Tehran_wikibook @tehran_wikibook Channel on Telegram

Tehran_wikibook

@tehran_wikibook


#تهران_را_از_دریچه_کتاب_بخوانیم

Tehran_wikibook (Persian)

با کانال تلگرام تهران_ویکی_بوک همراه شوید و به دنیای فرهنگ، تاریخ و هنر تهران پی ببرید! این کانال منبعی ارزشمند برای اطلاعات و دانستنی‌های جذاب درباره تهران است. از رازهای شهر تا معروف‌ترین مکان‌های گردشگری، از آثار هنری تا رویدادهای تاریخی، همه چیز در این کانال گنجانده شده است. اگر به خواندن کتب و کتاب‌های مربوط به تهران علاقه‌مندید، این کانال بهترین منبع برای شماست. همچنین در این کانال می‌توانید با فیلم‌ها، عکس‌ها و متون جذابی درباره این شهر آشنا شوید. از نکات تاریخی تا خبرهای کنونی، تهران را از دریچه کتاب با این کانال بخوانید. پس از عضویت در کانال تلگرام Tehran_wikibook، به دنیایی پر از دانستنی‌های جالب درباره تهران خواهید پیوست.

Tehran_wikibook

27 Oct, 17:38


فیلم
▪️از طهران تا تهران / ۱۳۶۲ خورشیدی
▪️کارگردان: نفیسه ریاحی

▪️در این فیلم انیمیشن مسیر تغییرات پیش از "طهران" تا "تهران" نو، از دوره‌ی صفویه تا سال ۱۳۳۲ روایت می‌شود.

@Tehran_WikiBook

Tehran_wikibook

26 Oct, 19:02


آب انبار قاسم خان

▪️این بنای عام المنفعه را نیز امیرقاسم خان (ظهیرالدوله) پسر سلیمان خان اعتضادالدوله قاجار قوانلوو پدر مهدعلیا (مادر ناصرالدین شاه) در بین راه تهران به شهر ری احداث کرد و چون در این حدود بی‌آبی بوده و در فصل تابستان هم هوا فوق العاده گرم می‌شد، مردم هنگام رفت و آمد از آب آن برای شرب استفاده می‌کردند و تا این اواخر هم بنای آن در جنب قبرستان بسیار وسیعی باقی بود و پس از توسعه و تعریض ،خیابان آن آب انبار هم به انضمام قبرستان به کلی از بین رفت و آثارش محو گردید.(شرح رجال ،ایران، ج ۲، ص ۳۹۵)
این آب انبار در یک کیلومتری جنوب دروازه حضرت عبدالعظیم قرار داشت.
قبرستان همجوار آب انبار قاسم خان «قبرستان چهارده معصوم» خوانده می‌شد. شایان توجه است این آب انبار غیر از آب انباری است که با همین نام و در خیابان الماسیه (باب‌همایون) قرار دارد.

برگرفته از وب‌سایت تهران‌نامه

#تهران_را_از_دریچه_کتاب_بخوانیم.
@Tehran_WikiBook

Tehran_wikibook

26 Oct, 16:45


زمین این محوطه را اولیای وقت به مدرسین مدرسه مروی به اجاره واگذار کرده بودند.

#تغییرات_شهر
#وضعیت_اجتماعی_شهر
#تهران_در_نگاه_دیگری

▪️محل سکونت ما در آن سال‌ها در خانه محقری در بازارچه مروی بود، که در آن زمان به باغ مروی شهرت داشت و سال‌ها بعد در قسمتی از محوطهٔ آن، دبیرستان مروی که امروز نیز دایر است ساخته شد. زمین این محوطه را اولیای وقت به مدرسین مدرسه مروی به اجاره واگذار کرده بودند و قطعه مختصری از آن به پدرم واگذار شد که او در آن، نه خانه بلکه کلبه‌ای بنا کرده بود من و خواهران و برادرانم در این مکان به دنیا آمدیم و دوران خردسالی خود را در آن گذراندیم. اعیانی این بنا را پس از مرگ پدرم ناگزیر شدیم به مبلغ ۸۰۰ تومان بفروشیم و به این ترتیب اجاره نشین شدیم.(خطیبی، ۱۳۸۲، ۲۵-۲۶)



بنا به وصیتش او را در قبرستان معروف به آب‌انبار قاسم‌خان که آن وقت تنها قبرستان تهران بود بردند

▪️[...] مراسم تشییع پدرم را هم به یاد دارم که از مدرسه مروی شروع شد. طلاب مدرسه همه اورا تشییع کردند و بنا به وصیتش او را در قبرستان معروف به آب‌انبار قاسم‌خان که آن وقت تنها قبرستان تهران بود بردند و در کنار جاده دفن کردند. این قبرستان در فاصله بین میدان شوش فعلی تا چند کیلومتر به سوی حضرت عبدالعظیم قرار داشت.(خطیبی، ۱۳۸۲، ۲۸)

منبع:خطیبی، حسین. ۱۳۸۲، رنج رایگان (خاطرات سیاسی، فرهنگی و اجتماعی دکتر حسین خطیبی). به کوشش مرتضی رسولی‌پور، نوگل.

#تهران_را_از_دریچه_کتاب_بخوانیم.
@Tehran_WikiBook

Tehran_wikibook

26 Oct, 13:39


در تهران نخستین پرورشگاه یتیمان در محل میدان توپخانه (موزه ایران باستان) بود که محل آن را از ما گرفتند.

#مظاهر_تمدنی_جدید
#تجدد_و_شهر
#تهران_در_نگاه_دیگری
#اولین‌‌های_تهران

▪️علاوه بر این وظایف یک نوع وظیفه دیگری هم داشتیم. مثلاً تعداد زیادی پرورشگاه یتیمان داشتیم که در تمام مراکز استان‌ها بود. در تهران نخستین پرورشگاه یتیمان در محل میدان توپخانه (موزه ایران باستان) بود که محل آن را از ما گرفتند. پس از آن به خیابان ولی عصر تقاطع خیابان شهید وحید دستگردی رفتیم. در آنجا ۱۲۰۰۰۰ متر زمین بود که حالت بیابان داشت و اداره خالصه زمین آنجا را به جمعیت اهداء کرد. متخصصین ابتدا می‌گفتند اینجا به درد شما نمی‌خورد چون آب ندارد. دو چاه عمیق حفر کردیم و تصادفاً آب خوبی پیدا شد. به این ترتیب عده زیادی از بچه‌های یتیم تحت تکفل ما قرار گرفتند زود متوجه شدم که کار ما ناقص است چون بچه‌ها در آنجا تا ۶ سال درس می‌خواندند و کارشان دنباله نداشت، بعد رهـا می‌شدند، لذا پس از چندی پرورشگاه‌ها را به آموزشگاه حرفه‌ای تبدیل کردم که خیلی وسعت داشت. مدیر این دستگاه مدتی خانم قدسی مالک دختر لقمان الدوله بود. مدیر پرورشگاه یتیمان هم مدتی خانم صدیقه شاهرودی فرزند باقر شاهرودی سناتور بود.(خطیبی، ۱۳۸۲، ۱۹۵-۱۹۶)

منبع:خطیبی، حسین. ۱۳۸۲، رنج رایگان (خاطرات سیاسی، فرهنگی و اجتماعی دکتر حسین خطیبی). به کوشش مرتضی رسولی‌پور، نوگل.


پرسیدند اسم این را چه بنامیم؟ گفتم مهدکودک.

