Dernières publications de پری جو | رومان | عاشقانه (@paryjo_roman) sur Telegram

Publications du canal پری جو | رومان | عاشقانه

پری جو | رومان | عاشقانه
گویند که آمدنت همچون خیال هست
آری
سرخوشم من به خیالی که تو در آنی♥️

#دست_نویس_تان_را_برایمان_بفرستید!
@Rahimi_af
5,453 abonnés
1,546 photos
381 vidéos
Dernière mise à jour 06.03.2025 13:06

Le dernier contenu partagé par پری جو | رومان | عاشقانه sur Telegram

پری جو | رومان | عاشقانه

01 Mar, 18:57

211

رمان♥️
#بازی_های_روزگار💔
#ناشر_فریحه_رحیمی
قسمت:۱۶۵


آرزو : الطاف سر کوچ شیشت و به کار خود مصروف شد مه هم رفتم ده جایم ولی تا چقدر دیر بیدار بودم و خوابم نبورد بخاطر کار امشب ولی الطاف کار خوده خلاص کده و خواب شده بود نمیفهمم چند بجه بود که چشم‌های مه هم گرم خواب شدن و خواب شدم....
(الطاف)
وقتی که دست آرزو به گیلاس خورد وارخطا از جایم بلند شده و ورقهاره بلند کده نماندم که تر شون ولی کار از کار گذشته بود چون تمام شان تر شده بودن اعصابم خراب شد و سر آرزو قهر شده هر چیز گفتم که گریه کده رفت سر تخت شیشت چند دقه بعد ورقهاره سر میز مانده پهلوی آرزو رفتم که گریه داشت از کارم پشیمان شدم آرزو ره به آغوش گرفتم ولی آرام نمیشد بعد از چند دقه آرام شد ولی هنوز هم دلش پُر بود و میخواست گریه کنه که بلندش کدم رفت دست روی خوده ششته و خواب شد مه هم به طرف میز رفته طرف ورق ها میدیدم یادم از صبح آمد که به ریس چی بگویم بیزو از اول همرایم خوب نبود صبح دگه خدا برش میته صبح مجبور تمام شه از سر دوباره پرنت کنم یک اففف کشیده کمی کاری که مانده بود خلاص کده و مه هم خواب شدم
(آرزو)
صبح از خواب بیدار شدم  دیدم که الطاف ده جایش نبود و رفته بود به میز دیدم که یادم از اتفاق دیشب آمد
خدا میفهمه که الطاف ره ریس شان چقدر هر چیز گفته باشه تمامش از خاطر مه شد اففف آرزوی بی عقل یک کار ره به درستی انجام داده نتانستی وقتی تو چیزی میخوایی او به هر گپت میکنه ولی او بیچاره به چقدر امید از تو کمک خواست آخر هم...اففف
ولی گناه مه هم نبود
با خود دعوا داشتم که افرا داخل اتاق شد
افرا : صبححح بخیر ینگه جاان
آرزو : صبح بخیر افرا
افرا : چرا یک رقم جگرخون استی؟
آرزو :  واقعه دیشب ره به افرا هم گفتم
افرا : آرام باش آرزو ده ای گناه تو نیست یعنی قصدی خو نکدی باز لالایم هم فقط کمی سرت عصبانی شده ولی پسان خو دلداری داد برت
آرزو : ......
افرا : بلند شو ینگه جان ای گپ هاره بان که مه و تو امروز میریم کورس انگلیسی هوورااا
آرزو : با یاد آوری کورس انگلسی اشک‌های مه پاک کدم و خوش شدم از جایم بلند شده دست رویمه ششتم و با افرا پایین رفتیم...
(الطاف)
امروز از خواب بیدار شده حمام کده تیار شدم به طرف آینه رفتم ساعت مه پوشیده و موهای خوده منظم میکدم از آینه چشمم به آرزو خورد که چقدر معصوم خواب بود به طرفش رفته و کنارش سر تخت شیشتم یادم از دیشب آمد که بالایش قهر شدم که او گریه کد موهایشه نوازش کده و از پیشانیش بوسیدم که کمی تکان خورد پیش خود گفتم ده بیداری خو تره بوسیده نمیتانم ولی وقتی که خواب میباشی خو حق دارم....از جایم بلند شدم تا بیدار نشه لپتاپ مه همراه با کلید موتر گرفته از خانه بیرون شدم...
داخل وزارت شده و رفتم به طرف دفترم تمام فکرم طرف ورق های بود که از پیش آرزو تر شده بودن که همو دقه عزیر دم رویم آمد
عزیر : صبح بخیر رفیق دیروز که نامده بودم پشت مه دق نشده بودی
الطاف : صبح بخیر عزیر نی دق نشده بودم
دگه چیزی نگفته داخل دفتر شدم که عزیر هم از پشتم آمد
عزیر : او روزی که مه تره خوش و خندان ببینم وظیفه بیایی خو پیش همی وزارت اقتصاد شیشته به کلکی حلوا خیرات میکنم اگر نکدم باز هر چی گفتی بگو
الطاف : ......
عزیر : باز چی شده غم درون؟
وله چی یک نامی خوب برت میخوانه ههههه
الطاف : امروز از پیش ریس بد رقم بیاب خاد شدم عزیر
عزیر : چرا چی کدی  ، یا امروز باز وقت میری خانه هههه
الطاف : نی ای دفه بیخی یک کار خطرناک شده
پری جو | رومان | عاشقانه

