بهترین چنل رومان ❤️‍🔥 @romanticc1381 Channel on Telegram

بهترین چنل رومان ❤️‍🔥

@romanticc1381


❢◈◍ب‍‌س‍‌م ال‍‌ل‍‌ه ال‍‌رح‍‌م‍‌ن ال‍‌رح‍‌ـ؁ـم◍◈❢
به بهترین چنل رمان خوش آمدید❤️‍🔥
اینجا براتون بهترین رمان ها رو میذاریم❤️

لف نده بی صدا کن ❤️

بهترین چنل رومان ❤️‍🔥 (Persian)

با خوش آمدید به بهترین چنل رومان! اینجا یک جای ویژه برای عاشقان و علاقه‌مندان به دنیای عاشقانه است. اگر عاشق داستان‌های عاشقانه هستید، اینجا جایی مناسب برای شماست. کانال رومانتیک علاوه بر ارائه داستان‌های جذاب و دلنشین، تصاویر زیبا و نکات مفید در زمینه روابط عاشقانه را نیز ارائه می‌دهد. با عضویت در این کانال، به دنیایی از احساسات صادق، داستان‌های جالب، و زیبایی‌های عاشقانه خواهید پیوست. منتظر حضور گرم شما در بهترین چنل رومان هستیم! ❤️‍🔥

بهترین چنل رومان ❤️‍🔥

21 Nov, 11:51


خوب دوستان عزیز رسیدیم به پایان هر دو رمان جذابه #دلبر و رمان
#به_پایان_رسید_این_دفتر ❤️‍🔥

نظرتون در باره این دو رمان کامنت کنید❤️‍🔥

https://t.me/ROMANTICC1381

بهترین چنل رومان ❤️‍🔥

21 Nov, 11:50


#به‌پایان‌رسید‌این‌دفتر 🖤


‎‌‎‌‎‌‌‎☆♡𝑱𝒐𝒊𝒏
╭༒┈───────「l♥️
  ❥• @ChinalDelroba1401
╰✪─┈➤

بهترین چنل رومان ❤️‍🔥

21 Nov, 11:50


اینـــــــم از #پایان_رمان🖤



#به‌پایان‌رسید‌این‌دفتر

بهترین چنل رومان ❤️‍🔥

21 Nov, 11:50


#به‌پایان‌رسید‌این‌دفتر

#نویسنده‌شقایق‌محمدی
#پارت_153

ننه جان گفتن با ای کار آینده خو خراب میکنی
ولی مه گفتم مه بعد سمیر زندگی نمیکنم ک آینده دیشته باشم فقد ادامه میدم و بی صبرانه منتظر مرگم 🚶‍♀❤️‍🔥

خبر شدم ک مادر مه دوباره رفته آلمان ولی قبل رفتن خو تمام ارث و میراث خو به اسم مه کرده
هه حالی ای پوله مام چکار💔

#سوسن...

میخواستیم عروسی حامد بگیریم ک مادر بزرگ زن یو فوت شد و چون کارا عروسی آماده بود به جا عروسی ختم قرآن گرفتی و عروس خانم اوردیم

شقایق و ننه جان هم از پیش ما رفتن
و چند جاده بالا تر خونه گرفتن
و حالی یک طبق ما هستم و یک طبق هم حامد و خانم یو
بعد رفتن سمیر فقد شقایق داغ دار نشد ما هم داغ دار شدیم چون دیگه کسی خنده شقایق ندید دگه صدای خنده هایو داخل خونه نپیچید دگ لباس ها رنگی و خوشگل خو نپوشید همه ناخون ها خو کرفت و موها خو قیچی کرد
دگه کسی بخونه ما نخندید چون شقایق نبود ک با قلب مهربون خو مار بخندونه
دگ خونه ما رنگ قبلی نگرفت
دگ روی خشی ندیدیم
و شقایق تا ابد خور به تنهایی محکوم کرد ....
...
#شقایق..

اسم دختر خو معجزه گدیشتم
و تصمیم گرفتم بری دختر خو مادر باشم
مادری ک بتونه بمه تکیه کنه
مادری ک هر وقت عاشق شد اولین نفر مه باشم
تمام دنیا زیر و رو میکنم تا اور به عشق یو برسونم
مام بری یو مادر باشم
بری جبران بی مادری های ک دیدم بری دختر خو مادری میکنم۰
و امروز پنجشنبه یه و قرارهخودی معجزه برم سر قبر سمیر
وقتی رفتم سنگ قبرسمیر دیدم بعد سه ماه سنگ قبر یور درست کرده بودن

با دیدن اسم یو رو سنگ قبر مثل روز اول زجه زدم و التماس کدم برگرده
معجزه محکم بغل خو کدم و گریه کدم 😭😭
تا جایی ک دگ توان ندیشتم


