«بيدارى» @shekohobidariroh Channel on Telegram

«بيدارى»

@shekohobidariroh


[خودشناسی، رشد و تعالی]

مطالبی که اینجا عنوان می‌شود برگرفته از مجموعه‌ای از یک «خرد بزرگ» است که اگر شما «جوینده» باشید به رشد «آگاهی‌تان» کمک خواهد ‌کرد.
نکته: برای درک مفاهیم عرفانی، صبور باشید و به خودتان زمان بدهید.
داوید

🎧 کانال دوم 👇
@b_i_d_a_r_i

«بيدارى» (Persian)

با ورود به کانال «بيدارى» با نام کاربری @shekohobidariroh، به دنیایی از خودشناسی، رشد و تعالی خواهید پیوست. مطالب متنوع این کانال برگرفته از مجموعه‌ای از یک «خرد بزرگ» است که به شما به عنوان یک «جوینده» کمک خواهد کرد تا به رشد «آگاهی‌تان» برسید. لازم به ذکر است که برای درک مفاهیم عرفانی موجود در این کانال، بهتر است صبور باشید و به خودتان زمان بدهید تا از تمامی مطالب بهره‌وری کنید. اگر علاقه‌مند به ارتقای خود و دستیابی به سطح بالاتری از آگاهی هستید، حتما به کانال @shekohobidariroh مراجعه کنید و از محتوای ارزشمند آن بهره ببرید. همچنین، کانال دوم این مجموعه با نام کاربری @b_i_d_a_r_i نیز پیشنهاد می‌شود. پس از عضویت در این دو کانال، می‌توانید به سمت رشد و شکوفایی فردی خود پیش بروید.

«بيدارى»

18 Jan, 17:42


هر زمان که احساس برتری یا حقارت نسبت به دیگری کردید، این نفْس شما است.

#اکهارت_تله
@shekohobidariroh

«بيدارى»

16 Jan, 09:13


📍سوتراهای بیداران همچون مخملی آگاهی ما را صیقل می‌دهند. با هم آنها را دنبال کنیم.
سپاس از حضورتان 🙏

«بيدارى»

15 Jan, 09:25


یکی از بارزترین ویژگی‌های انسان آگاه قدرشناسی است. و قدرشناسی او همیشگی‌ست ــ مشروط به زمان، موقعیت و مناسبت خاصی نیست.

#داوید
@shekohobidariroh

«بيدارى»

13 Jan, 10:11


چالش‌ها و امتحانات در زندگی برای تنبیه کردن شما نیست
بلکه برای بیدار کردن شماست.

#پاراماهانسا_یوگاناندا
@shekohobidariroh

«بيدارى»

13 Jan, 07:19


ادامه

بودا می‌گوید:
سوءاستفاده‌نکردن از قدرت دشوار است.

دشوار است زیرا از همان ابتدا فقط کسانی که می‌خواهند از قدرتشان سوءاستفاده کنند به کسب قدرت علاقمند هستند.

اگر قدری قدرت و اختیاراتی داری، ‌مراقب باش. حتی اختیارات کوچک نیز مردم را فاسد می‌کند. شاید فقط یک پاسبان باشی که در چهارراهی ایستاده‌ای، ‌ولی اگر فرصتی پیدا کنی، از آن قدرت سوءاستفاده خواهی کرد؛ خودت را نشان خواهی داد.

* ملّانصرالدین یک پاسبان بود و زنی را در حال تخلف رانندگی دستگیر کرد. ملّا دفترچه‌ی جریمه‌اش را برداشت و شروع به نوشتن کرد. زن گفت: “صبر کن! من شهردار را می‌شناسم. نگران نباش!” ولی ملا به نوشتن ادامه داد و اعتنایی نکرد. زن گفت: “هیچ می‌دانی که من استاندار را هم می‌شناسم!” باز هم ملّا اعتنا نکرد و به نوشتن جریمه ادامه داد.
زن گفت: “گوش بده؛ چکار می‌کنی. من حتی ایندیرا گاندی [نخست‌وزیر] را هم می‌شناسم!”
در اینجا ملّا گفت: “ببین خانم! آیا تو ملانصرالدین را می‌شناسی؟”
زن گفت: “نه؛ اسمش را هم نشنیده‌ام.”
نصرالدین گفت: “اسم من ملانصرالدین است و تا وقتی ملانصرالدین را نشناسی، هیچ فایده‌ای ندارد!”

وقتی که اختیاراتی داری، آنوقت به سمت زورگویی و فساد تمایل پیدا می‌کنی…. بسیار آسان است…. نه؟

می‌توانی این را در همه‌جا مشاهده کنی. می‌توانی کنار پنجره‌ی یک ایستگاه قطار بایستی و مسئول رزرو بلیط را ببینی که چگونه کار می‌کند ـــ می‌توانی ببینی که او هیچ کاری ندارد که انجام دهد. او فقط دفترهایش را ورق می‌زند. او می‌خواهد که در کار خودش تاخیر داشته باشد. می‌خواهد به تو نشان بدهد که او صاحب اختیار است. می‌گوید: “صبر کن!” او نمی‌تواند این فرصت «نه گفتن» به تو را از دست بدهد!

در خودت نیز تماشا کن.
پسرت می‌آید و می‌گوید: “پدر، من بروم بازی کنم؟” می‌گویی: “نه!” و تو خوب می‌دانی و آن پسر هم خوب می‌داند که اجازه خواهی داد. آنوقت پسر شروع می‌کند به عربده‌زدن و پریدن و جیغ زدن و می‌گوید: “می‌خواهم بروم بازی کنم.” آنوقت می‌گویی: “باشد، برو!” و تو این را می‌دانی، بارها در گذشته اتفاق افتاده است. و رفتن بیرون و بازی کردن هیچ اشکالی ندارد. پس چرا «نه» گفتی؟!

اگر قدرت داشته باشی، می‌خواهی آن را نشان بدهی. ولی آنوقت آن پسر هم قدرتی دارد: شروع می‌کند به بالاپایین پریدن و جیغ زدن و او خوب می‌داند که دردسر ایجاد می‌کند و همسایگان او را می‌شنوند و مردم در مورد تو فکر بد خواهند کرد،‌ پس می‌گویی: “باشد، برو!”

این را در تمام برخوردهای انسانی خواهید دید ـــ مردم قدرت خودشان را در همه‌جا نشان می‌دهند: یا به دیگران زور می‌گویند و یا توسط زورگویان مورد ستم واقع می‌شوند.

و اگر کسی به تو زور بگوید، تو بی‌درنگ فردی ضعیف‌تر از خودت را در جایی خواهی یافت تا انتقام بگیری.

اگر رییس تو در اداره به تو زور بگوید، تو به‌خانه می‌روی و به زنت زور می‌گویی. و اگر او زنی آگاه و فهمیده نباشد، او نیز صبر می‌کند تا فرزندنش از مدرسه بیاید و به آن کودک زور می‌گوید. و آن کودک هم به اتاقش می‌رود و اسباب‌بازی‌هایش را خُرد می‌کند، زیرا این تنها چیزی است که او می‌تواند به آن زور بگوید. او می‌تواند قدرتش را به عروسک‌هایش نشان بدهد.

این روند همیشه ادامه دارد. تمام بازی به‌نظر همین است. سیاست‌بازی واقعی همین است. و بیرون‌زدن از ذهن سیاسی معنای این سوترا است: “سوءاستفاده‌نکردن از قدرت دشوار است.

پس هرگاه قدرتی داشته باشی…. و هر کسی یک قدرتی در اختیار دارد. نمی‌توانی هیچکس را پیدا کنی که هیچ قدرتی نداشته باشد؛ حتی آخرین فرد هم قدرتی دارد؛ ‌حتی او نیز سگی دارد که می‌تواند به آن لگد بزند. هر کسی در جایی یک قدرتی دارد. پس همه در سیاست زندگی می‌کنند. شاید عضو هیچ حزب سیاسی نباشی؛ معنی‌اش این نیست که تو سیاسی نیستی. اگر از قدرت خود سوءاستفاده کنی، سیاسی هستی. اگر از قدرت خود سوءاستفاده نکنی؛ آنوقت غیرسیاسی هستی.

بیشتر هشیار باش که از قدرت خودت سوءاستفاده نکنی. این یک نور جدیدی به تو خواهد بخشید ـــ یک عملکرد جدید ـــ و تو را آرام و متمرکز می‌سازد. این به تو آرامش و راحتی خیال می‌بخشد.

#اشو
📚«آموزش فراسو»
جلد ۲/۴
مترجم: ‌م.خاتمی / پاییز ۱۴۰۲
ویرایش در کانال توسط داوید
@shekohobidariroh

«بيدارى»

12 Jan, 09:55


جوانى به سن و سال ربطى ندارد ــ به اين معناست كه هيچ وقت متوقف نشوى. هميشه در حال يادگيرى، هميشه در حال رشد، هميشه يك فرصت تازه.

#سادگورو
@shekohobidariroh

«بيدارى»

11 Jan, 09:43


مردم می‌گویند گذشته، گذشته است. اما آنها بارها و بارها در حال تکرار همان گذشته هستند.

فقط با گفتن اینکه “گذشته، گذشته است.” چیزی تغییر نخواهد کرد. تو باید از گذشته بیاموزی؛ فقط در اینصورت است که می‌توانی گذشته را پشت سر بگذاری و زندگی تازه‌ای را آغاز کنی.

تا زمانی که رفتارت عادت‌وار و مکانیکی است نمی‌توانی تغییر کنی، تو فقط به تکرار گذشته ادامه می‌دهی.

بعنوان نمونه: اگر عاشق شده باشی، همان چیزهایی را به او می‌گویی که به دختران دیگر گفته‌ای.

ملانصرالدین عاشق زنی شد. به او گفت: “تو دوست‌داشتنی‌ترین زن روی زمین هستی.” و البته آن دختر بسیار خوشحال شد و احساس بسیار خوبی پیدا کرد. نصرالدین نگاهی به صورت او انداخت و گفت: “صبر کن! من این را به زنان دیگر هم گفته‌ام!”

تو همیشه همانی هستی که بودی ــ فقط تماشا کن. وقتی عاشق می‌شوی، خودت را عیناً‌ و دقیقاً تکرار می‌کنی! حتی یک مورد هم تغییر نمی‌کند، زیرا گذشته را بارها و بارها تکرار می‌کنی.

ملانصرالدین زنش را طلاق داده بود و آنان پس از دوازده سال همدیگر را در یک مراسم شام ملاقات کردند. از قضا این دو در کنار هم نشسته بودند و نصرالدین حسابی مست شده بود. او زمانی که به همین زن پیشنهاد ازدواج داده بود نیز مست بود و آن شب بازهم مست شده بود. نصرالدین به همسر سابقش گفت: “چطوره یک بار دیگر امتحان کنیم؟ ــ میشه یک بار دیگر ازدواج کنیم؟” زن گفت: ”مگر با جسدِ مرده‌ی من ازدواج کنی!” نصرالدین خنده‌ای کرد و گفت: “تو یک ذره هم تغییر نکرده‌ای!” همسرش همین جمله را دقیقاً سی سال پیش، قبل از اینکه ازدواج کنند به او گفته بود و همین موقعیت در آن روز بازهم تکرار شده بود! آنان در مراسمی با همدیگر ملاقات کرده بودند و تصادفاً کنار همدیگر نشسته بودند و نصرالدین خیلی مست بود و به این زن پیشنهاد ازدواج داده بود! هیچ مردی وقتی که مست نیست پیشنهاد ازدواج نمی‌دهد! چطور می‌تواند چنین کاری کند؟! و آن روز هم زن گفته بود: “مگر با جسدِ مُرده‌ی من ازدواج کنی!”

فقط به عقب بازگرد: فقط ببین، تماشا کن. شاید لحظه‌ی مشاهده‌گری را از دست داده باشی، ولی یک کار می‌توانی بکنی ــ می‌توانی دوباره آن را زندگی کنی.

«پس به گذشته بازگرد. و وقتی می‌گويم به گذشته برو، نمی‌گويم كه بايد گذشته را به خاطر بياوری. يادآوری كمكی نخواهد كرد؛ يادآوری، يك روند ناتوان است. اين تمايز بايد به خاطر سپرده شود: به‌يادآوردن كمكی نخواهد كرد؛ شايد حتی خطرناك باشد. دوباره‌زندگی‌كردن reliving راهش است. اين دو كاملاً متفاوت هستند. تمايز بسيار ظريف است و بايد درك شود.»

زندگی‌کردنِ دوباره‌ی واقعه‌ای در گذشته، یک روند زیبا و یک مراقبه‌ی عمیق است. اگر بتوانی در لحظه با هشیاری تمام زندگی کنی، نیازی به این روند نیست. ولی نمی‌توانی، درحال‌حاضر برایت ممکن نیست. پس یک کار بکن ــ آن لحظه را دوباره زندگی کن.

هر شب قبل از خواب فقط چشمانت را ببند و به‌عقب برو. به‌یاد نیاور، دوباره زندگی‌اش کن! وقتی بخاطر می‌آوری، جدا و دور ایستاده‌ای؛ این کمکی نمی‌کند. فقط تمامی آن لحظه را دوباره زندگی کن.

به‌زنی پیشنهاد ازدواج می‌دهی؛ چه می‌گویی؟ ــ دقیقاً چه گفتی؟ دوباره آن را بگو، وارد آن موقعیت بشو، دوباره همان مرد جوان باش که بودی. و آن زن ــ به او نگاه کن، همانقدر زیبا که در آن روز بود. آهسته حرکت کن…. و زنان بسیاری را خواهی دید، و همیشه رفتار تو یکسان بوده است….

برای همین هندوها می‌گویند که دنیا یک چرخ wheel است. واژه‌ی سامسار Samsar که هندوها برای “دنیا” به‌کار می‌برند به معنی چرخ است. نماد روی پرچم هندوستان یک چرخ است. این نماد از بودا گرفته شده زیرا بودا گفت که دنیا همچون یک چرخ است. و تو به آن چرخ چسبیده‌ای و با آن حرکت می‌کنی.

از اینکه تکرار می‌کنی هشیار شو. «تکرار» عملی ناهشیارانه است. از این هشیار شو که مانند یک آدم‌آهنی رفتار می‌کنی، نه مانند یک انسان. آگاه شو.

به‌عقب برو و تماشا کن؛ لحظات رفته را دوباره زندگی کن و ببین که یک کار را بارها و بارها تکرار می‌کرده‌ای ــ همان خشم، سپس باز هم توبه؛ همان ازدواج و باز هم طلاق؛ همان عاشق‌شدن و بار دیگر به‌ستوه‌آمدن!

اگر بتوانی تکرارها را در زندگیِ خودت ببینی و مشاهده کنی، خودِ همین ادراک که همیشه تکرار می‌کرده‌ای، یک معرفت، یک شناخت خواهد شد.

و بار دیگر که به زنی دیگر پیشنهاد می‌دهی، ناگهان موجی از انرژی احساس خواهی کرد و قادر خواهی بود تا ببینی و حس کنی: که تکرار کافیست. آنگاه اوضاع فرق خواهد کرد. آنگاه آن گذشته برای همیشه پشت سر گذاشته خواهد شد.

#اشو
📚«بازگشت به منبع»
سخنان اشو در مورد ذن - دسامبر ۱۹۷۴
مترجم: ‌م.خاتمی / ۲۰۲۱
ویرایش در کانال توسط داوید
@shekohobidariroh

«بيدارى»

10 Jan, 08:28


همچون مار كه پوستش را مى‌اندازد،

ما هم بايد گذشته‌ى خود را بارها و بارها بيندازيم.

#بودا
@shekohobidariroh

«بيدارى»

09 Jan, 14:34


سخنرانی ۳۱ آگوست ۱۹۷۶

فقط تعداد اندکی هستند که با سوتراهای یک بودا آشنایی پیدا می‌کنند.

بسیار اندک هستند، مردمان خوش‌اقبالی که با خرد یک بودا آشنا می‌شوند. زیرا برای در تماس بودن با یک بودا، باید از چند تجربه گذر کنی که زندگی رویایی بیش نیست. تا زمانی که توهم تو در مورد زندگی کاملاً‌ درهم نشکند، یک بودا را نخواهی شنید. او برای تو بی‌ربط است، برای تو وجود ندارد.

ندای یک بودا فقط برای کسانی وجود دارد که از گذرابودن و ناپایداری این زندگی هشیار شده باشند؛ که این زندگی فقط یک سایه است، واقعی نیست: بازتابی در آینه است.

وقتی تمامی رویاها در مورد زندگی در هم شکسته شوند، آنوقت است که به یک بودا علاقمند می‌شوی. و وقتی که علاقمند شوی، فقط آنوقت است که امکانی هست تا بتوانی خرد بودا، خرد یک انسان بیدار را درک کنی.

انسان بیدار کیست؟ کسی که رویای زندگی را شناخته باشد؛ کسی که آنچه را که رویا نیست هم شناخته باشد.

وقتی در خواب هستی، رویاها واقعی به‌نظر می‌رسند. در بامداد، وقتی بیدار شوی، آنوقت می‌دانی که غیرواقعی بوده‌اند. یک بودا کسی است که بیدار شده ـــ از خواب این به‌اصطلاح زندگی بیدار شده و به این تشخیص رسیده است که این زندگی یک رویا است.

اگر تو نیز این درد، این ناکامی و این زندگی رویاگون را احساس کرده باشی، فقط آنوقت است که شروع می‌کنی به حرکت به سمت منبع نور؛ وگرنه حرکت نخواهی کرد.

و زاده‌شدن در زمان یک بودا فرصتی نادر است.

یک فرصت نادر….. آری، چنین است؛ زیرا بسیار به‌ندرت یک بودا وجود دارد. هزاران سال می‌گذرد و آنگاه فردی یک بودا می‌شود. و حتی آنوقت نیز الزاماً شروع به آموزش نمی‌کند. شاید ابداً آموزش ندهد. شاید به سادگی در ناشناخته ناپدید شود. بنابراین، «بیداران» بسیار معدود هستند و آنگاه بیدارانی که مرشد می‌شوند و به مردم در طریقت کمک می‌کنند بسیار معدودتر هستند.

پس اگر بتوانید فردی را پیدا کنید که بیدار است، که قدری با شما متفاوت است؛ اگر بتوانید فردی را پیدا کنید که در چشمانش ابرهای خواب را نبینید و در اطراف او بتوانید هاله‌ای از بیداری را احساس کنید، آنوقت فرصت را از دست ندهید، زیرا شاید برای زندگانی‌های بسیار بار دیگر با چنین فردی برخورد نداشته باشید.

#اشو
📚«آموزش فراسو»
جلد ۲/۴
مترجم: ‌م.خاتمی / پاییز ۱۴۰۲
ویرایش در کانال توسط داوید
@shekohobidariroh

«بيدارى»

09 Jan, 08:36


روح‌های بزرگ و پیشرفته معمولاً از همان دوران کودکی تفاوت عمیق و شگفت‌انگیزی با هم سن و سالان خود دارند. آنها بطور مستقل و کاملاً شهودی دیدگاه‌های بسیار متفاوتی با جامعه دارند.
صحبت‌های شگفت‌انگیز این بودای خردسال را بشنویم.

داوید
@shekohobidariroh

«بيدارى»

09 Jan, 07:37


روزی مقاله‌ای در مورد پيرمردی نود و نه ساله می‌خواندم كه از او راز زندگی طولانی و سلامتی‌اش را پرسيده بودند

او پاسخ داده بود: راستش را بخواهيد من زندگی‌ام را از درختان گرفته‌ام. من درختان را بغل میكردم و ناگهان انرژی لطيف آنها وارد بدنم میشد. درختان مرا شاداب و سرزنده نگاه داشته‌اند


حرف اين مرد كاملا بر حق است. شايد او نتواند اين حقيقت را از نظر علمی ثابت كند، اما علم نيز دير يا زود با او همراه خواهد شد. اگر تو به درختی یا به هر جلوه‌ای از طبیعت مهربورزی به تو پاسخ خواهد داد

به تمام شيوه‌های ممكن، عشق‌ورزيدن را به بوته‌ی آزمايش بگذار تا هر روز غنی‌تر از روز قبل شوی

و كم‌كم راه‌های جديد و موضوعهای جديد برای عشق‌ورزيدن خواهی يافت. و سرانجام روزی فراخواهد رسيد كه بدون هيچ معشوقی، فقط عشق خواهی‌ورزيد ــ نه به شخصی معين، بلکه به همه‌چیز. زیرا تو لبريز از عشق خواهی بود و اين همان حالت به روشنايی‌رسيدن است

تو به رضايت و خشنودی می‌رسی، زيرا كامروا شده‌ای و به خانه رسيده‌ای؛ احساس مداوم اينكه گويی چيزی كم است ــ احساس نارضایتی‌ای که معمولاً اکثریت مردم دارند، برای نخستين بار ناپديد میشود.

#اشو
@shekohobidariroh

«بيدارى»

08 Jan, 07:58


زندگی مدرسه‌ای برای آموختن حقیقت هستی است. ولی این فقط وقتی ممکن است که تو هشیار باشی.

تو حتی وقتی که به‌نظر هشیار می‌آیی [یعنی حتی زمانی که الکل هم مصرف نکرده باشی] هشیار نیستی.

فقط خودت را تماشا کن: در خیابان راه می‌روی، با مردم صحبت می‌کنی، در بازار خرید می‌کنی…. به نظر آگاه هستی؛ اما چنین نیست.

وقتی که راه می‌روی تماشا کن:
آیا این یک روند مکانیکی است، درست مانند یک آدم‌آهنی، و یا یک روند آگاهانه است؟ و تعجب خواهی کرد که تفاوت این دو روند را بدانی. حالا سعی کن چند قدم را آگاهانه برداری تا تفاوت را ببینی ـــ وقتی آگاهانه قدم می‌زنی تمام بدن با جهانِ هستی تنظیم است و یک احساس آسودگی و زیبایی و خوشی در راه رفتن آگاهانه وجود دارد.

«آگاهی» تو را به جهانِ هستی پیوند می‌زند.
«ناآگاهی» تو را در خودت بسته نگه می‌دارد.


در ناآگاهی، تو هیچ اتصالی با جهان هستی نداری. اما در آگاهی، با تمامی هستی مرتبط هستی ـــ از کوچکترین تیغه‌ی علف تا بزرگترین ستارگان در فاصله‌ی میلیون‌ها سال نوری. انسان آگاه درست مانند تو است، ولی درونش نوری وجود دارد؛ و درون تو تاریکی است.

تو بدون اینکه بدانی کیستی، پیوسته کارهایی را انجام می‌دهی. وقتی صحبت می‌کنی، هشیار باش و تعجب خواهی کرد که وقتی در ناهشیاری صحبت کرده‌ای چقدر مشکل درست کرده‌ای، چقدر مشاجره و مبارزه خلق کرده‌ای ـــ فقط با حرف زدن! فقط فکر کن: اگر حرف نمی‌زدی و فردی ساکت بودی، ۹۹٪ از مشکلات تو وجود نداشتند. این دردسرها از حرف‌زدن ناآگاهانه‌ی تو سرچشمه گرفته‌اند!

چیزی می‌گویی و همسرت فوراً آن را سوءتفاهم می‌کند. و هیچ راهی برای توضیح‌دادن تو وجود ندارد، او روش خودش را برای تفسیر سخنان تو دارد. زنان و شوهران آهسته‌آهسته دیگر باهم حرف نمی‌زنند زیرا هر دو فهمیده‌اند که این حرف‌ها به مشاجره ختم می‌شود و در نهایت به گریه و زاری و پرتاب کردن اشیاء منزل!

چه دنیای عجیبی! یک گفتگو به جیغ و فریاد و پرتاب بالش‌ها ختم می‌شود! ولی دلیلش حرف زدن نیست، دلیلش حرف‌زدنِ ناآگاهانه است.

و در مورد سایر فعالیت‌ها هم همین صدق می‌کند. آنها رنج و درد بیشتری برایت می‌آورند، ولی تو بازهم همان کارها را دوباره و دوباره انجام می‌دهی. انسان ناآگاه محکوم است که بارها و بارها در همان چاله سقوط کند.

انسان آگاه هم اشتباه می‌کند،
ولی یک اشتباه، یک بار!

انسان آگاه حتی از اشتباه خود نیز درس می‌گیرد. او چیزی بسیار ارزشمند را آموخته است ـــ که این کار او اشتباه بود و آن را دوباره تکرار نخواهد کرد. و اینگونه آهسته‌آهسته تمام اشتباهات رها می‌شوند؛ زندگی یک رقص ساکت و شاد می‌گردد.


#اشو
📚«از مرگ به جاودانگی»
آخرین سخنان اشو در آمریکا: از دوم آگوست تا ۱۴ سپتامبر ۱۹۸۵
مترجم: م.خاتمی / اردیبهشت ۱۴۰۳
جلد سوم
ویرایش در کانال توسط داوید
@shekohobidariroh

«بيدارى»

07 Jan, 10:50


🌌 یک تجربه‌گر نزدیک به مرگ:

تنهایی اغلب انگیزه‌ای برای رشد روحی است. از حدود 30 سال پیش که دچار تجربه‌ی نزدیک به مرگ شدم، تنهایی، داستان زندگی من بوده است. من هنگام تجربه‌ام، سرشار از سعادت و خوشی الهی بودم؛ احساسی که بعد از تجربه‌ام، هیچ چیز دیگری نمی‌توانست به آن شبیه باشد.
چند سال پیش، وقتی در مدیتیشن عمیقی بودم، گریه‌کنان به خدا التماس می‌کردم که اجازه دهد به خانه‌ی حقیقی‌ام (جهان پس از مرگ) برگردم و دوباره عشق او را تجربه کنم. او به من جواب داد: «عشق من را با مردم اطرافت تجربه کن.»
من گفتم: «اما این با چیزی که من می‌خواهم متفاوت است.»
او گفت: «من درون آنها هستم. من را درون آنها خواهی یافت.»

از کانال «تناسخ.زندگی پس از زندگی...»
🆔 @nazeraramesh4

«بيدارى»

07 Jan, 10:03


سخنرانی ۳۱ آگوست ۱۹۷۶

کسی که مرگ را بشناسد، غنی‌تر و بهتر زندگی خواهد کرد.

مرگ قطعی است. شاید این را بدانی یا شاید ندانی؛ شاید به آن نگاه کنی و شاید نگاه نکنی ـــ ولی مرگ امری قطعی است. بااین‌حال، حتی با اینهمه قطعیت، انسان از شناخت مرگ وحشت دارد؛ زیرا او به زندگی رویاگون می‌چسبد. ولی به‌نظر می‌رسد که مرگ از هرآنچه که تو آن را زندگی می‌خوانی واقعی‌تر است.

بودا می‌گوید پذیرفتن مرگ و شناخت مرگ دشوار است. ولی انسان اهل ادراک شروع می‌کند به شناخت و توجه به مرگ. او به مرگ احترام می‌گذارد زیرا مرگ باید بخش واقعی‌تر از آنچه که زندگی می‌خوانید باشد ـــ زیرا این به‌اصطلاح زندگی درست مانند یک رویا است.

تو برای سی یا چهل یا پنجاه سال زندگی کرده‌ای. حالا به عقب نگاه کن، به پشت‌سرت نگاهی بینداز: در این پنجاه سال چه اتفاقی افتاده است؟ آیا واقعی بوده یا فقط یک رویای طولانی بوده است؟ آیا می‌توانی هیچ تفاوتی ببینی که آیا واقعی بوده و یا یک رویا بوده؟ چگونه می‌توانی تفاوت را بشناسی؟ شاید همه را خواب دیده باشی. شاید فقط مفهومی در ذهنت بوده است. چه گواهی داری که واقعی بوده؟ چه در دست‌هایت از آن باقی مانده است؟ هیچ…. خالی است. و تو آن را زندگی می‌خوانی! و نتیجه‌ی آن فقط خالی بودن است!

بودا می‌گوید حالا به مرگ نگاه کن ـــ شاید این زندگیِ واقعی باشد. البته کار دشواری است ولی کسی که پدیده‌ی مرگ برایش جذاب بشود، یک انسان متفاوت خواه شد.

کسانی که به ساحل رودخانه می‌چسبند، مردمانی هستند که فکر می‌کنند این زندگی همه‌چیز است. ولی آنان که سعی دارند درک کنند و عمیقاً به زندگی نفوذ می‌کنند، آگاه می‌شوند که این زندگی آن چیز واقعی نیست. آنگاه به درون رودخانه، که جای دیگری می‌رود، می‌جهند ـــ به سمت مرگ.

مراقبه تلاشی است برای مردنِ داوطلبانه. و انسان در مراقبه‌ی عمیق می‌میرد. در مراقبه‌ی عمیق، این به‌اصطلاح زندگی ناپدید می‌شود و برای نخستین بار با مرگ روبه‌رو می‌شوی. و آن تجربه‌ی روبه‌روشدن با مرگ، تو را از نامیرا بودن آگاه می‌سازد.

زیرا ناگهان به فراسوی مرگ می‌روی. ناگهان می‌دانی ــ که آنکه خواهد مُرد تو نیستی. هرآنچه که بتواند بمیرد، تو نیستی. تو نه بدنت هستی و نه ذهنت. تو فقط یک فضای خالص هستی ـــ که هرگز زاده نشده و هرگز نمی‌میرد.

مردم بسیار به‌ندرت در مورد مرگ صحبت می‌کنند. حتی اگر در موردش صحبت کنند بسیار با اکراه صحبت می‌کنند. حتی اگر مجبور باشند که در موردش صحبت کنند، احساس شرمندگی و ترس می‌کنند ـــ حتی مردمی که باور دارند روح هرگز نمی‌میرد! حتی مردمی که باور دارند انسان پس از مرگ به سوی خدای جاودانه، به بهشت می‌رود!

* برتراند راسل در کتابش به‌نام “مقالات نامحبوب” لطیفه‌ای را نقل می‌کند.
“ف. و. ه. مایرز F.W.H. Myers، که معنویتش به باور به زندگی پس‌از مرگ منتهی شده، از زنی که به‌تازگی دخترش را از دست داده است پرسید که فکر می‌کند که چه بر سر روح دخترش آمده است.
مادر پاسخ داد: ‌”آه، خب، گمان می‌کنم که او از زندگی و سُرور ابدی خودش لذت می‌برد، ولی کاش شما در مورد این چیزهای نامطبوع حرف نمی‌زدید!”

حالا، اگر آن دختر از سرور ابدی خودش لذت می‌برد، آنوقت چرا این موضوعی نامطبوع است؟! فرد باید از صحبت در موردش خوشحال باشد.

در واقع، صحبت در مورد مرگ خوشایند نیست و فقط برای پنهان‌کردن این ناخوشایندی، انسان در توهم و ناآگاهی، نظریات و باورهای مذهبی بسیاری اختراع کرده که شخص پس از مرگ به بهشت جاودانه می‌رود. اما در عین حال، او هیچ شناختی از جاودانگی ندارد!

آموزه‌ی بودا این است که تو باید واقعیت مرگ را بپذیری و بشناسی.

* جوان روستایی با دوست دخترش با یک سگ قوی‌هیکل که گرسنه و خشن به‌نظر می‌رسید برخورد کرد.
جوان می‌خواست فرار کند که دوست دخترش گفت: “چرا؟ مگر تو همیشه نمی‌گفتی که حاضری بخاطر من با مرگ روبه‌رو شوی؟!”
جوان به او پشت کرد و در حال فرار گفت: “بله، حاضرم؛ ولی این سگ لعنتی که هنوز نمرده است!”

مردم می‌گویند که می‌توانند با مرگ روبه‌رو شوند، ولی وقتی ملاقات با مرگ می‌رسد، ناگهان تمام شهامتشان ناپدید می‌شود! مردم می‌گویند که می‌توانند بسیار به آسانی زندگی‌شان را تسلیم مرگ کنند. اما چنین آسان هم نیست.

