Salar Seyf @salar_seyf Channel on Telegram

Salar Seyf

@salar_seyf


🌍 https://twitter.com/salar_seyf

🌍 https://t.me/salar_seyf

👉🏻Email: [email protected]

📚https://www.iranketab.ir/profile/28049-%D8%AD%D8%B3%DB%8C%D9%86-%D8%B3%DB%8C%D9%81-%D8%A7%D9%84%D8%AF%DB%8C%D9%86%DB%8C

Salar Seyf (English)

Are you looking for a channel that offers a mix of insightful content, valuable resources, and engaging discussions? Look no further than Salar Seyf! This Telegram channel, run by the talented Salar Seyf, aims to provide a platform for individuals interested in a wide range of topics, including education, literature, and global affairs. Salar Seyf is dedicated to sharing his knowledge and expertise with a growing community of like-minded individuals.

Who is Salar Seyf? Salar Seyf is a passionate educator, writer, and thinker, known for his thought-provoking insights and unique perspective on various subjects. With a background in education and a deep love for literature, Salar Seyf brings a wealth of knowledge and experience to his channel.

What is Salar Seyf? Salar Seyf is a Telegram channel where you can find a collection of articles, discussions, and resources curated by Salar Seyf himself. Whether you are looking for book recommendations, educational material, or simply enjoy engaging in intellectual conversations, Salar Seyf has something for everyone.

Join Salar Seyf today to stay updated on the latest content, connect with fellow enthusiasts, and broaden your horizons. Follow Salar Seyf on Twitter, join the Telegram channel, and don't hesitate to reach out via email. Get ready to embark on a journey of learning, enlightenment, and inspiration with Salar Seyf!

Salar Seyf

09 Jan, 10:47


امیرکبیر نخستین ایرانی بود که به «برای عشق به میهن» و تلاش برای تأسیس یک دولت مقتدر توسعه گرا، از سوی سفیر انگلیس، لقب «شؤنیست» به او داده شد ولی در حقیقت میهن پرست بود. در دوره قاجار به دلیل تعطیلی عقل و انحطاط حکمرانی، صیانت از منافع ملی از نهاد سلطنت به نهاد وزارت منتقل شد، امیرکبیر و قائم مقام فراهانی، نماد چنین وزرایی بودند که «ادب دولت» را ترجمانی تازه کردند.
یادشان گرامی.

👇👇👇
@Salar_Seyf

Salar Seyf

03 Jan, 08:39


نبرد چالدران: شکستی که هویت ایرانی را تثبیت کرد

مونا حجت انصاری/تهران تایمز

مرثیه بخش بزرگی از مراسم عزاداری ایرانیان است. مرثیه نه تنها به عزاداران اجازه می دهد غم و اندوه خود را ابراز کنند، بلکه با بازخوانی داستان زندگی فرد متوفی، خاطرات او را زنده نگه می دارد. هرکسی که با مرثیه یاد شود شخص مهمی است. در مراسم عمومی، یکی از شخصیت های مهم تاریخی، ملی یا مذهبی است و در مراسم خصوصی، عضو از دست رفته ی یک خانواده.

صدها نفر که روز یکشنبه در یک مراسم عزاداری در شهر اردبیل شرکت کردند، این سنت دیرینه ی ایرانی را پاس داشتند. به دور از سرمای شدید شهر، یک مرثیه خوان در مقابل جمعیت عظیمی در یک اتاق سرپوشیده ایستاده بود. شخصیت هایی که برایشان مرثیه سر میداد، شهدای چنگ چالدران بودند که بیش از پنج قرن پیش جان باختند.

با یکی از شرکت کنندگان درباره ی اهمیت جنگ چالدران برای مردم منطقه صحبت کردم: "نبرد چالدران برای ما یکی از هزاران درگیری دیگر در تاریخ طولانی و پرماجرای ایران نیست. شهدای چالدران ایرانیانی تلقی می شوند که حاضر بودند برای حفظ هویت و ارزش های خود جان خود را فدا کنند. این اتفاق بیش از 500 سال پیش رخ داد، اما آنچه ایرانیان آن زمان برایش جنگیدند هنوز هم مهم است."

در نبرد چالدران چه اتفاقی افتاد؟

زمان سال 1514 میلادی است؛ مکان، دشت های پرگرد و غبار چالدران. سربازان ایرانی به رهبری شاه اسماعیل اول صفوی در مقابل نیروهای خلافت عثمانی ایستادند. ایرانیان دلایل مهمی برای جنگیدن داشتند، اما مخالفان آنها بسیار مجهزتر بودند. عثمانی ها سلاح های به روزی داشتند که پس از برخورد با  سربازان امپراتوری بیزانس با آن ها آشنا شده بودند.

سالار سیف‌الدینی، پژوهشگر و کارشناس سیاست و تاریخ قفقاز جنوبی، به تهران تایمز گفت: «ایرانی‌ها در نهایت جنگ را باختند. ایران شهر تبریز و بخش های زیادی از مناطق شمالی خود را از دست داد. اما آنچه از جنگ چالدران به دست آورد به بازگرداندن آنها کمک کرد.»

این کارشناس افزود که ایرانیان پس از یک دوره طولانی حاکمیت اعراب درک کردند که هویت آنها بار دیگر در معرض تهدید قرار گرفته است و برای محافظت از آن باید مقاوم تر شوند. "آنچه از خاکستر شکست برخاست، حس شدیدی از وحدت ملی بود."

صفویان به عنوان اولین سلسله مستقل سیاسی از زمان فتح ایران توسط اعراب شناخته می شوند. بنیانگذار سلسله، شاه اسماعیل اول، اسلام شیعه دوازده امامی را به دین رسمی ایران تبدیل کرد، اقدامی که قرن ها حاکمیت سنی را به چالش کشید، هویت ایرانی را شکل داد و آن را از تار و پود همسایگانش جدا کرد.

اما عثمانی ها که چشم به توسعه ارضی و ادعای خلافت اسلامی داشتند، این اقدام را چالشی غیرقابل تحمل می دانستند.

سیف الدینی اظهار داشت: "در حالی که در ظاهر به نظر می رسد ایران فقط مقداری از خاک خود را از دست داده است، برای کسانی که در آن زمان در این کشور زندگی می کردند اینطور نبود. عثمانی ها می خواستند مانند امویان و عباسیان بر جهان اسلام حکومت کنند. به همین دلیل است که مبارزه ی ایران نه فقط علیه یک قدرت خارجی، بلکه مبارزه ای برای حفظ جوهره آنچه ایرانیان را ایرانی می کرد، بود."

این آگاهی جمعی در نهایت منجر به تجدید قوا در دوران شاه عباس اول شد، که بر اساس درس هایی که از جنگ چالدران گرفته بود، سرزمین های از دست رفته را بازپس گرفت و ایران قدرتمند و متحدی را ایجاد کرد.

در مراسم روز یکشنبه اردبیل، مردی را با فرزند خردسالش بیرون از مراسم دیدم. کمی بعد مادرش از راه رسید. مادر با پسرش به زبان آذری صحبت کرد و از او درباره ی روزش پرسید. در پاسخ، کودک شروع به خواندن مرثیه ای کرد که در مراسم شنیده بود و به آرامی به سینه ی خود زد - این نیز یکی دیگر از آداب و رسوم رایج ایرانیان در هنگام عزاداری است. پدر گفت: "این دومین باری است که چنین مراسمی برای بزرگداشت شهدای چالدران برگزار می شود. من حتما حسین را هر سال به اینجا خواهم آورد."

https://www.tehrantimes.com/news/508207/The-Battle-of-Chaldoran-a-lost-war-that-consolidated-Iranian

👇👇👇
@Salar_Seyf

Salar Seyf

02 Jan, 09:17


‏در گفتگو با تهران تایمز پیرامون جنگ چالدران، گفتم که ریشه این نبرد به دشمنی دیرینه نهاد خلافت علیه ایران بازمیگردد، در این نبرد نیز خلافت عثمانی همچون اسلاف اموی و عباسی خود، به جنگ با ایران آمد و گرچه سپاه شاه اسماعیل شکست خورد، اما چالدران در حافظه تاریخی ما نقش مهمی داشت. در نهایت صفویه به عنوان دولت ملی ایران، نقش مهمی در مقاومت برابر ماشین کشتار عثمانی بازی کرد.
https://www.tehrantimes.com/news/508207/The-Battle-of-Chaldoran-a-lost-war-that-consolidated-Iranian

@Salar_Seyf

Salar Seyf

24 Dec, 19:08


مستند آذرآبادگان امشب از شبکه مستند پخش شد که روایتی از ظهور و سقوط فرقه پیشه وری است، گروه «دموکراتی» که به پشتوانه شوروی به دنبال «دیکتاتوری» پرولتاریا و تجزیه ایران بود.
خوشحالم که بعنوان مشاور فیلم، سهمی در ساخت آن داشتم.
از بقایای فرقه نیز «دو نفر و نصفی» در مستند حضور داشتند و روایت خودشان را ارائه کردند، پس سعی شد همه دیدگاهها حتی طرفداران فرقه دیده شود و در نهایت بیننده قضاوت کند.
تکرار پخش آنها فردا صبح ساعت ۹ خواهد و در بایگانی شبکه مستند تلویبیون قرارداده خواهد شد.
لینک کامل از اینجا

@Salar_Seyf

Salar Seyf

21 Dec, 15:24


📰کتاب با این مقدمه آغاز می‌شود که جامعه ایرانی در میان چرخ‌دهنده‌های گذار دوگانه «داخلی» و «گذار ژئوپلیتیک بین‌المللی» متحمل فشارهایی شده و اگر در جهان در حال گذار که هنوز قادر به یافتن نظم جدید ژئوپلیتیکی نشده است، ایران به تثبیت ارزش‌های سیاسی-اجتماعی رسیده بود، تحمل درد زایمان گذار از نظم بین‌المللی قدیم به نظم جدید بسیار آسان‌تر می‌بود. به زعم نویسنده، همین مساله یعنی درگیر شدن جامعه در فرآیند گذار دوگانه موجب فرسایش مفاهیم علوم انسانی و ارزش‌های اجتماعی نیز شده است. بنابراین کتاب در ابتدا با شرحی بر این مفهوم آغاز می‌شود اما همان‌گونه که در سایر فصول نیز مشهود است این مفاهیم را در نسبت با مواد و مصالح تاریخی ایران سنجیده و در هر فرصتی از متون مهم تاریخ اندیشه ایران مانند کلیله و دمنه یا تاریخ بیهقی شواهدی دال بر توجه به مفهوم سیاست و قدرت در میدان واقعیت موثر ذکر کرده است. بنابراین همان‌گونه که از ترتیب مفاهیم پیداست، نویسنده کوشش کرده است تا «امر ملّی» را ذیل مفهوم واقعیت موثر بررسی و تحلیل کند...


🔖متن کامل: 1800 کلمه
زمان مطالعه: 9 دقیقه

🦉@goftemaann

Salar Seyf

19 Dec, 06:42


اسرار رابطه براهنی و ساواک، بر اساس اسناد محرمانه وزارتخارجه


مناسبات ‎رضابراهنی و سازمان اطلاعات و امنیّت کشور، رابطه ای پیچیده است که اسرار آن تاکنون فاش نشده است. پرونده منتشر نشده رضا براهنی در ساواک هشت جلد است که به نمره 69232 در آرشیو اداره سوم بود. در این بین چند صفحه از مندرجات جلد اول و دوم پرونده قابل توجه است.