#مظاهر_تمدنی_جدید
#تجدد_و_شهر
#تهران_در_نگاه_دیگری
#اولین‌‌های_تهران


▪️در همان سال‌های ابتدای خدمتم در جمعیت، بنابر دعوت صلیب سرخ فرانسه به این کشور رفتم تا از مؤسسات جمعیت آنها بازدید کنم. در فرانسه مؤسسه‌ای شبیه به مهدکودک بود به این صورت که کارگران و افراد کم بضاعت فرزندان خود را صبح‌ها به آنجا می‌آوردند و می‌سپردند و غروب تحویل می‌گرفتند.
در بازگشت به تهران تصمیم گرفتم مشابه چنین مؤسسه‌ای را در تهران ایجاد کنم. در میدان حسن‌آباد، جایی که اکنون بانک ملی واقع است خانه‌ای از مرحوم حکیم‌السلطنه اعتماد (که از پزشکان معروف و عضو موسس جمعیت بود) به ماهی ۳۰۰ تومان اجاره و موسسه‌ای به همان سبکی که در فرانسه دیده بودم دائر کردم. پرسیدند اسم این را چه بنامیم؟ گفتم مهدکودک. این اسم از آن زمان به بعد در مورد کلیه مؤسسات مشابه دولتی و خصوصی به کار گرفته شد. البته بعد از مدتی بانک ملی این محل را برای احداث بانک از ما خرید و ما در امیریه جای دیگری برای این منظور اجاره کردیم. پس از مدتی خانه ای را در میدان امام حسین از شخصی به نام عبدالله نوری اجاره کردیم.
مدتی بعد پی بردم که چنین مؤسسه‌ای نمی‌تواند یک مؤسسه خیریه باشد زیرا طبقات اعیان و اشراف هم فرزندان خود را برای نگهداری به ما می‌سپردند و باید ناگزیر می‌پذیرفتیم، به طوری که دریافتیم کودکان مهد کودک از این قبیل هستند و بدین ترتیب یک دوگانگی بین بچه ها در سنین کودکی پیدا می‌شد و این از نظر روحی و روانی نتیجه خوبی نداشت از این جهت پس از مدتی آن را تعطیل کردم. گفتنی است اکنون که سنین پایانی عمر را طی می‌کنم از محل درآمد مهدکودکی که همسرم دایر کرده است زندگانی را می‌گذرانیم.(خطیبی، ۱۳۸۲، ۱۹۹-۲۰۰)

منبع:خطیبی، حسین. ۱۳۸۲، رنج رایگان (خاطرات سیاسی، فرهنگی و اجتماعی دکتر حسین خطیبی). به کوشش مرتضی رسولی‌پور، نوگل.

#تهران_را_از_دریچه_کتاب_بخوانیم.
@Tehran_WikiBook

Tehran_wikibook

20 Oct, 12:41


انور خامه‌ای (۲۹ اسفند ۱۲۹۵ در تهران – ۲۹ آبان ۱۳۹۷ در کرج)سیاستمدار، اقتصاددان، جامعه‌شناس، نویسنده و مترجم ایرانی، از اعضای گروه ۵۳ نفر و از بنیان‌گذاران حزب توده ایران بود. وی همچنین از نخستین دانشجویان مهندسی شیمی در مدرسه عالی تهران دانشگاه صنعتی شریف در این رشته بود.

#تهران_را_از_دریچه_کتاب_بخوانیم.
@aTehran_WikiaBook

Tehran_wikibook

20 Oct, 11:05


باغ پسته‌بک چنین جایی بود.
تهران حوالی پنج تا ۱۳۱۰ خورشیدی

#تهران_در_نگاه_دیگری
#وضعیت_اجتماعی_شهر
#مشاهیر_شهر_تهران
#تغییرات_شهر

◾️[...] نزدیک منزل ما جایی بود به نام باغ‌ پسته‌بک. آن موقع مرسوم بود که باغچه‌هایی را برای پذیرایی از مردم می‌کردند. همان طور که قهوه‌خانه‌ها محدود به یک فضای بسته بودند، این باغچه‌ها در یک فضای باز از مشتریان پذیرایی می‌کردند. باغ پسته‌بک چنین جایی بود. نزدیک امامزاده یحیی بود. در گوشه‌های مختلف باغ حصیر می‌انداختند و اشخاصی که برای صرف چای یا قلیان یا تریاک‌کشی به آنجا می‌رفتند، روی یکی از این حصیرها می‌نشستند برای آنها چای می‌آوردند. روی هر حصیر یک منقل و وافور هم بود هرکس می‌خواست تریاک می‌کشید و اگر نمی‌خواست فقط چای می‌نوشید.(خامه‌ای، ۱۳۸۱: ۱۹)

▪️[...] می‌آمدند و روی این حصیرها می‌نشستند. شاید ده پانزده تا از این حصیرها در گوشه و کنار باغ پهن کرده بودند. پدرم روی یکی از این حصیرها می‌نشست. معمولاً اگر از آشنایان و دوستان پدرم کسی آنجا بود یا بعداً می‌آمد، می‌آمد پیش پدرم خُب برخی تریاک می‌کشیدند، برخی هم نمی‌کشیدند، می‌نشستند چای می‌خوردند. اگر آشنایی می‌رسید به او تعارف می‌کردند، از او دعوت می‌کردند که
روی حصیر ایشان بنشیند، بعد ضمن این که تریاک می‌کشیدند، یا نمی‌کشیدند، صحبت هم بود احتمالاً یکی سؤالی می‌کرد، مسئله‌ای مطرح می‌شد. پدرم شروع می‌کرد به پاسخگویی. من هم، اغلب آنجا در گوشه‌ای لبِ جویی، یا زیر درختی مشغول بازی خودم بودم. می‌دیدم که پدرم شروع کرد به گفتن و گفتن... مثل کسی که بالای منبر رفته باشد به سخنرانی می‌پرداخت یک وقت من چشمم را باز می‌کردم و می‌دیدم حصیر پدرم شده است عین یک معرکه. همه‌ی آنهایی که روی حصیرهای دیگر در اطراف و اکناف باغ نشسته بودند، منقل‌ها و وافورها را ول می‌کردند و برای استماع سخنان پدرم، می‌آمدند دور جایگاه او می‌ایستادند و به سخنان او گوش می‌دادند.(خامه‌ای، ۱۳۸۱: ۲۱)

منبع: خامه‌ای، انور. ۱۳۸۱. خاطرات روزنامه‌نگار. تهران: انتشارات دیگر.

▪️پی‌نوشت: انور خامه‌ای در ادامه اشاره می‌کند که رسم فوق در اوایل سال ۱۳۰۰ رایج بوده و به پیش از آن می‌رسیده و پدر انور خامه‌ای یحیی کاشانی اوقات فراغت خود را در همین باغ‌ پسته‌بک می‌گذرانده.

وجه تسمیه‌ی کوچه هم این بود که دکتری به نام آصف الحکما در آن مطب داشت، این دکتر اسم خودش را روی کوچه گذاشته بود و دیگران هم کاری به کارش نداشتند.

▪️[...] پدرم منزلی در محله ی قجرها می‌گیرد محله‌ی قجرها در شرق خیابان ری بود. حدود این محله تا خندق‌ها ادامه داشت، خندق‌هایی که دور تهران کشیده بودند. یک قسمت محله ساخته شده بود یک قسمت که نزدیک خندق‌ها بود، هنوز ساخته نشده بود ما روبه روی کوچه‌ی دردار در کوچه‌ی آصف منزل داشتیم. وجه تسمیه‌ی کوچه هم این بود که دکتری به نام آصف الحکما در آن مطب داشت، این دکتر اسم خودش را روی کوچه گذاشته بود و دیگران هم کاری به کارش نداشتند. او بعدها، در زمان رضاشاه وکیل مجلس شد. بله منزلی که پدرم خریده بود و ما در آن سکونت داشتیم در کوچه ی ،آصف نبش بن بست حاجی مقّوِم بود. در همین منزل خواهر دوم من و من به دنیا آمدیم.(خامه‌ای، ۱۳۸۱: ۳۶-۳۷)

منبع: خامه‌ای، انور. ۱۳۸۱. خاطرات روزنامه‌نگار. . تهران: انتشارات دیگر .

#تهران_را_از_دریچه_کتاب_بخوانیم.

