دانشکده @daneshkadeh_org Channel on Telegram

دانشکده

@daneshkadeh_org


https://www.daneshkadeh.org
دانشکده: چکیده پژوهش‌های به‌روز دانشگاهی، آموخته‌های کنشگری و تجربه‌های جهانی مرتبط با مسائل ایران

دانشکده (Persian)

دانشکده یک کانال تلگرامی معتبر است که به ارایه چکیده پژوهش‌های به‌روز دانشگاهی، آموخته‌های کنشگری و تجربه‌های جهانی مرتبط با مسائل ایران می‌پردازد. این کانال منبع بسیار ارزشمندی برای دانشجویان، پژوهشگران و علاقمندان به موضوعات دانشگاهی و فرهنگی است. در این کانال می‌توانید به جدیدترین تحقیقات و کشفیات دانشگاهی دسترسی پیدا کنید و با آخرین تجربیات جهانی در زمینه‌های مختلف آشنا شوید. اگر به دانش و دانشگاه علاقه مندید، حتما این کانال را دنبال کنید و از اطلاعات مفید و به‌روز آن بهره مند شوید.

دانشکده

19 Nov, 14:58


آیا یک ملت به زبان واحد نیاز دارد و همزبانی با خود همدلی می‌آورد؟ مفاهیمی چون «زبان مادری»، «زبان ملی» و «زبان رسمی» چگونه پدید آمدند؟ زبان‌های فراگیر میانجی، همچون فارسی، چه کارکردی در جوامع متنوع ایفا کرده‌اند؟ دانش زبان‌شناسی چگونه متولد شد و چطور به تلقی‌های نژادپرستانه از زبان دامن زد؟ سیاست‌های دستوری برای مدیریت و پالایش زبان در کشورهای مختلف چه دستاوردهایی داشته‌اند؟ آیا بدون داشتن متون مکتوب و بدون گسترش سوادآموزی می‌شد تصوری از ملت‌بودن داشت؟ جوامع مختلف و امپراتوری‌های تاریخ چگونه با پدیده‌هایی نظیر چندزبانگی کنار آمده‌اند؟

مجموعه مقالات کتابچه‌ی جدید دانشکده توسط دکتر الکساندر جباری، استاد دانشکده‌ی مطالعات آسیایی و خاورمیانه‌ی دانشگاه مینه‌سوتا و نویسنده‌ی کتاب کتاب‌«شکل‌گیری تجدد فارسی‌زبان: تاریخ زبان و ادبیات میان ایران و هند» (انتشارات دانشگاه کمبریج، ۲۰۲۳) انتخاب شده‌اند. در این مجموعه با پژوهش‌ها و تجربه‌های مختلف جهانی و تاریخ شکل‌‌گیری ذهنیت‌های مدرن درباره‌ی رابطه‌ی زبان و ملیت آشنا می‌شویم.

چنانکه دکتر جباری در مقدمه‌ی این مجموعه می‌نویسد، تاریخ زبان فارسی و دلایل گستردگی آن در داخل و خارج از ایران، ماهیتی بسیار پیچیده‌تر از دیدگاه‌های ساده‌انگارانه‌ای دارد که فقط به تمجید یا تقبیح بسنده می‌کنند. تاریخ‌ فارسی، به عنوان یک زبان میانجی، نه فقط در ایران بلکه در بخش‌های بزرگی از اروپا و آسیا رابطه‌ی پیچیده‌‌ی میان زبان و سیاست را نمایان می‌کند. بسیاری از جنبه‌های اندیشیدن ما درباره‌ی فارسی امروز، مانند فارسی به مثابه‌ی «زبان مادری»، مفاهیمی کاملاً مدرن هستند. در واقع، بخش اعظمی از ایده‌های ایرانیان درباره‌ی زبان تحت‌تأثیر شرق‌شناسان اروپایی قرن نوزدهم و بیستم شکل گرفته است. فارسی از بالکان تا بنگال و آن‌سو‌تر فراگیر بود، نه به این دلیل که این سرزمین‌ها بخشی از یک «امپراتوری فارسی» بودند، بلکه به این‌ خاطر که فارسی زبان سواد بود و برای افرادی با پیشینه‌های قومی و زبانی و مذهبی گوناگون قابل دسترس.

در عین حال با وجود اینکه فارسی زبانی حائز اهمیت در حکمرانی، بوروکراسی، تجارت، آموزش، مذهب، ادبیات و سایر حوزه‌ها محسوب می‌شد، به‌ندرت تنها زبان مورد استفاده‌ در این جوامع بود. فارسی همیشه جایگاه معتبرش را با زبان‌هایی همچون عربی، ترکی و … به اشتراک می‌گذاشت. این مسئله فقط مختص خارج از مرزهای ایران نبود، بلکه نباید فراموش کرد که در داخل مرزهای ایران هم در دوره‌ی صفویان در کنار زبان فارسی از زبان ترکی نیز حمایت می‌شد؛ یا برای مثال حتی زبان اول شاعرانی همچون سعدی و حافظ نیز فارسی نبود؛ بلکه این دو به زبان شیرازی باستان نیز شعر می‌سرودند.

مقالات این مجموعه، روش‌های متفاوتی را برای درک زبان‌های خاص در جغرافیاهای مختلف ارائه می‌دهند که ممکن است برای اندیشیدن به وضعیت زبان فارسی مفید باشد.

می‌توانید کتابچه پی‌دی‌اف را دانلود کنید و یا در لینک زیر آنلاین بخوانید:
https://daneshkadeh.org/language-nationalism/

@Daneshkadeh_org

دانشکده

19 Nov, 14:58


کتاب دوازدهم دانشکده: زبان و ملی‌گرایی
بحث‌هایی پیرامون رابطه‌ی زبان، سیاست و هویت‌های مدرن
دبیر مجموعه: دکتر الکساندر جباری
@Daneshkadeh_org

دانشکده

13 Nov, 14:00


عجم‌اوغلو و همکارانش جایزه‌ی نوبل سال ۲۰۲۴ اقتصاد را برای نوشتن موضوعاتی گرفتند که اصولاً اقتصاد در درک و توضیح آنها قاصر است.

عجم‌اوغلو و رابینسون در کتاب مشهورشان «چرا ملت‌ها شکست می‌خورند» از سه جامعه‌ی انگلستان، ویرجینیا (مستعمره انگلستان و اکنون ایالتی در آمریکا) و باربادوس (مستعمره انگلستان و اکنون کشوری مستقل) به عنوان مثال استفاده می‌کنند. خلاصه حرف‌شان این است: نهادهای همه‌شمول و فراگیری که از حقوق مالکیت دفاع می‌کنند و سرمایه‌گذاری را تشویق می‌کنند بیش‌تر ممکن است رفاه به بار آورند. نهادهای چپاولگر و بهره‌کش که برای قدرتمندان غنیمت می‌جویند و غارت می‌کنند و به این دلیل رغبتی برای سرمایه‌گذاری باقی نمی‌گذارند، در درازای زمان رشد کمی به بار می‌آورند.

از نظر عجم‌اوغلو و همکارانش، انگلستان و ویرجینیا نمونه‌ی جوامعی هستند که نهادهای فراگیر پیدا کردند؛ حقوق مالکیت را به‌ رسمیت شناختند، مجامع قانون‌گذاری ساختند، و حق رأی محدودی برای شهروندان قائل شدند که به‌تدریج آن را گسترش دادند. برعکس، باربادوس صاحب نهاد بهره‌کش شد؛ اقتصاد باربادوس متکی به کار بردگان بود که گروه کوچکی از قدرتمندان برای سود خود از آنها کار می‌کشیدند.

این اوصاف درستند، ولی کافی نیستند. چون انگلستان، باربادوس و ویرجینیا همه جزئی از نظام واحد امپراتوری بریتانیای کبیر بودند؛ یعنی بازار بسته‌ای که با انواع تعرفه‌های گمرکی محافظت می‌شد و در آن بازرگانان انگلیسی تنباکو و شکر تولید‌شده توسط بردگان در مستعمرات (یعنی ویرجینیا و باربادوس) را به لندن و گلاسکو می‌آوردند.

برندان گریلی، دانش‌آموخته‌ی تاریخ پول و سرمایه‌گذاری از دانشگاه پرینستون و نویسنده‌ی نشریه‌ی فایننشیال تایمز، در نقد نظریه‌ی عجم‌اوغلو و همکاران نشان می‌دهد که این شیوه تحلیل عجم‌اوغلو و همکارانش ایراد دارد. انگلستان، باربادوس و ویرجینیا سه جامعه‌ی جدا از هم نبودند، بلکه همه جزئی از نظام واحد امپراتوری بریتانیای کبیر بودند؛ یعنی بازار بسته‌ای که با انواع تعرفه‌های گمرکی محافظت می‌شد و در آن بازرگانان انگلیسی تنباکو و شکر تولید‌شده توسط بردگان در مستعمرات (یعنی ویرجینیا و باربادوس) را به لندن و گلاسکو می‌آوردند.

بازرگانان انگلیسی و مزرعه‌داران انگلیسی ساکن باربادوس که نمایندگانی قوی در پارلمان بریتانیا داشتند، در عین اینکه حامیان قوی نهادهای فراگیر در بریتانیا بودند، شدیداً از نهادهای بهره‌کش در سوی دیگر اقیانوس، یعنی باربادوس، پشتیبانی می‌کردند: پس این دو گونه نهاد (یکی فراگیر برای خودی و دیگری چپاولگر در مستعمره) در مقابل هم نبودند بلکه هر دو در خدمت صاحبان یک نوع تجارت بودند.

گریلی می‌گوید این مسئله که بهره‌کشی در انقلاب‌های مالی و صنعتی بریتانیا چه سهمی داشته است از جمله‌ی پرمناقشه‌ترین مسائل تاریخ ابتدای دوران مدرن کشورهای حوزه‌ی اقیانوس اطلس بوده است. اما در کتاب عجم‌اوغلو فقط در حد یک پاورقی به آن پرداخته شده، لابد چون مهم نبوده است!

گریلی می‌گوید نکته‌ی جالب توجه این است که ناتوانی عجم‌اوغلو و همکارانش در دیدن اینکه لندن، ویرجینیا و باربادوس در داخل سیستمی واحد عمل می‌کردند، از لحاظ اقتصادی مشکلی نهادی به‌ شمار می‌رود؛ یعنی متعلق به همان حوزه‌ای است که عجم‌اوغلو و همکارانش مدعی تمرکز بر آن هستند اما نادیده‌اش می‌گیرند.

گریلی همچنین نشان می‌دهد که عجم‌اوغلو و رابینسون در مرور منابعی که ارجاع می‌دهند و گزینش شواهد تاریخی یلخی برخورد می‌کنند. چیزهایی را که در تایید نظریه‌شان هست دست‌چین می‌کنند و شواهد نقض را زیرسبیلی رد می‌کنند. یکی از منابعی که در تایید نظریه‌ی خود به آن ارجاع می‌دهند کتاب مهم ادموند مورگان با نام «برده‌داری آمریکایی، آزادی آمریکایی» است که هنوز هم مهم‌ترین کتاب در خصوص مستعمره‌ی ویرجینیا است.

حرف مورگان این بود که نهادهای دموکراسی و برده‌داری در ویرجینیا در کنار هم و با رخدادهای یکسانی شکل‌ گرفتند. نهادهای فراگیر برای اهالی سفیدپوست ویرجینیا پابه‌پای نهاد بی‌رحمِ بهره‌کشانه‌ی برده‌داری رشد کردند.

برندگان نوبل اقتصاد به کتاب مورگان ارجاع داده‌اند، اما چیزهایی که راجع به آزادی آمریکایی در آن کتاب به‌دردشان می‌خورده را برداشته‌اند و پاره‌های مربوط به برده‌داری آمریکایی را دور ریخته‌اند. اگر مشابه این روش تحقیق را با داده‌های عددی در رشته‌ی اقتصاد می‌کردند کارشان لایروبی داده خوانده می‌شد، داده‌هایی که ادعایشان را تایید می‌کند سوا کرده‌اند و داده‌هایی که ناقض ادعا هست را قایم کرده‌اند.

نقد نظریه و روش تحقیق عجم‌اوغلو و همکاران را در زیر بخوانید:
https://daneshkadeh.org/global/13754/
@Daneshkadeh_org

دانشکده

11 Nov, 15:24


امسال دارون عجم‌اوغلو و همکارانش جایزه‌ی نوبل اقتصاد را برای کار در این زمینه‌ که نهادهای یک کشور چگونه مسیر توسعه را هموار می‌کنند و رفاه به بار می‌آورند بردند. نظریه‌ی عجم‌اوغلو و همکارانش توجه فوق‌العاده‌ای در جهان و ایران جلب کرده: تاکنون حدود ۵۰۰هزار ارجاع در متون علمی به کارهایشان داده شده و همین باعث شده که بسیاری از اقتصاددانان آنها را «خدایان این علم» بنامد. مشکل اما اینجاست که نظریه‌شان بنیان‌های سستی دارد.

استدلال اساسی عجم‌اوغلو و همکارانش این است که در توسعه‌، نهادهای سیاسی بیش از خواصی مانند جغرافیا اهمیت دارند. حرف آنها این است که جوامعی که نهادهای «فراگیرِ غیر‌بهره‌کش» دارند احتمال پیشرفت و رفاهشان بیش‌تر است، نهادهایی که ثروت عمومی را غارت و چپاول نمی‌کنند و همه‌ی اقشار جامعه را شامل می‌شوند. عجم‌اوغلو و همکارانش، در کتاب مشهورشان «چرا ملت‌ها شکست می‌خورند»، دموکراسی‌های غربی را صاحبان چنین نهادهای خوبی می‌دانند و دو کشور را در صدر می‌نشانند: ایالات متحده‌ی آمریکا و بریتانیای کبیر. بقیه، اکثریت کشورها، در آفریقا، آمریکای مرکزی و جنوبی، آسیای جنوبی و خاورمیانه در زمره‌ی شکست‌خوردگان هستند.

