واقعیتهای دنیا @vagheiyat_donya Channel on Telegram

واقعیتهای دنیا

@vagheiyat_donya


🕊

واقعیتهای دنیا (Persian)

واقعیتهای دنیا یک کانال تلگرامی فوق العاده است که اخبار و اطلاعات جذاب و روز دنیا را ارائه می‌دهد. این کانال منبعی قابل اعتماد برای کسانی است که به دنبال جدیدترین اخبار جهانی هستند. با دنیای متنوع و پوشش گسترده‌ای از موضوعات مختلف مانند سیاست، اقتصاد، فرهنگ و هنر، علم و فناوری، این کانال یک منبع اطلاعاتی کامل برای همه‌ی علاقه‌مندان به دنیای بیرونی است. آیا شما هم می‌خواهید از اخبار روز دنیا مطلع شوید؟ آیا دوست دارید اطلاعات جدید و مهم را از منابع رسمی و معتبر دریافت کنید؟ اگر پاسخ شما بله است، پس واقعیتهای دنیا منتظر حضور شما است. بپیوندید و از آخرین اخبار جهانی باخبر شوید. این کانال با ارائه‌ی اخبار دقیق و به روز از سراسر جهان، شما را در جریان واقعیتهای دنیا قرار خواهد داد.

واقعیتهای دنیا

30 Aug, 19:04


اولین لپ‌تاپ جهان

لپ‌تاپ Osborne 1 سال ۱۹۸۱ میلادی عرضه شد. از یک نمایشگر ۵ اینچی برخوردار بود و با مودم داخلی، کیبورد و دو درایو فلاپی، در زمان خود کامپیوتر کاملی محسوب می‌شد

با وزن ۱۱ کیلوگرمی، تقریباً معادل ۵ دستگاه مک بوک پرو امروزی سنگین بود. در زمان عرضه ۱۷۹۵ دلار قیمت داشت که معادل ۵۰۰۰ دلار امروزی بود.



@Vagheiyat_donya🌏

واقعیتهای دنیا

30 Aug, 06:07


#قلبم_برای_تو
لینک پارت اول👇👇👇
https://t.me/Vagheiyat_donya/63410
#پارت300

- دارم بیهوش میشم ...
- می تونم حدس بزنم ...
- شما چیزی احتیاج ندارین تا عماد برگرده؟
عماد ...
چطور می توانست به او بگوید تا زمانی که عماد برگردد فقط به عماد است که احتیاج دارد؟
سرش را به نه تکان داد بنیامین به سمت پله هایی که پشت دیوار پنهان بود رفت و بعد باز این سکوت دوست داشتنی و این
خانه ای که با تمام وجود دوست داشت کشفش کند اگر آنقدر خسته نیود .
نگاهی به اطرافش کرد و دستش را به دیوار کشید و آهسته به سمت سالن به راه افتاد ...
دوست داشت دوباره پشت آن شیشه ی سرتاسری روی همان مبل شاهانه ی مرجانی رنگ بنشیند و از پنجره بیرون را تماشا
کند .
گذشته ای که درونش مثل قلب دوم می تپید و خدا ... این تپش را دوست داشت ...
مقابل پنجره ایستاد ... پلک های سنگینش را برای لحظه ای روی هم فشار داد ... نباید می خوابید ... باید سال ها بیدار می
ماند و زندگی می کرد ... 
پنجره را باز کرد و نسیم خنکی که داخل اتاق پیچید ... اما آن هم کافی نبود ...
چشم هایش را بست و خیلی زود در رویاهایش غرق شد ...
رویاهای شیرین ... رویاهای تلخ ... رویای مرگ و نابودی و بعد عشق و بعد زندگی ...
» حنا«
صدایی که دور روحش چمبره میزد و او را می کشید درست به جایی که باید می بود ...
پلک هایش باز شد و نگاهش را سر کشید .
نوری که از پشت به او می تابید صورتش را تیره کرده بود ...
مردانه ... جذاب !
لب های حنا به آرامی از هم باز شد . 
عماد بی صدا ایستاده بود و نگاهش می کرد ...
چشم هایش شراره ی آتش بود و تن دخترک را می سوزاند .
حنا چشم های نگرانش را به چشم های عماد داد و با صدای آرامی گفت
- کی اومدی؟
صدایش مثل کرم شب تاب چشمک زن ... دورشان به پرواز درآمد و تن یخ زده ی عماد را گرم کرد.
چشم های غمگینش ... آن فک به هم فشرده ای که وقتی عصبانی بود و خودخوری می کرد ... آن شانه های افتاده ... مگر می
شد همه ی آن حال ها را با هم داشت؟ مگر می شد همه ی آن حس ها را با هم زندگی کرد؟