#سخن_آخر🖤

او رفت ... تا بدانم
شروع شب هیج ربطی به تاریکی ندارد
...
روی قبرم بنویسید به یک خط درشت
حسرت دیدار دلدار مرا آخر کشت
بنویسید کسی گریه برایم نکند
چون که خوردم ز همه خنجر آلوده ز پشت
بنویسید توقف نکند هیچ کس
نشود هیچ کس مدعی هم نفسی
زنده بودم بخدا هر چه کشیدم فریاد
نه کسی بود در این شهر نه فریاد رسی
💔😭
خیلی ها گفتن هدف ت از نوشتن ای رمان غمگین چیه هر کس بخونه غمگین میشه و شاید هم از خوندن رمان پشیمون بشن .ولی مه به امید ای ک هر کس میخونه دعا کنه زود تر به سمیر خو برسم ای رمان نوشتم و به کلمه ب کلمه و خط به خط یو اشک ریختم
و امید وارم همه گی شما بری مه دعا کنین
دعا کنین خدا مر بری یو برسونه دگ هیچ آرزویی جز مرگ ب ای دنیا ندارم

عاجزانه خواهش میکنم دعا کنین خدا مرگ نصیب کنه 😭🤲
خیلی ها میگن خدا بری ت صبر بدا ولی خدا دردی ک بده صبری هم میده فقد دعا کنین خدا زود تری روز مرگ مر بیاره

بهترین چنل رومان ❤️‍🔥

21 Nov, 11:50


#به‌پایان‌رسید‌این‌دفتر

#نویسنده‌شقایق‌محمدی
#پارت_152

دو ماه بعد ...

بعد از دو ماه فهمیدم ک همه خبر داشتن سمیر قراره بره داکتر ها گفته بودن فقد یک فیصد احتمال زنده موندن یو هست بعد عمل
اما.. بازم ای ظالم نگدیشتن اور ببینم نگدیشتم بری آخرین اور اور بغل خو کنم
نگدیشتن
کاری کردن هر دو تا ما حسرت بدل بریم
داغ قیامتی بدل مه گدیشتن 😭
ولی هیچ وقت نفرین نکدم بخاطر سمیر 😔

عروس عمه رحیمه طلاق گرفت و رفت ده خونه پیر خو
و دو تا بچه و یک دختر سه ماهه پیش عمه رحیمه مونده
دو تا بچه ها کلونن یکی۷ ساله یه یکی ۵ ساله ولی دخترک خورده و عمه رحیمه هم خیلی ک چشماینا نمیبینه
دیروز دخترک آوردن خونه ما و گفتن همی دخترک از شما بری خو کلون کنین ای میموره پیش مه چکار کنم😭

زن ماما مه گفتن مه کو حالی ور دار بچه خورد ندارم
ننه جان هم ک گفتن مه هم تیاری نیم
با شنیدن گپا عمه رحیمه فکر مه رفت طرف آینده دخترک اگ بموره ک خش بحال یو ولی اگ زنده بمونه به سر نوشت مه دچار میشع
ک گفتم عمه رحیمه نواسه خو میدین بمه
ک همه گی تعجب کردن
ننه جان گفتن شقایق ت نمیتونی
گفتم میتونم
ننه جان مه اصلا راضی نبودن و میگفتن با ای کار فرصت ازدواج بری همیشه از خو میگیری ولی ازدواج بعد سمیر گپه دور از واقعیتی بود بری مه🙂💔

عمه رحیمه با خوشحالی دختر دادن دست مه
ته رو یو نگاه کدم چیگذر معصومه
بازم یاد مه آمد ک قرار بود اسم دختر خو معجزه بگذارم
اشکا م میریخت ته رو یو
پاک کدم و چشما خو وا کد
سفید پوست و چشما عسلی داره
با دیدن چشما یو گریه مه شدت گرفت و اور محکم بغل خو کدم 😭💔یاد مه از چشما سمیر مه آمد  😭😭
عمه رحیمه هم  خیلی خوشحال شدن و گفتن سندی چیزی هم اگ خواسته باشین نشان شصت میکنم ک مطمعن باشین گفتم نه لازم نیه

بهترین چنل رومان ❤️‍🔥

21 Nov, 11:50


#به‌پایان‌رسید‌این‌دفتر

#نویسنده‌شقایق‌محمدی
#پارت_151

نگاه کن دستا م اینا همه جا زخم و سوخته گیه نگاه کن نصف مو ها م سفید شده 
مادر: شقایق رو شیشه ها نرو پاها ت خون شده 😭
مه: هه حالی نگران پاها منی؟ از قلب م خبر داری ک هزار تکه شده ؟ بعد رفتن ت کمر م شکست دگ نتونستم بلند شم
نگاه کن شقایق ناز دونه ب چی حال انداختی
خیلی خوب نگاه کن 😭
مادر: شقایق حالی امدم پیش ت دگه نمیروم مام همه نبودن ها خو جبران کنم عزیزم
در حالی ک اشکا مه از رو مه می‌چکید گفتم خیلی دیر امدی مادر   شقایق از دست رفت😭
خیلی دیر کردی
خیلیی💔
بعد هم گفتم برو بیرون در هم قفل کردم
کاش ایگذر دیر نمی آمدی مادر مه خیلی دیدن ت آرزو کدم ولی دیر کدی دیر کدی😭😭