شهوت برای زندگی [برای زندگی ناآگاهانه و بدور از مسئولیت] بسیار عمیق و ریشه‌دار است. تو آن را برای زندگانی‌های بسیار آبیاری کرده‌ای؛ ریشه‌های آن عمیقاً در وجودت فرو رفته‌اند. بنابراین تا جایی که ممکن هست باید عمیقاً وارد شناخت مرگ شوید.

#اشو
📚«آموزش فراسو»
جلد ۲/۴
مترجم: ‌م.خاتمی / پاییز ۱۴۰۲
ویرایش در کانال توسط داوید
@shekohobidariroh

«بيدارى»

06 Jan, 09:33


بخشش مانند باز کردن قفل در، برای آزادی زندانی است.

و...


درک این موضوع که شما زندانی بوده‌اید!

Max Lucado
@shekohobidariroh

«بيدارى»

06 Jan, 08:24


سپاس از اشوی گرامی، سپاس از این ابَر استاد فراروانشناس. 🙏❤️

«بيدارى»

06 Jan, 07:59


سخنرانی ۱۸ اکتبر ۱۹۷۷

پرسش چهارم:
اشوی محبوب! چرا برای من اینقدر مشکل است که تسلیم یک مرد بشوم؟

پاسخ:
پس تسلیم نشو. چرا بی‌جهت برای خودت مشکل درست کنی؟ از همان ابتدا، چه کسی به تو گفته که تسلیم یک مرد بشوی؟ تسلیم نشو. چرا بی‌جهت برای خودت دردسر می‌سازی؟ اگر احساس تسلیم‌شدن نداری، تسلیم نشو.

چند روز پیش زنی نامه‌ای به من نوشته بود و از من پرسید: “من به اینجا آمده‌ام، ولی احساس نمی‌کنم که این مکان برای من است. چه باید بکنم؟”

دور شو! فقط دور شو! چرا زحمت بکشی؟
و او همچنین پرسیده: “آیا باید به قلب خودم گوش بدهم یا به شما اعتماد کنم؟”

به قلب خودت گوش بده خانم، و هرچه سریع‌تر دور بشو. چگونه می‌توانی برخلاف قلب خودت به من اعتماد کنی؟ چه کسی به من اعتماد می‌کند؟ این قلب است که اعتماد می‌کند! اگر قلب تو مخالف است، چه کسی به من اعتماد خواهد کرد؟!

و چرا این تقسیم را در خودت خلق می‌کنی؟ تو دچار شکاف شخصیتی خواهی شد ــ یک بخش سعی دارد تسلیم شود و فشار می‌آورد و بخش دیگر می‌خواهد برود. یا تماماً در اینجا باش یا برو. اگر نمی‌توانی تسلیم شوی، تسلیم نشو. هیچکس به تسلیم تو علاقه‌ای ندارد.

و تسلیم را نمی‌توان انجام داد، نمی‌توانی با زور تسلیم شوی. وقتی بیاید خودش می‌آید. اگر نمی‌توانی به یک مرد تسلیم شوی، یعنی که نمی‌توانی عاشق یک مرد باشی.

تسلیم بطور طبیعی از عشق می‌آید. اگر عشقی نباشد، تسلیم را نمی‌توان مدیریت کرد. فراموشش کن!

شاید سوال‌کننده یک همجنس‌گرا باشد: کاملاً‌ خوب است، تسلیم یک زن بشو! دست‌کم تسلیم کسی باش که بتوانی تسلیم او باشی! شاید توسط آن تسلیم بیاموزی که به یک مرد هم تسلیم شوی. فرد اینگونه می‌آموزد.

هر کودک، وقتی به‌دنیا می‌آید: به خودش میل جنسی auto-sexual دارد: فقط خودش را دوست دارد نمی‌تواند هیچکس دیگر را دوست بدارد. سپس هر کودکی همجنس‌گرا homo-sexual می‌شود: فقط فردی مانند خودش را دوست دارد، نمی‌تواند جنس مخالف را دوست داشته باشد. سپس، در حال رشدکردن، به جنس مخالف علاقمند می‌شود hetero-sexual: حالا می‌تواند جنس مخالف را دوست بدارد.

این چیزی است که مسیح می‌گوید: “دشمن خودت را دوست بدار!” دشمن یعنی جنس مخالف: این والاترین عشق است. سپس لحظه‌ای می‌رسد که سکس ناپدید می‌شود، فرد بی‌سکس asexual می‌شود. و این بالاترین نقطه است و فقط می‌توان توسط این مراحل به آن دست یافت. [اکنون او می‌تواند رها از سکس‌گرایی به هر انسانی عشق‌بورزد]


شاید سوال‌کننده جایی در همجنس‌گرایی گیر کرده است. هیچ اشکالی ندارد. هر کجا که هستی، در هر مرحله‌ای که قرار داری، عاشقانه رفتار کن، تسلیم باش. از آن مرحله، مراحل دیگر خواهند آمد. خودشان رشد می‌کنند، فشار نیاور.

من اینجا نیستم تا به شما احساس گناه بدهم، اینجا نیستم تا هیچگونه شکافی در شما ایجاد کنم. من کاملاً‌ طرفدار آسودگی هستم، زیرا فقط توسط آسوده‌بودن است که به شناخت خود خواهید رسید.

پس هرچه که آسان باشد، از آنجا وارد بشو. خودآزار نباش و برای خودت هیچ مشکلی درست نکن. با خوشحالی و آسودگی حرکت کن. و هرچه که اکنون برایت آسان است، آن را انجام بده. توسط این [عدم سختگیری]، چیزی بهتر رخ خواهد داد ولی فقط توسط همین. نمی‌توانی ناگهان از این بیرون بپری.

#اشو
📚«سوترای دل» ♡
مترجم: ‌م.خاتمی / تابستان ۱۴۰۲
ویرایش در کانال توسط داوید
@shekohobidariroh

«بيدارى»

03 Dec, 15:46


اگر به هر کودکی در جهان، مراقبه آموزش داده شود،
ما خشونت را توسط یک نسل جدید از دنیا پاک خواهیم کرد.

Dalai Lama
@shekohobidariroh

«بيدارى»

02 Dec, 16:27


سخنرانی ۲۴ آگوست ۱۹۷۹

زندگی مردم را تماشا کن، خودت را تماشا کن. یک تماشاگر باش و تعجب خواهی کرد: هر کسی به دنبال فرصت است.

مردم فقط منتظر فرصت هستند. اگر کاری اهریمنی انجام ندهند، به این معنی نیست که مردمان خوبی هستند؛ شاید فقط علتش این باشد که آن فرصت وجود نداشته.

این حاصل مشاهدات من است:
وقتی یک سیاستمدار در قدرت نیست، مرد بسیار خوبی است: خادمِ جامعه، فروتن؛ همیشه آماده است تا خم شود و پای شما را لمس کند؛ بیمارستان و مدرسه افتتاح کند. و زمانی که قدرت پیدا کرد، حتی حاضر نیست تو را بجا بیاورد و تمام آن خدمات اجتماعی ناپدید می‌شوند. وقتی قدرت گرفت، فرصت را دارد: حالا می‌تواند کارهایی را بکند که همیشه می‌خواسته انجام دهد ولی نمی‌توانسته!

چنین چیزی در این کشور چنان روشن و واضح رخ داد که در هیچ‌کجای دیگر اتفاق نیفتاده. قبل از استقلال هند، درست سی سال پیش {از سال ۱۹۷۹ میلادی} تمام این سیاست‌بازها که برای کشور مایه‌ی آزار و اذیت شده‌اند، همگی خادمین بزرگ مردم و کشور بودند و برای آزادی می جنگیدند. آنان بسیار فداکاری کردند، ساده زندگی می‌کردند، و بخاطر آزادی کشور زندگی فقیرانه و فروتنانه‌ای داشتند. زندگی آنان الگوی مردم و آرمان ملت بود؛ مردم آنان را می‌پرستیدند. و سپس قدرت آمد ـــ و ظرف چند ثانیه همه چیز عوض شد. آنان تشنه‌ی قدرت شدند، توسط قدرت تسخیر شدند. چهره‌هایشان تغییر کرد؛ نقاب‌هایشان ناپدید شد. حالا آن فرصت به دست آمده بود.

{دقیقاًً چیزی که در ایران پس از ۱۳۵۷ رخ داد: آخوندهای فقیر و متوهم به قدرت رسیدند؛ و همراه با آنان طبقه‌ای فقیر، خشن و بی‌فرهنگ برای کسب قدرت و پول وارد میدان سیاست شدند و به قیمت ثروتمند شدن خودشان کل کشور را از منابع غنی انسانی و مادّی خالی کردند. مترجم}

لُرد آکتون Lord Acton می‌نویسد: “قدرت فاسد می‌کند.”
من با این گفته هم موافقم و هم موافق نیستم. آری، ظاهراً قدرت فاسد می‌کند، ولی اگر عمیقاً آن را تحلیل کنی، این قدرت نیست که فاسد می‌کند ـــ فرد همیشه قبلاً فاسد بوده است؛ او فساد را در درونش حمل می‌کرده. قدرت فقط فرصت را فراهم می‌کند؛ قدرت نمی‌تواند فاسد کند. اگر فاسد باشی، آنوقت قدرت فرصتی را به تو می‌دهد تا کاری را که همیشه می‌خواستی انجام بدهی ولی قادر به آن نبوده‌ای انجام دهی.

مردم فکر می‌کنند که پول مردم را فاسد می‌کند. نه، پول فقط فرصت را می‌دهد.

مردمان فقیر بسیار خوب به ‌نظر می‌رسند؛ چنین نیست. فقط بگذار ثروتمند شوند و آنوقت ببین! تمام خوبی آنان از بین می‌رود. در واقع، کسانی که تازه به ثروت رسیده‌اند خطرناک‌تر از کسانی هستند که ثروتمند زاده شده‌اند، زیرا کسانی که در خانواده‌ی ثروتمند به ‌دنیا آمده‌اند به ثروت عادت کرده‌اند.

بگذار مردی فقیر ثروتمند شود [و یا یک انسان بی‌سواد و ناآگاه به جایگاهی برسد] و سپس ببین چه اتفاقی می‌افتد: تمام ساده‌زیستی او و فروتنی او از بین خواهد رفت.

* مردی سگی داشت که حرف می‌زد. روزی وقتی تشنه بود با سگش به میخانه‌ای رفت و با می‌فروش شرط بست که اگر سگش بتواند حرف بزند یک آبجو مجانی دریافت کند. می‌فروش موافقت کرد چون می‌دانست که چنین چیزی وجود ندارد که سگی بتواند حرف بزند. پس از سگ پرسید که صاحبش چه نوع آبجویی را دوست دارد.
سگ گفت: “بادوایزر Budweiser”!
می‌فروش حیرت‌زده با دادن آبجو باختش را پذیرفت.
سپس هر سه‌ی آنان ـــ صاحب سگ، می‌فروش و سگ ـــ وارد یک مکالمه‌ی پرحرارت شدند.
سگ مشغول خوردن بادم زمینی بود وقتی که آن دو نفر آبجو می‌نوشیدند. سپس می‌فروش گفت که سردرد دارد ولی قرص‌های آسپیرینش تمام شده است. پس از مرد پرسید: “آیا سگ تو کارهای کوچک مثل خرید هم انجام می‌دهد؟”
مرد گفت: “البته!”
پس می‌فروش پنج دلار به سگ داد و او را فرستاد تا از فروشگاه قدری آسپیرین بخرد.
سگ برنگشت. مردان مدت‌ها منتظر ماندند ولی از سگ خبری نشد! صاحب سگ رفت تا او را پیدا کند. او تمام شهر را گشت تا اینکه بالاخره او را در کوچه‌ای تاریک پیدا کرد که روی سگ ماده‌ای پریده بود!
صاحب سگ گفت: “خدای من، لعنتی چه می‌کنی؟ این اولین باری است که از این کارها می‌کنی!”
سگ که هنوز نفس‌نفس می‌زد گفت: “می‌دانم؛ همیشه می‌خواستم، ولی قبلاً هیچوقت پنج دلار را نداشتم!”

این قدرت نیست که انسان را فاسد می‌کند. قدرت، فقط آن فرصت را در اختیارت می‌گذارد. قدرت آن ناخودآگاه فاسد تو را به سطح می‌آورد؛ قدرت اهریمن ذاتی تو را به عمل می‌آورد. قدرت تو را رسوا می‌کند، تو را فاسد نمی‌کند.

به نوعی، قدرت چیز خوبی است: مردم را برملا می‌کند. مانند اشعه ایکس است: واقعیت تو را نشان می‌دهد، حقیقت برهنه‌ات را فاش می‌کند.


#اشو
📚«دامّا پادا / طریق حق»
تفسیر سخنان بودا
جلد ۴
مترجم: ‌م.خاتمی / پاییز ۱۴۰۰
ویرایش در کانال توسط داوید
@shekohobidariroh

«بيدارى»

02 Dec, 10:01


مراقب ذهن باش، ذهن پیوسته به دنبال شرارت است؛ هیچ فرصتی را از دست نمی‌دهد. حتی اگر فرصتی هم نباشد،‌ سعی دارد موقعیتی را برای شیطنت خلق کند.

* زنگ درِ فاحشه‌خانه به‌صدا در آمد و خانم رییس در را باز کرد و مردی را دید بدون دست و بدون پا!
ــ “تو در چنین جایی چه می‌خواهی؟”
مرد بی‌دست و بی‌پا گفت: “من زنگ را زدم؛ نزدم؟!”

نه دستی و نه پایی، ولی با این‌حال آماده است که وارد فاحشه‌خانه شود!

#اشو
@shekohobidariroh

«بيدارى»

01 Dec, 17:06


ادامه

وقتی نوزادی به دنیا می‌آید، در آن لحظه ستارگان بسیاری در تمام افق زمین پدیدار می‌شوند.

درست همانطور که خورشید در بامداد طلوع می‌کند و در عصر غروب می‌کند، ستارگان نیز ۲۴ ساعته در طول شبانه‌روز طلوع و غروب می‌کنند. بنابراین در لحظه‌ی تولد یک نوزاد برخی از ستارگان در حال برخاستن هستند و برخی دیگر در حال فرونشستن. پس این نوزاد در یک وضعیتِ خاص از ستارگانِ در فضا، زاده می‌شود.

برخی از کسانی که عمیقاً‌ با این موضوع آشنایی ندارند می‌پرسند که ماه و ستارگان چگونه می‌تواند ربطی به انسان داشته باشند: ستارگان هرکجا که باشند چه فرقی به حال نوزادی که در یک روستا زاده می‌شود دارد؟ و آنوقت، در همان تاریخ، تحت همان ترتیبات ستاره‌ای، نه فقط یک نوزاد، بلکه هزاران کودک به دنیا می‌آیند. در میان این‌ها یکی شاید رییس‌جمهور کشوری شود، ولی دیگران نخواهند شد. در میان این‌ها یکی پس از صد سال خواهد مرد و یکی پس از دو روز. در میان این تعداد از نوزادان یکی نابغه خواهد شد و دیگران ابله!
بنابراین در یک نگرش سطحی، فرد شاید سوال کند که زندگی یک کودک چگونه می‌تواند با مجموعه ستارگانی که در زمان تولد او وجود داشتند مرتبط باشد!

ولی بر اساس تحقیقات و مطالعات براون Brown، پیکاردی Picardi، تاماتو Tamatto و دیگران، می‌توانیم به یک نتیجه‌گیری بزرگ برسیم. تمام این دانشمندان می‌گویند با اینکه هنوز نمی‌توانیم ادعا کنیم که یک کودک بعنوان یک فرد از حرکت ستارگان تاثیرپذیر است، با این‌حال، می‌توانیم با قاطعیت بگوییم که زندگی در تمامیت آن تحت تاثیر است.

اینکه زندگی یک کودک بعنوان یک فرد تحت ‌تاثیر ستارگان است را اکنون هنوز نمی‌توانیم بگوییم یا بشناسیم، ولی زندگی در کل تحت تاثیر قرار دارد. و اگر زندگی در کل آن متاثر باشد، آنگاه همچنانکه ما روی واقعیت امور تحقیق می‌کنیم، کشف خواهیم کرد که زندگی یک فرد نیز توسط ستارگان متاثر است.

یک نکته دیگر باید در نظر گرفته شود: چنین فکر شده است که چون ستاره‌شناسی علمی است که در زمان‌های بسیار دور ایجاد شده، پس نمی‌تواند توسعه یابد! ولی به‌نظر من اوضاع درست عکس این است. ستاره‌شناسی در تمدن‌های بسیار پیشرفته‌ی باستانی بی‌نهایت توسعه‌ یافته بود، ولی آن تمدن‌ها از بین رفته‌اند و فقط قطعات ناقصی از آن علم در دست‌های ما باقی مانده است.

امروزه علم به نقطه‌ای می‌رسد که این نظریه را که زندگی بعنوان یک کلیّت تحت تاثیر ستارگان قرار دارد مورد پذیرش خواهد بود.

ذهن یک نوزاد در زمان تولد درست مانند یک صفحه‌ی حساس عکاسی است. اگر بخواهیم درک کنیم که زندگی چگونه تحت تاثیر قرار می‌گیرد، باید روی دو سه نکته تفکر و تعمق کنیم.

باید سعی کنیم تا پدیده‌ی دوقلوها را درک کنیم. دو نوع دوقلو وجود دارند. یک نوع دوقلوهای برابر یا عین‌ِهم هستند که از یک تخمک زاده می‌شوند. و نوع دیگر دوقلوها با اینکه دوقلو هستند، از دو تخمک جداگانه شکل گرفته‌اند: دو تخمک در زهدان مادر باور می‌شوند و دو جنین بوجود می‌آیند.

نوع اول که از یک تخمک بوجود آمده‌اند کمیاب‌تر هستند. این‌ها موضوعات بسیار بااهمیتی برای مطالعه و تحقیق هستند زیرا در یک زمان متولد می‌شوند.

نوع دیگر دوقلوها که از دو تخمک بوجود آمده‌اند را از روی ضرورت “دوقلو” می‌خوانیم؛ ولی زمان تولد آنان دقیقاً یکی نیست.

باید درک کنیم که زایش انسان یک پدیده‌ی مبهم است. نخستین جنبه‌ از تولد «لقاح» است ـــ تولد واقعی زمانی صورت می‌گیرد که نطفه‌ی جنین در زهدان مادر شکل می‌گیرد. تولد واقعی در این زمان است. آنچه شما زمان تولد می‌خوانید در حقیقت تولد شماره دو است ــ زمانی که جنین از زهدان مادر بیرون می‌آید.

بنابراین اگر قرار باشد که یک تحقیق کامل ستاره‌شناسی داشته باشیم آنگاه توجه اصلی ما نباید روی تاریخی باشد که کودک متولد شده است. توجه اصلی باید روی تاریخی باشد که کودک سفر خودش را در زهدان مادر آغاز کرده است: زمانی که نطفه شکل گرفته است ــ زیرا تولد واقعی همین است.

بنابراین هندوها [در دوران باستان] به این نتیجه رسیده بودند که اگر قرار باشد یک نوع خاص کودک زاییده شود، آمیزش و آبستنی باید در زمانی خاص از گردش ستارگان و کهکشان‌ها، که برای آن نوع کودک مناسب‌ترین است، صورت بگیرد.

تحقیقات زیادی در این زمینه انجام گرفته و نکات بسیاری روشن شده است، پس حالا قدری زمینه‌ی این موضوع را برای شما شرح خواهم داد.

ادامه دارد...

#اشو
📚“رازهای پنهانی”
سخنان اشو از آپریل تا اکتبر ۱۹۷۱
مترجم: ‌م.خاتمی / سال۱۴۰۰
ویرایش در کانال توسط داوید
@shekohobidariroh

«بيدارى»

01 Dec, 07:41


اگر به تندیس‌های فراوانی که از بودا موجود است توجه کرده باشید، مشاهده می‌کنید که آنها بجای توصیف یک فرد، «یک حالت مشخص ذهنی» را نشان می‌دهند.

اگر عمیقاً به یک تندیس بودا نگاه کنید، ظرف چند ثانیه احساس می‌کنید که یک مهر و محبت عظیم از هر طرف بر شما می‌بارد. کف دست بودا که بلند شده، چشمان نیمه‌باز او، صورتش که به تناسب تراشیده شده، حالت باوقاری که دارد، طوری که نشسته …. همگی به شیوه‌ای عمیق برای این منظور گردآوری شده‌اند که «مهر» را در شما برانگیزاند.

تمام تندیس‌های بودا طوری ساخته‌شده‌اند که مهرِ بودا را بازتاب دهند؛ زیرا این پیام درونی اوست.

بودا می‌گوید که اگر مِهر داشته باشید، ‌همه‌چیز دارید.

اما مهر compassion یعنی چه؟
مهر به معنی عشق نیست. عشق می‌آید و می‌رود، ولی مِهر عشقی است که وقتی بیاید، هرگز نمی‌رود.

در عشق یک خواسته‌ی ظریف وجود دارد که چیزی را از دیگری بگیری، چیزی را به دست‌آوری. در مِهر یک آگاهی وجود دارد که هیچکس چیزی برای بخشیدن ندارد؛ همه چنان فقیر هستند که چیزی نیست که بتوانند ببخشند، و برای همین مِهر وجود دارد. در مهر هیچ طلبی وجود ندارد. در چنین وضعیتی هیچ خواسته‌ای حتی برای بخشیدن وجود ندارد، بلکه تمام درهای قلب گشوده می‌شوند و همزمان، چیزی شروع می‌کند به توزیع‌شدن.

بودا به مریدانش چنین گفت:
“وقتی مراقبه یا نیایش می‌کنید؛ به یاد داشته باشید تا هرآنچه که از آرامش دریافت کردید را بی‌درنگ توزیع کنید. حتی برای یک لحظه هم آن را نگه ندارید ــ اگر نگه بدارید من شما را بی‌دیانت می‌خوانم.

وقتی پس از مراقبه سرشار از خوشی و آرامش هستید، بی‌درنگ درهای قلب‌تان را بگشایید و بگذارید آن سُرور به سمت تمام کسانی که به آن نیاز دارند جاری شود ــ درست همانطور که آب از کوهستان‌ها به پایین جاری می‌شود.”


این مهر یا شفقت عظیم توسط بودا آزادی غایی خوانده شده است. پس تمام تندیس‌های بودا طوری ساخته شده‌اند که انسان در حضور آنها خودش همسویی و ارتعاش با آن مِهر را احساس کند.

#اشو
📚“رازهای پنهانی”
سخنان اشو از آپریل تا اکتبر ۱۹۷۱
مترجم: ‌م.خاتمی / سال۱۴۰۰
ویرایش در کانال توسط داوید
@shekohobidariroh

«بيدارى»

30 Nov, 17:31


[خودت را عمیق‌تر بشناس؛ از آنچه درونت می‌گذرد بیشتر آگاه شو!]

آيا هرگز خودت را مشاهده‌ كرده‌ای كه اگر كسی در بدبختی باشد، احساس همدردی با او نشان می‌دهی. آيا فکر می‌کنی که عشق و محبت زيادی داری؟! اما اين نوعِ درستِ عشق نيست، زیرا اگر كسی خوشبخت باشد، جشن بگيرد؛ احساس حسادت می‌كنی، حالا حس ناراحتی داری.

همدلی نسبت به انسان خوشبخت بسيار دشوار است! داشتن احساس خوب برای يك فرد خوشبخت بسيار سخت است.

وقتی كسی در بدبختی باشد احساس خوبی داری؛ دست‌كم فكر می‌كنی كه تو آنقدرها بدبخت نيستی و دست بالا را داری؛ برای همین همدردی می‌كنی!

#اشو
@shekohobidariroh

«بيدارى»

30 Nov, 14:49


ادامه

هر یازده سال یک‌بار انفجاری اتمی در سطح خورشید رخ می‌دهد. آخرین باری که چنین طوفان آتشین بزرگ اتمی رخ داده بود، یک پزشک ژاپنی به نام 'تاماتو' کشف شگفت‌انگیزی کرد.

این پزشک به مدت بیست سال روی گردش خون در زنان کار می‌کرد. در خون زنان یک ویژگی منحصربه‌فرد وجود دارد که در خون مردها وجود ندارد.

خون زنان در هنگام عادت ماهانه رقیق می‌شود، ‌ولی غلظت خون مردان همیشه یکسان باقی می‌ماند. خون زنان در وقت قاعدگی رقیق می‌شود؛ همچنین در دوران حاملگی نیز خون زنان رقیق می‌شود. بر اساس مطالعات دکتر تاماتو این اختلاف اساسی بین خون زنان و خون مردان است.

ولی وقتی که طوفان‌های عظیم اتمی در سطح خورشید با شدتی بسیار رخ داد، خون مردان نیز رقیق شده بود!
این یک پدیده‌ی بسیار تازه بود. قبل از این هرگز ثبت نشده بود که خون مردان در اثر اختلالات خورشیدی رقیق شود! و اگر خون انسان بتواند چنین تاثیر پذیرد، آنگاه هر چیز دیگر می‌تواند تحت تاثیر قرار گیرد.

یک اندیشمند آمریکایی به نام 'فرنک براون' تلاش کرده است تا برای فضانوردان تسهیلاتی فراهم کند. او نیمی از عمرش را صرف این کار کرد تا فضانوردانی که در فضا سفر می‌کنند با هیچ مشکلی روبه‌رو نشوند.

جدی‌ترین مشکل این است که وقتی آنان زمین را ترک می‌کنند چگونه تاثیر می‌پذیرند. هیچکس نمی‌داند که آنان با چه مقدار از تشعشعات اتمی برخورد می‌کنند و یا این تشعشعات چگونه روی آنان اثر می‌گذارد.

در غرب، دوهزار سال پس از ارسطو، چنین فکر می‌کردند که فضا خالی است و هیچ چیز در آنجا وجود ندارد! یعنی دویست مایل دور از زمین جوّ تمام می‌‌شود و فضای خالی وجود دارد! ولی تحقیقات فضانوردان اثبات کرده که این فکر مردود است. فضا خالی نیست، بسیار پُر است. نه خالی است و نه بی‌جان ــ بی‌نهایت زنده است.

حقیقت این است که آن دویست مایل لایه‌ی جوّ زمین، مانع رسیدن بسیاری از تشعشعات مضر به زمین می‌شود. ولی در فضا انواع جریان‌های عجیب جاری هستند، که تاثیرات آنها شاید قابل تحمل نباشد.

با شنیدن این تعجب خواهید کرد و خواهید خندید، ولی فرنک براون قبل از اینکه اجازه دهد انسانی به فضا فرستاده شود، یک سیب‌زمینی را به فضا فرستاد. بحث او این بود که تفاوت اساسی بسیار اندکی بین یک انسان و یک سیب‌زمینی وجود دارد! اگر سیب‌زمینی فاسد شود، آنگاه انسان نمی‌تواند در فضا بقا داشته باشد؛ اگر سیب‌زمینی باقی بماند، آنگاه انسان نیز شانس بقا در فضا را دارد! سیب‌زمینی یک موجود بسیار مقاوم است و انسان بسیار حساس است. اگر یک سیب‌زمینی نتواند در فضا زنده بماند، پس برای انسان نیز هیچ امیدی به زنده‌ماندن در فضا نیست. اگر سیب‌زمینی زنده بازگردد، و اگر آن را در زمین بکارند و جوانه بزند، آنگاه انسان را می‌توان به فضا فرستاد. با این‌وجود هنوز هم در مورد توان زنده ماندن انسان در فضا ترس‌هایی وجود دارد.

فرنک براون با این آزمایشِ خود یک نکته‌ی دیگر را هم اثبات کرد ــ که یک بذر سیب‌زمنی یا هر بذر دیگری که در زمین کاشته شود، فقط در ارتباط با خورشید است که رشد می‌کند. فقط خورشید است که آن بذر را از دل خاک بیرون می‌کشد و به او شهامت بیرون آمدن از زمین می‌دهد. فقط خورشید است که جنین گیاهی را فرامی‌خواند و سبب رشد او می‌شود.

بروان همچنین در حوزه‌ دیگری هم تحقیقات کرد. این موضوع دیگر حتی یک نام مناسب به خود نگرفته است ولی در حال حاضر آن را “میراث سیّاره‌ای” Planetary Heredity می‌خوانند. واژه‌ی دیگری در انگلیسی هست: هوروسکوپ Horoscope؛ که از واژه‌ی یونانی هوروسکوپوس Horoscopos می‌آید.

معنی هوروسکوپوس این است: “من سیارات پدیدارشده را نظاره می‌کنم.”

ادامه دارد...

#اشو
📚“رازهای پنهانی”
سخنان اشو از آپریل تا اکتبر ۱۹۷۱
مترجم: ‌م.خاتمی / سال۱۴۰۰
ویرایش در کانال توسط داوید
@shekohobidariroh

«بيدارى»

30 Nov, 09:09


هستی فقط در لحظه‌ی حال است
و ذهن هرگز در لحظه‌ی حال نیست.

فقط در لحظه‌ی حال است که شما با هستی ملاقات می‌کنید.
و آن ملاقات، وجد و خلسه‌ی غایی است. یکبار که آن را چشیده باشید، دیگر هرگز نگران آینده نخواهید بود.

#اشو
@shekohobidariroh

«بيدارى»

30 Nov, 07:37


ادامه

پاراسیلسوس [پزشک و ستاره‌شناس در دوران رنسانس] اکتشافی را آغاز کرد ـــ که انسان فقط زمانی بیمار می‌شود که ارتباط هماهنگ او با مجموعه‌ستارگانِ constellation زمان تولدش به نوعی گسسته شود.

برای درک این، نیاز به قدری توضیحات داریم. سال‌ها قبل از پاراسیلسوس، یک یونانی به نام فیثاغورث یک اصل بسیار ارزشمند در هماهنگی ستارگان را ارائه داد. زمانی که او در یونان این نظریه را مطرح کرد، درست پس از بازگشتش از مصر و هندوستان بود. وقتی به هندوستان آمده بود، به‌شدت مجذوب تعالیم بودا و ماهاویرا شده بود. پس از بازگشتش به یونان، در آثارش اشارات مشخصی به سالکان جِین Jain و بودایی کرده بود. او نام جِینوسوفیست Jainosophists را به بصیران جین داده بود.

فیثاغورث باور داشت که هر ستاره، هر سیاره و هر ماهِ مربوط به آنها، در حین گردش خود در فضا یک ارتعاش منحصربه‌فرد از خود بیرون می‌دهد؛ و هر ستاره حرکت مخصوص به خودش را دارد. تمام ارتعاشات ستارگان در مجموع، یک هارمونی موسیقیایی دارند که او آن را هارمونیِ کائنات خواند.

وقتی متولد می‌شوید، نوایی که توسط گردش ستارگان در آن زمان خلق شده در تازه‌ترین، غیرپیچیده‌ترین و حساس‌ترین حالت خود ــ که زایش شما هست ـــ در ذهنتان نقش می‌بندد.

در طول زندگی‌تان، این نوا سبب ایجاد سلامت یا بیماری می‌گردد. وقتی با آن موسیقیِ هماهنگ که در زمان تولد شما وجود داشت تنظیم باشید، آنگاه سالم هستید. و هرگاه تنظیم شما با آن موسیقیِ هماهنگ و اساسی گسسته شود، بیمار می‌شوید.

در این رابطه است که پاراسیلسوس یک کار بسیار با اهمیت انجام داد. او برای هیچ‌یک از بیمارانش دارو تجویز نمی‌کرد مگر اینکه کندالی Kundali یا جدول زمان تولد آن بیمار را دیده باشد. و شگفت‌انگیز است که پس از بررسی جدول تولد بیمار، پاراسیلسوس بیمارانی را درمان کرده بود که سایر پزشکان از درمان آنان با داروهای دیگر ناتوان بودند. او عادت داشت بگوید: تا وقتی‌که موقعیت ستارگان در زمان تولد این شخص را ندانم، ممکن نیست که نُت‌های هارمونی درونی او را بشناسم. تا وقتی‌که ترتیب هارمونی درونی او را ندانم، چگونه می‌توان این شخص را سالم ساخت؟

ولی منظور از سلامت چیست؟
این را باید سعی کنیم تا بفهمیم. معمولاً اگر از یک پزشک بپرسیم که تعریف سلامتی چیست، فقط خواهد گفت که سلامت، ‌نبودِ بیماری است! ولی این یک تعریفِ منفی است. باعث تاسف است که ما باید سلامت را با مفهوم و عبارت بیماری تعریف کنیم. سلامت یک چیز مثبت، وضعیتی مثبت است: بیماری حالتی منفی است. سلامتی طبیعت ما است؛ بیماری حمله‌ای بر این طبیعت است. پس بسیار عجیب است که ما باید برای تعریف سلامتی از مفهومی منفی استفاده کنیم: تعریف کردن میزبان بر اساس میهمان! این بسیار عجیب است.

