مقتل پژوهی یک کانال تلگرامی برای علاقمندان به مطالعه و تحقیق درباره مقتل ها و روایات مرتبط با آن است. منابع متنوع در این کانال ارائه می شود تا کاربران بتوانند عمیق تر با این موضوع آشنا شوند و دانش خود را گسترش دهند. کانال شامل کتابخانه مقتل پژوهی، مطالب مرتبط، گروه پرسش و پاسخ و ارتباط با ادمین می باشد. علاوه بر این، این کانال ارتباط با کاربران را ارتقا می دهد از طریق اینستاگرام خود به آدرس https://www.instagram.com/meshkatolboka. برای همه علاقمندان به تاریخ و روایات اسلامی، مقتل پژوهی یک منبع بی نظیر برای یادگیری و اشتراک دانش است.
04 Feb, 05:31
فقره دیگر آنکه حضرت امیرالمؤمنین در آن حال در میان متکاها نشسته بود؛ و هر وقت که از ضعف میل میکرد که به طرفی بیفتد، اولاد آن حضرت -عليهم السلام- بر دور حضرت نشسته بودند، محافظت می کردند که حضرت نیفتد بر روی متکاها ...
04 Feb, 04:34
امروز می خواهم گریه کنیم بر گریه های سیدالشهدا، در نفس آخرش گریه می کرد و در آن حال میگفت: أبكي إِلَيْكَ يَا رَبِّ مَكْرُوباً. یعنی: گریه می کنم با قلبی پر از غم!
فدای آن قلب پر از درد که برای آن سه جهت است. اشاره به یکی از آنها می کنم و می گویم سيد الشهدا -عليه السلام- روز عاشورا تحمل آن همه زحمات نمود برای سه چیز یکی آنکه بدن مبارکش برهنه و عریان در آن بیابان نماند.
دویم آنکه شهدا از هم دور نباشند و سرهای ایشان از بدن جدا نشود.
سیم آنکه تمام آن زحمات را متحمل شد برای آنکه زنان و پردگیان حرم محفوظ بمانند.
آخر کار ملاحظه فرمود دید همه زحمتها به هدر می رود ... نه بدنها را با لباس خواهند گذاشت... و نه سرها را در بدن خواهند گذاشت... و نه خواهند گذاشت که اهل حریمش محفوظ بمانند.... و لهذا دل مبارکش پر از وجع و درد بود عرض کرد به خدا: أبكي إِلَيْكَ مَكْرُوباً ...
ألا لعنةُ اللَّهِ عَلَى القَوْمِ الظَّالِمِينَ.
04 Feb, 03:56
در حدیث است که محتضر را نگذارید دست کسی بگذارد بر بدنش زیرا که هر دست گذاشتن مثل شمشیری میباشد که بر او وارد شود. حالا سيد الشهدا -عليه السّلام- که محتضر است چه حالتی دارد که یک هزار و صد و ده شمشیر بر بدن اقدسش رسیده باشد ملاحظه کن ببین چه حالت آن حضرت در احتضارش داشت با آنهمه زخم تیر و شمشیر و سنگ و نحو آن! بلکه ملاحظه کن چه حال داشت آن محتضر در آن نفس آخر از دست آن زنا زاده کافر...
ألا لعنة اللهِ عَلَى القَوْمِ الظَّالِمِينَ وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُون.
03 Feb, 12:36
03 Feb, 10:33
03 Feb, 09:32
سرّی از اسرار شهادت آشکار می شود و آن اینست که آنچه در خصوص بسیاری گریه و کثرت بكاء حضرت صدیقه عظمی فاطمه زهرا-صلوات الله علیها-و همچنین گریه مقربین انبیاء و ملائکه بیان شده است در واقع مقامی است که به مقربین کبریایی عطا مقربین و رضوان الله است. پس مقام گریه زاری بکاء جزع و فزع برای سیدالشهدا عين مقام جـزاء در حقیقت مقام رضوان الله اکبر مقامات، اعظم درجات، اشرف پاداشها و نعمت های ظاهری و باطنی است. به عبارت روشن تر گریه کنندگان و جزع و فزع کنندگان بر حضرت سیدالشهدا از مرد و زن در حین بکاء و گریه در دریای رضای خداوند و سرچشمه رحمت و محبت حق تعالی در دنیا، برزخ و آخرت غرق هستند.
03 Feb, 05:14
02 Feb, 08:34
در بخشهای قبل اشاره کردیم که در برخی اخبار و آثار آمده است از آسمان خاک و خاکستر بارید با دقت و تدبر در این قضیه معلوم میشود که بارش خاکستر و خاک سرخ از طرف رب العالمین به منزله ایجاد و خلق مصداق کلام سیدالشهدا بعد از شهادت علی اکبر است که فرمود:
على الدنيا بعدك العفاء يا ولدى.
ای پسرم خاک بر سر دنیا بعد از تو؛ دنیا بعد از تو بدرد نمی خورد. با این وصف، کلام حضرت هم به حسب ظاهر و هم به حسب باطن تأثیر کرد. پس باید دانست که خلق و ایجاد خداوند متعال و امر او به باریدن خون، خاک سرخ و خاکستر از آسمان سرّی است که با آن خطاب میکند :
يا حبيبى! يا حسين! يا من على ديته! على الدنيا بعدك العفاء.
ای کسی که دیه اش به عهده ی من است دنیا بعد از تو فایده ای ندارد!
و جای دارد که این حقیقت با نور ملکوت بر چشم حورالعین نوشته شود.
از این سرّ، سرّ لطیف و دقیق دیگری استنباط میشود و آن اینست که حق تعالی این نشئه ی دنیا را ماتم خانه و مجلس گریه و عزای سید شهیدان خلق کرده است. بهترین حالت این ماتم خانه و بهترین زینت آن اینست که اهل آن بر سرهای خود خاک و خاکستر بریزند. هرچند در برخی اوقات مثل ايام ماه محرم خصوصاً روز عاشورا این امر اتفاق می افتد.
02 Feb, 05:34
می توان گفت مجالس عزای سیدالشهدا از حضور صاحبان ارواح و نفوس جبروتی با بدنهای مثالی و برزخی خصوصاً حضور صديقه عظمی و حجت کبری، فاطمه زهرا با جمع ملائكه و ارواح انبیا، اوصيا و ارواح قدسی حضرت خدیجه کبری، حضرت زینب، حضرت ام کلثوم، حضرت سکینه و حضرت رقیه و امثال و نظایر ایشان خالی نیست. اعتقاد بنده بر این است که در اکثر اوقات پیراهن غرقه به خون مطهر و منور حضرت سید مظلومان را با خودشان در مجالس عزا و ذکر مصایب می آورند. رعایت آداب ظاهری و باطنی مجالس عزا در مساجد اهمیت فوق العاده بیشتری پیدا میکند. سرّ این توصیه هم مشخص است زیرا مساجد معابد مسلمانان و خانه خداوند است. علاوه بر این یک قطره خونی که در آن است از خون مطهر و منور سید الشهدا است که در هنگام ذکر مصایب آثار و شئون خود را آشکار خواهد کرد. خصوصاً در وقت ندبه و گریه صدیقه عظمی و حجت کبری فاطمه زهرا در آن مجلس. از این جهت است که شور شیون ضجه و گریه در مساجد بیشتر از سایر مجالس است.
به هر حال احترام و تعظیم مجالس ذکر مصائب آل الله خواه در مسجد یا غیر آن و مراعات آداب ظاهری و باطنی از امور مهم است.
اگر شخصی از اصحاب بصیرت که به دلیل ریاضت و مجاهدات نفسانی، با چشم برزخی به بطن و باطن مجالس عزا و ذكر مصائب آل رسول الله نگاه کند چه امور عجیب و لطیف و چه فوایدی را خواهد دید که از نگاه مردم مخفی است.
02 Feb, 04:32
از برکت خون سیدالشهدا و خواص و آثار ملکوتی و روحانی آن بال و پر پرنده ها مانند چشمه حیات تأثیر گرفتند. به عبارت روشن تر، پرنده ها با غوطه ور شدن خود در خون سیدالشهدا به درجات کامل عقل و عرفان رسیدند در نتیجه هر قدر که اراده کردند خون مثل باران از پر و بال آنها میبارید زیرا به ماده حیات و منبع انوار ملکوتی آغشته شده اند.
01 Feb, 20:29
سبحان الله! امشب شب جمعه پانزدهم ماه مبارک رمضان است. چند شب پیش در عالم رؤیا دیدم که در جایی هستم که در آنجا نیزه داران بسیاری ایستاده اند. سربازان صف کشیده اند و دسته جمعی به شکل و قاعده نیزه پیچ کردن هجوم آوردند و داخل یک اطاق شدند. آن اطاق مانند سرداب و زیرزمین بود از یکی از حاضرین پرسیدم : منظور اینها چیست؟ چرا با این حالت وارد اطاق شدند؟ آیا در اطاق کسی هست؟
گفت: بلی در آنجا شخصی غریب و مظلوم هست میخواهند او را نیزه پیچ کنند و بکشند.
گفتم: آیا آن شخص اسلحه ای هم برای جنگ دارد تا با اینها مبارزه کند؟ گفت: اسلحه جنگ الآن ندارد. گفتم: سبحان الله! ای شخص! تو را قسم میدهم بگو این شخص کیست که نه یاور و یاری
دارد و نه اسلحه جنگ که دشمنان را از خود دور کند و اینها را بکشند. بگو کار این مظلوم چه می شود؟ گفت: نمی دانی که این غریب و مظلوم کیست؟ گفتم: نه! والله. گفت: این غریب مظلوم نور چشم محمد مصطفی و علی مرتضی و فاطمه زهرا حسین مظلوم جناب سید الشهدا است.
بسیار مضطرب و متزلزل شده از خواب بیدار شدم چون در این ایام و لیالی امور مربوط به خون مطهر آن امام مظلوم را مینوشتم دانستم که این خواب از رویاهای صادقه و الهامات غیبیه است.
