چراغ مطالعه @cheraghe_motaleeh Channel on Telegram

چراغ مطالعه

@cheraghe_motaleeh


📜 آموزه‌هایی از سیره و تاریخِ عالمانِ اصیلِ امامیّه، بر پایه‌ی مخطوطات، اَسنادِ خاندانی و گزارش‌های کمیاب

تاریخ تأسیس: ٢٦ شهریور ۱۳۹۸

✍🏻 نویسنده: @AliGhanbariBidgoli

چراغ مطالعه (Persian)

با کانال تلگرامی چراغ مطالعه همراه شوید و از آموزه‌های سیره و تاریخ عالمان اصیل امامیه بر پایه مخطوطات، اسناد خاندانی و گزارش‌های کمیاب با خبر شوید. این کانال با هدف اشاعه دانش و آگاهی درباره تاریخ و اصول امامیه تأسیس شده و به معرفی و تبادل نظر در این زمینه می‌پردازد. اگر به بررسی عمیق و دقیق موارد تاریخی و اسلامی علاقه‌مندید، این کانال برای شماست. تاریخ تأسیس این کانال ٢٦ شهریور ۱۳۹۸ بوده و توسط @AliGhanbariBidgoli اداره می‌شود. با عضویت در این کانال، شناخت خود را درباره تاریخ امامیه عمیق‌تر کنید و از محتواهای ارزشمند مخطوطات و گزارش‌های کمیاب بهره‌مند شوید.

چراغ مطالعه

14 Feb, 06:50


مرحوم آیت‌الل‍ه شیخ عبدالرحمن محمّدی از علمای باخدا و متّقیِ هیدج بود. شرح مراتب علمی و معنوی ایشان در فرصتی دیگر تقدیم خواهد شد. دریغا که قدرش را ندانستند.

چراغ مطالعه

14 Feb, 06:48


📜 مستزادی در میلاد بقیّة الل‍ه الأعظم (أرواحنا فداه)

✍🏻 اثر طبع آیةالل‍ه حاج عبدالرحمن محمّدی هیدجی

آمد به جهان پادشه عالم امکان / در نیمهٔ شعبان
محکم شد از او شرع نبی، مذهب [و] ایمان / در نیمهٔ شعبان

آن وارث پیغمبر و زهرا و ائمّه / آن حامی اُمّه
آن هادی و هم حجّتی از جانب یزدان / در نیمهٔ شعبان

همنام نبی، هم‌لقبش، قائم بالحق / مولای مصدَّق
مانند نبی خاتم انگشت امامان / در نیمهٔ شعبان

آن‌گه به وجود آمد و در سجده سرش بود / در درگه معبود
توحید خدا گفت به لعل گهرافشان / در نیمهٔ شعبان

بشکفته یکی غنچه‌گل از باغ امامت / با تاج کرامت
زینت به همان یافته آن باغ و گلستان / در نیمهٔ شعبان

چون نور رخش از پس پرده به عیان شد / ظلمت به نهان شد
گشتند خجل ماه و خورشید درخشان / در نیمهٔ شعبان

خورشید به نورش بنموده است تجارت / از روی خجالت
بس منفعتی برده از آن نور فروزان / در نیمهٔ شعبان

چون مُکتَسَبٌ‌عنه به غیبت شده مستور / اندر نظرم دور
خورشید چو مغرور به عالم شده تابان / در نیمهٔ شعبان

این نعمت عظماست که افزوده خداوند / گر خلق شمارند
آخر نتوانند شمارند به پایان / در نیمهٔ شعبان

چون از قدم میمنت خویش به گردون / عالم شده میمون
از بین قدومش همه عالم شده خندان / در نیمهٔ شعبان

ای ربّ جهان، منتظرند خلق به نورش / عجّل به ظهورش
مولای جهان را برسانی به شتابان / در نیمهٔ شعبان

[یک مصرع از متن کتاب افتاده است.]
اخذی بنمائیم از آن صورت و از جان / در نیمهٔ شعبان

از نطق و کلام و کلمات گهرافشان / بر ما بکن احسان
چون ناطق قرآن بقا اوست ز یزدان / در نیمهٔ شعبان

نزدیک که شرع نبی و ختم رسالت / کز قوم شقاوت
پوشیده شود از اثر باطل و بطلان / در نیمهٔ شعبان

این شِرذِمهٔ لشگرِ مؤمن شده بی یار / مغلوب ز کفّار
نصرت ز تو بر ما که ایا صاحب دوران / در نیمهٔ شعبان

یا ناطق قرآن، متوسّل به تو هستم / بنگر چه شکستم
خواهم تو شوی واسطه بر درگه سبحان / در نیمهٔ شعبان

چندی است مرا حاجتی اندر دل پُرغَم / از خالق عالَم
مَقضیّ بشود گر تو نِهی پای به میدان / در نیمهٔ شعبان

ای "هیدجی" ای غرق به دریای محبّت / مشتاق مودّت
بر درگه حق هستی تو صاحب عنوان / در نیمهٔ شعبان.»

📚 (سیمای هیدج، ص۲٦۲ - ۲٦۳)

#ناحیه_مقدسه
#شیخ_عبدالرحمن_محمدی

@cheraghe_motaleeh

چراغ مطالعه

13 Feb, 16:19


🤲🏻 ای پادشه خوبان، داد از غم تنهایی
دل بی تو به جان آمد، وقت است که بازآیی

📜 (دیوان حافظ، نسخۂ دانشگاه پرینستون؛ کتابت: جمادی‌الآخرۂ ۹۲٦)

🌀 (از کانال کتابخانۂ سپهسالار)

#ناحیه_مقدسه

@cheraghe_motaleeh

چراغ مطالعه

31 Jan, 18:01


📸 این عکس تاریخی و زیبا در عصر روز نوزدهم رمضان المبارک ۱۳۷۷، برابر با چهارشنبه، ۲۰ فروردین ۱۳۳۷، در مسجدِ مدرسۂ حجّتیّۂ قم برداشته شده است.

روحانیِ بالای منبر شیخ علی دوانی است و آیةالل‍ه شریعتمداری نیز در محرابِ مسجد به عنوان امام‌جماعت دیده می‌شود.

#سید_محمدکاظم_شریعتمداری

@cheraghe_motaleeh

چراغ مطالعه

27 Jan, 03:06


🎧 پاسخی به ادّعای طهارت جمیع میاه ارضی

🎙 برشی از درس خارج فقه آیةالل‍ه سیّد محمّدکاظم شریعتمداری | مبحث طهارت | جلسهٔ یکم

#سید_محمدکاظم_شریعتمداری

@cheraghe_motaleeh

چراغ مطالعه

24 Jan, 05:03


🕯 امروز، ۲۳ رجب، سالروز درگذشت مرحوم آیةالل‍ه شریعتمداری است.

در سال گذشته، مطالب تازه و منتشرنشده‌ای پیرامون ایشان منتشر کردیم. برای شروع مطالعه، به این‌جا بروید.

#سید_محمدکاظم_شریعتمداری

@cheraghe_motaleeh

چراغ مطالعه

22 Jan, 11:54


امید که هر دو موفّق باشند.

🪻

چراغ مطالعه

19 Jan, 10:50


💡 دریافت‌هایی از شخصیّت شیخ محمود حلبی

❇️ «سیّد عبدالل‍ه موسویان آن وقت که من خدمت‌شان رسیدم شصت سالی سن داشتند. ... چند سالی با ایشان مأنوس بودم. ... ایشان می‌فرمود مدّتی شاگرد مرحوم حلبی بوده. حلبی نمی‌گذاشته ایشان آخوند شود. می‌گفته: آخوندی شیشه‌خورده می‌خواهد که تو نداری! می‌گفته: اگر دنیا می‌خواهی، همان رشتهٔ حقوقت را بخوان و اگر آخرت می‌خواهی، در انجمن حجّتیه خدمت کن!

می‌فرمود یک بار که مرحوم حلبی برای منبر رفته بود تبریز، از دست او فرار می‌کند و می‌رود پیش آقای الهی [قمشه‌ای] و می‌گوید می‌خواهد روحانی شود. می‌فرمود: الهی خیلی تشویقم کرد و گفت: خدا همه چیز به تو می‌دهد.»

📚 (نیک‌اقبال؛ سلوک‌نامه، ص٦۹ - ۷٠)

✳️ «سیّد محمّدعلی امامی شوشتری جزایری ... شاگرد با واسطهٔ مرحوم میرزا مهدی اصفهانی و اتفاقاً از احفاد سیّد علی شوشتری بودند. این‌جانب چند سال، مجموعاً بیش از دویست جلسهٔ دوساعته، با ایشان محشور بوده و خدمت‌شان شاگردی معنوی کردم.»

📚 (همان، ص۷۳)

«سردابی که محلّ عبادت حضرت هادی و عسکری و حضرت حجّت (ع) بوده است معنویّت و آرامش عجیبی داشت. برای مرحوم شیخ محمود حلبی، آن‌طور که به‌واسطهٔ دو نفر از خود ایشان نقل شده، یک بار در اواخر عمر شریفشان در این‌جا مکاشفه‌ای رخ داده و خدمت حضرت (عج) مشرّف شده‌اند. حضرت فرموده: حاجتت را بخواه. ایشان هم بنا بر عادت همیشگی گفته بودند: من هیچ حاجتی ندارم الّا ظهور شما. حضرت فرموده: حاجت خود را بخواه! باز ایشان گفته: من هیچ حاجتی ندارم جز ظهور شما. حضرت ناراحت شده، فرموده بودند: افسوس که ادبِ حاجت‌خواستن از بزرگان را بلد نیستید!»

📚 (همان، ص۱۲۲ - ۱۲۳)

#مناسبتی
#شیخ_محمود_حلبی

@cheraghe_motaleeh

چراغ مطالعه

16 Jan, 09:22


☝🏻

پدربزرگم حاج علیجان قنبری بارها ماجرای ذیل را برایمان نقل کرده است: پدر ایشان مرحوم رضا قنبری مرد تهیدستی بوده و همسرش (قمرخانم) دچار یک بیماری در ناحیۂ دست گردیده و یک دستش خشک و فلج می‌شود و دیگر قادر به انجام کارهای خانه و تهیّهٔ غذا و بچه‌داری نبوده و اوضاع بر بابابزرگ رضا خیلی سخت می‌شود، به حدّی که گاهی از کوره در رفته و ننه‌قمر را می‌زده است‌.

طولی نمی‌کشد که عید غدیر فرا می‌رسد و بابابزرگ رضا به همراه جمعی از مردم بیدگل به کاشان می‌رود تا خدمت میر سیّد علی یثربی شرفیاب شود‌. پس از دستبوسی و تعارفات معموله، بیدگلی‌ها بلند می‌شوند که بروند، مرحوم یثربی خطاب به بابابزرگ می‌گوید: رضا، حالا شما می‌ماندی، یه آبگوشتی باهم می‌خوریم. ایشان هم دوباره می‌نشیند و سفره را پهن می‌کنند و ناهاری صرف می‌شود. مرحوم یثربی در آن مجلس، بدون این‌که بابابزرگ حرفی از اوضاع پریشانش بزند، بی‌مقدّمه می‌گوید: بگو ببینم، عیالت وقتی آمد به خانۂ تو، سالم بود یا علیل؟ بابابزرگ می‌گوید: سالم بود آقا. مرحوم یثربی می‌گوید: حالا که در خانۂ تو مریض شده، باید این طور رفتار کنی؟ چرا این زن بیچاره را این‌قدر آزار می‌دهی؟ بابا رضا می‌گوید: آقا، روزهای خیلی بدی را دارم می‌گذرانم، برای مردم باربری می‌کنم، گرفتارم، کارهای خانه مانده، شکم بچه‌های کوچکم را باید سیر کنم، درمانده شده‌ام، عیال هم عاجز شده و دست‌تنها هستم و... .

