Dernières publications de پری جو | رومان | عاشقانه (@paryjo_roman) sur Telegram

Publications du canal پری جو | رومان | عاشقانه

پری جو | رومان | عاشقانه
گویند که آمدنت همچون خیال هست
آری
سرخوشم من به خیالی که تو در آنی♥️

#دست_نویس_تان_را_برایمان_بفرستید!
@Rahimi_af
5,453 abonnés
1,546 photos
381 vidéos
Dernière mise à jour 06.03.2025 13:06

Le dernier contenu partagé par پری جو | رومان | عاشقانه sur Telegram

پری جو | رومان | عاشقانه

05 Mar, 15:00

808

آرزو میکنم......

خوبی قسمت آنهایی شود که با تمام بدی هایی که دیدند یاد نگرفتن بد باشند. 😊

Channel | @ParyJo_Roman
پری جو | رومان | عاشقانه

05 Mar, 11:00

917

از کسانی که شما را رها میکنند تشکر کنید
شما را به خودتان پس داده‌اند.
این تنها دارایی شماست که به افراد
بی‌لیاقت داده بودید...😎🖤

Channel | @ParyJo_Roman
پری جو | رومان | عاشقانه

05 Mar, 08:10

971

ْ

نظری کن ای توان گر که به دیدنت فقیرم!🤍

ْ

Channel | @ParyJo_Roman
پری جو | رومان | عاشقانه

05 Mar, 07:43

942

هر شب قبل از خواب مطمئن بشید که همه‌ی تلاش خودتون رو کردید.
بقیه‌اش در کنترل شما نیست، بهش فکر نکنید.

Channel | @ParyJo_Roman
پری جو | رومان | عاشقانه

05 Mar, 06:48

932

سیر نمی‌شوم ز تو نیست جز این گناه من

سیر مشو ز رحمتم ای دو جهان پناه من

Channel | @ParyJo_Roman
پری جو | رومان | عاشقانه

04 Mar, 18:30

1,164

آدما را، آدم ها پیر میکنن، نه گذر زمان!

🥀💔🥺

Channel | @ParyJo_Roman
پری جو | رومان | عاشقانه

04 Mar, 18:08

1,056

رمان♥️
#بازی_های_روزگار💔
#ناشر_فریحه_رحیمی
قسمت:۱۸۰


الطاف : ولی خبر نیستم که خانمم صبح تا دیگر با معشوقه خود گپ میززززنه
آرزو : دگه نتانستم تحمل کنم ، الطاف خیلی گپ های سنگین میزد تا حالی به عمرم اتو گپ هاره نشنیده بودم....نی دگه زیاده روی میکنه او حس میکنه که مه با چپ بودنم راستی برش خیانت کدیم و او حق به جانب است نی...
— الطاف چی گفته میری خیانت چییی معشوقه چییی مه برت خیانت نکدیم یعنی اقدر بی حیا باشم که عروسی کده باشم ولی برم با کسی دگه صحبت کنم چرا سر مه تهمت میکنی
چطو ای گپ ها از دهن تو بیرون میشه
الطاف : مه تهمت میکنممم یااا تو خیااانت میکنی آرزووو همممم؟؟؟ کدامششش
آرزو : چی.....تره چی شده الطاف مگر تو سر مه باور نداشتی؟؟
الطاف : باور داشتم....از خود کده بیشتر باور داشتم.....ولی حالی که اتو یک کار ره کدی دگه ندارم......مه طفل استم که مره بازی میتی؟؟؟؟
او روز او مسج چی بود همم چی بود؟؟؟ولی مه ده قصه نشده گذشتم یعنی اقدر سرت اعتماد داشتم که گفتم شاید اشتباه شده باشه....ای یکبار اعتماد درست؟؟؟.....ولی ای مسج و زنگ امشب  مره متوجه ساخته گفت ، الطاف ببین چشم های ته باز کده بیین که چشم پت سر کی اعتماااد کدی.....یعنی هنوز هم میخوایی به چشم مه خاک بزنی آرزو؟؟؟
آرزو : برت گفتممم که مه چیزی نکدیم الطاف چرا نمیفهمی اصلاً مه نمیفهمم که ای کی است و چی میخوایه چرا باور نمیکنی...ای چی رقم گپ ها است که بر مه میزنی
الطاف : نی نی.....پس قید گیری های پدرت و عمر شان سرت ناحق نبوده.....البت چیزی ره میفهمیدن که تره به دل خود نمانده بودن
آرزو : نی دگه بخدا ای الطاف نیست نی.....تمام گپهایش یک طرف ولی ای گپ آخرش......خیلی دلم بغض کده بود خیلی......با ای گپ الطاف جام مانده بودم.....مره دختر خراب فکر کده....یعنی فکر میکنه که مه....طرفش دیده با گریه گفتم
— یعنی بلاخره تو هم اصلیت ته نشان دادی که یکی از همونا.....
پیش ازی که گپم تکمیل شوه الطاف با سیلی محکم به رویم زد که به زمین افتادم و پایم که افگار شده بود به زمین خورده و اخم بلند شد اقدر سیلی اش محکم بود که بر چند لحظه گوش هایم بنگس داشت و رویم سرخ آمده بود دست مه به رویم گرفته و گریه داشتم
الطاف : هاااا بعد ازی دگه مثل همونا میشم برررت ، اگر بعد ازی دگه روز خوش و رویه خوب ره از پیشم دیدی بی شررررف باااااشم
آرزو : الطاف با ختم گپ اش موبایل مه به زمین زد که شیشه اش پاش پاش شد
الطاف : بیگی ای هم‌ موبایلت دگه از موبایل هم خلاااااااص شددددی اتو چیز ها ره کسی میگیره که آدم بااااشه نی بی حیا
آرزو : با ای گپ های که الطاف برم گفت بی حد شکستم اقدر گپ هایش بالایم تاثیر کده بود که جام مانده بودم اصلاً چیزی به گفتن نداشتم بعضی ها با پنهان کردن چیزی گپ به دهن شان نمیایه و بعضی ها بخاطر دفاع کدن از خود هیچ گپی به دهن شان نمیایه که مه فعلاً همتو شده بودم دست مه به رویم گرفته بودم و به طرف کارهای الطاف حیران حیران سیل داشتم که بعد از شکستاندن موبایلم سیمکارت شه کشید و میده کده به زمین انداخت و مه به ای کارهای الطاف حیران مانده بودم یعنی همی الطاف است که مه میشناسم....
پری جو | رومان | عاشقانه

