رنسانس @renaissancetranslate Channel on Telegram

رنسانس

@renaissancetranslate


"همیشه تصور کرده ام که بهشت، کتابخانه ای بی انتهاست"

بورخس

مجله الکترونیک «رنسانس»
گزیده ای از دنیای هنر، فلسفه، ادبیات و علوم اجتماعی

رنسانس (Persian)

با عنوان «رنسانس»، کانال تلگرامی @renaissancetranslate یک مجله الکترونیک با گزیده ای از دنیای هنر، فلسفه، ادبیات و علوم اجتماعی است. همیشه تصور کرده ام که بهشت، کتابخانه ای بی انتهاست. این کانال به عنوان یک منبع اطلاعاتی و الهام بخش برای علاقه مندان به موضوعات فرهنگی و هنری طراحی شده است. با عضویت در این کانال، شما به دنیای عظیم و غنی از دانش و اندیشه وارد خواهید شد. از آخرین مقالات علمی و پژوهش های هنری گرفته تا بررسی آثار ادبی و فلسفی، همه اینها در «رنسانس» قابل دسترسی است. بنابراین، اگر به دنبال گسترش دانش و افزایش فهم خود در زمینه هنر، فلسفه و ادبیات هستید، حتما به این کانال ملحق شوید و از محتوای منحصر به فرد آن بهره مند شوید.

رنسانس

06 Dec, 13:19


"انسان سوژه‌ای سلطه جو نیست، بلکه صرفاَ یک ابژه و دریافت‌گرِ هستی است؛ انسان خالق زبان نیست، بلکه مخلوق آن است."

مارتین هایدگر


▪️مستندی دیدنی درباره ارتباط میان انیمیشن‌های هایائو میازاکی و تفکرات مارتین هایدگر

▫️ کاری از: Cuck Philosophy

(زیرنویس فارسی از «حداقل کلانشهر»)

تماشای این مستند فلسفی‌ زیبا را از دست ندهید.


@Nazariyeh_Cinema
@Renaissancetranslate

رنسانس

05 Dec, 21:00


🟥پوسیدگی مغز

واژه سال ۲۰۲۴ آکسفورد در مورد توصیف استفاده بی‌رویه از محتوای کم‌ارزش و بی‌اهمیت در فضای مجازی و شبکه‌های اجتماعی است.

آکسفورد واژه سال ۲۰۲۴ خود را پوسیدگی مغز (brain rot) انتخاب کرده که یک اصطلاح برای نشان دادن پرسه بی‌رویه و بی‌هدف در فضای مجازی و دیدن محتواهای بی‌اهمیت و فاقد ارزش است.

پیمایش بی‌پایان رسانه‌های اجتماعی و محتوای خسته‌کننده آن‌ها اصلی‌ترین دغدغه برای انتخاب این واژه است.

انتشارات دانشگاه آکسفورد به‌عنوان ناشر فرهنگ لغت انگلیسی آکسفورد از بیش از ۳۷ هزار نفر برای انتخاب واژه سال کمک گرفته است. این جایزه سالانه با هدف منعکس کردن حالات و روندهای سال است.

پوسیدگی مغز به عنوان وخیم شدن فرضی وضعیت ذهنی یا فکری یک فرد، به‌ویژه در نتیجه مصرف بیش از حد مطالب (به‌ویژه محتوای آنلاین) تعریف می‌شود که نوعی جستجوی بی‌حاصل و بدون چالش مغزی در نظر گرفته می‌شود.

پوسیدگی مغز برای اولین بار توسط آکسفورد معرفی نشده و سابقه قبلی دارد. اولین استفاده از آن در کتاب والدن اثر هنری دیوید ثورو در سال ۱۸۵۴ بوده است.

کاسپر گراتول، رئیس دپارتمان زبان آکسفورد در این باره گفت: پوسیدگی مغز یکی از خطرات زندگی مجازی و نحوه استفاده ما از اوقات فراغت را نشان می‌دهد. این واژه توسط نسل زد پذیرفته شده چرا که این نسل عمدتا مسئول استفاده و ایجاد محتوای دیجیتالی است که این اصطلاح به آن اشاره دارد.


|منبع؛ نوروسافاری، مجله‌ مغز و شناخت|

@Renaissancetranslate

رنسانس

05 Dec, 16:58


دیدن سه فیلم در روز، خواندن سه کتاب در هفته و شنیدن یک موسیقی عالی برای من کافی‌ست تا خوشحالم کند، تا روزی که بمیرم.





"فرانسوا تروفو"

@Renaissancetranslate

رنسانس

30 Nov, 13:19


ویلیام شکسپیر در یکی از نامه‌های خود خطاب به محبوبش می‌نویسد:



"زندگی برای آن‌که یک بار دوستت داشته باشم، خیلی کوتاه است! قول می‌دهم که در زندگی بعدی نیز دنبالت بگردم".

@Renaissancetranslate

رنسانس

29 Nov, 11:48


#موسیقی_منتخب_روز

به گفتهٔ استاد ابوالحسن صبا، روزی او از خیابانی رد می‌شده که صدای یک متهم را که به زندان برده می‌شده می‌شنود که به زبان لری آوازی محزون سر داده‌است و این آواز، الهام‌بخش وی در تصنیف قطعهٔ "به زندان" می‌شود. همایون خرم روایتی مفصل‌تر از این واقعه تعریف می‌کند که بر اساس آن، صبا در جاده قدیم شمیران و نزدیک زندان قصر با تعدادی زندانی اهل لرستان یا دزفول مواجه می‌شود که یکی از آن‌ها زیر لب چیزی زمزمه می‌کرده‌است. صبا به آواز وی گوش می‌سپارد و به سرعت نت آن نوا را که در ذهنش ثبت شده روی کاغذ می‌نشاند و در این بین ناخواسته وارد زندان می‌شود و نهایتاً با پادرمیانی افسر نگهبان، متهم را موقتاًَ برای گفتگو از زندان آزاد می‌کند تا از چند و چون اثر و معنای دقیق آن آگاه شود.

تصنیف "به زندان" در گوشهٔ شوشتری است و نمونه‌ای از یک چهارمضراب استادانه برای تکنوازی ویولن دانسته شده‌است.


+این اجرای زیبا حاصل لطف و هنر درخشان استاد و دوست ارجمندم جناب آقای"فریبرز فرهنگ‌مهر" است.

🟥صفحه اینستاگرام استاد فرهنگ‌مهر:
https://www.instagram.com/fariborz.farhangmehr?igsh=MW9vMWI1ejc2Y2Y0Yw==

@Renaissancetranslate

رنسانس

29 Nov, 10:13


سر از كارِ خدای مهربونتون در نميارم آقای كشيش! نمايشنامه‌نويسيش تعريفی نداره. نمايشنامه شروع ميشه، بدونِ اينكه متوجه باشيم. به پايان ميرسه و باز هم متوجه نميشيم. بينِ اين دو چيه؟! تكاپو و پريشانی! مبهمه. موقعيتی در كار نيست، هدفی نداره، معنی نداره. فقط اتفاقاتِ غيرمنتظره. بعضی شخصيت‌ها خوب از آب در ميان، ولی خودِ نمايشنامه چنگی به دل نميزنه!
توو تئاتر، اقلاً فقيرها آخر داستان پولدار ميشن، پولدارها آدمای خوبی ميشن، بدجنس‌ها به سزای اعمالشون ميرسن. اينجا توو تئاتر، زندگی رو اصلاح می‌كنيم. اما شما چی؟! رياكاره برنده ميشه و بی‌گناهه سرش رو از دست ميده. آفرينشتون اينو كم داره، ساده‌دلی رو، خوش باوری رو!
من تمامِ زندگيم رو وقفِ چيزهای ساده‌لوحانه كردم. ساده‌دلی، اسمِ ديگه‌ی عدالت و شفقّته. اينو می‌خواستم بهتون بگم آقای كشيش! هر دوی ما توهم می‌فروشيم، سرمايه‌مون يكيه، اما من به فكر تماشاچی‌ها هستم...!





(فردريك يا تئاتر بولوار | نویسنده: اريك امانوئل اشميت | ترجمه: شهلا حائری، نشر قطره )

@Renaissancetranslate

رنسانس

29 Nov, 05:31


🟥تجارت و مدرنیته

مانی بشرزاد

“من نمی‌دانم کدام یک سودمندتر است:
لُرد پودرمالیده‌ای که از زمان دقیق بیدار شدن پادشاه از خواب باخبر است؟
یا تاجری که کشور خود را ثروتمند می‌کند، دستورات خود را از دفتر خود در گجرات یا قاهره می‌فرستد و به بهروزی جهانیان کمک می‌کند؟”
-فرانسوا ولتر، ۱۷۳۳


انجیل می‌گفت ثروتمندان به ندرت وارد بهشت می‌شوند. این رتوریک در عصر روشنگری تغییر کرد، تجار دیگر دشمنان خدا نبودند بلکه سازندگان بهروزی زمینی آدمیان بودند.

زمانی که جان لاک به تحسین از کار و مالکیت می‌پردازد، ولتر طبقه اشراف فرانسه را تمسخر و تجار را تحسین می‌کند، نهاد‌ها تغییر نمی‌کنند، ایده‌ها تغییر می‌کنند. این تغییر در ایده‌ها باعث می‌شود آنها وارد طبقه اشراف انگلستان بشوند.

زمانی که تجارت از امری شوم تبدیل به امری ضروری و محترم می‌شود و از آن طرف قضیه، جنگ و خونریزی تقدس خود را از دست می‌دهد، جهان مدرن متولد می‌شود.

در اینجاست که توصیف مک‌کلاسکی دقت بیشتری از عجم اوغلو و نورث دارد:

نهاد مالکیت بیشتر از اینکه به دلیل زور کارا باشد به دلیل احترام و باور جمعی کارا بود. احترام به این نهاد باعث شد نوآوری اتفاق بیفتد. اگر ایده احترام به نهاد مالکیت و تجار نبود، صرف زور دولت نمی‌توانست مردم را متقاعد کند، همانطور که در فرانسه این اتفاق رخ نداد. نهاد‌های مشابه در کشور‌های مختلف، نتایج مشابهی به ارمغان نمی‌آورند زیرا مردم باورهای متفاوتی دارند و صرفا بر اساس محدودیت‌های دولتی رفتار نمی‌کنند. صرف تغییر نهاد‌ها مدرن شدن جهان را توضیح نمی‌دهد!

در اروپای قرون وسطی، تجار را دشمنان خدا می‌دانستند. تجار و بازرگانان که در دوران قبل از سرمایه‌داری، افرادی بودند که اعتبار اجتماعی پایینی داشتند به طبقه اشراف انگلیس پیوستند. اگر آنها آزادی سود کردن از نوآوری‌های خود را نداشتند، بی گمان این تغییر طبقه و اقتصادی اتفاق نمی‌افتاد. آنها با مال و ابزار‌های تحت مالکیت خود ریسک می‌کردند و در صورت پیروزی، خودشان سود می‌کردند. برعکس، در فرانسه اینگونه نبود. رویه تجارت در فرانسه به این گونه بود که شما نیاز به مجوز‌های دولتی برای ساخت کارخانه داشتید و دولت فرانسه سیاست‌های تشویقی برای تجارت (صادرات) داشت. در فرانسه انقلاب صنعتی اتفاق نیفتاد و طبقه الیت فرانسه برای قرن‌ها از یک گروه تشکیل شده بود.

احترامی که برای تجار در آمستردام و بعد از آن لندن در قرن هفدهم میلادی قائل بودند از ارکان اصلی به دنیا آمدن جهان مدرن بود. کارآفرینان به جای اینکه مورد تنفر واقع شوند، محبوب شدند. همین اتفاق در هنگ کنگ و چین افتاد.  هنگ کنگی که روزی یک جزیره ماهیگیری بود تبدیل به یکی از قطب‌های تجاری دنیا با جمعیت 8 میلیونی شد، چینی که ده‌ها میلیون نفر در آن بخاطر قحطی مردند تبدیل به اقتصاد دوم دنیا شد. کارآفرینانی که در چین مائو شیاطین زمینی بودند تبدیل به قشری محترم شدند.

لیبرالیسم عامل این توسعه بود: از یک طرف افراد آزادی کار و تجارتشان از طرف دولت تضمین شده بود و از طرف دیگر، هنگامی که از طریق کار و نوآوری ثروتی به دست می‌آوردند مورد تنفر جامعه واقع نمی‌شدند.

پیام این تجربه‌ها برای ما روشن است و در طول تاریخ بار‌ها این درس تکرار شده: جلوی تغییر خلاق نایستیم، با توسعه و نوآوری دشمن نباشیم و بگذاریم آزادی کار خود را بکند.
@Renaissancetranslate

رنسانس

28 Nov, 18:56


🟥آزادی اقتصادی چگونه آرژانتین را متحول کرد؟

🔹خاویر میلی، رئیس‌جمهور لیبرتارین آرژانتین در تلاش است تا با اصلاحات گسترده، اقتصاد بحران‌زده آرژانتین را به مسیر ثبات و رشد بازگرداند. او که به دلیل دفاع از آزادی اقتصادی و انتقاد از نقش گسترده دولت شناخته می‌شود، سال گذشته در انتخابات ریاست‌جمهوری با شعارهایی نظیر کاهش دخالت دولت و حذف بانک مرکزی به پیروزی رسید.

🔹در شرایطی که آرژانتین با تورم بالا، کسری بودجه عظیم، و بحران بدهی دست‌وپنجه نرم می‌کرد، میلی دست به سیاست‌های رادیکالی در زمینه اصلاحات اقتصادی زد. پس از گذشته 11 ماه از آغاز به کار دولت، با حضور در پادکست« لکس فریدمن» به ارائه توضیحاتی درباره اقدامات دولت، عقاید اقتصادی خود و چشم انداز اقتصاد آرژانتین پرداخت.