@Tehran_WikiBook

Tehran_wikibook

18 Oct, 14:28


نمایشگاه وطنی‌!
تهران ۱۳۰۲ خورشیدی


#وضعیت_اجتماعی_شهر
#تهران_در_نگاه_دیگری
#حمایت_از_کالای_وطنی
#تکیه_دولت

▪️نمایش امتعه وطنی در تکیه دولت روس‌ها محلی گرفته تلگراف بیسیم آورده‌اند. انگلیس‌ها فقط فقط ایران را آورده‌اند.(سالور، ۱۳۷۴: ج۸، ۶۶۶۱)

▪️پنجشنبه ۱۳ ع ۲، ۲۹ عقرب [۱۳۰۲ خ]  مدتی است محتشم السلطنه مشغول یک اكسپوزیسیون وطنی در تكیه دولت و جلوخان آن و باغ و عمارت معروف به گالری است. امروز جشن افتتاح [بود] و دعوت داشتیم. دو نیم بعدازظهر با حاجی افخم الدوله رفتیم. در جلوخان روس‌ها كارخانه الكتریک و ماشین‌های فلاحتی و بعضی اشیاء كه عمده آن داس و چكش است گذاشته‌اند. به خط‌های درشت در پارچه سرخ بعضی نصایح كه چوب را بدل به فلز كنید، دست را مبدل به ماشین. روسیه با ایران دوست است ترقی او را طالب است، چه و چه.
بالادست آن مسیو شریكر و «پری توا» جنگل و مرغ‌های «آم پایّه» و خیلی چوب‌ها گذاشته. در یک صفحه راه و زراعت مازندران را ترتیب داده، مقابل آن راه و زراعت اروپا. میوه‌های بسیاردرشت، سیب، گلابی و غیره «پری‌توا» گذاشته كه الحق دیدنی است. كاشف السلطنه چای گذاشته. خود تكیه مزین، عالی، هردو شهر یک غرفه، اشیاء ایران، امتعه ایران. در ...طهران است و اشیاء نفیسه از عمارت سلطنتی. ولیعهد و سردار سپه آمدند در غرفه طهران ایستادند. محتشم السلطنه خطابه مفصلی قرائت [كرد] ولیعهد جواب [داد]. اما سكوت بود. از ترس ملاها موزیک نبود، دست نزدند، هورا نكشیدند، خنک بود. بعد دور افتادند همه‌جا گردش كردند. در غرفه اصفهان سردار سپه گز توی دهان گذاشت. ناصرالدین میرزا یک تكه گنده كه لپ او ورم تا مدتی داشت. در باغ گالری، چادر تیراندازی، بوفه، شب‌ها سینما و لوطی غلامحسین و خیمه‌شب‌بازی. چراغ‌برق روس‌ها داده‌اند یک ساعت از شب رفته منزل آمدیم. (سالور، ۱۳۷۴: ج۸، ۶۶۶۲)

منبع: سالور، قهرمان میرزا. ۱۳۷۸. روزنامه خاطرات عین‌السلطنه. ده جلد. به كوشش مسعود سالور و ایرج افشار. تهران: اساطیر.

#تهران_را_از_دریچه_کتاب_بخوانیم.

@Tehran_WikiBook

Tehran_wikibook

18 Oct, 14:28


نمایشگاه امتعه وطنی
تهران ۱۳۰۲ خورشیدی


#وضعیت_اجتماعی_شهر
#تهران_در_نگاه_دیگری
#حمایت_از_کالای_وطنی
#تکیه_دولت
#مظاهر_تمدنی_جدید
#تجرد_تجدد
#زن_و_مسئله_حجاب
#تهران_و_پاتوق‌های_شهری
#حیات_شهری_زنان
#حجاب_تهران

▪️اینجا باید به شمه‌ای از احوال خود اشاره نمایم در این ایام می‌خواهم از امنیتی که حاصل شده است استفاده کرده باقتصادیات مملکت خدمتی نموده باشم از دولت اجازه تأسیس نمایشگاه امتعه وطنی را تحصیل کرد. با حسن توجه سردارسپه می‌خواهم شروع نمایم خبر دار می‌شوم میرزا حسن خان محتشم السلطنه که مکرر در این کتاب نامبرده شده نیز در این اندیشه بوده است، این است که با او شرکت کرده انجمنی از اشخاص مناسب این کار چه از رجال دولت و چه از تجار و کسبه تشکیل داده به فراهم آوردن مقدمات کار می‌کوشیم و با حسن موافقت دولت مخصوصاً شخص سردار سپه کار ما بسرعت پیش می‌رود. برای محل نمایشگاه عمارت تکیه دولت در نظر گرفته می‌شود.
تکیه دولت اتصال دارد به باغ گلستان تهران و دربار دولت این بنا برای تعزیه خوانی در زمان سلطنت ناصرالدین شاه قاجار ساخته شد. صحن وسیع آن فلکه و اطرافش سه طبقه غرفه و طاقش از آهن مشبک است، که در ایام تعزیه خوانی بروی آن آهن‌ها چادر کشیده طاق مزبور را می‌پوشانیدند، و تعزیه خوانی ناصرالدین شاه در این تکیه و تجملاتی که در آن نموده میشد. و تعیشهائی را که بنام عزاداری مذهبی در برداشت شرحش کتابی مخصوص لازم دارد .
تکیه دولت در سه طبقه بنا شده بود و بعد از مدتی معلوم شد به ملاحظه سنگینی طاق يک طبقه‌اش باید برداشته شود این است که اکنون دو طبقه مانده است با همان طاق آهنین.
بعد از کشته شدن ناصرالدین شاه دیگر تکیه دولت اعتبار و تجمل‌های اولی را بخود ندید و اگر در زمان سلطنت مظفرالدین شاه و محمد علی‌شاه گاهی تعزیه‌ای در آنجا برپا می‌شده است جلال و عظمت پیش را نداشته بعد از مشروطیت و در انقلابات سیاسی این مؤسسه بی‌بودجه مانده بکلی متروک و در شرف خرابی و ویرانی بود.
در این وقت مرمت می‌شود و پوش آن که در انبارها داشت می‌پوسید در می‌آید و اصلاح می‌شود و طاق تکیه را می‌پوشاند و برای دفع باران پوش مشمعی بر آن افزوده می‌گردد. غرفه‌های تکیه دولت میان ولایت‌ها و ایالت‌های ایران و تجار و اصناف تهران تقسیم شده بزودی پر از اجناس نفیس شده مزین می‌گردد. تأسیس نمایشگاه امتعه وطنی برای اول دفعه هیجان غریبی در ولایت‌ها و مرکز تولید کرده نمونه بهترین امتعه ایران برای نمایش دادن حاضر می‌شود.
گرچه نمایشگاه بواسطه انقلابات جوی بیش از یک‌ماه و نیم طول نمی‌کشد اما قدری فکر توسعه دائره اقتصادیات مملکت را قوت می‌دهد که می‌توان گفت سنگ اول بنای توسعه اقتصادیات و تکمیل نواقص امتعه وطنى به واسطه این نمایشگاه گذارده شده است و از يک يا دو اندیشه هزارها فکر و اندیشه تولید گشته است به طوری‌که می‌توان امیدوار بود در بسته بی بروی مملکت گشوده شد.
نمایشگاه امتعه وطنی با حضور محمد حسن میرزا ولیعهد به نیابت شاه غایب و سردارسپه رئیس دولت و وزراء ورجال اولی مملکت و هیئت نمایندگان دول اجنبی افتتاح شد سردار سپه ناچار است در این مجلس پشت سر ولیعهد بایستد. با کمال کراهت که دارد این است که در موقع عکس برداشتن سرخود را حرکت می‌دهد که شناخته نگردد.
بالجمله چون هنوز اختلاط زن و مرد بطور آزادی در مجامع عمومی رسم نشده است و زن‌ها در میان مردان باید رو بسته باشند از صبح تاظهر ورود نمایشگاه به خانم‌ها اختصاص داده می‌شود و از بعد از ظهر تا نیمه شب به آقایان و با اینکه عملیات مردانه و صاحبان غرفه‌ها مشغول کار خود و پذیرایی از واردین هستند خانم‌ها در ورود به نمایشگاه و گردش در آن حتی در قسمت‌های تفریحی تقریباً رو گشوده می‌باشند و اخلاق و رفتاری از خود بروز می‌دهند که از عالم نسوان يک ملت پیش افتاده انتظار میرفته است.
بالجمله رفتار خانم‌های تهران در اول نمایشگاه امتعه وطلنی ما را امیدوار می‌کند به آینده شرافت و سعادتمندی که پرده نشینان این ملت دیر یا زود سر از این چادر ونقاب سیاه معمول ويا روبندسفید متروک درآورده جامعه تاريک ما را
روشن خواهند کرد.(دولت آبادی. ۱۳۶۲: ج۴: ۳۰۱)

منبع: دولت‌آبادی، یحیی. ۱۳۶۲. حیات یحیی. تهران: عطار: فردوسی.

#تهران_را_از_دریچه_کتاب_بخوانیم.

