✍ رسول اسدزاده @rsl_asd Channel on Telegram

رسول اسدزاده

@rsl_asd


نوشتن ممدّ حیات است.
کپی از محتوای این صفحه با ذکر منبع آزاد است.

رسول اسدزاده (Persian)

رسول اسدزاده یک کانال تلگرامی است که به منتقدی جوان و خلاق در دنیای نوشتار و ادبیات می‌پردازد. این کانال به همه علاقه‌مندان به هنر نوشتن، اشعار، داستان‌ها و مقالات ادبی جذاب و الهام بخش ارائه می‌دهد. اگر شما هم از هنر نوشتن لذت می‌برید یا به دنبال الهام‌گیری از نویسندگان موفق هستید، این کانال مناسبی برای شماست. با دنبال کردن این کانال، می‌توانید از نوشته‌های خلاقانه و بی‌نظیر رسول اسدزاده لذت ببرید و ایده‌های جدید برای آثار خود به دست آورید. nnرسول اسدزاده معتقد است که نوشتن، ممدّ حیات است و همه می‌توانند از زمینه‌های مختلف در این هنر بی‌نظیر بهره‌مند شوند. بنابراین، با عضویت در این کانال، شما نه تنها از دیدگاه‌های جدید و نوآورانه این منتقد جوان بهره‌مند خواهید شد، بلکه می‌توانید با ایجاد ارتباط با سایر اعضای این جامعه ادبی، تجربیات خود را به اشتراک بگذارید و از تبادل نظر با دیگران استقبال کنید. nnاگر علاقه‌مند به هنر نوشتن و ادبیات هستید، حتماً این کانال را دنبال کنید. از این به بعد، به همراه رسول اسدزاده، دنیای جذاب و غنی ادبی را کاوش کنید و خلاقیت خود را به اوج برسانید.

رسول اسدزاده

21 Nov, 10:32


لینک دانلود :


https://www.f2mex.ir/17828/daddio-2023/

رسول اسدزاده

21 Nov, 10:31


.

هشدار لو رفتن داستان ⚠️

در انگلیسی برای معشوقه‌ دم دستی، بازیچه و نه چندان جدی یک اصطلاح وجود دارد به نام Side Dish، بشقابِ کناری یا پیش غذا در فرهنگ عامه به زن یا دختری گفته می‌شود که مرد‌های متاهل ( معمولا قدرتمند/ثروتمند ) برای رهایی از رخوت، یکنواختی، تنوع طلبی جنسی، تنهایی عاطفیِ اسارت گونه، بحران میان سالی و هزار و یک بهانه این شکلی، انتخاب می‌کنند، ولی او را هیچ وقت نفر اول زندگی‌شان قرار نمی‌دهند. البته تمام دخترها و زنانی که نفر فرعی در زندگی یک مرد ظاهرا قوی و موفق می‌شوند، احمق، فرصت طلب یا هرزه‌ نیستند. هنوز و در سال ۲۰۲۴ که بسیاری از ساختارها و تابوهای جنسیتی (‌ به درست یا غلط ) شکسته شده، زنان فطرتا دوست دارند متّکی باشند. این به معنی طفیلی بودنِ اقتصادی نیست. زنان مستقل هم دوست دارند کسی باشد که به آنها اطمینان قلبی بدهد، مراقبشان باشد و تصمیمات مهم را به خِرد و توانایی او بسپارند. مردها ذاتا یک فطرت حامی دارند و اگر زنی آگاهانه و با خواست قلبی از مردی فرمانبرداری دارد در واقع جذبه مردانه و حمایتگری آن مرد است که این موقعیت را پدید آورده است...

