🦋🦋🦋
🦋🌼
🦋
#اقلیما(دختری از جنس درد)
صدای نفسای سیاوش ازشدت عصبانیت به وضوح شنیده میشد.
صدای گریه ی دختری آروم شنیده میشد.
جلوتر رفتم.
سمیرا بود!با صورت خونی و لب جر خورده نقش زمین بود وروی صورتش
جای پنج تا انگشت کامالا معلوم بود یه گوشی کنارش روی زمین بود که کل
محتویاتش پخش شده بود جیگرش دراومده بود به نوعی.
بی بی نشسته بود زمین و سرشو گرفته بود میون دستاش.
یعنی چی!چه خبرشده اینجا؟
پیمان آروم گفت:ولش کن داداش من.بایه ضعیفه درگیرشدن کفاره داره.اونم
همچین آدمی
نگاهم چرخید رو سمیرا.
با نفرت زل زده بود بمن!
وا این دختره چرا همچین میکنه.من چیکارت کردم؟خون بابات دست منه؟
ازجاش بلند شدو حمله کرد سمتم.منم ازهمه جا بیخبر شل وایستاده بودم تا با
دوتا دستش زد رو شونه هام عقب عقب رفتم و داشتم میخوردم زمین که دستی
دور بازوم حلقه شد و نگاهم به چشمای عصبی پیمان گره خورد.
یاد مریم افتادم ولی دیدم الان وقتش نیست صدای سمیرا بلند شد.بانفرت داد
میزد سر من:
همش تقصیر تودختره ی پاپتی و آشغاله که معلوم نیست سروکله ت ازکجا پیدا
شده
زل زدم بهش!آخه من مگه با این دختر چیکار کرده بودم که درموردم
اینجوری حرف میزد؟
چشمام پراز اشک شد.لبام باز نمیشد حرفی بزنم.
زل زده بودم بهش!
+دوروز زیر خواب شدی فکر کردی خبریه نه؟نه ازاین خبرا نیست تـ...
🦋
🦋🌼
🦋🦋🦋
🦋🦋🦋
🦋🌼
🦋
#اقلیما(دختری از جنس درد)
چنان سیلی محکمی توصورتش خورد که فر خورد افتاد جلو پای من!
فقط نگاه میکردم زبونم بنداومده بود.
سیاوش یقه لباسشو گرفت و بلندش کرد واینبار با پشت دست زد اونطرف
صورتش که دوباره نقش زمین شد.بی بی جیغی زد و اومد بالا سر سمیرا
وشروع کرد به التماس که آقا بگذر ازشو کاری به کارش نداشته باش.
سیاوش کبود شده بود.
فریاد زد:همین الان این نوه خواهر هرزت و ازاینجا پرت میکنی بیرون تا خودتم
باهاش ندادم خوراک یه شب جک بشین.
شنیــــــــــدی؟
چنان جیغی زد که ناخودآگاه جفت دستام رفت روگوشام.
یعنی سمیرا نوه خواهر بی بیه؟
پس بگو چرا واسه همه رئیس بازی درمیاورد!
لگدی حواله ی پهلوی سمیرا کردو رفت تواتاقش و درو محکم به هم کوبید.بی
بی با گریه سمیرارو ازجا بلند کرد وباهم راه افتادن.دم اولین پله سمیرا برگشت
با پشت دست لب خونیشو تمیزکردوگفت:فکرنکن به اینجا ختم میشه.من
برمیگردم خانم خانما.
وبا بی بی که دستشومیکشید ازپله هاپایین رفت!
قطره اشکی رو گونه ام چکید!
من چیکارکرده بودم مگه آخه؟
پیمان نگاهی بهم کردو بعد نگاه مرموزی با مریم ردوبدل کردکه اگه حالم
خوش بود مسلما مچشونو میگرفتم و همراه برسام ازپله هاپایین رفت.
سیانا ستاره رو که به زور گریه ش بنداومده بود تواتاق برد.اصلا نشد عین آدم
بهشون خوش آمد بگم.مامانجون و مریم اومدن سمتم و بردنم تواتاق مامانجون.
مامانجون:گریه نکن دخترخوشگلم.بخاطر حرفای یه کلفت چشمای خوشگلت
بارونی نشه.
🦋
🦋🌼
🦋🦋🦋
🦋🦋🦋
🦋🌼
🦋
#اقلیما(دختری از جنس درد)
بابغض گفتم:آخه مادرجون مگه من چیکارش کردم؟چه بدی درحقش کردم؟
سری تکون دادوگفت :چی بگم برات مادر!خودمم اگه باچشم ندیده بودم باورم
نمیشد.
اشکامو پاک کردم وگفتم:میشه توضیح بدین؟
دهن بازکرد چیزی بگه که سیانا درزدو وارد شد:مادر میشه بیای ستاره بهونتو
میگیره.
مادر جون ازجاش بلند شدوگفت :قضیه رو مریم جان برات تعریف میکنه من
برم به کوچولومون برسم.توام غصه نخور.وهمراه سیانابیرون رفت و درو
بست.
روبه مریم گفتم:
خب!
میشنوم؟!
مریم پوفی کرد و نشست لب تخت:
هشت ماه پیش این دختر پاش باز شد به این عمارت.از اولش پررو و سرکش
بود ولی آقا همیشه مراعات بی بی رو میکرد چون نسبت فامیلی داشتن.تا اینکه
بعد یکی دوماه آقا حاضر نمیشد کفشاشم اون دختر واکس بزنه و میخواست به
کل جلوی چشمش نباشه.مام نمیدونستیم چرانمیفهمیدیم دلیل نفرت آقا از این
دختر چیه.
تا اینکه از پیمان شنیدم یه شب دختره تو مستی آقا میره اتاقش و سعی میکنه
اغفالش کنه که خوشبختانه آقا هوشیار بوده و میندازتش بیرون.فقطم پیمان ومن
مطلع بودیم.
با خباثت نگاش کردم.چه پیمان پیمانی ام میکنه .
نگاهمو که دید سریع بحثو کج کرد.
+خلاصه کاشف به عمل اومد که عاشق سیاوش شده وداره خودشوقالب میکنه.
حرصم گرفت.دختره ی هر*زه
🦋
🦋🌼
🦋🦋🦋
🦋🦋🦋
🦋🌼
🦋
#اقلیما(دختری از جنس درد)
مریم با افسوس سری تکون دادوگفت:
امروزم اومده تو اتاق شمارو دیده.مثل اینکه داشته عکس میگرفته آقامتوجه
شده
ما پایین بودیم که سروصدا از بالا اومد اومدیم دیدم مدام میزنتش و داد میکشه