به نظر عجم‌اوغلو و همکارانش غرب برای این توسعه یافت و ثروتمند شد که نهادهای فراگیرِ غیربهره‌کش داشتند، از نعمت دموکراسی برخوردار بودند، «نهادهای مالکیت خصوصی را شکل‌دادند، و حق مالکیت بخش بزرگی از جامعه را تضمین کردند.»

یوئن یوئن آنگ، استاد مشهور اقتصاد سیاسی دانشگاه جانز هاپکینز اما در نقد نظریه‌ی عجم‌اوغلو و همکارانش می‌نویسد که آن‌ها نه غرب را درست فهمیده‌اند و نه چین را. موقعی که اقتصاد آمریکا اوج می‌گرفت، نهادهای سیاسی‌اش بهره‌کشانه بودند.

تخمین زده‌اند که در آمریکا حدود ۱۰ میلیون بومی ساکن بودند که سفیدپوستان آنها را کشتند یا آواره کردند. آیا چیزی برای بهره‌کشی نبود؟ اروپاییان شمار زیادی برده از آفریقا وارد کردند و در ابعاد وسیع از آنها بهره‌کشی کردند، همچنین کارگران چینی را برای کشیدن راه‌آهن در سرتاسر آمریکای شمالی با دستمزدی بسیار ناچیز به بیگاری گرفتند.

حتی در بین طبقه‌ی سفیدهای حاکم نیز قواعد منصفانه‌‌ای برای بازی قدرت برقرار نبود. در دوران موسوم به «عصر زراندوزی» (حدوداً از ۱۸۸۰ تا ۱۹۰۰) که آمریکا رشدی سریع را از سر ‌گذراند، رفاه با نابرابری و فساد هم‌عنان بود. قدرتمندان غارتگر در ساحت عمومی از اصول بازار آزاد دفاع می‌کردند، در حالی که در نهان از امتیازات و حمایت‌های دولتی برخوردار بودند. ضرر شرکت‌هایی که «بزرگ‌تر از آن بودند که سقوط کنند» اما پی‌در‌پی ورشکست می‌شدند، از جیب شهروندان عادی پرداخت می‌شد (همان وضعیتی که در بحران مالی سال ۲۰۰۸ نیز تکرار شد.)

خلاصه، حقیقتی که نظریه‌ی دلپذیر عجم‌اوغلو و همکارانش کلاً حذفش می‌کند این است: ساکنان اروپایی مستعمرات با ساختن اقتصادی دوچهره بود که ثروت اندوختند: نهادهای فراگیر و غیربهره‌کشی برای مردان سفید قدرتمند ساختند، و در عین حال به‌ طور نظام‌مند از دیگران بهره‌کشی می‌کردند.

از نظر آنگ، مسئله این نیست که دموکراسی نقشی در توسعه‌ی غرب نداشته است؛ داشته، ولی دموکراسی غربی با بهره‌کشی استعماری همراه بوده و با سیاست‌های حمایتی از صنایع خود در برابر دیگران، و برقراری نظام رفاقتی میان سیاست‌مداران و سرمایه‌داران بزرگ که نهایتاً به شکل لابی‌ها قانونی شد. عجم‌اوغلو و پیروانش فقط عامل اول را می‌بینند و بقیه را از نظر می‌اندازند.

آنگ می‌گوید با توجه به ضعف نظریه‌ی عجم‌اوغلو و همکارانش، تعجبی ندارد که برای توضیح ثروتمند‌شدن چین به دردسر می‌افتند؛ هر چه باشد چین بنا به تعریف آنها مصداق یک نظام «بهره‌کش غیرفراگیر» است، نظامی که غارتگر است و همه‌شمول نیز نیست. پس قاعدتاً نباید رشد و توسعه‌ای را که از دهه‌ی ۱۹۸۰ تجربه کرده، از سر می‌گذراند. توضیح عجم‌اوغلو و همکارانش درباره‌ی چین فقط این است که شانس آورده است.

آنگ می‌گوید نسبت‌دادن رشد چین به بخت همان‌قدر نشان ضعف نظری عجم‌اوغلو و همکارانش است که نادیده‌گرفتن بهره‌کشی اروپاییان. چیزی که نظری عجم‌اوغلو و همکارانش نمی‌بینند تنوع شکل‌های اقتدارگرایی است: برخی اقتدارگرایی‌ها می‌توانند حتی بدون انتخابات تا حدی فراگیر و غیربهره‌کش باشند. چین پس از مائو خصایص دموکراتیکی چون رقابت، مسئولیت‌پذیری و محدودیت‌هایی جزئی در قدرت را از طریق متحول‌کردن سازمان اداری، به اقتدارگرایی تک‌حزبی افزود. این البته به هیچ‌ وجه به معنای دموکراتیک‌کردن ساختار سیاسی نبود.

خلاصه‌ی حرف آنگ این است که مسئله پیچیده‌تر از ساده‌بینی عجم‌اوغلو و همکارانش است که دموکراسی‌های غربی را بنا به تعریف «فراگیر و غیر‌بهره‌کشانه» و غیردموکراسی‌های غیر‌غربی را «غیر‌فراگیر بهره‌کشانه» می‌بینند.
https://daneshkadeh.org/global/13745/
@Daneshkadeh_org

دانشکده

25 Oct, 12:29


شبکه‌های اجتماعی: بازتاب صداهای نکره و شمایل کج و معوج

یک کاربر معمولی در طول یک روز تقریباً به اندازه‌ی ارتفاع مجسمه‌ی آزادی در شبکه‌های اجتماعی محتوا مرور می‌کند؛ یعنی حدود ۹۳ متر اسکرول می‌کند. بیش از پنج میلیارد نفر در سراسر جهان به‌طور میانگین دوساعت‌و‌نیم از روزشان را در اینترنت می‌گذرانند؛ اما آنچه معمولاً بیش‌ترین بازخورد را در دنیای آنلاین به دست می‌آورد مجموعه‌ای از افراطی‌ترین دیدگاه‌‌ها است.
 
آیا واقعاً کاربران عادی شبکه‌های اجتماعی تا این حد طرفدار دیدگاه‌های افراطی، جار و جنجال، و ایجاد دودستگی‌های ساختگی هستند یا این الگوریتم‌های شبکه‌های اجتماعی هستند که برآیند ارزش‌های اجتماعی تحریف‌شده و نادرست را بازنمایی می‌کنند؟ کلر ای. رابرتسون، پژوهشگر روانشنانسی در دانشگاه نیویورک و همکارانش تحقیقاتی را از حوزه‌های مختلف علوم سیاسی، روان‌شناسی، و علوم شناختی گرد آورده‌اند تا به این پرسش پاسخ دهند.

🔸شبکه‌های اجتماعی پر است از نسخه‌ی تحریف‌شده‌ای از ارزش‌ها و هنجارهای اجتماعی، تصاویری اغراق‌شده که به واسطه‌ی الگوریتم‌ها تقویت می‌شوند و بر فضای آنلاین سیطره می‌یابند.
هنجار اجتماعی را از جمله به‌عنوان رفتارها، رویکردها، باورها و قواعد غالب در رفتار گروهی تعریف کرده‌اند. هنجارها قدرتمندند چون با هویت اجتماعی مردم پیوند می‌خورند و حاکی از پیوندهای درون گروهی افراد هستند.

🔸تشخیص هنجارهای اجتماعی می‌تواند امر دشواری باشد، اما برای اینکه اینکه فرد بتواند با گروه تعامل کند، حیاتی است. اما فرضیه‌ای هم وجود دارد که می‌گوید مردم به‌جای مشاهده‌ی شمار فراوانی از رفتارها و بررسی عقاید بسیار و به‌یاد‌سپردن آنها، از طریق «رمزگذاری دسته‌جمعی» برآوردی از هنجار گروهی به‌دست می‌آورند.

🔸رمزگذاری دسته‌‌جمعی یعنی افراد با مشاهده‌ی شماری از رفتارها و عقاید برای خود متوسطی از مجموع آنها شکل می‌دهند و آن را نماینده‌ی هنجار گروهی می‌شمارند. در این حالت شخص گمان می‌کند می‌تواند برای فهم اینکه چه عقیده‌ای در فلان گروه اجتماعی هنجار به‌شمار می‌رود، به سراغ مواجهه‌های پرتکرار خود با اعضای آن گروه برود و گفتارهایشان متوسط بگیرد.

🔸در شبکه‌های اجتماعی هم آدم‌ها فکر می‌کنند با متوسط‌گیری از پست‌ها و نظرهای پرتکرار روی بسترهای مختلف شبکه‌های اجتماعی نیز می‌توانند هنجارهای گروهی را تشخیص دهند.
اما مردم با توسل به همین روش رمزگذاری دسته‌جمعی معمول از شبکه‌های انلاین نتایج هنجاری نادرست می‌گیرند زیرا این فضاها بازتاب افراطی‌ترین عقاید گروه کوچکی از آدم‌های افراطی هستند و متوسط‌گیری تصویری متفاوت از واقعیت معمول جامعه می‌دهد.

🔸چند پژوهش میزان افراطی‌بودن شبکه‌های اجتماعی را اینطور تخمین می‌زنند:

◇ ۹۷ درصد از پست‌های سیاسی شبکه‌ی ایکس (توییتر سابق) را تنها ۱۰ درصد از فعال‌ترین کاربران، که افراطی‌ترین نظرات را دارند، منتشر می‌کنند.
◇ نظرات سیاسی حدود ۹۰ درصد جمعیت تنها در ۳ درصد پست‌ها مجال بروز پیدا می‌کنند.
◇ تنها حدود ۳ درصد از حساب‌های فعال آنلاین، محتوای سمی (toxic) منتشر می‌کنند، اما این اکانت‌ها حدود ۳۳ درصد محتوای این شبکه‌ها را تولید می‌کنند.
◇ ۷۴ درصد دعواهای داغ توسط تنها یک درصد از گروه‌های کاربران ایجاد می‌شوند.
◇ یک ‌دهم ‌درصد از کاربران، حدود ۸۰ درصد اخبار کذب را در محیط آنلاین پخش می‌کنند. 
◇ بیش‌ترین محتوایی که روی ایکس و فیس‌بوک منتشر می‌شود محتوایی حاوی داوری‌های اخلاقی و خصمانه نسبت به گروه‌های سیاسی دیگر است
 
🔸به عبارت دیگر، اقلیتی بسیار کوچک اما افراطی مشغول ایجاد خشم و عصبانیت، پخش اطلاعات نادرست و تشدید اختلافات هستند. آنها هنجارهای کاذبی را تولید می‌کنند که ادراک کاربران دیگر را مختل می‌کند. دلیل این موضوع این است که شبکه‌های اجتماعی بر اساس «اقتصاد توجه» کار می‌کنند؛ الگوریتم‌های این پلتفرم‌ها کاربران را تشویق می‌کنند که محتوایی با بیش‌ترین سطح درگیری مخاطب تولید کنند، نه محتواهایی که بازتاب واقعیت باشند.
 
🔸واقعیت این است که اکثریت کاربران فضای آنلاین ناظران خاموش هستند. آ‌نها نه نظر خود را ابراز می‌کنند و نه در بحث‌ها مشارکت می‌کنند. اما مدام در معرض نظرات افراطی و بحث‌های تنش‌زا اقلیت سمی هستند که با حجم بالا مشغول تولید محتوا هستند.

🔸 نویسندگان مقاله می‌پرسند، مردم چگونه می‌توانند درست را از نادرست تشخیص بدهند، آن‌هم در شرایطی که دیدگاه‌های افراطیون بالاترین بسامد را در شبکه‌های اجتماعی دارد؟ به باور آنها این بزرگترین معضل فضاهای آنلاین است و اگر نتوانیم آن را حل کنیم، باید انتظار داشته باشیم که واقعیت‌های تحریف‌شده به شکل فزاینده‌ای فراگیر شوند.

چکیده‌ای از این پژوهش را در زیر بخوانید:

https://daneshkadeh.org/global/13624/

@Daneshkadeh_org

دانشکده

17 Oct, 13:33


دارون عجم‌اوغلو و جیمز رابینسون که اخیرا نوبل اقتصاد سال ۲۰۲۴ را (به همراه همکار دیگرشان سایمون جانسون) بردند معتقدند که یک دولت توانمند تنها وقتی می‌تواند شکل بگیرد که همزمان جامعه‌ای توانمند وجود داشته باشد؛ جامعه‌ای که خیالش راحت است که قدرت دولت صرف خدمت می‌شود و نه اجبار و سرکوب.

🔸از نظر عجم‌اوغلو و رابینسون راه توسعه از طریق توافق نخبگان و «وفاق از بالا» محقق نمی‌شود، برعکس نیاز به وفاق بالا و پایین است: باید جامعه از برنامه‌های توسعه‌ی دولت حمایت کند تا امکان ماندگاری و موفقیت چنین برنامه‌هایی محقق شود.

🔸 ادعای عجم‌اوغلو و رابینسون ردّیه‌ای است بر نظریه متفکرانی همچون ساموئل هانتینگتون که بر تقدم تقویت ظرفیت‌های دولت تاکید داشتند و معتقد بودند تنها پس از ساختن یک دولت قدرتمند که متعهد به بازسازی جامعه، توزیع قدرت و مشارکت سیاسی است که می‌توان به پیشرفت پایدار امیدوار بود.

🔸خلاصه‌ی ادعای این دو پژوهشگر این است: اولا حاکمان به خودی خود انگیزه‌ای برای بالا بردن ظرفیت‌های حاکمیتی و فراهم‌سازی کالاها و خدمات عمومی ندارند؛ ثانیا جوامع ضعیف در برابر پروژه‌‌ی تقویت دولت مقاومت خواهند کرد. به عبارت دیگر، تا زمانی که مردم اطمینان نداشته باشند که ابزارهایی در اختیار دارند تا بوسیله‌ی آنها دولت را کنترل کنند، اجازه‌ی دولت‌سازی و تقویت ظرفیت‌های حاکمیتی را نخواهند داد.