پانصد سال از زمان پاراسیلسوس گذشته و اکتشافات او به فراموشی سپرده شده است. ولی امروزه، در طول بیست سالِ گذشته، ستاره‌شناسی دوباره سربرآورده است. در این مدت یک علم جدید زاده شده است. من این علم جدید را قدری توصیف خواهم کرد و آنگاه قادر خواهید بود تا علم باستانی ستاره‌شناسی را آسان‌تر درک کنید.

در سال ۱۹۵۰ علم جدیدی به‌نام “شیمی کیهانی” متولد شد.

خالق این علم، 'گئورگی گیاردی' یکی از مهم‌ترین مردان این قرن است. این مرد پس از آزمایشات بی‌شمار در آزمایشگاه خود، به روشی علمی اثبات کرد که تمامی کائنات یک وحدت زنده است ــ یعنی تمام کائنات یک بدن one body است.

اگر انگشت من آسیب ببیند، آنگاه تمام بدنم از آن متاثر می‌شود. “بدن” یعنی که هیچ دست و پایی جدا نیست و همگی اعضای آن به‌هم متصل هستند. اگر چشم من درد بگیرد، آنگاه انگشت بزرگ پای من نیز آن درد را تجربه می‌کند. اگر پای من درد بگیرد، آن پیام به قلب می‌رسد. اگر ذهنم بیمار باشد، تمام بدنم مختل می‌گردد. اگر تمام بدنم نابود شود، آنگاه برای ذهنم دشوار خواهد بود تا جایی را برای بودن پیدا کند! بنابراین بدن یک وحدت زنده است: اگر یک عضو را لمس کنی، تمام بدن مرتعش می‌شود؛ تمامی اعضاء تحت تاثیر قرار می‌گیرند.

شیمی کیهانی می‌گوید که تمامی کائنات یک بدنه است: هیچ‌چیز جدا از آن نیست، همه‌چیز به همدیگر متصل است. پس مهم نیست که فاصله‌ی یک ستاره چقدر از ما دور باشد: وقتی آن ستاره بسیار مختل شود، گردش خون ما نیز دچار اختلال خواهد شد.

ادامه دارد...

#اشو
📚“رازهای پنهانی”
سخنان اشو از آپریل تا اکتبر ۱۹۷۱
مترجم: ‌م.خاتمی / سال۱۴۰۰
ویرایش در کانال توسط داوید
@shekohobidariroh

«بيدارى»

28 Nov, 17:46


این احساس که ما در حال کنترل کردن زندگی هستیم، تنها یک توهم است که توسط نفْس ما ساخته شده است.

#رامانا_ماهارشی
@shekohobidariroh

«بيدارى»

28 Nov, 16:38


ادامه

در سال ۱۹۲۰ یک دانشمند روس به نام چیجفسکی Chijevsky این موضوع را عمیقاً بررسی کرد و کشف کرد که هر یازده سال یک بار انفجارهای عظیمی در سطح خورشید رخ می‌دهد. هر ۱۱ سال یک‌بار یک انفجار اتمی در خورشید رخ می‌دهد.


چیجفسکی کشف کرد که هرگاه چنین انفجاری در سطح خورشید رخ ‌دهد، جنگ‌ها و انقلاب‌ها روی زمین شروع می‌شوند. به‌گفته‌ی او، در ۷۰۰ سال گذشته، هرگاه چنین پدیده‌ای روی خورشید اتفاق افتاده، جنگ‌ها و مصیبت‌هایی روی زمین وجود داشته است.

تحلیل و نتیجه‌گیری چیجفسکی بسیار غیرقابل انکار بود و چون بر خلاف دیدگاه مارکسیستی بود، استالین در ۱۹۲۰ دستور بازداشت و زندان او را صادر کرد. فقط پس از مرگ استالین بود که چیجفسکی توانست از زندان آزاد شود. برای استالین نتایجی که چیجفسکی گرفته بود باید هم بسیار عجیب بوده باشد. بر اساس تفکرات مارکسیستی و کمونیستی، هر انقلابی که در زمین اتفاق می‌افتد در اساس ریشه در تفاوت‌های اقتصادی قشرهای اجتماعی دارد. ولی چیجفسکی اعلام کرد که علت انقلاب‌ها انفجارهای روی سطح خورشید است.

انفجارهای روی خورشید چگونه می‌تواند به وجود فقر یا ثروت در زندگی انسان‌ها مرتبط باشد؟
اگر نظریه‌ی چیجفسکی درست باشد، آنگاه تمام نظام مارکس به گردوغبار تبدیل می‌شود! آنگاه دیگر نمی‌توانی انقلاب‌ها را به اقتصاد و مبارزات طبقاتی نسبت بدهی؛ آنگاه فقط ستاره‌شناسی است که انقلاب‌ها را توصیف می‌کند.

نظریه‌ی چیجفسکی را نتوانستند ثابت کنند که اشتباه است. محاسبات چرخه‌های ۷۰۰ ساله‌ی او بسیار علمی بود و ارتباطی که او بین انفجارهای خورشیدی و پدیده‌های زمینی یافته بود چنان دقیق بود که اثبات اشتباه او دشوار بود. ولی فرستادن او به سیبری کار آسانی بود.

پس از مرگ استالین، خروشف دستور داد که چیجفسکی از سیبری آزاد شود. پنجاه سال از زندگی با ارزش این مرد در سیبری از دست رفته بود. پس از آزادیش نتوانست بیش از ۴ یا ۶ ماه زندگی کند، ولی در آن چند ماه توانست مدارک بیشتری را برای اثبات نظریه‌ی خود جمع‌آوری کند. او همچنین بیماری‌های واگیردار روی زمین را به تاثیرات خورشیدی مرتبط ساخت.

خورشید، آنگونه که ما فکر می‌کنیم یک گلوله‌ی آتشین ساکن نیست، بلکه بی‌نهایت زنده و پویاست و یک موجود آتشین است. خورشید هرازگاهی حالتش را عوض می‌کند. و وقتی خورشید حالتش را، حتی بسیار جزیی تغییر می‌دهد، زندگی روی زمین به‌لرزه درمی‌آید.

هیچ اتفاقی روی زمین نمی‌افتد مگر اینکه رخدادی در خورشید روی داده باشد. وقتی خسوف یا کسوف خورشیدی وجود دارد، پرندگان جنگل بیست‌وچهار ساعت قبل از آن دیگر آواز نمی‌خوانند. در تمام دوران خسوف، تمامی زمین ساکت می‌شود. پرندگان از خواندن بازمی‌ایستند و تمام حیوانات جنگل افسرده و هراسان می‌شوند ـــ پر از بیم و هراس. میمون‌ها درختان خود را ترک می‌کنند و به زمین می‌آیند. آنها بصورت گروه‌هایی دورهم جمع می‌شوند؛ که ظاهراً به معنی حفاظت از خود است.

و بسیار تعجب‌انگیز است که میمون‌هایی که همیشه مشغول غیبت و سروصدا هستند، در تمام دوران کسوف چنان ساکت می‌شوند که حتی سالکان و سانیاسین‌ها در حال مراقبه را نیز نمی‌توان با آنها مقایسه کرد!

چیجفسکی تمام این موارد را توصیف کرده است، ولی این تفکر، نخست در سومر Sumeria شکل گرفت. پس از آن یک پزشک سویسی به نام پاراسیلسوس Paracelsus اطلاعات بیشتری را کشف کرد. او یک اکتشاف بی‌نظیر
به‌نام خود ثبت کرد ــ و این اکتشاف ــ اگر نه امروز،. بلکه فردا ـــ تمامی علوم پزشکی را دگرگون خواهد ساخت.

تاکنون این اکتشاف نتوانسته معتبر شناخته شود زیرا ستاره‌شناسی موضوعی است که بسیار نادیده گرفته شده است ـــ باستانی‌ترین، نادیده‌گرفته‌شده‌ترین و درعین‌حال محترم‌ترین.

سال گذشته {۱۹۷۰} در فرانسه آمار گرفته شد که ۴۵٪ از مردم باور دارند که ستاره‌شناسی یک علم است. در آمریکا، در حال حاضر پنج‌هزار ستاره‌شناس پیشگام روز و شب مشغول کار هستند. آنان چنان مراجعین بسیاری دارند که هرگز نمی‌توانند کار خودشان را به‌درستی به پایان برسانند ــ آمریکاییان سالانه میلیون‌ها دلار به ستاره‌شناسان می‌پردازند.

تخمین‌زده شده که در سراسر دنیا ۷۸٪ از مردم ستاره‌شناسی را باور دارند. در میان این افراد، تعداد بسیار زیادی از دانشمندان، اندیشمندان و سایر مردمان هوشمند قرار دارند.

کارل گوستاو یونگ گفته است که درهای دانشگاه‌ها به مدت ۳۰۰ سال بر روی ستاره‌شناسی بسته بوده، ولی در سی سالِ پیشِ‌رو، ستاره‌شناسی آن درها را خواهد گشود و بار دیگر وارد دانشگاه‌ها خواهد شد. این قدرت را دارد زیرا ادعاهای ستاره‌شناسی که تاکنون ارائه و اثبات نشده بودند، ‌اینک می‌توانند اثبات شوند.

ادامه دارد...

#اشو
📚“رازهای پنهانی”
سخنان اشو از آپریل تا اکتبر ۱۹۷۱
مترجم: ‌م.خاتمی / سال۱۴۰۰
ویرایش در کانال توسط داوید
@shekohobidariroh

«بيدارى»

28 Nov, 14:36


سخنرانی ۹ جولای ۱۹۷۱

ستاره‌شناسی: علم وحدانیتِ کائنات

ستاره‌شناسی شاید قدیمی‌ترین موضوع و همچنین به نوعی منع‌شده‌ترین موضوع باشد.
باستانی‌ترین است زیرا تا جایی که در تاریخ بشریت قادر به تحقیقات بوده‌ایم، ستاره‌شناسی وجود داشته است.

نوشته‌های حکاکی شده روی باقیمانده‌های استخوان‌ها در مورد ستاره‌شناسی از تمدن سومری‌ها وجود دارند که متعلق به بیست‌و پنج هزار سال پیش از مسیح هستند. در آنجا بقایای استخوانی کشف شده‌ که مدار ماه در آسمان روی آنها حکاکی شده‌اند. ولی این علم در هندوستان حتی قدیمی‌تر است.

در کتاب ریگ‌ودا Rigveda، اشاره‌ای به یک منظومه‌ی خاص از ستارگان شده که فقط می‌توانسته ۹۵هزار سال پیش دیده شده باشد. به‌همین دلیل، لوکمانیا تیلاک Lokmanya Tilak نتیجه‌گیری کرده که کتاب‌های ودا قطعاً قدیمی‌تر از این تاریخ هستند: آن منظومه از ستارگان که وداها توصیف کرده‌اند فقط می‌توانسته در یک زمان مشخص در ۹۵‌هزار سال پیش، از زمین دیده شده باشد، بنابراین آن مرجع مشخص از ودا باید دست‌کم ۹۵‌هزار سال قدمت داشته باشد.

آن بخش خاص از ریگ‌ودا نمی‌توانسته در تاریخی پس از آن اضافه شده باشد. نسل‌های بعدی قادر نبوده‌اند منظومه‌ای از ستارگان را کشف کنند که سالیان زیادی قبل از آنها وجود داشته است. ولی ما اینک روش‌های علمی داریم که می‌توانیم از آنها استفاده کنیم تا بدانیم که در آن مقطع از زمان در گذشته‌ی بسیار دور، ستارگان در کجای فضا قرار گرفته بودند.

عمیق‌ترین قوانین ستاره‌شناسی نخست در هندوستان کشف شدند. و برای محاسبات ستاره‌شناسی نخست نیاز به علم ریاضی بوده است. درواقع تنها به سبب ستاره‌شناسی بود که ریاضیات متولد شد.

ارقامی که در ریاضیات به‌کار می‌روند در هندوستان ابداع شدند ـــ اعداد یک تا ده، که در تمام زبان‌های دنیا وجود دارد، منبعشان در اساس، هندوستان است. و در تمام دنیا سیستم اعشاری مورد قبول بوده است و این سیستمِ ده‌تایی decimal نخست در هندوستان زاده شد و به تدریج در تمام دنیا منتشر شد. وقتی به انگلیسی می‌گویید “ناین” nine این فقط تغییر‌یافته‌ی واژه‌ی سانسکریتِ “نَو nav” است. وقتی در انگلیسی می‌گویید “اِیت”، فقط تغییر‌یافته‌ی واژه‌ی سانسکریت “آت” acht است. اعداد یک تا نُه که در تمام زبان‌های دنیا شایع است فقط به سبب تاثیر ستاره‌شناسی هند بوجود آمدند.

نخستین دانش در مورد وجودِ ستاره‌شناسی، از هندوستان به تمدن سومری‌ها رسید. و سومری‌ها در شش‌هزار سال قبل از میلاد مسیح نخستین کسانی بودند که درهای ستاره‌شناسی را به دنیای غرب گشودند.

سومریان تحقیقات علمی در مورد کهکشان‌ها را پایه‌ریزی کردند. آنان یک برج بسیار بلند ساختند، هفتصد فوت {حدود ۲۱۴ متر} که متافیزیکدان‌های سومری از بالای این برج حرکت ستارگان در آسمان را بیست‌وچهار ساعته نظاره می‌کردند.

متافیزیکدان‌های سومری بزودی دریافتند که هر آنچه که برای بشریت رخ می‌دهد، در نهایت به نوعی با حرکت ستارگان مرتبط است ــ منبع، همین ستارگان و حرکات آنها نسبت به همدیگر هستند.

شش‌هزار سال قبل از مسیح در سومر نگرش چنین بود که هرگاه بیماری رخ بدهد، هرگاه امراض واگیردار و مُسری اتفاق بیفتد، ستارگان به نوعی در آن دخیل هستند. امروزه یک پایه‌ی علمی برای این نگرش وجود دارد. و کسانی که امروزه علم ستاره‌شناسی را درک می‌کنند می‌گویند که این سومری‌ها بودند که تاریخ بشریت را آغاز کردند.

ادامه دارد...

#اشو
📚“رازهای پنهانی”
سخنان اشو از آپریل تا اکتبر ۱۹۷۱
مترجم: ‌م.خاتمی / سال۱۴۰۰
ویرایش در کانال توسط داوید
@shekohobidariroh

«بيدارى»

27 Nov, 17:51


تصویر بالا، چیزی که اغلب مردم وقتی به آسمان شب نگاه می‌کنند آن را می‌بینند
تصویر پایین: چیزی که در واقعیت وجود دارد

«بيدارى»

27 Nov, 14:48


شاید ندانید که احساس خوشی که با دیدن یک گل به شما دست می‌دهد خیلی زیاد به خودِ آن گل مربوط نیست، بلکه به سبب تقارن گلبرگ‌هایش است که آن تقارن در شما نیز القاء می‌شود.

وقتی به چهره‌ی زیبای فردی جذب می‌شوید، علت این جذبه، زیبایی آن فرد نیست بلکه به تصویر درونی شما از زیبایی مربوط می‌شود. آن چهره ارتعاش زیبایی را در شما تولید می‌کند که به شما این احساس را می‌دهد که چیزی در درون شما نیز زیبا شده است. به همین ترتیب، حضور یک فرد زشت‌رو نیز شما را ناراحت می‌کند.

تجربه‌ی خوشی در حضور فردی که زیباست به سبب جریان زیبایی است که در شما تولید می‌کند و شما را زیباتر می‌سازد. زشتی یعنی چیزی متناسب نیست، خام و زمخت است، غیرمتقارن و عوضی است؛ و این در ما احساسی از ناهماهنگی، دفع، بی‌نظمی و ناراحتی می‌کند.

نیجینسکی Nijinsky، بالِرین مشهور روسی خودکشی کرد. وقتی ماموران برای تحقیقات به خانه‌اش رفتند، ظرف ده یا پانزده دقیقه احساس نوعی ناراحتی کردند. آنان گفتند که رفتن به خانه‌ی او احساس خوبی به آنان نداده و اینکه اگر هر کسی به اندازه‌ای که نیجینسکی در آنجا زندگی کرده، در آن خانه اقامت می‌کرد، او نیز دست به خودکشی می‌زد!

چه چیزی در مورد آن خانه وجود داشت که اینقدر زننده بود؟ او تمام دیوارها و سقف‌های خانه را با رنگ‌های سیاه و قرمز پوشانده بود ــ دو سال بود که اینگونه رنگ‌آمیزی شده بود. تعجب‌آور نبود که او دیوانه شد و خودش را کشت. کسانی که به داخل آن خانه رفتند گفتند که اگر هر کسی دو سال در آن خانه زندگی می‌کرد حتماًً دیوانه شده و دست به خودکشی می‌زد. نیجینسکی مردی بسیار شجاع و فوق‌العاده بود اما او در اطراف خودش یک موقعیت بسیار پرهرج‌ومرج آفریده بود!

هر کسی یا هر چیزی را که می‌بینید پژواک خودش را در درون شما ایجاد می‌کند، و به مفهومی عمیق، تو آنی می‌شوی که می‌بینی.

#اشو
📚“رازهای پنهانی”
سخنان اشو از آپریل تا اکتبر ۱۹۷۱
مترجم: ‌م.خاتمی / سال۱۴۰۰
ویرایش در کانال توسط داوید
@shekohobidariroh

«بيدارى»

26 Nov, 16:50


سخنرانی ۸ آگوست ۱۹۸۵

پرسش دوم:
اشوی محبوب! به‌تازگی شنیدم که گفتید ما باید با ترس‌هایمان بجنگیم. من سال‌ها سعی کردم با ترس‌هایم بجنگم و آنها بزرگتر و قوی‌تر شدند. حالا، اگر ترسی بالا بیاید، من کاملاً بدون دفاع واردش می‌شوم و با آن می‌مانم و همراهش می‌روم بدون اینکه هیچ کاری بکنم ـــ حتی موقعیت را قضاوت نمی‌کنم.
من دریافته‌ام که ترس یک انرژی عظیم است و من حتی گاهی از آن لذت می‌برم ـــ مانند پریدن از تخته‌ی سه متری در دریاچه‌ی کریشنامورتی.
آیا ممکن است در مورد جنگیدن با ترس و روبه‌روشدن با آن صحبت کنید؟

پاسخ:
می‌گویی که من گفته‌ام با ترس بجنگید! نمی‌توانم خودم را تصور کنم که هرگز چنین چیزی گفته‌ باشم. جنگیدن آموزش من نیست. باید چیزی را شنیده باشی که گفته نشده است.
درواقع، کاری را که تو می‌کنی من آموزش داده‌ام: روبه‌روشدن با ترس، برخورد با آن، شاهدِ آن بودن. این تنها راه غلبه بر ترس است و نه تنها غلبه بر آن، بلکه آزادسازی تمام انرژی پنهان در ترس، بخاطر هدفی بهتر و برای چیزهایی که بیشتر خلاق هستند.

همه‌چیز انرژی دارد: ترس، خشم، حسادت، نفرت. و شما از این واقعیت آگاه نیستید که تمام این چیزها زندگی شما را هدر می‌دهند.
انرژی شما از سوراخ‌های بسیاری نشت می‌کند. اینگونه، دیر یا زود ورشکست خواهید شد. در واقع، بیشتر مردم تا سنّ سی سالگی ورشکسته هستند. پس از آن چیزی وجود ندارد. یک زندگیِ پس از مرگ است: کشیدنِ خود به نوعی به سمت قبر.

خوب است که تو سعی کردی با ترس خودت روبه‌رو شوی. همین کار را با خشم، با حسادت و با نفرت انجام بده.


و یک نکته‌ی مهم دیگر که بخاطر بسپاری:
اگر شاهدِ ترس، خشم و نفرتِ درونت باشی ناپدید می‌شوند و یک انرژی عظیم در تو باقی می‌گذارند که می‌توانی از آن برای خلاقیت استفاده کنی. باید از آن استفاده کنی؛ آن سوراخ‌های نشتی از بین رفته‌اند؛ تو سرشار از انرژی خواهی بود. ولی اگر شاهد عشق، مهربانی و فروتنی خود باشی، از بین نخواهند رفت. آنها نیز انرژی عظیمی در خود دارند، ولی هرچه بیشتر شاهد آنها باشی، در تو قوی‌تر خواهند شد؛ تو را سرشار و پر از انرژی می‌سازند.

پس این یک معیار است برای تعیین اینکه چه چیز درست است و چه چیز غلط. اگر چیزی با شاهد‌شدن از بین برود و تمام انرژی خود را برایت باقی بگذارد، اشتباه بوده است.

من به شما چیزهای آماده و برچسب‌خورده نمی‌دهم ـــ این درست و آن غلط است؛ باید این کار را بکنید؛ نباید آن کار را بکنید! من به شما ده فرمان نمی‌دهم. من تمام راز زندگی معنوی را به شما می‌دهم: شاهدشدن. اگر چیزی از بین برود و یک انرژی عظیم از خودش برجای بگذارد، اشتباه بوده است. اگر با شاهدشدن، آن پدیده بزرگتر شود، عشق مانند هیمالیا شود، یعنی که این همان چیز خوبی است که در جستجوی آن بوده‌ای.

اگر نسبت به زیبایی و شعر حسّاس‌تر شوی، یعنی که عشق تو شکوفا شده است. و تمام آن انرژی که ترس، خشم و نفرت برجای گذاشته؛ توسط عشق تو، حسّاسیت تو، مهربانی و خلاقیت تو دریافت شده است. این تمام کیمیاگریِ درون است؛ تبدیل مس به طلا است.

کیمیاگران آزمایشگاه‌هایی داشتند که در آن لوله‌ها و شیشه‌های بسیاری با انواع رنگ‌ها و اجاق‌ها وجود داشت. ظاهرش چنین بود که آنان دانشمندانی هستند که روی مواد شیمیایی کار می‌کنند. این افراد سعی داشتند فلزات کم‌ارزش را به طلا تبدیل کنند. ولی دانشمند بودن آنان فقط یک نقاب ظاهری بود. آنها هیچ کاری نمی‌کردند: حتی یک ذرّه از فلزات در آن هزاران سال به طلا تبدیل نشده بود.

اما عارفان ــ کیمیاگران حقیقی آنان هستند. آنچه آنان در واقع انجام می‌دادند، در بُعد دیگری بود. آنان سعی داشتند تا ترس، خشم و نفرت را به عشق، مهر، خلاقیت و حسّاسیت تبدیل کنند. آنان سعی داشتند تا تحولی را در روح انسان ایجاد کنند.


پس این اساس کیمیاگریِ درون است:
شاهد باش، بدون هیچ قضاوتی شاهد بمان. هیچ نیازی به قضاوت نیست. آنچه که اشتباه است از بین می‌رود و یک انرژی عظیم از خود باقی می‌گذارد. و آنچه که خوب است بزرگتر خواهد شد و آن انرژی‌های برجا مانده را جذب خواهد کرد؛ فقط یک رایحه‌ی عالی از عشق، نور و خنده در پشت سر باقی می‌ماند.

#اشو
📚«از مرگ به جاودانگی»
آخرین سخنان آتشین اشو در آمریکا: از دوم آگوست تا ۱۴ سپتامبر ۱۹۸۵
مترجم: م.خاتمی / فروردین ۱۴۰۳
ویرایش در کانال توسط داوید
@shekohobidariroh

«بيدارى»

26 Nov, 10:16


شما بیمار هستید؛ پزشک برای از بین بردن بیماری به شما دارو می‌دهد. وقتی که بیماری مداوا شد، آنوقت سلامت در شما برمی‌خیزد.

در واقع دارو هرگز سلامت را نمی‌آورد، فقط بیماری را از بین می‌برد.

سلامت را نمی‌توان با هیچ دارویی آورد؛ هیچ دارویی نیست که سلامت‌بخش باشد. سلامت، وجود درونی شماست ـــ زمانی که موانع کنار بروند، چشمه‌های زندگی شروع به جاری‌شدن می‌کنند؛ وقتی که سنگ‌ها برداشته شوند، چشمه شروع به جوشیدن و بالا‌آمدن می‌کند.

سلامت چیزی طبیعی است؛ هیچ دارویی نمی‌تواند آن را به شما بدهد. بیماری چیزی غیرطبیعی است. بیماری از بیرون وارد شما می‌شود؛ یک داروی بیرونی می‌تواند آن را نابود کند. سلامت هسته‌ی درونی شماست، خودِ شماست. وقتی بطور طبیعی خودتان باشید، سالم هستید.

انسان مذهبی دائما درگیر بیماری است، زیرا او در حال تظاهر به سلامتی است. در واقع او در حال سرکوبِ موانع سلامتی است. بنابراین در بیمارستان زندگی بستری است. اما یک سالک [یعنی کسی که در مسیر خودشناسی قدم گذاشته] به خانه بازگشته است ــ دیگر بستری نیست؛ سلامت او شروع کرده به جوانه‌زدن. چشمه‌ی زندگی او بخوبی جاری شده است.

هدف یک سالک خشن‌نبودن نیست، دروغ‌نگفتن نیست. هدف او سرکوب، دوری و نابودی چیزی نیست؛ هدف او کمک به چیزی است که پیشاپیش در وجودش جوشان و درخشان است. او می‌داند که برای رسیدن به سلامتی، نباید موانع را نادیده گرفت و یا آنها را سرکوب کرد؛ وقتی هشیاری و آگاهی در شخص توسعه پیدا می‌کند، موانع به خودیِ خود از بین می‌روند و سلامت که ذات حقیقی اوست آشکار می‌گردد.

#اشو
📚«آموزش فراسو»
جلد ۱/۴
مترجم: ‌م.خاتمی / پاییز ۱۴۰۲
ویرایش در کانال توسط داوید
@shekohobidariroh

«بيدارى»

25 Nov, 17:31


*‌ مسیح حوصله‌اش سر رفته بود، پس نزد پدرش رفت و پرسید: “پدر، کاری بده که انجام دهم ـــ حوصله‌ام سر رفته!”
خدا گفت: “یک سوهان بردار و نوک کوه‌های هیمالیا را صاف کن.”
پس از هفت هزار سال مسیح برگشت و باز هم از خدا پرسید: “خب، حالا چکار کنم؟”
خدا یک قاشق به او داد و گفت که اقیانوس هند را خالی کن.
پس از هفت هزار سال مسیح دوباره برگشت و گفت: “انجام شد… و حالا چه؟”

خدا نگاهی به او کرد و گفت:
گوش بده، برو به زمین و مردم را متقاعد کن که همدیگر را دوست بدارند ـــ این کار تا ابد تو را مشغول نگه می‌دارد!

#اشو
📚«تائو»
مترجم: م.خاتمی / تیرماه ۱۴۰۳
@shekohobidariroh

«بيدارى»

23 Nov, 07:41


خطاهایت را با خود حمل نکن.
غم‌هایت را با خود حمل نکن.


بودا می‌گوید: تنها برو، فقط دو چیز را بخاطر داشته باش: خطاهایت را حمل نکن ــ یعنی گذشته‌ات را با خودت نبر.

حتی نیازی نیست که از گذشته‌ات توبه کنی. مردمان مذهبی همیشه به شما می‌گویند که “توبه کنید!” زیرا از طریق همین توبه‌کردن است که آنان احساس گناه به شما می‌دهند و وقتی احساس گناهکاربودن کنی، می‌توانند از تو بهره‌کشی کنند.

مرشد واقعی همیشه به تو احساس خوبی نسبت به خودت می‌دهد، نه احساس گناه؛ تا خودت را محترم بشماری و نه گناهکار.

ولی کشیشان با ایجاد احساس گناه در مردم ارتزاق می‌کنند. آنان مایل نیستند که تو خطاهایت را فراموش کنی؛ آنان می‌خواهند بارها و بارها تو را به یاد اشتباهات خودت بیندازند. آنان حتی گناه آدم و حوا را هم فراموش نکرده‌اند؛ آنان پیوسته شما را به یاد گناه اولیه‌ی آدم می‌اندازند! تو چنان گناهی را نکرده‌ای، ولی در زنجیره‌ای به‌دنیا آمده‌ای که نخستین زن و مرد گناه در آن کردند؛ و تو باید بار آن گناه را به دوش بکشی! باید حتی برای گناه آنان احساس گناه کنی، چه رسد به اشتباهات خودت!

کشیشان به این دلیل ساده قدرتمند مانده‌اند که شما را به گناهکارانی پر از احساس گناه تنزل داده‌اند.

خطاهایت را با خود حمل نکن.
احساس گناه نکن. گذشته را رها کن؛ دیگر وجود ندارد.

و: غم‌هایت را با خود حمل نکن.
یعنی: در مورد آینده فکر نکن، نگرانش نباش. در زمان حال زندگی کن.

تمام مراقبه یعنی همین:
زندگی در اکنون.


ذهن در گذشته و آینده زندگی می‌کند؛ و اگر بتوانی در زمان حال باشی، ذهن ناپدید می‌شود و سکوت حاکم می‌شود ــ سکوتی عمیق: سکوتی دست‌نخورده.

این را همچون یک واقعیت ببین: اینک و همینجا. اگر گذشته و آینده‌ای نباشد، آنگاه این لحظه چه زیبایی و چه وقاری دارد. آنگاه پرندگان می‌خوانند و صدای ترافیک و این سکوت زیبا…. و چیزی بین من و شما منتقل می‌شود. فقط در زمان حال است که می‌تواند منتقل شود.

تنها سفر کن
همچون پیلی در جنگل.


در زمان حال باش و تنها سفر کن ــ اگر نتوانی مرشدی پیدا کنی. ولی اگر بتوانی مرشدی بیابی، شادمانه با او برو. و از خطرات راه ایمن باش.

#اشو
📚«دامّا پادا / راه حق»
تفسیر سخنان بودا
جلد نهم
مترجم: ‌م.خاتمی / بهار ۱۴۰۰
ویرایش در کانال توسط داوید
@shekohobidariroh

«بيدارى»

21 Nov, 10:20


هوا عاشق شما نیست اما به شما زندگی می‌بخشد.

شما باید اینگونه شوید ــ در عین سادگی و بی‌منظوری برای همه‌چیزِ اطراف خود سودمند باشید.

#سادگورو
@shekohobidariroh

«بيدارى»

20 Nov, 16:30


ادامه

و مردمی که به زیبایی عشق می‌ورزند و از زندگی لذت می‌برند، اهل رقابت هم نیستند.

برای همین است که مردمان ابتدایی (مردمانِ ساده‌زیست) خیلی رقابتی نیستند. آنان از زندگی لذت می‌برند. چه کسی به خودش زحمت می‌دهد که خانه‌ای بزرگتر از دیگری داشته باشد. چه کسی زحمت می‌کشد تا حساب بانکی بزرگتری داشته باشد؟ برای چه؟!
تو با زن یا با مرد خودت خوشحال هستی و همراه با زندگی در حال رقصیدن هستی. چه کسی می‌خواهد که ساعت‌ها و ساعت‌ها در بازار بنشینی، هر روز و هر روز، سال تا سال، به این امید که یک روز حساب بانکی بزرگ داشته باشی و آنوقت بازنشسته شوی و از زندگی لذت ببری؟ آن روز هرگز نخواهد آمد. نمی‌تواند بیاید، زیرا تمام زندگی‌ات را با نارضایتی و ریاضت طی کرده‌ای.