درباره فیلم :

فیلمِ Daddio از آن آثارِ دیالوگ‌ محور است که من دوست دارم. یک زن جوان ( داکوتا جانسون ) در فرودگاه جان اف کندی نیویورک سوار تاکسی زردِ فرودگاه می‌شود و تا فاصله رسیدن به منزل در منهتن، وارد گفتگویی اتفاقی با راننده تاکسی ( شان پن ) می‌شود. تقریبا تمام میزانسن فیلم داخل تاکسی است. بخش اصلی داستان درباره رابطه دختر جوان و شهرستانیِ مقیم نیویورک با یک مرد متأهل قدرتمند است. ذهن بیننده خیلی سریع به سراغ ترکیبِ کلیشه‌ای مرد متاهلِ خسته، تنها و سردرگم و دخترِ تنها و آسیب پذیر که در زندگی‌اش مرد ایده‌آل مجرد پیدا نمی‌کند، می‌رود. زن جوان که راننده را فردی جالب و امن و داخل تاکسی را شبیه اناق اعتراف کلیسا یافته، درباره رابطه‌اش با آن مرد پرنفوذ حرف می‌زند و این در حالی است که در بین گفتگو، پیغام‌های آنلاینِ مرد متأهل که بیشتر پیام‌های جنسی است به زن جوان می‌رسند. Daddio قصد نصیحتِ اخلاقیِ کسی را ندارد و برای پرداختن به موضوعاتی جهان شمول که همه روزه درباره آنها حرف می‌زنیم یک فرم تاثیر گذار، مینی‌مالیستی و مناسب انتخاب کرده است. آدم‌های ایزوله شده در گوشی‌های موبایل، تعریف مدرن از تنهایی، سکس و اخلاق، رنگ باختنِ سنت‌ها که با تمثیل‌هایی به جا و زیبا مانند نایاب شدنِ پول کاغذی در جیب مردم از این اثر ساده و بدون ریخت و پاش یک فیلم به یاد ماندنی ساخته است...

#معرفی_فیلم
#daddio

#رسول_اسدزاده
https://www.instagram.com/p/DCm1t-LxwSz/?igsh=aHF6NGpoZ205Zmtm

رسول اسدزاده

19 Nov, 06:48


‌.

این روزها به فکر مردهای سرزمینم هستم، مردهای طبقه کمتر برخوردار، مردهای دهک‌های پایین، یا هر برچسب دیگری که به صاحبِ جیبِ خالی می‌شود زد. مردهای بی‌پشتوانه، بی کمک، درختان تنهای دشت... آنهایی که هرچه دارند یا ندارند دسترنج خودشان است، بی منّت... تنها ایستاده‌ها در برابرِ تندبادهای زندگی... انهایی که ناگهان از یک پسر بچه تبدیل به یک مرد شدند، بی‌آنکه بدانند زندگی چگونه از روی جوانی‌شان گذشت...؟ آنهایی که باید مراقِبِ خیالِ راحتِ فرزندان باشند. آنهایی که باید نگرانِ هوسِ کودکانشان باشند. باید به فکر لباس و تنقلات و بازیِ بچه‌هایشان باشند و یک بخشِ بزرگی از حواسشان هم به همسرشان باشد. تکّه‌ای از ذهنشان به فکر مادر و پدر پیرشان باشد. مردهایی که باید کمر خم نکنند تا ستون لانه کوچکِ امید، برای فرزندان نلرزد. مردهایی که باید غرور و شرف خودشان را برای حفظ نانِ عزتمند معامله نکنند‌. نباید گریه کنند، نباید خم به ابرو بیاورند، نباید کم بیاورند که در این خاکِ قدیمی مرد بودن یعنی راه رفتن روی میدانِ مین... مردهایی که دود سیگار، نتایج فوتبال، برق انداختنِ ماشین بهانه‌های کوچک زندگی شان است...