🔹در ماه‌های گذشته دولت او توانست بدون کنترل قیمت‌ها یا ثابت نگه‌داشتن نرخ ارز تورم را به پایین‌ترین سطح برساند و ترازنامه بانک مرکزی را اصلاح کند. از دیگر اقدامات او می‌توان به کاهش تعداد وزارتخانه‌ها، توقف پروژه‌های عمرانی دولتی، و حذف یارانه‌ها اشاره کرد.

🔹میلی بر این باور است که تنها راه موفقیت اقتصادی، تقویت آزادی بازار و احترام به مالکیت خصوصی است. این اصلاحات اگرچه هنوز نتایج بلندمدت آن مشخص نیست، اما نشان‌دهنده عزم او برای احیای اقتصادی کشوری است که سال‌ها از بحران رنج برده است./دنیای اقتصاد


@IRANSOCIOLOGY
@Renaissancetranslate

رنسانس

24 Nov, 14:21


#دیالوگ_برتر

"زندگی اونقدر کوتاهه که به زور اجازه‌ی ماهر شدن تو کاری رو بهت میده؛ پس مواظب باش که تو چه کاری ماهر میشی!





سریال
" true detective"(۲۰۱۴)

@Renaissancetranslate

رنسانس

22 Nov, 08:17


#موسیقی_منتخب_کانال

زیبایی اسرار‌آمیز موسیقی باستانی سلتیک را‌ در قطعه «سفری شبانه بر فراز کوه قاف» بشنوید.

خواننده: لورینا مک کنت

آلبوم: کتاب اسرار(۱۹۹۷)

سبک: نیواِیج، فولک، سلتیک

@Renaissancetranslate

رنسانس

21 Nov, 16:24


#متن_شب


دِلا تو شَهد مَنِه در دهان رَنجوران
حدیث چَشم مَگو با جِماعت کوران




مولانا
@Renaissancetranslate

رنسانس

20 Nov, 18:05


"‌چگونه درودى سر دهم كه نه از كوتاهى نارسا باشد و نه از بلندى ملال فزايد؟ 
چه بسيارند آنان كه خود را راستْكار وامى‌نمايند 
تا بر گناهِ كرده پرده پوشند. 
چه بسيار مردان كه ناله بر لب دارند 
بى آن‌كه نيش اندوهى دل‌هاشان را گزيده باشد. 
و نيز بسا مردان كه لبخند بر لب مى‌آرند 
اگرچه در چشمان‏شان نورى و در دل‌هاشان سرورى نيست."





مجموعه آثار آیسخولوس"
نمایشنامهٔ آگاممنون؛
ترجمهٔ: استاد عبدالله کوثری
نشر نی

@Renaissancetranslate

رنسانس

20 Nov, 17:11


‌ما به‌ندرت طعم شادى كامل را در زندگى حس مى‌كنيم، و به‌ندرت هم طعم تلخى بى‌پايان يأس را مى‌چشيم، مگر آن‌كه مانند جانوران در لذايذ نفسانى غرق شويم، با خود بد كنيم، خود را از پا بيندازيم، به آتش شوق بدميم، باز هم خسته و فرسوده شويم و عاقبت هم قواى خود را براى كسب لذت به باد دهيم. رنج ما گران است و اما چه‌گونه پايان مى‌يابد؟

شاه‌فنر وجودمان را شكسته‌ايم. زندگى سراسر درد و رنج مى‌شود... ناتوان مى‌شويم از ايمان‌آوردن... مرگ فقط تاريكى خواهد بود... خدا و ارواح پاک و ايمان جايى نخواهند داشت در جان سقو‌ط‌كرده ما كه فقط پرسه‌گاه يادهاى منفور و آلوده‌كنندهٔ شرارت‌هاى ماست. زمان ما را به آستانهٔ گور مى‌كشاند و مرگ ما را به درون گور مى‌افكند... كالبدى مى‌شويم فرسوده و تباه از بيمارى، درهم پيچيده از درد، فروخفته در گورستانى لگدكوب يأس.


«پروفسور»
شارلوت برونته

@Renaissancetranslate

رنسانس

17 Nov, 11:52


"در جَهانی از مِحنت و درد
می‌رویند گُل‌ها
هنوز هَم"




کوبایاشی ایسا
ترجمه: رضی‌الدین طبیب

#هایکو

@Renaissancetranslate

رنسانس

17 Nov, 10:24


آیا هرگز به خودتان گفته اید⁣ ای کاش یک بار دیگر می‌توانستید⁣ با کسی که خیلی دوستش داشتید⁣ و او را از دست دادید گفتگو کنید؟⁣
یا فرصت دیگر بدست می آوردید⁣ تا آن زمان از دست رفته را⁣ زمانی که تصور می‌کردید⁣ او تا ابد زنده و با شما خواهد بود⁣ جبران کنید؟⁣
اگر چنین است⁣ بدانید چنانچه سال‌ها زندگی کنید،⁣ روزها بگذرانید، ⁣هیچ یک از آنها جای آن روزی را⁣ که در آرزویش هستید نمی‌گیرد.⁣





"برای یک روز بیشتر"
میچ آلبوم

@Renaissancetranslate

رنسانس

17 Nov, 10:20


‍ .
پلوتنیکوف(تبعیدی از روسیه خطاب به روانشناس آمریکایی) :


«این‌ها چه لطمه‌ای می‌زدند؟ به چه کسی لطمه می‌زدند، بگویید ببینم. توی این دنیا هیچ‌وقت یک‌چنین کهکشانی از استعداد وجود نداشته! چه قدرت عظیمی برای یک مملکت! که در آنِ واحد شاعرانی مثل بلوک، یسه‌نین، مایاکوفسکی، ماندلشتام و آنا آخماتوا داشته باشد و فیلمسازانی مثل آیزنشتاین، پودوفکین، دُوژنکو و ژیگا، دوست من ژیگا ورتوف، ژیگا کوفمان، کینوک، عاشق سینما، چقدر دوست‌داشتنی بود! و رمان‌نویس‌هایی مثل ایزاک بابل و خلبنیکوف و بیلی و نمایش‌نامه‌نویس‌هایی نظیر بولگاکف و معلم‌های من، آنهایی که قالب‌ها و فرم‌های جدید خلق کردند، دوست من رودچنکو که نورپردازی را دوباره ابداع کرد، دوست من کازومیر مالویچ که محدودهٔ رنگ‌ها را کشف کرد، و آن یکی رفیقم ولادیمیر تاتلین که دعوت‌مان کرد که شکل‌هایی متناظر با دنیا بسازیم، از دنیا تقلید نکنیم، بلکه دنیاهای جدیدی بسازیم که در دسترس همه باشد، منحصربه‌فرد و غیرتکراری، دنیایی درون دنیایی دیگر، و همهٔ این‌ها، گاسپادین هال، غنا می‌بخشید به دنیایی که شامل همهِ آن‌ها می‌شد، غنا می‌بخشید چون چشم‌اندازهای جدیدی عرضه می‌کرد.

این‌ها چه ضرری داشتند؟ میهن من با این همه استعداد چه قدرتی پیدا می‌کرد! چه جنونی باعث شد اینها قربانی بشوند؟ من، دکترِ عزیز، به موقع مُردم.
میرهولد بزرگ‌ترین نابغهِ تئاتر بود. معلم من بود. شگفتی می‌آفرید، اما حاضر به قبول نظریه‌ای نبود که به عقیدهِ او عقیم بود و محصولِ شومِ سه عامل: فقدان تخیل در بوروکرات‌ها، تلاش برای این‌که نظریهٔ سیاسی را با عمل هنرمندانه همخوان بکنند، و ترس از این‌که استثناها نهاد قدرت را تضعیف کنند.

آیا به این دلیل بود که دستگیرش کردند و به زندان مسکو کشاندندش و آن‌جا، بی‌محاکمه تیربارانش کردند، روز ۲ فوریهٔ ۱۹۴۰، روزی که هیچ‌وقت فراموش نمی‌کنم، دکتر هال.

باز از شما می‌پرسم: آیا دلیل کشتن میرهولد این بود، یعنی قبول‌نکردن نظریه‌ای برای هنر که مانع آفرینش او می‌شد؟ شاید این‌طور بود، شاید میرهولد از آنچه خودش یا لودهنده‌هاش فکر می‌کردند، خطرناک‌تر بود. این را فقط این‌جور می‌شود توجیه کرد. چرا جنازهِ تکه‌تکهِ زنی که عاشق میرهولد بود، همان روزِ دستگیری‌اش توی آپارتمانشان پیدا شد؟ چه قساوتی، چه مصیبتی، و چه ترسی. زنی را با چاقو تکه‌تکه کنند فقط برای این‌که عذابِ عاشقش را بیش‌تر کنند.»

کمی ساکت ماند، و بعد با آرام‌ترین لحن ممکن گفت: «چرا، دکتر هال، چرا، این همه عذاب بی‌فایده، به چه دلیل؟ کار شما شفادادن است، شاید بتوانید به من بگویید.»





(کنستانسیا | نویسنده: کارلوس فوئنتس | ترجمه: عبدالله کوثری؛ نشر ماهی)
@renaissancetranslate

رنسانس

14 Nov, 12:13


.
بخش پایانی
رضی‌الدین طبیب

با این‌حال، و سرانجام، همه می‌دانند که "دست تقدیر" و اراده خدایان همیشه به راه خود می‌رود و گاه این دست در هیأت مرگ و کسوت بخت خود را می‌نمایاند؛ و سرنوشت آلبر کاموی دوست‌داشتنی هم بر این بود که، در اوج جوانی نبوغش هویدا شود و در آغاز میانسالی که تازه در ساحت ادبیات به درخششی حسادت برانگیز و شهرتی عالمگیر و حسرت‌برانگیز دست یافته بود به دستِ اَجَل بر خاک بیافتد و این جهان را ناباورانه ترک گوید. کامو که خود روزگاری "مرگ بر اثر تصادف ماشین" را مضحک‌ترین نوع مرگ خوانده بود، همراه با دوست نزدیک و ناشر آثارش "میشل گالیمار" در یک حادثه رانندگی در ژانویه ۱۹۶۰ کشته شد!
گویی این نابغه ادبیات هم با مرگش برایمان یک نشانه، یک پیام بجا گذاشته بود: زندگی ارزش زیستن دارد، اما نباید زیاد آن را جدی گرفت!

"پایان"
@Renaissancetranslate

رنسانس

14 Nov, 12:11


‍ ‍ .
🟥 به مناسبت زادروز( ۷ نوامبر): نگاهی به زندگی و جهان فکری آلبر کامو

بخش سوم
رضی‌الدین طبیب

اینکه جهان چگونه باشد، مشخصاً به بخشی از طبیعت آدمی باز می‌گردد که بر شالوده احساساتی چون عدالت و انصاف بنیاد يافته و غایت همه ما آن است که جهان جائی منصفانه باشد: شیفته آنیم که شرارت کیفر داده شود و فضیلت پاداش؛ نیز در پی یافتن پاسخی معقول برای این پرسش که چرا وقایع بد برای افراد خوب رخ می‌دهند و اتفاقات خوب برای افراد بد؛ یا آنکه چرا ما اینجا هستیم، به کجا می‌رویم و معنای همه این‌ها چیست.
اما جهانِ ما واقعاً چگونه است؟
به چشم کامو _ و تا آنجا که گویا همگی مطلعیم _ شرارت هیچگاه بادافره نمی‌بیند، اعمال نیک غالباً بی‌اُجرَت می‌مانند، وقایع خوب برای افراد بد رخ می‌دهند و رویدادهای بد برای افراد نیک؛ و از آن بدتر اینکه ما اساساً درکی از هیچ‌یک ازین اتفاقات نداریم. پس به زعم این نابغه، ما نمی‌توانیم آنچه را که «می‌خواهیم» در این جهان درک کنیم. در نتیجه، آموزه پوچی کامو هم وجهی متافیزیکی می‌یابد و هم بُعدی معرفت‌شناختی؛ در مقام یک فرضیه متافیزیکی، «پوچی» به معنای تقابلی غم‌انگیز میان ذهن انسان و جهانی بی‌تفاوت است: آنچه وجود دارد دو چیز است: «ذهنی است که "می‌خواهد" و جهانی که این خواسته را مدام "ناامید می‌کند"؛ و از جایگاه معرفت‌شناختی، «پوچی» معنایش میل بیهودۀ ما برای فهم و محدودیت‌های ریشه‌ای دانش ماست. ما می‌خواهیم بفهمیم اما نمی‌فهمیم!
پرسپکتیو فلسفی کامو از مفهوم "پوچی" گریزناپذیر است؛ بنابراین حال که گریزناپذیر است، مسئله اساسی انسان و آنچه که او باید بدان توجه کند، این است که آیا باید همچنان با پوچی زیست کند؟ و اگر پاسخ مثبت است، چگونه؟
«اسطوره سیزیف» پیش از هرچیز نقدی پرمایه و مستحکم‌ بر بسیاری از دیدگاه‌های اگزیستانسیالیستی روزگار خود است، به‌ویژه در پاسخ به کوشش متفکران چون کی‌یرکگور، یاسپرس و هایدگر برای غلبه بر پوچی از طریق توسل به هرگونه امر متعالی. کامو ادعا می‌کند که این متفکران پیش‌فرض می‌گیرند که زندگی به نحوی پوچ است، اما سپس راه‌حلی برای پوچی پیشنهاد می‌کنند و به این ترتیب با خود در تناقض قرار می‌گیرند.
کامو _ برخلاف غول سترگی چون مارتین هایدگر_ از درآویختن به امر متعالی(مثل مذهب یا عرفان)‌خودداری می‌کند؛ برای او، پوچی_ به معنای «جدائی» بین ما آدمیزادگان و جهان_ نمایانگر نوعی وضعیت ناگزیر انسانی است. کامو تصور می‌کند که به جای چنگ زدن به یک "امیدواری دروغین"، باید صاحب نوعی آگاهی زنده و نیرومند از مفهوم پوچی باشیم و بر علیه چنین وضعیتی عصیان‌ کنیم. به علت همان عصیانگری است که کامو معتقد است سیزیف_هریک از ما_ نباید ابداً مورد ترحم قرار گیرد. سیزیف از نظر او «قهرمانِ پوچی» است زیرا او آگاهانه "انتخاب میکند" تا در مواجهه با پوچی «زندگی کند». این «تصمیمِ به زیستن» بدین معناست که سیزیف «به واسطه نگرش و دیدگاه خود» می‌تواند خود را از بند مجازاتش رها سازد و بر وضعیت خود، بدون آن‌که تغییر بدهد، غلبه کند. سیزیف از گستره بیکران مجازات خود آگاه است: او کاملاً از سرنوشتی که خدایان بر او تحمیل کرده‌اند و بیهودگی کامل وجودش آگاهی دارد. با این حال، شورمندی، آزادی و طغیانش، او را نیرومندتر از مجازاتی می‌سازد که قرار بود او را درهم بشکند.
در این بین، عشق، آشکارا، یکی از قوی‌ترین دلایلی که بود که زندگی را به چشم کامو واجد ارزش و معنا می‌ساخت. کامو که تا پیش از یافتن معشوق ابدی‌ خود، دو ازدواج ناموفق را از سر گذرانده بود، به ناگاه خود را در سرآغاز سی‌سالگی در آستانه عشقی آتشین و جاودان یافت؛ دل دادن به زن زیبا و جوانی اهل اسپانیا و ساکن فرانسه، که کامو تا پایان عمر در عشقش به او وفادار ماند؛ اگرچه کاسارس در آغاز کم از تأهل کامو زبان به شکايت نگشود، اما سرانجام دختر جوان هم شورمندانه سخن به زبان عشق باز کرد:
.
"همه جا تو را می‌خواهم، تمامت را، تمام تمامت را، تو را برای همیشه می‌خواهم. بله، همیشه، و نه که بگویند «اگر...» یا «شاید...» یا «به شرط اینکه...» تو را می‌خواهم، می‌دانم، این نیاز است و من تمام قلبم را، تمام روحم را، تمام خواست و اراده‌ام را و حتی اگر لازم شود تمام بی‌رحمی‌ام را در راه داشتنت خواهم گذاشت."
شاید کامو ریشه‌های تاریخی و وجودی مادر را به ناگاه در وجود زنی از همان تبار یافته بود و در کنارش همان آرامش را یافته بود: "ماریا کاسارِس"، هنرپیشه‌ای بااستعداد و صاحب سبک در تئاتر آن روزهای فرانسه و اروپا که عمیق‌ترین تأثیر را بر حیات عاطفی این نویسنده محبوب گذاشت.
@Renaissancetranslate

