🦋🕊برای آزادی 🕊🦋 @sharen_tala Channel on Telegram

🦋🕊برای آزادی 🕊🦋

@sharen_tala


بیا من میز گردی چیدم از شعر و اواز و نوای دل
کنارش عکسی از ابروطبیعت هم بناکردم
تو را دعوت به این بزم دلی کردم
بیاودور میز بنشین برایت چای اوردم
کنارش حالی از دل را برایت دردودل کردم
تمام کارهایم رادلی تقدیم توکردم🦋
طلا هستم https://t.me/Sharen_Tala

🦋🕊برای آزادی 🕊🦋 (Persian)

با کانال تلگرامی "🦋🕊برای آزادی 🕊🦋" به دنیایی از شعر، اواز و نوای دل خوش آمدید. این کانال توسط کاربر "sharen_tala" ایجاد شده و یک فضای اشتراک فرهنگی و هنری است که با دعوت شما به بزم دلی شیرین و دلنشین دعوت می‌کند. اینجا محلی است که می‌توانید در کنار شعرهای زیبا و اواز دلنشین، عکس‌هایی از طبیعت زیبا و ابرها را ببینید. هر آنچه که در این کانال دریافت می‌کنید، برای شما تقدیم شده است. بنشینید، چای بنوشید و از همه‌ی این زیبایی‌ها لذت ببرید. برای عضویت در این کانال، به لینک زیر مراجعه کنید: https://t.me/Sharen_Tala

🦋🕊برای آزادی 🕊🦋

21 Jan, 14:33


🕊
جانا!
وقتی با عشق تو چشمام نگاه میکنی
و از ته دلت صدام میزنی و بهم میگی
« همه ی عمرم »
نمیدونی چه ذوقی میکنم و جونم برات میره
و حاضرم « همه ی عمرمو »به پات بریزم « همه ی عمرم ».

۱۴۰۳/۱۱/۲
بداهه
#شارن_طلا



🦋

🦋🕊برای آزادی 🕊🦋

21 Jan, 11:56


🕊
گوشزد و یادآوری به خودم؛

متاسفانه با عمری ک گذشت
و تجربه ای ک کسب کردم مثل خیلیا
به این نتیجه رسیدم
باید فاصله با آدما حفظ بشه
کم باشی کم بگی کم بخندی
کم محبت و مهربانی و رفاقت کنی.
چون تا‌ ازشون دوری احترام داری، زیبایی، شخصیت داری و کاری به کارت ندارن و
تلاش میکنن بهت نزدیک شن کشفت کنن و
همین به این فرصت دست پیدا میکنن‌ و سیراب از محبت و رفاقتت میشن میفتن دنبال نقطه ضعفات و از بالا نگاه کردن،ایراد‌ تراشیدن،حسادت کردن و حُسنات میشن عیب و دائم چکش دست میگیرن تا تو رو بکوبن و تخریب کنن و شکل خودشون بسازنت ‌و‌ یا مثل خمیر تو دستشون بگیرن و به هرشکلی ک دلشون میخواد درت بیارن و
اگه همراه نشی اکثرشون بی هیچ دلیلی میشن دشمن درجه یکت
چرا؟!
چون همچیتو میدونن بخصوص نقطه ضعفاتو
و از همونجا زخمت میزنن روش نمک میپاشن و طوری نابودت میکنن ک دشمنت نمیکنه.
جوری ک دیگه نمیتونی به کسی اعتماد کنی
و سکوت و کناره گیری رو ترجیح میدی چون مجبور نشی مثل خودشون دورو ونامرد باشی ولی متاسفانه خیلیها همون شکلی میشن.

اکثر آدما بخصوص عزیزانت
خواسته و ناخواسته ساکتت میکنن
بعد میگن چرا؟!

۱۴۰۳/۶/۲۸

#شارن_طلا


🦋

🦋🕊برای آزادی 🕊🦋

21 Jan, 09:49


🕊

گوشزد و یادآوری امروز به خودم:

کنار اومدن و صبوری بیش از اندازه کوچیک و بی ارزشت میکنه.

۱۴۰۳/۱۱/۲
#شارن_طلا


🦋

🦋🕊برای آزادی 🕊🦋

20 Jan, 23:19


🕊


ادامه نمایشنامه
#اتفاقات_مدرسه۲👆👆👆


💁‍♂تازه آقا بابت رفتن پسوردش داشت میخوند باز منو کاشتی رفتی تنها گذاشتی رفتی دروغ نگم بجز من یکی دیگه داشتی رفتی دوتا دیگه داشتی رفتی سه تا دیگه داشتی رفتی🤣
🧑‍🏫وای از دست شماها، بجای درس همه هوش و حواستون به مجازیه
🤷 آخه آقا ما یه سوم عمرمون همش تو صف نون و بانک و..،یه سوم عمرمونم منتظریم برنج و ماکارونی و چایی دم بکشه، یه سوم بعدیشم میریم مجازی یه چیزی یاد بگیریم و یه دوتا چرت بگیم و ادا دربیاریم تا یه نونی در بیاریم، دیگه وقت نمیمونه درس یاد بگیریم😕
🙋‍♂ آقا درسم یاد بگیریم با این وعده وعیده بعضی مسئولین دلمون به چی خوش باشه،
آقا بعضی از مسولین تصادف کرده بودن و میگفتن ما نمردیم ولی غضنفر باور نکرد و خاکشون کرد چون همش دروغ میگفتن😐
🧑‍🏫وای وای از دست شما کله پوکا، اینا چی میگین آخه ولش اینا رو، بگین ببینم دانشجو به کی میگن؟
🤷آقا ما بگیم؟
🧑‍🏫 بگو اصغری
🤷موجودی بی پول نحیف و لاغر که از تخم مرغ و گوجه و سیگار تغذیه میکنه و معمولن افسرده است و دارای خط اعتباری و دشمن درس و کتاب😅
🧑‍🏫 اصغرری😡 دیونم کردی.
🤷ببخشید آقا
🧑‍🏫تو بگو جعفری دانشگاه کجاست؟
🙋‍♂ آقا یه جایه ک پسرا برا فرار از سربازی و دخترا برای پیدا کردن شوهر به اونجا پناه میبرن.
🤷 ولی آقا پسرا بازم درسشون تموم شه باید برن سربازی مثل داداش بزرگه جعفری، ولی دخترا آرایشگر و ناخونکار و مژه کارای خوبی میشن مثل خواهر خودمون😅
🧑‍🏫 خدااا😭 دیووونه شددم
🤷ببخشید آقا ناراحتتون کردیم، الهی حال دلتون مثل قیافتون نباشه🥹
🙋‍♂ آقا میخواین برای اینکه خوشحالتون کنیم من و اصخری براتون دو جفت جوراب بخریم که خانمتون ببینه جوراب دارین برای روز مرد جوراب نخره😢
🧑‍🏫 بسههه🗣😭
🤷 تازه آقا بذارین یه چی دیگه هم بهتون یاد بدیم، بابامون برا روز زن برا مامانمون دامن میخره میگه چون کاربرد زیادی داره، هم برا خشک کردن دستا و ظرفا، هم گرفتن آب بینی، هم بادبزن، هم گاهی زیرانداز و برا مخفی کردن خوراکیایی ک فقط خودشون می‌خوان تنهایی بخورن هم خوبه🥹تازه به نفع عمومونم شده خرجش کم شده طلا نمیخره، چون زن عمومون گفته منم دامن میخوام بابت چشم و همچشمی😀
🙋‍♂ آقا آقا ما تا دیشب فکر میکردیم وضع جاریا فقط تو ایران خوب نیست تا اینکه دیشب تو کانال خبر گفتن وضعیت جاری در سوریه بحرانیست😢
🧑‍🏫 بس میکنید یا خودم خفتون کنممم🗣😡
یه پیتزایی براتون بپزم ک یه وجب فلفل روش باشه، منو اذیت میکنید پت و مت، گمشید برید ته کلاس پشت به هم بشینید تا تکلیفمو باهاتون روشن کنم.
🤷 چشم آقا، ممنون ما پیتزا پپرونی دوس داریم هرچی تند تر بهتر😋
💁‍♂ آقا ما فقط پیتزا مخصوص دوس داریم تند نباشه لطفاً😕
🧑‍🏫 گمشیدددگفتممم😡
💁‍♂🤷چشم آقا

(پایان تئاتر و تشویق و خنده بچه ها👏👏)
۱۴۰۳/۱۰/۱۴

🧑‍🏫 معلم
💁‍♂ جعفری
🤷 اصغری

#شارن_طلا



🦋

🦋🕊برای آزادی 🕊🦋

20 Jan, 22:48


🕊

#نمایشنامه
#اتفاقات_مدرسه۲
#طنز

(تئاتر مدرسه،سوال و جواب بین سه دانش آموز درنقش معلم و شاگرد)

🧑‍🏫خب بچه ها امروز کلی سوال غیر درسی دارم ببینم اینا رو چی جواب میدین.
جعفری تو پاشو ببینم
🙋‍♂بله آقا، ما حاضر، شما ناظر،بچه ها فک کنم خنده لازم😅
🧑‍🏫خوشمزه بازی بسه بگو ببینم خواننده تو یکی از آهنگاش میگه من ک یک لحظه تو رو تنها نذاشتم چرا رفتی؟چرا رفتی؟خب بنظرت چرا؟
🙋‍♂ آقا اجازه،خب شاید بنده خدا دشویی لازم بوده و فشار زیاد،بنظرم خواننده چند لحظه باید صبر میکرده😅
🧑‍🏫این چه جوابیه،مثل اینکه بهت گفتن خیلی بانمکی،این همه آهنگ گوش میکنی ک این بشه جواب؟
🙋‍♂ آقا اجازه،نه
🧑‍🏫 آقا اجازه و نیش پشه میخواد بشه میخواد نشه😐سوال بعدی رو جواب بده اونم درست، چه جمله ای میتونه یه زن خسته و عصبانی رو خوشحال کنه و بالعکس یه مرد رو؟
🙋‍♂ آقا هرموقع مامانمون اعصابش از گندای بابامون خورده،بابامون میگه زن بپوش بریم خرید،آقا نمیدونی چه معجزه ای میشه😅 بالعکس،مامانمون یه چایی میذاره جلو بابامون و بیخیال ماهواره میشه کنترل رو میده دست بابامون تا فوتبال ببینه و میره دنبال کارش، وای آقا نمیدونی انگار تو همه جای بابامون عروسیه،هی قرای ریز میاد😅
🧑‍🏫از دست تو بچه،سوال بعدی
جریان برق توسط چه چیزی قطع میشه؟
🙋‍♂ آقا اجازه،بیشرفا
🧑‍🏫ها🙄یعنی چی؟
🙋‍♂ آخه آقا هرموقع خونمون برق می‌ره بابام میگه بیشرفا، دوباره برق و قطع کردن😐
🧑‍🏫باید دورت رو خط بکشم با این جواب دادنت عاعا،البته فعلا با مداد دورتو خط کشیدم اگه بقیشودرست جواب دادی ‌پاکش میکنم🙂
🙋‍♂ آقا ببخشید بچگی کردیم نگاه تو صورت اصخری کردیم ک بهمون رسوند
🤷آقا اجازه ما نرسوندیم،دروغ میگه به مولا هی خودش میپرسه با یه چشمک به ولا😬
🧑‍🏫ساکت اصغری،بار آخرت باشه و گرنه دورتو‌ هم خط میکشم یه خط خوشگل میکشم🤨
🤷چشم آقا، ام ام زیپ دهنمو بستم،خط خوشگلو نخواستم🤐
🧑‍🏫سوال بعدی جعفری بگو ببینم اگه حالت بد باشه چیکار میکنی یا برا کی دردودل میکنی؟
🤷 آقا میشه ما جواب بدیم جعفری چیکار میکنه تو رو خدا
🧑‍🏫از دست تو اصغری،بگو ببینم چی میگه
🤷یه سری آقا حال جعفری خیلی بد بود اومد پیشمون گفت اصخری گفتیم جان اصخری گفت راست میگفتی خوب و رفیق بودن دروغه،دیگه میخوام مثل تو باشم یه پست آشغال عوضی لاشخور،اصلا بشم یکی مثل تو که احساس نداره و هیچی حالیش نیست،
آقا موندیم دلداریش بدیم یا بزنیمش صدا بز بده😐
🙋‍♂(خجالت و لبخند😅) راست میگه آقا
🧑‍🏫وای از دست تو جعفری،باید ریزت کنم غذای اُردک کنم🙄البت گشنیزم نیستی تو
🙋‍♂ آقا اشتباه کردیم،آقا الهی دردوبلای نداشته اصخری بخوره تو سر دشمنای اکبری🤭
🧑‍🏫بسه بسه شیرین بازی،جعفری رو چه به این قرتی بازی😐راستی چرا شماها موسیقی سنتی ک برا کشورتونه گوش نمیدین همش پاپ و رپ و...این چرت و پرتا رو گوش میدین؟
🤷 آقا اجازه ما گوش میدیم خودش نمیخونه، هرموقع اومدیم گوش بدیم هیچی نمیخونه بعد چند دیقه هم فقط میگه هاااهااهاا😅
🧑‍🏫اصلا شما چی میفهمین😒فقط این چرتا رو گوش میدین ک میگه(رپ) وای دلم میخواد مثل آسمون آبی تا آروم میشم نبینم گاومون زایید)😕
🙋‍♂ آقا نگین اینجوری ما خیلی چیزا رو میفهمیم،مثل من و اصخری دیروز تو خیابون دیدیم یه آقا پسر سرش رو از ماشین بیرون کرد به یه پیرزنه گفت جوون بخورمت،پیرزنه هم گفت کوفت بخوری گشنه،خب اینو فهمیدیم مردم گرسنه ان و مسئولین رسیدگی نمیکنن🤧
🤷 آقا آقا،تازه ما اینم دیدیم ک پسر همسایمون از بی پولی استوری کرده بود ک من یکیو میخوام چون پول لازمم رو فروش کلیه اش حساب باز کنم🙄
🧑‍🏫بسه پت و مت ایران زمین🤨همینجوری میخواین نمره بگیرین و قبول شین😐
🙋‍♂🤷(سکوت)🤐
🧑‍🏫چیه چرا ساکتین؟زبونتونو موش خورد؟
💁‍♂آقا سکوتم نشانه ی نداشتن معلومات نیست آنچه در ذهن من است قابل بیان نیست.
🧑‍🏫 آها، پس منم ردت میکنم و این نشانه ی شکستت نیست بلکه شوخ طبعی ات ارزش دیدنت در سال آینده رو داره🙃
🙋‍♂نه آقا😢
🤷خخخ
🧑‍🏫تو چرا همش میخندی اصغری؟
🤷 آخه آقا گابریل گارسیا مارکز گفته هرگز خنده رو ترک نکن شاید کسی عاشق خندت بشه،ماهم میخندیم بلکه شما خوشتون اومد و‌ بهمون نمره دادین😅
🧑‍🏫(سکوت)🤐
🤷جعفری،آقا معلم چرا ساکت شد چیزی نمیگه؟
🙋‍♂خخخ،خوشحال نشو فک کنی سکوتش علامت رضایته، اینجا ایرانه لعنتی،شاید یعنی بعداً دارم برات😀
🧑‍🏫 ساکتتت پت و مت🤨
🤷 آقا ببخشید،بذارین یه چی بگم خوشحال شین😅مامان بزرگمون اونسری اومده بود مدرسه و خواست شما رو بکوب تو سرمون گفت پسر باید مثل معلمتون قد بلند و بانمک و معطر باشه، ما هم گفتیم پسر یا برنج طارم😀
🧑‍🏫کافیه بچه،خودتو مسخره کن😐راستی اینستا هم داری؟
🤷 آره آقا،تازه پسوردش رو چند روز پیش عوض کردیم ک فقط خودمون بدونیم وخدا، ما یادمون رفت الآن فقط خدا میدونه😅


#شارن_طلا


ادامه نمایشنامه👇👇👇


🦋

🦋🕊برای آزادی 🕊🦋

20 Jan, 20:53


🕊



#نمایشنامه🎭
#اتفاقات_مدرسه1📚

(موضوع مشکلات یک دانش‌آموز و حمایت مدیر مدرسه...)