به یاد داشته باش: مردمان تاجرمسلک مردمانی ریاضت‌کش هستند. آنان همه چیز را وقف پول کرده‌اند.

انسانی که عشق را می‌شناسد و هیجان و شعفِ عشق را شناخته باشد، اهل رقابت نخواهد بود. او خوشحال خواهد بود که بتواند نان روزانه‌ی خودش را به دست بیاورد. معنی دعای مسیح که می‌گوید: “نان روزانه‌ی ما را به ما بده.” این بیش از کافی است.

ولی حالا مسیح به‌نظر یک احمق می‌رسد! او می‌بایست درخواست می‌کرد: “حساب بانکی بزرگتری به ما بده!” او فقط درخواست نان روزانه‌اش را دارد؟ انسان شادمان هرگز بیشتر از این درخواستی ندارد. آن شادمانی بسیار راضی‌کننده است.

فقط انسان‌های ارضاء‌نشده اهل رقابت هستند، زیرا آنان زندگی را در اکنون نمی‌بینند، زندگی در آنجاست! “باید به دهلی بروم و رییس‌جمهور بشوم!” یا به کاخ سفید بروم و چنین و چنان بشوم. “باید به آنجا بروم، شادی در آنجاست!” ـــ زیرا تصور آنان این است که در اینجا شادی وجود ندارد. پس آنان همیشه در حال رفتن و رفتن و رفتن و رفتن هستند. آنان همیشه در حال رفتن هستند و هرگز هم نمی‌رسند.

و انسانی که شادی را می‌شناسد، در اینجا و اکنون حضور دارد. چرا باید به دهلی برود، برای چه؟ او در اینک‌اینجا کاملاً شادمان است. نیازهای او بسیار کوچک هستند. او خواسته‌ای ندارد. البته نیازهایی دارد، ولی خواسته ندارد.

نیازها را می‌توان برآورده کرد، ولی خواسته‌ها هرگز برآورده نمی‌شوند زیرا خواسته‌ها پایانی ندارند.

نیازها طبیعی هستند،
خواسته‌ها انحرافی هستند.


#اشو
📚«الماس‌های بودا»
سخنان اشو از ۲۱ تا ۳۱ دسامبر ۱۹۷۷
مترجم: ‌م.خاتمی / شهریور ۱۴۰۱
ویرایش در کانال توسط داوید
@shekohobidariroh

«بيدارى»

20 Nov, 10:18


فکر کمک کردن را ترک کن.
این «فکر» از نفْس برخاسته است.

بجای "کمک‌کردن helping" از واژه‌ی "سهیم‌شدن sharing" استفاده کن.

تو بینش خودت را، عشق خودت را و هرآنچه را که می‌توانی با دیگران سهیم می‌شوی. ولی حتی برای یک لحظه هم از یاد نبر که کسی را که با او چیزی را سهیم می‌شوی کسی نیست که از تو فروتر باشد. درمانگر و درمانجو هر دو در یک قایق نشسته‌اند.

#اشو
@shekohobidariroh

«بيدارى»

19 Nov, 10:30


فرد احمق بسته خواهد ماند.
او پویا نیست و راکد است.

احمق در دنیای خودش زندگی می‌کند؛ او نسبت به واقعیت بسته است. او در توهمات و رویاهای خودش زندگی می‌کند.

احمق فقط آن کسی نیست که جاهل باشد. احمق می‌تواند بسیار دانش‌آلوده باشد؛ بیشترِ اوقات چنین است.
او می‌تواند یک پاندیت (روحانی برهمایی)، یک کشیش و حتی یک پروفسور باشد. و آنوقت خطرناک‌تر است زیرا حرف‌هایش به نظر بامعنی می‌رسد؛ ولی در عمق وجودش جاهل است.

و به‌یاد داشته باش: یک احمق شاید شخصیت خاصی داشته باشد. برای احمق کار آسانی است که یک شخصیت مشخص خلق کند زیرا او لجباز است.
حماقت همیشه لجباز است.

و این لجاجت به خیلی از احمق‌ها کمک می‌کند که مورد احترام قرار بگیرند! آنان می‌توانند شخصیت‌های بزرگی از خود خلق کنند،‌ می‌توانند اخلاق‌گرایان و زاهدان بزرگی باشند که شما را تحت‌تاثیر قرار دهند.

به‌یاد بسپار: شخصیت ارزش زیادی ندارد. آنچه ارزشمند است معرفت و آگاهی است ــ نه وجدان، بلکه آگاهی.

وجدان توسط جامعه خلق شده.
هرچه احمق‌تر باشی، جامعه بیشتر قادر است تا یک وجدان در تو خلق کند. این به تو مفهومی می‌دهد که زندگی‌ات را چگونه باید زندگی کنی. تو را به روشی بسیار ظریف دستکاری می‌کند.

وجدان تو را هیپنوتیزم کرده و شرطی می‌سازد. و این شرطی‌شدگی چنان طولانی بوده که تو کاملاً فراموش کرده‌ای که اینها مفاهیم خودت نیستند.

برای نمونه:
اگر در یک خانواده‌ی گیاهخوار به دنیا آمده باشی، گیاهخوار خواهی بود. و تو فکر می‌کنی که کاملاً‌ گوشت‌خواری و غیره را ترک کرده‌ای؛ فکر می‌کنی که خیلی برتر از گوشت‌خوار‌ان هستی: “من یک گیاهخوار هستم!”
ولی اگر در یک خانواده‌ی گوشت‌خوار به‌دنیا آمده بودی، غیرگیاهخوار خواهی بود. بنابراین بستگی به شرطی‌شدگی‌ات دارد؛ و تو اینها را آگاهانه انتخاب نکرده‌ای. تو به دیگران اجازه می‌دهی که بر تو مسلط باشند و برایت تصمیم بگیرند.

انسان هوشمند عصیانگر است. او اجازه نمی‌دهد دیگران برایش تصمیم بگیرند؛ او این حق را برای خودش محفوظ نگه می‌دارد.

بنابراین، احمق‌ها به آسانی قدیس می‌شوند زیرا اجازه می‌دهند تا جامعه آنان را شرطی کند. دست‌کم در آن جامعه آنان بسیار مورد احترام هستند. برای دیگران شاید آنان دیوانه باشند، ‌ولی برای آن جامعه‌ی خاص که آنان را شرطی ساخته، قدیسان بزرگی خواهند بود.

چند روز پیش در بمبئی،‌ یک قدیس برهنه‌ی جین Jaina آمده بود. او کاملاً برهنه زندگی می‌کند. او به‌نظر پیروان فرقه‌ی جین یک قدیس بزرگ است: اما برای دیگران به‌نظر قدری دیوانه و خُل است. و اگر به صورت او نگاه کنی، به‌نظر ابله می‌آید، با اینکه در مورد کتاب‌های مذهبی بزرگ صحبت می‌کند. ولی صورت او فقط حماقت را نشان می‌دهد، هیچ نوری در آن نیست. بدنش [در اثر روزه‌گرفتن‌های طولانی] به‌نظر زشت می‌آید. اگر یک مسابقه باشد که در آن افراد در زشتی بدن‌ها با هم رقابت کنند، شاید او برنده شود! ولی برای پیروانش او بسیار بزرگ به‌نظر می‌رسد ــ که به ورای بدنش رفته است. ولی هرآنچه که او می‌کند فقط شکنجه‌دادن بدنش است.

اگر بدن را شکنجه کنی، زشت می‌شود. بدن هدیه‌ی جهانِ هستی است ــ آن را زیبا کن. بدن خانه‌ی تو است؛ باید در آن زندگی کنی ــ آن را زیبا کن.

ولی وقتی در یک نوع خاص از شرطی‌شدگی قرار داری، این [شکنجه‌دادنِ بدن] تمام دنیای توست. طوری فکر می‌کنی که دیگران به تو گفته‌اند. تا وقتی‌که بطور اتفاقی با مفاهیم تازه‌ای برخورد کنی….

* سارا پیردختری بود با چندین میلیون دلار دارایی و یک ماده‌ گربه‌ی شجره‌نامه‌دار، و مفاهیم بسیار ویکتوریایی در مورد سکس! درواقع، احساسات او در مورد سکس چنان بود که به مدت پنج سال به گربه‌اش اجازه نداده بود از ترس “آلوده‌شدن” از خانه بیرون برود! سارا تصمیم می‌گیرد که برای تعطیلات به هاوایی برود و به مستخدم خود چنین سفارش کرد: “مطمئن باش که گربه تحت هیچ شرایطی از خانه بیرون نرود.”
یک هفته پس از سفر سارا، مستخدم خانه تلگرافی از او دریافت می‌کند: “اوقات بسیار خوبی دارم. با بهترین مرد جوان در اینجا ملاقات کردم. بگذار گربه بیرون برود!”

مردم در حوضچه‌های کوچک ایدئولوژی‌های خودشان زندگی می‌کنند و بسیار نادر است که با چیزی تازه برخورد کنند که از لایه‌های ضخیم شرطی‌شدگی‌هایشان بیرون بزند و آنان را آگاه کند که با خودشان چه می‌کرده‌اند. اینها کسانی هستند که شما قرن‌هاست آنان را پرستیده و حرمت نهاده‌اید. و به سبب همین احترام و پرستش تمامی بشریت به فروترین درجه از هوشمندی افسار شده است.

انسان می‌تواند به اِوِرِستِ هوشمندی برسد، می‌تواند به قله‌های آگاهی پرواز کرده و به ورای ذهنِ جمعی عروج کند.

#اشو
📚«دامّا پادا / راه حق»
تفسیر سخنان بودا
جلد نهم
مترجم: ‌م.خاتمی / بهار ۱۴۰۰
ویرایش در کانال توسط داوید
@shekohobidariroh

«بيدارى»

18 Nov, 16:32


انسان هوشمند عصیانگر است.
او اجازه نمی‌دهد که دیگران برایش تصمیم بگیرند؛ او این حق را [به هر قیمتی] برای خودش محفوظ نگه می‌دارد.

اشو
📚«دامّا پادا»
@shekohobidariroh

«بيدارى»

18 Nov, 09:43


جامعه‌ی مذهبی، یک ذهن سرکوبگر خلق کرده است، ذهنی که نگرشی منفی به زندگی دارد، ذهنیتِ ضدِشادمانی.

این نوع جامعه بسیار با طبیعی‌ زندگی‌کردن مخالف است، با سکس مخالف است. و چرا این جامعه اینهمه با سکس مخالف است؟ زیرا اگر به مردم اجازه دهید که از سکس لذت ببرند، نمی‌توانید آنان را به بردگان تبدیل کنید. غیرممکن است ـــ انسان شادمان را نمی‌توان به بردگی کشاند.

حقّه در همین است. فقط افراد غمگین را می‌توان به بردگی وادار کرد. انسان شاد، فردی آزاده است؛ او نوعی استقلال از خودش دارد.

نمی‌توانی مردمان شادمان را برای ارتش و جنگ به‌کار بگیری. غیرممکن است. چرا باید به جنگ بروی؟

ولی یک فرد مذهبی که قوای جنسی خودش را سرکوب کرده باشد آماده است به جنگ برود، مشتاق رفتن به جنگ است، زیرا او از آفرینندگی و خلاقیت ناتوان است. اینک فقط یک کار می‌تواند بکند ـــ می‌تواند بکُشد، نابود کند. زیرا تمام انرژی‌هایش مسموم و ویرانگر شده است. بنابراین او آماده است به جنگ برود ـــ نه تنها آماده است، بلکه شوق آن را هم دارد. او مشتاق کشتن است، می‌خواهد نابود کند.

در واقع، وقتی او انسان‌های دیگر را می‌کُشد، لذتی نیابتی از عمل دخول را پیدا می‌کند. این دخول می‌توانست در یک رابطه‌ی عاشقانه باشد و زیبا می‌بود؛ وقتی در عشق وارد بدن یک زن می‌شوی، این یک نکته است؛ امری روحانی و معنوی است.

ولی وقتی وضعیت عوض می‌شود و تو با یک شمشیر، با یک نیزه وارد بدن دیگری می‌شوی: این زشت است، خشن است، نابود کننده است. ولی تو به دنبال یک جایگزین برای دخول هستی.

اگر جامعه به افراد آزادی کامل برای شادمانی بدهد، هیچکس ویرانگر نخواهد بود. مردمی که بتوانند به زیبایی عشق بورزند هرگز ویرانگر نیستند.

#اشو
📚«الماس‌های بودا»
سخنان اشو از ۲۱ تا ۳۱ دسامبر ۱۹۷۷
مترجم: ‌م.خاتمی / شهریور ۱۴۰۱
ویرایش در کانال توسط داوید
@shekohobidariroh

«بيدارى»

16 Nov, 15:49


مرشد عزیز! من ذهنم را رد می‌کنم و به آگاهی می‌چسبم.

بخش دوم پاسخ:

ذهن، کاربردهای خودش را دارد و یک ابزار بسیار مفید است. بدون ذهن هیچ علمی وجود نخواهد داشت و هیچ تکنولوژی بدون آن وجود ندارد.
بدون ذهنِ انسان تمام رفاه انسانی ناپدید خواهد شد. بدون ذهن، انسان به دنیای حیوانات سقوط خواهد کرد و یا حتی فروتر از آن.


ذهن بسیار به ما بخشیده است.
مشکل در ذهن نیست؛ مشکل، هویت‌گیریِ تو با آن است. تو فکر می‌کنی که ذهنت هستی: مشکل همین است. این هویت را از خود بردار. ذهن را تماشا کن و مشاهده‌گر باش و بگذار ذهن تحت مشاهده باشد، مورد نظارت باشد. و توسط این نظارت و مشاهده یک تغییر بزرگ و اساسی رخ خواهد داد.

وقتی ذهن را مشاهده می‌کنی بسیار بهتر و کارآمدتر عمل می‌کند زیرا تمام آشغال‌های آن فرو می‌ریزند و ذهن نیاز ندارد که بار غیرضروری حمل کند؛ سبک خواهد شد. و وقتی یک شاهد بشوی، ذهن می‌تواند قدری هم استراحت کن. در غیر اینصورت، ذهن تو در تمام عمر کار کرده و کار کرده: هر روز و هر شب؛ هر سال و همه‌سال؛ و فقط وقتی متوقف می‌شود که تو بمیری! این تولید یک کوفتگی شدید و مزمن ذهنی می‌کند.

امروزه دانشمندان می‌گویند که حتی فلزات هم خسته می‌شوند ــ کوفتگی فلزات metal fatigue. پس در مورد ذهن چه می‌توان گفت که بسیار لطیف است و بسیار حساس؟

با دقت با ذهن کار کن. ولی تو باید از ذهن دور باشی، درگیر آن نباشی.

وقتی که چیزی می‌نویسی تو آن قلم خودنویس نمی‌شوی، با اینکه بدون آن نمی‌توانی بنویسی. برای خوب نوشتن، یک قلم خودنویسِ خوب بسیار مهم است. اگر با انگشتانت بنویسی کسی نمی‌تواند آن را بخواند، حتی خودت هم نمی‌توانی بخوانی.

ولی تو خودنویس نیستی، «خودنویس» همان نویسنده نیست بلکه فقط ابزار نوشتن است.
ذهن، ارباب نیست بلکه فقط ابزاری در دست ارباب است.


و بیشتر هشیار باش، بیشتر آگاه باش، ‌ولی به آن [آگاهی] نچسب. چسبیدن تمام زیبایی آن را نابود می‌کند. چرا بچسبی؟ ترس از چیست؟ ما فقط به سبب ترس به چیزی می‌چسبیم.

و «چسبیدن» بی معناست زیرا تو همان آگاهی هستی، نمی‌توانی آن را از دست بدهی. حتی همین حالا، وقتی که از این حقیقت آگاه نیستی هم، آگاهی هستی؛ آن را از دست نداده‌ای.

حقیقـت نمی‌توانـد گـم شـود.
چه حقیقت را بشناسی و چه نشناسی، فرقی ندارد. حقیقت همان حقیقت باقی می‌ماند: شناخته‌شده یا نشناخته‌شده. وجود درونی تو همان آگاهی خالص است. تو در پیرامون زندگی می‌کنی، پس قادر نیستی تا مرکز وجودت را ببینی.

سانیاس (سلوک) یعنی اکتشاف وجود درونی خودت و حرکت به سمت مرکز. مراقبه یعنی همین. وقتی متمرکز شدی، ناگهان یک آزادی بزرگ وجود دارد؛ زیرا می‌دانی که تو ذهن نیستی و بدن هم نیستی. این به آن معنی نیست که تو بدن و ذهن را رد می‌کنی. به بدن احترام می‌‌گذاری، به ذهن احترام می‌گذاری. حتی تو بدن را بیشتر دوست داری، بیش از گذشته.

بدن خانه‌ای زیباست. خانه‌ی تو است و تو باید هفتاد، هشتاد یا نود سال در آن زندگی کنی. و بدن بسیار عالی به تو خدمت می‌کند؛ خدمت آن ارزش بسیاری دارد. به آن حرمت می‌گذاری، با آن دوست هستی، از آن مراقبت می‌کنی. ولی بااین‌حال می‌دانی: “من نه بدنم هستم و نه ذهنم. من آگاهی هستم.”

و آنوقت دیگر موضوع چسبیدن وجود ندارد. با دانستن اینکه “من آگاهی هستم،” بخشی از خداوند می‌شوی. آنگاه تولدی برایت وجود ندارد، مرگی وجود ندارد. آنگاه بخشی از ابدیت هستی و بخشی از ابدیت‌بودن یعنی مسرور بودن.

وقتی بدانی که نمی‌توانی بمیری، تمام ترس‌ها ناپدید می‌شود و آن انرژی که درگیر ترس بوده همچون عشق آزاد می‌شود.

وقتی می‌دانی که بخشی از کُل هستی، دیگر تشویش باقی نمی‌ماند، نگرانی ممکن نیست. و آن انرژی که صرف نگرانی و اضطراب بود رها می‌شود: تو مهر، عشق و خوشی می‌شوی؛ اینها شروع می‌کنند از تو جاری شدن.

آنگاه نه‌تنها برای خودت یک برکت هستی، برای هرکس دیگری نیز یک برکت خواهی بود، برکتی برای خودِ جهانِ هستی خواهی شد.

پایان
#اشو
📚«دامّا پادا / راه حق»
تفسیر سخنان بودا
جلد نهم
مترجم: ‌م.خاتمی / بهار ۱۴۰۰
ویرایش در کانال توسط داوید
@shekohobidariroh

«بيدارى»

16 Nov, 15:49


از کنار این مطالب فوق‌العاده باارزش به سرعت عبور نکن دوست من!

با تمام وجود بخوانید، چندین بار بخوانید، تا این مطلب بسیار مهم در مورد «ذهن و آگاهی» کاملاً درک شده و نوش جانتان شود.

دوستدار شما داوید 🌺🙏🌺

«بيدارى»

16 Nov, 09:14


با دقت با ذهن کار کن. ولی تو باید از ذهن دور باشی، درگیر آن نباشی.

وقتی که چیزی می‌نویسی تو آن قلم خودنویس نمی‌شوی، با اینکه بدون آن نمی‌توانی بنویسی. برای خوب نوشتن، یک قلم خودنویسِ خوب بسیار مهم است. اگر با انگشتانت بنویسی کسی نمی‌تواند آن را بخواند، حتی خودت هم نمی‌توانی بخوانی.

ولی تو خودنویس نیستی، خودنویس همان نویسنده نیست بلکه فقط ابزار نوشتن است.
ذهن، ارباب نیست بلکه فقط ابزاری در دست ارباب است.

#اشو
📚«دامّا پادا»
@shekohobidariroh

«بيدارى»

15 Nov, 11:53


سخنرانی ۱۴ اکتبر ۱۹۷۷

پرسش نخست:
اشوی محبوب! من از خانواده‌ای می‌آیم که در طرف مادری چهار خودکشی داشته، شامل مادربزرگم. این چگونه اتفاق می‌افتد؟ و چه چیزی کمک می‌کند تا از این مرگ که در خانواده شایع شده جلوگیری شود؟

خلاصه‌ای از پاسخ:
جین! پدیده‌ی مرگ یکی از پیچیده‌ترین اسرار است و همچنین پدیده‌ی خودکشی.
در سطح تصمیم نگیر که خودکشی چیست. می‌تواند خیلی چیزها باشد. ادراک خود من این است که افرادی که خودکشی می‌کنند حساس‌ترین مردم در دنیا هستند، بسیار هوشمند هستند. به سبب همین حساسیت، به سبب هوشمندی، تعامل با این دنیای روان‌پریش را دشوار می‌یابند.


جامعه عصبی و روان‌پریش است. بر اساس عصبیت بنا شده است. تمام تاریخ جوامع تاریخی بوده از جنون، از خشونت، جنگ و ویرانگری. و این جنون و عصبیت تا خودِ خون و استخوان مردم نفوذ کرده و مردم بسیار بسیار خنگ و غیرحساس شده‌اند.

شما در تعامل با این دنیای گُنگِ اطراف خود غیرحسّاس شده‌اید؛ وگرنه از تنظیم خارج خواهید شد. اگر از تنظیم با جامعه خارج شوید؛ جامعه شما را دیوانه اعلام می‌کند. پس یا باید دیوانه شوی و یا راهی پیدا کنی که از جامعه بیرون بزنی؛ خودکشی همین است. زندگی غیرقابل تحمل می‌شود. کنارآمدن با این مردمان اطراف به‌نظر غیرممکن می‌‌رسد ـــ و این مردم همگی دیوانه هستند. اگر به داخل یک تیمارستان پرتاب شوی چه خواهی کرد؟

در این دنیای بیمار؛ اگر عاقل، حساس و هوشمند باشی، یا باید دیوانه شوی یا باید خودکشی کنی ـــ یا اینکه باید یک سالک بشوی. چه انتخاب دیگری وجود دارد؟

و جامعه یک دنیای هوشمند را تامین نمی‌کند ــ پس چه باید کرد؟ فقط بی‌جهت عذاب بکشی؟! سپس فرد شروع می‌کند به فکر کردن: “چرا کلا رهایش نکنم؟ چرا تمامش نکنم؟ چرا بلیط را به خدا پس ندهم؟!”

و به‌یاد بسپار: که من نمی‌گویم تو باید بروی و مرتکب خودکشی بشوی. من می‌گویم زندگی تو، اینگونه که هست، تو را به سمت خودکشی هدایت می‌کند. تغییرش بده.

مردم به این دلیل خودکشی می‌کنند که احساس می‌کنند در تله افتاده و راکد شده‌اند و هیچ راهی برای خروج از این وضعیت ندارند. آنان به یک نقطه‌ی آخر رسیده‌اند. و هرچه هوشمندتر باشی، زودتر به این نتیجه‌گیری نهایی و به این تنگنا می‌رسی. و آنوقت چه باید بکنی؟ جامعه هیچ راه حل جایگزینی به تو نمی‌دهد، اما سلوک [خودشناسی] یک جایگزین است.

سلوک و خودکشی دو انتخاب هستند. تجربه‌ی من چنین است: تو فقط وقتی می‌توانی یک سالک بشوی که به نقطه‌ای رسیده باشی که اگر سلوک نباشد، خودکشی خواهی کرد.

سلوک یعنی: “من سعی خواهم کرد تا زنده هستم یک فرد باشم! من به راه خودم زندگی خواهم کرد. کسی به من دیکته نمی‌کند و بر من سلطه ندارد. من مانند یک مکانیسم، یک آدم‌آهنی زندگی نخواهم کرد. من در لحظه زندگی خواهم کرد و بر لبه‌ی تیز لحظه زندگی خواهم کرد. من خودانگیخته خواهم بود و همه‌چیز را برای آن به مخاطره می‌اندازم.”

جین! مایلم چیزی به تو بگویم: من به چشمان تو نگاه کرده‌ام؛ امکان خودکشی هم وجود دارد. ولی فکر نمی‌کنم که مجبور باشی خودکشی کنی ـــ سلوک کفایت می‌کند! تو از آن چهار عضو خانواده که خودکشی کردند خوش‌اقبال‌تر هستی. درواقع، افرد بسیار هوشمند ظرفیت خودکشی دارند، فقط ابلهان هستند که هرگز خودکشی نمی‌کنند.

آیا هرگز شنیده‌اید که یک ابله خودکشی کند؟ او به زندگی اهمیتی نمی‌دهد؛ چرا باید خودکشی کند؟ فقط یک انسان هوشمند و کمیاب است که احساس می‌کند نیاز دارد تا کاری بکند، زیرا زندگی اینگونه که جریان دارد، ارزش زندگی‌کردن را ندارد. پس یا کاری بکن و زندگی‌ات را تغییر بده ـــ شکلی تازه به آن بده، جهتی جدید و بُعدی تازه به آن ببخش ـــ یا اینکه چرا باید این بارِ کابوس‌گونه را روز و شب با خودت حمل کنی؟

هوشمندی یعنی دیدن عمیق به درون پدیده‌ها. آیا زندگی تو هیچ فایده‌ای یا نکته‌ای داشته؟ آیا در زندگی هیچ خوشی وجود دارد؟ آیا شعری در زندگی‌ات وجود دارد؟ آیا هیچ خلاقیتی در زندگی‌ات وجود دارد؟ آیا از بودن در اینجا شکرگزار هستی؟ آیا از اینکه به‌دنیا آمده‌ای شکرگزار هستی؟ آیا می‌توانی از خدایت تشکر کنی؟ آیا می‌توانی با تمام قلبت بگویی که زندگی‌ات یک برکت بوده؟ اگر نتوانی، پس چرا به زندگی‌کردن ادامه بدهی؟ یا از زندگی‌ات یک برکت بساز…. یا چرا این زمین را گرانبار می‌کنی؟ ناپدید شو! فرد دیگری می‌تواند فضای تو را اشغال کند و بهتر کار کند!.. چنین فکرهایی بطور طبیعی به ذهن فرد هوشمند می‌آیند. وقتی که هوشمند باشی این افکار بسیار بسیار طبیعی هستند. مردم هوشمند دست به خودکشی می‌زنند. و کسانی که هوشمندتر هستند؛ آنان سلوک را انتخاب می‌کنند. آنان شروع می‌کنند به خلق معنایی در زندگی، آنان اهمیتی را خلق می‌کنند و شروع می‌کنند به زندگی کردن. چرا این فرصت را از دست بدهی؟

#اشو
📚«سوترای دل» ♡
مترجم: ‌م.خاتمی / تابستان ۱۴۰۲
ویرایش در کانال توسط داوید
@shekohobidariroh

«بيدارى»

14 Nov, 07:31


فقط افراد اندکی علت‌ها را درک می‌کنند، اکثریتِ مردم درگیرِ معلول‌ها هستند.

بطور مثال: فقط معدودی به نور توجه دارند، اکثریت مشغولِ سایه‌ها هستند.

داوید
@shekohobidariroh

«بيدارى»

13 Nov, 15:47


سخنرانی ۱۶ فوریه ۱۹۸۰

پرسش نخست:
مرشد عزیز! من ذهنم را رد می‌کنم و به آگاهی می‌چسبم.

بخش اول پاسخ:

ذهن نباید ابداً رد شود؛ اگر آن را مردود کنی، باقی خواهد ماند. مردود کردن یعنی سرکوب.

هر چیزی که رد شود هرگز تو را ترک نمی‌کند؛ فقط از خودآگاه به ناخودآگاه حرکت می‌کند، از بخش روشنِ وجودت به لایه‌های تاریک، که نمی‌توانی با آن روبه‌رو شوی، منتقل می‌شود. آن را از یاد می‌بری،‌ ولی وجود دارد؛ زنده‌تر از همیشه.
بهتر است با دشمن روبه‌رو باشی تا اینکه دشمن را در پشت سرت نگه داری، این بسیار خطرناک‌تر است.

و من به شما نگفته‌ام که ذهن را رد کنید. ذهن یک مکانیسم زیباست، یکی از معجزات هستی است. ما هنوز قادر نبوده‌ایم که چیزی را که قابل رقابت با ذهن باشد بسازیم. حتی پیچیده‌ترین کامپیوترها قابل رقابت با ذهن نیستند. فقط یک ذهن انسان می‌تواند تمام کتابخانه‌های دنیا را در خودش جا بدهد؛ ظرفیت‌های ذهن تقریباً نامحدود هستند.

ولی ذهن یک ماشین است، تو نیستی. هویت‌گرفتن با ذهن اشتباه است، آن را ارباب خودت ساختن خطا است، هدایت‌شدن توسط آن اشتباه است. ولی وقتی تو ارباب و راهنمای ذهن باشی، ‌کاملاً درست است. ذهن بعنوان یک «خادم» ارزش عظیمی دارد؛ پس آن را رد نکن. مردود کردنِ ذهن تو را فقیر خواهد ساخت، غنی نخواهی بود.

من با ذهن مخالف نیستم؛ من با رفتن به ورای آن موافق هستم. و اگر ذهن را رد کنی نمی‌توانی به ورای آن بروی. از آن بعنوان یک تخته‌پرش استفاده کن.

و تمامش بستگی به خودت دارد: اگر شروع کنی به اینکه ذهن را باید رد کرد، ‌انکار کرد و نابود کرد؛ می‌توانی از آن یک مانع بسازی؛ یا اینکه اگر آن را بپذیری و سعی کنی آن را درک کنی، می‌توانی از آن یک تخته‌پرش بسازی. همان تلاش برای درک ذهن، سبب رفتن به ورای آن می‌شود. به فراسوی ذهن می‌روی؛ یک «شاهد» می‌شوی.


و نکته‌ی دوم:
می‌گویی: “… به آگاهی می‌چسبم.”
بله این باید که رخ بدهد. اگر ذهن را رد کنی شروع خواهی کرد به چسبیدن به ‌آگاهی. و «چسبیدن» چیزی نیست جز عملکرد ذهن از درِ عقب! چسبیدن، یک روند ذهنی است. و این برای کسانی که رد می‌کنند و سرکوب می‌کنند باید اتفاق بیفتد.

موضوع، دگرگون شدن است.
از ذهن باید به درستی استفاده شود؛ آنگاه دیگر چسبیدن به آگاهی وجود ندارد. وگرنه، با هراس از ذهن که شاید بازگردد، به آگاهی خواهی چسبید! و در همین چسبیدن است که ذهن پیشاپیش بازگشته و وجود دارد.

«چسبیدن» همان ذهن است در عمل؛ و نچسبیدن، کیفیت ذاتی آگاهی است. نمی‌توانی به آگاهی بچسبی؛ اگر بچسبی،
این تنها یک پدیده‌ی ذهنی است
. آن آگاهی‌ات نیز یک آگاهی کاذب است که توسط ذهن خلق شده، زیرا که درخواست زیادی از آن داشته‌ای.

اگر مجبور هستی که به آگاهی بچسبی، آن آگاهی کاذب است، کاملاً‌ دروغین است.

آگاهی واقعی با تو می‌ماند؛ نیازی نداری که به آن بچسبی. چه کسی به آن خواهد چسبید؟ تو خودت آگاهی هستی. پس چه کسی به چه کسی می‌چسبد؟!

در آگاهی دو چیز وجود ندارد ــ کسی که می‌چسبد و موضوعی که به آن می‌چسبد ــ در آگاهی تو یکی هستی. فقط یک آگاهی وجود دارد و نه هیچ چیز دیگر. کسی نمی‌تواند به آگاهی بچسبد. ولی اگر تو ذهن را مردود کنی، این باید که رخ بدهد؛ همان نخستین گام به اشتباه برداشته شده.
ذهن را رد نکن؛ آن را درک کن.

واژه‌ی «درک» بسیار با اهمیت است. وقتی چیزی را درک می‌کنی، در زیر تو ایستاده ‌است. تو ورای آن هستی؛ آن چیز در زیر تو است.

#اشو
📚«دامّا پادا / راه حق»
تفسیر سخنان بودا
جلد نهم
مترجم: ‌م.خاتمی / بهار ۱۴۰۰
ویرایش در کانال توسط داوید
@shekohobidariroh

«بيدارى»

13 Nov, 07:58


شما باید ذهن‌هایتان را با شعر، با موسیقی، با هنر و با ادبیاتِ عالی تزئین کنید.