01 Feb, 19:32
علت کثرت خون مقدس امام حسین-صلوات الله علیه- در محل قتلگاه سه چیز است:
سبب اول این بود که وقتی امام بر خاک کربلا افتاده بود در نهایت ضعف بود. در آن وقت سر و صدای فریاد لشگر دشمن را میشنید که می خواستند به حرم آل الله و رسول خدا هجوم ببرند، در نتیجه آن خلیفه خدا و پادشاه غیرت و ناموس، گاه با زانو و گاهی با سینه مبارک حرکت میکرد و بر آنها فریاد میزد از شدت غضب و تأثر قلب منور به دلیل اینکه نمی تواند به جنگ کفار و حمایت از حرم آل الله برخیزد، خون قلب به هیجان و فوران آمده و می جوشید. در نتیجه خون مانند نهری بزرگ ریخت و قتلگاه پر از
خون شد. آه آه! واویلاه! وا شهيداه! واماماه! واذبيحاه! ای دل بسوز و ای جگر گداخته شو از ذکر سبب دوم: وقتی آن مظلوم روی خاک و ریگ گرم کربلا افتاده بود لشگر کفار از چهار طرف بر سر حضرت ریختند در همان حالت ضربات شمشیرها، نیزه ها و تیرها به امام رسید. چندین مرتبه از چهار طرف بدن حضرت را نیزه پیچ کردند تا اینکه در قتلگاه نهری از خون جاری شد که آن را پر کرد.
29 Jan, 09:58
29 Jan, 09:58
28 Jan, 17:34
اسحاق جعفی میگوید که : یکروز با مولایم حضرت امیر علیه السلام در یکی از کوچه های کوفه عبور میکردیم ناگاه دیدم حضرت بی تاب و گریان شدند. گفتم : فدای تو شوم! تو را چه میشود؟ فرمودند: ای اسحق! قاتلان فرزندم حسین را دیدم به این جهت گریستم. گفتم : ای مولا! ایشان کیانند؟ فرمود: سه نفرند که می آیند نگاه کردم. حرملة بن كاهل و سنان بن انس و منقذ بن مره عبدی را دیدم گفتم : یا علی! فدای تو شوم. اینها چه خواهند کرد؟ فرمود: اما حرمله سه نفر از اولاد من را خواهد کشت در کربلا عرض کرد کیانند؟ فرمود اول عبدالله بن حسین را در وقتی که از خیمه به روی نعش علی اکبر می آید. تیری بر آن طفل میزند و در روی نعش برادر او را میکشد دوم علی اصغر که به روی دست پدر تیر بر گلویش میزند سوم عبدالله فرزند حسن را در کنار عمش حسین با تیر شهید میکند. اما منقذ بن مره علی پسر هجده ساله فرزندم حسین را خواهد کشت. و اما سنان بدان ای اسحاق که این لعین نیزه ای بر پهلوی نوردیده ام حسین خواهد زد که کار او را خواهد ساخت. راوی گوید: دیدم حضرت بسیار گریستند و بر قاتلان آن حضرت لعنت کردند.
آه ای دوستان به خدا چنین بود!
28 Jan, 17:32
ر خبر است که در بهشت حضرت فاطمه و خدیجه و مریم و آسیه و کلثوم و خواهر موسی-صلوات الله علیهم اجمعین- هر یک را قصری است که در آن متنعمند. روزی فاطمه-صلوات الله علیها- در بهشت در عین نشاط، غم بر دلش نشست نظر کرد و دید رنگ جنت متغیر و هوا دگرگون و مرغان پریشانند به قصر مادرش رفت او را نیز مغموم یافت. دیگران در غم و اندوه و توجه به خدمت فاطمه-صلوات الله علیها- نمودند هر یک از آن زنان حیران که آیا چه روی داده؟ در آن اثنا دیدند که جبرئیل پر و بالش به خاک سوده و چهره اش به خون آلوده در رسید فاطمه-صلوات الله علیها-فرمود : ای جبرئیل! تو را چه میشود؟ جبرئیل بی اختیار صیحه کشید که : ای فاطمه! این شیشه را که می نگری خون حسین-صلوات الله علیه- است. فاطمه از شنیدن این کلام بیهوش شد زنان دورش را گرفتند. ماء معین به رویش فشاندند تا به حال آمد با خدا مناجات کرد که : اجازت فرما تا به کربلا بروم. امر شد که هفتاد هفتاد هزار فرشته با خود بردار و خدیجه و آسیه و مریم و کلثوم نیز به خدمت [تو] دختر رسول مختار [ند] به کربلا ببر. آه آه
28 Jan, 16:34
مروی است در شب عاشورا حضرت به همه اتمام حجت نمود. به علی اکبر فرمود: ای نور چشمان من! مادر پیر خود را بردار و از این وادی به کناری برو و برادران را رخصت رفتن داد. مروی است که از صادق آل محمد پرسیدند که : حضرت موسى -على نبينا وَ آلِهِ وَ عَلَيْهِ السلام- در وقت جان سپردن چگونه بود؟ فرمود: چون ملک موت به قبض روحش آمد فرمود: مرا مهلت ده به زیارت مادرم روم. گفت : مأذون نیستم. فرمود : مرا مهلت ده سجده روم. چون به سجده رفت عرض کرد : الهی! میخواهم مادرم را زیارت کنم. مهلت یافت نزد مادر رفت وصیت طلبید و گفت : ای مادر! سفر درازی در پیش دارم. مادر گفت: از هنگام ولادت تو را به خدا سپرده ام. بار دیگر حضرت عرض کرد: ای خدا! پسری دارم دلم در قید اوست. امر شد عصا را به این سنگ سخت زن. چون زد، کرم کور ضعیفی برآمد گفت : یا نبی الله! من در این سنگی که هیچ منفذ ندارد هر روز روزی می یابم. ندا رسید : ای موسی! پس چگونه تو غم فرزند میخوری و حال آن که من به بندگان، از پدر و مادر مهربان ترم. آن وقت موسی تسلیم نمود و مَلَكِ موت را پیش طلبید گفت : از کدام عضو مرا قبض روح میکنی؟ گفت: از دهان. گفت : به این دهان و زبان با مَلِكِ مَنان تکلّم کرده ام. گفت: از چشم. گفت : با او نور تجلی دیده ام. گفت : از دست. گفت : به او تورات و الواح گرفته ام. گفت: از پا. فرمود : به این پا به کوه طور رفته ام. غرض هر عضوی را عذری آورد. چون حضرت صادق به اینجا رسید صیحه ای کشید و بی خود گردید. چون بهوش شد، گفتند: یابن رسول الله! سبب گریه شما چیست؟ قرنها از وفات موسی می گذرد. پس گریه آن حضرت شدید شد. فرمود : بر موسی نمی گریم ولیکن گریه من به جهت جدم حسین است. لما انصرع من على ظهر جواده الی آخر، وقتی که از بالای مرکب به زمین کربلا قرار گرفت و شمر آمد که او را ذبح نماید، حق تعالی امر نمود. عزرائیل را که قبض روح نماید حضرت را. چون عزرائیل شنید، عرض کرد: ای پروردگار! من پناه میبرم به تو از این که تو را مخالفت کنم. منم بنده ذلیل و ضعیف تو ولیکن به عزت خودت مرا از این امر معاف داری. حق تعالی وحی نمود که : چرا؟ عرض کرد: ای مولای من! قدرت ندارم که از کجا قبض نمایم روح شریف او را. فرمود: از دهن مبارکش. گفت : از تیر ابوایوب غنوی مجروح است. فرمود: از فرقش. گفت: ذرعه ملعون او را با شمشیر مجروح نمود. فرمود: از بازویش. گفت: از نیزه سنان مجروح است. فرمود : از نافش. گفت: تیر حرمله سوراخش نموده. فرمود : از دو چشمش. گفت : از خون سرش هر دو پر از خون است. فرمود: از پیشانیش. گفت : از تیر ابوالحنوق مجروح است. فرمود: از سینه اش. گفت : از ضرب تیرها و طعن نیزه ها پاره پاره است. فرمود: از گلوی مبارکش. گفت: از شمشیر شمر مجروح است. فرمود: از ضلع او یعنی دنده. گفت: شمشیر صالح ابن وهب کارش را ساخته. پس حق تعالی وحی نمود که : ای عزرائیل! ساکت باش! نبود قصد من مگر آن که فخر و مباهات کنم به حسین در نزد ملائكه، و الّا من به ید قدرت خود قبض روح او می نمایم. پس حق تعالی قبض روح مقدسش نمود و منادی از بطنان عرش ندا کرد: یا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ! ارجعي إلى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً فَادْخُلي في عبادي وَادْخُلِي جَنَّتي. پس وحی نمود حق تعالی به سوی جميع ملائکه که استقبال نمایند روح آن بزرگوار را.
28 Jan, 15:23
وقتی که اهل بیت داخل شام میشدند یکی از شیعیان به سبب آن مصایب اهل بیت در مقام حیرت بود که به اشاره زینب نظر به عالم بالا کرد. دید که ملائکه بسیاری با حربهای نور میگفتند : غُضُّوا اَبصارَكُم عَن حَرَمِ رَسُولِ الله!
آن سالی که زینب خاتون از سفر شام به مدینه برگشت شب و روز مشغول عزاداری بود تا صبح عید قربان که صدای هلهله و شادی بعضی از مردمان بلند شد. زینب بی برادر گریبان درید و اشک بارید پس لباس خونین دو فرزند را برآورد و به صورت مالید و غش کرد. چون به هوش آمد، با چشم گریان گفت:
نظم؛
حسین کجا است که زینب رود به دیدن او
شود فدای سر و قد و قامت تن او
در آن بین سکینه و فاطمه و لیلا به خدمت زینب آمدند. یکی تسلّی میداد او را یکی با او همناله بود آه آه فاطمه عرض نمود: عمه! برخیز تا برویم و به خدمت پدرم برسیم. پس از گریه و فغان زینب فرمود: مناسب آن است که در این عید اول به دیدن مادر عباس برویم که چهار پسر او کشته شده پس روانه شدند. در عرض راه ام لیلا را حالتی رخ داد که نزديك بود دنیا را وداع نماید. کنیزان زیر بغلش گرفتند و به مشقت او را به خانه بردند. گفت: مرا ملامت نکنید.
