چو برگردم ز کویش، بختِ برگردیده را مانم
چنان هر خندهام را گریهای از پِی روان باشد
که در وقتِ تبسّم، طفلِ لببرچیده را مانم
چو او آید بَرَم، آهویِ رمخورده است پنداری
چو من سویش روَم، بازِ نظرپوشیده را مانم
چو آن شوخِ پریپیکر، رسد غافل مرا بر سر
روَم از خویش، طفلِ از پریترسیده را مانم
ز سیلِ اشکِ بیپروا، بنایِ من نرفت از جا
نمیترسم از اینها، گرگِ باراندیده را مانم
سفر مُهرِ دهانِ شکوهی من گشته است اشرف
گشایم در وطن لب، نامهی پیچیده را مانم
#اشرف_مازندرانی
.