پا ها خو نگاه کدم ک کلا فرش خونی شده 🥺💔
شیشتم رو تخت و خودی خود خو میخوندم و گریه میکدم
ببین مادر 😭🖤
ببین مادر 😭🖤
ببین مادر زمستونه
ببین احوالمو که مثل موی ت پریشونه😭🖤
واسم رخت عزا تن کن همینجا شمع روشن کن 🖤
که امشب حال من عین شبه شام غریبونه🖤
حدیثی آیه ای چیزی بخون مادر پریشونم🖤
پریشونم ک اینجایی و از چشم ت پنهونم🖤
بغل وا کن واسه پروانه هایه پیرهنم شاید🖤
بتونم تیکه هامو تویه آغوشت بچسپونم🖤
یه جوری گریه کن دنیا بفهمه مادرم اینجاست🖤
تو میدونی فقد ک پلک هایه آخرم اینجاست🖤
صدایه گریه هاتو میشنوم دستاتو میگیرم🖤
بهم نزدیک شو نزدیک سنجاق سرم اینجاست🖤
جهان دیوونه ای بی درد سر میخواست من بودم😭🖤
که اهل سوختن بودم 😭🖤
که اهل ساختن بودم😭🖤
دلم میخواست از این لحظه هایه سرد بی وزنی😭🖤
به آغوش تو بر گردم اگر چه بی بدن بودم😭🖤
ببین مادر پریشونی 😭🖤
ببین احوالمو ک مثل مویه ت پریشونه 😭🖤
واسم رخت عزا تن کن😭🖤
(محسن چاووشی  بی بدن)

بهترین چنل رومان ❤️‍🔥

21 Nov, 11:50


#به‌پایان‌رسید‌این‌دفتر
#نویسنده‌شقایق‌محمدی
#پارت_150

مه مجبور به تحملی رنجی شدم که تا لحظه مرگ مه پایانی نداره🖤

رفتم گیلاس قهوه ور دیشم کمی نوتلا هم رو نون مالیدم و رفتم اتاق خو
خیلی وقته دگ سر سفره نون نمیخوروم🙂
با اولین لقمه یاد مه آمد ک سمیر شیرینی  خیلی خش دیشت
و لیوان زدم ب دیوار  میده میده شد
بازم به ای  حال و روز خو زار زار گریه میکدم
بازم از غم نبودن یو زره زره آو شدم
نابود شدم
اگ سمیر یکبار تلخی مرگ چشید
مه بعد رفتن یو روز هزار بار مردم
هر بار ب عکس یو نگا کردم مردم
هر بار سر قبر یو رفتم مردم
هر بار ویس هایو گوش کردم مردم
هر بار خواستم بری یو بگم دل م بری ت تنگ شده و نبود مردم
م هزاران بار مردم و زنده شدم 😭😭

در اتاق م وا شد و کسی آمد داخل ‌ک سالها بخاطر نبودن یو سوختم

مادر مه بود
مادری ک با رفتن خو مر نابود کرد 💔
عمیق تر نگاه کردم ک شاید اشتباه دیده باشم ولی ن خود یو بود
هه هیچ فرقی نکده هنوزم مثل قبل هنوزم مثل ده سال پیش

ولی او خیلی عجیب طرف م نگاه میکرد انگار باور نمیکد مه شقایقم
آمد نزدیک تر ک مر بغل خو کنه ک گفتم
مه: همونجی ایستاد شو نزدیک تر نیایی
بعد ای همه سال حالی آمدی؟
آمدی حال و روز مر نگاه کنی ؟
نگاه کن خوب نگاه کنننننن
سر خو ته انداخت
خجالت نکش نگاه کن ببین همو چیزی ک میخواستی شد یا نه ؟

بهترین چنل رومان ❤️‍🔥

21 Nov, 11:50


#به‌پایان‌رسید‌این‌دفتر

#نویسنده‌شقایق‌محمدی
#پارت_149

دگ نمیتونم بدون سمیر ادامه بدم دگ نمیتونم ..
به بهانه پریستامول رفتم  دکون و دو پاکت مرگ موش خریدم
امدم خونه
رفتم اتاق خو کیف و مانتو خو بگدیشنم و رفتم ک لیوان آو بیارم وقتی امدم دیدم ننه جان ته اتاقن و مرگ ها موش دست نایه
ننه جان: شقایق چکار میکنی میفهمی تا خدا نخواسته باشه هیچ کاری نمیشه حتا اک هزار پاکت مرگ موش و کوفت بخوری
بس کن دگه فراموش کن خدا اور هم بیامرزه حالی ت مجبوری زندکی کنی خدا همی رقم خواسته باید به کار خدا راضی باشیم نمیشه ک خودی خدا بجنگی
مه: ننه جان بدین  اونار
ننه جان : میفهمی م بتو چی میگم ؟
اصلا میبینی خوده خو چکار کدی ب ای یک ماه چیگذر شکسته شدی متوجه هستی کمر ت خم شده مو ها ت سفید شده
متوجه هستی  ک همه ما داریم بخاطر ت میسوزیم
امروز سبا چشما ت هم کور میشه او وقت کی دست ت میگیره؟
مه: اگ زنده بودم کسی دست م نگیره🙂
ننه حان: ببین دختر ناز م عاشق های واقعی ب ای دنیا هیچ وقت بهم نمیرسن چون ای دنیا رفتنی یه خدا عاشق هار ب او دنیا بهم میرسونه ک تا ابد کنار هم باشن او دنیا دگ پایانی نداره جدایی نداره دوری نداره غم و درد نداره
ت بجا ای ک فرصت رسیدن بری یو تا اید از خو بگیری سعی کن  او دنیا خو قشنگ کنی او دنیا خو بسازی ولی اگ مرتد بشی تا ابد ب جهنم میسوزی و دگ هیج وقت سمیر نمیبینی
مه: یعنی قراره یک روزی بری یو برسم 🥺
ننه جان: میرسی ولی اگ صبر دیشته باشی شاید خیلی زمان خواسته باشه ولی هیچ چیزی آسون بدست نمیایه باید تحمل کنی
مه: اگ ۵۰ یا ۶۰سال عمر کدم چی آخه چیرقم ۶۰ سال بدون او تحمل کنم
ننه جان: اگ اور ماسته باشی تحمل میکنی
بازم فکر ها خو بکن  یا اور انتخاب کن یا هم رفتن ازی دنیا و جهنم
بعد هم رفتن
کمی فکر کردم و گفتم اگ ای تنها راه رسیدن مه به سمیر هست پس تحمل میکنم حتا اگ هزار سال بشه  صبر میکنم  بخاطر یو هر چی هم ک سخت باشه

