یک فنجان شعر @telepoem1 Channel on Telegram

یک فنجان شعر

@telepoem1


شعرهایی که فرصت نشد برایت بخوانم

دفترچه‌ای مجازی از بهترین های شعر ایران و جهان
در کنار شماییم تا شعر خوب بخوانید

#دکلمه #شعرخوانی #تک_بیت #ادبیات_معاصر_و_کلاسیک #ادبیات_جهان #جداریات #عربیات #موسیقی_بیکلام_و_فاخر #شعر_جوان #شعروگرافی #شعر_کوتاه

یک فنجان شعر (Persian)

Are you a poetry lover? Do you enjoy immersing yourself in the beauty of words and emotions? If so, then 'یک فنجان شعر' is the perfect Telegram channel for you. This channel, with the username '@telepoem1', is a virtual notebook filled with the best of Iranian and world poetry. Here, you can dive into a world of beautiful verses, thought-provoking lines, and heartfelt emotions that will touch your soul. Whether you are a fan of contemporary literature or classic poetry, 'یک فنجان شعر' has something for everyone. Explore the depths of Persian and international poetry, discover new poets, and enjoy the power of words to stir your emotions. Join us on this poetic journey and experience the magic of poetry in its purest form. #recitation #poetryreading #literature #contemporaryandclassicliterature #worldliterature #diversity #Arabicliterature #wordlessandexquisite music #youngpoetry #poetryandcalligraphy #shortpoetry

یک فنجان شعر

27 Sep, 12:54


از وقت و روز و فصل، عصر و جمعه و پاییز دلتنگند

و بی تو من مانند عصر جمعه‌ى پاییز، دلتنگم


#حسين_منزوى

@telepoem1

یک فنجان شعر

22 Sep, 16:28


تمام زندگی ام بر این باور بوده ام
که دروغ نگویم
دل هیچ انسانی را نشکنم
و این را پذیرفته ام که از بین رفتن قسمتی از زندگی است.
اما با این وجود
از مرگ خودم می ترسم
می ترسم بعد از مرگ هم کارگر باشم!

#سابیر_هاکا
#تسلیت
#کارگران_معدن

@telepoem1

یک فنجان شعر

17 Sep, 15:51


شرابیه موهاش، چشاش آبیه

یه جا بین مستی و بی خوابیه

فقط زیر بارون قدم میزنه

چقد زندگی رو به هم میزنه

یه کهنه شرابه، که سی سالشه

به جز من یه میخونه دنبالشه

یه کهنه شرابه که این سال ها

گمون می کنم ، بهترین سالشه

مثه آخرین روز شهریوره

همه ترسم اینه، بره بگذره

دلم با نگاهش گلاویز شد

چشاشو یه آن بست،   پاییز شد

یه کهنه شرابه که سی سالشه

به جز من یه میخونه دنبالشه

یه کهنه شرابه که این سال ها

گمون می کنم ، بهترین سالشه

#مثه_آخرین_روز_شهریور

#رستاک_حلاج
@telepoem1

یک فنجان شعر

13 Sep, 16:14


چرا باز هم غم؟
چرا باز دلشوره های دمادم؟

پسینگاه جمعه؛
همان لحظه های هبوط!
همان وقت میلاد آدم!


#قیصر_امین_پور


آورده‌اند که خداوند به هنگام غروب روز جمعه از روح خویش در آدم دمید.
آدم و حوا هفت ساعت از ساعت های دنيا در بهشت بودند و غروب همان روز جمعه از بهشت بيرون آمدند.

تفسیر محمدبن‌مسعودسمرقندی(عیاشی)ج2، ص10

@telepoem1

یک فنجان شعر

31 Aug, 17:08


ده ِشهریور است! خوشحالم
ده ِشهریور است!غمگینم
می روم سینما ، بدون هدف
وسط ِگریه فیلم می بینم

ده ِشهریور است، دستت کو_
کیک را با تو چند تکه کنم!؟
مثل قلب ِبه میخ آویزان،
توی دستت یواش چکه کنم

ده ِشهریور است،شهریور!
اول ِاسم ِعاشق من بود
میوه را پوست کندم و گفتم:
“عشق یک جور پوست کندن بود“.

