ذهن مواج من🌊 @zehnemawajeman Channel on Telegram

ذهن مواج من🌊

@zehnemawajeman


اینجا قسمتی از من است که به واژه تبدیل میشود

ذهن مواج من (Persian)

با ورود به کانال تلگرام "ذهن مواج من"، شما وارد دنیایی از آرامش و تمرکز خواهید شد. این کانال منحصر به فرد به شما کمک می کند تا با استفاده از تمرین های ذهنی و مدیتیشن، درون خود را کشف کنید و با استرس های روزمره خود مقابله کنید. با مطالب متنوع و الهام بخش ارائه شده در این کانال، شما می توانید به بهبود روحیه و رشد شخصی خود بپردازید. آیا شما دنبال یک راهنمایی برای تسلط بر ذهن و افزایش آگاهی خود هستید؟ پس بهترین انتخاب برای شما کانال "ذهن مواج من" است. از این پس، همراه ما باشید و به دنیای جدیدی از آرامش و تمرکز وارد شوید.

ذهن مواج من🌊

04 Feb, 18:50


love, we can be crazy if you want.

ذهن مواج من🌊

04 Feb, 09:50


آفتاب گردان های دنیایم سربرگردانده و مغشوش اند عزیزتر از جانم، آفتاب به طلوع دل نمی دهد و برآشفتگی نامتناهی ای ز خود نشان می دهد؛ آن زمان که آبادی عشق را به نسیان نشاندی، رهاورد آفتاب به گل هایمان غضب شد؛ پس آغوش هایی که وعده ی دل کرده ای کجایند عزیزم؟!

ذهن مواج من🌊

03 Feb, 20:03


_دنبال کی می‌گردی؟
_خودم
_مگر کجایی؟
_توی دست‌های تو، لای موهای تو،
کارم ساخته شده.

_عباس معروفی

ذهن مواج من🌊

03 Feb, 18:43


اما عزیز من، همه چیز انتظارت را می کشد...

ذهن مواج من🌊

03 Feb, 16:44


he played piano for me, and I think I have pieces of his soul in my hands.

ذهن مواج من🌊

03 Feb, 15:55


چشم ها زیباترین داستان های ناگفته اند؛ در سکوت سکونت گزیده و سخن در میان شان جریان می یابد.

ذهن مواج من🌊

03 Feb, 11:22


دو روز و یک شب است پریشان تر از پیش می گذرانم؛ شاید هم مدت زمان بیشتری باشد، نمی دانم، معمولا عادت ندارم روز های آشفتگی ام را یادداشت کنم، قبلا عادت به این کار داشتم و دفترچه ام مملو از تالم و درد شد و دفترچه ای دیگر و دفترچه ای دیگر.

ذهن مواج من🌊

03 Feb, 08:39


من اگر شمارا که صورت آرزوها و امیالِ باطنم بودید از دست داده‌ام، مسلماً در این دنیای بزرگ کسی را پیدا خواهم کرد که به عواطف و احساساتم بی اعتنا نباشد.


_از نامه‌ی فروغ فرخزاد به همسرش پرویز شاپور

ذهن مواج من🌊

02 Feb, 19:45


اما منِ کوچک من؛ زندگی سراسر رنجش و دردمندی است، انسان ها معنای همدردی را متوجه نشده و تو را پس می زنند، اجتماع بی رنگ است و شهر بوی دود و خاکستر می دهد، لباس ها بوی سیگار می دهند و لب ها خاموش از هر سخن از دیگری گریزان اند، جوان تر ها رویا های بلند پروازانه ی خود را دنبال می کنند و با نگاهی از جنس بازنگری از سوی کهنسال ها دنبال می شوند، آنجا؛ آنجا که سرما در شقاق دیوار های خانه های پوشالی در کوچه هایی که دلتنگ در خویشی فرو رفته و میان افکار خود راه می روند و دل گذشت را در آغوش می کشند.

ذهن مواج من🌊

02 Feb, 14:28


اما من شعر هستم عزیز من؛ شعری به وسعت چشمانت.

ذهن مواج من🌊

01 Feb, 17:34


I love your eyes, there is something on them, something like kindness.

ذهن مواج من🌊

01 Feb, 17:17


خانه

ذهن مواج من🌊

01 Feb, 11:57


عجله، همیشه عجله
کدام گوری می خواستم بروم
من به بهانه ی رسیدن به زندگی
همیشه زندگی را کشته ام..


_محمود دولت‌آبادی

ذهن مواج من🌊

01 Feb, 09:19


وجودمان لبریز از یگدیگر بود و ما آن را به فال لبریزی ز خویش گرفتیم.