رنسانس

14 Nov, 12:11


‍ ‍ .
🟥 به مناسبت زادروز( ۷ نوامبر): نگاهی به زندگی و جهان فکری آلبر کامو

بخش دوم
رضی‌الدین طبیب

اولین شاهکار کامو در عرصه صحنه_"کالیگولا"_ که آن را در ۲۲ سالگی نوشته بود، مانیفستی درخشان و تراژیک بود که عملاً به تقابل وجه تاریک سیاست با اخلاقیات می‌پرداخت:
کالیگولا،‌‌امپراتور جانی و مستبد روم، از جائی به بعد درمی‌یاید که "مرگ" به هر مقام و منزلت اجتماعی می‌خندد و همگان را به هیچ می‌انگارد؛ طبیعت در عمل بی‌طرف و منفعل است و جهان نیز تا روزگار او، هرگز قائل و پايبند به هیچ اصل اخلاقی نبوده است. همین کشفِ شوم، که گویی بانگ رعب‌انگیز داستایِوسکی در اعماق تاریخ را برایمان تداعی می‌کند_ که "اگر خدا نباشد، هر عملی مجاز است"_ ناگهان او را به نقطه‌ای می‌رساند که یک‌شبه از تمام مَنهیات اخلاقی دست می‌شوید و چنان در وادی جنایت راهِ پرده‌دری در پیش می‌گیرد که به قول ویل دورانت دیوانگی‌هایش از مرز "معناباختگی" هم می‌گذرند: سه خواهرش را به معشوقگی می‌گیرد و اسبش را در فرمانی حکومتی به مقام کنسول سنای روم می‌رساند و کمی بعد هم اهالی ترس‌خورده دیار روم را وادار به سجده روزانه در پیشگاه آن حیوان زبان‌بسته!
مراد از برگزیدن نام کالیگولا و داستان پر آب چشمش برای آن نمایشنامه، توأمان واکنش و هشداری بود به عاقبت اروپا در عصر پیدایش میلیتاریسم اروپایی و شنیدن صدای پای پیاده‌نظامِ حکومت‌های فاشیست و کمونیست در شرق و غرب جهان؛ کالیگولا معنایش چکمه‌نظامی بود و استعاره از ظهور مستبدان چکمه‌پوشی چون هیتلر و استالین.
با این‌همه دلمشغولی جدی، خودش می‌گفت اگر مرض سِل امانش می‌داد، جای قدم نهادن در طریق پر پیچ و خم فلسفه و سیاست، پا در مسیر "فوتبال" می‌گذاشت و دیگر از آن بازنمی‌گشت؛ چه آنکه به گواه غالب رفقا و معاصرانش، کاموی نوجوان در مستطیل سبز، به قدر نبوغش در عالم ادبیات و فلسفه، از قریحه‌ای خیره‌کننده در جادو با توپ سرشار بود.
مرض سِل که از همان آغاز نوجوانی تا پایان عمر، در هیأت همراهِ ناجوانمرد و همیشگی جانِ آلبر کامو درآمده بود، او را از نخستین عشقش فوتبال دور کرد و همان شد که این مرد جوان، شِکوَه و طغیانگری‌اش بر این بیداد را شجاعانه بر سطور کاغذ جاری سازد. او که در جایی از همان " کالیگولا"ی خود، از قساوت خدا_ خدایان در برابر سرنوشت غریب و غم‌انگیز بشر زبان به اعتراض گشوده بود، عمیقاً باور داشت که باید در برابر ذات زندگی بیرحم بود و با پرسشگری و ناامید نشدن در مقابل خنده‌های زهرآلود و طعنه‌وار ایزدانِ نامیرا، اقتدار و تنبیه آنان را پیروزمندانه به چالش کشید؛ اگرچه همان مسلول بودنش آخرالامر سبب شد تا دیدگاه‌های شخصی و روند مبارزه‌اش با بی‌اعتنایی و بیداد خدایان را در یکی از معنادارترین آثار اولیه‌اش، یعنی "پشت و رو"(به معنای سویه صحیح و غلط امور) ثبت کند؛ مکتوبی پراحساس، عصیانگرانه و زیبا که به وضوح بعدها به نیای حقیقی مقاله کامل و جاودانش "اسطوره‌ سیزیف" مبدل گشت:

"تنها یک مسئلۀ فلسفی واقعاً جدی وجود دارد و آن‌هم "خودکشی" است. داوری در این باب که آیا زندگی سزاوار زیستن است یا نه، به معنای پاسخ دادن به بنیادی‌ترین پرسش فلسفه است."

این مَطلَع، شاه‌بیتِ یکی از درخشان‌ترین آثار فلسفی جهان غرب و تاریخ فلسفه است که در ۱۹۴۲ به قلم آلبر کاموی جوان روی صفحات کاغذ نقش بست: "افسانه سیزیف".

تصور کامو بر این بود که ما پيوسته با حس عمیقی ناشی از پوچیِ کاملِ زندگی دست به گریبانیم و در چنین وضعیتی است که مهم‌ترین سوال فلسفی‌ زندگی‌مان باید پرسشی در باب موجه بودن یا نبودن خودکشی باشد. پرواضح است که پاسخ شخصِ کامو به خودکشی منفی بود و خود انسانی ستایشگر زندگی و زیستن؛ اما چگونه؟
در واقع برای کامو، پوچی جهان از آمیزش دو مؤلفه‌ به وجود می‌آمد: اینکه ما می‌خواهیم جهان «چگونه باشد» و اینکه جهان واقعاً «چگونه هست».
@Renaissancetranslate

رنسانس

14 Nov, 12:10


‍ ‍ 🟥 به مناسبت زادروز( ۷ نوامبر): نگاهی به زندگی و جهان فکری آلبر کامو

بخش اول
رضی‌الدین طبیب

"امروز خم شدم و در گوش نوزادی که مُرده به دنیا آمد آرام گفتم: چیزی را از دست ندادی!"

این جمله مشهور را همان کسی بر زبان آورده که در یکی از درخشان‌ترین میراث‌های ادبی_فلسفی خود، "سیزیف" را در شمار خوشبخت‌ترینِ مخلوقات هستی نشانده و زندگی تکراری‌ این اسطوره بَلاکِش یونانی را بیش از زندگانی هرکس دیگری در دنیا واجد معنا دانسته است. همان مردی که برخلاف نام ستایش‌شده‌ترین رمانش "بیگانه"، احتمالاً مشهورترین و محبوب‌ترین نویسنده‌ فرانسوی سده بیستم است: بله، مقصودم "آلبر کامو"ست.
کامو _این پسرک خوش‌قیافه و پرشورِ زادهٔ الجزایر_حاصل ازدواج پدری فرانسوی بود که در نبرد "مارن"(۱۹۱۴)شهید راه میهن شد و بیوه‌زنی بیسواد و اسپانیائی‌تبار، که هرچه در عرصه معاش فقیر و افسرده می‌نمود، در وادی عشق و مادرانگی زنی بود توانگر و فداکار، که تا پایان زیر سایه ستایش فرزند نامدارش قرار داشت. درک عمیق کامو از همان محبت مادرانه بود که بعدها میان او و رفیق پيشين و منتقد تشنه‌به‌خون آتی‌اش، "ژان‌پل سارتر"، اختلاف نظری به وسعت یک دنیا پدید آورد و هرگز میان‌شان آشتی برقرار نشد؛ درحالی که سارتر بالقوه هرکس را خصمی بالقوه قلمداد می‌کرد، کامو در جان و وجود هر "دیگری" به دنبال مستمسکی برای عشق و دوست‌داشتن می‌گشت.
فقر خانوادگی، او را به وادی همدردی و تلاش برای بهبود وضعیت فقرا و تنگدستان کشاند؛ همچنان‌که عشق دیوانه‌وارش به کتاب، او را شیفته جهانِ نیچه و گوته و افلاطون کرد؛ هر دو عامل، بعدها دلیلی شدند تا مدتی در کسوت مریدان قسم‌خورده پیامبر قرن "کارل مارکس" درآید به در اوج جوانی به حزب کمونيست فرانسه بگرود. با این‌همه، رفتارهای مغرضانه و جزم‌اندیشی رفقای حزبی و شنیدن شیرین‌کاری‌های جنایت‌بارِ "رفیق استالین" در اوکراین و شوروی او را عمیقاً از هر دو قطب ایدئولوژی زمانه منزجر نمود و از وی "اومانیستی"(انسان‌گرایی) درجه‌یک ساخت. در همان روزها و به رغم بنیاد فکری_فلسفی چپگرایانه‌اش، به نوعی از مارکس هم برائت جست و در جایی نوشت:

"من آزادی را از آثار مارکس نیاموختم؛ بلکه شخصاً آن را در قلب فقر شناختم."

درخشش آفتاب الجزایر، گرمای زادگاه و تبار اسپانیائی‌اش بدل به سه اصلی در زندگی شدند که کامو تا پایان عمر آنها را از یاد نبرد؛ اگرچه نفرین فلسفیِ دیدن و تحلیل هر پدیده‌ای از دو سو، چون طرفین یک سکه، هم‌زمان این مرد جوان و باهوش را در چشم دیگران، ساکن وضعیتی متناقض و متعارض به تصویر کشید:
"فیلسوفی که شورمندانه از آزادی آدمی می‌نویسد، اما مخالف سرسخت استقلال ساکنان الجزایر است!"
با این‌حال، سیاست، وضعیت فرانسه در دو جنگ جهانی و سرنوشت الجزایر وطن اولش، تنها بخشی از دلمشغولی‌های متعدد کاموی جوان بودند و در این میان، مفاهیمی چون زندگی، مرگ، اخلاق، ادبیات، فوتبال و شاید از همه مهمتر دغدغه‌های وجودی (اگزیستانسیالیسم) مناقشه‌برانگیزترینِ مباحث در آثار او به شمار می‌آیند؛ چه آنکه بعد از داغ شدن تنورِ آخرین‌شان در مجامع ادبی، او در مصاحبه‌ای به تاریخ ۱۹۴۵ و کمی پس از اتمام جنگ جهانی دوم‌، به صراحت اعلام کرد که برخلاف تصور عموم، اصلاً خودش را یک اگزیستانسیالیست نمی‌داند و بیشتر ازین مطلب در شگفت است که چگونه نامش را مدام در معیت دوستِ بعدها سابقش "ژان‌پل سارتر" بکار می‌برند؛ حال آنکه او خودش را یک "اَبسوردیست" می‌داند؛ به شکلی دقیق‌تر، در قامت کسی که با پذیرش پوچی زندگی، عصیان در برابر واقعیت و تداوم مسیر طبیعی حیات_ سیزیف‌وار_ بدون مستمسک قرار دادن هیچ بهانه یا توجیه مذهبی، شجاعانه و "آری‌گو" به زندگی‌اش ادامه می‌دهد.
همان نگاه نو و تیزبینش، که مشخصاً نگرشی انسان‌گرایانه‌‌ بود که بر مبنای وجدان بنیاد یافته بود، نام کامو را در اوج جوانی و پختگی حرفه‌ای در لیست برندگان جایزه نوبل ادبیات جاودانه ساخت و نطق گیرا و شنیدنی‌اش در آن مراسم، به سرعت به مرثیه‌ای شاعرانه و آیکونیک در ادبیات معاصر جهان بدل گشت؛ پیشگویی‌ دقیقی درباره آینده جهان و بشریت که آن زمان شاید لاک‌پشت‌وار و امروزه بی‌شک با سرعت نور در حال وقوع است. اندیشه فلسفی کامو درباره زندگی بشر و معنای آن، اغلب شانه به شانه تفکرات فردریش نیچه می‌ساید و گاه به تقدیرگرایی شادکام و روشن‌اندیشانه رواقیون، که این یکی، به وضوح ماحصل زیستن با هموطنان و طبیعت مدیترانه‌ای زادگاهش الجزایر بود.
آلبر کامو با نبوغ ذاتی‌اش پی برد که فرم‌های رمان و نمایشنامه‌ ظرفیتی نامتناهی برای بیان دیدگاه‌های گسترده و پیچیده‌ فلسفی‌ او در خود دارند؛ و همین امر سبب شد تا به شکلی حرفه‌ای به آموختن‌ فن کارگردانی و نمایشنامه‌نویسی روی بياورد.
@Renaissancetranslate

رنسانس

09 Nov, 07:26


بهترین شکل رابطه آن است که در عین احساس تعلق، استقلال‌مان را حفظ کنیم؛ کسی می‌تواند چنین رابطه‌‌ی عمیق و با دوامی برقرار کند که رویارویی با تنهایی را آموخته باشد.