@Tehran_WikiBook

Tehran_wikibook

18 Oct, 14:28


نمایشگاه امتعهٔ وطنی
تهران زمستان ۱۹۲۳ میلادی


#وضعیت_اجتماعی_شهر
#تهران_در_نگاه_دیگری
#حمایت_از_کالای_وطنی
#تکیه_دولت

▪️یک نمایشگاه بسیار جالب و قابل توجه به نام «نمایشگاه امتعهٔ وطنی» در زمستان ۱۹۲۳ به سرپرستی «محتشم‌السلطنه» در تهران تشکیل شد. محتشم‌السلطنه به علت وسعت اطلاعاتش در امور سیاسی و اقتصادی تاکنون در چندین کابینه شرکت داشته و امتیازات مختلفی از جمله واردات تخم کرم ابریشم را در دست دارد. (میلسپو، ۱۳۵۶: ۱۹۱)
منبع: میلسپو، آرتور چستر. ۱۳۵۶. ماموریت آمریکایی‌ها در ایران. ترجمهٔ حسین ابوترابیان. تهران: انتشارات پیام.

✍️نمایشگاه امتعه وطنی
تهران ۱۳۰۲ خورشیدی

▪️در فصل بیست و یکم بطور اختصار شمه‌ای از فعالیت و کوشش‌های حاجی میرزا یحیی دولت آبادی را نوشتم مشارالیه ساعتی آرام نمی‌گرفت و به‌هروسیله وراهی که به نظرش مفید می‌آمد برای اصلاح امور قدم‌هائی برمی‌داشت. در ایندفعه هم به فکر تأسیس نمایشگاه امتعه وطنی افتاد و به اتفاق میرزا حسن خان محتشم السلطنه نظر هیئت دولت را جلب کردند که در تکیه دولت که از سابق محل تعزیه خوانی بود آن نمایشگاه را قرار دهند و با دعوت عده ای از بازرگانان و صنعتگران روشنفکر شروع با نجام کاری که هیچ در ایران سابقه نداشت کردند.
موضوع حمایت از امتعه ایران و نمایش دادن کالاهای کشور از این تاریخ شروع گردید. طاق‌نماهای متعدد تکیه دولت را بین تجار و فروشندگان امتعه وطنی تقسیم کرده و از آنجمله نمایندگی غرفه کرمان و بلوچستان را به نگارنده واگذار کردند با آنکه تنها بودم و بجز یک‌نفر گماشته کسی‌ را نداشتم انجام این امر را بر عهده گرفته و متجاوز از بیست روز متوالی با فعالیت زیادی توانستم آن غرفه را بصورت آبرومندی از مصنوعات کرمان در آورم و انواع پارچه‌های پشمی و کورکی دست بافت را که تمام آنها در کارخانه‌های دستی پدرم تهیه وتدارک شده بود حاضر و آماده سازم و همچین نمونه‌هایی از قالی و قالیچه‌های مرغوب کرمان را به معرض نمایش بگذارم و اينک در اینجا عکس آن غرفه را که قبل از افتتاح نمایشگاه گرفته شده در مقابل این صفحه چاپ می‌کنم.
در آخرین روزی که غرفه کرمان مرتب و برای روز بعد که نمایشگاه افتتاح می‌گردید حاضر و آماده شده بود شخص نقاشی که او را تا آن روز ندیده و نمی‌شناختم تابلویی را که از آقای سردار سپه در حال ایستاده کشیده و در قاب ظریفی گذارده بود به نزدم آورد و خواهش کرد آن تابلو را در غرفه خود بگذارم من هم با اطمینان خوابی که قبلا دیده بودم آنرا گرفته و در جلو آن غرفه گذاردم.
در عصر پنج شنبه سه ساعت بعد از ظهر بیستم ربیع الثانی ۱۳۴۲ هجری مطابق با ۲۹ نوامبر ۱۹۲۳ میلادی هیئت دولت به اتفاق محمد حسن میرزا که در غیاب احمد میرزا به نیابت برادر خود تعین شده نمایشگاه را افتتاح کردند. این عمل در نظر من که می‌دانستم تا چه حد مصنوعات ایران از نظرها افتاده و صنعتگران ایرانی مانند لشکریانی مغلوب و شکست خورده بودند بسیار جلوه داشت و با ذوق وشوق به آن کارهایی که شده بود اهمیت می‌دادم وفی الواقع هم هیئت عامله نمایشگاه از سعی و کوشش و جدیت با قلت سرمایه چیزی فروگذار نکرده بودند.
متأسفانه در هنگام افتتاح نمایشگاه عده‌ای از مردمان مختلفی که در این مواقع خود را نخود هر آشی می‌نمایند. برای خودنمائی دست‌ها را از آستین‌های عبا کشیده، و صفی تشکیل داده و مرا که صاحب اصلی آن غرفه و با خسارت و زحمات زیادی آنجا را به آن صورت در آورده بودم. در عقب سر خود گذارده به نوعی که احدی از اعضای هیئت دولت و واردینی را که در حقیقت مهمان من بودند، نمیدیدم همینکه آقای حاج محتشم السلطنه برای معرفی نام مرا برد و از پشت سر آن اشخاص جواب دادم همگی عقب رفته برای آنکه با هیئت دولت روبرو شده و بتوانم عرایض خود را بیان کنم راهی باز کردند و چون مقابل واردین قرار گرفتم آقای حاج محتشم السلطنه مرا معرفی کرد و تقاضابی را که برای چند دقیقه صحبت داشتن کرده بودم معروض داشت. در این موقع از قد کوتاه محمد حسن میرزا و تنه چاق و فربه او که نشانه‌ای از کثرت تن پروری وعیش وعشرت بود خوشم نیامد و برعکس در کنار او از قد رشید و مردانه سردارسپه وقیافه جدی ورنگ سربی او که نشانه‌ای از کثرت کار و فعالیت بود امیدوار گشته و نظرم را متوجه او ساختم . سردار سپه مرا مخاطب ساخته گفت هر حرفی را که داری بگو.(صنعتی زاده کرمانی، ۱۳۴۶: ۲۴۶/ ۲۴۷)

منبع: صنعتی‌زاده کرمانی، عبدالحسین.۱۳۴۶.روزگاری که گذشت (اتوبیوگرافی عبدالحسین صنعتی زاده کرمانی).ناشر: بی‌جا.

#تهران_را_از_دریچه_کتاب_بخوانیم.

@Tehran_WikiBook

Tehran_wikibook

18 Oct, 14:28


▪️عكسی از هیئت دولت و هیئت مدیره نمایشگاه امتعه وطنی که در یکی از غرفه‌های نمایشگاه [در اینجا محمد حسن میرزا دستکش هایش را بواسطه سردی هوا بدست کرده است](صنعتی زاده کرمانی، ۱۳۴۶: ۲۴۷)

▪️منبع عکس: صنعتی‌زاده کرمانی، عبدالحسین.۱۳۴۶.روزگاری که گذشت (اتوبیوگرافی عبدالحسین صنعتی زاده کرمانی).ناشر: بی‌جا.

#تهران_را_از_دریچه_کتاب_بخوانیم.

@Tehran_Wikibook

Tehran_wikibook

18 Oct, 14:27


حمایت از کالای وطنی.

#تهران_را_از_دریچه_کتاب_بخوانیم.
@Tehran_WikiBook

⬇️

Tehran_wikibook

16 Oct, 14:48


محل بازی ما کوچه زرگرها بود، که هیچ ربطی به زرگری و زرگرها نداشت. بهتر بود اسمش را می‌گذاشتند کوچه فقرا.
تهران حوالی دهه‌ی چهل