🔸عجم‌اوغلو و رابینسون تاکید می‌کنند که تنها مسیر سعادت ملت‌ها ساخت نهادهای حاکمیتی دربرگیرنده و همه‌شمول است و آن هم جز با تقویت همزمان دولت و جامعه محقق نمی‌شود.

🔸انگلستان، از نظر این دو پژوهشگر، یک نمونه از گسترش توان دولت به پشتوانه گسترش قدرت سیاسی جامعه است. از ابتدای ظهور دولت مدرن در انگلستان در قرن هفدهم، ما شاهد توسعه و افزایش توان دولت و همزمان گسترش قدرت سیاسی جامعه و مشارکت آن هستیم.

🔸تصمیم‌ها و توافق‌های نخبگان در ظهور و توسعه دولت مدرن انگلیس جایگاه کلیدی داشت اما این نخبگان در خلاء و با رویکرد بالا به پایین تصمیم نمی‌گرفتند. بلکه تصمیم‌های آن‌ها در یک بستر خاص اجتماعی اتفاقی می‌‌افتاد. نخبگان برای هر اصلاحی باید حمایت مردم را جلب می‌کردند. بنابرین جامعه‌ی مدنی هم در بازخواست از قدرت و هم در افزایش قدرت دولت حضور تعیین‌کننده داشت. ترکیب همزمان این عناصر منجر به شکل‌گیری دولت مدرن در انگلستان شد.

🔸 از قضا در مواردی که مردم سیاست دولت مرکزی را صحیح تشخیص می‌دادند با دعوت به مقاومت و اعتراض علیه آن سیاست‌ها همراهی نمی‌کردند. مثلا در جریان خیزش شمال در سال ۱۵۶۹ اشراف محلی علیه کلیت پروژه‌ی دولت‌سازی که اقتدار محلی آن‌ها را از بین می‌برد شورش کردند. این اشراف برای به چالش کشیدن حکومت به نیروهای سنتی وفادار خود نیاز داشتند. اما جامعه تغییر کرده بود و در مورد حدود قدرت دولت مرکزی با اشراف شورشی هم نظر نبود و برای همین این شورش به راحتی خاموش شد.

🔸نکته کلیدی از نظر این دو پژوهشگر در نمونه انگستان این است: جامعه‌ای که می‌تواند قدرتمند شود این اعتماد را به خود دارد که می‌تواند دولت را هم مهار کند، بنا بر این به دولت امکان می‌دهد بیشتر تقویت شود. به عبارت دیگر، تا زمانی که مردم اطمینان نداشته باشند که ابزارهایی در اختیار دارند تا بوسیله‌ی آنها دولت را کنترل کنند، اجازه‌ی دولت‌سازی و تقویت ظرفیت‌های حاکمیتی را نخواهند داد.

🔸در مواردی که تلاش برای تقویت دولت همزمان با افزایش مشارکت شهروندان نیست، و یا شهروندان از قدرتمند شدن دولت حمایت نمی‌کنند، تجربه‌های دولت‌سازی مدرن به موفقیت نمی‌رسند.

🔸در چنین حالتی، دولت لویاتان هست؛ اما یک «لویاتان کاغذی». مثال بارز لویاتان کاغذی از نظر عجم‌اوغلو و رابینسون کشور کلمبیا است. کلمبیا دولت دارد، اما این دولت در انجام هر آن کاری که معمولاً از دولت‌ها انتظار می‌رود ناتوان است. نه می‌تواند کاملا بر نیروهای مستقل و مسلح غلبه کند و نه حتی توان آن را دارد که همه مردم را به پرداخت مالیات موظف کند. بسیاری از مردم هنوز دولت مرکزی را میراث‌ استعمار اسپانیا می‌بینند و می‌ترسند که اگر به آن قدرت دهند، دیگر قادر به مهارش نباشند.

🔸سالهاست که درباره‌ی این که آیا توسعه بر دموکراسی اولویت دارد و یا برعکس بحث و مجادله می‌شود. پیشنهاد عجم‌اوغلو و رابینسون این است که فرآیند توسعه و دموکراسی همزمان باید پیش رود.

چکیده‌ای از پژوهش عجم‌اوغلو و رابینسون را در زیر بخوانید:
https://daneshkadeh.org/global/13615/

@Daneshkadeh_org

دانشکده

26 Sep, 14:31


رقص با شیطان: چرا احساسات بد زندگی را خوب می‌کنند؟

خشم، حسادت یا لذت ناشی از تحقیر در زمره‌ی بدنام‌ترین خصیصه‌های انسانی دسته‌بندی می‌شوند؛ هرزه‌علف‌هایی که گل‌های باغ زندگی را می‌بلعند و باید که ریشه‌کن‌شان کرد. ولی اگر این احساسات پنهانْ در نهانخانه‌ی دل را نه هرزه علف که کرم‌های خاکیِ باغ زندگی تعبیر کنیم، چه خواهد شد؟

کریستا توماسون، استاد فلسفه‌ی کالج سوارثمور، در تازه‌ترین کتابش «رقصی با شیطان» (انتشارات آکسفورد، ۲۰۲۳) با همین تعبیر ما را دعوت به بازنگری درباره‌ی احساسات منفی‌مان می‌کند.

🔸توماسون زیانبار بودن یک‌سره‌ی احساسات منفی را رد می‌کند، چرا که معتقد است احساسات منفی را باید واکنش‌های طبیعی نسبت به شرایط در نظر بگیریم. او می‌نویسد: «احساسات منفی کرم‌های ‌خاکی این باغ هستند و نه علف‌های هرز...کرم‌های خاکی بیشتر مردم را منزجر می‌کنند، بسیاری‌مان ترجیح می‌دهیم تنها از تماشای گل‌ها لذت ببریم و کرم‌های خاکی را فراموش کنیم... اما حضورشان به معنای این است که خاکِ این باغ زنده و شکوفا خواهد شد...»

🔸 به باور توماسون ما درباره‌ی احساسات منفی اغلب از برچسب‌های هولناکی استفاده می‌کنیم که درباره‌ی احساسات مثبت، حتی در شدیدترین شکل بروزشان، چنین الفاظی را به کار نمی‌بریم. به جای این رویکردی دوگانه، توماسون ما را دعوت می‌کند به عصبانیت‌هایمان در طول زندگی فکر کنیم. آیا ما بارها بروز عصبانیت نسبت به دوست‌داشتنی‌ترین افراد زندگی‌مان را تجربه نکرده‌ایم؟ توماسون می‌نویسد: « خشم اگر به هولناکی برچسب‌هایش باشد، باید هر فردی بعد از یک‌بار عصبانیت تا آخر عمر تلخ‌کام و بی‌دوست و تنها بماند.»

🔸 مشکل اینجاست که وقتی پای احساسات منفی به میان می‌آید روی افراطی‌تان نمونه‌ها دست گذاشته می‌شود. برای مثال، شخصیت یاگو در نمایشنامه‌ی اتللو، از شدت حسد نسبت به ترفیع همکارش دسیسه‌ای برای قتل او می‌چیند. اما در دنیای واقعی، یاگو احتمالا غروب همان روز به یک میکده سری می‌زد و کمی درباره‌ی همکارش بدگویی می‌کرد و قضیه تمام می‌شد. دست برداشتن از مثال‌های افراطی و پذیرفتن این نکته که آدمی همواره با احساسات منفی همچون کرم‌های خاکی لغزنده‌ی باغچه هم‌زیستی داشته، اولین‌گام برای واقع‌بینی است.

🔸توماسون به جای تقبیح احساسات بد و مقدس کردن احساسات خوب، خود راه سومی پیش روی مخاطبانش می‌گذارد. او تلاش می‌کند مفهوم سنتی سلامت نفس را به چالش بکشد. اگر مثلا برای رواقیون هدف این است که زندگی را به شیوه‌ای تنظیم کنیم که در آن احساسات بد را اصلاً تجربه نکنیم، و یا به پیروی از رویکرد ارسطویی مدام دنبال تغییر و بهتر کردن احساسات بد تحت ایده‌هایی چون «کنترل هوش هیجانی» و «مدیریت احساسات» باشیم، از نظر توماسون بهتر است احساسات منفی را بی‌اینکه کنترل کنیم یا پرورش‌شان بدهیم تجربه کنیم.

🔸به نظر او ما نباید احساساتمان را «رام» کنیم، بلکه باید اجازه بدهیم آنها «وحشی» باقی بمانند، درست مانند «مارهایی که می‌توانند نیش بزنند، اما نمی‌خواهند نیش بزنند.»

🔸احساسات بد را  باید جنبه‌ای بسیار طبیعی از توجه به خود و توجه فرد به جایگاهش در جهان دانست. احساسات منفی در واکنش به نادیده‌گرفته شدن، قرار گرفتن در موقعیت ناعادلانه یا عقب ماندن بروز می‌کنند.  چرا که خشم یا حسد پاسخی است به بی‌عدالتی و طبیعی است که در صورت عقب ماندن از زندگی اجتماعی دچار احساسات منفی شویم.

🔸احساسات بد در حال گفتن حقایق دردناکی درباره‌ی جهان اطراف به ما هستند و اگر ریشه‌کن‌شان کنیم یا نادیده بگیریم‌شان عواقب بدتری خواهد داشت. فشاری که امروز برای حذف یا کنترل احساساتمان احساس می‌کنیم از یک ایدئولوژی مثبت‌نگر بی‌رحمانه نشأت می‌گیرد که می‌گوید زندگی خوب همیشه خوشحال و پر از احساسات مثبت است و لاغیر.

🔸 سرکوب احساسات منفی فرد را به سمت خودسانسوری هدایت می‌کند و اجازه نمی‌دهد به بی‌عدالتی واکنش نشان دهد، چرا که منشا همه‌چیز را به خود فرد برمی‌گرداند و از او می‌خواهد برای جامعه‌اش عضوی شاد و مثبت باشد، فارغ از اینکه چه فشاری را تحمل می‌کند.

🔸توماسون معتقد است احساسات منفی نقش اساسی در غنی‌سازی و مراقبت از خود دارند. اما تمرکز بر ویژگی‌های ناپسند احساسات منفی، باعث می‌شود که ارزش آن‌ها را نادیده بگیریم. احساسات منفی به ما کمک می‌کنند زمانی که ضربه‌ای دیده‌ایم یا تحقیر شده‌ایم به خودمان توجه کنیم.

چکیده‌ای از حرفهای مهم کتاب را در زیر بخوانید:
https://daneshkadeh.org/global/13596/

@Daneshkadeh_org

دانشکده

18 Sep, 14:07


چه بر مردم عراق در خلال جنگ هشت‌ساله با ایران گذشت؟ این جنگ چه جایگاهی در حافظه‌ی جمعی عراقی‌ها دارد و چگونه به یاد آورده می‌شود؟ روشنفکران عراقی چقدر در تولید پروپاگاندای دولتی مشارکت کردند و نقش خود را چگونه ارزیابی می‌کنند؟ وضعیت زنان عراقی دچار چه تحولاتی شد؟ کیفیت آثاری که تحت نظارت دولت بعث در زمینه‌ی جنگ پدید آمد چگونه بود؟ در این آثار مفاهیمی نظیر شهادت، ایثار، مهر میهن، وظیفه‌ی شرعی و «دشمن» چگونه ساخته و پرداخته شدند؟ آیا راه‌هایی برای مقاومت در برابر ادبیات غالب حکومتی وجود داشت؟ تجربه‌ی انسانی از جنگ در آن‌سوی مرزها چگونه بود؟

در این کتابچه‌ی دانشکده برای اولین بار به زبان فارسی به برخی از مهم‌ترین آثار پژوهشی درباره‌ی تجربه‌ی جنگ در عراق زیر سلطه‌ی صدام حسین پرداخته می‌شود.

روایت‌هایی که در این مجموعه گنجانده شده، شاید برای خواننده‌‌ای که با یک‌سوی ماجرا آشنا بوده شگفت‌انگیز باشد و گاه در مقام مقایسه شباهت‌های عجیبی را در شرایط سیاسی و اجتماعی و شیوه‌ی تبلیغات و بازنمایی جنگ با «بیگانه‌»ی آن‌سوی مرز کشف کند.

می‌توانید کتابچه پی‌دی‌اف را دانلود کنید
https://t.me/Daneshkadeh_org/176
یا همه مقالات را در لینک زیر آنلاین بخوانید:
https://daneshkadeh.org/iraq-war-memory/
@Daneshkadeh_org

دانشکده

18 Sep, 14:04


شاعران در لباس نظامی

روشنفکران و ادیبان عراقی طی جنگ این کشور با ایران به ستایش از تصمیمات صدام پرداختند و خود نیز چونان نظامیانی جنگ‌طلب رفتار کردند و گاه در عرصه‌ی سخن از آنها هم جلوتر رفتند.

عباس خضر، شاعر تبعیدی عراقی ساکن آلمان در کتابش با عنوان «خاکی، از میان اسناد جنایت فرهنگی در عراق» نشان می‌دهد که فعالیت ادبی بسیاری از شاعران عراقی در دوران جنگ در واقع امتداد نظامی‌گری حزب بعث بود. شعرهای زیادی در حمایت از اقتدار صدام حسین سروده شدند، شعرهایی که بوی باروت می‌دهند و خشونت را تقدیس می‌کنند.

🔸از دید خضر این ادیبان از شعر که اساساً پدیداری زیبایی‌شناختی است در جهت توجیه زشت‌کاری‌های یکی از سفاک‌ترین حکومت‌های خاورمیانه استفاده کردند و توانایی‌های شاعری خود را در خدمت پشتیبانی از اقتدار این حکومت گذاشتند.

