وردة حمراء🥀 @vardeahmar Channel on Telegram

وردة حمراء🥀

@vardeahmar


و گاهی دیدن چه آرام خستگی چشمانت را می‌تکاند، همانند دیدن یک‌ گل سرخ ...




@vardeahmar

وردة حمراء (Arabic)

وردة حمراء هو قناة على تطبيق تليجرام مخصصة لعشاق الأزهار وخاصة الورود. تقدم القناة مجموعة متنوعة من المحتوى المرتبط بالورود مثل نصائح للعناية بالورود، أفكار لتنسيق وتزيين الحدائق بالورود، معلومات عن أنواع مختلفة من الورود، وصور جميلة لورود ملونة ومتنوعة. سواء كنت مبتدئًا في عالم البستنة وزراعة الورود أم تمتلك خبرة واسعة، ستجد في قناة وردة حمراء ما يلبي اهتماماتك ويساعدك على الاستمتاع بجمال الطبيعة في منزلك. انضم إلينا اليوم لتكون جزءًا من هذه البيئة الودية والمليئة بالإلهام والإبداع.

وردة حمراء🥀

11 Feb, 08:11


از مهم‌ترین دستاوردهای ایمان برای شخص امین‌شدن است.
ایمان باید امنیت ما را در قلب اطرافیانمان تضمین کند؛ بابتِ هر آنچه که دارایشان محسوب میشود.
حال امانتی سپردنی باشد یا حفظِ حرفی راز آلود و یا مهم‌ترینش سخنی در غیابشان.
از امانت‌های تعامل ما با اشخاص حفظ شخصیت‌ آنان است‌؛ در زمانی که حضور ندارند و ما معرف‌شانیم.
از جمله دلایلی که سبب میشود شخص چنین اقدامی بکند، یعنی حق این دوستی، چه بسا انسانی را پایمال کند، پایین بودن سطح شخصیتی خود نسبت به آن فرد است که حسد درونیش او را می‌شوراند.
هم‌چنین میتواند خود‌ برتربینی باشد.
با بازگو کردنِ حال دیگران میخواهد این را به مخاطب برساند که همچین رفتاری از من بدور است.

شخصیت هر انسانی دارایِ با ارزش اوست، تاراج هویت دیگران نباشیم؛ آن هم با گوشتْ مرده خوارکردنِ خودمان.
امینِ هم باشیم.

أن یاکل لحم اخیه میتا فکرهتموه...
« حجرات/۱۲ »

#با‌قرآن

وردة حمراء🥀

11 Feb, 02:04


صف/ ۱۴
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا
كُونُوا أَنْصَارَ اللَّهِ.

ای کسانی که ایمان آورده‌اید،
یاران خدا باشید.

وردة حمراء🥀

09 Feb, 20:22


و خوشا به حال قلبی که از بندِ اما و اگر دنیا رها شده؛ همان قلبِ راضی بی‌تلاطم...

وردة حمراء🥀

09 Feb, 16:29


ببین عزیزِ من شما هر چقدر هم در کارت ماهر و کارکشته باشی. یا نه آدمی دقیق و مسئولیت‌پذیر و عادت داری با برنامه‌ریزی پیش میروی.
فراموش نکن پروردگار که اذن ندهد هیچ فعلی در هستی صورت نمی‌پذیرد.
پس چنان با اطمینان قول‌هایت را برای بعد و فرداها ردیف نکن؛ در حالی که لفظ مهم و حیاتی ان‌شاءالله را میان کلامت فراموش میکنی.
همیشه فکر میکنم یکی از اصلی‌ترین دلایلِ بی‌برکتی در زمان این دوران و چوب بزرگی که لای چرخِ کار همه گیر کرده؛ متکی تنها به نفس خود شدن برای روزمرگی‌هاست. در حالی برگِ زرد عمرْ تمام شده هم بدون اراده او نمی‌ریزد. حتی، اگر در معرض هزاران بوران و تگرگ باشد. دیگر بماند کار و بار مایی که هم مسئولیت دارد و هم سرنوشت‌ساز است.
حواسمان جمع باشد.
#روزنوشت

وردة حمراء🥀

07 Feb, 20:40


مصحفم را باز میکنم.
سوره مومنون مهمان امشب می‌شود.
همان آیه اول تاکید میکند و قلبت را به انتهای مسیرت مطمئن، که مومنان رستگارند. صفات رستگاری را یکی‌یکی در زیباترین تعبیرات و با قافیه‌های بی‌نظیر شمارش میکند.
میخوانم؛ همانانی که بر نماز محافظت دارند، البته در نهایت خشوع.
کسانی که عادت گفتاری نادرست را ترک کرده‌اند و نعمت سخن‌گفتن را با بیهوده‌گویی تلف نمی‌کنند.
رستگاران امانت رزق دیگران‌ (زکات) که در مالشان افتاده را به صاحبانش برمی‌گردانند.
و خود را از گرفتاری در آتش شهوت دور میکنند، آن هم از راه نیک و درست و حلالش.
بگذار برایت بگویم از دیگر صفات رستگاران که رعایت امانت و عهد است و از پیمان‌شکنی دورند.
بعد از معرفی و ترغیب جهت حریص‌شدن برای تجلی این صفات در جسم و جانمان، حال مژده و نتیجه آن رستگاری را نوید میدهد. اینکه رستگاران وراثانند و ارثشان را به زودی خواهند گرفت.
ارث مومن فردوس است و آنچه فردوس را خواستنی‌تر میکند جاودان بودن آن است.