حسین می‌گوید : ما آدم‌ها گاهی مثل حیوانات زخم‌هایمان را لیس می‌زنیم تا در خفا و سکوت دردِ آن را تاب بیاوریم تا زندگی بگذرد تا جای زخم آبسه نکند، تا بشود ادامه داد. حسین راست می‌گوید، گاهی آدم ناچار است در سکوت و خفا جای زخم‌هایی که تیغِ کثیف زندگی به تن و جان او می‌زند را لیس بزند. مرد که باشی، از آن مردهایی که بدون لفّاظی‌های رمانتیک عاشق هستند، بدون ادا و اطوارهای امروزی پای قولی که داده‌اند می‌ایستند، از آن مردهایی که سر خم‌ نمی‌کنند، کارَت در این دنیا سخت است برادر... مرد که باشی، از آن مردهایی که در سال ۲۰۲۴ به شیوه سال ۱۹۹۰ عاشقی می‌کنی، اگر جیبت نیمه پر است ولی پولت بوی شرافت می‌دهد، کارَت سخت است برادر ولی پرچم تو بالاست. باور کن که بالاست حتی اگر باور کردنش سخت باشد... بیشتر ما آدم‌هایی معمولی هستیم که گاهی در فقدانِ چاره، یک گوشه می‌نشینیم و زخم هایمان را در خلوت و یک انزوای معصومانه و پاک لیس می‌زنیم، دور از چشم فرزندان، دور از چشمِ شریک، حتی گاهی دور از چشمِ خودمان...

گویا نوزده نوامبر روز جهانی ماست رفقا...


#رسول_اسدزاده

لینک پست در اینستاگرام :

https://www.instagram.com/p/DCixQ97N344/?igsh=Ym94ZG5kbXRjNmNx

رسول اسدزاده

13 Nov, 10:18


.

دایی من چند سالی در بخش خدمات یکی از بهترین بیمارستان‌های ارومیه کار می‌کرد. آن طور که از حرف‌های او به یاد دارم، پرسنل خدمات و انتظامات و حتی کادر اداری و پرستاری و پزشکی یک سری اسم رمز بین خودشان تعریف کرده بودند برای مواقعِ فوت بیمار و احتمال حمله بستگانِ متوفی به پزشک! دایی ممدرضا می‌گفت یکی از وظایف همیشگی و حساس ما پنهان کردن پزشک داخل باکسِ مخصوص حمل لباس و بردن او به رختشورخانه بود. فکرش را بکنید یک مریض سرطانی یا تصادفی که با شرایط به قول پزشک‌ها End stage، به بیمارستان آورده شده، بستگان او زیر برگه رضایتنامه برای عمل جراحی یا هر اقدام پزشکی که یکی از احتمالات آن مرگ بیمار است را امضا کرده‌اند ولی به دلیل از دست رفتن بیمار، پزشک جراح و معالج باید جانش را بردارد و تا فروکش کردن خشم بستگان بیمار داخل کیسه حمل لباس و کنج رختشورخانه پنهان شود. هر از چندگاهی تصویری ضبط شده از بیمارستان‌های کشور به رسانه‌ها درز می‌کند که عده‌ای چوب و چماق و قدّاره به دست به کادر بیمارستان حمله‌ور می‌شوند. پرستار بخش را کتک می‌زنند، وسایل بیمارستان را تخریب می‌کنند، تهدید و فحاشی می‌کنند که چرا بیمار ما زنده نماند...

آخرین خبر در این باب، خبرِ قتلِ دکتر مسعود داوودی متخصص قلب و عروق و استاد دانشگاه علوم‌ پزشکی یاسوج است‌. آنطور که هویداست یک مرد روانپریش و خشمگین پس از مرگ‌ برادرش در بخش اورژانسِ بیمارستان و به ظنّ قصور پزشکی ( در حالی که تحقیقات پزشکی قانونی قصور در پروسه درمان شخص متوفی را رد کرده بود ) دکتر دواووی را در مسیر منزلش با کلاشینکف و چاقو کشته و عکسِ شاهکارش را پیروزمندانه و سرمست در اینستاگرام استوری کرده است. در موسمی که پزشکان و پرستارانِ باتجربه و باسواد در صدر جدول مهاجرت‌های شغلی قرار دارند و کشور با کمبود جدی کادر درمان مواجه است و گاه و بیگاه خبر خودکشی رزیدنت‌ها و اعتراض بی‌پایان پرستاران به مشکلات معیشتی به گوش می‌رسد، قتل یک پزشک متخصص در روز روشن همچون یک تیر خلاص بر پیکره جامعه پزشکی و درمانِ کشور است. فرهنگ و باور غلطِ عموم، فشل بودنِ ساز و کارِ قانونی یا هرچه که موثر در این باره است باید یکبار برای همیشه تغییر کند... اما پیش از این تغییرات، کاش ما آدم‌ها کمی با هم مهربان‌تر باشیم، کاش بفهمیم کُشتن راه چاره نیست. کاش مشکلاتمان را شبیه آدم‌های متمدّن حل کنیم. کاش بفهمیم حتّی اگر در روند درمان یک بیمار اشتباهی رخ داده، عمدی نبوده است. کاش ولعِ تقاص گرفتن و خونخواهی به سبک دوران پارینه سنگی در کشور ما یک بار برای همیشه تمام شود...