🔞#امتحان_زندگی

این پسره ماندگار کارش دقیقا چیه؟
غمگین شد و گفت:بیچاره آوید حتی نتونست درسش رو تموم کنه هر کاری
واسه داشتن مادرش می کنه.گاهی فکر می کنم حق داشت که سراغ همچین
کاری بره سریعترین راه پول درآوردن براش همین بود.
با خشونت گفتم:خوابیدن با زنا بیچارگی داره؟هم پول می گیره هم لذتش رو
می بره؟
مانتوم رو پرت کردم رو تخت و سمت سرویس اتاقم رفتم که داد زد: واقعا فکر
می کنی که پسر بیست و چند ساله ای که با زنای هم سن مادرش باشه لذت می بره؟


https://t.me/+ZX8wzlR-aV4zZjJk

@Vagheiyat_donya🌏

واقعیتهای دنیا

09 Aug, 17:51


🌸الهـی
🍃تو این
🌸شب زیبـا
🍃هیـچ قـلبى
🌸گرفتـه نباشه
🍃و هر چى خوبیه
🌸خداست براى همه
🍃خوبان  رقم بخوره
🌸آرامـــــش مهمـــــون
🍃همیشــــگى دلاتـــــون 
🌸امشب بهترینها را براتون آرزو دارم
شبتون بخیر در پناه خدای مهربون🌙
‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌

@Vagheiyat_donya🌏

واقعیتهای دنیا

04 Aug, 18:17


لحظه اکتشاف تنديس هما از دل خاک در کاوش های تخت جمشید
در سال ۱۳۱۰ شمسی


@Vagheiyat_donya🌏

واقعیتهای دنیا

04 Aug, 06:34


مادرشون بهشون گفته بوده یه برادر داشتن که چون نمیرفته حموم تبدیل به قارچ شده حتی عکسشم توی آلبوم خانوادگی گذاشته بود😂


@Vagheiyat_donya🌏

واقعیتهای دنیا

04 Aug, 06:32


برای شستن لباس

یک لیوان جوش شیرین، یک لیوان نمک و یک بسته پودر لباسشویی مخلوط کرده و در ظرفی کنید و هربار 6 قاشق در جاپودری بریزید ؛ جوش شیرین‌ زردی لباس از بین میبرد و نمک رنگ لباس حفظ میکند
‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌
‍‌

@Vagheiyat_donya🌏

واقعیتهای دنیا

04 Aug, 06:29


این پیرمرد گوگولی تو کلاس جواهرسازی شرکت کرده تا یاد بگیره با دستای خودش برای همسرش بهترین جواهر رو بسازه 🥲

@Vagheiyat_donya🌏

واقعیتهای دنیا

04 Aug, 06:25


مقاومت دندان در برابر دستگاه پرس...!!


@Vagheiyat_donya🌏

واقعیتهای دنیا

04 Aug, 06:22


پانداهای قرمز از دم پرپشت خود به عنوان بالش استفاده می کنند. و برای شب مکان های گرم و دنج را انتخاب می کنند.

@Vagheiyat_donya🌏

واقعیتهای دنیا

04 Aug, 06:20


صبح آمده
دفتر اين زندگى را باز کن
زيستن را با سلام تازه اى آغاز کن
گل بخند و گل شنو در گلشن اين بوستان
زندگی را با عشق تازه ای آغاز کن


صبح بخیر♥️


@Vagheiyat_donya🌏

واقعیتهای دنیا

03 Aug, 14:40


بهشت و نهراشو ول کن، به این شیر آب ایمان بیار😁

@Vagheiyat_donya🌏

واقعیتهای دنیا

03 Aug, 14:36


کلروفیل خیلی طبیعی
موزیک پس زمینه بی نظیره😄

@Vagheiyat_donya🌏

واقعیتهای دنیا

03 Aug, 14:34


یکی از مهمترین علل قدرتمند بودن حس بویایی سگها، داشتن دو بینی است! دانشمندان معتقد هستند که اگر انسان این بینی دوم یا "ارگان جیکوبسون" را داشت میتوانست سرطان را با بوییدن تشخیص دهد.