#با‌قرآن

وردة حمراء🥀

06 Feb, 19:16


عشق را در نگاه مادربزرگم می‌‌توان دید. روزهایی که با دلتنگی از پنجره کوچک اتاقش به قبرستان انتهای روستا، آنجا که همراهِ پنجاه ساله‌اش در آغوش سرد خاک آرمیده، چشم می‌دوزد.

وردة حمراء🥀

04 Feb, 19:10


احرص علی ما ینفعک...

وردة حمراء🥀

04 Feb, 13:28


در آن دشتِ دور دستِ غریب، چیزی شبیه او نبود.
آغوشِ تنومند و ساکتش، تن‌های خسته‌ی رهگذران بسیاری را به خود فشرده بود و مرگ و زندگی‌های زیادی پیش از آمدن به دیدار او رفته بودند.
سلامِ شرمگینِ اولین جوانه‌ی نقره‌فام بعد از شکفتن با آفتاب، تا غمِ دل‌کندنِ آخرین برگِ بی‌جان زرد با شاخه.

صدایِ اولین جوجه‌‌ی گنجشکِ مادر و آخرین
کوچِِ بی‌بازگشتِ پرستو‌های پیر...
آمد و رفتِ سریع دانه‌ی برف در ظهر سرد زمستان...
شبها نشستن پایِ نگاه‌های شرمین ماه
و قبول پادرمیانی بین برگ و باد...
او شاهدِ همه‌ی اینها بود.


او با همه‌ی اینها، ساکت بود و آرام و غریب. ریشه دواندن در خاک آسان نبود
او را پیر فرزانه دشت میخواندند؛
آن تک درختِ ساکتِ اسیر.

وردة حمراء🥀

04 Feb, 09:25


{ إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَيَقْتُلُونَ وَيُقْتَلُونَ وَعْدًا عَلَيْهِ حَقًّا فِي التَّوْرَاةِ وَالْإِنْجِيلِ وَالْقُرْآنِ وَمَنْ أَوْفَى بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذِي بَايَعْتُمْ بِهِ وَذَلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ }

سورة التوبة

أحمد العربي

وردة حمراء🥀

01 Feb, 08:06


دلبری میکنند گل‌های قالی برای نورِ چراغِ شب، حال که چشم‌های آفتاب را دور دیده‌اند...

وردة حمراء🥀

29 Jan, 20:19


«معانی در کلمات نیست
در سکوتی است که بین آنها است.
کلمات دانسته‌ها را در بر می‌گیرند
اما کیست، جز سکوت،
که سهم ما را از اسرار نادانسته ادا کند؟»
◽️کَتلین رِین

وردة حمراء🥀

29 Jan, 14:57


حسی شبیه تابیدن اولین پرتو‌های گرم و زندگی‌بخش آفتاب بر شکوفه‌های یخ‌زده شب که غمِ فردا را داشتند.

وردة حمراء🥀

29 Jan, 14:52


و این از نهایت لطف توست، که هر بار نشانه‌‌هایت از راه می‌رسند و منِ خسته را به مسیر باز میگردانی بارها و بارها و بارها...

وردة حمراء🥀

28 Jan, 14:12


او هم مثل همه‌ی جوان‌های دیگر در آن سالهای دور در اوج شور جوانی، رویاهایی زیبا برای آینده و زندگی‌اش چیده بود. از همان خیال‌هایی که می‌بافیم و می‌اندازیم در گردن زمان. چند روزی مانده بود به خدمت سربازی برای اینکه روزهای باقی‌مانده اتلاف نشود و پولی هم پس‌انداز کرده باشد در کارگاهی مشغول به کار شد.
دست تقدیر بر آن بود، روزی در حین کار دست راستش زیر تیغ دستگاه رفت. بعد از به هوش آمدن در بیمارستان و باز کردن پانسمان‌های دستش دید انگشتان دست راستش قطع شده است، حسی شبیه فرود آمدن تبری کشنده بر قلبش؛ انگار دست آرزوهایش کوتاه شده باشد.


روزها طول کشید تا بتواند اتفاق پیش آمده را هضم کند. اما دیگر گوشه‌گیر شده بود و رمقی برای حضور در جمع دوستان و عزیزانش نداشت. کنج خانه را برای سوگواری غم پیش آمده انتخاب کرد. برای رساندن روز به شب و گذراندن ساعت‌های طولانی و سنگین از اندوه، به دل کتاب‌ها پناه برد. افتادن در مسیری که خودش از مقصد بی‌نظیری که برایش رقم خورده، بی‌آگاه بود.
آرامش گمشده‌ی قلب یخ‌زده‌اش با کلام وحی و کتابهای دینی گرم شد. عطش و علاقه‌ایی که همچون مهمانی ناخوانده اما، عزیز به قلبش آمده و درد و فغانش را از یاد برده بود. انگار مصیبت دستانش را گرفت و به جایی برد که به جای قدم برداشتن، پرواز کند.

