الذاکرین، ص ۱۱۱

مقتل پژوهی

09 Nov, 07:31


📃متن مطلب (۹۱) :

از مفاتیح الغیب ابن جوزی نقل شده چون اهل بیت طاهره را در سه فرسنگی شام فرود آوردند و آدمی جهت ورود دستورالعمل ایشان نزد یزید بی ایمان روانه کردند اهل شام از خاص و عام با ساز و برگ تمام با انواع شراب و طعام به استقبال اقوام خود شتافتند و هریک مصاحبت پلیدی که از سپاهیان کربلا بود در یافتند چون آن شب مشغول خود بودند از آن قرص نانی که سایر شب ها به ایتام سرور انام می دادند تغافل نمودند بلکه دسته دسته و جوقه جوقه از آن جماعت ستم شیم دور هم حلقه زده سفره ها گسترده بودند و اطعمۀ گوناگون صرف می نمودند اطفال خردسال از شدّت گرسنگی بی حال شده نه جرات آن را داشتند که درد خود به کسی اظهار دارند و نه قدرت آنکه صدای خود را به ناله و زاری برآرند زیرا که هروقت به صدای بلند گریه می کردند از آن جماعت تازیانه و کعب نی و پشت شمشیر می خرودند ناچار مهر سکوت بر لب نهاده و چشم حسرت به اطراف خود گشاده بودند. مادر وهب که در محنت و تعب در خدمت زینب بسر می برد و از غصّه شهادت امام تشنه جگر و بی پناهی زنان دربدر و بی کسی یتیمان بی پدر خونابه دل و لخت جگر می خورد بر حالت آن دختران ناز پرور رقت کرد و به آن قوم مردود زبان طعن و لعن گشود و فریاد برآورد که : ای گروه بی انصاف و ای نامردان شقاوت اتّصاف! در هیچ ملّتی آزار اطفال خردسال روا نیست ته سفره خود را به سگان صحرا روا دارید و اولاد فاطمه را به این شدّت از گرسنگی می آزارید؟! هریک در کناری بساطی انداخته و خود را به خوردن اطعمه لذیذه مشغول ساخته اید و این دختران صغیر و کودکان اسیر از دور به حسرت باید بر آن بساط ها نگرند و خون دل و لخت جگر بخورند؟! ای جماعت بی حمیّت! کسی که خود را از امّت احمد مختار می شمارد هتک حرمت عترتش را به این شدّت روا ندارد اما شما هیچیک به جد کبار این اسرای بزرگوار اعتقاد ندارید و اینگونه سخنان را از امثال ما افسانه می پندارید! شامیان اهل استقبال که در مقام شقاوت [غیظ] داشتند برای سوختن آتش رفقای جدیدالورود را تنها نگذاشتند هریک چوب و عصائی که آورده بودند درربودند و آن زن راست گفتار عفّت شعار را چندان زدند که به شهدای کربلایش ملحق نمودند! چون جناب زینب مادر وهب را به آن حالت به نظر درآورد رو به جانب آسمان کرد که : ای
خداوند فرد! این جماعت پلید با ما چندان عناد داشتند که این یک نفر زن را نیز گاهی که به زبان و دست از ما حمایت می نمود باقی نگذاشتند!
شهادت این مخدره به روایت دیگر نیز سمت تحریر یافت.

📚 تحفه الذاکرین، ص ۵۹

مقتل پژوهی

09 Nov, 07:31


📃متن مطلب (۲۸۴) :

فجاء الامام فسکنهنّ و ارجعهنّ الی الخیام.
امام پیش آمد زنان دل فکار را با دیدۀ اشکبار به خیمه برگردانید.
و قال لهنّ : دعیة فانّه مسموم فی الله و مقتول فی سبیل الله فلا حول و لا قوّة الا بالله!
فرمود : دست از جوان من بردارید و دل از جوانی او بکنید علی کشتۀ راه خداست ...

📚 تذکرة الذاکرین، ص ۱۹۱

مقتل پژوهی

09 Nov, 07:31


📃متن مطلب (۴۳۷) :