ذهن مواج من🌊

01 Feb, 04:21


اکثر مواقع با احساسات زیادی احاطه میشم که حتی خبر ندارم جنس شون از چیه و از اونجایی که این حس سردرگم کننده من رو درگیر خودش می کنه، بعد از اینکه تصمیم به صحبت درباره اش می گیرم بیشتر سردرگم میشم، و حتی نمی دونم این احساسات از کجا میان، فقط سر می رسن و من رو درگیر خودشون می کنن. فکر می کنم آدم سرشار از هیاهو و هیجانات باشه و تأثیرپذیری از اینها می تونه باعث ایجاد افکار مختلفی بشه و من همیشه دارم این احساس رو تجربه می کنم ولی همین قدر ساده صحبت کردن درباره اش و شرح دادنش به صورت یه متن یا چند صفحه از دفترچه م حال من رو بهتر می کنه، احتمالا بخوام از این به بعد بنویسم شون اینجا، گرچه شاید قبلا نوشته باشم، ولی حافظه ام یاری نمی کنه.

ذهن مواج من🌊

31 Jan, 19:56


_لیلی یه موقع هایی حالت خوش نیست، ولی ترجیح میدی بذاری غمت بمونی برای خودت، البته در آخر غم واسه ی خود آدمه، شاید یکی باشه بهش گوش بده ولی چسبیده به جون خود آدم، نمیشه هم ازش خلاص شد لیلی.

ذهن مواج من🌊

31 Jan, 13:54


اما عزیز من
حزن؛ آدمیست
و آدمی حزن
و قبله گاه فراغ بالی مان
آغوش است
آغوش تسکین بخش
التیام بخش بال های شکسته
بال های کبوتران صلح
و ما نیز خانه ایم
و ما نیز خانه ایم جان من
خانه ی مصالحه ی عشق

ذهن مواج من🌊

30 Jan, 11:20


ولیکن رنجش تو را خواهد بلعید، تا روزگار شیدایی فرا رسد.

ذهن مواج من🌊

30 Jan, 09:44


اما عزیزتر از جانم؛ این روز ها، بیش از پیش لبریز از تو، قلم ام جان می گیرد و بر تن عریان کاغذ هایم‌ بوسه می زند.

ذهن مواج من🌊

28 Jan, 18:34


I feel lonely without you.

ذهن مواج من🌊

28 Jan, 15:45


مدت هاست دلتنگم
دلتنگ آبادی ای بی نام
آن سوی آسمان
خانه ایست
ایستاده در میان
در میان پندار هایم
همدمی دارم
آغوشی به مانند خانه
رهاورد سفر های اوست
آغوشی امن که وسعتش مرا در هم می کشد

ذهن مواج من🌊

27 Jan, 15:31


بر او ببخشایید، بر او که از درون متلاشیست.


_فروغ فروخزاد

ذهن مواج من🌊

27 Jan, 15:10


_اگه یه رنگ بودم چه رنگی بودم؟
_رنگ گل آفتاب گردون؛ چون آفتاب گردون رو خیلی دوست دارم. من چی؟
_عزیزم تو برای من سبزی
چون سبز رنگ مورد علاقمه
جوانه ی کوچولوی امیدی توی قلبم.

ذهن مواج من🌊

26 Jan, 15:29


تا کی در سرزمین فراغ، آزرده دل بمانیم؟

ذهن مواج من🌊

26 Jan, 14:24


جودی عزیزم
گاهی وقتا یکی وارد زندگیت میشه که حاضری به خاطر یک بار بغل کردنش کیلومتر ها راه رو طی کنی.‌

_بابا لنگ دراز
_جین وبستر

ذهن مواج من🌊

26 Jan, 10:35


دلباختگی؛ و چه صبیح است این دلباختگی، گویی تمام آدمی وجود خویش را فریفته ی نفس خود می کند و شیدایی گیتی خویش را در آغوش می کشد، بی آنکه دلواپس ثمره ی عمل خود باشد همانند برگ درخت، در آغوش بهار و تهنیت، همان گونه که رنجور و آزرده است خود را ز خود مغلوب گردانيده و به دست احساسات پریشان احوال خود رها می پندارد. همانند می ماند؛ همانند سرچشمه ی امید که در آخر به دریای یاس می رسد اما دریایی که مبسوط تر از چشمه شادمانی را به وجودیت آدمی هدیه می کند.

ذهن مواج من🌊

24 Jan, 15:25


آن هنگام که انسان دوست داشته می شود، بیشتر انسان است.

ذهن مواج من🌊

20 Jan, 11:40


چقدر مرگ می تواند زیبا شود؛ آن هنگام که عصر جمعه در حال انتظار برای حاضر شدن چای،در صندلی ام فرو رفته و در حال مطالعه ی کتابی باشم و سپس تو بیایی و آخرین تصویر زیستن شوی.