01 Mar, 18:53

260

رمان♥️
#بازی_های_روزگار💔
#ناشر_فریحه_رحیمی
قسمت:۱۶۴

(آرزو)
بلاخره شب شد مه و افرا ده آشپز خانه مصروف تیار کدن غذا بودیم که الطاف از پهنتون آمد
افرا : سلام لالا
آرزو : سلام
الطاف : علیکم سلام.....آرزو یک گیلاس آب بتی
آرزو : به الطاف آب دادم نوشید دوباره گیلاس ره بر مه داده گفت
الطاف : راستی امروز باز کورس رفتین شما دو نفر؟
افرا : ها لالا جان رفتیم ثبت نام هم کدیم فردا بخیر شروع میشه درس‌هایش
الطاف : خو خوب است تایم اش چی وقت است
آرزو : سه تا پنج
الطاف : بنظر تان تایم اش یک ذره ناوقت نیست تا شما بیایین آفتاب غروب میکنه هوا کم تاریک میشه
افرا : نی لالا جان حالی بهار شده روزها دراز میشه باز دگه ای که مه و افرا یکجای استیم روزهای که ناوقت شد باز ده موتر میاییم تو تشویش نکو
الطاف : خو صحی است مقصد متوجه تان باشین
آرزو : الطاف بالا رفت مه و افرا غذا ره کشیده بوردیم خانه که الطاف هم آمد...
غذا خورده شد ظرفهاره ششته رفتم بالا سرتخت شیشتم و مصروف موبایل بودم و با تبسم مسج داشتم که چند دقه بعد الطاف هم آمد و رفت سر کوچ شیشت
مسج کدنم با تبسم خلاص شد یادم از مادرم شان آمد که چقدر پشت شان دق شده بودم بعد ازی کورس هم میرم خانه مادرم رفته نمیتانم موبایل ره گرفتم و به مادرم شان زنگ زدم یک ساعت با مادرم گپ زدم و بلاخره قطع کده موبایل ره سر میز ماندم که دیدم هنوز هم الطاف مصروف لپتاپ است و ورقها پیش رویش مانده گی طرفش سیل داشتم که صدا کد
الطاف : آرزو یک بار اینجه بیا
آرزو : از تخت پایین شده و رفتم نزدیکش
آرزو : بگو الطاف
الطاف : یک کار بگویم میکنی؟
آرزو : خوب...مربوط به کارت میشه ببینم چی است؟
الطاف : ای ورق های که برت میتم اونای که تاپه شدن ره یک طرف بان و اونای که تاپه نشدن دگه طرف یعنی هردویشه برم جدا کو
آرزو : صحی است آسان است میتانم
الطاف : هههه باید هم بتانی زمرد....
آرزو : چی؟
الطاف : هیچ چیز گفتم یک گیلاس چای بیار
آرزو : نی کدام چیزی دگه گفتی
الطاف : یاااا خدا از دست اقدر پر گفتن ات......آرزو مره ده گپ نکی برو یک گیلاس چای بیار باز بیا کار ره خلاص کنیم که مه صبح وظیفه میرم ، تو خو‌ خدا یار جانت تا ناوقت خواب میشی مه بیچاره مجبور استم که صبح وقت بیدار شوم
آرزو : هههههه
— رفتم پایین برش چای آوردم و پیش رویش ماندم مه هم پایین میز شیشته بودم و مصروف جدا کدن ورقها و غرق ده خواندن نوشته های ورق بودم که یک دفه فکرم نشد دستم به گیلاس الطاف خورد و تمامش سر ورقها چپه شد الطاف طرف ورق ها دیده زود بلندش کرد تا مکمل تر نشه ولی وقت تمامش تر شده بود با ترس طرف الطاف سیل داشتم که دیدم زیاد عصبانی بود ولی خوده کنترول میکد خیلی جدی و محکم گفت
الطاف : آرزو چی کدی تو؟؟؟
آرزو : الطاف بخدا....فکرم نشد یک دفه یی شد
الطاف : چرا اقدر هوش پرک استی آرزو میفهمی که ای اوراق چقدر مهم بودن......صبح مه به ریسم چی جواب بتم؟؟؟
آرزو : الطاف.....الطاف بخدا فکرم نشد قصدی نبود معذرت میخوایم
الطاف : مه بد کدم که از تو کمک خواستم همی ره به تنهایی انجام داده ناوقت خلاص میکدم خوب بود........افففف
آرزو : گریه داشتم و یک کلمه هم نگفتم
الطاف : بانش همینجه دگه غرض نگی حالی خو خرابش کدی
آرزو : ازی که ای قسم یک کار شد پیش خود خجالت کشیدم ولی گناه مه نبود دستم خورد آرزوی لوده.....رفتم یک گوشه تخت شیشه و گریه داشتم که چند دقه بعد الطاف آمده پهلویم سر تخت شیشت
الطاف : آرزو ...
آرزو : ولی مه گریه داشتم
الطاف : آرزو معذرت میخوایم نفسم نباید سرت غالمغال میکدم
آرزو : گریه کده گفتم
— الطاف بخدا قسم دستم خورد خود مام نفهمیدم چی رقم شد
الطاف : صحی است آرزو آرام باش گریه نکو
آرزو : الطاف مره به آغوش گرفته و سر مه بوسید
الطاف : یعنی صبح باید از خاطر تو باز از طرف ریس گپ بشنوم....
آرزو : سر مه بلند کدم از آغوشش دور شده گریه کده گفتم
— الطاف معذرت میخوایم بخدا قصدی....قصدی نبود
الطاف با دست‌هایش از دو طرف رویم گرفته گفت
الطاف : آرام باش آرزو فهمیدم که از قصد نکدی چون یک دفه یی عصابم خراب شد اتو گپ ها ره برت گفتم خیره صدقه سرت ده قصه نباش
آرزو : الطاف پهلویم شیشته بود ولی مه هنوز هم گریه داشتم چند دقه بعد کمی آرام شدم که گفت
الطاف : خلاص شد گریانت؟
آرزو : نی
الطاف : ههههه بخیز دگه برو رویته بشوی که چشمهایت بیخی سرخ شدن
آرزو : چیزی نگفته و رفتم حمام دست روی مه ششته آمدم اتاق که الطاف پشتش طرف مه دور داده گی بود و طرف ورق ها میدید با جگرخونی گفتم
— الطاف ای دگه چاره نداره؟؟
الطاف : نی اینا خو چاپ شدن اگر قلمی میبود تمامشه سرت نوشته میکدم هههه
آرزو : خیره برت نوشته میکدم ولی نباید اتو میشد
الطاف : آرزو برو خواب شو خوده ناراحت نکو هر چی بود حالی خو شد حالی که تو جگرخونی کنی ای پس جور میشه؟؟؟؟
جگرخونی فایده نداره برو خواب شو یک کمی کار مه مانده خلاص کنم مه هم خواب میشم
پری جو | رومان | عاشقانه