گفتند : ای سید و سرور، زمانۀ ستمگر بر ما خواری می کند و علی اصغر از تشنگی زاری می کند، شیر در پستان مادرش خشک شده و آن طفل شیرخواره به هلاک نزدیک گشته. حسین فرمود که : او را نزد من آرید. زینب او را برداشته، پس حسین آورد و امام مظلوم او فراستده، در پیش قربوس زین گرفت و نزدیک سپاه مخالف رفته بر روی دست آورد و آواز داد که : ای قوم! اگر به زعم شما من گناه کرده ام این طفل باری هیچ گناهی ندارد، وی را یک جرعه آب دهید. که از غایت تشنگی شیر در پستان مادرش نمانده. آن جفا کاران سنگین دل گفتند : محال است که بی حکم پسر زیاد یک قطره آب به تو و فرزندان تو دهیم. و نامردی از قبیله ازد که او را حرمله بن کاهل گفتندی تیری در کشیده به سوی حسین انداخت، آن تیر بر حلق علی اصغر آمد و گذاره کرده در بازوی حسین نشست حسین آن تیر را از حلق آن معصوم زاده بی نظیر بیرون کشید و خونی که از حلق او می رفت به ردا پاک میکرد و نمی گذاشت که بر زمین ریزد، پس روی به خیمه نهاده مادرش را طلبید و گفت : بگیر این طفل شهید را که از حوض کوثرش سیراب گردانیدند. شهربانو خروش برآورد و خواتین اهل بیت فغان برکشیدند و حسین نیز بر حال آن طفل مظلوم گریه می فرمود:

تا جدا گشتی از کنار پدر
تیره شد بی تو روزگار پدر
غمگسار پدر تو بودی و گشت
بی تو یاد تو غمگسار پدر
تو برفتی از پیش من وز تو
درد دل ماند یادگار پدر

و شهربانو در فراق نور دیده مضمون این کلمات بر زبان می راند :
رفتی و سیر ندیده رخ تو دیده هنوز
گوش یک نکته ز لبهای تو نشنیده هنوز
چیده دست اجل ای غنچه نورسته تو را
گلی از دست شاخ اهل تو ناچیده هنوز

ابوالمفاخر گفت که :
ای دل و دیده و روان پدر
به تو خرسند بود جان پدر
ای گل سرخ، ناشکفته هنوز
زود رفتی ز بوستان پدر

📚 روضة الشهدا، صفحه ۵۹۶

مقتل پژوهی

09 Nov, 07:31


📃متن مطلب (۲۸۳) :

و در مقتل حزن الایمان نوشته است که: عرض کرد آن شخص مکاری که من یک التماس به شما دارم که: قدری از کهنه لباس خود را به من دهید که بجهت تبرک آن را در جوف کفن خود بگذارم که ناگاه اهل بیت یک عصابه پر از خونی را به او دادند. چون آن مرد گرفت نگاه کرد دید پر از خون است و سوراخ سوراخ شده است، عرض کرد که : این عصابه چرا پر از خون است و علاوه چرا سوراخ سوراخ است؟ پس اهل بیت، آهی کشیدند و صدا را به ناله بلند کردند و فرمودند: ای مرد! این عصابه به اطراف گلوی علی اصغر بسته بود و این خون گلوی آن طفل تشنه است که بر آن عصابه رسیده است و این سوراخ ها از ضرب تیر سه شعبه است که به گلوی طفل نشسته، پس آن مرد بوسید و گریست و غش کرد.

📚 انوار الشهاده ص ۱۵۵ و ۱۵۶

مقتل پژوهی

09 Nov, 07:31


📃متن مطلب (۲۸۲) :

از سقراط حکیم پرسیدند : چه چیزی از مرگ به کام انسان تلخ تر است؟ او گفت: وقتی یک فرد محترمی محتاج فرد ناکس و نامردی شود و از او چیزی بخواند! پس چه حالی داشت ابی عبدالله حسینی که این همه جاه و مقام خدایی داشت حسینی که از تبار بزرگان والا مقامی بود آن وقتی که طفل شیرخواره خود را روی دست گرفت و برای بچه اش از آن ناکسان جرعه آبی طلب نمود. نه تنها به آن طفل رحم نکردند و آب ندادند، بلکه با تیر سه شعبه و زهرآگین گلوی علی اصغر شش ماهه را بریدند، آن هم در آغوش حسین، آجرک الله یا اباعبدالله.

📚 معالی السبطین، ص ۶۰۷

مقتل پژوهی

25 Oct, 21:06


اصحاب کساء به تحقیق ارواح پاکیزه و شریفه ایشان حاضر بودند در کربلا در وقت شهادت هر کسی که در پیش روی امام به درجه شهادت رسید مگر در شهادت خود سیدالشهدا زیرا که خدای تعالی ایشان را اذن نداد که در آن ساعت حاضر باشند و این از جهت اسراری است که بعض آنها به  ما معلوم است و بعضی از ما مخفی است.