🎙دانش آموزهمینکه وارد دفتر مدرسه شد،مدیرباعصبانیت گفت:

👩‍🏫مگه چندین باربهت نگفتم ماسک نزن؟ چراگوش نمیکنی؟ یعنی هر روز باید بهت گوشزد کنیم؟ دیگه کرونا تموم شد رفت، نمیفهمم چرا گوش نمیکنی.
شهریه هم ک نیاوردی، مدرسه دولتیه و شهریش کمه همینم نمیخوای بیاری؟
معلمات هم نگرانتن هم کلی ازت شکایت دارن ک همش تو خودتی، حواستم پرته
آخه ما از دست تو چیکار کنیم؟
چندبارم گفتیم پدر و مادرت و بگو بیان و باهاشون تماس هم گرفتیم یا جواب ندادن یا بهونه آوردن ک وقت ندارن موندیم از دست و تو خانواده چیکار کنیم، نمیخوای چیزی بگی؟
حرفی نداری؟

👩‍🎓سلام خانم، ببخشید شما اجازه ندادین حتی سلام کنم بعد چطوری جواب میدادم

👩‍🏫خوبه زبون نریز، بگو ببینم چه مرگته ک آنقدر ما رو اذیت میکنی؟

👩‍🎓خانم فقط جوابتونو دادم زبون چی، بعدشم چندین بار سر بسته بهتون گفتم چه مشکلاتی دارم و (رنگ رخساره خبر میدهد از سر درون)دیگه چیو بگم؟!

👩‍🏫چقدر میپیچونی و سفسته میکنی؟
خوب بگو چته😡

👩‍🎓من چیزی رو نپیچوندم و نمیپیچونم، باشه اینم ماسک برداشتم دندونام رو‌ببینید روهم دیگه دراومده و به خراب هم شده و نداریم بکشم و سیم کشی و درستش کنم، پول نداریم برای چیزایی مثل خوراکی و شهریه واینا هم بدم، بعد میخواین حال و حوصله داشته باشم یا اعتماد به نفس یا روم بشه بی ماسک بیام؟! همینا رو میخواستین بشنوین؟شرمندگی منو میخواستین ببینین؟ خیالتون راحت شد؟😭

🎙خانم مدیر متعجب و ناراحت از پاسخ دانش آموز، بعد یه سکوت عمیق میگه:

👩‍🏫متأسفم عزیزم، واقعاً شرمندت شدم و نمی‌دونم چی بگم، اینم بدون قصد نداشتم شرمندت کنم و شرمندگیتو ببینم من و معلمات نگرانت بودیم تو و خانوادتم جواب نمیدادین عصبی شدم الانم نیاز نیست شرمنده باشی و گریه کنی باهم درستش میکنیم همچیو

🎙 دانش‌آموز با سری پایین افتاده و هق هق میگه:

👩‍🎓خانم اشکالی نداره دیگه چیزیه ک اتفاق افتاد، و نیازی نیست کمکم کنید من نمیخوام آبروم پیش دوستام بره و تیکه و کنایه هاشونو هرروز بشنوم همین چیزی نگید راجب مشکلاتم به معلما و بقیه درحقم لطف میکنید.

👩‍🏫عزیزم درکت میکنم و قرارم نیست پیش کسی حرف بزنم و گفتم با کمک هم یعنی من و تو، چون تو دختر بااستعدادی هستی و کمکم میکنی تو کارای مدرسه منم حقوقتو میدم و اینجوری هم تو ماهیگیری یاد میگیری هم با پولش مشکلاتتو حل میکنی هم من از هنر و استعدادت بهر میبرم، اوکیه حالا دخترم؟

👩‍🎓جدی میگین خانم؟ اینجوری باشه چرا ک نه، با کمال میل قبوله، ممنون خانم😊🙏

👩‍🏫اره دخترگلم، و اینکه من یه آشنای دندونپرشک دارم نوبت میگیرم و میفرستمت اونجا وخودم هزینشو میدم و رو حقوقت حساب میکنم و غیر این جاهای دولتی هم هست ک هزینه ی کمتری میگیرن.

👩‍🎓آخه خانم من ک هنوز نمیدونم باید چیکار کنم و کارمم شروع نکردم ک بتونم قبول کنم.

🎙خانم مدیر باخنده و شوخی میگه:

👩‍🏫تو نگران اینا نباش من میخوام پیش پیش حقوقتو بدم ک با حال و انرژی بیشتری کمکم باشی پس حرفی نباشه، و برای فردا یا پسفردا نوبت میگیرم ک بری دکتر والانم برو سرکلاست ک هنوز صدای معلمت درنیومده.

🎙 دانش‌آموز با بغض و ذوق میگه:

👩‍🎓چشم خانوم خیلی ممنونم فکر نمیکردم شما انقد خوب باشین امیدوارم بتونم جبران کنم خوبیتونو و شرمندتون نشم🙏با اجازه

👩‍🏫چشمات پرفروغ، عزیزم کاری نکردم ک بخوای جبران کنی همین کارتو درست انجام بدی و درستم خوب بخونی خودش برای من و معلمات جبرانه، دشمنتم شرمنده نباشه دخترم چه برسه خودت.
برو بسلامت امیدوارم از این به بعد پرانرژی ببینمت گلم

👩‍🎓چشم خانم، خدانگهدار


👩‍🏫مدیر
👩‍🎓 دانش‌آموز
🎙راوی

(میشه دوتا آقا هم اجرا کنن و یه آقا و یه خانم هم برای نقش مدیر و دانش‌آموز)

نکته اخلاقی:
تو شرایط سخت اینروزامون؛

1-هوای همو داشته باشیم.
2-اگه بلدیم ماهیگیری یادبدیم تا ماهی بدیم.
3-زودقضاوت نکنیم.
4-ابروی همو حفظ کنیم.
۱۴۰۳/۲/۱۰

(تقدیم برای روز معلم به مدیر،معلمان عزیز)💐


#شارن_طلا



🦋

🦋🕊برای آزادی 🕊🦋

20 Jan, 19:55


🕊
🌙ماه من باش
ک هر شب به رهت منتظرم
تا شب تار مرا نور دهی

شبخوش

۱۴۰۳/۱۱/۱

#شارن_طلا


🦋

🦋🕊برای آزادی 🕊🦋

19 Jan, 19:45


🕊



#کاش_باد_یادت_رو_میبردبه_دوردستها🌬


چند روزه فصل زمستون شروع شده عزیز
و یاد و خاطرت تو این شبهای بلند و سرد،
دلتنگ و دیونم میکنه

تو بگو من چطور عطر تنتو،
رایحه ی موهای دلانگیزتو
فراموش کنم.

یا چقدر دلتنگیام
برای نفسای داغ
و پچ‌ پچای زیر گوشی
و بوسه های آتشینت رو،
گردن این زمستون دلگیر بندازم.

و چقدر از نبود آغوش گرم و
اون نگاه مهربون
یا خنده های نمکینت
برای هیزم‌های توی آتیش ک دارن میسوزن تا زمستونو برام گرم کنن گلایه کنم و پیش خودم بگم درد ودلامم و خاطراتت باهاشون میسوزن و به هوا میرن.

یا چه اندازه از نبودت بغض کنم و تو برف و سرما زار بزنم و بگم بغض گلو و اشکام بابت سرماخوردگیه.

یا چند بار از نبود آغوشت لباس گرم بپوشم و شال و کلاه کنم‌ تا گرم شم؟!
ک خودت میدونی هیچ گرمایی گرمای آغوشت نمیشه ک نمیشه و تنم از دوری تنت یخزده میمونه.

عزیز؟!
بگو بهم من این زمستونای سرد و بلند رو‌ بی تو چه کنم؟!
شبایی ک نمیگذرن رو چطوری بگذرونم؟!
چقدر دیگه سوار قطار خاطرات بشم و هی سرم از مرور این همه خاطره سوت بکشن؟!
و یا تو ذهنم هی یادت رو، رو دور کند و تند و بازگشت بذارم که کوچیکترین خاطره ای از تو از ذهنم کم نشه؟!
یا چه اندازه تا صبح هی عکسای دونفرمونو تو گوشیم نگاه کنم و از رو گوشی بوسه بارونت کنم؟!
یا چند دفعه به یادت ک نسکافه داغ دوسداشتی، نسکافه بخورد خودم بدم ک شاید از سرمای نبودت بخودم نلرزم؟!
چندبار به عشق و یاد تو، تو برفا دراز بکشم و دستم رو سمت تویی ک نیستی دراز کنم؟!
یا تو این سرما یقه ژاکت کیو بالا بکشم و شالگردنش رو دور گردنش محکم کنم ک نکنه سرما بخوره؟!
یا زیر آرنج کیو با عشق و غرور بگیرم و باهاش هم قدم شم؟!

بگو‌عزیز؟!
بگو‌ با این همه خاطره ی زیبا چه کنم؟!
کجا فرار کنم ک از نبودت درد نکشم؟!
به کی پناه ببرم ک نبودت رو بتونه جبران کنه؟!
یا با کی خاطره سازی کنم ک خاطره ی تو رو بتونه محو کنه؟!

عزیز؟!
نگفتی؟
این شبای بلندی که تموم نمیشن رو چطوری صبح کنم؟!
چطوری بگذرونم و
فراموش کنم؟!
هاا؟!
چطوری؟!

عزیز؟!
گیرم بخدا
تو ذره ذره با تو بودن گیرم
تو ذره ذره ی یاد و خاطرت گیرم
و نمیتونم و نمیخوام از فکر و خیالت بزنم بیرون، مثل تویی ک زدی بیرون و حتی یادت نمیاد منی این گوشه ی دنیا روز و شبم رو با یاد تو میگذرونم و نفس میکشم و مچاله شدم تو گذشته ی با تو.

عزیز کاش باد تموم این خاطرات رو میبرد به ناکجاآباد
چون هر روز بابت یادآوریشون از دلتنگی قلبم به درد میاد و مثل زهر کامم تلخ میشه و مثل شب تیره و تار.

کاش میبرد به جایی ک بازگشتی نباشه، مثل شالیزارها، توی دشت و جنگل ها، ته دریا و اقیانوس و چاه و قعر دره ها یا بین کوه و کویر و حتی به سیارات دیگه ک مطمئن میشدم برگشتی از یاد و خیالت نیست ک نیست‌ و فراموش میکردم تویی بودی و خاطره ها با هم ساختیم.

عزیز؟!
چی میشد برای یکبار هم شده باد صدام رو میشنید و میومد همه ی اونچه ک از تو توی ذهنم داشتم رو بیرون میکشید و هو هو کنان برای همیشه می‌برد به یه سرزمین بی بازگشت

و من میموندم و روزهای قبل از بودن تو...
من میموندم تنهایی بدون یاد و خاطرت
و من میموندم و من، منه بدون تووو...

کاش میشد عزیز...
کاش...
۱۴۰۳/۱۰/۱۵

#شارن_طلا



🦋

🦋🕊برای آزادی 🕊🦋

16 Jan, 18:28


🕊
دیدی درخود تنیده و پکر نشسته ام
پرسیدی ک بی‌حال چرا نشسته ام
و آن غم چیست ک در دل داری؟

خواستم بگویم جان و دل
غم من نبود توست
وقتی نباشی و نبینی مرا
بیحال عالم و در خود تنیده منم
و
حال ک پرسیدی چگونه ام، چرا؟
میگویمت ک از پرسش تو، من خوب ترین خوب عالمم دلا

و تمام حال خوب هایم را برای باتو بودن کنار گذاشته ام🫂

۱۴۰۳/۱۰/۲۸

#شارن_طلا



🦋

🦋🕊برای آزادی 🕊🦋

14 Jan, 16:01


🕊




#پدر👨‍👧


دست نوازشی رو سرم کشید
بوسی به پیشونیم زد و رفت
با چشمام تا دم در بدرقش کردم
مثل همیشه داشت میرفت سرکار با اینکه مریض بود و حال خوشی نداشت ولی مجبور بود باید برای سیر کردن شکم ما، پرداخت کرایه خونه و قبض و خرج مدرسه و هزار مشکل دیگه اونم تو شرایط بد اقتصادی الان، میرفت.
دلم براش می‌سوخت نمیتونستم کمکش باشم ولی سعی کردم توقعاتم رو پایین بیارم و نگاه به هم سن و سال هام نکنم که چیا دارن چون میدونستم پدرم اگه داشته باشه هیچی برای ماها کم نمیذاره.
واینکه به خودم قول دادم خوب درس بخونم تا به جایی برسم و کنار درس خوندن کار پیدا کنم ک یه باری از رو دوش پدرم بردارم.
از پول هایی ک برای خرج مدرسم داده بود یه مقدار کنار گذاشته بودم ک برای روز پدر براش یه کادوی کوچیک بگیرم راستش یه مقدار هم از مامانم گرفتم براش یه شاخه گل رز آبی با یه پیراهن دو جیب ک خیلی دوست داشت و خیلی وقت هم بود برای خودش نتونسته بود خرید کنه گرفتم.
شب ک اومد خونه براش یه چایی با گل‌محمدی ریختم کنارش یه کاسه کشمش هم گذاشتم رفتم پشت سرش شروع کردم به ماساژ شونه هاش دستش رو رو دستام گذاشت و گفت:مرسی دختر قشنگم خسته میشی نمیخواد همین چایی خوشرنگت کافیه خستگیم در میره.
دستامو از زیر دستاش کشیدم بیرون شروع کردم ماساژ دستای خسته و پینه بستش. گفتم:کاری نمیکنم ک خسته شم بابایی خوشحالم ک دارمت و با عشق دارم اینکارو میکنم برای پدری ک تمام غم و خستگیش رو پشت در میذاره میاد خونه.
روش‌ رو برگردوند طرف دستم و دستم رو بوسید گفت:قربون تو دختر برم ک انقد مهربونی همین برام کافیه.
منم دستش رو بوسیدم رفتم کادوم رو آوردم جلوش نشستم و با عشق تو چشماش نگاه کردم و با شادی و شیطنت گفتم: بهترین بابای دنیا دوست دارم دوست دارم دوست دارم و کادوم رو تقدیمش کردم.
چشمای خسته مهربونش برق زد کادو رو ازم گرفت گفت: عزیزدل بابا منم دوست دارم چرا خودتو تو زحمت انداختی بابا جان همین ک هستی و قدر دانی برام کافیه دختر قشنگم.
گفتم: میدونم عزیزترینم اینم چیز زیادی نیست فقط یه هدیه کوچیک برای اینه ک بدونی به یادت هستم و قدردان زحماتتم وامیدوارم روزی برسه ک جبران کنم.
منو تو آغوشش کشید و بوسید
انگار همه ی دنیا رو بهم دادن
و خوشحال بودم ک امن‌ترین آغوش دنیا رو دارم و یه تکیه گاه مطمئن.
آروم چشمام رو بستم و زیر لبم خدا رو بابت داشتنش شکر کردم.