دکتر اروین دی. یالوم

@Renaissancetranslate

رنسانس

07 Nov, 08:42


🟥به بهانه پیروزی ترامپ در انتخابات ریاست جمهوری ۲۰۲۴ ایالات متحده آمریکا

دیروز این نامه را در کانال جناب "اشکان زارع" دیدم و برام یک علامت سوال بزرگ ایجاد شد.

مضمون این نامه به طور خلاصه این است که ریچارد نیکسون رییس‌جمهور پیشین آمریکا به ترامپ می‌گوید برنامه تلویزیونی شما( ترامپ) را ندیده ،اما همسرش که گویا خودش کارشناسی سیاسی بوده گفته که ترامپ هر زمان که کاندید بشود می‌تواند یک رییس‌جمهوری برنده باشد!

تاریخ نامه مربوط به سال ۱۹۸۷ است و دونالد ترامپ تازه بیست و هشت سال بعد پا به عرصه سیاست گذاشت!

راستش خیلی دلم می‌خواست از ترامپ در مورد این نامه می‌پرسیدم که آیا دیر به این نامه نپرداخته؟ ( البته. ترامپ یه سال بعد در آستانه یک ورشکستگی عظیم بوده؛ منتهی آیا دیر خودش رو باور کرده؟ اصلا ممکنه تو زندگی هر کدوم از ما چنین توصیه‌نامه‌هایی باشد و ما دیر باورش کنیم؟ دیرتر از عمر خودمان؟؟؟؟)

@RoozbehNegari
@Renaissancetranslate

رنسانس

06 Nov, 14:53


🟥پبروزی جمهوری خواهان در انتخابات ۲۰۲۴: دونالد ترامپ با پیروزی تاریخی، پس از ۱۳۲ سال مسیر گروور کلیولند را تکرار کرد

🔸دونالد ترامپ با کسب پیروزی در انتخابات ریاست جمهوری ایالات متحده، پس از ۱۳۲ سال به دومین رئیس‌جمهوری تبدیل شد که در دو دوره غیر متوالی به قدرت می‌رسد. ترامپ با این دستاورد تاریخی، در کنار استیون گروور کلیولند، بیست‌ودومین و بیست‌وچهارمین رئیس‌جمهور آمریکا، نام خود را در تاریخ ثبت کرد.

🔸گروور کلیولند در قرن نوزدهم موفق شد در دو دوره نامتوالی (سال‌های ۱۸۸۴ و ۱۸۹۲) رئیس‌جمهور آمریکا شود و به یکی از دو دموکراتی تبدیل شود که در دوره سیطره جمهوری‌خواهان بین ۱۸۶۱ تا ۱۹۳۳ به این مقام دست یافته بود. حالا، ترامپ با این پیروزی کم‌نظیر در تاریخ، راه او را تکرار کرده و به دومین رئیس‌جمهور تاریخ ایالات متحده تبدیل شده که چنین مسیری را طی کرده است.


@IRANSOCIOLOGY
@Renaissancetranslate

رنسانس

05 Nov, 22:16


#موسیقی_واپسین_شب


"موسیقی باخ زمزمه‌ای است در ذهن خداوند به وقت آفرینش"


گوته

قطعه زیبا و درخشان "پرلود کوچک"
(BWV 999)

آهنگساز: یوهان سباستین باخ

نوازنده گیتار کلاسیک: جولین بریم

لندن، ۱۹۶۲

@Renaissancetranslate

رنسانس

03 Nov, 19:30


.
[ادامه متن...]
عراق زیرپای چکمه سربازان غربی فتح شد، بغداد سقوط کرد و دیکتاتور عراق چون موش فاضلاب یک سال و اندی به تنگنای سوراخی تاریک خزید و آخرالامر دستگیر شد. وزیر دروغگو و کمدینش اما تبرئه شد و با جت اختصاصی دولت امارات چندماه پس از فروپاشی حکومت به ابوظبی گریخت و حالا در گمنامی مطلق سال‌هاست به عنوان مدرس زبان انگلیسی در امارات زندگی می‌کند و هشتاد و چندساله است؛ اما امروز کمتر کسی نه او را به یاد می‌آورد و نه دروغ‌های شگفتانه و حکومت متوحش رهبرش صدام.
در واقع همه او _ این دروغگوی بی‌شرم_ را فراموش کردند و حتی ژورنالیست‌ها و خاطره‌نویس‌ها هم برای ثبت وقایع، گزارشات تاریخی و بیوگرافی‌های سیاسی به سراغش نرفتند. سببش هم اظهر من الشمس است: خاطرات کسی که تقریباً هیچوقتِ خدا سخن راست و درستی به زبان نیاورده، برای چه کسی جالب و خواندنی خواهد بود؟
او به رغم زنده بودن بیولوژیک از منظر اعتبار شخصی و حیثیت سیاسی سال‌هاست در گورستان گمنامی مُرده و زیر خروارها خاک دفن شده است؛ اما امثال او همچنان زنده‌اند و هنوز در جای‌جای خاورمیانه خونین و درهم‌شکسته با حضور پلید و کلام نامبارک‌شان برای ملت‌هاشان چیزی جز رنج و فلاکت بی‌پایان به ارمغان نمی‌آورند.

🔺نام این دلقک پیر و دروغگو "محمد سعیدالصحاف" وزیر امورخارجه و وزیر اطلاع‌رسانی دولت صدام حسین در دهه ۹۰ میلادی و اوایل دهه ۲۰۰۰ است.
@Renaissancetranslate

رنسانس

03 Nov, 19:29


‍ .
🟥تاریخ تکرار می‌شود: گاهی به طنز و دوباره به طنز

رضی‌الدین‌طبیب

لقبش تا مدت‌ها پس از سقوط حکومت صدام‌حسین، "کمدین بعث" یا "دلقک صدام" بود؛ بسیاری از جراید و رسانه‌های غربی هم از او با نام "پینوکیوی بغداد" هم یاد می‌کردند.

اما دلیل این القاب مضحک آن بود که او بیش از همه در دو کار تبحر داشت: خلق دروغ‌های حیرت‌انگیز؛ و استفاده عامدانه از غریب‌ترین واژگان عربی و انگلیسی. گویا بیش از آن‌ که خبرنگاران گیج و متحیر را مشغول تورق واژه‌نامه‌ها ببینید، متبادر شدن این کلمات را به حساب تیزهوشی شخصی و زبان دیپلماتیک پیچیده خود می‌گذاشت و بر ناتوانی‌شان می‌خندید؛ احتمالاً با این تصور که باید سخنانش را به مثابه متون رمزآلود نه تحلیل، که تأویل و تفسیر کرد!

در اوایل ۲۰۰۳ و در روزهای واپسین هجوم همه‌جانبه نیروهای ائتلاف (به رهبری آمریکا و انگلیس) به خاک عراق و در وضعیتی که ائتلاف تقریباً همه‌جا را تصرف کرده بود و بغدادِ صدام‌حسین تنها چند ساعت تا سقوط فاصله داشت، خبرنگاران را روی پشت‌بام وزارتخانه‌اش جمع کرده و توأمان با آرامش و تهدید نیروهای غربی، مصاحبه‌ی مطبوعاتی برگزار می‌کرد و از موفقیت «مقاومت» و حزب‌بعث و اسلام می‌گفت. پس از آغاز عملیات نظامی آمریکا ، به طور روزانه در محل ساختمان معروف "وزارت اطلاع‌رسانی" عراق کنفرانس مطبوعاتی برگزار می‌کرد. اصلاً او برای اینکه امنیت دروغین پایتخت را واقعیتی بدیهی نشان دهد، کنفرانس‌های مطبوعاتی را در پشت‌بام ساختمان این وزارتخانه برگزار می‌کرد. یک بار، در مقابل اصرار خبرنگاران درباره اشغال فرودگاه بغداد و انتشار خبرهای مربوط به آن، آنها را یک دستگاه اتوبوس اختصاصی، به باند فرودگاه برد و آنجا به سئوالات خبرنگاران پاسخ گفت. در حالی که در پشت‌سرشان تانکها و نیروهای ائتلاف به وضوح در حال پیشروی بودند و با چشم غیرمسلح می‌شد آنها را دید. وقتی یکی از خبرنگاران با وحشت و حیرت از او پرسید پس آنها کیستند، آقای وزیر پاسخ داد:
"همه‌ی دشمنان فرار کرده‌اند و پیروزی ما انشالله نزدیک است."

در میانه‌ اوضاع متشنج و قاراشمیشی که بسیاری از فرماندهان رژیم بعث خودکشی کرده یا پا به فرار گذاشته بودند، با لبخندی پیروزمندانه به خبرنگاران اعلام کرد که: «کفار [نیروهای ائتلاف و نیز دشمنان صدام] دسته دسته در گروه‌های صدنفری در اطراف بغداد خودکشی می‌کنند[چون صدام‌حسین را پیروز قطعی میدان می‌بینند] و از ورود به این معرکه بی‌بازگشت سخت پشیمانند!»

او بیش از آنکه از وقار یا پرستیژ یک وزیر یا صاحب‌منصب سیاسی برخوردار باشد، به سبب استفاده از واژگان غریب، تیک‌های عصبی ناگهانی و مضحک، جملات و ادعاهای غیرتخصصی و اگزجره‌، دروغ‌های دراماتیک و چاپلوسی‌هایش بی‌پایانش برای شخص صدام_ در بحبوحه اوضاع اسفباری که مردم و کشورش عملاً نابود شده بودند_ از او آمیزه نامأنوسی از "طنز سیاسی و تلخی واقعیت" ساخته بود؛ حتی جورج بوش پسر هم_ هستم اوایل_ اعتراف کرده بود که گاهی جلسه‌های مهم‌اش را قطع می‌کند تا به حرف‌های خنده‌دار این وزیر گوش بدهد. راستش را بخواهید، اگر امروز ویدئوهای مربوط به کنفرانس‌های مطبوعاتی یا نشست‌های رسمی او را تماشا کنيد، سخت افسوس می‌خورید که جهان چگونه یکی از با استعدادترین "استندآپ‌کمدین" های خود را به اشتباه عرصه سیاست سوخت کرده است؛ شاید هم از اقبال سیاه مردم کشورش بود که دیکتاتورشان یک دلقک را جای یک دولتمرد بر صندلی وزارت نشانده بود. حتی جورج بوش پسر هم_ همان اوایل جنگ عراق در سال ۲۰۰۳_ در جایی اعتراف کرده بود که گاهی جلسه‌های مهم‌اش را قطع می‌کند تا به سخنان شاخدار این وزیر کذابِ خندان گوش دهد.
به وقت سقوط بغداد نیروهای ائتلاف عملاً جناب وزیر را دیدند، اما او را دستگیر نکردند!
چرا؟ خب اصلاً مگر یک دلقک بود و نبودش اهمیتی هم دارد؟ پیرمرد فلک‌زده حتی آن‌قدر مهم نبود که به جرم حضور در کابینه صدام هم به زندان بیفتد. او به واقع هیچ نبود جز دلقکی دروغ‌گو و رقت‌انگیز؛ همین و نه بیشتر.
ارتش آمریکا پیش از حمله به عراق، فهرستی از بزرگ‌ترین و تأثیرگذارترین مقامات سیاسی‌ عراق را آماده کرده بود. چون بخاطر سپردن اسامی عربی و چهره‌ها آنها برای سربازان راحت نبود، به شکل مخصوص دسته‌های ۵۲‌تایی ورق بازی طراحی شده بود و روی هر ورق، عکس یکی از مقامات را قرار داده بودند. با این کار، وقتی سربازها در اوقات فراغت بازی می‌کردند و سرگرم می‌شدند، هم‌زمان می‌توانستند چهره‌ی مقامات دولت بعث را هم به خاطر بسپارند:
می‌توانید حدس بزنید که آسِ پیک این دسته کارت، شخص صدام بود. اما به وزیر بینوای دروغگویش حتی کارت دوِ خاج هم نرسید!