📚 اسرار الشهاده
(ترجمه اکسیر العبادات فی اسرار الشهادات)، تالیف ملا آقای دربندی (متوفی ۱۲۸۵ ه.ق)، تالیف سال ۱۲۷۲ ه.ق، انتشارات طوبای محبت، چاپ سال ۱۳۹۲ خورشیدی، جلد ۲، ص۱۲۶۱


اللّٰهُمَــ؏َجِـلْ لِوَلیــِـــڪَ الـْفَرَّج𖣐


@samsamol

مقتل پژوهی

25 Oct, 18:27


و هرگاه علی اکبر -صلوات الله علیه- بعد از پدرش حسین -صلوات الله علیه- زندگانی می کرد هر آینه او امام بود و این موضوع از مواضع بداء است.



📚 اسرار الشهاده
(ترجمه اکسیر العبادات فی اسرار الشهادات)، تالیف ملا آقای دربندی (متوفی ۱۲۸۵ ه.ق)، تالیف سال ۱۲۷۲ ه.ق، انتشارات طوبای محبت، چاپ سال ۱۳۹۲ خورشیدی، جلد ۲، ص۱۲۲۸


اللّٰهُمَــ؏َجِـلْ لِوَلیــِـــڪَ الـْفَرَّج𖣐

@samsamol

مقتل پژوهی

25 Oct, 15:24


در بعضی از کتب مصیبت مسطور است که حضرت نوح همین که مسمار حضرت امام حسین-صلوات الله علیه- را در کشتی کوبید کشتی شکست و از آن رطوبت حاصل شد نوح پرسید که : این چه رطوبت است؟ جبرئیل گفت: این رطوبت و تری خون است.


📚 تحفه الحسینیه، نوروز علی بن محمد باقر فاضل بسطامی (۱۲۲۷-۱۳۰۹ ه.ق) ، تالیف ۱۲۶۴ ه.ق، چاپ سنگی، ص۵۱


اللّٰهُمَــ؏َجِـلْ لِوَلیــِـــڪَ الـْفَرَّج

@samsamol

مقتل پژوهی

25 Oct, 15:24


در کتاب انساب النواصب مذکور است که در تاریخ نگارستان آمده که اول کسی که رسم ماتم و عزا گرفتن به جهت امام حسین-صلوات الله علیه- بنیاد نمود معزالله دیلمی بود که شیعه اثنی عشری بود و در شهور سنه خمس و ثلثین ثلثمائه (۳۳۵ ه.ق)، مستکفی عباسی زمام مهام امام را طوعا و کرها به اختیار او داد و حسب الامر معزالدوله در ابواب مساجد دارالسلام بغداد این کلمات را رقم نمودند : لعن الله معاویه و من غصب فاطمة فدک و من منع أن یدفن الحسن عند قبر جدّه و من نفی اباذر الغفاری و من أخرج العباس عن الشّوری.
و ناصبیان و متعصبان بغداد آغاز سفاهت نمودند و در خفیه بعضی این کلمات را حک نمودند و آخر، الحسب الصلاح طرفین اسم معاویه را به حال خود گذاشتند و بدل این کلمات و عبارات نوشتند که لعن الله ظالمی آل محمد.

📚 تحفه الحسینیه، نوروز علی بن محمد باقر فاضل بسطامی (۱۲۲۷-۱۳۰۹ ه.ق) ، تالیف ۱۲۶۴ ه.ق، چاپ سنگی، ص۳۶

اللّٰهُمَــ؏َجِـلْ لِوَلیــِـــڪَ الـْفَرَّج

@samsamol

مقتل پژوهی

25 Oct, 15:24


از ام سلمه روایت شده که چون آن حضرت را شهید کردند از آسمان خون بارید که خانه ها و دیوارها سرخ شدند.


📚 تحفه الحسینیه، نوروز علی بن محمد باقر فاضل بسطامی (۱۲۲۷-۱۳۰۹ ه.ق) ، تالیف ۱۲۶۴ ه.ق، چاپ سنگی، ص۴۳

اللّٰهُمَــ؏َجِـلْ لِوَلیــِـــڪَ الـْفَرَّج


@samsamol

مقتل پژوهی

25 Oct, 08:18


فلما ساروا بالسبايا و الرؤس من الكوفة الى الشام وأذوهم بانواع الاذيات و من جملته ان عمر بن سعد لعنة الله عليه وكل على كل واحدة من آل محمد صلوات الله عليهم اجمعين ملعوناً كافراً منافقاً ليمنعوهن عن البكاء على سيد الشهداء سلام الله عليه كانوا يضربوهن بالكعاب حتى جرحوا ظهورهن و ان الباقر عليه السلام قال قال ابي ان دمع دمعة منا احد قرع راسه بالرمح..