بهترین چنل رومان ❤️‍🔥

21 Nov, 11:50


#به‌پایان‌رسید‌این‌دفتر
#نویسنده‌شقایق‌محمدی
#پارت_148

یک ماه بعد ...


به ای یک ماه شقایق بد ترین روز های عمر خو تیر کد وضعیت روحی او خیلی خراب شده و اصلا نمایه باور کنه سمیر رفته
تا چشم ما چپ میشه  میره شفاخونه و جلو در اتاقی ک سمیر بستر بود میشینه
هر روز به شماره سمیر زنگ میزنه ولی خاموشه
هنوز وقتی گوشی یو زنگ میایه ب امید ای ک سمیر باشه جواب میده
ب ای یک ماه اندازه  صد سال اشک ریخت
ب قدری ک داکتر ها میگن چشما یو خیلی ضعیف شده و ممکنه بد تر شه
فشار عصبی او خیلی زیاد شده و از بس دستا یو میلرزه نمیتونه یک وسیله خیلی خورد دست خو بگیره
به ای یک ماه تار ها سفیدی به مو هایو پیدا شده
راست بوده ک میگن
کار سن نیست ک این گونه زمین گیر شدم
من به اندازه غم های دلم پیر شدم🙂
و اگر نه دختر بیست ساله و سفیدی مو 🙂🖤

عمر خوشی ها شقایق خیلی کوتاه بود خیلی کوتاه 
شقایق فکر میکد عشق قراره اور نجات بده
ولی عشق اور خیلی غمگین تر از قبل کرد

.....
بعد از چندین روز تلگرام خو وا کدم
و اولین چیزی ک چشم م افتاد اکانت سمیر بود ک همیشه پین بود
ولی .. دلیت اکانت شده بود💔
رفتم داخل سیو مسج و ویس های ک از سمیر دیشتم گوش میکردم
ک استوری مادر یو دیدم
عکس سمیر بود ولی رو تابوت😭😭😭

بعد چند دقه دیدم پیام امد
مادر سمیر بود
مادر سمیر: مه راضی نبودم بچه مه او لباس هار بپوشع و دیدی ک نپوشید بگو چیرقم اونار بدست ت برسونم
مه: اگه به نظر شما ای بازی برد و باخت بود پس شما بردین و ب شما تبریک میگم
مادر سمیر: برد و باخت نبود ولی چیزی ک دل یک مادر نخواسته باشه او کار نمیشه

هه تعجب کرده بودم هنوز بفکر اینه ک ثابت کنه گپ گپه اونه
مه: خوبه دگ ولی یک چیزی هم یاد شما باشه بری مه هر ظلمی کدین ب کنار ولی به سمیر خیلی ظلم کدین بری او مادری نکدین
هر بار به شما رو کد بی پولی یو ب سر یو کوبیدین
هر بار خواست ی شما تکیه کنه اور هول دادین سمت بی کسی و تنهایی
اگه یک زره از غرور خو تیر میشدین حالی سمیر با یک عالم حسرت و آرزو نمیرفت
لااقل به یکی از آرزو ها خو میرسید 😭

بهترین چنل رومان ❤️‍🔥

21 Nov, 11:50


#به‌پایان‌رسید‌این‌دفتر

#نویسنده‌شقایق‌محمدی
#پارت_147

آخر دست تقدیر آدمه به کجاها میکشونه🖤

شقایق: سمیر   سمیر جو  چیش عسلی م  نور چشما مه عشق مه نفس مه مگه نگفتی تو نفس منی کجا رفتی بدون نفس خو .
سمیر مگه ت بمه قول ندادی هیچ وقت نری
مگه نگفتی هیچ وقت از ت نگذروم😭😭
چری ت از مه گذشتی😭
سمیر ت ک طاقت دیدن اشکا م ندیشتی یکبار بیا حال و روز م نگاه کن😭
مه ک غیر ت کسی ندیشتم
م ک غیر ت دلخوشی ندیشتم سمیر
سمیر ت بخدا یکبار بگو جانم .
چکار میشه یکبار بگو جانم
دل م بری جانم گفتن ت تنگ شده
دل م بری چشما نگا کردن ت
صدا ت گپا ت  تنگ شده دل م بری خنده ها قشنگ ت تنگ شده  دمی رفتی چری بمه فک نکدی سمیر  چرررررری فک نکدی م چکار میشم
سمیر ت بخدا یکبار بیا ای بار دگه دست ت یله نمیدم هر چی هم بشه پیش ت میمونم
دگ نمیگذارم چشم براه بمونی
سمیرررررر آخه ایشته تور چشم براه بخاک کردن
سمیرررررررر مه فدا چشما ت شم ک چشم براه رفتی
حسرت بدل رفتی
سمیر یاد تونه قرار بود روز عروسی خو یک عالمه برقصیم
یاد تونه میگفتی  مگری ت دستا م حنا کنی
مه ک هنوز دستا ت حنا نکردم سمیر
سمیر لباس ها خو نپوشیدی  او یخن به بر ت ببینم
حسرت پوشیدن نا ب دل هر دو تا ما بموند😭