@Renaissancetranslate

رنسانس

01 Nov, 06:30


نامه انیشتین به فروید:

آقای فروید عزیز آیا در مقابل فاجعه شوم جنگ راه نجاتی برای بشریت وجود دارد؟

چرا باید انسان‌ها اینطور بی‌رحمانه همدیگر را بکشند؟ چرا تمام کوشش‌ها برای یک صلح پایدار به شکست منجر شده است؟ چرا انسان‌ها اینقدر خونخوار و بی‌رحم هستند؟ چرا مردم اجازه می‌دهند دیکتاتورهای جانی و دیوانه از احساسات آنان سواستفاده کنند و آنان را تا مرز جنون و کشتن همسایگان خود به کار ببرند؟
آیا هدایت رشد روانِ انسان در جهتی که توان مقابله با جنون نفرت و نابودی را داشته باشد امکان‌پذیر است؟



پاسخ زیگموند فروید به آلبرت انیشتین:

به طور کلی تضاد میان انسان‌ها و حیوانات با توسل به قدرت و خشونت خاتمه پیدا می‌کند، در انسان‌ها چون اختلاف عقیده هم وجود دارد این تضاد به بالاترین حد از انتزاع می‌رسد. انسان‌های غارنشین که به صورت گله حیوانات زندگی می‌کردند قدرت بازو و مشت تعیین کننده مالکیت بود با پیدایش اسلحه و استراتژی جنگ، برتری فکری جای زور بازو را گرفت.
به طور کلی کشتن دشمن سبب ارضا یکی از غرایز انسانی است اما به تدریج در نظام‌های بشری تغییراتی صورت گرفت و شیوه‌های توسل به زور به نفع حاکمیت حقوق تغییر کرد. با نگاهی گذرا به تاریخ بشر می‌بینیم که همواره اختلافاتی پایان‌ناپذیر میان یک یا چند موجودیت اجتماعی، اختلافاتی میان واحدهای کوچک و بزرگ، محدوده‌های شهری – مناطق مختلف – میان قبایل – ملت‌ها و امپراتوری‌ها وجود داشته که اغلب با زورآزمایی و جنگ خاتمه یافته است.
برخی مانند هون‌ها و مغول‌ها در تاریخ بشر مانند طاعون ظاهر شدند و فقط بدبختی و تباهی به بار آوردند. جلوگیری قطعی از بروز جنگ فقط زمانی ممکن است که انسان‌ها برای جایگزینی قدرت مرکزی و رعایت احکام آن در هریک از موارد اختلاف به توافق اصولی برسند. آقای انیشتین شما از سهولت بسیج مشتاقانه انسان‌ها برای جنگ حیرت کرده و حدس زد‌ه‌اید که چیزی درون انسان‌ها منشا اثر است و سپس از غریزه نفرت و نابودی که کار اینگونه تحریکات را آسان می‌کند نام برده‌اید. ما روان‌شناسان به وجود چنین غریزه‌ای اعتقاد داریم و سعی کرده‌ایم تظاهرات و نشانه‌های این غریزه را بررسی کنیم.
غرایز انسانی به دو گونه‌اند:
۱_غرایزی که خواهان صیانت نفس و وحدت زندگی هستند این غرایز را عشقی یا تمایلات جنسی می‌نامند..
۱_غرایزی که خواهان نابودی و مرگ هستند ما آنها را به غریزه پرخاشگری و غریزه تخریب خلاصه می‌کنیم.

به نظر می‌رسد که هیچ یک از این غرایز به تنهایی فعالیت نمی‌کنند. به طور مثال شخصی که عاشق می‌شود غریزه تصاحب و مالکیت و پرخاشگری هم در او تشدید می‌شود اما غریزه تخریب یا مرگ و ویرانگری در درون هر موجود زنده‌ای فعال است و می‌کوشد موجود زنده را به تدریج ویران و متلاشی کند و حیات را به حالت بی جان برگرداند درحالی‌که غریزه عشق و شهوانی قطب مخالف آن است که معرف کوشش‌های زندگی هستند.

امیدی به محو تمایلات پرخاشگرانه انسان‌ها نمی‌توان داشت. بلشویک‌ها امیدوارند بتوانند از طریق تضمین ارضا نیازهای مادی و رفع اختلاف طبقاتی در جامعه و برابری پرخاشگری انسان‌ها را از میان بردارند. به نظر من امیدی واهی و خیالی باطل است چون بلشویک‌ها حتی به پیروان خود نمی‌آموزند از کینه توزی و دشمنی نسبت به یکدیگر دست بردارند. هدف ما محو کامل تمایلات پرخاشگرانه انسان‌ها نیست فقط باید سعی کرد این گرایش به گونه‌ای هدایت شود که به صورت جنگ بروز نکند.

امروزه در جوامع اکثریتی عظیم از مردم تشکیل می‌دهند که خود استقلال و ثبات عقیده ندارند و به مرجع قدرتی نیازمندند که برای ایشان قادر به اتخاذ تصمیم باشد. باید دقت و کوشش بسیار به کار برد تا انسان‌های روشنفکر تحصیل کرده و دارای استقلال فکر – شجاع و حقیقت‌جو، از لایه‌های بالای جامعه تربیت نمود و هدایت توده‌های وابسته و فاقد استقلال را به آنان سپرد. البته وضعیت مطلوب و دلخواه اجتماعی مرکب از مردمانی خواهد بود که زندگی غریزی خود را مطیع و مقهور حاکمیت خرد و عقل کرده باشند.

نمی‌توان تمام جنگ‌ها را در اساس محکوم کرد. تا زمانی که قدرت‌هایی وجود دارند که بی‌رحمانه آماده نابودی دیگرانند، دیگران نیز باید خود را برای جنگ مسلح کنند از ویژگی‌های روان شناختی تکامل فرهنگی، دو وی‍ژگی از اهمیت زیادی برخوردارند یکی قدرت‌یابی عقل که بر زندگی غریزی غلبه نموده است و دیگری درونی شدن تمایلات پرخاشگرانه با همه پیامدهای سودمند و تمام عواقب خطرناکش.

تا کی باید انتظار داشت تا مردم دنیا صلح‌طلب شوند؟ نمی‌دانم.
تنها امید من به نگرش فرهنگی و دیگری ترس موجه از تاثیرات و پیامدهای جنگ است. هر چیزی که به تکامل فرهنگی یاری رساند و آن را تقویت و تسریع کند، بی‌گمان کاربردی مثبت علیه جنگ دارد.

دوستدار شما زیگموند فروید




@existentialistt
@Renaissancetranslate

رنسانس

29 Oct, 20:20


#هایکو


"ماهِ رخشان
راستی تو نیز باید
بگذری به شتاب؟"





✍️کوبایاشی ایسا
ترجمه: رضی‌الدین طبیب

@Renaissancetranslate

رنسانس

28 Oct, 22:40


پادکست رنسانس

💫 اپیزود دوم: شوپنهاور (بخش دوم) منتشر شد.

💫 این دومین اپیزود از سه‌گانه‌ی آرتور شوپنهاور (1860-1788) فیلسوف نامدار آلمانی به روایت تیم پادکست رنسانس است که خدمت شما عزیزان ارائه می‌شود.

💫 این اپیزود در تاریخ سوم آبان‌ماه 1403 منتشر می‌شود.

💫دست‌اندرکاران اپیزود دوم:
تهیه‌کننده و کارگردان: سجاد عدیلی‌پور
نویسنده و پژوهش‌گر: رضی‌الدین طبیب
گوینده، آهنگ‌ساز و ویرایش‌‌گر: عرفان عباسی
طراح لوگو و هویت بصری: علی امینی
طراح کاور: مهدی محمدصادقی

💫 لینک شنیدن این اپیزود در کست‌باکس:
https://castbox.fm/vb/747401944

رنسانس

28 Oct, 17:22


‍ ‍ .
🟥 به مناسبت زادروز و گرامیداشت جهانی: کوروش کبیر از چشم یونانیان باستان
(بخش دوم)

✍️رضی‌الدین طبیب

پس از آیسخلوس، هرودوت مورخ نامدار یونانی، کتابی با نام “تواریخ” به رشته تحریر درآورد که بخش مربوط به تاریخ و تبار پارسیان در آن کماکان در زادگاهش و غرب محل بحث و مناقشه است‌ هرودوت راوی یکی از چهار روایت کلان درباره‌ی شخصیت و سلوک کوروش کبیر است، و یکی از مهمترین دلایلی که سخنان او مورد حمله و نقد شدید قرار گرفته‌، این است که چرا هرودوت کمترین تلاشی برای تخریب و مسخ چهره‌ و منش کوروش به خرج نمی‌دهد و سرگذشتی که او درباره‌ی کوروش بدست می‌دهد، تا بدین حد منصفانه و بی‌طرفانه است. نیم‌قرن پس از هرودوت، "کِتزیاس"، مورخ و پزشک خاصه و یونانی‌تبار همسر داریوش دوم هخامنشی، که خود در دربار سلطنتی ایران اقامت داشت، کتابچه‌ای درباره کوروش کبیر به رشته تحریر در می‌آورد که در قیاس با آثار تمام تاریخ‌نگاران یونانی معاصرش بیشتر به هزل‌نامه یا هجویه می‌ماند و ابداً سندیت تاریخی ندارد؛ نوشتاری سرتاسر اهانت و سرشار از حب و بغض ملی و زبانی که حتی مورد تأیید خود یونانیان هم قرار نمی‌گیرد.
پس از این دو، نویسنده‌ی سومی در کار است که بغایت شایان اعتنا و مشهور است. او "گِزِنفون" نام دارد. گزنفون، نخست، یک سپاهیِ اجیر در لشکرکشی "کوروش‌کوچک"(شاهزاده‌ی هخامنشی، پسر داریوش دوم و همسرش پریشاد) و نیز فیلسوف و یکی از شاگردان برجسته سقراط بود، که بعدها با جدایی از سپاه ایران خود به فرماندهی سپاه یونان دست می‌یابد و در زمره بزرگان آتن قرار می‌گیرد و بعدها ارسطو عنوان فرعی یکی از رسالات خود را به افتخارش به نام وی تغيير می‌دهد.
گزنفون کتابی دارد که در سال‌های پایانی عمرش نوشته که نام آن کتاب را "پرورش کوروش”(یا همان کوروش‌نامه) نهاده است. این مورخو متفکر برجسته_همچون نیکولو ماکیاولی ایتالیایی در عصر رنسانس، اما بنا بر اسلوب و نگاه خاصِ خود_ در جستجوی شهریاری آرمانی بود که جمیع این خصائل شاهانه و آرمانی را تنها در کوروش کبیر، شاهنشاه ایرانیان یافته بود، و در همان کتاب پیوسته به هموطنانش گوشزد می‌ساخت که سرزمین یونان و مردمانش برای دست‌یابی به شکوه و عظمتی والا، به کسی چون کوروش نياز دارند. بدیهی است که چنین امری نمی‌تواند بر حسب تصادف باشد.
انتخاب او، به خوبی نشان می‌دهد که در همان سال‌ها، تصویری درخشان از کوروش در نزد یونانیان وجود داشته است و او را شهریاری آرمانی می‌دانستند. یونانیان کوروش را "پدر پارسیان" و در شمار مردان بزرگ تاریخ قلمداد می‌کردند. در مجموع، تقریباً هر آنچه یونانیان باستان درباره‌ی کوروش نوشته‌اند ستایش و تحسین کردار و اعمال اوست.
گزنفون در بخشی از کتابش، به شکل خیالی از زبان کوروش حکایتی را نقل می‌کند که این شهریار برای مادرش بازگو کرده است:
"استاد من که تصور می‌کرد عمق عدالت را دریافته‌ام، پس مرا قاضی رفقایم کرد. با این حال، روزی پیش آمد که من به علت قضاوت غلط در یک اختلاف، از ‌وی تازیانه خوردم. کودک بزرگی که ردایی کوتاه به تن داشت، کودک کوچکتری را که ردای بلند داشت برهنه کرد، ردای خود را بر او پوشانده و خود ردای او را پوشیده بود. من که به عنوان قاضی مشاجره پیش آمده بودم، به این نتیجه رسیدم که ردایی برای هر یک از آنها مناسب است که اندازه قدشان باشد. درست به این دلیل بود که استادم مرا تنبیه کرد و تازیانه زد. او به من گفت اگر قرار بود در باره امرِ تناسب قضاوت می‌کردم، باید چنین قضاوتی می‌نمودم؛ حال آن که باید داوری می‌کردم که ردا به چه کسی تعلق دارد، مالک حقیقی آن کیست و چه کسی آن را به زور تصاحب کرده یا آن را خریداری کرده است. آن گاه افزود که آنچه با قوانین مطابقت داشته باشد عادلانه است و هر چه چنین نباشد تجاوز محسوب می شود."
در حقيقت مکتوبی که گزنفون درباره این شاه ایرانی آفریده، گونه‌ای وصیتنامه اخلاقی و اندرزنامه سیاسی‌ست که در آن کوروش کبیر به مثابه الگوئی آرمانی و بی‌نقص از ترکیب اخلاقیات، عقلانیت و قدرت سیاسی تکریم شده و نویسنده به خواننده می‌آموزد که باید کسب موفقیت و محبوبیت به کسی چون او بدل گشت.

🟥امروز، هفتم آبان(۲۸ اکتبر) روز جهانی گراميداشت کوروش کبیر، بنیانگذار دودمان هخامنشیان، شاهنشاه ایران و یکی از بزرگترین قانونگذاران و سیاستمداران تاریخ است.
@Renaissancetranslate

رنسانس

28 Oct, 16:57


‍ .
🟥 به مناسبت زادروز و گرامیداشت جهانی: کوروش کبیر از چشم یونانیان باستان
(بخش اول)

✍️رضی‌الدین طبیب

پرسِئوس، فرزند زئوس و پهلوان اساطیری یونان را چند فرزند بود که ارشدترین ایشان از همسرش آندورمِدا "پرسِس"(پِرسه) نام داشت. یونانیان همو را نیای بزرگ "پارسیان"(ایرانیان) می‌دانستند که پس از مرگ پدر به شرق رفت و امپراتوری عظیمی را بنیان نهاد. پرسِس در زبان یونانی توأمان به معنای "صلح و غرور" بود. به زبانی روشن‌تر _و در بستر روایات اساطیری_ یونانیان، ايرانيان را عموزاده‌های خویش به حساب می‌آورند، اما عموزاده‌هایی که به زعم‌شان اصل و نسب خود از یاد بُرده‌ و راهی دیگر در پیش گرفته‌ بودند و چنانکه باید شایسته احترام نمی‌نمودند؛ اگرچه بنیادی‌ترين سبب برای این بیزاری آن بود که پارسیان قدیم_ اجدادِما_ به "یونانی" تکلم نمی‌کردند و به زبان پارسی سخن می‌راندند؛ و يونانيان هرکسی را که به زبان‌شان سخن نمی‌گفت را در زمره ملل "بربر" و بی‌تمدن می‌نشاندند.