••

پس هنگامی که اسیران و سرهای شهدا را از کوفه به شام بردند، آنان را با انواع اذیت‌ها آزار دادند. از جمله این اذیت‌ها این بود که عمر بن سعد، لعنت خدا بر او، بر هر یک از زنان آل محمد صلوات الله علیهم اجمعین، فردی لعنت‌شده، کافر و منافق را گماشته بود تا از گریه آنان بر سیدالشهداء (سلام الله علیه) جلوگیری کنند. آنان با عصاهای چوبین به پشت زنان می‌زدند تا جایی که پشتشان مجروح می‌شد. امام باقر (علیه‌السلام) فرمودند: پدرم گفت که هرگاه یکی از ما قطره اشکی می‌ریخت، نیزه‌ای به سرش زده می‌شد.
••

📚بشارة الباکین و انیس الذاکرین، حسین بن عبدالرزاق تبریزی، تالیف ۱۲۸۰ ه.ق، نسخه خطی ص 139

مقتل پژوهی

25 Oct, 08:17


نقل شده از صُليع بن یزید اصبحی که گفت: برادرم مأمور محافظت از سر حسین علیه‌السلام و مرکب علی بن الحسین علیه‌السلام بود. مرکب او لاغر، ضعیف و لغزنده بود و قادر به حرکت نبود و او آن را با نوک نیزه می‌راند. زمانی که طناب بسته شده به پاهای علی بن الحسین علیه‌السلام پاره شد، او به زمین افتاد و سرش شکافته شد و صورتش بر زمین کشیده شد و با صدایی ضعیف که بیماری آن را شکسته بود، گفت: «در حالی که گردنم در غل و زنجیر است و دست‌هایم به گردنم بسته شده، آه از درد، آه از اندوه، آه از غربت، آه از ضعف از آنچه که از سوی اهل جور و ستم بر ما وارد شد. ای اهل دشمنی، ای کاش مرگ زندگی‌ام را پایان می‌داد، ای کاش مادرم مرا نزاده بود.»

پس ام کلثوم (علیهاالسلام) فریاد زد و گفت: «ای پسر سعد، خداوند تو را از شر دنیا و عذاب آخرت حفظ نکند. آیا این باقی‌مانده خدا در میان خلق نیست؟ آیا این فرزند دختر پیامبر شما نیست؟ آیا این نور چشم رسول خدا و میوه قلب فاطمه زهرا (علیهاالسلام) نیست؟ چه دل سخت و شقاوت‌باری داری، ای دشمن خدا و دشمن رسول خدا.»
••

مقتل پژوهی

25 Oct, 08:17


روى عن صليع ابن يزيد الاصبحي قال : كان اخي موكلا براس الحسين عليه السلام و مطية علي بن الحسين عليه السلام وكانت مطيته عجفاء زلقاء ملساء غير قادرة على الحركة و هو يسوقها بكعب سنانه فاذا انخرق الحبل المشدود برجلي علي بن الحسين عليه السلام وقع على الارض وصار راس مشجوجاً وجرى على وجهه وقال بصوت ضئيل نهتكه العلة. وفي عنقه الجامعة ويداه مغلولتان الى عنقه. واكرباه و وااسفاه و واغربتاه و واضعفاه مما ورد علينا من اهل الجور و الطغيان و يقول يا اهل العدوان ليت الموت اعدمني الحيٰوة وليت امي لم تلدني. فصاحت ام كلثوم عليها السلام و نادت يابن سعد لا وقاك الله من شر الدنيا و عذاب الاخرة اليس هذا بقية الله على الخلق اليس هذا ابن بنت نبيكم اليس هذا قرة عين الرسول اليس هذا نور حدقة البتول و ثمرة فوادنا ما اشقى قلبك يا عدوالله و عدوالرسول.


📚بشارة الباکین و انیس الذاکرین، حسین بن عبدالرزاق تبریزی، تالیف ۱۲۸۰ ه.ق، نسخه خطی ص 139

مقتل پژوهی

25 Oct, 08:16


فاذا براس الحسين عليه السلام قد على على القناة فكانما قد قام و تنحنح و قال على سمع كل الجماعة یا بني يا علي لا تحزن ان الله معنا يريدون ان يطفؤا نور الله بافواههم والله متم نوره ولو كره الكافرون


📚بشارة الباکین و انیس الذاکرین، حسین بن عبدالرزاق تبریزی، تالیف ۱۲۸۰ ه.ق، نسخه خطی ص 139
•••
پس هنگامی که سر حسین علیه‌السلام بر بالای نیزه قرار گرفت، گویی که برخاست و سرفه‌ای کرد و با صدایی که همه جماعت شنیدند، گفت: «ای پسرم، ای علی، غمگین مباش، که خدا با ماست. آنان می‌خواهند نور خدا را با دهان‌هایشان خاموش کنند، ولی خدا نور خود را کامل خواهد کرد، هرچند کافران را ناخوش آید.»