#دوست_دارم_پدر❤️

روز همه ی پدران و مردان مبارک 💐

۱۴۰۲/۱۱/۵


#شارن_طلا


🦋

🦋🕊برای آزادی 🕊🦋

14 Jan, 16:01


🕊




#برای_پدری_که_ندارمش👨‍👧



چند سالیه ک ندارمش
تا بود قدر بودنش رو نمیدونستم فکر میکردم همیشه هست، دیر به دیر بهش سر میزدم، همش میگفتم گرفتارم پدر بعدا میام و نمیرفتم.
و گاهی ک اون میومد بهم سر میزد سرسری باهاش حرف میزدم و همش تو گوشی بودم و دنبال کارام.
طفلی ساکت‌ و آروم یه گوشه می‌نشست چیزی هم نمیگفت چون میدونست خسته ام و حوصله ندارم.
تا اینکه از دستش دادم، تازه بخودم اومدم ک کیو از دست دادم تکیه گاهم رو دلخوشی زندگیم رو و دیرفهمیدم همین ک بود دلم به بودنش خوش بوده و فکر میکردم پیر نمیشه و همیشه هست، ولی با رفتنش کمرم شکست داغش رو دلم نشست و بی پناه شدم.

از انموقع چندسال گذشته و من روز تولد روز پدر و سالگرد فوتش چند شاخه گل و گلاب میگیرم میرم خونه ی ابدیش و یکی دو ساعت همینجور میشینم‌ و اشک میریزم‌ و باهاش حرف میزنم و ازش دلجویی ک منو ببخشه تا دلم آروم شه.

با خودم میگم کاش اونموقع انقد براش وقت میذاشتم ک حسرتش تو دلم نمیموند.


کاش هنوز داشتمت پدر🖤

تقدیم به روح پدران اسیر خاک🖤

۱۴۰۲/۱۱/۵


#شارن_طلا



🦋

🦋🕊برای آزادی 🕊🦋

14 Jan, 11:17


🕊
آهنگ جدید
#شاهین_بنان🎙
به نام
#پدر

روزمرد وپــــــدر رو به همـه ےآقایون وپـدرهاے کانال تبریڪ میڪَم...
ان شاالله همیشه سلامت باشـــــید...🩵


🦋

🦋🕊برای آزادی 🕊🦋

11 Jan, 18:28


🕊
صداتو دوس دارم
نه بخاطر اون خش مردونش
نه بخاطره جذابیتش،
دوست دارم
چون ازش صداقت میباره
چون بهم اطمینان میده
کنارمی،همکسمی،
مرحم دردا و پایه ی شادیامی.
و بهم میفهمونه واقعآ دوسم داری.
چون صدات مثل صدای جویبار آرامش بخشه آرومم میکنه
و مثل بارون میباره به تموم روح و جسم خستم،
و زیباتر از صدای رود و قناری و موسیقیه برام.
واین صدای دلنشینت
انرژیه صبح و لالایی شبامه،
صدات زندگیه
صدات خداست،
صدات جانه...
اخخخ ک من میمیرم
برای اون صدای
مردونه و دلبرت.....
جانممم به صدات جااانا

۱۴۰۳/۲/۱۸

#شارن_طلا



🦋

🦋🕊برای آزادی 🕊🦋

09 Jan, 23:32


🕊
هرشب منتظر شب بخیرهایت میمانم
تا شبم بخیر شود
آخر نمی‌دانی
چه آرامشی می‌دهد
شبخیر با صدایت
آرام آرام میشوم
و غرق در خیال وجودت

#شب_بخیر_آرامشم❤️


#شارن_طلا
بداهه


۱۴۰۳/۲/۱۸


🦋

🦋🕊برای آزادی 🕊🦋

08 Jan, 11:45


🕊


#برایم_کتاب_بخوان📚


میشود بیایی و با آن صدای مخملیت برایم شعر و دلنوشته و رمان و...بخوانی تا همراه تو پرواز کنم به سرزمین رویاها و قصه ها
مثلا برایم بخوانی
از رمان های زیبای عباس معروفی
از نامه های عاشقانه ی شاملو به آیدا
از دلنوشته های حمید سلیمی
یا
از غزل های ناب حافظ و سعدی شیرازی
شعرهای زیبای هوشنگ ابتهاج
یا سهراب و گذر عمر 
از شعرهای پر سوز و گداز شهریار و غفار حسین نژاد
یا عاشقانه های زیبای شهراد میدری

یا برایم بخوانی شعری
از سرخی لب های یار
از چشمهای نگرانش
یا از عطر دلانگیز تن
و زلف رنگ شبش
یا
برایم بگویی
از دشتی پر از آلاله
یا آسمانی پر از ستاره

و یا از کتاب هایی برایم بخوانی
ک پایانی خوش دارند
مثل سرود کریسمس از چارلز دیکنز
و از رسیدن ها و
دوستتت دارممم هااا❤️

📚بیاوبرایم قدری کتاب بخوان📚

۱۴۰۲/-

#شارن_طلا



🦋

🦋🕊برای آزادی 🕊🦋

07 Jan, 13:41


🕊

درود و ارادت به دوستان همراه👋
ممنونم ک کنارم بودین و هستین🙏💐
و ممنون ک واکنش میذارین🙏🩵
اینجوری آدم هم خستگیش در میاد هم انرژی میگیره🥰🙏👌
دمتون گرم غمتون کم🫡
بهترینها برای قلب مهربونت🤲❤️
وممنونم ک اگه نوشته ای رو برمیدارین برای اجرا یا کانالتون بی اسم برنمیدارین🙏💐🩵


🦋

🦋🕊برای آزادی 🕊🦋

05 Jan, 22:46


🕊



#نمایشنامه🎭
#مهتاب_شبهای_تارم

#موضوع
(خانومی عشقش رو از دست داده و روح عشقش گاهی توی خواب به دیدنش میاد...)

🙍‍♀قبل خواب تو ذهنش(به اندازه ی هزار سال خسته بودم و
دلم میخواست انقد بخوابم ک وقتی بیدار میشم معجزه شه و برگشته باشی)
(دیالوگ توی عالم خواب و رویا)
🙍‍♀عه سلام عشقم،برگشتی؟کی اومدی که متوجه اومدنت نشدم؟

🙍سلام عزیزدلم وقتی خواب بودی اومدم، گفتم غافلگیرت کنم. خوشحال نشدی؟

🙍‍♀چرا چرا خیلی خوشحال شدم دورت بگردم، خیلی وقت بود ک منتظر اومدنت بودم، خوش اومدی عزیزدل، خوش اومدی نازنینم

🙍من دورت گشتم ک زندگی، منم خوشحالم ک الان کنارتم وتونستم بیام خبرت رو بگیرم و ببینمت

🙍‍♀ آره چقدر خوبه ک اومدی بهم سرزدی، ولی چه فایده نیستی کنارم

🙍چه کنم جانا، منم نمیخواستم اینجوری بشه ولی قسمت و سرنوشتمون این بود و تو باید باهاش کنار بیای، با تنهایی و زندگی بدون من.

🙍‍♀میگی ولی خیلی سخته زندگی بدون تو و من خسته شدم از تنهایا، از نبودنت،
از بی خوابی های شبونه، از بالشتی ک بجای تو آغوش میگیرم و اشکام از نبودنت بالش و خیس میکنه، از میزی ک همیشه دونفره چیده میشه، ولی تویی وجود نداره ک روبروم بشینه و همراهیم کنه، از بوی عطرمحبوبت ک روی پیراهنت اسپره کردم و آویزونش روی چوب لباسی توی خونه ک خونه بوی تو رو بگیره، ولی خونه فقط بوی عطرت رو میده نه بوی تنت رو.
باور میکنی نبودنت دیونم کرده و برای همین همه منو ترد کردن بهم می‌خندن و من موندم و یه خونه ی سوت و کور ک با یاد تو هر روز و هرشب رو سر میکنم
گاهی تو تنهایی‌ام به یاد خوشی هایی ک داشتیم بلند بلند میخندم گاهی یاد رفتنت میفتم و داد و گریه سر میدم گاهی هم به یه نقطه خیره میشم وساعت ها فقط سکوت..

🙍همه ی اینا رو می‌بینم میفهمم و حسش میکنم عزیزدلم و وقتی اینجوری میبینمت اذیت میشم، ولی شرمندتم کاری از دستم بر نمیاد، میخوام کنارت باشم با عطر تنم با نوازشام آرومت کنم به آغوش بکشمت، همیشه کنارت باشم ولی نمیتونم جان و دلم، فقط گاهی میتونم بیام و بهت سر بزنم، منو ببخش تنهات گذاشتم و نمیتونم باشم، کاش کنارت بودم کاش کاش قدر روزای کوتاهی ک کنارت بودم رو میدونستم، کاش میدونستم رفتن چقدر زوداتفاق میفته و بیشتر میدیدمت، بیشتردرکت میکردم، بیشتر ستایشت میکردم، بیشترعطر تنت رو به مشام میکشیدم، و بیشتردوست میداشتم، کاش...
الانم دیگه باید برم و تنهات بذارم ولی بدون ک خیلی دوست دارم خیلی...

🙍‍♀رویای شیرین من یعنی میخوای بازم بری و تنهام بذاری؟
کاش نری، کاش پیشم بمونی، کاش واقعیت بودی
منم دوست دارم عشق جاودانه ی من، برای همیشه، تا ابد، چه کنارم باشی چه نباشی
(بعد بیدارشدن)
اووم🥱،عزیزم!!!کجایی؟ چرا نیستی؟
یعنی بازم خواب دیدم؟🥺
یعنی دوباره تنها شدم اونم برای همیشه؟
باز من بیدار شدم و تو نیستی و جات خالیه.
باز سعی میکنم یادم نره و هرشب قرصام رو بخورم تا بلکم خواب به چشمام بیاد ک خوابتو ببینم و حضورت رو کنارم احساس کنم مهتاب شبهای تارم.

۱۴۰۲/۵/-

#شارن_طلا


(تا زنده ایم قدر دوست داشتنها و رفاقت ها رو بدونیم،عمرمون زودتر از اونی ک فکرش رو میکنیم کوتاهه و تموم میشه)

«میشه جای خانم و آقا هم عوض بشه»


🦋

🦋🕊برای آزادی 🕊🦋

05 Jan, 11:59


🕊
#نمایشنامه
#نازگل_و_باباش

👨نازگل بابا اگه میای بدودختردیرشد
👧اومدم بابایی،یکم صب کن خوشگل کنم ک به بابای جذابم بیام
👨ای شیطون شیرین زبون،باشه پرنسس بابا
👧به خودت رفتم بابایی،هم دومتر زبون دارم هم جذاب لعنتیم،مامان همش میگه
👨خخخ از دست زبون تونیم وجبی،همش۶ سالته اینی،بزرگ شی چی میشی؟پس مامانت ازما تعریفم میکنه
👧اره بابا همش بهت میباله،خوب یکی میشم مثل تو ک هم مخ مامانو زدی هم پلنگارو
👨دم مامانت گرم،بعدشم اینا چیه میگی دختر،الان مامانت بشنوه باید دو ساعت جواب پس بدم
👧نترس بابا،مامان با من،تو فقط حواست به جیب من باشه تا منم حواسم به جون تو باشه
👨دختره ی باج گیر،بدودیرشد،مغازه ها میبندن
👧بفرما بابا اینم من حاظرودلبر
👨واو چه جیگری شده دخمل بابا،دلبر ک هستی فقط دلبر مامان و من،افتاد
👧آره افتاد،فعلا میخوام زبون بریزم جیب پسرا رو ببرم،آخه خرجم بالاست،تو تنها از پسش برنمیای
👨ای خدا،نازگل بابا اینا چیه میگی دختر زشته،فکر میکنن برات کم گذاشتیم یااین حرفا رو بهت یاددادیم
👧نگران نباش بابا،همه میدونن حرفای خودمه،واینکه شما زحمتت رو میکشی،خرجا بالاست تنوع زیاد،منم نمیخوام مدیون خودم باشم،بعد پسری ک دنبال مخ زدنه باید جیبشوزد ک فک نکنه فقط خودش زرنگه،
تازه پسرای کوچه همه ازم حساب میبرن و جرات ندارن نگاه چپ بهم کنن
👨وای نازی،واقعا نمیدونم چی بگمم از دست این زبون درازت،بله چند بار خانواده شون اومدن شکایت به بدبختی ردشون کردیم. حالا هم کمربند رو محکم ببندودستتم از شیشه ماشین نده بیرون
👧هیچی حقشون بوده تو غصشونو نخور، بعدشم واقعا جیگر شدیا،دخترا حق دارن مختو بزنن،مراقبم بابا
👨خخخ پدر سوخته،حقا ک بخودم بردی
👧اره دیگه مگه نشنیدی ک میگن دختر کو نشان دارد از پدر
👨بیشرف،هرجور ک به نفعشه مثل میگه
👧کجاشو دیدی بابا،بعدشم حواسم بهت هستا ک چطور دخترا رو دید میزنی اونم رنگ رژشون رو، بخصوص رژ سرخارو،هی به مامان میگم انقد رژ مات نزن بابا رژ سرخ دوس داره، میگه به تو نیومده این فضولیا،حالابیاد تحویل بگیره
👨عه نازگل من کی نگاه کردم،چشمم افتاده، نگی این چیزا رو جلو مامانت باور میکنه شر میشه
👧بعله بابا،چقدم چشتون زیاد میفته،گفتم نگران نباش ک،زبون من میدونه چطور بسته یا باز شه،دیگه بسته به کرم خودت داره
👨باشه پدر سوخته تو حالا باج بگیر، چیکار کنم دستم زیر ساتور توعهه،وایستا میخوام برا مامانت چیزی بخرم
👧جوون بابا،چه جاییم میخوای خرید کنی،خوشم میاد باسلیقه ای هم به فروشنده نگاه میکنی هم به جنساش
👨عه زشته دختر،این چه طرز حرف زدنه
👧مگه چی گفتم بابایی،سلام خانمه خوشگل
👩‍🦱سلام خوشگلم،ماشاالله چه دخترشیرین زبونیه،سلام آقا بفرمایید چی لازم دارین در خدمتم
👨سلام خانم،ممنون بزرگوارین،دست بوسن، میخواستم یه رژ لب و یه ادکلن زنونه بگیرم
👧بابا در بزرگواری ایشون ک شکی نیست، ولی من دست شما رو نمیبوسم چه برسه دست غریبه ها رو
👨عه نازگل،زشته این چه طرز حرف زدنه
👧چیزی نگفتم ک
👩‍🦱راحتش بزارین،ماشالله به زبونش
👨ممنونم،ببخشید اگه میشه از همین رژ خودتون میخوام،اگه دارین و همین عطری ک زدین خیلی بوش خوبه
👩‍🦱چه با سلیقه هستین،بله دارم،خودم از محصولاتی ک داریم استفاده میکنم چون با کیفیتن و اینجوری تبلیغ کارامون میشه
👨بسیار کار خوبی میکنیدوچقدر هم این رنگ رژبه چهره ی زیباتون میاد
👩‍🦱ممنونم‌ شما لطف دارین،بفرمایید این رژ و اینم ادکلن،برای دوس دخترتون میخواین ک راهنمایتون کنم ک چه رنگی غیراین بردارین ک خوشش بیاد
👧ببین خانم کلا بابام به همه ی خانمای خوشگل و رژ قرمز لطف داره،بعدشم من اینجا فک کردی از کجا اومدم،برای مامانم میخواد بگیره
👨نازگل بسه
👩‍🦱دخترم من ک چیزی نگفتم،آخه ماشالله باباتون انقده جوونه فک کردم شما خواهر یا خواهرزادشون هستین وگرن منظوری نداشتم
👨شما لطف دارین بانوی زیبا
👧بله خانم چون زن خوبی داشته ک خوب مونده
👨نازی،چی داری میگی تو دختر،توببین چی لازم داری برات بگیرم
👧داری باج میدی؟باش شتر دیدم ندیدم
👩‍🦱چه زبونیم داره،واقعا برام عجیبه چرا تنها نیمیان خرید
👧چون من نمیذارم تنها بیاد خانم ک حواسم به خانمای مثل شما باشه ک مخ بابای جذاب و ساده ی منو نزنین
👩‍🦱وا من چیکار به بابای شما دارم،آقا..
👨نازگل بسه،ببخشید خانم
(من با اجازتون میرم بعدا تنهایی مزاحمتون میشم)
👩‍🦱اوکی آقا، خوشحال میشم منتظرتون هستم حتما، اینم کارت وشمارم
👨باشه ممنون عزیز،فعلا
👧اره منتظر باش حتما میاد،منم کارتتون رو برداشتم مامان بهتون سر میزنه،بای
👩‍🦱ایشش دختری فضول
👧بسه نازی،عصبیم نکن،بدو بریم
👧چیزی نگفتم ک بابایی،یادت باشه سرم داد زدی
👨آخه بد حرف میزنی،باشه بیا بریم برات پیتزا بگیرم، به مامانمم چیزی نگو الکی شر میشه
👧باشه باید فکرامو بکنم
👨دختری فرصت طلب
👧چاکریم بابایی
۱۴۰۲/۸/۲
#شارن