‏طبق سند «خیلی محرمانه» آرشیو وزارتخارجه و پیوست آن در 1355، ‎رضا براهنی پیش از آغاز فعالیت سیاسی علیه حکومت شاه، یعنی دورانی که به عنوان استادیار دانشگاه تهران شاغل بود، با ساواک همکاری داشت، اما درخواست او از ساواک برای ارتقاء به عنوان رئیس دانشکده زبانهای خارجی و خودداری ساواک از کمک به او موجب قطع همکاری براهنی با دستگاه امنیتی شد. همین انگیزه موجب گردید تا براهنی به فعالیت های ضد رژیم دست بزند. براهنی به ساواک گفته بود که خیال میکرد همکاری وی با دستگاه امنیتی میتواند موجب ترقی او شود اما اکنون می بیند که چنین نیست.
براهنی پس ازدستگیری و اقرار و انتشار چند مقاله علیه مارکسیسم به دانشگاه تهران برگشت و درخواست بورس خارجی برای امریکا کرد. بدیهی است که پذیرش این درخواست بدون موافقت ساواک ممکن نبود و بنابراین باید فرض کرد که او مجدداً توانسته بود از طریق همکاری در حین بازداشت، نظر مثبت ساواک را جلب کند. این بورس ششماه دیگر به درخواست براهنی تمدید شد، اما به دلایل قانونی، دانشگاه تهران از تمدید آن خودداری کرد و پولی به او نرسید. براهنی نیز یکسال پس از اتمام بورس از بازگشت به ایران خودداری کرد و به تدریج فعالیت های خود را آغاز نمود.
این بخش از اسناد، در حقیقت روایت ساواک و وزارتخارجه از نوع فعالیت و کنشگری براهنی و دلیل گرایش شدید او به فعالیت های مارکسیستی است.
در این گزارش مفصل که فقط صفحاتی از آن دراینجا منتشرشد، به این نکته اشاره نشده است که نوع همکاری براهنی با ساواک چه بود و به عنوان استادیار زبانهای خارجی روی چه مسائلی جهت همکاری توافق کرده بودند.

📎برای دیدن همه اسناد کلیک کنید👇👇

https://t.me/salar_seyf/358?single

Salar Seyf

19 Dec, 06:41


اسرار رابطه براهنی و ساواک، بر اساس اسناد محرمانه وزارتخارجه


مناسبات ‎رضابراهنی و سازمان اطلاعات و امنیّت کشور، رابطه ای پیچیده است که اسرار آن تاکنون فاش نشده است. پرونده منتشر نشده رضا براهنی در ساواک هشت جلد است که به نمره 69232 در آرشیو اداره سوم بود. در این بین چند صفحه از مندرجات جلد اول و دوم پرونده قابل توجه است.

ادامه 👇👇👇
@Salar_Seyf

Salar Seyf

13 Dec, 11:15


مشغول سازی به سبک ک. ج. ب

‏در دوره شوروی یک اداره فرعی در معاونت اطلاعات خارجی ک.ج.ب تأسیس شد که کار آن تولید اطلاعات غلط و گمراه کننده dis info/miss info بود. وظیفه آنها «مشغول سازی» و اتلاف انرژی حریفان و نیروها یا کشورهای هدف بود، پس کارمندان آن امور بدیهی را انکار میکردند و طرف مقابل ناچار بود برای اثبات بدیهیات تاریخی، وقت و توانش را هدر دهد. این همان میراث آنهاست که به بقال و قصاب و مکانیک و لوله کش رسیده است، آنها مثل مگس و پشه عملیاتی ایذایی میکنند و "زحمت ما میدارند" تا حواس مان از امور مهم پرت شود و بدیهیات بی فایده را اثبات کنیم. سپس سه ماه دیگر دوباره همان حرف اول را می زنند. توجه کنید که قصاب بقال، بکسور یا مکانیک شخصیت واقعی ندارند، بلکه سایه ای از یک ماهیت دیگر هستند، پس مسأله آبرو برایشان اصلا موضوعیت ندارد که با اثبات یک گزاره، شرمنده شود یا جمع کنند و بروند.
مثالی می زنیم؛
جمهوری آذربایجان یک نام سرقتی و جعلی است،ولی برای اینکه شما به این نپردازید، باید توپ را در زمین ما بیاندازند و بگویند، اسم ایران را رضاشاه آورد. نام ترکیه در ۱۹۲۳ در نقشه جهان ظاهر شده اما باید توپ در زمین ما باشد، خود TURK یک صفت موهن در عثمانی بود، اما برای اینکه به آن نپردازید باید بگویند که ایرانیها، ترکها را تحقیر میکردند!
به خاطر داشته باشید که ک. ج. ب از بین نرفت، بلکه تغییر شکل داد، اما میراث و سنتهای آن به حکوتی که حیدر علی اف، بانی آن بود منتقل شدـ

https://t.me/salar_seyf/353

Salar Seyf

11 Dec, 20:13


🎥 گفتگوی «فرازدیلی» پیرامون نجات آذربایجان و اهمیت ۲۱ آذر با سالار سیف‌الدینی

از نقش عبدالصمد کامبخش در منحرف کردن پیشه‌وری تا افسانه کتاب‌سوزان و استقبال صدر فرقه دموکرات از ارتش ایران

👇👇
@Salar_Seyf

Salar Seyf

10 Dec, 07:27


منطق تحلیل سیاسی پیرامون فرقه دموکرات پس از هفت دهه

هفت دهه پس از ظهور و سقوط فرقه دموکرات، حوادث آذربایجان را چگونه می توان توضیح داد؟
شاید بتوان از زاویه روشنفکرانه با حالت بی مسئولیتی به آن نگریست یا مانند یرواند آبرامیان در مقام تاریخ نویس توده، سوگیرانه به آن پرداخت و حتی اطلاعات غلطی به خواننده داد. شاید بتوان با نگاه سرسری آن را یک واقعه در گذشته دید.
اما اگر از نگاه یک «دولت» یا کارگزار «امر عام» و مطلق این مسئله را توضیح دهیم، بیش از یک زاویه دید پیشرو نداریم.

تحلیل کلی درباره حوادث آذربایجان در فاصله ۱۳۲۴ تا ۱۳۲۵ از دیدگاه دولت و دولتمرد، تابع یک منطق کلی است و آن چیزی نیست جز «منطق جنگ» و همکاری فرقه با قوای نظامی دشمن، حین اشغال کشور.

دولت نه روشنفکر است، نه شاعر، نه عارف، بلکه نماینده مصلحت عمومی است و نمیتواند جز از زاویه مصحلت ملی به چنین چشم اندازهایی حین بزرگترین تضاد ژئواستراتژیک تاریخ بشر ظاهر شده بود، بنگرد.

ایران از شهریور ۱۳۲٠ تا فروردین ۱۳۲۴ تحت اشغال متفقین بود، فرقه دموکرات نیز با ارتش خارجی در حین اشغال کشور همکاری کرد و حتی اعضایش یونیفورم ارتش سرخ را بر تن داشتند. بحران خلیل ملکی در حزب توده، بر سر مخالفت او با نصب تصویر استالین (رئیس دولت اشغالگر) در مراکز فرقه بود که نشان میدهد این دو گروه صرفا پراکسی شوروی بودند نه بیشتر.

اکنون باید پرسید که پس از جنگ دوم جهانی، با نیروهای بومی که با ارتش اشغالگر همکاری کرده بودند، از فرانسه تا هلند چه برخوردی صورت گرفت و اصولا حکم یا جنس داوری درباره چنین نیروی سیاسی باید تابع چه منطقی باشد به جز منطق جنگ؟

مجازات اعضای حکومت ویشی در فرانسه تحت اشغال نازی و سپس مشابه همان نیروها در هلند به جرم همکاری با نازیها، دیگر نمونه ای روشن حرکت هایی از این دست است.

ولی مجلس و دولت ایران با تصویب دو قانون عفو عمومی، رفتار مرحمت آمیزی با گروههایی داشتند که علی الاصول و طبق هر قانونی، چه قانون کیفری عادی و چه قانون زمان جنگ، خائن به شمار می رفتند. همین امروز در امریکا مجازات جرم خیانت به کشور تا مرز اعدام دامنه دارد و این جرم در قانون امریکا، تعریف بسیار موسعی دارد که شامل همکاری یا سکوت در مقابل توطئه خیانت آمیز نیز میشود.

نوع رفتار مهربانانه دولت ایران با فرقه، شاید امروز مقدار زیادی قابل انتقاد باشد و بسیاری بر این باور باشند که «آنها مستحق این تخفیف نبودند.» از یاد نبریم که نیمی از اعضای کابینه پیشه وری در ایران ماندند و به راحتی زیستند. حتی سلام الله جاوید و میرزا علی شبستری به زندگی عادی ادامه دادند و به مرگ طبیعی مردند. اما بسیاری از کسانیکه گریختند مانند خود پیشه وری یا به قتل رسیدند یا مانند بی ریا به سیبری تبعید شدند.

در داخل، مردم آذربایجان در فاصله فرار پیشه وری و رسیدن ارتش، صدها تن از فرقوی ها را اعدام صحرایی کردند، با ورود ارتش مجازات های صحرایی مردم متوقف شد و دادگاه نظامی برای محاکمات آغاز شد. دادگاه و اجرای حکم فریدون ابراهیمی که به جلاد فرقه شهرت داشت یکسال طول کشید.

اگرچه در ساحت نظر، «منطق جنگ» چشم انداز وقایع چند ماهه آذربایجان را مشخص کرد اما متاسفانه یا خوشبختانه دولت ایران در ۱۳۲۵ عملا با این منطق به موضوع نزدیک نشد. از طرف دیگر این رویکرد نسل های بعدی را وارث برخی از مشکلات ناشی از بقایای فرقه کرده و بسیاری را به زحمت انداخت.

بقایای فرقه نیز پس از فروپاشی شوروی، فورا صاحب عوض کردند و از نوکری اردوگاه سوسیالیسم به خدمت اربابان کاپیتالیست درآمده، علیه کشور شوریدند و رفتار پدرانه دولت ایران را نه تنها فراموش کردند، بلکه منکر آن نیز شدند و اکنون با وقاحت مدعی قتل عام ۲۵٠٠٠ تن هستند که نه نامی از آنها است نه قبرستانی.

قضاوت قطعی در خصوص رفتار دولت دشوار است و تاریخ داور نهایی است اما مسلم این است اگر همان حوادث یکبار دیگر تکرار شود، با توجه به تجربه ناسپاسی فرقوی ها، احتمالا این بار رفتاری سنجیده تر و آینده نگرانه تری با نیرویی که حین اشغال مملکت با ارتش خارجی متحد میشود، صورت خواهد گرفت.

تاریخ نشان داد که رفتار مردم آذربایجان با فرقوی ها دقیقتر و ناشی از شناخت بومی از ذات آنان بود.

درس تاریخ برای ما پیروی بی قید و شرط از الزامات منطق جنگ، در شرایطی جنگی است، زیرا سیاست اصولا حوزه اضطرار و داوری در باب وضع استثنایی است. دولت نهادی است که در باب وضع اضطراری تصمیم میگیرد وگرنه پیوسته در شرایط عادی، منطق مدنی یا غیرنظامی حکمفرماست.

بدیهی است که سرشت این منطق با احساسات شاعرانه متفاوت باشد زیرا سیاست حوزه «مصلحت عمومی» است نه اخلاق خصوصی یا عرفان پس دولت/حاکم کسیست که قدرت تصمیمات دشوار را نیز دارد.
👇👇👇
🆔 @Salar_Seyf

Salar Seyf

08 Dec, 05:36


گفتگو با اکوایران در مورد تحولات سوریه و منطق سیاست خارجی ترکیه در منطقه

‏در این میزگرد تلاش کردم سه سطح از عاملیت ژئوپلیتیکی در تحولات سوریه را بررسی و علاوه بر منطق پارادایم جدید در سیاست خارجی ترکیه، پیرامون ماهیت «صلح روسی» توضیح دهم و گفتم؛ کرملین همانطور که ارمنستان را قربانی اوکراین کرد، سوریه را نیز معامله کرد که به کنایه، از آن به عنوان پارادوکس صلح روسی میتوان یاد کرد!

https://t.me/ecoiran_webtv/34181

Salar Seyf

01 Dec, 18:03


توئیت:

‏همان‌طور که در این تصویرسازی از نقشه "میثاق ملی" (Misak-ı Millî) مشاهده می‌کنید، مناطقی مانند ‎حلب و ادلب، موصل، باتومی و بخش‌هایی از ارتفاعات آرارات کوچک در ‎#بازرگان (شمال‌غرب ایران) در این نقشه به خاک ترکیه ضمیمه شده‌اند.