مقتل پژوهی

25 Oct, 08:16


روایت شده از مقاتل زهیر که گفت: هنگامی که حسین علیه‌السلام کشته شد و زنان او به اسارت گرفته شدند، هر دو یا سه نفر از آنان را بر یک شتر سوار کردند. سپس به راه خود ادامه دادند و آن شب لشکرشان در قصر بنی مقاتل مستقر شد. صبح که شد، به راه خود ادامه دادند تا زمانی که خورشید به اوج خود رسید و تشنگی شدیدی بر آنان غلبه کرد. پس ابن سعد (لعنت خدا بر او) به گروهی از افرادش دستور داد تا برای یافتن آب بروند. سپس (ابن سعد لعنه الله علیه) دستور داد که دره‌ای را انتخاب کنند که نه از گرمای خورشید محافظتشان کند و نه از سرمای شب. و برای آنان چادری سیاه به اندازه چهل ذراع برافراشت و خودش و یارانش زیر آن نشستند. آه، چه درد و اندوهی! و سر حسین بن علی علیه‌السلام را آوردند و در مقابلشان گذاشتند و آنان بر سر او شراب می‌نوشیدند و با شطرنج بازی می‌کردند. آه، وای بر من!
دختران رسول خدا را بر روی زمین انداختند و خورشید بر آنان می‌تابید.
اما زینب دختر علی علیه‌السلام به سوی شتری که در آنجا بود رفت و در سایه آن قرار گرفت. سپس به سوی زین‌العابدین علیه‌السلام که دست‌هایش به گردنش بسته شده بود، رفت و سر او را در دامن خود گذاشت و با قسمتی از آستین خود او را باد می‌زد. اما عزیزه حسین علیه‌السلام نگاهی به اطراف انداخت تا سایه‌ای برای استراحت بیابد. درختی را دید و به سوی آن درخت رفت و از خاک برای خود بالشی درست کرد و بر روی آن خوابید….

مقتل پژوهی

25 Oct, 08:16


روى عن مقاتل زهير قال لما قتل الحسين عليه السلام و سبوا نسائه واركبوا كل اثنين او ثلاثه على جمل واحد ثم انهم ساروا وكان جشيهم تلك الليالي في قصر بني مقاتل فلما اصبحوا ساروا الى وقت زوال الشمس وقد كظهم العطش الشديد فامر ابن سعد لعنة الله عليه عدة من قومه في طلب الماء ثم امر لعنه الله ان ينزلوا في واد كان لايقيهم من حر الشمس و لا من برد الليل وضرب لهم فسطاط ادهم على اربعين ذراعا وجلس هو واصحابه تحته. اه واحزناه. واحضروا راس ابي عبدالله عليه السلام بين ايديهم وجعلوا يشربون عليه بالخمور و يلعبون بالشطرنج. اه واويلاه............
ورموا ببنات رسول الله على وجه الأرض تصهرهن الشمس و اما زينب بنت علي عليها السلام فانها اتت الى جمل هناك فاستظلت به ثم اتت بزين العابدین عليه السلام وهو مغلول اليدين الى عنقه فاخذت راسه و وضعت في حجرها فاخذت فاضل ردنها وجعلت تروح له واما عزيزة الحسين عليها السلام فانها نظرت يمينا وشمالا لترى ظلا تستظل به فلاحت شجرة فقصدت تلك الشجرة فعملت لها وسادة من التراب و نامت علیها


📚بشارة الباکین و انیس الذاکرین، حسین بن عبدالرزاق تبریزی، تالیف ۱۲۸۰ ه.ق، نسخه خطی ص 140

مقتل پژوهی

24 Oct, 20:29


-
-
وقتی‌که رقـیّـه -علیها‌السّلام- در خرابه
شـام از دنـیا رفـت، صـدای نالۀ زیـنـب
-علیها‌السّـلام- بلنـد شـد، عـلـی‌اکبـر بیا
بـه شـام کـه خـواهـرت از دنـیـا رفـتـه!