مشکل شما این است که ذهن‌هایتان فقط از چیزهای بی‌اهمیت پر شده است. و آن چیزهای دست سوم چنان در ذهن شما ادامه دارند که شما نمی‌توانید آن ذهن را دوست داشته باشید.

ذهنتان را بیشتر با شاعران بزرگ تنظیم کنید، آن را بیشتر با مردمانی چون داستایوفسکی، تولستوی، آنتوان چخوف، تورگینف، تاگور، خلیل جبران، میخائیل نعیمه تنظیم کنید؛ آن را با والاترین اوج‌هایی که ذهن انسان به آن دست یافته سرشار کنید.

#اشو
@shekohobidariroh

«بيدارى»

12 Nov, 16:00


ادامه

وقتی فکر می‌کنی، توده‌ای از افکار وجود دارند، درست است ـــ ولی فکرکننده‌ای وجود ندارد. اگر بخواهی واقعاً این را درک کنی باید عمیقاً مراقبه کنی و به نقطه‌ای برسی که فکرکردن از بین می‌رود.

لحظه‌ای که فکرکردن متوقف شود، تعجب خواهی کرد ـــ فکرکننده نیز رفته است. همراه با فکرکردن، فکرکننده نیز از بین می‌رود. آن فقط ظاهرِ افکار در حالِ حرکت بوده است.

رودخانه‌ای را می‌بینی. آیا رودخانه واقعاً وجود دارد، یا فقط یک حرکت است؟ اگر حرکت را از آن بیرون بیاوری، آیا رودخانه‌ای وجود خواهد داشت؟ وقتی حرکت از آن گرفته شود، رودخانه از بین می‌رود. چنین نیست که رودخانه در حال حرکت باشد؛ رودخانه river چیزی نیست جز همان حرکتِ رودخانه rivering.

زبان تولید مشکل می‌کند.
شاید به سبب این ساختار خاص در برخی زبان‌هاست که بودا فقط در کشورهایی مانند ژاپن،‌ چین و برمه ریشه گرفت؛ زیرا آنها یک زبان کاملاً‌ متفاوت دارند. بسیار اهمیت دارد که درک کنید چرا بودا اینهمه در ذهن چینی‌ها اهمیت یافت، چرا چین توانست بودا را درک کند و چرا هند نتوانست.

چین زبانی کاملاً‌ متفاوت دارد که مطلقاً با مفاهیم بودایی سازگار است. زبان چینی چیزها را به دو قسمت تقسیم نمی‌کند. ساختار زبان‌های چینی، کُره‌ای، ژاپنی یا برمه‌ای کاملاً با زبان سانسکریت، هندی، انگلیسی، یونانی، فرانسوی و آلمانی تفاوت دارد ـــ ساختاری تماماً متفاوت دارند.

وقتی برای نخستین بار انجیل به زبان برمه‌ای ترجمه می‌شد، مشکلات بسیار وجود داشت؛ زیرا برخی از جملات نمی‌توانستند ترجمه شوند! لحظه‌ای که ترجمه کنی تمام معنای آن گم می‌شود. برای نمونه، یک جمله ساده: “خدا هست؛ God is” را نمی‌توانید به زبان برمه‌ای ترجمه کنید. اگر آن را ترجمه کنید چنین می‌شود: “خدا می‌شود! God becomes”
“خدا هست” را نمی‌توان ترجمه کرد زیرا معادلی برای “هست is” وجود ندارد، زیرا “هست” ایستابودن را نشان می‌دهد.

ما می‌توانیم بگوییم “درخت هست،” ولی در زبان برمه‌ای باید بگویید “درخت می‌شود،” نه، “هست.” هیچ معادلی برای “هست” وجود ندارد. درخت “می‌شود” زیرا به محضی که بگویی “درخت هست،” آن درخت همانی نیست که بوده، پس چرا می‌گویی “هست”؟ واژه‌ی “هست” مفهوم ثبات و ایستایی را می‌رساند.

درخت پدیده‌ای مانند “رودخانه‌بودن” است ـــ “درخت در حال شدن است.” من باید بگویم “درخت در حال شدن است،” پس در زبان برمه‌ای فقط “درخت می‌شود” است؛ آن “هست” وجود نخواهد داشت. و اگر بخواهید “رودخانه هست” را ترجمه کنید، “رودخانه حرکت می‌کند،” خواهد شد. ترجمه دقیق به زبان برمه‌ای می‌شود: “رودخانه‌شدن”!

ولی اینکه بگوییم “خدا می‌شود” God becoming بسیار دشوار است زیرا مسیحیان نمی‌توانند این را بگویند. برای آنان خدا کامل هست و نمی‌تواند بشود! او یک روند نیست، هیچ امکان رشد ندارد! او مطلق است ـــ منظورت چیست که می‌گویی “می‌شود؟” شدن فقط برای کسی است که کامل نیست. خدا کامل است، نمی‌تواند بشود! پس چطور ترجمه کنی؟ بسیار دشوار است.

ولی بودا بی‌درنگ در ذهن برمه‌ای، چینی، ژاپنی و کره‌ای نفوذ کرد؛ فوری جذب شد. خودِ ساختار زبان این را ممکن ساخت، آنان می‌توانستند بودا را به آسانی درک کنند.

در زندگی فقط رویدادها وجود دارند. خوردن وجود دارد ولی خورنده وجود ندارد. فقط روندِ خوردن را تماشا کن: آیا خورنده‌ای وجود دارد؟ گرسنه ‌هستی، اشکالی نیست ـــ گرسنگی وجود دارد، ولی کسی نیست که گرسنه باشد. سپس غذا می‌خوری ـــ خوردن هست ولی کسی که خورنده باشد وجود ندارد. سپس گرسنگی برطرف شده است،‌ احساس سیربودن می‌کنی ـــ این رضایت وجود دارد ولی کسی وجود ندارد که سیر شده باشد.

بودا می‌گوید زندگی از وقایع و رویدادها تشکیل شده. زندگی یعنی زندگی‌کردن. زندگی یک اسم نیست، یک فعل است. و همه‌چیز یک فعل است. تماشا کن و قادر به دیدن خواهی بود: همه‌چیز در حال شدن است، هیچ‌چیز ایستا نیست.

#اشو
📚«آموزش فراسو»
جلد ۱/۴
مترجم: ‌م.خاتمی / پاییز ۱۴۰۲
ویرایش در کانال توسط داوید
@shekohobidariroh

«بيدارى»

12 Nov, 09:08


* شوهر که زنش را با بهترین دوستش در رختخواب دیده بود با تلخی فریاد زد: “من توضیح می‌خواهم و حقیقت را می‌خواهم!”
زنش با خونسردی گفت: “تصمیمت را بگیر جرج؛ نمی‌توانی هر دو را داشته باشی!”

یا می‌توانی توضیحات را داشته باشی یا حقیقت را. و مردم بیشتر خواهان توضیحات و توجیهات هستند تا حقیقت: برای همین است که اینهمه فلسفه وجود دارد. همگی آنها توضیحات و توجیهات هستند ـــ توضیحاتی برای توجیه‌کردن چیزها و نگفتن حقیقت؛ توضیحاتی برای خلق دودهای بیشتر تا نیاز نداشته باشی که حقیقت را ببینی.

و اصرار بودا بر این است: ببین! زیرا بدون دیدن حقیقت نمی‌توانی به ورای رنج و اندوه بروی.

#اشو
📚«دامّا پادا»
@shekohobidariroh

«بيدارى»

11 Nov, 10:24


ادامه

بودا نخستین فیزیکدان کوانتومی است. آلبرت اینشتن پس از بیست‌وپنج قرن او را دنبال کرد، ولی هر دو به یک زبان سخن می‌گویند. و من باز هم می‌گویم که بودا یک دانشمند است؛ زبان او همان زبان فیزیک معاصر است؛ او بیست‌وپنج قرن جلوتر از زمان خودش آمد.

وقتی شخصی می‌میرد، بدنش از بین می‌رود، بخش مادّی ناپدید می‌شود، ولی آن بخش غیرمادّی، یک ارتعاش است. و آن ارتعاش آزاد می‌شود، منتشر می‌شود. حالا، هر کجا که یک زهدان مناسب و آماده برای این ارتعاش وجود داشته باشد، وارد آن زهدان می‌شود. هیچ self “خود”ی وارد نمی‌شود، نیاز به هیچ‌ چیز مادّی نیست؛ این فقط یک فشار و یک انتقال انرژی است. یک خانه قابل زیستن نبوده، زندگی در آن بدن، دیگر امکان نداشته. ولی آن خواسته‌های قدیمی، آن شهوت برای زندگی ـــ واژه‌ی بودا “تانها” tanha است: شهوت برای زندگی ـــ آن خواسته‌ی شدید، زنده و سوزان است. بنابراین همان «خواسته» جهش را [به بدنی دیگر] انجام می‌دهد.

حالا به فیزیک معاصر گوش بدهید. آنان می‌گویند مادّه وجود ندارد. آیا این دیوار محکم را در پشت سر من می‌بینید؟ نمی‌توانید از میان آن عبور کنید؛ اگر سعی کنید آسیب خواهید دید. ولی فیزیک مدرن می‌گوید که این دیوار چیزی نیست، جسمی ندارد. این دیوار فقط انرژی خالص است که با چنان سرعت بالایی حرکت می‌کند که خودِ این حرکت این توهم و این دروغ را برای شما خلق می‌کند که در ظاهر یک دیوار محکم و مادّی است.

گاهی یک پنکه سقفی را دیده‌اید که با سرعت حرکت می‌کند: پرّه‌های آن دیده نمی‌شوند. فقط سه پرّه وجود دارد ولی چنان با سرعت حرکت می‌کنند که مانند یک دایره، یک صفحه به‌نظر می‌رسد؛ فاصله بین پرّه‌ها را نمی‌توانید ببینید.
حالا اگر سرعت چرخش این پرّ‌ه‌ها با شتاب چرخش الکترون‌ها ـــ که بسیار بالا است ـــ مساوی باشد، آنوقت می‌توانید روی آن پرّه‌های پنکه‌ی سقفی بنشینید و سقوط نخواهید کرد! می‌توانید مانند من که روی این صندلی نشسته‌ام آنجا بنشینید و حرکتی احساس نخواهید کرد، زیرا حرکت بسیار بسیار سریع است.

دقیقاً همین چیز در این صندلی و در زمین کف پای شما نیز اتفاق می‌افتد. این یک کف از سنگ مرمر نیست، این فقط ظاهرش است؛ بلکه ذرّات انرژی چنان سریع حرکت می‌کنند که همان چرخش آنان و سرعت آنها توهم مادّه را برای شما ایجاد می‌کند. مادّه وجود ندارد، فقط انرژی خالص وجود دارد. علم معاصر می‌گوید مادّه وجود ندارد، فقط انرژیِ غیرمادّی وجود دارد.

به‌این دلیل می‌گویم که بودا بسیار علمی سخن می‌گوید. او در مورد خدا صحبت نمی‌کند، ولی در مورد بی‌خودِی غیرمادّی صحبت می‌کند. درست همانطور که علم معاصر مفهوم مادّه را از فیزیک حذف کرده، بودا نیز مفهوم “خود” را از متافیزیک خودش حذف کرده است.

خود self و مادّه substance به هم مربوط هستند. باور اینکه این دیوار غیرمادّی است دشوار است و به‌همین ترتیب باور اینکه در شما یک خود وجود ندارد هم دشوار است.

حالا چند نکته دیگر که موضوع را روشن‌تر می‌کند: نمی‌گویم که شما دقیقاً آن را خواهید فهمید، ولی موضوع را روشن‌تر خواهد کرد:

تو راه می‌روی، در حال راه‌رفتن هستی؛ برای پیاده‌روی بامدادی رفته‌ای. خودِ این زبان که می‌گوید “در حال راه‌رفتن هستی،” مشکل‌زا است: در خود زبان ما مشکل ایجاد می‌کند. لحظه‌ای که بگویی شخصی در حال راه‌رفتن است، ما فرض می‌گیریم که کسی هست که راه می‌رود: راه‌رونده walker. سپس می‌پرسیم: اگر راه‌رونده‌ای وجود نداشته باشد، راه‌رفتن walking چگونه ممکن هست؟!

بودا می‌گوید راه‌رونده وجود ندارد، فقط راه‌رفتن هست. زندگی از «اشیاء» تشکلی نشده است. بودا می‌گوید زندگی از «وقایع» تشکیل شده. و این دقیقاً همان چیزی است که علم معاصر می‌گوید: فقط روند‌ها ــ وقایع ـــ وجود دارند و نه اشیاء.

حتی گفتن اینکه زندگی وجود دارد هم درست نیست. فقط هزاران هزار روندهای زنده وجود دارند. زندگی یک مفهوم است. چیزی چون زندگی وجود ندارد. این دوگانگی توسط زبان ایجاد شده.

تو راه می‌روی ـــ بودا می‌گوید فقط راه‌رفتن وجود دارد. تو فکر می‌کنی ـــ بودا می‌گوید فقط فکرکردن وجود دارد و نه فکرکننده.

فکرکننده فقط توسط زبان ایجاد شده. چون ما از زبانی استفاده می‌کنیم که ریشه در دوگانگی دارد، هر چیزی را به دو تا تقسیم می‌کند.

#اشو
📚«آموزش فراسو»
جلد ۱/۴
مترجم: ‌م.خاتمی / پاییز ۱۴۰۲
ویرایش در کانال توسط داوید
@shekohobidariroh

«بيدارى»

10 Nov, 18:19


هر جانداری ارزش دارد.

مردم در طول زندگی‌شان از مشکل [خودبزرگ‌بینی] رنج می‌برند و هیچ راهی پیدا نمی‌کنند.
همه‌ی چیزی که باید بدانید این است:
هیچوقت به کسی احترام بیش از حد نگذارید و هیچوقت از بالا به کسی نگاه نکنید ــ همین.
چه از پایین و چه از بالا به چیزی نگاه نکنید. اگر شما همه‌چیز را همانطور که هست ببینید، همه‌چیز ارزش والاتری خواهد داشت؛ هر کسی جایگاه و ارزشی در زندگی خودش خواهد داشت....

#سادگورو
@shekohobidariroh

«بيدارى»

07 Nov, 17:05


یک بودا، یک انسانِ بیدار عشق مطلق است. او عاشق جهانِ هستی است و جهان هستی عاشق اوست. سامادی یعنی همین: وقتی در یک ارتباط انزال‌گونه با «تمامیت» هستی.

او انزال کامل را شناخته است ـــ انزالی که جسمانی نیست و ذهنی هم نیست. او این شعف والا را شناخته است. اینک نیازی نیست که از هیچکس درخواست توجه داشته باشد

چند شب پیش به یک داستان بسیار زیبا از یک بودا بنام سنت فرانسیس، برخورد کردم:
'سنت فرانسیس آسیسی' در بستر مرگ مشغول ترانه‌خوانی بود. او چنان با صدای بلند می‌خواند که تمام همسایگان صدای او را می‌شنیدند

برادر الیاس، یک عضو برجسته از فرقه‌ی سنت فرانسیس نزدیک او رفت و گفت: “پدر، مردم در خیابان زیر پنجره جمع شده‌اند…”

مردمان زیادی آمده بودند، کسانی که ترسیده بودند که آخرین لحظات عمر سنت فرانسیس فرارسیده، کسانی عاشق او بودند و اطراف منزل او جمع شده بودند

برادرالیاس گفت: “پدر، ما هرکاری بکنیم نمی‌توانیم مانع شنیدن مردم بشویم. عدم خودداری در چنین ساعتِ بسیار مهمی شاید سبب شرمندگی برای فرقه‌ی ما بشود. شاید این سبب تخفیف منزلت ما باشد که خودِ شما بخوبی آن را برپا داشته‌اید. شاید در این لحظات حساس شما بینش خود را در مورد کسانی که برای دیدار شما بعنوان یک قدیس آمده‌اند از دست داده‌اید. آیا از دیدگاه تهذیب اخلاقی برای آنان بهتر این نیست که شما با شرافت مسیحیِ بیشتری از دنیا بروید؟ زیرا ترانه‌خوانی در شأن یک قدیس نیست

سنت فرانسیس گفت: “برادر، لطفاً مرا معذور بدار، من در قلبم چنان شعفی احساس می‌کنم که واقعاً‌ نمی‌توانم از خواندن دست بردارم. باید بخوانم!”

فوق‌العاده‌بودن یک بودا عادی‌بودن اوست.
«عادی‌بودن» فوق‌العاده‌ترین چیز در دنیاست


و او در حال ترانه‌خواندن از دنیا رفت. در تمام تاریخ مسیحیت او تنها کسی است که در حال آوازخواندن مرده است. بسیاری از مردمان اهلِ ذن در حال آوازخوانی از دنیا رفته‌اند، ولی آنان به مسیحیت تعلق نداشته‌اند. در میان قدیسان مسیحی او تنها مرشد ذن است! او هیچ اهمیتی به شرافت مسیحی نداد

الیاس سعی دارد به مردم ثابت کند که سنت فرانسیس یک قدیس است. حالا او می‌ترسد که مردم فکر نکنند که او یک قدیس نبوده؛ شاید فکر کنند که او دیوانه یا چیزی بوده است. طبق تعریف آنان، یک قدیس باید غمگین و محزون باشد.

مسیحیان فقط قدیسان غمگین را باور دارند. آنان نمی‌توانند باور کنند که مسیح هرگز خندیده باشد، می‌توانید این را در چهره‌ی تندیس‌هایی که از مسیح ساخته‌اند ببینید. این فروتر از شرافت مسیحیت است. خنده؟ ـــ خیلی انسانی، خیلی معمولی؟ آنان فقط یک چیز می‌دانند: گذاشتن مسیح در بالای انسانیت ـــ ولی آنوقت تمام آنچه که انسانی است باید از او گرفته شود. آنگاه او فقط یک چیز مرده می‌شود

و برادرالیاس نگران سنت فرانسیس نیست، او نگران خودش و فرقه‌اش است: “این بعدها برای ما بسیار خجالت‌آور خواهد بود. ما چگونه به مردم جواب بدهیم؟ در آخرین لحظات او چه اتفاقی افتاد؟”
پس او نگران خودش است. اگر مرشد دیوانه باشد آنوقت مریدش چه؟

و او می‌خواهد اثبات کند که مرشد او بزرگترین مرشد است، بزرگترین قدیسان است، و او تنها یک راه برای اثبات آن می‌شناسد ـــ که مرشدش باید جدّی باشد، که او نباید بخندد و آواز بخواند، نباید برقصد. این چیزها بسیار انسانی است، بسیار معمولی هستند.

ولی سنت فرانسیس بینش دیگری دارد ـــ او فقط معمولی است. می‌گوید “برادر، لطفاً مرا معذور بدار، من در قلبم چنان شعفی احساس می‌کنم که واقعاً‌ نمی‌توانم از خواندن دست بردارم. باید بخوانم!”

درواقع، چنین نیست که فرانسیس آواز می‌خواند، فرانسیس ترانه شده است. اگر ترانه رخ می‌دهد، رخ می‌دهد؛ قابل کنترل نیست، زیرا آن کنترل‌کننده از بین رفته است. آن خود، آن نفْس دیگر وجود ندارد. سنت فرانسیس بعنوان یک فرد وجود ندارد. در درونش سکوت مطلق وجود دارد. آن ترانه از آن سکوت برخاسته است.

فرانسیس چه می‌تواند بکند؟ برای همین است که می‌گوید، “نمی‌توانم از خواندن دست بردارم. باید بخوانم!”

و او در حال آواز خواندن مُرد. و هیچ مرگی بهتر از این نمی‌تواند وجود داشته باشد. اگر بتوانی در حال آواز خواندن بمیری، این ثابت می‌کند که تو در زندگی‌ات آواز خوانده‌ای، که زندگی‌ات یک خوشی بوده و مرگ تو اوج و نهایت آن زندگی شده است.

سنت فرانسیس یک بودا است. ویژگی یک بودا این است که او فردی معمولی است، که او هیچ فکری در مورد خودش و اینکه چگونه باید مورد قبول مردم باشد ندارد، که او فقط خودانگیخته است، که هر اتفاقی بیفتد، افتاده است. او مانند یک کودک در لحظه زندگی می‌کند؛ اصالت او چنین است.

معمولی‌بودن او، فوق‌العاده‌بودنش است؛
هیچکس بودن او، کسی بودنِ اوست؛
غیبت، حضور اوست؛
مرگ، زندگی اوست.

#اشو
📚«الماس‌های بودا»
سخنان اشو از ۲۱ تا ۳۱ دسامبر ۱۹۷۷
مترجم: ‌م.خاتمی / مهرماه ۱۴۰۱
ویرایش در کانال توسط داوید
@shekohobidariroh

«بيدارى»

06 Nov, 07:10


چگونه می‌توانیم ذهن را متوقف کنیم؟!

#اکهارت_تله
@shekohobidariroh

«بيدارى»

05 Nov, 18:16


مسیح به نظر شما یک جانی می‌رسید. او را با دو جانی دیگر به صلیب كشیدند؛ در هر طرفش یک دزد مصلوب شده بود. در آن روز جمعاً سه نفر مصلوب شدند و مسیح نفر وسط بود، بین دو دزد. چرا؟ او به نوعی یک جانی و خاطی محسوب می‌شد و شما آنجا به داوری نشسته بودید [اشاره به ناآگاهی جمعی]. حتی اگر مسیح هم اینک بیاید، شما باز هم همانطور او را قضاوت خواهید كرد، زیرا داوری‌های شما، و معیارهای شما تغییر نكرده است.

مسیح زندگی می‌كرد و با همه نوع مردم در ارتباط بود. او شبی در خانه‌ی زنی روسپی به سر برد و تمامی دهكده دشمن و مخالفش شدند. ولی ارزش‌های او متفاوت بود. آن شب، آن زن با اشک چشمهایش پای مسیح را شست و گفت: "من گناهكارم و تو تنها امید من هستی. اگر به خانه‌ی من بیایی، از بار گناه آزاد می‌شوم. و بار دیگر زنده خواهم شد. اگر مسیح به خانه‌ام بیایید یعنی كه من بخشیده شده‌ام."

پس مسیح رفت. در آنجا ماند، ولی تمام شهر با او به مخالفت برخاست، مردم می‌گفتند: این چگونه مردی است كه شب در خانه‌ی یک روسپی می‌ماند؟ ولی برای مسیح، ارزش در عشق است. و هیچ‌كس تاكنون چنین دعوت عاشقانه‌ای نكرده بود. او می‌توانست بگوید نه... و اگر مسیح می‌گفت نه، نمی‌توانست انسانی روشن‌ضمیر باشد. آنوقت او فقط در پی كسب اعتبار و احترام اجتماعی می‌بود. ولی مسیح اینگونه نبود.

در روستایی دیگر، روزی تمام اهالی همراه با زنی كه گناه كرده بود نزد مسیح وارد شدند. در تورات نوشته شده كه اگر زنی زنا كند باید سنگسار شود. جالب است که مرد نباید سنگسار شود، بلكه فقط زن باید سنگسار شود، زیرا فقط زنان گناه می‌كنند، هیچ مردی هرگز گناه نمی‌كند؛ می‌دانید چرا؟ زیرا تمام اینها (کتب به اصطلاح مقدس) را مردان نوشته‌اند!

و اهالی آن روستا با استفاده از این موقعیت می‌خواستند حقه‌ای بزنند. زیرا اگر مسیح می‌گفت: "نه، این زن را نكشید، داوری نكنید." آنوقت آنان می‌توانستند بگویند: "تو با كتاب مقدس مخالف هستی." و اگر مسیح می‌گفت: "آری، زن را سنگسار كنید،" آنوقت آنان می‌گفتند: "پس پیامت كجا رفته؛ "که دشمنت را دوست بدار! و پیامت چه شد كه داوری نكنید تا داوری نشوید؟"

پس آن مردم حیله ورزیدند. آنان یك تضادآفرینی كرده بودند: تضادی منطقی. مسیح هر پاسخی كه می‌داد، در دام گرفتار می‌افتاد. ولی تو نمی‌توانی انسانی روشن ضمیر را به تله بیندازی، این غیر ممكن است، و هرچه بیشتر سعی كنی او را به دام بیندازی، بیشتر خودت در دام افتاده‌ای!

پس مسیح گفت: "كتاب مقدس مطلقا درست است. ولی فقط كسانی پا پیش بگذارند كه گناه نكرده باشند. سنگها را در دست بگیرید و این زن را به قتل برسانید، ولی فقط كسانی چنین كنند كه خودشان گناه نكرده باشند."

جمعیت شروع كرد به پراكنده شدن. كسانی كه در جلو بودند عقب رفتند زیرا كه بود كه می‌خواست این زن را سنگسار كند؟! ولی آنان در نهایت دشمن مسیح شدند. و وقتی می‌گویم «آنان»، منظورم شما هستید. شما همیشه اینجا بوده‌اید. نمی‌توانید شناسایی كنید، نمی‌توانید ببینید. نابینا هستید! برای همین است كه همیشه احساس می‌كنی كه دنیا بد است و اشراق وجود ندارد. كه همه روانپریش هستند.

و البته که چنین نیست، ولی تو فقط می‌توانی روانپریشی را ببینی، زیرا خودت روانپریش هستی. تو فقط می‌توانی بیماری را درک كنی، زیرا خودت بیمار هستی. تو نمی‌توانی سلامت را درک كنی، زیرا هرگز سالم نبوده‌ای. زبان سلامت را نمی‌دانی.

#اشو
📚«اسرار»
علم مراقبه
جلد ۵
مترجم: محسن خاتمی
ویرایش در کانال توسط داوید
@shekohobidariroh

«بيدارى»

05 Nov, 09:13


ادامه

من ‌به شما آزادی کامل می‌دهم.
من در اینجا هیچ انضباطی ندارم که به شما آموزش دهم، زیرا آزادی کامل را چشیده‌ام، و می‌دانم که اگر شما هم بچشید ــ حتی مقدار کمی از آن ـــ تمام زندگی‌تان متحول خواهد شد. اما شما می‌خواهید که من به شما انضباطی بدهم.

مردم نزد من می‌آیند و می‌گویند: “انضباطی به ما بدهید، قوانین مشخصی به ما بدهید ـــ که چه باید بکنیم و چه نباید بکنیم. شما هرگز قوانین مشخصی به ما نمی‌دهید. شما بسیار مبهم سخن می‌گویید!”

این برای آنان مبهم است! من از آزادی حرف می‌زنم و مبهم به‌نظر می‌رسد! می‌گویند: “شما مبهم صحبت می‌کنید. ما نمی‌توانیم تعیین کنیم که منظورتان چیست. چرا نمی‌توانید روش‌های مشخص و معینی به ما بدهید؟ چرا نمی‌توانید آموزه‌های خود را خلاصه و مشخص کنید؟ چرا نمی‌توانید چند فرمان مشخص مانند ده‌ فرمان درست کنید؟ آنوقت برای ما آسان‌تر است که آنها را دنبال کنیم و سردرگم نخواهیم شد. چرا ما را سردرگم می‌کنید؟!”

من شما را سردرگم نمی‌کنم، فقط آزادی کامل به شما می‌دهم ـــ و البته که آزادی گیج‌کننده است. به این دلیل گیج‌کننده است که مجبور هستی هر لحظه خودت تصمیم بگیری.

من برای شما تصمیم نخواهم گرفت. من کیستم که برای شما تصمیم بگیرم؟ هر کسی که بجای شما تصمیم بگیرد یک قاتل است. و شما به‌دنبال قاتلین خود می‌گردید.

شما می‌خواهید یک نفر تمام مسئولیت را به دوش بگیرد. برای همین است که درخواست مقررات مشخص دارید تا نیازی به هشیاربودن نداشته باشید، تا نیازی نباشد که پاسخگو باشید، تا نیازی نباشد که مسئولیت بپذیرید. تا هر اتفاقی که بیفتد بتوانید به کتاب فرمان‌ها مراجعه کنید و از آن کتاب پیروی کنید!

و البته رفته‌رفته می‌توانید آن کتاب را از حفظ بخوانید و یاد بگیرید و آنوقت توسط حافظه عمل کنید. و آنوقت نیازی نیست که توسط مرکز وجود خود عمل کنید. اما در اینصورت شما تبدیل به یک ربات خواهید شد و وجود‌تان سرزندگی و هشیاری خود را کاملاً از دست خواهد داد.

از هیچ مقرراتی پیروی نکن. فقط از یک چیز پیروی کن: و آن هشیاری تو است. و بگذار در هر لحظه، آن هشیاری تصمیم بگیرد که چه باید کرد.

نیازی نیست که توسط حافظه و دانش و شرطی‌شدگی عمل کنی. فقط با یک هشیاری تازه، دست‌نخورده و باکره عمل کن.

به‌یاد داشته باش: هرگاه قوانینی داده شود؛ وجود انسان به آزادی دست نیافته است. اگر انسان به آزادی رسیده باشد، آنوقت خواهد دانست، باید بداند که آزادی در نخستین گام آغاز می‌شود. آزادی چیزی نیست که در انتها اتفاق بیفتد؛ از همان ابتدا آغاز می‌شود.

باید بذرهای آزادی را بکاری؛ فقط آنوقت است که قادر هستی آزادی، رهایی، نیروانا را درو کنی.

#اﺷﻮ
📚«آموزش فراسو»
جلد ۱/۴
مترجم: ‌م.خاتمی / شهریور ۱۴۰۲
ویرایش در کانال توسط داوید
@shekohobidariroh

«بيدارى»

05 Nov, 07:51


سلوک معنوى به این معنا نیست که به مشکلات زندگی به طور قطعی پایان بخشد، چرا که مشکلات فرصتی است برای رشد و شکوفایی ما.

اما اين مسير توأم با آرامشی عمیق است زیرا كه مقصد کاملا مشخص است.

@shekohobidariroh

«بيدارى»

04 Nov, 17:42


لباس بسیار گمراه‌کننده است. امروزه به لحاظ رفتارشناسی کشف شده که لباس تمایلات سکسی بیشتری را در دنیا بوجود آورده است.

وقتی زن زیبایی را در حال عبور کردن می‌بینی، در ذهنت او را لخت مجسم می‌کنی. به همین دلیل، زنی که در پشت لباس پنهان است جذاب‌تر از یک زن برهنه جلوه می‌کند. چون وقتی آن زن لباس دارد، شما می‌توانید هر تصویری را در ذهن خود بسازید؛ آزادی کامل برای تصویرسازی دارید. اما وقتی او برهنه است، دیگر جایی برای تصویرسازی باقی نمی‌ماند.

و تمایلات جنسی مرد در تصویر‌سازی ریشه دارد. بنابراین، هر وقت زنی بدنش را پنهان می‌کند، به او علاقه‌مندتر می‌شوی. زیرا شروع به تصویرسازی و خیالبافی درباره‌ی اندامش می‌کنی ــ انحناهایی را تصور می‌کنی که شاید واقعی نباشد؛ تناسبی که شاید وجود نداشته باشد‌.

به خاطر لباس است که مردم دل‌مشغول تمایلات جنسی هستند. پورنو‌گرافی به خاطر وسواس لباس است که طرفدار دارد.

شما تصویرسازی می‌کنید، از اینرو زن همسایه از همسر خودتان برایتان جذاب‌تر به نظر می‌رسد. معمولا هیچکس به زن و یا مرد خودش علاقه‌مند نیست. زیرا شما کل آناتومی زن یا مردتان را از قبل می‌دانید. چیز جدیدی برای کشف‌کردن وجود ندارد.

اگر تصویرسازی از بین برود، نود و نه درصد از تمایلات سکسی ناپدید می‌شود. آنگاه انرژی شما در دسترس اهداف والاتری خواهد بود.

