وردة حمراء🥀 @vardeahmar Channel on Telegram

وردة حمراء🥀

@vardeahmar


و گاهی دیدن چه آرام خستگی چشمانت را می‌تکاند، همانند دیدن یک‌ گل سرخ ...




@vardeahmar

وردة حمراء (Arabic)

وردة حمراء هو قناة على تطبيق تليجرام مخصصة لعشاق الأزهار وخاصة الورود. تقدم القناة مجموعة متنوعة من المحتوى المرتبط بالورود مثل نصائح للعناية بالورود، أفكار لتنسيق وتزيين الحدائق بالورود، معلومات عن أنواع مختلفة من الورود، وصور جميلة لورود ملونة ومتنوعة. سواء كنت مبتدئًا في عالم البستنة وزراعة الورود أم تمتلك خبرة واسعة، ستجد في قناة وردة حمراء ما يلبي اهتماماتك ويساعدك على الاستمتاع بجمال الطبيعة في منزلك. انضم إلينا اليوم لتكون جزءًا من هذه البيئة الودية والمليئة بالإلهام والإبداع.

وردة حمراء🥀

05 Jan, 20:50


قرآن ای راحت قلب و شفای جان...🌱

وردة حمراء🥀

01 Jan, 10:33


و تو این مواقع که عزیزت پشت درهای بی‌روح، زیر تیغ تیز دنیا، دلت به اجر درد کشیدن گرم است.
به اجابت دعای در تنگنا
به ذکری که دشواری گذشتن ثانیه‌ها را کم می‌کند.

مادرم الله برات آسان کنه.

وردة حمراء🥀

01 Jan, 09:39


مسیر زندگی برای همه دشوار است و برای مومن و خوب زیستنش دشوارتر.
تو به خود مراقبتی نیاز داری. دائم نیاز داری به تفکر و تدبر‌های عمیق و توجه حکیمانه به دوربینی‌های زندگی، به فردا، به فرداها و جاده‌ای که تو را به سرزمین ابدی خواهد رساند.
و به صبر گرفتن‌، عادت به نشنیدن‌ها، نگفتن‌ها و گذشتن‌ها...
راستش حق‌داری گاهی که عجول و درمانده می‌شویی انگار مسیرت مه‌آلود است، اما یادت باشد تو عابری رها شده در برهوت بیابان نیستی، تو مسافر مسیری هستی روشن، اما ناهموار و پر پیچ و خم، طولانی و پوشیده با خار و خاشاک...
کافیست مشعلت را محکم بگیری تا گم نشوی.
می‌دانم گاهی ترس و نگرانی و خستگی بر وجودت چیره می‌شود، در پاهای تاول‌زده و زانو‌های زخمیت نایی نمی‌ماند.
آتش در دست گرفتن تاوان دارد،
اما این عذاب درونش نور است.
قصه‌ی مسیر طولانیست.
سخن کوتاه کنم
تو نگاهت به مقصد باشد؛ آن‌ سرمنزلِ ابدی و سبز...بهشتی که در وصفش به قول هوشنگ ابتهاج پای سخن لنگ و دست واژه کوتاه.

#روزنوشت
#خودنصیحتی

وردة حمراء🥀

31 Dec, 14:14


"بس کن سوگواری برای احتمالات رو ..."

@fanus9 | فانوس

وردة حمراء🥀

27 Dec, 09:05


مدتی طعم تلخ چاله‌های زندگی را می‌چشی تا در چاه‌های تاریک و عمیق مسیر گرفتار نشویی...
پس صبور و راضی باش.