01 Mar, 18:28

340

خدایا
به حق ای شب های بزرگوار تحمل زیادی به کسی که لازم داره بده
کسی ناراحت سر به بالین نذاره
🖤🌱

Channel | @ParyJo_Roman
پری جو | رومان | عاشقانه

01 Mar, 18:16

396

تو همون شیشه شکسته ای بودی که دست میزدم بهت با اینکه میدونستم قراره آسیب ببینم :)

# شب خوش

Channel | @ParyJo_Roman
پری جو | رومان | عاشقانه

01 Mar, 17:27

526

‌خوب بودن مثل فقیر بودنه، کسی آدم حسابت نمیکنه🏻!

Channel | @ParyJo_Roman
پری جو | رومان | عاشقانه

01 Mar, 16:06

670

با مه از دین و مذهب صحبت نکنین
بگذارین از رو رفتار شما ببینوم :)

🫴🏿

Channel | @ParyJo_Roman
پری جو | رومان | عاشقانه

01 Mar, 15:42

697

دیشب ماه ازم پرسید..!
پس کجاست آنکه مرا با او مقایسه میکردی:/


🥀


Channel | @ParyJo_Roman
پری جو | رومان | عاشقانه

01 Mar, 15:13

722

خورد ک بودم خیال میکردم ماکرونی هم مثل برنج میکارن

چره ایته سیل میکنی گفتم ک خورد بودم جیگر م
حالی خو میفهمم ک درخت داره 😩😐😂

Channel | @ParyJo_Roman
پری جو | رومان | عاشقانه

01 Mar, 14:43

749

مه اگ می‌فهمیدم که ایقذر بد شانس میشوم


به خورتکی ها خو به بند قونداق خو
خودخو اعدام میکردم.😐


Channel | @ParyJo_Roman
پری جو | رومان | عاشقانه

01 Mar, 12:49

803

رمضان 🌙

Channel | @ParyJo_Roman