دیری نگذشت کنج تاریک اتاق را رها و به محراب و مسجد رو کرد. شاگرد ناامید و ناچار آن روزها، امروز معلم شده و شاگردان زیادی از او ورای علم، صبر و ایمان می‌آموزند.
تا به امروز ایمان بند محکمی‌ست که او را سکنا داده و دوباره به زندگی گره‌اش زده‌.
و امروز او همسری خوش خلق، پدری مهربان و معلمی متدین و دلسوز است و برای همه‌یِ ما الگویی نورین و نظر کرده.



چه معامله پر سودی، برای محکم بودن پایت در مسیر دستت را در عوض بدهی، گرفتن‌های خدا بی‌معاوضه نیست.

آنجاست که باید خیالت راحت باشد
عسی ان تکرهوا شئیا و‌هو خیر لکم.

وردة حمراء🥀

26 Jan, 20:18


و کسی چه می‌دانست چقدر دشوار است
پس‌زدن دست نامرئی و نامهربانِ اندوه
بر قلب اویی که
اشک‌ها
عادت به گشودن آغوش مژه‌هایش کرده‌اند
و بعد از تقلایی سخت
در گفتنِ ناگفته‌ها
هر شب
روی انگشتان سردش
جان می‌دهند.

🖊ورده

وردة حمراء🥀

26 Jan, 17:55


🎙 قانون جذب در قرآن

پیش‌تر دربارۀ تعریف جذب و تفاوت آن با مفاهیمی چون شکرگزاری و نیک‌گمانی به خداوند صحبت کرده بودم. بسیاری از مبلّغان و کاسبان جذب ادعا می‌کنند که جذب نه تنها با اسلام سازگار است، بلکه دلایلی قرآنی و حدیثی گواه حقانیت آن است. واقعیت چیست و چه کسی راست می‌گوید؟
__________________
@pezhvaak_ch

وردة حمراء🥀

25 Jan, 08:21


فرشته معصوم سرزمینم.
چشمان تو غروبگاه خورشید کدامین سرزمین بی‌مهری بود که دیگر طلوعی به خود ندید.
شکوفه‌های نوشکفته قلبت را تیغ تیز شهوت حیوان صفتانی پرپر کرد که آدمی مانده با کدامین انصاف آن را به خود بقبولاند.
درد زخم کدامین سنگ یا نیروی کدامین طناب آنقدر قدرتمند است که بتواند تاوان اشک‌های تو را پس بگیرد.
گوش وجدان شیطان سیرتان را مگر چه پرده‌ایی گرفته بود که فریاد و گریه‌های ملتمسانه تو را نشنیدند و تمنای چشمان کودکانه‌ات را پس زدند.
دیگر دست شاعران و خوش قلمان چگونه از مهر و آغوش گرم و پراعتماد پدران بنویسد، که بغل پدر برای تو شبیه آن جلادی شد که کرسی را از زیر پایِ اعدامیِ بی‌گناه کنار می‌زند.
فرشته‌ی آسمانی آسوده برو این سرزمین توان تیمار زخم‌های قلب کوچک تو را نداشت. برو به سرزمین زیبایی‌ها که کسی به پاکی خنده‌هایت چشم ندارد.
و تن پاک همچون لاله‌ات را هیچ خاری زخمی نمیکند.
آنجا پر از آبرنگ‌های رنگیست که دنیایی زیبا نقاشی کنی در حالی که دستکش‌ِ ابریشمی بهشتیت را بدست کرده‌ایی، حتی بهتر از آنی که آرزو کردی مادر برایت بیاورد.

ورده
#نیان

وردة حمراء🥀

23 Jan, 20:51


ابی سعید رضی الله عنه از پیامبر صلی الله علیه وسلم:
هر مسلمانی که دعایی بکند_ به شرطی که گناه نکرده باشد و صله‌ی رحم را قطع نکرده باشد_ حتما خداوند یکی از این سه تا را به او عطا خواهد کرد، یا دعایش در این دنیا قبول میشود، یا اینکه الله تعالی آن را برای آخرتش ذخیره میکند، و یا اینکه بدیی را به سبب دعایش از او دور میکند
گفتند: پس بیشتر دعا میکنیم
پیامبر صلی الله علیه وسلم فرمودند: فضل و بخشش خداوند از دعای شما بیشتر است.