#رسول_اسدزاده
https://www.instagram.com/p/DCTs3NoNXXG/?igsh=N2t1azU5ZjE3MzBt

رسول اسدزاده

11 Nov, 16:43



تصویر این زن از دیروز ظرف افکارم را پر کرده و حتی سر ریز کرده روی میز... سعی می‌کنم سر ریز مغزم که تصوّراتم از این زن است را دوباره جمع کنم بریزم داخل کاسه سرم تا چیزی بنویسم. از او کم می‌دانیم. اینکه خبرنگار پژوهشی است، مادر یک پسر پانزده ساله است و حالا تن بی‌جانش داخل یخچال‌های پزشکی قانونی آرمیده... چهار ضربه چاقو خورده به تن و دو ضربه با دمبل به سرش... نگاهم به تصویر حلقه طلایی‌اش قفل است. حلقه‌ای که شاید گاهی از سو نیت پیرامون نجاتش داده و حالا سببِ مرگش شده است. داستان تکراریِ زن کشی برای خلاصی از یک‌ زندگیِ نامطلوب و شکست خورده... انگار ما آدم‌ها یاد نگرفته‌ایم شرافتمندانه ببازیم‌. اصلا یاد نگرفته‌ایم ببازیم. در خانواده در مدرسه در جامعه فقط از ما بُرد خواسته‌اند. فقط خواسته‌اند در یک ماراتن تمام نشدنی برنده باشیم، برنده در مدرسه، در دانشگاه در کسب هرچه بیشترِ پول و نمادهای ظاهریِ موفقیت...

ما یاد نگرفته‌ایم که بپذیریم آدمیزاد گاهی هم حق دارد شکست بخورد. در انتخاب راه، در انتخاب رشته تحصیلی و شریک زندگی و چیزهای دیگر... این نابلدی زن و مرد هم ندارد. تحصیل کرده و عامی هم‌ ندارد. در این مساله خاص تقریبا همه ما سر و ته یک کرباسیم. به همین خاطر وقتی شکست می‌خوریم برای فرار از این شکست و ندادنِ تاوان، تلاش می‌کنیم صورت مساله را انکار کنیم، پنهان کنیم، گاهی هم آن را حذف کنیم‌. ما فقط خودمان را آدم حساب می‌کنیم، عمر خودمان را ارزشمند می‌دانیم، پس انداز و ثروت را برای خودمان می‌خواهیم، جسمِ خودمان را مهم می‌پنداریم، احساسات خودمان را خط قرمز می‌دانیم و همین خود محوری‌ها و عدمِ پذیرشِ شرافتمندانه شکست گاهی جنایت می‌زاید...

ای کاش در این سرزمین یک‌ روزی راه و رسمِ درست شکست خوردن را به ما یاد بدهند. ای کاش قاموس و عُرف طوری شود که پایان دادن به یک زندگیِ مشترکِ تلخ، آسان‌تر باشد. ای کاش روزی برسد که آدم‌ها به خاطر تاوان مالی، به خاطر حرف دیگران، به خاطر بلد نبودنِ پذیرشِ شکست به لاشه بی‌جانِ یک زندگیِ مُرده تنفس مصنوعیِ دهان به دهان ندهند... ای کاش‌هایی که تمامی ندارند و آغشته به یک آهِ بلند می‌روند به سمتِ ناکجا...

