قدیم ترها مردم عزادار یک همخون میشدند و یا در نهایت رخت سیاه میپوشیدند برای همسایهٔ یک کوچه پایین تر.
اما ما داغدار آدمهایی میشویم نه تنها ندیدیمشان که خودمان را بکشیم شاید پنج خط ازشان بدانیم!
به این اضافه کن بُعد مسافت و هموطن بودن و هزارتا چیز دیگر. ما رسم دیوانگی را تمام کردهایم! ما داغ آدمهایی را میبینیم که ندیده دلداده شدهایم...
قدیمتر مردم عزادار که میشدند رخت سیاه میپوشیدند، راه میوفتادند خانهٔ طرف؛ روی صاحبخانه را می بوسیدند و کلاف غم را دست به دست میچرخاندند تا ریسیده شود!
حالا فرق دارد! ما داغ را توی گوشی میبینیم، سربلند میکنیم و نمیدانیم به کی تسلیت بگوییم تسلی میدهد و به کی بگوییم نمک روی زخم میپاشد.
به گمانم اکثریت ترجیح میدهیم ریسک نکنیم. ما غذا میپزیم، توی جلسه به صورت غریبهها لبخند میزنیم ، درس میدهیم و درس میخوانیم، و در نهایت صاحب عزایی را نمیبینیم که صورتش را ببوسیم!
ما گرفتار این قاب های مزخرفیم و فقط میتوانیم استیکر گریه برای هم ارسال کنیم و به خیال خودمان همدیگر را تسلی بدهیم!
و تا عکس عادی روی پروفایلهایمان میگذاریم باز ندیدهای دیگر و داغ دیگری و صاحب عزایی که نیست...
که هزار و چهارصد سال است که نیست....
✍م. رمضان خانی
https://eitaa.com/ghalamdaraan