به سر و قد جوانان کنم چگونه نظر
که اوفتاده ز پا قامت علی اکبر
به یادم آمد سال گذشته در دو منزلی مکه، دست علی اکبر در دست، صبح عید به خدمت شاه شهید مشرف شدم و امروز دیدم رفقای علی اکبر لباسهای فاخر در بر به ملاقات یکدیگر میروند. خلاصه ام البنین، مادر عباس را دیدند با قد خمیده و چشم اشکبار عبدالله طفل عباس را در برکشید و علم را با مشک خشکیده پیش رو نهاد سکینه بی اختیار صیحه کشید و بر زمین غلطید. چون به هوش آمد فریاد کرد : و اعماه! واعباساه! به مبارکباد تو آمده ایم. باری، سرگرم عزا بودند که ام سلمه رسيد و يك يك را در بر کشید و تسلی داد و جمله را برداشت و خدمت سیدالساجدین آمدند دیدند که آن جناب با چشم پر آب ایستاده و امر به ذبح ذبایح میکند اما تأکید در آب دادن آن حیوانها می کند و می فرماید: قتل والله أبو عبد الله عطشاناً جائعاً.
28 Jan, 11:34
شیخ حسين آل عصفور مینویسد : تركوها و ارتحلوا عنها. آن طفل را گذاشتند و گذشتند.
قدری که راه رفتند زینب به گریه درآمد و صدا زد: بِاللهِ عَلَيْكُم اصبروا. شما را به خدا قدری صبر کنید که دختر برادرم و نور چشمم گم شده پیدا نیست. زنان دلسوخته از سخن زینب ناله و افغان برآوردند زجر ملعون گفت : من می روم او را می جویم. راوی گوید : من هم با او برگشتم در حوالی منزل دیدم در سایه خاری سر برداشته و به اطراف نظر می کند. گاهی میگوید : بابا! گاهی میگوید: عمه! و بعضی از لباس خود را پاره به جهت حرارت آفتاب به کف پای خود پیچیده. زجر ملعون رسید و گفت : برخیز که اسبم را هلاک کردم! من نزدیک رفتم دیدم لبهای طفل، خشکیده و طاقت از او رفته، زجر ملعون دست بریده بلند کرد و سیلی به صورتش زد و تازیانه به شانه اش زد، ناله وا ابتاه برکشید و چون مرغ بسمل بر خود طپید.
28 Jan, 10:33
28 Jan, 08:31
اما اسب عقاب منقول است که بعد از رسول خدا تمکین به احدی نکرد. روزی سید الشهدا عليه السلام با اولاد و اصحاب عزم مزرعه نمود. در تحیر بود که آیا بر عقاب که نشیند؟ هاتفی از عالم غیب ندا داد: يا أبا عبدالله! عقاب را بر اولاد خود و اولاد علی و عقیل عرض کن تا به کدام تمکین کند؟ حضرت، وقتِ سواری همه را طلب کرد. هر يك قصد سوار شدن کردند عقاب می رمید تا نوبت به علی اکبر رسید. هر گام که بر میداشت آن حیوان قدم پیش تر می گذاشت تا علی اکبر-صلوات الله علیه- رسید، آن حیوان پهلو گردانید و ایستاد آن جوان پا به رکاب نهاد و سوار شد. سیدالشهدا به گریه درآمد.
28 Jan, 07:31
اما ذوالجناح، در زمان حضرت که سیدالشهدا به ظاهر طفل بود روزی میل به سواری او کرد پا به رکاب نمی رسید آن حیوان چندان خم شد که شکم و سینه به زمین رسانید تا سوار شد. و دو بار دیگر نیز سینه و شکم بر زمین گذاشت یکی وقتی که فهمید حسین-صلوات الله علیه- از بسیاری زخمها دیگر تاپ سواری ندارد، سینه و شکم به زمین نهاد تا حضرت، پا را از زین برگردانید.
نه ذوالجناح دگر تاب استقامت داشت
نه سیدالشهدا بر جدال طاقت داشت
28 Jan, 06:31
زینب-صلوات الله علیها- گوید : شام روز عاشورا دیدم سیاهی یی از دور می آید. چون نزدیک رسید دیدم برادرم حسین-صلوات الله علیه- است بی اختیار دویدم و چون جان شیرین او را در برکشیدم گفتم : فدایت شوم! سرت بر نیزه اعدا و تنت بر زمین کربلا و خود در این جا؟! فرمود: ای خواهر! در خدمت جد و پدر و مادر و برادر بودم و از موائد جنت تناول مینمودم رنگ مبارک جدم متغیر شد و فرمود: ای حسین! تو امشب غذای بهشتی داری و عیال و اطفالت در کربلا همه گرسنه من آمدم این طعام را به جهت یتیمان آورده ام. این را فرمود و غایب شد. مؤلف گوید: نحو دیگر صاحب اسرار و دیگران ذکر کرده اند که همه دلالت دارند که اهل بیت از کربلا تا مدینه محتاج به غذای لشکر نبودند و غذای ایشان را نخوردند.
وَهُوَ العالم.
28 Jan, 04:31
مروی است که چون پاسی از شب عاشورا گذشت حضرت به گرد خیام طاهره برآمد. زینب-صلوات الله علیها- را دید دو فرزند را نشانیده و لباس مرگ بر ایشان پوشانیده و ایشان را به جنگ فردا ترغیب می نماید و می فرماید:
زمین ماریه گردد یقین رشك منا فردا
بنوشید از کف قاتل زلال تیغ بران را
دریغ از جان نفرمایید ای جانان من فردا
نگردانید از زینب-صلوات الله علیها-مکدر شاه مردان را
و طفلان از دل و جان قبول قربانی نمودند. سیدالشهدا آهی کشید و فرمود: الهی! به خواهرم صبری عطا کن. از آنجا تشریف بردند به خیمه ام فروه، زوجه امام حسن علیه السلام دید که قاسم و عبدالله را به دو طرف خود نشانیده و نگاه به ایشان میکند و میگوید :
شب وداع عزیزان نشینم ار بیدار
غنمیت است یکی لحظه دیدن رخ یار
به سینه سر بگذار ای جوان گل اندام
شود ز دانه خال رخ تو دل آرام
ای نوردیدگان! یازده سال از وفات پدرتان می گذرد و من زیر سایه غم شما را بی غم پرورش دادم اما فرداشب باید با دست بسته بر شتر برهنه سوار شوم و سر شما را بر سر نی بنگرم!
27 Jan, 21:33
27 Jan, 20:05
حضرت زینب صلوات الله علیها] چون از شام خراب برگشت به مدینه، با عبدالله جعفر صحبتی نمیداشت چون اصرار نمود زینب فرمود: یابن عم! آیا مطلب تو چیست؟ گفت : میخواهم واقعه سفر کربلا را برای من بیان نمایی. فرمود : شب عاشورا برادرم را تنها گذاشتند و رفتند و از صبح تا عصر اصحاب و برادران و برادرزادگان همه را با لب تشنه و شکم گرسنه کشتند. برادرم تنها ماند. يك هزار و نهصد و پنجاه زخم به سینه اش زدند دیگر چه گویم؟ در خیمه بودم که زمین به حرکت درآمد و آفتاب گرفت سراسیمه از خیمه بیرون آمدم دیدم سر برادرم بالای نیزه است. آن وقت لشکر بی حیا به خیمه ها ریختند آتشی چنان افروختند که خیمه ها را سوختند. ... تا این جا عبدالله شنید و گریست. ناگاه زینب فرمود: یابن عم! دیگر چه گویم که بازویم را بستند و دلِ حزینم را شکستند عبدالله صیحه کشید و بیهوش بر زمین افتاد. چون به هوش آمد التماس کرد از اسیری مگو که به غیرتم نمی گنجد.
07 Jan, 04:35
06 Jan, 14:35
06 Jan, 13:34
06 Jan, 12:34
06 Jan, 11:33
06 Jan, 10:33
06 Jan, 09:32
06 Jan, 08:30
06 Jan, 07:32
06 Jan, 06:31
06 Jan, 05:30
06 Jan, 04:32
05 Jan, 11:29
25 Dec, 11:34
25 Dec, 11:34
24 Dec, 23:36
24 Dec, 11:30
در خبر آمده است که روزی جناب خاتم انبیاء با بعضی از اصحاب به جانب قبرستان تشریف بردند از برای فاتحه اهل قبور چون قدوم آن معدن معبود به قبرستان رسید از دیده بصیرت دید که میتی را در قبر ملائكه غلاظ و شداد او را عذاب مینمایند آن رحمة للعالمين بی طاقت گردیده و بالای آن قبر تشریف بردند در حالتی که اصحاب بر گرد آن جناب بودند. حضرت پای مبارک را بر قبر زد و فرمود: «يا عبدالله! قم بإذن الله» درحال قبر شکافته و جوانی از میان قبر بیرون آمد با حال تباه و روی سیاه، زنجیر و غل آتشین در گردن از فرق سر تا پا آتش گرفته و آه و ناله می کند. حضرت را دل بر او بسوخت و فرمود: ای جوان! اول بگو ببینم مگر تو از امت من نیستی؟ عرض کرد: یا رسول الله! خاک بر سر من از امت شمایم. آن حضرت چون این سخن را شنید اشک از چشمان مبارکش جاری گردید و فرمود که : وای بر محمد که امت خود را به این حال ببیند و فرمود که : ای جوان! جگر مرا کباب کردی مگر تو در دارفانی نماز نمی کردی؟! عرض کرد که فدای تو گردم نماز پنج گانه را در مسجد به شما اقتداء می کردم. حضرت فرمود: مگر روزه ماه مبارک رمضان را نمی گرفتی؟! عرض کرد که: یا رسول الله! بدان که سه ماه روزه میگرفتم رجب و شعبان و رمضان. فرمود: مگر زکات و خمس نمیدادی؟! عرض کرد که : یا رسول الله! مرا مال دنیا نبود که بدهم. حضرت فرمود: مگر در راه خدا جهاد نکردی؟! عرض کرد: در سه غزوه همراه شما بودم. حضرت دیدند که این اعمال و این عذاب خیلی منافات دارد! حضرت سر به جیب تفکر فرو برد. جبرئیل نازل شد [و] عرض کرد که: یا رسول الله! حق تعالی تو را سلام میرساند و میفرماید این جوان عاق مادر است.
