🦋🌼
🦋
#اقلیما(دختری از جنس درد)
سرشو خاروندوگفت :راست میگیا.
صدای سیاوش اومد:خوب خلوت کردین خانما
عین جن زده ها از جا پریدیم .مریم سریع دستی به روسریش کشید و گفت :
سلام آقا .معذرت میخوام من...
سیاوش دستی تکون دادوگفت :
پیاده شوباهم بریم زنداداش!چرا اینقدر هولی؟!
چشمام شد چهارتا.زنداداش دیگه چه صیغه ایه؟!نگاهم افتاد به مریم.لپاش شده
بود گوجه.سرسری عذرخواهی کرد و به وضوح در رفت.
بلاخره میفهمم قضیه چیه حالا دربرو دستم که میرسه بهت خانم خانما!
صندلیو مرتب کردم ورفتم سمت سیاوش.
روبه روی آینه دستی به موهاش کشیدوگفت:
چی نشونت میدادتوگوشیش؟
از پشت یقه ی لباسشو مرتب کردم وگفتم:دیزاین و چیدمان خونه و این
چیزا.شما نرفتین سرکار؟مشکلی پیش نمیاد؟
برگشت سمتم وموهامو داد پشت گوشم.
عزیزم من رئیسم برم نرم نیاز به اجازه ی کسی ندارم.
ابرویی بالا انداختم وگفتم آها.
قیافمو آویزون کردم که گفت:چیزی شده؟
سری تکون دادم و موهامو پیچیدم دور انگشتم وگفتم :
نه چیزی نیست.
چونمو گرفت وسرمو اورد بالا.
+بگو بینم چیشده؟
دیدم تاتنور داغه بهتره بچسبونم بهش!
🦋
🦋🌼
🦋🦋🦋