در کتاب ادراک ژئوپلیتیک ترکیه (۱۴۰۳) توضیح داده بودم که نخبگان سیاسی ترکیه چگونه با بهره‌گیری از حافظه تاریخی و دستکاری نمادهایی مانند «سندروم سور» و «ترومای میثاق ملی»، طرحواره قلمروسازی خود را دنبال می‌کنند.
همچنین اشاره کرده بودم که این سیاست در خرده‌میدان‌ها و حفره‌های تاریک خاورمیانه از چه منطقی پیروی می‌کند و رابطه نیروها و وحدت میدانها با چه مکانیسمی تعیین میشوند و در نهایت هدف غایی آن (هژمونی) چگونه مفصل بندی شده است.
👇👇👇
https://twitter.com/salar_seyf/status/1863235078438150524?s=19
👇👇👇
@Salar_Seyf

Salar Seyf

20 Nov, 07:35


انجمن علمی روابط بین الملل و انجمن علمی جغرافیای سیاسی دانشگاه تربیت مدرس برگزار می‌کنند:

رونمایی کتاب ادراک و چشم‌انداز ژئوپلیتیک ترکیه

سخنرانان:
دکتر زهرا احمدی‌پور
دکتر وحید حسین‌زاده
حسین (سالار) سیف‌الدینی

🔹️زمان
‌یکشنبه، ۴ آذر، ساعت ۱۰ الی ۱۲

🔶️ مکان
دانشگاه تربیت مدرس، دانشکده علوم انسانی، طبقه ۱، سالن استاد شکوئی

📍علاقمندان جهت تهیه کتاب با ۵۰٪ تخفیف و شرکت در نشست مشخصات خود رابه شماره ۰۹۱۲۳۹۹۳۸۵۸ پیامک کنند.

@Salar_Seyf

Salar Seyf

17 Nov, 20:05


🎥 مردم ایران و مهاجران افغان |‌ مناظرۀ حسام سلامت و سالار سیف‌الدینی‌

سالار سیف‌الدینی:‌
در کشوری مثل ایران که تورم دورقمی را دارد تجربه می‌کند، هزینه مالی مهاجران شرایط بحرانی آن را تشدید می‌کند. | یکی از نتایج افزایش حضور مهاجران افزایش جرم و جنایت آنهاست. | درصد مهاجران در کشور ما بسیار بیشتر از کشورهای دیگر است و این آسیب‌زا است.

حسام سلامت:‌
متوسط جرم و جنایت مهاجران افغانستانی کمتر از سایرین است. | انسان افغانستانی هم مثل باقی مردم ما اگر یک روز کار نکند، نمی‌تواند هزینه زندگی‌ش را پرداخت کند. | نمی‌توان صرفاً متکی به آمار و بدون مشاهده‌ی از نزدیک این گروه، تحلیلی از شرایط موجود ارائه کرد.


■ بخش نخست مناظره را از اینجا و بخش دوم مناظره را نیز از اینجا ببینید.
👇👇👇
@Salar_Seyf

Salar Seyf

16 Nov, 19:19


🎥 ایرانیان و چالش مهاجران افغان

مناظرۀ حسام سلامت و سالار سیف‌الدینی



[بخش دوم]


🔴 مناظره را می‌توان در یوتیوب هم تماشا کرد.

🔴 بخشِ نخست مناظره را از اینجا ببینید.

👇👇👇
@Salar_Seyf

Salar Seyf

14 Nov, 20:26


🎥 ایرانیان و چالش مهاجران افغان

مناظرۀ حسام سلامت و سالار سیف‌الدینی


[بخش نخست]


🔴 مناظره را می‌توان در یوتیوب هم تماشا کرد.
👇👇👇
@Salar_Seyf

Salar Seyf

05 Nov, 13:59


فیلم کامل نشست بررسی و نقد کتاب «امر ملی» در مرکز بررسی هاب استراتژیک خاورمیانه به همت استاد علی دهباشی (بخارا) و انتشارات نگارستان، با حضور حمید احمدی و محمدرضا پاسبان.

@Salar_Seyf

Salar Seyf

31 Oct, 06:16


👈عصر دوشنبه‌های بخارا

🏷به مناسبت انتشار کتاب "امر ملی و تمامیت ارضی: واقعیت مؤثر در کشورداری"  نوشته حسین سیف الدینی، بیست و هشتمین عصر دوشنبه‌های بخارا با همکاری مرکز مطالعات استراتژیک خاورمیانه و انتشارات نگارستان اندیشه به نقد و بررسی این کتاب اختصاص یافته است. این نشست در ساعت پنج بعدازظهر دوشنبه چهاردهم آبان ماه ۱۴۰۳ با حضور حمید احمدی، محمدرضا پاسبان، حسین سیف الدینی و علی دهباشی برگزار می‌شود.
کتاب حاضر سعی دارد با تکیه بر مفهوم واقعیت مؤثر، به بررسی برخی از مهم‌ترین مسائل نظری در زمینه کشورداری و دولت بپردازد. نویسنده، «امر ملّی» را به عنوان یک مفهوم «سیاسی» برونداد تداوم طبیعی امر ایرانی به عنوان یک مفهوم «تاریخی» می‌داند. از نظر او امر ملّی چیزی نیست که با چشم سر دیده شود بلکه مفهومی است که در مصداق‌های عمل سیاسی در طول تاریخ جاری است.
این نشست روز دوشنبه چهاردهم آبان ماه ۱۴۰۳ ساعت ۱۷ در مرکز مطالعات استراتژیک خاورمیانه برگزار می‌شود و حضور علاقه‌مندان در آن بلامانع است.

🏛 مکان: تهران، بلوار کشاورز ، خ نادری، پلاک هشت.

Salar Seyf

28 Oct, 13:45


اهمیتی که کوروش در تاریخ دارد و عده‌ای نمی‌توانند آنرا توضیح دهند دراین است که او تأسیس کرد و جزو بنیادگزاران بود. نخستین بار ماکیاوللی و هگل به اهمیت مسأله تأسیس پی برند و کاملاً آنرا توضیح دادند. کوروش بنیادگذار کشور ایران بود، تنها دولتی که از بدو تأسیس تا به امروز پاییده است.

https://twitter.com/salar_seyf/status/1850895909392883908?t=dq-kNgkaRZVwnTZvc6ZFFQ&s=19

@Salar_Seyf

Salar Seyf

19 Oct, 06:33


مقایسه سرود ایران با سایر سرودهای ملّی
به مناسبت هشتادمین سال

سرود «ای ایران»، علاوه بر ویژگی‌های ظاهری، ویژگی‌های پنهان نیز دارد که آن را به اثری کم‌نظیر تبدیل کرده است. در این سروده خبری از «نفرت» از دیگری نیست. با اینکه منطق وجودی آن با دوران اشغال در جنگ دوم گره خورده است؛ اما متن آن از بغض یا داوری نسبت به یک دشمن متعین فراغت دارد. بنابراین مفهوم دشمن در این سرود درباره این دشمن یا آن دشمن نیست، بلکه صرفاً درباره «دشمن» است. باید توجه داشت که همه سرودهای ملّی چنین نیستند. تصویرسازی‌ها یا اشاره‌های غیرمستقیم به دشمنی معیّن در بسیاری از سرودهای ملی که در حین جنگ یا مقاومت خلق شده‌اند، وجود دارد. برای مثال می‌توان به سرود «مارسییز» اشاره کرد که رنگی از تحقیر و تهدید دشمن و مناظر خون‌آلود در متن اصلی دارد. در سرود مارسییز آمده است:

"نعرهٔ این سربازان هراس‌آور را می‌شنوی؟
می‌آیند که به میان شما بتازند،
تا پسران، همسران و دوستانتان را از دم تیغ بگذرانند
بگذار تا خون پلشت دشمنانمان،
شیارهای دشت‌هایمان را سیراب سازد".

سرود «ای ایران» فارغ از طبقه‌بندی‌های صنفی، جنسیتی، نژادی و زبانی است. حتی برخلاف سرود «لید در دویچن» و «لند در بِرگ» (سرود آلمان و اتریش) فارغ از ارجاعات مردانه است. اگرچه ستایش و توصیف میهن مقتضای ذات هر سرود ملّی است؛ اما این ستایش در «ای ایران» با صُور خیال و معانی ادبی به شکلی ظریف و غیرمستقیم گره خورده است و در قیاس با «لید در دویچن» که با ترجیع‌بند اصلی «آلمان برتر از همه» آغاز و «سرزمین پدری» پایان می‌یابد، اشارت ظریف‌تری دارد. در سرود «ویلهلموس» (سرود ملی هلند) نیز مدلول‌های نژادی و مذهبی معینی دیده می‌شود. در بیت اول آن اشاره به «خون ژرمنی» و سپس مسیحیت بازنمود پر‌رنگی دارد.
دیگر ویژگی پنهان سرود «ای ایران» آن است که در متن آن نام هیچ حاکم یا فرومانروایی (مانند ویلیام اورانژ در سرود هلند) دیده نمیشود .حتی هیچ نام خاصی غیر از «ایران» در متن دیده نمی‌شود. به نظر می‌رسد به‌ طور کلی هر اُتوریته‌ای غیر از میهن در این متن به کنار رفته و معنویت آن نیز با کمک‌گرفتن از «نور ایزدی» تأمین شده است. در این سرود، «انسان ایرانی» نه با حاکمان بلکه با خود سرزمین پیمان می‌بندد؛ زیرا در طول تاریخ حاکمان می‌آیند و می‌روند؛ اما استمرار میهن، نامحسوس ولی ابدی است. حتی تأکید نیرومند بر استقلال و ضدیت با اشغالگری در متن سرود مستتر است؛ اما نامی از آن برده نمی‌شود تا هدف اصلی یعنی تداوم بقای موجودیت ملّی در رأس باشد. به طور کلی تعلق مکانی در این سرود، ارجحیت دارد و در نهایت این پیام کلی یعنی آرزوی جاودانگی سرزمین در آن مستتر است.

@Salar_Seyf

Salar Seyf

22 Sep, 19:29


‍ ‌چرا دکتر طباطبایی ترور شخصیت شد؟

«در شب ۲۳ آذر ۱۳۲۴ متولد شدم. شبی که فرقه دموکرات با پشتیبانی ارتش روسیه تبریز را اشغال کرد و قصد داشت آذربایجان را از ایران جدا کند. من در یکی از شبهای سرد با صدای گلوله های منوری به دنیا آمدم که بر تبریز می بارید». طباطبایی، گفتگو با مهرنامه


در شمارۀ اخیر مجلۀ سیاست‌نامه (۳۱) مقاله‌ای طولانی دارم با عنوانِ «سو قصد به نظریۀ بقای ایران». در این مقاله کوشش کردم، توضیح دهم که چرا و توسط چه کسانی طرح فکری مرحوم جواد طباطبایی «ترور» شد. بطور خلاصه:

جواد طباطبایی کسی بود که توانست تاریخِ ایران را به صورتِ علمی توضیح دهد‌. یعنی قانونمندی‌های علمی برای تحلیل تاریخ ایران، وضع کند که در قالبِ مفاهیم و متافورهایی همچون انحطاط، زوال، قدیم در جدید، نبرد چند سده‌ای با خلافت، سه ناحیۀ نصِّ سنتی ایران (ناحیۀ ایرانی، اسلامی، یونانی)، آستانۀ تجدد، تداوم و گسست و... بیان می‌شود و به این ترتیب دستگاه مفاهیم لازم را برای تبیینِ واقعیتِ ایران‌ بصورت علمی و نه ایدئولوژیک عرضه می‌کرد.