04 Mar, 18:08

829

رمان♥️
#بازی_های_روزگار💔
#ناشر_فریحه_رحیمی
قسمت:۱۷۹

طرف الطاف دیدم که با ناامیدی طرفم دیده گفتم
الطاف : بشرم آرزو بشرم....اصلاً به ای کارت هیچ گفتنی برت ندارم همی کار از کدن بود که تو به حق مه کدی
هضم گپ آخرش خیلی سنگین بود چون حس کدم خیلی با قلب شکسته گفت
آرزو : الطاف....الطاف بخدا خودم هم جام ماندیم که چی بگویم اصلاً....
الطاف : هنوز هم انکار میکنی آرزو همم؟؟؟؟؟
هنوز هم انکاااااار میکنی.....اصلاً مه ای توقع ره از تو نداشتم چرا بر مه خیانت کدی هاااااا چراااا......اصلاً از چی برت کم مانده بودم چی گفته بوددددی که برت نکده بودم مکتب گفتی کارهای ته جور کدم حتی اجازه داااادم که مکتب بری......کورس گفتی ماندم که بری ، هر کاری که میگفتی بدون ای که بگویم خسته استم یا حوصله ندارم برت انجام میدادم.....خی ددددگه چییی کنم برررت آرزوو چی کنم؟؟؟؟؟......اصلاً کمی وجدان داری ، هیچ حتی یک ذره هم جگرت برم خون نشد.....اصلاً دل رحم داری یا نییییی.....
چراااا چپ استی گپ بزننن
آرزو : الطاف بخدا قسم میخورم مه هیچ کاری نکدیم نمیفهمم ای کی است که میخوایه رابطه مه و تره خراب کنه الطاف بخدا قسم راست میگم مره باور نداری چی رقم برت ثابت کنم....
الطاف : نی نداااارم اگر وقت اعتماد داشتم ولی حالی یک ذره هم سرت اعتماد ندارم چون از اول همرایم خوش نبودی و ناحق سر هر چیز بهااانه میکدی حتی درست همرایم گپ نمیزدی....حالی کجا همرایم درست رویه داری ، حالی هم هر گپی که میزنی به خنده تیر کده میگذرم از گپ ات....ولی تو ‌نمیفهمی که چقدر ای گپ ها و کارهایت سر مه تاثیر میکنه آرزو
آرزو : .....
الطاف : چی بفهمم که مه صبح تا دیگر نمیباشم و سگ واری جان میکنم بخاطر زندگی ما تا تو ده آسایش باشی ولی......
آرزو : الطاف تا ای قسمت گپ خود چپ شد و یک خنده عصبی کده بعد گفت
پری جو | رومان | عاشقانه