@Vagheiyat_donya🌏

واقعیتهای دنیا

03 Aug, 14:30


#قلبم_برای_تو
لینک پارت اول👇👇👇
https://t.me/Vagheiyat_donya/63410
#پارت299

با صدای سیمین سر چرخاند و در حالی که سعی می کرد بنشیند سیمین گفت
- بخواب ... بخواب ...
- بیدار بودم ... ماهان رو خوابوندم !
سیمین لبخند مهربانی زد و در حالی که کنار حنا می نشست گفت
- بهت نگفتم چقدر مادر بودن بهت میاد .
حنا به آرامی خندید و سیمین ادامه داد
- فکر کنم به خاطر من افتادی تو دردسر ...
شانه ای بالا انداخت و ادامه داد
- عماد ی کلمه هم باهات حرف نزد ...
حنا لبخند محزونی زد و گفت
- نه ... خب احتمالا هنوز ...
سیمین دستش را روی دست های حنا گذاشت گفت
- لازم نیست هوای همه رو داشته باشی ... لازم نیست همه رو توجیح کنی ...
حنا دهان باز کرد تا چیزی بگوید که سیمین ادامه داد
- جلوی عماد از من ... جلوی من از عماد ... فقط خودت رو از بین می بری ... بذار از من بدش بیاد و به خاطرش باهات سر
سنگین باشه ... بذار ازش بدم بیاد و هر بار که می بینمش کهیر بزنم ...
حنا لبخند دندان نمایی زد و در حالی که از پشت شیشه به آسمان نارنجی نگاه می کرد گفت
- نمی دونم چش شده ... اما ... فکر نمی کنم به خاطر شما باشه ...
- می دونی چیه؟ اصلا برام مهم نیست ... بهتره به من عادت کنه ... چون دیگه قرار نیست ولت کنم ... حنا من معذرت میخوام
... به خاطر حرفایی که بهت زدم ... به خاطر همه چی ... از دیشب که با بنیامین حرف زدم ... وقتی تعریف کرد بهرام چه غلطی
کرده ... همش با خودم فکر می کنم اگه من جات بودم این کار رو می کردم؟
- تو چه می دونستی قراره چه اتفاقی بیوفته ...
- باورم نمیشه ... باور کن هنوز نمی تونم درک کنم چی شد اصلا !
حنا با مهربانی به سیمین نگاه کرد و با نوک انگشتش گوشه پلکش را خواراند
و سیمین در حالی که چشمانش آشکارا تیره می شد ادامه داد
- وقتی فکر می کنم چقدر ساده بودم ... حنا ... اون همه نشونه داشتم که بدونم این آدم فکرای مریضی توی سرشه اما انگار
چشمام بسته بود ... نمی دیدم ... وقتی برگشتم کافه و دیدم نیستی ... ناصر گفته با بهرام رفتی ... حنا قلبم تیر کشید ... با
هزارجور تهدید منشی هولدینگ رو راضی کردم شماره ی عماد رو بده بهم ... حنا اگه بلایی سرت میاورد؟
دخترک از یادآوری آنچه که اتفاق افتاده بود چشمانش را با انزجار بست و همزمان با ضربه ای که به در خورد سبحان سرش را
داخل آورد و در حالی که لبخند مهربانی به روی دخترک می پاشید گفت
- میدونم احتمالا میخوای بالا بیاری از شنیدن همدردی و این حرفا ... اما واقعا خوشحالم که خدا دوباره تو رو برگردوند به ما ...
حنا از جایش بلند شد و در حالی که با مهربانی به سبحان لبخند میزد گفت
میدونم چقدر خوشحالی !
سبحان خندید و این بار رو به سیمین گفت
- بریم خواهر؟
سیمین سری به تایید تکان داد و حنا در حالی که با ناراحتی نگاهشان می کرد گفت
- میخواهید برید؟ انقدر زود؟
سبحان دستش را درون جیبش فرو کرد و گفت
- همچین زود هم نیست ... باید بریم تهران !
سیمین دستی روی شانه ی حنا گذاشت و در حالی که او را محکم در آغـ*ـوش می گرفت گفت
- بی خبرم نذار ... برگشتی بگو که ببینیم هم رو
- منتظر نمی مونید عماد برگرده؟!
سیمین در حالی که شالش را دور سرش محکم می کرد گفت
- نه حنا جان ... اون احتمالا انقدر معطل می کنه تا ما بریم ...
حنا با ناراحتی ابرویی بالا برد و با اعتراض گفت
- اینطوری نیست ...
سبحان به سیمین نگاه کرد و بعد چشمکی به حنا زد و گفت
- راستش به نظرم عماد آدم باهوشیه ...
سیمین چشم هایش را برای برادرش تنگ کرد و سبحان ادامه داد
- مردم معمولا وقتی تو رو بشناسن ازت بدشون میاد ... اون از همون اول آب پاکی رو ریخته دستت!
- اشتباه نکن ... اونی که از اون یکی بدش میاد منم ... نه اون عصا غورت داده نکبت !
سبحان لب هایش را به حالتی از تمسخر برگرداند و حنا که این بار با چشم هایش می خندید گفت
- زمان همه چیز رو درست میکنه!
سیمین چشم غره ای رفت و گونه ی دخترک را دوباره بـ.وسید و حنا تا جلوی در همراهی شان کرد ...
نمی توانست انکار کند که با رفتنشان احساس تنهایی کرد و بغض نشست روی گلویش ...
بنیامین با دیدن چهره ی گرفته اش لبخند تلخی زد و گفت
- یهو خلوت شد نه؟
حنا سری تکان داد و گفت
- خسته این ... چرا ی کم استراحت نمی کنین؟