▪️محله‌ای که من در آن به دنیا آمدم نزدیک "میدان شوش" در جنوب شهر تهران بود. نشانی ما این بود: تهران میدان شوش، محله لب‌خط، کوچه زرگرها، بن‌بست شعبانی، پلاک ۱۵. محل بازی ما کوچه زرگرها بود، که هیچ ربطی به زرگری و زرگرها نداشت. بهتر بود اسمش را می‌گذاشتند کوچه فقرا. سر کوچه ما مسجد نویی می‌ساختند و بخشی از بازی من در آن سال به كمک كردن به عمله بناهایی که آن مسجد را می‌ساختند گذشت. برای خدای من و مادر بزرگم خانه جدیدی می‌ساختند. تا پیش از این من و مادربزرگم برای رفتن به مسجد باید به محله پشتی می‌رفتیم.
در میان کوچه زرگرها خانه‌ای بود که به شیره‌کش‌خانه معروف بود. گاهی هم این خانه را خانه عزیز شیره‌ای می‌نامیدند. ما که در کوچه بازی می‌کردیم آدم‌های معتادی را می‌دیدیم که خمیده خمیده وارد آن خانه می‌شدند و ساعتی بعد نیمه خمیده از آن بیرون می‌آمدند. بیشتر خانه‌ها، حکم خانه قمرخانم را داشت خانه‌ها حیاطی داشتند و دور تا دور حیاط‌ها اتاق‌هایی بود و در هر اتاقی مستاجری زندگی می‌کرد و هر روز هم در هر خانه‌ای دعوایی به پا می‌شد و گاه کار به آجان و آجان کشی می‌کشید اما بدبختی و فقر به يک طرف این کوچه پر از زندگی هم بود و زندگی در این محله تماشایی هم بود. صبح و غروب از هر خانه‌ای مثل مور و ملخ آدم بیرون می‌ریخت. همه همسایه‌ها همدیگر را می‌شناختند و قصه‌های روزانه یکدیگر را دنبال می‌کردند. کودکان معمولا به نام مادرانشان وصل بودند. حسین افتخار سادات، محسن عصمت‌خانم، عباس خاله زینت، یا امیر بزی، منظور پسری بود که نامش امیر بود و در خانه‌شان آغلی پر از بز بود. در محله ما، در کنار زندگی، مرگ هم دم دست بود و کار به یک ماه نمی‌کشید که یکی از میان ما ورمی‌پرید. سیم برق پاره می‌شد، کسی پایش را روی آن می‌گذاشت پرپر می‌زد و می‌مرد. یکی بی‌محابا به خیابان می‌دوید، زیر ماشین می‌رفت و به بیمارستان نرسیده می‌مرد. چرخ درشکه‌ای در ریل ماشین‌دودی گیر می‌کرد، قطار سر می‌رسید و اسب و گاری و مسافرانش را له می‌کرد. دو نفر با چاقو دعوا می‌کردند هر دو زخمی می‌شدند و یکی از آنها معمولا می‌مُرد پسری عاشق دختری می‌شد، به دنبال دختر در کوچه‌ها راه می‌افتاد برادر دختر غیرتی می‌شد با آجر توی سر پسر عاشق می‌زد اگر عاشق نمی‌مرد، با سر پانسمانی هفته بعد دامادشان می‌شد. خاطرات آن دوران را این گونه وصف کرده‌ام.(مخملباف، ۱۴۰۲: ۷۱/۷۰)

منبع: مخملباف، محسن. ۱۴۰۲. خاطرات محسن مخملباف،  لندن: نشر نیکان.

#تهران_را_از_دریچه_کتاب_بخوانیم

@Tehran_WikuBook

Tehran_wikibook

15 Oct, 16:33


📌آیین رونمایی از کتاب «باستانگرایی در هنر قاجار»
نویسنده : دکتر علی اصغر میرزایی مهر

با حضور و سخنرانی دکتر بهمن نامور مطلق و دکتر آرش حیدری

🔴 پنجشنبه ۲۶ مهرماه ۱۴۰۳
ساعت ۱۵ تا ۱۷

🔴 مجموعه فرهنگی تاریخی سعد آباد، موزه هنرهای زیبا، طبقه دوم.

@Tehran_WikiBook

Tehran_wikibook

15 Oct, 14:41


در همان روزها به وسیله انجمن‌های محلی قرار گذاشتیم همه درخت‌های حاشیه خیابان پهلوی از شهر تا تجریش را شماره‌گذاری کرده به خانه‌های مجاور برای نظارت در نگاهداری سپردیم
تهران حوالی سال ۱۳۴۰

#مظاهر_تمدنی_جدید
#وضعیت_اجتماعی_شهر
#تهران_در_نگاه_دیگری
#تغییرات_شهر
#پارک_های_تهران
#پارک_ساعی

▪️از مدت‌ها پیش زمین‌های #عباس_آباد که در شمال تهران واقع بود میان افسران تقسیم شده بود. در جنوب آن #بانک_کشاورزی میان #خیابان_پهلوی (ولی عصر) و کورش (شریعتی) زمین‌هایی را مالک بود که بنا بود آن را به شهرداری تهران برای تبدیل به پارک واگذارند. بدبختانه کم‌همتی با مسامحه‌کاری بانک یا شهرداری یا هر دو سال‌ها کار را تأخیر انداخته بود وقتی چرخ‌های زنگ خورده را روغن زدیم و به دنبال زمین رفتیم دیر شده بود و قسمت اعظم زمین که در حدود ۳۵۰,۰۰۰ متر بود به رجال و کارکنان والامقام واگذار شده بود خیابان‌های بخارست و وزراء و کوچه‌های شرقی غربی آنها و خیابان سهروردی و متفرعات آن از دسترس بیرون بود آنچه مانده بود یک قطعه ۱۰۰,۰۰۰ متری محدود به خیابان پهلوی و یک ۵۰۰۰ متری محصور بین کوچه ساعی و بخارست. برای اینکه از تجاوز به باقیمانده جلوگیری شود به بانک ساختمانی و بانک کشاورزی که متولی تقسیم قطعه اراضی بودند مراجعه شد و در همان حال سازمان پارک‌های شهرداری مکلف گردید جهت جلوگیری از دست اندازی بیشتر گرداگرد آنچه مانده بود حصاری بکشند و به یاری شورای عالی فنی شهر که از مهندسان عالی رتبه آن زمان تشکیل شده بود به طراحی و تنظیم برنامه ساختمان جایگاه گل‌خانه‌ها و گل‌کاری و درخت‌کاری پرداختیم به طوری که به فاصله سه چهار ماه آب نماها و ساختمان‌های مورد نیاز و باغچه‌بندی و لوله‌کشی و برق و میدان بازی‌بچه‌ها و گل‌کاری آماده شد و درختکاری هم از پایان فصل پاییز آغاز گردید و برای افتتاح در روز درختکاری در ماه بهمن ۱۳۴۰ از آقای دکتر امینی دعوت شد.
پارک بنام شادروان ساعی که در حادثه سقوط هواپیما به سر منزل ابدی شتافته بود نامیده شد و ستون یادبودی در جنوب پارک برپا گردید در همان روزها به وسیله انجمن‌های محلی قرار گذاشتیم همه درخت‌های حاشیه خیابان پهلوی از شهر تا تجریش را شماره‌گذاری کرده به خانه‌های مجاور برای نظارت در نگاهداری سپردیم و چون در آن تاریخ بیشتر زمین‌های دو طرف جاده بایر بود و هنوز شهر توسعه امروزی نیافته بود آبیاری و حفاظت آنها به سازمان پارک‌ها سپرده شد و همین‌کار را در سایر نقاط شهر که درختان کهن داشتند به دست ساکنان مجاور ادامه دادیم.
ضمن اینکه گودهای جنوب شهر را نیز در برنامه تبدیل به باغ و پارک گذاشتیم و انتقال کوره‌های آجرپزی که سال‌ها قرار بود به دور از محدوده شهر منتقل شود و قدمی برداشته نشده بود انجام شد و صنف کوره‌پز که حدود چهل هزار نفر کارگر زحمتکش داشت و رئیس آن مرد دانا و دلسوز و طرفدار بهداشت و آبادی بود (آقای کورنگ که اگر زنده است خوش باشد و چنانچه رفته روانش‌ شادباد) نهایت همکاری را بکار برد تا به تدریج کوره‌ها خراب شد و ساکنان محله‌های جنوب شهر از دو دوم آنها رها گردیدند. در پی فرصت تبدیل اراضی کوره‌پزخانه به پارک بودیم که عمر مدیریت من در شهرداری تهران بسر آمد. خوشبختانه پس از مدت‌ها آیندگان خوشبخت تری دنبال کار را گرفتند و توانستند قسمتی از آرزوهای بربادرفته را تجسم دهند
دیدن و شاد شدن و سپاس خدای بزرگ را دریافتم!
با توسعه درخت‌کاری سازمان پارک‌ها مورد توجه قرار گرفت و یکی از درست‌کارترین و پرکارترین پایه‌وران شهرداری تهران آقای حسن اسماعیلی به مدیریت آن گماشته شد. در جایی که گروه‌های متعدد برای یکدیگر سخن‌چینی می‌کردند و ناهمدلی و جدایی از مختصات کارکنان آنجا بود آن مرد براحتی با همه سازگار بود و وظایف خود را بی‌ریا و خودنمایی انجام می‌داد و هرگز کینه و دشمنی و حسادت آنها را برنمی‌انگیخت. به زودی پارک‌ها و باغ‌های شهرداری خزانه‌گل و درخت شد. از هلند پیاز گل و بذر وارد کردیم و به تکثیر درخت و گل پرداختیم که هم نیاز باغ‌ها را برآوریم و هم با بهای ارزان در دسترس هم شهریان قرار دهیم.(نفیسی، ۱۳۷۸، ۱۹۹/ ۲۰۱)

منبع: نفیسی، احمد. ۱۳۷۸. برنده‌ها هم بازنده‌اند: خاطرات احمد نفیسی شهردار پیشین تهران(چاپ اول). تهران: نشر علم

#تهران_را_از_دریچه_کتاب_بخوانیم.
@Tehran_WikiBook

Tehran_wikibook

16 Aug, 00:51


Tehran_wikibook pinned Deleted message

Tehran_wikibook

15 Aug, 15:30


اهالی تهران
۱۲۷۷ هجری قمری

▪️اهالی تهران عموماً مردمانی شوخ، بذله‌گو و خوش‌صحبت هستند و بذله‌گویی و شیرین‌زبانی خود را در هیچ حالتی از دست نمی‌دهند. (هینریش، ۱۳۶۷: ج۱، ۱۸۳)

منبع: هینریش، بروگش. ۱۳۶۷. سفری به دربار سلطان صاحبقران (۲ جلدی). ترجمهٔ مهندس کردبچه. تهران: انتشارات اطلاعات.