مسند امام احمد

وردة حمراء🥀

23 Jan, 20:20


تعاریف بسیاری شنیده و خوانده بودم اما، هیچکدام شبیه آن حرف نبود که دعا را چیزی شبیه بذر توصیف کرده بود.
بذری که جوانه می‌زند و باید چون باغبانی صبور منتظر بمانی تا وقت مناسب، در خاک امن و حاصلخیز توکل به آرامی رشد کند.
استغفار و حسن‌ظن سبب میشود نور اجابت زودتر بتابد و اشک‌های نیمه‌شب بارانیست که سیرابش میکند.
و امان از آفت ناامیدی که سبب می‌شود قلبت، زمینی بی‌حاصل بماند و بذرت را موریانه غفلت بخورد.
گفتی باغبانِ باغ دعا باید صبور باشد و مطمئن. و بداند سرنوشت دانه‌هایی که جوانه نزدند نابودی نیست. کبوتر سفید اجابت، آن را با خود به سرزمین رویا و ابدیت برده است؛ آنجا شکوفه‌های سفید و زیبا می‌شوند. آنقدر زیبا که تو آرزو خواهی کرد کاش همه‌ی دعاهایت چنین سرنوشتی می‌داشتند.
#دعا

وردة حمراء🥀

23 Jan, 13:30


{ وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْدَادًا يُحِبُّونَهُمْ كَحُبِّ اللَّهِ وَالَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ وَلَوْ يَرَى الَّذِينَ ظَلَمُوا إِذْ يَرَوْنَ الْعَذَابَ أَنَّ الْقُوَّةَ لِلَّهِ جَمِيعًا وَأَنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعَذَابِ }

وردة حمراء🥀

23 Jan, 13:27


باید مخملین آرزو‌هایت را از دل خارها پس بگیری، بهترین کفش‌هایت را بپوش.

وردة حمراء🥀

21 Jan, 20:17


وقتی که چادر سیاه شب، آسمان را پوشاند و سکوت و تاریکی بر فضای خانه پاشیده می‌شود.
باز لجاجتش برای خوابیدن را از سر میگیرد. برای سنگین‌شدن چشمانش قصه می‌گویم و امشب قصه نور و تاریکی...
دخترکم
می‌دانی شاید شب سیاه و ساکت باشد و این سکون برای توی پرشور در تمنای بازی دشوار است، اما شب در درونش همیشه نوید روشنایی دارد.
یادت باشد اصل تاریکی و نور در قلب آدمی معنا میشود، نه خاموشی چراغِ اتاق.
تاریکی‌های زندگی در روز هم دامن آدمی را رها نمی‌کنند، مثل سختی رنج‌های پنهان که در قاموس اجابتی محبوس‌اند و نور قلبت را کم‌جان میکنند.
شبیه گیر‌کردن گوشه دامن سفید گل‌گلی تو در پیچ آهنی کنار سُرسُره که از بازی جا می‌مانی.
دامنت تا همیشه لای پیچ نمی‌ماند و دست مهربان عزیزی تو را از بندش رها میکند.
رنج تاریک دنیا هم همین است؛ دست دعا، نجاتت می‌دهد.
ناامیدی پیچِ سرسره‌ی لرزان دنیاست. دست شیطان را با دعا از دامنت بردار.

#دعا
ورده

وردة حمراء🥀

20 Jan, 17:09


از پشت پنجره اتاق گرمت، فرودآمدن دانه‌های برف را تماشا میکنی.
تویی که استکان گرم چایی طعم‌دار شده با هل و دارچین را درستانت گرفته‌ایی.
این قابی‌ست شاعرانه برای شاعری که تن شعرهایش را رنج لرزانده.
اما هیچ به شاعر گرفتار در تازیانه سرد تگرک‌های وحشی فکرکرده‌ای! آنکه پنجره خیال و کلمات را از ترس سرما و غم نان تخته گرفته.

مثل مرد گاری‌چی. مادر گفت: در جوانی شاعر بوده. رنج زورش زیاد بوده و ساکتش کرده. طبع خیس شاعر رنجور سالها بود که خشکیده بود...
مانده در تگرک که شعرش نمی‌آید....

وردة حمراء🥀

18 Jan, 09:18


موجیم که آسودگی ما عدم ماست.

وردة حمراء🥀

17 Jan, 21:22


کسی از ویرانه تاریک درونش خبر نداشت.
آفتاب مدتها بود از پشت پنجره تار زده‌اش قهر کرده و شمعدانی‌هایش در فراق ماه دق کرده بودند.
مانده بود که نور چگونه راه این کلبه را باز یابد؛ شاید با شکفتن مقداری امید...

وردة حمراء🥀

15 Jan, 17:58


ستاره، آویز دنباله‌دارِ کیف شب است؟

وردة حمراء🥀

15 Jan, 12:31


هر بار که مرگ پدربزرگم را به یاد می‌آورم، دنیایی از دلتنگی، حسرت و نارضایتی از خودم وجودم را می‌گیرد. دروغ نگفته‌اند که ما فقط بعد از مرگ قدر ازدست‌رفته را می‌دانیم.