دود ِسیگار بود، تا فهماند
چشم، یک کار دیگرش گریه است
مثل شمعی که از دو سر روشن!
اولش گریه، آخرش گریه است

رد بوسه به صورت من بود
وسط خنده و لب و ماتیک
تلفن های آخر شب تو
به من ِ منتظر، من ِتاریک

عشق، امضای”دوستت دارم“
آخر نامه های خیسم بود
نسبت ِبی شناسنامه به هم
فحش ناموسی پلیسم بود

توی تاکسی گرفتن دستت!
مثلاّ رفتن به دانشگاه!
اول شب قدم زدن با تو
آخر شب قدم زدن با ماه...

شمع ها را بچین و روشن کن
آه ِ خود را یواش فوت کنم
بغلم کن، ولی اجازه بده
بعد گریه فقط سکوت کنم

ده ِشهریور است، چشمم را
به دوتا ابر دور می دوزم
مثل کبریت خیس، خاموشم
مثل سیگار نصفه می سوزم.


#شهرام_میرزایی

@telepoem1

یک فنجان شعر

31 Aug, 08:19


به جاده‌های رفته با دل غمین
قناریِ نشسته در گلو حزین
به بی‌قراری دو چشم من، نگاه...
به شوق کودکانه می‌دهم گواه
به نام کوچکم که در صدای تو...
پرندگی به روی شانه‌های تو
شکوه رنج تو به جان خریده‌ام
که جان به جانت آن‌چنان تنیده‌ام
که سرخوشم به مستی لبالبت
سکوتِ آشیان‌گزیده بر لبت
چگونه جانِ شوقمندِ تشنه از
تمایل قرابتت حذر کند؟

من آن غریبِ کولیِ جنون‌سرشت
سوار خسته از جدال سرنوشت
تو موطنی و من دچار و ناگزیر
فراغت رسیدنی، اگرچه دیر
تو: سرو سر تر از همه ستیغ‌ها
که دست من به شاخه‌اش...دریغ‌ها
به از همه حضورها غیاب تو
فروغ من دو چشم شب‌مآب تو

امید ناامید بی‌زوال من!
سعادت همیشه در محال من!
نمی‌شود شبی خیال سرکشم
از آستان قامتت گذر کند؟

#سارا_اکبری
@telepoem1

یک فنجان شعر

01 Aug, 18:38


عمرِ ما عمرِ شرابِ كهنه را مانَد كه هست
اولش بسيار شيرين، آخرش بسيار تلخ...

#طالب_آملى

@telepoem1

یک فنجان شعر

09 Jun, 15:59


ليت الأطفال لا يموتون
ليتهم يرفعون الى السماء مؤقتا
ريثما تنتهي الحرب
ثم يعودون الى بيوتهم آمنين!
وحين يسألهم الاهل محتارين
أين كنتم؟
يقولون فرحين
"كنا نلعب مع النجوم"
-----------------
کاش کودکان نمی‌مردند
ای کاش موقتاً به آسمان‌ها برده می‌شدند
تا جنگ تمام شود،
سپس با خیال راحت به خانه‌شان برمی‌گشتند،
و وقتی والدین با حیرت از آنها بپرسند
کجا بودید؟
با خوشحالی بگویند:
«داشتیم با ستاره‌ها بازی می‌کردیم!»