وردة حمراء🥀

25 Dec, 22:03


باز نیمه‌شب و بی‌خوابی که مهمان ناخوانده‌ام شده و این وسط صدای خروپف مادربزرگ فضای اتاق را پر کرده است.
پرده را کمی کنار زده و دو دستم را زیر چانه گذاشته و آرنج‌هایم را بر سنگ سرد جلوی پنجره ستون میکنم.
سوز سرما راحت از مرز پنجره آهنی قدیمی گذشته و به صورتم می‌رسد.
همه جا تاریکی و فقط انتهایِ مناره مسجد، روشنی‌بخشِ این قاب است.
امشب ستاره‌ها، روشن و درخشان همچون اکلیلی ریخته شده از دامن سفید عروس، فضای آسمان را پر کرده‌اند و من محو این زیبایی بکر شده‌ام.
نگاهم را از آسمان گرفته و در فضای نیمه تاریک حیاط می‌چرخانم، نرسیده به درِ کوچکِ منتهی به کوچه فرعی روی یک تصویر آشنا در ناخودآگاهم قفل می‌شود.
جایی که تانکر‌های‌ آجری و بشکه‌های‌ آبی نفت را که با آمدن گاز بازنشست شده‌اند، می‌بینم.
لبخند همراه با ذوقِ تداعیِ خاطرات بر چهره‌ام می‌نشیند.
آن روزها را به یادم می‌آورم که صبحش پدربزرگ چند سکه را در دستان کوچکم می‌گذاشت و من با خوشی غیر قابل وصف به بقالی می‌رفتم.
معمولاً لواشک، آدامس دایناسور و مینوی آیدین می‌خریدم.
نصف هر کدامشان را خورده و نصف دیگر را در شکاف تنه‌درختی که ستون تانکرها شده بود تا چفت دیوار شود، برای فرداها ذخیره می‌‌کردم.
آنجا امن‌ترین کنج خانه برای قایم‌کردن خوراکی‌های نصف‌شده‌ی من بود که دست کسی به آن نمی‌رسید؛ خصوصاً برادرم.
دوباره به آسمان چشم می‌دوزم و به این فکر میکنم، آن تمرین ذخیره‌کردن برای فردا شاید نشانی بود در بچگی زیر تانکر نفت که برای امشب گذاشتم.

روزی را تصور کن جلوی پنجره قصرت ایستاده‌ایی و روزهایی را مرور می‌کنی که دور از چشم همه برای فردایت توشه‌ ذخیره میکردی و از یادآوریشان لبخند می‌زنی.
به این فکر میکنم یادآوری نصف آدامسی تا این حد خوشحال کننده است، خوشی عبادتی که ضامن خوشبختی ابدیت شده چگونه است؟

#اتاق‌ـ‌بالای‌ایوان

وردة حمراء🥀

25 Dec, 16:47


سورة الأنعام(3)
وَهُوَ اللَّهُ فِي السَّمَاوَاتِ وَفِي الْأَرْضِ ۖ يَعْلَمُ سِرَّكُمْ وَجَهْرَكُمْ وَيَعْلَمُ مَا تَكْسِبُونَ.

و اوست خدا در آسمانها و در زمين. نهان شما و آشكارتان را مى داند و عملكردتان را [نيز] مى داند.

وردة حمراء🥀

25 Dec, 16:26


همه‌ی ما نیمه‌‌ایی پنهان در درونمان داریم که کسی از آن باخبر نیست؛ خصوصاً اگر این نیمه ضعفی را در خود حمل کند‌ و به قیمت دیگر به چشم دیگران نیامدن باشد.
می‌توان گفت: همان لجاجت و بی‌راهه رفتن‌های نفس است که معمولاً در خلوت همچون ماری کمین‌کرده و آماده نیش‌زدن، سر در می‌آورد.
اصلاح و رسیدگی به این وجه درونی از آنجایی بسیار حائز اهمیت است که میزان سنجش تقوای آدمی بوده و قرار است در مورد آن بازخواست شویم و دیگر اینکه با گذشت زمان این تاریکی قابل کنترل و پنهان‌کردن نخواهد بود.
فکرش را بکن آن نور بیرونی که در چشم همگان است و تو را با آن می‌ستایند و همیشه در پی زینت دادنش هستی، قیامتت را روشن نکند فقط بخاطر اثر سیاهی‌های پنهان شده خلوتت که اصلاحشان را فراموش کرده‌ایی...
ما را همین تنهایی‌هایمان می‌سازد و بی‌شک فردایم را نیز...

#روزنوشت

وردة حمراء🥀

21 Dec, 22:15


خواهش‌های دلخواهی که دست از سرمان بر نمی‌دارد و هیچ زنجیری توان بندکردن پایشان را ندارد؛ مگر حس حضور و مراقبت تو.
هر چند گاهی پایِ بندگیم لغزیده و تاوانش در شبی قیرفام و سرد یقه‌ غفلتم را می‌گیرد.
ودر آن حال مضطرب و گریان چون کودکی گم‌شده در شلوغی شهری غریب در تمنای پیدا شدنم.
و این ترس که نکند در چاه تاریکِ عقوبت گناه فراموش شوم که مسیر هیچ کاروانی به آن نیفتد و مرا به صحنِ طاهران بعد توبه نخوانی.