همیشه بابت بیشتر با او بودن و پای حرف‌های شیرین نشستنش خودم را سرزنش میکنم.
گاها در تاریکی شب فکر میکنم کاش شبهای بیشتر کنارش می‌خوابیدم و یا نهارهای بیشتری پیشش می‌ماندم تا از لقمه‌هایی که از سهم غذای خودش برایم می‌گرفت لذت می‌بردم.
دلم برای آغوش پُر محبتش پَر می‌کشد که همیشه سرم را بو می‌کشید و میگفت: بچه بوی میوه بهشت می‌دهد، البته نماز خوانش.
حسرت، بعد از تمام شدن فرصت همیشه سر وقت آدمی می‌آید و با زبان نیش‌دارش کامت را تلخ می‌کند.
هر بار خودم را برای بودن دیگر عزیزانم دلداری می‌‌دهم که قدرشان را بدانم که نکند باز حسرت آنها نیز شب‌های عمرم را تاریک‌تر کند‌.
و اما تلخی بعضی حسرت‌ها به‌قدری شدید است که سیاهی‌اش برای همیشه وجودت را می‌گیرد؛ نه عذابش می‌رود و نه فرصت جبران پیش می‌آید.
حسرت کاستی و کمبود توشه‌ی قیامت را می‌گویم. یادآوری غفلت‌های دنیا، بیهوده گذراندن ثانیه‌های ارزشمند عمر و جبران نشدن حرفهای‌ ناثواب و هزاران نوع حسرت دیگر... تا جایی که نام روز حسرت را بر قیامت گذاشته‌اند.
حسرت خداحافظی عزیزی تا این حد جانکاه است، حسرت خسران و خوشی ابدی چگونه است؟

وردة حمراء🥀

15 Jan, 10:53


زخم بعضی‌ حرف‌ها تا ابد تازه‌ست و دوایش فقط مداراست.

وردة حمراء🥀

13 Jan, 20:34


به قدری در دوران ما دیده‌‌شدن اوج گرفته، که برایش هر دری را می‌کوبند.
فراموش کردن اعتقاد و له‌‌کردن شخصیت، بازی کردن با ظاهر و آبروی خود از هیچ چیزی دریغ نمی‌کنند.
این مسئله چنان حاد شده که بعضی‌ها بدنامی را به گمنامی ترجیح می‌دهند‌.
فقط در چشم باشند دیگر بهایش مهم نیست.

#روزنوشت

وردة حمراء🥀

12 Jan, 21:25


یازده‌سال داشتم. آن سال بازار بازی با کارتهای کوچیک که عکس بازیکن فوتبال و ماشین...داشت، گرم بود.
ظهرهای گرم اکثر بچه‌ها زیر سایه کم‌جان دیوارها مشغول بازی بودند.
من هم هر روز از قید خوراکی‌های خوشمزه بقالی پیر‌مرد روستا می‌گذشتم و تمام پولم را کارت می‌خریدم. دست‌رنج این گذشتن‌ها نصف نایلون کارت شده بود که برایم شبیه یک سرمایه بود.
روز‌های تابستان معمولاً کارگر داشتیم، آن روز صبح که مادرم برای کارگرها تخم‌مرغ آبپز کرده بود و روی سماور گذاشته بود تا وقت صبحانه سرد نشوند.
من هم گرم بازی بودم و کارت‌هایم را هر صبح شمارش میکردم، اصلا حواسم به اطراف نبود.
مادر یکدفعه با دادی بلند داخل شد و با سرعت به سمت سماور که روی چیزی شبیه گنجه گوشه اتاق گذاشته بود، رفت.
تا برگشتم دیدم کل اتاق پر از دود شده و سماور بالا کشیده و من از این بیخبری خودم ماتم برده بود.
مادر که کارت‌ها را در دستم دید و دانست دلیل این غفلتم چه بوده، با دو دست گرفت و یکجا در سطل جلوی شیر سماور که پر از اب بود فرو برد و با خشم گفت: تا اینبار حواست جمع شود خانه را آتش ببرد تو را خواب می‌برد.
من فقط نگاهم روی کارت‌های خیس شده مانده بود، حسی شبیه غرق شدن تمام دلخوشی و رویای یک آدم جلوی چشمانش. کل آن روزم در سکوت و شبیه انسانی که همه چیزش را از دست داده بودم.
من بعد از آن ماجرا در نبود کسی در اتاق بارها و بارها سماور و بخاری را چک میکردم در حدی که بو میکشیدم اتاق را که نکند چشمانم اشتباه کند.
درس تجربه اینطور است. سیلی محکم و ناگهان میزند زیر گوشِ اشتباهاتت و هوشیارت می‌کند. مهم نیست برای کارت بازی باشد یا یک اشتباه بزرگسالی، تجربه مادر‌ِ دلسوزی‌ست که گاهی برسرت خشم می‌گیرد، ولی در نهایت تو حواست برای بعدهای زندگی جمع می‌شود و این اگرچه دردناک، ولی خوب است؛ اتاق را دیگر سیاهی نمی‌گیرد.
#خاطرات

وردة حمراء🥀

12 Jan, 20:23


{ إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللَّهِ اثْنَا عَشَرَ شَهْرًا فِي كِتَابِ اللَّهِ يَوْمَ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ مِنْهَا أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ فَلَا تَظْلِمُوا فِيهِنَّ أَنْفُسَكُمْ وَقَاتِلُوا الْمُشْرِكِينَ كَافَّةً كَمَا يُقَاتِلُونَكُمْ كَافَّةً وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ }

سورة التوبة

وردة حمراء🥀

11 Jan, 14:34


قایقش را ساخته
و به دریای زمردی زده
و زمین
در پیشوازش یاقوت می‌ریزد
آسمان
شیدای اوست
بارقه‌های نور می‌بارد
و دور خواهد شد از این خاک غریب
اویی که عازم ساحل خدا شده

🖊ورده

وردة حمراء🥀

10 Jan, 15:04


#گوسفند‌های‌دایی
#آسمان
#روستای‌‌پرسکوت

وردة حمراء🥀

10 Jan, 13:00


سخت می‌گذشت؛ همچون ثانیه‌های آخر مانده به اذان، برای یک تشنهٔ روزه‌دار، در حالی که دلش به شادی حین افطار خوش بود.

وردة حمراء🥀

09 Jan, 11:09


مسیر نعمت، از نعمت‌ها نه از نقمت‌ها می‌گذرد.
رسیدن بی‌هزینه نیست.
بهایش را بپرداز، نباید از رفتن جا بمانی...

وردة حمراء🥀

09 Jan, 07:18


ما مسئول تلاشیم نه نتیجه.

وردة حمراء🥀

08 Jan, 10:27


ابرهای سیاه و بارانی با نغمه امید و نویدبخش خود به آسمان باز خواهند گشت.
باران بر این زمین خشک و پرملال باریدن خواهد گرفت و بوی خاک باران خورده می‌پیچد در این حوالی.
دوباره زمین سبز و گل‌های سرخ و زرد در باغ پا می‌گذارند.
و دخترک خنده‌کنان برای تاب‌بازی خواهد آمد.
دوباره سبز خواهیم شد...

وردة حمراء🥀

07 Jan, 09:01


این روزها شب و روز مرتب مهمان داریم؛ فامیل، آشنا و همسایه از همه قشر و همه سن.
با هر آمد و رفت و نشستنی در جمع‌شان بیشتر غم بر قلبم خیمه زده و سکوتی ظاهری و هیاهویی درونی تصاحبم میکند.
مسئله‌ایی حیاتی که بیشتر از قبل متوجه‌اش شده‌ام، دوری و چه بسا بی‌اهمیتی و در مواردی حتی دین‌ستیزی است که در میان جامعه جا خوش کرده.
مصیبتی سیاه و بسیار کشنده جان امت را تنیده.
این سرطان مهلک در حال پیشرفت و هر روز ایمان بسیاری را می‌گیرد.
راستش حالا اهمیت دعای بیشتر و همیشگی بابت ثبات قلب بر ایمان را بهتر درک میکنم.
حال که مرض در حال شیوع است، اهمیت مراقبه چندین برابر می‌شود.
بی‌وقفه برای قلبت بخواه که از این مسیر رو برنگرداند و در انجام هر آنچه جا پایش را محکم میکند کوتاهی نکن.

#روزنوشت

وردة حمراء🥀

05 Jan, 20:50


قرآن ای راحت قلب و شفای جان...🌱

وردة حمراء🥀

01 Jan, 10:33


و تو این مواقع که عزیزت پشت درهای بی‌روح، زیر تیغ تیز دنیا، دلت به اجر درد کشیدن گرم است.
به اجابت دعای در تنگنا
به ذکری که دشواری گذشتن ثانیه‌ها را کم می‌کند.

مادرم الله برات آسان کنه.

وردة حمراء🥀

01 Jan, 09:39


مسیر زندگی برای همه دشوار است و برای مومن و خوب زیستنش دشوارتر.
تو به خود مراقبتی نیاز داری. دائم نیاز داری به تفکر و تدبر‌های عمیق و توجه حکیمانه به دوربینی‌های زندگی، به فردا، به فرداها و جاده‌ای که تو را به سرزمین ابدی خواهد رساند.
و به صبر گرفتن‌، عادت به نشنیدن‌ها، نگفتن‌ها و گذشتن‌ها...
راستش حق‌داری گاهی که عجول و درمانده می‌شویی انگار مسیرت مه‌آلود است، اما یادت باشد تو عابری رها شده در برهوت بیابان نیستی، تو مسافر مسیری هستی روشن، اما ناهموار و پر پیچ و خم، طولانی و پوشیده با خار و خاشاک...
کافیست مشعلت را محکم بگیری تا گم نشوی.
می‌دانم گاهی ترس و نگرانی و خستگی بر وجودت چیره می‌شود، در پاهای تاول‌زده و زانو‌های زخمیت نایی نمی‌ماند.
آتش در دست گرفتن تاوان دارد،
اما این عذاب درونش نور است.
قصه‌ی مسیر طولانیست.
سخن کوتاه کنم
تو نگاهت به مقصد باشد؛ آن‌ سرمنزلِ ابدی و سبز...بهشتی که در وصفش به قول هوشنگ ابتهاج پای سخن لنگ و دست واژه کوتاه.

#روزنوشت
#خودنصیحتی

وردة حمراء🥀

31 Dec, 14:14


"بس کن سوگواری برای احتمالات رو ..."