می‌دانم که آنچه می‌گویم محکوم به کج‌فهمی است. و سالهاست بخاطرش سرزنش شده‌ام. [مردم، مرا مردی سکس‌گرا تصور می‌کنند] ولی مسخره این است که اگر به حرف من گوش بدهند، ثابت خواهد شد که من بزرگترین دشمن و خطر برای تمایلات جنسی هستم. اگر به من گوش دهند، دنیا می‌تواند کاملا بدون تمایلات سکسی شود؛ البته سکس وجود خواهد داشت، اما تمایلات [انحرافی] سکسی از بین خواهد رفت. زیرا سکس پدیده‌ای طبیعی و بیولوژیک است اما تمایلِ جنسی پدیده‌ای روانشناختی است.

در جوامع بدوی که مردم تقریبا برهنه زندگی می‌کنند، سکس وجود دارد، ولی تمایلات سکسی وجود ندارد. اما در جوامع متمدن، تمایلات سکسی وجود دارد، اما سکس زیادی وجود ندارد.

#اشو
@shekohobidariroh

«بيدارى»

04 Nov, 14:53


🎧نسخه صوتی برنامه سیاست با مراد ویسی: آهو دریایی؛ میارزه عریان دختر ایران با جمهوری اسلامی

@iranintlTV

«بيدارى»

04 Nov, 14:53


نسخه‌ی کامل برنامه‌ی فوق را در پادکست زیر از «مراد ویسی» بشنوید.

هرچند که در مسیر آگاهی، اولویتِ شناخت با دنیای درون است. اما شما نیاز به اخبار معتبر هم دارید تا به درستی از دنیای پیرامون‌تان مطلع گردید.

برای اطلاع از اخبار و تحلیل مسائل روز، این مرد روشن و آگاه را در تلویزیون خوب ایران‌اینترنشنال یا در کانال تلگرامی آن شبکه دنبال کنید.👇

«بيدارى»

04 Nov, 14:44


مراد ویسی،ایران‌اینترنشنال: آهو دریایی، ارتشی تک نفره در مقابل حجاب اجباری و ارزش‌های تحمیلی یک حکومت بر مردم است.اعتراض او، عصیانی عریان بود که تحسین برانگیز شد
@iranintltv

«بيدارى»

04 Nov, 10:46


اثرگذارترین تصمیم آن‌هم در سخت‌ترین شرایط، فقط کار انسان‌های شجاع و بزرگ است.

و گاهی فقط یک موجود زیبا و ظریف چنین بزرگی و شهامتی را از خود نشان می‌دهد.

برای درک عظمت کار این زن نیاز به گذر زمان است زیرا کار او آینده را تغییر خواهد داد.

داوید

«بيدارى»

03 Nov, 18:18


ادامه

و یک 'پراتیاک‌بودا' کیست؟

'آرهات' کسی است که یک بودا [یک فرد بیدار] را دنبال کرده و به وطن رسیده است. اما پراتیاک‌بودا کسی است که هرگز مرید هیچکس نبوده، کسی که به تنهایی جستجو کرده ـــ سفر او مطلقاً تنها بوده است؛ راه او مطلقاً به تنهایی طی شده.

یک پراتیاک‌بودا پدیده‌ای کمیاب است. در طول قرون میلیون‌ها آرهات وجود داشته‌اند، ولی تعداد پراتیاک‌بوداها بسیاربسیار اندک و پراکنده بوده؛ آنان مطلقاً به‌تنهایی تلاش کرده‌اند. و البته، آنها مورد نیاز هستند وگرنه آرهات‌ها ممکن نمی‌شدند.

پراتیاک‌بوداها مورد نیاز هستند تا دیگران بتوانند آنها را دنبال کنند؛ آنان پیشگام هستند؛ آنان طریقت را خلق می‌کنند.

به‌یاد بسپارید: پراتیاک‌بودا کسی است که برای نخستین بار در جنگلِ زندگی حرکت کرده و با هر حرکتش راه را خلق می‌سازد. آنوقت دیگران می‌توانند به دنبالش بیایند. آن دیگران به همان نقطه و به همان هدف می‌رسند، ولی آنان آرهات خواهند بود؛ آنان راه را نساخته‌اند، طریقت را نیافته‌اند، راه‌ساز نبوده‌اند.

پس نیاز است که احترام بیشتری به پراتیاک‌بودا داد زیرا قبلاً هیچ راهی وجود نداشت: او راه را ساخته است.

و تفاوتی بین یک پراتیاک‌بودا و یک بودا وجود دارد!

یک پراتیاک‌بودا کسی است که راه را می‌سازد و هرگز اهمیت نمی‌دهد که کسی او را دنبال کند یا نه. او یک مسافر تنهاست و فکر می‌کند که چون خودش توانسته به تنهایی راه را پیدا کند، دیگران هم می‌توانند. پس چه فایده اگر او به مردم بگوید؟
او یک مرشد نیست.

به‌یاد بسپارید:
یک پراتیاک‌بودا راه را می‌سازد ــ البته نه برای دیگران. او فقط حرکت می‌کند و آن راه توسط حرکات او ساخته می‌شود: یک کوره راه کوچک در میان جنگل... و چون او حرکت کرده، دیگران دنبالش می‌کنند. ولی او هیچ منظوری از این کار ندارد. او یک مسافر تنها است و فکر می‌کند آنچه برای او رخ داده برای دیگران هم می‌تواند رخ بدهد.

وقتی خودِ بودا به اشراق رسید این دو راه پیش روی او بودند: آیا یک بودا شود و یا یک پراتیاک‌بودا؟ او به مدت هفت روز ساکت ماند: هرگونه امکانی وجود داشت که او یک پراتیاک‌بودا شود. آنوقت تمام بشریت چیزی بسیار ارزشمند را از دست می‌داد.

گفته شده که براهما با تمام خدایانش از آسمان فرود آمدند ـــ این تمثیلی زیباست. آنان نزد بودا تعظیم کردند و گفتند: “چشمانت را باز کن و هرآنچه را که یافتی آموزش بده.” بودا گفت “چه فایده دارد؟ اگر من بتوانم پیدا کنم، دیگران نیز می‌توانند راه را پیدا کنند.”

او تمایل داشت که یک پراتیاک‌بودا شود. منطق او کامل بود: اگر من بتوانم بیابم، چرا دیگران نتوانند؟” سپس گفت “حتی اگر من آموزش بدهم، فقط کسانی مرا خواهند شنید که بخواهند بشنوند. آنان که آماده‌ی رفتن هستند؛ فقط آنان با من خواهند آمد. پس آنان بدون من هم می‌توانند بروند. و آنان که آماده‌ی رفتن نباشند، آنان گوش نمی‌دهند و حتی اگر از بالای بام هم فریاد بزنم بامن نخواهند آمد. پس این چه زحمتی است؟”

خدایان بین خودشان مشورت کردند که چطور او را متقاعد سازند؛ یک فرصت بزرگ در دنیا پدید آمده و اگر او یک پراتیاک‌بودا شود، آنوقت بازهم آن پیام گم خواهد شد. البته تعداد اندکی راه را پیدا می‌کنند، ولی یک کوره راه بزودی ازبین می‌رود. اما اگر او یک بودا شود این امکان هست که یک شاهراه ساخته شود. این راه باید چنان آماده شود که مردم تا قرن‌ها بتوانند آن را دنبال کنند و جنگل نتواند آن را از بین ببرد. آنان در میان خود گفتگو کردند و عاقبت به یک استدلال رسیدند.

آنان به بودا گفتند “تو باید آموزش بدهی، زیرا ما سراسر دنیا را گشته و نگاه کرده‌ایم. آری، حق با تو است، تعداد اندکی هستند که تو را بی‌درنگ دنبال کنند. و ما می‌دانیم آنان کسانی هستند که حتی اگر تو هم چیزی نگویی، راه را خواهند یافت ـــ قدری دیرتر، شاید با چند گام بیشتر راه را پیدا می‌کنند؛ آنان پیشاپیش در جستجو هستند. پس شاید با آموزش‌های تو زودتر به هدف برسند. و حق با تو است، ما دیده‌ایم ـــ به قلب‌های بشریت نگاه کرده‌ایم ـــ و میلیون‌ها انسان هم وجود دارند که نسبت به فردی مانند تو کَر هستند. پس صحبت با آنان هیچ معنایی ندارد. ولی ما تعدادی از مردم را هم دیده‌ایم که بین این دو دسته قرار دارند. اگر تو صحبت نکنی آنان راه نخواهند افتاد. و اگر صحبت کنی خواهند شنید و شهامت پیدا می‌کنند. پس لطفاً بخاطر این مردم هم که شده، صحبت کن.

و بودا قبول کرد و یک بودا شد و فکر پراتیاک‌بودا شدن را رها کرد.

بودا کسی است که راه را یافته است؛ نه تنها این ـــ او راه را طوری ساخته که تعداد بیشتری بتوانند او را دنبال کنند؛ کسی که مهر عظیمی برای دیگران دارد؛ برای انسان‌هایی که در تاریکی دست‌وپا می‌زنند و در پی یافتن راهی به سوی نور هستند.

#اشو
📚«آموزش فراسو»
جلد ۱/۴
مترجم: ‌م.خاتمی / پاییز ۱۴۰۲
ویرایش در کانال توسط داوید
@shekohobidariroh

«بيدارى»

03 Nov, 07:04


سخنرانی دهم جولای ۱۹۷۹

اگر به نظرات دیگران متکی باشی بیچاره می‌شوی زیرا یک نفر ممکن است تو را یک قدیس بخواند و دیگری تو را یک گناهکار بخواند.

در دنیا ارزش‌ها و معیارهای متفاوتی وجود دارد، اخلاقیات متنوعی در دنیا وجود دارد.

شاید همسایه‌ات یک مسیحی باشد و تو یک جین باشی. حالا یک مسیحی با شراب خوردن هیچ مشکلی ندارد؛ در واقع، خودِ‌ مسیح دوست داشت شراب بنوشد. ولی یک جین نمی‌تواند متصور شود، حتی در خواب هم نمی‌تواند ببیند که ماهاویرا شراب بنوشد. این غیرممکن است،‌ حتی تصورش ناممکن است. ولی برای یک مسیحی بزرگترین معجزه‌ی مسیح این بود که آب را به شراب تبدیل کرد. اگر ماهاویرا در آن حوالی بود بی‌درنگ آن معجزه را برعکس می‌کرد و شراب را به آب تبدیل می‌کرد!

حالا اگر گاه‌گاهی قدری شراب بنوشی، آیا یک گناهکار هستی یا یک قدیس؟!

مردمان مختلف، چیزهای مختلفی می‌گویند.

در آشرام ماهاتما گاندی حتی نوشیدن چای ممنوع بود؛ چه رسد به شراب! چای، چای بیچاره، چای معصوم، ممنوع بود! و تمام راهبان بودایی در طول قرن‌ها همگی چای می‌نوشیدند. در واقع آنان فکر می‌کنند که نوشیدن چای به مراقبه کمک می‌کند و شاید ذره‌ای حقیقت در آن باشد زیرا چای تو را بیدار نگه می‌دارد.

و مراقبه‌ی بوداییان چنان است که میل به خوابیدن پیدا می‌کنی: ساعت‌ها نشستن در یک وضعیت!…. فقط آزمایش کن! پس از ده دقیقه شروع می‌کنی به چُرت‌زدن. پس از یک ساعت بیدارماندن غیرممکن است!

بنابراین چای کمک می‌کرد. در واقع، چای کشف بوداییان بود. یکی از بزرگترین مرشدان ذن، 'بودی‌دارما' چای را کشف کرد. این نام از یک صومعه گرفته شده: “تا” Ta، نام صومعه‌ای بود که بودی‌دارما در چین در آنجا زندگی می‌کرد.

آن صومعه بالای یک تپه قرار داشت که نام آن تپه “تا” بود. در زبان چینی “تا” را می‌توان به دو صورت تلفظ کرد: یا آن را “تا Ta” تلفظ می‌کنند و یا “چا Cha” ـــ برای همین در زبان هندی “چای Chai” خوانده می‌شود و در زبان ماراتی “چا Cha” و در زبان انگلیسی “تی Tea”. ولی بهرحال بودی‌دارما مرشد بزرگِ ذن چای را کشف کرد.

و در طول قرون در صومعه‌های کاتولیک شراب تولید می‌شد. شاید تعجب کنید که بهترین شراب‌ها توسط راهبان و راهبه‌های کاتولیک درست می‌شد. کهنه‌ترین شراب‌ها فقط در سرداب‌های صومعه‌های باستانی در اروپا وجود دارند: کهنه‌ترین و بهترین. تولید شراب در صومعه؟ این‌ها چه نوع صومعه‌هایی هستند؟! چه کسی تصمیم می‌گیرد؟

و مراقبه‌ی بودایی یعنی هشیار ماندن و چای موادی شیمیایی دارد که به بیدارماندن کمک می‌کند: نوعی محرک است.
حالا، یک روز شاید یک بودی‌دارمای دیگر بیاید و بگوید ‌”سیگارکشیدن خوب است،” زیرا تنباکو هم دارای نیکوتین است که یک محرک شیمیایی است. اگر چای بتواند به مراقبه کمک کند، تنباکو هم می‌تواند.
بنابراین سیگارکشیدن هنوز منتظر بودی‌دارما است تا ظاهر شود! آنوقت بیشتر قادر خواهید بود تا سیگار بکشید و احساس زهد و تقوا کنید! هرچه بیشتر سیگار بکشید، مقدس‌تر خواهید بود...!

و تصادفی نیست که شراب بخشی از خلاقیت در صومعه‌ها شد. زیرا مسیح می‌گوید، نیایش یعنی غرق شدن در خداوند.

طریقت مسیح عشق است؛
طریقت بودا مراقبه است؛
بنابراین بودا هرگز با شراب موافق نخواهد بود ولی با چای موافق خواهد بود. مسیح با شراب موافق بود زیرا شراب طعمی از گم‌شدنِ تمام می‌دهد، از غرق شدن، ‌از نفْس بیرون آمدن و فراموش کردن نفس و تمام نگرانی‌های آن. بنابراین شراب یک مزه و یک لمحه از ناشناخته به تو می‌دهد.

ولی چه کسی تصمیم می‌گیرد که کدام درست می‌گوید و کدام اشتباه؟ تمام این‌ها فقط نظرات و معیارهای دیگران هستند و تو در نبود آگاهی دائما با این نظریات و با این مسائل درگیر هستی.....

[هنر عمل کردن بر اساس وجود خودت را بیاموز. نگران انتقادها نباش و به تحسین‌های دیگران علاقمند نباش.]

#اشو
📚«دامّا پادا / راه حق»
تفسیر سخنان بودا
جلد دوم
مترجم: ‌م.خاتمی / اَمردادماه ۱۴۰۰
ویرایش در کانال توسط داوید
@shekohobidariroh

«بيدارى»

02 Nov, 15:20


طریقت عشق به راهی ظریف منتهی می‌شود.

این لطیف‌ترین راه است؛ مانند یک گل است؛ راهی زنانه است ـــ دریافت‌کنندگی، حساسیت و بی‌عملی است؛ فقط بودن.

درست همانطور که غنچه در برابر خورشید باز می‌شود، سالک در برابر الوهیت باز می‌شود. در واقع گفتن همین هم درست نیست ــــ بلکه او اجازه می‌دهد تا الوهیت او را باز کند؛ مانع نمی‌شود؛ فقط همین.

در بامداد وقتی که خورشید طلوع می‌کند غنچه به خورشید اجازه می‌دهد تا او را باز کند. او هیچ مقاومتی ندارد. او فقط هست: آسوده و آماده ــ‌ اشعه‌های آفتاب وارد می‌شوند و در سکوت او را باز می‌کنند.

سالک نیز به الوهیت اجازه می‌دهد تا او را باز کند. او یک گل آفتابگردان است ـــ همیشه رو به خورشید دارد: همیشه آماده‌ی چرخیدن است، آماده متحول‌شدن است. او هیچ فکری ندارد که امور باید چگونه باشد.

دریافت‌کننده بشو، یک زهدان بشو. طریقت عشق، زنانه است. هر کسی که آن را دنبال کند، مرد یا زن، باید زنانه شود. طریقتِ عشق تهاجمی نیست، یک جستار فعال نیست؛ طریقت عشق یک دریافت‌کنندگیِ منفعلانه است. سالک مانند یک زن صبر می‌کند؛ منتظر معشوق می‌ماند. او زهدانی است که از الوهیت باردار می‌شود.

#اشو
📚«انقلاب»

«بيدارى»

31 Oct, 14:49


سخنرانی دهم جولای ۱۹۷۹

پرسش سوم:
مرشد عزیز! چرا هیچکس دوست ندارد مورد انتقاد قرار بگیرد و بااین حال همه دوست دارند از دیگران انتقاد کنند؟

خلاصه‌ی پاسخ:
نفْس ego بسیار حساس و شکننده است و بسیار از انتقاد وحشت دارد. نفس به نظریات دیگران وابسته است؛ هیچ واقعیتی از خودش ندارد. نفس یک نهاد واقعی نیست، چیزی محکم و اساسی نیست ـــ فقط مجموعه‌ای از نظرات دیگران است.

کسی می‌گوید “تو زیبا هستی،” و تو آن را جمع می‌کنی. دیگری می‌گوید “تو باهوش هستی،” و این را هم جمع می‌کنی. و دیگری می‌گوید ”من هرگز شخصی به منحصربه‌فردی تو ندیده‌ام،” و تو این را هم جمع می‌کنی. و سپس یک روز شخصی می‌آید و می‌گوید “تو حالم را به هم می‌زنی!” حالا چگونه می‌توانی انتقاد را بپذیری؟ این برخلاف تصویری است که از خودت خلق کرده‌ای. پس انتقام می‌گیری: با چنگ و دندان می‌جنگی. سپس دیگری می‌آید و می‌گوید “تو زشت هستی،” و دیگری می‌گوید “چقدر احمق هستی!”

و میلیون‌ها انسان در دنیا هستند و همگی نظرات خودشان را دارند: سلیقه‌های خودشان را دارند. بنابراین، نفس تو یک لحاف چهل‌تکه می‌شود، یک پدیده‌ی بسیار متضاد.
یک بخش می‌گوید “تو باهوش هستی،” و بخش دیگر می‌گوید “ساکت شو! دهان گُنده‌ات را ببند! تو فقط یک احمق هستی و نه چیز دیگر!” بنابراین مردم در وضعیت گیجی به سر می‌برند. نمی‌دانند کیستند، آیا باهوش هستند یا ابله؟ زشت هستند یا زیبا؟ خوب هستند یا بد؟ قدیس هستند یا گناهکار؟

وقتی کسی که از تو انتقاد کند بسیار می‌ترسی زیرا او لحاف چهل‌تکه‌ی تو را به سطح می‌آورد. این انتقاد او نیست که تو با آن مخالف هستی؛ تو با این مخالف هستی که او مشکلاتت را به سطح آورده است، مشکلاتی که تو به نوعی در درونت آنها را سرکوب کرده‌ای.

او تو را از آن مشکلات باخبر می‌کند؛ و هیچکس مایل نیست از مشکلاتش باخبر شود؛ زیرا آنوقت مشکلات می‌خواهند حل شوند و این کاری بسیار پیچیده و طاقت‌فرسا است. حل کردن مشکلات نیاز به جرات و شهامت دارد.

بله هیچکس دوست ندارد مورد انتقاد قرار بگیرد. ولی طرف دیگر داستان این است که همه می‌خواهند از دیگران انتقاد کنند؛ زیرا این احساس خوبی به تو می‌دهد. اگر دیگران بد باشند، بطور نیابتی به تو احساس خوبی می‌دهد. اگر هر کسِ دیگر حقه‌باز و دورو و دروغگو و حیله‌گر باشد، تو احساس خوبی داری که تو آنقدرها هم بد نیستی و آنقدرها هم دروغگو نیستی! این مقایسه تو را آسوده می‌کند. به تو کمک می‌کند دروغگو بمانی، زیرا تصور تو این است که مردم بیشتر از تو دروغ می‌گویند.

هر روز صبح، وقتی روزنامه را می‌خوانی همیشه احساس خوبی به تو می‌دهد ـــ در دنیا اتفاقات بسیار زیادی افتاده، خیلی چیزهای زشت، خشونت‌ها و قتل و خودکشی و تجاوز و دزدی…. که در مقایسه با تمام این‌ها تو یک قدیس هستی!

برای همین است که همه دوست دارند انتقاد کنند. همه دوست دارند خطاهای دیگران را بزرگ‌نمایی کنند.

تو سعی می‌کنی تا حد ممکن خطای دیگران را بزرگ کنی؛ زیرا آنوقت در مقایسه، خطاهای تو قابل اغماض هستند! و خداوند مهربان است! تو فقط خطاهای کوچکی مرتکب شده‌ای؛ در مقایسه با دنیا که اینهمه گناهکار در آن وجود دارد!

نفْس انسان دوست ندارد که مورد انتقاد قرار بگیرد و می‌خواهد از همه انتقاد کند.

از راهکارهای نفس آگاه باش: چگونه خودش را تغذیه می‌کند: چگونه از خودش محافظت می‌کند. تا وقتی که کاملاً‌ از تمام ابزارهای فریبکارانه‌ی نفس آگاه نشوی، هرگز قادر نخواهی شد که از آن خلاص بشوی.

و
«خلاص‌شدن از نفس» ابتدای زندگیِ بادیانت است، شروع سلوک است. آنوقت دیگر نگران نخواهی بود که دیگران در موردت چه می‌گویند.

فقط به من نگاه کنید… تمام دنیا در مورد من چیزهایی می‌گویند. من حتی آنها را نمی‌خوانم. چه کسی اهمیت می‌دهد؟ اگر آنان از شایعات و پخش آن لذت می‌برند، بگذار خوش باشند؛ آنان چیز دیگری در زندگی ندارند که با آن خوش باشند. بگذار قدری تفریح کنند. اشکالی در آن نیست. آنان نمی‌توانند به من صدمه بزنند. می‌توانند بدن مرا از بین ببرند ولی نمی‌توانند به من صدمه بزنند. و من تصویری از خودم ندارم؛ آنان نمی‌توانند آن را هم نابود کنند. و من واکنش نشان نمی‌دهم، عمل می‌کنم. عمل من از خودم سرچشمه می‌گیرد؛ توسط دیگران تحریک نشده است. و من مردی آزاد هستم، آزادی هستم. بر اساس خودم عمل می‌کنم.

هنر عمل کردن بر اساس وجود خودت را بیاموز. نگران انتقادها نباش و به تحسین‌های دیگران علاقمند نباش. اگر دوست داری که توسط دیگران تحسین بشوی، ‌آنوقت نخواهی توانست در مورد انتقادها بی‌تفاوت بمانی. آزاد بمان.

تحسین و انتقاد: هر دو مثل هم هستند.
این است قانون ازلی و پایدار.


#اشو
📚«دامّا پادا / راه حق»
تفسیر سخنان بودا
جلد دوم
مترجم: ‌م.خاتمی / اَمردادماه ۱۴۰۰
ویرایش در کانال توسط داوید
@shekohobidariroh

«بيدارى»

30 Oct, 08:21


هميشه اين قانون طلايی را در نظر داشته باشيد كه «تعادل را از كف ندهيد». وجود نامتعادل،‌ محكوم به زوال است. زندگی به اين وجود اجازه‌ی دوام نمی‌دهد.

هرچه متعادل‌تر باشيد،‌ موهبت‌های فراوان‌تری از زندگی دريافت می‌كنيد و هرچه تعادل در شما كمتر باشد، از اين موهبت‌ها بی‌بهره خواهيد ماند.

تنها تعادل است كه باقی می‌ماند و حفظ اين تعادل، از مشكل‌ترين كارهاست؛‌ زيرا به خرد بسياری نياز دارد.

لبخند می‌تواند برای هميشه بر لبان شما باقی بماند. در حالی كه خنده اين طور نيست و به همين دليل است كه بوداها هميشه در حال لبخندزدن هستند،‌ نه خنديدن. يك بودا خوب می‌داند چگونه تعادلش را حفظ كند.

عشق بورزيد، از اين عشق تغذيه شويد و ديگران را تغذيه كنيد. احساس شادی و سرور كنيد، ولی هشیاری‌تان را از كف ندهيد. در غير اينصورت، ‌دير يا زود شادی‌تان رو به زوال خواهد رفت...

هرگز بيش از اندازه به هم نزديك نشويد. هميشه اندكی فاصله ميان خود و ديگران باقی بگذاريد. هنر پايدار كردن رابطه‌ها،‌ در همين است.

#اشو
@shekohobidariroh

«بيدارى»

29 Oct, 15:11


انسان مذهبی منفی است؛
اما یک سالک مثبت است.

انسان مذهبی، دیگری را [تقلیدوار] دنبال کرده است و برای همیشه یک دنبال‌کننده باقی خواهد ماند؛ اما یک سالک وارد جریان زندگی شده است، وارد جریان رودخانه‌ی معرفت و آگاهی شده است. او نفْس خودش را انداخته است. اینک او دیگر یک دنباله‌رو بودا نیست، او در آستانه‌ی بوداشدن است. این نکته باید درک شود.

اگر سالک من باشید، معمولاً مردم می‌گویند که شما پیروان من هستید. اما با سالک‌شدن، شما در واقع بخشی از من شده‌اید، دیگر یک پیرو نیستید.

قبل از سالک شدن شاید یک پیرو بوده‌اید. سپس تصمیم گرفتید که پیروی‌کردن کافی نیست، حالا آماده هستید تا با من همراه باشید و هر کجا که من بروم با من بیایید. حالا دیگر یک پیرو و دنباله‌رو نیستید، بخشی از آن انرژی که من هستم هستید، با من یکی هستید.

مردم از من می‌پرسند “اگر ما سالک نشویم آیا به ما کمک نمی‌کنید؟” می‌گویم “من کمک خواهم کردم، این مشکلی نیست، ولی شما قادر به دریافت آن نیستید؛ زیرا شما پیوسته جدا خواهید ماند، همیشه در ساحل باقی خواهید ماند.”

رودخانه آماده است تا شما را به اقیانوس ببرد، دعوت پیشاپیش به شما داده شده، یک دعوت رسمی است، ولی شما در ساحل ایستاده‌اید. رودخانه چه می‌تواند بکند؟ رودخانه نمی‌تواند شما را از ساحل بقاپد! و این خوب نخواهد بود، حتی اگر ممکن هم بود! زیرا شما باید به میل خود وارد رودخانه شوید. فقط آنوقت آزادی وجود دارد.

اگر رودخانه شما را بقاپد، اگر من شما را با زور ببرم، به شما کمکی نخواهد شد. حتی می‌تواند شما را نابود کند، نمی‌تواند به شما آزادی بدهد. چگونه می‌تواند آن آزادی نهایی، موکشا moksha را به شما بدهد؟ از همان ابتدا یک زندان خواهد بود.

پس من شما را مانند سیلی که رودخانه را فراگرفته باشد نمی‌گیرم، من باید صبر کنم. شما باید نزد من بیایید، شما باید وارد رودخانه شوید، باید بخشی از این جریان رودخانه شوید.

#اشو
📚«آموزش فراسو»
جلد ۱/۴
مترجم: ‌م.خاتمی / پاییز ۱۴۰۲
ویرایش در کانال توسط داوید
@shekohobidariroh

«بيدارى»

29 Oct, 09:23


تو تشنه هستی و کسی را می‌بینی که از رودخانه برگشته و تشنگی‌اش سیراب شده. می‌توانی از صورتش، از برق چشمانش این را ببینی که تشنگی او بر طرف شده. و می‌توانی احساس کنی که او باید منبع آب را یافته باشد و تو او را به سمت رودخانه دنبال می‌کنی.

یافتن یک مرشد تنها راه است برای اینکه فردی اصیل و آگاه بشوی و به نور درون دستیابی. بدون مرشد در نهایت می‌توانی یک انسان اخلاقی، فرد خوبی باشی؛ ولی نمی‌توانی انسان هشیار و آگاهی باشی و ناشناخته را بشناسی.
زیرا چگونه می‌توانی چیزی را که هرگز نچشیده‌ای باور کنی؟ چطور چیزی را باور می‌کنی که هرگز تجربه‌اش نکرده‌ای؟ چطور چیزی را باور می‌کنی که حتی ندیده‌ای برای دیگری اتفاق افتاده باشد؟

وقتی یک بودا در دنیا حرکت می‌کند، مردمان بسیار هیجان‌زده می‌شوند، اشتیاق آنان موجی عظیم ایجاد می‌کند: مردم احساس می‌کنند که آری، دنیا با چیزهای دنیایی پایان نمی‌گیرد، چیزی بیشتر در آن هست. خودِ حضور یک بودا، سکوت او، سُرور و مهرِ سرشار او، وجود نورانی و درخشان او، فقط همان ارتعاش او تو را به سمت یک زندگی جدید هدایت می‌کند، درهای ناشناخته را برایت باز می‌کند.

#اشو
📚«آموزش فراسو»
@shekohobidariroh

«بيدارى»

28 Oct, 09:59


آگاه‌بودن از یک نقطه ضعف در درون خود،
مفیدتر از آگاهی از هزاران نقص در شخص دیگری است.

Dalai Lama
@shekohobidariroh

«بيدارى»

28 Oct, 07:56


سخنرانی ۲۹ آگوست ۱۹۷۶

بودا می‌گوید:
یک انسان معمولی در این دنیا تحت درمان است، در بیمارستان بستری است. اما یک سانیاسین [منظور از سانیاسین همان سالکِ نوپا است، یعنی کسی که به تازگی وارد بُعد معنویِ وجود شده است] او دیگر بستری نیست، تحت درمان نیست؛ سلامت او شروع کرده به جوانه‌زدن. چشمه‌ی زندگی او در حال جاری شدن است.

حالا بودا عمیق‌تر و عمیق‌تر می‌رود، او می‌گوید: یک اسکریداگامین [کسی که مدت‌هاست وارد رودخانه‌ی تحول شده است] او پس از مرگ فقط یک بار دیگر زنده خواهد شد ــ سامادیِ او نزدیک شده است.

یک سانیاسین کسی است که از ساحل به رودخانه پریده است؛ یک اسکریداگامین کسی است که رودخانه‌اش به اقیانوس بسیار نزدیک شده است. او آماده است تا آن جهش و پرش نهایی و غایی را انجام دهد. بنابراین او فقط یک بار دیگر خواهد آمد.

یک سانیاسین هفت بار زاده می‌شود ـــ فاصله‌ی او با اقیانوس این مقدار است. یک اسکریداگامین یک بار دیگر؛ فقط یک تولد دیگر خواهد داشت. آنوقت حساب او بسته خواهد شد؛ آنوقت از این زندگی فارغ‌التحصیل می‌شود؛ آنوقت این دنیا دیگر برای او نیست. ولی یک بار دیگر باید بیاید، شاید برای گذراندن دوره‌ی “پس از فارغ‌التحصیلی” post-graduation.

و یک آناگامین کسی است که دیگر نخواهد آمد. آناگامین یعنی کسی که به ورای نقطه‌ی بازگشت رفته است…. از ساحل این دنیا گذشته است. وقتی بمیرد دیگر به این دنیا نخواهد آمد. او در مرز اقیانوس قرار دارد؛ رودخانه را پشت‌سر گذاشته است و حتی به عقب نگاه نمی‌کند.

اسکریداگامین به عقب نگاه می‌کند، قدری تردید دارد، دوست دارد یک بار دیگر برگردد. این دنیا زیباست، جاذبه دارد. جشن‌های بسیار و گل‌های فراوان. او کسی است که خواسته‌های لطیفش هنوز جایی در عمق ناخودآگاهش در کمین هستند. آری، او می‌داند که فرد باید برود، ولی مایل است قدری بیشتر در این ساحل باشد. قبل از اینکه آخرین جهش را داشته باشد و برای همیشه از این جهان ناپدید شده و وارد ابعاد دیگر شود، مایل است تا این زندگی را یک بار دیگر مزه کند، فقط بعنوان یک خداحافظی!

آناگامین کسی است که به عقب نگاه نخواهد کرد و حتی خداحافظی هم نخواهد کرد. او کارش را کاملاً تمام کرده است.