🔸خضر به حال‌و‌هوای جشنواره ادبی مربد اشاره می‌کند که زیر نظر وزارت فرهنگ عراق در این کشور برگزار می‌شد و شاعران عرب از کشورهای مختلف را گرد می‌آورد. این جشنواره طی سال‌های جنگ با ایران تبدیل به جشنواره‌ای تبلیغاتی در حمایت از جنگ و صدام شد.

🔸خضر اشاره می‌کند که غلظت فضای ترویج خشونت و حمایت از حزب بعث در این جشنواره به گونه‌ای بود که برخی اوقات حتی میهمان‌ها در این زمینه از عراقی‌ها و بعثی‌ها پیشی می‌گرفتند. در این زمینه او به شعر مختار النادی شاعر مصری در یکی از این جشنواره‌ها اشاره می‌کند، آنجا که سروده بود: «اقطع رقاب خوارج المنفى / وأرجعهم لسادتهم بأکیاس البرید.» یعنی «گلوی مخالفان تبعیدی را ببرید و سرشان را در پاکت‌های پستی برای آقایشان [صدام] باز بفرستید.»

🔸خضر از پیشگامان شعرسرایی در ستایش از جانفشانی برای صدام و جنگ او می‌گوید؛ از عبد الرزاق عبد الواحد که برخی از نخستین اشعار را در ستایش جنگ با ایران سرود و به او لقب شاعر قادسیه دادند: از جمله شعری که در آن خطاب به ارتش بعث و صدام گفته است: «ما به دنبال شما روانیم تا سر ببازیم، مشعل شما را در دست داریم و می‌رویم. مشعلی که از کودک تا پیر دست به دست می‌کنند. کودکانی که با مرمی فشنگ‌ها گردن‌‌آویز می‌سازند و با پوکه‌ها چون عروسک بازی می‌کنند.»

🔸چنین اشعاری که خضر نمونه‌های متنوع و فراوانی از آنها را در کتابش گرد آورده، مرگ در راه صدام را خوشایند و خواستنی نشان می‌دادند. زشتی‌های جنگ را زیبا می‌نمایاندند و مرگ را دلپذیر. در اشعار این شاعران گویی عراقیان ملتی هستند همه آماده‌‌اند جانشان را در راه اهداف حزب بعث نثار کنند. گویی بالاترین موهبتی که عراقیان در زندگی می‌توانستند داشته باشند مرگ در راه صدام بود.

🔸شعر عربی به‌این‌ترتیب در امتداد نظام پلیسی فعالیت کرد: در حالی که نظام پلیسی ارعاب می‌آفرید، شعر تبلیغاتی حامی صدام فضای پلیسی و نظامی شده‌ی این کشور را مقدس نشان می‌داد. شعر و ادب عراق طی دو دهه چنین به خدمت اقتدار در می‌آید و با آن تنیده می‌شود.

🔸خضر در کتابش در پی مستندکردن همین موارد است؛ او می‌خواهد مانع از فراموشی این لحظات شود. می‌خواهد نگذارد که فرهنگ عراقی و عربی به این گذشته پشت کند و آن را چنان به فراموشی بسپارد انگار رخ نداده است.

🔸کتاب خضر، در واقع، مصداق نوعی پرسش‌گری تاریخی از سوی نسلی از روشنفکران عراقی است که می‌خواهد ریشه‌ی رذایل گذشته را بشناسد تا از این راه مانع تسری آنها به آینده شود. چکیده‌ی حرف‌های خضر را در لینک زیر بخوانید:
https://daneshkadeh.org/iraq-war-memory/5733/

@Daneshkadeh_org

دانشکده

17 Sep, 14:17


جنبش اجتماعی هم منتقد می‌خواهد هم کنشگر

منتقدان و کنشگران گاه از نقش‌های همدیگر خوش‌شان نمی‌آید. منتقدان کنشگران را متهم می‌کنند که با جار‌و‌جنجال و هوچی‌گری به دنبال تهییج عواطف و یارگیری برای پیشبرد خواسته‌هایشان هستند. کنشگران هم منتقدان را ملامت می‌کنند که از دور نشسته‌اند و بدون آنکه گرد و غباری بر دامنشان بنشیند و هزینه‌ای بپردازند مشغول حرّافی هستند.

واقعیت اما این است که در فرایند تغییر اجتماعی، کنشگران و منتقدان کارکردهای مهم اما متمایزی دارند، اهداف متفاوتی را دنبال میکنند، با مخاطب‌های متفاوتی سر‌و‌کار دارند و باید با محدودیت‌های متفاوتی هم برای هر یک از این نقش‌ها مواجه شوند. به‌رسمیت‌شناختن این تفاوت‌ها به عاملان دموکراسی‌خواهی کمک می‌کند تا از فرصت‌های خاص موقعیت و نقش خود بهتر استفاده کنند.

🔸به‌باور لیزا گیلسون، استاد علوم سیاسی کالج بیتز، مرزهای میان کنشگری و نقد اجتماعی اکنون بیش از هر زمان دیگری مغشوش شده‌اند. او می‌نویسد بزرگ‌ترین آسیب برای کنشگران و منتقدان مشخص‌نبودن محدوده‌ی فعالیتشان است و تعیین کارکردها و چهارچوب‌های عملگرایانه‌ی این دو گروه در حرکت به‌سوی دموکراسی ضروری می‌نماید.

🔸منتقدان اجتماعی با تحلیل اوضاع و رفتارها در پی شناسایی ناکارآمدی‌ها و بی‌عدالتی‌ها در روابط اجتماعی هستند و تلاش می‌کنند با پرورش ظرفیت نقد، مخاطبان را به وجود آسیب‌ها و راه‌حل‌ها آگاه کنند.

🔸کنشگران هم مانند منتقدان اجتماعی مشغول آسیب‌شناسی و ترسیم مسیری برای تغییر هستند، اما هم‌زمان قصد دارند مردم را برای ایجاد تغییر از طریق یک اقدام جمعی برانگیزند. کنشگری معطوف به بسیج مردم با هدف مشارکت در حرکت‌های جمعی است.

🔸این دو گروه اثرگذار می‌توانند وظایف متفاوتی برای رسیدن به دموکراسی را به عهده بگیرند و با تفکیک وظایفشان نتیجه‌بخشی تلاش‌ها برای تغییر را سرعت ببخشند.

🔸گیلسون برای ترسیم اهمیت این مرزبندی، به یکی از منتقدان اجتماعی اثرگذار در دوران مبارزات برای لغو برده‌داری در آمریکا ارجاع می‌دهد: رالف والدو امرسون، نویسنده و فیلسوف مشهور آمریکایی در قرن نوزدهم، تلاش کرد تا همیشه در جایگاه یک منتقد اجتماعی غیر‌کنشگر باقی بماند. به نظر امرسون غیر‌کنشگر‌بودن منتقد اجتماعی فرصتی برای اثرگذاری روی طیف وسیعی از مخاطبانش را به او می‌دهد.

🔸امرسون برخلاف دیگر مبارزان هم‌عصرش معتقد بود که نقد اجتماعی روشی است اثرگذار و شیوه‌ای متفاوت از کنشگری. دست‌آخر اما، امرسون هم زیر بار فشارها و سرزنش‌های کنشگران، که از او می‌خواستند دست از نوشتن بردارد و به خیل کنشگران بپیوندد، تسلیم شد.
روش امرسون نشان می‌دهد تنها راه پیش‌روی منتقد غیرکنشگر در مواجه با فشارها این است که آن نقش دیگر را بپذیرد و مقام منتقد اجتماعی را به کناری نهد تا بتواند در هر دو حوزه اثرگذار باشد.

🔸کنشگران و منتقدان وقتی به شکل بهینه عمل می‌کنند که نقش‌های آنها مکمل باشد. مثلا برای جذب مخاطب کنشگران در جذب بخشی از اجتماع که تغییر از طریق کنش جمعی را مؤثر و ضروری می‌دانند موفق عمل می‌کنند. در مقابل، منتقدان اجتماعی می‌توانند افرادی را که از وضع موجود بهره‌مند هستند یا به دلایلی همچون سرخوردگی از تغییر، بی‌تفاوتی یا حتی ترس، با جریان دموکراسی‌خواهی همراهی ندارند، به عنوان جامعه‌ی هدف تحت‌تأثیر قرار دهند.

🔸کنشگران و منتقدان اغلب از مجراهای ارتباطی متفاوتی استفاده می‌کنند که هم بر نوع مخاطب و هم فرم انتقال پیام تأثیر می‌گذارد. کنشگران از روش‌های سریع و تهییج‌کننده برای اثرگذاری بهره می‌گیرند و اغلب می‌خواهند پیام‌های خود را به صورت فوری به مخاطبشان برسانند. در مقابل منتقدان اجتماعی از نقدهای مدقن و مقالات و کتاب برای انتقال پیام استفاده می‌کنند.

🔸منتقدان اجتماعی در گامی دیگر می‌توانند بستر اجتماعی مساعدی برای کنشگران فراهم کنند و حتی جمعیت خاموش را مجاب کنند که دستی از دور بر آتش داشته باشند. معمولا اکثریت جامعه تمایلی به مشارکت در تجمع‌های اعتراضی ندارند. اما این اکثریت غیر‌کنشگر با کمک منتقدان می‌تواند محیطی مساعد را فراهم کند تا کنشگران در میدان به اعتراض ادامه بدهند.

🔸مشخص‌نبودن چارچوب‌ها عملکرد این دو گروه گاه به خصومت هم ختم می‌شود. مثلا ممکن است برخی از گروه‌هایی که دنبال کارهای کنشگری ضربتی هستند، کار یک منتقد اجتماعی غیر‌کنشگر را به دلیل صریح‌نبودنش تخطئه کنند. در مقابل، منتقدان نیز ممکن است از تأثیری که نقش کنشگری در تحریک افکار و بسیج حمایت عمومی ایفاء می‌کند غافل شوند.

🔸اینکه تحت این فشارها یکی ناچار شود نقش دیگری را بپذیرد شاید در کوتاه‌مدت پیروزی قلمداد شود، اما در بلند‌مدت آسیب‌‌زا خواهد بود.

چکیده‌ای از این پژوهش را در زیر بخوانید:
https://daneshkadeh.org/global/13579/
@Daneshkadeh_org

دانشکده

11 Sep, 14:21


حال جامعه با تراپی خوب نمی‌شود

وقتی جامعه‌ای بحران سیاسی و اجتماعی را از سر گذرانده، برای حلاجی و التیام وضعیت باید به سراغ راه‌حل‌های جمعی رفت که کل جامعه را به عنوان واحدی تحت فشار و اضطراب در نظر می‌گیرد و تروماهای افراد را جدا از هم قلمداد نمی‌کند.

جک ساول، مدیر برنامه‌ی بین‌المللی مطالعه‌ی تروما، معتقد است ترومای جمعی را نمی‌توان با رویکردهای روان‌درمانی شخصی و تراپی فردی مداوا کرد. او که به مدت پانزده سال با بازماندگان نسل‌‌کشی، پاک‌سازی نژادی، و جنگ داخلی در نواحی مختلف دنیا کار کرده می‌گوید رویکردهای جمعی به ترومای مشترک از طریق شکل‌دادن به یک تاریخ مشترک می‌تواند میان اعضای جامعه پیوندهای جدیدی برقرار کند. این پیوندها توان افراد را در تاب‌آوری پس از ترومای جمعی به شکل چشم‌گیری افزایش می‌دهند. 

🔸رویکردهای جمعی برای التیام تروما به دنبال خلق فعالیت‌های دسته‌جمعی هستند که امکان بازگویی و بازسازی اتفاقات تروماتیک را فراهم می‌کنند. این فعالیت‌های دسته‌جمعی می‌توانند در قالب کار هنری، نمایشی، تاریخ شفاهی، و ضبط شهادت افراد حاضر باشند. در رویکرد جمعی نه فقط وضعیت از هم‌گسیخته‌ی روانی و ذهنی فرد، بلکه گسستگی پیوندهای اجتماعی نیز به عنوان عامل مهمی در شکل‌گیری ترومای جمعی مورد توجه قرار می‌گیرد.

🔸تمرکز رویکردی جمعی به تروما بر بستر اجتماعی و فرهنگی فاجعه است و پیوندهای اجتماعی گسسته به عنوان عامل مهمی در شکل‌گیری تروماهای جمعی شناخته می‌شود. در رویکردهای جمعی ویژگی‌های فضاهای عمومی و مکان ارتباطات اعضای اجتماع را عنصری فعال در مواجهه با ترومای جمعی می‌دانند.

🔸از میان رویکردهای جمعی متفاوت، ساول بر واحد خانواده تمرکز می‌کند و در توضیح آن می‌گوید اینکه هر خانواده پس از فاجعه‌ای جمعی و سیاسی چطور با گذشته کنار بیاید، تأثیر بسیار چشمگیری بر اعضای آن خانواده، و به‌تبع بر کل جامعه دارد. ساول برای ایجاد پیوندهای جدید میان اعضای خانواده روش روایت‌کردن جمعی را پیشنهاد می‌دهد. روایت‌کردن جمعی یعنی افراد خانواده به کمک همدیگر تکه‌‌های خاطرات و تجربیات تلخ گذشته خود را کنار هم قرار می‌دهند و امکان می‌یابند تا فاجعه‌ای را که بر آنها رفته از طریق گفتگو و بحث با یکدیگر بازسازی و بازگویی کنند.