@fanus9 | فانوس

وردة حمراء🥀

27 Dec, 09:05


مدتی طعم تلخ چاله‌های زندگی را می‌چشی تا در چاه‌های تاریک و عمیق مسیر گرفتار نشویی...
پس صبور و راضی باش.

وردة حمراء🥀

25 Dec, 22:03


باز نیمه‌شب و بی‌خوابی که مهمان ناخوانده‌ام شده و این وسط صدای خروپف مادربزرگ فضای اتاق را پر کرده است.
پرده را کمی کنار زده و دو دستم را زیر چانه گذاشته و آرنج‌هایم را بر سنگ سرد جلوی پنجره ستون میکنم.
سوز سرما راحت از مرز پنجره آهنی قدیمی گذشته و به صورتم می‌رسد.
همه جا تاریکی و فقط انتهایِ مناره مسجد، روشنی‌بخشِ این قاب است.
امشب ستاره‌ها، روشن و درخشان همچون اکلیلی ریخته شده از دامن سفید عروس، فضای آسمان را پر کرده‌اند و من محو این زیبایی بکر شده‌ام.
نگاهم را از آسمان گرفته و در فضای نیمه تاریک حیاط می‌چرخانم، نرسیده به درِ کوچکِ منتهی به کوچه فرعی روی یک تصویر آشنا در ناخودآگاهم قفل می‌شود.
جایی که تانکر‌های‌ آجری و بشکه‌های‌ آبی نفت را که با آمدن گاز بازنشست شده‌اند، می‌بینم.
لبخند همراه با ذوقِ تداعیِ خاطرات بر چهره‌ام می‌نشیند.
آن روزها را به یادم می‌آورم که صبحش پدربزرگ چند سکه را در دستان کوچکم می‌گذاشت و من با خوشی غیر قابل وصف به بقالی می‌رفتم.
معمولاً لواشک، آدامس دایناسور و مینوی آیدین می‌خریدم.
نصف هر کدامشان را خورده و نصف دیگر را در شکاف تنه‌درختی که ستون تانکرها شده بود تا چفت دیوار شود، برای فرداها ذخیره می‌‌کردم.
آنجا امن‌ترین کنج خانه برای قایم‌کردن خوراکی‌های نصف‌شده‌ی من بود که دست کسی به آن نمی‌رسید؛ خصوصاً برادرم.
دوباره به آسمان چشم می‌دوزم و به این فکر میکنم، آن تمرین ذخیره‌کردن برای فردا شاید نشانی بود در بچگی زیر تانکر نفت که برای امشب گذاشتم.

روزی را تصور کن جلوی پنجره قصرت ایستاده‌ایی و روزهایی را مرور می‌کنی که دور از چشم همه برای فردایت توشه‌ ذخیره میکردی و از یادآوریشان لبخند می‌زنی.
به این فکر میکنم یادآوری نصف آدامسی تا این حد خوشحال کننده است، خوشی عبادتی که ضامن خوشبختی ابدیت شده چگونه است؟

#اتاق‌ـ‌بالای‌ایوان

وردة حمراء🥀

25 Dec, 16:47


سورة الأنعام(3)
وَهُوَ اللَّهُ فِي السَّمَاوَاتِ وَفِي الْأَرْضِ ۖ يَعْلَمُ سِرَّكُمْ وَجَهْرَكُمْ وَيَعْلَمُ مَا تَكْسِبُونَ.

و اوست خدا در آسمانها و در زمين. نهان شما و آشكارتان را مى داند و عملكردتان را [نيز] مى داند.

وردة حمراء🥀

25 Dec, 16:26


همه‌ی ما نیمه‌‌ایی پنهان در درونمان داریم که کسی از آن باخبر نیست؛ خصوصاً اگر این نیمه ضعفی را در خود حمل کند‌ و به قیمت دیگر به چشم دیگران نیامدن باشد.
می‌توان گفت: همان لجاجت و بی‌راهه رفتن‌های نفس است که معمولاً در خلوت همچون ماری کمین‌کرده و آماده نیش‌زدن، سر در می‌آورد.
اصلاح و رسیدگی به این وجه درونی از آنجایی بسیار حائز اهمیت است که میزان سنجش تقوای آدمی بوده و قرار است در مورد آن بازخواست شویم و دیگر اینکه با گذشت زمان این تاریکی قابل کنترل و پنهان‌کردن نخواهد بود.
فکرش را بکن آن نور بیرونی که در چشم همگان است و تو را با آن می‌ستایند و همیشه در پی زینت دادنش هستی، قیامتت را روشن نکند فقط بخاطر اثر سیاهی‌های پنهان شده خلوتت که اصلاحشان را فراموش کرده‌ایی...
ما را همین تنهایی‌هایمان می‌سازد و بی‌شک فردایم را نیز...