در متن تاریخی، اما، اهالی آتن و دولت‌شهرهای یونانی اگرچه در عرصه اندیشه و فلسفیدن تباری درخشان و پشتوانه‌ای گرانمایه داشتند، اما از حیث فقدانِ هنر جنگاوری، وسعت قلمرو، اخلاق جوانمردی، شکوهِ شاهانه و وجود رهبرانی نیرومند و کاریزماتیک بود که به پارسیان رشک می‌ورزیدند و از اینرو دشمن و بدخواه ايرانيان به شمار می‌آمدند. در واقع، پارسیان باستان در نظر اینان، آراسته به هر هنری بودند که شعرا و نمایشنامه‌نویسان‌ یونانی سخت آن را می‌ستودند و در تکریم این فضائل _که بعدها فردریش نیچه از آنها با عنوان "اخلاق والاتباران" یاد می‌کند_ده‌ها شاهکار ادبی آفریدند و با زبانی استعاری، هم‌تباران‌شان را مدام تشویق به آموختن‌ این خصائل می‌کردند.
آنان با نقادی، یادآوری یا ترغیب به یادگیری آنچه که حاکمان‌شان نمی‌دانستند و یا در فرهنگ یونانی غایب بود و فقدانش آزارنده می‌نمود، به عموزاده‌های دوست‌ناداشتنیِ خود رجوع می‌کردند تا عیوب موجود را برطرف سازند و نیز با گریز زد به فرهنگ ایرانی، "به در بگویند تا دیوار بشنود!"‌.
و از آنجا که انديشه و فرهنگ یونانی بالذات واجد خصلتی آرمانگرایانه است، به چشم ایشان و در آن عهد، "کوروش کبیر"، سرور پارسیان، به سبب سلوک رفتار، خِرَد حکمرانی و برپائی حکومت قانون به شمایل افسانه‌ای و پرآوازه‌ای بدل گشته بود که مردم ایونیه چون الگوئی ایده‌آل در او می‌نگریستند.
آیسخلوس، نمایشنامه‌نویس و کهنه سرباز جنگ‌های ایران و يونان، در تراژدی مشهورش "ایرانیان" از قول داریوش شاهنشاه پارس، زبان به ستایش کوروش کبیر می‌گشاید و از او در مقام نجیب‌زاده‌ای یاد می‌کند که خِرَد و بزرگ‌منشی تا پایان عمر بر جانش حاکم بود.
@Renaissancetranslate

رنسانس

22 Oct, 15:40


و بیشترِ مردمِ عامه آنَند که باطلِ ممتنع را دوست‌تر دارند؛ چون اخبارِ دیو و پری و غولِ بیابان و کوه و دریا که احمقی هنگامه سازد و گروهی هم‌چِنو گرد آیند و وی گوید:

«در فلان دریا جزیره‌ای دیدم و ۵۰۰ تن جایی فرود آمدیم در آن جزیره؛ و نان پختیم و دیگ‌ها نهادیم، چون آتش تیز شد و تَبِش بدان زمین رسید، از جای بِرَفت، نگاه کردیم ماهی بود! و به فلان کوه، چنین و چنین چیزها دیدیم، و پیرزنی جادو، مردی را خَر کرد و باز پیرزنی دیگر جادو، گوشِ او را به روغنی بیَندود تا مردم(آدم) گشت!» و آنچه بدین مانَد از خرافات که خواب آرَد نادانان را چون شب که برایشان[لالایی] خوانند... و آن کسان که سخن راست خواهند تا باور دارند، ایشان را از دانایان شُمارند، و سخت اندک است عدد ایشان، نیکو فراستانَند(زیرکان) و سخت زشت را بیندازند.
پس هر کس خِرَد او قوی‌تر، زبان‌ها در ستایش او گشاده‌تر و هر که خِرَد وی اندک‌تر، او به چشم مَردُمان سبُک‌تر!




"تاریخ بیهقی"
ابوالفضل محمد ابن حسین بیهقی
قرن چهارم هجری


🍁 یکم آبان‌ماه سالروز گرامیداشت حکیم ابوالفضل بیهقی شاعر، مورخ، نویسنده و نثرنویس برجسته ایرانی است.

@Renaissancetranslate

رنسانس

20 Oct, 10:53


بسیاری چه دیر می‌میرند و اندکی چه زود!
امّا «به‌هنگامْ بمیر» آموزه‌ای‌ست هنوز با طنینی ناآشنا.
به‌هنگامْ بمیر!
زرتشت چنین می‌آموزانَد.






"چنین گفت زرتشت"
فریدریش نیچه
@Renaissancetranslate

رنسانس

19 Oct, 11:44


‍ .
🟥باگِ ایدئولوژی: قطع ارتباط با واقعیتِ موجود

رضی‌الدین طبیب

(بخش دوم)


از آنسو، و در قیاسی تماماً وارونه، در طرفِ عقلانی و محاسبه‌گر قضایا، این نسبت‌ها و دستاورها غالباً همانقدر روشن، منطقی و واقعگرایانه ارائه می‌شوند و روی آنها گفتگو و مشورت انجام می‌گیرد و در نهایت برایشان راهکارهای قابل‌حصولی تعریف می‌گردد که مثلاً یک شخص بخواهد برای تعطیلاتش منطقی‌ترین گزینه‌ی ممکنِ سفر را با توجه به تمام شرایطش(مالی، زمانی، ذهنی، سلیقه‌ای و...) انتخاب کند و تا جای ممکن هزینه‌های خود از هرنظر را به حداقل برساند و بر میزان بهره‌وری‌اش از آن سفر بیافزاید.

بدیهی است که با روش مدیریت امور در طرفِ باورمند این مناقشات، همه‌چیز در اتمسفری دراماتیک به پیش می‌رود و بدون کمترین محاسبه یا برنامه‌ریزی قبلی، از پیروزی‌ها و فتوحاتی عنقریب در آینده‌ای مبهم و گاهی معلوم اما اساساً ناشدنی سخن به میان می‌آید که ناخواسته مسئله مطروحه را به یک آیرونی یا پارودی مبدل می‌سازد: از وقوع یک پیروزی کوچک و بی‌اهمیت یک رستاخیز خلق می‌کنند و از تحمیل شکست تفسیری روحانی و ملکوتی به دست می‌دهند.
اما در سمت واقع‌نگرِ ماجرا، وقایع گام به گام هشیارانه، هدفمند و با پایانی غالباً روشن و قابل پیش‌بینی و منطقی به پیش می‌روند و دستاورد عملی و قابل مشاهده هر پیروزی کوچک و بزرگ به قدر کفایت از شایستگی خود خبر می‌دهد و برای هر شکست راهکاری جبرانی و قابل دستیابی، بی‌هیچ توضیح و تفسیر اضافی و نامتعارفی ارائه می‌گردد.

بقای پرهزینه و ویرانگر اندیشه‌های متصلب، ایستا و سختِ ایدئولوژیک، نه در عرصه دستاوردهای واقعی و ملموس، که در شاخ و برگ دادنِ مدام به درام‌های خیالی و روایت‌های اگزجره‌ای است که جز به چشم توده‌های ناآگاه، منطق‌گریز و قربانی جوامعِ استبدادزده و عقب‌مانده کمترین جذابیتی ندارد.
خلق قصه‌های پریان از قلب اعمال شرورانه یا رشادت‌های دروغین و هرگز وقوع نایافته از سر و دست کسانی چون ارنستو چگوارا، یاسر عرفات و خسرو گلسرخی و به همان نسبت اقناع کردن توده‌ها و به گروگان گرفتن زندگی، زمان و ذهن آنها در تمامیت معنایی آن با توجیه سلسله‌ای تمام ناشدنی از اشتباهات و جنایات و فضاحت‌های اخلاقی.
و در آن سو تداومِ حیات و پیشرفت فزاینده طرف منطقی ماجرا، نه در جار و جنجال و هوچی‌گری و برپایی معرکه‌های حیرت‌انگیز خبری یا واکنش‌های نمایشی به پدیده‌ها و امور جهان خارج، که بر مبنای درک واقعیت موجود در تمام ابعاد و البته پذیرش نقایص سیستمی و کوشش روز افزونش برای غلبه بر موانع و کسب پیروزی نهایی در عرصه‌های عملی و ملموس است تا بتواند بر مبنای آنها به استدلال و دفاع از عملکردش بپردازد.

به بیان کوتاهتر زندگی و تداوم مرام‌های ایدئولوژیک حتماً در گرو حفظ، تکرار و خلق اسطوره‌ها و افسانه‌های سیاسی_نظامی یا شخصی از رهبرانش است و حیات ساختارهای سیاسی واقعگرا و پیشرفته در کسب دستاوردهای عملی و روشن در زمینِ جامعه و سیاست.
آبشخور هر ایدئولوژی بسیاری توهم و خیال است و اندگی واقعیت؛ به همین دلیل ساده ناچار است پیوسته دستاوردهای مضحک و حقیرانه‌اش را فریاد بکشد، برای شکست‌های فراوانش تفسیرهای فرابشری بیافریند و تا ابد به قربانیان و دوست‌دارانش رؤیا بفروشد.
@Renaissancetranslate

رنسانس

19 Oct, 11:44


‍ ‍ .
🟥باگِ ایدئولوژی: قطع ارتباط با واقعیتِ موجود

رضی‌الدین طبیب

(بخش اول)

از نقطه‌نظر اقتصادی شما می‌توانید سال‌ها و دهه‌ها در جایی یا بر روی کسانی صدها میلیارد دلار سرمایه‌گذاری کنید و تمام آن سرمایه‌های هنگفت در کسری از ثانیه (یک ثانیه، یک روز، یک هفته، یک ماه یا یک سال)‌نیست و نابود شود و در نهایت موجودیت خودتان را به عنوان اصل یا ستون مرکزی یک ساختار عمیقاً به خطر اندازد.

🔻دلیلش چیست؟
در صورت بروز چنین فاجعه‌ای می‌توان نام‌ها و اصطلاحات آشنای بسیاری را به سرعت پشت سرهم ردیف کرد و به مثابه دلیلی موجز و روشن در این بحث مطرح ساخت:

طمع‌کاری، نداشتن حساب و کتاب، بی‌حواسی، آشفتگی فکری، بی‌تجربگی، برآورد نادرست، اعتماد بیش از اندازه، خیانت در شراکت، خرابکاری و...
ولی به گمانم همه‌ی این اصطلاحات را می‌توان در یک عنوان یا اصطلاح جامع‌تر جای داد:
✔️قطعِ ارتباط با واقعیتِ موجود!
قواعد بازی در زمین "سیاست" نیز عیناً همان است. اولین و بزرگترین آفت هر ایدئولوژی قطع ارتباط منطقی و عقلانی صاحبان و متولیانش با واقعیت است. حالا واقعیت(واقع‌گرایی/رئالیسم) در این عرصه شامل چه مؤلفه‌هایی است؟ خب به شکل بنیادین این موارد:
درک صحیح شرایط فعلی، برآورد درست و دقیق، اعتماد به اندازه، احتیاط مداوم، پرهیز از افراط یا تفریط، اعتدال در روش‌های عملی و کاربست ابزارها، انعطاف، تعامل، هشیاری، سرمایه‌گذاری منطقی و هدفمند و...
تا پیش از پیدایش یک وضعیتِ بحرانی ظاهراً همه چیز در طرف صاحبِ ایدئولوژی عالی، روشن، بی‌زلزل و حتی عمیقاً برای مخالفان و معترضان ترسناک و تهدید‌کننده به نظر می‌رسد؛ اما در روزگارِ زوال ایدئولوژی یا آغاز شمارش معکوس برای سقوطِ آن، این روند به شکلی نامتعارف با هر آنچه که در گذشته پشت سر گذاشته یا درباره‌اش ادعا کرده نسبتی کاملاً عکس می‌یابد. کلید فهم این گردش نامعمول با نسبت‌های وارونه را (یا اصطلاحاً قرارگیری ناگهانی و محیرالعقول در وضعیت‌های صفر و صدی = سقوط یک‌شبه از جایگاه قدرتِ مطلقه به منتهی‌الیه شرایطی ترحم‌انگیز و حقارت‌بار و یا بالعکس) باید دقیقاً در مدل ذهنی صاحبان ایدئولوژی و الگوهای ساختاری یک حکومت ایدئولوژیک و نسبت همزمان و پیوسته این دو وجه با واقعیت موجود تفسیر کرد.