#تهران_را_از_دریچه_کتاب_بخوانیم.
@Tehran_WikiBook

Tehran_wikibook

13 Aug, 04:18


«شانزه‌لیزه» طهران!
تهران ۱۳۳۰ هجری قمری


#لاله_زار
#مظاهر_تمدنی_جدید
#وضعیت_اجتماعی_شهر
#تهران_در_نگاه_دیگری
#شهر_و_مدرنیته
#محلات_تاریخی
#امنیت_طهران
#تفرج_در_شهر
#خیابان_لاله‌زار

▪️عصر گردش رفتیم #خیابان_لاله‌زار که فعلا «شانزه‌لیزه» طهران ماست. جمعیت خیلی بود. زن زیاد بود. مغازه و دکان زیادتر شده بود. اما دیگر چیز تازه و تغییر کلی ندیدم مگر این‌که مردها قدری نظیف و پاک و خوش‌لباس‌تر شده زنها هم با کمال رغبت به گشاده‌روئی باز میل به حجاب دارند، یعنی خیلی میل دارند حجاب نکنند اما برای آن‌که در سایه نقاب و اندکی حجاب بهتر می‌توانند مردها را فریب دهند باز اندکی رو بگیرند به قول حافظ (سعدی):
دیدار می‌نمایند و پرهیز می‌کنند / بازار خویش و آتش مردها را تیز می‌کنند
(سالور، ۱۳۷۴: ج۵، ۳۸۱۱)

منبع: سالور، قهرمان میرزا. ۱۳۷۴. روزنامه خاطرات عین‌السلطنه. ۱۰ جلد. به کوشش مسعود سالور و ایرج افشار. تهران: اساطیر.

#تهران_را_از_دریچه_کتاب_بخوانیم.
@Tehran_WikiBook

Tehran_wikibook

11 Aug, 17:31


ایرانیانی که در مسند قدرت بودند به‌علت فساد و تباهی و بی‌کفایتی خودشان و یا به‌نظر من به علت ضعف و حقارت مملکت، به جای آنکه از يک سیاست وطن پرستانه در رابطه با ملل دنیا برمبنای خواسته‌های واقعی ایران پیروی نمایند، از ترس و بی‌شهامتی مشغول رقصیدن به ساز روس و انگلیس بودند.
۱۳۰۵ خورشیدی

▪️یکی از مسائل بسیار جالب توجه سیاست بین‌المللی در ایران، آنست که در این کشور علایق روسیه و انگلیس با هم نسبت معکوس دارند یعنی اگر هیئت سیاسی انگلیس به امری اظهار علاقه نماید، بدون شک هیئت سیاسی روس مخالف آن امر است و بالعکس. یعنی مسائل قابل توجه دو کشور روس و انگلیس در ایران درست بر ضد یکدیگر است، به همان صورت که در دنیای قدیم بین روم و کارتاژ وجود داشت.
به نظر بعید می‌رسد که بتوان جواب صریحی بر این پرسش یافت که آیا علل مخالفت‌های دو قدرت بزرگ با یکدیگر در ایران پیوسته حقیقی بوده یا خیر؟ و یا اگر همتی برای برطرف کردن و حل این کشمکش‌ها (اگر واقعاً کشمکشی باشد) مصروف گردد آیا نتیجهٔ آن به نفع استقلال ایران خواهد بود یا نه؟
ایرانیان همیشه خاطرات تلخ بعد از سال ۱۸۹۰ را به خاطر خواهند داشت، سال‌هایی که ایران صحنهٔ جدال‌های سیاسی و اقتصادی این دو دولت بود و روزگار حقارت‌آمیزی که صرف دادن امتیاز به این یکی و پرداخت غرامت به آن دیگری می‌شد، دوران زبونی و آشفتگی و اضمحلال.
در آن سال‌ها، ایرانیانی که در مسند قدرت بودند به‌علت فساد و تباهی و بی‌کفایتی خودشان و یا به‌نظر من به علت ضعف و حقارت مملکت، به جای آنکه از يک سیاست وطن پرستانه در رابطه با ملل دنیا برمبنای خواسته‌های واقعی ایران پیروی نمایند، از ترس و بی‌شهامتی مشغول رقصیدن به ساز روس و انگلیس بودند. ولی باید اذعان داشت که کوشش ایران در پیروی از سیاست «درهای باز» در فرصت به‌دست آمده بعد از جنگ جهانی قابل تمجيد است و کشورهای خارجی بایستی در ارزیابی‌های سیاسی مجدد خود (اگر آن‌طور که واقعاً صورت ظاهر آنها نشان می‌دهد) وجود ایران را به‌عنوان یک کشور مستقل از نظر سیاسی و اقتصادی در نظر بگیرند. ایران هم باید علاوه بر استحکام موقعیت بین‌المللی، به فکر اتحاد و اتفاق ملت خویش باشد. (میلسپو، ۱۳۵۶: ۱۱۴)

منبع: میلسپو، آرتور چستر. ۱۳۵۶. ماموریت آمریکایی‌ها در ایران. ترجمهٔ حسین ابوترابیان. تهران: انتشارات پیام.

#تهران_را_از_دریچه_کتاب_بخوانیم.
@Tehran_WikiBook

Tehran_wikibook

11 Aug, 06:14


آیین رونمایی از کتاب:
تجارتخانه صادقی منتخبی از نامه‌ها و اسناد فارسی و روسی خانواده صادقی (۱۹۲۶_۱۹۰۲میلادی)
[۲جلدی]

نویسندگان:
منصور اتحادیه، علی صادقی، متین صادقی
ناشر:
تاریخ ایران


#رونمایی_کتاب

▫️سخنرانان:
منصوره اتحادیه
سهیلا ترابی فارسانی
متین صادقی
رقیه اقابالازاده
مریم کاشف‌نیا


▫️دبیر نشست:
الهام ملک‌زاده

▫️زمان:
چهارشنبه ۳۱ مردادماه ۱۴۰۳ ساعت ۱۷
▫️مکان:
خیابان استاد نجات‌الهی، بوستان ورشو، خانه اندیشمندان علوم‌انسانی، سالن حافظ

▫️درباره کتاب:
تجارتخانه صادقی روایتی است از زندگی پر فراز و فرودِ یک تجارتخانۀ خانوادگی با پیشینه‌ای ۱۷۰ ساله که در آغاز قرن بیستم میلادی و در زمان جنگ جهانی اول، انقلاب بلشویکی و جنگ‌های داخلی روسیه، دارای روابط تجاری گسترده‌ای با آن کشور بوده و با بحران‌هایی چون کشتار جمعی، قحطی، تورم افسار گسیخته، ازهم پاشیدگی صنایع و لغو مالکیت خصوصی روبرو بوده و با صداقت و سربلندی از آنها عبور نموده‌اند.
بررسی اسناد تجاری خانوادۀ صادقی در این دوران می‌تواند الگویی آموزنده برای دست اندرکاران این روزهای سخت اقتصادی باشد.

#تهران_را_از_دریچه_کتاب_بخوانیم
@Tehran_WikiBook

Tehran_wikibook

10 Aug, 15:11


▫️بخش دوم و پایانی.