اما، من منتظر خواهم ماند و
امیدوارم به باریکه‌ایی از نور که این پهنه سیاهی را از قلبم بشکافد و نشان تو را تا ابد در آن بند کند.
رهایم نکن حتی اگر قرار است بارها سیلی تنبیه را به صورت نفسم بچشانی...
راضیم اگر انتهای کارزار رضایت تو باشد خدای من...
نیایشی شبانه
🖊ورده

وردة حمراء🥀

20 Dec, 20:56


﴿وَمِن آياتِهِ خَلقُ السَّماواتِ وَالأَرضِ وَاختِلافُ أَلسِنَتِكُم وَأَلوانِكُم إِنَّ في ذلِكَ لَآياتٍ لِلعالِمينَ﴾

وردة حمراء🥀

19 Dec, 09:11


دیشب در مسیر برگشت، گذرمان به قبرستانِ یکی از روستاهای اطراف افتاد. ماشین‌ها هر دو طرف جاده پارک شده‌بودند و نورهای کم‌جان گوشی در انتهای تاریک، میان قبرها دیده میشد.
مشخص بود مشغول به خاک‌سپردن جنازه‌ایی هستند که بی‌شک عزیز یک خانواده است.

ساعت از نیمه شب گذشته بود، با دیدن این صحنه‌ها با خودم گفتم خوب ببین، آدم بعد از مرگ، جسمش آنقدر نا خواستنی می‌شود که حتی عزیز‌هایش منتظر طلوع نمی‌مانند، در نیمه شبی تاریک و سوزناک تن بی‌جانش را به آغوش زمین سرد می‌سپارند.
آدم چقدر باید شقی و بدبخت باشد که به فکر این منزل نباشد و بی‌نور به سمت این تاریکی‌ حتمی بیاید.

حال فکرش را بکن بخاطر همین دیگران، که تحمل ساعتی ماندن کنارت را ندارند، بی‌نور بمانی! نور ایمانت را محکم‌تر بگیر شبِ تاریک و قبر تاریک‌تر در انتظار است.

#مرگ
#روزنوشت

وردة حمراء🥀

17 Dec, 07:00


با هم بسیار صمیمی بودند تا جایی که پدرش را برای خرید آورده بود؛ خلاف اکثر دخترها که با مادرها برای خرید لباس می‌آیند.
دو عبای مشکی را از میان رگال‌ها انتخاب کرد، یکی ساده و دیگری کارشده با مروارید براق مشکی. نظر پدر بر عبای ساده بود و میگفت: مودب‌تر و محجب‌تر است و برای دانشگاه مناسب‌تر.
دختر در انتخابش شک داشت و انگار چشمش مرواریدی را هم گرفته بود.

پدر با شوخی گفت: خود دانی انتخاب با توست چیزی توان پنهان کردن زیبایی‌های تو را ندارد، تو زیباییِ لباس را می‌بینی و نگاه‌های دیگر زیباتر شدن تو با آن را. کاش هفته‌ایی مرد بودی تا می‌دانستی حتی برق یک لباس چقدر در جلب نگاه موثر است.

از آن روز و بعد شنیدن حرفِ آن پدر مهربان مدام این جمله در ذهنم تکرار میشود، جمله‌ایی که در خود تفاوت دیدگاه زن و مرد را معنا میکند.
ما چقدر از جنس این پدر‌ها برای دخترانمان کم داریم؛ حس ناکافی بودن را از دید دخترش بشوید و با همراهی و حمایتش قلبش را قرص کرده و با شوخی‌های پدرانه او را از تیر نگاه‌ها حفظ کند.
از این پدرها کم داریم؛ قند و پند را باهم از جیب دلشان بیرون بیاورند...

#پدرانه

وردة حمراء🥀

16 Dec, 14:40


یلدا کم بود
کریسمس هم به اعیاد مسلمان زاده‌ها اضافه شده...

...حَتَّى لَوْ سَلَكُوا جُحْرَ ضَبٍّ لَسَلَكْتُمُوه
الله المستعان

وردة حمراء🥀

15 Dec, 15:11


این سکوت
طلسم کدامین دیدار است
یا
رعشه‌ی سوزانده
بعدِ کدامین شعر

کلید قفلِ نامهربان کلامت چیست!
بخوان
تا نکند آفت بزند
سبزینه قلب ما را

بخوان
تا نکند جان دهد
پرنده خیال
در فراق نغمه‌ی تو

🖊ورده

وردة حمراء🥀

14 Dec, 13:59


گناه توبه میخواد نه توجیه.