اسکریداگامین کاملاً‌ مطمئن است که دنیای بهتری در انتظار است، ولی هنوز قدری شوق گذشته را دارد.

شما همیشه این احساس را دارید، قدری دلتنگی نسبت به گذشته. وقتی خانه‌ای را که بیست سال در آن زندگی کرده‌اید ترک می‌کنید، آیا مشاهده کرده‌اید؟ ـــ به عقب نگاه می‌کنید. یا وقتی شهری را که بیست سال در آن زندگی کرده‌اید، زادگاه خود را ترک می‌کنید، به عقب نگاه می‌کنید. حتی وقتی قطار در حرکت است از پنجره به آن شهر نگاه می‌کنید و چشمانتان قدری از خاطرات خیس می‌شود، خاطرات تمام گذشته‌هایتان.

شما زندگانی‌های طولانی در اینجا بوده‌اید؛ در این دنیا عشق ورزیده‌اید، نفرت داشته‌اید، دوستانی داشته‌اید، دشمنانی داشته‌اید، انواع تجربه‌ها را در اینجا داشته‌اید؛ به این زندگی بسیار مدیون هستید. آری، آماده هستید تا بروید، پیشاپیش در قطار هستید، بااین‌حال بازهم مشتاقید تا به عقب نگاه کنید.

اسکریداگامین یک بار دیگر خواهد آمد، آناگامین دیگر نخواهد آمد. رفتنِ او تمام و کامل است. او به عقب نگاه نمی‌کند، هیچ دلتنگی ندارد. زیرا اتفاقی که در پیش روی اوست بسیار زیباست؛ این دنیا دیگر برای او ناپدید شده است. اوج‌های طلایی الوهیت در انتظار اوست، آن بی‌نهایتِ اقیانوس‌گونه در انتظارش است. او دیگر مشتاق آن رودخانه‌ی محدود نیست.

آری، در کنار ساحل، گل‌ها و درختان زیبایی وجود دارند و همچنین رویاهای بسیار، ولی تمام آنها رفته‌اند. آنچه که رفته، رفته است.

و آرهات کسی است که به اقیانوس پریده و ناپدید شده است. آناگامین کسی است که در مرز ناپدید‌شدن است. فقط فاصله‌ی اندکی وجود دارد و او یک آرهات خواهد شد.

آناگامین در ۹۹ درجه می‌جوشد. آرهات از صد درجه گذشته و بخار شده است. آرهات کسی است که بخار شده است.

آرهات کسی است که نفْس او گم شده است، کسی که بخشی از آن کُل شده است. او دیگر همچون خودش وجود ندارد، همچون کائنات وجود دارد، مانند آن کُل. درواقع، این معنای واژه‌ی “مقدس” است: کسی که کُل شده است.

آرهات، موجودی مقدس است؛ ولی نه به آن معنا که مسیحیان از واژه‌ی مقدس استفاده می‌کنند.

واژه‌ی مسیحی مقدس بسیار زشت است. زیرا یعنی کسی که توسط کلیسا مجوز داشته باشد. این زشت است. چطور می‌توانید به کسی مجوز قداست بدهید؟ قداست، به دست‌آوردنی نیست، یک تحول درونی است. هیچ دولتی نمی‌تواند برای افراد گواهی قداست صادر کند! حتی آن دولتی که در واتیکان وجود دارد، حتی پاپ. آرهات به این معنی مقدس نیست. آرهات یعنی کسی که خودش را در آن کُل گم کرده و فردی تمام شده است.

#اشو
📚«آموزش فراسو»
جلد ۱/۴
مترجم: ‌م.خاتمی / پاییز ۱۴۰۲
ویرایش در کانال توسط داوید
@shekohobidariroh

«بيدارى»

27 Oct, 07:01


از برگی پرسیدم آیا ترسیده است؟! زیرا پاییز بود و برگ‌های دیگر می‌ریختند...

برگ به من گفت: "نه. من در تمام طول بهار و تابستان کاملا زنده بودم و به سختی برای تغذیه‌ی‌ درخت تلاش کردم و اکنون بیشترِ من در این درخت است. من محدود به این فرم و شکل نیستم. من نیز کل درخت هستم و وقتی به خاک بازگردم، تغذیه‌ی‌ این درخت را ادامه خواهم داد. بنابراین اصلا نگران نیستم"

آن روز بـاد مـی‌وزید و مـن دیـدم کـه بـرگ، شـاخه را تـرک کـرد و بـا لـذت مـی‌رقصید و بـه زمیـن افتـاد. خیلـی خوشحـال بـود. بـه او تعظیـم کـردم زیـرا چیزهـای زیـادی از آن بـرگ آمـوختم.

پس نگاه کنید و خواهید دید که همیشه اینجا بوده‌اید. اجازه دهید به زندگی یک برگ نفوذ کنیم، ممکن است با برگ یکی باشیم. باید نفوذ کنیم و بفهمیم و با همه‌چیز یکی شویم تا به ماهیت خود پی ببریم و از ترس آزاد شویم. اگر بسیار عمیق نگاه کنیم، از تولد و مرگ فراتر خواهیم رفت.

#تیچ_نات_هان
@shekohobidariroh

«بيدارى»

26 Oct, 17:07


انسان در دروغ‌ها زندگی می‌کند؛ مردم دروغ‌هایشان را فلسفه‌هایشان می‌خوانند.

فروید در جایی یک بینش بسیار پر نفوذ خود را بیان کرده که انسان نمی‌تواند بدون دروغ‌ها زندگی کند. طوری که انسان اینک هست، ظاهراً حق با فروید است. انسان نمی‌تواند بدون دروغ‌ها زندگی کند.

انسان بدون دروغ‌ها دشوار است، زیرا آنوقت نیاز به شهامت بسیار داری؛ زندگی با حقیقت به شهامت بسیار زیادی نیاز دارد. دروغ‌ها زندگی‌ات را نرم و راحت می‌کنند، همچون روغنکاری عمل می‌کنند، حرکت در جامعه را آسان‌تر می‌کنند.

کسی خدا را باور دارد، این زندگی‌اش را نرم می‌سازد؛ حالا می‌توانی مسئولیت را روی دوش او بیندازی. کسی که باور دارد که دنیای دیگر و آخرتی [آنطور که ادیان تعریف می‌کنند] وجود دارد: “ما در این دنیا در رنج هستیم، ولی بهشت در انتظار ماست و آماده است از ما استقبال کند!” این کمک می‌کند.

مارکس می‌گوید که دین افیون توده‌هاست. آری، او هم به نوعی درست می‌گوید.

تمام امیدها دروغ هستند، تمام انتظارات برای آینده دروغ هستند. آری، دین می‌تواند تریاک باشد، ولی کمونیسم هم می‌تواند افیون باشد.

هر چیزی که امیدی به آینده به تو بدهد ـــ چه در این دنیا و چه در دنیای دیگر ـــ هر چیزی که به تو کمک کند تا اکنونِ خود را فدای چیزی کنی که شاید اتفاق بیفتد و شاید اتفاق نیفتد؛ افیون و مخّدر است.

زمانی ملکه‌ی گوالیور Maharani of Gwalior [گوالیور، شهری است در هند] از من دعوت کرد برای چند سخنرانی به گوالیور بروم. وقتی نخستین سخنرانی مرا شنید بسیار ناراحت شد: یک ذهن بسیار هندوزده، یک ذهن بسیار خشک و متعصب ـــ سنّتی، قدیمی. او خیلی به‌هم ریخت. بعدازظهر نزد من آمد و گفت: “آقا، آنچه می‌گویید جذّاب است، ولی خطرناک است. و من با یک تقاضا نزد شما آمده‌ام: لطفاً اعتقاد مردم را نابود نکنید!”

به او گفتم: “اگر یک اعتقاد بتواند نابود شود، ارزشی ندارد. اگر اعتقاد آن اعتقادی است که بتواند نابود شود، یک اعتقاد به دروغ‌ها است. اعتقادی که واقعاً اعتقاد و ایمان به حقیقت باشد هرگز از نابودشدن هراس ندارد، نمی‌تواند نابود شود، زیرا حقیقت نمی‌تواند نابود شود.

هندوها وحشت دارند، مسیحیان وحشت دارند، محمدیان وحشت دارند، جین‌ها وحشت دارند؛ همه در هراس هستند ـــ “ایمان ما را نابود نکن!” آنان در این اعتقاد خود دروغ‌هایشان را پنهان کرده‌اند، دنیای رویاها و انتظاراتشان را پنهان کرده‌اند. و ایمان آنان بقدر ضخامت پوست است، نه حتی آن مقدار! آنان بی‌درنگ ناراحت می‌شوند زیرا ایمان آنان چیزی عمیق در قلبشان نیست، فقط یک باور در ذهنشان است.

و این ترس از چیست؟ آیا به دروغ‌ها چسبیده‌اید؟ فقط دروغ‌ها هستند که از شکسته‌شدن هراس دارند، فقط دروغ‌ها نیاز به حفاظت دارند. حقیقت در خودش گواهِ خود است. پس اگر اعتقادی داری که فقط دروغ است، به تو احساس امنیت می‌دهد، این را می‌دانم؛ به تو کمک می‌کند تا با دنیا تنظیم شوی؛ این را می‌دانم ـــ ولی در نهایت به تو کمکی نخواهد کرد. دیر یا زود از خواب خود بیدار می‌شوی و خواهی دید که تمام عمرت را هدر داده‌ای.

نیازی نیست به هیچ چیز بیرونی بچسبی، زیرا هنوز به‌هیچ وجه برایت ممکن نیست که تصمیم بگیری چه‌چیز در بیرون از خودت واقعی است و چه‌چیز واقعی نیست. هم‌اکنون بهتر این است که به درون حرکت کنی و بیرون را کاملاً فراموش کنی. نگران هندویسم، مسیحیت، محمدیسم نباش. فقط به درون برو و بگذار یک چیز هدف تو باشد: که خودت را بشناسی و بدانی که این معرفت چیست؟ این آگاهی چیست؟ من کیستم؟

#اشو
📚«آموزش فراسو»
جلد ۱/۴
مترجم: ‌م.خاتمی / مهر ۱۴۰۲
ویرایش در کانال توسط داوید
@shekohobidariroh

«بيدارى»

26 Oct, 07:23


هرچه انسان نسبت به خویش آگاه‌تر باشد، بیشتر بر کل جهان توسط ارتعاشات معنوی نافذ خود تاثیر می‌گذارد و همچنين کمتر تحت تاثیر جریان پدیده‌ها قرار می‌گیرد.

#پاراماهانسا_یوگاناندا
@shekohobidariroh

«بيدارى»

24 Oct, 16:50


متن فوق، تقدیم به همراهانی که مطالب بسیار عمیق و متحول‌کننده را دنبال می‌کنند.

دوستدار شما داوید ♡

«بيدارى»

24 Oct, 16:32


سخنرانی دهم جولای ۱۹۷۹

پرسش نخست:
مرشد عزیز! لطفاً بیشتر در مورد بُعدِ موسیقی برایمان بگویید.

پاسخ:
انسان در وجود درونی‌اش دو جنبه دارد: جنبه‌ی محاسباتی که تولید علم و تجارت و سیاست می‌کند؛ و جنبه‌ی غیر حسابگری که تولید شعر، مجسمه‌سازی و موسیقی می‌کند.

این دو جنبه تاکنون به همدیگر پل نخورده‌اند، وجودهایی جدا از هم داشته‌اند. به‌همین سبب انسان بسیار فقیر است و بی‌جهت تک‌بعدی مانده است ــ این دو جنبه باید به همدیگر متصل شوند.

در زبان علمی، گفته شده که مغز انسان دو نیم‌کُره دارد. نیم‌کره‌ی سمت چپ محاسبه می‌کند، ریاضی‌کار است، نثر است؛ و نیم‌کره‌ی سمت راستِ مغز شعر است و عشق و ترانه. یک طرف منطق است و طرف دیگر عشق. یک طرف منطق و قیاس است و سمت دیگر شعر و ترانه. و این دو واقعاً به هم متصل نیستند، برای همین انسان به نوعی شکاف‌برداشته است. تلاش من این است که این دو نیم‌کره را به همدیگر متصل کنم.

در دنیای عینی، انسان باید تا حد ممکن علمی باشد، و تا جایی که به ‌دنیای ارتباطات مربوط است باید تا حد ممکن موسیقیایی باشد.

دو دنیا در بیرون تو وجود دارد: یکی دنیای اشیاء است: خانه، پول، اثاثیه‌ی منزل. دیگری دنیای اشخاص است: همسر، پدر، مادر، فرزندان، دوستان.

با اشیاء علمی رفتار کن؛ ولی با اشخاص هرگز علمی نباش. اگر با اشخاص علمی رفتار کنی، آنان را به سطح اشیاء تنزل داده‌ای و این یکی از بزرگترین جنایت‌هایی است که فرد می‌تواند مرتکب شود.

اگر با زنت مانند یک شیئ، یک ابزار جنسی رفتار کنی، آنوقت این رفتاری بسیار زشت است. اگر با شوهرت فقط بعنوان یک حامی مالی رفتار کنی، آنوقت غیراخلاقی است و این رابطه‌ای اخلاقی و انسانی نیست ــ یک فاحشه‌گری است؛ فاحشه‌گری خالص و نه هیچ چیز دیگر.

با انسان‌ها مانند وسیله رفتار نکن، آنها برای خودشان هدف هستند. با آنان رابطه بزن ـــ با عشق، با احترام. هرگز آنان را مالک نشو و هرگز توسط آنان تصاحب نشو. به آنان وابسته نشو و اطرافیانت را به خودت وابسته نساز. به‌هیچ‌وجه وابستگی ایجاد نکن؛ مستقل بمان و بگذار دیگران هم مستقل بمانند. این موسیقی است. من این را بُعد موسیقی می‌خوانم.

و اگر بتوانی با اشیاء ‌تا حد ممکن علمی رفتار کنی، زندگی غنی و مرفه خواهد بود؛ و اگر بتوانی با انسان‌ها تا حد ممکن در بُعد موسیقی زندگی کنی، زندگی زیبایی خواهی داشت.

و یک بُعد سوم نیز وجود دارد که ورای ذهن است. علم و هنر ـــ این دو به ذهن تعلق دارند. یک بُعد سوم هم وجود دارد که نامریی است ــ بُعد بی‌ذهنی. این بُعد به عارف تعلق دارد. و این بُعد توسط مراقبه (نظارت بر خود) در دسترس خواهد بود.


بنابراین، این سه واژه باید به خاطر سپرده شوند:
ریاضیات، در پایین‌ترین؛
موسیقی، در وسط؛
و مراقبه، والاترین.


یک انسان کامل در مورد اشیاء علمی رفتار می‌کند؛ در مورد اشخاص زیباپسندانه، شاعرانه و موسیقیایی رفتار می‌کند؛ و برای خودش اهل مراقبه است. جایی که این سه باهم دیدار کنند، یک شادمانی و شادکامی عظیمی رخ می‌دهد. تثلیث واقعی همین است.

در شرق، بویژه در هندوستان، ما مکانی را که سه رودخانه به‌هم می‌پیوندند را پرستش می‌کنیم ــ آن را سنگام Sangham یا محل دیدار می‌خوانیم. بزرگترین آنها پریاگ است که در آنجا رودخانه‌های گَنگ، یامونا و ساراسواتی باهم ملاقات می‌کنند.

شما می‌توانید رود گنگ و یامونا را ببینید، ولی ساراسواتی نامریی است ــ نمی‌توانید آن را ببینید. این یک استعاره است! این فقط نمایانگر و نماد دیدار درونی این سه است.

ریاضیات را می‌توانی ببینی،
موسیقی را می‌توانی ببینی،
ولی مراقبه را نمی‌توانی ببینی.

دانشمند را می‌توانی ببینی، کار او در بیرون قرار دارد. هنرمند را می‌توانی ببینی، کار او نیز در بیرون قرار دارد. ولی عارف را نمی‌توانی ببینی، کار او درونی است. این ساراسواتی است ــ رودخانه‌ی نامریی.

تو می‌توانی یک مکان مقدس بشوی، می‌توانی این بدن و این زمین را مقدس سازی؛ «همین بدن، بودا؛ همین زمین، بهشت نیلوفرین.» این شعار من برای سالکان است.

یک سالک باید ترکیب غایی هرآنچه که خداوند هست باشد. خداوند فقط وقتی شناخته می‌شود که به این ترکیب رسیده باشی؛ وگرنه می‌توانی خدا را باور داشته باشی ولی او را نشناخته باشی. و «باور» فقط جهل تو را پنهان می‌کند. «شناختن» متحول کننده است، شناخت سبب ادراک می‌شود. و شناخت، اطلاعات نیست: «شناخت» ترکیب و انسجامی از تمام نیروی‌های بالقوه‌ی تو است.

جایی که آن دانشمند و آن شاعر و آن عارف با هم دیدار کنند و یکی شوند ـــ وقتی این ترکیب رخ بدهد؛ وقتی این سه چهره‌ی خداوند در تو بیان شوند ــ تو شکوفا شده‌ای، شکفته‌ای ـــ قبل از این تو فقط یک بذر هستی.

#اشو
📚«دامّا پادا / راه حق»
تفسیر سخنان بودا
جلد ۲
مترجم: ‌م.خاتمی / اَمردادماه ۱۴۰۰
ویرایش در کانال توسط داوید
@shekohobidariroh

«بيدارى»

23 Oct, 09:16


قدرت شما در این است که هر زمان که یک میل شدید یا طوفان خشم، ذهن شما را برانگیخت، به افکار خود با دقت نگاه کنید و پوچی اساسی آن افکار و احساسات را شناسایی کنید؛ در اینصورت آنها خود بخود محو می‌شوند.

وقتی می‌توانید همین کار را با فکر بعدی و با همه‌ی چیزهایی که در پی هم خواهند آمد انجام دهید، اینگونه آنها تسلط خود را بر شما از دست خواهند داد.

Dilgo khyentse rinpoche
@shekohobidariroh

«بيدارى»

22 Oct, 16:03


آیینهای مذهبی چگونه شکل می‌گیرند؟

بسیاری از مردمان مذهبی هستند که فقط بر اساس آیین‌ها و تشریفات مذهبی زندگی می‌کنند. ولی آنان هیچ‌چیز از دیانت نمی‌دانند. و تشریفات مذهبی و مقررات آن ابداً دیانت نیست.

دیانت حقیقی یک نوع زندگی کاملاً‌ متفاوت است ــ یک زندگی هشیارانه، زندگی عاشقانه، زندگی با مهربانی.

ولی اگر نگاهی به تمام دنیا بیندازی میلیون‌ها نفر را خواهی دید که به کلیساها و معابد و مسجدها و گورودواراها gurudwara می‌روند؛ دعا می‌کنند، چنین و چنان می‌کنند ــ تمامش آیین‌های مذهبی و ظاهری است و دیانت واقعی وجود ندارد.

* داستانی باستانی از هندوستان شنیده‌ام:
مردی پدرش مرده بود و مشغول مراسم سنّتی “شراد” Shraddh به همین مناسبت بود. شراد مراسمی است که وقتی پدر کسی از دنیا می‌رود آن را انجام می‌دهند و برای سفر او دعا و نیایش می‌کنند.
در طول این مراسم سگ خانگی آنان وارد اتاق نیایش شد. مرد که می‌ترسید آن سگ مراسم را بر هم بزند با شتاب او را گرفته و به ستونی در ایوان بیرونی زنجیر کرد.

سال‌ها بعد، وقتی این مَرد خودش مُرد، پسرش مراسم شراد را برای او انجام داد. او که نگران بود که مراسم را بخوبی و کامل و با جزییاتش انجام بدهد، به خیابان رفت و سگی را گرفت و در ایوان به زنجیر بست ــ زیرا به یاد آورده بود که باید این عملی بسیار مهم بوده باشد: “پدرم در وسط مراسم نیایش همین کار را کرده بود و وقتی سگ را بست خیلی خوشحال شده بود و دوباره به دعا پرداخت!”

در این زمان، خانواده‌ دیگر سگ خانگی نداشت و بنابراین او مجبور شد که به خیابان برود و یک سگ ولگرد را بیاورد. سگ را با دقت به همان ستون در ایوان بست و سپس با وجدانی راحت مراسم را تمام کرد. و این روش در طول قرن‌ها در آن خانواده جزو مراسم در آمد. در واقع، مراسم سگ مقدس یکی از مهم‌ترین اجزای این سنّت شده بود!

وضعیت اینگونه پیش می‌رود!
مردم در ناهشیاری زندگی می‌کنند.

پدران تو همین کارها را انجام می‌دادند، پدران آنان و پدرانِ پدرانشان هم همین کارها را می‌کرده‌اند.

و اینگونه است که هاله‌ای از تقدس اطراف آیین مراسم مذهبی را فرامی‌گیرد. تو نیز فقط آنها را تکرار می‌کنی و اهمیتی به معنی این‌ کارها نمی‌دهی!

#اشو
📚«الماس‌های بودا»
سخنان اشو از ۲۱ تا ۳۱ دسامبر ۱۹۷۷
مترجم: ‌م.خاتمی / مهرماه ۱۴۰۱
ویرایش در کانال توسط داوید
@shekohobidariroh

«بيدارى»

22 Oct, 09:28


به دنیا کمک کنید تا بهتر شود. دنیا را درست همانطور که یافتید ترک نکنید ـــ آن را قدری بهتر کنید، آن را قدری زیباتر کنید.

بگذارید ترانه‌های بیشتری باشد، جشن‌های بیشتری وجود داشته باشد؛ بگذارید جنگ‌های کمتری باشند، سیاستمدارانِ جنگ‌افروز کمتری وجود داشته باشند؛ بگذارید عشق بیشتر و نفرت کمتری در دنیا باشد.

#اشو
📚«آموزش فراسو»
@shekohobidariroh

«بيدارى»

21 Oct, 17:56


ادامه

تو می‌توانی یک انسان اخلاقی، یک فرد خوب باشی؛ ولی با خوب‌بودن لزوماً نمی‌توانی انسان بادیانتی باشی.


انسان بادیانت [انسانی که به لحاظ درونی در حال رشد است] فقط نسبت به دیگران خوب نیست، فقط اخلاقی نیست ـــ بلکه شروع کرده به مراقبه‌گون‌زیستن.


تفاوت بین یک انسان خوب و یک انسان بادیانت این است که انسان خوب فقط توسط عقل زندگی می‌کند: فکر می‌کند، تامل می‌کند، سعی دارد با تفکر راه‌هایی پیدا کند و به این احساس می‌رسد که: “چون من وجود دارم، همچنانکه من حقِ وجود دارم، دیگران هم حق دارند که وجود داشته باشند؛ همانقدر که من دوست دارم آزاد باشم، دیگران نیز آزادی را دوست دارند.” این نظر عقلانی اوست. در مورد اینها فکر می‌کند. او انسان بادیانتی نیست؛ او فقط یک انسان بسیار هوشمند است، اما درکی از ناشناخته‌های زندگی ندارد. او فقط با شناخته‌ها در زندگی مرتبط است. ولی هنوز به فراسوی خوب و بد نرفته است.

یک 'برتراند راسل' انسان خوبی است،‌ انسانی اخلاقی است؛ ولی بادیانت نیست. هرآنچه را که به فکرش خوب می‌رسد، عمل می‌کند. ولی خوبی برای او بعنوان یک منطق و یک استنتاج آمده است ـــ نتیجه‌گیری تفکرات اوست.

اما انسان بادیانت نه‌تنها در اندیشه‌ی خوب است، بلکه با بودن در مرکزِ وجود، [با آگاهانه‌زیستن] او شروع به خوب‌بودن می‌کند؛ او شروع می‌کند به رشدکردن در مراقبه‌گون‌بودن.... و این فقط یک وضعیتِ خوب‌بودن نیست، اینطور نیست که فقط خوب باشی. آنوقت فقط توسط عقل خود حرکت نمی‌کنی، حالا شروع کرده‌ای تا توسط شهود خودت حرکت کنی.

اینک تو فقط یک سَر نیستی، بلکه به سمت قلب متمایل شده و در آن جهت حرکت می‌کنی.


#اﺷﻮ
📚«آموزش فراسو»
جلد ۱/۴
مترجم: ‌م.خاتمی / مهر ۱۴۰۲
ویرایش در کانال توسط داوید
@shekohobidariroh

«بيدارى»

20 Oct, 16:32


افکار قدرتمند نیستند، شما قدرتمند هستید! ولی در ناآگاهی، شما قدرت‌تان را به افکار می‌بخشید و بعد از طریق همان افکار رنج می‌کشید.

به طور مثال اینگونه رخ می‌دهد که یک فکر پریشان ــ مربوط به گذشته و یا آینده ــ به سراغ شما می‌آید. شما به آن می‌چسبید، به آن بها داده و پروبال به آن می‌دهید... اکنون آن فکر کوچک قدرت گرفته و باعث نگرانی و اضطراب‌تان می‌گردد. و حتی از یک نگرانیِ ذهنی فراتر رفته، قدرتمندتر شده و باعث رفتارهای مخرب نسبت به خودتان و دیگری می‌شود.

وقتی که در مسیر آگاهی قدم می‌گذارید فقط مشاهده‌گر افکارتان می‌شوید، اما دیگر با افکارتان یکی نشده، آنها را جدی نگرفته و حتی به افکارتان لبخند می‌زنید. زیرا درک می‌کنید که شما و افکارتان از هم جدا هستید ــ شما افکارتان نیستید و این فقط یک وضعیت ناپایدار و در حال گذر است.

اساتید معنوی همواره تاکید دارند که فراموش نکنید: «شما همانند آسمان وسیعی هستید که افکار در آن، همچون ابرها در حال عبور و مرور هستند.»

شما آن آسمان بی‌کرانید و نه افکار در حال گذر!

داوید
@shekohobidariroh

«بيدارى»

19 Oct, 17:45


تقدس چیست؟
تقدس یعنی بودن در خود.

انسان معمولی بیرون از خودش است. او حتی لحظه‌ای هم در درونش نیست. او با همه هست، ولی با خودش نیست. همین جدا بودن از خویش، عدم قداست است.

بازگشت به خود، ریشه‌گرفتن در خویشتن، قداست است و علامتش آرامش و سرور و تمامیت است.

سنت فرانسیس همراه با مریدش لئو در راه بودند. آنان در راهِ 'سان مارینو' بودند که ناگهان دچار طوفان شدیدی شدند. باران به شدت می‌بارید و آنان کاملاً خیس و غرقه به گل بودند. شب داشت نزدیک می‌شد و آنان تمام روز را گرسنه بودند و از راه رفتن زیاد، رمق بر تن نداشتند. مقصدشان از آنجا بسیار دور بود و آنها تا نیمه شب به آنجا نمی‌رسیدند.

ناگهان سنت فرانسیس گفت:
“لئو! قدیس واقعی کیست؟ او کسی نیست که بتواند کوری را شفا بخشد، بیماری را نجات دهد یا حتی مرده‌ای را زنده کند. چنین کسی قدیس واقعی نیست...”

مدتی در سکوت گذشت. سپس فرانسیس ادامه داد: “لئو! قدیس واقعی کسی نیست که بتواند زبان پرندگان، درختان، سنگ‌ها و کوهستان‌ها را بفهمد. حتی کسی که دانش تمام دنیا را نیز گردآورده باشد، قدیس واقعی نیست...”

باز هم مدتی در سکوت گذشت و آنان در میان طوفان به پیشروی ادامه می‌دادند. اینک چراغ‌های سان مارینو از دور نمایان بود. سنت فرانسیس دوباره به سخنانش ادامه داد: “کسی که تمام دنیا را نیز رها کرده باشد، یک قدیس واقعی نیست...”

حالا لئو بیش از این نتوانست ساکت بماند و پرسید: “پس قدیس واقعی کیست؟!

سنت فرانسیس پاسخ داد: “به زودی به سان مارینو می‌رسیم و درب مهمانخانه را می‌زنیم. نگهبان خواهد پرسید: کیست؟ و ما خواهیم گفت: دو تن از برادران شما، دو سالک. آنگاه اگر او بگوید: «ای گداهای بی سروپای ولگرد، ای مهمان‌های ناخوانده، گم شوید! جای شما اینجا نیست»
و اگر او در را باز نکند و اگر ما که خسته و گرسنه و سراپا غرق گل هستیم تا نیمه‌های شب در بیرون بمانیم و باز در بزنیم و اگر این بار او با چماقی بیرون بیاید و بگوید «ای ولگردها مزاحم نشوید!..» اگر در این وضعیت، چیزی در درون ما تکان نخورد، اگر باز هم همه‌چیز آرام بود و اگر در آن مرد نیز چیزی جز الوهیت ندیدیم..، این است قداست واقعی.

#اشو
@shekohobidariroh

«بيدارى»

19 Oct, 09:07


این زن تنها کسی است که در این لحظه زندگی می‌کند.

«بيدارى»

18 Oct, 09:20


سخنرانی ۲۶ آگوست ۱۹۷۶

پرسش سوم:
در چند روز گذشته شما جوک‌هایی گفتید که من شوکه شدم!

خلاصه‌ای از پاسخ:
این پرسش از سوامی آناند پراشانتا است. خوب است، تبریکات برای تو. دست‌کم شوکه شدی، اتفاقی افتاد.

زمانی یک جوک را برای چهار نفر تعریف کردم. اولی هرگز آن را نشنید، در خواب بود. او یک پروفسور عالی‌مقام بود، در دانش خودش بسیار خفته بود. دومی آن را شنید ولی نتوانست درک کند. او یک سیاستمدار بود ـــ یک احمق. سومی آن را شنید، آن را درک کرد، ولی تفسیرش اشتباه بود ـــ او یک روانکاو بود. و در مورد چهارمی چیزی نمی‌توان گفت، زیر او سالها بود که مرده بود ـــ او یک کشیش بود.

پراشانتا شوکه شده است. خوب است، بسیار خوب. دست‌کم او خواب نبوده و نمرده است. زیرا نمی‌توانید یک انسان مرده را شوک بدهید. او جوک را فهمید. البته آن را بد تفسیر کرد.

شما با لایه‌های بسیاری از ضربه‌گیرها زندگی می‌کنید. نوعی شوک‌درمانی مورد نیاز است. آری، بسیار از جوک‌ها زمخت هستند ـــ بستگی به شما دارد. اگر ببینم که شما سخت خفته‌اید، باید که یک جوک بسیار زمخت به شما بگویم. راه دیگری نیست. یک جوک نرم فقط از روی شما عبور می‌کند. هیچ لرزشی به ستون مهره‌هایتان نمی‌اندازد.

ولی خوب است که دست‌کم یک نفر در اینجا در خواب نیست ـــ پراشانتا. ولی او برداشت غلطی داشت. این هم طبیعی است زیرا تفسیرها از ذهن خود شما می‌آید. او بد تفسیر کرد زیرا او فکر کرد که این جوک‌ها زمخت و نژادپرستانه هستند، زیرا بعنوان مثال من در مورد یهودیان زیاد جوک می‌گویم. اما آیا فکر می‌کنی که من با یهودیان مخالف هستم؟!

من عاشق یهودیان هستم! من خودم یک پیر یهودی هستم! پس برایم مشکل است که آنها را فراموش کنم. آنان زیباترین مردم روی زمین هستند برای همین جوک‌های زیادی در مورد آنان وجود دارد.

و این جوک‌ها وجود دارند زیرا یهودیان بسیار هوشمند هستند. شما در مورد یک قوم مشخص جوک می‌گویید زیرا نمی‌توانید با آنان رقابت کنید. آن جوک‌ها نوعی جبران هستند. یهودیان بسیار هوشمند هستند، یکی از هوشمندترین نژادهای دنیا، و هر کس در برابر آنها احساس ناکارآمدی می‌کند ـــ آنوقت با جوک‌ها انتقام می‌گیرید. جوک‌ها بسیار نشان‌دهنده هستند. آنها چیزی در مورد موضوع جوک نمی‌گویند، فقط چیزی در مورد کسی که آنها را درست کرده می‌گویند. هرکجا که یهودیان زندگی کرده‌اند مردم در موردشان جوک ساخته‌اند ـــ زیرا راه دیگری برای انتقام‌گیری وجود ندارد؛ در زندگی واقعی آنان بسیار برتر هستند. این همیشه اتفاق می‌افتد.