حضرت روی به اصحاب نمودند که : بروید در مدینه گردش کنید و مادرش را بیاورید اصحاب روی در مدینه نمودند و پس از جستجوی بسیار مادرش را پیدا نمودند. او را آوردند در نزد آن بزرگوار [حضرت] نظر نمود، دید زنی با قد خمیده و عصایی در دست گرفته و می آید آمد در پیش آن بزرگوار و سلام کرد؛ حضرت جواب دادند و حضرت فرمود : ای زن! آیا این جوان را میشناسی؟ عرض کرد: بلی، فرزند من است. آن حضرت فرمود: آیا او را به این عذاب میتوانی دید؟ چگونه دلت تاب می آورد؟ اگر بی ادبی نسبت به تو به جا آورده از گناه او درگذر تا خداوند او را از عذاب نجات دهد. آن پیره زن عرض کرد که : یا رسول الله! از حضرت آفریدگار مسألت کن که پروردگار عذاب او را زیادتر کند. حضرت در تعجب ماند و فرمود: مگر این فرزند با تو چه کرده است؟!آن زن عرض کرد که : این پسر روزی از بیرون داخل خانه گردید. زن او پیش رفت و شکایت از من به یاد نمود و او تحقیق نکرده آمد در نزد تنور و مرا در تنور افکند و همسایگان دویدند و مرا از آتش تنور خلاص نمودند عرض کردم : بار پروردگارا! سزای این پسر هر چه هست بده. یا رسول الله! تا سه روز بیشتر زنده نبود و عمر او کوتاه شد و بمرد. حضرت از شرم آن زن سر به زیر انداخت و چون امت خود را به عذاب نمی توانست دید سر بر آورد و فرمود که : ای زن! تو راست می گویی [و] عمل این پسر نسبت به تو بسیار شدید است؛ اما دلم می خواهد که او را به من که پیغمبر هستم ببخشی آن زن سر به آسمان بلند کرد و عرض کرد: بار پروردگارا! عذاب او را زیاد کن. عذاب بر او افزوده گردید؛ چنان چه پیغمبر از سخت دلی آن زن متوحش گردید و روی به سلمان کرد و فرمود که : برو نور دیده ام فاطمه را خبر کن بگو : پدرت می گوید که : هنگام شفاعت است علی و حسنین را برداشته نزد من بیایید.
سلمان آمد و پیغام رسول خدا را به جا آورد. عصمت کبری فاطمه زهرا برخاست و چادر بر سر کرده امیر مؤمنان در جلو، آن مخدره دست حسن بر یک دست و دست حسین بر دست دیگر در نزد پدر بزرگوار آمد. حضرت آن واقعه را بیان فرمود و فرمودند که : شما شفاعت کنید که من امت خود را به این عذاب نمی توانم دید. جناب امیر مؤمنان و سرور متقیان در نزد آن زن رفت و فرمود که : ای زن! تو را قسم میدهم به آن وقتی که در محراب عبادت فرق مرا به ضرب شمشیر بشکافتند که از تقصیر فرزندت در گذر. آن زن سر به آسمان بلند کرد و عرض کرد که : بار پروردگارا! عذاب این فرزند را زیاد کن. آن حضرت دل شکسته به کناری رفت. برخاست عصمت کبری فاطمه زهرا [و] در نزد آن زن آمد و فرمود که : ای زن! تو را قسم میدهم به آن وقتی که بعد از رحلت پدرم در به پهلوی من زنند که فرزندم در رحم ساقط گردد که از گناه فرزندت درگذر [و] دل پدرم را مسوزان. آن زن سنگ دل سر به آسمان بلند کرد و عرض کرد که : بار پروردگارا! تو را قسم میدهم به آن پهلوی شکسته فاطمه که عذاب این فرزند مرا زیاد کن. فاطمه [با] دل شکسته به گوشه ای قرار گرفت.
24 Dec, 11:30
برخاست گوشواره عرش الهی امام حسن مجتبی [و] در پیش آن زن رفت و فرمود که : ای زن! تو را قسم میدهم به آن وقتی که اشقیای امت مرا زهر بخورانند [و] یک صد و هفتاد پاره جگرم از راه حلقوم به طشت می ریزد، از گناه فرزندت درگذر. باز آن سنگ دل سر را به جانب آسمان بلند کرد و عرض کرد که : بار پروردگارا! بنده نوازا تو را قسم می دهم به حق پاره جگر امام حسن که عذاب فرزند مرا زیاد کن آن بزرگوار دل شکسته به کناری رفت برخاست گلگون کفن عرصه کربلا آن گوشواره عرش خدا، حسین مظلوم [و] در نزد آن زن آمد و آن حضرت در ظاهر [که] در آن وقت طفل بود با دستهای کوچک خود دامن آن زن را گرفت و فرمود: ای زن! تو را قسم میدهم به آن وقتی که شمر پای با چکمه به روی سینه من غریب می نشیند و اراده جدا کردن سر مرا دارد که از گناه فرزندت درگذر. آن زن وقتی که خواست در حق فرزند خود نفرین کند، یک دفعه خود را در پای حسین انداخت و عرض کرد که : یا حسین! فرزندم را به تو بخشیدم. حضرت رسول فرمود که : ای زن! تو را چه شد که دل نور دیده ام فاطمه را خستی و دل جگر بندم حسن را آزردی، و تو را چه شد که دل پسر عمم علی را خستی و حاجت نور دیده ام را بر نیاوردی؟! و پسرت را به این طفل بخشیدی؟! عرض کرد: یا رسول الله! سر به آسمان بلند کردم که باز درباره فرزند خود نفرین کنم که یک دفعه دیدم ملائکه آسمانها همه با حرب های آتشین رو به من می آیند و میگویند ای زن مبادا دل حسین را بشکنی که خداوند دل حسین را شکسته نمی تواند ببیند.
24 Dec, 09:30
24 Dec, 08:30
24 Dec, 06:30
24 Dec, 05:31
مروی است که چون زمان آن رسید که آن خورشید سپهر عصت (حضرت صدیقه طاهره) به وصال پدر بزرگوار فایض گردد، دختر ستم کش خود علیا جناب زینب خاتون را طلبید و فرمود: ای نور دیده الم رسیده! دیشب پدر بزرگوار خود را در خواب دیدم شکوه اعدا دین به او نمودم فرمود : ای فرزندم! غم مخور که از محنت دنیا خلاص گردی فردا شب مهمان ما خواهی بود. ای دختر! یقین میدانم که یک امروزی بیش در این سراچه فانی نخواهم بود جامه های حسینم را حاضر کن تا به آب دیده شستشو نمایم که بعد از من به عزاداری مشغول خواهند بود، جامه های آن دو نور دیده ام چرکین نباشد؛ زینب خاتون با دیده گریان و سینه بریان جامه های حسنین را به نزد مادر غم پرور حاضر ساخت؛ همان طوری که نظر فاطمه به پیراهن حسین افتاد بی اختیار سیلاب اشک از جویبار دیده گشاد. ای شیعه! همان پیراهنی که مظلوم کربلا در روز عاشورا به شکل کفن چاک زده در بر پوشیده علیا جناب فاطمه به شستن آن پیراهن مشغول گردید.
24 Dec, 04:30
پس هر شهیدی به یک دست قاتل خود و به یک دست سر خود وارد شوند؛ در آن هنگام اهل محشر غوغای واویلا به عرش الهی رسانند و بر بی کسی آن مظلومان سیلاب اشک از دیده ها جاری کنند مگر دو شهید که دست قاتل و سر خود ندارند یکی حضرت عباس زیرا که در کنار نهر فرات هر دو دست او را از بدن جدا کردند؛
چون به همان هیئت وارد محشر دست در بدن ندارد که سر خود را و دست قاتل را بگیرد و اما یکی دیگر علی اصغر؛ او در حالت صغر سن چون به محشر می آید، پس از برای این دو شهید چهار ملک در چپ و راست ایشان روانند یکی سر ایشان و یکی دست قاتل ایشان را گرفته وارد میشوند.
24 Dec, 03:30
مروی است که چون روز عاشورا گردید در وقتی که آن حضرت گرم جدال بود و از یاران او کسی نمانده بود ندایی به گوش حضرت رسید که : یا حسین! مرحبا بک! به عهدهای خود که در عالم ذر نمودی وفا کردی عنقریب است که پروردگار تو نیز به عهد خود وفا نماید؛ اما یک شرط دیگر باقی مانده. حضرت جویا شد که آن کدام است؟ ندا رسید : قربانی علی اصغر هنوز به انجام نرسیده حضرت عنان ذوالجناح را به جانب خیمه بر گردانید؛ چون به عقب خیمه گاه آمد دید اهل بیت بر دور على اصغر حلقه ماتم زده اند و بر تشنگی آن طفل گریه سوزناک می نمایند.