🦋

🦋🕊برای آزادی 🕊🦋

04 Jan, 12:16


🕊
عصر است و دلم بند دلت گیر شده
از دوری تو دلم زمینگیر شده
رفتی و دلم در پس تو حیران است
آنجا ک نباشی دلم من ویران است

۱۴۰۳/۳/۲۴

#شارن_طلا

سلام عصرتون بخیر و خوشی 💐🩵



🦋

🦋🕊برای آزادی 🕊🦋

03 Jan, 19:24


🕊
امان از شب
امان از تاریکی
امان از دل من
و از دلتنگی
امان از عشق
از دوست داشتن
از نرسیدن
واز تو ک نیستی و
دیگر ندارمت

۱۴۰۳/۳/۲۵
#شارن_طلا
#شبتون_به_دورازدلتنگی🌙




🦋

🦋🕊برای آزادی 🕊🦋

03 Jan, 13:05


🕊

#مرتضی_اشرفی🎙
#آفرین🎶

عصر های جمعه
دلتنگی
تیـر می کشد
عمیـــــق...


🦋

🦋🕊برای آزادی 🕊🦋

02 Jan, 14:38


🕊



#نامه_ای_برای_تو💌


نمیدونم کجایی؟
یا تو کدوم دیاری؟
برای همین نامه های زیادی برات نوشتم، تعدادیش رو روی برگ گل و به دست باد دادم تا برات بیارن💌
یا تو گوش قاصدکا از عشق و دوسداشتنت زمزمه کردم و فرستادم به سمتت بیان💌
یا رو پوست هم برات از دلتنگیام نوشتم و با بوسه مهر بهش زدم تو بطری گذاشتمش و تو آب رهاش کردم تا شاید به دستت برسه و از حال دلم بدونی💌
و تعدادی از نامه ها رو هم به کبوترای نامه بر دادم تا به بهت تقدیم کنن💌
تازه نگفتم کلی نامه نوشتم با اشک و بوسه مهرو مومش کردم به پستچی های شهر دادم تا برات خونه به خونه بیارن شاید یکی از خونه ها برای تو باشه💌
نمی‌دونم نمی‌دونم شاید یکی از اون نامه ها به دستت رسید و از دلتنگیم با خبر شدی و به سراغم اومدی💌
شاید ...
بدون دلتنگتم
خیلی...

۱۴۰۳/۴/۲


#شارن_طلا



🦋

🦋🕊برای آزادی 🕊🦋

31 Dec, 08:09


🕊
سلام مخاطب قشنگ و‌
مهربون زندگیم
مخاطب همیشگی
ک منتظر به راه تو نشسته ام
ک دلخوشم
به آمدن
به ماندنت

بیا ک جون من داره میره برای بودنت
بیا ک تنگ شده دلم برای خوبیات.
برای مهربونیات
برای اون چش سیاه رنگ شب
برای خنده ی همیشگیت
برای ناز و دلبریت
برای اخم و
اون سکوت تلخ و نابت، نازنین

سلام بهونه و امید زندگیم
سلام همیشگی
تموم زندگی

۱۴۰۲/۹/۷

#شارن_طلا




🦋

🦋🕊برای آزادی 🕊🦋

30 Dec, 05:51


🕊
مثل هر صبح
سلامت کردم
آمدی جان به فدایت کردم
مثل هر صبح
زدم بوسه به لب های تو
بغلم کردی و دل که به نامت کردم
مثل هر صبح
بگفتم ک تو‌ را دارم دوست
خندیدی و با عشق صدایت کردم

۱۴۰۳/۱۰/۱۰

#شارن_طلا
بداهه

#صبحتون_دلبرانه💞



🦋

🦋🕊برای آزادی 🕊🦋

29 Dec, 21:42


🕊

شب
خاطرات را بيدار ميكند
و چشم هايمان خواب را به فراموشي ميسپارند ؛
تا نبودن ها را يادمان بياورند و بغض هاي مانده در گلو را سرازير كنند!
شب با بيرحميِ تمام تقاصِ آدم هاي رفته را از ما ميگيرد

#شبتون_آروم


🦋

🦋🕊برای آزادی 🕊🦋

29 Dec, 03:34


🕊
 آهنگ
#سرزمين_شاهان
سروده زيبای
#دكتررایان_پاكسرشت
خواننده و آهنگساز
#السانا

#برای_ایران_عزیز❤️

#با_بهترین_آرزوها_برای_شما_گرامیان🌻
#صبح_اهوراییتان_خوش_باد☀️
🔥
🏆



🦋

🦋🕊برای آزادی 🕊🦋

28 Dec, 03:40


🕊
سفره ای از مهر پهن میکنم
با جان و دل میچینم
و کنارش
چایی از عشق دم میکنم
در قوری محبت
و با فنجانی از بوسه
تقدیمت میکنم💋🫲

#نوش_جانت_جانا☕️

#صبحتون_دلبرانه❤️

۱۴۰۳/۱۰/۸

#شارن_طلا
بداهه



🦋

🦋🕊برای آزادی 🕊🦋

27 Dec, 07:28


🕊
وای جمعه چقدر میچسبد
همراه تو
درکنار
و آغوش تو
جمعه ها را دوست دارم
چون تمام خانه از عطر حضور
تو لبریز است
و بیشتر درکنار من هستی❤️

۱۴۰۳/۱۰/۷

#شارن_طلا
بداهه


🦋

🦋🕊برای آزادی 🕊🦋

25 Dec, 15:03


🕊


#دلتنگی

دلم تنگ است
دلم غم دارد و سرد است
دلم دریایی از درد است
دلم آن ساحل ماتم
دلم شب های طولانی

دلم مرده
دلم فریاد سر داده
دلم آتش به پا کرده
دلم داغ زیادی را به خود دیده
دلم غرق است در مرداب نامردی
دلم پوسیده از رنج زیاد آدمیزادی

دلم خسته است آدم‌ها
امید از دامنش رفت است آدم‌ها
لبانش دوخته
و پایش در قل و زنجیر، آدم ها

دلم در خون خود غرق است
نمک بر زخم هایش آدمی پاشد

دلم یک خواب طولانی
دلم یک مرگ آسوده
دلم اتمام میخواهد

دلم شاید خدا خواهد
کمی هم زندگی خواهد

نمیدانم
نمیدانم...
دلم مرهم
نمیدانم دلم اتمام
دلم گیج است میدانی
نمیداند چه میخواهد
دلم یک خواب طولانی..
دلم چشمان بارانی......
دلم شاید ک آغوشی ز جنس مهر میخواهد
دلم بوسه
دلم باران
نمیدانم...
نمیدانم....

دلم یک انقلابی نو
دلم شاید ک فریادی ز آزادی
نمیدانم...


۱۴۰۲/۹/۱۸


#شارن_طلا



🦋

🦋🕊برای آزادی 🕊🦋

25 Dec, 03:11


🕊

سلام سلام سلام
سلام به روی ماهتون🥰

خورشید طلوع کرد☀️
صبح شد
آغاز یه روز دیگه

شکر
شکر ک یه روز دیگه اومد
و ما هنوز داریم کنار هم نفس میکشیم.
پس بیاین روزمون رو‌ با امید شروع کنیم.
و تلاش کنیم برای زندگی،
برای شاد بودن و
شادی بخشیدن
حتی به اندازه ی یک لبخند کوچیک
وسعی کنیم برای زندگی بهتر
کنار دوستان و عزیزانمون.

#آمین🤲
۱۴۰۳/۴/۶

#صبحتون_دلانگیز🩵
#شارن_طلا



🦋

🦋🕊برای آزادی 🕊🦋

24 Dec, 09:53


🕊




#دستمال_داری_واسه_اشکام؟


میخوام بهش زنگ بزنم اینبار علی
شاید خبر نداره از حال و روزم
حتما نداره دیگه
اگه داشت که الان میومد
یه سر به این عاشق افسردش میزد
راستش میخوام بهش بگم از وقتی نیست
همه ی زمستونا سردتر شده
مثل سردی نگاهش
شب هام صبح نمیشه بی اون.‌..
خیلی وقته که دیگه خواب به چشمام نیومده.

دلم میخواد باهاش حرف بزنم علی
خیلی ساله گوشه ی خونه زندونی
کردم خودمو و کسی ننشسته پای حرفام
خوب آخه منم آدمم
حرف دارم
آره
آره
می‌دونم
افسردم
بیحوصلم
ولی کلی حرف براش دارم.
میخوام یبار دیگه تو اون چشای نافذش نگاه کنم
و بگم چقددددر دوسش دارم
بگم به اندازه ی خوشگلی اون
صورت مردونش دوسش دارم..

میخوام بپرسم هنوزم از اون
اخمای جذابش میکنه؟

از همونا که یه تای ابروش میره بالا
و دلبرترش میکنه.

علی میخوام ازش بپرسم
زمستونایی که من نبودم
کی یقه ی کتش رو بالا میکشید
و شال گردنش رو دور گردنش محکم میکرد
که سردش نشه
کی زیر آرنجش رو با افتخار میگرفت
و خودشو بهش میچسبوند تا گرمش کنه،
آخه بچم سرمایی بود.

کی روزی هزار بار قربون صدقه ی
اون قد و بالای مردونش میرفت
کی بهش میگفت الهی
فدات بشم خودم
تکی تکی تکی.

کی دیوونه و شیداش بود علی
ها! کی ؟
کی وقتی اون رانندگی میکرد با اون
اخم خوشگل رو صورتش.
یهوو لپشو میکشید و
میگفت وووی قربون اون
اخمای خوردنیت برم من،
یا یهو یه بوس میکرد اون صورت جذاب ته ریش دارش رو با عشق.
و وقتی اون با تعجب و اخم برمیگشت نگاه میکرد
بهش میگفت دوس داشتم، مال خودمی خودِ خودم.

کی حالا مواظبشه علی؟
هوم ؟
اون دلبر جدیدیه ؟
میدونما
ولی بنظرت اون میتونه اندازه ی من عاشقش باشه ؟
راستش یبار ازش پرسیدم علی
گفتم قشنگه یکی اینجوری دوست داشته باشه ؟
با همون ابروی بالا دادش گفت نمیدونم.

راستی علی نکنه مرد جذابم مواظب اون جدیدست
آخه هیچ وقت مواظب من نبود.

بین خودمون میمونه علی؟
خیلی حسودیم میشد خیلی.
فقط یک بار اشکم و با دستمال پاک کرد و گفت: دیگه گریه نکن منم ناراحت میشم.
وای علی علی همین بس بود دیگه برام.
نمیدونی کلی ذوق کردم و تو پوست
خودم نبودم از خوشی.
ولی فقط همون یبار حواسش بهم بود
منم سعی کردم گریه نکنم دیگه، تا یک وقت ناراحت نشه.
منم که میدونی تحمل ناراحتیش رو اصلا نداشتم.

کاش میشد بازم حواسش بهم باشه علی‌.
کاش کاش حداقل منو یادش نرفته باشه
علی ؟ نکنه منو یادش رفته ؟
ها ؟
نکنه جام براش پر شده علی ؟
علی ؟
نکنه ،نکنه از چیزی خبر داری و نمیگی ؟ ها ؟
بگو اگه منو یادش رفته
قول میدم
قول میدم نرم گوشه ی اتاق. تو خودم جمع شم و بغض کنم و تا ساعت ها به یکجا خیره شم.
قول میدم داداش، قول
حتما یادت نیست دیگه
اگه یادتم باشه که تو، توی قاب عکسی و
نمیتونی باهام حرف بزنی.

راستی علی اون بیرون ، تو این دنیا هنوزم آدما بفهمن عاشق و درگیرشونی رفتارشون باهات عوض میشه بعد تو رو زیرپاهاشون له میکنن و میرن که میرن.

اینو دیگه خودت خوب یادته
تو هم خیلی عاشق بودی یادمه
میگفتی آبجی نمیدونی چقد دوسش دارم
انگار از قلبم افتاد و میمیرم براش.
و منم با ذوق که داداشم عاشق شده و دل داده
با جوون و دل به حرفات گوش میکردم
و برای خوشبختیت دعا ک نشد هیجوره.

فکر کنم دیگه الان همو درک میکنیم
هوم ؟
بیخیال بگذریم تو رو هم بیشتر از این ناراحتت نکنم‌ عزیزخواهر.

راستی علی اگه دوباره خواست بی-...
ولش کن
همون بگذریم بهتره بنظرم.