#روزنوشت

وردة حمراء🥀

21 Dec, 22:15


خواهش‌های دلخواهی که دست از سرمان بر نمی‌دارد و هیچ زنجیری توان بندکردن پایشان را ندارد؛ مگر حس حضور و مراقبت تو.
هر چند گاهی پایِ بندگیم لغزیده و تاوانش در شبی قیرفام و سرد یقه‌ غفلتم را می‌گیرد.
ودر آن حال مضطرب و گریان چون کودکی گم‌شده در شلوغی شهری غریب در تمنای پیدا شدنم.
و این ترس که نکند در چاه تاریکِ عقوبت گناه فراموش شوم که مسیر هیچ کاروانی به آن نیفتد و مرا به صحنِ طاهران بعد توبه نخوانی.

اما، من منتظر خواهم ماند و
امیدوارم به باریکه‌ایی از نور که این پهنه سیاهی را از قلبم بشکافد و نشان تو را تا ابد در آن بند کند.
رهایم نکن حتی اگر قرار است بارها سیلی تنبیه را به صورت نفسم بچشانی...
راضیم اگر انتهای کارزار رضایت تو باشد خدای من...
نیایشی شبانه
🖊ورده

وردة حمراء🥀

20 Dec, 20:56


﴿وَمِن آياتِهِ خَلقُ السَّماواتِ وَالأَرضِ وَاختِلافُ أَلسِنَتِكُم وَأَلوانِكُم إِنَّ في ذلِكَ لَآياتٍ لِلعالِمينَ﴾

وردة حمراء🥀

19 Dec, 09:11


دیشب در مسیر برگشت، گذرمان به قبرستانِ یکی از روستاهای اطراف افتاد. ماشین‌ها هر دو طرف جاده پارک شده‌بودند و نورهای کم‌جان گوشی در انتهای تاریک، میان قبرها دیده میشد.
مشخص بود مشغول به خاک‌سپردن جنازه‌ایی هستند که بی‌شک عزیز یک خانواده است.

ساعت از نیمه شب گذشته بود، با دیدن این صحنه‌ها با خودم گفتم خوب ببین، آدم بعد از مرگ، جسمش آنقدر نا خواستنی می‌شود که حتی عزیز‌هایش منتظر طلوع نمی‌مانند، در نیمه شبی تاریک و سوزناک تن بی‌جانش را به آغوش زمین سرد می‌سپارند.
آدم چقدر باید شقی و بدبخت باشد که به فکر این منزل نباشد و بی‌نور به سمت این تاریکی‌ حتمی بیاید.

حال فکرش را بکن بخاطر همین دیگران، که تحمل ساعتی ماندن کنارت را ندارند، بی‌نور بمانی! نور ایمانت را محکم‌تر بگیر شبِ تاریک و قبر تاریک‌تر در انتظار است.

#مرگ
#روزنوشت

وردة حمراء🥀

17 Dec, 07:00


با هم بسیار صمیمی بودند تا جایی که پدرش را برای خرید آورده بود؛ خلاف اکثر دخترها که با مادرها برای خرید لباس می‌آیند.
دو عبای مشکی را از میان رگال‌ها انتخاب کرد، یکی ساده و دیگری کارشده با مروارید براق مشکی. نظر پدر بر عبای ساده بود و میگفت: مودب‌تر و محجب‌تر است و برای دانشگاه مناسب‌تر.
دختر در انتخابش شک داشت و انگار چشمش مرواریدی را هم گرفته بود.

پدر با شوخی گفت: خود دانی انتخاب با توست چیزی توان پنهان کردن زیبایی‌های تو را ندارد، تو زیباییِ لباس را می‌بینی و نگاه‌های دیگر زیباتر شدن تو با آن را. کاش هفته‌ایی مرد بودی تا می‌دانستی حتی برق یک لباس چقدر در جلب نگاه موثر است.

از آن روز و بعد شنیدن حرفِ آن پدر مهربان مدام این جمله در ذهنم تکرار میشود، جمله‌ایی که در خود تفاوت دیدگاه زن و مرد را معنا میکند.
ما چقدر از جنس این پدر‌ها برای دخترانمان کم داریم؛ حس ناکافی بودن را از دید دخترش بشوید و با همراهی و حمایتش قلبش را قرص کرده و با شوخی‌های پدرانه او را از تیر نگاه‌ها حفظ کند.
از این پدرها کم داریم؛ قند و پند را باهم از جیب دلشان بیرون بیاورند...

#پدرانه

وردة حمراء🥀

16 Dec, 14:40


یلدا کم بود
کریسمس هم به اعیاد مسلمان زاده‌ها اضافه شده...

...حَتَّى لَوْ سَلَكُوا جُحْرَ ضَبٍّ لَسَلَكْتُمُوه
الله المستعان

وردة حمراء🥀

15 Dec, 15:11


این سکوت
طلسم کدامین دیدار است
یا
رعشه‌ی سوزانده
بعدِ کدامین شعر

کلید قفلِ نامهربان کلامت چیست!
بخوان
تا نکند آفت بزند
سبزینه قلب ما را

بخوان
تا نکند جان دهد
پرنده خیال
در فراق نغمه‌ی تو

🖊ورده

وردة حمراء🥀

14 Dec, 13:59


گناه توبه میخواد نه توجیه.