ذهن مواج من🌊

20 Jan, 09:31


عشق در کدام آبادی زندگی می کند؟‌
مرا به آنجا تبعید کنید.

ذهن مواج من🌊

19 Jan, 19:07


او را این چنین یاد می کنم؛ آغازِ الف اندیشیدن من.

ذهن مواج من🌊

19 Jan, 15:38


شادمانی شاید فقط همین باشد، که دلت نخواهد جای دیگری باشی، کار دیگری بکنی و آدم دیگری شوی.

_آیزک آسیموف

ذهن مواج من🌊

19 Jan, 13:28


I read our texts many times.

ذهن مواج من🌊

19 Jan, 11:23


برایم کمی بوسه بیاور، کمی آغوش، کمی عشق. برایم کمی از خودت را بیاور، کمی از رویا هایت، نمی دانم؛ شاید هم‌کمی از لبخندت، برای عاشق کردن من همین ها کافیست، دل من به همین ها اکتفا می کند.

ذهن مواج من🌊

19 Jan, 09:17


دوستت دارم
تنها برای خودت.

ذهن مواج من🌊

18 Jan, 19:40


کوله باریست پر از هیچ که بر شانه‌ی ماست.

_قیصر امین پور

ذهن مواج من🌊

18 Jan, 19:06


این بار برای خود می نویسم:
سرانجام او خواهد آمد؛ او تو را در آغوش خواهد گرفت، این نیز سرانجام داستان زیستن ات خواهد بود‌.

ذهن مواج من🌊

16 Jan, 22:04


چه مرگمان شد عزیزم؟
همه چیز را در یک چشم به هم زدن رها کردیم، احساسات همانند حباب هایی معلق در هوای نفس های سرد مان ماندند؛ چه خانه ای عزیزم؟
تن من بی پناه تر از پیش می گذارند، وطن دست های تو بود که در تابوت مرگ عشق سرد شد؛ و من دگر من نیستم، بهتر است بگویم ما نیز آنهایی نبودیم که انعکاس خویشتن را در تلألو پرتو های امید و عشق می پنداشتیم، من رنگ کمان ام، تو آوای صبح زمستان؛ آوخ که ابر بودی روزگاری، هم خانه بودی، چقدر همه چیز نیست شده است عزیزم.

ذهن مواج من🌊

16 Jan, 15:26


در این هنگام بود که اضطرابی هولناک در من سر برمی‌کشید. خودم را تا ریزترین جزئیات وارسی می‌کردم، کوچک‌ترین نگاه‌ها، لبخندها و کلمات آنانی را که قصد داشتم در کنارشان آزادانه رفتار کنم به خاطر می‌آوردم، با بدگمانی بر تلاش خودم برای “بودنْ چون همه” می‌خندیدم و ناگهان در حین خنده، اندوه وجودم را می‌انباشت، دچار یأسی مضحک می‌شدم و آنگاه باز به خانه‌ی نخست بازمی‌گشتم و خلاصه، همانند سنجابی در چرخ دست و پا می‌زدم. چه روزها که با این تلاش جان‌کاه و بی‌ثمر سپری شد! خب حال خودتان قضاوت کنید و بگویید، چنین آدمی به چه کاری می‌آید؟ چرا این همه برایم رخ می‌داد و دلیل این خودکاوی پروسواس چه بود؟ که می‌داند؟ که می‌تواند پاسخم گوید؟


_یادداشت‌های آدم زیادی
_ایوان تورگنف

ذهن مواج من🌊

16 Jan, 13:52


میگه که من نیازم تو رو هر روز دیدنه.....

ذهن مواج من🌊

16 Jan, 12:15


گاهی هم کلام شدن از بوسه بهتر است.

ذهن مواج من🌊

16 Jan, 11:12


_لیلی برات شعر گفتم، می خوای بشنوی؟

ذهن مواج من🌊

16 Jan, 09:48


چیزی در زندگی ام کم است. امید شاید، فراموشی یا دوست، شاید هم خودم!

_محمود درویش

ذهن مواج من🌊

15 Jan, 19:37


پناه به آغوش منفردت که التیام بخش زخم هایم است.

ذهن مواج من🌊

03 Jan, 12:14


این روزا هیچ ام.

ذهن مواج من🌊

03 Jan, 10:09


overthink is calling me.

ذهن مواج من🌊

03 Jan, 08:15


من به شدت علاقه مند به مکالمه در سکوت هستم؛ آنجا که چشم ها مکالمه می کنند.

ذهن مواج من🌊

03 Jan, 07:03


تنها دو راه وجود دارد، تو و مرگ


_از نامه‌های عاشقانه ویکتور هوگو به معشوقه‌اش آدل

ذهن مواج من🌊

02 Jan, 16:11


در آخر من می مانم و لیوان چای.