طباطبایی بود که برای نخستین بار بر روایت «دو قرن سکوت شورید» و توضیح داد که آن دو قرن سرشار از ناگفته‌ها نبود، بلکه فرصتی بود جهت آمادگی برای یک مقاومتِ فرهنگی علیه خلافت. طباطبایی بود که عصرِ زرینِ فرهنگِ ایرانی را از ریچارد فرای گرفت و برای سده‌های سوم و چهارم اسلامی به عنوان رنسانس متقدم ایران، پیش از قرون وسطای بعدی مطرح کرد و گفت قرون وسطای ایران، پس از دوران رنسانس آن رخ داد.

اندیشۀ طباطبایی با همه زوایایش منجر به کشف یک قارۀ جدید شد (تعبیری که پیش از این آلتوسر برای توصیفِ فلسفۀ مارکس استفاده کرده بود).
به این ترتیب اندیشۀ طباطبایی برخلاف روایتی که بعدها ارائه شد، کوششی بود علیه روایتِ تقلیل گرایانه از ایران، مبتنی بر توجه صرف بر دورۀ باستان.

اتفاقاً این جواد طباطبایی بود که در میان همۀ اندیشمندان ایرانی، در هر فرصت بر نظریۀ منفی «دین‌خویی» آرامش دوستدار، نقدهای جدی وارد کرد. کاری که حتی نهاد روحانیت که انتظار می‌رود در برابر چنین نظریه‌هایی پاسخِ مقتضی بدهد، انجام نداد.

با این وجود، طباطبایی از سوی برخی مخالفینش با توهم نظریۀ «مرگ اسلام» ترور شخصیت شد آن هم صرفاً به دلیلِ مخالفت با حسن روحانی یا حسادت به جایزۀ فارابی.

اما سرآغاز ترور شخصیتِ جواد طباطبایی از سوی جریان چپ مبتذل (نه همه چپ) در سال ۱۳۹۲ خورشیدی پس از مصاحبۀ او با مهرنامه با عنوان «تصفیه‌حساب با چریک‌ها» بود.
مصاحبه‌ای که در آن بخش بزرگی از جریان چپ، به نقد کشیده شده بود و ادامۀ این مباحث ممکن بود به شدت مایۀ بی‌اعتباری چپ مبتذل مارکسیستی شود. اما این جریان به جای پاسخ، سعی کرد به بهانۀ سؤال خبرنگار از جواد طباطبایی در مورد آموزشِ زبان ترکی، ابتدا توده‌ای از حساب‌های کاربری و وبلاگ‌نویسان پانترک و سایر قوم‌گراها را برای راه اندازی موج منفی، به میدان بفرستد و سپس خود به عنوان میانجی و منتقد وارد شود و در نهایت با استفاده از کارتِ قومی واقعیت یک موضوع را به انحراف بکشاند.
وجود طباطبایی برای چپ مارکسیست، یک شکست کامل بود. زیرا طباطبایی با اشراف کامل بر اندیشه‌های مارکس و تفکیک بین او و مارکسیسم، پرده‌پندار ایدئولوژی را کنار می‌زد و تصویر دقیق‌تر از مارکس ارائه می‌داد. نقد دیدگاه‌های مارکسیستی شریعتی و آل احمد، نیز مزید بر علت بود.
اما آنچه بیش از همه برای چپ، غیرقابل تحمل بود ظهور «فیلسوف ملی ایران» از تبریز و آذربایجان بود. جایی که کمونیست‌ها سالها برای آن افسانه بافته بودند. برآمدن فیلسوف ملی از تبریز، خطِّ بطلانی بر موهومات استالینیستی «ستمِ قومی» بود.
در این مقاله همچنین به اتهاماتِ منتقدین جواد طباطبایی مانند شونیسم و باستان‌گرایی، نقدهایی وارد کردم و متذکر شدم نمی‌توان از نظریۀ کسی که پیرامون زوال و انحطاط ایران‌، چندین کتاب نوشته و بارها بر ظرفیت «فلسفی» زبان فارسی، انتقاد سازنده وارد کرده، اتهام شونیسم (خودستایی ملی) زد.
طباطبایی مانند بسیاری دیگر از فلاسفه مهم، محصول بحران سیاسی در زمان تولد و زیست اش بود. هابز در اثنای جنگ های اسپانیا و بریتانیا چشم به جهان گشود و ژان بدن شب موحش سن بارتلمی را زیست. هگل و فیشته در جوانی دوران زوال آلمان و اشغال آنرا به چشم خود دیدند. هابز بعدها گفته بود «من همزادی دارم به نام ترس».
طباطبایی نیز همه عمر خود را با خاطره اشغال تبریز از سوی ارتش سرخ و همکاری حزب توده (و فرقه دموکرات) با نیروهای اشغالگر سپری کرد. بنابراین طبیعی بود که تا پایان با هر اندیشه ای که طرفدار اشغال و تجزیه طلبی باشد، مبارزه کند و چنین نیز شد.
جزییات بیشتر را در سیاست نامه مطالعه کنید.

@Salar_Seyf

Salar Seyf

15 Sep, 10:45



«زنگزور»، ترکمان‌چای دوم

سالار سیف‌الدینی

پس از دیدار پوتین با علی‌اُف‌، رژیم باکو و روسیه می‌گویند، خواستارِ گشایش راه‌های ارتباطی هستند.
ایدۀ خوبی است اما پیش از هر چیز باید چند نکته و چند مسئله را بررسی کرد و سپس به این ابهام پاسخ داد که در واقع چه دولتی مانعِ اصلی صلح و مانعِ گسترشِ مسیرهای ارتباطی است؟


در خبرآنلاین بخوانید:

https://khabaronline.ir/xmFvB

@Salar_Seyf

Salar Seyf

12 Sep, 07:59


‍ تبِ تغییرِ الفبا!
تقلید یا تأسیس


سالار سیف‌الدینی

الفبای جدیدِ تُرکی با خلاقیتِ بسیار و کاملاً متفاوت با الفبای لاتین اختراع شده است!!
اما این تبِ مضحک تغییرِ الفبا از کجا می‌آید؟

اولین بار فتحعلی آخوندزاده، کارمند دولتِ روسیه تزاری و متجددمآب، ایدۀ تغییر الفبا را مطرح کرد. می‌دانیم که تغییر الفبا در تمدن‌های بزرگ نوعی گسست از قدیم و ورود به دورانِ جدید نیز هست. برای همین در ایرانِ عصرِ قاجار و پهلوی کسی ایدۀ تغییر الفبا را جدی نگرفت زیرا انتقالِ کتاب‌های مهمِ تمدنِ ایرانی و نیز سنتِ فرهنگی عظیمِ ایران به الفبای لاتین ممکن نبود. تصور کنید شاهکارهایی مثل کلیله و دمنه، شاهنامه فردوسی، سیاست‌نامه‌ها، ویس و رامین، تاریخ بیهقی، تاریخ جهانگشای جوینی، دیوان حافظ، گلستان و بوستان سعدی، پنج گنج نظامی، غزلیات شمس و مثنوی مولوی، آثار عطار نیشابوری و .. به الفبای لاتین خوانده شود.

اما  کشورهای دیگر منطقۀ ما، از جمله ترکیۀ نوین چنین فکر نمی‌کردند.
برای زبانِ تُرکی اصلاً فرقی نمی‌کند که با چه الفبایی نوشته شود. چنانچه وقتی مصطفی کمال آتاتُرک، الفبا را از الفبای ایرانی به الفبای لاتین تغییر داد، آب از آب تکان نخورد و کسی اعتراص نکرد. تغییر الفبای چندباره در باکو و حومه هم به آسانی انجام شد. دلیلش آن است که زبانِ تُرکی فاقدِ نصِّ ملی است و اصولاً نصِّ مهم و جدی در این زبان وجود ندارد. برای همین اهمیتی ندارد به چه الفبایی نوشته شود یا اصولاً کتابت نشود، زیرا در طولِ تاریخ هم، زبانِ کتابت نبود. در همه این زبان‌های قزاقی، قزقیزی، ازبکی و ترکمنی- که زبانِ عوام هستند - حتی یک اثر متوسطِ ادبی یا متنِ تاریخی، خلق نشده است. زبانِ کتابت این سرزمین‌ها فارسی و عربی و بعدها روسی بوده است. حتی پس از فروپاشی شوروی و استقلال این کشورها و موج ناسیونالیسم، زبان روس فرادست و زبانِ نوشتار بود، برای همین هیچ اثرِ ادبی مهمِ قابل ذکری در این زبان‌ها خلق نمی‌شود.

در کل خلافتِ عثمانی نیز برخلاف موفقیت‌های سیاسی و نظامی مهم، یک شاهکارِ متوسط ادبی خلق نشد تا جایی که ضیا گوگ آلپ (هم‌رزم مصطفی کمال آتاتُرک و از نظریه‌پردازان پان‌تُرکیسم)‌ فرهنگ و ادب دورانِ عثمانی را با شدیدترین لحن تحقیر می‌کرد.

تمدن‌های بزرگ بر یک یا چند نصِّ مهم و بنیادین استوار هستند و آن تمدن، شرح و بسط همان نصوص است. برای همین کار تغییر الفبا در تُرکی یا توهم اختراع الفبا ممکن و آسان است، زیرا زبانِ ترکی، فاقد نصِّ مهم و بنیادین است و به آسانی می‌توان در هر دوره با الفبایی آن را نوشت و کسی هم معترض نخواهد شد.

شورای کشورهای به اصطلاح تُرک‌زبان که یک مجموعۀ برساخته است، تصور می‌کند با اختراع الفبای جدید آن هم به این شکل مضحک و به صورتِ مکانیکی از نوع ابلاغیه‌های استالین، می‌توان ماهیّتِ زبان را دست‌کاری کرد.

ولی عجیب آن است که پروفسورها و دانشمندانِ جهان به اصطلاح «تُرک» هنوز فرقِ تأسیس و تقلید را نمی‌دانند، اما در عین حال می‌خواهند ماهیتِ امور را هم تغییر دهند.

👇👇👇
@Salar_Seyf

Salar Seyf

07 Sep, 09:14


در فرهنگ استراتژیک ایران، روسیه چگونه ادراک می شد؟

قائم‌مقام فراهانی در نامه‌ای از زبان عباس میرزا به میرزا موسی به این نکته مهم اشاره می‌کند که در «همسایگی روس خبر خوش نمی‌توان یافت» زیرا «جنگشان بلاست و صلح‌شان بلاتر».
همو در منشأت در وصف عباس میرزا، پس از اشاره به موقعیت جغرافیای سیاسی ایران چنین می نویسد:
«این مُلک مختصر را که از سه طرفِ بحر و برّ با روم [ترکان عثمانی] و روس مجاور است و جمیع اوضاعش با دیگر ممالک مغایر، مالک الملکی چنین باید، رزم خواه نه بزم خواه، نامجو نه کامجو، چنانکه این وجود مسعود به نانی قانع است و عزمش به جهانی قانع نیست. فتح و نصرت خواهد و عیش نخواهد، نای جنگش به کار است نه نای و چنگ...».