🔸ساول این رویکرد را برای التیام وضعیت خانواده‌های بازمانده در جنگ کوزوو به کار گرفت که بیش از ۱۳ هزار نفر کشته داد. ساول، به عنوان عضوی از یکی از گروه‌های امداد، به روستایی رفت که بازماندگان آن شاهد قتل و کشتار گسترده مردان و جوانان بودند. ساول به زنان روستایی پیشنهاد کرد که تلاش کنند به همراه اعضای خانواده آنچه را که اتفاق افتاده بود بازگو و بازسازی کنند و در این گفتگوها بکوشند آینده‌ای را ترسیم کنند که در آن در کنار هم زندگی خواهند کرد. رسیدن به یک روایت مشترک به اعضایی که داغ مشترک داشتند امکان می‌داد پیوندهای جدیدی با یکدیگر برقرار کنند که بر پایه‌ی مشترکات آنها ساخته شده بود.
 
🔸ساول تاکید می‌کند که کسانی که چنین تروماهایی از سر گذرانده‌اند اغلب احساس می‌کنند لیاقت زیستن را ندارند و بهتر بود همراه ازدست‌رفتگان طعمه‌ی مرگ می‌شدند. ذهن و روان بازماندگان معمولاً چنان در گذشته قفل شده که مجالی برای فکر‌کردن به آینده نمی‌دهد. سلسله‌اقداماتی که با هدف ارتقای تاب‌آوری در کوزوو انجام شد به بسیاری از خانواده‌ها کمک کرد تا بر کشمکش‌های خانوادگی پس از فاجعه، انزوا، شرم، و ناامیدی غلبه کنند.

🔸موفقیت این اقدامات روی نظام سلامت روان کوزوو تأثیر چشمگیر داشت و منجر به راه‌اندازی روند کارآمدتری برای بهبود وضعیت روانی جامعه شد؛ روندی که از ارکانش برقراری گفتگو، بازگویی گذشته به شیوه‌ی جمعی، تقویت امید و میل به ادامه‌ی زندگی در میان بازماندگان جنگ بود.
 
🔸ساول می‌گوید در شرایط پس از فاجعه، کوچک‌ترین اتفاق ناگوار می‌تواند سیلی از تأثیرات منفی را به بار بیاورد. مثلاً در دوران پس از جنگ کافی‌ست گلوله‌ای شلیک شود تا با تکثیر ترس، تمام خاطرات جنگ برای شمار زیادی از مردم تداعی شود. هیچ‌کس این صدای دلهره‌آور را نمی‌خواهد اما هر تداعی می‌تواند فرصتی برای گفتگوی جمعی ایجاد کند و همین گفتگو خود مجالی برای بازگویی واقعه‌ای در گذشته پیش می‌آورد که هنوز کامل بیان نشده و روایت کامل آن مستلزم حضور همه‌ی کسانی است که شاهد آن واقعه بودند.

چکیده‌ای از این پژوهش را در زیر بخوانید:
https://daneshkadeh.org/global/12067/

@Daneshkadeh_org

دانشکده

06 Sep, 16:56


استعمار داخلی: چگونه مرکز اختلافات قومیتی را تشدید می‌کند؟

جهان در یکصد سال گذشته شاهد استمرار و حتی تشدید تعلق‌های قومی در کشورهای مختلف بوده است. با وجود فرآیند توسعه و مدرن شدن، و همچنین تفوق گفتمان‌های ملی‌گرایانه، نه تنها رابطه‌ی مرکز و حاشیه متعادل‌تر و منصفانه‌تر نشده که گاه نابرابری‌ها بیشتر هم شده است. این مشکل تنها مختص به کشورهای در حال توسعه نیست، حتی در بریتانیا نیز که به تعبیری نخستین کشوری است که از قرن شانزدهم میلادی می‌توان در آن رشد و گسترش شیوه‌ی تولید سرمایه‌داری و سپس در قرن نوزدهم صنعتی‌شدن را دنبال کرد، تفکیک و تبعیض‌قومیتی بسیار پررنگ بوده است.

🔸مایکل هکتر، جامعه‌شناس مشهور و استاد دانشگاه ایالتی آریزونا، تحلیل بدیع و جالبی ارائه می‌کند. او معتقد است مرکز به اتکای قدرت سیاسی و از رهگذر سیاستگذاری‌ها فاصله‌ی خود را با حاشیه حفظ می‌کند. از نظر هکتر مرکز با حاشیه برخوردی دارد که مشابه آن را می‌توان در برخورد دولت‌های استعماری با مستعمرات دید: ایجاد وابستگی اقتصادی در مستعمره و پایین‌تر نگه داشتنش به این منظور که همواره مرکز بتواند از حاصل کار و منابع حاشیه استفاده کند. وجه تسمیه «استعمار داخلی» از همینجا می‌آید.

هکتر با اتکا به شواهد مربوط به تقابل دیرپای مرکز بریتانیا با اقلیت‌ سِلت‌ها (ساکنان بومی مناطق اسکاتلند، ولز، کورنوال، جزیره‌ی مان و ایرلند)، الگو یا نظریه‌ی «استعمار داخلی» را مطرح می‌کند.

🔸الگوی استعمار داخلی یادآور می‌شود که موج توسعه و مدرن‌سازی در سرتاسر قلمرو دولت‌ها به‌طور یکسان آغاز نمی‌شود و در بین گروه‌های مختلف و مناطق جغرافیایی گوناگون، ناهموار پیش می‌رود؛ یعنی گروه‌هایی را بیشتر و گروه‌هایی را کمتر برخوردار می‌کند و با تفاوت موجب پیشرفتشان می‌شود.

🔸هکتر می‌گوید توزیع نامتوازن منابع و قدرت در روند مدرن‌سازی باعث می‌شود گروهی که دست‌بالا را پیدا کرده (مرکز)، در پی حفظ و تثبیت و انحصاری‌کردن امتیازهای خود بر‌آید و تمایز به‌وجود آمده را نهادینه کند. مرکز در پی تنظیم تخصیص نقش‌های اجتماعی به اعضای گروه‌های مختلف برمی‌آید و نقش‌های معتبرتر را برای اعضای گروه خود نگه‌می‌دارد و برعکس افراد گروه کمتر برخوردار را از این نقش‌ها محروم کند. در عین حال تصمیم راجع به سرمایه‌گذاری، تخصیص وام و اعتبار و پرداخت دستمزد در حاشیه، در مرکز گرفته می‌شود. حاشیه در نتیجه‌ی وابستگی به مرکز، فقیرتر می‌ماند.

🔸وقتی لایه‌بندی بین مرکز و حاشیه مبتنی بر تمایزهای فرهنگی واضح باشد، مثل تمایز قومی و زبانی، این امکان وجود دارد که گروه نابرخوردار به‌تدریج واکنشی به این نابرابری نشان دهد که معطوف به حفظ و تقویت ارکان فرهنگیش باشد و حتی ادعای برتری فرهنگی نسبت به مرکز را طرح کند. در چنین مواقعی گروه نابرخوردار گاه مدعی می‌شود که جزئی از ملتی که او را به استضعاف کشانده نیست بلکه خود ملتی جداست و خواهان استقلال می‌شود.

🔸اغلب تصور می‌شود که با پیشرفت توسعه‌ی ملّی فاصله‌ی میان حاشیه و مرکز کم خواهد شد، و نابرابری اقتصادی کاهش پیدا می‌کند، الگوی استعمار داخلی اما پیش‌بینی می‌کند که این نابرابری‌ها تداوم می‌یابند و حتی بیشتر می‌شوند.

🔸باید در نظر داشت که حتی وقتی چارچوب دموکراتیک برقرار باشد، گروه حاشیه‌ای همان گروهی است که منابع کمتری در اختیار دارد؛ اگر از لحاظ جمعیتی هم کم‌شمارتر باشد که وضعش باز هم بدتر می‌شود و با کمبود منابع و جمعیت و عقب‌افتادگی‌ای که دارد، امکان تأثیر در تصمیم‌گیری‌های سیاسی حیاتی را نخواهد داشت.

🔸به این ترتیب گروه حاشیه‌ای اقلیت نمی‌تواند، حتی در چارچوب دموکراتیک، برای تغییر دولت و سیاست‌های مرکز نیروی زیادی اعمال کند و موجب بازتوزیع منابع به نفع خود شود. در این وضعیت در چارچوب ملّی شاهد ثبات و تثبیت دولت‌هایی هستیم که گروه حاشیه را نمایندگی نمی‌کنند.
خلاصه‌ای از این پژوهش را در زیر بخوانید:
https://daneshkadeh.org/global/13567/

@Daneshkadeh_org

دانشکده

30 Aug, 13:29


نظامی‌گری: وقتی وسیله‌ هدف را توجیه می‌کند

این یک اصل کلی و جا افتاده است که هدف وسیله را توجیه نمی‌کند. ولی در بسیاری از کشورهایی که به قدرت نظامی خود بیش‌از‌اندازه اتکاء می‌کنند، این وسیله‌ها هستند که هدف‌ها را توجیه می‌کنند. چنین کشورهایی عادت می‌کنند تا سیاست خارجی خود را از دریچه‌ی نظامی‌گری تعریف کنند. به‌قول معروف، وقتی تنها وسیله‌ای که در اختیار داری چکش باشد، آن‌وقت همه‌چیز را میخ فرض می‌کنی.

🔸یاگیل لِوی، استاد علوم‌سیاسی در «الجامعه المفتوحه»‌ی اسرائیل، می‌گوید که مجهز بودن به سلاح‌ اغلب باعث می‌شود که هدف به سوی گزینه‌های نظامی و جنگی برود و گزینه‌های سیاسی و دیپلماتیک کمرنگ‌تر شوند. این فرایند اغلب تحت تأثیر رویکردهای مبتنی بر عقلانیت ابزاری رخ می‌دهد..

🔸عقلانیت ابزاری یعنی به‌کارگیری وسایل مناسب برای دستیابی به هدف‌های مشخص. عقلانیت ابزاری معمولاً در تقابل با عقلانیت ارزشی قرار دارد که مطابق آن، اعمال بر اساس باورهای آگاهانه به ارزش‌های اخلاقی، هنری، یا مذهبی انجام می‌شوند، فارغ از آنکه هدف مطلوب باشد یا نه.

🔸فیلسوفان مکتب فرانکفورت به عقلانیت ابزاری انتقاد می‌کنند که به‌اشتباه بر وسیله‌ها متمرکز می‌شود و نه بر هدف‌ها. در نظامی‌گری هم روشِ اِعمالِ زور را وسیله‌های در دسترس مشخص می‌کنند و نه هدف‌ها. این را به‌روشنی می‌شود در «قتل‌های هدفمند» شخصیت‌های فلسطینی به دست نظامیان اسرائیلی دید که سیاستی است برآمده از عقلانیت ابزاری.

🔸استدلال سیاست‌گذاران اسرائیلی این است که قتل‌های هدفمند برای امنیت اسرائیل ضروری است. اما اگر آنها وسایل و سلاح‌های لازم برای این کار نداشتند چنین هدفی را هم تعریف نمی‌کردند. در قتل‌های هدفمند از سلاح استفاده می‌کنند چون وسیله‌ای «دم دست» است، مشروعیت دارد و نیاز به بررسی گزینه‌های دیگر را از بین می‌برد. به نظر لِوی، «هدف» واقعی باید از‌سر‌گیری مذاکرات سیاسی میان اسرائیل و تشکیلات خودگردان فلسطین باشد.

🔸هنگامی که وسیله‌های در دسترس هدف‌ها را مشخص می‌کنند (که معمولاً هدف‌هایی اشتباه است)، ممکن است به دو شکل این اهداف را بسط هم بدهند: بسط دایره‌ی دشمنان و بسط محدوده‌ی جغرافیایی برای استفاده از وسیله (سلاح). 
نمونه آن استفاده‌ی آمریکا از پهپادهای نظامی در پاکستان و افغانستان است. آمریکا پیوسته ستیزه‌جویانی را هدف پهپاد قرار می‌دهد که در سلسله‌مراتب در رده‌های بسیار پایین قرار داشته‌اند. از آنجا که استفاده از پهپاد مخاطره‌ای برای نیروهای آمریکایی به همراه ندارد، تصمیم‌گیرندگان با رغبت بیش‌تری به استفاده از این سلاح مرگبار برای هر نوع هدفی روی می‌آورند.

🔸وسیله‌ها همچنین به استفاده از زور مشروعیت می‌دهند. این موضوع مثلا هنگامی اتفاق می‌افتد که محاسبات نظامی نشان می‌دهد با استفاده از وسیله‌ای خاص احتمال تلفات غیرنظامی به حداقل می‌رسد. آنگاه استفاده از این وسیله‌ی خاص همچون عملی اخلاقی جلوه‌گر می‌شود و مشروعیت می‌یابد.

🔸رویکرد عقلانیت ابزاری منجر به «مدیریت‌گرایی جنگی» می‌شود. مدیریت‌گرایی جنگی یعنی «به‌کار‌بردن فناوری‌ها و گفتمان‌های مدیریت “عقلانی” برای تشویق، کنترل، و عادی جلوه‌دادن جنگ و پوشاندن طبیعت خشن، غیرعقلانی، و کنترل‌ناپذیر آن». مدیریت‌گرایی جنگی کشتارها را به صورت یک پدیده‌ی علمی عاری از تعصب و جانبداری در می‌آورد، چیزی شبیه به مهندسی، حسابداری یا آمار، و به‌این‌ترتیب به ابزاری عقیدتی تبدیل می‌شود که به عادی‌سازی جنگ کمک می‌کند

🔸رویکرد وسیله‌محور، به ترتیبی که گفته شد، به اطمینان مفرط به قدرت مطلق وسیله‌ها می‌انجامد. اعتماد بیش‌از‌حد به قدرت وسیله ممکن است به این باور منجر شود که سلاح همواره می‌تواند جایگزین راه‌حل‌های سیاسی شود. 

🔸هانا آرِنت، در انتقادش به سیاست‌های پنتاگون در جنگ ویتنام، نسل جدید کارشناسان امنیتی دولت آمریکا را «مشکل‌گشایانی» می‌نامد که «خیال می‌کنند با مجهز‌بودن به نظریه‌ی بازی و تحلیل سیستم قرار است تمام “مشکلات” سیاست خارجی را حل کنند.»

