#بازی_های_روزگار💔
#ناشر_فریحه_رحیمی
قسمت:۱۶۵
آرزو : الطاف سر کوچ شیشت و به کار خود مصروف شد مه هم رفتم ده جایم ولی تا چقدر دیر بیدار بودم و خوابم نبورد بخاطر کار امشب ولی الطاف کار خوده خلاص کده و خواب شده بود نمیفهمم چند بجه بود که چشمهای مه هم گرم خواب شدن و خواب شدم....
(الطاف)
وقتی که دست آرزو به گیلاس خورد وارخطا از جایم بلند شده و ورقهاره بلند کده نماندم که تر شون ولی کار از کار گذشته بود چون تمام شان تر شده بودن اعصابم خراب شد و سر آرزو قهر شده هر چیز گفتم که گریه کده رفت سر تخت شیشت چند دقه بعد ورقهاره سر میز مانده پهلوی آرزو رفتم که گریه داشت از کارم پشیمان شدم آرزو ره به آغوش گرفتم ولی آرام نمیشد بعد از چند دقه آرام شد ولی هنوز هم دلش پُر بود و میخواست گریه کنه که بلندش کدم رفت دست روی خوده ششته و خواب شد مه هم به طرف میز رفته طرف ورق ها میدیدم یادم از صبح آمد که به ریس چی بگویم بیزو از اول همرایم خوب نبود صبح دگه خدا برش میته صبح مجبور تمام شه از سر دوباره پرنت کنم یک اففف کشیده کمی کاری که مانده بود خلاص کده و مه هم خواب شدم
(آرزو)
صبح از خواب بیدار شدم دیدم که الطاف ده جایش نبود و رفته بود به میز دیدم که یادم از اتفاق دیشب آمد
خدا میفهمه که الطاف ره ریس شان چقدر هر چیز گفته باشه تمامش از خاطر مه شد اففف آرزوی بی عقل یک کار ره به درستی انجام داده نتانستی وقتی تو چیزی میخوایی او به هر گپت میکنه ولی او بیچاره به چقدر امید از تو کمک خواست آخر هم...اففف
ولی گناه مه هم نبود
با خود دعوا داشتم که افرا داخل اتاق شد
افرا : صبححح بخیر ینگه جاان
آرزو : صبح بخیر افرا
افرا : چرا یک رقم جگرخون استی؟
آرزو : واقعه دیشب ره به افرا هم گفتم
افرا : آرام باش آرزو ده ای گناه تو نیست یعنی قصدی خو نکدی باز لالایم هم فقط کمی سرت عصبانی شده ولی پسان خو دلداری داد برت
آرزو : ......
افرا : بلند شو ینگه جان ای گپ هاره بان که مه و تو امروز میریم کورس انگلیسی هوورااا
آرزو : با یاد آوری کورس انگلسی اشکهای مه پاک کدم و خوش شدم از جایم بلند شده دست رویمه ششتم و با افرا پایین رفتیم...
(الطاف)
امروز از خواب بیدار شده حمام کده تیار شدم به طرف آینه رفتم ساعت مه پوشیده و موهای خوده منظم میکدم از آینه چشمم به آرزو خورد که چقدر معصوم خواب بود به طرفش رفته و کنارش سر تخت شیشتم یادم از دیشب آمد که بالایش قهر شدم که او گریه کد موهایشه نوازش کده و از پیشانیش بوسیدم که کمی تکان خورد پیش خود گفتم ده بیداری خو تره بوسیده نمیتانم ولی وقتی که خواب میباشی خو حق دارم....از جایم بلند شدم تا بیدار نشه لپتاپ مه همراه با کلید موتر گرفته از خانه بیرون شدم...
داخل وزارت شده و رفتم به طرف دفترم تمام فکرم طرف ورق های بود که از پیش آرزو تر شده بودن که همو دقه عزیر دم رویم آمد
عزیر : صبح بخیر رفیق دیروز که نامده بودم پشت مه دق نشده بودی
الطاف : صبح بخیر عزیر نی دق نشده بودم
دگه چیزی نگفته داخل دفتر شدم که عزیر هم از پشتم آمد
عزیر : او روزی که مه تره خوش و خندان ببینم وظیفه بیایی خو پیش همی وزارت اقتصاد شیشته به کلکی حلوا خیرات میکنم اگر نکدم باز هر چی گفتی بگو
الطاف : ......
عزیر : باز چی شده غم درون؟
وله چی یک نامی خوب برت میخوانه ههههه
الطاف : امروز از پیش ریس بد رقم بیاب خاد شدم عزیر
عزیر : چرا چی کدی ، یا امروز باز وقت میری خانه هههه
الطاف : نی ای دفه بیخی یک کار خطرناک شده