ذهن مواج من🌊

02 Jan, 14:42


I'm losing myself.

ذهن مواج من🌊

02 Jan, 12:15


ما هرچه که باید از دست داده باشیم، از دست داده ایم، ما بی چراغ راه افتادیم.


_فروغ فرخزاد

ذهن مواج من🌊

02 Jan, 09:58


_لیلی میای برقصیم؟

ذهن مواج من🌊

02 Jan, 07:07


این بار ساکن آغوش خود هستم؛ آغوشی که مرا پس نمی زند.

ذهن مواج من🌊

01 Jan, 17:43


و کاش داستان زندگی همان جا که رفتی تمام می شد.

ذهن مواج من🌊

01 Jan, 16:55


احساسات گذرای آدم ها به شدت به من آسیب می زنند. ابتدا نشان می دهند که به‌شدت علاقه مند به شناخت تان هستند و دوست دارند ساعت ها با شما صحبت کنند، از ظاهر و رفتار هایتان تجلیل می کنند و پس از مدتی درست هنگامی که مجذوب شان شده اید، شما را با احساسات زیادی رها می کنند و احساس گمراهی و کافی نبودن را به شما القا می کنند. ترجیح می دهم آدم ها اگر می خواهند مجذوب من شوند فقط برای سرگرمی نباشد، خوش ندارم کسی برای سرگرمی و یا گذران زندگی صرفا با من هم صحبت شود و بعد در کل روی برگرداند و با احساساتی که در من پدید آورده، رهایم کند.

ذهن مواج من🌊

01 Jan, 16:32


I love talking to you.

ذهن مواج من🌊

01 Jan, 10:58


منم که جور و جفا دیدم و وفا کردم
تویی که مهر و وفا دیدی و جفا کردی

_شهریار

ذهن مواج من🌊

01 Jan, 08:02


مگر بهشت تلألو عشق و آغوش های نزدیکی نبود؟

ذهن مواج من🌊

31 Dec, 19:53


اینکه آدم ها به درک متقابل یکدیگر می رسند، خود نشانه ای از بلوغ است.

ذهن مواج من🌊

31 Dec, 13:27


آمده بود برای نماندن.

ذهن مواج من🌊

31 Dec, 11:37


این بار در جهان چشمانت قدم می زنم.

ذهن مواج من🌊

31 Dec, 08:13


هر کسی از این دنیا چیزی بر می دارد.
من دست برداشتم!

_ صادق هدایت

ذهن مواج من🌊

30 Dec, 20:51


این بار می خوانمت، امن ترین من.

ذهن مواج من🌊

30 Dec, 19:12


سر جای اولم هستم. تلاش می کنم. اما نمی رسم؛ دست و پا می زنم.

_از نامه های داستایفسکی به همسرش آنا

ذهن مواج من🌊

30 Dec, 18:14


I'm here for you, to hear you love.

ذهن مواج من🌊

30 Dec, 17:05


عشق شد، رنج شد، و در آخر من شد.

ذهن مواج من🌊

30 Dec, 16:04


_لیلی تو هم یه موقع هایی حس می کنی به خودت تعلق نداری؟

ذهن مواج من🌊

30 Dec, 15:06


لمس تنِ عشق باید بود، بوسیدن در پندار بی بهره می ماند؛ به مانند بی حاصلی نهالی جوان، ز امید عشق، یاس می سازد.

ذهن مواج من🌊

30 Dec, 14:28


من ابرم، کار ابر باریدن است.

_نیما یوشیج

ذهن مواج من🌊

30 Dec, 12:18


امروز با این آهنگ گذشت....

ذهن مواج من🌊

30 Dec, 05:51


اما عزیزتر از جانم، من بسیار فراموش کار شده ام، لیوانی دیگر برای تو؛ که در فراغی.....

ذهن مواج من🌊

30 Dec, 05:25


از سوی تو دوست داشته می شوم.
بزرگ ترین دروغی که به خود گفته ام!

ذهن مواج من🌊

29 Dec, 20:32


تو برای من امید ماندن بودی، من بی پناه تر از پیش، بی ماوا تر از پیش، به ولایت
بی طراوت خویش هجرت کردم.

ذهن مواج من🌊

29 Dec, 15:51


و من همان نوای بی صدایم.

ذهن مواج من🌊

29 Dec, 12:43


عزیزتر از جانم
این روز ها مملو از صحبت ام، همنشینی می خواهم، مملو از فریادم، همدمی می خواهم و مملو از بی مهری، معشوقی می خواهم.

ذهن مواج من🌊

29 Dec, 07:51


I'm sorry love, I wasn't enough.