یکی می گفت ای طفل صغیرم
یکی می گفت ای ناخورده شیرم
یکی گفتا لبت خشکست بی آب
یکی گفتا ندارم دیدنت تاب
بگفتا دیگری کن تشنه کامی
دم دیگر در این صحرا نمانی
یکی گفتا که ای معصوم بی شیر
تو را از تشنه کامی نیست تقصیر
حضرت فرمود: ای مخدّرات عصمت! شما را چه میشود؟ زینب خاتون عرض کرد : ای برادر! کیفیت عجیبی از این طفل شش ماهه مشاهده نمودیم، در وقتی که در میدان صدای استغاثه تو بلند گردید که : هَلْ مِنْ نَاصِرٍ يَنْصُرُ آلِ مُحَمَّدالمختار؛ یعنی آیا دیگر یاری کننده ای هست که یاری فرزند رسول خدا نماید و کسی جواب تو را نداد؛ ناگاه این طفل شیر خوار خود را از گهواره به زیر انداخت؛ گویا هوای یاری و جان نثاری به سر داشت حضرت گریان گردید و علی اصغر را از ایشان گرفت و صورت آن طفل را بوسه داد بی اختیار سیلاب اشک از دیده گشاد پس قنداقه آن طفل در جلو زین ذوالجناح گرفته روانه میدان گردید و به جهت اتمام حجت فرمود:
رحمی آخر ای گروه بی حیا
تشنه کامی میکشد طفل مرا
لعل این طفل از پی یک قطره آب
خشک گشته همچو گل در آفتاب
من گرفتم خود در این دین کافرم
من نگویم زاده پیغمبرم
در ملل ها نیست طفلان را گناه
رحم بر طفلان به هر دین لازم است
خویش میدانید ای خیل سپاه
گر به آل مصطفی کین لازم است
این زمانش قطره آبی دهید
قطره آبی به بیتابی دهید
ظالمان سازید این مطلب قبول
از برای خاطر جدم رسول
شمر ذی الجوشن سنگین دل ملعون از میان لشکر آواز داد که : یا حسین! این مطلب محال است که تو و اهل و عیال تو را آب دهیم پس حرملة بن كاهل ملعون آن طفل صغیر را به درجه رفیع شهادت رسانید آنگاه ندایی به گوش حضرت رسید که : مرحبا بک یا حسین! زود باشد که قیامت بر پا شود و پروردگار تو نیز به وعده خود وفا نماید.
23 Dec, 20:29
حکایت عالم ذر شاهد بر این است که خداوند عالم، جامی خلق نمود و جمیع مخلوقات را از انبیا و غیره صلا در دادند که : کیست نوشنده این جام بلا؟ اول حضرت آدم لبی از آن تر نموده به فراق گرفتار شد؛ بعد نوح از روی میل به جانب آن نظر نمود عالم به چشمش طوفان آمد حضرت ابراهیم خلیل میل به نوشیدن آن نمود گرفتار نار نمرود شد؛ ایوب رو به سوی او روان شد، بنیان او طعمه کرمان گردید؛ موسی دامن بر میان زد اسیر فرعون شد؛ عیسی در طلب گردید، بر سر دار مأوی کرد؛ همچنین پیغمبران یک یک خواهش آن نمودند؛ اما تاب آن نداشتند؛ تا نوبت به خاتم پیغمبران رسید؛ لبی از آن تر نمود گرفتار ابوجهل لعین شد؛ چون از انبیا گذشت اولیا دامن همت بر میان زدند؛ امیر مؤمنان یک جرعه نوشید، سرباز محراب عبادت گردید؛ امام حسن مجتبی چون آن جام را به سر کشید، پاره های جگر مبارکش از راه حلقوم به طشت ریخت؛ چون نوبت به مظلوم کربلا رسید، قد مردانگی خود راست نمود و خواست بنوشد. فی الحال جبرئیل از جانب رب جلیل به آن نوگل باغستان خلیل رسید و بعد از حمد و ثنا سجده به آستان ملک پاسبان او برد عرض کرد که : پروردگار تو را سلام میرساند و می فرماید: شرطهای چند در این نوشیدن جام بلا است. یا حسین در نوشیدن این جام بلا بسیار مصیبت است، اگر توانی منوش و چشم از آن بپوش؛ مظلوم کربلا در جواب فرمود : ای برادر! جبرئیل! مگر تو هنوز از رتبه ما واقف نیستی؛ ذات ما را ضرور به امتحان نیست هزار جان من و اهل و عیال من فدای محبوب باد؛ پس مردانه آن جام بلا را بر کشید. ندا از مصدر الهی در رسید که : یا حسین! در عوض این مصیبتها در دنیا شفاعت روز جزا به تو خواهم داد، الحال بگو ببینم گناهکاران امت جدت را در محشر به چه چیز شفاعت می نمایی؟ مظلوم کربلا عرض کرد: بار الها! عاصیان امت جدم را به نفس نفیس خود شفاعت می کنم. ندا می رسد : یا حسین! مردان امت جدت از سر خود شفاعت نمودی آیا زنان ایشان را به چه شفاعت میکنی؟ عرض کرد : بار الها! زنان گناهکاران امت جدم را به خواهران اسیر و دختران یتیم شفاعت میکنم. از جانب خالق سبحان ندا رسید که : یا حسین! زنان را هم به عترت خود شفاعت می کنی جوانان امت گناهکار را به چه چیز دستگیری می نمایی؟ مظلوم کربلا عرض کرد: الهی! جوانان ایشان را به جوان هیجده ساله ام علی اکبر و نو دامادم قاسم و برادر نوجوانم عباس و سایر شهیدان شفاعت میکنم. ندا رسید که : یا حسین! جوانان گنه کار را به جوانانت شفاعت کردی آیا طفلان صغیر ایشان را به چه چیز خریداری مینمایی؟ حضرت در جواب گفت: طفلان صغیر ایشان را به شیر خواره خود علی اصغر شش ماهه خریداری مینمایم.
03 Dec, 18:31
03 Dec, 17:47
03 Dec, 16:30
03 Dec, 08:39
03 Dec, 04:30
شیخ حر عاملی در مقتل خود می نویسد که: حضرت هنوز چند قدم به کشته علی اکبر مانده بود که خود را از مرکب به زیر انداخت، زانو به زانو خود را به جوانش رسانید. اول نگاهی به آن بدن قطعه قطعه کرد، دید بی رحمان کوفه و شام جای درستی در بدن آن ناکام نگذاشته اند. از ضربت تیر و شمشیر و نیزه و خنجر جسم جوانش را مشبک کرده اند. بعد از ساعتی فَصَاحَ الإمام سَبْعَ مَرَاتٍ: آه وَاوَلَدَاهُ! آه وا عَلِيّاهُ! آه وا ثَمَرَةَ فُؤَادَاهُ! آه وَلَدِي قَتَلُوكَ! علی جان! ازهمین کلام امام، نشانگر سوز دل حضرت است. در آن حال که سر پر خون فرزند را در برگرفته و می فرماید : ای فرزند! تو را کشتند؟ اگر کسی تصوّر این حالت امام را بکند البته اگر دل او از پدر دور شدی از مادر مهر بریدی؟!
چرا افتاده ای نونهال نو ثمرم؟
يا كَوْكَبَاً مَا كَانَ أَقْصَرَ عُمْرَهُ
ندیده کام در ایام نوجوان پسرم
وَكَذَا تَكُونُ كَواكِبُ الْأَسْحَارِ
علی با پدر حرف بزن!!
برار بهر خدا ای مسیح من نفسی
ز من بپرس که ای پیر ناتوان چه کسی
02 Dec, 16:30
02 Dec, 16:30
02 Dec, 12:17
02 Dec, 11:03
02 Dec, 09:31
02 Dec, 08:31
02 Dec, 08:30
02 Dec, 07:30
02 Dec, 07:30
02 Dec, 06:31
دیگر نقل می کنند که در موصل زنی بود و دشمن خاندان نبوت بود و با خود نذر کرد که اگر خداوند پسری به من بدهد، به شکرانه او پسر را بر آن بدارد که زائران سیدالشهداء را از هر طرف که عبور کنند به کربلا ایشان را به قتل رساند. چون خدا به او پسری کرامت کرد و بزرگ شد آن زن نذر خود را به پسر خود گفت پس به خاطر مادر از عقب زوّار که از موصل روانه کربلا شدند بیرون رفت همین که به مسیّب رسید زوّار از آب فرات عبور کردند و وارد کربلا شدند او هم همان جا توقف کرد در مراجعت ایشان را به قتل رساند. اتفاقا شب در خواب دید که قیامت برپا شد و او را امر می کردند به جهنم، ملائکه عذاب او را کشیدند و در جهنم انداختند اما دیدند که آتش از او دور می شود و ملک جهنم نعره می زد که : ای آتش! بگیر او را. آتش گفت: ای مالک! چگونه او را بسوزانیم حال آن که غبار زمین کربلا بر بدن او نشسته پس او را بیرون آورده شستشو دادند و بر دوزخ انداختند باز آتش از او دوری کرده مالک امر به گرفتن او کرد آتش گفت که : غبار کربلا به دهان و دماغ او شده من مأمور نیستم که او را بسوزانم آن شخص از هول این خواب بیدار شده و از عقیده ای که داشت برگشت و از شیعیان خالص گریدید و به مداحی امام حسین -صلوات الله علیه- قیام نمود.
آن را که به کربلا گزار است
با آتش دوزخش چه کاراست
02 Dec, 06:30
قسمتی از قصیده رائیه شیخ کاظم ازری و در بعضی از نقلها آمده است که: شاعری از معاصرین زمان شیخ کاظم ازری از روی حسد در مجالس عمومی تنقیص مقام شیخ کاظم می نمود و میگفت اشعار او چندان اهمیتی ندارد که اینقدر در بین مردم معروف و مشهور گشته تا اینکه شبی صدیقه طاهره را در عالم رؤیا دید که او را مورد خطاب قرار دادند و به او عتاب بسیار نمودند و فرمودند: «مَا لَك وَ لِوَلَدِيَ الْكاظِم لَوْ لَمْ يَقُلْ إِلَّا شِعْراً واحِداً لَكَفاهُ»؛ با پسرم کاظم چکار داری؟! اگر همین یک شعر را گفته بود او را کفایت میکرد و آن این است: قَدْ غَيْرَ الطَّعْنُ مِنْهُمْ كُلَّ جَارِحَةٍ إِلَّا الْمَكَارِمَ فِي أَمْنٍ مِنَ الْغَيْرِ یعنی اگرچه طعن نیزه و زخم شمشیر جایی از اعضا و جوارح جوانان هاشمی را سالم نگذاشت ولی مکارم اخلاق و اوصاف نیک آنها از هر تغییری در امان است.