مرحوم یثربی یک سکّۂ ٥ تومانی به ایشان می‌دهد و می‌گوید: این را بگیر، برکت کارَت کن، دیگر هم حق نداری عیالت را بزنی. آن سکّه قیمتِ یک جفت کفش گیوهٔ نو از بازار کاشان بوده است. خلاصه، همان پول مختصر اسباب برکات عجیبی در زندگی بابابزرگ می‌شود که داستانش مفصّل است؛ اجمالاً این‌که او را در اندک زمانی صاحب ۱ شتر می‌کند و زندگی‌اش روبه‌راه می‌شود. آن شتر پس از چندی وضع‌حمل می‌کند، و ۱ شتر می‌شود ۲ شتر و خلاصه بچهٔ دوم خانواده (برادرِ کوچک‌ترِ پدربزرگم) که ۱۸ ساله می‌شود، تعداد شترها ۹ تا بوده است. بابابزرگ هم خوب سرِ عقل می‌آید و اوضاعش انتظامی می‌گیرد و رفتارش با خانواده تغییر می‌کند.

حاج علیجان همیشه بعد از داستان پدرش یک ماجرای جالب دیگر را هم برایمان تعریف می‌کند؛ دربارۂ یکی از دوستانش که از سادات محترم محلّهٔ «سلمقان» بیدگل بوده، به نام مرحوم سیّد مانده‌علی سیّدی. سیّد مانده‌علی سالیانِ سال بچه‌دار نمی‌شده و از فرط فقر و بیچارگی و نداری قصد داشته در سِلک صوفیه درآید. آن سال‌ها، بیدگل بیش از امروز صوفی داشته و تنی چند از مشایخ فرقهٔ گنابادی اهل بیدگل بوده‌اند. سیّد بیچاره دختر یکی از همین صوفیان پولدار را عقد می‌کند و کم‌کم با وعدهٔ پدرزنش، مایل به گرویدن می‌شود تا پدرزنش اموالی در اختیار وی بگذارد.

شب، خواب عجیبی می‌بیند. در عالم رؤیا می‌بیند یک میلهٔ آهنی به جایی نصب است و قفل‌های فراوانی بر آن زده‌اند. یک‌دفعه جدّش امام زین‌العابدین (علیه السلام) تشریف می‌آورد و می‌گوید: مانده‌علی، نگاه کن. انگشتی به میله می‌زند و همهٔ قفل‌ها باز می‌شود و می‌افتد پایین. امام می‌فرماید: مانده‌علی، همهٔ قفل‌ها به دست ما باز می‌شود، تو می‌خواهی به در خانهٔ این‌ها بروی؟ از درِ خانهٔ ما جایی نرو.

صبح زود، (به اصطلاح مردم آران و بیدگل) پاشنهٔ کفشش را ورمی‌کشد و جادّهٔ کاشان را در پیش می‌گیرد. پیاده می‌رود تا در خانهٔ آمیرسیّدعلی یثربی. درِ خانه باز بوده و قبل از این‌که کلمه‌ای حرف بزند، صدای میر سیّد علی از وسط صحن خانه به گوشش می‌رسد: مانده‌علی! رسیدی؟ بیا داخل. کنار مرحوم یثربی می‌نشیند و می‌بیند ایشان ناگفته از خوابش خبر دارد و تأکید می‌کند که از درِ خانهٔ اهل‌بیت جایی نرو و عقیده و مذهبت را عوض نکن. پولی هم به وی می‌دهد و می‌گوید: برو متوسّل به جدّت امام سجّاد باش، خدا کمکت می‌کند.

مرحوم سیّدی به بیدگل برمی‌گردد و با آن پول، آب‌وزمینی می‌خرد و مشغول کشاورزی می‌شود. پس از مدّتی، خداوند به او پسری می‌دهد و همان می‌شود تنها فرزندش؛ مرحوم آقا حسین سیّدی. آن زمین کشاورزی هنوز توسّط دو پسرِ آقا حسین آبیاری می‌شود و محصول می‌دهد.

غرض، این آقایان پناه مردم مؤمن و صاف‌وسادهٔ این دیار بودند. می‌توانستند در حوزهٔ قم رحل اقامت بیفکنند، ولی آخرش چه می‌شد؟ در میدان تاریخ معاصر نقشی بازی می‌کردند و حالا نشست‌هایی در تحلیل مبارزات سیاسی و موضع‌گیری‌هایشان در قبال فلان لایحه برگزار می‌شد و عدّه‌ای هم دنبال اسناد ساواک بودند که چرا طلبه‌های آتشین‌مزاجِ فیضیّه‌نشین فلان روز به درِ خانه‌اش ریخته و شعار داده‌اند؟ حتماً و حتماً حواشیِ فلان مرجع هم علیه وی کار می‌کردند و پرونده می‌ساختند تا آقای خودشان یکّه‌تاز باشد. در این میانه، خداوند چند شیرین‌عقل را هم مبعوث می‌فرمود که به دنبال اجازات روایی‌اش بگردند و مُجیزین و مُجازانش را فهرست کنند.

@cheraghe_motaleeh

چراغ مطالعه

16 Jan, 09:20


خیلی‌ها از مرحوم آیةالل‍ه میر #سید_علی_یثربی خواستند در نجف یا قم بماند و حوزهٔ درس و ریاستی به هم برساند، ولی وی ترجیح داد به زادگاهش برگردد تا طلبه تربیت کند، راه و رسم دیانت به مردمش بیاموزد و نسل جوان را حلال‌خور و پاک‌دست بار بیاورد.

طلبه‌های حبیب بن موسی هم حسابی رنگ‌وبویش را گرفتند؛ از روش تربیتی و رفتارهای ظریفش در مواجهه با اقشار مختلف درس‌ها آموختند و هر یک در منطقهٔ خود چراغ هدایتی شدند.

مردم خوب آران و بیدگل نیز ارادت بسیاری به ایشان داشتند و در برخی مناسبت‌ها به دیدارش می‌شتافتند. یکی از پیرمردان مسجدمان (آقای جواد بلالی بیدگلی) برایم نقل می‌کرد: ما از قدیم تا الآن کشاورزی داشته‌ایم؛ آمیرسیّدعلی یثربی توصیه می‌کرد که وقتی کدو و خربزهٔ زمین‌تان را برداشت می‌کنید، مراقب باشید محصول زمین کناری با اموال‌تان قاطی نشود، چون بوتۂ این‌ها قوی است و ریشه می‌دواند و گاهی چند متر آن‌طرف‌تر در زمین بغلی سر از خاک درمی‌آورد. نیز توصیه می‌کرد که وقتی نوبت آبیاری زمین شماست، از خاک زمین کناری برای هدایت مسیر آب استفاده نکنید و از خاک زمین خودتان بردارید.

@cheraghe_motaleeh

چراغ مطالعه

15 Jan, 12:19


☝🏻

مرحوم حاج شیخ اسدالل‍ه روحانی می‌فرمودند: زمانی که در امامزاده حبیب بن موسیٰ درس می‌خواندیم، روزی مرحوم آقا شیخ حسین اصیلی کاشانی من و سه چهار نفر دیگر از جمله مرحوم حاج شیخ مرتضی عامری را برای صرف ناهار به حجره‌اش دعوت کرد. من، که شنبه‌ها پیاده به کاشان می‌رفتم و پنج‌شنبه‌ها هم پیاده برمی‌گشتم و غذایم نان و پیاز بود، گمان می‌کردم برای ما غذای ساده‌ای مانند همان نان و پیاز تهیّه دیده است.

وارد حجره که شدیم، دیدیم دیگ عدسی روی چراغ است و هُرمی (بخار) است که از آن بلند می‌شود! ناگاه چشمم به کتابی افتاد که روی طاقچه بود و بین آن نشانه‌ای گذاشته بودند. با کنجکاوی، کتاب را برداشتم و دیدم معراج السعادة است. از همان محلّ نشانه، کتاب را باز کردم و دیدم صاحب کتاب بحث آداب ضیافت را می‌خوانده است. فهمیدم مرحوم اصیلی معراج السعادة را می‌خوانده و هر قسمتی را که مطالعه می‌نمود، ابتدا به آن عمل می‌کرد و سپس مطالعۀ کتاب را ادامه می‌داد! رحمة الل‍ه علیه.

#روحانی_بیدگلی
#کاشانیات

@cheraghe_motaleeh

چراغ مطالعه

14 Jan, 11:33


حاج شیخ در محرابش. عکس بهتری از این زاویه نداشتم که تقدیم کنم.

چراغ مطالعه

14 Jan, 11:33


کوچهٔ مسجد ابالؤلؤ. در قلب محلّه‌ای کهنه و قدیمی به نام «ویرانه». دیوار سمت راست متعلّق به مسجد است و دیوار سمت چپ از دو خانهٔ مسکونی؛ البته یکی از این دو خانه در واقع حوزهٔ کوچک و باصفای ما بود.

چراغ مطالعه

14 Jan, 11:33


ورودی‌های مسجد ابالؤلؤ. درب سبزرنگ مربوط به مسجد پایین است که پلّه می‌خورد و داخل سردابه‌مانندی می‌شوید. درب نیلی‌رنگ نیز به مسجد بالا باز می‌شود که نصف جمعیت زیر سقف ایوان جا می‌شوند و بقیّه زیرآسمان می‌ایستند؛ شبیه مسجد گوهرشاد مشهد.

چراغ مطالعه

14 Jan, 11:33


نمایی از اندرون مسجد ابالؤلؤ (مسجد پایین) و محراب مرحوم حاج آقا اسدالل‍ه. سابقاً پاییز و زمستان در این‌جا نماز مغرب و عشا می‌خواندیم و بهار و تابستان در مسجد بالا. چند سالی است مسجد بالا را کلّاً بسته‌اند و در مسجد پایین کولرگازی گذاشته‌اند.

چراغ مطالعه

14 Jan, 11:32


☝🏻 مرا که در این هیئت دید، پرسید: چه کار می‌کنی؟ گفتم: هیچی آقا، کبوترم فرار کرده بود، می‌خواستم بگیرمش. در خانه را باز کرد و گفت: نکند این‌ها هم مال شماست؟! با تعجّب نگاه کردم، دیدم یک عالمه کبوترِ همان شکلی توی حیاط‌اند و دانه می‌خورند؛ همه سفید و برفی و قشنگ. خیلی شرمنده شدم. خود حاج شیخ فرمود: برو دو تا از این‌ها را بردار، ولی به شرطی که نه سر دیوار مردم بروی و نه دروغ بگویی.

همین رفتارهای حاج آقا اسدالل‍ه بود که خردسال تا کهنسالِ شهر را شیفته و علاقه‌مندش کرده بود. این مَثَلِ سائر هنوز در السنهٔ مردمان این بوم و بَر مکرّر است که هر گاه فرد معلوم‌الحالی مرتکب خلافی شود می‌گویند: مگر فلانی نوهٔ حاج آقا اسدالل‍ه است که این کارها از او بعید باشد؟!

پدرم می‌گفت: یک روز بعد از نماز صبح، حاج شیخ به نانوایی بربری آمد و ته صف ایستاد. مردی از جلوی صف با اصرار خواست جایش را به ایشان بدهد. حاج شیخ فرمود: اگر بیایی جای من بایستی و من بروم جای تو قبول است، و گرنه این همه آدم جلوی من است؛ شما حق نداری نوبت آن‌ها را عقب بیندازی. آن بنده‌خدا هم قبول کرد؛ جایش را به ایشان داد و خودش به ته صف رفت و البته از چنین تعارفی پشیمان هم شده بود.

عبّاس‌آقا حامد‌آبادی (از پیرمردان مسجد و محلّهٔ خودمان) می‌گفت: یک روز باران باریده و آب زیادی داخل فرورفتگی وسط کوچه جمع شده بود. حاج آقا اسدالل‍ه داشت به مسجد می‌رفت و از ما چند نفر جوانی که ایستاده بودیم خواست که مسیر آب را باز کنیم تا مبادا لباس رهگذری آلوده یا نجس شود. ما به تعلّل برگزار کردیم و وقتی برگشت و دید هنوز کسی اقدامی نکرده، عبا را کناری نهاد و دامن قبا و آستین را بالا زد و گل‌ولای‌ها را درآورد. مسیر رفتن آب به چاه شهری که باز شد، بدون این‌که کلمه‌ای حرف بزند، عبایش را برداشت و رفت.