ذهن مواج من🌊

29 Dec, 05:45


روز ها را گونه ای می گذرانم که شناخت خویشتن نیز کاری صعب به نظر می رسد.

ذهن مواج من🌊

25 Dec, 18:07


الزاما برای نشان دادن عشق، بوسیدن کافی نیست، گاه باید به درک دیگری رسید.

ذهن مواج من🌊

25 Dec, 17:23


گاه دچار آدمی می شویم که بهتر است از او گذر کنیم.

ذهن مواج من🌊

25 Dec, 16:39


this vibe

ذهن مواج من🌊

25 Dec, 12:09


چای باشد.
ما باشیم.
مکاتبات دست ها؛ لمس تن ها، نوازش
مو ها و مکالمه های لایتناهی باشد‌ و عشق باشد.

ذهن مواج من🌊

25 Dec, 08:38


مولانا شمس را گفت:

چه شد به آرامش رسیدی؟!
شمس پاسخ داد:
وعده بر این شد که خودم را آرام کنم،
نه جهان اطرافم را...
امّا معجزه شد
و جهان اطراف نیز آرام گشت.

ذهن مواج من🌊

24 Dec, 20:58


دلم می‌خواهد از نو، جوان بشوم. عاشق بشوم.بتوانم با معشوقه‌ام در جاهای بسیار زیبا و با صفا و با روح در سینهٔ کوه‌ها و رو‌به‌روی منظره‌ی دریا و امواج سینه‌کشِ دریا و قایق‌های ماهیگیری‌های دورادور و شبانگاه آسمان با ستاره‌های شوخ و درخشانی که مدام روشنی و خاموشی دارند و صدای مرغانی را که در شب هم گاهی آواز می‌خوانند بایستم.



_از نامه های محمد‌ علی جمالزاده به محمود دولت‌آبادی

ذهن مواج من🌊

24 Dec, 19:25


It was all about you.

ذهن مواج من🌊

24 Dec, 16:31


ملول از رنجش وجودی خویش، روزگار را سپری می کنم، روز ها در تقویم رومیزی ام جلو می روند، حتی نمی دانم امروز چند شنبه است؛ مگر اهمیتی دارد؟ شنبه یا پنجشنبه باشد، چه تفاوتی به احوالات ما می کند؟! شنبه نیز همانند پنجشنبه است و همه شان همانند هم، همه ی زندگی را می گویم.

ذهن مواج من🌊

24 Dec, 14:44


حماقت بزرگی است که آدمی، به منظور برنده شدن در بیرون، در درون ببازد.


_آرتور شوپنهاور

ذهن مواج من🌊

24 Dec, 13:45


و سال ها زمان برد تا متوجه شوم، آدمی در انتها منفرد خواهد بود.

ذهن مواج من🌊

24 Dec, 12:43


میای توی رویا زندگی کنیم جان دلم؟
میای از حقیقت هایی که ازشون باخبریم فرار کنیم؟

ذهن مواج من🌊

24 Dec, 08:47


این بار صدایت می زنم: تمام من.

ذهن مواج من🌊

24 Dec, 04:16


من معمولا بسیار کژتاب هستم.

ذهن مواج من🌊

23 Dec, 17:55


دنبال مقصر می‌گردی
راه دوری نرو
غیر از خودت کسی تقصیری نداشت
او فقط به تو کمی امید داد
تو در مقابل
همه چیزت را...

_جمال ثریا

ذهن مواج من🌊

23 Dec, 14:56


بیشتر از اینکه بخواهم صحبت کنم؛ آغوش می خواهم عزیزتر از جانم، آغوش میان تکلم خوش است.

ذهن مواج من🌊

23 Dec, 14:28


looking in to your eyes and feeling your touch on myself.

ذهن مواج من🌊

23 Dec, 10:36


و‌ من دیگر میهنی ندارم. مگر تو.


_بخشی از نامه‌ی آلبر کامو به ماریا کاسارس

ذهن مواج من🌊

28 Nov, 11:38


پندار می توانستم در لیوان چای خود غرق شوم.

ذهن مواج من🌊

28 Nov, 10:05


همزبانی نیست تا برگویمش
راز این اندوه وحشتبار خویش
بی گمان هرگز کسی چون من نکرد
خویشتن را مایه‌ی آزار خویش


_فروغ

ذهن مواج من🌊

27 Nov, 19:55


در ستایش فراغ.

ذهن مواج من🌊

27 Nov, 11:43


feel the light

ذهن مواج من🌊

27 Nov, 10:40


پ.ن.
قایق های کاغذی ای که با هم ساخته بودیم رو گذاشتم روی میزم.

ذهن مواج من🌊

27 Nov, 09:29


آدمی زمانی به بلوغ می رسد که دریابد دردمندی بخشی از مسیر زیستن است.