پس تفاسیر تو فقط تفسیرهای خودت است. ولی من می‌توانم این را درک کنم. زیرا این از ناهشیاری شما برمی‌خیزد.

بله، ‌هدف همین است که شما هشیار شوید. اگر شما هشیار باشید من دیگر برایتان جوک نخواهم گفت. وقتی احساس کنم که من خیلی دور رفته‌ام و شما در خود غرق شده‌‌اید، مجبورم که لطیفه‌ای بگویم ـــ تا شما تکان بخورید، ضربه‌ای بخورید؛ تا لرزشی به ستون مهره‌هایتان بیفتد و قدری هشیار شوید تا بتوانید به من گوش بدهید.

و البته تمام جوک‌ها شوکه‌کننده هستند؛ وگرنه جوک نیستند. اما تمام هدف این است که به شما ضربه بزند تا هشیار شوید.

#اشو
📚«آموزش فراسو»
جلد ۱/۴
مترجم: ‌م.خاتمی / شهریور ۱۴۰۲
ویرایش در کانال توسط داوید
@shekohobidariroh

«بيدارى»

17 Oct, 14:32


به ذهن همچون شبنم بیندیش.

شبنم بسیار شکننده است…. فقط برای لحظاتی زنده است. خورشید بامدادی می‌آید و شبنم بخار شده است. یک نسیم مختصر می‌آید و قطره‌ی شبنم سُر می‌خورد و رفته است. ذهن نیز چنین است:‌ هیچ چیز از واقعیت نمی‌داند، هیچ چیز از جاودانگی نمی‌شناسد. شبنم، یک پدیده‌ی متکی به زمان است. به ذهن همچون قطرات شبنم نگاه کنید. ولی شما به ذهن همچون دانه‌های مروارید یا الماس نگاه می‌کنید ـــ گویی که پایدار خواهد بود.

فقط ذهنت را تماشا کن.
حتی برای دو لحظه‌ی متوالی یکسان نیست. به تغییر ادامه می‌دهد، ذهن، یک جریان همیشه در تغییر است. یک لحظه چنین است و لحظه‌ی دیگر چنان است. یک لحظه در عشقی عمیق هستی، لحظه‌ی دیگر در نفرتی عمیق. یک لحظه شاد هستی، و لحظه‌ی دیگر بسیار غمگین هستی.


اگر به این ذهن بچسبی همیشه در آشوب باقی می‌مانی، زیرا هرگز قادر نخواهی بود در سکوت بمانی ـــ هر لحظه چیزی دیگر اتفاق می‌افتد. و تو هرگز قادر نخواهی بود هیچ طعمی از جاودانگی داشته باشی و فقط آن طعم است که رضایت‌بخش است. زمان، پیوسته در تغییر است.

#اشو
📚«الماس‌های بودا»
سخنان اشو / دسامبر ۱۹۷۷
مترجم: ‌م.خاتمی / مهرماه ۱۴۰۱
@shekohobidariroh

«بيدارى»

16 Oct, 16:18


دیانت حقیقی، یک دیدگاه فراعلمی است.

تو با مطالعه‌ی بذر و شکافتن و تحلیل‌کردنِ یک بذر نمی‌توانی چیزی از آن گُل بشناسی. می‌توانی برای هزاران سال آن بذر را تحلیل کنی، اما هرگز به رنگ‌های گل سرخ و نیلوفر و عطر آنان نخواهی رسید. هرگز نخواهی دانست که آن عطر در آن بذر پنهان بوده. تحلیل‌کردن و شکافتن بذر نمی‌تواند آن عطر را به مشام تو برساند.

مطالعه‌ی رفتار موش‌ها و سپس به کاربستن آن دانش روی انسان، فقط این را می‌گوید که انسان چیزی جز نوعی حیوان نیست، شاید قدری پیچیده‌تر،‌ ولی نه چیزی بیش از آن!

درک واقعی از انسان فقط با مطالعه‌ی بوداها، مسیح‌ها، کریشنا‌ها ـــ والاترین‌ها ــ ممکن است و نه با مطالعه‌ی موش‌ها.
با مطالعه‌ی قله‌هاست که خواهی دانست دقیقاً کی هستی؛ نه با پایین‌ترین مخرجِ مشترک‌ها، بلکه با والاترین تجلیات انسانی.


وقتی یک بودا را مطالعه می‌کنی، اشتیاقی عظیم در تو برمی‌خیزد تا به آن قله‌ها دست پیدا کنی. وقتی موش‌ها را مطالعه می‌کنی، دیگر اشتیاقی وجود ندارد. در واقع، فقط از آنچه که هستی احساس رضایت پیدا می‌کنی. در واقع بسیار راضی هستی که قدری از موش‌ها بهتری، قدری پیچیده‌تر و باهوش‌تر هستی! تو احساس رضایت پیدا می‌کنی، اما دیانت ناپدید می‌گردد.

دیانت در اشتیاق تو برای رسیدن به قله‌ها، برای دستیابی به اوج‌های غایی، برای به‌فعل‌درآوردن توان‌های بالقوه‌ی تو، زندگی می‌کند.
دیانت یعنی علمِ خودشکوفایی.

#اشو
📚«دامّا پادا: راه حق»
جلد نهم
مترجم: م.خاتمی / خردادماه ۱۴۰۰
ویرایش در کانال توسط داوید
@shekohobidariroh

«بيدارى»

16 Oct, 15:30


انسان واقعاً متدین [انسان رشدیافته] کسی است که با درک شرطی‌شدن خود، آن شرطی‌شدن را در هم می‌شکند.

چنین انسانی به هیچ دین، به هیچ ملت و نژادی تعلق ندارد.

#کریشنامورتی
@shekohobidariroh

«بيدارى»

15 Oct, 07:45


«آموزشِ عشق‌محور»

ادامه


تمام آموزگاران ناراضی و شاکی هستند که دانشجویان هیچگونه فروتنی ندارند. ولی آنان چگونه می‌توانند انتظار فروتنی داشته باشند. وقتی به شاگردان آموزش می‌دهیم که از بقیه جلو بزنند، وقتی پرورش نفْس را به آنان آموزش می‌دهیم، فروتنی چگونه در آنان ایجاد خواهد شد؟ چنین انتظاری بسیار کاذب است. وقتی آنان از بقیه برتر باشند، فروتنی آنان از بین رفته و پر از نفْس و غرور هستند. و آنان که از غرور نفسانی رنج می‌برند نمی‌توانند هیچ چیزی را به درستی بیاموزند.

برای آموختن هر چیزی نیاز به فروتنی است. برای آموختن، «بی‌نفسی» ضرورت دارد.

ولی ما بی‌نفسی را تشویق نمی‌کنیم. ما، آنگونه که همیشه بوده، با گفتنِ “شما باید اول بشوید و حتما باید مدال طلا بگیرید؛ باید چنین و چنان بشوید”… آتش نفس را در آنان شعله‌ور می‌کنیم. آتش حسادت در ذهن آنان ایجاد می‌شود ـــ نفس آنان ترغیب می‌شود. پس چگونه می‌توانند موسیقی یاد بگیرند؟ چگونه می‌توانند ریاضیات بیاموزند؟ چگونه می‌توانند قوانین اساسی زندگی را بیاموزند؟ برای آموختن هر چیزی، یک ذهنِ غیرجاه‌طلب و غیررقابتی مورد نیاز است.

آری، برای آموختن موسیقی اساس و پایه‌ی دیگری وجود دارد و آن، عشق به موسیقی است، نه رقابت با کسی که موسیقی می‌داند. نه با رقابت با همشاگردی‌ها، بلکه با عشق، با صداقت و خوش‌بودن با موضوع یادگیری؛ اینها مورد نیاز هستند.

بهتر است عشق به ریاضیات را آموزش دهیم تا اینکه رقابت با سایرین که ریاضیات می‌آموزند. بهتر است که عشق به موسیقی را خلق کنیم تا اینکه رقابت با سایر دانش‌آموزان را آموزش دهیم. موسیقی را به سبب عشق به موسیقی می‌توان آموخت. هر چیزی وقتی به آن عشق بدهیم می‌تواند آموخته شود: فقط آنوقت است که یادگیری ممکن است. ولی ما عشق را آموزش نمی‌دهیم. نظام آموزشی ما هیچ ربطی به عشق ندارد.

بنابراین آنچه در واقعیت رخ می‌دهد این است که اگر در دانشگاه ادبیات خوانده باشید، پس از بیرون آمدن از دانشگاه به آموختن ادبیات ادامه نمی‌دهید، زیرا این رشته بقدر کافی شما را آزار داده و از آن کسل شده‌اید. اگر در دانشگاه شعر و شاعری آموخته باشید، عشق و خوشی شما برای شعر پیشاپیش از بین رفته است. دلیلش این است که شعر را در یک مسابقه‌ی نفْس‌ها مطالعه کرده‌اید، فقط برای قبولی در امتحانات و اول‌شدن آن را یاد گرفتید. هیچ عشقی برای شعر واقعاً خلق نشده بود.

بنابراین، واقعیت این است که نظام آموزشی، نبوغ فطری افراد را از بین می‌برد. افرادی که بدون ازدست‌دادن نبوغ خود از پیچیدگی‌های دانشگاهی بیرون بیایند، افرادی واقعاً شگفت‌انگیز هستند. زیرا بطور معمول نبوغ افراد در این روند از بین رفته و نابود می‌شود.

تمام اساس ساختار نظام آموزش ما نادرست است. زیرا خروجی این آموزش فقط می‌تواند رقابت، جاه‌طلبی و مسابقه باشد که طبیعتاً دنیایی پر از تضاد، جدال‌ها و مبارزات جاه‌طلبانه خلق می‌کند.

و این کودکان فردا بزرگ می‌شوند و خواهند جنگید. آنان در پوششِ جمعیت، جامعه، فرقه یا یک ملّت خواهند جنگید؛ زیرا باید از همه جلوتر باشند.

تمام کشورهای دنیا در حال جنگیدن هستند. چرا می‌جنگند؟ زیرا به کودکان چیزی بجز جنگیدن تدریس نمی‌شود. به آنان «عشق» آموزش داده نمی‌شود؛ حسادت و رقابت به آنان آموزش داده شده.

دو جنگ جهانی در این زمانه وجود داشته که در آن نزدیک به صد میلیون انسان کشته شده‌اند. باید چیزی اشتباه در نظام آموزشی وجود داشته باشد. این چه نوع تحصیلاتی است که در ظرف پنج یا ده سال مردم را قادر می‌سازد تا میلیون‌ها انسان دیگر را بکشند؟ چه نوع دانشجویانی از دانشگاه‌ها فارغ‌التحصیل شده‌اند؟ ذهن آنان چقدر مسموم شده است؟ چگونه ممکن است که در این دنیا جنگ‌ها پیوسته ادامه داشته باشند و دانشگاه‌ها نیز به رشد خودشان ادامه بدهند؟

اگر آموزش واقعی و دانشگاه‌ها حقیقی باشند، جنگ‌ها باید در دنیا ناپدید شده باشند. هیچ جنگی نباید وجود داشته باشد ـــ زیرا یک انسان تحصیل‌کرده چگونه می‌تواند بجنگد؟ آیا یک انسان بافرهنگ و متمدن می‌تواند بجنگد؟ می‌تواند کشتار کند؟ ـــ نه یکی دو نفر، بلکه میلیون‌ها انسان را!

ولی این کاری است که ما می‌کنیم. یک شاگرد خوب خواهد جنگید و به جنگ خواهد رفت! او نمی‌تواند از راهکارهایی که سبب جنگ می‌شوند آگاه شود، زیرا بذرهای جنگ در او کاشته شده‌اند. بذرهای جنگیدن با هر کس دیگر در او کاشته شده. در واقع، ‌او به جنگ علاقمند است، حتی از جنگیدن خوشحال می‌شود!

#اشو
📚«انقلاب در آموزش‌وپرورش»
گردآوری سخنان Osho اشو
بین سالهای۱۹۶۷ تا ۱۹۶۹
مترجم: ‌م.خاتمی / تابستان ۱۴۰۲
ویرایش در کانال توسط داوید
@shekohobidariroh

«بيدارى»

14 Oct, 08:42


ناامید نشو، فریب ذهنت را نخور. این جهان یک آشفته‌بازار نیست، هرچند که اینگونه به نظر می‌رسد!
این جهان، بسیار منظم‌تر و متفاوت‌تر از آن است که ذهن‌های کوچک ما به راحتی قادر به درکش باشد.

هر اتفاقی که در حال وقوع است یک برنامه‌ی منسجم در جهت رشد آگاهیِ فردی و جمعی بشر است.

داوید
@shekohobidariroh

«بيدارى»

13 Oct, 08:17


ادامه

تمام نظام تعلیم‌وتربیت ما بر محور جاه‌طلبی استوار است.

در این نظام چه چیزی به ما آموزش داده می‌شود؟ جاه‌طلبی را به ما آموزش می‌دهند. به ما مسابقه‌ای را آموزش می‌دهند که باید در آن از همه جلو بزنیم!

ما حتی در یک کودک خردسال در مهدکودک نیز این تشویش را خلق می‌کنیم که باید در کلاس، شاگرد اول بشود! در دنیا هیچ تشویشی بزرگتر از این وجود ندارد. تنها نگرانی این است که از همه پیشی بگیریم و همه را پشت‌سر بگذاریم.

کودک خردسال که به مدرسه می‌رود پر از نگرانی است. اگر شاگرد اول بشود پاداش می‌گیرد؛ اما اگر اول نشود تحقیر می‌گردد. اگر در امتحانات رفوزه شود مورد اهانت و تحقیر قرار می‌گیرد؛ اگر موفق شود توسط آموزگاران و والدین تشویق شده و پاداش می‌گیرد. ما رقابت را در او خلق می‌کنیم.

رقابت نوعی تب است. وقتی تب دارید انرژی افزایش پیدا می‌کند. می‌توانید تندتر بدوید، می‌توانید سریع‌تر دشنام بدهید، می‌توانید کارهایی بکنید که بطور معمول قادر نیستید انجام بدهید. در تب نوعی از شدت و سرعت وجود دارد.

و تمام سیستم آموزشی ما بر اساس این تبِ جلوترزدن از بقیه استوار شده. بنابراین نفْسِ کودکان برانگیخته می‌شود؛ آنان مشتاق “اول‌شدن” می‌شوند. آنان سخت کار می‌کنند، با تمام قوا. ولی برای چه؟ فقط برای اینکه رقابتی برای اول‌شدن وجود دارد. این تبِ رقابت گریبانگیر کودکان می‌شود. حتی پس از اینکه از حیطه‌ی آموزش بیرون بیایند، این تب پابرجا خواهد ماند.

آنان می‌خواهند خانه‌های بزرگتر بسازند، مغازه‌های بزرگتر داشته باشند و به مقامات بالاتر برسند. از یک کارمند جزء می‌خواهند به مدیریت اجرایی برسند؛ از یک مدیر اداره می‌خواهند به مدیریت کل برسند؛ از یک معاون وزیر می‌خواهند به مقام وزارت برسند. کسی می‌خواهد رییس‌جمهور کشور شود و یا چیزی دیگر...

بنابراین یک نوع مسابقه‌ی جنون‌آمیز برای کسی‌شدن و یا چیزی بودن در تمام زندگی‌شان جریان دارد. و در این مسابقه‌ی دیوانه‌وار تمام آرامش، انرژی و قابلیت زندگی آنان از بین می‌رود.

در آخر چه دستاوردی دارند؟
در انتها آنان به‌هیچ کجا نمی‌رسند. به هرکجا که برسند، ‌فردی را جلوتر از خودشان می‌یابند. و تا وقتی که کسی از آنان جلوتر باشد، آرامش نخواهند داشت. تاکنون هیچکس در دنیا نبوده که این تجربه را داشته باشد که از همه برتر است؛ همیشه کسی هست که از او جلوتر باشد.

دنیا بزرگ است و ما در یک دایره ایستاده‌ایم. در یک دایره چه کسی جلوتر و چه کسی عقب‌تر است؟ هر کسی از دیگری جلوتر است. و آنوقت این مسابقه ادامه دارد و ادامه دارد.

تاکنون هیچکس در دنیا از همه جلوتر نبوده است. ولی ما هنوز هم به کودکان می‌آموزیم که شاگرد اول شوند؛ ما دیوانگی را آموزش می‌دهیم. آنان تمام عمرشان را در این مسابقه به هدر خواهند داد.

تمام نظام آموزشی ما بر اساس حسادت و غبطه است. ما همیشه به مردم می‌گوییم “غبطه‌نخورید، خشن و حسود نباشید،” ولی تمام نظام پرورشی ما در حسادت ریشه دارد. ما یک کودک را نشان می‌دهیم و به بقیه می‌گوییم “ببینید او چقدر باهوش است و شما چقدر نفهم و خنگ هستید. مانند او باشید!” بنابراین غبطه‌خوردن و حسادت را به آنان می‌آموزیم.

ما در ذهن این کودکان چه چیزی خلق می‌کنیم؟ زهر حسادت را در آنان می‌ریزیم. ما به این کودکان عشق نمی‌دهیم. و این زهر در رگ‌های او و در ذهن برای تمام عمر جریان پیدا می‌کند.

کودک همیشه می‌خواهد از همه جلوتر باشد ـــ و تمام شوخی آن در اینجاست که هیچکس هرگز از همه جلوتر نبوده و در این جلوبودن هیچ شادی و خوشی وجود ندارد.

خوشی و لذت چه ربطی به جلوتربودن از دیگران دارد؟ آرامش چه ربطی می‌تواند با جلوتراز دیگران بودن داشته باشد؟
نه، این در اساس، آموزشِ نادرست است.

این جاه‌طلبی، و این سیستم آموزشی که حول جاه‌طلبی بنا شده، اشتباه است. اگر بخواهیم دنیای تازه‌ای بسازیم باید این مرکز را تغییر دهیم و یک مرکز جدید خلق کنیم.

این مرکز جدید چه می‌تواند باشد؟
مایلم به شما بگویم که جاه‌طلبی نمی‌تواند و نباید مرکزی برای تعلیم‌وتربیت باشد.

مرکز آموزش و یادگیری باید عشق باشد.

اما منظورم از عشق چیست؟
اگر بخواهیم موسیقی یاد بگیریم و اگر در این تلاش ما برای آموختن موسیقی سعی کنیم که نگذاریم کسی در موسیقی از ما جلوتر باشد…آیا می‌توانیم در چنین عجله و تب، موسیقی یاد بگیریم؟ اگر وارد این مسابقه برای جلوزدن از بقیه باشیم تا کسی به ما اهانت نکند و کسی اثبات نکند که ما ناموفق هستیم و کسی نیستیم، آیا می‌توانیم موسیقی یاد بگیریم؟ و آیا این عشق به موسیقی است یا عشق به نفْس؟

برای آموختن، تواضع ضرورت دارد. نظام آموزشی ما نفْس را پرورش می‌دهد، نه تواضع را.

#اشو
📚«انقلاب در آموزش‌وپرورش»
گردآوری سخنان Osho اشو
بین سالهای۱۹۶۷ تا ۱۹۶۹
مترجم: ‌م.خاتمی / تابستان ۱۴۰۲
ویرایش در کانال توسط داوید
@shekohobidariroh

«بيدارى»

12 Oct, 16:41


وقتی عمیق در خشم خود بنگری، خواهی دید که آن شخصی هم که او را دشمن می‌نامی، رنج می‌کشد.

به محض اینکه این را ببینی، ظرفیت پذیرش و شفقت‌داشتن نسبت به او در درونت به وجود می‌آید.

#تیچ_نات_هان
@shekohobidariroh

«بيدارى»

12 Oct, 15:13


فصل سوم

آموزشِ عشق‌محور

این سخنرانی با عنوان “جوانان و عصیان” در برابر دانشجویان انجام شده.


خوشوقتم از اینکه برای شما جوانان و دانشجویان صحبت می‌کنم. نخستین چیزی که در مورد جوانی به ذهن من می‌آید چیزی است که امروز مایلم با جزییات برای شما بگویم.

برای سالخوردگان «گذشته» وجود دارد؛ گذشته‌ای که رفته است و تمام دنیای آن در پشت‌سرشان است. کودکان تصوراتی در مورد «آینده» و خواسته‌هایشان برای آینده دارند؛ مردمان سالخورده در مورد گذشته فکر می‌کنند و نگرانش هستند. اما برای جوانان، نه گذشته وجود دارد و نه آینده؛ برای آنان فقط زمان حال وجود دارد.

اگر جوان باشید، و واقعاً فقط وقتی می‌توانید چنین باشید که بتوانید در زمان حال زندگی کنید. اگر در ذهن شما افکاری در مورد گذشته باشد، شروع به پیرشدن کرده‌اید. اگر تخیلاتی در مورد آینده در ذهن شما جریان دارد، هنوز یک کودک هستید.

جوانی نقطه‌ی تعادلِ میانی است: وقتی که ذهن در موقعیتی هست که نه گذشته و نه آینده وجود دارد. وقتی به درستی در زمان حال زندگی کنیم، ذهن جوان، تازه و سرزنده است. حقیقت این است که هیچ چیز دیگر بجز زمان حال وجود ندارد. گذشته و آینده وجود ندارند. فقط زمان حال وجود دارد.

چند نفر هستند که در زمان حال زندگی می‌کنند؟ من کسی را که در لحظه‌ی حال زندگی کند، جوان می‌خوانم. کسی که به این توانایی دست یافته باشد که در زمان حال زندگی کند، ذهنی جوان دارد؛ نه پیر است و نه کودک.

ولی آنچه که بیشتر رخ می‌دهد این است که مردم مستقیماً از کودکی به پیری حرکت می‌کنند؛ فقط افراد بسیار معدودی به جوانی دست می‌یابند.

فرد الزاماً دوران جوانی را طی نمی‌کند. بااین‌حال، جالب این است که کسی که واقعاً جوان بشود، پیر نمی‌شود، زیرا کسی که راز جوان‌ماندن را شناخته باشد، پیر نمی‌شود. بدن پیر خواهد شد، شامل مرور زمان شده و درخواهد گذشت، ولی ذهن پیوسته جوان و تیز باقی می‌ماند.


پس نخستین نکته‌ای که مایلم به شما بگویم این است که فقط به این دلیل که سنّ شما بین سنّ یک کودک و مردم سالخورده است خودتان را جوان ندانید! فقط به دلیل سنّ، شما یک جوان نیستید. جوان بودن یک واقعه‌ی عمیق است.


به من گفته شده که شما دانشجو هستید. این را نیز من نمی‌بینم، زیرا اگر در این دنیا دانشجویان وجود داشتند، مقدار زیادی دانش وجود می‌داشت. اما فقط جهل است که افزایش پیدا می‌کند. تعداد دانشجویان افزایش پیدا می‌کند، تعداد دانشگاه‌ها بیشتر می‌شود، ولی دنیا بدتر و بدتر می‌گردد. اگر دانش افزایش پیدا می‌کرد، آنوقت دنیا واقعاً بهتر می‌بود.

دانشگاه‌ها بیشتر می‌شوند و کتابهای بیشتری منتشر می‌شوند. گفته می‌شود که در دنیا هر هفته پنج هزار کتاب چاپ می‌شود. کتاب‌ها و دانشجویان از نظر کمّی اضافه می‌شوند، تعلیم‌وتربیت در حال توسعه است، ولی دنیا بدتر می‌شود!

اگر در این دنیا جنگ‌ها خشن‌تر شده و نفرت بیشتر پراکنده می‌شود و حسادت و رقابت در حال افزایش است، باید چیزی در اساس به‌خطا رفته باشد. در این موقعیت، مسئولیت واقعاً بر دوش کسانی است که با آموزش سروکار دارند ـــ آموزگاران و دانشجویان.

در طول پنج‌هزار سال گذشته انقلاب‌های بسیاری وجود داشته‌اند ــ اقتصادی و سیاسی ـــ ولی تاکنون هیچ انقلاب اساسی در سیستم آموزشی در دنیا اتفاق نیفتاده است. اینک بهتر است روی این موضوع تامل کنیم که بدون یک انقلاب در سیستم آموزشی، آیا هیچ امکانی برای انقلاب در فرهنگ انسانی وجود دارد یا نه؟ این امکان ندارد، زیرا نظام آموزشی ساختاری را در ذهن شما خلق می‌کند که آزادشدن از آن برایتان تقریباً‌ غیرممکن است.

یک دانشجو به مدت پانزده تا بیست سال آموزش می‌بیند که در این مدت ساختار ذهنی او تثبیت می‌شود. پس از آن آزادشدن از آن ساختار بسیار دشوار است، مگر اینکه فرد ماجراجو و باشهامت باشد.

آیا در ساختاری که به ما آموزش می‌دهند چیزی اشتباه وجود دارد؟ البته که باید اشتباه باشد زیرا بازده آن اشتباه است ـــ و این بازده و نتیجه است که تعیین می‌کند آیا چیزی درست است یا نادرست. کودکانی که از نظام آموزشی بیرون می‌آیند، انسان‌های منحرفی بیرون می‌آیند.

منظورم این نیست که به شما بگویم نظام آموزشی باستانی بهتر است و ما باید به آن بازگردیم. در زندگی هیچ بازگشتی وجود ندارد. در گذشته نیز نظام آموزشی در اساس درست نبود. اگر چنین بود، سیستم فعلی نادرست از آن بیرون نمی‌آمد. در گذشته اشتباه بوده و اکنون هم اشتباه است. فقط از اشتباه است که اشتباه بیرون می‌آید.

و به شما می‌گویم که دقیقاً اشتباه در کجا بوده.
آن محور و مرکز که نظام آموزشی حول آن حرکت می‌کند اشتباه است. تمام آموزش‌ها به سبب همین مرکز نادرست ـــ که جاه‌طلبی است ـــ به خطا رفته.

#اشو
📚«انقلاب در آموزش‌وپرورش»
گردآوری سخنان Osho اشو
بین سالهای۱۹۶۷ تا ۱۹۶۹
مترجم: ‌م.خاتمی / تابستان ۱۴۰۲
ویرایش در کانال توسط داوید
@shekohobidariroh

«بيدارى»

11 Oct, 15:11


خودت را با زندگى در لحظه‌ی حال درآميز.
آينده از خودش مراقبت خواهد كرد.

#رامانا_ماهاراشى
@shekohobidariroh

«بيدارى»

10 Oct, 17:19


فقط اهالی دل در این کانال دوام می‌آورند.

❤️❤️

«بيدارى»

10 Oct, 17:15


بودا بارها و بارها در مورد نور و تاریکی سخن می‌گوید؛ بنابراین این دو واژه باید درک شوند. البته این‌ها تمثیل هستند.

بودا باید از تمثیل استفاده کند. تمام بوداها،‌ تمامی بیدارها، مجبورند از تمثیل‌ها استفاده کنند. زبان معمولی کفایت نمی‌کند، بسیار ناقص است. وقتی شروع می‌کنی به بیان چیزی در مورد درون، مشکل را احساس خواهی کرد. زبان، واژه‌ای برای آن ندارد؛ یا اگر داشته باشد آن‌ها بسیار کوچک‌اند و آن تجربه‌ی درونی بسیار بزرگ. پس آن تجربه نمی‌تواند در آن کلمات جا بگیرد؛ بنابراین آنان از تمثیل استفاده می‌کنند.

یک تمثیل را همچون انگشتی ببین که ماه را نشان می‌دهد. به معنی ظاهری کلمات نچسب؛ وگرنه دچار مشکل خواهی شد زیرا در آن‌صورت فقط سوءتفاهم خواهی داشت. یک تمثیل مانند یک شعر است و نه یک نثر. باید قدری شاعرانه باشی تا آن را درک کنی.

وقتی بودا از واژه‌ی “نور” استفاده می‌کند، منظورش وضعیت بی‌ذهنی است؛ زیرا وضعیت بی‌ذهنی سرشار از نور است: گویی هزاران خورشید همزمان در روح تو طلوع کرده است.

و هرگاه بودا می‌گوید “تاریکی” منظورش وضعیت ذهن است. ذهن تاریک است؛ شبی تاریک است و حتی اشعه‌ای از نور وجود ندارد.

و ما همگی در ذهن زندگی می‌کنیم؛ همگی در شب تاریک زندگی می‌کنیم و هیچ ایده‌ای از طلوع نداریم زیرا هرگز از ذهن بیرون نمی‌رویم. ما به ذهن می‌چسبیم. کوری ما همان ذهن ماست.

انسان فقط وقتی چشم دارد که به ورای ذهن رفته باشد. آنوقت چیزها را همانگونه که هستند می‌بیند.

ذهن تحریف می‌کند. ذهن هرگز اجازه نمی‌دهد که واقعیت را همانگونه که هست ببینی؛ فرافکن می‌کند. ذهن اجازه نمی‌دهد تا تمام واقعیت به قلب تو نفوذ کند. فقط دو درصد اجازه می‌دهد؛ نودوهشت درصد مردود می‌شود. و این دودرصدی هم که اجازه یافته، به هزار و یک شیوه تحریف می‌شود ــ‌ تفسیر شده و رنگ می‌گیرد ـــ و تا وقتی که به تو برسد دیگر واقعی نیست. پس تو در یک دنیای بسیار غیرواقعی زندگی می‌کنی. اگر در ذهن زندگی کنی در رویاها زندگی می‌کنی، در خواب زندگی می‌کنی.

پس وقتی بودا می‌گوید “تاریکی”، منظورش حالت ناهشیاری است، یک وضعیت مکانیکی که در آن عمل می‌کنی ولی هشیار نیستی که چه می‌کنی؛ حالتی که در آن حرکت می‌کنی، ولی حرکات تو کیفیت هشیاری را ندارند: حرف می‌زنی، گوش می‌دهی، می‌خوری و به خواب می‌روی؛ ولی همچون یک زامبی یا آدم ناآگاه... تاریکی این است.

وقتی شروع کنی به بیشترهشیارشدن از کارهایی که می‌کنی، از افکارت و از احساسات خودت، وقتی بیشتر و بیشتر هشیار می‌شوی، نور بیشتر و بیشتری در تو نفوذ می‌کند. وقتی صددرصد هشیار باشی، پر از نور هستی. این دقیقاً‌ معنی واژه‌ی “اشراق” enlightened است. واژه‌ی روشن‌ضمیر ترجمه‌ای است برای واژه‌ی بودا. بودا یعنی کسی که به روشنی رسیده، فرد بیدار، انسان هشیار.

به تو گفته شده که اگر ترک دنیا کنی، به لذات بهشت دست خواهی یافت. به تو گفته شده که اگر دنیا را ترک نکنی در جهنم از عذاب ابدی در رنج خواهی بود!

بسیاری از مردم از جهنم وحشت دارند و مردمان بسیار دیگری طمع بهشت را دارند و این دو، ترک دنیا می‌کنند. این یک عمل کاملاً اشتباه است.

هر عملی که از روی ترس و طمع انجام بدهی باید که اشتباه باشد زیرا ترس و طمع، حالاتِ ناهشیاری هستند. به ‌سبب «ترس» رویاهای جهنم را دیده‌ای و به سبب «طمع» رویای بهشت را ساخته‌ای!

جهنمی وجود ندارد. بهشتی وجود ندارد. اینها همه رویا هستند. وقتی ابداً‌ رویا نبینی، وقتی که خواب از بین رفته باشد و تو بیدار باشی، نه بهشتی هست و نه جهنمی. این حالت را بودا “رهایی” می‌خواند: رهایی از طمعِ بهشت، رهایی از ترسِ جهنم.

#اشو
📚«دامّا پادا / راه حق»
تفسیر سخنان بودا
جلد نهم
مترجم:‌ م.خاتمی / خردادماه ۱۴۰۰
ویرایش در کانال توسط داوید
@shekohobidariroh