#رسول_اسدزاده‌

کپی و بازنشر با ذکر منبع بلامانع است...


https://www.instagram.com/p/DCOENgytR9j/?igsh=MTN2YW5seDRuYXY4OA==

رسول اسدزاده

06 Nov, 20:13


استاندار تهران:

🔹 تا 2 هفته آینده طرح تشدید انتقال اتباع با جدیت اجرا می‌شود


🔹 استاندار تهران عنوان کرد: یکی از اولویت های وزارت کشور ساماندهی اتباع بیگانه است و تکالیفی نیز در استان تهران داریم، به لحاظ فرهنگی و دینی پذیرای مهاجران بوده ایم اما نکته ای که امروز دغدغه حاکمیت است، اتباع بیگانه غیرمجاز می باشد. تا  دو هفته آینده طرح تشدید انتقال اتباع از استان تهران با جدیت دنبال و اجرا می شود.

✅️ @akhbare_fouri

رسول اسدزاده

03 Nov, 18:54


آدرس غلط ندهید.‌‌..
مهاجر غیرقانونی و غیر متخصص؛
مهاجم است نه مهاجر
به غرض یا به غلط نگرانی از هجوم اتباع و به خطر افتادن زیستِ شهروندان ایرانی و تغییر هویت مکانی کشور را نژاد.پرستی تفسیر نکنید و تا دیرتر نشده واقعیت‌های عینی را جدی بگیرید!
فارغ از تهدیدات و چالش‌های امنیتی، شرایط امروز ایران امکان پذیرایی از میلیون‌ها اتباع افغان را ندارد
@chaalesh24

رسول اسدزاده

01 Nov, 10:28


.


یک روز پاییزی است، جایی در خیابان جردن شمالی... دختری دارد در پیاده رو راه می‌رود که کسی با لباس سربازی و سوار بر موتور نزدیکش می‌شود و به دخترِ قصه دست درازی می‌کند... مردک انگار با منجنیق از دهه شصت و هفتاد به سال ۱۴۰۳ پرت شده، روزگاری که دستمالی کردنِ باسن دختران در خیابان بخشی از فرهنگ خیابان بود. روزگاری که تستسترونِ سیّال در پیاده روها ممکن بود از بازو و شانه تا پستان و سُرینی زنان و دختران را لمس کند... روزگاری که هنوز عقلانیت و مدنیّت بر نرینگی افسار نزده بود...

اما داستان مانند آن دورانِ مات و ساکت که دخترها در آن فریاد نمی‌زدند ادامه پیدا نمی‌کند. دختر قصّه به جای مات و مبهوت ماندن و قورت دادن نفرت و حقارتِ تحمیل شده به تَنش، گریبانِ مسافرِ زمان را می‌گیرد و چنان کتک مفصّلی به یارو می‌زند که بیا و ببین... البته از انتشار ویدئو معذورم چون به احتمال قوی اینستاگرام مثل همیشه و به دلیل کج فهمی و بی‌شعوری خاصی که هوش مصنوعیِ آن دارد، ویدئو را ترویج خشونت تشخیص خواهد داد...

القصه اینکه ویدئوی این کشمکش توسط دوربین یک کافه رستوران به دخترِ داستان رسیده و او آن را با جملاتی که می‌بینید منتشر کرده است. کامنت‌ها و بازخوردهای مردم زیر پست او در توییتر ( اکس ) بیش از آنکه انتقاد از رفتارِ نرِ داستان باشد، تخطئه و تحقیر افراد حاضر و تماشاچی در صحنه است. اینکه چرا همگی تماشاچی این رویداد زشت هستند، چرا هیچ کس در حمایت از دختر کاری نمی‌کند... راستش من به تجربه دریافته‌ام بیشتر ما به دلایل واضح رستم دستانِ فضای مجازی هستیم ولی در واقعیت ممکن است از آدم‌های این ویدئو هم منفعل‌تر باشیم، پس من یکی به جای فحش دادن به افراد حاضر در صحنه و تشویق به ضرب و شتم و لافِ فردین بازی در مَجاز، تلاش می‌کنم آدم‌هایی مثل این سرباز را بیدار کنم... خودم را هم همینطور... تلاش می‌کنم تمرین کنم که به بدن، احساس و روانِ دیگران به عنوان اهداف مشروع برای رفع و رجوعِ وسوسه‌های خودم نگاه نکنم... فکر می‌کنم کارایی این تمرین و بسط دادن آن، از مشت زدن بر صورت آن پسرکِ نادان بیشتر باشد...