ذهن مواج من🌊

26 Nov, 20:10


تو چنان در دل ماندی، که من خویش را فراموش کرده و تو شدم.

ذهن مواج من🌊

26 Nov, 18:41


این بار از خودمان می نویسم: [شب_تهران_خیابان نوفل لوشاتو_باران می بارد]

ذهن مواج من🌊

26 Nov, 17:35


_لیلی میشه برام لالایی بخونی؟

ذهن مواج من🌊

26 Nov, 16:04


عزیزتر از جانم ما هیچگاه دوباره جوان و عاشق نخواهیم‌بود؛ شاید بهتر باشد لمس دستان عشق را مطاوعت کنیم.

ذهن مواج من🌊

26 Nov, 15:36


چگونه گویم که تو نیز ز وجود مایی؟

ذهن مواج من🌊

26 Nov, 12:22


چیزی که از جانب تو مرا کُشت،
از جانب بقیه خم به آبروی من نمی‌آورد.


_کیمیا رجبی

ذهن مواج من🌊

26 Nov, 09:40


به وقت آغوش.

ذهن مواج من🌊

26 Nov, 09:08


متن یک نامه خودکشی بجا مانده از دهه 1970:
به سمت پل میروم؛
اگر در مسیر حتی یک نفر
به من لبخند بزند
نخواهم پرید.

ذهن مواج من🌊

26 Nov, 08:48


I kissed him on my dreams.

ذهن مواج من🌊

25 Nov, 21:30


من مؤمنانه به ورطه‌ها آری گفته‌ام.


_نیچه

ذهن مواج من🌊

25 Nov, 17:24


خانه ات
آباد
ای
ویرانی
سبز
عزیز


_مهدی اخوان ثالث

ذهن مواج من🌊

25 Nov, 13:38


هوای او را در سر دارم.

ذهن مواج من🌊

25 Nov, 11:44


بخشی از خوشبختی را باید به دست آورد، خوشبختی به طور معمول در ذات زندگانی تجلی نمی یابد.

ذهن مواج من🌊

25 Nov, 10:23


وطن همان جایی ست که به مثابه ی خانه ای امن به آن بازمی گردی؛ وطن همان خانه ی تن است، همان خانه ای که یادمان ها را حمل می کند؛ اکنون که در فراغی من چه قدر دردمند، بی سرزمین ام.

ذهن مواج من🌊

21 Nov, 14:08


چه غمی بر جانم افتاده؛ از آنهاییست که بر من چنگ زده و قصد دل کندن ندارد.

ذهن مواج من🌊

21 Nov, 10:25


قطعه‌‌ای از من كنار توست؛ و قطعهای كنار خودم!
و قطعاتم دلتنگ یکدیگرند، می‌شود بیایی؟


_محمود درویش

ذهن مواج من🌊

20 Nov, 19:02


_لیلی موهات بوی دارچین میده.

ذهن مواج من🌊

20 Nov, 17:51


این بار برایت می نویسم:
دستانت خانه ی تن است؛ آنجا که خانه ی تن باشد، همان وطن است.

ذهن مواج من🌊

20 Nov, 15:37


پیکرم خاکیست برای بذر بوسه هایت، بیا و در من عشق بکار، جوانه هایم برای تو، گر تاب آوردند و نهال شدند، نهال ها برای تو، تن سبز ام برای تو.

ذهن مواج من🌊

20 Nov, 14:47


چقدر صفت صبوری متزلزل ام می گرداند؛ تا کی به انتظار نشینم تا نشانه هایت را میان خود بینم؟

ذهن مواج من🌊

20 Nov, 09:52


اگر تونستی بخواب
اگر تونستی خسته شو
اگر تونستی بمیر
اما تو نمی‌میری
تو سگ‌جونی ژوزه


_کارلوس آندراده

ذهن مواج من🌊

19 Nov, 22:13


ولی بابا برام یه شعر بامزه ی بدون ربط و قافیه گفته و همین شیرین ترش می کنه.

ذهن مواج من🌊

19 Nov, 20:55


نمی دانم، شاید عشق همین آغوش های لایتناهی باشد.

ذهن مواج من🌊

19 Nov, 13:32


این روز ها میان افکار خویش له می شوم.

ذهن مواج من🌊

19 Nov, 12:09


این بار برای خویش خواهم‌ جنگید‌.

ذهن مواج من🌊

19 Nov, 08:22


I was the dark part of sky, you were the red part of sun.

ذهن مواج من🌊

18 Nov, 20:32


این بار برای خودمان می نویسم.
نقطه سر خط.
عنوان: داستان دست ها.

ذهن مواج من🌊

18 Nov, 19:49


ترا من چشم در راهم شباهنگام
که می گیرند در شاخ «تلاجن» سایه ها رنگ سیاهی
وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم؛
ترا من چشم در راهم.