حاج شیخ دوست نداشت کسی ریش‌هایش را با تیغ بتراشد و همیشه تذکّر می‌داد و استثنا قائل نمی‌شد. یکی از همکاران پدرم از آن دسته آدم‌هایی بود که تلخی تذکّر پدرانهٔ حاج شیخ را چشیده بود؛ زمانی که با دوستانش کنار کوچه نشسته بود و سیگار می‌کشیدند و لغویّات می‌گفتند و می‌خندیدند، حاج شیخ از کناری رد شده و وی را شناخته بود؛ می‌دانست مادربزرگی مقدّس و مؤمن و اهل مسجد و نماز دارد. خودش می‌گفت: حاج شیخ تا مرا دید، صدایم زد تا از جمع بچه‌محل‌ها جدا شوم. آن‌گاه گفت: نوهٔ حمیده‌خانم نیستی؟ گفتم: چرا. گفت: این سیگار را بنداز، البته من خودم گاهی یک نخ می‌کشم، ولی تو جوانی و حیفی، بنداز و دیگر نکش. سیگار را انداختم زمین. سپس هشدار تندی داد که دیگر ریشم را نتراشم و شبیه خوبان خانواده‌ام باشم. خاطره را که تمام کرد، گفتم: اخلاق ایشان قدری تند بود و کم‌تر مراعات ناراحتیِ افراد را می‌کرد. نگذاشت حرفم را تمام کنم، و مانند کسی که پشت سر پدر و مادرش بدگویی شنیده، روی در هم کشید و گفت: یعنی چه؟ حق با ایشان بود، من نباید آن‌جور می‌بودم، شما چرا از این حرف‌ها می‌زنی؟!

حالا حمیده‌خانم کیست؟ پیرزنی عابده و مؤمنه و از سادات محترم بیدگل بود. زمانی که از عتبات بازمی‌گردد، حاج شیخ از ایشان می‌پرسد: سفر بر شما خوش گذشت؟ می‌گوید: نه. حاج شیخ با تعجّب می‌پرسد: چرا؟ مگر می‌شود زیارت نجف و کربلا بد بگذرد؟ حمیده‌خانم گفته بود: بله آقا، در یکی از منازل بین راه، یک نماز صبحم قضا شد؛ آیا چنین سفری خوش گذشته؟!

حاج شیخ همیشه با حسرت حالات خوش قدمای بیدگل را برای ما نقل می‌کرد. همان‌هایی که امام جعفر صادق (علیه السلام) درباره‌شان فرموده بود: «لَیْسَ مِنَّا وَ لَا کَرَامَةَ مَنْ کَانَ فِی مِصْرٍ فِیهِ مِأةٌ [در روایاتِ دیگر: مأة ألفٍ] أَوْ یَزِیدُونَ وَ کَانَ فِی ذَلِکَ الْمِصْرِ أَحَدٌ أَوْرَعَ مِنْهُ.» (وسائل الشیعة، ج۱٥، ص۲٤٥) از جمله گاه‌گاهی از یکی از اولیای خدا به نام مرحوم حاج محمّدعلی درخشان سخن می‌گفت. می‌گفت: زمستانی دَورِ کرسی نشسته بودیم که حالی بر او عارض شد و گفت: فلان روز و فلان ساعت، من خواهم مرد. جمعی که در مجلس بودند همه خندیدند و خیال می‌کردند شوخی می‌کند. ولی من مترصّد بودم و دقیقاً همان طور شد؛ در همان روز و در همان ساعت جان به جان‌آفرین تسلیم کرد. این تازه یکی از بزرگان این قوم بود که حاج شیخ در جوانی محضر اینان را مغتنم شمرده بود.

پدرم بارها از حاج شیخ شنیده بود که مردم محلّهٔ «علی‌اکبر» بیدگل را به پاکی می‌ستاید و همیشه می‌گوید: مردم این محلّه خیلی دست‌نخورده هستند. خودش هم هر سال فاطمیّه ٥ شب به این محلّه می‌آمد و منبر می‌رفت. همیشه به مردم بیدگل می‌گفت: محرّم اگر می‌خواهید روضه گوش کنید، به حسینیّهٔ حضرت علی‌اکبر بروید. مرحوم حاجی بابا لطف‌الل‍ه مصنوعی نیز محلّهٔ ما را دوست داشت و یک زمستانی که به دیدارش رفته بودم، می‌گفت: رنگ‌هایی که در دیگر محلّه‌ها بوده هیچ وقت در محلّهٔ شما دیده نمی‌شد.

#روحانی_بیدگلی

@cheraghe_motaleeh

چراغ مطالعه

14 Jan, 11:32


فرموده‌اند: شیعیانِ ما را در اوقات نماز آزمایش کنید تا ببینید چگونه بر آن مواظبت دارند: «عَنْ هَارُونَ عَنِ ابْنِ صَدَقَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ الل‍هِ (علیه السلام) قَالَ: امْتَحِنُوا شِیعَتَنَا عِنْدَ مَوَاقِیتِ الصَّلَوَاتِ كَیْفَ مُحَافَظَتُهُمْ عَلَیْهَا.» (بحار الأنوار، ج٦٥، ص۱٤۹)

خدای رحمت کند مرحوم حاج آقا اسدالل‍ه روحانی را که حالاتش یادآورِ این روایت شریفه بود. آن سال‌ها، هر کس می‌خواست نماز دلچسبی بخواند شامگاهان خود را به مسجد ابالؤلؤ می‌رساند. گاهی که با بعضی‌ها سرِ صحبت را وا می‌کردیم، معلوم می‌شد هر شب از مناطقی مثل نوش‌آباد به قلب بافت سنّتی بیدگل می‌آیند تا نمازشان را پشت‌سر حاج آقا اسدالل‍ه بخوانند. البته خود مسجد هم مزیّتی داشت و مرحوم حاج شیخ به نورانیّتِ آن زیاد معتقد بود، حتّی گاهی می‌گفت مسجد بالا از مسجد پایین نورانی‌تر است! (معماری این مسجد به صورت دو تکّه است و تصاویرش تقدیم خواهد شد.)

نماز حاج آقا اسدالل‍ه به نظرم طولانی‌ترین نماز شهر بود. تازه، بین دو نماز هم به قدر کافی برای تعقیبات و نوافل فاصله می‌انداختند و لذا برای نماز عشا دوباره اذان می‌گفتند.

حاج شیخ سعی می‌کرد زودتر از اذان مغرب در محرابش نشسته باشد. لباس‌هایش نو نبود، ولی کاملاً تمیز و مرتّب و پاکیزه بود. داخل محراب، محاسنش را شانه می‌زد، حنک می‌انداخت، از سجّاده و مُهرِ بدون طرح یا نوشته و کاملاً ساده و یک‌دست استفاده می‌کرد، به قل‌هوالل‍ه و نهایتاً سورهٔ کوچکِ دیگری اکتفا نمی‌کرد و متنوّع سوره می‌خواند؛ سورهٔ مُلک، جمعه، طارق، شمس، زلزال، واقعه و... که در مساجد دیگر کم‌تر به گوش مأموم می‌خورد. خلاصه کارهایش نشان می‌داد که نماز را از سرِ رفع تکلیف نمی‌خوانَد و حساب جدایی در زندگی برایش باز کرده است. همین جهات باعث شده بود که نمازش مشتریان خاصّی داشته باشد. نوعِ آن‌ها هم به برکت تعالیم ایشان مسأله‌دان بودند. مثلاً اگر کنارشان نماز می‌خواندی و ته آرنجت را در سجده روی زمین می‌گذاشتی، بعد از نماز، اوّلین صحبتی که با شما می‌کردند دربارهٔ کراهت این کار و توصیه به ترک آن بود. چندباری هم به خودم تذکّر داده بودند. از نوعِ عطرهایی که ما طلبه‌ها می‌زدیم هم بدشان می‌آمد و ابراز می‌کردند.

پدرم می‌گفت: یک بار بچهٔ چهار-پنج‌ساله‌ای در صف اوّل نشسته بود و پیرمردها غر می‌زدند. حاج شیخ در محرابش بود و با صدای همهمه برگشت و دید چه خبر است. به بچه گفت: دوست داری بیایی پیش خودم بنشینی؟ بچه گفت: نه، می‌خواهم این‌جا بنشینم. حاج شیخ رو به مسجدی‌ها کرد و گفت: هیچ کس حق ندارد این بچه را به زور بلند کند. بچه همان‌جا ماند و نمازش را خواند.

نقل این ماجرا هم خالی از لطف نیست: من یک شال‌زمستانیِ طرح‌دار و نوستالژیک دارم که زمان پیشنمازی‌ام در مسجد محلّهٔ مختص‌آباد از جوانی مهربان هدیه گرفته‌ام. چند سال پیش، شبی از شب‌های دههٔ محرّم که برای شنیدن منبرِ وعظِ حاج آقا اسدالل‍ه به مسجد ابالؤلؤ رفتم، آن شال را روی جالباسیِ دیواریِ مسجد جا گذاشتم و دیگر تا یک سال نتوانستم به آن مسجد بروم. محرّم سال بعد، دوباره یک شب برای روضهٔ ایشان به مسجد رفتم و با وجودی که از آن شال دل کنده بودم، همین‌طوری نگاهی به جالباسی افکندم. با کمال تعجّب دیدم شالم هنوز روی میخ جالباسی است! سریع جَستم و شال نازنینم را برداشتم و غرق شعف شدم. بندگان خدا یک سال صبر کرده بودند تا مگر صاحبش پیدا شود.

مسجد ابالؤلؤ مؤذّن خنده‌رو و جالبی داشت که به رحمت خدا رفت. خودش برایم می‌گفت: من در جوانی کبوترباز بودم و نماز هم نمی‌خواندم. هر روز حاج آقا اسدالل‍ه از کنار ما جوان‌ها رد می‌شد و به مسجد می‌رفت. یک روز دست مرا گرفت و گفت: بیا برویم مسجد. گفتم: خجالت می‌کشم، این‌ها مرا مسخره می‌کنند. گفت: کاری به آن‌ها نداشته باش. مرا به مسجد برد و در یکی از صفوف جا داد؛ مُهرم را روی زمین گذاشت و گفت: همین جا بایست. بعد هم کم‌کم اذان را یادم داد.

بارها دیده بودم که وقتی پیرمرد مؤذّن دیر کرده و وقت اذان رسیده بود، حاج شیخ از داخل محرابش بلند می‌گفت: حاجی علی نیامده؟! در لحنِ ادای این جمله می‌شد یک انتظار خاص را به نظاره نشست؛ انگار همین دیروز دست جوانکِ شوخ و شنگ را جلوی دوستان نابابش گرفته و با خود به مسجد آورده تا با آن صدای رسا برایش اذان بگوید. یک بار به حاجی علی گفتم: کبوترها را چه کردی؟ می‌خندید و می‌گفت: بیش‌ترش را فروختم و چندتایی را برای دلم داخل قفس نگه داشتم. البته خود حاج شیخ هم کبوتر داشت.

پدرم از یکی از دوستانش به نام آقای ناظمی نقل می‌کرد: نوجوان که بودم، یک روز کبوتر سفید و قشنگی را روی دیوار خانهٔ حاج آقا اسدالل‍ه دیدم. چون قدّم نمی‌رسید، دوچرخه‌ام را پای دیوار گذاشتم تا روی آن بروم و پرنده را بگیرم. در همین حین، حاج شیخ از خانه‌اش درآمد تا به مسجد برود.
👇🏻

چراغ مطالعه

13 Jan, 17:08


🎧 مواعظ عالم عامل، مرحوم حاج شیخ اسدالل‍ه روحانی بیدگلی در شب ۱۳ ماه رجب

🕯 این سخنرانی کوتاه در شب سیزدهم رجب المرجّب ١٤٣٢، برابر با ٢٦ خرداد ۱۳۹۰، ایراد شده است. در آن ایّام، سال تحصیلی تمام شده و طلبه‌هایمان به شهرهایشان رفته بودند و این ناچیز برای نماز مغرب و عشا و زیارت حاج شیخ به مسجد ابالؤلؤ (مسجد بالا) رفته بودم. بین دو نماز، بر خلاف معهود، حاج شیخ بلند شد و همان جا داخل محراب رو به جمعیّت ایستاد و چند جمله‌ای موعظه کرد. این مواعظ را نیز با همان موبایلِ قدیمیِ پربرکت ضبط کرده‌ام.