#غسان_كنفاني
ترجمه: #محمد_حمادی

@telepoem1

یک فنجان شعر

19 May, 16:59


بِبُر به نام خداوندت،كه لطف خنجر ابراهيم ،به تيز بودن احكام است
نبخش مرتكبانت را،تو حكم واجب الاجرایی،و عشق جوخه‌ی اعدام است

به دست آه بسوزانم،كه شعله‌ور شدنم دود است،كفن به سرفه بپوشانم
كه سر به سر بدنم دود است،و نخ به نخ دهنم دود است،غمت غليظ‌ترين كام است

سرنگ‌ها همگان قرمز،و رنگ‌ها همگان قرمز،سماع مولويان قرمز
جهان كران به كران قرمز،كه رنگی از رُژ گلگونت،هنوز بر لب اين جام است

بگو ستاره‌ی دردانه!،در انزوای رصدخانه،كدام كوزه شكست آن روز
كه با گذشتن نهصد سال،هنوز حلقه‌ی دستانش،به دور گردن خيام است؟

ببين چقدر اسيرم من!،چنان بكُش كه اگر مردم،هزار بار بميرم من
دسيسه‌های تو! می‌بينی؟،گلوی پاک اميرم من،كه در تدارک حمّام است

چه حكمتی‌ست در اين مردن؟ -در عاشقانه‌ترين مردن-،و مغز را به فضا بردن
و گريه را به خَلا بردن،چه حكمتی‌ست كه در آغاز،نگاه من به سرانجام است؟

#حسین_صفا
@telepoem1

یک فنجان شعر

12 May, 06:20


به رفتن فکر کردم این من بی‌دست‌و‌پا هم پا درآوردم
شراب انداختم از اشک‌هایم روضه‌ی گیرا درآوردم!

چه بود این زندگی؟ یک کوشش بیخود میان ماندن و رفتن؟
خودم را با دوتا شعر و امید و آرزو از پا درآوردم؟!

منم آن یاغی خیل مطیع سر در آخور برده‌ی جلاد
طنابْ افسارگون در گردنم بود و سر از بالا درآوردم

من آنم که گلستانم جهنم شد صلیب از شرّ من کم شد
برای آنکه بشکافم عصا را از وسط، دریا درآوردم!

شبیه سنگ بومی‌های ناراضی به واگن‌های جنگل‌کُش
که با یک شعر کفر هم قطاران سیاست را درآوردم

که پرسیدم: چه کردی با امید و آرزو ای کورسوی شعر؟
نوشتم: دست کم مهتاب را از نیمه‌ی تنها درآوردم!

#محمدرضا_میرزازاده

@telepoem1

یک فنجان شعر

26 Apr, 15:19


به قلم‌ها و کاغذها کافر شدم.
به زبان فصیحی که آبستن می‌شود و عقیم است، کافر شدم.
به شعری که ظلم را متوقف نمی‌کند و وجدان‌ها را به حرکت در‌نمی‌آورد، کافر شدم.

لعنت کردم به هر واژه‌ای که پس از آن
تظاهراتی برپا‌ نشود
و ملت در پی آن سرنوشت خود را تعیین نکند،
لعنت کردم به هر شاعری که بر جمله‌های نرم و نمدار می‌خوابد
و ملتش در گورستان می‌خوابند.


#احمد_مطر
ترجمه‌ی #سعید_هلیچی

@telepoem1

یک فنجان شعر

22 Apr, 12:16


نه
پرس و جو مکن
حالم خوب است
همین دمدمای صبح
ستاره ای به دیدن دریا آمده بود
می گفت ملائکی مغموم، ماه را به خواب دیده اند
که سراغ از مسافری گم شده می گرفت

باران می آید
باران می آید و ما تا فرصتی ...
تا فرصت سلامی دیگر خانه نشین می شویم .
کاش نامه را به خطّ ِ گریه می نوشتم ری را
چرا باید از پس پیراهنی سپید
هی بی صدا و بی سایه بمیریم !
هی همین دل بیقرار من ، ری را
کاش این همه آدمی
تنها با نوازش باران و تشنگی نسبتی می داشتند
ری را !
ری را !
تنها تکرار نام توست که می گویدم
دیدگانت خواهران باران‌اند .
سرانجام باورت می کنند
باید این کوچه نشینان ساده بدانند
که جرم باد ، ربودن بافه های رویا نبوده است
گریه نکن ری را
راهمان دور و دلمان کنار همین گریستن است
دوباره اردیبهشت
به دیدنت می آیم