@Salar_Seyf

Salar Seyf

04 Sep, 08:49


‍ ‌چرا کوروش برای ماکیاوللی مهم شد؟

سالار سیف‌الدینی

ماکیاوللی مهمترین و نخستین اندیشمندِ دورۀ رنسانس و از حلقۀ اولیۀ اومانیست‌های فلورانس است. نویسندۀ بی‌بدیلی که نوشتنِ او چونان جواهرسازی ماهر که دقت در چینش گوهرها دارد، دقیق و ظریف و هر کلمه‌ای در جای خودش بود. همان‌طور که لئو اشتراوس به درستی گفته است، ماکیاوللی اولین ضربۀ موجِ تجدّد بر کِشتی سُنّت بود. یکی از مفاهیمی که او در دو کتابِ مهم خود، «شهریار» و «گفتارها»، بر روی آنها کار کرده، مفهومِ بنیادگذاری و تأسیس است. فلسفۀ وحدت و استراتژی تأسیسِ اولیه از نظر ماکیاوللی مهم‌اند و در مسیرِ تحولِ تاریخی، الزامات خود را بر شهر/کشور تحمیل می‌کنند.

آنچه ماکیاوللی تحلیل می‌کرد بر مبنای عمل بود، یعنی ابتدا روایتی از تاریخِ تأسیسِ رُم (به نقل از تیتوس لیویوس) نقل می‌کرد و سپس نظریه‌ای نسبتاً کلی، ولی پیچیده‌ای را بر مبنای آن، استخراج می‌کرد. البته او از روایتِ تاریخی سرزمین‌های دیگر نیز غافل نیست، همچنان که در گفتارها، چندین بار از وقایعِ نظامی و سیاسی دوران کوروش و داریوش نام برده است.

از نظر ماکیاوللی، جهانِ آن عصر، سه بنیادگذار بزرگ داشت: تتئوس (بانی آتن)، روملوس (بانی رُم) و کوروش (مؤسسِ ایران).

در فصلِ ششم شهریار از این سه نام می‌برد که با فضیلت و مردانگی خود (ویرتوی خود) به شهریاری رسیدند و نه فقط به یاری فرشتۀ بخت (فورتونا)؛ زیرا بخت صرفاً «فرصتی» به آنها بخشیده بود. سپس اشاره می‌کند که بزرگی آنها در تأسیس ترتیبات (اوردینی) نوآئینی است که استواری دولتِ نوبنیاد به آن وابسته است و کاری دشوارتر از تأسیسِ نظمِ جدید نیست، زیرا بنیادگذاری نظم جدید همه برخورداران از نظمِ قدیم را می‌تواند به دشمن تبدیل کند.

اهمیت این بنیادگذاران در آن است که می‌توان از عمل آنها تقلید کرد. از منظرِ ماکیاوللی، تقلید مجاز نیست، مگر اینکه تقلید از تأسیس باشد. زیرا از تأسیس نمی‌توان تقلید کرد، مگر اینکه منطق آن را فهمید و این خود، عینِ تأسیس است.

ماکیاوللی در شهریار یک‌بار دیگر به سراغ کوروش می‌رود. آنجا که با اغراق‌های خاص و عامدانه خود می‌گوید، شهریار نباید هیچ هدفی جز مطالعه در بابِ جنگ و استراتژی‌های نظامی و نیز مطالعۀ تاریخ داشته باشد. به نظر او، پس از جنگ، دومین کاری که یک شهریار باید انجام دهد «مطالعۀ تاریخ» است. «برای این‌که کردارِ مردانِ بزرگ را دریابد و ببیند به هنگامِ جنگ چه می‌کرده‌اند و دلیل شکست‌ها و پیروزی آنها چه بوده است» تا از آن بپرهیزد و از این عبرت بگیرد و مهمتر از همه، چنان کُند که مردانِ بزرگ ِپیشین کرده‌اند. همان‌طور که اسکندر از آشیل، ژولیوس سزار از اسکندر و اسکیپیو از کوروش تقلید کرد. او سپس شرحی از تجربۀ کشورداری کوروش با جزئیات و ذکر ویژگی‌هایش، روایت می‌کند و اهمیت آن را در این می‌داند که:
«هرکس شرح زندگی کوروش به قلم گزنفون را بخواند، خواهد دید اسکیپیو تا چه اندازه نیک‌نامی خود را مدیون پیروی از کوروش است و در عفت، مدارا و انسانیت و آزادگی تا چه مایه خود را با تصویری که گزنفون از کوروش داده بود، همسان کرده است».

به طور خلاصه باید گفت، اهمیت کورش در اندیشه سیاسی ماکیاوللی در منطق نظام تأسیس و خصلتهای خوب یک فرمانروا نهفته است که شجاعت، تدبیر و پاکدامنی در کنار «سلحشوری» (فصل شش شهریار) موجب تأسیس بی نظیر «کشوری» شده که نمونه ای از واقعیت موثر verità effettuale della cosa را تداعی میکند:

«از آنجا که آهنگ آن دارم برای آنکه گوش فرادارد، مطلب سودمندی بنویسم، به نظرم مناسب تر رسیده است که حقیقت موثر را دنبال کنم تا خیالی از آن را. بسیارند آنانکه طرح خیالی از پادشاهی ها و جمهوریها به دست داده اند، بی آنکه کسی هرگز کسی آنها را به واقع دیده یا درباره آن سخنی شنیده باشد».

بعدها هگل خواهد گفت که واقعیت موثر  Wirklichkeit  واقعیتی است که ماندگار است نه زودگذر و دولتهای خوب «ایده اخلاقی واقعیت موثر» هستند، و او نیز دولت هخامنشی را اولین تداعی آن میداند و سپس به یونان و رم و در نهایت به فرهنگ نوردیک میرسد.

👇👇👇
@Salar_Seyf

Salar Seyf

02 Sep, 20:11


چرا دولتِ هخامنشی برای هگل، مهم شد؟

سالار سیف‌الدینی

اهمیت دولت هخامنشی در فلسفۀ تاریخ هگل، نه به دلیلِ قدمت، عظمت یا قدرت آن، بلکه به خاطر تطابقِ عملکردِ این دولت با منطقِ فلسفی هگل است.

آنها به جای نابودی تمدن‌های مغلوب، دستاوردهای آنها را حفظ کرده و با ارتقاء به سطحی بالاتر، روح خود را در آنها می‌دمیدند.

این عملکرد با فلسفۀ هگلی هم‌خوان بود. زیرا هگل، نگاه ایستای سنتی را به منطق در یک حرکتِ پویا به‌سوی کل، منحل می‌کند، پس «امر عام»، هرچه را مغلوب شده، حفظ می‌کند و به جزئی از خود بدل می‌سازد، ولی از بین نمی‌بَرد. در این نظام، هیچ‌چیز، گم یا تباه نمی‌شود، مگر این‌که ترفیع یا حفظ گردد. این منطقِ استعلایی، نه مکانیک، بلکه ارگانیک است و در عمل قابلِ مشاهده است. به گفتۀ لوید اسپنسر، اصطلاحِ خاصِّ هگل برای این تناقض «مغلوب کردن» و در عین حال «حفظ نمودن» Aufhebung یا ارتقا است. البته هگل Aufhebung را در معنای رایج لغوی به کار نمی‌برد و همان‌طور که عادت داشت به کلمات معمولی، معنای فلسفی پیچیده می‌داد، مانند پیچیدگی اجزای صدف یا حلزونِ ساده.

هخامشیان‌ دقیقاً چنین کاری با تمدن‌ها و ملل مغلوب می‌کردند. یعنی پس از غلبه، آنها را از هستی ساقط نمی‌کردند، بلکه دستاوردهای تمدنی‌شان را به شکل دیگری درون یک امرِ عام universal به عنوان یکی از اجزای خود به کار می‌گرفتند و با دادن معنای بهتر، آنها را یک مرتبۀ دیگر به بالا، ارتقا می‌دادند، زیرا شاید در عمل می‌دانستند که تمدنِ مغلوب نیز بخشی از هستی خود را از تمدنِ دیگری به ارث، بُرده است و ارزشی تاریخی و ماندگار دارد. برای مثال نمادِ فروهر، از تمدنِ آریایی میتانی و هیتی به معماری آشور رسید و از آنجا به ایرانِ هخامنشی آمد و معنای دیگری یافت. برای همین، هخامنشیان دیالکتیکی بی‌نظیر از وحدتِ کثرت‌ها به نمایش گذاشتند. کثرت‌ها و اجزایی که فقط درونِ آن امرعام، معنا پیدا می‌کرد. اگر ایرانِ امروز می‌تواند این کثرت‌ها را به طور طبیعی حفظ کند، به دلیل فلسفۀ چنین تأسیسی در بنیادِ خود است که «در عمل» شکل گرفته است. این اصطلاحِ «در عمل» نیز دقیقاً با منطقِ دیالکتیکِ هگل، سازگار است، زیرا این منطق یا حکمتِ عملی را فقط در عمل، می‌توان «مشاهده» و کشف کرد.

در منطقِ هگل‌ فقط «امرِ عام» است که حقیقی است و هر مرحله یا لحظه، «جزئی» است و از این‌رو غیرِ اصیل. بنابراین ایدۀ مهمِ او، تمامیت یا امرِ عام است، تمامیتی که هر مرحله یا ایده‌ای را که مغلوب یا مشمول خود ساخته، حفظ می‌کند. در این ساختارِ ترفیعی، مغلوب یا مشمول شدن، فرایندی در حال پیشرفت است که از دوره‌ها درست شده و تمامیتِ آن محصول، فرایندی است که تمامِ لحظه‌هایش را بسانِ عناصرِ یک ساختار و نه در مراحل و دوره‌ها، حفظ می‌کند.

هخامنشیان به همین دلیل، اولین مرحلۀ ورود به تاریخ است و از همین‌رو بر مبنای هگل، هخامنشیان، امپراطوری نبودند، بلکه یک اشتات (دولت) بودند، که از نظر هگل به جهت ماندگاری، با مفهومِ «واقعیت مؤثر» هم‌خوان است.


👇👇👇

‌@Salar_Seyf

https://t.me/ir_Azariha/20727

Salar Seyf

29 Aug, 06:48


‍ ‌‌
ترکیه امروزی، میراثِ تُرکان یا رومیان مسلمان؟

سالار سیف‌الدینی

پروفسور جلال شنگور، استاد جغرافیا و زمین‌شناسی ترکیه، در این مصاحبه (ویدئوی پیوست) می‌گوید که ژنِ تُرک در آسیای میانه، اکثریت است و درصدِ فراوانی آن در آنانولی، هفت درصد تعیین شده است. در برنامۀ استخراج DNA مردمانِ آناتولی، اکثریتِ مردم آن از نظر DNA به هنداروپائیان نزدیک بوده‌اند. شنگور در ادامه می‌گوید «ما وارثِ بیزانس، ما رومیانِ مسلمان هستیم».

یک موضوع مهم در تحقیقاتِ جلال شنگور، اشاره به خاستگاه بالکانی عثمانیان است. روایت او از عثمانی با روایت‌های ایدئولوژیک رایج متفاوت است، چرا که معتقد است، نقطۀ اتکای عثمانی نه فلاتِ آناتولی، بلکه بالکان بود. همان‌طور که می‌دانید، قسطنطینۀ بیزانسی پس از فتح، تبدیل به مرکز خلافت عثمانی شد. این شهرِ محتشمِ رومی، از نظر جغرافیایی بخشی از فلات آناتولی نیست، بلکه بخشی از تراس (تراکیه) است، دیوار به دیوارِ بالکان، یعنی یونان و بلغارستان به شمار می‌رود. تراس شرقی شامل چندین ایل (معادل استان در تقسیمات کشوری ترکیه) از جمله استانبول است. تراش شمالی شامل بلغارستان و تراس غربی در قلمرو یونان واقع شده است. (برای اطلاعات بیشتر نک: چشم انداز و ادراک ژئوپلیتیک ترکیه)

از نظر جلال شنگور، خلافت عثمانی تا پیش از تجزیۀ بالکان، بیشتر بر این حوزه واقع شده بود و آناتولی را به عنوان یک منطقۀ حاشیه‌ای می‌دید، اما جدایی بالکان، عثمانی را بیش از گذشته به سمتِ شرق متوجه کرد و خُلفا ناچار از پناه آوردن به آناتولی شدند.