#روحانی_بیدگلی
#کاشانیات

@cheraghe_motaleeh

چراغ مطالعه

09 Jan, 09:24


یادداشت پریشان قبلی، خیلی ناخواسته، رفت داخلِ آن دسته از متن‌هایی که صدا دارند. شخصاً توقّعِ این همه بازخورد مثبت و پیام تشکّر را نداشتم، آن هم در مدّتی کم‌تر از یک هفته و از طرف کسانی که هیچ وقت حاج آقا اسدالل‍ه روحانی را ندیده‌اند. البته جای بسی خوشوقتی است، چون به‌خوبی روشن می‌سازد که جای مشایخ قدیم و صاحب‌نفَسان بسیار خالی شده و صحنه‌گردانان کرسی‌های معنویّت با این همه سروصدا و مجلس‌آرایی و تبلیغات مجازی نتوانسته‌اند جان تشنگان حقیقیت را سیراب کنند. استاد عرفانیان هم فرمودند که دربارهٔ حاج آقا اسدالل‍ه واقعاً هزار صفحه باید نوشت، گرچه به «أن لا أخرج من بيتي و لا أدع ردائي على عاتقي» بینجامد؛ چرا که امثال آن بزرگوار و مرحوم استاد موسوی تهرانی و حضرت استاد حشمت‌پور را دیگر باید با چراغ دنبال‌شان گشت. به حرمت ایشان و به خاطر اشک‌های دوستان قدیمی‌ام پس از مطالعهٔ آن یادداشت و نیز اظهار اشتیاق یاران گران‌تر از جانم در قم، دوباره با این سرانگشتان ناتوان چند سطری قلمی می‌نمایم و هیچ ترتیبی و آدابی نمی‌جویم:

همهٔ کسانی که حاج آقا اسدالل‍ه را از نزدیک دیده بودند می‌دانستند که تا حدّ امکان مقیّد به انجام مستحبّات و ترک مکروهات است و تمام توانش را به کار می‌گیرد تا سر سوزنی از دستورات شرع تخطّی نکند. خودم کم‌کم به این نتیجه رسیده بودم که اگر مقیّد به انجام عملی است، حتماً دستوری از شریعت مقدّسه در آن مورد وارد شده که خود را ملزم به انجام آن می‌داند. لذا تبعیّت می‌کردم و بعداً روایتش را می‌یافتم.

روزهای سه‌شنبه، یکی از ساعات درسی صبح تعطیل می‌شد و حاج شیخ برای درس اخلاق به مدرسه تشریف می‌آورد. سعی می‌کرد پیش از آن‌که قاری شروع به تلاوت کند و مجلس رسمیّت یابد، خودش را به مجلس برساند تا در وسط قرآن خواندن وارد نشود و جلوی پایش بلند شوند و به قرآن کم‌توجّهی شود. لذا گاهی که اندکی تأخیر می‌کرد، پشتِ درِ نمازخانه می‌ایستاد تا تلاوت قرآن تمام شود و سپس وارد مجلس می‌شد. طلبه‌ها هم به ایشان تأسّی می‌کردند و گاهی جمعیّت قابل توجّهی، ساکت و آرام، کنارش ایستاده و منتظرِ اتمام تلاوت بودند.

از دستبوسی و ایستادن جلوی پایش بدش می‌آمد و گاه عصبی می‌شد. منبرش که تمام می‌‌شد و مستمعین مشغول فاتحه بودند، بلند می‌گفت که هیچ کس بلند نشود، همین طور که نشسته‌اید باشید تا پایین بیایم.

غیرتی روی مولا امیرالمؤمنین داشت. سال اوّل حوزه، مجموعه سؤالات کودکانه‌ای را روی کاغذ نوشته بودم تا ایشان به خطّ خودش پاسخ دهد و به یادگار داشته باشم. در یکی از سؤال‌ها راجع به کراهت غسل دادن میّت زن توسّط شوهرش و توجیه فعل حضرت امیر پرسیده بودم. چند جواب برایم نوشت و در پایان متذکّر شد: «اشکال کردن به امیرالمؤمنین (مثل) اشکال کردن به قرآن است.» بارها روی منبر می‌گفت: پیامبر در روز عید غدیر فرمود: سَمّوا ابنَ عمّي بإمرة المؤمنین، تا همه ایشان را با همین لقب امیرالمؤمنین یاد کنند. می‌گفت: کتاب‌های آقای مطهّری را از کسی نمی‌گیرم، چون از مولا به سبکی نام می‌برد و همان چند جلدی هم که در کتابخانهٔ منزل نگه داشته‌ام، هر جا حضرت علی نوشته خودم با خودکار تبدیل به امیرالمؤمنین کرده‌ام. پدرم می‌گفت: تا چند سال پیش هر ساله شب عید غدیر افتخار می‌داد و به زورخانه می‌رفت و برای اهل فتوّت و پهلوانی از مرام علی می‌گفت. تشویق‌شان می‌کرد و می‌گفت: ذکر مولا عبادت است و در این‌جا بیش از مسجد نام حضرت امیر برده می‌شود؛ این‌جا مکان عبادت و توجّهِ پاکان بوده و مبادا ناپاک و آلوده وارد شوید و... .

عادت داشت که از طلبه‌ها سؤالات ادبی بکند؛ از صیغه‌های اَفعال صرف میر گرفته تا ابیات الفیّهٔ ابن‌مالک. توقّع داشت جواب درست بگیرد و ناراحت می‌شد اگر می‌دید طلبه‌ای ادبیّاتش ضعیف است. یک سالی احساس کرد بنیهٔ ادبی یکی از پایه‌های تحصیلی ضعیف است؛ خودش با آن سنّ و سال و وجناتِ شیخوخت درس صمدیّه برایشان گذاشت تا خوب یاد بگیرند. برای این درس، روی صندلی نمی‌نشست و همان جا کنار در روی زمین می‌نشست و طلبه‌ها هم دورتادورِ مدرس روی زمین می‌نشستند. آن اتّفاق هیچ وقت دیگر تکرار نشد و همیشه یکی از حسرت‌های ما نسبت به آن گروه از دوستان همین بود که صمدیّه را با ایشان خوانده‌اند.

برعکس قاطبهٔ متولّیان مدارس که دوست دارند از تمام جیک‌وپیک طلبه‌هایشان آگاه باشند و مرزهای فضولی و سماجت را درمی‌نوردند، احترام زیادی برای حریم خصوصی طلّاب قائل بود و بی‌خود و بی‌جهت سرک‌کشیدن و تجسّس را شِعار خویش قرار نداده بود. یک بار، در حین رد شدن از روبه‌روی حجرهٔ ما نگاهش به داخل افتاد و دید که بچه‌ها دارند با بالشت بر سر و کلّهٔ همدیگر می‌کوبند. رفقای ما تا او را دیدند خجالت کشیدند و قایم شدند. وقتی حاج شیخ خواست از مدرسه برود بیرون، کسی را فرستاد تا از جانب او عذرخواهی کند که نگاهش به داخل حجره افتاده است.

چراغ مطالعه

04 Jan, 12:31


اسم حاج آقا اسدالل‍ه که می‌آید، دلم می‌خواهد هزار صفحه درباره‌اش مطلب بنویسم. استاد عرفانیان هم که در کانال فخیم‌شان ذرّه‌پروری می‌کنند، شوقم دوصدچندان می‌شود. لذا اگر اجازه می‌دهید، همین جا بدون، هیچ نظم و ترتیبی، پراکنده‌نویسی کنم و قطعاتی از شخصیّت مربّیِ بزرگوار و پدر معنوی‌مان را روی صفحه بیاورم:

نور به مزارش بتابد. قم و نجف را دید و به بیدگل برگشت. پیشنماز چند مسجد شد و منبر رفت. صبح‌ها هم به کاشان می‌رفت و در حوزهٔ آیت‌الل‍ه یثربی تدریس می‌کرد. سرحال‌تر که بود، گاهی به روستاها هم می‌رفت و به ادای تکالیف شرعی و تعلیم احکام خدا می‌پرداخت.

اواخر دهۂ ۷۰ موفّق به تأسیس حوزه‌ای شد؛ مدرسۂ علمیّۂ المهدی بیدگل. بیش از دو دهه طلبه تربیت کرد و جز به فقه و حدیث و تعبّد نسبت به اوامر الهی و ولایت اهل‌بیت دعوت ننمود.

اصرار داشت که طلبه‌هایش مانند اساتید خودش تربیت شوند، مثل آقای بروجردی، آقا سیّد احمد خوانساری، و علّامه طباطبائی. و مشی آن‌ها را دنبال می‌نمود.

حنجره‌اش را آزار داد، این‌قدر که گفت: دوروبرِ مناصب دنیوی نگردید و پای کار جعفر بن محمّد بایستید. جار می‌زد که این حوزه را با زحمت درست کرده‌ام و راضی نیستم کسی بخواهد قاضی شود و این‌جا بماند؛ ماندنش غصب است و نمازهایش باطل و غذایی که می‌خورد حرام. برود به حوزه‌های دیگر و هر چه می‌خواهد بشود.

روی زیّ طلبگی، پوشش طلبه‌ها، این‌که داخل کوچه و خیابان هی نخندند و شوخی نکنند، کیف خارجی دست نگیرند، موهایشان مدل‌دار نباشد، و شونصدتا دستور دیگر از همین قبیل اصرار داشت. میثم نجم می‌گفت: سال اوّل طلبگی، به قم رفتم تا خدمت آقای وحید خراسانی برسم. وقتی پرسیدند طلبۂ کجایی و فهمیدند در حوزهٔ حاج آقا اسدالل‍ه درس می‌خوانم، خنده‌شان گرفت و فرمودند: پس عرق‌چینت کو؟!

من در حوزه بالغ شدم. فردایش رفتم خدمتش و گفتم: باید تقلید کنم آقا. محکم فرمود: رسالۂ حضرت آقای سیستانی را داری؟ نداشتم. فرمود: رساله‌شان را گیر بیاور و از ایشان تقلید کن. مرا می‌شناخت و دوستم داشت. تا دهانم را رفتم باز کنم، خودش گفت: اعلم است. راحتی را در صورت کودکانه‌ام دید.

برخی طلبه‌ها زیر لب غر می‌زدند که چرا در خانه‌اش تلویزیون ندارد و از دنیا بی‌خبر است. ولی بی‌خبر نبود، کبریاتی بلد بود که به نحو قضایای حقیقیّه بر هزار واقعۂ خارجیّه تطبیق می‌کرد و اصابه به واقع می‌نمود. از توضیح بیش‌تر معذورم. حوزهٔ ما تنها حوزه‌ای بود که در بین کلّ مدارس علمیّۂ منطقۂ کاشان تلویزیون نداشت و هیچ تلاشی افاقه نکرد. می‌فرمود: موسیقی‌هایش حرام است، زنان آرایش‌کرده و خنده‌هایشان توی صورت مردهای نامحرم، به هر عنوانی، بنیان خانواده‌ها را بر باد می‌دهد و... .

مثال نقضی بود برای تنگ‌نظرانی که مقامات معنوی را در گرو دلدادگی به مسیری خاص می‌دانند و جز در تنگنای فلسفه و عرفان، معنویّت و نورانیّتی برای کسی نمی‌شناسند. بلکه بر عکس، عمدهٔ کسانی که امروز در بند شهرتِ دستگیری و کمال‌اند لایق نبودند کف پای او را ببوسند و باید درس گمنامی و خوف از شهرت و ترس از خدا از وی می‌آموختند.

قدیمی‌های حوزه می‌گفتند که سال‌های پیش یک بار به آقای جوادی نامه‌ای نوشته و به ایشان اعتراض کرده بود که چرا روی منبر امام حسین از ابن‌عربی آن‌طور تجلیل کرده است. شاید هم‌دیگر را از درس تفسیر علّامه طباطبایی در مسجد سلماسی می‌شناختند. مراجع هم می‌شناختندش و وکیل شرعی‌شان در دیار کاشان بود و وجوهات را خودش شخصاً برایشان می‌برد.