🔞#امتحان_زندگی

این پسره ماندگار کارش دقیقا چیه؟

غمگین شد و گفت:بیچاره آوید حتی نتونست درسش رو تموم کنه هر کاری
واسه داشتن مادرش می کنه.گاهی فکر می کنم حق داشت که سراغ همچین
کاری بره سریعترین راه پول درآوردن براش همین بود.
با خشونت گفتم:خوابیدن با زنا بیچارگی داره؟هم پول می گیره هم لذتش رو
می بره؟
مانتوم رو پرت کردم رو تخت و سمت سرویس اتاقم رفتم که داد زد: واقعا فکر
می کنی که پسر بیست و چند ساله ای که با زنای هم سن مادرش باشه لذت می بره؟


https://t.me/+ZX8wzlR-aV4zZjJk

@Vagheiyat_donya🌏

واقعیتهای دنیا

03 Aug, 05:29


این چند ثانیه فیلم همه‌‌اش عجیبه. از استتار جغد خاکستری بگیر تا چرخش سرش تا قایم شدن جوجه‌ها تو دل مادر تا بازی کردن مادر با جوجه‌ها... عالیه عالی

‌@Vagheiyat_donya🌏

واقعیتهای دنیا

03 Aug, 05:24


کافئین

کافئین موجود در قهوه ورم رگ های خون را کاهش میدهد و درنتیجه سردرد تسکین می یابد به همین علت است که کافئین در برخی از مسکن های قوی موجود است.


@Vagheiyat_donya🌏

واقعیتهای دنیا

03 Aug, 05:21


فستیوال پرتاب گوجه یا همان فستیوال لا توماتینا (La Tomatina) در زبان اسپانیایی، بزرگ‌ترین جنگ گوجه‌ای دنیاست. این فستیوال یک سنت عجیب‌غریب است که در شهر بونول در استان والنسیا در اسپانیا رایج است. در این فستیوال جذاب و البته عجیب، مردم از گوجه به‌عنوان سلاح استفاده می‌کنند و با هم یک جنگ بامزه و خنده‌دار راه می‌اندازند.

@Vagheiyat_donya🌏

واقعیتهای دنیا

03 Aug, 05:19


در این کلیپ مار بوا کانستریکتوری رو می‌بینین که همراه با پرده آمنیوتیک به دنیا اومده و هنوز اولین نفسش رو نکشیده.
لازم به ذکره که برخی از گونه‌های مار تخم‌‌گذار بوده و برخی از مارها مانند این مار زنده‌زا هستند. به این ترتیب مارهایی که بصورت زنده‌زایی به دنیا می‌آیند، به محض بیرون آمدن از شکم مادر قادر به دفاع از خود و شکار خواهند بود.

@Vagheiyat_donya🌏

واقعیتهای دنیا

03 Aug, 05:16


فواید سیب پخته!

سیب پخته برای سرفه ‌های خشک بسیار مؤثر است, در درمان وسواس، افسردگی، لاغری مفرط و تب به ‌کار می ‌رود.
مربای شکوفه آن در تقویت اعضای بدن و به ‌خصوص قوای جنسی مؤثر است



@Vagheiyat_donya🌏

واقعیتهای دنیا

03 Aug, 05:11


داداش دو نونه بزن سیر شی😐

@Vagheiyat_donya🌏