27 Nov, 12:02
27 Nov, 12:01
27 Nov, 08:31
27 Nov, 05:31
27 Nov, 04:30
26 Nov, 18:20
26 Nov, 18:09
26 Nov, 14:35
26 Nov, 13:43
26 Nov, 12:34
26 Nov, 08:30
26 Nov, 08:30
26 Nov, 08:30
امام مثل شاه دامادی که خیال مهمان شدن و یا بزم عیش و سرور علی اکبر و قاسم چیدن خود را زینت نمود و بعد لباس سرخ و سفید و سیاه الوان پوشید که دوست و دشمن از کار آن بزرگوار حیرت کردند و از قوت قلب و اطمینان خاطر آن سرور تعجب نمودند از جمله وقتی که شاه شهدا و سلطان ارض کربلا وارد میدان شد با کمال جلال و نهایت جبروت و اجلال شمر ملعون چون آن حضرت را به آن شان و شوکت دید پرسید : یا حسين ! لِمَ لَبِسْتَ الْأَحْمَرَ وَ الأَسْوَدَ وَ الأَبْيَضَ؛ ای پسر فاطمه برای چه این لباس سرخ و سیاه و سفید الوان در بر کردی و به این وضع به میدان آمدی؟! فرمود: ای ملعون! اما سرخ پوشیدم برای آن که روز وصال من است و هنگام اتصال به محبوب ذوالجلال من است سیاه پوشیدم از برای عزای علی اکبر و قاسم و عباس جوانان من است. سفید پوشیدم به خیال آنکه کفن من باشد. ای وامصیبتاه که یک ساعت بعد تمام لباسهایش را از بدنش کندند حتی یک کهنه پیراهن در بدنش نگذاشتند در عوض سه لباس دیگر پوشانیدند یکی از خون سرخ و یکی از گرد و غبار و یکی از تیر و نیزه بسیار و آن بدنی که شب مصفّی و لطیف کرده بود بعد از زخم و جراحت بسیار نعل
اسب ها را تاختند استخوانهایش [را] در زیر سم ستوران توتیا ساختند.
12 Nov, 19:00
اگر چه سن مبارک حضرت علی اکبر به روایت مشهوره هجده سال بود ولی از قراری که فاضل دربندی تحقیق نموده عمر شریفش زیاده برین است و برهان آن تحقیق چنین است که روزی معاویه پلید از خواص خود پرسید که : قطع نظر از معاویه و حیدر، که را به خلافت سزاوار تر می دانید؟ اصحاب آن خسران مآب هر یک به خواهش آن مرتاب به جوابی ناصواب زبان میگشودند و اسمی از معارف بنی امیه و روسای خود مذکور مینمودند آن شقاوت اتصاف گفت : انصاف این است که همگی در مقام اغماض بودند و به ملاحظه بعضی اغراض از حق اعراض نمودید قطع نظر از ما دو نفر شایسته خلافت حضرت علی اکبر است که به سخاوت بنی امیه موصوف است و به شجاعت بنی هاشم معروف دارای تشخص بنی ثقیف است و با این اخلاق حسنه مستغنى التعريف.
مثنوی؛
ندیده کس درین دنیای فانی
نکو تر از علی اکبر جوانی
سرشت از آب و گل گر جسم انسان
سرشت آب و گل این جسم از جان
به محبوبی گل باغ صباحت
به خوبی گوهر كان فصاحت
گرش یوسف بدیدی صورت خوب
بر آن صورت شدی مفتون چو یعقوب
قدش طوبی و رخسارش چو فردوس
جبین ابروش چون ماه در قوس
البته آن غدار خصومت شعار این صفات حمیده را از آن بزرگوار دیده و او را در بزرگی پسندیده که بدین طریق او را ستوده و برای خلافت ممتازش نموده. برهان دیگر اینکه آن سرور اولاد ذکور خود را علی نام می نهاد و اناث را به فاطمه شهرت میداد بنابرین میباید به اقتضای این لقب آن دارای حسب و نسب بزرگتر از سید سجاد باشد بلی اینکه این جوان سعادت نشان در بزم دامادی نشسته واز مواصلت عروس طرفی نبسته موهم این است که سن مبارکش مقتضی مناکحت نبوده اما چنین نیست بلکه حکمت اینگونه اقتضا نموده اولا اینکه ذریه طاهره باهره در صلب مطهر جناب سید سجاد مقرر بود و ثانیا اینکه خامس آل عبا در واقعه کربلا هرگونه بلا و ابتلا را قبول فرمود یکی از مصایب عظیمه داغ جوان نامراد است که با کمال لیاقت و شایستگی کامی از دنیا نبرد و از باغ آزرو ثمری نخورد چون برخی از مصایب حضرت علی اکبر در مجالس سابقه سمت تحریر یافت درین مقام به بيانات فاضل در بندى سلمه الله تعالى اكتفا می رود.
بعد از آنکه علی بن الحسین به میدان اهل طغیان شتافت و میمنه و میسره لشکر ایشان را از هم شکافت و معدودی کثیر از آن گروه شریراز معروف و غیر معروف به مجاورت بئس المصير فرستاد.
مثنوی؛
ز تیغ و سنان سود در رزمگاه
گهی پشت ماهی گهی روی ماه
به هر سو که شمشیر او داشت میل
معلق نمودیش در چاه و ویل
به هر تن رسیدش نوک سنان
سر رفعتش سود بر آسمان
به گردن کشی هر که سر می فراخت
تنش از آتش تیغ او می گداخت
به تنها همی تاختی یک تنه
که از میسره گاه از میمنه
در حالت خستگی مردودی که او را بکر بن غانم میگفتند به محاربه آن سرور رو نهاد ابطال عرب آن حرامزاده صحیح النسب را در شجاعت با عمرو عبدود برابر می دانستند و مقاومت با او را در رزمگاه از هیچ راه نمی توانستند چون آن کافر برابر على اكبر رسید، لیلا دید که رنگ از روی مبارک امام مجید پرید مضطربانه پیش رفته پرسید : ای نور دیده امکان! مگر به علی اکبر نوجوان از عدوان گروه بی ایمان آسیبی رسیده که بدین مثابه رنگ از رخسار مبارکت پریده ؟ فرمود که : این مرد مردود که برای مبارزت برابر فرزندم ایستاده از معارف شجاعان عرب است و معامله او با نور دیده ام در نهایت تعب، برو گیسوی خود را پریشان نمای و غلبه فرزند دلبند تو را از قوی عزیز در خواه برای آن که دعای مادر در حق فرزند قرین اجابت است شاید این پسر گرامی برین لعين غالب آيد و خصم کسی زبان شماتت برو نگشاید زیرا به شماتت از جميع صدمات شدیدتر است. ام لیلا به فرمان سلطان کربلا به گوشه خیمه پا نهاد و گیسوان خود را گشاده رود خون از جوی دیده اش در جریان بود و نصرت آن حضرت را مسئلت می نمود.
مثنوی؛
می گفت که ای خدای منان
منما خجلم درین بیابان
یا رب به رسول و جانشینش
یا رب به بتول نازنینش
یا رب به حسن شهید مسموم
یا رب به حسین امام مظلوم
یا رب به لبان خشک اطفال
یا رب به حرمسرای اجلال
غالب فرمای نور عینم
زین غم برهان دل حسینم
حضرت علی اکبر با توجه پدر و تمنای مادر از تیغ صاعقه بار به جان آن نابکار ضربت روز خندق را به ظهور آورد و آن پلید را با عمرو عبدود همنشین کرد پس با دیده گریان العطش گویان به خدمت امام زمان رسید و خاتم مبارکش را مکید.
باید دانست که حضرت علی اکبر با آن شان و منزلت یقین داشت که پدر بزرگوارش آبی ندارد با وجود این خواستن آب از آن جناب از صواب دور بود و جواب این نکته را فاضل در بندی -مدظله العالی- چنین فرمود که آن امام زاده آزاده هنگامی که سه ساله بود در غیر فصل انگوری از پدر بزرگوارش خواهش نمود آن صاحب محراب دست دراز کرد و از پایه منبر خوشه انگور تازه بیرون آورد علاوه برین اعجاز از آن فرمان فرمای عراق و حجاز خوارق عادات و معجزات باهرات زیاده از حد و حساب مشاهده کرده بود و آن آب را نیز به طور معجزه از آن
12 Nov, 19:00
جناب تمنا نمود بنابرين آن وارث حشمت سلیمانی به خاتم سیرابش نمود.
نظم؛
سلیمان گشت خونین دل چو یاقوت
چو خاتم را لب لعلش نگین شد
ز درد و داغ او زهرای ازهر
نواخوان در جنان با حور عین شد
عجب نبود عزاداری جهان را
چو صاحب تعزیت جان آفرین شد
12 Nov, 18:30
چون به فرمان شاه کم سپاه مانند مهر و ماه در حجله نشستند گاهی قاسم به دیده حسرت به عروس مأیوس می نگریست و گاهی عروس از راه افسوس بر بی پناهی امم و جدائی پسر عم میگریست ناگاه آواز هل من مبارز از لشکر دشمن به گوش فرزند امام حسن رسید بیتابانه از جا بلند گردید عروس با جانی پرفسوس و چشمی اشکبار گفت : ای پسر عم! غم خود را بر دلم مگذار. قاسم گفت : عروسی ما دیگر به قیامت افتاد! زمان گفت و شنید تنگ است و سعادت شهادت را مقام شتاب است نه زمان درنگ؛ آماده اسیری شده با درد فراقم بساز که زینب یتیم نواز در اسیری کوفه و شام تا مراجعت حجاز تو را یار و دمساز است. عروس از شنیدن گفتار شوی فرخنده خوی سیلاب سرشک از دیده جاری کرد و امثال این مقال را به معرض بیان درآورد.
مثنوی؛
چسان از وصل رویت بر کنم دل
که دل کندن ز جان کیست مشکل
به کام دل دمی سیرت ندیدم
گلی از گلشن وصلت نچیدم
چگونه میکشی دامان ز دستم
کنی در بند هجران پای بستم
مرا در جان توان دوریت نیست
توان و طاقت مهجوریت نیست
مبر صبر از دل و از تن توانم
مشو دور از برم دردت به جانم
اکنون که وعده دیدار به قیامت فرمودی و مرا به درد فراق مبتلا نمودی در آن روز تو را به چه نشان بشناسم؟ داماد ناشاد کنار آستین خود را درید که : مرا در آن سرا به این آستین دریده خواهی دید. مادر قاسم و اهل بیت بر حالت ایشان می گریستند و بر مکالمات آن دو امام زاده آزاده میگریستند.