01 Mar, 19:06

262

رمان♥️
#بازی_های_روزگار💔
#ناشر_فریحه_رحیمی
قسمت:۱۶۷

الطاف : میفهمم ریس صاحب ولی دوباره تایپ شان کده پرنت میکنم شما تشویش نکنین
ریس : چییی رقم تمام شان میکنیییی میفهمی چقدر وقت ره دربر میگیره مه اوره کار دارم ولی بشینم تا که تو خلاصش کنی؟؟؟؟
الطاف : ریس صاحب...
ریس : مه دگیشه نمیفهمم صبح تمام ورقها سرم میزم تیار باشن......هر رقم که میکنی دلت ولی...... صبح همینجه سر میز باشن......فهمیده شد
الطاف : به چشم ریس صاحب
ریس :  دفه آخرت باشه که ای رقم اشتباه میکنی فهمیدی بی پروا نباش کمی فکر ته طرف کار گرفته متوجه اسناد ها و اوراق دفتر باش چی رقم بی پروا که اوناره به پیش یک طفل میمانی
الطاف : ریس صاحب اشتباه شد دگه تکرار نمیشه
ریس : فردا آخرین روزت است تمامش پرنت شده و تاپه کده گی باشن
الطاف : پیش خود گفتم فااااااامیدم یک گپ ره شش دفه تکرار نکو خوردی مغز مه وی دول کته
—درست است دول......
درست است ریس صاحب وقت بخیر
بخدا اگر دول کته میگفتم باز بیاب شده بودم....
از اتاق ریس بیرون شده و به اتاق خود میرفتم که هاجر ره دیدم طرفم میبینه ای هم دگه هیچ کار نداره از صبح تا دیگر مره تماشا میکنه برو کارته کو ده قصه نشده داخل دفتر رفتم که از پشتم آمد
هاجر : الطاف خیرت است صدای ریس ای تا دهلیز میامد چیزی برت گفت؟
الطاف : به چوکی شیشته با ورقها مصروف شدم
— چیزی نیست خانم هاجر
هاجر : ولی ریس سر شما...
الطاف : ازی که هاجر به هر کار مه غرض میگرفت دگه هم عصبانی شده سر مه بلند کدم و برش گفتم
— خانم هاجر گفتم چیزی نیست لطفاً ده هر کار مداخله نکنین و ده حد خود باشین درست است؟؟
با ای گپم هاجر سر خوده تکان داده و بیرون شد
و همو دقه عزیر داخل آمد
عزیر : چی شد لالا؟
الطاف : هیچ بیزو دلش سرم پُر بود خالی کده راحت شد گفت تا صبح خلاص شون
عزیر : تا صبح؟؟؟
الطاف : ها...
عزیر : خیر است ده قصه نشو بکش ورقهاره تو بخوان مه تایپ میکنم...
الطاف : خاک ده سر تو عزیر از دستی که نام ریس ره پیش مه دول کته صدا میکنی کم بود حالی از دهن مه پیش ریس دول کته بیرون شوه خیلی خیلی....لوده استی
عزیر : هههههههه


ادامه دارد........
پری جو | رومان | عاشقانه

01 Mar, 18:58

213

رمان♥️
#بازی_های_روزگار💔
#ناشر_فریحه_رحیمی
قسمت:۱۶۶


دیروز ریس بر مه یک تعداد ورق هاره داد که تمام شانه منظم کده اصلاح شان کنم ولی.....ولی دیشب ینگیت فکرش نشد دستش به گیلاس چای خورده تمام اش سر ورق ها چپه شد
عزیر : چی....هههههه
الطاف : مرگگگ.....خنده داشت
عزیر : خی منتظر یک جنگ جهانی باشیم؟
الطاف : مه ناحق به تو‌ لوده گفتم عوضی که مره کمک کنی هنوز ریشخندی هم داری
عزیر : تو بتی ورقهاره ببینم که باز یک خنده کنم سرت
الطاف : ورقهاره از بکس لپتاپ بیرون کده و به عزیر دادم
— مجبور ایناره ده لپتاپ تایپ کده دوباره پرنت کنم پس تاپه شون او هی....
عزیر : ده قصه ازو نشو ای کارها ره مه همرایت میکنم زود خلاص میشن ولی....از گپهای ریس خوده چی رقم نجات میتی ههههه
الطاف : مچم بخدا نمیفهمم
همرای عزیر گپ میزدم که یکی از همکار ها پیش مه آمده و گفت که ریس  کارم داره مه هم ورق هاره دوباره به بکس مانده نخواستم ریس ببینه یک بسم الله گفته و رفتم اتاقش تک تک زده داخل شدم
— اجازه است ریس صاحب؟؟
ریس : بیا الطاف داخل
الطاف : بفرمایین ریس صاحب همرای مه کار داشتین؟
ریس : ها ورق های که دیروز برت دادم اگر تمام شان کدی بیار که کار دارم
الطاف : ریس صاحب چی است.....ورقهاره مه تمام شه اصلاح کده بودم ولی......برادر زاده گکم فکرش نشد دستش به گیلاس چای خورد و تمامش سر ورق ها چپه شد
پیش خود گفتم برادرزاده گک از کجا کدم مه خودم هنوز اولاد ندارم
ریس : الطاف چی گفته روان استی میفهمی او اوراق چقدر مهم بووودن...