کاشکی پیش ت میبودم  دستا ت حنا میکدم
وقتی تور میبردن ته سر ت گل پاش میدادم
کاشکی  او موتری ک تور اورد گل پوش میکدم
کاشکی پیش ت میبودم بری آخرین بار تور بغل خو میکدم  شاید ایگذر حسرت و آرزو بخاک نمیبردی
مه: شقایق بسه دگ سر خو بالا کن😭
شقایق: سوسن ت چی خبر داری بسوختم قلب م میسوزه قلب م درد میکنه سوسن
دل م بری یو تنگ شده
آخه چیرقم رفته او بمه قول داد هیچ جا نره قول داد هیچ وقت مر یکه نگذاره قرار بود کنار هم پیر بشیم  حالی غم رفتن یو مر پیر میکنه 😭

بهترین چنل رومان ❤️‍🔥

21 Nov, 11:50


#به‌پایان‌رسید‌این‌دفتر

#نویسنده‌شقایق‌محمدی
#پارت_146

میفهمیدم به خواجه صاحب ولی ای ک کجا و کدو قسمته نه ..
استوری ها رامین نگا کدم ک از روز  جنازه بود
از رو استوری هایو اسکرین شات گرفتم  ک شاید بدرد بخوره

از ننه جان اجازه گرفتم مانتو شقایق بر یو کدم
اگر چه  توان راه رفتن ندیشت ولی وقتی گفتم میریم پیش سمیر به سختی بلند شد و راه افتاد دست یو گرفتم و رفتیم
تمام راه اشکا یو میریخت و به بیرون نگاه میکد
😔😔

با دیدن شقایق  ب ای حالت قلب م هزار تکه میشه ولی هیچ راهی نیه😔

رسیدیم دم خواجه صاحب و پایین شدیم
کجا بگردم از کی بپرسم🥺
ب شقایق گفتم  ت یک جا بشین ک م ببینم پیدا میشه یا نه

رفتم داخل زیارت از چند نفر ک همونجی بودن پرسیدم ک روز یکشنبه اینجی مرده آوردن
گفتن داخل زیارت جا کمه و خیلی کم اینجی مرده میارن ولی بیرون زیارت قبرستونی زیاده  اونجی بگردین



بیرو شدم و رفتم چند تا زیارت گشتم و همه میگفتن روز یکشنبه مرده نیاوردن یکجا یکی گفت یک مرده هست روز یکشنبه آوردن رفتم سر قبر ولی اصلا شبیه او عکسی ک استوری رامین بود نبود

دگ ناامید شدم  ک یک ملنگی ک دم زیارت بود گفت آخر همو کوچه هم یک زیارتی هست اونجی هم بگردین
آخرین امید مه بود دست شقایق گرفتم و رفتیم
آخر ها زیارت یک مرد ریش سفیدی شیشته بود و قران میخوند رفتیم نزدیک یو
مه: ببخشین کاکا جان روز یکشنبه اینجی مرده نیاوردن
.... روز یکشنبه.. چند دقه فکر کردن بعد گفتن  ها یک جوونکی بیاوردن خدا بیامرزه اور همو طرف دست راست اور خاک کردن  چری چیکار دیشتین؟
با شنیدن گپا کاکا شقایق بازم حال یو بد شد
کاکا بری یو آو آوردن و خورد کمی بهتر شد

کاکا خودی ما اند و قبر بری ما نشون داد و پس رفت
رفتیم نزدیک تر
خاک قبر هنوز تر بود و چند تا دسته گل رو قبر بود عکس نگا کردن همو بود به ته عکس سنگ قبر بغلی معلوم میشد نوشته هایو نگا کدم ک همو بود

شقایق طرف م نگا کد گفت سمیر م اینجی یه ؟
گفتم ها انی تور اوردم پیش سمیر

دست ها و پا ها یو میلرزید آهسته رفت و کنار قبر رو زمین شیشت مه هم رفتم کنار یو بشیشتم

بهترین چنل رومان ❤️‍🔥

21 Nov, 11:49


#به‌پایان‌رسید‌این‌دفتر

#نویسنده‌شقایق‌محمدی
#پارت_145
دو روز بعد..
بازم به محض ای ک بیدار شد شروع کد ب گریه و بی تابی  دستا یو گرفتم گفتم بس کن شقایق سمیر رفت ت با ای کارا خور هم مبکوشی
شقایق: سمیر نمیرررررره  چکار میشه مه ببریش بخدا یکبار اور ببینم دگ گریه نمیکنم چکار میشه پاها ت میبوسم التماس میکنم م ببر پیش یو 😭
مه: شقایق سمیر خاک کردن او بگدیشتن ته قبر خلاص تور کجا ببرم آخه😔

