روحم را به تداوم
شیرین نگاهت به
شب بیداری هایم به بند میکشم
اما باران تند و بی امان
بر شیروانی غم هایم طعنه میزند،
میترسم از سیاهی شب
از ظلمت و تنهایی
از بی پناهی،
مثل کودکی آواره
زانوهایم را در آغوش میگیرم
به تو می اندیشم و
تمام واژه های عشق را با
سکوت شب در میان می گذارم و
هجوم تیک تاک ثانیه ها را
از یاد میبرم
تا جایی که هُرم گرم نفس هایت در
پیچ و تاب سکوت مطلق اتاق می پیچد
آن لحظه به تمام دلتنگی های
دنیا دهن کجی میکنم
شبانه هایم عجیب با تو
آرام میگیرد...
✍ #سالارنامی
🩵🦋