به طور کلی، جلال شنگور را باید در دستۀ تُرک‌های سفید، یعنی تُرک‌های لیبرال، گریزان از ایدئولوژی، مخالفِ خلافت‌گرایی عثمانی و تُرک‌گرایی دسته‌بندی کرد.

بازگردیم به موضوعِ DNA که جوهرۀ یک انسان است و با کمک آن می‌توان به تبارشناسی پرداخت. مفهوم تُرک، به عنوان اطلاق به یک دولت - ملّت و حتی ملّتِ معمولی، بسیار متأخر است و به تزهای روشنفکران دهه‌های آخر عثمانی مانند یوسف آقچورا باز می‌گردد. آن‌ها مجبور بودند برای گُذار از بحرانی که دامن‌گیرِ امپراطوری چند ملیّتی شده بود راه حلی انتخاب کنند که اصلی‌ترین آنها تأسیسِ یک عثمانی جدید (عثمانی‌های جوان) یا ملّتِ جدید تُرک (تُرکان جوان) بود. پیش از آن، تُرک، بار منفی زیادی داشت و خُلفا و امپراطوران از تُرک نامیدنِ خود و حکومت‌شان پرهیز می‌کردند. دلیل اصلی ان بود که هیأت حاکمۀ عثمانی تُرک نبودند. سلاطین تقریباً همگی مادران و مادربزرگانِ یونانی، روس و اوکراینی یا اسلاو داشتند. دخترانی که در سن کم توسط دزدان دریایی مانند (پیر رئیس) در شبی دزیده می‌شدند و در مرکز خلافت به فروش می‌رفتند و بهترین‌ها نیز نصیب حرم‌سرای خُلفا می‌شدند. وزیران نیز اغلب اسلاو از شبه‌جزیره بالکان می‌آمدند. نیروی نظامی یعنی ینی‌چری‌ها نیز از سربازان مسیحی مسلمان شده (دونمه) تشکیل می‌شد. ساختار ادارۀ مملکت نیز به‌جا مانده از بیزانس بود. حتی امروز نیز موسیقی و رقص رایج در ترکیه در واقع همان موسیقی و رقصی و لباسی است که یونانی‌ها دارند. بسیاری از ساختار، حفظ شده و در واقع به ارث رسیده است. اما ناسیونالیسم متأخر تُرک مجبور بود، روایتی از خود بسازد، که نه عثمانی باشد، نه بیزانسی و نه اسلامی. برای همین در دورانِ آتاتُرک سراغ سومرها و هیتی‌ها به عنوان نقطۀ اتکا رفتند که البته جدی گرفته نشد. تُرکها در مقایسه با سایر ملت‌های همسایه، بسیار دیر به شأن ملی دست پیدا کردند و تجربه نشان داده رابطۀ مستقیمی بین ناسیونالیسم افراطی و جوامعی که دیر به ملیّت می‌رسند، وجود دارد. نمونۀ آن ایتالیا و آلمان است که وحدتِ آنها نسبت به فرانسه، بسیار با تأخیر، اواسط قرن ۱۸٠٠ میلادی ممکن شد، ترکیه یک نمونۀ دیگر است. در این موارد جامعه احساس می‌کند چون دیرتر از سایرین به یک مرحلۀ جدید دست پیدا کرده، باید با سرعت بیشتری حرکت کند. از سوی دیگر جوامعی که دیرتر از بقیه به یک هویّت می‌پیوندند، احساس می‌کنند باید افراطی باشند؛ مانند مردم نورستان افغانستان که تا چندی پیش بودایی بودند، اما همین ولایت، امروز خاستگاه اصلی بنیادگرایی است.

به هر حال یک روایتِ توارث از بیزانس در بین دانشمندان جدی و مستقل ترکیه مانند باسکین اوران (استاد روابط بین‌الملل دانشگاه آنکارا) نیز وجود دارد و امری جدی است و در بین تُرک‌های سفید، کاملاً رایج است.

علاقه‌مندان به این موضوع، می‌توانند کتابِ «ادراک و چشم‌اندازِ ژئوپُلیتیکِ ترکیه» را مطالعه کنند.



@Salar_Seyf

Salar Seyf

24 Aug, 08:57


‏شهدای سوم شهریور شوم و یادی از خاندان بایندر

این همه سردار ملی غوطه زد در خاک و خون
تو نگفتی کاین شهیدان را کجا ملجاستی
بر دوصد مقتول شهریور نمیگریی و لیک
قاتل پیمانشکن با تو قدح پیماستی-صادق سرمد

این دروغ و تبلیغات حزب توده بود که ارتش ایران در سوم شهریور، بدون مقاومت جدی تسلیم شد. در حالی که ارتشهای شوروی و بریتانیا که ارتش نیرومند نازی را در هم شکسته بودند از دو جبهه شمال و جنوب، در سوم شهریور ۲٠ وارد ایران شدند. با وجود فرمان ترک مقاومت –که خود معمایی است- در شمال و جنوب از جلفا و انزلی تا خلیج فارس، سرداران ارتش به ویژه در نیروی دریایی تا پای جان ایستادند.
در اینجا لازم است از خاندان بزرگ بایندر یادی کنیم که اعضای آن همگی در ارتش ملّی ایران خدمت کردند. «غلامعلی بایندر» فرمانده نیروی دریایی ارتش، در سوم شهریور شوم تا پای جان به همراه یارانش مقاومت کرد و به شهادت رسید. «یداله بایندر» سروان نیروی دریایی بود که در برابر تهاجم روس در انزلی مقاومت کرد و به شهادت رسید.
«غلامحسین بایندر» که بعدها به فرماندهی نیروی دریایی رسید، در عملیات 21 آذر برای نجات آذربایجان، به نیروی زمینی رفت تا افتخارِ بیرون کردن متجاسرین فرقه و مزدوران ارتش سرخ را از دست ندهد و به این ترتیب انتقام برادرانش را نیز ستانده باشد.
«کورش بایندر» پسر عموی غلامعلی بایندر، به عنوان یکی از فرماندهان نیروی دریایی تا پایان عمر خدمت کرد و علاوه بر آن چند کتاب از «استراتژی بزرگ» از کالینز را نیز ترجمه کرد.

همچنین در جلفا، مصیب ملک محمدی، محمد هاشمی، عبدالله شهریاری و استوار میرزا علی تا پایان جان برای مدت مدیدی در برابر تجاوز ارتش بلشویک مقاومت کرده و به شهادت رسیدند. این سربازان تا آخرین نفر و آخرین نفس در برابر تجاوز، مردانه جنگیدند.

در مرز بیله سوار، شهید «حسینعلی صدآفرین» یک تنه در برابر تجاوز روس‌ها ایستادگی کرد و در نهایت قوای روس که متوجه شده بود در تمام این مدت تنها یک تن با آنها مقابله می‌کرده، سر از تنش جدا کردند.

https://t.me/salar_seyf/322?single

Salar Seyf

24 Aug, 08:56


شهدای سوم شهریور شوم و یادی از خاندان بایندر

👇👇👇👇

Salar Seyf

15 Aug, 21:55


الیناسیون در موجودیت دیگری،
تأملی بر سیاست‌های زبانی مدیرکل شبکۀ سهند و رو شدنِ دستِ پانترکانِ آذربایجان‌ستیز

سالار سیف‌الدینی
در پی اظهاراتِ علمی آقای اکبر رضایی، مدیرکل صداوسیمای مرکز استانِ آذربایجان شرقی (شبکۀ سهند) پیرامون بایستگی استفاده از زبانِ اصیل آذربایجانی در این رسانه و در نتیجه پرهیز از وارد کردنِ واژه‌های برساختۀ آن‌سوی مرز، خاطر گروهی از پانترکیست‌ها را که ظاهراً مدعی‌اند دغدغۀ «زبانِ مادری» دارند، مشوش کرده و در عرض چند روز گذشته، تعدادی از رسانه‌ها و عناصر تجزیه‌طلب با حمله به اکبر رضایی نسبت به دغدغۀ او در خصوصِ حفظِ اصالتِ زبانِ آذربایجانی، واکنشِ منفی نشان داده‌اند.
اما مگر نه این است که جریاناتِ تجزیه‌طلب تاکنون، پشتِ «زبانِ مادری» استتار کرده و مدعی حفظ آن بودند! پس چرا اکنون بجای استقبال از اظهاراتِ اکبر رضایی به او حمله می‌کنند؟ مگر نه اینکه همین گروه، سال‌ها چنین تبلیغ کرده‌اند که زبانِ آذربایجانی به قدری قوی است که نیازمند هیچ زبانِ دیگری نیست؟ با این وجود، چرا وقتی همین سخنان درعمل از سوی مدیرکل شبکۀ سهند تبدیل به سیاست اعلامی می‌شود، عکس العمل منفی نشان میدهند؟مادام که زبانِ آذربایجانی آنقدر نیرومند است پس چه حاجتی به استفاده از لغاتِ برساختۀ ترکی استانبولی و باکویی؟ کسیکه که مدعی توانمندی زبانِ آذربایجانی است چرا باید از واژه‌هایی مانند کولتور، اونیورسیته، اندیسکوپدی، بلدیه،یانقین و ... استفاده کند؟
اکبر رضایی یک نکته دیگر را نیز مورد توجه قرارداده و گفته‌است که گویشِ معیار تبریز و در نتیجه زبانِ آذربایجانِ ایران باید ملاک قرار گرفته و منشأ تأثیرگذاری بر سایر کشورها یا مناطق قرار بگیرد. این نکته نیز به شدت، موجبِ خشمِ پانتُرکان شده است! باید پرسید چرا عناصری که دم از هویت‌طلبی می‌زدند، با این سیاست چرا مشکل دارند و نمی‌خواهند، تبریز به مرکز تأثیرگذاری (نه تأثیرپذیری) تبدیل شود؟
البته برای کسانی که زمان خود را با ساعتِ باکو تنظیم می‌کنند و مانند توده‌ای‌هایی که به هوای زمستانی مسکو در مهر ماه پالتو می‌پوشیدند، مقلد و پیرو سیاست‌های بیگانه‌اند، این سخنان، سخت، گران آمده، والا هر شخص وطنخواهی از این سیاست باید استقبال کند.
این موضع نشان می‌دهد که پانترکان به فکر استقلال و توانمندی زبانِ آذربایجانی نیستند، بلکه الیناسیون این زبان را در تُرکی استانبولی و باکویی به عنوان یک هدف دنبال می‌کنند. الیناسیون، پیش از آنکه از سوی مارکس به معنای از خودبیگانگی مورد استفاده قرار بگیرد، یک معنای قدیمی (قرون وسطایی) نیز داشت و در زبانهای اروپایی به مفهوم انتقال مالکیت از خود به دیگری است. عناصر فوق نیز به شرحی که گذشت مالکیت عقل و روح خود را به خارجی سپرده و از خود بیگانه شده اند. واژه‌های برساخته‌ای مثل یانقین در هیچ نقطه از آذربایجان رایج نیست. برای مثال در آذربایجان از «الو» یا «اوت توتماخ» بجای آتش‌سوزی استفاده می‌شود که همین واژۀ «الو» در سایر نقاطِ ایران مانند اصفهان نیز رایج است.
بماند که در خود ترکیه از واژه «آتش» به وفور استفاده می‌شود، چه در معنای اول آن و چه در معنای نظامی آن. کافی است یک نفر عبارت ateş altında را در گوگل جستجو کند تا حجم استفاده از این واژه را متوجه شود.
همچنین در ترکیه و زبان ترکی استانبولی به ادارۀ آتش‌نشانی، «اطفائیه» و به آتش‌نشان نیز «اطفائیه‌جی» گویند نه خبری از واژه برساخته «یانقین» است نه یانقینچی! خنده دار اینکه این عده ترجیح میدهند به فرهنگ بگوید «کولتر»، دانشگاه را «اونیورسیته» بخوانند و شهرداری را «بلدیه»!
اطلاعات پان‌ترکیست‌ها حتی در حوزۀ زبانِ ترکی نیز کاملاً محدود است. یک نمونۀ خنده‌دار آن، تلاش برای جایگزین کردنِ نوروز با کلمۀ «بایرام» در سال‌های اخیر است. آنان با این توهم که چون نوروز، واژه‌ای پارسی است، سعی می‌کنند از واژه «بایرام» استفاده کنند. کافی است یک نفر این عبارت را گوگل کند: ریشۀ واژۀ بایرام" bayram kelimesinin kökeni" آنگاه به ده‌ها منبعِ آنلاین به زبانِ ترکی استانبولی دسترسی خواهد داشت که نشان می‌دهد، واژه بایرام از پدرام است و ریشۀ فارسی دارد.
پان‌ترکیسم محصولِ فراموشی تاریخی است، اما فراتر از آن، پروژۀ دشمنانِ کشور و ملت ایران برای تفرقه و جنون قومی است. اما مشکل اینجاست که فاقدِ پشتوانۀ تاریخی و ادبی نیز هست در نتیجه بیش از همه به زبانِ آذربایجانی لطمه می‌زند.
اظهاراتِ قابل تحسینِ مدیرکل شبکه سهند، نشان از تیزبینی و بینش آکادمیک به زبان و کیستی آذربایجان است و جا دارد سیاستی که هم‌اکنون دنبال می‌شود از سوی سایر استان‌ها به عنوانِ وحدت‌رویه، به واحدها ابلاغ شود.
@Salar_Seyf