هی خوشتیپ دستمال داری واسه اشکام؟
هوم؟
دستمال داری؟


۱۳۹۹

روحت شاد،برادرعزیزم علی🖤


#شارن_طلا




🦋

🦋🕊برای آزادی 🕊🦋

24 Dec, 03:27


🕊

سلام سلام سلام

خورشید طلوع کرد☀️
صبح شد
آغاز یه روز دیگه

شکر یه روز دیگه اومد
و ما هنوز داریم نفس میکشیم.
پس بیاین روزمون رو‌ با امید شروع کنیم.
و تلاش کنیم برای زندگی،
برای شاد بودن و
شادی بخشیدن
حتی به اندازه ی یک لبخند کوچیک
وسعی کنیم برای زندگی بهتر
کنار دوستان و عزیزانمون.

#آمین🤲
۱۴۰۳/۴/۶

#صبحتون_دلانگیز🩵
#شارن_طلا



🦋

🦋🕊برای آزادی 🕊🦋

24 Dec, 02:47


جدیدا یه چیزیو خیلی خوب یاد گرفتم که به‌خاطر کسی با یه‌نفر دیگه بد نشم،چون ارزشش رو ندارن هر دو طرف

🦋🕊برای آزادی 🕊🦋

30 Nov, 09:36


🌺🌺🍃

🦋🕊برای آزادی 🕊🦋

30 Nov, 09:35


زندگیتو فدای حرف مردم نکن
👈برخی
مردم کتاب رایگان نمی‌خوانند
چون رایگان است!

👈کتاب پولی هم نمی‌خوانند
چون گران است!

👈فقط حرف می‌زنند
چون مفت است!!👌

🦋🕊برای آزادی 🕊🦋

28 Nov, 16:26


زود دیرمیشه
👌👌👌❤️❤️
ب افتخار تمام مادرهای گلمون 😍

🦋🕊برای آزادی 🕊🦋

27 Nov, 21:18


🕊

متاسفانه
‏من همیشه تو هر چیزی زیاده‌روی کردم؛
تو غصه خوردن،
تو ناراحتیم رو بروز دادن،
تو شادی کردن،
تو دوست داشتن،
تو قوی بودن،
تو اعتماد کردن،
تو بخاطر اطرافیان از خودگذشتن،
همیشه بیش از حد نگران همه‌ چیز بودم
برای همین زندگی رو باختم‌.

#شارن

🦋

🦋🕊برای آزادی 🕊🦋

27 Nov, 20:31


🕊

وقتی
حد
خودتو
بدونی،
همیشه
محترمی
پس
کمرنگ شدی براشون،
خودتو کنار بکش
نمون غرورت بشکنه.

🦋

🦋🕊برای آزادی 🕊🦋

27 Nov, 20:06


🕊

رُک بگویم از همه رنجیده‌ام،
از غریب و آشنا ترسیده‌ام،
بی‌خیال سردی آغوش‌ها،
من به آغوش خودم چسبیده‌ام .

🦋

🦋🕊برای آزادی 🕊🦋

27 Nov, 15:18


🕊

از دوردَست  دوستَت دارم،
مثل ستاره ای در آسمان
که هرگز دستم به آن نمیرسد!
اما دوستَش دارم...!
         

🦋

🦋🕊برای آزادی 🕊🦋

27 Nov, 15:15


🕊
من ...
شیفتہ ے خوشے هاے ساده‌ام
همین فنجان چاے عصرگاهے این‌ها
آخرین پناہ جان‌هاے خسته‌اند...
اسڪار_وایلد

🦋

🦋🕊برای آزادی 🕊🦋

27 Nov, 13:36


🕊
وقتی چیزی رو نمیدونید
وقتی از چیزی سر در نمیارید
وقتی از چیزی کامل مطمئن نیستید

لطفا راجبش شکر نخورید.

آدممممممم باشید
بخاطر خودتون لااقل🙏

🦋

🦋🕊برای آزادی 🕊🦋

27 Nov, 13:33


🕊
لطفاً یکم مرام داشته باش و
چون بهت محل ندادم مثل سگ پشت سرم پارس نکن!
مرام معرفتی سگ رو داشت باش نه پارس کردنشو‌

🦋

🦋🕊برای آزادی 🕊🦋

27 Nov, 13:32


🕊

بداخلاق بودن اشکالی نداره ولی اینکه اخلاق خوبتو واسه یه مُش بی لیاقت رو کنی غلطِ اضافس
🦋

🦋🕊برای آزادی 🕊🦋

27 Nov, 13:29


🕊
بہ گُرگ گفتند:
توام مثل بقیہ هَر روز
با یڪ آهو باش ؛ گُرگ گفت :
اگر میخواستم
هَر روز با یڪ آهو باشم ،
اسمم ڪفتار میشد ،
نہ گرگ🐺
‌‌‌ ‌🦋

🦋🕊برای آزادی 🕊🦋

19 Nov, 00:02


🕊

زمین پره از آدمایی که قرار بود بعد یه نفر زنده نمونن!

🦋

🦋🕊برای آزادی 🕊🦋

19 Nov, 00:01


🕊

تنها ملاکم واسه شخصیت آدما وفاداری تو روزای سخت به حرفاییه که تو روزای خوب زدن.
🦋

🦋🕊برای آزادی 🕊🦋

19 Nov, 00:01


🕊

بعضی آدما هیچوقت ترکت نمیکنن؛ اما خوب بلدن کاری کنن خودت بزاری بری.

🦋

🦋🕊برای آزادی 🕊🦋

18 Nov, 23:58


🕊
یادت باشه وقتی کسی رو از خوب بودن خسته کردی حق نداری بی توجهی هاشو پای بد بودنش بزاری!
🦋

🦋🕊برای آزادی 🕊🦋

18 Nov, 23:56


🕊

دوس دارم دنيامو ٺوو
    چشمايِ ٺو ٺڪون بدم
              بذارم قلب مو ٺوو
              دسٺامو بٺ نشون بدم......
 
دوس دارم  به امنيِ
شونه ي  ٺو ٺڪيه ڪنم
    قلب مو به جايِ پيشڪش
                 به چشاٺ هديه ڪنم
.


🦋

🦋🕊برای آزادی 🕊🦋

18 Nov, 23:54


🕊

#علی_زندوکیلی🎙
#گل_سرخ🌹


برای دركِ گيسويت
دلم را شانه كُن امشب

خودت ويرانه اش كردی
درونش خانه كن امشب...

🦋

🦋🕊برای آزادی 🕊🦋

18 Nov, 23:51


🕊

#مهدی_جهانی

دست من نیست
اگه اینقددلم هواتوداره


˙‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌🦋

🦋🕊برای آزادی 🕊🦋

18 Nov, 23:02


🕊



‍ شب ڪه  می‌شود
فقط تاریڪے رنجم نمے دهد
بوسه ات ڪنج لبم گریزان ست و
خیالت هراسان ڪوچ مے ڪند

شب  مرا به اسارت میبرد
به نگاهے ڪه از فاصله ها حیرانم مے ڪند
دور ازتوام  وگلوگاه بغضم نمے شڪند
نگاهم منتظر و
قفل ڪلید نفسهایم  بازنمیشود
چقدر فرسودگی...
ڪاش خاطراتت،
هرشب مرورم نمے ڪرد
تا این چنین بسوزم
با مرور ڪهنگے، دفتر شعرم چه ڪنم
از دست رفته  ام
اے عشق ...‌


#آنیل_آچلار
📔قلم سفید
روحش شاد🖤


🦋

🦋🕊برای آزادی 🕊🦋

18 Nov, 23:00


🕊




تو برمیگردی و من از روزهایی که
نبوده ای می گویم!
تو برمیگردی و من از
"عاشقانه منتظرت ماندن" می گویم.
از مردانه ایستادن پای قول هایی که با تمام زنانگی ام داده بودم،
از دستهایی که می توانست پناه شب هایم باشند،
از چشم هایی که میشد هر روز زیباتر شدنم را ببینند اما ندیدند.
از لبخندت هم می گویم!
از خنده هایی که سالها می توانست
مرا جوانتر کند اما از من دریغ شد.
من قدِ تمامِ روزهای خاکستری رنگِ زندگی ام؛
و قد لحظه های نبودنت حرف دارم!

تو که برگردی،
آرزو می کنم لحظه ها در آغوشت بمیرند
و قلبم همان دم از کار بیفتد...


#زیور_شیبانی



🦋

🦋🕊برای آزادی 🕊🦋

18 Nov, 22:56


🕊



#دکلمه


میدونی اهلی شدن خیلی سخته
دل میدی به کسی که معلوم نیست فردا کنارت باشه یا نباشه.
با وجود اینکه خیلی سخته، خیلی هم قشنگ و لذت بخشه.
تو رابطه و دوست داشتن همه چیز خلاصه میشه تو این اهلی شدن آدم ها
آدمی که اهلت باشه تو را بیشتر از هرکسی بلده حتی بیشتر از خودت

اهلت که باشه خوب میشناسه تورا
خوب بلده کجا صداشوبالاببره برات ، کجا پایین بیاره
بلده چه حرفایی را در گوشت بزنه و چه حرفایی را جار بزنه تا دنیا بشنوه
اهلت که باشه میدونه چی حالتو خوب میکنه چی بد
بلده کی دنیارا به خاطرت بهم بریزه
میدونه چیارو به روت نیاره و حرفشو نزنه
بلده کی صاف زل بزنه تو چشمات و حرفای دلشو بهت بزنه

اخه میدونی آدم ها شخصیت واقعیشونو تو اولین برخورد نشون نمیدن تو آخرین برخورد نشون میدن.

واسه همین میگم آدمی که اهلت باشه خیلی مهمه چون اون سر دنیا هم بره اهلته اگه نا اهلت باشه بغل دستتم نااهله.

اخه پرنده ای خوشگله که خودش بیاد و بشینه رو شونت تا اینکه بگیری بکنیش تو قفس
معلومه اون بنده خدا اگه در قفس رو باز کنی رفته که رفته مجبوره اونجا بمونه
ولی
اگه یه جوری اهلیش کردی که هرجا رفتی خودش باهات اومد قشنگ تره
جوری که اگه یه روزی در قفس باز بود که خودتم بهش گفتی برو بگه نمیرم

این روزا هر دودستی را که میبینم به هم قفلن ، فقط یه چیزی از خدا میخوام:
(خدایا هیچ دست اهلی را تو دست نااهلش نزار)

یاد حرف های شازده کوچولو و روباه افتادم که روباه به شازده کوچولو میگفت:
تو اگه منو اهلی کنی زندگی مثل خورشید روشن میشه، آدم ها این حقیقت را فراموش کردن اما تو نباید فراموش کنی
تو، تا زنده ای نسبت به اونی که اهلی کردی مسئولی ، تو مسئول گلتی.

اگه آدم‌ها یادبگیرن در برابر هر احساسی که ایجاد کردن مسئول باشند دنیا جای قشنگتری میشد.

باور کنید آدم از یه جا به بعد کنار میکشه و اهلی خودش میشه.
مگه یه ادم چقدر میتونه مهربون باشه و تو هی سیلی بزنی به احساسش.

میدونی توهم یه روز دلت اهلی یه نفر میشه اون روز حالتو میپرسم.
اخه کاری کردی که من مثل گرگی شدم که کسی نمیتونه منو اهلی و رام کنه.


ولی نترس عزیزم
این پرنده با مشتی دانه اهلی هیچ دلی نمیشود
وقتی پرواز را فقط درآسمان تو آموخته

دنیای پرنده قفس است و دنیای من قلب تو.


#ستاره


🦋

🦋🕊برای آزادی 🕊🦋

18 Nov, 22:51


🕊


#دکلمه


عاشق که بشی تازه می فهمی مفهوم زیبایی اون چیزی نیست که قبلا توی ذهنت داشتی...
عاشق که بشی تازه می فهمی زیبایی موهای عشقته. حالا چه می خواد بلند باشه، چه کوتاه، لَخت باشه یا فر، وزم باشه قشنگه باز!
می فهمی فرقی نداره دماغش قوز داشته باشه یا صاف باشه، بزرگ باشه یا عروسکی، همه جورش خوشگله!
مهم نیست قدش کوتاه باشه یا بلند، هیکلی باشه یا ریزه میزه، چاق باشه یا لاغر، در هرحال به دلت میشینه!
دیگه اهمیت نداره ازش سرتری یا سرتره ازت. کل دنیا هم که بگن زشته، از نگاه تو قشنگیِ مطلقه و تمام!
عاشق که باشی، عشق با هر شکل و ظاهری که باشه، با هر نقص و کمبودی، باز زیبایی برات خلاصه میشه توی وجود همون عشق و همونی که دوسش داری...
همونجوری که بوده، همونجوری که هست، همونجوری که خواستیش و قبولش داری و خواهی داشت.
عشق که باشه آبی و مشکی و سبز و قهوه ای فرقی نداره دیگه برات. دلنشین و خوب از نظرت فقط رنگ چشمای عشقت میشه و بس، حتی از پشت یه عینک ته استکانی گنده!
عشق خیلی خوبه. معادله هارو به هم میزنه. مفهومارو عوض میکنه. زیر و روت می‌کنه، عوضت می‌کنه، بزرگت می‌کنه، آدمت میکنه...
با عشق تازه می فهمی کل زیبایی دنیا گاهی وقتا خلاصه میشه توی دوتا چشم‌ قهوه ای معمولی!