شقایق: چری نگدیشتن یکبار اور ببینم  او چشم براه مه بود چری نگدیشتن یکبار  دست یو بگیرم  ایشته دل شدن اور چشم براه ب خاک کنن چری نگدیشتن سوسن چری آخه  چررررری😭💔
مر ببر پیش سمیر سوسن 😭
مه: مه قبر یو بلد نیوم ایشته ببرم

یاد مه از رامین آمد گفتم بری یو زنگ بزنم بلکه حالی  قلب نا نرم شده باشه
زنگ زدم از وضعیت شقایق گفتم و گفتم آدرس قبر خدابیامرز بری ما بده
گفت به  خواجه صاحب هست ب همو رفیق مه زنگ زنین شما میبره بعد هم قط کد
بری او زنگ زدم گفت باشه شقایق میبرم به سکل
گفتم شقایق ب سکل جایی نمیره
قط کد و دگ هر چی زنگ زدم جواب نداد ایشته آدما بی وجدانی پیدا میشن از مرگ رفیق یو دو روز تیر شده ای بفکر چیه توبه خدایا😔

شقایق: سوسن عذر میکنم التماس میکنم م ببر پیش سمیر چکار میشه مه ببر پیش سمیر مه چکار میشه 😭

با دیدن وضعیت شقایق همه ما زره زره آو میشدیم و کاری از دست ما بر نمی آمد ...


تصمیم گرفتم شقایق ببرم سر قبر سمیر
ولی ای ک چیرقم پیدا کنم  خدا میفهمه...

بهترین چنل رومان ❤️‍🔥

21 Nov, 11:49


#به‌پایان‌رسید‌این‌دفتر

#نویسنده‌شقایق‌محمدی
#پارت_144


(امروز ننه جان مه و مادر سوسن جایی مهمونن )


سوسن وقتی مر دید گفت چکار شده شقایق 😳
ولی توان توضیع دادن ندیشنم بدون ای ک چیزی بگم گوشی یو ور دیشتم و شماره رامین گرفتم زنگ زدم بعد دو بوق جواب داد
مه: سمیر مه کجایه بگو سمیر کجایییییع
رامین:(  او هم گریه میکد )سمیر برفت شقایق خلاص شد دیشب فوت کد و رفت خلاص شد خلاص
چی میشنیدم🖤
خدایا مر ازی خاو بیدار کن🖤


سوسن...
بعد ازی ک شقایق خدی رامین گپ زد و او هم گفت سمیر فوت شده فقد جیغ میکشید
و میگفت سمیر نمیره سمیر مه جایی نمیره
او نمیررررررره
با دیدن ای وضعیت یو جیگر مه تکه تکه شد
خدایا ای دختر چی گناهی کرده
چری ای پیرهن خوشحالی هیچ وقت اندازه تن زخم دیده یو نشد
جیغ میکشد و زمین چنگ میزد 😭

التماس میکرد ک بگم دروغه
میگفت چکار میشه سوسن بگو خاوی ت بخدا بگو خاوی
چکار میشه بگو دروغه 😭😭

سمیر بمه قول داد هیچ جا نره
قول داده مر یکه نگذاره
سمیر م نامرد نیه ک
سمیر دل یو بری م تنگ شده
سوسن م ببر پیش سمیر دل یو بری م تنگ شده😭

از بس گریه کد از حال رفت اور بردیم شفاخونه لقمان حکیم و اور بستر کردن
فقد با ارامبخش اور آروم نگهمیدارن وقتی ب هوش میایه یکسر خور میزنه و خیلی بی تابی میکنه
م هم مجبور شدم و تمام داستان بری ننه جان تعریف کدم ...

بهترین چنل رومان ❤️‍🔥

21 Nov, 11:49


#به‌پایان‌رسید‌این‌دفتر

#نویسنده‌شقایق‌محمدی
#پارت_143

یک جوری دل مه تنگ شده بود ک بزور نفس میکشیدم

گفتم مگری سمیر ببینم  مانتو خو پوشیدم  سوسن مه هم میام خوده ت گفتم نمایه
و رفتم شفاخونه از پله ک بالا میشدم  حس میکدم حالی قلب م میسته  بلاخره رسیدم طبق سه رفتم داخل سالون و چشم م طرف اتاق سمیر بود
در اتاق یو بسته بود
چری در اتاق بسته یه
دست ها م باز ب لرزه شد
فک میکدم پا ها خو برد خو کش میکنم و اصلا قوت ندیشتم پا ها خو بالا کنم رسیدم دم در اتاق دسته در پیج دادم قفل بود
یعنی چی چری قفله تمام سالون طرف مه نگاه میکنن
یک آقای ک چپن  سفید بر یو بو د از اتاق بغلی بیرون شد
صدا مه میلرزید
گفتم ای در چری قفله  مریضی ک اینجی بود کجایه
گفت اسم یو چی بود
گفتم سمیر
چند دقه طرف مه نگا کد
گفتم  کجایه سمیر؟؟
گفت دیشب ساعت ۱ فوت شده اور بردن سرد خونه
نه نه  چی مگی ت میفهمی چی میگی مریضی ک  به همی اتاق بود اسمی سمیر بود  اور میگم