امام عباد جامه های داماد را به طور کفن بر او پوشانیده شمشیر خود را به میانش بست و به میدانش فرستاد.
مسطور است که چون قاسم بن حسن به میدان رو نهاد در آن حال از شدت عطش لب های مبارکش از خشکی سوخته بود و رخسار چون ماهش از حرارت آفتاب افروخته زبان خود را از فرط تشنگی به دور دهانش میگرداند چون چشمش بر آب فرات افتاد فرمود : ای آب! آیا بر ما رحم نمی کنی که جگرهای ما از تشنگی گداخته ای؟! تو را به خدا قسم می دهم به جانب خیمگاه نگاه کن که دختر عمم سکینه چگونه از عطش به دامن عمه ام زینب می آویزد و زینب از شرمساری جواب آن دل کباب به چه قسم اشک از دیده فرو می ریزد.
حمید بن مسلم که راوی این روایت است می گوید : به حق خدا دیدم آب بر روی یکدیگر ایستاده چندان بلند شد که تمام لشکر و حرم امام تشنه جگر بلندی آب را دیدند. صدای العطش اطفال ازمشاهده این حال بیفزود و هر یک از لشکریان را در مشاهده آن حالت رود خون از دیده گشود.
مثنوی؛
دلا گر دوستی با آل حیدر
تو هم کن ناله همچون دشمنان سر
چو زین غم دشمنان را دیده گریان
سزد گر دوستان سینه بریان
بجای اشک خون از دیده زایند
شب و روز این عزا برپا نمایند
بالجمله آن نوجوان رجزخوان آغاز محاربه و مقاتله نمود بعد از کشتن چهار پسر ازرق نابکار و آن شوم غدار که از معارف شجاعان کوفه و شام بود با چشمی گریان العطش گویان به خدمت امام عطشان رو نمود تا از خاتم مبارک او را سیراب فرمود دیگر بار آل اطهار وداع کرد و رو به میدان آورد بعد ازکشتن هشتاد نفر به ضربت عمرو سعد ازدی از اسب در افتاد و عم بزرگوار به بالین او رو نهاد چون مبارزت امام مجید و اجماع لشكر عنید به حمایت آن ازدی پلید مشهور بود تفصیل آن را ایراد ننمودم.
مثنوی؛
شد نهان ماه رخ قاسم به میغ
پیکرش پامال مرکب شد دریغ
داشت در دل بس که دشمن کینه اش
ساخت جولانگاه اسبان سینه اش
استخوان های و تن داماد آه
بر شکست از آن سپاه رو سیاه
12 Nov, 18:01
به روایت فاضل هندی و صاحب بحرالانساب انعقاد نطفة قاسم ثانی مقرون به صدق و صواب باشد والله اعلم بحقایق الامور.
به روایت ابی مخنف چون فرزند شاه لو كشف ندای واغربتاه و واقلة ناصراه برآورد ناگاه دو جوان آفتاب نشان مانند ماه تابان از مشرق خیمه طلوع ساختند و برای اذن جهاد گریه کنان خود را به پای سرور اوتاد انداختند دست هر دو به گردن یکدیگر بود و هر یکی سیل سرشک از مژگان جاری می نمود حجة خداوند فرد دست ها را به گردن قاسم در آورد آن دو بزرگوار چندان اشک گلگون از دیده گشادند که هر دو مدهوش شده از پا در افتادند چون قاسم به هوش آمده دیده را برگشود دیگر بار به عم بزرگوار زبان اصرار باز نمود هر چه ابرام کرد و اذن جنگ طلبید از امام مجید همان جواب اول را شنید چون مسئول او نزد عزیز بتول مقبول نیفتاد ناچار به خیمه شتافته در گوشه ای نشسته سر به زانوی ملال نهاد به روایت منتخب تعویذی را که پدرش به بازویش بسته بود به یاد آورد و او را متذکر کرد که هنگام هجوم آلام باید این تعویذ را گشود و به فرمایش پدر والاگهر برای دفع غم بر آن نظاره باید نمود چون آن تعویذ را فرو گشاد چشمش بر ترجمه این کلمات افتاد :
نظم؛
به کربلا چو روی در رکاب عم كبار
فتد ز خیل مخالف حسين من به حصار
نوشته بود که ای قاسم محبت کیش
وصیتی به تو دارم مبر ز خاطر خویش
در آن بلیه ازو خواه رخصت میدان
چنان جهاد نما تا برو فشانی جان
مکن دریغ در آن حال جان نثاری را
مده ز دست در آن دشت شرط یاری را
گرت ز مهر کند منع باز کن اصرار
که تا شمرده شوی زین سعادت از ابرار
قاسم از مطالعه آن خشنود شده در کمال شتاب خدمت آن جناب رو نهاد و آن تعویذ مبارک را که فرمان شهادتش بود به دست عم بزرگوار داد سید مظلوم از مطالعه خط برادر مسموم با جانی مغموم قاسم را درکنار کشید و جبین مبینش را بوسید پس فرمود : اکنون که به وصیت آن حضرت اقدام مینمائی مرا نیز در حق تو وصیتی فرموده باید فاطمه دخترم را که نامزد توست به عقد تو درآرم و امانت تو را به دست بسپارم.
آنگاه دست قاسم را گرفته به خیمه درآورد و برادران خود را طلب کرد مادر قاسم را نیز احضار فرمود و امر نمود که جامه های نو قاسم را بیاورد. آن مخدّره عرض کرد : مرا درین باب معذور دار. گویا
زبان عذرخواهی برگشود و امثال این کلمات را عرض نمود :
مثنوی؛
قربان تو جان ناتوانم
دامادی او نمی توانم
این دشت چه جای دیده بوسی است
این جای عزاست نی عروسی است
در خاک بهر طرف شهیدیست
هر گوشه قتیل ناامیدیست
دلگیر شود یتیم زارم
رحم آر به چشم اشکبارم
خواهی که شود امیدوارت
بگذار که جان کند نثارت
امیر عرب خواهرش زینب را به آوردن صندوقی فرمان داد آن مخدره صندوق را برابر برادر نهاده قفل از آن برگشاد امام زمن جامه های امام حسن را از آن صندوق بیرون آورد و سرو بر آن ثمر درخت امامت را به عمامه و جامه پدر مزین کرد پس فاطمه را به صداق شهادت به داماد با سعادت عقد بست و قاسم دست عروس را گرفته به فرمان امام زمان در خیمه نشست همانا چون سرور تشنه جگر فاطمه را به عقد فرزند برادر در آورد آن داماد نامراد در قبول کابین امثال این مقالات را به عم بزرگوار عرض کرد.
12 Nov, 17:31
آنچه از اخبار آل اطهار مستفاد می شود در واقعه کربلا از فرزندان ذکور امام حسن شش تن ملتزم رکاب آن سید ممتحن و امام موتمن بوده و چهار نفر ایشان جاده سعادت را به قدم شهادت پیموده عبدالله کبیر و ابی بکر و قاسم و احمد جانبازی نموده اند و حسن مثنی و عمرو به مدینه مراجعت فرموده اند حسن مثنی در آن صحرا داد مردی و مردانگی داده و پس از جراحات بسیار در میان شهدا افتاده بعد ازاتمام حادثه عاشورا او را در قتلگاه زنده دیدند و درجراحاتش آثار التيام فهمیدند اسماء خارجه که از رؤسای لشکر کوفه بود پرستاری او را از عمر سعد درخواست نمود عمر نامرد مسئلت او را اجابت کرد.
عمرو بن حسن نیز طفل بود به قید اسیری شام در افتاد و هنگام مراجعت با اهل بیت طاهره به مدینه روی نهاد.
چون مبارزت عبد الله كبير و شهادت عبدالله صغير هر دو در کتب معتبره ضبط شده دور نیست که هر دو شهید شده باشند ولی از پسران امام حسن اگر عبدالله منحصر به یک نفر است احتمال دارد که ابابکر کنیه یکی از آن چهار شهید باشد و مکرر ذکر شده به هر تقدیر کیفیت شجاعت عبدالله کبیر در اكثر كتب تحریر یافته و تفصیل آن در دستان ماتم نقل شده بنابرین تکرار آن را درین مختصر جایز ندانستم.
مثنوی؛
ز اولاد حسن در راه جانان
دو عبد الله را کشته فدا جان
یکی در جنگ حاصل کرد نامی
یکی در دامن عم گرامی
چو شمعم بر زبان آتش در افتاد
نمودم چون از آن طفل حسن یاد
در سن مبارک حضرت قاسم اختلاف است علمای اخبار زیاده از سیزده و چهارده ننوشته اند ولی از قرار تقرير فاضل دربندی -سلمه الله تعالی- که در تتبع این اخبار طاق و سرآمد اهل آفاق است تا شانزده و بیشتر احتمال می دهد. مجملی از کیفیت عروسی او هم با آنکه خلاف مشهور جمهور است نوشته می شود یکی از مورخین چنین نگاشته که : چون زبیده دختر سید الشهدا که به فاطمه شهرت دارد هشت ماه و قاسم پنج ماه داشته، دو ریحانه باغ رسول آن دو گوهر رخشان ولایت را با یکدیگر عقد بستند چون حرم محترم به فرمان امام امم به عزم مکه در هودج ها نشستند بعد از ورود مکه امیر عرب به خواهرش زینب فرمود : قاسم را با معقوده خود به مضاجعه ماذون نمای که هر دو در یک بستر درآیند. زينب حسب الامر ايشان را اعلام کرد که با هم مضاجعه نمایند ولی داماد ستوده بنیاد مقارنه آن زهره زهرا را با آن اذن صریح قبیح می دانست بعد از ورود کربلا آن سر حلقه اهل ابتلا به زینب فرمود : یادگار برادرم از مواصلت دختر خجسته اخترم تمتعی دیده یا هنوز در بستر ناکامی آرمیده؟ زینب عرض کرد : هنوز از وصال عروس بهره نبرده و از باغ مراد میوه نخورده. سرور مظلومان فرمود : از عمر ما چندان نمانده که ایشان را بر وفق خواهش حجله شادمانی نشانیم و به حجره کامرانی رسانیم تا
فرصت دارد وقت را غنیمت شمارد.