#طاهره_آباذری_هریس



🦋

🦋🕊برای آزادی 🕊🦋

18 Nov, 22:47


🕊



#دکلمه_رفیق



آهای رفیق من عادت ندارم بهت بگم دوست دارم، من عادت ندارم بهت بگم عاشقتم و برای اینکه رفاقتمون ادامه پیدا کنه هر کاری میکنم.من با رفتارم تمام این ها رو بهت ثابت میکنم. درسته شاید زبون خوبی نداشته باشم و همیشه فحشت بدم اما بدون که تک تک این فحشا همون ابراز علاقه هست و من عشق واقعیم نسبت به تو رو توی رفتارهام نشون میدم. شاید تموم اونهایی که مدام به هم عاشقتم و دوستت دارم میگن توی شرایط یه ذره سخت همو رها کنن و برای همیشه برن اما رفیق بدون منی که شاید هیچوقت دوستت دارم رو از زبونم نشنیدی، تا پای جون کنارتم و اگه مشکلی برات به وجود اومد من از خود میگذرم، از آرامشم میگذرم تا اون مشکلت حل باشه! حالا اون مشکل میخواد یه مشکل کوچیک باشه یا بزرگ مهم نیست، مهم بزرگی و عظمت دوستی ماست، مهم حسیه که بین ماست که گرچه به زبون نیاوردیمش، گرچه به هم نگفتیمش اما توی رفتارهامون مشخصه، توی کارها و اعمال مون مشخصه.
رفیق جان، ازت میخوام تا تن لَشِتو همیشه کنارم نگه داری، ازت میخوام که جسم و جون میت مانندت همیشه در کنارم باشه و ازت میخوان هیچوقت گم نشی و بری. شاید بگی چرا داری فحش میدی، آخه نمیدونی که من با فحشامه که ابراز علاقه میکنم. هر یه تن لشی که بهت میگم به اندازه صد تا عاشقتم کاربرد داره. شاید ندونی اما برای همون جسم و جون میت مانندت جونمم میدم تا همیشه سالم باشه و آسیبی بهش وارد نشه. رفیق، تو برای من همه چیزمی پس اگه یه وقتی گم شدی و دیگه توی زندگیم ندیدتم اون وقت بدون که کم میارم و دیگه تحمل ادامه دادن رو نخواهم داشت. من تو رو فحشت میدم، بهت هزارتا حرف میزنم اما بدون که در پس تموم اینها یه عشق خاص و محض نهفته هست، یه عشقی که نمیشه با هیچ چیزی مقایسه اش کرد، یه عشقی که فکر میکنم تنها بین ما دو تا باشه و هیچ دوستی تا به حال اون عشق رو نسبت به دوستش نداشته. حالا میخوام بگم که تن لشِ میت، گم نشی که اگه گم بشی منم انگار توی این زندگی گم شدم چون با تو هست که توی راه درست قدم بر میدارم و توی راه درست زندگی میمونم. نبودن تو برابرهبا گمراهی من، گم شدن من توی دنیایی که هیچ به هیچ کس رحمی نداره. پس هیچوقت نذار و برو چون من به اون تن لشت، به اون جسم میت مانند نیاز دارم تا در کنار باشم و در کنارت احساس خوشبختی کنم
یه رفیق داشته باشی که درکت کنه. هیچ کاری نکنه، هیچ اقدامی نکنه، هیچ کمکی نکنه فقط درکت کنه. درک شدن توی زمان مشکلات و گرفتاری ها خیلی مهمه که خیلی ها ازمون دریغش میکنن ولی اگه یه رفیق باشه که بفهمه و درک کنه برامون کافیه. چه کم شده چنین رفیق هایی، چه کم شده چنین دوست هایی. الان هر کسی که به کنارت میاد برای استفاده های شخصیشه و به محض اینکه استفاده اش رو ازت کرد کنارت میذاره و برای همیشه میره. اون نه تنها درکت نمیکنه، اون نه تنها کوچکترین اقدامی برای از بین بردن ناراحتی هات نمیکنه بلکه دلیلی برای ناراحتی های بیشترت هم میشه. توی دوره و زمونه الان اگه به چنین رفیق هایی بها ندی ناراحتی های بیشتری برات به وجود میارن و درد بیشتری به جونت میندازن. اونا فقط تا زمانی درک میکنه که به نفعشون باشی و به محض اینکه منفعت شون تموم شد رهات میکنن. چه خوبه میون دنیای و آدمای به این پستی، فقط یه نفر باشه که درکت کنه و تو رو بفهمه. اون موقع پستی نه پستی این آدما و نه پستی دنیا رو میبینی. اون موقع تنها چیزی که جلو چشاته خوبی های رفیقته، آرامشیه که از اون میگیری
رفیقم، شاید خودت ندونی اما وقتی که میخندی و لبخند میزنی من زیباترین منحنی دنیا رو روی صورت تو میبینم. خنده های تو اونقدر به من آرامش میده که دوست دارم ساعت ها در اونها غرق بشم و با دیدنشون آروم بگیرم. لبخندهای تو، خنده های تو، دلیل خنده های منه. وقتی که میبینم شادی و میخندی، من هم ناخودآگاه شاد میشم و لبخند به لبم میاد، من هم ناخودآگاه احساس خوبی پیدا میکنم و همه این ها به خاطر تو هست، به خاطر تویی که میخندی. پس بخند. حتی اگه بدترین دردها به سراغت اومدن، حتی اگه بدترین اتفاقات پیش رو بودن بخند چون رفیقی داری که خنده هات خنده های اونه رفیق، همیشه باهام باش، باهام بمون، هیچوقت منو تنها نذار چون با بودن توئه که میتونم شادی رو احساس کنم و از ته دل بخندم. وقتی که تو کنارمی، مهم نیست چه غمی داشته باشم تو کارت رو خوب بلدی و اونقدر منو میخندونی که تموم درد و غم هام یادم میره. شایدم تو خودت پر از غم باشی، شایدم تو خودت منبع استرس و ناراحتی باشی اما خوب بلدی کارت رو از پیش ببری، خوب بلدی رفاقت کنی و لطفی که یه رفیق باید به رفیقش داشته باشه رو ادا کنی. رفیق جان، اینو بدون که من هم در مقابل تو چنین وظیفه ای دارم، من هم در قبال شادی تو، خنده های تو، احساس خوب تو، مسئولم. پس همیشه بخند، همیشه شاد باش و همیشه از ته دل لبخند بزن تا من بدونم که وظیفه ام رو درست انجام دادم.


#بابک


🦋

🦋🕊برای آزادی 🕊🦋

18 Nov, 22:38


🕊



یه دلتنگی هایی هست
که تموم وجودت رو عذاب میده..
اون موقع تازه می‌فهمی
که چقدر این دنیا
بدون وجودش برات پوچ و بی ارزشه..
چقدر سخته خواب عزیزت رو ببینی
ولی بیدار بشی و ببینی
که دیگه نمیتونی لمسش کنی
مثل اینه که
تکه ای از وجودت رو گم کرده باشی...
امروز
بازم صداتو شنیدم
دستاتو تو دستم گرفتم و
باهات حرف زدم..
اما همش خیال بود!
چقدر دلم گرمای بودنت رو می‌خواد
نه سردی خیالت رو..
کاش بدونی
حسرت یبار دیگه بوسیدنت
تو دلم همیشه باقی می مونه..
کاش می شد برگردی
مسافرِ همیشگی من....


#یسنا_اکبری



🦋

🦋🕊برای آزادی 🕊🦋

18 Nov, 22:37


🕊



#دکلمه



خسته ام !!!
دلم گرفته ....
خیلی وقته دنبال یک تکیه گاهم
یکی که پشتمو بهش تکیه بدم به پشتش وچشمامو ببندم وسرمو روبه آسمون بالابگیرم و
یه نفس عمیق بکشم
خیلی وقته دنبال یک شونه ام سرمو بذارم رشونه هاش وچشمامو ببندم وبه هیچی فکرنکم...
خیلی وقته سردرگمم؛ گیج وگمراهم
انگار یه چیزی گم کردم
یه چیزی شبیه احساسم ؛ یه چیز شبیه افکارم
یه چیز شبیه خوشحال بودن
یه چیزی مثل خندیدن
من خیلی وقته شبیه به خودمو گم کردم
آره !!
من خیلی وقته خودمو گم کرده ام
خیلی وقته نه زندگی کردنم
نه خندیدنم ؛ نه نفس کشیدنم ؛ نه احساس کردنم
نه نگاه کردنم به آدمهای دوروبرم
هیچ چیم شبیه خودم نیست
من خیلی وقته آدمهای واقعی دوروبرمو گم کرده ام
آدمهایی که میشد فهمیدشون
میشد بهشون اعتماد کرد
می شد برای درد دل کردن بهشون پناه برد
اون آدمهایی که می شد بهشون تکیه کرد ویه مدت خودتو رها کنی واونا تکیه گاهت باشن
انقدر روپاهای خودم ایستادم خسته شدم
پاهام جون ندارن
انقدر به خودم دلداری دادم وگفتم قوی باش
کم نیار ؛ روپاهات استوار باش دیگه پاهام جون ندارن
انقدر سکوت کردم وهیچی نگفتم وتوخودم ریختم ، همه فکر میکنند من کم حرف میزنم
من نمیتونم باکسی ارتباط بگیرم
اونی که سکوت میکنه واز همه فرار میکنه معنی این نیست که حرفی نداره
نه حرف ها زیاد
درد دلها زیاده
ولی آدمی که باشه وبشینه گوش بده نیست
آدمی که بتونه گوش بده ودرک کنه نیست
خیلی وقته که دیگه یک رنگ بودن وواقعی بودن از آدمها دور شده
خیلی وقته که دیگه آدمهارو نمیشه شناخت
نمیشه باور کرد
میترسی ؛ از همه ؛ حتی از اونی که فکر میکنی از
همه نزدیک تره وبهتره
خیلی وقته هرروز توخیابونها راه میرم
به آدمها نگاه می کنم
دنبال کسی میگردم
نمیدونم کیه ؛ کجا میتونم پیداش کنم
دوست دارم یکی رو ببینم وهمون لحظه
که چشمم بهش میوفته ، ته دلم خالی بشه
چشام برق بزنه
چین پیشانی وگره ابروهام صاف بشه
جوری که انگار گم شدمو پیدا کرده باشم
همونجا دستشو بگیرم
بشینم وبدون هیچ مقدمه ایی شروع کنم دردامو بریزم بیرون
اونم ببینه وبشنوه بغلم کنه
تودلم سنگینی بزرگی دارم
تومغزم هیاهوی زیادی هست
چشام همش خیسه
روحم ، جسمم خیلی سنگینه
نیاز دارم خالی بشم
نیاز دارم سبک کنم
دردامو بدم دست یکی ببره دور کنه ازم
دیروز توبازار آهنگرها داشتم راه میرفتم
چشمم به یه پیرمرد افتاد
فلزات رو میذاشت تو کوره بعد میاورد بیرون وباچکش بزرگی که داشت محکم ضربه میزد
اون لحظه دلم خواست برم بگم عموجون
میشه به هم کمک کنیم
میشه من بجای شما چکش بزنم
شما بشینید وخستگیت دربیاد
منم از دست این آدمها ، این دردها واین دنیای که کسی معنی احساس وعاطفه نمیدونه به این چکش واین فلز بی زبون پناه ببرم ودق ودلیمو روشون خالی کنم
حداقل این فلزات سرد احساسشون بیشتره
وقتی ضربه میزنی تغییر میکنن وحالتشون عوض میشه
دوست داشتم چکش رو بگیرم دستم وانقدر محکم ضربه بزنم جوری که همه دردهام از گلوم بیاد بیرون وخودمو خالی کنم
هرکاری کردم نتونستم بگم
این آدمها جوری منو ترسوندن حتی از پناه بردن به اون پیرمرد آهنگر بیچاره هم امتناع کردم
وباهمون دردها از اونجا هم گذشتم وباخودم دوباره بردمشون
امیدوارم توزندگیتون ی آدم امن داشته باشید
چون نباشه درد از پا درمیاره آدمهارو همونجوری که من الان نه جسمی مونده
نه روحی
نه روانی
نه احساسی
ونه آدمی که بهش پناه ببرم 💔


#جمشیدکوردستانی


‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‍‌‍‌‌
🦋

🦋🕊برای آزادی 🕊🦋

18 Nov, 22:36


🕊




میدونی دلبر وقتی یواشکی گاهی از کنارت رد میشمم حتی عطر تنم چشمات رو سمت من برنمیگردونه انگار که من یه حکایت بودم برات
حتی که هیچ جاده ای نیست که منو به مقصدی که آغوش تو تهش هست برسونه
میگم دلبر یه جور غریبی غمگینم انگار که وقتی از کنار تو رد میشم این یه ذره نفسی هم که مونده توی ریهام میخواد تموم بشه و انگار زمانش رسیده که قلبمم برای همیشه خاموش بشه
حتی شایدم من نباشم دیگه برات شعر بنویسم شاید دیگه حسی که توی چشمام بود رو دیگه هیچ وقت نبینی
خسته شدم از بس برات نامه نوشتم و نخوندی و ... اصلا بیخیال منکه تو رو نه لمست کردم و نه تو منو توی نقطه ی ثقل آغوشت گرفتی ...
میگم بیچاره دل من حتی دلشو نداشت دل بکنه ازت ... ولی از بس نفهمیدی که چرا و چطور من اینهمه تو لعنتی رو که ندیدمت میخوامت و بیخیال
اما میدونی من همیشه دلم میخواست احساس منو ذره به ذره ی وجود منو یه بار بغل میکردی و چشمات برای همیشه توی چشمای خسته و بی جون من گره میخوردن تا دیگه هیچ وقت هوای نبودنت منو خفه نکنه و نمیدونی چقدر از دوست داشتنت لبخند شیرین لبامو سرخ کرد و گونهامو گلبهی ... نمیدونی از اینکه نشد توی یه مسیر حتی از دور ببینمت و دیونه بشم و بازم عمیق اون لحظه حتی عاشقت میشدم بازم اما حیف تو هیچ وقت از دردهای من چیزی ندونستی ببخش که اینو الان بهت میگم متاسفم که باعث شدم تو از دست من برنجی و حتی باعث شدم که تو از من متنفر بشی متاسفم واقعا متاسفم لطفا منو ببخش ولی اینو میخوام همیشه باور کنی که من دلتنگ ترین بودم برات و همیشه با تمام دخترونگی خودم دوستت داشتم همیشه دوستت داشتم اونم نه کم بلکه انقدر دوستت داشتم که حتی خودمو اینجوری دوست نداشتم ببخش که باعث این حس تنفر شدم

لطفا منو ببخش ...



#دوستت_دارم_تا_ابدالدهر


#راحمه



🦋

🦋🕊برای آزادی 🕊🦋

18 Nov, 22:35


🕊



نمی‌توانم بہ ڪسے بفهمانم
چقدر بحران زده‌ام
شاید اصلا باید بدانند
این‌روزها
استخوان‌هاے روح‌ام
تا زانو در خون فرو می‌رود؛
من اما همیشہ
لابه‌لاے آن همہ زخم می‌میرم
و دوبارہ متولد می‌شوم!
گاہ می‌ایستم روبروے پنجرہ
دردے در من نفس می‌ڪشد
و روح‌ام
از تن نحیفم بیرون می‌زند؛
در زمان می‌چرخد
شاید
شاید بتواند
روح تو را لمس ڪند!
ذهن‌‌ام را اما تبعید می‌ڪنم
بہ زخم‌هایم فڪر نڪند!
قلب‌‌ام مدام
بہ سقف اتاق می‌ڪوبد
و ڪندہ می‌شود
شبیہ مرداب پلاسیدہ می‌شود
ڪہ در قلب جنگل التهاب بستہ است!
آہ
در نبودن‌ات
روح‌ام درد می‌ڪند
زخم سینه‌ام ورم می‌ڪند
دست‌هاے خالی‌ام مشت می‌شود
بغضم می‌ترڪد
چهره‌ات از ذهنم پاڪ نمی‌شود
و آن گندم‌زار موهایت وسوسہ ڪننده‌تر
می‌شود
و اسب مرگ بر من می‌تازد
و اندوہ از سر و رویم می‌بارد!
باز نمی‌توانم بگویم
در این روزگار
بر من چہ می‌گذرد!


#آرڪا..


🦋

🦋🕊برای آزادی 🕊🦋

18 Nov, 22:30


🕊


#دکلمه


میشه یه لحظه ساکت باشی تا منم حرفمو بزنم؟

تو هنوز یا منو نشناختی یا دچار سوتفاهم شدی
این بار خوب گوش کن که دیگه قرار نیست تکرار کنم

من کسی رو می‌خواستم که حرفش حرف باشه
نه که یه روز عاشق باشه و یه روز فارغ
کسی که بفهمه وقتی یه قولی داده باید پاش وایسته

دختری که به درد زندگیم بخوره نه به درد عیاشی، من دنبال هوسبازی و این داستانا نبودم
غیر این بود، از تو بهتر زیاده واسم، لب تر میکردم شب توو بغلم بود، خودتم خوب میدونی

از قدیم گفتن سری که درد نمیکنه دستمال نمیبندن، خودمو که نمیتونم گول بزنم
دختری که به درد زندگیم نخوره، بی رو دربایستی، بی معطلی ردش میکنم

من دنبال یه رابطه ساده و سالمم، چیزی که بعید میدونم با تو داشته باشم
تو کسیو میخوای که باش تنهاییتو پر کنی، به عشق و حالت برسی
ولی من آدمش نیستم، نه به درد تنهاییت میخورم نه آدم اهل حالیم

آسمون ریسمون بافتم که تَش اینو بگم...
تو منو چی فرض کردی؟
چطور میتونی توو چشام زل بزنی و بگی دوست دارم؟
در حالی که صبش توو بغل کسی دیگه بودی
منو داری بازی میدی یا خودتو؟

بدبخت بیچاره، این بویی که دنبالش راه افتادی بو کباب نیس، واست خر داغ کردن
اونی که صبح توو بغلش لش کرده بودی مهراد رفیقمه
سرتو ننداز پایین، منو نگا کن

میخواستم عین خودت بازیت بدم ولی حیف
حیف که اونقدرا برام ارزش نداری بخوام وقتمو حرومت کنم...