#سیدعلی_صالحی
@telepoem1

یک فنجان شعر

08 Apr, 21:36


چلچراغ کنند سیاه چادرِ سرمستِ ایل را
برای تو از بیگانه ترین لب‌ها ها بوسه‌ی حلال بیاورند
سرخاب سفیدابت کنند
بنشانند روی گلیم‌های سرخ
تو خیره شوی به آینه دوزی‌های پیراهنت
بپرسی: تنهاییِ آدم ها از کجایشان پیداست؟؟
من حنایی‌های پیچ در همِ بی‌بی گل را نشانت بدهم
که سال‌هاست روی شانه‌اش نمی‌ریزد.

کِل بکِشَد آبادی
پا بکوبد
شمیمِ برخاسته از بی‌نهایتِ زمهریر
پولک‌های صورتت را کنار بزند
تو خیره شوی به آینه دوزی‌های پیراهنت
بپرسی: شکوفه‌های از دست رفته‌‌ی درخت
سبک می‌شوند که می‌افتند یا سنگین؟
من دست‌های شاخه‌ای را نشانت بدهم
که نابلدِ لطافتِ بهار است.

بروی از خودت
راهی‌ات کنند سمتِ خیالِ باغ‌های معلق
برایت خواب‌های روشن ببینند
مادرت کنند
تا به بلندای‌ آن کوه، تقدس به پایت ببندند
تو خیره شوی به آینه دوزی‌های پیراهنت
بپرسی: از اینجا تا چشم کار می‌کند خشکسالیست؟
من آبیِ دریاچه‌ای را نشانت بدهم
که هیچ وقت از خاطرِ قاب عکس پاک نخواهد شد.

#منیر_ولیزاده

@telepoem1

یک فنجان شعر

06 Apr, 06:18


خواب دیگری افتاده بر سقف
پیوسته
در اتاق‌ تاریکی
که رویا از سر بگیری وُ
به کشتن‌ام مایل شوی
مشعوف گفت‌وگو به لب‌های خیره
در چشم لیلی‌هات
سعدی بخوانی و به قدر خویش تمنای وصل کنی
رنگ از شریان‌های آن باغ‌ معظم بیاوری
به اکنونِ هزار شاخه که کورم کرده است
به‌رغم سنگ و ساقه‌هایی که گلویم را گرفته‌‌اند
تو دیده‌ای
ملاقات تن‌های دیگرم را
زبانم را
در وجهی از خاکستر که می‌شناختی
گفتم؛ زمان فرو نمی‌رود به لایه‌های من
که از هر دریچه، نشت می‌کند
بی‌صدا
زمان که جراحتی‌ست
رو به سمت باد
دیدم دست می‌برم به چشم‌های باد
و خیابان را برمی‌گردانم
به آخرین صحنه از خواب
و صورتی 
که پریده بود به خون
دیدم کسی ریخته بر خاک
چشم‌های ضعیف‌اش سمت نور
و استخوان‌هاش روییده بر پوست  
دیدم ماه واقعه‌ای بدوی است
در چراغی که ادا می‌شود
چراغی که می‌میرد
دیدم زنده‌ام با دسته‌ی کبوترها
و از بابِ پریدن بیدار می‌شوم
شاید شاخه‌ای سیاه بلغزد
شاید کلامی که دست را
به میدان سپرده باشد
شاید زخم دیگری
شانه‌ای

#صوفیا_آهنکوب
@telepoem1

یک فنجان شعر

29 Mar, 12:12


زیر آوار غصه جا موندم
هیچکس دستمو نمی‌گیره
توی این حجم بی کسی داره
روح من ذره ذره می‌میره

هیچکس...هیچکس نمی‌فهمه
درد هرشب هجوم غم هامو
هیچکس...هیچکس نمی‌دونه
چقدَر غصه دار و تنهام و...

