در آنجا دانته، بلاکوا را پیدا میکند که گویی در یک بطن یا یک جمجمه باشد، بهحالت جنینی در خود جمع شده و چمباتمه زده، زندگی خود را دیگربار خواب میبیند، خوابی که حتی در فلورانس یکی از رویاهایش بوده.
بلاکوا در فلورانس از اینکه این حکم ارسطویی را به دانته گوشزد کند لذت وافری میبرده است:
«با نشستن و خاموش ماندن ذهن حکیم میشود.»
و حالا، در جهانِ زیرین، بلاکوا از دانته میپرسد: «ای برادر، برخاستن را چه سود؟»
و نهتنها بکت نخستین قهرمان بورلسک خود را در داستان جویسیٍ های بیش از هوی، بلاکوا شوا نام نهاده، بل هرچه کارش جلوتر میرود قدردانی و تجلیلش از این تعلیق و تعویق آغازین و این رویای واپسنگر قهقرایی، ژرفتر میشود؛ و این پیشابرزخ بهنظر بیشتر و بیشتر مبدل به استعارهای میشود صریح و دقیق، برای نوع فضا و زمانی که بکت ملهم از آن است.
زمان و مکانی میان خلاء و هستی، آنجا که زندگی بهسر میرسد، گرچه که هرگز نه پایان یافته و نه آغاز شده است، دقیقا همان زمان و محل آخر بازی.
• بل گیل شوینی