پی‌نوشت : ویدئو به همراه متن در کانال تلگرام صفحه بارگذاری شده است...

#رسول_اسدزاده


https://www.instagram.com/p/DB00dQYyRcr/?igsh=Mm90MmEwbTIzaXZu

رسول اسدزاده

28 Oct, 16:32


.

بعضی‌‌ها به طور شهودی و ناگهانی چشم باز می‌کنند و می‌بینند اعداد عمرشان زیاد شده ولی زندگی‌ نکرده‌اند و به نیازها و خواهش‌های تَن و روان‌شان پاسخ داده نشده است. فرهنگ، عرف، قانون، حصارهای خود ساخته و دیگر ساخته، نگهبان‌های بی‌شمارِ تنِ آدم‌ها، بشارت دهندگانِ بهشتِ اجباری... همه این‌ها دلایل زندگی نکردنِ خیلی هاست. باکره‌های بالای چهل سال، زن‌های تنها، مردهای مجرّد قطعی که به قول معروف کمربندشان شل نیست، آدم‌هایی که هم‌باشی، هم صحبتی و هم‌خوابی از زندگی آنها ناخواسته حذف شده است. شهر پر است از آدم‌هایی که زندگی شان ناقص مانده است. اما گاهی بعضی‌ها در موقعیتی قرار می‌گیرند که شجاعتِ پشت پا زدن به همه موانع را پیدا می‌کنند. شاید عشق، شاید ترس از تمام شدنِ زندگی و شاید هم تصمیمی آنی برای سریع‌تر زندگی کردن و زدودنِ زنگارِ رسوب کرده به قلب... کیک محبوب من بُرشی کوچک از زندگی زنی هفتاد ساله است که تصمیم می‌گیرد به‌جای نشخوارِ نوستالژی و غوطه‌ور شدن در اندوه و حسرت‌های تکراری، برای رهایی از تنهایی کاری متفاوت انجام دهد. او سالمند است ولی هنوز، هم زنده است و هم سرزنده و دلش می‌خواهد به خواهش‌های درونی خودش بپردازد. او برخلاف عرف رایج در جامعه یک مرده متحرک و آماده به کفن و دفن نیست. از لباس پوشیدن، از آشپزی از رقصیدن از نوشیدن شراب لذت می‌برد و منتظر مردی است که این لذت‌های کوچک زندگی را با او و درکنار او تجربه کند...

این فیلم شاید برای بیننده غیر ایرانی که از شرایط اجتماعی و سیاسی کشور ما اطلاعات کافی نداشته باشد یک کمدی سیاه یا یک درام اجتماعی معمولی باشد ولی برای مخاطب ایرانی یا آشنا به ایران، از یک اثر سینمایی معمولی فراتر می‌رود. انگار این فیلم کلاژی است از هر آنچه که در چتد دهه در سینمای ایران سانسور شده، دوستی خارج از ازدواج زن و مرد، تا نوشیدن شراب و همباشی... چیزهایی معمولی که انگار آدمِ ایرانی در چهار دهه اخیر انجام نمی‌دهد. کیک محبوب من درباره اگزیستانس (‌ موجودیت ) بخش بزرگی از جامعه ایرانی معاصر است که در روایت رسمی رسانه‌های کشور نامرئی هستند و به همین دلیل تماشای آن تجربه‌ای عجیب و به همراه احساساتی جدید است... بازیِ عالی اسماعیل محرابی و لیلی فرهادپور به ارزش هنری این فیلم افزوده و کارگردانی فیلم هم به قدر کافی خوب است و با توجه به محدودیت‌هایی که برای ساختن آن وجود داشته به گمان من فیلمی است که به مرور جایگاه و تاثیر مهمی در تاریخ سینمای ایران خواهد داشت...

#رسول_اسدزاده

#کیک_محبوب_من


https://www.instagram.com/p/DBrJZvmtUe7/?igsh=enI3ZzZidjVxYWNu