برای مثال می‌توان واقعیتِ موجود در یک عصر تاریخی را بر پایه ۱۰ مولفه استوار دید و تعریف کرد و درست همزمان، شاهد سقوط یک حکومت ایدئولوژیک بود که ساختارهای سیاسی، الگوی ذهنی و شیوه حکمرانی صاحب منصبانش نیز بر مبنای ۱۰ عنصر بنیاد یافته است؛ اما زمانی که به شکلی دقیق در پی قیاس، تحلیل و واکاوی مسئله بر می‌آییم متوجه می‌شویم که تقریباً میان مؤلفه‌های واقعیت و عناصر مدنظر افراد معتقد به یک مرام سیاسی کمترین ربط و نسبتی وجود ندارد.
این عدم ارتباط اگرچه در وهله اول ظاهراً و تنها از ۱۰ مورد کلی در عرصه سیاستگذاری طرفین سخن به میان می‌آورد و در یک متن از اشاره به ده واژه یا گزاره فراتر نمی‌رود، اما ساده‌لوحی است که فراموش کنیم همان مؤلفه‌های ده‌گانه تمامی ابزارها، روش‌ها و ساختارهای موجود در یک نظام سیاسی را تا آخرین و کوچکترین سلولش ساخته، تعریف نموده یا هدایت می‌کنند.
روابط و نسبت‌های پیچیده و بهت‌انگیز یک مدل ایدئولوژیک در مقایسه با چارچوب‌ها و شیوه‌های معقول و تعریف شده‌ی واقعیت موجود به وقت بروز تعارضات و مناقشات، کنش‌ها یا راهکارهایی بغایت متفاوت را ایجاد، دنبال و یا اتخاذ می‌کنند.
در طرف باورمند و متعصبِ ماجرا، همه‌چیز به صورتی خودخواسته یا ناگزیر وجهی حماسی و افسانه‌ای و اسطوره‌ای می‌باید و کمترین نسبتی با منطق باورپذیر و زمینی انسانی ندارد؛ مثلاَ رهبر کشور مالدیو پیوسته ادعا کند که نیروی نظامی کشورش قادر است در یک هفته تمام نیروی دریایی ارتش هند(یک ابرقدرت اتمی) را از میان بردارد!
مبالغه، اغراق، بلوف و ادعاهای دروغین، پنهان‌کاری، پروپاگاندا، چاپلوسی، استبداد رأی، هیجان‌زدگی بیش از حد یا پیش از موعد و یا ارائه گزارشات سرتاسر غلط و احمقانه در اعداد و ارقامً دستاوردها و فتوحات و یا حتی نمایش مکرر شیفتگی جنون‌وارِ هواخواهان یک پیشوا یا فرمانده‌ی کاریزماتیک و مقتدر جای حقیقت و تعقل و ندیدن هزینه‌های هنگفت عادی را بر روی کاغذ و عرصه عمل می‌گیرد.
@Renaissancetranslate

رنسانس

17 Oct, 10:35


ما امروز وارث مرده‌ریگِ پدرانمان هستیم و از خرمن غفلتِ آن خواب‌زدگان خوشه می‌چینیم.
گناهی که از دل و دست نسلِ قبل سرچشمه می‌گیرد، چون جویباری در نسلِ بعد روان می‌شود و علف‌های هرزِ بلایا را در همه‌جا می‌رویاند.
این عدالت نیست که نسلی عصاره‌ی زهرآگین عملِ نسلی دیگر را بنوشد؛ نه عدالت نیست، اما واقعیت است.




"افسانه‌های تِبای"
✍️سوفوکلِس

@Renaissancetranslate

رنسانس

15 Oct, 18:41


🟥 به مناسبت زادروز: چند دَه پرسش از هزاران پرسش ممکن درباره اَبَرمردی به نام "فریدریش نیچه"

✍️رضی‌الدین طبیب


اگر ابراهیم پیامبر را اول "بت‌شکن" تاریخ نامیده‌اند، پس نیچه را باید واپسین کَس از تبار "بت‌شکنان" دانست. طنین رعب‌انگیز نخستین کوبِش‌های ابراهیم بر جانِ بُتان بی‌جان "خدا" بود و پژواکِ تمام‌ناشدنی پُتک سهمگین نیچه "مرگِ خدا".

خدا مُرده‌است. خدا مُرده باقی می‌ماند و ما او را کشته‌ایم."
(حکمت شادان)

معنا یا تفسیر درست این گزاره مشهورِ مستعمل و لقلقه زبان هرکس که تنها نام نیچه را شنیده چیست؟
آیا نیچه کفر به زبان آورده؟

نیچه‌ی فيلسوف جز منادی مرگِ خدا بودن، ملک‌الموت فلسفه و اهلش هم بود؛ در کتابش، غروب بُتان، چنان دماری از ملکین مقرب اقلیم فلسفه برآورد که هنوز مانندش در تاریخ بشر نظیر ندارد.

نیچه کیست؟ یک فیلسوف؟ پیامبری پیشگو؟ حکیمی فرزانه؟ مجنونی یاوه‌گو؟ مردی عزب و ناکام که در پایان به رسوایی مرض سیفلیس گرفتار آمد؟
به گمانم فردریش نیچه همه‌ی اینهاست و هیچ یک نیست.
خود درباره خویش می‌گوید:
"من نه برای امروز و فردا، که از برای ساکنان هزاره نو سخن می‌رانم."

دقیقاً کدام هزاره نو؟ یا هزاره‌های نو؟

به واقع چگونه می‌توان به شرح افکار کسی نشست که هر بزرگی او را به ظن و زعم خود شناخته‌ و نیچه‌ی دیگری نمی‌شناسد؟ چه نسبتی میان شیفتگی جنون‌وار جیمز جویس و آیرونیِ درک‌شده مارتین هایدگر از آثار نیچه وجود دارد؟

اَبَرمرد کیست؟ آیا شیطان هم اَبَرمرد است؟ این خدایی که به گمان او مُرده کدامین خداست؟ اگر چون ابراهیم هیمنه اَبَربتان زمانه خویش را درهم شکسته، چگونه میراث عظیم و ماندگارش را اخلاق فرومایگان می‌نامد؟ چرا زرتشتِ او باید در روزی روشن و آفتابی، از فراز کوهی بلند با فانوسی روشن رهسپار شهر شود و در بازار و در همهمه تمسخر حاضران در جستجوی خدا برآید؟
زرتشت را اگر ندانیم کیست، معنای نقاب را که دیگر باید بدانیم، نه؟چرا برخلاف اندیشه انزواگُزینِ اول استادش، آرتور شوپنهاور، به زندگی آری‌گو است؟ چرا او که در جایی نوشته: اگر به سراغ زنان میرَوی تازیانه را فراموش مَکُن، ماهیت والای حقیقت و حیات را "زنانه" می‌داند؟ چرا به چشم نیچه باید "نیکی" را همان دلیری و شهامت دانست؟ این فیلسوف بزرگ چگونه فلاسفه را مشتی دروغگو و حقه‌باز می‌داند؟ اصلاً نشئه سنگینش با اهل سیاست چه کرده که پرستندگانِ "مارکس‌"دَمی با سخت‌ترینِ واژگان دشنامش می‌دهند و دَمی دیگر دیوانه‌وار ذوب در کلام گیرا و رازآلودش؟ چرا ویل دورانت تجلی هگل، شوپنهاور، فروید و افلاطون را تنها در یکی از معاصرینش می‌بیند و "نیچه" را در وجود همه‌کس و ساحتی به وسعت همه‌جا؟

من هم نیچه‌ای می‌شناسم که هیچکدام از شما نمی‌شناسید، و هر یک از شمایان، به تنهایی، نیچه‌‌ای را که هیچکدام از ما!

آن‌که نیچه را خوانده‌ می‌داند او توأمان پرسش و پاسخ است؛ درباره او، بیش از این هم نباید نوشت. به حقیقت، جرأت بسیار می‌طلبد در مجالی به تنگی و حقارت اینجا از مردی سخن گفت که به روایت خویش "از اوج‌هایی آمده که هیچ پرنده‌ای یارای پرواز بدانجا را نیافته و مغاک‌هایی را شناخته که هیچ پائی بِدان راه نیافته است."

پس خود باید او را که بخوانید و کلامش تعبیر کنید، که شارح و مفسر جز حجابی بر چشم و فهم شما نیست.

🟥 پانزدهم اکتبر، زادروز "فردریش نیچه" فیلسوف، زبان‌شناس، ادیب و هنرمند بزرگ آلمانی و یکی از درخشان‌ترین چهره‌های جهان اندیشه در تمامی اعصار است.
(۱۸۴۴_۱۹۰۰)

@Renaissancetranslate

رنسانس

12 Oct, 21:08


یک احمق، یک احمق است. دو احمق دو احمقند. هزاران احمق یک "جبر تاریخی" است.




فرانتس کافکا

@Renaissancetranslate

رنسانس

11 Oct, 15:36


فرزندان انقلاب نبودیم، ما نان بودیم. نان داغی که لقمه‌ی چپ سران حکومت شدیم. تکه پاره‌مان کردند و خوردند و پاشیدند. نه. چه می‌گویم؟
انگار که در این خلقت اضافه بودیم. ما را مصرف جامعه‌مان نکردند، ما را اِسراف کردند، پخشمان کردند که بر سفره خودمان ننشسته باشیم، که هیچکداممان در ساختن آن مملکت نقش نداشته باشیم.




"فریدون سه پسر داشت"
عباس معروفی

@Renaissancetranslate

رنسانس

11 Oct, 15:30


با ارزش‌ترین و مهم‌ترین چیزها در زندگی، ذاتاً ماهیتی غیرمعاملاتی دارند و تلاش برای مذاکره سرِ آنها بلافاصله نابودشان می‌کند؛ نمی‌توانید برای رسیدن به خوشبختی توطئه‌چینی کنید، غیرممکن است.




"اوضاع خیلی خراب است"
✍️مارک منسون

@Renaissancetranslate

رنسانس

08 Oct, 22:00


.

راه رستگاری این سرزمین و مردمانش_ همه ما_ تنها از راه مواجهه‌ای راستین و پیکاری سترگ با کهن فرومایگی‌ها و نقد بیرحمانه رذائل اخلاقی بیشماری می‌گذرد که حالا تا واپسین قطره شیره حیات اجتماعی‌مان بلعیده و از دیرباز در کُنه جان‌مان به هولناک‌ترین شکل ممکن چنبره زده.
از زمانه‌ی ظهور بابک خرمدین تا عهد بیهقی، و از وانفسای استبداد صغیر پیشامشروطه تا روزگار پسامرگِ صادق هدایت، دلمشغولی اهالی اندیشه جستن راهی برای گذار انسان ایرانی، جامعه ایرانیان_ پدرانِ ما و ما فرزندان_ از این مغاک تاکنون پرناشدنی تاریخی_اخلاقی بوده؛ گریختنی یکباره از تثلیثِ خیانت، خرافه و خودمَداری. یافتن سلوکی روشن که بتوان از این ورطه‌ی مرگبار آشنا جانی سالم بِدَر بُرد و پا به ساحل ثبات و عافیت نهاد.
فترت اندیشه، نفرت از نقد، فقر فرهنگی، گرایش دیریای اهالی یک سرزمین به افکار قضا و قدری و دلبستگی پررنگ و غریبشان به برخی مناسبات و سنن عشیره‌ای و قومی پیشا-تمدنی را نمی‌توان با آرا بزرگترین فلاسفه و جامعه‌شناسان توضیح داد و یا با گریختن در پَسِ متأخرترین نظریات علمی عصرِ نو توجیه کرد. یگانه راه رهایی ساکنان این جغرافیای پررنج و حرمان، بازخوانی موشکافانه و بی‌لکنت تاریخ به قصد کسبِ فهمی در خور و قدم نهادنی پیوسته و خستگی‌ناپذیر در مسیر اصلاح و والایش خِرَد جمعی است.




رضی‌الدین‌طبیب
@Renaissancetranslate

رنسانس

08 Oct, 21:59


بخشی از سخنرانی استاد بهرام بیضایی در شب‌های شعر گوته
(تهران، ۱۳۵۶)


بیضایی: درست موقعی ‌که به ما حمله شد اولین پادشاه یا اولین امیر
اونو برداشت و در رفت!

@Renaissancetranslate

رنسانس

08 Oct, 16:52


🟥 عزل حکام مستبد: در باب تفسیر صحیح "دموکراسی"

یووال نوح هراری

کارل پوپر، فیلسوف انگلیسی می‌گوید دموکراسی نه به معنای حاکمیت مردم است، نه حاکمیت اکثریت! مردم یا اکثریت هیچ‌وقت حکومت نکرده‌اند. مبنا و معیار دیگری نیاز است. آنچه دموکراسی را دموکراسی می‌کند «توانایی و حقِ عزل حاکمان است از سوی مردم، بدون خونریزی و براندازی».
وآنچه دیکتاتوری را دیکتاتوری می‌کند، «بی‌نصیب ماندن مردم از این توان و حق است، مگر با انقلاب و سرنگونی».
دموکراسی این سؤال افلاطونی را که «چه‌کس باید حکومت کند؟» کنار می‌زند و به جای آن می‌پرسد «چگونه باید حکومت کرد؟»
چنان باید حکومت کرد که شرورترین و رذل‌ترین حاکم را بتوان پایین آورد.
اگر این درس مهم و اساسی پوپر را بسط دهیم، می‌توانیم بگوییم حکومت دموکراتیک، نهادها و قوانین و دستگاه‌هایی دارد که از این توان و حق مردمی حمایت می‌کنند.
بر این اساس، خطاست اگر دموکراسی را به مجلس و رأی و چیزهایی از این جنس، تقلیل دهیم.
صندوق رأی و پارلمان، دموکراسی را تضمین نمی‌کنند. مقصود این نیست که دموکراسی بدون رأی گرفتن از مردم ممکن است، بلکه هر رأی‌گرفتنی، به معنای اجرای دموکراسی نیست.
البته که انتخابات ابزار لازم و ضروری است، اما این وسیله باید در خدمت غایتِ دموکراسی باشد؛ حقیقت انتخاباتِ و دموکراسی، عزل است نه نصب!
برای دستیابی به دموکراسی، به دستگاه و نظامی نیاز است که از حق و حقوق مردمان، و در ذیل آن حقِ عزل، پشتیبانی کند.
این‌ موضوع برای آموزش عمومی و افزایش آگاهی عامه مردم لازم است. بخصوص این‌روزها که در بسیاری از کشورها، همه در حال فکر کردن به راه چاره هستند؛ اینکه از کجا ضربه خورده‌اند و چرا همه‌ حرکت‌ها و جنبش‌های عدالت‌خواهانه به نتیجه نمیرسد؟
🔹ژنرال شارل دوگل در جنگ جهانی دوم، رهبر آزادی بخش فرانسه بود. او بعد از جنگ به ریاست جمهوری رسید و غیر از تلاش‌هایی که برای آزادسازی فرانسه از اشغال آلمانِ نازی کرد، از اقدامات ارزشمند او آزاد سازی ۱۲ مستعمره آفریقایی فرانسه بود. او در سال ۱۹۶۹، رفراندومی برای اصلاحات قانونی و اجتماعی برگزار کرد.
دوگل مدعی بود برای رفع مشکلاتی که اعتراضات وسیع سال ۱۹۶۸ یکی از نشانه‌هایش بود، رئیس جمهور به قدرت و اختیارات بیشتری نیاز دارد.
مردم فرانسه علی‌رغم احترامی که برای شارل دوگل قائل بودند، به آن رفراندوم رأی منفی دادند و دوگل که نتوانسته بود اعتماد و موافقت مردم را جلب کند، از قدرت کناره‌گیری کرد. درس بزرگ مردمِ فرانسه برای مردم دنیا این بود که: سوابقِ جانفشانی و خدمت یک قهرمان, دلیل و توجیه کافی برای سپردن مقدرات زندگی یک ملت و کشور به دست آن قهرمان نیست؛ چون به سادگی امکان هیولا شدن را به قهرمان می‌دهد.
دموکراسی، متضمن برابری افراد جامعه و تبعیت حاکم از ملت است، هیچ حاکم فرهمندی نباید اختیار بیابد اراده‌اش را بر ملت تحمیل کند. دموکراسی فقط آن نیست که بتوان با رأی مردم کسی را به مقامی منصوب کرد، بلکه دموکراسی آنست که بشود آنکس را که در مسند قدرت است، با رأی مردم از قدرت عزل کرد.
در جامعهٔ برخوردار از دموکراسی، هیچ کسی در هیچ مکانیزمی نباید اختیاراتی بر ملت بیابد که بعداً نتوان جز به جنگ و جبر از او پس گرفت.
هیچ فضیلتی اعم از زهد، علم، قول، عهد و سوابق، ضمانت نمی‌کند که شخص حاکم، منافع خودش یا صنف و گروهش را در پای حقیقت و یا پای مردم قربانی کند. پس قدرت باید محدود، موقت، قابل نظارت و قابل استرداد باشد.
این سر رشته‌ای است که اگر در جامعه‌ای گم شود، زندگی در آن جامعه، زندان و جهنم می‌شود و هر بار وعده تازه‌ای برای رهایی و رستگاری، ما را به دنبال خود می‌کشد تا روزی برسد که بتوان از جهنمی که خود ساخته‌ایم نجات یابیم.
اگر در سال ۱۹۶۹، مردم طبق میل ژنرال دوگل رأی داده بودند، احتمالاً امروز دوگل به شدت فردی منفور شده بود مثل ژنرال فرانکو، معمرقذافی، موگابه، صدام حسین، حاکمان کره شمالی، کوبا، و... و تا آخر عمر دوگل رئیس جمهور می‌ماند و هرگز بدون جنگ داخلی و انقلاب و شورش نمی‌شد قدرت را از او پس گرفت و به منتخبی دیگر انتقال داد، چه رسد به تحت تعقیب قرار دادن رئیس جمهور مجرم یا جنایتکار.
درس گرفتن از تاریخ شرطِ عقل است و مجازاتِ درس نگرفتن از تاریخ, تکرار تمام مصائب تاریخ...
@Renaissancetranslate