[...]اما میگن شاه می‌بخشه شیخ‌علی‌خان نمی‌بخشه؛ بعد از اون من یک قبیله دعاگو تو محافل بالای تهرون پیدا کردم و یک مثنوی حرفای عاشقانه پشت سرم. حتی سال‌ها بعد تو آمریکا یک خانمی از آشناهای دور به من گفت به خاطر این موضوع همیشه ازم متنفر بوده. چند روز بعد شاهدخت اشرف خواهر شاه، به من تلفن کرد سر کارم گفتم چه خبر شده ایشون به من اونم سر کارم زنگ میزنه؟ گوشی رو که گرفتم گفت کامران من به شرط بستم! فوراً دوزاریم افتاد گفتم متأسفانه شرطو باختین پرسید از کجا میدونی چی بوده؟ گفتم راجع به مجسمه‌س دیگه. گفت یعنی این کارو کردی؟ گفتم بله مقداری جدی و شوخی و انگار باور نمی‌تونست بکنه گفت یعنی مجسمه‌ی خود تو؟ گفتم اما نه شمشیری در دست داره و نه اسبی سواره، حتی وسط میدونی‌ام نیس، یه رهگذر مفلوک و خسته‌س تو پیاده‌رو بعد دعوتش کردم با همراهاش و اونایی که پشت سرم سیم کشی کرده بودن یا شرطو بهشون باخته بود یه روز بیان موزه هم مجسمه رو ببینن هم چلوکباب بخورن. ایشونم اومد و مقداری شوخی کرد و چلو کباب و قضیه به خیر و خوشی تموم شد. یعنی از لحاظ ترسی که ممکن بود با دستگاه مسأله پیدا کنم تموم شد اما اون سوتفاهما و تعبیر و تفسیرهای دیگرونو دیگه کاریش نمی‌شد کرد. البته خوشبختانه غیر از کارکنان موزه و آدمای آشنای دور و بر کسان زیادی نمی‌دونستن این مجسمه شکل منه اون وقت همین مجسمه تو بحبوحه‌ی انقلاب توسط کمیته‌ی دفتر معماریم توقیف شد و بعدم ناپدید.(دیبا، ۱۳۱۷، ۲۳)
منبع: دیبا، کامران. ۱۳۹۳. باغی میان دو خیابان: چهارهزار و یک روز از زندگی کامران دیبا. تهران: بن‌گاه با همکاری موزه هنرهای معاصر تهران.

#تهران_را_از_دریچه_کتاب_بخوانیم.
@Tehran_WikiBook

Tehran_wikibook

10 Aug, 15:11


اسم مجسمه رو فکر کرده بودیم بذاریم «مرد رهگذر» یه آدم خسته‌ای که درست توی پیاده‌رو جلوی در ورودی موزه روی نیمکت لمیده و داره خیابونو نگاه می‌کنه، اونوقت تو بحبوحه‌ی انقلاب این مجسمه توقیف و ناپدید شد.
تهران سال ۱۳۵۶

#مظاهر_تمدنی_جدید
#تهران_در_نگاه_دیگری
#مدرنیته_و_تهران
#تهران_در_گردش_ایام
#موزه‌های_تهران
#مجسمه‌های_تهران
#پرویز_تناولی
#کامران_دیبا

▪️[...] یه مجسمه‌ای بود جلوی موزه. کار «پرویز تناولی» می‌دونی ما با هم خیلی رفیق بودیم تا اون موقع شیش‌تای دیگه مجسمه برام ساخته بود که بعد بهشون می‌رسیم. این یکی رو از طرف موزه بهش سفارش داده بودم درست قبل از افتتاح موزه اسمشم فکر کرده بودیم بذاریم «مرد رهگذر» یه آدم خسته‌ای که درست توی پیاده‌رو جلوی در ورودی موزه روی نیمکت لمیده و داره خیابونو نگاه می‌کنه.
می‌خواستم در دسترس عابرین باشه، یه رابطی بین موزه و آدم‌های خیابون به حالتی از قابل دسترس بودن هنر رو نشون بده، متوجه هستی؟ یه جور دعوت و تشویق به داخل شدن و ارتباط و از این حرفا. در واقع، یه‌جور خوش آمدگویی هم به کسایی که ممکن بود مرعوب این ساختمان بزرگ بشن. بعد از اینکه حرفا و مشورتمون رو با #تناولی تمام کردیم، من دنبال کارای موزه و خرید تابلو و بازدید نمایشگاه‌ها رفتم خارج؛ لندن و پاریس و نیویورک یه روز زنم، «هیلری» بهم تلفن کرد که تناولی اومده خونه و می‌خواد یکی از لباسامو قرض بگیره. فکر کردم می‌خواد کت و شلوارمو به عنوان مدل به خیاط نشون بده تا لنگه‌شو براش بدوزه. اون موقع «جُرجُ آرمانی» می‌پوشیدم که خیلی طالب داشت. وقتی از سفر برگشتم، تناولی تلفن کرد برم خونه‌اش. خونه‌ی اونو من طراحی کرده بودم....
و اخیراً قرار بود موزه بشه که به دلایلی نشد.

به هر حال، وقتی وارد کارگاه تناولی شدم، دیدم مجسمه شباهت عجیبی به من داره. بی‌اختیار گفتم این کیه؟ ضمناً چشمم افتاد به دور و برم، دیدم عکسام بزرگ و کوچیک اینور و اونور رو دیوار نصب شده و کت و شلوارم آویزونه به جالباسی. این مرد رهگذر، کسی که قرار بود به مردم خوش آمد بگه و دعوتشون بکنه به موزه، صورت منو داشت. به تناولی گفتم: چرا این کار رو کردی؟ آخه مگه تو این مملکت غیر از مجسمه‌ی شاه، مجسمه‌ی دیگه‌ای هم می‌تونه باشه؟ حالا ابن سینا و فردوسی و سعدی و اینا یه چیزی ولی آخه من؟ غیر از این که از لحاظ دستگاه و جو سیاسی برام ایجاد مسأله می‌کرد، مسلم بود دیگرونم فکر می‌کردن من واسه بزرگداشت خودم سفارش یه مجسمه از خودم دادم و یه همچی کاری تو فرهنگی که فروتنی یکی از فضائلشه، کاری حسابی خودنمایانه و از خود متشکرانه است.
خب، تناولی از عکس‌العمل من ناراحت شد و یه خورده هم شاید دستپاچه. به هر حال، هنرمند آزاده‌ای بود که به این مصلحت‌اندیشی‌ها و ریزه‌کاری‌های سیاسی توجه نداشت یا اهمیت نمی‌داد. مجسمه‌های قبلی‌رو هم از روی قیافه‌ی نزدیکان و شاگردهای خودش ساخته بود.
گفت: بالاخره مجسمه باید شکل یکی باشه، کی بهتر از تو که معمار و مدیر موزه‌ای؟ گفتم: باید فکر دردسرهاشو کرد. گفت: می‌دونی چیه؟ اصلاً این مجسمه‌ی تو نیست، یه رهگذر خسته‌س.
گفتم: به هر حال، برای من غیرممکنه این مجسمه رو به نمایش بذارم. از یک طرف بودجه‌ای مصرف شده بود و از طرفی ایده صحیح از آب در نیومده بود. باید یه فکری برای این موضوع می‌کردم. به هیلری گفتم: حالا چه کار کنم؟ گفت: با مادرت مشورت کن. مادرم گفت: چرا مسأله رو با ملکه در میون نمی‌ذاری؟ اون می‌تونه از شاه سؤال کنه.
رفتم پیش ملکه و ماجرا رو مو به مو براش گفتم. قرار شد صحبت کنه و خبرشو بهم بده. چند روز بعد تلفن کرد که شاه وقتی داستان رو شنیده لبخندی زده و شونه‌هاشو بالا انداخته. به تناولی گفتم که مسأله‌ی سیاسی‌ش برطرف شد، ولی شک دارم تو این کار، اثر بدی می‌ذاره و غیر از سوتفاهم چیزی بار نمی‌آره. تناولی با قاطعیت تردید منو تکذیب کرد و استدلال آورد که مگه این همه هنرمند از پرترهای اطرافیانشون تو کاراشون استفاده نکردن؟ خب این یه رسمه، وقتی مجسمه ساخته شده و اسمش مرد رهگذره دیگه شباهتش با کسی به حساب نمی‌آد و مطلقاً اهمیت نداره روز افتتاح به سرعت نزدیک می‌شد و من به شدت درگیر کارا بودم رضایت شاه و استدلال‌های تناولی هم خیالمو نسبتاً راحت کرده بود، مجسمه رو گذاشتیم.(دیبا، ۱۳۱۷، ۲۱/۲۳)
منبع: دیبا، کامران. ۱۳۹۳. باغی میان دو خیابان: چهارهزار و یک روز از زندگی کامران دیبا. تهران: بن‌گاه با همکاری موزه هنرهای معاصر تهران.