جمعی از مقدّسین بیدگل با او مرتبط بودند و جز در مجالس و مسجد حاج شیخ، کم‌تر در جای دیگری می‌شد آن جماعت را دید. عصرهای جمعه هم با حلقه‌ای خاص از یارانش، که عمدتاً پیرمرد بودند، جلسهٔ دعای ندبه داشت که در منزل یکی از صالحین منعقد می‌گشت و هر کسی را راه به آن محفل نبود. من نوجوان لاغر و ریزه‌میزه‌ای بودم که از وجود مجلس مرا خبر کرد و گفت که با چه کسی هماهنگ بشوم برای گرفتن آدرس و رفتن به جلسه. برایم جالب بود که دعای ندبه را عصر جمعه می‌خوانند.

محرّم اوّلی که طلبهٔ قم شده بودم، به بیدگل برگشتم و سری به ایشان زدم. چشمانش نم داشت و تازه از منبر آمده بود پایین. بعد احوالپرسی، اسم اساتیدم را پرسید و گفت: استادتان چند روز برای حدیث تحف العقولِ ابتدای مکاسب وقت گذاشت؟ یادم نیست، ولی به نظرم دو هفته لااقل طول کشیده بود. زمانش را که گفتم انگار شادی را به صورتش پاشیدند. خیالش تخت شد که بچه‌اش به درس استادی رفته که به حدیث بها می‌دهد و سرسری رد نمی‌شود.

زمین‌هایی که در توسعهٔ شهرستان آران و بیدگل، و برای چسباندنِ این دو شهر به یک‌دیگر، از قبرستان تغییر کاربری شده بود را می‌‌شناخت و پایش را داخل آن‌ها نمی‌گذاشت، حتّی اگر ادارهٔ دولتی یا مکانی معروف و پرتجمّع بود. حواریّین را هم از رفتن نهی می‌کرد. خیلی حرف زدم. حلال بفرمایید.

۱۵ دی ۱۴۰۳ - قم

#روحانی_بیدگلی 👉🏻

چراغ مطالعه

03 Jan, 07:23


📖 نوشتار حاضر تقریر مکتوب یک محفل خصوصی در مشهد (به‌تاریخ ٥ آذر ۱۳۷۳) می‌باشد که به مناسبت حلول ماه رجب ایراد شده است.

سخنران جلسه نامهٔ معنویِ مرحوم قاضی، که پیش از این تقدیم کردیم و با استقبال گسترده‌ای روبه‌رو شد، را از روی کتاب صَفَحاتٌ منْ تاریخ الأعلام برای حضّار خوانده و توضیحاتی ارائه داده است که به‌ویژه برای کسانی که با زبان عربی نامه آشنا نیستند و مکرّراً تقاضای انتشار ترجمهٔ نامه را در کانال داشتند بسیار مفید است.

#سید_علی_قاضی

@cheraghe_motaleeh

چراغ مطالعه

02 Jan, 12:02


🎧 مواعظ عالم عامل، مرحوم حاج شیخ اسدالل‍ه روحانی بیدگلی در شب اوّل ماه رجب

🕯 این سخنرانی در شب اوّل رجب المرجّب ١٤٣٢، برابر با ۱۳ خرداد ۱۳۹۰ ایراد شده است. چنان‌که گفته شد، هرساله، شب اوّل ماه رجب، پس از نماز عشا مجلسی در مسجد ابالؤلؤ منعقد می‌شد و مرحوم حاج شیخ از فضائل این ماه مبارک، بیاناتی می‌فرمود. ضمناً ثوابی نیز به روح پدر ایشان، مرحوم حاج آقا رضا روحانی بیدگلی نثار می‌گردید که در روز اوّل ماه رجب، به رحمت ایزدی پیوسته بود.

این صوت را با گوشیِ قدیمیِ دوست‌داشتنیِ خودم ضبط کرده بودم. حاج شیخ طبق رسم خودش پیش از این منبر مسائل شرعی نقل می‌کند و سپس وارد شرح فقرات دعای «خاب الوافدون علی غیرک» و دیگر ادعیهٔ ماه می‌شود. رحمة الل‍ه علیه.

چه‌قدر جایش خالی است. هر سال که هلال ماه مبارک رجب رخ می‌نمایاند، یادش در دل‌های ما بیش از پیش زنده می‌گردد. چه توحید ساده و زیبایی را ترویج می‌کرد و چه‌قدر ارادت‌کیشِ پیامبر و خاندانش بود.

#روحانی_بیدگلی
#کاشانیات

@cheraghe_motaleeh

چراغ مطالعه

02 Jan, 11:58


مربّیِ الهی، مرحوم حاج آقا اسدالل‍ه روحانی، هر ساله شب اوّل ماه رجب، در مسجد ابالؤلؤ بیدگل منبر می‌رفت و در اطراف فضائل این ماه دادِ سخن می‌داد. ایشان لااقل سالی یک بار و هر بار در همین منبر قضیّهٔ جالبی را با حرارتی تمام نقل می‌کرد و می‌فرمود:

در زمان محمّدرضاشاه، مریضه‌ای را برای معالجه به مطبّی در شمیرانات تهران بردیم. همین‌طور که روی صندلی نشسته و منتظر رسیدن نوبت خود بودیم، طبیب را دیدیم که از اطاقی خارج شد و به سمت اطاق خود حرکت کرد.

ناگهان چشمش به ما افتاد که با لباس اهل علم هستیم و منتظریم. به سمت ما آمد و سلام و احوالپرسی کرد. سپس گفت: حاج‌آقا! چند روز به ماه مبارک مانده است؟ در آن روز، چهار پنج روز به ماه رجب مانده بود؛ لهذا گفتم: دو ماه و چهار پنج روز. گفت: حاج‌آقا، اشتباه نکردید؟ گفتم: بله، امکان دارد در عدد روزها اشتباه کرده باشم. گفت: حاج‌آقا، درست آن است که بگوئیم چهار پنج روز به ماه مبارک مانده است؛ مگر شما ماه رجب را «ماه مبارک» نمی‌دانید؟! و من به محض شنیدن این کلمه، خیلی از خودم خجالت کشیدم.

#روحانی_بیدگلی

@cheraghe_motaleeh

چراغ مطالعه

30 Dec, 16:24


📚 قرآن و آخرین حجّت (در بیان مشترکات قرآن و حضرت مهدی)

✍🏻 خادم الحجّة، مرحوم آیةالل‍ه توحیدی تبریزی

#شیخ_رضا_توحیدی

@cheraghe_motaleeh

چراغ مطالعه

29 Dec, 17:33


«یکی از ریش‌سفیدان نقل می‌کرد که: هر موقع می‌خواستم دست ایشان را ببوسم، کلمهٔ "زحمت نکشید" و "من راضی نیستم" را به زبان می‌آورد، و یک بار هم فرمودند: شما که این گونه می‌کنید، مردم هم یاد می‌گیرند، ولی من آن طرف جوابی برای این گونه کارها ندارم.»

📚 (جلوهٔ توحید، ص۱۲۲)

«روزی در منزل‌شان در خدمت ایشان بودم، مرا به دنبال یک دستخط به کتابخانه فرستادند. با این‌که کتابخانه حدود چهار هزار جلد کتاب داشت، ولی چون تمام کتاب‌ها و جزوه‌ها به طور منظّم و موضوعی چینش داشت، خیلی راحت یک کاغذِ کوچکِ دستنوشته از داخل کتابخانه پیدا شد.» (همان، ص۱۳۲)

#شیخ_رضا_توحیدی


@cheraghe_motaleeh

چراغ مطالعه

28 Dec, 17:45


«ایشان عاشق و شیفتهٔ نجف اشرف بودند. با این‌که حدود ۲٥ سال در آن ارض مقدّس اقامت داشتند، ولی با این حال هر وقت سخن از نجف اشرف به میان می‌آمد گریه می‌کردند.

بارها می‌فرمودند که: درمان تمام دردهای من در یک بار نگاه کردن به نجف است، نه دوا و دکتر، فقط یک بار نگاه.

یکی از طلبه‌ها نقل می‌کرد: در اوان دوران طلبگی از ایشان پرسیدم که: به کدام مدرسه ثبت‌نام کنیم؟ ایشان با لبخندی که توام با گریه بود فرمودند: نجف! نجف خوب است!»

📚 (جلوهٔ توحید [شرح‌حال آیةالل‍ه توحیدی تبریزی، به‌قلم جناب علیرضا حسین‌زاده]، ص۱۲٤)

#خانه_پدری
#شیخ_رضا_توحیدی


@cheraghe_motaleeh

چراغ مطالعه

25 Dec, 13:59


🎨 مرحوم علّامه طباطبائی را هم باید به فهرست عالمان هنرمند افزود. از تبحّر ایشان در خوشنویسی و خطّاطی زیاد گفته‌اند و شنیده‌ایم، ولی کم‌تر کسی از گرایش ایشان به هنر نقّاشی اطّلاع دارد.

نجم‌السادات طباطبایی (دختر علّامه) می‌گوید: «ایشان از همان دوران کودکی به نقّاشی خیلی علاقه داشت و خودش تعریف کرده بود که تمام پول و وقت خود را در این سنین صرف خرید کاغذ و نقاشی بر روی آن می‌کردند.»

📚 (جرعه‌های جانبخش، ص۲۲۰)

مهندس عبدالباقی طباطبایی هم دربارهٔ پدر بزرگوارشان گفته‌اند: «در نقّاشی به سبک طبیعت‌نگاری (ناتورالیسم) علاقهٔ بیش‌تری داشت.»

📚 (همان، ص۳۷۱)

#علامه_طباطبایی
#ذوقیات

@cheraghe_motaleeh

چراغ مطالعه

24 Dec, 16:40


☝🏻 نمونهٔ دیگری از آثار عالمان هنرمند شیعه هم در گذشته تقدیم شد.

🏞

چراغ مطالعه

23 Dec, 16:22


🖌 چند نمونه از تابلوهای خوشنویسیِ آیةالل‍ه حاج #شیخ_رضا_توحیدی تبریزی

👇🏻👇🏻👇🏻

چراغ مطالعه

18 Dec, 16:00


🪶 «لقد دخل في ملکي و سَیَنتَقِلُ لغیري؛ کما قیل بالفارسیّة:

تو نگو این ز من وَ یا که ز اوست
هر کسی چند روزه نوبت اوست.
»

#ذوقیات

@cheraghe_motaleeh

چراغ مطالعه

18 Dec, 15:47


🪶 در گذشته، برخی از طلّابِ علم مقیّد بودند که وقتی کتابی می‌خرند، تنها به درج نام خود اکتفا نکنند، بلکه به‌نحوی خوانندهٔ خط را به مبدأ متعالی متنبّه سازند تا فراموش نشود که مالک حقیقی اوست و این کتاب‌ها بلکه جان‌ها عاریتی است از دوست.

هنوز بر صفحهٔ نخست نسخه‌هایی که از آن دوران‌ها باقی مانده است عبارات جالبی نظیرِ: «کیفَ أقول هذا مِلکي و للّ‍ه مُلک السماوات و الأرض؟» یا «مِن عواري الزمان لدی الجاني» به چشم می‌خورد. آن‌هایی که چندان خوش‌ذوق هم نبودند لااقل یک «هو المالک» می‌نوشتند تا رشتهٔ توجّه به بالا یک‌باره منقطع نشود.

تصویر ارائه‌شده مربوط به کتابی از مرحوم آیةالل‍ه‌العظمی خوئی است که شاگرد ایشان، آیةالل‍ه سیّد صادق روحانی، با خطّ خود نوشته است: «العبدُ المضافُ إلیه عنوانُ ملکیّةِ الکتابِ محمّدصادقُ الروحاني.»

‍۱۰ سال پیش، یکی از روحانیون نجف‌آباد کتابخانهٔ شخصی‌اش را به حراجی‌های کتاب دست‌دوم در قم سپرد. این ناچیز تعداد زیادی از آن کتاب‌ها را خریدم و خطّ مالک کتاب تقریباً بر صفحهٔ نخست تمام آن کتاب‌ها دیده می‌شد: «مالکُ هذا المملوک، مملوکُ مالکِ المُلوک!»