خلاصه‌ای از این جستار را در زیر بخوانید:
https://daneshkadeh.org/global/13542/
@Daneshkadeh_org

دانشکده

28 Aug, 13:15


بی‌عدالتی بدون ظالم هم شکل می‌گیرد

معمولا تصور می‌شود که وجود ظلم، فساد، تبعیض و بی‌عدالتی در جامعه ناشی از وجود فردی ظالم و مستبد و یا گروهی از قدرتمندان است که در پی حفظ منافع خود به‌رغم دیگران هستند، یا وضع قوانین یا سنت‌های ناعادلانه که دوام می‌آورند و رسوخ می‌کنند.

اما سحر حیدری‌فرد، استاد فلسفه‌ی دانشگاه ایالتی اوهایو در آمریکا، نشان می‌دهد که یکی از عوامل جدی گسترش و تثبیت بی‌عدالتی ناشی از انتخاب خود آدم‌ها و نه اجبار. او که از زاویه‌ی نظریه‌ی بازی‌ها به بررسی کنش‌های جمعی می‌پردازد، این عامل را «بی‌عدالتی راهبردی» می‌خواند.

مفهوم «راهبرد» در نظریه‌ی بازی‌ها وصف انتخاب‌هایی است که افراد برای بالاتر‌بردن بهره‌ی خود از موقعیت (بازی) انجام می‌دهند. حیدری‌فرد می‌گوید انتخاب‌های افراد ممکن است به‌خودی‌خود معقول باشند و حتی ایراد اخلاقی جدی هم از منظر انتخاب فردی نتوان به آنها گرفت. اما مطلوب‌شدن چنین انتخاب‌هایی و رواج‌شان در ابعاد اجتماعی می‌تواند بی‌عدالتی فراگیری را در جامعه موجب شود.

حیدری‌فرد می‌گوید بی‌عدالتی راهبردی نوعی ستم است که بر اثر انتخاب‌های طیف قابل توجهی از افراد جامعه متحقق می‌شود، اما برای تحقق آن لازم نیست بین افراد توافقی صورت گرفته باشد یا قدرتی متمرکز آن را هماهنگ کرده باشد و نتیجه‌ی عمل ستمگرانی شناخته‌شده هم نیست.
 
فرض کنید وارد جمع تازه‌ای شده‌اید و می‌خواهید برای برقرار‌کردن پیوندهای آشنایی و دوستی تلاش کنید. معقول است اگر به سراغ آدم‌هایی بروید که در آن جمع شناخته‌شده‌تر هستند، نفوذ بیش‌تری دارند، و خودشان حلقه‌ی آشنایان وسیع‌تری دارند. چون در صورتی که بتوانید با آنها دوست شوید، نزدیک‌شدنتان به آدم‌های دیگر و دستیابی به امکانات آن محیط هم راحت‌تر می‌شود.

اگر این انتخاب را راهبرد معقول و مطلوبی بدانیم، پس یعنی انتخابی خواهد بود که می‌تواند در جامعه‌ی مفروض فراگیر شود. اگر چنین راهبردی غالب شود، نتیجه این می‌شود که ما با این انتخاب‌های معصومانه‌ی فردی‌مان باعث می‌شویم در آن جامعه یا گروه قدرتمندان، و کسانی که به هر دلیل حلقه‌ی آشنایان و نفوذ بیش‌تری دارند، قدرتمندتر و متنفذتر شوند، و کسانی که منزوی هستند، باز هم منزوی‌تر شوند.

پا‌گرفتن و تداوم بی‌عدالتی راهبردی در گروه‌ها فقط مبتنی بر صرف همین انتخاب‌ها نیست؛ بالاخره یک سوی چنین انتخاب‌هایی می‌تواند برای آدم‌های بسیار، درد و رنج فراوان باشد؛ و وقتی چنین باشد باید انتظار مقاومت و شورش برای برهم‌زدن چنین رویه‌هایی را داشته باشیم. اما چه می‌شود که این رویه‌ها، به‌رغم رنج فراوانی که به بار می‌آورند، دوام و گسترش می‌یابند؟

خانواده‌های چینی برای حدود هزار سال پای دختر خردسالشان را می‌شکستند و در قید می‌گذاشتند تا رشد نکند و برای یک عمر او را ناقص می‌کردند و زندگی‌اش را با رنج همیشگی می‌آمیختند. خانواده‌های چینی در این سده‌ها این انتخاب‌را از سر خیرخواهی و با چشمداشت به نفع بلندمدت فرزند، افزایش شانس شوهرکردن، و حفظ شأن خانواده می‌کردند؛ اما در عمل، شکنجه‌ای هولناک را رواج می‌دادند.

چیزی که باعث می‌شود بی‌عدالتی راهبردی دوام آورد فقط این نیست که گروهی از افراد از انتخاب‌های منجر به چنین بی‌عدالتی‌ای سود می‌برند؛ بلکه این هم هست که کسانی که از این راهبردها ضرر می‌کنند، قدرت عمل و اختیار کم‌تری دارند. اختیار یعنی بازیگران تا حدی توانایی انتخاب افراد دیگر را که در بازی با آنها طرف تعامل هستند، داشته باشند. وقتی افراد حدی از توانایی برقراری ارتباط و انتخاب طرف‌های تعامل خود را نداشته باشند، آن‌وقت امکان تسلط راهبردهای ناعادلانه در یک جامعه فراهم می‌شود.
 
در سیستم‌هایی که اختیار حذف می‌شود، مثلاً در جوامعی که انواع ارتباطات اجتماعی زنان محدود می‌شود، استثمار، تبعیض، و دیگر اشکال بی‌عدالتی علیه آنان می‌تواند تبدیل به هنجاری اجتماعی شود. همین وضعیت درباره‌ی تبعیض قومی و نژادی هم صادق است. مثلا در آمریکا در مقایسه با سفیدپوستان، سیاهپوستانِ شاغل کم‌تر اقوام و دوستان بیکار خود را برای کار توصیه می‌کنند، زیرا نگرانند که دوستانشان از عهده‌ی انجام کار بر نیایند و این بر رابطه‌ی شغلی آن‌ها با کارفرما هم تاثیر بگذارد. از آن‌طرف، مردان سیاهپوستِ بیکار نیز «رو نمی‌اندازند» و از دوستان‌شان کمک نمی‌گیرند، برای اینکه مبادا درخواست‌شان اجابت نشود و مجبور به تحمل رنج طرد شوند.

حیدری‌فرد نشان می‌دهد که راه حل برطرف‌کردن بی‌عدالتی راهبردی، راه‌انداختن جنبش‌های اجتماعی است. این جنبش‌ها با سازوکارهای مختلف، شبکه‌های جایگزینی را به وجود می‌آورند که تعامل میان بخش‌های دورتر شبکه‌های اجتماعی را تقویت می‌کنند و اختیار از‌دست‌رفته را بازمی‌گردانند.

خلاصه‌ای از این مقاله را در زیر بخوانید:
https://daneshkadeh.org/global/13538/

@Daneshkadeh_org

دانشکده

25 Aug, 16:28


چگونه قانون اساسی ننویسیم؟

رأی‌دهندگان شیلیایی، در سال ۲۰۲۲، پیش‌نویس قانون اساسی را که مجمعی منتخب تهیه کرده بود با ۶۲ درصد رأی منفی رد کردند. در فرآیند تدوین پیش‌نویس قانون اساسی همه‌ی معیارهای پیشرو رعایت شده بود: تکثرگرا و با شمول همه گرایش‌های سیاسی بود، شفافیت داشت، همراه با مشارکت معنی‌دار مردمی بود و بر رویکرد اجماعی، و نه غلبه‌ی حرف اکثریت، تمرکز داشت. پس چرا اعتماد عمومی در این روند از بین رفت و به شکست پروژه اصلاح قانون اساسی سال ۲۰۲۲ انجامید؟

قانون اساسی شیلی تحت دیکتاتوری آگوستو پینوشه پشت درهای بسته و بدون هیچ مشارکت مردمی نوشته شد. وقتی در دهه‌ی ۱۹۹۰ دموکراسی برقرار شد، این متن چند بار به هدف استبداد‌زدایی شد. در ۲۰۱۳ هم جنبشی مردمی شکل گرفت که با علامت‌زدن برگه‌های رأی در انتخابات ریاست‌جمهوری تمایل خود را به تغییر قانون اساسی نشان دهند.

میشله باشلت نامزد چپ‌گرا، برنده انتخابات، وعده داد که قانون اساسی جدیدی از طریق نهادهای دموکراتیک تصویب شود اما روند او حمایت کافی را نداشت و به سرانجام نرسید. پس از او سباستین پی‌نیرا نامزد راست‌گرا، با تغییر قانون اساسی مخالفت بود و کل روند را تعطیل کرد.

در سال ۲۰۱۹، پس از یک دوره اعتراض سراسری به ناکفایتی‌ دولت و نارکارآمدی قانون اساسی، رهبران احزاب مختلف توافقنامه‌ای برای برگزاری یک همه‌پرسی به هدف تغییر قانون اساسی امضا کردند و یک مجمع برای این کار تشکیل دادند.

قرار شد مجمع ۱۵۵ عضو داشته باشد که هم‌تعداد با اعضای مجلس سنای شیلی است. این اعضاء باید در ۲۸ استان برگزیده می‌شدند. مجمع حق نداشت ماهیت جمهوری شیلی و تفکیک قوای آن و نیز پیمان‌های بین‌الملی‌اش را تغییر دهد.

دو انتخابات برگزار شد که به ایجاد مجمعی اجتماعی و فرهنگی متکثر انجامید. این مجمع شامل مردان و زنان با کرسی‌های برابر، نمایندگان بومی، و افراد با پیشینه‌های تحصیلی و حرفه‌ای متنوع بود.
از مجموع نمایندگان، ۴۰ درصد از آراء به فهرست‌های نامزدهای مستقل اختصاص یافت که ۶۷ درصد کل مجمع را تشکیل می‌دادند.

کمیته‌های مجمع کار خود را آغاز کردند و پیش‌نویسی تهیه کردند که شامل نوآوری‌هایی مانند ایجاد حقوق اجتماعی-اقتصادی جدید، افزایش نمایندگی زنان و گروه‌های بومی، و تمرکززدایی از قدرت دولت بود. با این حال، تغییرات مناقشه‌برانگیزی مانند حق سقط جنین و ایجاد نظام‌های قضایی متفاوت برای بومیان، انتقادات زیادی را به همراه داشت.در روند تدوین گروه‌های دست راستی حضور پررنگی نداشتند و رای‌دهندگان محافظه‌کار رفته‌رفته از شرکت در روند دلسرد شدند.

این موضوع باعث شد حمایت عمومی از قانون اساسی جدید از ۵۶ درصد در ابتدا به ۳۵ درصد در ماه‌های بعد کاهش یابد. از سوی دیگر، قواعدی که انتخاب اعضای مستقل را تسهیل می‌کرد، مجمعی از منفردان فاقد سازمان‌و رهبری ایجاد کرد که قادر به رسیدن به توافق و حفظش نبودند.

مذاکرات مجمع به شکل علنی پخش می‌شد. با وجود مزایای روند شفاف، گزارش لحظه‌به‌لحظه امکان تغییر نظر، چانه‌زنی، مصالحه و اجماع را دشوار کرد.

اتفاقات دیگری هم بر اعتماد عمومی تاثیر گذاشت. در طول جلسات، نماینده‌ای در مجمع لباس پیکاچو (از شخصیت‌های انیمیشن ژاپنی پوکمون) پوشید. زنی که تحت درمان سرطان سینه قرار گرفته بود، برهنه سخنرانی کرد...این کارها باعث شد اعتماد بسیاری از مردم به جدیت مجمع از میان برود.

لارین و همکارانش هفت درس از شکست تهیه پیش‌نویس قانون اساسی شیلی استخراج کرده‌اند:

۱. احزاب به دلیل داشتن برنامه‌های جامع و تجربه در مذاکره و توافق، می‌توانند بازیگران خوبی در تدوین قانون اساسی باشند و باید کنار نمایندگان مستقل حضور داشته باشند.

۲. تعیین حد نصاب تصویب مواد قانون اساسی با رأی دو‌سوم منطقی بود، اما با حضور ضعیف جناح راست، آنها نتوانستند در مصوبات تأثیرگذار باشند. شاید روش دیگری برای انتخاب هیئت رئیسه می‌توانست به تقویت نمایندگان راست کمک کند.

۳. شفافیت در مذاکرات مهم است، اما مذاکره و مصالحه‌ی مؤثر بین نمایندگان از بازتاب رسانه‌ای مهم‌تر است.

۴. نمایندگان مستقل ممکن است به دلیل فشار رسانه‌ای چهره‌ای سازش‌ناپذیر نشان دهند یا از فضا برای تبلیغات شخصی استفاده کنند.

۵. تشکیل کمیته‌ها از طریق پیوستن داوطلبانه اعضا، فعالان با دستورکارهای تک‌بعدی را جذب کرد که توانایی چانه‌زنی نداشتند.

۶. هماهنگی بین پیشنهادهای مختلف کمیته‌ها برای انسجام پیش‌نویس ضروری است، اما این در شیلی دیر انجام شد و مجمع نقشی مؤثر در این انسجام نداشت.

۷. برگزاری همه‌پرسی‌های رد یا قبول قانون اساسی مطلوب است، اما قوانین رأی‌گیری باید در هر دو همه‌پرسی یکسان باشد.