شباهنگام. در آندم که بر جا دره ها چون مرده ماران خفتگانند؛
در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام
گرم یاد آوری یا نه، من از یادت نمی کاهم
ترا من چشم در راهم.


_نیما یوشیج

ذهن مواج من🌊

17 Nov, 15:23


عزیز من
منِ من
این بار برایت می نویسم: اگر از سر تنهایی به آدمی پناه می بری، آنجا خانه ی امن تو نخواهد بود.

ذهن مواج من🌊

17 Nov, 13:52


آغوش ات خالی ز عشق است؟ گر در طلب آغوش می پنداری، آغوشی نزدیک و صمیمی را برایت در پاکت نامه می گذارم و آن را برایت پست می کنم.

ذهن مواج من🌊

17 Nov, 13:51


time can change the people.

ذهن مواج من🌊

17 Nov, 08:52


این عقیده‌ی مامان بود و عادت داشت مرتب آن را تکرار کند که آدم دست آخر به همه چیز عادت می‌کند.

_بیگانه
_آلبر کامو

ذهن مواج من🌊

17 Nov, 07:24


مرگ در دوران زیستن، بذر کهنسالی را در دوران جوانی در سرشت من می کارد.

ذهن مواج من🌊

17 Nov, 05:51


مرور یادمان ها

ذهن مواج من🌊

16 Nov, 20:56


احساسی درون من نفس می کشد؛ احساسی شبیه به تنهایی و تودیع، احساسی که جامه ی گرمای صمیمیت را دارد و سایه ای به گونه ی فراغ.

ذهن مواج من🌊

16 Nov, 20:06


_بگو دوست دارم.
_دوست دارم.
_پی نوشت: من بیشتر.

ذهن مواج من🌊

16 Nov, 19:30


آنچه که میان ما بود، حسی فراتر از عشق بود.

ذهن مواج من🌊

16 Nov, 18:04


عشق همان قدر که آدمی را آرزومند می کند،‌ همان قدر نیز می تواند دلسرد کننده باشد.

ذهن مواج من🌊

16 Nov, 16:50


او از هر نظر نابود شده بود، اما انسانی که شوری در سر دارد، در زندگی شکست نمی خورد.

_جوزف کنراد

ذهن مواج من🌊

16 Nov, 15:02


پیرهنت بوی سیب میده جانم.

ذهن مواج من🌊

16 Nov, 12:59


my feelings are blue.

ذهن مواج من🌊

16 Nov, 12:35


کاش زندگی فقط رها رقصیدن بود‌.

ذهن مواج من🌊

15 Nov, 20:44


معمولا کژتاب هستم و این ملول بودن را در وجود خویش پنهان، و در آغوش می کشم.

ذهن مواج من🌊

15 Nov, 17:30


تو را می خوانم جانا؛ همدم شوی برایم.

ذهن مواج من🌊

15 Nov, 14:26


در دور دست
قویی پریده بی گاه از خواب

_سهراب سپهری

ذهن مواج من🌊

15 Nov, 11:59


گاه باید همه آنچه که هست را فاقد شد، تا به آرامش رسید.

ذهن مواج من🌊

03 Nov, 16:05


آغوش ها تسکین دهنده اند.

ذهن مواج من🌊

03 Nov, 13:55


_می دونی لیلی هنوز هم بوی کتش روی یقه ی پیراهنم مونده.

ذهن مواج من🌊

03 Nov, 13:01


وقتی خدا می خواست تو را بسازد، چه حال خوشی داشت، چه حوصله ای؛ این موها، این چشم ها، خودت می فهمی؟
من همه ی اینها را دوست دارم.

_عباس معروفی

ذهن مواج من🌊

03 Nov, 12:04


او دریافت که بسیار دیر به دنیا آمده است.
دنیایِ جدید، جایِ زن عاشق نیست.

_رومن گاری
_لیدی ال

ذهن مواج من🌊

03 Nov, 11:13


_وقتی ناراحتی با کی حرف می زنی؟
_خودم.

ذهن مواج من🌊

03 Nov, 10:10


شوق دیدارت.

ذهن مواج من🌊

03 Nov, 09:07


گلدان ها در انتظارند جان دل.

ذهن مواج من🌊

03 Nov, 08:45


ما نیز عاشق بودیم. عاشقان تیره دل که دریچه ی رجا بر رویمان مقفل شده و نور را ز ما ربوده بود.

ذهن مواج من🌊

03 Nov, 07:06


گاه باید به صحبت نشست، به درک نشست، به آغوش؛ به بوسه های مکرر.

ذهن مواج من🌊

03 Nov, 05:59


من غمگین نبودم، من باید دوست داشته می شدم.