#ذوقیات
#سید_صادق_روحانی

@cheraghe_motaleeh

چراغ مطالعه

16 Dec, 10:02


📖 سفری به گذشته با خاطرات حاج شیخ یحیی عابدی

📚 (رسول جعفریان؛ مقالات تاریخی، ج۱۹و۲۰، ص٥۸ – ٦۱)

#عابدی_زنجانی

@cheraghe_motaleeh

چراغ مطالعه

28 Nov, 07:14


دزدی‌های علمی از آثار دو ادیب مظلوم شیعی: حاشیهٔ میرزا ابوطالب اصفهانی بر کتاب سیوطی و شرح نجم‌الائمّهٔ رضی بر کافیه

📚 (تحفهٔ طالقانی، ج۱، پاورقی ص٦٢)

سال‌هاست که آراء مرحوم نجم‌الائمّه، شیخ رضی‌الدین استرآبادی، محور ابحاث ادبی و پژوهش‌های زبانی است، بدون این‌که نامی از وی به میان آید. در مطوّل مصحَّح به دست آقای جعفری (موسوم به الإصباح) به انتحالات تفتازانی از نظرات مرحوم رضی اشاره شده و مواضع آن در پاورقی‌ها مشخّص گردیده است. کاش در سایر کتب ادبی و اصولی نیز چنین تحقیقاتی صورت می‌پذیرفت.

#خط_انتحال
#رضی_استرآبادی

@cheraghe_motaleeh

چراغ مطالعه

27 Nov, 07:15


نمونه‌ای از پژوهش‌های تطبیقی در پیرامون مآخذ منیة المرید

📖 (از کتاب آموزشنامه: فرهنگ فرادهی و فراگیری در اسلام، ص۱۳۹؛ در این منبع تطبیقات دیگری نیز به همین صورت ارائه شده است.)

#شهید_ثانی
#خط_انتحال

@cheraghe_motaleeh

چراغ مطالعه

27 Nov, 07:15


پژوهش‌های جدید نشان می‌دهد که کتاب الدرّ النضید في أدب المفيد و المستفيد، تألیف بدرالدین محمّد غَزّی شافعی (د. ٩٨٤ ق)، ۲۲ سال پس از پایان نگارش آن در سنهٔ ۹۳۲، توسّط شهید ثانی بازنویسی شده و با رنگ‌وبوی شیعی و تحت عنوان منیة المرید في أدب المفيد و المستفيد در سال ٩٥٤ به انجام رسیده است.

شباهت فراوان متن شهید ثانی با کتاب غَزّی و تفاوت اندک میان عبارات دو کتاب گواه روشنی بر چیزی بیش از یک اقتباس ساده است.
👇🏻

چراغ مطالعه

26 Nov, 08:48


📚 شرح حال نابغهٔ شهیر ایران، ابوریحان محمّد بن احمد خوارزمی بیرونی، [منسوب به] علی‌اکبر دهخدا، تهران، طهوری، ۱۳٥٢، چاپ دوم. / برگرفته از کانال کتابخانهٔ ایران‌شناسی

👈🏻 (دربارهٔ انتساب این اثر به علّامه شعرانی، ر.ک: این‌جا)

#خط_انتحال
#علامه_شعرانی

@cheraghe_motaleeh

چراغ مطالعه

26 Nov, 08:48


گفته می‌شود که این رساله از آثارِ علّامه شعرانی است و چون ایشان در تالیفِ اوائلِ لغت‌نامه مشارکت داشته و این بخش را نوشته، سهواً به مرحوم دهخدا نسبت داده شده است؛ وَ الل‍ه اَعلم.

شنیده‌ایم که برخی از دیگر آثار علّامه شعرانی نیز به نام دیگر دانشوران شهرت پیدا کرده است.

#خط_انتحال
#علامه_شعرانی

@cheraghe_motaleeh

چراغ مطالعه

24 Nov, 08:17


📽 خاطرهٔ شیرین زنده‌یاد هوشنگ ابتهاج دربارهٔ تصاحب شعرش توسّط شهریار

در کتاب پیر پرنیان‌اندیش (ج؟، ص؟) هم آمده است:

«دیوانه بود شهریار! یه بار غزلی رو برای مادرم شروع کرده بودم:

شب‌ها مرا به کوی تو آواز می‌دهند
کاینجا بهشت گمشدگان باز می‌دهند.

یک همچو چیزی. (بیت خود را با نوعی بی‌رغبتی می‌خوانَد.) شهریار به من گفت: سایه جان! این غزلو بده به من. من اصلاً نمی‌فهمیدم چی می‌گه. می‌خواستم بگم آخه هنوز تموم نشده که خودش توضیح داد: نه... اصلاً این غزلو ولش کن، انگار نگفتی تو. منم گفتم: باشه، بفرمایید پیشکش!... فردا که رفتم خونهٔ شهریار، دیدم یک مطلع درخشان ساخته:

شب‌ها به کنج خلوتم آواز می‌دهند
که‌ای خفته گنج خلوتیان باز می‌دهند.


البته قافیه‌های "قلم‌انداز می‌دهند" و "پرداز می‌دهند" و این‌ها رو هم به کار برده. می‌شد به پنج – شش بیت خوب اکتفا کنه.»

🤲🏻 پیرامون شهریار البته حرف و حدیث بسیار است و مصلحت در خاموشی. رَوان هر دُوان مینُوی باد!

#شهریار
#خط_انتحال

@cheraghe_motaleeh

چراغ مطالعه

23 Nov, 06:31


«بعضی از دانشمندان معاصر ما عقیده دارند که [نجم‌الدین ابوبکر] راوندی سلجوق‌نامهٔ ظهیری را با دخل و تصرّفاتی به نام خود کرده و به اسم راحة الصدور [و آیة السرور] موسوم ساخته و البته مدارکی نیز ارائه می‌نمایند که بنده در آن غوری ننموده‌ام.

امّا آن‌چه که خود تحقیق نموده‌ام، راوندی یک قصیدهٔ تمام و نُه بیت از قصیدهٔ دیگرِ جمال‌الدین محمّد بن عبدالرزاق را انتحال نموده و با بعضی تغییرات و تعویض نام ممدوح به نام خود در تاریخ مذکور وارد ساخته و مجموعاً ٤۲۷ بیت شعر از خود در این تاریخ ثبت نموده که بین بعضی با بعضی تباین کلّی ظاهر است و چون به نظر شاعر برسد، خوب تشخیص می‌دهد که این اشعار از یک طبع و قریحه تراوش ننموده.»

📚 (پرتو بیضائی؛ کاشانهٔ دانش، ص٧١٤)

#خط_انتحال
#کاشانیات

@cheraghe_motaleeh

چراغ مطالعه

21 Nov, 08:39


«غرض از تفصیل تصانیف حضرت میر [غیاث‌الدین منصور شیرازی] و اظهار تشرّف به مطالعهٔ اکثر آن ردّ بر کلام بعضی از افاضل عصر است، مثل ملّا ابوالحسن کاشی و ملّا میرزاجان شیرازی که مصنّفات حضرت میر را، که اکثر به‌واسطۀ نفاست متداول نشده بود و به دست هر کس می‌افتاد به آن ضنّت می‌کرد، ایشان به دست آورده، سخنان خوب را از آن‌جا می‌دزدیدند و جهت پی غلط کردن می‌گفتند که: از تصانیف میر غیاث‌الدین منصور به غیر نامی نیست و بعضی کتب که در مصنّفات متداولۀ خود نام آن را مذکور ساخته وجود خارجی نیافته!

و اگر احیاناً یکی از آن کتب به دست طالب علمی افتاد و بر دزدی ایشان مطّلع شد، دعوی توارد می‌کنند!

از حضرت استاد محقّق نحریر (روّح الل‍ه روحه) شنیده [شد] که می‌فرمودند که: ملّا ابوالحسن شش دلیل از جملهٔ ادلّه که در رسالهٔ اثبات واجب ذکر کرده و آن را از جمله خواصّ فکر خود شمرده از شرح هیاکل حضرت میر انتحال نموده و در ایّامی که به التماس بعضی از اعزّه ردّی بر رسالهٔ او می‌نوشتم، اظهار سرقت و انتحال او کردم؛ آن رساله را متروک ساخته، رسالهٔ دیگر تألیف نمود، اگرچه آن نیز خالی از سرقت و انتحال نیست!»

📚 (قاضی نورالل‍ه شوشتری؛ مجالس المؤمنین [چاپ اسلامیّه]، ج۲، ص۲۳۲)


این عادت زشت تا زمان ما نیز امتداد دارد؛ پاره‌ای آثار خطّیِ بزرگان نجف به دست معاصری می‌افتد و مجلس درس یا تألیف خود را رونق می‌بخشد و به روی مبارک نمی‌آورد که این همه تحقیقات رشیقه از کجاست. آن اثر نیز به فهرست تراث گمشده افزوده می‌شود. غافل از آن‌که «خرده‌بینان‌اند در عالم بسی» که بیگانگی سخن با صاحبش را نیک درمی‌یابند.


#خط_انتحال
#کاشانیات

@cheraghe_motaleeh

چراغ مطالعه

20 Nov, 11:24


«شرح أسماء الحسنی [از] علاءالدین گلستانه: این کتاب را مرحوم آقانجفی اصفهانی به اسم خود طبع نمودند به عذر این‌که برای ترویج این کتاب بوده.

بعداً نسخهٔ اصلی پیدا شد؛ دومرتبه امر فرمودند ورق اوّل را، که به جای اسم گلستانه نوشته بودند: یقول العبد العاصی محمّدتقی بن محمّدباقر، کندند و پشت صفحهٔ اوّل نوشتند: به امر منیف حجّة الإسلام، آية الل‍ه، شيخ محمّدتقی این کتاب به طبع رسید

📜 از جُنگ خطّیِ سیّد محمّدعلی مبارکه‌ای / به نقل از کانال کتابخانهٔ تاریخ

#خط_انتحال
#آقانجفی_اصفهانی

@cheraghe_motaleeh

چراغ مطالعه

18 Nov, 09:05


🕯 جلوه‌ای از زندگی مسلمانی

«پیش‌خدمت آقای صدر ... ملّا ابراهیم یک روز به من گفت: اوستا اکبر، من یک ده پانزده سالی است که به زیارت آقا امام رضا (ع) نرفتم. ... شما یک چند روزی جای من این‌جا باش تا من به زیارت بروم و برگردم. ... روز دومی که آن‌جا بودم ... رفتم از نانوایی محل دو قرص نان بزرگ خریدم و آمدم. به پیچ کوچهٔ حرم که رسیدم، به آقای صدر برخوردم. ایشان عازم صحن شاه‌عبّاسی حرم بودند تا نماز جماعت را اقامه کنند. پرسیدند که: این نان مال چه کسی است؟ گفتم: مال شما است. گفتند: ما نمی‌توانیم این نان‌ها را بخوریم؛ مگر خانم به شما بقچه نداد؟ گفتم: نه. گفتند: پس این نان‌ها را لطفاً زود پس بدهید به نانوایی. برگشتم و نان‌ها را به شاطر دادم و گفتم: من می‌روم بقچه بیاورم. گفت: مگر بقچه با خودت نیاورده بودی؟ ملّا ابراهیم همیشه با خودش بقچه می‌آورد. گفتم: نه نیاوردم، به سرعت به منزل آقای صدر رفتم و بقچه را برداشتم و به نانوایی برگشتم. نان‌های جدید را گرفتم و تا کردم و در بقچه گذاشتم.

... آقای صدر احتیاط می‌کردند که بعضی ممکن است نان را ببینند و دل‌شان بخواهد؛ مثلاً زن حامله، زن بچه ‌شیرده، بزرگ، کوچک، طلبه یا هر انسان گرسنه‌ای ممکن است وسط راه نان صاف و برّاق را ببیند و هوس کند.

... ملّا ابراهیم وقتی از زیارت مشهد برگشت، یک‌صد و پنجاه تومان به من حقّ‌الزحمه داد. آقای صدر به او گفته بودند: به آقای کمالیان کم دادید، پنجاه تومان دیگر هم باید به ایشان بدهید. گفته بودند: ایشان خیلی زحمت کشیده است و چایی را خوب دم می‌کند، ... پیش از آفتاب درب بیرونی را باز و سماور را آتش می‌کند. خلاصه، دویست تومان به من دادند، یعنی روزی بیست تومان.»