داکتر: همو دیشب فوت شد
دنیا بسر مه خراب شد
پا ها مه دگ قوت ندیشت و بفتادم رو زمین و فقد به مشت ها خو میزدم به در و سمیر صدا میکدم 🥺🖤
سمیرررررر

سمیرر تور بخدا در وا کن 😭😭😭
سمیر مگه دل ت بری مه تنگ نشده نگاه کن بیامدم پیش ت در وا کن چکار میشه
همه پایواز ها و داکتر ها دوره جم شده بودن و بعضی ها هم به حال مه گریه میکدن بعضی ها هم نمیفهمیدم چی میگفتن
یک نرس خانمی آمد
دستا مر گرفت
و میگفت آروم باش اور بردن خونه حال یو خب شده
ته رو یو نگا کدم ک او هم گریه میکد بحال مه گریه میکد
مه : ت بخدا راست خو بگو
... باور کن راست میگم او خب شده بود دگ مرخص شد بردن خونه ت هم برو خونه
مه: دست م گرفت بلند شدم و نمیفهمم از پله ها چیرقم پایین شدم
مثل بید میلرزیدم و اشکا مه میریخت
یکسر خودی خو میگفتم سمیر  نمیره
سمیر مر یکه نمیگذاره سمیر مه خب شده 😭😭
او جایی نمیره همه مردم طرف م نگاه میکردن  سچرخ گرفتم رفتم خونه

بهترین چنل رومان ❤️‍🔥

21 Nov, 11:49


#به‌پایان‌رسید‌این‌دفتر

#نویسنده‌شقایق‌محمدی
#پارت_142

نپرسیدم ساعت چند عمل میشه🥺
زنگ زدم به همو رفیق سمیر
جواب داد
... بلی خوهر
مه: سمیر سبا ساعت چند عمل میشه
بعد از چند ثانیه گفت ساعت ۸
تشکری کدم و قط کدم
گفتم مه ساعت ۷ و نیم میروم ک سمیر ببینم
هر کی هم بفهمه به قصه نیوم بفهمن

صبح ساعت  ۷ و نیم رفتم شفاخونه
ولی گفتن که ساعت ۷ وقت عملیات بوده و بمه دروغ گفتن
نمیفهمم چری همه دشمن شدن آخه چری چری
ولی سمیر مه بخیر خب شه جواب همه کار هاینا میده
بخیر خب بشه دگ کسی جرعت نمیکنه خدی م ای رقم  رفتار کنه🥺
پس امدم خونه و فقد دعا میکدم
خدا از عمر مه بگذاره رو عمر یو 🥺


ساعت ۱۰بود گفتم حالی حتما عملیات یو خلاص شده
زنگ زدم به همو دوست سمیر
گفتم عملیات یو بخیر تیر شد
گفت ها شکر بخیر تیر شد
خیلی خوشحال شدم و کمی دل مه آروم شد 🥹
خدا خو هزاران بار شکر کدم

....

نمیفهمم چی وقته شاو بود ک یک دفعه ای از  خاو بیدار شدم
قلب مه تند تند میزد و انگار یک رقمی بی تابی میکد دست خو رو قلب خو گدیشتم و نفس عمیقی کشیدم
و دگ مر خاو نبرد گفتم باشه نماز شکرانه بخونم
دو رکعت نماز خوندم و خدا خور بری بار هزارم شکر کدم

...
صبح  ساعت ها ۹ بجه بود و اصلا طاقت مه نمی آمد بری سوسن گفتم مچم چری امروز از صبح قلب م درد میکنه
گفت از بس ای روزا تشویش کدی

بهترین چنل رومان ❤️‍🔥

21 Nov, 11:48


#به‌پایان‌رسید‌این‌دفتر

#نویسنده‌شقایق‌محمدی
#پارت_141

مه: سلام
بعد چن دقه جواب داد
امید: علیک سلام
مه: از سمیر خبر دارین خوبه؟
امید: خوبه فردا صبح عملیات میشه چرا مگه تو خبر نداری
مه: نه رامین جواب مه نمیده
امید: خب
مه: میشه یک کاری کنین مه خدی یو گپ بزنم
امید: من که اونجا نیستم ولی شماره یکی از دوستام میدم باهاش حرف بزن
مه: باشه ری کنین شماره
شماره ری کد

بدون ای ک به چیزی فک کنم زنگ زدم

مه: سلام خوبین برار
... شکر شما خوبین نشناختم
مه: شما دوست سمیرین؟
... بلیا شما؟
مه: یک خواهشی دیشتم میشه بریم شفاخونه گوشی خو بدین مه خودی یو گپ بزنم
.... شما بگین کی هستین چی نصبتی دارین خودی سمیر جان
مه: عشق یونم
... خب باشه مه بری رامین جان زنگ میزنم ک.
مه : نه بری رامین چیزی نگین خود شما بریم او نمیگذاره م خودی یو گپ بزنم
... باشه پس مه دکون خو بسته کنم میروم باز به شما زنگ میزنم
مه: خیر ببینیم دست شما درد نکنه