ذهن مواج من🌊

02 Nov, 21:02


silence is everything babe, trust me.

ذهن مواج من🌊

02 Nov, 19:49


فعلا می‌سازم، چه می‌شود کرد؟ مگر می‌شود دنیا را پاره کرد و از داخلش خوشبختی در آورد؟ همین است که است.

_فروغ فرخزاد

ذهن مواج من🌊

02 Nov, 18:50


قلم ز دستانش می جوشید‌.

ذهن مواج من🌊

02 Nov, 18:07


چه رنجی کشیده ای از عادتت به من....

_پابلو نرودا

ذهن مواج من🌊

02 Nov, 16:34


حزنی که نمی دانم چیست و متعلق به کدام آبادیست، جایی نزدیک به من رشد می کند.

ذهن مواج من🌊

02 Nov, 14:24


عشق به نفس آدمی معنا می بخشد.

ذهن مواج من🌊

02 Nov, 12:09


تکلم نفس هایمان؛ هنگام مجاورت آغوش هایمان، همان هنگام که واژ ها در سکوت اند و نجوای بی تب و تاب نفس ز خطوط سبز خیال، جوانه می زند.

ذهن مواج من🌊

02 Nov, 10:58


I told you that I love you, didn't I?

ذهن مواج من🌊

23 Oct, 18:18


اینکه تمام عشقت را به کسی بدهی، تضمینی بر این نیست که او هم همین کار را بکند.

_عشق سال های وبا
_گابریل گارسیا مارکز

ذهن مواج من🌊

23 Oct, 16:36


جسمی شاد محبوس در کالبدی دردمند.

ذهن مواج من🌊

23 Oct, 15:28


بزرگسالی زمانی اتفاق می افتد که فرد درمیابد که بهتر است به خاطر دلیلی درست رنج کشید تا به خاطر دلیلی اشتباه لذت برد.

_مارک منسن

ذهن مواج من🌊

23 Oct, 15:14


و گاه ما حس دلتنگی را از خود نیز دریغ می کنیم.

ذهن مواج من🌊

23 Oct, 14:29


زندگی غمگین بود، تو غمگین ترش کردی جان دلم.

ذهن مواج من🌊

23 Oct, 11:59


اگر دفتر شعر هایم را در خانه ات گذاشتم، آن را برایم بیاور، تنها یادگاری که ز ما مانده است.

ذهن مواج من🌊

23 Oct, 10:57


همانند تولدی دیگر بود، آغازی نو در زیستن.

ذهن مواج من🌊

23 Oct, 09:55


your kisses.
It feels like rain on my skin.

ذهن مواج من🌊

23 Oct, 08:23


آیا آنقدر مرا دوست داری،
که بتوانم در مقابلت ضعیف باشم؟!


_آلن دوباتن

ذهن مواج من🌊

23 Oct, 06:18


این آفتاب که بر بالای آسمان است، اگر زیر باشد همان آفتاب است، الا عالم تاریک ماند. پس او بالا برای خود نیست برای دیگران است.

_فیه مافیه
_مولانا

ذهن مواج من🌊

22 Oct, 21:46


خرده آغوشی می خواهم ز عشق.

ذهن مواج من🌊

22 Oct, 21:35


there is always something in his eyes. it was sadness.

ذهن مواج من🌊

22 Oct, 21:22


گیسوان ملتهب ات بر پیشانی ات می رقصند جان دل و مرا ز من بیخود می کنند.

ذهن مواج من🌊

22 Oct, 19:40


فایده اش چیست که انسان هی از خودش بپرسد که اگر فلان لحظه یا بهمان لحظه جوری دیگری برگزار شده بود، کار به کجا می کشید؟‌

_کازئو ایشی گورو

ذهن مواج من🌊

22 Oct, 16:05


نوشتن حسی را به من القا می کند که قابل بیان نیست. مانند نوشیدن چایی
لب سوز بعد از گذراندن یک روز سرد در خیابان های تهران می ماند؛ یا شاید هم همچون خون اضافه ای که در رگ هایم جریان دارد و شامل دردمندی و رنجش است و به شکل کلمات ز من جریان می یابد.

ذهن مواج من🌊

22 Oct, 14:17


به قول محمد صالح علا که میگه:

کاش می توانستم دردتان را دوا کنم
همین درد دور بودن ها.....
دیر دیدن ها، دیر ندیدن ها...‌..
همین که جسم مان بهاران است
و جان مان پاییز.

ذهن مواج من🌊

22 Oct, 12:24


من معمولا تنهام؛ یعنی ترجیحم تنهاییه تا با آدمایی بودن که کوچیک ترین وجه اشتراکی با من ندارن و وقت گذروندن باهاشون من رو بیشتر دردمند می کنه.