📚 (از مصاحبه با اوستا اکبر کمالیان؛ صدر دین، ص٢١٥ - ٢١٧)

#سید_صدرالدین_صدر

@cheraghe_motaleeh

چراغ مطالعه

17 Nov, 12:07


شمّه‌ای از روحیّات لطیف آیةالل‍ه صدر

📖 (از مصاحبهٔ مرحوم شیخ ابراهیم رمضانی فردوئی؛ در: نشریّهٔ یادآور، تابستان ۸۸ تا بهار ۸۹، شمارهٔ ٦ تا ۸، ص٣٥٦)

سیّد موسی صدر در نامه‌ای راجع به پدر بزرگوارش می‌نویسد: «در قحطی سال ۱۳۲۱، جان بیست‌‌هزار نفر از مردم قم را، که به فقر و مرض و سرما تهدید می‌شدند، خرید و آن‌ها را از مرگ نجات داد. ... دوست و دشمن را نوازش می‌کرد و به همه محبّت می‌نمود. دست بی‌بی را، هر وقت زحمتی می‌کشید، می‌بوسید. با بچه‌ها مثل بچه‌ها بازی می‌کرد و همه را دلخوش می‌کرد.» (منبع)

#سید_صدرالدین_صدر
#سید_موسی_صدر

@cheraghe_motaleeh

چراغ مطالعه

17 Nov, 11:56


تعبیر لطیف مرحوم اشراقی از ماجرای آوردن آیةالل‍ه بروجردی به قم

📖 (از مصاحبهٔ مرحوم شیخ ابراهیم رمضانی فردوئی؛ در: نشریّهٔ یادآور، تابستان ۸۸ تا بهار ۸۹، شمارهٔ ٦ تا ۸، ص٣٥٤)

#سید_صدرالدین_صدر
#سید_حسین_بروجردی

@cheraghe_motaleeh

چراغ مطالعه

17 Nov, 11:56


تکریم ویژهٔ آیةالل‍ه صدر نسبت به فرزندش آقا موسی

📖 (از مصاحبهٔ مرحوم شیخ ابراهیم رمضانی فردوئی؛ در: نشریّهٔ یادآور، تابستان ۸۸ تا بهار ۸۹، شمارهٔ ٦ تا ۸، ص٣٥٠ - ٣٥١)

#سید_صدرالدین_صدر
#سید_موسی_صدر

@cheraghe_motaleeh

چراغ مطالعه

16 Nov, 03:22


☝🏻 [ادامه از فرستهٔ قبلی]

فرمودند: به خانه برگشتم. هوا هنوز تاریک بود. قرآن را برداشتم بخوانم بلکه قدری از این افکار رهایی پیدا کنم و آرامشی بیایم، امّا کأنّه که چشم‌هایم [سطور] قرآن را نمی‌دیدند. در این فکر بودم که یک ساعت دیگر دوباره طلبه‌ها به این‌جا خواهند آمد و همان بساط دیروز و آن گریه‌ها تکرار خواهد شد. با خود فکر می‌کردم که چه کنم؟

همین‌طور متحیّر و در این افکار غوطه‌ور بودم که یک‌دفعه کربلایی محمّد آمد (کربلایی محمّد دربان منزل آقا بود.) و گفت: آقا! یک نفر آمده و می‌گوید من همین الآن می‌خواهم خدمت آقا برسم. ناشناس است، کلاه‌شاپو به سر دارد، کراوات زده و چمدانی در دست دارد و می‌گوید: من الان می‌خواهم خدمت آقا برسم! من ترسیدم و گفتم اوّل از شما اجازه بگیرم. می‌ترسم آسیبی به شما برساند و داستان مرحوم آقای حاج‌شیخ عبدالکریم دوباره تکرار شود. (چون در آن مورد نیز می‌گفتند کسی به عنوان دکتر نزد آقا رفته و ایشان را مسموم کرده بود. به همین جهت کربلایی محمّد به آن ناشناس گفته بود که آقا به حرم رفته‌اند و من هنوز نمی‌دانم که آیا باز گشته‌اند یا نه و باید سؤال کنم.) آقای صدر فرمودند که: به کربلایی محمّد گفتم آن آقا را به داخل بیاورد. گفتم اگر هم راحتم می‌کند، راحتم کند!

... فرمودند: دیدم یک نفر با کلاه‌شاپو آمد، سلام کرد، شاپویش را برداشت و چمدانش را کنار گذاشت. بعد آمد و دست ما را بوسید و گفت: آقا! خیلی معذرت می‌خواهم، می‌دانم بی‌موقع خدمت رسیدم، الآن که در جادّه با ماشین می‌آمدیم، وقتی به بالای تپهٔ سلام رسیدیم و چشمم به گنبد حرم مطهّر حضرت معصومه (س) افتاد، بی‌اختیار به این فکر افتادم که من دارم با آب و آتش مسافرت می‌کنم، حقوق خدا در مال من است، مال من نیز اکنون همراهم است، اگر اتّفاقی بیفتد و من از بین بروم، حقوق خدا نیز که در میان مال من است از بین خواهد رفت و گرفتار خواهم شد. وقتی ماشین به نزدیکی حرم رسید، از راننده خواهش کردم نیم‌ساعت سه ربعی صبر کند تا هم زوّار نماز بخوانند و زیارت کنند، هم من بتوانم کاری را که دارم انجام دهم. ببخشید که بی‌موقع آمدم.

... می‌فرمودند: آن آقا حساب و کتاب خود را کرد و آن قدر پول داد که هم قرض‌هایم را ادا کردم، هم شهریهٔ آن ماه را پرداختم و هم تا یک سال شهریهٔ طلبه‌های حوزهٔ قم تأمین شد!

فرمودند که: همان صبح مجدّداً به حرم مطهّر حضرت معصومه (س) رفتم و به ایشان عرض کردم: عمّه‌جان! خیلی با عرضه هستید.»

📖 (از مصاحبهٔ مرحوم شیخ ابراهیم رمضانی فردوئی؛ در: نشریّهٔ یادآور، تابستان ۸۸ تا بهار ۸۹، شمارهٔ ٦ تا ۸، ص٣٥٠ - ٣٥١)

#پناه_من
#حوزویات
#سید_صدرالدین_صدر

@cheraghe_motaleeh

چراغ مطالعه

14 Nov, 13:03


این بارگاه قدس كه از عرش برتر است
آرامگاه دختر موسى بن جعفر است

پاكیزه گوهر صدف عصمت بتول
یعنى كه نور دیدهٔ زهراى اطهر است

والاتبار خواهر سلطان دین رضا
فخر زنان عالم و خاتون محشر است

هر سر بر آستان مَلِك‌پاسبان او
ساییده شد، بهشت برینش مقرّر است

آیینه‌هاى بقعهٔ آیین‌طراز او
روشنگر تشعشع خورشید خاور است

در زیر پاى زائر این بارگاه قدس
گیسوى حور و بال ملك مَفرَشِ در است

خورشید شعله‌اى ز شعاع رواق او
تا نور او در آینه‌ها زیب و زیور است.

(از قصیدهٔ بلند مرحوم ریاضی یزدی)


📸 چندی قبل که پرچم گنبد مسجد اعظم باید تعویض می‌شد، دوستی عزیز از بالای گنبد مسجد این عکس زیبا را گرفتند و مرحمت کردند.


#پناه_من

@cheraghe_motaleeh

چراغ مطالعه

09 Nov, 11:48


آدم‌های سمّی اصطلاحاً افرادی هستند که به صورت عمدی یا سهوی باعث ناراحتی و حال بد ما می‌شوند، تمام انرژی ما را می‌گیرند و برنامهٔ روتین و روزانهٔ ما را از بین می‌برند.

این افراد به اعصاب و روانِ ما آسیب جدّی وارد می‌کنند و در مواردی با مزاحمت‌های طولانی، توانایی انجام کارها و ارادهٔ آزادمان را از ما می‌گیرند.

در این کتاب، به طور تفصیلی با ویژگی‌های این دسته آدم‌ها و نیز راه‌های پیشگیری از راهیابیِ آن‌ها به زندگی خود آشنا می‌شوید تا دیگر قربانیِ زبانِ مسموم و نهادِ ناآرام‌شان نباشید؛ و در ضمن می‌آموزید که چه کار کنید تا خودتان آدم سمّیِ زندگیِ دیگران نباشید.

از کتاب لیلیان گلاس ترجمه‌های متعدّدی در بازار نشر وجود دارد؛ ترجمه‌ای که این روزها خود در حال استفاده از آن هستم به قلم نهضت صالحیان (فرنودی) و مینا فتحی است.

🐍

چراغ مطالعه

05 Nov, 16:35


دوزخ‌وَشان چُنان جگرم را گداخته‌ند
یک سایه‌سارِ سرد ز گوهرشادم آرزوست ...


#و_إذا_النفوس_سعرت

🥲🤌🏻

چراغ مطالعه

24 Oct, 09:12


📝 مدخل حاجی فاضل خراسانی در فهرست شاگردان میرزای شیرازی

📖 (آقابزرگ تهرانی؛ هدیّة الرازي إلی الإمام المجدّد الشیرازي، ص۱۳۷)

#حاجی_فاضل_خراسانی
#آقابزرگ_تهرانی

@cheraghe_motaleeh

چراغ مطالعه

21 Oct, 16:30


نورالدین عبدالرحمان جامی در ذیل شرح‌حال شیخ عفیف‌الدین تِلِمسانی (شارحِ منازل السائرین، درگذشتهٔ ٦۹۰ ق) آورده است:

«بعضی از متقشّفهٔ فقها وی را به زندقه و اِلحاد منسوب داشته‌اند و در بیان آن ذکر کرده که وی را گفتند که: أنتَ نُصَیريّ. وی گفت: النُصَیري بعضٌ منّي!»

📚 (نفحات الأنس من حضرات القدس [نشر اطّلاعات، به‌تصحیح محمود عابدی]، ص٥٦٨ - ٥٦٩)


🌱 با تشکّر از دکتر محمّد سوری
🎨 نگاره از حِماد جوادزاده


@cheraghe_motaleeh

چراغ مطالعه

16 Oct, 08:46


📜 ادامهٔ اشعار:

به اتمام آمد این فرخنده تفسیر
بسی دارم ز سهوش عذرِ تقصیر

طمع دارم که گر زیبا شگرفی
بخواند زین همایون‌نامه حرفی

اگر سهوی ببیند یا خطایی
نیارَد بر سرِ من ماجرایی

به اصلاحش اگر داند بکوشد
وگرنه دامن عفوش بپوشد

دلم ریش است [و] سینه پاره‌پاره
ز دست کودکانی شیرخواره

ندارم از جفاشان هیچ چاره
قلم در دست، در پا گاهواره

هر آن مؤمن که این تفسیر خوانَد
دعائی بهر این بیچاره خواند

خداوندش نگه دارد ز آفات
نیاید پیش او هرگز بلیّات.

#ریاحین

🎀 @cheraghe_motaleeh

چراغ مطالعه

15 Oct, 09:37


یا رب این خلد برین یا جنّة المأواستی؟
یا همایون‌بارگاهِ دختر موساستی؟

ملجأ اهل زمان و شافع یوم المعاد
خواهر سلطان دین و ثانیِ زهراستی

کفشدارانِ درش را بر کی و جم افسری است
خادمش روح الأمین در عالَم بالاستی ...

🕌

📸 این عکس زیبا را سال گذشته، دقایقی پیش از شروع درس شرح‌منظومهٔ استاد حشمت‌پور، از پنجرهٔ یکی از مَدرَس‌های مدرسهٔ خان گرفته‌ام؛ مَدرَسی در طبقهٔ دوم که به خاطر اِشراف بر محوّطهٔ میدان آستانه و درب ساعت به «مَدرَسِ حرم‌نما» معروف است.