بین این آدما نشد هرگز
یه نفر باشه تکیه گاهم شه
بغض وقتی گلومو می‌گیره
گرمی دست اون پناهم شه...

تا کی از غصه وقت تنهایی
کز کنم، تو خودم مچاله بشم؟
بار سنگین بی کسی هامو
تا کجا روی دوش دل بکشم؟

من همش بیس سالمه اما
درد من قد سن و سالم نیست
خسته و ناامید و دلمرده‌م
هیچ رؤیایی تو خیالم نیست

یه جوونم پر از غم و حسرت
پرِ از حس ترس و تردیدم
من همش بیس سالمه اما
همه‌ی زندگیمو جنگیدم...

زخمیه بال آرزوهام و ...
درد پیچیده تو همه بدنم
زندگی کشت شور پروازو
توی قلب پرنده ای که منم...

من همون دخترم که درداشو
پشت لبخندهاش پنهون کرد
هرشب اما تو خلوتش تا صبح
بالشش رو به گریه مهمون کرد...

کو خدایی که مادرم می‌گفت
تو دل آدمای غمگینه؟
کوه غم روی قلبمه مادر
خدا اصلا منو نمی‌بینه!

#مهدیه_بهبودی

@telepoem1

یک فنجان شعر

28 Mar, 12:47


.



به نام خدا



«و کلْمه بود و جهان در مسیر تکوین بود»

شاید تنها سعادتمان در زندگی این است که در جهان کلمه زندگی می‌کنیم.
در این جهان است که دلی به دلی و ذهنی به ذهنی متصل می‌شود، تا تنهایی را تنهایی به دوش نکشیم؛ تا از دلی در آن سوی جهان خبر بگیریم، هم‌دل شویم و رنج و هنر را، اگر داستان شده است، اگر شعر، اگر نامه یا خاطره، که یعنی توانسته کلمه شود، اینجا در #همنای بشنویم.

سید مهدی ابوالقاسمی

@hamnaay

یک فنجان شعر

28 Mar, 12:37


تا بسازم باز با این درد غربت بیشتر
کاش می‌ماندی کنارم، چند ساعت بیشتر

گفتی این حس را ببر از یاد و تنها دوست باش
زخمی‌ام از عشق، اما از رفاقت بیشتر

پای هم ماندیم تا جایی که عاشق بوده‌ایم
دوستم داری ولی من بی‌نهایت بیشتر

درد دارد آمدن وقتی که فکر رفتنی
سوختم با هر وداعت، با سلامت بیشتر

عصرها وقتی خیالت می‌نشیند پیش من
چای می‌ریزم برایت... اشک حسرت بیشتر

#سید_مهدی_ابوالقاسمی

@agartonabashi

یک فنجان شعر

28 Mar, 11:55


اگر میخواهی از حال من بدانی
سخت نیست
تصور کسی را که
هرروز چند بار،
و هربار چند ساعت،
روبروی پنجره می ایستد
و کسی که نیست را به خاطر می آورد؛
کسی که نیست
کسی که هست را از پای در می آورد...

#گروس_عبدالملکیان

@telepoem1

یک فنجان شعر

26 Feb, 17:47


آخرين روزهای اسفند است
از سر شاخ ِ این «برهنه چنار»
مرغكی با ترنمی بيدار
می زند نغمه..
نيست معلومم
آخرين شِكوِه‌ی زمستان است
يا نخستين ترانه های بهار!؟

#شفيعی_كدكنی
@telepoem1

یک فنجان شعر

20 Feb, 08:54


بر سرِ راه‌ات، من آخرین‌ام
آخرین بهارم، آخرین برف
آخرین نبردم برای نمردن
و ما اینک
فروتر و فراتر از همیشه‌ایم.

#پل_الوار
@telepoem1