حرفم تموم،...
بی چک و چونه، بی حرف و حدیث، پاشو سرتو بنداز پایینو برو، حوصله دروغ و آه و نالتو ندارم.
یهو عصبی میشم کار دستت میدم، برو به درک، دیگه نبینمت.


#نیمــا_رفــیعی



🦋

🦋🕊برای آزادی 🕊🦋

18 Nov, 22:29


🕊



#دکلمه



می‌گفت: مثل هر روز مشغول کارم بودم که گوشیم زنگ خورد، شماره ناآشنا بود و من بی‌اهمیت جواب دادم...
اما صدای آدم پشتِ‌خط آشنا بود!
چند لحظه نفسم رفت‌و برنگشت و بعد گوشی قطع شد...
فکر کردم اشتباه گرفته بود اما دوباره زنگ زد، دستم به جواب دادن نمی‌رفت‌و دلم کم بود از هیجان پس بیفته...
تماس‌و وصل کردم‌و گوشی‌و به گوشم چسبوندم
دمغ‌و گرفته‌و سرد‌و دلخور جوابشُ دادم...
مثل همیشه نگفت: دلش تنگ شده!
نگفت: منتظر بوده‌ برگردم‌و برنگشتم!
نگفت‌و جاش طبق معمول زد به شوخی‌‌و کجایی‌و خبری ازت نیست‌و ...
اما من گفتم، از همه‌ی روزایی که منتظرش بودم، از همه‌ی وقتایی که با هر بار دیدن شماره ناشناس رو گوشیم دلم لرزیده بود، از همه‌ی حال بدم بعد رفتنش، از همه چی گفتم...
لا‌به‌لای خنده‌و شوخی سعی کرد قانعم کنه که اونم حق داشته، همه‌ی تقصیرا گردن اون نیست‌و ...
هرچی گفت، وقتی دید مرغِ من یه پا داره‌و کوتاه بیا نیستم، خندید‌و گفت: من فقط زنگ زده بودم حالتو بپرسم، روزخوش، خداحافظ...
قطع کرد!
چشم دوختم به صفحه‌ی گوشی‌و بعد گذاشتمش کنارو سعی کردم چندتا نفس عمیق بکشم‌و به ادامه کارم برسم...
اما حال‌وهوام بهم ریخته بود!
حواسم پرت شده بود!
تو سرم خاطره‌بازی شروع شده بود!
دلم، طفلی دلم...
کارمو تموم کردم‌و زدم بیرون، دوست داشتم داد بزنم‌و هوار بکشم‌و گریه کنم اما فقط پخش ماشین‌و روشن کردم‌و با صدای خواننده غرق شدم تو خاطراتی که جون کنده بودم تا گوشه‌ی مغزم چالشون کنم تا کنارِ دلم بمونهُ خاک بگیره...
اشک گوشه‌ی چشماش جمع شده بود، یه نفس عمیق کشید‌و بغضشو قورت داد، یه لبخند تلخ زد‌و دوباره گفت: کاش وقتی آدمی تکلیفش با خودش معلوم نیست، وقتی آدم خواستن‌و موندن نیست نره سراغ کسی...
اگه رفت، تمومه دنیای اون طرفو بهم ریخت، براش کلی خاطره ساخت‌و نموند، دیگه برنگرده...
زنگ نزنه حال بپرسه...
کاش بدونه اون آدمی که رها شده، که از همه چیزش بخاطر یه نفر گذشته و از طرف همون یه نفر طرد شده، چقدر جون کنده تا دوباره به روال عادی زندگی برگرده...
چقدر سعی کرده شب‌وروزشو به شکل قبل برگردونه...
چقدر شبا تا صبح نخوابیده‌و خاطره چال کرده...
چقدر روزا تو جای خالی غرق شده‌...
چقدر مرده‌و زنده شده تا باز بتونه سرپا شه‌ُ زندگی کنه...
کاش بدونه شنیدن دوباره‌ی صداش اون آدمو پرت می‌کنه به جایی که ازش فرار کرده...
می‌کشونه تو دلِ خاطرات...
دوباره هوایی میشه، دلتنگ میشه، چشم‌انتظار میشه...
دوباره گوشی که زنگ بخوره، منتظر که اون آدم باشه حتی قد یه احوال‌پرسی...!


#مهلا_بستگان


‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‍‌‍‌‌
🦋

🦋🕊برای آزادی 🕊🦋

08 Nov, 14:45


🕊


📚داستان کوتاه

مردی نابینا درون قلعه‌ای گرفتار شده بود و نومیدانه می‌کوشید خودش را نجات دهد.

چاره را در این دید که با لمس‌کردن دیوارها دری برای رهایی پیدا کند.

پس گرداگرد قلعه را می‌گشت و با دقت به تمام دیوارها دست می‌کشید.

همچنان که پیش می‌رفت با چندین در بسته روبرو شد اما به تلاش و جستجو ادامه داد.

ناگهان برای لحظه‌ای دست از دیوار برداشت تا دست دیگرش را که احساس خارش می‌کرد لمس کند، درست در همان زمان کوتاه، مرد نابینا از کنار دری گذشت که قفل نشده بود و چه بسا می‌توانست رهایی‌اش را به ارمغان آورد، پس به جستجویی بی سر انجامش ادامه داد.

بسیاری از ما در تکاپوی دستیابی به آزادی و خوشبختی هستیم، متاسفانه گاه تلنگری شبیه خارش دست، لذت‌های گذرا یا چیزهایی از این دست، ما را از جستجو و دستیابی به دری گشوده به سوی رهایی و رستگاری محروم می‌کند
.


🦋

🦋🕊برای آزادی 🕊🦋

08 Nov, 14:43


🕊



📚داستان کوتاه

مردی نابینا درون قلعه‌ای گرفتار شده بود و نومیدانه می‌کوشید خودش را نجات دهد.

چاره را در این دید که با لمس‌کردن دیوارها دری برای رهایی پیدا کند.

پس گرداگرد قلعه را می‌گشت و با دقت به تمام دیوارها دست می‌کشید.

همچنان که پیش می‌رفت با چندین در بسته روبرو شد اما به تلاش و جستجو ادامه داد.

ناگهان برای لحظه‌ای دست از دیوار برداشت تا دست دیگرش را که احساس خارش می‌کرد لمس کند، درست در همان زمان کوتاه، مرد نابینا از کنار دری گذشت که قفل نشده بود و چه بسا می‌توانست رهایی‌اش را به ارمغان آورد، پس به جستجویی بی سر انجامش ادامه داد.

بسیاری از ما در تکاپوی دستیابی به آزادی و خوشبختی هستیم، متاسفانه گاه تلنگری شبیه خارش دست، لذت‌های گذرا یا چیزهایی از این دست، ما را از جستجو و دستیابی به دری گشوده به سوی رهایی و رستگاری محروم می‌کند.




🦋

🦋🕊برای آزادی 🕊🦋

08 Nov, 14:42


🕊



#داستان_کوتاه

دزدی به خانه احمد خضرویه رفت و بسیار بگشت، اما چیزی نیافت که قابل دزدی باشد.
خواست که نومید بازگردد که ناگهان احمد، او را صدا زد و گفت:
ای جوان! سطل را بردار و از چاه، آب بکش و وضو بساز و به نماز مشغول شو تا اگر چیزی از راه رسید، به تو بدهم؛ مباد که تو از این خانه با دستان خالی بیرون روی!
دزد جوان، آبی از چاه بیرون در آورد، وضو ساخت و نماز خواند.
روز شد، کسی در خانه احمد را زد. داخل آمد و ۱۵۰ دینار نزد شیخ گذاشت و گفت این هدیه، به جناب شیخ است.
احمد رو به دزد کرد و گفت: دینارها را بردار و برو؛ این پاداش یک شبی است که در آن نماز خواندی.

حال دزد، دگرگون شد و لرزه بر اعضایش افتاد
گریان به شیخ نزدیک تر شد و گفت: تاکنون به راه خطا می رفتم.
یک شب را برای خدا گذراندم و نماز خواندم، خداوند مرا این چنین اکرام کرد و بی نیاز ساخت.
مرا بپذیر تا نزد تو باشم و راه صواب را بیاموزم.
کیسه زر را برگرداند و از مریدان شیخ احمد گشت.

👤 عطار
📔 تذکره‌الاولیا


🦋

🦋🕊برای آزادی 🕊🦋

08 Nov, 14:38


🕊



ملانصرالدین از محلى رد میشد
دید که ۳ نفر به دعوا کردن مشغولند.
پرسید چی شده؟
گفتند ۷ تا گردو داریم میخواهیم
بین هم تقسیم کنیم.
و ملا را بین خودشان قاضی کردن
ملا گفت خدایی تقسیم کنم یا انسانی؟
گفتند:
خوب معلوم است خدایی تقسیم کن !
ملا به اولی ۵ تا گردو داد
به دومی ۲ تا و
یک پسگردنی هم زد به سومی !
گفتند:
این دیگر چه جور تقسیم کردنی بود ؟!
ملا گفت: اگر به دقت نگاه کنید ،
خداوند نعمتهایش را اینگونه بین
بندگانش تقسیم کرده است ...!
عدالت با مساوات یکى نیست.



🦋

🦋🕊برای آزادی 🕊🦋

08 Nov, 14:30


🕊

‌‎

#داستان


👨‍🦳👴 دو پیرمرد که یکی از آنها قدبلند و قوی هیکل و دیگری قدخمیده و ناتوان بود و بر عصای خود تکیه داده بود، نزد قاضی به شکایت از یکدیگر آمدند.
💰 اولی گفت: به مقدار 10 قطعه طلا به این شخص قرض دادم تا در وقت امکان به من برگرداند و اکنون توانایی ادا کردن بدهکاریش را دارد ولی تاخیر می اندازد و اینک می گوید گمان می کنم طلب تو را داده ام.
حضرت قاضی! از شما تقاضا دارم وی را سوگند بده که آیا بدهکاری خودش را داده است، یا خیر. چنانچه قسم یاد کرد که من دیگر حرفی ندارم.
💰 دومی گفت: من اقرار می کنم که ده قطعه طلا از وی قرض نموده ام ولی بدهکاری را ادا کردم و برای قسم یاد کردن، آماده هستم.

🔰 قاضی: دست راست خود را بلند کن و قسم یاد کن.
پیرمرد: یک دست که سهل است، هر دو دست را بلند می کنم.
🙌 سپس عصا را به مرد مدعی داد و هر دو دستش را بلند کرد و گفت: به خدا قسم که من قطعات طلا را به این شخص دادم و اگر بار دیگر از من مطالبه کند، از روی فراموشکاری و نا آگاهی است.
قاضي به طلبكار گفت: اكنون چه ميگويي؟

😔 او در جواب گفت: من می دانم که این شخص قسم دروغ یاد نمی کند، شاید من فراموش کرده باشم، امیدوارم حقیقت آشکار شود.
🎯 قاضی به آن دو نفر اجازه مرخصی داد، پیرمرد عصای خود را از دیگری گرفت.

🤔 در این موقع قاضی به فکر فرو رفت و بی درنگ هر دوی آنها را صدا زد.
🚹 قاضی عصا را گرفت و با کنجکاوی دیواره آن را نگاه کرد و دیواره اش را تراشید، ناگاه دید که ده قطعه طلا در میان عصا جاسازی شده است.
😉 به طلبکار گفت: بدهکار وقتی که عصا را به دست تو داد، حیله کرد که قسم دروغ نخورد ولی من از او زیرک تر بودم.