قاسم داماد به اجازه امام عباد به بزم وصال شتافت و از عروس خویش تمتع یافت.
مثنوی؛
اگر صحیح بود نقل قاسم ثانی
شده است همچو پدر خلق بهر قربانی
به این روایت اگر آن جفا برو زده سر
شده بریده سر او به دامن مادر
زبیده چون ز جفا رفت از بر قاسم
بریده گشت به دامان او سر قاسم
پس از شهادت قاسم به آن پسر دل بست
ولی چه شود که اندر عزای او بنشست
به روزگار به دست گروه کین گستر
چه ظلم ها که ندیدند آل پیغمبر
12 Nov, 08:30
چون اصحاب سعادت انتساب و اقارب آن جناب و اعوان و اخوان امام عطشان به عزم رزم کمر بستند و اسحله سعادت پوشیده بر اسب شهادت نشستند قاسم داماد به علی اکبر نامراد گفت : ای پسر عم! تنگ اسب خود را برای جهاد محکم نمای و میان را به جان نثاری امام زمان مستحکم نمای که از عمر ما چندان باقی نمانده. علی اکبر گفت : ای نور دیده! اکنون که روزگار زندگی به آخر رسیده باید از جان گرامی دشت بشوئیم و در راه دین و پاس آیین ختم النبیین ترک سر بگوئیم همان به که نخست با یکدیگر وداع نمائیم و پس از آن دست مبارزت برگشائیم. پس هر دو به جانب یکدیگر رو کردند و دست ها را به گردن هم در آوردند سایر اصحاب جان نثار نیز به اقتدای آن دو بزرگوار دو نفر دو نفر با هم بنای وداع گذاشتند و رأيت آه اهل بیت را به مهر و ماه برافراشتند.
مثنوی؛
به حال اکبر و قاسم ز هر سو
روان از چشمه های چشم شد جو
حبیب و مسلم از شوق شهادت
همی گریان به میدان سعادت
دل خوناب بار آل حیدر
گدازان چون کباب از تاب آذر
یکی را چشم حسرت سوی عباس
یکی گریان برای اشرف ناس
12 Nov, 07:31
12 Nov, 07:31
12 Nov, 07:31
12 Nov, 07:31
12 Nov, 07:31
12 Nov, 07:31
12 Nov, 07:31
12 Nov, 07:31
12 Nov, 07:31
12 Nov, 07:31
10 Nov, 07:31
10 Nov, 07:31
10 Nov, 07:31
10 Nov, 07:31
10 Nov, 07:31
10 Nov, 07:31
10 Nov, 07:31
10 Nov, 07:31
10 Nov, 07:31
10 Nov, 07:31
09 Nov, 07:31
09 Nov, 07:31
09 Nov, 07:31
09 Nov, 07:31
09 Nov, 07:31
09 Nov, 07:31
09 Nov, 07:31
09 Nov, 07:31
09 Nov, 07:31
09 Nov, 07:31
25 Oct, 21:06
25 Oct, 18:27
25 Oct, 15:24
25 Oct, 15:24
25 Oct, 15:24
25 Oct, 08:18
25 Oct, 08:17
25 Oct, 08:17
25 Oct, 08:16
25 Oct, 08:16
25 Oct, 08:16
24 Oct, 20:29
24 Oct, 17:33
از کتب معتبره روایت شده از مردی از اهل هجروان که :
من مواظب بودم بر استماع مراثی حسین-صلوات الله علیه- و در شب تاسوعا بر مصیبت آن حضرت گریه کردم تا خواب بر من مستولی شده در عالم رؤیا بوستانی را دیدم که درخت بسیار دارد و مرغان در بالای درختان به حزن و اندوه می خوانند. در این اثناء ناله ای بلند شد که قلب را پاره می کرد بعد زنی را دیدم که چون آفتاب طالع است و در دست او جامه پاره پاره خون آلودیست که خون او را می شوید و فریاد می کند و از آن جامه بوی مشک و عنبر می آید و می گوید: یا رسول الله! آیا نمی بینی آنچه امت تو به ما کردند، حق مرا غصب و از خانه ام بیرون نمودند از پهلویم زدند و میراث مرا گرفتند و کتاب مرا که در خصوص عطای من نوشته بودی پاره کردند و از صدق دعوی من اغماض نمودند و گوش خودشان را از استماع كلام من بستند و به ضرر من اعانت نمودند به این هم اکتفا نکرده هیزم جمع نمودند تا مرا با اولادم بسوزانند چون دیدم که در سوزاندن خانه ام اصرار دارند در را بر ایشان گشودم و به پشت در پناه بردم پس مرا در میان در و دیوار چنان فشاری دادند نزدیک بود که روحم بیرون آید و فرزندم را که نامش محسن گذاشته بودی سقط کردند، به این هم اکتفا نکرده پسر عمم را که در کودکی تو او را تربیت دادی و در بزرگی با او برادر شدی و امیر نمودی گرفتند و حمایل شمشیرش را در گردن او کردند و کشیدند در حالتی که او به جامه های خود پیچیده بود و اصحابش از او کنار شدند پس اگر امتثال امر و حفظ وصیت تو نمی شد هر آینه اول ایشان را به کاسه آخر ایشان سیراب می کرد.
یا ابتاه! وقتی که دیدم آنچه کردند به پسر عمم رشته امیدم قطع شد معجر خود را به سر انداخته به سوی ایشان آمدم شاید قُرب مرا با تو ملاحظه کرده و وصیت تو را حفظ نمایند. مرا تعظیم نکرده و ملاحظه ننمودند بلکه مشغول شدند به سب و شتم من به این هم اکتفا نکرده مرا به تازیانه های خود زدند و دنده مرا شکستند و هنوز آثار تازیانه ایشان در جسدم باقی است. کاش می دیدی حسن و حسین مرا در حالتی که عقب پدر خودشان می رفتند و گریه می کردند و قوم را می گفتند که از پدر ما دست بردارید شما را مادر نباشد، کجا می برید پدر ما را؟ پس آن قوم در میان من و پسرانم حایل شدند زمانی که از من غائب شدند مثل شیر به سوی قوم رفته و ایشان را از پسرانم متفرق کردم در حالتی که گریه می کردند و می گفتند: پدر ما را بردند و کشیدند و مادر ما را سب نمودند و از ما اعراض کردند دوست به ما خیانت و رفیق از ما دوری گزید و درها را به روی ما بستند، گویا که ما از جمله قربی نیستیم که خدای تعالی ایشان را در کتاب مجید یاد کرده یا ابتاه، به این هم اکتفا نکرده پسر مرا فریب داده رسل و نامه ها به او فرستادند در حالتی که
یقین به صدق ایشان کرده و راغب به هدایت آنها بود به او خروج کرده راه را به او بسته با اولاد و انصارش کشتند و استخوان های سینه اش را بر سم اسبان خورد و پایمال کرده اهل و عیالش را اسیر و اموالش را قسمت کردند و دختران او را به شتران عریان سوار کردند نه حمزه و نه جعفر و نه عقیل و نه بنی هاشم در نزد ایشان بود.
راوی گوید: وقتی که این کلام را از آن خاتون معظمه شنیدم شستن جامه و نوحه او را دیدم نزدیک بود که اضلاعم بر روده هایم منطبق گردد و در دل خود گفتم: شک نیست که این زن
صاحب این بستان و این جامه مقتول اوست. بعد آن زن به یمین و یسار ملتفت گردید و ندا کرد:
یا ولدی لم لا سميت لهم فلعلهم ما عرفوك ولا عرفوا من جدك و ابوك
؟!
ناگاه دیدم شخصی او را جواب می داد که : ای مادر! به ایشان گفتم جدم محمد مصطفی و پدرم علی مرتضی و مادرم فاطمه زهراء است کلام مرا نشنیدند و مقام مرا مراعات ننمودند و شریعه فرات را به رویم بستند و مرا تشته کشتند و پشت مرا به سم اسبان خورد نمودند و دختران مرا سلب نموده بر شتران عریان سوار کردند.
آن مرد می گوید : وقتی که این کلام را شنیدم لرزه بر اندامم افتاده و مو بر بدنم راست شد، به آن زن نزدیک شده سلام دادم و گفتم : بخدا تو کیستی و این مرد کیست؟ گریه کرد و فرمود: من مادر این مظلوم دختر محمد مصطفی و این فرزندم حسین است که این امت شقی بعد از ما او را تنها دیده کشتند. بعد از آن صدایش به گریه و نوحه بلند شد، ناگاه دیدم زنان چند از میان درختان بیرون آمدند گویا که ماه بودند بعضی از آنها با پیراهن پاره و بعضی سر برهنه بودند. به آن خاتون گفتم : ای سیده من! این زنان کیانند؟ فرمود: زینب و ام کلثوم و سکینه و رقیه و رباب اند. پس من گریستم و گفتم : پدرم به شما خصوصاً به فرزندت حسین مرثیه می گفت و مرده است با او چه کردند؟ فرمود : قصر او محازی قصر ماست.
24 Oct, 17:33
عرض کردم : چیست جزای کسی که به شما گریه کند یا مال خود را در عزای حسین انفاق نماید، یا شب را به روز آورد با حزن و اندوه بر حسین، یا سعی نماید در قضاء حاجت کسی که اقامه عزاء او نماید یا در آن عزا آب نوشد و دشمنان را لعنت نماید؟ فرمود: بهشت برای ایشان است و همه اینها برای اعانت است پس مژده باد تو را و مژده ده ایشان را به جواز و همسایگی ما. قسم به حق پدر و شوهر و فرزندم که داخل بهشت نمی شوم در حالتی که طفلی از ایشان بماند.
24 Oct, 17:32
24 Oct, 17:31
24 Oct, 17:29
24 Oct, 17:29
24 Oct, 17:29