چشما م طرف گوشی بود پیش خدا التماس میکدم زنگ بزنه🥺
 

دیدم صدا زنگ شد
جواب دادم
سمیر بود
صدا سمیر بود 🥺
بغض خو قورت دادم
گفتم بلی
سمیر: سلام خبی شقایق
مه : خبم سمیر ت خبی
سمیر: خبم ولی سبا صبح عمل میشم
ت چری از او روز نیامدی دیدن مه نگفتی باز میام دل مه بری ت تنگ شده چند روزه چشم به رایوم ک میایی🥺
مه: دگه نتونستم جلو بغض خو بگیرم و فقد گریه میکدم
سمیر نمیگذارن بیام  رامین هم مر بلاک کده
سمیر: بد کده ای باشه تیار شم حساب ازی میرسم سبا صبح بیا ک قبل عمل تور ببینم
مه: چشم میام ایشته نمیام
خب م گوشی بدم تا نستوندن
مه : سمیررر🥺
سمیر: جانم
مه:عاشق تونم یاد ت نره
سمیر: مه هم ...
قط شد 🥺

بهترین چنل رومان ❤️‍🔥

21 Nov, 11:47


#شخصیت_عا_رمان_ #دلبر 🍃


#فرهان_مینا
#مهراب_ثنا
#امید_یوسنا
#مروه_حسنــا

#پایــــان.....🤍

‎‌‎‌‎‌‌‎☆♡𝑱𝒐𝒊𝒏
╭༒┈───────「l♥️
  ❥• @ChinalDelroba1401
╰✪─┈➤

بهترین چنل رومان ❤️‍🔥

21 Nov, 11:47


#سخن_نویسنده


اینم از پایان رمان #دلبر🍃
همه ما در زنـــــده گی مشکلاتی داریم سختی های زیادی میکشیم ....

ولی یک همــــدم  داریم که مشکلات مون رو باهاش در میان میگذاریم 🙂

زنده گی پستی و بلندی های زیادی داره...

امتحان های زیادی میگیره
مثل فرهان در حالی که میدانست یارش از یکی دگه است ...

با تقدیر جنگید مبارزه کرد تا به یارش برسد ....

اری موفق شد 🫴

ای جــــوان وقتی کسی رو عاشقت میکنی پااش بمان ....
وسط راه تنهاش نمان 🖤
حتما بجنگی میرسی بررررراش 👍

...
خعب اینم از پایان رمان جذاب زیبا
#دلبر 🍃

خدا کنه خوش شمـا اماده باشه و اگر کم و کاستی بود شما به بزرگواری خو ببخشین🥲🤍

#با_احترام_مریم_جبارزاده

بهترین چنل رومان ❤️‍🔥

21 Nov, 11:47


#دلبر_🍃

باقلم_maryamjb

#پارت_129



ثنــــــــا )

خیلی خیلی از زنده گی با مهرابم راضیوم چون واقعاااا عاشقمه ....

سمره عشقم الان در بطن منه ....

خیلی شکر گذارم که خدا مر لایق دونست که مـــادر بشوم 🥹🤍

و خیلی بابت داشتن مــــــــهراب خو شکر گذارم 😍🤩

زنده گی اگر خوب بود اگر بد اخــــــرش رو با ما ساخت قشنگ شد پایان نــــــه بلکی شروع زنده گی سه نفره مـــــون .....🤍







مهـــــــراب )


هر انســــان در زنده گی خو یک اشتبا میکنه

بلی مه خواستم عشق مینا و فرهان واسه همیشه نابود کنم ....

ولی خدا بی جواب نگدیشت مر خودم رو هم دو چاره عشق کرد ....


نمیگم پشیمانم بلکی بر عکس خیلی خوشحالم ....
اینو فامیدم وقتی واااااقعن عاشق ثنا شده بودم ....💋🙈🍃


و لذت بخــــش ترین لحظه اینکه قراره بابا بشم

زنده گی سه نفره رو آغاز کنیـــــــــم 💋🤍



...

...

..


پــــــــایان

بهترین چنل رومان ❤️‍🔥

21 Nov, 11:47


#دلبر_🍃

باقلم_maryamjb

#پارت_128


خیلی خیللللییی عروسی مقبولی شده بود😂🤍


چون عــــروس و داماد عاشق هم بودن 🙈😩💋.....

....

...

شاید پایان رمـــان مه باشه ولی شــــروع زنده گی منو عشقم است 🥹🤍

دقیقا یک هفـــته از زنده گی مشــترڪ منو نفص مه میگذره ....

و مه هر ثانیه شکر گذار پـــــرودگار خو استم...

بابت ایکه عاشق #فـــرهان_پسر_جذاب_مقبول_بی نقص خو ااستم......


خبر خووووش دگ 🤩❤️

که همزمـــــــان شنیدم که خاله و عمــــــــه شدم 💋🙈

بابت اینکه ثنا مه قراره مــــــادر بشه

و امید جـــــان مه لالا قند مه قراره بابا بشه
😍😍


چــــــه خوشا شیرین تر ازین جمــــله 🫴🤍

خدایا
دراین روز
تو را به خدایی‌ات قسم
عزیزانم را در بهترین و زیباترین
و پر‌ آرامش ترین مسیر زندگی‌شان‌
قرار بده
" آمین "




..


فرهــــــــان)


یک هفته میگذره از ازدواج مــــا

و خیلی سپاس گذارم از پروردگار خو که مر لایق چنین فـــرشته پاکی کد 😍

و هــــر روز بیشتر از دیروز عاشق مینا خو میشممم

...

تو جــــــــان جــــــانانی  🤍🍃(Mina ma)

1,661

subscribers

7,391

photos

4,287

videos