#تهران_را_از_دریچه_کتاب_بخوانیم.
@Tehran_WikiBook

▫️ادامه دارد ...

Tehran_wikibook

10 Aug, 15:10


مستند‌«مجسمه‌های تهران»
▪️کارگردان: بهمن کیارستمی
▪️سال تولید ۱۳۸۶

#مستند
#بهمن_کیارستمی

▪️مجسمه‌های تهران کاربرد بناهای تاریخی را در تهران امروز محقق می‌سازد، ابر شهری سوار بر ایدئولوژی پست مدرن، آسیب دیده از فراموشی.
این فیلم عمدتاً سرنوشت دو مجسمه عمومی را دنبال می کند. اولین مجسمه کاری پیشرو و مدرن سفارش داده شده توسط خانواده سلطنتی در دهه ۱۹۷۰ میلادی از مجسمه های ساخته بهمن محصص است.
دومین مجسمه ادای احترامی است به انقلاب اسلامی( جبهه و انقلاب) که توسط ایرج اسکندری ساخته شده است. به دلیل حراست از انقلاب نخستین مجسمه مورد غفلت و بی مهری قرار گرفت و در انبار به دست فراموشی سپرده شد.
مجسمه دوم، نشان اختصاصی و مهم بین هزاران طرحی بود که یاد جنگ ایران و عراق را پاس می‌داشتند؛ اما زمان زیادی نگذشته بود که برنامه‌های حذف این بنای تاریخی به دلیل ساخته شدن یک ایستگاه مترو آغاز گردید. آیا این مجسمه‌ها به شهر باز می‌گردند؟

#تهران_را_از_دریچه_کتاب_بخوانیم.
@Tehran_WikiBook

Tehran_wikibook

09 Aug, 07:55


برنده‌ها هم بازنده‌اند!
خاطرات احمد نفیسی شهردار سابق تهران

▪️نویسنده: احمد نفیسی
ناشر: نشر علم
چاپ اول: ۱۳۷۸

#تهران_را_از_دریچه_کتاب_بخوانیم.
@Tehran_WikiBook

Tehran_wikibook

09 Aug, 07:32


در همان روزها به وسیله انجمن‌های محلی قرار گذاشتیم همه درخت‌های حاشیه خیابان پهلوی از شهر تا تجریش را شماره‌گذاری کرده به خانه‌های مجاور برای نظارت در نگاهداری سپردیم
تهران حوالی سال ۱۳۴۰

#مظاهر_تمدنی_جدید
#وضعیت_اجتماعی_شهر
#تهران_در_نگاه_دیگری
#تغییرات_شهر
#پارک_های_تهران
#پارک_ساعی

▪️از مدت‌ها پیش زمین‌های #عباس_آباد که در شمال تهران واقع بود میان افسران تقسیم شده بود. در جنوب آن #بانک_کشاورزی میان #خیابان_پهلوی (ولی عصر) و کورش (شریعتی) زمین‌هایی را مالک بود که بنا بود آن را به شهرداری تهران برای تبدیل به پارک واگذارند. بدبختانه کم‌همتی با مسامحه‌کاری بانک یا شهرداری یا هر دو سال‌ها کار را تأخیر انداخته بود وقتی چرخ‌های زنگ خورده را روغن زدیم و به دنبال زمین رفتیم دیر شده بود و قسمت اعظم زمین که در حدود ۳۵۰,۰۰۰ متر بود به رجال و کارکنان والامقام واگذار شده بود خیابان‌های بخارست و وزراء و کوچه‌های شرقی غربی آنها و خیابان سهروردی و متفرعات آن از دسترس بیرون بود آنچه مانده بود یک قطعه ۱۰۰,۰۰۰ متری محدود به خیابان پهلوی و یک ۵۰۰۰ متری محصور بین کوچه ساعی و بخارست. برای اینکه از تجاوز به باقیمانده جلوگیری شود به بانک ساختمانی و بانک کشاورزی که متولی تقسیم قطعه اراضی بودند مراجعه شد و در همان حال سازمان پارک‌های شهرداری مکلف گردید جهت جلوگیری از دست اندازی بیشتر گرداگرد آنچه مانده بود حصاری بکشند و به یاری شورای عالی فنی شهر که از مهندسان عالی رتبه آن زمان تشکیل شده بود به طراحی و تنظیم برنامه ساختمان جایگاه گل‌خانه‌ها و گل‌کاری و درخت‌کاری پرداختیم به طوری که به فاصله سه چهار ماه آب نماها و ساختمان‌های مورد نیاز و باغچه‌بندی و لوله‌کشی و برق و میدان بازی‌بچه‌ها و گل‌کاری آماده شد و درختکاری هم از پایان فصل پاییز آغاز گردید و برای افتتاح در روز درختکاری در ماه بهمن ۱۳۴۰ از آقای دکتر امینی دعوت شد.
پارک بنام شادروان ساعی که در حادثه سقوط هواپیما به سر منزل ابدی شتافته بود نامیده شد و ستون یادبودی در جنوب پارک برپا گردید در همان روزها به وسیله انجمن‌های محلی قرار گذاشتیم همه درخت‌های حاشیه خیابان پهلوی از شهر تا تجریش را شماره‌گذاری کرده به خانه‌های مجاور برای نظارت در نگاهداری سپردیم و چون در آن تاریخ بیشتر زمین‌های دو طرف جاده بایر بود و هنوز شهر توسعه امروزی نیافته بود آبیاری و حفاظت آنها به سازمان پارک‌ها سپرده شد و همین‌کار را در سایر نقاط شهر که درختان کهن داشتند به دست ساکنان مجاور ادامه دادیم.
ضمن اینکه گودهای جنوب شهر را نیز در برنامه تبدیل به باغ و پارک گذاشتیم و انتقال کوره‌های آجرپزی که سال‌ها قرار بود به دور از محدوده شهر منتقل شود و قدمی برداشته نشده بود انجام شد و صنف کوره‌پز که حدود چهل هزار نفر کارگر زحمتکش داشت و رئیس آن مرد دانا و دلسوز و طرفدار بهداشت و آبادی بود (آقای کورنگ که اگر زنده است خوش باشد و چنانچه رفته روانش‌ شادباد) نهایت همکاری را بکار برد تا به تدریج کوره‌ها خراب شد و ساکنان محله‌های جنوب شهر از دو دوم آنها رها گردیدند. در پی فرصت تبدیل اراضی کوره‌پزخانه به پارک بودیم که عمر مدیریت من در شهرداری تهران بسر آمد. خوشبختانه پس از مدت‌ها آیندگان خوشبخت تری دنبال کار را گرفتند و توانستند قسمتی از آرزوهای بربادرفته را تجسم دهند
دیدن و شاد شدن و سپاس خدای بزرگ را دریافتم!
با توسعه درخت‌کاری سازمان پارک‌ها مورد توجه قرار گرفت و یکی از درست‌کارترین و پرکارترین پایه‌وران شهرداری تهران آقای حسن اسماعیلی به مدیریت آن گماشته شد. در جایی که گروه‌های متعدد برای یکدیگر سخن‌چینی می‌کردند و ناهمدلی و جدایی از مختصات کارکنان آنجا بود آن مرد براحتی با همه سازگار بود و وظایف خود را بی‌ریا و خودنمایی انجام می‌داد و هرگز کینه و دشمنی و حسادت آنها را برنمی‌انگیخت. به زودی پارک‌ها و باغ‌های شهرداری خزانه‌گل و درخت شد. از هلند پیاز گل و بذر وارد کردیم و به تکثیر درخت و گل پرداختیم که هم نیاز باغ‌ها را برآوریم و هم با بهای ارزان در دسترس هم شهریان قرار دهیم.(نفیسی، ۱۳۷۸، ۱۹۹/ ۲۰۱)

منبع: نفیسی، احمد. ۱۳۷۸. برنده‌ها هم بازنده‌اند: خاطرات احمد نفیسی شهردار پیشین تهران(چاپ اول). تهران: نشر علم

#تهران_را_از_دریچه_کتاب_بخوانیم.
@Tehran_WikiBook