Salar Seyf

14 Aug, 15:25


کارگاه آموزشی «اصول و روش تحلیل ژئوپلیتیک»

۱۸ و ۲٠ شهریور موسسه مطالعات جهان معاصر

برای اطلاعات بیشتر به سایت موسسه مراجعه کنید

@Salar_Seyf

Salar Seyf

12 Aug, 19:06



انتقاد از موسیقی سنّتی ایران:
از احمد شاملو تا سیاوش قمیشی


سالار سیف‌الدینی


بر کدام جنازه، زار می‌زند این ساز؟
بر کدام مُردۀ پنهان می‌گرید،
این سازِ بی‌زمان؟
در کدام غار،
بر کدام تاریخ می‌موید این سیم و زِه، این پنجۀ نادان؟
بگذار برخیزد مردمِ بی‌لب‌خند، بگذار برخیزد!

احمد شاملو، نماد آن گروه از روشنفکری بود که در دوره‌ای بر موسیقی سنتّی (ملّی) ایران انتقادهای سختی وارد ساخت و آن را «زاری بر شراع بلند نسیم و سپیدار سبزْبالا» توصیف‌ کرد. این شعرِ «رادیکال» از شاملو با یک سخنرانی انتقادی دیگر در سال ۱۳۶۹ خورشیدی تکمیل شد که در آن، این نوع موسیقی را با نام بردن از محمدرضا شجریان، «عرعر» نامید.
دهۀ ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ خورشیدی عصری بود که در آن روشنفکرانِ چپ از جلال آل‌احمد تا علی شریعتی و احمد شاملو از یک طرف، «مبانی سنّت» را به چالش می‌کشیدند و از سوی دیگر با «تجدّد»، سرِ ستیز داشتند اما در مقابل، آنچه که پیشنهاد می‌کردند «هیچ» بود.
سیاوش قمیشیِ جوان در دهۀ ۱۳۵۰ خورشیدی جزء مقلّدانِ همین نحله بود و در میدانِ نیهیلیسمِ هنری بسیار طبع‌آزمایی می‌کرد. برون‌دادِ موسیقیِ پاپِ این دهه که «اِبی و داریوش» چهره‌های نمادین آن بودند، عبارت بود از نیهیلیسمِ مطلق.
«اِبی و داریوش» هر دو محصولِ گروهی از بهترین تدوین‌گران و ترانه‌سُرایانِ جوان آن دوره، از جمله سیاوش قمیشی و نسلی از موسیقی‌دان‌های ارمنی مثل واروژان و آندرانیک بودند. این راه، بعدها با کاست‌های پوچ‌گرای مسعود فردمنش و سیاوش قمیشی به ابتذالِ پوچ‌تری دچار شد. اما با رفتن آن ترانه‌سُراها و این موسیقیدان‌ها، که اضلاعِ پنهانِ برندهای اِبی (ابراهیم حامدی) و داریوش اقبالی بودند، این دو نیز به تکرار و انحطاط محکوم شدند.
راهی که برندهای هنری مانند اِبی و داریوش با ترانه‌های خود در دهۀ ۱۳۵۰ خورشیدی باز کردند، به ناکجا می‌رسید و نتیجۀ آن نیز همان «خالی» یعنی پوچ بود. مسافرانِ این راه نیز «گمشده در ظلمتِ تنی» بودند که در ماراتنی بی‌انتها، چه باخته و چه برنده به «هیچ» می‌رسیدند و سالکِ آن، در بهترین‌وضع، ممکن بود، تنها از «خورشیدِ دلسرد» پُر شود.
هرچند احمد شاملو به مراتب مهم‌تر از سیاوش قمیشی است و هیچ‌کس سیاوش را به عنوان مقلّدِ احمد، در نظریه‌پردازی جدی نمی‌گیرد، اما مصاحبۀ اخیرِ سیاوش قمیشی با علیرضا امیرقاسمی، پرسش‌هایی برای جوان‌ترهایی که تبارشناسی این قماش را نمی‌دانند، تولید کرد! اینکه سیاوش قمیشی از کدام موضع با موسیقی سنتّی ایران مخالفت می‌کند و چرا بر آن می‌تازد؟ تبارشناسی این آرتیست‌ها از آن‌رو مهم است که شاید هیچ کشور دیگری مانند ایران نباشد که ترانه‌سُرا و موسیقدانش در عین فعالیتِ هنری، دارای یک عقبۀ ایدئولوژیک قوی نیز هست. البته باکی نیست، اما مصرف‌کنندۀ این نوع موسیقی، حق دارد «تبارشناسی» تولیدکننده را بشناسد و بداند که آبی که می‌نوشد از کدام سرچشمه و بلندا روانه شده و احتمالاً چه املاح و رسوباتی وارد ذهنش خواهد شد. اما پیش از هر چیز، باید تکلیف را با کلیّتِ آن نوع موسیقی، مشخص کرد. به نظر من، موسیقیِ پاپِ نیهیلیستِ دهۀ ۱۳۵۰ خورشیدی که سیاوش قمیشی یکی از نمادهای آن است، در فُرم، شاهکار و در محتوا، پوچ است. پوچ از آن‌رو که خود سیاوش قمیشی در مصاحبه‌اش گفت: «یادِ کدام گاری». اشاره‌ای مهم که نشان می‌دهد برای او همه‌چیز، پوچ است و اگر کاری نیز از او سر بزند، جز در راه آرمانِ پوچ‌گرایی نیست.
بازگردیم به نقدِ احمد شاملو از موسیقی سنّتی ایران که ظاهراً علّتِ اصلی مخالفتِ شاملو با آن، «غمناک» بودنِ موسیقیِ بیرون آمده از این «سیم و پنجۀ نادان» بود که برخلافِ موسیقیِ «جمهوری خلق چین»، «بِرکۀ لاجوردین ماهی و باد» را آزرده‌خاطر می‌کرد. اما با به قهقرا رفتنِ مکتبِ ابوالحسن صبا و میراثِ کلنل وزیری در نتیجۀ یورشِ موسیقی‌دانانِ چپ از قُماشِ قمیشی - در امتدادِ نظرِ کسانی چون احمد شاملو - یک دورۀ «شاد» در موسیقی پاپ آغاز نشد؛ بلکه بالعکس، در دهۀ ۱۳۵۰ خورشیدی، همکاری سیاوش قمیشی با داریوش و اِبی، منجر به خلقِ مهم‌ترین «شاهکارهای پوچ» موسیقی پاپ شد که در عین‌حال، غمگین‌ترین نیز بودند.
«کوه یخ» اِبی با آهنگ‌سازی سیاوش قمیشی، شاید شادترین این غم‌نامه‌ها باشد. در موردِ داریوش اقبالی وضع به مراتب بدتر است. چرا که ترانه‌های «گل باران‌زده» و «سرگردان» از غمگین‌ترین کارهای داریوش و قمیشی هستند؛ هرچند که شاید انتخاب این‌که کدام ترانۀ او، غمگین‌تر است، به مراتب از خود شعرهایش پوچ‌تر باشد. تاجایی که حتی خود شاملو، داریوش اقبالی را - در آن زمان که شعر پریا را دکلمه کرد - به طعنه، «نوحه‌خوانِ کاباره‌ها» نامید.


■ دنبالۀ یادداشت را در بخشِ «مشاهدۀ فوری» بخوانید.

@Salar_Seyf

Salar Seyf

09 Aug, 20:08


چهرۀ دیگر از بنگلادش و جنبش زبانِ مادری

سالار سیف‌الدینی

در چند روز گذشته، فیلم‌های هولناک زیادی از جنایت‌های ناشی از به اصطلاح، "انقلابِ بنگلادش" منتشر شده است.

بنگلادش بهشت تجزیه‌طلبان و سرزمینِ آرمانی آنها است. پاکستان شرقی با حمایت هندوستان از پاکستانِ امروزی، جدا و بنگلادش تأسیس شد. چند سال پیش از تجزیه، جنبش موسوم به زبان مادری برای رسمیت دادن به زبان بنگالی در این منطقه شکل گرفته بود. البته نه اینکه پاکستان یک دولت متمرکز ناسیونالیست بوده باشد که زبان اردو را تحمیل می‌کرد، پاکستان اصلاً دولت نیست و حاکمیت مؤثر ملی بر بخش اعظم قلمروش را نداشته و ندارد، تا چه رسد به تحمیل زبان. اما نقش هند به عنوانِ دشمنِ ازلی پاکستان در این بازی، بسیار قوی بود.

پس از استقلال بنگلادشی‌ها پیشنهاد کردند روز دوم فوریه ازطرف یونسکو به عنوان روزِ جهانی زبان مادری، نام‌گذاری شود زیرا یک الگوی موفق جنبش چندزبانی بود!

اما جالب اینجاست که همین بنگلادش پس از استقلال فقط یک زبانِ رسمی را در قانون اساسی، قرار داد و زبان اقلیت‌ها به ویژه هندوها غیررسمی باقی ماند.

در هفتۀ گذشته تصاویر "انقلاب بنگلادش" که ریشۀ آن برای ما فاقد اهمیت است، صحنه‌های دلخراشی از هندوکشی را به تصویر کشید. روزی نیست که فیلم زشتی از تعرض و قتل یک هندو توسط گروهی خشمگین از بنگالی‌ها منتشر نشود. معلوم می‌شود که سیاست چندفرهنگی، چند زبانی و یاوه‌هایی از این دست، نتوانسته اثر خاصی روی فرهنگ و اجتماع بنگالی‌ها بگذارد و یا اصلاً غیر از کتاب‌های جامعه‌شناسی، در عالمِ خارج وجود نداشته است.

دوم فوریه، به عنوان روز جهان زبان مادری برای برخی در ایران خیلی مهم شده است، نوید همین صحنه‌ها است. تجزیه‌طلبانِ ما که به بهانۀ زبان مادری، سفسطه می‌بافند، شاید همین راه را بروند و  صحنه کشیدن یک انسان بر روی زمین برایشان رؤیا باشد.