🦋

🦋🕊برای آزادی 🕊🦋

08 Nov, 14:28


🕊



داستان کوتاه " الینه "
شاهین بهرامی


درِ کشویی سلول با صدای بلندِ گوشخراشی باز شد و کمال کلاکت با اکراه و با حسِ ترس به داخل رفت.
و بدون آن که چیزی بگوید در گوشه‌‌ای نشست.
چند روزی طول کشید تا بقول معروف یخش کمی آب شد و با هم سلولی‌ها بیشتر معاشرت کرد
با هاشم مکافات! از همه بیشتر بُر خورد و اکثر مواقع با او گپ و گفت می‌‌کرد
یک بعدازظهر خسته کننده‌ی اواسط تابستان بود که هاشم او را خطاب قرار داد و گفت:
-خب داش کمال، بلاخره نگفتی چی شد رات اینورا افتاد.
راستی اول بوگو چرا بهت میگن کمال کلاکت؟
کمال در حالی که زانوهایش را به داخل شکمش جمع می‌کرد نگاهی به هاشم انداخت و گفت:- چی بگم هاشم خان؟ از کجاش برات بگم؟
کلاکت لقبی که بچه‌های سینما بهم دادن. تو شهر خودمون شغلم کنترلچی سینما بود.
آخه از بچگی عشقِ سینما بودم.
هر کاری هم بگی تو سینما کردم
هم پشت صحنه هم جلوی صحنه
از چایی دادن بگیر تا سیاه لشگر شدن و
مسئول لباس و تدارکات.یه مدتم منشی صحنه بودم و کلاکت می‌کوبیدم!
حالا جریان گرفتار شدنمو واست بگم
یه روز دیدم چند تا پسر جوون و علاف مزاحمِ یه دختر خوشگل شدن.منم داغ کردم و خونم به جوش اومد و رفتم هر سه تاشون رو زدم! یکیشون اما چاقو کشید و تا اومدم از خودم دفاع کنم، ناغافل تیزی رفت تو پهلوش.
خلاصه شلوغ پلوغ شد و من رفتم سمت خانمه بهش گفتم شما برو، اونم بدون این که چیزی بگه رفت! باورت میشه؟
هاشم خیلی خونسرد پاسخ داد:
- آره خب، چرا باورم نشه؟
کمال که از حرف هاشم حسابی جاخورده بود، کامل به سمت او چرخید و با حالتی شبیه فریاد گفت:
- خب مگه نباید ازم تشکر می‌کرد؟ یه تشکر خشک و خالی.
بعد سرش را پایین انداخت و آرام‌تر گفت:
مگه نباید عاشقم میشد، ها؟
هاشم پوزخندی زد و گفت:
- کجای کاری داش کمال، اینا همش مالِ فیلماس
کمال دندان قروچه‌ای کرد و گفت:
خلاصه از اون مهلکه دَر رفتم و گفتم یه مدت دورشم تا آبا از آسیاب بیفته..
اومدم تهرون و تو یه ویدئو کلوپ مشغول شدم که باز یه روز تو خیابون وقتی داشتم با موتورم می‌رفتم دیدم یه موتوری با یه نفر ترکِ عقبش، کیف سامسونت یه آقای محترمی رو زدن.
منم سریع رفتم دنبالشون و محکم زدم بهشون و همچین که پرتِ شدن کف خیابون، کیف رو پس گرفتم و رسوندم به صاحبش که داشت دو دستی تو سرش می‌زد...
کیف رو دید اولش باورش نمی‌شد، درشو که باز کرد، پُر بود از دلار و تراول.
بعدم درش رو بست و یه تشکر ازم کرد و رفت! آره رفت!
ببینم هاشم خان، مگه نباید بهم مژده گونی می‌داد‌‌. مگه نباید منو تو کارخونه یا شرکتش استخدام می‌کرد؟
هاشم سری تکان داد و گفت:ﷲ
تو هپروتی داشم، اون که میگی ماله تو فیلماس.
کمال این بار بالش رنگ و رفته‌اش را به بغل فشرد و ادامه داد:
گذشت و گذشت یه غروبی دیدم یه دختر جوون لبه‌ی یه پل واستاده و انگاری میخواد خودشو بندازه پایین
مردم با فاصله جمع شده بودن و به پلیس هم زنگ زده بودن.
منم داشتم نگاه میکردم که دیدم دختره هی داره آروم آروم میره وسط پُل و الاناس که بپره پایین.
دیدم تا پلیس و کمک بیاد این فاتحه‌اش خوندس. آروم آروم رفتم جلو.
کامل خم شدم منو نبینه.
درست به پشتش رسیده بودم که سر بزنگاه وقتی می‌خواست بپره گرفتمش و کشیدمش بالا رو پُل.
مردم همه جیغ کشیدن و دست زدن و دوئیدن سمت ما.
خلاصه دختر رو تحویل پلیس دادن و چند نفری‌ام به من ایولا گفتن و بعد همه رفتن! ببینم هاشم خان مگه نباید خبرنگارا میومدن با من مصاحبه می‌کردن و خبر قهرمان بازی من همه جا پخش می‌شد و کلی معروف می‌شدم؟
هاشم مکافات این بار دستی به پشت کمال زد و گفت:
از خواب پاشو عشقی، اینا همش ماله فیلماس.
کمال آه بلندی کشید و گفت:
چند وقت بعد پلیس ردمو زد و تو همون ویدئو کلوپ گرفتنم.
به جرم ضرب و جرح محاکمه شدم.
گفتم اون خانم رو بیارید شهادت بده من ازش دفاع کردم.
رفتن آوردنش، ولی فکر میکنی از کجا؟
هاشم ابروهایش را بالا انداخت و پرسید:
-از کجا؟
کمال پاسخ داد:
- از زندون، باورت میشه؟ تو یه پارتی مختلط گرفته بودنش...
خلاصه دو سال حکم واسم بریدن و الانم در خدمت شمام.
کمال با حالت پرسشگرانه‌ای رو به هاشم گفت:
الان این زندان،این سلول، من، تو، اینام فیلمه؟!
هاشم نگاه نافذی به عمقِ چشمانِ کمال کرد و گفت:
- نه داشم ، اینا واقعیته..عین واقعیت...
کمال با حالتی ناباورانه از جا بر‌ خاست
و در حالی که با دستانش میله‌های زندان را گرفته فریاد زد..
- نه، نه، اینم یه فیلمه و منم بازیگر نقش اولم! الان کلاکت رو میزنن!
سکانس سوم پلان هفتم برداشت چهارم بعدشم کارگردان کات میده و در زندان باز میشه و همه‌مون میریم خونه..
آره هاشم مطمئن باش همینه..
هاشم اما مبهوتِ حرکات کمال شده بود و در حالی که سرش را میان دستانش گرفته بود به این می‌انديشيد، باید او را به بهداری زندان ببرد.



🦋

🦋🕊برای آزادی 🕊🦋

08 Nov, 14:26


🕊



یه روز یه اسب پیر افتاد توی چاه.
مردم جمع شدند و هر کاری کردند تا اون رو بیرون بیارند، نشد.
پس برای اینکه بیشتر زجر نکشه، تصمیم گرفتند چاه رو با خاک پر کنند تا زودتر بمیره.
اونها با بیل روی سرش خاک می ریختند.
اسب هم خودش رو تکون می داد، خاک ها رو زیر پاش می ریخت و کمی خودش رو بالاتر می کشید.
تا اینکه بالاخره چاه پر از خاک شد و اسب به راحتی بیرون اومد.

عزیز دلم
مسائل زندگی نیومدند تا زنده به گورمون کنند.
هر اتفاق واسه اینه که بیشتر صعود کنیم.
پس بخاطر اتفاقات پیاپی زندگی مون گلایه نکنیم.
و فکر کنیم شاید :
اونها هدیه هائی هستند که قدرشون رو خوب نمی دونیم.


🦋

🦋🕊برای آزادی 🕊🦋

08 Nov, 14:23


🕊



#جالبه_حتمابخونید

در ایران ما هم روزگاری بود که "شاه‌عباس" صفوی پادشاهی می‌کرد. می‌گویند؛
شاه‌عباس گاه‌وبی‌گاه لباس پر زرق و برق "پادشاهی" را از تنش درمی‌آورد و لباس "مردم عادی" را می‌پوشید.

"بعد هم شبانه راه می‌افتاد توی کوچه و بازار تا ببیند مردم چگونه زندگی می‌کنند و چه درد و مشکلاتی دارند."

یکی از شب‌ها که شاه‌عباس به صورت "ناشناس" از قصر بیرون آمده بود، چیز عجیبی دید:
سه نفر دزد، بیرون از قصر، مشغول "سوراخ کردن" زیر دیوار قصر بودند و می‌خواستند هرطور شده به خزانه‌ی شاه دست پیدا کنند و "طلا و جواهرات" آن را بردارند و با خود ببرند.
شاه‌‌عباس که سررسید، دزدها دست از کار کشیدند.

شاه‌عباس پرسید: «چه می‌کنید؟»
دزدها گفتند: «چاه می‌کنیم.»
شاه‌عباس گفت: «چاه کندن، آن‌ هم در شب تاریک و زیر دیوار قصر! فکر می‌کنید من دیوانه‌ام و حرف شما را قبول کنم؟ حتما شما دزدید.»

دزدها که دیدند "نقشه‌هایشان" نقش برآب شده، دست به یکی کردند تا شاه‌عباس را با جنگ و دعوا از صحنه دور کنند اما شاه‌عباس که متوجه نقشه‌ی آن‌ها شده بود، گفت:
«چرا جنگ و دعوا؟ من هم شریک! هر چه از قصر دزدیدیم، میان هر چهار نفرمان تقسیم می‌کنیم.»

یکی از دزدها گفت: «این‌طوری نمی‌شود.
هرکدام از ما "هنری" داریم که به درد کارمان می‌خورد. اگر تو هم کاری بلد باشی، می‌توانی با ما شریک بشوی.»

شاه‌عباس پرسید: «هنر شما چیست؟»
یکی از دزدها گفت: «من هرکسی را حتی در تاریکی شب یک‌بار ببینم، بار دیگر هرجا ببینمش می‌شناسم.»
دزد دومی گفت: «من می‌توانم هر قفل بسته‌ای را باز کنم.»
دزد سومی گفت: «کار من هم مهم است. من می‌توانم تمام سگ‌ها را برای مدتی آرام کنم و تمام نگهبان‌ها را به راحتی خواب کنم.»

دزدها رو به شاه‌عباس کردند و گفتند: «حالا نوبت تو است. بگو ببینم تو چه هنری داری؟»

شاه‌عباس گفت: «کارهای شما مهم است اما باز هم ممکن است گیر بیفتید و زندانی شوید. من هنری دارم که به درد این جور وقت‌ها می‌خورد. من "ریشی" دارم با "جنباندن" آن می‌توانم هر زندانی یا اسیری را آزاد کنم!»

دزدها که "حوصله‌ی دردسر" نداشتند، قبول کردند که مرد ناشناس "شریکشان" باشد با هم سوراخ را کندند و به قصر شاهی رسیدند. دومی کاری کرد که هیچ سگی واق، واق نکرد و هیچ نگهبانی بیدار نماند. سومی هم کاری کرد که همه‌ی قفل‌ها باز شدند. آن‌ها به "خزانه‌ی شاهی" راه پیدا کردند. هر چه طلا و جواهرات به دستشان رسید، جمع کردند و بردند اما چون کارشان طول کشید، زمان خواب سگ‌ها و نگهبان‌ها تمام شد. هنوز دزدها از قصر خارج نشده بودند که سگ‌ها واق واق کردند و نگهبان‌ها از خواب پریدند و همه را "دستگیر کردند" و به "زندان" بردند.

صبح روز بعد، شاه‌عباس "لباس شاهیش" را پوشید و دستور داد دزدها را برای "محاکمه" بیاورند.
او رو به دزدها کرد و گفت: «با چه جرأتی به قصر ما دستبرد زده‌اید؟»

مردی که گفته بود هرکس را یک بار در هر لباسی ببیند باز هم می‌تواند او را بشناسد، تا شاه عباس را دید، شناخت و با خود گفت: «چشم که توی چشم افتاد، حیا می‌کند.»
آن وقت صدایش بلند شد که:«ای شاه! یکی از دوستانم می‌تواند همه‌ی سگ‌ها را "آرام کند" و همه نگهبان‌ها را بخواباند.

او دیشب کار خودش را کرد، اما کارمان طول کشید و نگهبان‌های تو از خواب پریدند. یکی از دوستانم هم می تواند هر "قفل بسته‌ای" را باز کند. او هم دیشب کار خودش را کرد و ما به راحتی وارد قصر شدیم.
من دیشب کاری نکردم، اما حالا می‌توانم "چهره‌ی شریک دیشب خودمان" را که در تاریکی دیده‌ام، شناسایی کنم.
با این حساب، من هم همین الان کار خودم را کردم و باید بگویم:
هر یکی کردیم کار خویش را
نوبت تو شد، بجنبان ریش را

شاه‌عباس "خنده‌اش گرفت" و گفت: «آزادشان کنید.»

از آن به بعد، هر وقت در یک کار گروهی، یکی از افراد کار خودش را به خوبی انجام ندهد، به او می‌گویند:
* «ما کار خودمان را کرده‌ایم؛ نوبت تو شد، بجنبان ریش را.» *



🦋

🦋🕊برای آزادی 🕊🦋

08 Nov, 14:10


🕊


#داستانک

🔹 پادشاهي تصمیم گرفت پسرش را جای خود بر تخت بنشاند، اما بر اساس قوانین کشور پادشاه می بایست متاهل باشد. پدر دستور داد یکصد دختر زیبا جمع کنند تا برای پسرش همسری انتخاب کند.
آنگاه همه دخترها را در سالنی جمع کرد و به هر کدام از آنها بذر کوچکی داد و گفت:
🔹 طی سه ماه آینده که بهار است، هر کس با این بذر زیباترین گل را پرورش دهد عروس من خواهد شد.

🔹 دختران از روز بعد دست به کار شدند و در میان آنها دختر فقیری بود که در روستا زندگی می کرد. او با مشورت کشاورزان روستایش بذر را در گلدان کاشت، اما در پایان 90 روز هیچ گلی سبز نشد. خیلی ها گفتند که دیگر به جلسه نهایی نرو،

🔹 اما او گفت: نمی خواهم که هم ناموفق محسوب شوم و هم ترسو! روز موعود پادشاه دید که 99 دختر هر کدام با گلهایی زیبا آمدند، سپس از دختر روستایی دلیل را پرسید و جواب را عیناً شنید.

🔹آنگاه رو به همه گفت عروس من این دختر روستایی است! قصد من این بود که صادق ترین دختر بيابم! تمام بذر گل هایی که به شما داده بودم عقیم و نابارور بود، اما همه شما نیرنگ زدید و گلهایی دیگر آوردید، جز این دختر که حقیقت را آورد.


🦋

🦋🕊برای آزادی 🕊🦋

08 Nov, 12:55


🕊
جمعه ها یکی باید باشد
میان تلاطم افکارت
آنقدراز عشق سخن بگویید که
فراموش کنی
بند...؛بند _ وجودت از فرط تنهایی لرزیده است

🦋

🦋🕊برای آزادی 🕊🦋

08 Nov, 11:54


🕊
جمعه‌ها
در دل من
سوز و گدازی
دگر است
تو بگو 
اول عاشق شدنم
جمعه نبود ...؟


🦋

🦋🕊برای آزادی 🕊🦋

25 Oct, 10:14


Live stream started

🦋🕊برای آزادی 🕊🦋

25 Oct, 09:17


آتش این عشق کهنه ....💔

.

🦋🕊برای آزادی 🕊🦋

25 Oct, 09:17


_دلم هواتو کرده کجایی‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎ ‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎♥️‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

🦋🕊برای آزادی 🕊🦋

25 Oct, 09:17


وقتی که خیلیی دلتنگشی گوش بده

🦋🕊برای آزادی 🕊🦋

25 Oct, 09:17


ســــلام بـــه تــک تـــک دوستــان ارجمندم

💫خــاطـــــࢪِه

         

🦋🕊برای آزادی 🕊🦋

25 Oct, 09:17


‌ یک جرعه حس ناب

🦋🕊برای آزادی 🕊🦋

25 Oct, 09:17


این مدیتیشن رو انجام بدین تا روح و روانتون دوباره زنده بشه و احساس سرزندگی کنین.🦫



.

🦋🕊برای آزادی 🕊🦋

25 Oct, 08:54


🕊
بزرگی  میگفت زندگی مثل آب توی
ليوانه ترک خورده می مونه..!!!!

بخوری تموم ميشه
نخوری حروم ميشه...

از زندگيت لذت ببر،،،
چون درهرصورت تموم ميشه.!!!!

   🌸ظهرتون زیبا🌸



🦋

🦋🕊برای آزادی 🕊🦋

25 Oct, 02:07


🕊
🍁🌷در شروع روز🌷
🍃با اندیشه‌ای زیباوارد شویم🌷

🍁🌷همه چیزتازه است
🍃هوا تازه را نفس بکش 🌷

🍁🌷و نگاه تازه ای به زندگی داشته باش
🍃و زیبایی ها را حس کن🌷

#سلام💐


☀️روز بارونیتون بخیر☕️


🦋

🦋🕊برای آزادی 🕊🦋

25 Oct, 01:12


🕊
جمعه ها شعرِمن انگار تورا می خواند
قلم وکاغذ وخودکار تورا می خواند

چشم،بااینکه شده خیره به راهت اما
پلک،تا می زند هربار تو را می خواند

جمعه ها حس عجیبی ست میان من و دل
دل آواره به تکرار تو را می خواند

هر زمان رفت دلم در پی زیبایی و زَر
چشم چون می کند انکار تو را می خواند

هر زمان از غم تو تکیه به دیوار زدم
باز دیدم در و دیوار تو را می خواند


بازهم جمعه وصد حرف به دل مانده و من
شعر با حالت اقرار تو را می خواند...




🦋

3,008

subscribers

4,757

photos

3,951

videos