رنسانس

06 Oct, 19:53


موسیقی واپسین شب

قطعه زیبا و آرامش‌بخش
«در آرزوی شادمانی»

آهنگساز: استاد روح‌انگیز راهگانی

نوازنده: استاد آندره آرزومانیان

آلبوم: "یادگار"(۱۳۶۹)

سبک: پیانوی کلاسیک ایرانی

#mood🍃
#peace🍁
@renaissancetranslate

رنسانس

06 Oct, 19:15


ملوانان: همه چیز نابود شده؛ دست به دعا بردارید! همه چیز از بین رفت!

بادبان‌دار: یعنی همه ما باید بمیریم!؟

سباستین: پادشاه و شاهزاده دست به دعا برداشته‌اند؛ بیایید همراهی‌شان کنیم، چون وضع ما مشابه آنها است.

گونزالو: صبر من دیگر تمام شده...

آنتونیو: پس ما جان‌مان را با عمل این ابلهان مست از دست می‌دهیم! ای رذلان دهان‌گشاد که باید غرق شوید؛ امیدوارم که جزر و مد دریا از روی جسدهاتان ده بار رد شود!

(فریاد و سر و صدا روی عرشه کشتی): خدا به ما رحم کند؛ خدایا به بندگانت رحم کن.





نمایشنامه "طوفان"
(پرده اول)
✍️ویلیام شکسپیر

@Renaissancetranslate

رنسانس

06 Oct, 06:28


استاد #بهرام_بیضایی نویسنده و کارگردان شناخته شده در گفت‌وگویی با بابک غفوری‌آذر از رادیو فردا درباره اجرای نمایش تازه‌اش با نام «داش‌آکُل به گفته‌ی مرجان» در پاسخ به این سئوال که آیا علت توجه به شخصیت امام‌جمعه در این نمایش به عنوان نماینده قشر آخوند می‌تواند به قدرت گرفتن این قشر در ده‌های اخیر در ایران مربوط باشد، گفت:

"آنها همیشه در قدرت بودند؛ هرگز نبوده که در ضعف باشند. آنها با شستشوی مغزی یک ملت، عملا همیشه در قدرت مانده‌اند. برای اینکه هر چیزی ما می‌گوییم مبنایش در آنجاست و آنها قبلا ساخته‌اند."

قسمت اول نمایش «داش‌آکُل به گفته‌ی مرجان» تازه‌ترین اثر بهرام بیضایی چهره شناخته‌شده ادب و فرهنگ و هنر ایران با حمایت مرکز مطالعات ایرانشناسی دانشگاه استنفورد در روزهای ابتدایی مهرماه ۱۴۰۳ در سالن رودای شهر برکلی ایالت کالیفرنیای آمریکا به روی صحنه رفت.

این نمایش داستان کوتاه معروف «داش‌آکل» نوشته صادق هدایت را رویکردی تازه و از نگاه شخصیت مرجان روایت می‌کند.

مژده شمسایی، عامر مسافر، دینا ظریف، علی زندیه و مهدی حافظی‌ بازیگران نقش‌های اصلی این نمایش هستند.


(نسخه کامل گفت‌وگو)

@Renaissancetranslate

رنسانس

02 Oct, 17:15


هیچ زمامداری حق ندارد از تقصیرهایی که شهروندان مرتکب می‌شوند، شکایت کند چون تقصیرهای اینان یا از اهمال خود او نشات می‌گیرند یا از اینکه خودش سرمشق بدی برای شهروندان است. اگر در احوال مللی که امروز به دزدی و راهزنی و معایبی از این قبیل متهم‌اند، نیک بنگریم خواهیم دید که چون زمامدارانشان دارای آن معایبند، آن گونه شده‌اند.
تیتوس لیویوس(مورخ رومی) در این‌باره می‌گوید: «مردمان همیشه مشابه زمامدار خویشند و تیماسی‌تئوس با رفتار خود، دلهای آنان را اینگونه با احساس خداپرستی آشنا کرده بود».
لورنتسو دِ مدیچی نیز در تأیید این سخن می‌گوید:
"مردمان از زمامدار الگو می‌گیرند چون همیشه چشمشان به او دوخته است".




"گفتارها"
نیکولو ماکیاولی

@Renaissancetranslate

رنسانس

02 Oct, 16:16


مردم عامی آتش این جنگ‌های شوم و بی‌معنی را که موجب اینهمه بدبختی شده است، نیفروخته‌اند...
آن اشخاص خوش نشین بیکاره‌ای که از دسترنج شما مردم چاق و فربه شده‌اند و عرق جبین و فقر و تیره‌بختی شما مایه‌ی توانگری و خوشبختی آنها گشته است، به خاطر بدست آوردن مرید و غلام با یکدیگر جنگیده‌اند؛ آنها تعصبات خانمان برانداز را به شما تلقین کرده‌اند تا بتوانند بر شما حکومت کنند، خرافاتی که آنها به شما آموخته‌اند برای آن نیست که شما را از خدا بترسانند، بلکه برای آن است که شما از خود آنها بترسید.





فرانسوا ولتر

@Renaissancetranslate

رنسانس

01 Oct, 16:22


‍ .
روزنامه بریتانیایی «فایننشال تایمز» در گزارشی تازه، جزئیاتی از نفوذ اسرائیل در ساختار حزب‌الله و چگونگی استفاده از این اطلاعات برای هدف قرار دادن رهبران این گروه را ارائه کرده است.

بر اساس این گزارش، شکست غافلگیرکنندهٔ ارتش بسیار قدرتمندتر اسرائیل در وارد کردن ضربه‌ای مرگبار علیه گروه شبه‌نظامی حزب‌الله در جنگ سال ۲۰۰۶ و عدم موفقیت در حذف رهبران ارشد آن، از جمله حسن نصرالله، منجر به تغییر جهتی گسترده در تلاش‌های اطلاعاتی اسرائیل در ارتباط با حزب‌الله شد.

برای دو دهه پس از آن، یگان اطلاعاتی ۸۲۰۰ و سازمان اطلاعات ارتش اسرائیل موسوم به «آمان»، حجم وسیعی از داده‌ها را برای ترسیم شبه‌نظامیان در حال رشد در ناحیهٔ شمال اسرائیل استخراج کردند.

فایننشال تایمز نوشته است که با افزایش قدرت حزب‌الله، از جمله در سال ۲۰۱۲ و کمک این گروه به بشار اسد در مقابله با خیزش مسلحانه علیه حکومت سوریه، این فرصت برای اسرائیل بوجود آمد تا تصویر اطلاعاتی پر و پیمانی به‌دست آورد که نشان می‌داد چه کسی مسئول عملیات‌های حزب‌الله است، چه کسی ارتقاء یافته و چه کسی فاسد است.

جنگ در سوریه همچنین سرچشمهٔ داده‌هایی شد که جاسوسان اسرائیلی و الگوریتم‌های آنان، آن‌ها را تجزیه و تحلیل می‌کردند.

به گزارش این روزنامهٔ بریتانیایی، یکی از این داده‌های باز، اگهی‌های ترحیم کشته‌شدگانی بود که حزب‌الله مرتب از آن‌ها برای اعلام سربازان کشته شده‌اش استفاده می‌کرد.

این پوسترها اگرچه دارای اطلاعات اندکی بود، اما نشان می‌داد که آن جنگجو اهل کدام شهر بود،‌ کجا کشته شده بود و حلقهٔ دوستانش که آن پوستر را در شبکه‌های اجتماعی بازنشر می‌کردند را عیان می‌کرد.

مراسم‌های تشییع جنازه حتی از این هم آشکارکننده‌تر بود و گاهی اوقات رهبران ارشد را، حتی برای اندک زمانی، از سایه بیرون می‌کشید.

یک سیاست‌مدار بلندپایه سابق در لبنان به فایننشال تایمز گفته است که نفوذ اطلاعاتی اسرائیل یا آمریکا در حزب‌الله «بهای حمایت آن‌ها از اسد» بود.

فایننشال تایمز همچنین نوشته است که تمرکز گستردهٔ اسرائیل بر حزب‌الله در منطقه با یک مزیت فنی رو به رشد و در نهایت غیرقابل مهار نیز همراه بود و آن، ماهواره‌های جاسوسی، پهپادهای پیشرفته و قابلیت‌های هک تلفن‌های همراه بودند که آن‌ها را تبدیل به دستگاه‌های شنود می‌کردند.

این تسلط اطلاعاتی در ماه‌های اخیر به آن‌جا رسیده بود که اسرائیل، حداقل گاه به گاه، توانست مکان‌های اختفای نصرالله را که بیشتر وقت‌ها در شبکه‌ای از تونل‌ها و پناهگاه‌های زیرزمینی زندگی می‌کرد، شناسایی کند.

فایننشال تایمز همچنین نوشته است که در روزهای پس از هفتم اکتبر، جنگنده‌های اسرائیلی با دستورالعمل بمباران مکانی که نصرالله در آن شناسایی شده بود به پرواز درآمده بودند، اما به گفتهٔ یک مقام اسرائیلی، این حمله پس از آن که کاخ سفید از نتانیاهو خواست این کار را انجام ندهد لغو شد.

@VahidOnline
@Renaissancetranslate

رنسانس

30 Sep, 21:19


#موسیقی_واپسین_شب


دوئت زیبا و متفاوتی از ترانه
مشهور "خاطره به خاطره"

From Souvenirs to Souvenirs
با صدای گرم و درخشان "دمیس روسوس" و "پتولا کلارک"
۱۹۷۵

@Renaissancetranslate

رنسانس

30 Sep, 19:50


۳۰ سپتامبر "روز جهانی مترجم" است؛ بخش قابل توجهی از دانسته‌های کنونی ما ايرانيان در حوزه‌های گوناگون علمی، ادبی و اجتماعی حاصل تلاش ستودنی و گاه فداکاری مترجمانی است که عمر خود را بر سر این کار گذاشته‌اند، مقصود خالق اثر را به شیوایی به ذهن خواننده منتقل ساخته اند و گاه در ساحتی عظیم‌تر، از یک شاهکار، شاهکاری دیگر به زبانی نو آفریده‌اند.
ترجمه توأمان یک "فن" است و یک "هنر":
۱_فن به معنای تسلط بر قواعد و ساختارهای حوزه‌ نوشتار و زبان؛
۲_ و هنر به مثابه بکارگیری نیروی خیال و خلاقیت و شاعرانگی کلام در آفرینش همزاد یک اثر در جهان و فرهنگی دیگر.

ترجمه مهارتی است پیدا و پنهان؛ چیره‌دستی کمیابی است که تنها خوانندگان نکته‌سنج و کتابخوانان پُروسواس از عهده درک ظرافت‌ها و دشواری‌های بی‌پایانش برمی‌آیند. آنها که اهل کتابند نیک می‌دانند که این استادی بی‌همتا_به رغم تمام جَرح و تعدیلات و بی‌معرفتی‌های دشمنان دانایی و اهل جهل _ در آثار بزرگانی چون شجاع‌الدین شفا، مهدی سحابی، مِهری آهی و عبدالله کوثری انعکاس یافته است.



رضی‌الدین‌طبیب
@Renaissancetranslate