مهمترین نکات این پژوهش را در زیر بخوانید:
https://daneshkadeh.org/constitution-making/13274/

@Daneshkadeh_org

دانشکده

22 Aug, 16:18


وقتی سازمان‌های مدافع حقوق کارگران از حق تظاهرات و اعتراض علنی منع شوند، چه می‌کنند؟ وقتی فعالان به دلیل هماهنگ‌کردن اعتراضات دستگیر شوند، چه کار دیگری می‌توانند بکنند؟

دیانا فو، استاد علوم سیاسی در دانشگاه تورنتو، تجربه‌ی فعالان کارگری چینی را مطالعه کرده و نشان داده است که آنها در شرایط سرکوب هرگونه فعالیت علنی (از قبیل اعتصاب، تظاهرات، یا حتی جمع‌کردن امضاء و تهیه‌ی دادخواست) به ابتکار دیگری دست زده‌اند.

🔸فعالان کارگری چینی کوشیده‌اند از مصادیق سرکوب درس بگیرند. مثلاً یکی از سازمان‌های برجسته‌ی کارگری زمانی کمپینی به راه انداخت تا گنجاندن اصلاحیه‌ای را در قانون کار به حکومت پیشنهاد دهد. فعالان این سازمان دادخواست را روی بنری نوشتند و برای امضاء در معرض دید عموم گذاشتند. در عرض دو ساعت هزاران عابر بنر حاوی درخواست را امضاء کردند، اما پلیس سررسید و مسئول این کار را بازداشت کرد و بنر را هم با خود برد. سازمان کوتاه نیامد و خواست کمپین را تکرار کند، اما درست چند روز قبل از اینکه دومین کمپین را به‌ راه بیندازند، مقامات امنیتی محلی به مقر سازمان یورش بردند و کل سازمان را تعطیل کردند.

سرکوب‌هایی از این دست اصلاً قانونی نیستند و در وضعی بسیار غیرشفاف رخ می‌دهند. به همین دلیل بخشی از کار فعالان این می‌شود که رفتار مقامات را تفسیر کنند و ببینند در چه مواردی ممکن است به سرکوب متوسل شوند، و به چه حدی از سرکوب ممکن است متوسل شوند.

🔸وقتی مقامات امنیتی فعالان را «به صرف چای» دعوت می‌کنند، اصلاً برایشان روشن نمی‌کنند که کدام بخش از فعالیت‌های آنها را به‌ منزله‌ی عبور از خط قرمز می‌دانند؛ به همین ترتیب، وقتی سازمانی را می‌بندند هم نمی‌گویند دقیقاً به چه دلیلی آن را بسته‌اند. بر مبنای همه‌ی این شواهد، فعالان به این نتیجه رسیده‌اند که امن‌ترین روش برای کار، پوشیده‌ترین است، انگار که بی‌سروصدا و در ظاهری پوششی و جامه‌ای مبدل باید فعالیت کرد.

فو طی مطالعه‌اش دریافت که سرکوب شدید حکومت چین، فعالان کارگری را از مطالبه‌ی حقوق کارگران بازنداشته است، بلکه باعث شده آنها به راه‌های جدیدی روی آورند که فو آن را «بسیج غیر‌توده‌ای» از طریق «کنش جمعی پنهانی» می‌خواند. به‌ این‌ ترتیب که سازمان‌های زیرزمینی و فعالان کارگری به جای آنکه به دنبال متحد‌کردن کارگران و توانمند‌کردن آنها برای تشکل‌یابی و برگزاری تجمع و اعتصاب باشند، بر آموزش و هدایت فردی تک‌تک کارگرانی متمرکز شده‌اند که در ضمن کار آسیب دیده‌اند یا حق‌شان ضایع شده. در تمام مراحل انجام چنین کنشی، سازمان کارگری می‌کوشد خود و فعالانش را از چشم مسئولان حکومتی چین پوشیده نگه‌ دارد تا دچار سرکوبی نشود که معمولاً متوجه فعالیت‌های علنی است.

🔸کنش پنهانی فعالان کارگری در دو مرحله‌ رخ می‌دهد: تشکیل گروه، و آموزش جمعی. در مرحله‌ی نخست، فعالان و آسیب‌دیدگان از روزنه‌هایی که در نظام سیاسی می‌توان جست استفاده می‌کنند تا گروه‌های غیررسمی خود را تشکیل دهند. در مرحله‌ی بعد، این فعالان که گرد هم آمده‌اند، به‌ طور جمعی به آموزش تک‌به‌تک افراد و کارگران آسیب‌دیده از سیاست‌های حاکم می‌پردازند و به آنها یاد می‌دهند که چگونه به تنهایی به سراغ مقامات بروند و حق خود را طلب کنند.

به‌این‌ترتیب، مقامات حاکم صرفاً یک فرد کارگر را می‌بینند که به اداره‌ی دولتی رجوع کرده و در پی مطالبه‌ی حق شخصی خودش هست، ولی در واقع این فرد، و افراد مشابه اما جدای از هم دیگر، با تلاشی جمعی و هماهنگ طرف هستند که در پشت صحنه این فرد را به پیش می‌برد.

🔸فو می‌گوید از جمله وجوه ممتاز مبارزات کارگری در چین فقدان مبنای سازمانی در سطح وسیع است. معترضان اغلب «جماعت‌های موقتی» هستند که وقتی به خواست‌هایشان می‌رسند یا حکومت آنها را از هم می‌پاشد، جمعیتشان را ترک می‌کنند.

🔸در حکومت‌های اقتدارگرا و در شرایط سرکوب، شبکه‌های غیررسمی می‌توانند به‌ نوعی حیات تشکیلاتی ورای نظارت دولت دست یابند. افراد بریده از یکدیگر با آگاهی ضمنی که از شرایط مشترکشان دارند می‌توانند در چهارچوب «شبکه‌های منفعل» به هم بپیوندند. شبکه‌های غیررسمی منفعل در چین طی دهه‌ها مبنای بسیج‌ها و سازمان‌دهی‌های متعددی را فراهم کرده‌اند: از فعالیت‌های دانشجویی تا سازماندهی مردمی بر روی شبکه‌های اجتماعی، و نیز سازماندهی اعتراضات کارگری.

🔸فو می‌گوید «کنش جمعی پنهانی» مرز میان مبارزه‌ی جمعی و فردی را بر می‌دارد و سازمان جامعه‌ی مدنی را تبدیل به ابزاری برای توفیق مبارزات فردی می‌کند. در این شکل از مبارزه، مقابله با مقامات حکومتی به شکل فردی و در حالتی اتمیزه صورت می‌گیرد؛ فردی که کنش‌ها و گام‌هایش به‌ نحوی از سوی سازمانی کارگردانی می‌شود که پوشیده کار می‌کند.

چکیده‌ای از پژوهش دیانا فو را در لینک زیر بخوانید:
https://daneshkadeh.org/global/13507/

@Daneshkadeh_org

دانشکده

19 Aug, 18:39


چرا شعار «رفراندوم»، به‌رغم ظاهر مترقی‌اش، می‌تواند شعاری خطرناک باشد؟

در هنگامه‌ی انقلاب‌ها، نخبگان سیاسی اغلب میل دارند نهاد قانون‌گذاری را، که در اختیارش گرفته‌اند، نهادی انقلابی معرفی کنند که از حد اعلای مشروعیت برخوردار است. همین نخبگان بعد از طی مراحل اولیه‌ی انتقال قدرت از گفتارهای عوام‌گرایانه برای حفظ سیطره‌ی خود بر روند انتقال و حفظ قدرت سود می‌جویند تا استقرار چهارچوبی اقتدارگرا به نفع خود را تضمین کنند.

🔸 در این مسیر، همراه‌کردن مردمی که به‌درستی از روند امور مطلع نیستند و سیطره‌ی گفتارهای عوامانه بر رسانه‌ها می‌تواند ابزاری مناسبی جهت تدوین قانون اساسی بر اساس منویات نخبگان باشد. در جوامع قطبی‌شده، که سیاست در آنها بیش‌تر عرصه‌ی نزاع است تا میدان گفتگو و توافق، بحث بر سر نهادهای اساسی اجتماع می‌تواند به‌سادگی تبدیل به نزاع میان اکثریت و اقلیت شود، و اکثریت اغلب می‌کوشد دیدگاه‌های خود را در مباحث مجمع قانون اساسی غالب کنند.

🔸 نخبگان تازه به قدرت رسیده نگرانی از برگزاری همه‌پرسی یا رفراندوم قانون اساسی ندارند چرا که به حمایت اکثریت مردم دلخوش هستند و این‌‌گونه می‌توانند مدعی شوند که مشارکت عمومی در قانون اساسی جدید صورت گرفته و در نتیجه مشروعیت دارد.

🔸 سیطره‌یافتن اکثریت بر فرایندهای سیاسی، ذاتاً خطر منتهی‌شدن به استبداد اکثریت را به همراه دارد. روندهای مشارکتی مبتنی بر دموکراسی مستقیم، که غلبه‌ی اکثریت را تضمین می‌کنند، می‌توانند فرایند مشارکتی تدوین قانون اساسی را به فرایندی در خدمت اکثریت و از آن بدتر در جهت تبعیض علیه اقلیت تبدیل کنند.

🔸آیا اصولا مشارکت مردمی بیش‌تر در فرایند تدوین قانون اساسی به‌ نفع محافظت از حقوق اقلیت است؟ این پرسشی است که دو پژوهشگر علوم سیاسی، آنا فروشتوفر و الکساندر هادسِن، به دنبال یافتن پاسخ آن هستند. در سال‌های اخیر میان محققان علوم سیاسی، روند تدوین قانون اساسی و اینکه چه نتایجی از آن حاصل می‌شود توجه زیادی برانگیخته اما راجع به تأثیر مشارکت عمومی در این روند بر چشم‌انداز احقاق یا تضییع حقوق اقلیت چیز زیادی نمی‌دانیم. 

نتایج تحقیقات فروشتوفر و هادسن نشان می‌دهد که مشارکت عمومی در حالت‌هایی می‌تواند به نفع اقلیت باشد. آنها نشان می‌دهند که اگر مشارکت عمومی در ابتدایی‌ترین مراحل تدوین قانون اساسی رخ دهد (یعنی در مراحل شکل‌گیری مجمع قانون اساسی)، به نفع اقلیت است. اما اگر در مراحل اولیه صورت نپذیرد و به مراحل بعدی موکول شود، تأثیری بر حفظ حقوق اقلیت نخواهد داشت.

🔸فروشتوفر و هادسن نشان می‌دهند که مرحله‌ی شکل‌گیری مجمع قانون‌اساسی بسیار تعیین‌کننده است: آنچه بر اثر مشارکت عموم مردم در این مرحله وارد روند تدوین قانون اساسی می‌شود، تعیین‌کننده است؛ در حالی که مراحل بعدی مشارکت عمومی (از جمله مرحله‌‌ی رفراندوم) اغلب جنبه‌ی تزئینی دارند. برای اینکه مشارکت مردمی تأثیر معناداری بر قانون اساسی داشته باشد (و فقط وسیله‌ی تأمین مشروعیت برای عده‌ای قافیه‌گردان نباشد)، باید از همان آغاز جزئی از روند شود.

🔸 اگر زمانی بتوان قانون اساسی حاضر را با قانونی عادلانه‌تر جایگزین کرد، برای تضمین حقوق اقلیت‌های مختلف چه راهی باید پیمود؟

پژوهش حاضر با با بررسی حجم فراوانی از داده‌های گردآوری‌شده راجع به روند و مراحل تدوین قوانین اساسی در قرن ۲۰ و ۲۱ نشان می‌دهد که اگر قرار بر تأمین حقوق گروه‌های مختلف مورد تبعیض باشد، باید راه‌های مطمئنی تعبیه کرد که آنها هم در شکل‌دادن به مجمع قانون اساسی نقش کافی داشته باشند، هم در روند انتخاب اعضا، هم در بحث‌های مجمع قانون اساسی، و هم نهایتاً در همه‌پرسی تصویب متن نهایی.

وگرنه محدود‌کردن مشارکت به انتخاب اعضای مجمع قانون اساسی در ابتدا و همه‌پرسی‌ای در انتها به‌هیچ‌وجه تضمین‌کننده‌ی حقوق اقلیت‌ها نخواهد بود و برعکس می‌تواند صرفاً ابزاری باشد برای مشروعیت‌بخشیدن به گروه‌های غالبی که به هر ترتیب جریان تدوین قانون اساسی را از آن خود کرده‌اند. بنابراین، شعار «رفراندوم»، به‌رغم ظاهر مترقی‌اش، می‌تواند شعاری خطرناک باشد.

🔸خلاصه‌ای از این پژوهش را در زیر بخوانید:

https://daneshkadeh.org/constitution-making/13266/

@Daneshkadeh_org

دانشکده

07 Aug, 16:29


اقتدارگرایی در بنگلادش فعلا سرنگون شد. چطور اوضاع را در دانشکده تحلیل کنیم؟

پس از حدود یک ماه تظاهرات بی‌وقفه‌در بنگلادش با هدایت جنبش دانشجویی و حمایت جامعه‌ی مدنی، آخر سر دولت اقتدارگرای شیخ حسینه سرنگون شد و خودش هم به هند گریخت. در جلسه‌ای که با مشارکت رهبران جنبش دانشجویی، سران ارتش، چهره‌های برجسته‌ی بخش خصوصی و همچنین نمایندگان جامعه‌ی مدنی برگزار شد، محمد یونس، برنده‌ی نوبل صلح، به سرپرستی دولت موقت بنگلادش در دوران گذار انتخاب شد.

دانشکده پژوهش‌های دانشگاهی مختلفی را معرفی کرده که برای تحلیل اوضاع بنگلادش مفیدند. در زیر گزیده‌ای را برای شما انتخاب کرده‌ایم تا اگر دوست داشتید سر فرصت مرور کنید.