#پناه_من

@cheraghe_motaleeh

چراغ مطالعه

14 Oct, 10:04


🎧 شخصیّتی مجهول به نام ابن‌ابی‌جمهور اَحسائی

📝 از درس‌های عربی استاد مددی (احتمالاً دروس ولایة الفقیه) | تقطیع‌شده از صوت‌های کانال "کشکول! آیت‌الل‍ه مددی"

#استاد_مددی
#ابن‌ابی‌جمهور_احسائی

@cheraghe_motaleeh

چراغ مطالعه

13 Oct, 08:44


☝🏻

💡 حاشیه‌ای بر بیانات استاد مددی پیرامون ابن‌ابی‌جمهور

1️⃣ طعنی که از مرحوم شیخ یوسف بحرانی در حقّ مؤلِف و مؤلَف نقل می‌شود به این شرح است:

«... بخلاف الرواية الأخرى، فإنّا لم نقف عليها في غير كتاب عوالي اللآلي، مع ما هي عليه من الرفع و الإرسال، و ما عليه الكتاب المذكور من نسبة صاحبه إلى التساهل في نقل الاخبار و الإهمال، و خلط غثّها بسمينها و صحيحها بسقيمها، كما لا يخفى على من وقف على الكتاب المذكور.»

📚 (الحدائق الناضرة في أحكام العترة الطاهرة، ج‌۱، ص۹۹)

2️⃣ فرازهایی از عبارات سیّد محمّدباقر خوانساری در ترجمهٔ ابن‌ابی‌جمهور ذیلاً از نظر می‌گذرد:

«الشيخ الفاضل المحقّق و الحبر الكامل المدقّق، خلاصة المتأخّرين ... كان فاضلاً مجتهداً متكلّماً، له كتاب غوالي اللآلى، جمع فيه جملة من الأحاديث إلّا أنّه خلط الغثّ منه بالسمين، و أكثر فيه من أحاديث العامّة، و لذا إنّ بعض مشايخنا لم يعتمد عليه.

... بقى سائر مشايخه ... من جملة علمائنا المجاهيل، بل الكلام في توثيق نفس الرجل و التعويل على رواياته و مؤلّفاته، و خصوصاً بعد ما عرفت له من التأليف في إثبات العمل بمطلق الأخبار الواردة في كتب أصحابنا الأخيار، و ما وقع فى أواخر وسائل الشيعة من كون كتابَي حديثه خارجَين عن درجة الاعتماد و الاعتبار، مع أنّ صاحب الوسائل من جملة مشاهير الأخباريّة، و الأخباريّة لا يعتنون بشيء من التصحيحات الاجتهاديّة و التنويعات الاصطلاحيّة.»

📚 (روضات الجنّات في أحوال العلماء و السادات، ج‏۷، ص۲٦ - ۳۳)

3️⃣ علی دوانی در مفاخر اسلام، ج٤، ص۳۸۱ – ۳۹۰، مطالبی دربارهٔ ابن‌ابی‌جمهور جمع‌آوری کرده است. وی در ص۳۸۹ متذکّر می‌گردد که کتاب الجوار الغوالي في شرح عوالي اللآلي تألیف مرحوم سیّد نعمت‌الل‍ه جزایری است و چون عوالی به همراه شرح خود چاپ شده است، به اشتباه نام کتاب را غوالي (با غین معجمه) تلفّظ می‌کنند.

4️⃣ مرحوم مرعشی نجفی نیز رساله‌ای در تنزیه ابن‌ابی‌جمهور نگاشته که در موسوعة العلّامة المرعشي، ج۳، ص٥۱ به بعد، چاپ شده است.

#استاد_مددی
#ابن‌ابی‌جمهور_احسائی

@cheraghe_motaleeh

چراغ مطالعه

12 Oct, 08:34


🎧 شخصیّت و آثار ابن‌ابی‌جمهور اَحسائی

🎙 آیةالل‍ه مددی

درس خارج فقه | شنبه، ۲٥ شهریور ١٤٠۳

#استاد_مددی
#ابن‌ابی‌جمهور_احسائی

@cheraghe_motaleeh

چراغ مطالعه

09 Oct, 08:31


☝🏻

در پرسشی مکتوب، از وحید بهبهانی پرسیده‌اند: اعظم چیزی که آن جناب را به این مرتبهٔ عالیه رسانیده بیان نمایید تا باعث این شود که طلّاب دائماً سالکِ این مسلک ممدوح باشند؛ و الل‍ه مؤیّدکم.

مرحوم وحید در جواب مرقوم فرموده است:

«من که از خود چیزی نمی‌یابم، و لا أملک لنفسي نفعاً و لا ضرّاً، و اگر چیزی هست، البته از تفضّل جناب الهی است.

و همیشه در همهٔ امور متوسّل به آن وسائل و متضرّع به سوی آن، و نهایت شکسته‌نفسی که خود را هیچ ننمودم و به عرصهٔ چیزی درنیاوردم.

و نهایت ادب استاد و میل قلبی به او، به نحوی که القلب یهدي إلی القلب کار خود می‌کرد. و گاه‌گاه مشغول ریاضت و جهاد نفس می‌شوم.

و شوق و ذوق طلب علم؛ به مرتبه‌ای که هیچ چیز را مساوی آن نمی‌دانستم، و طرف نسبت نیز نمی‌دانستم.

و مع‌ذلک، چون حفظ و حمایت الهی نسبت به دین و شریعت بوده از این‌که پایمال جهان [جهّال؟] نشود، خدای تعالی محافظت شرع نمود به سبب و وسیلهٔ این حقیر؛ چه، کار آن‌جناب به اسباب است. و هم‌چنین جناب رسول خدا (ص) و ائمّهٔ هدی (ص) به‌غایت خواهان برطرف نشدن شرع بودند و این روسیاه را وسیله نمودند، و هم‌چنین علما و فقها (رضوان الل‍ه علیهم)، و هم‌چنین تماماً معین بودند، چنان‌که بر این حقیر واضح و هویدا شد این معنا به سبب اموری چند.

هر چه هست از خداست. نعوذ بالل‍ه از آن‌که کسی عاقّ علما و فقها شود، چه جای آن‌که عاقّ رسول و ائمّهٔ هدی (ص) شود، و همه به یک‌دیگر مرتبط است.»

🌀 (از کانال کتابخانهٔ تاریخ)

#وحید_بهبهانی

@cheraghe_motaleeh

چراغ مطالعه

08 Oct, 15:39


🎧 تأثیر ترک گناه در تقویت حافظه و سایر قوای بدن

🎙 استاد پارسا

#محمدکریم_پارسا
#ادیب_نیشابوری
#شافعی😉

@cheraghe_motaleeh

چراغ مطالعه

07 Oct, 08:47


☝🏻

🔰 حکایاتی از آیةالل‍ه حجّت کوه‌کمری / ٦

❇️ استاد سیّد جواد شبیری در جایی نوشته بودند:

مرحوم حاج میرزا ابوعلی فرید روحانی، پدربزرگ مادری خانوادهٔ ما و شخصی «بسیار موثّق و راستگو بودند. از مرحوم آقای فرید روحانی شنیدم که:

شب فوت مرحوم آیةالل‍ه حجّت، ما طلبه‌ها در منزل ایشان جمع بودیم. مرحوم آیةالل‍ه سیّد صدرالدین صدر با حالتی غمگین وارد شد. یکی از طلبه‌ها گفت: حال که آقای حجّت رحلت کرده، الحمد للّه خداوند آقا را برای حوزه نگه داشته. یا برای سلامتی آقای صدر دعا کرد. مرحوم آیةالل‍ه صدر با حال خاصّی گفت: صدرالدین برای چه زنده بماند، وقتی آقای حجّت وفات کرده است؟ این جمله به یک‌باره صدای شیون طلبه‌ها را به آسمان رساند.

[هم‌چنین مرحوم فرید فرمودند:] شب فوت مرحوم آیةالل‍ه سیّد صدرالدین صدر، در عالم رؤیا دیدم که آیةالل‍ه حجّت مرحوم شده‌اند. جنازهٔ ایشان را در اطاقی گذاشته‌اند و می‌خواهند تجهیز کنند. من رفتم تا به کار تجهیز بپردازم. به من گفتند که: تو نمی‌توانی این کار را انجام دهی؛ این کار را باید یک سیّد انجام دهد. در این موقع، مرحوم حاج سیّد قوام موسوی وارد شد و عهده‌دار تجهیز آقای حجّت شد. من از این قصّه، دو نتیجه گرفتم: یکی سیّد بودن حاج سیّد قوام، و دیگری سیّد نبودن خودم؛ چون برخی از فامیل ما ادّعای سیادت ما را داشتند که از این رؤیا دریافتم که ادّعایی است نادرست!

آقای فرید روحانی شاید بعد از پنجاه سال از وفات آقای صدر گذشته، این رؤیا را برای آیةالل‍ه والد نقل می‌کردند و من هم خدمت‌شان بودم. حاج‌آقا فرمودند: می‌دانید تجهیز آقای حجّت را چه کسی انجام داد؟ آقای فرید روحانی گفتند: خیر. حاج‌آقا فرمودند: آقای حجّت را حاج سیّد قوام تجهیز کرد!»

✳️ مرحوم حجّت از آن تُرک‌های مُبادی آداب و بسیار اهل تقیّدات بوده، به حدّی که در مجالساتش با اهل علم، بر پوشش روحانی خود بسیار مواظبت داشته است.

دکتر حمید شهیدی از مرحوم حاج شیخ عبّاس مصباح‌زاده (به‌ترتیب، نوه و داماد مرحوم حجّت) نقل کردند: یک وقت وارد اتاق آقای حجّت شدم. ایشان عمامه سرشان نبود. به خاطر ورود من عمامه‌شان را بر سر گذاشتند و به شوخی گفتند: صبر کن تا من آدم بشوم!

نمونه‌ای دیگر را آسیّد حسین موسوی زنجانی نقل کردند و گفتند: بعد از قضایای قم، مرحوم آقا شیخ نصرالل‍ه شبستری مدّتی به تهران مهاجرت کرده بود. گاهی صبح‌ها می‌رفتم خدمت‌شان، می‌دیدم دوزانو نشسته و با عبا و عمامه مطالعه می‌کند. می‌گفتم: برای اینجانب مقیّد نباشید و با لباس راحت بنشینید. می‌فرمود: برای تو نیست، صبح که به اتاق مطالعه می‌آیم، چه کسی باشد یا نباشد، با این هیئت هستم.

#سید_محمد_حجت_کوه‌کمری
#سید_صدرالدین_صدر
#شبیری_زنجانی

@cheraghe_motaleeh

چراغ مطالعه

04 Oct, 08:29


از مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری هم سخن تندی راجع به جنس "دامادجماعت" نقل شده و معروف است. بگذریم؛

میوه‌ای شیرین‌تر از اولاد نیست
شاخ گاوی بدتر از داماد نیست! 😁

🎀 @cheraghe_motaleeh

چراغ مطالعه

03 Oct, 07:06


«پدرم چون خشک، نجوش و ساکت بود، تمام مسائل عملی را به عهدهٔ مادرم گذاشته بود.» (دختری ایرانی روی مرز، ص٥٤)

«مادرم خیلی زود فهمیده بود که پدرم از عهدهٔ هیچ چیز جز کتاب‌هایش برنمی‌آید و تمام جنبه‌های عملی زندگی را در دست خود گرفته بود.» (همان، ص۱۱۲)

«پدرم در اتاق مطالعه‌اش بود و اغلب پشت کپه‌ای از کتاب ناپدید می‌شد و فقط برای غذا خوردن صدایش می‌کردند. او خونگرم و مهربان، امّا معبودی خارج از دسترس بود. ما همه ستایشش می‌کردیم و به او متّکی بودیم.» (همان، ص۱۱٦)

«او دنیا را می‌شناخت و می‌دانست چگونه با آن کنار بیاید، امّا برایش ارزشی قائل نبود. پدرم کناره‌گیری و پیش‌آگاهی یک صوفی واقعی را داشت. گاهی رفتارش به‌نظر دور از انتظار و عجیب می‌آمد، امّا بعدها دلیل آن روشن می‌شد.» (همان، ص۳۱۹)

#سید_محمدکاظم_عصار

@cheraghe_motaleeh

4,241

subscribers

1,222

photos

60

videos