📚صد و یک منبر، اردبیلی، ص١٧۷
@ketabkhaneh_fazael

مقتل پژوهی

24 Oct, 17:33


از کتب معتبره روایت شده از مردی از اهل هجروان که :
من مواظب بودم بر استماع مراثی حسین-صلوات الله علیه- و در شب تاسوعا بر مصیبت آن حضرت گریه کردم تا خواب بر من مستولی شده در عالم رؤیا بوستانی را دیدم که درخت بسیار دارد و مرغان در بالای درختان به حزن و اندوه می خوانند. در این اثناء ناله ای بلند شد که قلب را پاره می کرد بعد زنی را دیدم که چون آفتاب طالع است و در دست او جامه پاره پاره خون آلودیست که خون او را می شوید و فریاد می کند و از آن جامه بوی مشک و عنبر می آید و می گوید: یا رسول الله! آیا نمی بینی آنچه امت تو به ما کردند، حق مرا غصب و از خانه ام بیرون نمودند از پهلویم زدند و میراث مرا گرفتند و کتاب مرا که در خصوص عطای من نوشته بودی پاره کردند و از صدق دعوی من اغماض نمودند و گوش خودشان را از استماع كلام من بستند و به ضرر من اعانت نمودند به این هم اکتفا نکرده هیزم جمع نمودند تا مرا با اولادم بسوزانند چون دیدم که در سوزاندن خانه ام اصرار دارند در را بر ایشان گشودم و به پشت در پناه بردم پس مرا در میان در و دیوار چنان فشاری دادند نزدیک بود که روحم بیرون آید و فرزندم را که نامش محسن گذاشته بودی سقط کردند، به این هم اکتفا نکرده پسر عمم را که در کودکی تو او را تربیت دادی و در بزرگی با او برادر شدی و امیر نمودی گرفتند و حمایل شمشیرش را در گردن او کردند و کشیدند در حالتی که او به جامه های خود پیچیده بود و اصحابش از او کنار شدند پس اگر امتثال امر و حفظ وصیت تو نمی شد هر آینه اول ایشان را به کاسه آخر ایشان سیراب می کرد.
یا ابتاه! وقتی که دیدم آنچه کردند به پسر عمم رشته امیدم قطع شد معجر خود را به سر انداخته به سوی ایشان آمدم شاید قُرب مرا با تو ملاحظه کرده و وصیت تو را حفظ نمایند. مرا تعظیم نکرده و ملاحظه ننمودند بلکه مشغول شدند به سب و شتم من به این هم اکتفا نکرده مرا به تازیانه های خود زدند و دنده مرا شکستند و هنوز آثار تازیانه ایشان در جسدم باقی است. کاش می دیدی حسن و حسین مرا در حالتی که عقب پدر خودشان می رفتند و گریه می کردند و قوم را می گفتند که از پدر ما دست بردارید شما را مادر نباشد، کجا می برید پدر ما را؟ پس آن قوم در میان من و پسرانم حایل شدند زمانی که از من غائب شدند مثل شیر به سوی قوم رفته و ایشان را از پسرانم متفرق کردم در حالتی که گریه می کردند و می گفتند: پدر ما را بردند و کشیدند و مادر ما را سب نمودند و از ما اعراض کردند دوست به ما خیانت و رفیق از ما دوری گزید و درها را به روی ما بستند، گویا که ما از جمله قربی نیستیم که خدای تعالی ایشان را در کتاب مجید یاد کرده یا ابتاه، به این هم اکتفا نکرده پسر مرا فریب داده رسل و نامه ها به او فرستادند در حالتی که
یقین به صدق ایشان کرده و راغب به هدایت آنها بود به او خروج کرده راه را به او بسته با اولاد و انصارش کشتند و استخوان های سینه اش را بر سم اسبان خورد و پایمال کرده اهل و عیالش را اسیر و اموالش را قسمت کردند و دختران او را به شتران عریان سوار کردند نه حمزه و نه جعفر و نه عقیل و نه بنی هاشم در نزد ایشان بود.
راوی گوید: وقتی که این کلام را از آن خاتون معظمه شنیدم شستن جامه و نوحه او را دیدم نزدیک بود که اضلاعم بر روده هایم منطبق گردد و در دل خود گفتم: شک نیست که این زن
صاحب این بستان و این جامه مقتول اوست. بعد آن زن به یمین و یسار ملتفت گردید و ندا کرد:
یا ولدی لم لا سميت لهم فلعلهم ما عرفوك ولا عرفوا من جدك و ابوك؟!
ناگاه دیدم شخصی او را جواب می داد که : ای مادر! به ایشان گفتم جدم محمد مصطفی و پدرم علی مرتضی و مادرم فاطمه زهراء است کلام مرا نشنیدند و مقام مرا مراعات ننمودند و شریعه فرات را به رویم بستند و مرا تشته کشتند و پشت مرا به سم اسبان خورد نمودند و دختران مرا سلب نموده بر شتران عریان سوار کردند.
آن مرد می گوید : وقتی که این کلام را شنیدم لرزه بر اندامم افتاده و مو بر بدنم راست شد، به آن زن نزدیک شده سلام دادم و گفتم : بخدا تو کیستی و این مرد کیست؟ گریه کرد و فرمود: من مادر این مظلوم دختر محمد مصطفی و این فرزندم حسین است که این امت شقی بعد از ما او را تنها دیده کشتند. بعد از آن صدایش به گریه و نوحه بلند شد، ناگاه دیدم زنان چند از میان درختان بیرون آمدند گویا که ماه بودند بعضی از آنها با پیراهن پاره و بعضی سر برهنه بودند. به آن خاتون گفتم : ای سیده من! این زنان کیانند؟ فرمود: زینب و ام کلثوم و سکینه و رقیه و رباب اند. پس من گریستم و گفتم : پدرم به شما خصوصاً به فرزندت حسین مرثیه می گفت و مرده است با او چه کردند؟ فرمود : قصر او محازی قصر ماست.