🔸شیخ حسینه که روزگاری نه چندان دور خود نماد دموکراسی در بنگلادش بود، و رهبری نیروهای آزادیخواه علیه دیکتاتوری نظامی را به عهده داشت، از سال ۲۰۰۹ که در یک فرآیند انتخاباتی به قدرت رسید دیگر کنار نرفت و بدین ترتیب برای ۱۵سال با ترکیب سرکوب و دستکاری در انتخابات بر کشور ۱۷۰میلیونی حکومت ‌کرد. راستی چرا هر چه زمان می‌گذرد دیکتاتورها بدتر می‌شوند؟

در مطلب زیر می‌توانید بخوانید که چطور شد که بنگلادش که در دهه‌ی ۱۹۹۰ یک دموکراسی نوپا و امیدوار داشت به سراشیبی اقتدارگرایی افتاد:
بنگلادش: ظهور خودکامگی از دل فرآیندهای انتخاباتی

🔸نظام اقتدارگرای حاکم در بنگلادش در علوم سیاسی موسوم به نظام هیبرید است، نظام‌هایی اقتدارگرا که ظواهری از مردم‌سالاری نظیر برگزاری انتخابات را به نمایش می‌گذارند. در کتاب دانشکده با عنوان «انتخابات در نظام‌های اقتدارگرا» به سرشت این‌گونه نظام‌های هیبرید و ماهیت سیاست‌ورزی در آن‌ها پرداخته‌ایم.

🔸اپوزیسیون بنگلادش از قضا همه راه‌ها را امتحان کرد.گاه به تحریم انتخابات پرداخت و گاه در آن مشارکت کرد بلکه به‌طور مسالمت‌آمیز از روزنه‌های موجود برای کمرنگ کردن اقتدارگرایی بهره جوید. در این مطلب دانشکده خلاصه توضیح داده شده که چطور نه استراتژی تحریم انتخابات و نه مشارکت جواب نداد:
تجربه‌ی بنگلادش: وقتی مشارکت و تحریم انتخابات هر دو بی‌فایده است

🔸در آخر، اعتراضات گسترده‌ی خیابانی بود که منجر به سرنگونی شیخ‌ حسینه و دار و دسته‌اش شد. در کتاب دانشکده با عنوان «جنبش و دموکراسی» به مولفه‌هایی پرداخته شده که موجب موفقیت جنبش‌های اعتراضی دموکراسی‌خواه می‌شود.

از جمله این مطلب را بخوانید که توضیح می‌دهد انواع گذارهای اعتراضی و جامعه‌محور را نمی‌توان لزوما در قالب اصلاح یا انقلاب قرار داد. مسیر اعتراضی به دموکراسی می‌تواند از راه‌های مختلفی بگذرد و نباید سناریوهای موجود سیاسی را به دوگانه‌ای کاذب تقلیل داد:
چهار راهی که اعتراض به دموکراسی می‌رسد

اعتراضات یک ماه گذشته در بنگلادش به خشونت کشیده شد اما معترضان کنار نکشیدند. مطلب زیر در همین باره قابل توجه است:
آیا جنبش مدنی لزوما خشونت‌پرهیز است؟

🔸و مهم‌تر از همه، ارتش عامل تعیین کننده در سرنگونی شیخ حسینه بود. ارتش بنگلادش از زمان‌جنگ‌های استقلال نقش پررنگی در سیاست کشور داشته است. چندین بار کودتا کرده و یا به‌طور غیررسمی کنترل اوضاع را در دست گرفته است.

شیخ حسینه و دولتش قصد ادامه‌ی سرکوب‌تظاهرات را داشتند که تاکنون منجر به کشته‌شدن بیش از ۳۰۰نفر شده است. آن‌ها حتی اعلام حکومت نظامی کردند. اما گروهی از افسران ارتش حاضر نشده بودند که مقررات حکومت نظامی را اعمال و دستور شلیک به تظاهرکنندگان صادر کنند.

حاکمان اقتدارگرا در مواجهه با قیام‌های مردمی از نیروی نظامی به عنوان ابزار سرکوب استفاده می‌کنند. نظامیان در چنین مواقعی گزینه‌های مختلفی دارند: یا کنار بایستند، یا از جنبش مردمی حمایت کنند، یا کودتا کنند، و یا اطاعت امر کنند و قیام را سرکوب کنند. در این مواقع نظامیان بر اساس چه منطق و محاسباتی تصمیم می‌گیرند؟ کتاب دانشکده با عنوان «نیروهای مسلح و اعتراضات مردمی» به همین موضوع می‌پردازد.

از جمله سه مقاله‌ی زیر خواندنی هستند:

سرپیچی از سرکوب: معادله‌ی چند مجهولی

ارتش؛ یار شاطر یا بار خاطرِ دیکتاتور؟

راهِ رسیدن به دموکراسی از توافق با نظامیان می‌گذرد؟

@Daneshkadeh_org

دانشکده

05 Aug, 13:34


«دلیلی ندارد که برای استخدام افراد به جنسیت و یا قومیت آنها هم توجه شود…معیار استخدام مدیران باید شایستگی آنها باشد … افراد شایسته باشند خودبه‌خود بالا می‌آیند!» احتمالاً شما هم مشابه چنین استدلالی را شنیده‌اید، اما آیا واقعاً گزینش مدیران بر اساس شایستگی، باعث کاهش تبعیض جنسیتی در دستگاه‌های دولتی می‌شود؟ آیا اتکای صرف بر اصل شایسته‌سالاری منجر به ارتقای جایگاه زنان در رده‌های مدیریتی خواهد شد؟ با حدس‌ها و فرضیه‌های نظری نمی‌شود جواب این سؤال را داد، باید سراغ داده‌ها رفت و تجربه‌های واقعی را بررسی کرد.

این کاری است که ماریانا چادنوفسکی، استاد دانشکده‌ی حکومت در دانشگاه کاتولیک شیلی و کارمن کاستانیِدا فاریل، استاد مدیریت عمومی در مکزیک در پژوهش مشترک خود با تمرکز بر کشور مکزیک انجام می‌دهند. آنها نشان می‌دهد که زنان برای کسب پست‌های بالای مدیریتی در دولت با تبعیض‌های جدی جنسیتی مواجه هستند و اتکای صرف بر شایسته‌سالاری در محیط‌هایی که به صورت سنتی در تسلط مردان بوده‌اند، کافی نیست.

مکزیک در سال ۲۰۰۳ فرآیند جدیدی را برای حرفه‌ای‌کردن دستگاه اداری و گزینش کارکنان دولت بر مبنای شایسته‌سالاری به اجرا گذاشت که به «سیستم خدمات مشاغل حرفه‌ای» موسوم است. این سیستم، به استثنای کارمندان پایه و مقامات سطح بالای سیاسی، برای همه‌ی پست‌های حرفه‌ای و مدیریتی اعمال می‌شود. برای تمام مناسب دولتی آزمون‌های رقابتی برگزار می‌شود، آزمون‌هایی که بر اساس بهترین تجربه‌های بین‌المللی طراحی شده‌اند.

فرآیند رقابت پنج مرحله دارد. در مرحله‌ی نخست افراد متقاضی مدارک خود (از جمله سوابق حرفه‌ای) را از طریق یک سیستم آنلاین تقدیم می‌کنند. در سیستم اطلاعات آنها به صورت یک شماره‌ی ناشناس تبدیل می‌شود تا احیاناً فردی به واسطه‌ی شهرت نام و روابط توجه خاصی جلب نکند. سیستم سپس بر اساس معیارهایی ابتدایی و از‌پیش‌تعریف‌شده گروهی را جدا می‌کند. سپس کمیته‌ای متشکل از افراد متخصص یک حوزه یا حرفه‌ی شغلی خاص یک سیستم‌ ارزیابی بر اساس قابلیت‌های مدیریتی و همچنین تخصص‌های کاری افراد طراحی می‌کنند و به آنها امتیاز می‌دهند. در مرحله‌ی چهارم با افراد معدودی که در لیست نهایی گنجانده شده‌اند مصاحبه‌ی حضوری می‌شود. در نهایت کمیته‌ای متشکل از سه کارمند دولت ارزیابی نهایی را انجام می‌دهد و نام نهایی را برای منصب خاص بر می‌گزیند.
 
قاعدتاً با وجود سیستم استخدامی شایسته‌سالار و آزمون‌های رقابتی نباید تبعیض جنسیتی وجود داشته باشد. آیا داده‌ها چنین فرضی را تأیید می‌کنند؟ چادنوفسکی و کاستانیِدا به بررسی داده‌های همه‌ی آگهی‌ها و آزمون‌های استخدامی ۱۹ وزارتخانه مکزیک در خلال سال‌های ۲۰۱۵ تا ۲۰۲۱ پرداختند که شامل بیش از ۱۷هزار آزمون رقابتی می‌شود که بیش از ۱۱۴هزار متقاضی در آنها شرکت کردند. 

نتایج نشان داد که زنان با دو نوع تبعیض جنسیتی مواجه بوده‌اند. تبعیض‌های جنسیتی عمودی و تبعیض‌های جنسیتی افقی. منظور از تبعیض عمودی آن است که مشاغل موجود در سطوح یا رده‌های بالای سلسله‌مراتب اداری بیش‌تر توسط افرادی اشغال شود که به نژاد، جنسیت، قوم، یا گروهی ویژه تعلق دارند. تبعیض افقی زمانی در مناصبی رخ می‌دهد که به لحاظ سلسله‌مراتب اداری در یک سطح یا رده هستند، اما برای مناصبی که اعتبار و پرستیژ بالاتر یا قدرت و حوزه‌ی نفوذ بیش‌تر و یا حتی حقوق بیش‌تری دارند باز معمولاً کسانی انتخاب شوند که به گروهی خاص تعلق دارند. مثلا به لحاظ سلسله مراتب اداری سمت مدیرکلی وزارتخانه‌ای نظیر اقتصاد یا خارجه با سمت مدیرکلی وزارتخانه‌ای نظیر فرهنگ یا آموزش در یک رتبه هستند، اما پرسیتژ و قدرت مدیرکل در وزارتخانه‌های اقتصاد یا خارجه به مراتب بیشتر است. 

چرا تبعیض جنسیتی همچنان پس از ۲۰سال از اجرای سیاست‌های استخدام بر اساس آزمون‌های رقابتی مبتنی بر شایستگی وجود دارد؟ به عقیده‌ی پژوهشگران، راهبرد شایسته‌سالاری برای حرفه‌ای‌کردن دستگاه‌های دولتی در خلاء رخ نداده است، بلکه در سازمان‌ها و اداره‌هایی اجرا شده‌اند که پیش از این دچار تبعیض جنسیتی بوده‌اند. نویسندگان تصریح می‌کنند «هنگامی که مراحل و محتوای فرایند آزمون‌های استخدامی را بررسی کردیم، متوجه شدیم که این آزمون‌ها از اساس موضوع جنسیت را نادیده می‌گیرند.» مناصب عالی مدیریتی به صورت سنتی در اختیار مردان بوده است برای همین احتمال اینکه افراد کمیته‌ی گزینش و مصاحبه هم مرد باشند به‌مراتب بیش‌تر است و این مردان هستند که به ارزیابی کاندیداهای زن می‌پردازند. معیارهایی هم که برای ارزیابیِ شایستگی‌ها تعبیه می‌شوند، بازتاب الگوهای جنسیتی در جامعه هستند.
 
چکیده‌ای از پژوهش را در لینک زیر بخوانید:
https://daneshkadeh.org/global/13503/
@Daneshkadeh_org

دانشکده

30 Jul, 16:41


کتاب یازدهم دانشکده: تدوین قانون اساسی

دموکراسی قبل از قانون‌اساسی شکل می‌گیرد یا پس از آن؟ چرا برخی تجربه‌های تدوین و بازنگری قانون اساسی با وجود استفاده از ایده‌ها و الگوهای مترقی به شکست می‌انجامند؟ چگونه‌ باید فرآیندی طراحی کرد تا عادلانه، همه‌شمول و با مشارکت همگانی باشد؟ مجلس مؤسسان چه نقشی ایفا می‌کند؟ چه استانداردها و ایده‌آل‌هایی را باید در هنگام نگارش یا بازنگری قانون اساسی مدنظر داشت؟ در جوامعی که دچار شکاف‌ها و جدال‌های قومی، مذهبی و سیاسی هستند چگونه می‌توان این فرآیند را مدیریت کرد؟ آیا باید همه‌ی گروه‌های ذی‌نفع را فارغ از میزان محبوبیت‌ عمومی‌شان در این فرآیند شامل کرد؟ حقوق اقلیت‌ها و حساسیت‌های جنسیت‌محور چگونه باید ملاحظه و مراعات شود؟ آیا همه‌پرسی می‌تواند عادلانه بودن و همچنین ماندگاری نظام برآمده را تضمین ‌کند؟

مجموعه مقالات کتابچه‌ی جدید دانشکده توسط دکتر آنا فروشتوفر، استاد علوم سیاسی در دانشگاه فرای برلین، و دکتر الکساندر هادسِن، مشاور ارشد مؤسسه‌ی بین‌المللی دموکراسی و حمایت انتخاباتی (IDEA) در استکهلم سوئد، انتخاب شده‌اند. در این مجموعه با پژوهش‌های تجربی در زمینه‌ی سازوکارها، روندها و نیروهای موثر در تدوین و بازنگری قانون‌اساسی آشنا می‌شویم.

تدوین یا بازنگری قانون اساسی فرصتی کم‌یاب است و به ندرت رخ می‌دهد. خطاهای کوچک، وقتی چنین فرصتی فراهم شد، گاه تبعات عظیمی به همراه دارند و سرنوشت یک ملت را عوض می کنند. این نخستین مجموعه‌ای است که به زبان فارسی در این‌باره منتشر می‌شود. می‌توانید کتابچه پی‌دی‌اف را دانلود کنید و یا در لینک زیر آنلاین بخوانید:
https://daneshkadeh.org/category/constitution-making/
@Daneshkadeh_org