اما آن دسته از افراد که نمی‌دانند مقلد چه کسانی هستند، شاید با دیدن این صحنه‌ها، اندکی به فکر فرو بروند و متوجه شوند که مرجع تقلیدشان، چنین جامعه‌ای است. آرزوی توسعه با الگوی سوئیس، آلمان، ژاپن و... شروع شد اما به لطف برخی روشنفکرنماها به آرزوی خودکشی دسته‌جمعی با الگوی بنگلادش، عراق، اتیوپی تبدیل شد.

پرواضح است مردمی که الگویش بنگلادش باشد، به وضعی بدتر از آنها دچار خواهند شد. همه این گفتارهای ضدِّ توسعه از جمله چندفرهنگ‌گرایی و چندزبانگی، پسااستعماری، شرق‌شناسی و... برای جلوگیری از توسعۀ یک جامعه رو به رشد است تا نتوانیم نقش واقعی کشور خودمان را در صحنۀ جهانی توضیح دهیم. پروژۀ تحقیر ملی که از طرف محافل سایبری متعدد دنبال می‌شود برای همین بود که تصور کنیم شایستگی ما در جهات تقلید از بنگلادش است. دانشگاه ما را هم درست از جایی زده‌اند که نتواند برخلاف این مسیر قهقرایی، رؤیای دیگری بسازد. در حال حاضر بنگلادش بیش از این‌که یک هدف باشد یک وضع است، ابتدا روز زبان مادری یونسکو، سپس «چندفرهنگ‌گرایی موفق بنگلادشی‌ها» و ارایۀ یک تصویر غیرواقعی از یک جامعۀ فرومانده به عنوان الگو و در نهایت بنیادگرایی قومی و خودکشی دسته‌جمعی.

https://t.me/salar_seyf/315

Salar Seyf

09 Aug, 20:06


چهرۀ دیگر از بنگلادش و جنبش زبانِ مادری

سالار سیف‌الدینی

در چند روز گذشته، فیلم‌های هولناک زیادی از جنایت‌های ناشی از به اصطلاح، "انقلابِ بنگلادش" منتشر شده است.
بنگلادش بهشت تجزیه‌طلبان و سرزمینِ آرمانی آنها است. پاکستان شرقی با حمایت هندوستان از پاکستانِ امروزی، جدا و بنگلادش تأسیس شد. ده سال پیش از تجزیه، جنبش موسوم به زبان مادری دهۀ ۱۹۷٠ میلادی برای رسمیت دادن به زبان بنگالی در این منطقه شکل گرفته بود...

ادامه در 👇👇👇

@Salar_Seyf

Salar Seyf

07 Aug, 19:31


‌ادوارد سعید و ایدئولوژی شرق‌شناسی/ چرا خواندنِ ادوارد سعید، مثل سم است؟

ادوارد سعید، نویسندۀ فلسطینی - مسیحی بود که به تدریج تبدیل به نمادِ روشنفکری جدیدِ جهانِ عرب شد. سعید که غرق در ایدئولوژی بود، شرق‌شناسی را مانند روی دیگرِ غرب‌ستیزی طرح کرد که ذیلِ نظریه‌های ضدِّ استعماری قابل دسته‌بندی است. کلیت این نظریات، نوعی تقلیل‌گرایی روش‌شناسی است که سعی می‌کند عقب‌ماندگی شرق را به مسئّلۀ استعمار فروبکاهد، غرب را نمادِ همۀ بدی‌ها و در مقابل، شرق را نماد معصومیت از دست رفته بازسازی کند؛ معصومیتی که غرب از طریقِ شرق‌شناسی و استعمار از ما دزدیده است.

اما مشکل این نوع روش‌شناسیِ تقلیل‌گرایانه این است که به جای توضیحِ انحطاطِ جهان «از درون» (دست‌کم آن‌گونه که ابن خلدون توضیح داد.) به یافتن دلایلِ این انحطاط به واسطۀ تحمیلِ استعمار از ناحیۀ غرب رفت. همین روشِ تقلیل‌گرا باعث شد تا روشنفکرانِ شرق به جای تحلیلِ مسئله از درون، مشکلِ عقب‌ماندگی را به بیرون، احاله دهند و نتوانند دلایلِ بنیادینِ انحطاط و موانعِ توسعه را توضیح داده و به دنبالِ رفع آن باشند. بدتر از همه این‌که ادوارد سعید برای تبیینِ این نظریه به جای این‌که جایی در شرق (سوریه، روسیه، چین، ترکیه، مصر و...) مستقر شود، دانشگاه‌های هاروارد، پرینستون و کلمبیا را انتخاب کرد و از امکاناتِ نظری که غرب فراهم آورده بود استفاده کرد.

از طرف دیگر ادوارد سعید، شرق را به نماد معصومیت تبدیل کرد، گویی چنگیز، تیمور و غیره از شرق نیامده بودند. در ادامۀ منطقی همین تفکر، همو مجبور شد در سال ۱۹۹۸ میلادی، صدام حسین را نیز تبرئه و با مقاله ای در لندن ریوو، منکرِ حملۀ شیمیایی صدامِ شرقی به کُردها شود. اما متهم این جنایت چه کسانی بودند؟ ایرانیان. ادوارد سعید، ایران را متهم به حملۀ شیمیایی کرد، تا دامن شرق را بشوید. البته در مورد ایران، مسئله پیچیده‌تر است. نظریاتی از سنخِ شرق‌شناسی و پسااستعماری، هیچ چیز ما را توضیح نمی‌دهد و گرهی از مشکلاتِ ما، باز نخواهد کرد، همانطور که در جهان عرب نکرد. اعراب دست‌کم در حاشیۀ خلیج فارس، خیلی زودتر از مارکسیست‌ها و شبه‌مارکسیست‌های ایرانی توانستند از تخدیرِ ایدئولوژی شرق‌شناسی، خلاص شوند، اما انواع مارکسیست‌های ما در تدوامِ اقتدا به جلال آل‌احمد، ادوارد سعید را کماکان، چونان پیشوایی می‌بینند که انبانچه‌ای از نظریاتِ مخدره را در کمر دارد و برایشان مهم نیست که او نیز مثل عابد الجابری، صدام حسین را در قامتِ ابرمردِ جهان شرق می‌دید.

به طور خلاصه، روشنفکری تا وقتی که ایدئولوژی‌هایی از سنخِ شرق‌شناسی و بت‌هایی از سنخِ ادوارد سعید را کنار نزند، مانع برآمدنِ تحلیلِ اساسی وضع ما می‌شوند.

@Salar_Seyf

Salar Seyf

04 Aug, 21:24


‍ ‌زیر سایۀ شبحِ سنگینِ دولتِ هخامنشی

الهام علی‌اف در نشستِ بین المللی هفتۀ پیش گفته است، رسانه‌های ایران به من می‌گویند دیکتاتور و یا «ساتراپ» و الخ!..

ساتراپ یک معنا بیشتر ندارد و آن استاندارِ ویژۀ دولتِ هخامنشی است. واقعاً هم قفقاز جنوبی یکی از ساتراپ‌نشین‌های هخامنشی (ساتراپ سیزده و هیجده) بود. از ارمنستان امروزی نیز با عنوانِ ساتراپِ اورارتو در سنگ‌نبشته‌های هخامنشی یاد شده است. سال گذشته کشف یک کاخِ اداری هخامنشی در نزدیکی بادکوبه، پرده‌ای دیگر از این نظامِ اداری را نمایان کرد.

زمانِ کشف آن نیز جالب بود، درست در زمانی که تلاش‌های دستگاه تاریخ‌نگاری حکومتِ مستقر در باکو در حال تورانیزه کردن گذشتۀ این منطقه بر روی کاغذ بود، ناگهان کاخ‌ها و سرستون‌های سنگیِ دولتِ هخامنشی از زیرِ پایشان بیرون زد تا حقیقت به بهترین شکل، تجلّی پیدا کند. در واقع زیرپایشان به نوعی خالی شد و تاریخ، کار خود را کرد.

بی‌دلیل نیست که هگل در توضیح تحولِ تاریخ، از دولتِ هخامنشی آغاز می‌کند و آن را نخستین تجسم اخلاقی "واقعیتِ مؤثرِ دولت" می‌نامد.

"واقعیتِ مؤثر" یا در زبانِ آلمانی Wirklichkeit که هگل از آن استفاده می‌کند، اشاره به هر واقعیتی نیست، بلکه برای اشاره به واقعیتِ ماندگاری است که اثری از خود به جا می‌گذارد. به قولِ زنده‌یاد دکتر جواد طباطبایی هر واقعیتی، مؤثر نیست و هر آنچه که هست برای ماندن نیست؛ پس منظور، واقعیتی است که می‌ماند.

دولتِ هخامنشی، دقیقاً به همین دلیل ماندگار است که نظامِ اداری آن از پُست تا تقسیماتِ کشوری یا شبکۀ راه‌ها و فلسفۀ وجودیِ وحدتِ متکثّرش، هنوز نیز پس از ۲۵٠٠ سال اعتبار دارد. درست مانند رُم که اصول برآمده از حقوقِ آن در نظام‌های حقوقی رُمی - ژرمنی و حتی حقوق بین‌الملل نوین، کاربرد پیدا کرده و هنوز نیز می‌توان از pax romana یا صلحِ رُمی سخن گفت.

از میانِ بی‌شمار دولت‌های باستانی، هگل سه مورد یعنی ایران، یونان و رُم را برگزیده است، زیرا هر یک از آنها در سیرِ تحولِ تاریخی، اثری به جا گذاشته‌اند که ماندگار بود. از شوخی‌های روزگار این است که تاریخ گاهی سر به سرِ کسانی می‌گذارد، ولی درس نمی‌گیرند.

الهام علی‌اف، یکی از آن‌ها است که مانند صدام حسین، قصدِ عبرت‌آموزی ندارد و رسانه‌های ایران هم از او به عنوان «استاندار باکو» نام می‌برند و سر به سرش می‌گذارند. اما او که مقداری تاریخ در یکی از آن دانشکده‌های روسی خوانده، این مقدار تاریخ می‌داند که بفهمد "عقلِ عقلایی" ذیل این منطق چیست و اصلِ مطلب از کجا آب می‌خورد. از این رو به جای Governor که معادلِ معمولی استاندار است از عبارت satrap استفاده کرده تا به مخاطبین، منطقِ تاریخی این لقب را با کوتاه‌ترین عبارت تفهیم کند. در اینجا یک سلسله حافظۀ تاریخی در ادراکِ مخاطبانِ مختلفِ غربی، باکویی، روس و ایرانی هم فعال شده و مخاطبین را به تجربه‌ای در دور دست می‌برد که هر یک برداشتِ مخصوص به خود را دارند، اما مجموعاً همگی به اشتراک، می‌دانند که ساتراپ یعنی چه و امروز چه باری دارد.

هفتۀ گذشته یک گنجینۀ دیگر هخامنشی مشتمل بر سکه‌های «دریک» در شهر باستانی نوتیون در غربِ کشورِ ترکیه کشف شد و سال‌های پیش‌ نیز کاخ‌های متعلق به ساتراپی‌ها در همین مناطق پیدا شده بود. البته و خوشبختانه ترکیه‌ای‌ها در رقابت با یونان از این نوع کشف‌ها استقبال می‌کنند و ترجیح می‌دهند بگویند این منطقه در گذشته متعلق به پارسیان بود نه یونان، که ممکن است بر سواحلِ دریای اژه، نگاه نوستالژیکِ تاریخی داشته باشند.

ظاهرا فعلاً گریزی از سنگ بنای اولیه نیست و باید با آن ساخت. شبح دولتِ هخامنشی بر فرازِ ساتراپ‌های پیشین می‌چرخد. از نظر آنها این همان، شبحِ سنگینی است که نه می‌توان از آن گریخت و نه زیربارِ سایه‌سار آن باقی ماند.


@Salar_Seyf

💢