مقتل پژوهی

24 Oct, 17:33


عرض کردم : چیست جزای کسی که به شما گریه کند یا مال خود را در عزای حسین انفاق نماید، یا شب را به روز آورد با حزن و اندوه بر حسین، یا سعی نماید در قضاء حاجت کسی که اقامه عزاء او نماید یا در آن عزا آب نوشد و دشمنان را لعنت نماید؟ فرمود: بهشت برای ایشان است و همه اینها برای اعانت است پس مژده باد تو را و مژده ده ایشان را به جواز و همسایگی ما. قسم به حق پدر و شوهر و فرزندم که داخل بهشت نمی شوم در حالتی که طفلی از ایشان بماند.

📚 اسرار الشهاده
(ترجمه اکسیر العبادات فی اسرار الشهادات)، تالیف ملا آقای دربندی (متوفی ۱۲۸۵ ه.ق)، تالیف سال ۱۲۷۲ ه.ق، انتشارات طوبای محبت، چاپ سال ۱۳۹۲ خورشیدی، جلد ۱، ص۱۱۱۹


اللّٰهُمَــ؏َجِـلْ لِوَلیــِـــڪَ الـْفَرَّج𖣐

@samsamol

مقتل پژوهی

24 Oct, 17:32


و نیز نقل کرده اند از آن کتاب که بعض احمقان در مجلس یزید گفت که : حسین آمد در میان چند نفر از اصحاب خود و ما به ایشان هجوم آور شدیم و بعضی از ایشان به بعضی پناه می برد یک ساعت نگذشت تا همه ایشان را کشتیم.
صديقة صغرا زينب-صلوات الله علیها- فرمود: زنان نوحه کننده در ماتمت نشینند ای کذاب به درستی که شمشیر حسین نگذاشت در کوفه خانه ای را مگر گریه و نوحه کننده و همه اینها را جمعی ازثقات به ما نقل کرد.


📚 اسرار الشهاده
(ترجمه اکسیر العبادات فی اسرار الشهادات)، تالیف ملا آقای دربندی (متوفی ۱۲۸۵ ه.ق)، تالیف سال ۱۲۷۲ ه.ق، انتشارات طوبای محبت، چاپ سال ۱۳۹۲ خورشیدی، جلد ۱، ص۱۱۱۷


اللّٰهُمَــ؏َجِـلْ لِوَلیــِـــڪَ الـْفَرَّج𖣐

@samsamol

مقتل پژوهی

24 Oct, 17:31


پس زمانی که ظهر ولی خدا شکست، پشت جمیع موجودات شکسته می شود. و این انکسار در موجودات آن وقت بود که امام به این کلام متکلم شد. و از جمله آنها اینست که دشمنان کفار مادامی که عباس-صلوات الله علیه- حیات داشت در خوف و وحشت و اضطراب بودند به حیثیتی که نزدیک بود ارواح ایشان از بدن مفارقت نماید و ظن می کردند که غلبه از جانب سید الشهداء خواهد شد. کاش آن غلبه برای او می بود بعد از شهادت جميع اصحاب و عترت هاشمی زیرا که هیبت و سطوت عباس-صلوات الله علیه- قلوب ایشان را تاریک نموده و سوخته بود.


📚 اسرار الشهاده
(ترجمه اکسیر العبادات فی اسرار الشهادات)، تالیف ملا آقای دربندی (متوفی ۱۲۸۵ ه.ق)، تالیف سال ۱۲۷۲ ه.ق، انتشارات طوبای محبت، چاپ سال ۱۳۹۲ خورشیدی، جلد ۱، ص۱۱۱۷


اللّٰهُمَــ؏َجِـلْ لِوَلیــِـــڪَ الـْفَرَّج𖣐


@samsamol

مقتل پژوهی

24 Oct, 17:29


ماذا اقول من مولانا علي بن الحسين عليهم السلام عند وروده الى الشام و يده مغلولة الى عنقه ورجلاه مقيدان تحت بطن الابل الاضلع وافخاده تشخب دما كانها قصبتان و الدم يسيل عن ساقيه و نادى مناد يا اهل الشام تنحوا تنحوا فقد اوتي بالاسير الخارجي.

اعلموا ان اشد مصائب اهل البيت عليهم السلام كانت ورودهن على الشام كما سئل عن سيد السّجاد من اعظم مصائبهم قال عليه السلام في جوابه الشام الشام الشام


📚بشارة الباکین و انیس الذاکرین، حسین بن عبدالرزاق تبریزی، تالیف ۱۲۸۰ ه.ق، نسخه خطی ص 149
••
چه بگویم درباره مولایمان علی بن الحسین علیهما السلام هنگام ورودش به شام، در حالی که دستانش با زنجیر به گردنش بسته شده بود و پاهایش زیر شکم شتر به زنجیر کشیده شده بود. پهلوها و ران‌هایش خونریزی می‌کردند، گویا دو نی خونین بودند و خون از ساق‌هایش جاری بود. و منادی فریاد زد: «ای اهل شام، کنار بروید، کنار بروید که اسیران خارجی را آوردند.»

بدانید که سخت‌ترین مصائب اهل بیت علیهم السلام، ورودشان به شام بود. چنان‌که از سید السجاد علیه السلام درباره بزرگ‌ترین مصیبت‌هایشان سؤال شد، در پاسخ فرمود: «شام، شام، شام.»

مقتل پژوهی

24 Oct, 17:29


ترجمه:

طرماح بن عدی گفت: در صحنه نبرد بودم و حالتی عجیب بر من وارد شد. اگر قسم بخورم، صادق خواهم بود که بیدار بودم و نه در خواب. دیدم بیست سوار در حال نزدیک شدن هستند و بر تن آنان لباس‌های سفیدی بود که از آن‌ها بوی مشک و عنبر به مشام می‌رسید. با خود گفتم: این عبیدالله بن زیاد لعنه‌الله است که می‌آید تا بدن حسین علیه‌السلام را مثله کند. آنان نزدیک شدند تا اینکه به پیکر حسین علیه‌السلام رسیدند. مردی از آن‌ها جلو آمد، نزدیک بدن حسین نشست و با دست به سوی کوفه اشاره کرد. ناگهان سر حسین علیه‌السلام آمد و آن مرد سر را بر بدن گذاشت. به قدرت خداوند متعال، بدن دوباره مانند قبل شد. حسین علیه‌السلام می‌گفت: «ای فرزندم، تو را کشتند، آیا نمی‌بینی که آن‌ها تو را نشناختند؟ و تو را از نوشیدن آب منع کردند. چه جرأت بزرگی بر خداوند متعال دارند.» سپس به افرادی که نزد او بودند، رو کرد و گفت: «ای پدرم آدم، ای پدرم اسماعیل، ای برادرم موسی و ای برادرم عیسی، آیا نمی‌بینید که این ظالمان با فرزندم چه کردند؟ خداوند شفاعت من را شامل حال آنان نکند.» به او دقت کردم و دیدم که او رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله بود.

این نقل از کتاب "مقتل الحسین علیه‌السلام" است که مؤلف آن از بزرگان قرن ۱۳ می‌باشد، صفحه ۱۰
••

مقتل پژوهی

24 Oct, 17:29


قال الطرماح بن عدی کنت فی المقتلی وقد وقع فــیّ
ولو حلفت لکنت صادقاً انی غیر نائم اذا اقبل عشـرون
فارساً و علیهم ثیاب بیض یفوح منها المسك وَ العنبـــر
فقلت فی نفسی هذا عبید الله بن زیاد لعنه الله قـــــــد
اقبل یطلب جثة الحسین علیه السلام لیمثل بها فجـاؤا
حتی صـٰاروا قریبیاً منه فتقدم رجل الیٰ جثة الحسیـن
علیه السلام واجلسه قریباً منه فاومیٰ بیده الی الکوفه
واذا بالراس قد اقبل فرکبه علی الجسد فعاد مثل مـــا
کان بقدرة الله تعالیٰ و هو یقول یاولدی قتلوك اتراهــم
ماعرفوك ومن شرب الماء منعوك وما اشد جرئتهـــــــم
علی الله تعالیٰ ثم التفت الیٰ من کان عنده فقال یا ابی
ادم ویا ابی اسمعیل ویا اخی موسیٰ ویا اخی عیســـیٰ
اما ترون ما صنعت الطغاة بولدی لا انالهم الله تعالــــیٰ
شفاعتی فتاملته فاذا هو رسول الله صلیٰ الله علیـــه

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مقتل الحسينؑ مولف‌از بزرگان قرن۱۳می‌باشد ص ١٠
••

3,248

subscribers

4,452

photos

9

videos